دیدگاه زیبا و تأثیرگذار مهتا عزیز -با کمی ویرایش- به عنوان متن انتخابی این قسمت:
وقتی سفرنامه رو می بینم، به یاد کلمه ی هماهنگی میفتم و اون منو یاد آرامش در پرتوی آگاهی استاد میندازه که از متنی هست که سال ها پیش توسط استاد خوانده شده:
«همه ی ما از انرژی هستیم ما و هر چی که در اطراف ماست». برای همین اون آهنگ با گل های بنفش و صورتی کنار دریاچه و لبخند مرد ماهیگیر این قدر هماهنگه، حتی آسمون و تصویرش توی آب.
امروز که دیدم استاد قبل بازی و یا حتی بعدش مایک رو موعظه نکرد و گذاشت شرط بندیش رو بکنه تا درسش رو خوب یاد بگیره. منم برای اینکه درسم رو بهتر یاد بگیرم روانشناسی ثروت ۳ رو یه بار دیگه شروع کردم و تعهد دادم تا کسی ازم نخواسته براش نشینم حرف بزنم. استاد مهربون چراغ رو روشن کرد تا خانم شایسته فیلم های قشنگ تر و با کیفیت تری برای ما بگیرن. دریاچه ی استیت پارک توی شب با صدای جیرجیرک ها دقیقا به قول خانم شایسته دیوانه کننده است.
وقتی فایل های سفرنامه رو می بینم احساس میکنم باد های خنکی میوزه و دریاچه ی قلب منو پر از موج های دیوانه وار میکنه. این باد ها توجه من رو از هر چیز نازیبایی که هست برمیداره و جاش رو با زیبایی پر میکنه.
من به جای خلوتی میرسم که، فقط خداست و زیبایی هاش.
الان که دارم این متن رو مینویسم آفتاب در خال غروبه و من در انتظار چاییام هستم تا خنک بشه. استاد رو می بینم که همه جا در حال صلاه و توجه به نشانههای خداوند هستن.
این فایل مثل بقیه ی فایل ها نمود عینی آنچه هست که استاد اون رو همزمانی مینامه:
اینکه چطور تولد دوستمون الهام عزیز، با تاریخ پخش این جلسه ی ۴۳ یکی میشه؛ اینکه فایل هایی که روی سایت اپلود شده ولی ما هنوز نمیبینیمش، مثل برنامه هایی هست که خدا برای ما داره و ما هنوز درکش نمی کنیم. درواقع خود اون برنامه هاست.
توی یه پارک زمین گلفی قرار داره همه از بزرگ و کوچیک اومدن تا با کسایی که دوستشون دارن وقت بگذرونن. یه دریاچه برای ماهیگیری هست و همه بهمون لبخند میزنن. دیگه نمیترسم بنویسم و خونده نشم چون یه نفر هست که کار و زندگیشو ول کرده و داره گوش میده و هدایتم میکنه راه کسانی که بهشون نعمت داده.
درس هایی که از این جلسه میگیرم: قلبم رو به روی همه ی زیبایی ها باز می کنم. همیشه مثل خانم مریم شایسته به دنبال بهترین منظره ها هستم. چون این یعنی صلوه و همونطوری که دوستمون نگار عزیز هم گفتن، استاد و خانم شایسته بعضی مواقع از هم جدا میشن و جالبیش اینه که هر دو به دنبال توجه به زیبایی های بی نهایت خداوند میروند:
یه نفر با دیدن مناظر قشنگ و یه نفر با خوندن نظرات کسانی که به دنبال تمرکز بر روی نکات مثبت هستند.
یه چیز دیگه این هست که، استاد میدونست سینا چقدر کارش خوبه ولی باز هم نقاشیشو تحسین کرد و تشویقش میکرد. این باعث شد که سینا هم بهترین کارش رو با همون امکانات کم ارائه بده یاد اون دختر توی RV ی مثلثیش افتادم که، خانم شایسته با تحسین کردنش باعث شد رفتارهای جالب تری از خودش نشون بده.
در آخر میخوام جمله ای که امروز خوندم رو برای شما بنویسم. جملهای که با ماجراهای سفر امروزمون هماهنگه:
این لحظاتی که ما رو به خنده وامیدارن رو، باید مثل یه راز توی قلبمون حمل کنیم.
به بهترین استاد دنیا و دو همراه بی نظیرش خانم شایسته و مایک:
I send you love and light.
پینوشت: دارم کم کم یاد میگیرم که از روش هدایتی استفاده کنم.
پینوشت ۲ : خوشمزه ترین چایی و بیسکوییت دنیا رو امروز و در این لحظه خوردم.
توضیح مریم شایسته درباره ماجرای جالبی که بعد از تدوین این فایل رخ داد:
اتفاقی که در این فایل درباره نظر دوست عزیزمون الهام افتاد این بود که:
من بعد از بالا اومدن از پلههای دریاچه، استاد رو دیدم که در حال خوندن نظرات بود و یک لحظه دوربین رو بردم به ستم موبایل ایشون و در حد چند ثانیه نظرات دیده شد. اما اون نظر، نظر خانم الهام نبود یعنی اصلا اسمی دیده نشد که بدونم نظر کدوم دوست عزیزمون بوده.
در واقع اون بخش مربوط به نظر خانم الهام در آخر این فایل ضبط شده بود که به خاطر اینکه صحنهای تکراری بود، من این بخش رو در هنگام تدوین این قسمت، حذف کرده بودم.
پس از اتمام تدوین، وقتی که استاد فایل رو بررسی میکرد، از من خواست چند جای این فایل رو دوباره تدوین کنم. به خاطر تغییراتی که ایجاد شد، مجبور شدم اون بخش از تصویر رو که خونده شدن نظرات توسط استاد رو بعد از بالا اومدن از پلههای دریاچه نشون داده بودم رو، حذف کنم و به جای اون، بخش انتهای فایل، یعنی اونجایی که استاد زیر درخت نشسته بودند و در حال خوندن نظر خانم الهام بودند رو، اضافه کنم.
دوست داشتم با تعریف این ماجرا، به یاد بیاریم که فرکانسها چگونه کار میکنن. جهان چگونه به درخواستها جواب میده و هر چیزی میتونه در راستای خواستههای ما تغییر کنه.
ما جهانی رو داریم که همیشه دستان بینهایتش رو با هم، هم دست میکنه تا ماجراها رو به نفع ما تغییر بده وقتیکه ما تصمیم میگیریم با خودمون و منبعمون هماهنگ بشیم، به برنامهی خداوند اعتماد کنیم، دست خدا رو باز بذاریم و از جلوی اون کنار بیاییم.
چون در بخش اول که من صفحه موبایل ایشون از لحظه خوندن نظرات رو فیلم گرفتم، فقط چند خط از نوشته دوستان بود و هیچ نامی از دوستان دیده نشد ه بود. اما اتفاقات به گونه ای رقم خورد که ماجرا به این شکل تغییر کنه.
منتظر خواندن نظرات زیبای شما هستیم.
سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری سفر به دور آمریکا | قسمت ۴۳185MB13 دقیقه
سلام به خانواده عزیزم.
استاد جانم و مریم جان عزیزم تمام قد ازتون سپاس گذارم و میرم سر اصل مطلب.من وقتی میخام سفرنامه رو ببینم دفترم کنار دستمه و فقط مینویسم.با هر قسمت،،افکار خوب و بد و زشت رو مینویسم و باورهامو میکشونم بیرون.میخام یه مقداریش رو برای شما و دوستان عزیزم به اشتراک بگذارم.اولش شما گفتید این دوست عزیز میخاد رو دستم رو خالکوبی بزنه و من دستای کوچیک اون بچه رو دیدم.افکار هجوم آوردن،،،وای استاد میخاد خودشو بده دست یه بچه؟؟من اگه بودم عمرا نمیذاشتم.بعدش فکر خوب اومد که اولا اعظم جون،،،این یه انتخاب شخصیه و به تو مربوط نیست و بعدش اینکه ببین چقدر کار استاد قشنگه.ببین چقدر به این بچه بها میده.چیزی که شاید چون تو کودکی ازش محروم بودی الان جبهه گرفتی.بعدشم اینکه این خودکار اثرش با یه بار دوش گرفتن پاک میشه ولی اثر کار قشنگ استاد و بها دادن یک عمر تو ذهن اون بچه باقی میمونه.ببین چقدر به این بچه اعتماد به نفس داده میشه.پس من باید به اثر کارهام فکر کنم.اثر تعریف و تحسین کردن.اثر احترام به انسانها.اثر تخریب شخصیت عزیزانم موقع خشم.اثر کنترل نکردن ورودیهام.هر چیزی تو این جهان اثری از خودش باقی میذاره.لحظه به لحظه زیبایی هارو نوشتم.روابط زیبا،،،عشق ورزی ها،،شادمان بودنها،،لذت بردنها تا رسیدیم به اون جایی که مریم جون رفتن برای فیلم گرفتن و شما فرمودید برو من وایسادم.چقدر حس من عالی تر شد و احساس امنیت زیاد ،،که برو یکی هست ازت محافظت میکنه و خودم رو دیدم که اینقدری که محافظت همسرم برام پر رنگه،،انگاری محافظ بودن خدای مهربانم برام رنگی نداشت.به خودم میگم بشین یه لیستی بنویس که خدا کجاها ازت محافظت کرد و تو یادت رفته.استاد جانم به خودش قسم،،،وقتی شروع کردم به نوشتن بدون اینکه من فکر کنم اون گفت و من نوشتم..و اشکها بود که بارید.برکت تمامش برای شما و مریم جون باشه.صحنه بعدی اونجا که مریم جون رفتن برای فیلم گرفتن و اون دوتا مرد مهربان ماهیگیر.و دوباره افکار منفی،،،((وای خوبه نمیترسه،،،وای خوبه میره جلو و صحبت میکنه،،وای خوبه ترس از قضاوت نداره که با خودش بگه وای الان میگن چه سبک سر،،،خوبه مریم جون نمیترسه که بلایی سرش بیارن و… و باز هم باور منفی عدم امنیت،،،خدایا شکرت که لااقل فهمیدم چقدر ذهنم نا امنه.و دیدم که تمام ناامنی هام مربوط به کودکی منه.پدر عزیزم.پدر سختگیرم… که عاشقشم.و با حرفهاش به من یاد داا که مردها رو باید ازشون بترسی ،،،ولی من روی این باورم کار میکنم و درستش میکنم.به لطف خداوند،،،همسر من خیلی تو این زمینه به من کمگ کرد و به من اعتماد به نفس داد.و ترس من از مردها و امنیت خیلی کمرنگ تر شده.استاد جانم و مریم عزیزم و دوستان هم مسیر من،،،با نوشتن تمام فکرهام چه خوب چه بد،،انگاری هر روز دارم بیشتر تکاملم رو طی میکنم و از بند منفی ها آزادتر میشم.و من مدیون تک تکتون هستم.و خیلی خوشحالم که تو این مسیر قراد دارم.بوس به قلب تک تکتون