نوشتهی زیبا و تأثیر احسون عزیز -با کمی ویرایش- به عنوان متن انتخابی این قسمت:
اولا تشکر کنم از خانم شایسته و استاد که به ما این امکان رو میدن که با فرهنگ ها و نکات و اتفاقات جالبی که در اونجا هست آشنا بشیم و خدا رو شکر می کنم بخاطر تکنولوژی و اینترنت که چنین امکانی رو فراهم کرده .
می دونم بسیاری از هموطنان خودمون که شاید ساکن همون پنسیلوانیا و اوهایو هستن شاید هنوز اسم آمیش ها رو نشنیدن و شاید هرگز چیزی ازشون متوجه نشن ولی ما به برکت این سایت و محبت و نکته سنجی خانم شایسته و استاد عزیز می تونیم از همین ایران با چیزهای جالبی در دل آمریکا آشنا بشیم و امیدوارم خدا قوت و طول عمر بده بهتون و ما رو با چیزهای جالب تر بیشتری آشنا کنین .
همیشه دوست داشتم بتونم سفرهای بسیار برم، مسافرت کنم و آدم ها و فرهنگ ها و اتفاقات جدید رو ببینم و خیلی خوشحالم بابت اینکه اگر هنوز امکانش برام فراهم نشده ولی به مدد نگاه تیزبین خانم شایسته و دل مهربونشون و پشتیبانی و همراهی استاد عزیز با ایشون و با وجود اینترنت می تونم از راه دور حداقل تجربشون کنم . این خودش یعنی باید قدر تکنولوژی و اینترنت رو بدونم و سپاسگزارشون باشم و یادم باشه که کم نعمتی نیستن.
اما میرم سراغ نکات این فایل از اول :
اولین نکته ای که به ذهنم میرسه اینه که چرا توی همچین دوره زمونه ای چنین انسان هایی هستند؟
اعتقادات مذهبی و اطرافیان و قضاوتشون چکار کرده با این آدم ها؟
مگه چه تناقضی هست بین استفاده از دستاوردهای علمی و فناورانه با آموزه های دینی؟
واقعا تو سر این آدم ها چی می گذره که استفاده از تکنولوژی رو و آسان گرفتن زندگی رو متناسب با گناه و جهنم رفتن می بینن و فکر می کنن باید همه چی در بدوی و اولیه ترین شکل ممکن باشه ؟
واقعا چکار می کنه نوع اعتقادات و باورها و جهان بینی یک انسان با اون آدم.
واقعا خود من چقدر از باورها و اعتقاداتی که توی کله ام هست رو از محیطم و پدر و مادرم و اطرافیانم و جامعه و مذهبم بهم تزریق کردن؟
واقعا چقدر از چیزهایی که توی سرم کردن، درسته؟
به این فکر می کنم ک خب هرکس با هر آیین و نگرش و اعتقاداتی فکر می کنه اونها درست ترین و شاید تنها ترین روش درست رو دارن زندگی می کنن . اگر آمیش ها فکر می کنن پاک ترین و بهترین بندگان هستن و اونها رهروان حقیقت اند و من هم همین فکر رو دارم و پیروان آیین های دیگه هم همین باور رو راجع به دین و اعتقاداتشون دارن پس حقیقت چیه؟
حقیقت بنظرم این میاد که انسان آزاده. آزاده تا جایی که به دیگران صدمه نمی زنه به سبک خودش زندگی کنه و انسان ها هم باید به انتخاب هم احترام بذارن. ما این حق رو نداریم که بگیم فقط اونچه من می فهمم درسته و من راه حقیقت رو پیدا کردم و فقط روشی که من میگم درسته. یک لحظه وقتی فکر می کنم که اگر مثلا حکومت آمریکا دست آمیش ها باشه و اونها بخوان به همه بگن از این به بعد آیین رسمی آمریکا آمیش هست و باید همه قوانین مارو رعایت کنن اصلا مو به تنم سیخ میشه.
فکر کن انتخاب و آزادی این همه مردم سلب میشه و نمی تونن سبک زندگی خودشون رو داشته باشن و نمی تونن از دستاوردهای علمی استفاده کنن. یک سبک زندگی سخت و پر از کارهای فیزیکی.
واقعا باور و نگاه و ذهنیت های یک انسان همه چیزه. آشنایی با آمیش ها به من بیشتر از قبل ثابت کرد که باور و اعتقاد تو همه چیزه. نگاه تو، برداشت تو، تفسیر و قضاوت تو همه چیزه و تو طوری زندگی می کنی که درک کردی و باور کردی.
نکته بعدی که به ذهنم رسید بحث “تعصب” هست. واقعا تعصب از کجا میاد؟
مطمئنا این آمیش ها روی دینشون و باورهاشون تعصب دارن. توی ترجمه همون آهنگ هم معلومه که خودشون و راهشون رو پاک ترین و بهترین راه می دونن. فقط خوبیشون اینه که واقعا زندگی خودشون رو می کنن و کاری به کار بقیه ندارن. برای همینم هست که تو آمریکا بهشون اجازه میدن زندگیشون رو کنن و خودشون باشن و مکتبشون هم اینه که به کسی هیچ اخم و ترش رویی حتی نکنن و این قابل تحسینه.
واقعا اونچه از آمریکا برام خیلی قابل تحسینه وجود قانون شهروندی توی این کشوره. اینکه اونچه داره کشور رو اداره می کنه تعصبات دینی و مذهبی نیست. به مردمش تا جایی که میشه سعی می کنه متعصبانه و نژادی و مذهبی نگاه نکنه. شاید کشوری هست با نگاه سرمایه داری. ولی حداقل از نظر شخصی انسان ها تا جایی که مزاحمتی ایجاد نکنن و نگاهشون و اعتقاداتشون رو دیکته نکنن به کسی آزادن که سبک زندگی خودشون رو داشته باشن و کسی هم حق توهین و مقابله و بی احترامی و آزار اونها رو نداره و قانون حقوق شهروندی برای همه هست و ازشون دفاع می کنه.
یکبار دیگه برای من ثابت شد که نباید تعصب داشت. نه روی جهان بینی و اعتقادات خودت، نه روی دین و مذهب خودت، نه روی نژاد و ژن خودت، نه روی شهر و محله و کشور خودت. تو می تونی اینها رو دوست داشته باشی و حتی بهشون افتخار کنی و ازشون جلوی بی حرمتی ها دفاع کنی ولی حق این رو نداری خودت و دوست داشتنیهات و اعتقاداتت رو به دیگران تحمیل کنی و ادعای بالاتر و بیشتر بودن و بیشتر فهمیدن از دیگران کنی و یا بخوای به دیگران توهین و بی حرمتی کنی. راز با آرامش زندگی کردن آمریکایی ها کنار همدیگه همین قانون شهروندی هست که هرکس می تونه اعتقاد و سبک زندگی خودش رو داشته باشه ولی کسی حق دیکته کردن نگاه خودش و یا بی حرمتی به نگاه و اعتقادات دیگران رو نداره.
قضیه آمیش ها به من درس دیگه ای داد. گاهی شاید تو اعتقادی داری و مطمئنی درسته و داری بهترین راه رو میری که اصلا مورد رضایت خداست. مورد رضایت ترین. ولی از کجا معلوم؟ … شاید اتفاقا اصلا داری خلاف مسیر آفرینش حرکت می کنی؟ … آیا تکنولوژی که از علم الهی میاد و برای راحتی زندگی انسان، فقط انسان رو از خدا دور می کنه و باعث گناهه؟ … با خودم میگم از این به بعد هر وقت تعصب پیدا کردی روی یه موضوع و اعتقادی یک آن به خودت بیا! … با خودت بگو نکنه یه درصد حتی ممکنه اشتباه می کنم؟ نکنه اینطور که من باور کردم اشتباه باشه؟ بر چه مبنایی دارم همچین فکری می کنم؟ ریشه اش از کجاست؟ بهم تحمیل شده یا خودم بهش رسیدم؟ و خیلی سوالات و بررسی های دیگه.
نکته دیگه و اما متفاوت اینکه همین الانشم نباید تعصب داشته باشم. یعنی قضاوت نکنم آمیش هارو. واقعا خب دارن اشتباه می کنن و باورهای اشتباهی دارن. ولی اما من جای یکی از اونها بودم تابحال؟ … اگر من هم در خانواده ای آمیش به دنیا اومده بودم چی؟ … مگه الان مسلمانی و شیعه بودن من رو خودم انتخاب کرده بودم؟ … پس کافیه به انتخابشون احترام بذارم و قضاوت نکنم و سعی نکنم نگاهم رو تحمیل کنم. فکرش رو کن مثلا یه آمیش بخواد از نگاه دین خودش من رو امر به معروف و نهی از منکر کنه و دائم بیاد باهام حرف بزنه و توضیح بده. گیر بده که مثلا حق نداری و نباید از تکنولوژی استفاده کنی؟ … پس همینطور که اون برای من آزار دهنده هست، توضیحات من به اونها هم همینطوره براشون. پس نباید حق دخالت به خودم بدم. ضمن اینکه درست مثل همون مثالی که خانم شایسته زدن از اون دختری که قیام کرد برای زندگی خودش و نپذیرفت هرچی بهش گفته بودن و تا دکترا ادامه داد، هرکس دیگه ای هم می تونه تعقل کنه و به اونچه باور داره عمل کنه و شجاعت لازمش رو داشته باشه که طوری که صحیح می دونه و بادرکی که بهش رسیده زندگی کنه و لازم نیست ما دخالت کنیم.
نکته دیگه اینکه میگن حتی چیز خوب رو از دشمنت هم که هست یاد بگیر. آنچه مشهوده آمیش ها انسان های خوبی هستن و آزارشون به کسی نمی رسه و مثل یک گروه مزاحم برای کسی نیستن و قدرت طلب هم نیستند و دارن زندگی خودشون رو می کنن. شاید هم بخاطر جمعیت کمشون باشه ولی به هرحال الان اینطورند. توی همون ترجمه آهنگ من نکات مثبتی به چشمم خورد. اینکه مثلا ب چهره همسرش توی زمین کشاورزی نگاه می کنه و صفا می کنه از صاف و ساده بودن همسرش. اینکه لذت می بره از دوشیدن شیر گاوها و شخم زدن زمین و غذا دادن به مرغ و خروس ها. اینکه یک زندگی مینیمالیستی و ساده دارن و بدور از تجملات و حرف و قضاوت مردم و برای دل و اعتقاد خودشون زندگی می کنن، اینکه کسی رو آزار نمیدن و اخلاقی زندگی می کنن واقعا نکات مثبت و آموزنده ای هست که میشه ازشون یاد گرفت. حتی گاهی دور شدن و کم کردن استفاده از تکنولوژی و آشتی با طبیعت و نزدیک شدن به سبک زندگی روستایی و وقت گذراندن بیشتر با خانواده چیز بدی نیست، منتهی آمیش ها توی این قضیه دچار تفریط هستن و افراط و تفریط توی هیچ چیز بنظر خوب نیست و هرچیزی بجای خود. ولی به هرحال همین آمیش ها و همین سبک زندگیشون هم نکات مثبت زیادی داره. اینقدر دارن در صلح با خودشون و بدور از اهمیت دادن به چیزهای بی ارزش و حرف دیگران سبک زندگی خودشون رو انجام میدن و این خودش ارزشمنده.
نکته دیگه درس صبوری و گذشت و احترام هست. خود آمیش ها انسان های بدی نیستن و آزارشون به کسی نمی رسه ولی بعضی کارهاشون با دنیای امروز نمیخونه. مثلا اینکه درشکه ای بیاد تو خیابون و ترافیک ایجاد کنه . ولی با این حال بازم می بینیم که اینقدر فهم و درک متقابل اونجا بالاست که بازهم احترام میذارن با صبوری، بخشش، بزرگواری و صبر و گذشت. چون میدونن که از عمد نمی کنن و قصد آزار ندارن و این نگاهشون و اعتقادشون هست.
یه چیز دیگه که تو ذهنم جرقه زد این بود که ببین ؟!… تو شاید تو ایرانی و غر می زنی که چرا مثلا آمریکا نیستم و ذهنت تو این قضیه اذیتت کنه یا مثلا میگه اونجا فقط میشه زندگی کرد و اونجا مهد امکانات و تکنولوژی و اینهاست و اینجا نمیشه و اینها. ولی ببین در دل همون امریکا کسایی هستن که حتی پشت کردن به این چیزها و حتی از برق هم استفاده نمی کنن و باز دارن چقدر از زندگیشون لذت می برن. اگر میخوای بری آمریکا هم بیشتر بخاطر همین قانون شهروندی و احترامی که به عقاید هم میذارن بخواه اونجا رو وگرنه می بینی که همونجاشم خیلیا مینیمالیستی و ساده زیستی رو انتخاب کردن. حتی در این حد!
وقتی استاد کتاب رو سمت دوربین گرفتن که روش نوشته بود عروسی آمیش ها سریع یک نکته ای رو یادم اومد. دوستی داشتم که با دختری آشنا و بهم بشدت علاقمند شده بودن و بخاطر تفاوت مذهبی خانواده ها که خانواده دختر اهل سنت بود و پسر زرتشتی حتی تهدید به قتلش کردن و این ازدواج سر نگرفت و هردو افسرده شدن و مجرد هستن و مشکلات زیادی پیدا کردن. الان هم دوستی دارم که بشدت بهم علاقه دارند ولی دختر از خانواده های مذهب اهل حق هست و پسر شیعه و دختر حتی جرات نداره که با خانواده اش مطرح کنه و میگه صد در صد جواب منفی هست و تازه ابروی خودم هم میره که چرا از چارچوب خانوادگی و سنت ما خارج شدی و فقط باید با اهل حق ازدواج کنی. حالا هردو موندن که چکار کنن. خلاصه اینکه کاش آدم ها آزاد بودن در همه جا و این تعصبات نبود. به هرحال همه ی ما انسانیم. چرا باید برای یک نسل و بجای اونها تصمیم گرفت. عنوان این کتاب من رو یاد این دوتا ماجرا انداخت.
نکته دیگه اینکه زندگی آمیش ها به من ثابت کرد هر زمانه ای ویژگی های خودش رو داره. نمی تونی خیلی متفاوت از زمانه باشی. بقول استاد باید خود رو آداپت کنی و کنار بیای. باید همگام زمانه در سطح جهان بود. باید با مناسبات حرکت کرد و بعضی چیزها دیگه اصلا غیر قابل اجتناب هست توی دنیای امروز. اونوقت بخوای اجتناب کنی وضعیت خنده داری پیدا می کنی. میگی تکنولوژی نباشه ولی مجبوری سوار درشکه بشی که خودش هم به هرحال در زمان خودش تکنولوژی محسوب می شده. اصلا خود چرخ یک اختراع بوده و خنده دار تر اینکه باید درشکت چراغ راهنما داشته باشه. یا از دوچرخه استفاده می کنی ولی خودت رو گول می زنی که اگه رکابش رو بردارم دیگه امروزی نیست. یا خودت رو فریب میدی که لباس های امروزی و با کیفیت پارچه ی امروزی می پوشم ولی دکمه نمی زنم. یا مغازه دارم و اجناست رو می فروشی ولی دستگاه کارت خوان که ته تکنولوژی هست رو داری. واقعا همراه نشدن با روند جهان و پیشرفتش محکوم به شکست هست و خب اگر هم پافشاری باشه یه همچین پارادوکس هایی دیده میشه که یه آدم می بینی زندگیش شده جمع تناقض ها و اعتقادات متناقض و مختلف. و بسیاری از آدم ها تو همین کشور خودمونم گیر کردن بین نگاه مذهبی و روشنفکری و تکنولوژی و پیشرفت و سنت و مدرنیته و دچار مشکلات روانی بسیاری شدن. با خودم گفتم یه بار بشین و سعی کن نگرش و اعتقاد خودت رو انتخاب کنی و تعادلی ایجاد کنی بین دیدگاه های ذهنیت که شبیه معجونی از چند چیز مختلف و متناقض شده. صد البته که این سایت و آموزه هاش تونسته یک سرهم بندی و تعادل و همسویی ایجاد کنه بین نگاه به موفقیت و شادی و قرآن و مذهب اسلام و ثروتمند شدن و تکنولوژی و دیگه از اون تناقضات خبری نیست و حالا آرامش بیشتری دارم و اینها رو مقابل هم نمی بینم.
و نکته آخر و شاید مهمترین نکته ای که گرفتم این بود که تو آزادی. تو آزادی تحقیق کنی و بقدر آنچه فهمیده ای عمل کنی. تو آزادی وقتی فهمیدی و درکت این بود که مسیری که تا بحال می رفتی اشتباه بوده بخوای مسیر جدیدی که درک کردی رو بری. اونچه جلوی تو رو گرفته باورهای منفی و اشتباهه توئه. باورهایی مخرب و دورکننده از چیزی که حس می کنی درسته ولی در لباس اعتقادات مذهبی و سنت ها و نژادپرستی ها و قوانین زمینی و یا من درآوردی. اگر چیزی روی می خوای که فکر می کنی درسته و حق طبیعیت هست و مخالف قوانین هستی و الهی هم نیست، باید شهامت و شجاعتش رو داشته باشی که بتونی بایستی . بتونی روی حرفت و نگاهت بایستی و آزاده باشی. حتی اگر شاید تهش ب قیمت جونت تموم بشه. محرم نزدیکه. خیلیا فقط لباس مشکی می پوشن و گریه و ماتم می گیرن ولی پیام حسین(ع) رو نگرفتن. حسین ایستاد روی چیزی که مطمئن بود حق هست و درست هست. اگر پس از تحقیق و تفکر و جستجو و بررسی های زیاد به این نتیجه رسیدیم چیزی می خواهیم که حق هست، غیر الهی هم نیست و ظلم و ستم و آزار هم نمیده کسی رو و خواسته ی ما هم هست باید یاد بگیریم در مقابل قانون های من درآوردی و زمینی انسان ها و تعصبات بیجای دینی و رسم و رسوم های پوچ و نژاد پرستی و غیره و ناحق بایستیم و حق رو طلب کنیم و آزادگی رو.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری سفر به دور آمریکا | قسمت ۴۴248MB16 دقیقه
درود بر خداوند بخشنده مهربان
درود بر استاد عزیز و مریم جون
استاد عزیز: برمیگردیم به پنسیلوانیا، داستان ازونجا شروع میشه ک ما توی همون استیت پارکی ک روز فورت آف جولای بودیم یه مراسمی بود و دوستان مارو دعوت کردن، اونجا فهمیدن ک ما میخوایم بریم به سمت پنسیلوانیا، اون موقع ما فک کنم نورس کرولینا بودیم بعد بهمون گفتن اگه میخواید برید آمیشارو ببینید اینا ، آمیش کشور دارن فلان و اینا و خیلی توضیح میدادن، البته ما قبلا از دوستان شنیده بودیم، یک دو سال پیش، از همسایه هامون شنیده بودیم قضیه رو، ک یه گروهی هستن توی امریکا، که اونا اصلا به تکنولوژی علاقه ای ندارن، در واقع تو خونه شون برق ندارن، تی وی ندارن،تلفن ندارن، از ماشین استفاده نمیکنن، از اسب استفاده میکنن، از ُدُرشکه استفاده میکنن و کلا با تکنولوژی هیچ رابطه خوبی ندارن، اونم تو کدوم کشور، در کشوری که دیگه منشا تکنولوژیه، خیلی برام جالب بود، دوس داشتم بدونم اینا چه جوری زندگی میکنن، چه جوری مگه میشه آدم بدون مثلا برق و نمیدونم ماشین و موتور و اینا زندگی کنه، خلاصه این تو فکرم بودو اونجام اون دوستان گفتن اگر رفتین پنسلوانیا حتما برید آمیشارو ببینید.
ما اومدیم تو پنسیلوانیا اونجا ک بودیم سرچ کردیم دیدیم خیلی فاصله داره تا محل اقامت ما، country amish سمت فیلادلفیا بود و ما گفتیم ک ان شاء ا… هدایت میشیم اگر قرار باشه ببینیمشون هدایت میشیم فعلا سفرو ادامه میدیم تا اینکه گذشت و گذشت و گذشت و ما اومدیم در اوهایو، در اوهایو ک بودیم در این استیت پارکی ک هستیم نزدیک کلیولند، عزیزدلم رفت وال مارت، برای خونه خرید بکنه بعد رفت اونجا دید ک ِا ای دل غافل ک لونه آمیشا اینجاست، و تو وال مارت هم به عنوان مشتری هستن دارن خرید میکنن و هم به عنوان service custom هستن و خلاصه خیلی ذوق زده شدیم ک اصلا ما اومدیم جایی ک آمیشا هستن و یادمونم نره ک توی همون برنامه فورت آف جولای اون خانم مهربون ک با ما آخر فایل عکس گرفت یک کتابی داد به عزیز دلم به عنوان هدیه در واقع یه جوری لاو استوریه در مورد آمیش بعد خلاصه این کتاب و البته هنوز نخوندیمش و دیگه اینم باعث شد ک ما بخوایم بیشتر و بیشتر آشنا بشیم، رفتیم اینجا عزیزدلمم فیلم گرفته ازشون، از زندگی شون، همونجور ک میدونید اینا با درشکه این ور اونور میرن، ماشین و موتور ندارن، خونه هاشون برق ندارن با هیزم خونه رو گرم میکنن و لباساشونو بیرون پهن میکنن، با دست میشورن، و خیلی جالبه یه سبک زندگیه دیگه، حالا یه اعتقادات مذهبی خیلی سنگینی ام دارن، مسیحی های خیلی معتقد و مذهبی از یک سمت آلمان اومدن، خیلی سال پیش تو امریکا و درشکه شون رو خودشون درست میکنن، با نقشه درست نمیکنن، ذهنی درست میکنن و ۲۲روز طول میکشه تا یک صنعتگر بتونه یک درشکه درست کنه، درشکه هاشون چراغ راهنما داره و دوچرخه هاشون همونجور ک می بینید رکاب نداره، برای من ک خیلی باحال بود، خانوماشون یه حجاب خاصی دارن، آقایون شون یه لباس خاصی دارن، یه کلاه خاصی دارن و یک پوشش به شیوه خودشونه و این زیبایی امریکارو نشون میده ک همه در کنار هم با صلح زندگی میکنن، مثلا وقتی این درشکه هه میره خب سرعتش ک زیاد نیست دیگه مجبورن ماشینا با سرعت خیلی کم پشت این درشکه برن و هیچ کس صداش در نمیاد، هیچ کس اعتراضی نمیکنه، اَی بابا برو اون ور، یابو گوسفنداتو فروختی اومدی تو شهر جلوی مارو گرفتی، اصلا این حرفا نیست، خب مردم خیلی احترام میزارن بهم دیگه،
من زیبایی این قضیه رو در این می بینم ک چقدر دنیا میتونه متنوع باشه و میشه با احترام در کنار همدیگه زندگی کرد،
رفتیم بعد از این داستان رستوران آمیشا، اونجا دیدیم پرسیدیم ازشون ک چه جوریه داستان عزیزدلم خیلی کنجکاو بود ک چرا لباساشون دکمه نداره ، پرسید ک چه جوری لباساتون دکمه نداره؟ اون خانومه گفتش ک ما دکمه استفاده نمیکنیم، اینا احتمالا یه جورایی تو مذهب شون نادرسته چه جوریه قضیه، ولی از سنجاق قفلی استفاده میکنن پشت لباسشون، دکمه نداره، لباسای خانوما حداقل، بعد دیگه پرسیدیم آدرس گرفتیم از همون رستوران ک کجا هستن و کجا میشه دیدشون، رفتیم مغازه شون خرید کردیم، مغازه آمیشا، کلی صنایع دستی دارن، کلی کیک خریدیم، باید از قبل سفارش میدادی بعد فردا برات درست میکردن می آوردن براتون، اینجوری نبود ک بری بخری، صف باید وامیستادی،
خلاصه دیدگاه جالبی بود، آدمایی هستن تو این دوره زمونه در امریکا هآ ک از تکنولوژی استفاده نمیکنن و زنده ن. حالا ما ۲ روز موبایل مون نیس فک میکنیم دنیا خراب شده ، ۲ روز اینترنت نداریم فک میکنیم دنیا خراب شده، با ماشین نمیتونیم، اینا توی امریکا ک برق هس همه چی هس سیستم هس….
مریم جون: اینا چند تا چیز جالب دیگه بود، یکی اینکه چقدر آمریکا به دیدگاِه آدما احترام میزاره ، مثلا توی پارکینگ لاتا یه بخشایی رو در نظر گرفتن برای مخصوص پارک درشکه ها، بخاطر اینکه اسب سوار میشه یعنی بخاطر اینکه اسب اون درشکه رو میرونه سایه بون دارن ک اسب اذیت نشه،
نکته بعدیش اینه ک تابلوهای رانندگی شون، یه تابلوهایی تو امریکا هس تابلوهای توقف ک روش نوشته stop ک ماشین باید وایسته اونجا خب اسب باید وایسته بعد بجای اینکه بنویسن استاپ روش نوشتن ُو، ُو رو میخوای توضیح بده:
استاد عزیز: ُو رو چون ما اسب داشتیم میدونیم، یعنی اسب مون برونی، اون اول ک خواستیم اسب بخریم بهمون درس هایی دادن برای اسب سواری و اینا، یه استانداردهایی گویا دارن برای آموزش به اسب ، ُو وقتی که در واقع افسارو میکشی به سمت خودت میگی ُو اسب جا در جا متوقف میشه، اسب هایی ک تعلیم دیدن، بعد توی syna stop تو امریکا جوریه ک خیلی زیادم هس دیدید تو تصاویر جایی ک شما باید توقف کامل بکنین بعد نگاه کنی این ور اون ور اگه ک نوبتت بود دیگه میتونی بری دیگه، چون اگر ۴طرف استاپ ساین داشته باشه نوبت با کسی هس ک اول رسیده به استاپ ساین، اون میره بعد نفر دوم، نفر سوم و نفر چهارم و به همین ترتیب و جاهایی هس ک کلا چهارراهه چراغ قرمز نداره، کامل استاپ ساینیه، بعد اینا به جای استاپ ُو WHOA گذاشتن وقتی میگی اسب وایمیسته، چقدر به قول شما دیدگاهشون خوبه ک این شرایطو این فضارو در واقع احترام به عقاید دیگران رو ترکیب کردن یعنی یه جوری بالاخره مدیریتش کردن، هم ایمن باشه هم امن باشه هم برای اونا و هم برای دیگران، میدونی در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی کنن.
مریم جون: نکته جالب برای خودم ک ما نمیتونیم بصورت کامل همراه پیشرفت جهان نباشیم، مثلا همین آمیشا با این اعتقاداتشون خونه شون برق و استفاده نمیکنن ولی توی مغازه هاشون از این کارت خوان ها گذاشته بودن، یعنی کارت خوان خودش تکنولوژیه،
استاد عزیز: خودشون رو adopt کردن بالاخره پولو باید بسازی، پول دیگه این داستانارو نداره، پولو باید بسازی، اتفاقاً تازه اینا اگه زندگی شون ثروتمندتر بود از همین جذب توریست خیلی میتونن پول بسازن، ولی اینا به قدر نیازشون دارن کار میکنن و کارتخوان میزارن ک پول بسازن، کار میکنن تو وال مارت، این ور اون ور ولی خیلی تجربه خوبی بود و بدونید ک چقد جهان متنوعه، بدونید چه چیزای جدیدی آدم تو سفر می بینه، چه جوری هدایت میشه و خدارو سپاسگزارم، از عزیزدلم ممنونم با اینکه کار سختی بود فیلم گرفتن تو این قسمت یه ذره مقاومت دارن علاقه ای ندارن توی تصویر باشن ولی عزیزدلم تلاششو کرد ک یه صحنه هایی رو حداقل بتونه بگیره. تا یه مقدار خیلی کوچیکی، امیدارم ازش لذت ببرید.
استاد عزیز: ببین از هر شرایطی حتی اگر شرایط به ظاهر جالب نباشه هم میشه به موفقیت های خیلی بزرگ رسید.
هیج محدودیتی در کار نیست.
هیچ بهانه ای پذیرفته نیست.
هر چی رو که بخواید میتونید بسازید توی زندگی تون،
فقط باید باوراتونو عوض کنید،
فقط باید نپذیرید اون چیزی ک از قبل بهتون گفتن.
باید بتونید متفاوت فکر کنید.
خدایا شکرت که این حرفارو از استاد، دست سبزت شنیدم و نوشتم.😘😘
خیلی دوس داشتم که حرفهای ارزشمند استاد و مریم جون رو به ترتیب آنچه گفتن مکتوب کنم چون خیلی ارزنده بودن و اونهارو تقدیم میکنم به دوستان عزیزم که کامنت مرا مطالعه میکنن. شاد باشید و رها:)
واقعا زندگی قرون وسطایی برای خودشون حفظ کردن و اینکه امریکا اینقدر به کنار از پیشرفتی که در تمام جنبه ها داره اینقدر احترام میزاره به فرهنگ ملیت هایی که در کشورشون اقامت دارن و هیچ کسی نمیتونه دخالتی در این قضیه داشته باشه و این حرکت فوق العاده تحسین برانگیزه و به همین خاطر خیلی زیاد میشنوم که شکرگزاری در امریکا به صورت یک فرهنگ دراومده که این قدر کشور گسترده ایه در جهان که برای وجود کشورشون دعا میکنن و حس خوبی نسبت به کشورشون دارن به دور از اختلاف فرهنگی و البته شاید بعضی جاها یه سری تضادها هنوز وجود داشته باشه ولی هر کسی بر اساس مداری که داخلش هست میتونه تجارب مختلفی رو توی زندگیش داشته باشه. خدایا شکرت
خدایا شکرت به خاطر اشتیاق و لبخندی که در وجود استاد در چهره شون دیدم.
خدایا شکرت به خاطر فراوانی این سرزمین و تنوع خونه ها در ملک هایی که دارن که به قسمت های مختلف و بزرگی تقسیم شده و هر چیزی سر جای خودشه.
خدایا شکرت به خاطر این طبیعت زیبا و پر از نعمتت، پر از بودنت، پر از آرامشت.
خدایا شکرت به خاطر اون اسب قهوه ای زیبای کالسکه که حس خوبی بهش داشتم وقتی دیدمش.
خدایا شکرت که میتونم دو تا صدای بهشتی رو از فاصله های دور بشنوم و حال خوب داشته باشم.
خدایا شکرت به خاطر وجود این دو گهر زیبا در زندگیم.
مهرتان پاینده باد
دوستتون دارم