https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2019/08/abasmanesh-21.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2019-08-25 09:03:572024-08-14 18:43:41سفر به دور آمریکا | قسمت ۴۳
356نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
هیچ وقت فکر نمیکردم تو یک روز دوتا کامنت بزارم و این دومین کامنته
من تا الان خیلی هدایت شدم و از دقیق بودنش به وجد اومدم ولی این بار خیلی خیلی دقیق بود خیلی
بعضی موقع ها یادم میرم هدف زندگی که لذت بردنه بعضی موقع ها عجله میکنم بعضی موقع ها دو دوتا چهارتا میکنم
ولی همش تهش به این میرسم خدایا خودت هدایتم کن و برمیگردم به مسیر درست و اصلی
من یک ماهی تقریبا یک پیج راه انداختم و خب هیچ هشتگی نزدم و این رو میدونستم که خدایی که منو هدایت کرد بدون تبلیغات به استاد عباس منش ، افراد علاقه مند رو هم میتونه هدایت کنه به بازدید پیجم و به نسبت باورم همین هم شد
11 تا لایک در این مدت بدون هشتگ
خب طبق معمول نجواهای ذهن بیکار نبودن شروع کردن به اینکه آقا مگه میشه ، خیلی سخته حالا یه پست هشتگ بزار چیزی نمیشه و … ، ولی من میخواستم با این کار درستی قانون رو به خودم کاملا به اثبات برسونم که این باور و قانون بدون نقص جهانه که داره اتفاقات رو رقم میزنه
به جایی رسید که احساس ناتوانی کردم و از خدا خواستم که هدایتم کن که چه کنم و روی نشانه امروز من کلیک کردم و این فایل اومد و با توضیحات مریم جان شایسته مواجه شدم که بخشش اینه : ( دوست داشتم با تعریف این ماجرا، با یاد بیاریم که فرکانسها چگونه کار میکنن. جهان چگونه به درخواستها جواب میده و هر چیزی میتونه در راستای خواستههای ما تغییر کنه.
ما جهانی رو داریم که همیشه دستان بینهایتش رو با هم هم دست میکنه تا ماجراها رو به نفع ما تغییر بده)
که قشنگ خدا گفت روی باور هات کار کن قانون من بی نقصه اگه نتیجه کم رنگه یا نمیشه ، اشکال از فرستنده تو عه
سلام به استاد عزیزم بکنم که بگم استاد عزیزم نتیجه گرفتم و اون تعهد اجرا شد و منظورم از نتیجه مالی بود ولی خب توی فروش محصولاتم هنوز رخ نداده یعنی داستانش مفصله و خیلی ذوق دارم بیام کامنت ها رو بنویسم و توضیح بدم نتیجه مالیه یک پیشنهاد کاری بود که دقیقا بعد از درخواست من از خدا بهم شد کاملا آزاد ام تو انجامش و تازه پیش پرداخت براش گرفتم 200 هزارتومن که یک سری ترمز ها رو پیدا کردم تو خودم یک سری اتفاقات افتاد اصلا عالی دلم تنگ شده بود همه اش رو سر فرصت میگم.
سلام به آقای رفیعی عزیز
ممنونم ازت که اومدی پاسخ دادی به کامنت ام چون من یادم رفته بود که تو پیجم بدون هشتگ اصلا نتیجه گرفته بودم
یه چیز مهم متوجه شده بودم اونم این بود:تکامل
استاد خیلی مدارش بالاست و من میبینم نه سئو درست درمونی رعایت میکنه نه تبلیغات نه هشتگ ولی خداوند از در و دیوار وارد زندگیش میکنه ( امروز خداروشکر یدونه از اون در و دیواری ها هم خدا بهم داد)
بعد یادم اومد اون موقع فک کنم که نباید من استاد رو ببینم و بگم اره استاد بدون هشتگ نتیجه گرفته پس منم اینکارو میکنم نتیجه میگیرم ، نه نمیشه ، چون استاد کلی تکاملش رو طی کرده و من به شخصه اوله راه ام و باید اینقدر از این ایمان و قوانین نتیجه بگیرم که بتونم باور کنم که میشه ولی خیلی جالب بود یادم اصلا رفته بود که نتیجه هم گرفتم بدون هشتگ ولی به نظرم این روش من یعنی اون روش اوایل من توحیدی عمل کردن نیست ، محروم کردن خودمون از نعمته ، من از همون قدرت تسلیم استفاده کردم یعنی سعی کردم منطق خودمو درگیر نعمتی که میخوام نکنم درگیر هدایت نکنم و بگم چیکار کنم هشتگ بزنم یا نه ؟ و هدایت شدم یعنی اینایی که اینجا نوشتم و گفتم به این نتیجه ها رسیدم با منطق بهش نرسیدم حقیقت ، همه اش هدایته
ولی دیدما من خودم الان دوتا پیج دارم که یکیش برای کارمه یکیش تفریحی عکس از طبیعت میزارم برای دل خودم و دیدم قشنگ که اون پیج عکسه اول زده شد و با 80 تا پست و 12 فالوور تعداد لایک هاش برابری میکنه با این پیج جدیدی که دو ماه شاید زدم و برای کارمه یعنی یه جورایی مخاطب خاص خودشو داره و 5 فالوور داره و تعداد پست فک کنم 20 تا بشه اینو به وضوح دیدم که پیشرفت این پیجم بیشتر از اونه و دیدم اره تمرکزم روی اینه و تکامل ام رو با اون پیج قبلیه طی کردم برا همین از همون پست اول من تعداد لایک هام از پست های اول پیج اولیم بیشتر بوده (تا 20تا پست اول ،پیج عکاسیم کلا 2 تا به زور لایک میومد)
به نظرم تکامل تو باوره، جست و گریخته گفتم امیدوارم اون چیزی که درونم بوده باشه رو بیرون کشیده باشم.
یعنی هر شب با این هیجان به رخت خوابم میرم که ساعت ۲ شب بیدار بشم و فایل امروز را ببینم (نظر به شرایط کاری که دارم کارم از عصر تا بامداد است) میخواهم بگویم من که هر شب با احساس بد از رختخواب پا میشدم و میامدم به اتاق کارم
حالا با هیجان و احساس عالی میایم و عقب میز و کمپیوتر کاریم مینشینم و باید بگویم که با این احساس خوبی که با دیدن این فایل های سفرنامه هر روز برایم دست میدهد و با تداوم این احساس خوب شرایط هم قسمی دارد رقم میخورد که من انترنت با سرعت بالا دارم و این یک نشانه کوچک از احساس خوب = اتفاقات خوب هست
میخواهم دقیقا این را بگویم که به قول استاد توجه به نکات مثبت باعث میشود احساس مان خوب بشود و ماندن در احساس خوب و تداوم توجه کردن به نکات مثبت شرایط و اتفاقاتی را برایمان رقم میزند که باعث میشود با احساس خوب و بهتری برسیم و به خواسته هایمان نزدیک و نزدیکتر بشویم
چقدر خوب هست که انسان هر روز بامداد وقتی از خواب بیدار میشود با احساس خوب بیدار شود و با دیدن ویدیو های سفربه دور امریکا و زیبایی های وصف ناپذیر آن به احساس خوب و عالی برسد
واقعا من قبلا دیدگاه نمینوشتم که هیچ، حتی دیدگاه دوستان و توضیحات فایل ها را نمیخواندم و فقط فایل را دانلود میکردم و میشنیدم اما حالا اصلا نمیتوانم مانع چشمام بشوم که قبل از دیدن فایل ها اول توضیحاتش را نخواند و بعد از دیدن فایل ها دیدگاه های اعضای خانواده را نخوانم
و این دقیقا از آغاز این سفرنامه ی سفر به دور امریکا شروع شد
یک کهکشان سپاس استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز
الهی همیشه حالتان عاااااالییییییی باشد و حال همه اعضای این خانواده صمیمی…
ای کاش که یه فضایی فراهم بشه تو سایت که بتونیم عکس و فیلم بذاریم از اتفاقاتی که هدایت میشیم بهش مثلا امروز به جایی هدایت شدم و منظرههایی دیدم که وصف ناپذیره واقعا منظرههایی از غروب خورشید دیدم و ابرهایی که فکر میکنم تا حالا این مدل ابر ندیده بودم تو زندگیم و همچین غروبی رو هم ندیده بودم نمیدوم چرا یک لحظه حس کردم تو میامی هستم آخه اونجارو خیلی دوست دارم
چیز جالبی که تو غروب آفتاب دیدم این بود که هیچ کدوم از لحظههاش شبیه هم نبود و دائم درحال تغییر و زیبا شدن بود و ابرهایی که در حال حجوم به سمت خورشید بود انگار خورشید داشت از اونا فرار میکرد و با هر لحظه پایین رفتنش رنگ آسمون و ابرها تغییر میکرد وای خدایا چقدر زیبا بود از اول تا آخری که اونجا بودم فقط خدارو شکر کردم که منو هد آیت کرده به همچین جای زیبایی …
در مورد این فایل چیزی که واقعا حس کردم خداست و حس عجیبی ازش گرفتم لبخند اون مرد کنار دریاچه بود نمیدونم چرا ولی خیلی حس نابی داشت برکتی که تو دریاچه بود و اون مردی که به هر دلیلی ماهی رو به آب انداخت بهم یادآوری کرد که نگران نباش و به چیزی نچسب چون نعمت ها فراوانه …
استاد دمت گرم که به معنای واقعی کلمه داری از همه جنبه های زندگیت لذت میبری و با همه جور سلیقهای کنار میایی و با خودت تو صلحی اینکه میبینم بازی میکنی و پایه همه چیز هستی واقعا حال میکنم ..
سلام به همه عزیزان خانواده عباسمنشی ها بخصوص استاد،خانم شایسته و مایک دوست داشتنی امیدوارم که همیشه حالتون خوب باشه و خانم شایسته مثل همیشه گل کاشتین واقعا درس های بزرگی تو فایل بود: هم مناظر قشنگ و غیرقابل توصیف،مهربانی،شادی افراد و ارزش قائل بودن برای وقت خودشون با ماهی گیری و بازی کردن در چنین فضای پر از احساس خوب که همه چیز زیبا بود،رفتن هر کس به دنبال کار خودش حتی در مدت زمان کوتاه و وصل شدن به خدای درونت برای ادامه لذت بردن از زندگی حتی در تنهایی خودت واقعا عالیه،خوندن کامنتها توسط استاد،خالکوبی استاد و تحسین کردن آقا سینا که به منم قدرت میده حرفای استاد،و اون شب زیبا که واقعا خودش بینهایت نکته داره.
من هر روز دارم تمرین ستاره قطبی رو انجام میدم واقعا هم دارم به جاهای زیبا هدایت میشم و تومحل کارم هم صبح از خدا میخوام که با کارکردم این مقدار پول رو بهم بده بفرض مثال ” 120 هزارت ” شاید باورتون نشه اگه به این مقدار نرسه ولی 90 % انجام میشه و بعضا از اون مقدار خواسته ام هم بیشتر میشه فقط باید قانون و این حرفا رو باور کنیم و بهش عمل کنیم.
و یکی از دلایل اینکه حال من روز به روز بهتر میشه خوندن کامنت دوستان عزیز هست که واقعا از همه سپاسگزارم.
امروز رفته بودم یه جایی قبل ایستگاه اتوبوس از خدا خواستم که خط مورد نظرم برای مسیر بعدی بیاد و رنگشم آبی باشه به کمتر از 5 دقیقه نکشید این اتفاق رخ داد و گفتم با شما عزیزان به اشتراک بزارم.
استاد و خانم شایسته بابت ثانیه به ثانیه زحمتهایی که بابت سفرنامه و بقیه قدم ها میکشین رو هم از خدا سپاسگزارم و هم از شما به امیددیدارتتتتون”
از اینکه فرصتی پیش اومد که بیام و نظرم رو اینجا بنویسم خوشحالم و خداوند رو شکر گزارم. اولین چیزی که توجه منو بخودش جلب کرد تعریف کردن استاد از این دوست عزیزمون هستش استاد با اینکارش داره باور توانستن رو در ذهن اون تقویت میکنه یعنی بقولی داره ورودی مناسب رو وارد ذهن سینا میکنه باور مناسب با ورودی مناسب. خوش بحال سینا که یکی از باورهای قوی تو ذهنش داره ساخته میشه.
نکته دیگه که واسه من جالب بود بازی کردن استاد که نشون میده لذت بردن ربطی به سن و سال نداره و در هر شرایطی میشه لذت بردن رو ایجادش کرد.
و اما چیزی که خیلی بیشتر توجه منو بخودش جلب کرد تشکیل مدارها تو آب دریاچه بود وقتی که توپ گلف وارد آب شد.واقعا صحنه باشکوهی بود و منو یاد بحث مدارهای استاد انداخت که هرکسی با توجه به افکارش تو ی مداری قرار داره و من الان خوشحالم که تو مداری هستم که دارم اینهمه زیبایی رو میبینم.
وقتی بدقت فایل رو نگاه میکنم میبینم بازم آگاهی های زیادی توش هس مثل آزاد کردن اون ماهی کوچولو. اون آقا میگه چون کوچیکه میخوام آزادش کنم و این یعنی فرصت دادن برای طی کردن تکامل. اگه آزادش نمیکرد نه خودش از گرفتنش لذت میبرد و نه اون ماهی عزیز تکاملش رو طی کرده بود چقدر درک اون آقا بالا بود.
و اما مریم جون که چشماش همش بدنبال زیبایی هستش شادی اون ماهی کوچولو هنگام رها شدن رو گوشزد میکنه .رهایی و آزادی همیشه شادی و لذت رو بدنبال داره و این اصل نچسبیدن و رها بودن رو بمن یادآوری میکنه .
و ی چیز دیگه که از دید مریم جون پنهان نمیمونه زنده بودن اون ماهی شکار شده تو دست اون آقاس چقد قشنگه زنده ماندن در حین مردن و نه مرده بودن در عین زنده ماندن و اینو منو یاد حرف استاد میندازه آدم هایی که اگرچه زنده ان اما در واقع مرده ای بیش نیستن . ودر نهایت سکوت شب منو دیوانه میکنه چه آرامش عجیبی ی وقتایی هس که آدم تو تاریکی حتی از سایه خودش هم میترسه اما اینجا توی این پارک حتی تاریکیش هم قشنگه و آرامش عجیبی به آدم میده جوری که دوست داری این تاریکی و آرامش تا ابدیت جاری باشه . سپاس استاد عزیز و مریم جان که این فرصت های بینظیر لذت بردن و آموختن رو برای ما فراهم میکنین
سلام خدای زیباییها خدایی که خالق این جهان با این نعمت های فراوان و فوقالعاده هستی جهانی که پر از رنگ و نوره
خدایا سپاسگزارم از اینکه هدایتگر من هستی در این جهان بی انتها
خدایا سپاسگزارم از اینکه چشمانم این رنگهای فوق العاده رو میبینه
💚خدایا سپاسگزارم به خاطر رنگ سبز چمن ها که وقتی بهشون نور میخوره کلی متفاوت میشه، و من و یاد دید نظارهگر میندازه یاد خود خودت که با نگاه من در پدیده ها و چیزها اونهارو به طور دیگه ای برای من نشون میدی چون تو نور آسمان ها و زمین هستی.💚
☀️🌈خدایا امروزم رو با انتخابم با انتخاب شاد بودن و شادی درونی شروع کردم تا خالق یک روز بی نظیر دیگه باشم چون تو این قدرت را به من دادی تا هر روزم رو با احساس خوبم خلق کنم.
✨خدا را سپاسگزارم برای فایل هایی سفرنامه که در تک تک آنها قوانین خداوند موج میزنه و هر بار با دیدن زیبایی ها، ایمان رو در حالت عملی میشه دید اینکه چطور تفکرات یک آدم که زیبا نگاه میکنه وارد زندگی شده و اینا رو داره زندگی میکنه فقط فکرای ذهنش نیستند بلکه توی کلام تحسین توی تک تک جملات خدا حضور داره و اون ایمان دیده میشه .✨
از خداوند سپاسگذارم که فایلهای اینقدر شد اینقدر عالی هست که مریم شایسته عزیز آنها را تدوین کرده و با سناریو و آهنگهای فوقالعاده اونها را پیش برده سناریویی که دوباره از هدایت پروردگار در این مسیر ناشی میشه و دوباره خداوند را نشون میده که چطور در مسیر لذت هامون میتونیم تکامل مونو طی کنیم و به لذت های بیشتری برسیم چشمانم اون بیناتر و گوش هایمان شنوا تر بشه.🤓
خدا رو سپاسگزارم برای این محیطِ فوق العاده برایِ استیت پارک هایِ امریکایی برای تمیزی که انرژی ای ناب و خدایی است.
خدا رو سپاسگزارم که اون درخت فوق العاده و همسایه هاتون رو با آروی شون میبینم که چه طرحِ قشنگی هم رویِ بدنه اش داره ، مرا به یاد کوه و ساحل میندازه..
خدایا شکرت برای استادِ فوق العاده ام ، که دوباره دارم درسِ تحسینگری رو ازشون یاد میگیرم، آخه چقدر شما عالی آدما رو تحسین میکنید، چقدر شما نگاهتون خیره به سمتِ زیبایی ها و عشق و خداوند است.. اون پسر بچه دوازده ساله رو برای اینکه داره کارِ موردعلاقه اش رو انجام میده تحسین میکنید نگاهِ شما شکارچیِ ایده ها و استعداد هایِ درونی آدماست و چنان به هدف میزنید که انرژی ای فوق العاده به جهان منتشر میشه، من قشنگ دارم میبیننم که با تحسین شما ، چقدر اون پسر دقت عملش رو بیشتر کرد تا بهترین خودش رو ارائه بده.
آره این همون نکته ایه که شما به ویژه در دوره عشق و مودت در روابط میگویید.. و انیجا کاملا قابل مشاهده است . خدایا شکرت..
چقدر زیبا و پر هیجان و از ته قلبتون این پسر رو تحسین کردید، رفتارش رو ویژگی هاش در کاراش رو در کارایی که تا حالا داشته، مادرش رو … خدایا شکرت.. چه ماژیک هایِ جذابی هم داره، خدایا من عاشق این قلماش هستم.. چقدر هم با تمرکز داره براتون یه us army مینویسه.. و از استعداد و هنری که داره برایِ خلقِ لذت در کنار آدما استفاده میکنه، و اینجوری روحش رو میتونه ارتقا بده..
خدایا شکرت برای این دوست بی نظیرمون که رویِ دستش هم طراحی کرده.. چه هیولایی هم از شما میسازه :))
خدایا شکرت برای آرویِ مجهزمون که همه چی برامون در دسترس و آسونه، ال سی دی عالی داریم، بازی میکنیم و چه کیفی میده و چقدر …
وقتی پایِ شرط بندی میاد وسط ، امدادها چنان میان که استاد برنده است.. خدای ِمن شکرت..
آخ جووون، عجب تدوینی داره این فایل همه چی به موقع و در زمان عالی برامون چیدمان شده با ذهنِ خلاقِ مریم شایسته عزیز.
میدونید مریم جانم از وقتی که پارسال شجاعتِ شما در یادگیریِ نرم افزار پریمیر رو دیدما، اتفاقا منم درکاری بودم که نیاز داشتم برایِ تولید محتوام از این نرم افزار استفاده کنم و به خودم تبریک میگم که خیلی هم زود و عالی یادش گرفتم و ازش استفاده کردم.. و واقعا میدونم که تولید این فیلما چه کارِ هنرمندانه و لذت بخشیه .. مخصوصا چقدر کیف میده آهنگ میززاریم روشون و عالی میشن.. خداایا شکرت.. همه چیز آماده است در این جهان حتی خداوند از قبل از انجامِ کارها برایِ ما دستانِ قدرتمندش رو گزاشته تا لذت ببریم و بزنیم به دلِ ناشناخته ها و تجربه هایِ جدید
درست مثل همین که الان شما رفتید که یه منظره عالی رو به ما نشون بدید..
به به خدااایا شکرت چه فیلمبرداری عالیی ای چه تحسین ها و عشقوللانه هایِ نانازی همه داره استاد با شما، آدم دلش قنـــــــج میره ، خدایا شکرت برای این رابطۀ مودت آمیز اتفاقی که فراتر از یه رابطه عاشقانه است، کاملا درکش میکنم، رابطه شما گفتگوهایِ شما همگی از خدا و درباره خداست و هربار رشد میدید نگاه همدیگه رو ، چون دارید خودتونو با آگاهی هایِ جدید تغذیه میکنید و دقیقا هر کدوم رویِ رابطه خودتون و پروردگارتون متمرکز هستید، اینقدر که این هم جنبه ای از رابطه شما رو شکل داده و اونو الهی تر کرده و شما چقدر فوق العاده اید چقدر دوست داشتنی هستید، چقدر لذت هایِ بیشتری رو دوتایی تجربه میکنید، چقدر دوتایی تحسینگری هاتون به آسمونا میرسه .. چقدر چقدر آخه شما محبت در قلبتون هست، که اصلا امکان نداره چیزی جز این به جهان بفرستید و جهان هم که آیینه ایست ، صدبرابر قشنگ تر رو به شما منعکس میکنه و شما رو می افزاید
خدایِ من شکرت، حتی من میبینم که یه رابطه عاشقانه چه طور پایدار میشه و چه طور هربار بیشتر از قبل رشد میکنه وقتی که ما مراقبِ نگاه خودمون و خدایِ خودمون هستیم، اصلا نمیتونیم چیزِ دیگه ای از خودمون بروز بدیم، همه جهانمون رو عشققققق پر میکنه زیبایی پر میکنه … و من هر چقدر خدا روشکر کنم که این حدِ اعلا از یه رابطه عاشقانه رو میبینما! کم گفتم کمه ، باید تا صبح ازش گفت و نوشت..
الهی الهی که همینجور هر روز و هرروز عاشق تر بشید..
بریم سراغ منظره ای که مریم جان با عشق ما رو به دل اون میبره ، خدایِ من شکرت خدایِ من چقدر این انعکاسِ ابرها در دریاچه وقتی از پله ها پایین میایم قشنگه ..
من بعضی از این صحنه هایِ زیبا رو نگه میدارم و از روشون نقاشی میکنم و کیف میکنم و بیشتر و بیشتر این زیبایی ها رو میبینم واقعا …
مریم جان چقدر شما عالی با آدما ارتباط برقرار میکنید، چقدر شما نگاهتون ثروتمندانه است، و از وجودتون برایِ لذت بیشتر و خلقِ زیبایی های بیشتر در کلامتون و نگاه تون استفاده میکنید، من عاشقتونم.. چقدر زیبا صحبت میکنید، خدا رو شکر میکنم که به دل شما انداخت که با ما با صدایِ قشنگتون صحبت کنید، برامون از قانون بگید که در زندگیتون زندگی میکنیم …
وووااای من این صحنه بالا رفتن از پله ها رو پارسال پاز زدم و نقاشیش کردم، و امسال پایین رفتن رو نقاشی میکنم خیلی خووبه
اوووووووووووه یوهو چه آهنگی از dido انتخاب کردید، این آدم صداش قشنگه ..
من با این انتخاب آهنگایِ شما که همه رو هم هدایتی انتخاب میکنید چقدر کیف میکنم، چقدر خوبه که به ندایِ قلبمون گوش بدیم به خدااایی که با ماست و در ماست و اجابت میکند ما را و ما را آسان میکند برایِ زیباایی ها ..
خداایا سپاسگزارم برای شنیدن این آاهنگ
من عاشقِ خوندن با اهنگام، چه کیفی میده هوووهو ..
مخصوصا وقتی که میگه :
.
.
I will go down with this ship
And I won’t put my hands up and surrender
There will be no white flag above my door(آره من تسلیم نمیشمم و باید بگم که پرچم پیروزیِ من بالاست)
I’m in love and always will be(من همیشه عاشقم و عاشق خواهم ماند)
And when we meet (و وقتی ما همو ببینیم که مطمئنم همینجور خواهند بود….. عاااشقتم بابا عاشقتم من چه کیفی میده، خداوندِ هدایتگرم به سمتِ عشق و ثروت و انرژی و سلامتی رو شکر)
Which I’m sure we will
All that was there
Will be there still
I’ll let it pass
And hold my tongue
And you will think
That I’ve moved on
.
.
.
وای بازی گلف، گلف بازان حرفه ای، خیلی قشنگه ، منم اتفاقا چند وقت پیش که پارک رفتم؛ یه پدر و دختری رو ددیدم که با اینکه در پارک بودند اما با وسایلشون فضایی رو برای بازی گلف برایِ خودشون درست کرده بودند.. که عالی بود خیلی قشنگ بازی میکردند. و صدایِ خنده هاشون میپیچید… چقدر این بازی کردن ها عالیه …
به به با مریم جان قدم بزنیم و زیبایی ها رو شکار کنیم و به این آاهنگ هم گوش بدیم…
عجب دریاچهای همه جا سبز و پر آب ، خدا رو شکر که چشمانم اینا رو میبینه و چقدر قلبم کیف میکنه و خوشحاله ،
خداروشکر میکنم که خودم رو به دیدن این زیبایی ها دعوت میکنم و کیف میکنیم دوتایی با دیدنش، من و خدام رو میگم ، خدااایا شکرت که هربار من تو رو میتونم در زیبایی ها و لذت ها ببینم
خداایی که پیروز و قدرتمند و مهربان است و آیاا این خدا برای بنده اش کافی نیست ؟
خداایا شکرت چقدر این آدما شاد هستند، فارق از سن و سالشون ببین چه لباس صورتیِ خوشرنگی پوشیده اون آقا.. و چقدر همه با هم در حالِ بازی و شادی هستند به به .. خدا روشکر برای این آدمایِ فوق العاده
خب حالا وقتش رسیده که مسیرو ادامه بدیم،وااای چقدر خووبه قدم برمیدارید در این مسیر و قدم هاتون رو هم فیلم میگیرد، چه کفشی هم به پا زدید مریمِ عزیزم، ددوست دارم من..
و استادِ بی نظیرم که با باورهایِ خودش زندگی ای رو برای خودش خلق کرده ، و در مسیرِ عشق و علاقه اش قرار داره ، و داره کامنت هایِ سایت رو میخونه اونم به چه سرعتِ هیولا وااااری، خداای من شکرت
دقیقا اون قدم هایِ اون روزهایِ شما که به سمتِ تندخوانی رفته بودید و اینو احساس میکردید، اون قدم کوچیک که از طرفِ شما جدی گرفتته شده، حالا یکی از نقاطِ فوق العاده مهارتیِ شماست که مسیرِ عشقتون رو با وجودِ نعمت ها و ثروتها یِ این سایت یعنی کامنت ها، باعث شده که شما سریع تر باشه قدم هاتون… و چقدر ماهرانه به تمامِ کامنت ها میرسید و هر روز چه حجمی از آگاهی رو برای خودتون تکرار میکنید..
چقدر این پازل ها درست سر جاشون قرار میگیرند وقتی به هدایت ِخداوند اعتماد میکنیم وقتی ایمان میاریم و قدم برمیداریم..
خداایا شکرت که استادی دارم که در مسیر عشقش در هر لحظه در حالِ خلقِ ثروت و برکت هایِ توست ، در هر لحظه در حالِ عاشققی با عشقش، در هر لحظه در حالِ پر انرژی تر کردن خودش، و در هر لحظه در حالِ حل مسائل و آسون دیدن اونهاست..
خدایا شکرت که تو حلال مسائلی و ما با نیرویِ تو به تمامِ پاسخ ها دسترسی داریم..
تبریک میگم به دوستمون الهام جان که یه امتیاز خوشگل میگیرند به خاطرِ سرمایه گزاری رویِ وجودشون .. خدایِ من شکرت..
واااااااااااای وای خدایا شکرت شکرت برای این منظره غروب، برای این غروب دل انگیز ، خداای من ، ببین مریم جانِ شایسته مون چه کرده ، نوبتی هم باشه نوبت فیلمبرداری از غروبِ دریاچه است، به به به ..
من عاشقِ صدایِ جیرجیرکا هستم، خداایا شکرت برایِ شنیدنش
خدایا شکرت برای این رنگ هایِ فوق العاده ملیح و آروم در غروب زیبا، برای سکوت دریاچه با آواز و سمفونیِ جیرجیرکها
خداایا دوست دارم عجب منظره ای، میدونید چیه، همین الان این ایده اومد برام که نقاشیام و طراحیام رو براتون بفرستم از این منظره هایِ زیبا آره عکس میگیرم و براتون ایمیل میکنم، عاااشقتونم.. امیدوارم ببینید و لذت ببرید..
خداایا ما را در مسیرِ کشف و جستجویِ همیشگیِ درونمان ثابت قدم گردان، ما را در نور هدایتت به سمتِ نعمت هایِ بیشتر و بیشتر ببر تا دنیامون رو گسترده تر کنیم.. خدایا فکرمون رو نگاه و جودمون رو برایِ دریافت آگاهی ها هر روز وسیع تر گردان ، تا آماده دریافت نعمات تو باشد
خدایا تو بهترین چیزی هستی که میتوانم درخواست کنم، همواره درک و داشتنت ، همواره با تو بودن، خدایا بر من بیفزا و مرا ثابت قدم گردان، که همانا تو روزی رسانِ رهنمای هستی
انک انت الوهاب.
برم که نقاشی کنم این قسمت از سفر به دور امریکا رو.. دوستون دارم…
راستی تقریبا هر روزم با این فایلاست چون توجه من مقدس است و باید و باید به پروردگارم که نور آسمان ها و زمین است نزدیک باشد.. و امروز چون این فایل به نشانه ام افتاد، آمدم تا خودم رو بیشتر پالایش کنم و ذهنم رو ورز بدم با زیبایی ها..
عاشقتونم من، انشالا که با یار دلبرم که خداوند برایم میفرستد و هدایتگرمان خواهد بود، میام پردایس و وسایلِ نقاشیم رو میارم ، اووه چی دارم میگم، اصالا وسایل نمیارم، اونجا وسایلِ نقاشیِ اصلِ امریکایی میگیرم اووه چقدرم خوبند رنگها سه پایه واااوو.. کیفیت هایِ عالی، میبام میام نقاشی کنم اونجا وااااای عجب نقاشیایی بکشم من اونجا … میبینیمتون ما …
بزارید اینو هم بگم، دیروز که من سفربه امریکا قسمت ۳۳ رو میدیدم که مریم جان گفتیند ،دقیقا ما نزدیک دریاچه اونتاریو در مرز کانادا و امریکا بودیم، همونجایی که اون دختر زیبای خوش کلام رو دیدیم..
بعداز دیدن اون قسمت، من رفته بودم پارک یه آقایی رو دیدم که یه مرتبه برگشت و بهم گفت تو دقیقا مثل اون دخترم هستی که تویه کاناداست..
اصلا اون آقا با دیدنِ من اونقدر به وجد اومد که انگار دخترش مقابلش ایستاده بود..
و بعد برام گفت که چقدر دخترایِ رهایی داره ، یکیشون در کاناداست ، یکیشون در امریکا و یکیشون در انگلستان..
خدایا سپاسگزارم از اینکه چشمان و قلبم را به رویِ نشانه ها باز میکنی و مرا خالقِ زندگی ام با کانونِ توجه ام قرار دادی، خدااایا شکرت شکرت…
اشکام اجازه نمیده که تصویر مانیتور رو دقیق ببینم ولی دلم میخواد بنویسم…
سلام خدمت استاد عباس منش، خانم شایسته و دوستان عزیز سایت
چند وقتی هست دارم سعی میکنم کمی رهاتر و آزادتر باشم و هر کاری که دلم میگه رو انجام بدم و دیگه نگران وقت و برنامه زمانبندی و کارهایی که توی ذهنم دارم نباشم. یکی از دوستان توی کامنتش چقدر خوب یادآوری کرد که استاد هم توی 12 قدم دقیقا میگن که: هر کاری که توش هول و ولا و بدو بدو باشه، مسیر اشتباهیه. هیچ عجله ای برای هیچ کاری نیست. هیچ نگرانی، هیچ بدوبدویی درست نیست. اگر هر روز فرصتها داره بیشتر و بیشتر میشه، چرا دارم عجله میکنم؟
باور محدود کننده نتیجه اش محدود کننده است. نمیتونه باور اشتباه باشه نتیجه اش درست باشه!! نمیتونه!!
فایل جلسه 4 قدم اول رو نمیدونم این چند روز چند بار گوش دادم و نتیجه اش این شد که هدایت شدم به کامنتهای بچه ها و چقدر برداشتها و نکات عالی توی اونها پیدا کردم که قبلا بهشون توجه نکرده بودم. یکیش همین موضوع عجله و نگرانی برای انجام کارها و تلاش برای انجام و تیک خوردن کارهای بیشتری در طول روز برای من بود.
خلاصه این چند روز حسابی توی سایت چرخ زدم، فایل دیدم و کلی کامنت خوندم. هم از فایلهای دوره ها، هم فایلهای دانلودی و هم عقل کل. دیشب هم که تا ساعت 2 بیدار بودم پای کامنتها و امروز با ذوق ادامه دادم.
این فایل هم که فایل نشانه من بود. دیشب فایل رو دیدم و دوباره غرق شدم توی خوندن کامنتهای بقیه فایلهایی که این چند روز حسابی مشغولم کرده بودن. امروز گفتم برم متن فایل نشانه ام رو بخونم و تصورم این بود که یکی از کامنتهایی که ثروت و زیباییهای اطراف رو تحسین کرده برای این فایل انتخاب شده. داشتم متن رو میخوندم تا رسیدم به اونجایی که نوشته بود: این فایل مثل بقیه ی فایل ها نمود عینی آنچه هست که استاد اون رو همزمانی مینامه.
اینکه چطور تولد دوستمون الهام عزیز، با تاریخ پخش این جلسه ی 43 یکی میشه و اینکه فایل هایی که روی سایت آپلود شده ولی ما هنوز نمیبینیمش، مثل برنامه هایی هست که خدا برای ما داره و ما هنوز درکش نمی کنیم. درواقع خود اون برنامه هاست.
اینجا که رسید، پیش خودم گفتم یعنی چی؟! یعنی اون کامنتی که توی فایل نشون داده شد همزمان با تولد نویسنده کامنت بوده؟!! هم یکم دستپاچه شدم و هم ذهنم نمیتونست قبول کنه همچین چیزی ممکنه.
سریع رفتم که به بین کامنتها بگردم که دیدم که خانم شایسته هم یک توضیح درمورد این موضوع نوشته. ولی راستش هنوز درست توی ذهنم نمیگنجید! کامنتها رو به ترتیب امتیاز sort کردم که دیدم بلههههه کامنت اول از خانم الهام محمدیه. کامنت رو که میخوندم نمیتونستم جلو اشکهام بگیرم. این جمله اش رو چقدر دوست داشتم و یاد این چند روز خودم افتادم که رهاتر بودم: تو مقدمه تمرین ستاره قطبی امروزم نوشتم که خدایا امروز میخوام از سر راهت برم کنار تا خودت خودت رو از طریق دستانت روی زمین به من نشون بدی و کارهام رو اونجوری که میخوام پیش ببری.
وقتی داشتم این کامنت و اتفاقات مربوط به اون رو توی ذهنم مرور میکردم دیدم انگار وقتی ما از خدا درخواستی داریم و با باورهای درست پیش میریم و بعد نتیجه رو به خدا واگذار میکنیم، خدا هم فقط اون درخواست ما رو پاسخ نمیده بلکه یه پله بالاتر از اون چیزی که درخواست کردیم رو در یک پکیج زیبا و عالی و فوق العاده برای ما آماده میکنه و میفرسته دمه در خونه مون. چیزی که ما اگر با ذهن خودمون میخواستیم راجع بهش فکر کنیم، ممکن بود حتی به ذهنمون هم خطور نکنه که چنین چیزی هم امکان پذیره. مثالهاش رو این چند روز زیاد خوندم توی کامنتها و البته برای خودم هم پیش اومده: یکیش همین همزمانی که برای الهام جان پیش اومده و یکی دیگه اش کامنت دوست عزیزی به نام زینب که این بخشی از کامنتشه: من میخواستم که همسرم قصد مهاجرت داشته باشه و جای تعجب اینجاست که همسرم از پونزده سال پیش تو دبی زندگی میکنه
میخوام بگم که وقتی ما به قوانین درست عمل میکنیم و درواقع از قوانین به نفع خودمون استفاده میکنیم یه همزمانی هایی رخ میده که در حالت عالی اصلا به ذهن ما هم نمیرسه که میتونه وجود داشته باشه و واقعا به قول استاد وقتی تو یک قدم برداری، جهان 99 قدم دیگه به سمت تو بر میداره و اینجوریه که آسون میشی برای آسانی ها. الان فهمیدم آسون شدن برای آسونیها چیه. آسون شدن برای آسونیها فقط این نیست که کارهات طبق برنامه ای که چیدی خوب و درست پیش بره. آسون شدن برای آسونی ها یعنی اتفاقاتی میوفته که تو اصلا براش برنامه ریزی نکردی چون ذهنت نمیتونسته بهش فکر کنه. تو فقط با باورهای درست، سپردیش دست اون خدایی که فرمانروای همه عالمه و قدرت همه چیز در دست اونه. آسون شدن برای آسونی ها چیزی فراتر از درک و پیش بینی هاییه که خودت با ذهنت میتونی انجام بدی. چیزی از جنس اتفاقی که برای تعمیر پله RV افتاد. چیزی که برای نصب بوستر RV توسط مهندس جمیز اتفاق افتاد. چیزیه که هر وقت یه مدت به صورت مداوم و با احساس خوب روی خودمون کار میکنیم، نمودهای عینی زیادی ازش رو توی اتفاقات روزمره مون می بینیم. الهام جان چقدر زیبا گفت که این همون نونیه که استاد توی 12 قدم مثال زد.
پا به راه طلب نه و از عشق>>>>بهر این راه توشهای بردار
شود آسان ز عشق کاری چند>>>>که بود پیش عقل بس دشوار
چقدر اشک ریختم با این کامنتها و با اینکه استاد بارها و بارها توی فایلها میگفتن که گنجینه ای هستن این کامنتهای سایت و تاکید میکردن که بخونیدشون، من حالا میفهمم که واقعا همینطوره و چقدر ارزشمندن.
خدایا ما را به راه راست، راه کسانیکه به آنها نعمت داده ای نه راه کسانیکه بر آنها غضب کرده ای و نه گمراهان، هدایت بفرما.
من هم مثل شما نمیگم هرروز ولی هروقت که خیلی خوشم هم میام میگم خدایا یه نشونه بهم بده حالم و بهتروبهتر کنه
وهم زمانی که حالم خوب نیست برای چند ثانیه ،بازهم میام و نشونه میخام که حالمو بهتر کنه
وجالبش اینه که دقیقا با همون اعتماد درست بودن دیکشنری سراغ نشانه میام
برای پیداکردن معنی انگلیسی کلمات میرفتم دیکشنری نگاه میکردم
و برای حال خودم نشانه از سایت استاد
دوشب پیش با همسرم دعوامون شد
متاسفانه این اتفاق هرچند وقت یکبار برام پیش میاد
وخیلی خیلی حالم بدمیشه
هدایت شدم به فایل های انتقاد و الگوهای تکرار شونده
فهمیدم به وضوح که این دعوامون شده الگو تکرار شونده
هنوز جواب براش نگرفتم به صورت دقیق
و بخش دیگه انتقاد پذیر بودن بود
که دقیقا دعوامون سر این بود
همسرم یه انتقاد خیلی ریز از من کرد و من بهش حمله کردم با حرفام و حرکت بدنم
ونتیجه حس و حال خیلی بد دوتامون شد
من چند وقتی توسایتم
و فک کنم این دومین کامنتمه
کسی بودم که مدام از دست همسرم کتک میخوردم
واعتماد به نفسم زیر صفر رسیده بود
داغون داغون بودم
دیگه تصمیم قطعی گرفته بودم که روانپزشک برم و فقط با قرص ضدافسردگی مگه خوب بشم
من همیشه وقتی میخواستم در مورد یه دیدگاهی نظر بدم و تایید یا ردش کنم؛بهترین حالتش برای من این بود که اون دیدگاه و دیدگاه روبه رروش رو بشنوم و ببینم
(اینو داشته باشید)
نماز میخوندم ولی از نماز خواندم بدم میومد،حسم روهرروز بدتر میکرد
چون باید خودمو موظف میکردم روزی چندبار این کار رو میکردم
وفقط به این فکر میکردم کی تموم میشه؛وازیه طرف احساس گناه که آخه من چه بنده ای هستم که وقت نمیذارم باخداحرف بزنم
ولی غیر از موقع نماز موقع ظرف شستن و راه رفتن و….خیلی خیلی حرف میزدم
میگفتم خودت من و هدایت کن به بهترین مسیر
من و از این برزخی که هستم دربیار
یه روز دیگه زدم به سیم آخر وگفتم سرچ کنم در مورد نماز
اما میترسیدم
چون به نظر من همش این سخنرانی های ملاها میومد که اگه نخونی میری جهنم و مو بیرون باشه و کلی نماز قضا و روزه قضا….
دست و دلم میلرزید ،میگفتم من همینجوری اینقد داغونم اگه این حرفا هم بیاد باز بیشتر میترسم
گفتم سرچ کنم نماز ازدیدگاه دانشمندان!!!
خلاصه نفهمیدم چی شدو چی شد فقط گریه میکردم همزمان و میگفتم خدایا هدایت کن
ازاین سایت به اون سایت تا رسیدم به لایو استاااااااااااااااااد عرشیانفر با عباس منش
الان هرچی فک میکنم نمیدونم ربط داشت به نماز یانه،ولی ویدئو رو باز کردم
گفتم خب این لایو…دونفر دارن همزمان حرف میزنم(از همون باور قبلی که بالا گفتم برمیومد)حتما جالبه
استاد عرشیانفر رسا،بلند،کلمات قلبمه سلمبه،وخیلی…..خیلی هم حرف زد
اما یه مرد چاق هم نشسته بود رو صندلی اونور،تو نگاه اول گفتم که این آقاهه که قیافش به استاد و روانشناس و دانشمند نمیخوره
حالا کو نگاه کنم ببینم چی میشه
واین آقای عرشیانفر اجازه نمیداد اون آقا صحبت کنه،یه چیزی هم همون اول گفت(گفت من عاشق فاصله دندونات هستم و….)باز هواسم رفت سمت دندون هاش
داشت ویدئو تموم میشه این آقا که فامیلش عباس منش بود خیلی کم واروم حرف میزد
این آقای اینوری هی میگفت من شاگرد شمام،ولی یه جوری حرف میزد که انگار برعکسه
به خداوندی که الان تمام پشتیبان منه،حتی حتی یک بار،فقط یک بار از ویدئو اومدم بیرون سرچ نکردم عرشیانفر
سریع گوگل زدم استاد عباس منش وشروع شد
و اولین جرقه زده شد و اومدم اینوری شدم
فایل های اول رو که دیدم
گفتم إ این چرا اینقدر چاقه!!!؟
این چرا شلوارک داره!!!؟
این چرا از دخترای لخت کنار ساحل فیلم گذاشته!!!؟
به خداوندی خدا قسم میخورم اصلا بعد اون لایو تجزیه تحلیل نکردم که چرا عباس منش اون یکی نه
اصلا ناخودآگاه سرچ کردم
فقط یه چیزی ازاول تو وجودم بود،ادمی که زیاد حرف میزد و حرف های سنگین میگفت و مثلاً آدم روشنفکریه رو نمیپذیرفتم(شاید بخاطر خانواده خودم بود،که به ظاهر مذهبی،قران خوندن هرشب،نماز ،روزه،نذر،خرج شب های محرم و….)ولی من هیچ وقت قبولشون نداشتم به عنوان یه آدم دین دار
خلاصه این آقا هم که زیاد حرف نزد،خوشم اومد
گفتم حالا فعلا شلوارک و دختر لختی ها رو ولش کن ببین چه میگه
گوش دادم و گوش دادم(باپادکست شروع کردم)یه هدفون داشتم میذاشتم تو گوشم_اینقد گوش میدادم صبح تا شب ،که به خدا شب گوش درد میشدم
و خلاصه جوگیر شده بودم و من باید یه کاری کنم پولدار بشم،زندگی خودم و تغییر بدم،این خونه رو بفروشیم و بریم_شوهرمم که باید عوض بشه و….
مدام با شوهرم بحث میکردم ،توباید اینو گوش کنی(فایل براش دانلود میکردم،هدفون هم میذاشتم تو ساک باشگاه،برو فقط گوش کن بخدا متحول میشی)اونم فقط برای اینکه من خفه خون بگیرم میگفت باشه و بعد میومد میگفت نشد گوش کنم
زیاد هم اصرار میکردم،میگفت بذار عباس منش تورو پولدار کنه،ماهم توسایه تو
هرچی بیشتر گذشت وبیشتر گوش دادم،فهمیدم این آدم چقدر عمیقه
چقدر قیافش برام دوست داشتنی شد
چقدر نگاهم عوض شد
منی که اگر نمازی میخوندم فقط بخاطر ترس از جهنم بود،اروم شدم
یعنی به معنی واقعی کلمه آروم شد
دیگه حرف زدنام باخدا بیشتر وبیشتر شد
نزدیک 6ماه بود داشتم به صورت خودآموز برنامه نویسی کودکان ونوجوانان رو یادمیگرفتم،این شد هدف کاری من
باعلاقه بیشتر،شورو شوق بیشتر
درها باز شد_هدایت ها انجام شد،رفتم تومسیرهای بیشتر و بهتر
باادم های مختلفی آشنا شدم
البته اینم بگم بعضی وقتها هم تا یه چیزی نمیشد زود ناامید میشدم
یا اگه یه هدف تعیین میکردم،زندگی روبه خودم کوفت میکردم که چرانرسیدی؟؟چراپس نمیشه؟؟مشکل چیه؟؟
ولی درکل درحال حرکت بودم
واینمیستادم یا عقب برنمیگشتم
خودم و خیلی دوست داشتم،دیگه به همسرم اجازه ندادم باهام بدبرخورد کنه
به شدت از پدرو مادرم نفرت داشتم_از آینده بچه هام نگران بودم که نکنه من نتونم خوب بار بیارم اونها رو
همسرم من و به شدت یه روز کتک زد،گفتم خداوندا من چیزی که تا الان فهمیدم اینه که نباید دربرابر این ظلمی که به من میشه کوتاه بیام
ترس هام اومدن سراغم(بدبخت اگه بری و خانوادت باهات بد برخورد کنن چیاگه طلاق بگیری ،پول هم که علف خرس نیست،ازکجا خرجی دربیاری؟اگه بری و شوهرت کله شقه،برادرت هم ازاین بدتر
بازدعوابشه،چاقو وچاقو کشی بشه چی؟؟؟واااای بچه هات چی پس،تو8سال همه چیو تحمل کردی بخاطر بچه هات؛پسرت فقط دوسالشه،توهم که نمیخای برگردی پس تکلیف این بچه چی میشه،توچه مادری هستی باز؟؟؟!!!!)
و…..
گفتم نه….
اگه ظلمی به من بشه،اون ظالم نیست،این خود منم که اجازه دادم اون به من ظلم کنه
اشکال نداره،من بی پناه نیستم_من خدارو دارم،خودش پشتیبان من
گفتم و رفتم کلانتری،شکایت کردم
گریه میکردم ،گفتم خدایا تو فقط تو سرانجام این کار که به ظاهر شر ترین کار،خیر کن
باترس ولرز زنگ زدم به پدرم(پدری که 8سال با باورهای اشتباه و نفرتم باهاش حرف نمیزدم)اون هم خبر من و نمی گرفت
اومد دنبالم،و رفتیم…….
همسرم هرچی زنگ زد جواب ندادم
یکی از خواهر هاشو فرستاد،اومد و حرف و حرف و حرف(همه حرف های خوب نه فحش ودعوا)همین باز جرقه شد و شب بعد دعوت شدن خونمون
وبعداز 8سال بالاخره رابطه ها خوب خوب و خوب شد
هزارتا ازاین معجزه ها برام پیش اومد تواین مدت،این جمله رو خیلی براخودم تکرار میکنم(ال خیر و مافی وقع)و همیشه هم به طرز معجزه آسایی حتی کارهایی که در ظاهر خیلی شر هستن به نفع من میشه
این روزها دارم میرم آموزشگاه به عنوان مدرس(همسرم اصلا باکار کردن من موافق نبود ولی من کار یش نداشتم فقط تلاش خودم رو میکردم )اصلا نمیدونم چطوری وچگونه من الان آموزشگاه میرم
(منی که 8سال خونه دار بودم و همسرم نمیداشت
منی که میگفتم باوجود دوتابچه مگه میشه
منی که میگفتم مگه میشه منم یه درآمدی براخودم داشته باشم)
الان آروم هستم
هنوز خیلی جاها مشکل دارم ومسئله ولی کم کم به امید حق درست میشه
هنوز گه گاهی دعوارو دارم باهمسرم،نمیدونم چکارکنم؟؟؟نه مثل قبل زیاد که بگم تمام رابطه_نه کامل تموم شده
از نظر مالی و درآمد اونطورکه باید پیشرفت نکردم،درحد ساعتی کارکردن برای آموزشگاه
وچیزی که اول خیلی توفکرش بودم دوره ای بخرم که پول بسازم،پولداربشم
ولی الان فقط فقط میخام دوره کشف قوانین زندگی روبهروبخرم(فقط 1روز مونده به تموم شدن تخفیفش….من هیچی پول ندارم اما باتمام وجودم میخام که داشته باشم)
اینکه میخام داشته باشم الان هم نه به خاطر اینکه الان4تومنه بعداً میشه8تومن نه،چون وقتی خدا بهت بده پولش رو4تومن با8تومن درنهایت فرقی نداره
فقط به خاطر اینکه الان فهمیدم من الان به این آگاهی ها خیلی محتاجم
ممنون میشم کسی تو چندتا مسئله ای که دارم وضعیفم راه کار بده
نمیدونم باورتون میشه یا نمیشه من امروز صبح یک دوش گرفتم، کوله قرمز رنگم رو برداشتم،کلاهم رو گذاشتم سرم، چند تا لباس گذاشتم توش، کلا ۱۰۰ تومان پول همراهم هست، کلید خونه رو هم تو خونه گذاشتم و هیچی هم نخوردم و از خونه خداحافظی کردم و فقط میخوام این ترس رو بزارم کنار و سالهاست که تو خونه پیش پدر و مادر موندم یا این خونه اخری که خودم تنها بودم اما بازم یک سری ارتباطات و وابستگی ها وجود داشت موندم ولی من میخوام یک زندگی عالی داشته باشم و میخوام خدا هدایتگرم باشه. یک میلیون بار بهم گفت بروبیرون اگه ایمان داری و من همه چیز، همه چیز رو برات درست میکنم. خب اومدم بیرون بالاخره. الان وسط شهرم و میخوام خداوند من رو هدایت کننده یک محل زندگی خوب، میخوام خداوند من رو هدایت کنه به غذا، هدایت کنه به زیبایی ها هدایت کنه، هیچی نمیدونم که باید چیکار کنم فقط دارم میرم و به خودم میگم توخود پای در راه بنه و هیچمپرس خود راه بگویند که چون باید کرد، منطقمم رو دارم اینجوری قانع میکنم و دارم مدام به خودم میگم تو خود پای در راه بنه و هیچمپرس، خود راه بگویدت که چون باید کرد، اگه من میخوام اون خونه ی زیبایی که تو ذهنم هست رو داشته باشم، اون امکاناتی که دوست دارم رو داشته باشم باید حرکت کنم و بسپارم به خداوأرامش داشته باشم وپخیالم راحت باشه. این قدم اول هست که من برش داشتم و ادامه میدم. با تبلت تمرکز روی نکات مثبت رو نوشتن سخت هست اگر تونستم براتون کامنت میزارم.
محمد عزیز داستانت را خواندم و خیلی خوشحال شدم که پا رو ترسهات گذاشتی راستش این داستان منو یاد یکی از هم گروهی هام انداخت که اتفاقا همین تازگیها رفته شیراز و اون هم میگفت پول زیادی همراه خودش نبرد و اینو بدان که خداوند همیشه همراهته و هیچ وقت تنهات نمیذاره و داره با زبان ما باهات صحبت می کنه بذار داستان را از زبان خودش بهت بگم که جهان به شجاعان پاسخ میده :?????
آقا سلام. قبلا گفتم ک من مهاجرت کردم ب شیراز. قوم و اشنا اینجا دارم اما بع خدا گفتم خدایا من فقط روی تو حساب باز میکنم. ی طوری میرم شیراز انگار هیچکسی رو ندارم و فقط تو رو دارم. خلاصه. رو ترسام پا گذاشتم و ۶ صبح سوار اتوبوس شدم. با ۴۰ هزار تومن پول. یه کیف و چند تا لباس. خودم. و خدام. تو اتوبوس خیلب جالب ی پسره اومد کنارم نشست تو کار بورس بود و کلی راجع ب بورس و ثروت حرف زدیم. خب این اولین نشونه بود واسم. ک راه درسته.(شک هم داشتم دیگه اونم با این همه تحقیری ک تو خونه شده بودم.) اره. رسیدیم شیراز و فقط ی جا رو میشناختم دیگه. بلوار رحمت غربی. که خونه ی عمم همونجاست. همونجا رو رو نقشه پیدا کردم و گفتم میرم تو همین خیابون و ب امید خدا ی کار پیدا میکنم. اسنپ گرفتم. رسیدم بلوار رحمت. با ۳۰ تومن پول. تو ی شهر غریب. هیچ جا رو نمیشناسی. فقط بلوار رحمت. به خودتم قول دادی سمت خونه ی عمه ت نری. خلاصه. از اسنپ پیاده شدم. اومدم حرکت کنم برم سمت مغازه ها واسه کار. یهو ی ال نود جلوم وایساد. دیدم شوهر عممه! میگه سوار شو بریم. حالا نمیدونم امتحان خدا بود یا چی اما من سوار شدم. خلاصه ۳-۴ روز اونجا بودم و هر روز میرفتم دنبال کار. البته عمم هی تیکه و طعنه مینداخت. منم میدونستم قضیه چیه خدا داره اینطوری به من میگه «پسر، هیچوقت رو کسی حساب نکن. اینطوری میشه. باید طعنه بشنوی» گفتم چشم. خلاصه کار ب جایی رسید ک عمم نیم ساعت فقط ی تیکه منو تحقیر کرد و از این حرفا. منم ب خودم قول دادم ک فرداش برم دنبال کار و دیگه اینجا برنگردم. حتی اگر کار هم پیدا نکردم شبا تو پارک مبخوابم. اما اینجا نمیام. ینی قشنگ خدا داشت همین پیام رو به من میداد. من ۳-۴ روز هی میرفتم بیرون عمم ی بار نگفت عمه پول داری با خودت؟ پیام خدا بود ک به من میگفت « پسر ، فقط از من بخواه » همون موقع ها بود ک خواهرم پیام داد گفت پول داری ؟ گفتم ۳۰ تومن دارم. گفت چرا انقد کم با خودت بردی ؟ گفتم میخواستم ببینم خودم و خدام چند مرده حلاجیم. یه مقدار پول برام فرستاد و گفت ب بابا هم میگم واست بفرسته. خداروشکر. بدون اینکه من بگم. خدا رسوند. خلاصه رفتیم بیرون. با کلی استرس و نگران اما ته دلم میدونستم ک خدا خودش با نشونه هاش بهم گفته بیا شیراز. پس تنهام نمیزاره. دو سه تا اگهی کار تو دیوار دیدم ک جای خواب هم داشتن. اولینش مجتمع بزرگ خلیج فارس بود واسه کارواش. و دومیش هم ی سرستوران فست فود طرفای بالاشهر. من اول رفتم سمت مجتمع خلیج فارس. توی اسنپ زدم و خودش پیدا کرد کجاست. رفتم دفتر کارواش حتی کارت ملیم هم گذاشتم واسه ثبت نام. داشتم ثبت نام میکردم که دو تا پسر اهل مرودشت هم سن خودم اومدن تو دفتر کارواش. چند تا از قانونا رو واسه اونا گفت. یهو گفت باید ۱۰۰ ملیون سفته بزاری واسه ضمانت ! گفتم چیی ؟؟؟ ب من اینو نگفتی. به ی صفحه اچار رو دیوار اشاره کرد و. گفت اینجا نوشته. گفتم هدا بده خیر و برکت. کارت ملیمو بده خدانگهدار. خداروشکر کردم ک این دو تا جوان رو فرستاد م به من بگه اینجا ثبت نام نکن پسر.
منم با حس خوب رفتم سمت فست فود. خلاصه قبول کردم ک ظرف بشورم و طی بکشم و در ازاش ۸۰۰-۹۰۰ تومن حقوق و جای خواب و غذا بگیرم. ۱۰ ملیون سفته واسه ضمانت هم میخواست. گفتم اوکی. شروع کردم ۳-۴ روز ازمایشی کار کردم .سفته هم نزاشتم. گفتم اول ببینم کاره چطوره. تا همین امروز ک کلافه شدم. دیدم هر روز رفتار کارگرای دیگه داره باهام بدتر میشه و منم ک نمیتونم قبول کنم ۲ دقه ای ی بار یکی بهم با لحن بد دستور بده. میدونستم اینا نقشه ی خداست اما نمیدونم واسه چی. میدونستم لیاقت من واقعا دیگه طی کشیدن نیست دیگه واقعا. گفتم از اینجا هم میرم بازم تهش میرم تو پارک میخوابم اما دیگه نمیتونم این حمالی رو تحمل کنم. خلاصه کلی ناراحت شدم و بازم میدونستم نقشه ی خداست. فکر میکردم داره اینطوری میکنه که منو مجبور کنه از اینجا برم و داره با زبون بی زبونی میگه « از اینجا برو پسر»
گفتم خدایا اگه واقعا هستی همین امشب خودتو به من نشون بده. من حوصله ندارم بخواب منو قال بزاری. باید خودتو بهم نشون بدی. خلاصه ساعت ۲ شب شد و بالاخره ظرف شستنا و طی کشیدنا تموم شد. به داداش صاحب کارم گفتم سینا جان من ده اینجا نمیکشم. دمتون گرم. کارت ملیمو لطف کن من برم. گفت فردا هم وایسا من ی نیرو به جات پیدا کنم. ضمنا باید با داداشم صحبت کنی. ساعت شد ۳ و من نشسته بودم دم در رستوران و غمگین و کلافه و ناراحت و تقریبا پشیمون ک اومدم شیراز. یهو سانتافه ی صاحب کارم اومد جلو رستوران. صاحب کارم پیاده شد و دید من نشستم.با لهجه ی شیرازی گفت. ممد راستی. سفته گرفتی بیاری ؟ گفتم نه برعکس. میخوام برم. خلاصه واسش توضیح دادم و اینا. داداشش هم اومد کنارم وایساد. گفتم اقا من نمیکشم دیگه کارتمو لطف کن برم همین امشب. گفت پسر بیا اینجا ببینم. تو ک خوب بودی چی شد یهو. گفتم دیگه نمیتونم طی بکشم میخوام برم. یهو روشو کرد سمت داداشش گفت : خو حرف قشنگی میزنه. «من تعجب کردم» گفت راست میگه خو. ظرف شستن و طی کشیدن واسه ی پسر با ادب و با تربیت و خوش صحبتی مثل ممد نیست. گفت ما ب تو اعتماد داریم نمیتونیم هر کسی رو بیارم تو رستوران جای تو. از این به بعد. سالندار باش. لباس مجلسی خوشگل هم برات میخرم بپوش کیف کن. با مشتری ها صحبت کن با ادب مودب. حقوقتم افزایش میدم. ساعت کاریت هم نصف میشه. زحمتت هم ۱۰ برابر کم تر میشه. منو بگی رو اسمونا بودم. اصلا اشکم دراومده بود. باورم نمیشد. من ک خودمو واسه اخم و عصبانیت صاحب کارم اماده کرده بودم شاخم دراومد ک چ رااااحت یهو از ی کار سخت به ی کار ۱۰ برابر اسون تر رسیدم. اونم از طرف کی ؟. صاحب کارم ک خودش اند سخت گیریه. خلاصه ک از اون موقع تا الان فقط دارم میگم خدایاشکرت. دلیل اصلیش اینه ک خدا صدای منو میشنوه. خواسته هامو راحت اجابت میکنه از جایی ک فکرشو نمیکنم. شاید روی کاغذ موفقیییت خیییلی بزرررگی محسوب نشه. اما واسه من انگار دنیا رو بهم دادن ک خداصدای منو میشنوه و میدونه من کجام و چی میخوام. قربونش برم. ب امید فرداهای بهتر.شب ب خیر. ??
خدا هدایتم کرد، به یادم انداخت فایل مقدمه اون قسمتی که استاد میگه من به خدا گفتم میخوام برم اینجا این أزادی ها رو داشته باشه، زبانش انگلیسی باشه و … بعد نشانه ها اومد، استاد باور داشت، مشخص کرد چی میخواد، پرسید و تکرار کرد و نشانه ها اومد. منم دارم مبنویسم چی میخوام و دقیقا همین روند رو با باور ادامه میدم تا نشانه ها بهم بگه برموکجا و چیکار کنم. الان تو یک پارک فوق العاده قشنگ هستنم که گل های بنفش عالی داره، عکس هاضمه روگرفتم خیلی زیبان، سایه ی فوق العاده خوب و نسیم خنک وسط شهر تابستان شهریور ۹۸ یکمسجدی طلایی رنگ زیبا هم اینجاست که داره اذان میگه و قران میخونه و میگه هی علی الصلاه .. چشم .. یک سری گل های صورتی بی نهایت زیبا هم سمت چپم هست و یک سری انسان فوق العاده زیبا و دوست داشتنی هم در پارک میبینم خیلی لباس های زیبایی پوشیدن، پرندگان و زاغ های سفید و سیاه با اون مدل باحال راه رفتنشون رو میبینم و خداروشکر میکنم به خاطر این همه زیبایی که برای لذت بردن ما خلق کرده و قوانین ثابت که باهاش میتونیم زندگیمون رو هر طور که میخوایم خلق کنیم. این کامنت که مینویسم ردپای من هست که در استان بفهمم از کجا به چه شرایط عالی از هدایت شدم وچطور میتونم برای قدم های بعدیم از این روش با ایمان بیشتر استفاده کنم، عاشقتونم اعضای خانواده گلم.
زمرد عزیز و لیلای عزیز عمیقأ ازتون سپاسگزارم، ممنونم به خاطر انرژی که من دادین،
من کل دیشب رو بیرون بودم و تو پارک خوابیدم، همه چیز عالی بود، همه چیز فوق العاده بیش از حد تصورم عالی بود، یک ذره نجوا داشتم در مورد اینکه میتونم خلق کنم شرایطی که میخوام رو که تا الان درستش کردم و باید ادامش بدم،و اینکه صبح خیلی هوا سرد شد قندیل بستم :)) ولی خب خداروشکر خیلی تا الان همه چی عالی بوده، یک اتفاقی افتاده است از نظر منطقی خودم عجیب ولی نشونه ها میگه نفعته. من روی باور فراوانی، لیاقت(آگاهی تبلیغاتی) و تعهد (وقتی از خواب بلند میشم تعهد میدم به خودم ذهنم رو کنترل کنم و احساسم رو خوب نگه دارم و تمرینات رو عملی انجام بدم) و باور شجاعت و نگران حرف مردم نبودن، باور معنوی بودن ثروت که همه ی انسان های خوبی که میشناسیم ثروتمند بودن مثل امامان و پیامبران و این هاضمه رو میگم و این باور که هر چی پول و ثروت وارد زندگیم میشه به همون اندازه نزد خدا دوست داشتنی تر و محبوب تر و مورد توجه بیشترش قرار میگیرم و هر چی کمتر به همون اندازه کمتر بهم توجه میکنه و اینکه با ثروتمند شدنه که میشه خدا رو پیدا کرد نه وقتی فقیری اون موقع همش درگیری، و باور نایب مثل توانمندی و یادگیری و توانایی تغییر نگاه (همه ی ما یک سیستم عصبی و در واقع یک نوع سخت افزار داریم چون همهی انسانهای جهان رو میشه با یک دستگاه ام از ای انالیزکرد و این نشون میده همه ی ما دقیقا یک نوع سیستم عصبی داریم پس وقتی استاد عباس منش تونسته رو در خودش این نگاه ها رو ایجاد کنه منم میتونم فقط باید تمرینش کنم) ، و باور چشم زخم و رفتم مصاحبه کردم با افراد و گفتم به چشم شور اعتقاد داری؟ بعضیا گفتن اره گفتم خب برای رفتش چیکار مبکنی؟ گفت چشم نظر میزارم و این یکاد و اینها گفتم خب معنی و ان یکاد چیه؟ دقیقا گفت داداش ما قرآنی نیستیم ما سیگاری ایم، ازش سپاسگزاری کردم و به خودم گفتم چقدر بیخودی همه چیز رو پذیرفتیم، حتی معنی این رو نمیدونیم و قبول میکنیم، (اینم نمیدونم داستانش چیه بدون اینکه اگاهی باشم چند وقته افراد سیگاری زیادتری میبینم فکر کنم زیاد توجه میکنم ولی انصافا ۹۵٪ ادم هایی که میبینم سالم و عالی هستن و خوش برخورد و فوق العاده زیبا، و تجسم و این باور که خداوند فرمانروای کیهانه و ما هر کاری میخواهیم بکنیم چاره جز رجوع به قوانین نداریم اگه بخوایم درخت بگذریم باید رجوع کنیم به قوانین، اگه بخوایم اهن تولید کنیم رجوع به قوانین، پلاستیک بسازیم رجوع به قوانین اون بسازیم رجوع به قوانین و اینکه خداوند زمین و ایمان رو میخر ما کرده چون ما میتونیم به اندازه تغییر نوع نگاهمون نوع در فرکانسی قرار بگیریم که اتفاقات اون فرکانس فقط برای ما رخ میده مثل رادیو که وقتی روی جوان تنظیم میکنی به اندازه ای که نزدیک شده به فرکانس جوان صدای نویز کمتر و کیفیت صدا بیشتره منم به اندازه ای که اون نگاه درست رو ایجاد میکنم خلق میکنم اتفاقات زندگیم رو، و .. اتفاق جالبی که افتاده یک پیشنهاد کاری بهم ای بهم شده از سمت مادرم که اس ام اس داده پدرت میگه بیا فلان کار رو انجام بده دستمزدشم بگیر. اما من جدا شدم ازشون ولی گفتم این اتفاق زمانی افتاد که من روی باور نام کار میکنم وشجاعت نشون دادم پس نشونه گذاشتم و وکتابخونه بودم که اگه این به نفع منه یک نفر دو بار پشت سر هم عطسه کنه نقطه رو نداشته یک نفر دو تا عطسه مشتی کرد :)) به امید خدا میرم تو دلش. تا کامنت بعدی خداحافظ
آره حتما ادامه بده و مایوس نشو من برای همین این داستان و برات نوشتم و به اون دوستم هم گفتم و داستان تو رو براش کامنت گذاشتم و گفت پس یه جورایی همکاریم?
برات نوشتم تا انگیزه بگیری و ایمانت قویتر بشه.
نجواها همیشه هست برا من برای شما برای اون پیامبر هم بوده و برای استاد هم هست.
اما هیچ تسلطی بر ما نداره.
به راهت ادامه بده و عقب نشینی نکن و رد پا هم بذار تا ما بدانیم کجای راه هستی.
عشق و نور یگانه آفریدگار آگاهی بر تو جاری باد???????
گفتم کاش یه پتو مسافرتی باخودت برمی داشتی(هرچند که پتوی مسافرتی هم جلوی سرما رو نمی گیره)
ولی فورا خودم به خودم جواب دادم اون رفته که خدا هدایتش کنه خودشو سپرده دست خدا تا خدا راهنمایش کنه کجا بره وچی کار کنه قراره خدا همه چیز براش فراهم کنه
ممنونم از کامنتای پرباری که می نویسی
از خدا می خوام که هر چه زودتر اسباب راحتی رو برات فراهم کنه ان شالله هر چه زودتر یه کار خوب ویه محل خواب خوب رو سر راهت بزاره منتظر کامنتای بعدی سفرت هستم??????
There is a feeling named “awe”
I don’t feel it everyday but it’s one of my favorite feelings
It’s a mixed up feelings of respect, fear, power, freedom, humility … etc
It gives me this new perspective of how to see the world
And it makes me feel that I’m a part of a huge, wonderful thing
Name it whatever you want … God, Allah, Tao, life force, the universe
Watching these series of your life is a big deal of making feel this “awe”
I used to spend my time on watching TV show, Instagram, and other social medias
And I kinda lost touch with that feeling
Suddenly little things in life became important to me
little problems seemed impossible to solve
And I got distracted from the ultimate goal
The purpose of life
I forgot that I’m a actually a part something much bigger
But now its different
I feel much different that I used to
There is absolutely nothing that I can’t solve
I remembered why I’m here
Why I came to this world
My ultimate goal
Since yesterday I feel like I got soft
I feel that I don’t need to worry about anything
As long as I’m connected to this energy, this universe
I just need to listen, listen to what it says to me all the time
I used to think my purpose is about a job or …
But now my ultimate goal is to enjoying this journey of life
یه احساسی هست به نام ‘awe’
نمیدونم فارسیش چی میشه
یه احساسی ترکیبی از عظمت، آزادی، نگران نبودن، احترام، آرامش، اینکه میفهمم چقدر کوچیکم در برابر این جهان و شایدم یه ذره ترس
این احساس وقتی میاد سراغم که یادم میاد کی هستم
اینجا چیکار میکنم
در گذشته خیلی از وقتم رو در محیط هایی میگذرونم که وقت ورودی های منفی وارد ذهنم میشد
از تلویزیون گرفته تا رسانه ها، شبکه های اجتماعی
و …
و منحرف شدم از مسیر درست
یادم رفت چی اصله و چی فرع
مشکلات و مسایل کوچیک برام بزرگ شدن
اصل برام فراموش شد
اما از وقتی روی باور هام کار میکنم
وقتی روی توحید کار میکنم
توحید به این معنا که من یه قسمت از یه نیروییم که داره کل جهان رو هدایت میکنه
اینجوری همه چیز رو در جای درستش قرار میده
و اون نیرو قدرت خلق زندگیم رو داده به من با فرکانسی که دارم هر لحظه دارم ارسال میکنم
وقتی این اصل رو بیاد میارم و باورش میکنم اون احساس “awe” بم دست میده
انگار دیگه مشکلی نیست توی دنیا که بتونه جلومو بگیره و از من بزرگتر باشه
اون مشکله هم خدا (یا هرچیزی که دوست دارید اسمشو بزارید) بوجود آورده
وقتی این اصل باور میکنم دیگه میدونم اون مشکله برای این هست که کمکم کنه
یک عینک دیگه میاد جلوی چشمام. جور دیگه ای همه چی دیده میشه
از دیروزه که یه مقدار نرم و لطیف شدم
نظرات رو میخونم و نتایج و دیدگاه های دوستان باعث میشه بغض کنم
این قسمت رو میبینم و بغض میکنم، همش لبخند مردم، زمین های سبز و آراسته گلف
رفتار خوب از طرف مردم، عین بهشت میمونه
اینا همش از بخشی از اون انرژیه که منم جزئی ازش هستم
بام حرف میزنه اگه من بزارم، هدایتم میکنه اگه گوش بدم
قبلا فکر میکردم رسالت من مربوط به شغل و …
اما الان فقط میخوام با این خدا هماهنگتر بشم
میخوام لذت ببرم از این هماهنگی
این رسالت منه…
رسالت من.
سپاسگذارم از متن زیبا که سرشار از آگاهی بود
خدارو شکر
سلام به استاد عباس منش ، مریم جان و دوستان گلم
هیچ وقت فکر نمیکردم تو یک روز دوتا کامنت بزارم و این دومین کامنته
من تا الان خیلی هدایت شدم و از دقیق بودنش به وجد اومدم ولی این بار خیلی خیلی دقیق بود خیلی
بعضی موقع ها یادم میرم هدف زندگی که لذت بردنه بعضی موقع ها عجله میکنم بعضی موقع ها دو دوتا چهارتا میکنم
ولی همش تهش به این میرسم خدایا خودت هدایتم کن و برمیگردم به مسیر درست و اصلی
من یک ماهی تقریبا یک پیج راه انداختم و خب هیچ هشتگی نزدم و این رو میدونستم که خدایی که منو هدایت کرد بدون تبلیغات به استاد عباس منش ، افراد علاقه مند رو هم میتونه هدایت کنه به بازدید پیجم و به نسبت باورم همین هم شد
11 تا لایک در این مدت بدون هشتگ
خب طبق معمول نجواهای ذهن بیکار نبودن شروع کردن به اینکه آقا مگه میشه ، خیلی سخته حالا یه پست هشتگ بزار چیزی نمیشه و … ، ولی من میخواستم با این کار درستی قانون رو به خودم کاملا به اثبات برسونم که این باور و قانون بدون نقص جهانه که داره اتفاقات رو رقم میزنه
به جایی رسید که احساس ناتوانی کردم و از خدا خواستم که هدایتم کن که چه کنم و روی نشانه امروز من کلیک کردم و این فایل اومد و با توضیحات مریم جان شایسته مواجه شدم که بخشش اینه : ( دوست داشتم با تعریف این ماجرا، با یاد بیاریم که فرکانسها چگونه کار میکنن. جهان چگونه به درخواستها جواب میده و هر چیزی میتونه در راستای خواستههای ما تغییر کنه.
ما جهانی رو داریم که همیشه دستان بینهایتش رو با هم هم دست میکنه تا ماجراها رو به نفع ما تغییر بده)
که قشنگ خدا گفت روی باور هات کار کن قانون من بی نقصه اگه نتیجه کم رنگه یا نمیشه ، اشکال از فرستنده تو عه
خدایا شکرت برای این آگاهی ها
شکرت
سلام آقا رضای عزیز ، چقدر خوب من هدایت شدم به کامنت شما، منم دقیقا مثل شما شدم ، میشه بپرسم
چیکار کردین؟
چه باورهای رو برای خودتون ساختین، میشه راهنمایی کنید منو
من خودم بر این عقیده هستم که خدا خودش الگوریتم ، خدا نفر میشه
خدا بازدید میشه ، هرچی تو بخوای میشه ،
سلام به استاد عزیزم بکنم که بگم استاد عزیزم نتیجه گرفتم و اون تعهد اجرا شد و منظورم از نتیجه مالی بود ولی خب توی فروش محصولاتم هنوز رخ نداده یعنی داستانش مفصله و خیلی ذوق دارم بیام کامنت ها رو بنویسم و توضیح بدم نتیجه مالیه یک پیشنهاد کاری بود که دقیقا بعد از درخواست من از خدا بهم شد کاملا آزاد ام تو انجامش و تازه پیش پرداخت براش گرفتم 200 هزارتومن که یک سری ترمز ها رو پیدا کردم تو خودم یک سری اتفاقات افتاد اصلا عالی دلم تنگ شده بود همه اش رو سر فرصت میگم.
سلام به آقای رفیعی عزیز
ممنونم ازت که اومدی پاسخ دادی به کامنت ام چون من یادم رفته بود که تو پیجم بدون هشتگ اصلا نتیجه گرفته بودم
یه چیز مهم متوجه شده بودم اونم این بود:تکامل
استاد خیلی مدارش بالاست و من میبینم نه سئو درست درمونی رعایت میکنه نه تبلیغات نه هشتگ ولی خداوند از در و دیوار وارد زندگیش میکنه ( امروز خداروشکر یدونه از اون در و دیواری ها هم خدا بهم داد)
بعد یادم اومد اون موقع فک کنم که نباید من استاد رو ببینم و بگم اره استاد بدون هشتگ نتیجه گرفته پس منم اینکارو میکنم نتیجه میگیرم ، نه نمیشه ، چون استاد کلی تکاملش رو طی کرده و من به شخصه اوله راه ام و باید اینقدر از این ایمان و قوانین نتیجه بگیرم که بتونم باور کنم که میشه ولی خیلی جالب بود یادم اصلا رفته بود که نتیجه هم گرفتم بدون هشتگ ولی به نظرم این روش من یعنی اون روش اوایل من توحیدی عمل کردن نیست ، محروم کردن خودمون از نعمته ، من از همون قدرت تسلیم استفاده کردم یعنی سعی کردم منطق خودمو درگیر نعمتی که میخوام نکنم درگیر هدایت نکنم و بگم چیکار کنم هشتگ بزنم یا نه ؟ و هدایت شدم یعنی اینایی که اینجا نوشتم و گفتم به این نتیجه ها رسیدم با منطق بهش نرسیدم حقیقت ، همه اش هدایته
ولی دیدما من خودم الان دوتا پیج دارم که یکیش برای کارمه یکیش تفریحی عکس از طبیعت میزارم برای دل خودم و دیدم قشنگ که اون پیج عکسه اول زده شد و با 80 تا پست و 12 فالوور تعداد لایک هاش برابری میکنه با این پیج جدیدی که دو ماه شاید زدم و برای کارمه یعنی یه جورایی مخاطب خاص خودشو داره و 5 فالوور داره و تعداد پست فک کنم 20 تا بشه اینو به وضوح دیدم که پیشرفت این پیجم بیشتر از اونه و دیدم اره تمرکزم روی اینه و تکامل ام رو با اون پیج قبلیه طی کردم برا همین از همون پست اول من تعداد لایک هام از پست های اول پیج اولیم بیشتر بوده (تا 20تا پست اول ،پیج عکاسیم کلا 2 تا به زور لایک میومد)
به نظرم تکامل تو باوره، جست و گریخته گفتم امیدوارم اون چیزی که درونم بوده باشه رو بیرون کشیده باشم.
سلام به استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته گل
شماها نمیدونید که با حال و احساس ما چیکار میکنید
یعنی هر شب با این هیجان به رخت خوابم میرم که ساعت ۲ شب بیدار بشم و فایل امروز را ببینم (نظر به شرایط کاری که دارم کارم از عصر تا بامداد است) میخواهم بگویم من که هر شب با احساس بد از رختخواب پا میشدم و میامدم به اتاق کارم
حالا با هیجان و احساس عالی میایم و عقب میز و کمپیوتر کاریم مینشینم و باید بگویم که با این احساس خوبی که با دیدن این فایل های سفرنامه هر روز برایم دست میدهد و با تداوم این احساس خوب شرایط هم قسمی دارد رقم میخورد که من انترنت با سرعت بالا دارم و این یک نشانه کوچک از احساس خوب = اتفاقات خوب هست
میخواهم دقیقا این را بگویم که به قول استاد توجه به نکات مثبت باعث میشود احساس مان خوب بشود و ماندن در احساس خوب و تداوم توجه کردن به نکات مثبت شرایط و اتفاقاتی را برایمان رقم میزند که باعث میشود با احساس خوب و بهتری برسیم و به خواسته هایمان نزدیک و نزدیکتر بشویم
چقدر خوب هست که انسان هر روز بامداد وقتی از خواب بیدار میشود با احساس خوب بیدار شود و با دیدن ویدیو های سفربه دور امریکا و زیبایی های وصف ناپذیر آن به احساس خوب و عالی برسد
واقعا من قبلا دیدگاه نمینوشتم که هیچ، حتی دیدگاه دوستان و توضیحات فایل ها را نمیخواندم و فقط فایل را دانلود میکردم و میشنیدم اما حالا اصلا نمیتوانم مانع چشمام بشوم که قبل از دیدن فایل ها اول توضیحاتش را نخواند و بعد از دیدن فایل ها دیدگاه های اعضای خانواده را نخوانم
و این دقیقا از آغاز این سفرنامه ی سفر به دور امریکا شروع شد
یک کهکشان سپاس استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز
الهی همیشه حالتان عاااااالییییییی باشد و حال همه اعضای این خانواده صمیمی…
سلام به مریم عزیزم
مریم خستگی ناپذیر
خدا قوت
اوایل این فایل های سفرنامه رو فقط جهت لذت بردن می دیدم
به مرور متوجه شدم چقدر برام باور های زیبا ساخته
چیزهایی که حتی فکرش هم نمی کردم
به دست آوردن و لذت بردن
خوش گذرونی بدون هیچ نگرانی
دیروز فایل سفرنامه و اون چایی زیبا رو که دیدم خیلی لذت بردم و چایی خیلی توجهم رو جلب کرد و تحسین کردم
امروز با دوستم رفته بودم بازار وکیل
خیلی اتفاقی موقع خرید ادویه جات توسط دوستم، ایشون اشاره کرد به یه ظرف و گفت گل چای سفید دیگه چیه؟
یه لحظه برگشتم و بین ظروف ادویه دنبالش گشتم
وقتی دیدمش از تعجب شاخم داشت در میومد
همون گل های زیبای چایی دوستمون که برای شما سرو کردن
یعنی هر چیزی که بهش توجه کنیم به همین راحتی در اختیارمون قرار می گیره؟
دیروز فیلمش رو از آمریکا دیدم و امروز عصر خودم اونو درست کردم و خوردم
چی بهتر از اینکه
کن فیکون
خدایا شکرت
سلام
ای کاش که یه فضایی فراهم بشه تو سایت که بتونیم عکس و فیلم بذاریم از اتفاقاتی که هدایت میشیم بهش مثلا امروز به جایی هدایت شدم و منظرههایی دیدم که وصف ناپذیره واقعا منظرههایی از غروب خورشید دیدم و ابرهایی که فکر میکنم تا حالا این مدل ابر ندیده بودم تو زندگیم و همچین غروبی رو هم ندیده بودم نمیدوم چرا یک لحظه حس کردم تو میامی هستم آخه اونجارو خیلی دوست دارم
چیز جالبی که تو غروب آفتاب دیدم این بود که هیچ کدوم از لحظههاش شبیه هم نبود و دائم درحال تغییر و زیبا شدن بود و ابرهایی که در حال حجوم به سمت خورشید بود انگار خورشید داشت از اونا فرار میکرد و با هر لحظه پایین رفتنش رنگ آسمون و ابرها تغییر میکرد وای خدایا چقدر زیبا بود از اول تا آخری که اونجا بودم فقط خدارو شکر کردم که منو هد آیت کرده به همچین جای زیبایی …
در مورد این فایل چیزی که واقعا حس کردم خداست و حس عجیبی ازش گرفتم لبخند اون مرد کنار دریاچه بود نمیدونم چرا ولی خیلی حس نابی داشت برکتی که تو دریاچه بود و اون مردی که به هر دلیلی ماهی رو به آب انداخت بهم یادآوری کرد که نگران نباش و به چیزی نچسب چون نعمت ها فراوانه …
استاد دمت گرم که به معنای واقعی کلمه داری از همه جنبه های زندگیت لذت میبری و با همه جور سلیقهای کنار میایی و با خودت تو صلحی اینکه میبینم بازی میکنی و پایه همه چیز هستی واقعا حال میکنم ..
به به عاشقتونم بخدا که اینقدر رها هستید
شاد باشید خفنا
بنام ربی که تنها خودش قابل ستایش
هست”
سلام به همه عزیزان خانواده عباسمنشی ها بخصوص استاد،خانم شایسته و مایک دوست داشتنی امیدوارم که همیشه حالتون خوب باشه و خانم شایسته مثل همیشه گل کاشتین واقعا درس های بزرگی تو فایل بود: هم مناظر قشنگ و غیرقابل توصیف،مهربانی،شادی افراد و ارزش قائل بودن برای وقت خودشون با ماهی گیری و بازی کردن در چنین فضای پر از احساس خوب که همه چیز زیبا بود،رفتن هر کس به دنبال کار خودش حتی در مدت زمان کوتاه و وصل شدن به خدای درونت برای ادامه لذت بردن از زندگی حتی در تنهایی خودت واقعا عالیه،خوندن کامنتها توسط استاد،خالکوبی استاد و تحسین کردن آقا سینا که به منم قدرت میده حرفای استاد،و اون شب زیبا که واقعا خودش بینهایت نکته داره.
من هر روز دارم تمرین ستاره قطبی رو انجام میدم واقعا هم دارم به جاهای زیبا هدایت میشم و تومحل کارم هم صبح از خدا میخوام که با کارکردم این مقدار پول رو بهم بده بفرض مثال ” 120 هزارت ” شاید باورتون نشه اگه به این مقدار نرسه ولی 90 % انجام میشه و بعضا از اون مقدار خواسته ام هم بیشتر میشه فقط باید قانون و این حرفا رو باور کنیم و بهش عمل کنیم.
و یکی از دلایل اینکه حال من روز به روز بهتر میشه خوندن کامنت دوستان عزیز هست که واقعا از همه سپاسگزارم.
امروز رفته بودم یه جایی قبل ایستگاه اتوبوس از خدا خواستم که خط مورد نظرم برای مسیر بعدی بیاد و رنگشم آبی باشه به کمتر از 5 دقیقه نکشید این اتفاق رخ داد و گفتم با شما عزیزان به اشتراک بزارم.
استاد و خانم شایسته بابت ثانیه به ثانیه زحمتهایی که بابت سفرنامه و بقیه قدم ها میکشین رو هم از خدا سپاسگزارم و هم از شما به امیددیدارتتتتون”
با سلام.
از اینکه فرصتی پیش اومد که بیام و نظرم رو اینجا بنویسم خوشحالم و خداوند رو شکر گزارم. اولین چیزی که توجه منو بخودش جلب کرد تعریف کردن استاد از این دوست عزیزمون هستش استاد با اینکارش داره باور توانستن رو در ذهن اون تقویت میکنه یعنی بقولی داره ورودی مناسب رو وارد ذهن سینا میکنه باور مناسب با ورودی مناسب. خوش بحال سینا که یکی از باورهای قوی تو ذهنش داره ساخته میشه.
نکته دیگه که واسه من جالب بود بازی کردن استاد که نشون میده لذت بردن ربطی به سن و سال نداره و در هر شرایطی میشه لذت بردن رو ایجادش کرد.
و اما چیزی که خیلی بیشتر توجه منو بخودش جلب کرد تشکیل مدارها تو آب دریاچه بود وقتی که توپ گلف وارد آب شد.واقعا صحنه باشکوهی بود و منو یاد بحث مدارهای استاد انداخت که هرکسی با توجه به افکارش تو ی مداری قرار داره و من الان خوشحالم که تو مداری هستم که دارم اینهمه زیبایی رو میبینم.
وقتی بدقت فایل رو نگاه میکنم میبینم بازم آگاهی های زیادی توش هس مثل آزاد کردن اون ماهی کوچولو. اون آقا میگه چون کوچیکه میخوام آزادش کنم و این یعنی فرصت دادن برای طی کردن تکامل. اگه آزادش نمیکرد نه خودش از گرفتنش لذت میبرد و نه اون ماهی عزیز تکاملش رو طی کرده بود چقدر درک اون آقا بالا بود.
و اما مریم جون که چشماش همش بدنبال زیبایی هستش شادی اون ماهی کوچولو هنگام رها شدن رو گوشزد میکنه .رهایی و آزادی همیشه شادی و لذت رو بدنبال داره و این اصل نچسبیدن و رها بودن رو بمن یادآوری میکنه .
و ی چیز دیگه که از دید مریم جون پنهان نمیمونه زنده بودن اون ماهی شکار شده تو دست اون آقاس چقد قشنگه زنده ماندن در حین مردن و نه مرده بودن در عین زنده ماندن و اینو منو یاد حرف استاد میندازه آدم هایی که اگرچه زنده ان اما در واقع مرده ای بیش نیستن . ودر نهایت سکوت شب منو دیوانه میکنه چه آرامش عجیبی ی وقتایی هس که آدم تو تاریکی حتی از سایه خودش هم میترسه اما اینجا توی این پارک حتی تاریکیش هم قشنگه و آرامش عجیبی به آدم میده جوری که دوست داری این تاریکی و آرامش تا ابدیت جاری باشه . سپاس استاد عزیز و مریم جان که این فرصت های بینظیر لذت بردن و آموختن رو برای ما فراهم میکنین
سلام خدای زیباییها خدایی که خالق این جهان با این نعمت های فراوان و فوقالعاده هستی جهانی که پر از رنگ و نوره
خدایا سپاسگزارم از اینکه هدایتگر من هستی در این جهان بی انتها
خدایا سپاسگزارم از اینکه چشمانم این رنگهای فوق العاده رو میبینه
💚خدایا سپاسگزارم به خاطر رنگ سبز چمن ها که وقتی بهشون نور میخوره کلی متفاوت میشه، و من و یاد دید نظارهگر میندازه یاد خود خودت که با نگاه من در پدیده ها و چیزها اونهارو به طور دیگه ای برای من نشون میدی چون تو نور آسمان ها و زمین هستی.💚
☀️🌈خدایا امروزم رو با انتخابم با انتخاب شاد بودن و شادی درونی شروع کردم تا خالق یک روز بی نظیر دیگه باشم چون تو این قدرت را به من دادی تا هر روزم رو با احساس خوبم خلق کنم.
✨خدا را سپاسگزارم برای فایل هایی سفرنامه که در تک تک آنها قوانین خداوند موج میزنه و هر بار با دیدن زیبایی ها، ایمان رو در حالت عملی میشه دید اینکه چطور تفکرات یک آدم که زیبا نگاه میکنه وارد زندگی شده و اینا رو داره زندگی میکنه فقط فکرای ذهنش نیستند بلکه توی کلام تحسین توی تک تک جملات خدا حضور داره و اون ایمان دیده میشه .✨
از خداوند سپاسگذارم که فایلهای اینقدر شد اینقدر عالی هست که مریم شایسته عزیز آنها را تدوین کرده و با سناریو و آهنگهای فوقالعاده اونها را پیش برده سناریویی که دوباره از هدایت پروردگار در این مسیر ناشی میشه و دوباره خداوند را نشون میده که چطور در مسیر لذت هامون میتونیم تکامل مونو طی کنیم و به لذت های بیشتری برسیم چشمانم اون بیناتر و گوش هایمان شنوا تر بشه.🤓
خدا رو سپاسگزارم برای این محیطِ فوق العاده برایِ استیت پارک هایِ امریکایی برای تمیزی که انرژی ای ناب و خدایی است.
خدا رو سپاسگزارم که اون درخت فوق العاده و همسایه هاتون رو با آروی شون میبینم که چه طرحِ قشنگی هم رویِ بدنه اش داره ، مرا به یاد کوه و ساحل میندازه..
خدایا شکرت برای استادِ فوق العاده ام ، که دوباره دارم درسِ تحسینگری رو ازشون یاد میگیرم، آخه چقدر شما عالی آدما رو تحسین میکنید، چقدر شما نگاهتون خیره به سمتِ زیبایی ها و عشق و خداوند است.. اون پسر بچه دوازده ساله رو برای اینکه داره کارِ موردعلاقه اش رو انجام میده تحسین میکنید نگاهِ شما شکارچیِ ایده ها و استعداد هایِ درونی آدماست و چنان به هدف میزنید که انرژی ای فوق العاده به جهان منتشر میشه، من قشنگ دارم میبیننم که با تحسین شما ، چقدر اون پسر دقت عملش رو بیشتر کرد تا بهترین خودش رو ارائه بده.
آره این همون نکته ایه که شما به ویژه در دوره عشق و مودت در روابط میگویید.. و انیجا کاملا قابل مشاهده است . خدایا شکرت..
چقدر زیبا و پر هیجان و از ته قلبتون این پسر رو تحسین کردید، رفتارش رو ویژگی هاش در کاراش رو در کارایی که تا حالا داشته، مادرش رو … خدایا شکرت.. چه ماژیک هایِ جذابی هم داره، خدایا من عاشق این قلماش هستم.. چقدر هم با تمرکز داره براتون یه us army مینویسه.. و از استعداد و هنری که داره برایِ خلقِ لذت در کنار آدما استفاده میکنه، و اینجوری روحش رو میتونه ارتقا بده..
خدایا شکرت برای این دوست بی نظیرمون که رویِ دستش هم طراحی کرده.. چه هیولایی هم از شما میسازه :))
خدایا شکرت برای آرویِ مجهزمون که همه چی برامون در دسترس و آسونه، ال سی دی عالی داریم، بازی میکنیم و چه کیفی میده و چقدر …
وقتی پایِ شرط بندی میاد وسط ، امدادها چنان میان که استاد برنده است.. خدای ِمن شکرت..
آخ جووون، عجب تدوینی داره این فایل همه چی به موقع و در زمان عالی برامون چیدمان شده با ذهنِ خلاقِ مریم شایسته عزیز.
میدونید مریم جانم از وقتی که پارسال شجاعتِ شما در یادگیریِ نرم افزار پریمیر رو دیدما، اتفاقا منم درکاری بودم که نیاز داشتم برایِ تولید محتوام از این نرم افزار استفاده کنم و به خودم تبریک میگم که خیلی هم زود و عالی یادش گرفتم و ازش استفاده کردم.. و واقعا میدونم که تولید این فیلما چه کارِ هنرمندانه و لذت بخشیه .. مخصوصا چقدر کیف میده آهنگ میززاریم روشون و عالی میشن.. خداایا شکرت.. همه چیز آماده است در این جهان حتی خداوند از قبل از انجامِ کارها برایِ ما دستانِ قدرتمندش رو گزاشته تا لذت ببریم و بزنیم به دلِ ناشناخته ها و تجربه هایِ جدید
درست مثل همین که الان شما رفتید که یه منظره عالی رو به ما نشون بدید..
به به خدااایا شکرت چه فیلمبرداری عالیی ای چه تحسین ها و عشقوللانه هایِ نانازی همه داره استاد با شما، آدم دلش قنـــــــج میره ، خدایا شکرت برای این رابطۀ مودت آمیز اتفاقی که فراتر از یه رابطه عاشقانه است، کاملا درکش میکنم، رابطه شما گفتگوهایِ شما همگی از خدا و درباره خداست و هربار رشد میدید نگاه همدیگه رو ، چون دارید خودتونو با آگاهی هایِ جدید تغذیه میکنید و دقیقا هر کدوم رویِ رابطه خودتون و پروردگارتون متمرکز هستید، اینقدر که این هم جنبه ای از رابطه شما رو شکل داده و اونو الهی تر کرده و شما چقدر فوق العاده اید چقدر دوست داشتنی هستید، چقدر لذت هایِ بیشتری رو دوتایی تجربه میکنید، چقدر دوتایی تحسینگری هاتون به آسمونا میرسه .. چقدر چقدر آخه شما محبت در قلبتون هست، که اصلا امکان نداره چیزی جز این به جهان بفرستید و جهان هم که آیینه ایست ، صدبرابر قشنگ تر رو به شما منعکس میکنه و شما رو می افزاید
خدایِ من شکرت، حتی من میبینم که یه رابطه عاشقانه چه طور پایدار میشه و چه طور هربار بیشتر از قبل رشد میکنه وقتی که ما مراقبِ نگاه خودمون و خدایِ خودمون هستیم، اصلا نمیتونیم چیزِ دیگه ای از خودمون بروز بدیم، همه جهانمون رو عشققققق پر میکنه زیبایی پر میکنه … و من هر چقدر خدا روشکر کنم که این حدِ اعلا از یه رابطه عاشقانه رو میبینما! کم گفتم کمه ، باید تا صبح ازش گفت و نوشت..
الهی الهی که همینجور هر روز و هرروز عاشق تر بشید..
بریم سراغ منظره ای که مریم جان با عشق ما رو به دل اون میبره ، خدایِ من شکرت خدایِ من چقدر این انعکاسِ ابرها در دریاچه وقتی از پله ها پایین میایم قشنگه ..
من بعضی از این صحنه هایِ زیبا رو نگه میدارم و از روشون نقاشی میکنم و کیف میکنم و بیشتر و بیشتر این زیبایی ها رو میبینم واقعا …
مریم جان چقدر شما عالی با آدما ارتباط برقرار میکنید، چقدر شما نگاهتون ثروتمندانه است، و از وجودتون برایِ لذت بیشتر و خلقِ زیبایی های بیشتر در کلامتون و نگاه تون استفاده میکنید، من عاشقتونم.. چقدر زیبا صحبت میکنید، خدا رو شکر میکنم که به دل شما انداخت که با ما با صدایِ قشنگتون صحبت کنید، برامون از قانون بگید که در زندگیتون زندگی میکنیم …
وووااای من این صحنه بالا رفتن از پله ها رو پارسال پاز زدم و نقاشیش کردم، و امسال پایین رفتن رو نقاشی میکنم خیلی خووبه
اوووووووووووه یوهو چه آهنگی از dido انتخاب کردید، این آدم صداش قشنگه ..
من با این انتخاب آهنگایِ شما که همه رو هم هدایتی انتخاب میکنید چقدر کیف میکنم، چقدر خوبه که به ندایِ قلبمون گوش بدیم به خدااایی که با ماست و در ماست و اجابت میکند ما را و ما را آسان میکند برایِ زیباایی ها ..
خداایا سپاسگزارم برای شنیدن این آاهنگ
من عاشقِ خوندن با اهنگام، چه کیفی میده هوووهو ..
مخصوصا وقتی که میگه :
.
.
I will go down with this ship
And I won’t put my hands up and surrender
There will be no white flag above my door(آره من تسلیم نمیشمم و باید بگم که پرچم پیروزیِ من بالاست)
I’m in love and always will be(من همیشه عاشقم و عاشق خواهم ماند)
And when we meet (و وقتی ما همو ببینیم که مطمئنم همینجور خواهند بود….. عاااشقتم بابا عاشقتم من چه کیفی میده، خداوندِ هدایتگرم به سمتِ عشق و ثروت و انرژی و سلامتی رو شکر)
Which I’m sure we will
All that was there
Will be there still
I’ll let it pass
And hold my tongue
And you will think
That I’ve moved on
.
.
.
وای بازی گلف، گلف بازان حرفه ای، خیلی قشنگه ، منم اتفاقا چند وقت پیش که پارک رفتم؛ یه پدر و دختری رو ددیدم که با اینکه در پارک بودند اما با وسایلشون فضایی رو برای بازی گلف برایِ خودشون درست کرده بودند.. که عالی بود خیلی قشنگ بازی میکردند. و صدایِ خنده هاشون میپیچید… چقدر این بازی کردن ها عالیه …
به به با مریم جان قدم بزنیم و زیبایی ها رو شکار کنیم و به این آاهنگ هم گوش بدیم…
عجب دریاچهای همه جا سبز و پر آب ، خدا رو شکر که چشمانم اینا رو میبینه و چقدر قلبم کیف میکنه و خوشحاله ،
خداروشکر میکنم که خودم رو به دیدن این زیبایی ها دعوت میکنم و کیف میکنیم دوتایی با دیدنش، من و خدام رو میگم ، خدااایا شکرت که هربار من تو رو میتونم در زیبایی ها و لذت ها ببینم
خداایی که پیروز و قدرتمند و مهربان است و آیاا این خدا برای بنده اش کافی نیست ؟
خداایا شکرت چقدر این آدما شاد هستند، فارق از سن و سالشون ببین چه لباس صورتیِ خوشرنگی پوشیده اون آقا.. و چقدر همه با هم در حالِ بازی و شادی هستند به به .. خدا روشکر برای این آدمایِ فوق العاده
خب حالا وقتش رسیده که مسیرو ادامه بدیم،وااای چقدر خووبه قدم برمیدارید در این مسیر و قدم هاتون رو هم فیلم میگیرد، چه کفشی هم به پا زدید مریمِ عزیزم، ددوست دارم من..
و استادِ بی نظیرم که با باورهایِ خودش زندگی ای رو برای خودش خلق کرده ، و در مسیرِ عشق و علاقه اش قرار داره ، و داره کامنت هایِ سایت رو میخونه اونم به چه سرعتِ هیولا وااااری، خداای من شکرت
دقیقا اون قدم هایِ اون روزهایِ شما که به سمتِ تندخوانی رفته بودید و اینو احساس میکردید، اون قدم کوچیک که از طرفِ شما جدی گرفتته شده، حالا یکی از نقاطِ فوق العاده مهارتیِ شماست که مسیرِ عشقتون رو با وجودِ نعمت ها و ثروتها یِ این سایت یعنی کامنت ها، باعث شده که شما سریع تر باشه قدم هاتون… و چقدر ماهرانه به تمامِ کامنت ها میرسید و هر روز چه حجمی از آگاهی رو برای خودتون تکرار میکنید..
چقدر این پازل ها درست سر جاشون قرار میگیرند وقتی به هدایت ِخداوند اعتماد میکنیم وقتی ایمان میاریم و قدم برمیداریم..
خداایا شکرت که استادی دارم که در مسیر عشقش در هر لحظه در حالِ خلقِ ثروت و برکت هایِ توست ، در هر لحظه در حالِ عاشققی با عشقش، در هر لحظه در حالِ پر انرژی تر کردن خودش، و در هر لحظه در حالِ حل مسائل و آسون دیدن اونهاست..
خدایا شکرت که تو حلال مسائلی و ما با نیرویِ تو به تمامِ پاسخ ها دسترسی داریم..
تبریک میگم به دوستمون الهام جان که یه امتیاز خوشگل میگیرند به خاطرِ سرمایه گزاری رویِ وجودشون .. خدایِ من شکرت..
واااااااااااای وای خدایا شکرت شکرت برای این منظره غروب، برای این غروب دل انگیز ، خداای من ، ببین مریم جانِ شایسته مون چه کرده ، نوبتی هم باشه نوبت فیلمبرداری از غروبِ دریاچه است، به به به ..
من عاشقِ صدایِ جیرجیرکا هستم، خداایا شکرت برایِ شنیدنش
خدایا شکرت برای این رنگ هایِ فوق العاده ملیح و آروم در غروب زیبا، برای سکوت دریاچه با آواز و سمفونیِ جیرجیرکها
خداایا دوست دارم عجب منظره ای، میدونید چیه، همین الان این ایده اومد برام که نقاشیام و طراحیام رو براتون بفرستم از این منظره هایِ زیبا آره عکس میگیرم و براتون ایمیل میکنم، عاااشقتونم.. امیدوارم ببینید و لذت ببرید..
خداایا ما را در مسیرِ کشف و جستجویِ همیشگیِ درونمان ثابت قدم گردان، ما را در نور هدایتت به سمتِ نعمت هایِ بیشتر و بیشتر ببر تا دنیامون رو گسترده تر کنیم.. خدایا فکرمون رو نگاه و جودمون رو برایِ دریافت آگاهی ها هر روز وسیع تر گردان ، تا آماده دریافت نعمات تو باشد
خدایا تو بهترین چیزی هستی که میتوانم درخواست کنم، همواره درک و داشتنت ، همواره با تو بودن، خدایا بر من بیفزا و مرا ثابت قدم گردان، که همانا تو روزی رسانِ رهنمای هستی
انک انت الوهاب.
برم که نقاشی کنم این قسمت از سفر به دور امریکا رو.. دوستون دارم…
راستی تقریبا هر روزم با این فایلاست چون توجه من مقدس است و باید و باید به پروردگارم که نور آسمان ها و زمین است نزدیک باشد.. و امروز چون این فایل به نشانه ام افتاد، آمدم تا خودم رو بیشتر پالایش کنم و ذهنم رو ورز بدم با زیبایی ها..
عاشقتونم من، انشالا که با یار دلبرم که خداوند برایم میفرستد و هدایتگرمان خواهد بود، میام پردایس و وسایلِ نقاشیم رو میارم ، اووه چی دارم میگم، اصالا وسایل نمیارم، اونجا وسایلِ نقاشیِ اصلِ امریکایی میگیرم اووه چقدرم خوبند رنگها سه پایه واااوو.. کیفیت هایِ عالی، میبام میام نقاشی کنم اونجا وااااای عجب نقاشیایی بکشم من اونجا … میبینیمتون ما …
بزارید اینو هم بگم، دیروز که من سفربه امریکا قسمت ۳۳ رو میدیدم که مریم جان گفتیند ،دقیقا ما نزدیک دریاچه اونتاریو در مرز کانادا و امریکا بودیم، همونجایی که اون دختر زیبای خوش کلام رو دیدیم..
بعداز دیدن اون قسمت، من رفته بودم پارک یه آقایی رو دیدم که یه مرتبه برگشت و بهم گفت تو دقیقا مثل اون دخترم هستی که تویه کاناداست..
اصلا اون آقا با دیدنِ من اونقدر به وجد اومد که انگار دخترش مقابلش ایستاده بود..
و بعد برام گفت که چقدر دخترایِ رهایی داره ، یکیشون در کاناداست ، یکیشون در امریکا و یکیشون در انگلستان..
خدایا سپاسگزارم از اینکه چشمان و قلبم را به رویِ نشانه ها باز میکنی و مرا خالقِ زندگی ام با کانونِ توجه ام قرار دادی، خدااایا شکرت شکرت…
به نام خالق زیبایی ها
سلام نگین عزیزم ؛ سلام دوست خنده رو و زیبام
خدا رو هزاران بار شکر میکنم که دوستان زیبابین و الهی چون شما رو دارم
واقعا کامنت زیباتون حس و حال عالی رو بهم داد
با خوندن این نوشته ی بی نظیرتون لبخند زیبایی روی لبام مهمون شد
لذت بردم از این ارامشی که توی کامنت تون میتونستم حس کنم.
انشالله با عزیز دلم شما رو با یار دلبرتون توی امریکا میبینیم( لبخند)
بازم ممنونم دوست عزیزم بابت این نوشته ی زیباتون
ارزوی بهترین ها رو براتون دارم
در پناه خدای مهربان باشی نگین عزیزم
سلام نگین عزیز و هنرمند
این کلمات فقط میتونه از یک دل متصل بیرون بیاد
تو با آهنگ میرم جان نگاه کردی و
من با آهنگ کلایدرمن کامنتت رو خوندم
و فقط اشک ریختم
چقدر زیبا نوشتی
چقدر لذت بردم
خدایا مگه داریم این همه زیبایی
این دنیا کجا بود که من نمیدیدم
واقعا عین نگین کامنتت میدرخشه
باز هم بنویس
باز هم لذت میبرم
در پناه خدای مهربونم باشی
به نام خدای هدایتگرم
اشکام اجازه نمیده که تصویر مانیتور رو دقیق ببینم ولی دلم میخواد بنویسم…
سلام خدمت استاد عباس منش، خانم شایسته و دوستان عزیز سایت
چند وقتی هست دارم سعی میکنم کمی رهاتر و آزادتر باشم و هر کاری که دلم میگه رو انجام بدم و دیگه نگران وقت و برنامه زمانبندی و کارهایی که توی ذهنم دارم نباشم. یکی از دوستان توی کامنتش چقدر خوب یادآوری کرد که استاد هم توی 12 قدم دقیقا میگن که: هر کاری که توش هول و ولا و بدو بدو باشه، مسیر اشتباهیه. هیچ عجله ای برای هیچ کاری نیست. هیچ نگرانی، هیچ بدوبدویی درست نیست. اگر هر روز فرصتها داره بیشتر و بیشتر میشه، چرا دارم عجله میکنم؟
باور محدود کننده نتیجه اش محدود کننده است. نمیتونه باور اشتباه باشه نتیجه اش درست باشه!! نمیتونه!!
فایل جلسه 4 قدم اول رو نمیدونم این چند روز چند بار گوش دادم و نتیجه اش این شد که هدایت شدم به کامنتهای بچه ها و چقدر برداشتها و نکات عالی توی اونها پیدا کردم که قبلا بهشون توجه نکرده بودم. یکیش همین موضوع عجله و نگرانی برای انجام کارها و تلاش برای انجام و تیک خوردن کارهای بیشتری در طول روز برای من بود.
خلاصه این چند روز حسابی توی سایت چرخ زدم، فایل دیدم و کلی کامنت خوندم. هم از فایلهای دوره ها، هم فایلهای دانلودی و هم عقل کل. دیشب هم که تا ساعت 2 بیدار بودم پای کامنتها و امروز با ذوق ادامه دادم.
این فایل هم که فایل نشانه من بود. دیشب فایل رو دیدم و دوباره غرق شدم توی خوندن کامنتهای بقیه فایلهایی که این چند روز حسابی مشغولم کرده بودن. امروز گفتم برم متن فایل نشانه ام رو بخونم و تصورم این بود که یکی از کامنتهایی که ثروت و زیباییهای اطراف رو تحسین کرده برای این فایل انتخاب شده. داشتم متن رو میخوندم تا رسیدم به اونجایی که نوشته بود: این فایل مثل بقیه ی فایل ها نمود عینی آنچه هست که استاد اون رو همزمانی مینامه.
اینکه چطور تولد دوستمون الهام عزیز، با تاریخ پخش این جلسه ی 43 یکی میشه و اینکه فایل هایی که روی سایت آپلود شده ولی ما هنوز نمیبینیمش، مثل برنامه هایی هست که خدا برای ما داره و ما هنوز درکش نمی کنیم. درواقع خود اون برنامه هاست.
اینجا که رسید، پیش خودم گفتم یعنی چی؟! یعنی اون کامنتی که توی فایل نشون داده شد همزمان با تولد نویسنده کامنت بوده؟!! هم یکم دستپاچه شدم و هم ذهنم نمیتونست قبول کنه همچین چیزی ممکنه.
سریع رفتم که به بین کامنتها بگردم که دیدم که خانم شایسته هم یک توضیح درمورد این موضوع نوشته. ولی راستش هنوز درست توی ذهنم نمیگنجید! کامنتها رو به ترتیب امتیاز sort کردم که دیدم بلههههه کامنت اول از خانم الهام محمدیه. کامنت رو که میخوندم نمیتونستم جلو اشکهام بگیرم. این جمله اش رو چقدر دوست داشتم و یاد این چند روز خودم افتادم که رهاتر بودم: تو مقدمه تمرین ستاره قطبی امروزم نوشتم که خدایا امروز میخوام از سر راهت برم کنار تا خودت خودت رو از طریق دستانت روی زمین به من نشون بدی و کارهام رو اونجوری که میخوام پیش ببری.
وقتی داشتم این کامنت و اتفاقات مربوط به اون رو توی ذهنم مرور میکردم دیدم انگار وقتی ما از خدا درخواستی داریم و با باورهای درست پیش میریم و بعد نتیجه رو به خدا واگذار میکنیم، خدا هم فقط اون درخواست ما رو پاسخ نمیده بلکه یه پله بالاتر از اون چیزی که درخواست کردیم رو در یک پکیج زیبا و عالی و فوق العاده برای ما آماده میکنه و میفرسته دمه در خونه مون. چیزی که ما اگر با ذهن خودمون میخواستیم راجع بهش فکر کنیم، ممکن بود حتی به ذهنمون هم خطور نکنه که چنین چیزی هم امکان پذیره. مثالهاش رو این چند روز زیاد خوندم توی کامنتها و البته برای خودم هم پیش اومده: یکیش همین همزمانی که برای الهام جان پیش اومده و یکی دیگه اش کامنت دوست عزیزی به نام زینب که این بخشی از کامنتشه: من میخواستم که همسرم قصد مهاجرت داشته باشه و جای تعجب اینجاست که همسرم از پونزده سال پیش تو دبی زندگی میکنه
میخوام بگم که وقتی ما به قوانین درست عمل میکنیم و درواقع از قوانین به نفع خودمون استفاده میکنیم یه همزمانی هایی رخ میده که در حالت عالی اصلا به ذهن ما هم نمیرسه که میتونه وجود داشته باشه و واقعا به قول استاد وقتی تو یک قدم برداری، جهان 99 قدم دیگه به سمت تو بر میداره و اینجوریه که آسون میشی برای آسانی ها. الان فهمیدم آسون شدن برای آسونیها چیه. آسون شدن برای آسونیها فقط این نیست که کارهات طبق برنامه ای که چیدی خوب و درست پیش بره. آسون شدن برای آسونی ها یعنی اتفاقاتی میوفته که تو اصلا براش برنامه ریزی نکردی چون ذهنت نمیتونسته بهش فکر کنه. تو فقط با باورهای درست، سپردیش دست اون خدایی که فرمانروای همه عالمه و قدرت همه چیز در دست اونه. آسون شدن برای آسونی ها چیزی فراتر از درک و پیش بینی هاییه که خودت با ذهنت میتونی انجام بدی. چیزی از جنس اتفاقی که برای تعمیر پله RV افتاد. چیزی که برای نصب بوستر RV توسط مهندس جمیز اتفاق افتاد. چیزیه که هر وقت یه مدت به صورت مداوم و با احساس خوب روی خودمون کار میکنیم، نمودهای عینی زیادی ازش رو توی اتفاقات روزمره مون می بینیم. الهام جان چقدر زیبا گفت که این همون نونیه که استاد توی 12 قدم مثال زد.
پا به راه طلب نه و از عشق>>>>بهر این راه توشهای بردار
شود آسان ز عشق کاری چند>>>>که بود پیش عقل بس دشوار
چقدر اشک ریختم با این کامنتها و با اینکه استاد بارها و بارها توی فایلها میگفتن که گنجینه ای هستن این کامنتهای سایت و تاکید میکردن که بخونیدشون، من حالا میفهمم که واقعا همینطوره و چقدر ارزشمندن.
خدایا ما را به راه راست، راه کسانیکه به آنها نعمت داده ای نه راه کسانیکه بر آنها غضب کرده ای و نه گمراهان، هدایت بفرما.
مهشید عزیزم از خوندن کامنت قشنگت خیلی کیف کردم
من هم مثل شما نمیگم هرروز ولی هروقت که خیلی خوشم هم میام میگم خدایا یه نشونه بهم بده حالم و بهتروبهتر کنه
وهم زمانی که حالم خوب نیست برای چند ثانیه ،بازهم میام و نشونه میخام که حالمو بهتر کنه
وجالبش اینه که دقیقا با همون اعتماد درست بودن دیکشنری سراغ نشانه میام
برای پیداکردن معنی انگلیسی کلمات میرفتم دیکشنری نگاه میکردم
و برای حال خودم نشانه از سایت استاد
دوشب پیش با همسرم دعوامون شد
متاسفانه این اتفاق هرچند وقت یکبار برام پیش میاد
وخیلی خیلی حالم بدمیشه
هدایت شدم به فایل های انتقاد و الگوهای تکرار شونده
فهمیدم به وضوح که این دعوامون شده الگو تکرار شونده
هنوز جواب براش نگرفتم به صورت دقیق
و بخش دیگه انتقاد پذیر بودن بود
که دقیقا دعوامون سر این بود
همسرم یه انتقاد خیلی ریز از من کرد و من بهش حمله کردم با حرفام و حرکت بدنم
ونتیجه حس و حال خیلی بد دوتامون شد
من چند وقتی توسایتم
و فک کنم این دومین کامنتمه
کسی بودم که مدام از دست همسرم کتک میخوردم
واعتماد به نفسم زیر صفر رسیده بود
داغون داغون بودم
دیگه تصمیم قطعی گرفته بودم که روانپزشک برم و فقط با قرص ضدافسردگی مگه خوب بشم
من همیشه وقتی میخواستم در مورد یه دیدگاهی نظر بدم و تایید یا ردش کنم؛بهترین حالتش برای من این بود که اون دیدگاه و دیدگاه روبه رروش رو بشنوم و ببینم
(اینو داشته باشید)
نماز میخوندم ولی از نماز خواندم بدم میومد،حسم روهرروز بدتر میکرد
چون باید خودمو موظف میکردم روزی چندبار این کار رو میکردم
وفقط به این فکر میکردم کی تموم میشه؛وازیه طرف احساس گناه که آخه من چه بنده ای هستم که وقت نمیذارم باخداحرف بزنم
ولی غیر از موقع نماز موقع ظرف شستن و راه رفتن و….خیلی خیلی حرف میزدم
میگفتم خودت من و هدایت کن به بهترین مسیر
من و از این برزخی که هستم دربیار
یه روز دیگه زدم به سیم آخر وگفتم سرچ کنم در مورد نماز
اما میترسیدم
چون به نظر من همش این سخنرانی های ملاها میومد که اگه نخونی میری جهنم و مو بیرون باشه و کلی نماز قضا و روزه قضا….
دست و دلم میلرزید ،میگفتم من همینجوری اینقد داغونم اگه این حرفا هم بیاد باز بیشتر میترسم
گفتم سرچ کنم نماز ازدیدگاه دانشمندان!!!
خلاصه نفهمیدم چی شدو چی شد فقط گریه میکردم همزمان و میگفتم خدایا هدایت کن
ازاین سایت به اون سایت تا رسیدم به لایو استاااااااااااااااااد عرشیانفر با عباس منش
الان هرچی فک میکنم نمیدونم ربط داشت به نماز یانه،ولی ویدئو رو باز کردم
گفتم خب این لایو…دونفر دارن همزمان حرف میزنم(از همون باور قبلی که بالا گفتم برمیومد)حتما جالبه
استاد عرشیانفر رسا،بلند،کلمات قلبمه سلمبه،وخیلی…..خیلی هم حرف زد
اما یه مرد چاق هم نشسته بود رو صندلی اونور،تو نگاه اول گفتم که این آقاهه که قیافش به استاد و روانشناس و دانشمند نمیخوره
حالا کو نگاه کنم ببینم چی میشه
واین آقای عرشیانفر اجازه نمیداد اون آقا صحبت کنه،یه چیزی هم همون اول گفت(گفت من عاشق فاصله دندونات هستم و….)باز هواسم رفت سمت دندون هاش
داشت ویدئو تموم میشه این آقا که فامیلش عباس منش بود خیلی کم واروم حرف میزد
این آقای اینوری هی میگفت من شاگرد شمام،ولی یه جوری حرف میزد که انگار برعکسه
به خداوندی که الان تمام پشتیبان منه،حتی حتی یک بار،فقط یک بار از ویدئو اومدم بیرون سرچ نکردم عرشیانفر
سریع گوگل زدم استاد عباس منش وشروع شد
و اولین جرقه زده شد و اومدم اینوری شدم
فایل های اول رو که دیدم
گفتم إ این چرا اینقدر چاقه!!!؟
این چرا شلوارک داره!!!؟
این چرا از دخترای لخت کنار ساحل فیلم گذاشته!!!؟
به خداوندی خدا قسم میخورم اصلا بعد اون لایو تجزیه تحلیل نکردم که چرا عباس منش اون یکی نه
اصلا ناخودآگاه سرچ کردم
فقط یه چیزی ازاول تو وجودم بود،ادمی که زیاد حرف میزد و حرف های سنگین میگفت و مثلاً آدم روشنفکریه رو نمیپذیرفتم(شاید بخاطر خانواده خودم بود،که به ظاهر مذهبی،قران خوندن هرشب،نماز ،روزه،نذر،خرج شب های محرم و….)ولی من هیچ وقت قبولشون نداشتم به عنوان یه آدم دین دار
خلاصه این آقا هم که زیاد حرف نزد،خوشم اومد
گفتم حالا فعلا شلوارک و دختر لختی ها رو ولش کن ببین چه میگه
گوش دادم و گوش دادم(باپادکست شروع کردم)یه هدفون داشتم میذاشتم تو گوشم_اینقد گوش میدادم صبح تا شب ،که به خدا شب گوش درد میشدم
و خلاصه جوگیر شده بودم و من باید یه کاری کنم پولدار بشم،زندگی خودم و تغییر بدم،این خونه رو بفروشیم و بریم_شوهرمم که باید عوض بشه و….
مدام با شوهرم بحث میکردم ،توباید اینو گوش کنی(فایل براش دانلود میکردم،هدفون هم میذاشتم تو ساک باشگاه،برو فقط گوش کن بخدا متحول میشی)اونم فقط برای اینکه من خفه خون بگیرم میگفت باشه و بعد میومد میگفت نشد گوش کنم
زیاد هم اصرار میکردم،میگفت بذار عباس منش تورو پولدار کنه،ماهم توسایه تو
هرچی بیشتر گذشت وبیشتر گوش دادم،فهمیدم این آدم چقدر عمیقه
چقدر قیافش برام دوست داشتنی شد
چقدر نگاهم عوض شد
منی که اگر نمازی میخوندم فقط بخاطر ترس از جهنم بود،اروم شدم
یعنی به معنی واقعی کلمه آروم شد
دیگه حرف زدنام باخدا بیشتر وبیشتر شد
نزدیک 6ماه بود داشتم به صورت خودآموز برنامه نویسی کودکان ونوجوانان رو یادمیگرفتم،این شد هدف کاری من
باعلاقه بیشتر،شورو شوق بیشتر
درها باز شد_هدایت ها انجام شد،رفتم تومسیرهای بیشتر و بهتر
باادم های مختلفی آشنا شدم
البته اینم بگم بعضی وقتها هم تا یه چیزی نمیشد زود ناامید میشدم
یا اگه یه هدف تعیین میکردم،زندگی روبه خودم کوفت میکردم که چرانرسیدی؟؟چراپس نمیشه؟؟مشکل چیه؟؟
ولی درکل درحال حرکت بودم
واینمیستادم یا عقب برنمیگشتم
خودم و خیلی دوست داشتم،دیگه به همسرم اجازه ندادم باهام بدبرخورد کنه
به شدت از پدرو مادرم نفرت داشتم_از آینده بچه هام نگران بودم که نکنه من نتونم خوب بار بیارم اونها رو
همسرم من و به شدت یه روز کتک زد،گفتم خداوندا من چیزی که تا الان فهمیدم اینه که نباید دربرابر این ظلمی که به من میشه کوتاه بیام
ترس هام اومدن سراغم(بدبخت اگه بری و خانوادت باهات بد برخورد کنن چیاگه طلاق بگیری ،پول هم که علف خرس نیست،ازکجا خرجی دربیاری؟اگه بری و شوهرت کله شقه،برادرت هم ازاین بدتر
بازدعوابشه،چاقو وچاقو کشی بشه چی؟؟؟واااای بچه هات چی پس،تو8سال همه چیو تحمل کردی بخاطر بچه هات؛پسرت فقط دوسالشه،توهم که نمیخای برگردی پس تکلیف این بچه چی میشه،توچه مادری هستی باز؟؟؟!!!!)
و…..
گفتم نه….
اگه ظلمی به من بشه،اون ظالم نیست،این خود منم که اجازه دادم اون به من ظلم کنه
اشکال نداره،من بی پناه نیستم_من خدارو دارم،خودش پشتیبان من
گفتم و رفتم کلانتری،شکایت کردم
گریه میکردم ،گفتم خدایا تو فقط تو سرانجام این کار که به ظاهر شر ترین کار،خیر کن
باترس ولرز زنگ زدم به پدرم(پدری که 8سال با باورهای اشتباه و نفرتم باهاش حرف نمیزدم)اون هم خبر من و نمی گرفت
اومد دنبالم،و رفتیم…….
همسرم هرچی زنگ زد جواب ندادم
یکی از خواهر هاشو فرستاد،اومد و حرف و حرف و حرف(همه حرف های خوب نه فحش ودعوا)همین باز جرقه شد و شب بعد دعوت شدن خونمون
وبعداز 8سال بالاخره رابطه ها خوب خوب و خوب شد
هزارتا ازاین معجزه ها برام پیش اومد تواین مدت،این جمله رو خیلی براخودم تکرار میکنم(ال خیر و مافی وقع)و همیشه هم به طرز معجزه آسایی حتی کارهایی که در ظاهر خیلی شر هستن به نفع من میشه
این روزها دارم میرم آموزشگاه به عنوان مدرس(همسرم اصلا باکار کردن من موافق نبود ولی من کار یش نداشتم فقط تلاش خودم رو میکردم )اصلا نمیدونم چطوری وچگونه من الان آموزشگاه میرم
(منی که 8سال خونه دار بودم و همسرم نمیداشت
منی که میگفتم باوجود دوتابچه مگه میشه
منی که میگفتم مگه میشه منم یه درآمدی براخودم داشته باشم)
الان آروم هستم
هنوز خیلی جاها مشکل دارم ومسئله ولی کم کم به امید حق درست میشه
هنوز گه گاهی دعوارو دارم باهمسرم،نمیدونم چکارکنم؟؟؟نه مثل قبل زیاد که بگم تمام رابطه_نه کامل تموم شده
از نظر مالی و درآمد اونطورکه باید پیشرفت نکردم،درحد ساعتی کارکردن برای آموزشگاه
وچیزی که اول خیلی توفکرش بودم دوره ای بخرم که پول بسازم،پولداربشم
ولی الان فقط فقط میخام دوره کشف قوانین زندگی روبهروبخرم(فقط 1روز مونده به تموم شدن تخفیفش….من هیچی پول ندارم اما باتمام وجودم میخام که داشته باشم)
اینکه میخام داشته باشم الان هم نه به خاطر اینکه الان4تومنه بعداً میشه8تومن نه،چون وقتی خدا بهت بده پولش رو4تومن با8تومن درنهایت فرقی نداره
فقط به خاطر اینکه الان فهمیدم من الان به این آگاهی ها خیلی محتاجم
ممنون میشم کسی تو چندتا مسئله ای که دارم وضعیفم راه کار بده
فقط خدا برام کافیست……
نمیدونم باورتون میشه یا نمیشه من امروز صبح یک دوش گرفتم، کوله قرمز رنگم رو برداشتم،کلاهم رو گذاشتم سرم، چند تا لباس گذاشتم توش، کلا ۱۰۰ تومان پول همراهم هست، کلید خونه رو هم تو خونه گذاشتم و هیچی هم نخوردم و از خونه خداحافظی کردم و فقط میخوام این ترس رو بزارم کنار و سالهاست که تو خونه پیش پدر و مادر موندم یا این خونه اخری که خودم تنها بودم اما بازم یک سری ارتباطات و وابستگی ها وجود داشت موندم ولی من میخوام یک زندگی عالی داشته باشم و میخوام خدا هدایتگرم باشه. یک میلیون بار بهم گفت بروبیرون اگه ایمان داری و من همه چیز، همه چیز رو برات درست میکنم. خب اومدم بیرون بالاخره. الان وسط شهرم و میخوام خداوند من رو هدایت کننده یک محل زندگی خوب، میخوام خداوند من رو هدایت کنه به غذا، هدایت کنه به زیبایی ها هدایت کنه، هیچی نمیدونم که باید چیکار کنم فقط دارم میرم و به خودم میگم توخود پای در راه بنه و هیچمپرس خود راه بگویند که چون باید کرد، منطقمم رو دارم اینجوری قانع میکنم و دارم مدام به خودم میگم تو خود پای در راه بنه و هیچمپرس، خود راه بگویدت که چون باید کرد، اگه من میخوام اون خونه ی زیبایی که تو ذهنم هست رو داشته باشم، اون امکاناتی که دوست دارم رو داشته باشم باید حرکت کنم و بسپارم به خداوأرامش داشته باشم وپخیالم راحت باشه. این قدم اول هست که من برش داشتم و ادامه میدم. با تبلت تمرکز روی نکات مثبت رو نوشتن سخت هست اگر تونستم براتون کامنت میزارم.
سلام و درود خداوند بر تو دوست شجاع ?
محمد عزیز داستانت را خواندم و خیلی خوشحال شدم که پا رو ترسهات گذاشتی راستش این داستان منو یاد یکی از هم گروهی هام انداخت که اتفاقا همین تازگیها رفته شیراز و اون هم میگفت پول زیادی همراه خودش نبرد و اینو بدان که خداوند همیشه همراهته و هیچ وقت تنهات نمیذاره و داره با زبان ما باهات صحبت می کنه بذار داستان را از زبان خودش بهت بگم که جهان به شجاعان پاسخ میده :?????
آقا سلام. قبلا گفتم ک من مهاجرت کردم ب شیراز. قوم و اشنا اینجا دارم اما بع خدا گفتم خدایا من فقط روی تو حساب باز میکنم. ی طوری میرم شیراز انگار هیچکسی رو ندارم و فقط تو رو دارم. خلاصه. رو ترسام پا گذاشتم و ۶ صبح سوار اتوبوس شدم. با ۴۰ هزار تومن پول. یه کیف و چند تا لباس. خودم. و خدام. تو اتوبوس خیلب جالب ی پسره اومد کنارم نشست تو کار بورس بود و کلی راجع ب بورس و ثروت حرف زدیم. خب این اولین نشونه بود واسم. ک راه درسته.(شک هم داشتم دیگه اونم با این همه تحقیری ک تو خونه شده بودم.) اره. رسیدیم شیراز و فقط ی جا رو میشناختم دیگه. بلوار رحمت غربی. که خونه ی عمم همونجاست. همونجا رو رو نقشه پیدا کردم و گفتم میرم تو همین خیابون و ب امید خدا ی کار پیدا میکنم. اسنپ گرفتم. رسیدم بلوار رحمت. با ۳۰ تومن پول. تو ی شهر غریب. هیچ جا رو نمیشناسی. فقط بلوار رحمت. به خودتم قول دادی سمت خونه ی عمه ت نری. خلاصه. از اسنپ پیاده شدم. اومدم حرکت کنم برم سمت مغازه ها واسه کار. یهو ی ال نود جلوم وایساد. دیدم شوهر عممه! میگه سوار شو بریم. حالا نمیدونم امتحان خدا بود یا چی اما من سوار شدم. خلاصه ۳-۴ روز اونجا بودم و هر روز میرفتم دنبال کار. البته عمم هی تیکه و طعنه مینداخت. منم میدونستم قضیه چیه خدا داره اینطوری به من میگه «پسر، هیچوقت رو کسی حساب نکن. اینطوری میشه. باید طعنه بشنوی» گفتم چشم. خلاصه کار ب جایی رسید ک عمم نیم ساعت فقط ی تیکه منو تحقیر کرد و از این حرفا. منم ب خودم قول دادم ک فرداش برم دنبال کار و دیگه اینجا برنگردم. حتی اگر کار هم پیدا نکردم شبا تو پارک مبخوابم. اما اینجا نمیام. ینی قشنگ خدا داشت همین پیام رو به من میداد. من ۳-۴ روز هی میرفتم بیرون عمم ی بار نگفت عمه پول داری با خودت؟ پیام خدا بود ک به من میگفت « پسر ، فقط از من بخواه » همون موقع ها بود ک خواهرم پیام داد گفت پول داری ؟ گفتم ۳۰ تومن دارم. گفت چرا انقد کم با خودت بردی ؟ گفتم میخواستم ببینم خودم و خدام چند مرده حلاجیم. یه مقدار پول برام فرستاد و گفت ب بابا هم میگم واست بفرسته. خداروشکر. بدون اینکه من بگم. خدا رسوند. خلاصه رفتیم بیرون. با کلی استرس و نگران اما ته دلم میدونستم ک خدا خودش با نشونه هاش بهم گفته بیا شیراز. پس تنهام نمیزاره. دو سه تا اگهی کار تو دیوار دیدم ک جای خواب هم داشتن. اولینش مجتمع بزرگ خلیج فارس بود واسه کارواش. و دومیش هم ی سرستوران فست فود طرفای بالاشهر. من اول رفتم سمت مجتمع خلیج فارس. توی اسنپ زدم و خودش پیدا کرد کجاست. رفتم دفتر کارواش حتی کارت ملیم هم گذاشتم واسه ثبت نام. داشتم ثبت نام میکردم که دو تا پسر اهل مرودشت هم سن خودم اومدن تو دفتر کارواش. چند تا از قانونا رو واسه اونا گفت. یهو گفت باید ۱۰۰ ملیون سفته بزاری واسه ضمانت ! گفتم چیی ؟؟؟ ب من اینو نگفتی. به ی صفحه اچار رو دیوار اشاره کرد و. گفت اینجا نوشته. گفتم هدا بده خیر و برکت. کارت ملیمو بده خدانگهدار. خداروشکر کردم ک این دو تا جوان رو فرستاد م به من بگه اینجا ثبت نام نکن پسر.
منم با حس خوب رفتم سمت فست فود. خلاصه قبول کردم ک ظرف بشورم و طی بکشم و در ازاش ۸۰۰-۹۰۰ تومن حقوق و جای خواب و غذا بگیرم. ۱۰ ملیون سفته واسه ضمانت هم میخواست. گفتم اوکی. شروع کردم ۳-۴ روز ازمایشی کار کردم .سفته هم نزاشتم. گفتم اول ببینم کاره چطوره. تا همین امروز ک کلافه شدم. دیدم هر روز رفتار کارگرای دیگه داره باهام بدتر میشه و منم ک نمیتونم قبول کنم ۲ دقه ای ی بار یکی بهم با لحن بد دستور بده. میدونستم اینا نقشه ی خداست اما نمیدونم واسه چی. میدونستم لیاقت من واقعا دیگه طی کشیدن نیست دیگه واقعا. گفتم از اینجا هم میرم بازم تهش میرم تو پارک میخوابم اما دیگه نمیتونم این حمالی رو تحمل کنم. خلاصه کلی ناراحت شدم و بازم میدونستم نقشه ی خداست. فکر میکردم داره اینطوری میکنه که منو مجبور کنه از اینجا برم و داره با زبون بی زبونی میگه « از اینجا برو پسر»
گفتم خدایا اگه واقعا هستی همین امشب خودتو به من نشون بده. من حوصله ندارم بخواب منو قال بزاری. باید خودتو بهم نشون بدی. خلاصه ساعت ۲ شب شد و بالاخره ظرف شستنا و طی کشیدنا تموم شد. به داداش صاحب کارم گفتم سینا جان من ده اینجا نمیکشم. دمتون گرم. کارت ملیمو لطف کن من برم. گفت فردا هم وایسا من ی نیرو به جات پیدا کنم. ضمنا باید با داداشم صحبت کنی. ساعت شد ۳ و من نشسته بودم دم در رستوران و غمگین و کلافه و ناراحت و تقریبا پشیمون ک اومدم شیراز. یهو سانتافه ی صاحب کارم اومد جلو رستوران. صاحب کارم پیاده شد و دید من نشستم.با لهجه ی شیرازی گفت. ممد راستی. سفته گرفتی بیاری ؟ گفتم نه برعکس. میخوام برم. خلاصه واسش توضیح دادم و اینا. داداشش هم اومد کنارم وایساد. گفتم اقا من نمیکشم دیگه کارتمو لطف کن برم همین امشب. گفت پسر بیا اینجا ببینم. تو ک خوب بودی چی شد یهو. گفتم دیگه نمیتونم طی بکشم میخوام برم. یهو روشو کرد سمت داداشش گفت : خو حرف قشنگی میزنه. «من تعجب کردم» گفت راست میگه خو. ظرف شستن و طی کشیدن واسه ی پسر با ادب و با تربیت و خوش صحبتی مثل ممد نیست. گفت ما ب تو اعتماد داریم نمیتونیم هر کسی رو بیارم تو رستوران جای تو. از این به بعد. سالندار باش. لباس مجلسی خوشگل هم برات میخرم بپوش کیف کن. با مشتری ها صحبت کن با ادب مودب. حقوقتم افزایش میدم. ساعت کاریت هم نصف میشه. زحمتت هم ۱۰ برابر کم تر میشه. منو بگی رو اسمونا بودم. اصلا اشکم دراومده بود. باورم نمیشد. من ک خودمو واسه اخم و عصبانیت صاحب کارم اماده کرده بودم شاخم دراومد ک چ رااااحت یهو از ی کار سخت به ی کار ۱۰ برابر اسون تر رسیدم. اونم از طرف کی ؟. صاحب کارم ک خودش اند سخت گیریه. خلاصه ک از اون موقع تا الان فقط دارم میگم خدایاشکرت. دلیل اصلیش اینه ک خدا صدای منو میشنوه. خواسته هامو راحت اجابت میکنه از جایی ک فکرشو نمیکنم. شاید روی کاغذ موفقیییت خیییلی بزرررگی محسوب نشه. اما واسه من انگار دنیا رو بهم دادن ک خداصدای منو میشنوه و میدونه من کجام و چی میخوام. قربونش برم. ب امید فرداهای بهتر.شب ب خیر. ??
خدا هدایتم کرد، به یادم انداخت فایل مقدمه اون قسمتی که استاد میگه من به خدا گفتم میخوام برم اینجا این أزادی ها رو داشته باشه، زبانش انگلیسی باشه و … بعد نشانه ها اومد، استاد باور داشت، مشخص کرد چی میخواد، پرسید و تکرار کرد و نشانه ها اومد. منم دارم مبنویسم چی میخوام و دقیقا همین روند رو با باور ادامه میدم تا نشانه ها بهم بگه برموکجا و چیکار کنم. الان تو یک پارک فوق العاده قشنگ هستنم که گل های بنفش عالی داره، عکس هاضمه روگرفتم خیلی زیبان، سایه ی فوق العاده خوب و نسیم خنک وسط شهر تابستان شهریور ۹۸ یکمسجدی طلایی رنگ زیبا هم اینجاست که داره اذان میگه و قران میخونه و میگه هی علی الصلاه .. چشم .. یک سری گل های صورتی بی نهایت زیبا هم سمت چپم هست و یک سری انسان فوق العاده زیبا و دوست داشتنی هم در پارک میبینم خیلی لباس های زیبایی پوشیدن، پرندگان و زاغ های سفید و سیاه با اون مدل باحال راه رفتنشون رو میبینم و خداروشکر میکنم به خاطر این همه زیبایی که برای لذت بردن ما خلق کرده و قوانین ثابت که باهاش میتونیم زندگیمون رو هر طور که میخوایم خلق کنیم. این کامنت که مینویسم ردپای من هست که در استان بفهمم از کجا به چه شرایط عالی از هدایت شدم وچطور میتونم برای قدم های بعدیم از این روش با ایمان بیشتر استفاده کنم، عاشقتونم اعضای خانواده گلم.
زمرد عزیز و لیلای عزیز عمیقأ ازتون سپاسگزارم، ممنونم به خاطر انرژی که من دادین،
من کل دیشب رو بیرون بودم و تو پارک خوابیدم، همه چیز عالی بود، همه چیز فوق العاده بیش از حد تصورم عالی بود، یک ذره نجوا داشتم در مورد اینکه میتونم خلق کنم شرایطی که میخوام رو که تا الان درستش کردم و باید ادامش بدم،و اینکه صبح خیلی هوا سرد شد قندیل بستم :)) ولی خب خداروشکر خیلی تا الان همه چی عالی بوده، یک اتفاقی افتاده است از نظر منطقی خودم عجیب ولی نشونه ها میگه نفعته. من روی باور فراوانی، لیاقت(آگاهی تبلیغاتی) و تعهد (وقتی از خواب بلند میشم تعهد میدم به خودم ذهنم رو کنترل کنم و احساسم رو خوب نگه دارم و تمرینات رو عملی انجام بدم) و باور شجاعت و نگران حرف مردم نبودن، باور معنوی بودن ثروت که همه ی انسان های خوبی که میشناسیم ثروتمند بودن مثل امامان و پیامبران و این هاضمه رو میگم و این باور که هر چی پول و ثروت وارد زندگیم میشه به همون اندازه نزد خدا دوست داشتنی تر و محبوب تر و مورد توجه بیشترش قرار میگیرم و هر چی کمتر به همون اندازه کمتر بهم توجه میکنه و اینکه با ثروتمند شدنه که میشه خدا رو پیدا کرد نه وقتی فقیری اون موقع همش درگیری، و باور نایب مثل توانمندی و یادگیری و توانایی تغییر نگاه (همه ی ما یک سیستم عصبی و در واقع یک نوع سخت افزار داریم چون همهی انسانهای جهان رو میشه با یک دستگاه ام از ای انالیزکرد و این نشون میده همه ی ما دقیقا یک نوع سیستم عصبی داریم پس وقتی استاد عباس منش تونسته رو در خودش این نگاه ها رو ایجاد کنه منم میتونم فقط باید تمرینش کنم) ، و باور چشم زخم و رفتم مصاحبه کردم با افراد و گفتم به چشم شور اعتقاد داری؟ بعضیا گفتن اره گفتم خب برای رفتش چیکار مبکنی؟ گفت چشم نظر میزارم و این یکاد و اینها گفتم خب معنی و ان یکاد چیه؟ دقیقا گفت داداش ما قرآنی نیستیم ما سیگاری ایم، ازش سپاسگزاری کردم و به خودم گفتم چقدر بیخودی همه چیز رو پذیرفتیم، حتی معنی این رو نمیدونیم و قبول میکنیم، (اینم نمیدونم داستانش چیه بدون اینکه اگاهی باشم چند وقته افراد سیگاری زیادتری میبینم فکر کنم زیاد توجه میکنم ولی انصافا ۹۵٪ ادم هایی که میبینم سالم و عالی هستن و خوش برخورد و فوق العاده زیبا، و تجسم و این باور که خداوند فرمانروای کیهانه و ما هر کاری میخواهیم بکنیم چاره جز رجوع به قوانین نداریم اگه بخوایم درخت بگذریم باید رجوع کنیم به قوانین، اگه بخوایم اهن تولید کنیم رجوع به قوانین، پلاستیک بسازیم رجوع به قوانین اون بسازیم رجوع به قوانین و اینکه خداوند زمین و ایمان رو میخر ما کرده چون ما میتونیم به اندازه تغییر نوع نگاهمون نوع در فرکانسی قرار بگیریم که اتفاقات اون فرکانس فقط برای ما رخ میده مثل رادیو که وقتی روی جوان تنظیم میکنی به اندازه ای که نزدیک شده به فرکانس جوان صدای نویز کمتر و کیفیت صدا بیشتره منم به اندازه ای که اون نگاه درست رو ایجاد میکنم خلق میکنم اتفاقات زندگیم رو، و .. اتفاق جالبی که افتاده یک پیشنهاد کاری بهم ای بهم شده از سمت مادرم که اس ام اس داده پدرت میگه بیا فلان کار رو انجام بده دستمزدشم بگیر. اما من جدا شدم ازشون ولی گفتم این اتفاق زمانی افتاد که من روی باور نام کار میکنم وشجاعت نشون دادم پس نشونه گذاشتم و وکتابخونه بودم که اگه این به نفع منه یک نفر دو بار پشت سر هم عطسه کنه نقطه رو نداشته یک نفر دو تا عطسه مشتی کرد :)) به امید خدا میرم تو دلش. تا کامنت بعدی خداحافظ
سلام مجدد محمد عزیز?
آره حتما ادامه بده و مایوس نشو من برای همین این داستان و برات نوشتم و به اون دوستم هم گفتم و داستان تو رو براش کامنت گذاشتم و گفت پس یه جورایی همکاریم?
برات نوشتم تا انگیزه بگیری و ایمانت قویتر بشه.
نجواها همیشه هست برا من برای شما برای اون پیامبر هم بوده و برای استاد هم هست.
اما هیچ تسلطی بر ما نداره.
به راهت ادامه بده و عقب نشینی نکن و رد پا هم بذار تا ما بدانیم کجای راه هستی.
عشق و نور یگانه آفریدگار آگاهی بر تو جاری باد???????
سلام محمد امام بخش عزیز
آقا گفتی دم صبح قندیل بستی
گفتم کاش یه پتو مسافرتی باخودت برمی داشتی(هرچند که پتوی مسافرتی هم جلوی سرما رو نمی گیره)
ولی فورا خودم به خودم جواب دادم اون رفته که خدا هدایتش کنه خودشو سپرده دست خدا تا خدا راهنمایش کنه کجا بره وچی کار کنه قراره خدا همه چیز براش فراهم کنه
ممنونم از کامنتای پرباری که می نویسی
از خدا می خوام که هر چه زودتر اسباب راحتی رو برات فراهم کنه ان شالله هر چه زودتر یه کار خوب ویه محل خواب خوب رو سر راهت بزاره منتظر کامنتای بعدی سفرت هستم??????
سلام
آفرییین محمد امام بخش عزیز
نمی دونید وقتی کامنتتون رو خوندم چقدر تحسینتون کردم
اییی خدااااا فقط با صد هزار تومن?
قربون خدا برم که فقط می خواد اعتماد بندهاش به خودشو ببینه??????
خدا رو شکر که بهش اعتماد کردی وقدم در راه گذاشتی
سفرت پر از خوشی وشادی وخیر وبرکت وآرامش?????