سفر به دور آمریکا | قسمت ۴۴

نوشته‌ی زیبا و تأثیر احسون عزیز -با کمی ویرایش- به عنوان متن انتخابی این قسمت:

اولا تشکر کنم از خانم شایسته و استاد که به ما این امکان رو میدن که با فرهنگ ها و نکات و اتفاقات جالبی که در اونجا هست آشنا بشیم و خدا رو شکر می کنم بخاطر تکنولوژی و اینترنت که چنین امکانی رو فراهم کرده .

می دونم بسیاری از هموطنان خودمون که شاید ساکن همون پنسیلوانیا و اوهایو هستن شاید هنوز اسم آمیش ها رو نشنیدن و شاید هرگز چیزی ازشون متوجه نشن ولی ما به برکت این سایت و محبت و نکته سنجی خانم شایسته و استاد عزیز می تونیم از همین ایران با چیزهای جالبی در دل آمریکا آشنا بشیم و امیدوارم خدا قوت و طول عمر بده بهتون و ما رو با چیزهای جالب تر بیشتری آشنا کنین .

همیشه دوست داشتم بتونم سفرهای بسیار برم، مسافرت کنم و آدم ها و فرهنگ ها و اتفاقات جدید رو ببینم و خیلی خوشحالم بابت اینکه اگر هنوز امکانش برام فراهم نشده ولی به مدد نگاه تیزبین خانم شایسته و دل مهربونشون و پشتیبانی و همراهی استاد عزیز با ایشون و با وجود اینترنت می تونم از راه دور حداقل تجربشون کنم . این خودش یعنی باید قدر تکنولوژی و اینترنت رو بدونم و سپاسگزارشون باشم و یادم باشه که کم نعمتی نیستن.

اما میرم سراغ نکات این فایل از اول :

اولین نکته ای که به ذهنم میرسه اینه که چرا توی همچین دوره زمونه ای چنین انسان هایی هستند؟

اعتقادات مذهبی و اطرافیان و قضاوتشون چکار کرده با این آدم ها؟

مگه چه تناقضی هست بین استفاده از دستاوردهای علمی و فناورانه با آموزه های دینی؟

واقعا تو سر این آدم ها چی می گذره که استفاده از تکنولوژی رو و آسان گرفتن زندگی رو متناسب با گناه و جهنم رفتن می بینن و فکر می کنن باید همه چی در بدوی و اولیه ترین شکل ممکن باشه ؟

واقعا چکار می کنه نوع اعتقادات و باورها و جهان بینی یک انسان با اون آدم.

واقعا خود من چقدر از باورها و اعتقاداتی که توی کله ام هست رو از محیطم و پدر و مادرم و اطرافیانم و جامعه و مذهبم بهم تزریق کردن؟

واقعا چقدر از چیزهایی که توی سرم کردن، درسته؟

به این فکر می کنم ک خب هرکس با هر آیین و نگرش و اعتقاداتی فکر می کنه اونها درست ترین و شاید تنها ترین روش درست رو دارن زندگی می کنن . اگر آمیش ها فکر می کنن پاک ترین و بهترین بندگان هستن و اونها رهروان حقیقت اند و من هم همین فکر رو دارم و پیروان آیین های دیگه هم همین باور رو راجع به دین و اعتقاداتشون دارن پس حقیقت چیه؟

حقیقت بنظرم این میاد که انسان آزاده. آزاده تا جایی که به دیگران صدمه نمی زنه به سبک خودش زندگی کنه و انسان ها هم باید به انتخاب هم احترام بذارن. ما این حق رو نداریم که بگیم فقط اونچه من می فهمم درسته و من راه حقیقت رو پیدا کردم و فقط روشی که من میگم درسته. یک لحظه وقتی فکر می کنم که اگر مثلا حکومت آمریکا دست آمیش ها باشه و اونها بخوان به همه بگن از این به بعد آیین رسمی آمریکا آمیش هست و باید همه قوانین مارو رعایت کنن اصلا مو به تنم سیخ میشه.

فکر کن انتخاب و آزادی این همه مردم سلب میشه و نمی تونن سبک زندگی خودشون رو داشته باشن و نمی تونن از دستاوردهای علمی استفاده کنن. یک سبک زندگی سخت و پر از کارهای فیزیکی.

واقعا باور و نگاه و ذهنیت های یک انسان همه چیزه. آشنایی با آمیش ها به من بیشتر از قبل ثابت کرد که باور و اعتقاد تو همه چیزه. نگاه تو، برداشت تو، تفسیر و قضاوت تو همه چیزه و تو طوری زندگی می کنی که درک کردی و باور کردی. 

نکته بعدی که به ذهنم رسید بحث “تعصب” هست. واقعا تعصب از کجا میاد؟

مطمئنا این آمیش ها روی دینشون و باورهاشون تعصب دارن. توی ترجمه همون آهنگ هم معلومه که خودشون و راهشون رو پاک ترین و بهترین راه می دونن. فقط خوبیشون اینه که واقعا زندگی خودشون رو می کنن و کاری به کار بقیه ندارن. برای همینم هست که تو آمریکا بهشون اجازه میدن زندگیشون رو کنن و خودشون باشن و مکتبشون هم اینه که به کسی هیچ اخم و ترش رویی حتی نکنن و این قابل تحسینه. 

واقعا اونچه از آمریکا برام خیلی قابل تحسینه وجود قانون شهروندی توی این کشوره. اینکه اونچه داره کشور رو اداره می کنه تعصبات دینی و مذهبی نیست. به مردمش تا جایی که میشه سعی می کنه متعصبانه و نژادی و مذهبی نگاه نکنه. شاید کشوری هست با نگاه سرمایه داری. ولی حداقل از نظر شخصی انسان ها تا جایی که مزاحمتی ایجاد نکنن و نگاهشون و اعتقاداتشون رو دیکته نکنن به کسی آزادن که سبک زندگی خودشون رو داشته باشن و کسی هم حق توهین و مقابله و بی احترامی و آزار اونها رو نداره و قانون حقوق شهروندی برای همه هست و ازشون دفاع می کنه.

یکبار دیگه برای من ثابت شد که نباید تعصب داشت. نه روی جهان بینی و اعتقادات خودت، نه روی دین و مذهب خودت، نه روی نژاد و ژن خودت، نه روی شهر و محله و کشور خودت. تو می تونی اینها رو دوست داشته باشی و حتی بهشون افتخار کنی و ازشون جلوی بی حرمتی ها دفاع کنی ولی حق این رو نداری خودت و دوست داشتنیهات و اعتقاداتت رو به دیگران تحمیل کنی و ادعای بالاتر و بیشتر بودن و بیشتر فهمیدن از دیگران کنی و یا بخوای به دیگران توهین و بی حرمتی کنی. راز با آرامش زندگی کردن آمریکایی ها کنار همدیگه همین قانون شهروندی هست که هرکس می تونه اعتقاد و سبک زندگی خودش رو داشته باشه ولی کسی حق دیکته کردن نگاه خودش و یا بی حرمتی به نگاه و اعتقادات دیگران رو نداره.

قضیه آمیش ها به من درس دیگه ای داد. گاهی شاید تو اعتقادی داری و مطمئنی درسته و داری بهترین راه رو میری که اصلا مورد رضایت خداست. مورد رضایت ترین. ولی از کجا معلوم؟ … شاید اتفاقا اصلا داری خلاف مسیر آفرینش حرکت می کنی؟ … آیا تکنولوژی که از علم الهی میاد و برای راحتی زندگی انسان، فقط انسان رو از خدا دور می کنه و باعث گناهه؟ … با خودم میگم از این به بعد هر وقت تعصب پیدا کردی روی یه موضوع و اعتقادی یک آن به خودت بیا! … با خودت بگو نکنه یه درصد حتی ممکنه اشتباه می کنم؟ نکنه اینطور که من باور کردم اشتباه باشه؟ بر چه مبنایی دارم همچین فکری می کنم؟ ریشه اش از کجاست؟ بهم تحمیل شده یا خودم بهش رسیدم؟ و خیلی سوالات و بررسی های دیگه.

نکته دیگه و اما متفاوت اینکه همین الانشم نباید تعصب داشته باشم. یعنی قضاوت نکنم آمیش هارو. واقعا خب دارن اشتباه می کنن و باورهای اشتباهی دارن. ولی اما من جای یکی از اونها بودم تابحال؟ … اگر من هم در خانواده ای آمیش به دنیا اومده بودم چی؟ … مگه الان مسلمانی و شیعه بودن من رو خودم انتخاب کرده بودم؟ … پس کافیه به انتخابشون احترام بذارم و قضاوت نکنم و سعی نکنم نگاهم رو تحمیل کنم. فکرش رو کن مثلا یه آمیش بخواد از نگاه دین خودش من رو امر به معروف و نهی از منکر کنه و دائم بیاد باهام حرف بزنه و توضیح بده. گیر بده که مثلا حق نداری و نباید از تکنولوژی استفاده کنی؟ … پس همینطور که اون برای من آزار دهنده هست، توضیحات من به اونها هم همینطوره براشون. پس نباید حق دخالت به خودم بدم. ضمن اینکه درست مثل همون مثالی که خانم شایسته زدن از اون دختری که قیام کرد برای زندگی خودش و نپذیرفت هرچی بهش گفته بودن و تا دکترا ادامه داد، هرکس دیگه ای هم می تونه تعقل کنه و به اونچه باور داره عمل کنه و شجاعت لازمش رو داشته باشه که طوری که صحیح می دونه و بادرکی که بهش رسیده زندگی کنه و لازم نیست ما دخالت کنیم.

نکته دیگه اینکه میگن حتی چیز خوب رو از دشمنت هم که هست یاد بگیر. آنچه مشهوده آمیش ها انسان های خوبی هستن و آزارشون به کسی نمی رسه و مثل یک گروه مزاحم برای کسی نیستن و قدرت طلب هم نیستند و دارن زندگی خودشون رو می کنن. شاید هم بخاطر جمعیت کمشون باشه ولی به هرحال الان اینطورند. توی همون ترجمه آهنگ من نکات مثبتی به چشمم خورد. اینکه مثلا ب چهره همسرش توی زمین کشاورزی نگاه می کنه و صفا می کنه از صاف و ساده بودن همسرش. اینکه لذت می بره از دوشیدن شیر گاوها و شخم زدن زمین و غذا دادن به مرغ و خروس ها. اینکه یک زندگی مینیمالیستی و ساده دارن و بدور از تجملات و حرف و قضاوت مردم و برای دل و اعتقاد خودشون زندگی می کنن، اینکه کسی رو آزار نمیدن و اخلاقی زندگی می کنن واقعا نکات مثبت و آموزنده ای هست که میشه ازشون یاد گرفت. حتی گاهی دور شدن و کم کردن استفاده از تکنولوژی و آشتی با طبیعت و نزدیک شدن به سبک زندگی روستایی و وقت گذراندن بیشتر با خانواده چیز بدی نیست، منتهی آمیش ها توی این قضیه دچار تفریط هستن و افراط و تفریط توی هیچ چیز بنظر خوب نیست و هرچیزی بجای خود. ولی به هرحال همین آمیش ها و همین سبک زندگیشون هم نکات مثبت زیادی داره. اینقدر دارن در صلح با خودشون و بدور از اهمیت دادن به چیزهای بی ارزش و حرف دیگران سبک زندگی خودشون رو انجام میدن و این خودش ارزشمنده.

نکته دیگه درس صبوری و گذشت و احترام هست. خود آمیش ها انسان های بدی نیستن و آزارشون به کسی نمی رسه ولی بعضی کارهاشون با دنیای امروز نمیخونه. مثلا اینکه درشکه ای بیاد تو خیابون و ترافیک ایجاد کنه . ولی با این حال بازم می بینیم که اینقدر فهم و درک متقابل اونجا بالاست که بازهم احترام میذارن با صبوری، بخشش، بزرگواری و صبر و گذشت. چون میدونن که از عمد نمی کنن و قصد آزار ندارن و این نگاهشون و اعتقادشون هست.

یه چیز دیگه که تو ذهنم جرقه زد این بود که ببین ؟!… تو شاید تو ایرانی و غر می زنی که چرا مثلا آمریکا نیستم و ذهنت تو این قضیه اذیتت کنه یا مثلا میگه اونجا فقط میشه زندگی کرد و اونجا مهد امکانات و تکنولوژی و اینهاست و اینجا نمیشه و اینها. ولی ببین در دل همون امریکا کسایی هستن که حتی پشت کردن به این چیزها و حتی از برق هم استفاده نمی کنن و باز دارن چقدر از زندگیشون لذت می برن. اگر میخوای بری آمریکا هم بیشتر بخاطر همین قانون شهروندی و احترامی که به عقاید هم میذارن بخواه اونجا رو وگرنه می بینی که همونجاشم خیلیا مینیمالیستی و ساده زیستی رو انتخاب کردن. حتی در این حد!

وقتی استاد کتاب رو سمت دوربین گرفتن که روش نوشته بود عروسی آمیش ها سریع یک نکته ای رو یادم اومد. دوستی داشتم که با دختری آشنا و بهم بشدت علاقمند شده بودن و بخاطر تفاوت مذهبی خانواده ها که خانواده دختر اهل سنت بود و پسر زرتشتی حتی تهدید به قتلش کردن و این ازدواج سر نگرفت و هردو افسرده شدن و مجرد هستن و مشکلات زیادی پیدا کردن. الان هم دوستی دارم که بشدت بهم علاقه دارند ولی دختر از خانواده های مذهب اهل حق هست و پسر شیعه و دختر حتی جرات نداره که با خانواده اش مطرح کنه و میگه صد در صد جواب منفی هست و تازه ابروی خودم هم میره که چرا از چارچوب خانوادگی و سنت ما خارج شدی و فقط باید با اهل حق ازدواج کنی. حالا هردو موندن که چکار کنن. خلاصه اینکه کاش آدم ها آزاد بودن در همه جا و این تعصبات نبود. به هرحال همه ی ما انسانیم. چرا باید برای یک نسل و بجای اونها تصمیم گرفت. عنوان این کتاب من رو یاد این دوتا ماجرا انداخت.

نکته دیگه اینکه زندگی آمیش ها به من ثابت کرد هر زمانه ای ویژگی های خودش رو داره. نمی تونی خیلی متفاوت از زمانه باشی. بقول استاد باید خود رو آداپت کنی و کنار بیای. باید همگام زمانه در سطح جهان بود. باید با مناسبات حرکت کرد و بعضی چیزها دیگه اصلا غیر قابل اجتناب هست توی دنیای امروز. اونوقت بخوای اجتناب کنی وضعیت خنده داری پیدا می کنی. میگی تکنولوژی نباشه ولی مجبوری سوار درشکه بشی که خودش هم به هرحال در زمان خودش تکنولوژی محسوب می شده. اصلا خود چرخ یک اختراع بوده و خنده دار تر اینکه باید درشکت چراغ راهنما داشته باشه. یا از دوچرخه استفاده می کنی ولی خودت رو گول می زنی که اگه رکابش رو بردارم دیگه امروزی نیست. یا خودت رو فریب میدی که لباس های امروزی و با کیفیت پارچه ی امروزی می پوشم ولی دکمه نمی زنم. یا مغازه دارم و اجناست رو می فروشی ولی دستگاه کارت خوان که ته تکنولوژی هست رو داری. واقعا همراه نشدن با روند جهان و پیشرفتش محکوم به شکست هست و خب اگر هم پافشاری باشه یه همچین پارادوکس هایی دیده میشه که یه آدم می بینی زندگیش شده جمع تناقض ها و اعتقادات متناقض و مختلف. و بسیاری از آدم ها تو همین کشور خودمونم گیر کردن بین نگاه مذهبی و روشنفکری و تکنولوژی و پیشرفت و سنت و مدرنیته و دچار مشکلات روانی بسیاری شدن. با خودم گفتم یه بار بشین و سعی کن نگرش و اعتقاد خودت رو انتخاب کنی و تعادلی ایجاد کنی بین دیدگاه های ذهنیت که شبیه معجونی از چند چیز مختلف و متناقض شده. صد البته که این سایت و آموزه هاش تونسته یک سرهم بندی و تعادل و همسویی ایجاد کنه بین نگاه به موفقیت و شادی و قرآن و مذهب اسلام و ثروتمند شدن و تکنولوژی و دیگه از اون تناقضات خبری نیست و حالا آرامش بیشتری دارم و اینها رو مقابل هم نمی بینم.

و نکته آخر و شاید مهمترین نکته ای که گرفتم این بود که تو آزادی. تو آزادی تحقیق کنی و بقدر آنچه فهمیده ای عمل کنی. تو آزادی وقتی فهمیدی و درکت این بود که مسیری که تا بحال می رفتی اشتباه بوده بخوای مسیر جدیدی که درک کردی رو بری. اونچه جلوی تو رو گرفته باورهای منفی و اشتباهه توئه. باورهایی مخرب و دورکننده از چیزی که حس می کنی درسته ولی در لباس اعتقادات مذهبی و سنت ها و نژادپرستی ها و قوانین زمینی و یا من درآوردی. اگر چیزی روی می خوای که فکر می کنی درسته و حق طبیعیت هست و مخالف قوانین هستی و الهی هم نیست، باید شهامت و شجاعتش رو داشته باشی که بتونی بایستی . بتونی روی حرفت و نگاهت بایستی و آزاده باشی. حتی اگر شاید تهش ب قیمت جونت تموم بشه. محرم نزدیکه. خیلیا فقط لباس مشکی می پوشن و گریه و ماتم می گیرن ولی پیام حسین(ع) رو نگرفتن. حسین ایستاد روی چیزی که مطمئن بود حق هست و درست هست. اگر پس از تحقیق و تفکر و جستجو و بررسی های زیاد به این نتیجه رسیدیم چیزی می خواهیم که حق هست، غیر الهی هم نیست و ظلم و ستم و آزار هم نمیده کسی رو و خواسته ی ما هم هست باید یاد بگیریم در مقابل قانون های من درآوردی و زمینی انسان ها و تعصبات بیجای دینی و رسم و رسوم های پوچ و نژاد پرستی و غیره و ناحق بایستیم و حق رو طلب کنیم و آزادگی رو.

منتظر خواندن نظرات زیبای شما هستیم.

سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری سفر به دور آمریکا | قسمت ۴۴
    248MB
    16 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

382 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «مهلا گلی» در این صفحه: 1
  1. -
    مهلا گلی گفته:
    مدت عضویت: 347 روز

    سلام بر مونس های دلم

    استاد عزیز و مریم جانم

    خداروشکر برای یک قسمت دیگه از این سریال خداوندی، و خداروشکر برای تو فرکانس بودن برای دیدن، شنیدن، یاد گرفتن درس هاش

    خدایا هزاران مرتبه شکرت

    خدایا قدر این استاد رو خیلی میدونم

    قدر این سایت رو، و بابتشون همیشه ازت ممنونم و قدردانی میکنم

    تو منو هدایت کردی به راهیی که راسته، به راهی که درسته، به راهی که راه خوبانه، به راهی که اخرین راهه، بهترین راهه خدایا خیلی عاشقتم، خدایا خیلی ممنونم

    هم من میدونم همم تو میدونی که من هر چقدر تشکر کنم برای حضورم تو این سایت کمه، هرچقدر از احساسم بگم کم گفتم، اصلا کلمات ناتوان میشن برای وصف حال من

    خدایا دمت گرم

    بازم هم درس های زندگانی خدایا شکرت

    انقدر کامنت احسون عزیزم عالی و کامل بود و من رو برد به سمت عمیق فکر کردن که نگم براتون

    خود فایل که باز یه دنیای دیگه بود

    خدایا شکرت

    مذهب آمیش نه درموردشون شنیده بودم و نه دیده بودم و باز تشکرات فراوان من از مریم جانم و زحمات پشت پرده ای که برامون کشیدن

    و من عاشق تنوع ام و باز اینجا تنوع مذهب داریم چقدر باحاله اعتقاداتشون

    میخوام بدون قضاوت نگاهشون کنم در حد توان

    و درسایی که باید، رو بگیرم

    نوع پوششون، نوع احترامی که براشون قائل هستن اولین چیز هایی که بود ک توجه منو جلب کرد و دکمه نداشتن لباس خانم هاااا (خیلی کار سختیه هر جوری که بهش فکر میکنم) و بعد دوچرررررخه ک دیدم، من مُردم از خنده واقعا جالب و دوست داشتنی بود برام

    چقد باحال بود اونجا که بچه رو گذاشته بود تو گاری البته طرف ما میگن گاری خیلی باحال بود خدایش کلی خندیدم

    ولی لباس خانما خیلی قشنگ بود

    از شیرینی های ساده و زیبایی که درست کرده بودن اونی که شبیه گل تزیین شده بود خیلی چشممو گرفت

    ادم با خودش میگه ببین فکر محدود چیکار با ادم میکنه خودش نمیدونه داره خودش رو از چه نعمت هایی محروم میکنه، نعمت برق خدای من یا نعمت ماشین لباسشویی یا نعمت درس خوندن و رشد کردن (که البته اگه درس میخوندن شاید این مذهب از بین رفته بود البته فک کنم)

    و این مذهب آمیش یک مثال شد برای من مثالی از اینکه وقتی دنباله روی جامعه باشی نتیجه ای رو میگیری که بقیه جامعه گرفتن

    و این باور که به دیگران اجازه بدی تو ذهنت قدرت بدی که بتونن تو زندگیت تاثیر داشته باشن و زندگیت رو دستشون بگیرن نه چون قدرت دارن و میتونن چون تو با باورت این قدرت رو بهشون دادی

    مثل جریان چشم زخم و مثل جامعه ی همین آمیش ها

    که چطوری خودشون رو محروم کردن از این نعمت ها و اسایش ها و راحتی ها و اجازه دادن ک روحانیونشون یا بزرگانشون نحوه زندگیشون رو بهشون بگه که به این شکل زندگی کنید و اونام دنباله روی نیاکانشون بودن و هستن

    وقتی داشتم این فایل رو نگاه میکردم یاد خودم افتادم، زمانی که هنوز با سایت و استاد عزیزم آشنا نشده بودم

    یک فردی که به شدتت وابسته بود به اعتقاداتی که داشت

    کاملا تعصبی بودم نسبت به مذهبم و اعتقاداتم

    و دقیقا به مسائلی برخوردم که فضا ایجاد میکرد که بیشتر تحت فشار باشم از نظر، نظر های بد، برخورد های بد و منو عصبیم میکرد

    و الان ازاد شدم

    حتی همون چیزایی که بهشون اعتقاد داشتم نصفشون از بین رفتن

    ریشه یابشون کردم متوجه شدم این مسئله از بیخ اشتباهه بعد من روش قفلی زده بودم میگفتم درسته

    یعنی یه طوری شدم که یه فکری یه باوری چیزی میاد تو ذهنم یا یه کاری رو انجام میدم اولین سوالی که از خودم میپرسم اینکه

    ایا درسته این فکرم؟ کارم؟

    ایا درست انجامش میدم؟

    و خیلی ازاد و سبک شدم

    رها شدم

    و به قول استاد عزیزم که ازش یاد گرفتم من دارم سعی میکنم سبک خودمو بسازم و به سبک خودم زندگی کنم

    و نامبروان باشم برای خودم

    خدایا شکرت برای سبک بال شدنم

    برای خودم شدنم

    برای مسیر خودمو داشتن

    الهی شکرت برای استادم برای مریم جونم

    بازم دمتون گرم

    ملاصدرا چه زیبا میگه

    خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان

    اما بقدر فهم تو کوچک می شود

    و بقدر نیاز تو فرود می آید

    و بقدر آرزوی تو گسترده می شود

    و بقدر ایمان تو کار گشا می شود

    و بقدر نخ پیرزنان دوزنده باریک می شود

    و به قدر دل امیدواران گرم می شود

    یتیمان را پدر می شود و مادر

    بی برادران را برادر می شود

    بی همسر ماندگان را همسر می شود

    عقیمان را فرزند می شود

    نا امیدان را امید می شود

    گم گشتگان را راه می شود

    در تاریکی ماندگان را نور می شود

    رزمندگان را شمشیر می شود

    پیران را عصا می شود

    و محتاجان به عشق را، عشق می شود

    خداوند همه چیز می شود، همه کس را، به شرط اعتقاد

    به شرط پاکی روح

    به شرط طهارت روح

    به شرط پر هیز از معامله با ابلیس

    بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا

    و مغز هایتان را از هر اندیشه خلاف

    و زبان هایتان را از هر گفتار ناپاک

    و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار

    و بپرهیزید از ناجوانمردیها

    ناراستی ها

    نامردمی ها

    چنین کنید تا ببینید که خداوند

    چگونه بر سر سفره ی شما

    با کاسه یی خوراک و تکه ای نان می نشنید

    و بر بند تاب، با کودکانتان تاب می خورد

    و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند

    و در کوچه های خلوت شب با شما آواز می خواند

    مگر از زندگی چه می خواهید

    که در خدایی خدا یافت نمی شود

    دوستدارتون مهلا گلی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: