دیدگاه زیبا و تأثیرگزار علی عزیز -با کمی ویرایش- به عنوان متن انتخابی این قسمت:
خدای من چه همزمانی زیبایی. استاد دقیقا همین امروز بود که داشتم با یکی از دوستانم که اون هم جزء خانواده صمیمی عباسمنش هست در مورد همین مسائل که شما داخل فایل راجع بهش صحبت کردید صحبت میکردم. و قشنگ احساس کردم که این فایل دقیقا از روی صحبتهای ما ساخته شده و چقدر فوقالعاده بود این فایل
استاد یه چیز خیلی باحالی رو متوجه شدم و اون این بود که این جمله IN GOD WE TRUST شعار رسمی امریکا هستش و شعار ایالت فلوریدا هم هست و از سال 1957 روی اسکناسهای امریکا نقش بسته. اما من این رو از کجا فهمیدم؟ امروز همین دوستی که داشتم باهاش در مورد امریکا صحبت میکردم برای من عکس یدونه صد دلاری فرستاد و کاملا یهویی توجه من به نوشتهی IN GOD WE TRUST که پشت اسکناس نوشته شده بود جلب شد. من تا قبل از این که این جمله رو روی اسکناس ببینم فکر میکردم این جملهایه که شما خودتون ساختین و خیلی هم جملهی قشنگیه ولی وقتی پشت اسکناس دیدمش رفتم در موردش سرچ کردم و دیدم این اصلا شعار رسمی ایالات متحده هست.
اینه واقعا تفاوت امریکاییها با ما که اونها شعارشون رو توحیدی انتخاب میکنند، و اصلا وقتی من این شعار را پشت اسکناس دیدم گفتم خدای من این افراد چقدر باورهاشون درسته که پشت پولشون این شعار رو نوشتن.
چند روز پیش مطلبی مطالعه میکردم در مورد عید و جشن شکرگزاری و خب عید شکرگزاری، یکی از بزرگترین اعیاد مردم امریکاست. سالها پیش مردمی که برای اولین بار به این کشور مهاجرت کردند، در پایان فصل درو تصمیم گرفتند به خاطر خاک حاصلخیز و نعمتهایی که خداوند از طریق طبیعت پربرکت این سرزمین به آنها داده، یک روز را به سپاسگزاری اختصاص بدن.
و رابطه مستقیمی وجود داره بین این نوع نگاه و تجربیاتی که این مردم از نعمتهای خداوند در زندگیشون دارن. از سرسبزی و جنگلهای زیبا گرفته تا بارانهای فوقالعاده و رودخانههای پر آب.
این تفاوت به علت تفاوت میزان نعمتها نیست چون جهان خداوند پر و مملو از نعمت و برکته. و بلکه تفاوت در میزان دریافت این نعمتهاست. این تفاوت در فرکانس این مردمه، در نگاه سپاسگزارانه و رضایتشون از زندگیه.
و مهمترین قانون اینه که فقط افرادی میتونن نعمتهای بیشتری را دریافت کنن که در فرکانس و مدار آن قرار بگیرند. و استاد چقدر قشنگ گفتید که اگر شما میخواید هدایت بشید به جاهای خوب باید خودتون خوب باشید. اگر ما روی خودمون کار کنیم جهان ما را هدایت میکنه به سمت مکانهایی، شرایطی، افرادی، روابطی که از شرایط قبلی ما بهتر هستند. لازمهی این کار، کار کردن روی خودمون هست. لازمهی این کار سپاسگزاری هست و این کاریه که ما را وارد مداری میکنه که بتونیم نعمتهای بیشتری رو دریافت کنیم.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل صوتی سفر به دور آمریکا | قسمت ۴۵28MB41 دقیقه
- فایل تصویری سفر به دور آمریکا | قسمت ۴۵578MB41 دقیقه
بسم الله الرحمن الرحیم
الهی شکرت که امروز هدایتم کردی تا قدم بعدیمو بردارم
سلام خدمت استاد و دوستان عزیزم
امیدوارم حال همگی عالی باشه
درس عملی امروز من
چقدر حرف هاتون درست بود استاد عزیزم و چقدر تو زندگی خودم بارها تجربه ش کردم که وقتی میام رو دیگران تمرکز میذارم کلا خارج میشم از مسبر و هر وقت اومدم روی خودم زمان و انرژی گذاشتم همه چیز عاالی پیش رفته بی نظیر پیش رفته
تمرکزت رو فقط بذار رو شخص خودت و رو خودت کار بکن و نظر دیگران رو از زندگیت حذف بکن
چقدر این حرف اصله بخدا
الهی شکررت
زیبایی های این قسمت
وای خدا پنیر ها رو ببین چقدرر خووشگل بودن وای من پتیر خیلیی دوست دارم خیلی خیلی زیااد
چقدر تون گل های سفید و قرمز زیبا بودند واقعا الهی ششکرت الهی ششکرت
چقدر تمیز و نظافت سرازیر بود از در و دیوار و چقدر پنیرها رو مرتب می چیدند داخل اون سبد ها
الهی شکررت شکرت شکرت
استاد چقدر لباستون مرتب و تمیز هست هم تون لباس سفید هم اون لباس صورتی رنگ
الهی هزاران مرتبه ششکرت شکرت شکرت
ممنونم ازتون استاد عزیزم و دوستان عزیزم
در پناه خدا
سلام خدمت همه ی داداش ها و ابجی های عزیزم.
سلام خدمت استاد عزیزم و آبجی شایسته ی عزیزم
میخوام یک آگاهی ای رو با شما به اشتراک بذارم که خیلی برای من ارزشمنده و خیلی خیلی برای من اصل این موضوع هدایت و سیستم این هدایت رو روشن کرده تا به اینجایی که هستم و هر بار هم روشن تر میشه به لطف خدا…
با درک این آگاهی و یاد آوری کردن به خود و مثال زدن به خود سبب میشه که هر بار تسلیم تر بشیم و آرام تر بشیم و در مقابل این هدایت ها سرسپرده تر بشیم و برای من اینطور بوده که مقاومت های ذهنی ام خیلی کمتر شده.
توی این اگاهی میخوام این موضوع بی نهایت ارزشمند رو با شما عزیزانم به اشتراک بذارم و خیلی احساس عجیبی دارم از انجام این کار چون این اصل جهانه این حقیقت جهانه؛
موضوع هدایت رو میدونیم که ارتعاشاتمون در هر لحظه هست که سبب هدایت شدن ما درهر لحظه از زندگی مون میشه ، اما من میخوام در این اگاهی این موضوع رو روشن کنم که اصل این هدایت کردن یعنی چی اصلاً؟ یعنی چی با ارتعاشاتمون هدایت میشیم؟این هدایت کردن از کجا اومده؟ کی گفته اصلاً هدایتی هست؟!!
بعد از توضیحاتم، من دو تا اگاهی رو براتون میارم که سبب تحول زندگی من و درون من شده و من رو تبدیل به یک فرد دیگری کرده، این آگاهی رو من چند ماه پیش در دوره ی عزت نفس گذاشتم و از اون موقع تا حالا خیلی چیزها رو بهتر درک کردم از اون آگاهی و بعضی جاهاش هم درکم اشتباه بوده بابت تعصباتی که داشتم مخصوصا روی مسائل مذهبی ولی الان که اون تعصبات رو برداشتم خیلی درکم روان تر و آرامش بخش تر شده ،اما بیس همون بوده و این دوتا اگاهی پایه ای شاکله ی زندگی من رو تشکیل میده و در واقع شاکله ی زندگی هممون رو تشکیل داده و به من آزادی داده تا هر جور که بخوام سکان این جهان رو بچرخونم.
و اینقدر جامع و کاربردی هست این آگاهی و اینقدر همه چیز رو براتون واضح میکنه که شاید برای چند لحظه باورتون نشه و فقط بگید همیــن!، همین! کلش همین بود، چقدر الکی دویدم پس و خیلی دوست دارم که این احساس رو هم شما تجربه کنید.
این اگاهی بر پایه ی فراوانی و بی نهایت بودن و لذت بردن است.
بهترین درک این آگاهی این هست که اون پاشنه ی آشیل اصلی تان و اون تعصب اصلی تان را مشخص میکند و اون پاشنه ی آشیل جلوتون احساس حقارت خواهد کرد که بالاخره دستش رو شد و دستاش رو می بره بالا و رو زمین دراز میکشه :) ! و از اونجا به بعدش دیگه به خودتون مربوط میشه که چقدر برای تغییرش حرکت می کنید. با درک و باور این اگاهی اون کار مورد علاقم و عشقم برام مشخص شد.
من هر چیزی که بخوام توی این آگاهی هست، جواب هر سوالی که داشته باشم توی هر زمینه ای، توی این دوتا اگاهی پیدا میشه بینهایت قدرتمند کننده هست این اگاهی و این اصل، در واقع قلم و خودکار رو تو دست خودم می بینم تا در اون لوح محفوظ هر چیزی که دلم بخواد بنویسم. این اگاهی نمیذاره که بشینید و فقط بهتون حرکت و اون حرارت و عشق حرکت کردن رو پیشنهاد می کنه و نمیتونید مسائل رو حل نکنید.
یه نمونه از خودم بگم؛
من خیلی خیلی به مسائل کوانتوم فیزیک و مخصوصا به مسائل نجومی علاقه دارم و این مسائل و سوالاتی که در مورد فضا و زمان و مخصوصاً سیاهچاله ها هست خیلی خیلی برای من هم مهم بود و کنجکاوانه… بعد از درک و باور این دوتا آگاهی ، یه روز با خودم گفتم من میخوام این مسائل رو برای خودم حلشون کنم و اولش فکر کردم که باید خیلی تلاش کنم و باید پدرم در بیاد باید کلی کتاب بخونم(قبلاً کتابهایی رو خونده بودم در مورد کوانتوم فیزیک)، بعد حسم گفت که نیازی به این کارا نیست از من سوال بپرس تا بهت بگم، بعد سوال پرسیدم از حسم در مورد این مسائل و وقتی که جواب رو گرفتم باورم نمیشد که اینقدر راحت و ساده بوده و با خودم گفتم اینا مگه چی بوده که ایـــن همه سال همه درگیرش هستن، این که خیلی واضح و ساده بود و باورتون نمیشه که حسم مسئله ی سیاهچاله ها رو از آبی که کف حموم مون ریخته بود برای من روشن کرد و بعدش حسم این موضوع رو ربط داد به ثروت گفت ببین ثروت هم به همین سادگی هست.
در مورد همین بحث سیاهچاله ها اینقدر فرمول ها و بحث های سنگین و وحشتناک پیچیده هست که آدم میترسه از کنارشون رد بشه.
اونجا این مسئله ی مدارها رو خیلی خیلی خوب دیدم و درکش کردم که مهم نیست چقدر کتاب خوندی چقدر تلاش کردی چند تا مدرک داری، چقدر باهوشی چقدر تمرین کردی، چقدر فکر کردی برای راه حل، پاسخ و خواسته ی مورد نظرتون فقط موقعی بهتون داده میشه که توی مدار متناسب اش باشید و باور داشته باشید که میشود و اون موقع هست که با کمترین تلاش ها به خواستتون و پاسختون می رسید.
درک و عمل خود این آگاهی هم تکامل داره، این خیلی مهمه.
من خودم اول احساس گناهم رو از وجودم کامل پاک کردم، انرژی بودن خداوند و جهان و خودم رو باور کردم و روی عزت نفسم خوب کار کردم، قرآن رو مطالعه کردم بدون تعصب و فقط گفتم که نه مباحث استاد و نه هیچ چیز دیگه هر چیزی که فقـــــــــط توی اینجا اومده؛ یعنی تمام پل ها رو خراب کردم چون میخواستم اون حقیقت و اون مغز قرآن رو درک کنم و نمیخواستم سر خودم رو گول بمالم و این پروسه نزدیک به یک سال و چند ماه طول کشید و در تمام این موارد ، فقط وفقط وفقط اون ربّ بود که همراه من بود و من رو از طرق مختلف هدایتم میکرد.
اما الان دارم همه ی این نتایج رو که یک آگاهی جامع هست رو در اختیارتون میذارم با عشق..استفاده کنید و لذتش رو ببرید.
خدایا شکرت…
برای من همین دوتا آگاهی پایه ای کافی هست تا تمام زندگی ام رو روی آن بنا کنم و یک عزت نفس فوق فوق فوق پولادین در درونم ایجاد کرده تا اهدافی رو تجربه کنم و ویژگی هایی رو تجربه کنم که فراتر از تصور الانم هست و باقی اگاهی ها رو روی همین دوتا آگاهی پایه ای بیارم بالا و یک فرقان و یک شاه کلید طلایی شده برای ذهنم که اصل رو از فرع برام تشخیص میده و راه حل هر مسئله ای رو در اختیارم میذاره. خیلی خیلی واضح میتونید رد پای تک تک این آگاهی ها رو در تمام آموزش ها و مباحث استاد و در قرآن و در زندگی خودتون پیدا کنید و برای من تمام اون درک های نا درستم رو از خداوند بر طرف کرده و سبب شده که خودم رو مسئول تمام اتفاقات زندگی ام بدونم و عامل بیرونی ای به نام خداوند، بسیار بسیار بسیار کم رنگ بشه توی ذهنم.
تاکید میکنم که برای درک بهتر این گاهی حتماً حتماً حتماً باید دوره ی عزت نفس رو به خوبی کار کرده باشید و اون وقت خیلی راحت تر این مطالب رو درک می کنید.
واقعاً ارزشش رو داره که اگه عزت نفس رو تهیه نکردید، بخاطر درک این آگاهی هم که شده برید تهیه کنید و بعد کار کردن روی عزت نفس این آگاهی رو بخونید…
خب، یک ذره توضیح بدم که چه اتفاقاتی افتاد که من این آگاهی رو در این صفحه از سایت میگذارم (خیلی خیلی جالبه)؛
چند وقت پیش حس من گفت که بیام و این آگاهی رو در سایت بگذارم و به نظرم اومد که اگه بذارم روی ثروت۳ خیلی خیلی بهتره چون رابطه ی مستقیم داره با جلسه ی ۲و۳ ی ثروت۳… اما حسم گفت که بیام و روی فایل های دانلودی سفرنامه آمریکا بذارم . من خیلی مقاومت داشتم که این کار رو بکنم چون برای درک بهتر این اگاهی باید اون مباحث جلسه ی ۲و۳ کار شده باشه و آخر سرهم گذاشتمش کنار تا همین چند روز پیش که دوباره حسم گفت که این کار رو بکن و اتفاقاً همون روزی که فایل ۴۲ اومد روی سایت و وقتی اون بحث هدایت رو خودم با چشمم دیدم حسم گفت این هم نشونه برو بذار روی همین فایل بعد ذهنم گفت که نه الان استاد یه فایل دیگه میذاره کس دیگه نمیخونه این کامنت رو، خلاصه دوباره بی خیالش شدم تا اینکه دیشب خیلی خیلی حالم خوب شد و اصلاً همه چیز کاملاً هدایتی پیش رفت و اصلاً نفهمیدم که چی شد و چجوری گذشت ولی همه چیز عالی پیش رفت و تا اینکه اومدم توی سایت و اون کادر سبز رنگ رو دیدم و اصلا یه لحظه موندم و خشکم زد و سریع رفتم و کلیک کردم و رفتم به صفحه ی معرفی دوره ی جهان بینی توحیدی و استاد در مورد اون آیات اصلی و آیه ی ۷ ال عمران حرف زدند و حسم خیلی با قدرت گفت برو همین الان بذار روی فایل های دانلودی و تا صبح هر چقدر که میخواد بشین وقت بذار و تمومش کن و بذار روی سایت اینقدر قدرت داشت و اینقدر نشونه ها پشت سرهم اومده بود که دیگه ذهنم هیچ چیزی نتونست بگه، و اومدم دفترم رو باز کردم و میخواستم که اون نکاتی که از اون اگاهی ها درک کرده بودم رو بنویسم و نمیدونستم که باید چی بنویسم و حسم گفت که یه آهنگ بذار و گوش کن و گذاشتم و همین طوری داشت آگاهی ها میومد و داشتم مینوشتمش و نوشتم اما خیلی خوابم گرفت و خوابیدم تا امروز که اومدم چند تا از کامنت های این فایل رو خوندم و دوباره پشت سرهم چند تا نشونه ی خیلی واضح دیدم از کلیپ ها و کامنت های سایت و الان هم دارم تایپ اش میکنم و دارم منظمش میکنم و واضح ترین نشانه همان کادر سبز رنگی هست در صفحه ی اول سایت که این آگاهی رابطه ی مستقیم داره با اون کادر سبز و چگونگی کار کردنش.
خود من هنوز مقاومت دارم روی این بحث هدایت و الهامات، با اینکه الان خیلی خیلی کمتر شده نسبت به قبل و نتایج فوق العاده دارم از گوش دادن به این الهامات.
میخوام بگم که خودم هنوز باید کلی کار کنم روی خودم تا قشنگ درکش کنم و از همه مهم تر عملی اش کنم و متجلی اش کنم توی زندگی ام.
من این موضوع رو از قرآن هم براتون میارم.
در این متن ارزشمند آیاتی رو هم میاورم که حتما پیشنهاد میکنم که خودتان هم جستجو و تحقیق بیشتری بکنید، چون آیاتش خیلی خیلی زیاد است اگر بخواهم کل آیات رو بیارم با ترجمه هایش فکر کنم که چیزی حدود ۴۰-۵۰ صفحه یا بیشتر بشه.
باز هم تاکید میکنم به خودم که با یکبار خوندن و یکبار فکر کردن هیچ اتفاقی نمی افته.
ببینید برای درک درست و صحیح هدایت و طرز کارکرد سیستم هدایتی خداوندنه فقط سیستم هدایت بلکه برای درک هر موضوع و علمی اول باید این موضوع ربوبیت ربّ رو ((باور کنید)) که نه تنها اصل و اساس قرآن هست بلکه اصل و اساس تمام جهان هستی است و نه نتها اصل و اساس جهان بلکه تمام جهان هستی است و اصل و اساس تمام آموزه های استاد است.
هرکجا که لازم بود میتوانید بایستید و فکر کنید و تحقیق کنید، هر چقدر که میخواهد زمان بگذارید، واقعاً ارزشش را دارد.
هیچ کدام از حرف های من رو قبول نکنید، شاید من اشتباه درک کردم و دارم درک اشتباه تو وجودتون میذارم، دارم تردید و شک میندازم توی وجودتون، خودتون برید تحقیق کنید که دارم درست میگم یا نه، من فقط اینا رو میگم، درست هستند نیستند، اینا رو باید خودتون برید دنبالش.
متن کوتاهی است، چون واقعـــاً کل داستان به همین سادگی و به همین راحتیه و اصلاً پیچیده نیست اما نیاز به فکر کردن و تحقیق کردن بسیار دارد، مخصوصاً در قرآن، چون خیلی عمیق هست و در تک تک لحظات زندگی هممون جاریه.
*مفهوم ریشه ای کلمه ی ربّ؛
این کلمه از سه حرف اصلی ((رَ- بَ – بَ)) تشکیل شده است که دلالت بر پرورانیده شدن چیزی میکند و در واقع ریشه ی کلمه ی تربیت است که آن هم به معنای پرورش دادن است که از مشتقات رَبَبَ است.
رَبَبَ به مفهوم قدرت مطلق جهان یا فرمانروای جهان یا پادشاه جهان نیست، این ها معانی مصطلح است که از اصل مفهوم رَبَبَ برداشت میشود.
اما ببینیم که چطور این کلمه ی ساده ی سه حرفی، اصل و اساس این جهان است…
به نظر شما مفهوم خالص و دقیق تربیت کردن، به چه معناست؟
یک مثالی میزنم؛ اینکه میگوئیم ما یک سگ (وحشی) را تربیتش کردیم و آن سگ (اهلی) شد، یعنی چه؟
یعنی اینکه ما یک حالتی را در سگ به یک حالت دیگر تغییر میدهیم، حالت وحشی بودنش را تغییر دادیم به حالت اهلی بودن و در واقع یک تغییر شکلی در حالت (وحشی بودنش) رخ داد و تبدیل به حالت(اهلی بودن) شد و برای اینکه این تغییر حالت رخ بدهد، یکسری اتفاقات باید بیافتد تا اون تغییر حالت در ویژگی های سگ رخ بدهد و زمان بر است، در واقع زمان در این بین است که بوجود میاید.
زمان بردن به معنای سخت انجام شدن نیست!!
یک مثال دیگه میزنم؛
وقتی که میگیم فلان پدر فرزند خوبی رو تربیت کرده یعنی چی؟
یعنی اینکه حالات رفتاری و اخلاقی خوب نسبی ای رو در فرزند بوجود آورده و اون بچه حالات و رفتار های قابل قبولی رو از خودش نشون میدهد، مثلاً مودب است، شمرده شمرده حرف میزند، خیلی دقیق حرف میزند، این ها حالاتی هست که در اون فرزند بوجود آمده است، حالا از اولش اینطور بوده؟ نه. از اولش شیطون بوده ، خیلی سرو صدا میکرده، اما پدرش از یک راه درست تربیتش کرده. به این روند تربیت کردن می گویند، که نیاز به یک تربیت کننده و یک تربیت شونده و نیاز به این اتفاقات این بین باشد.
اگه نیازی می بینید صبر کنید و فکر کنید به ین حرفها…
حالا ببینیم که این تربیت کردن چه ارتباطی دارد به ربّی که در قرآن آمده است؛
از توضیحاتی که دادم و مثالهایی که آوردم، مشخص شد که تربیت کردن به معنای پرورش دادن و ایجاد کردن و تغییر یکسری حالات در یکسری چیزهاست.
با این نتیجه گیری در مورد تربیت کردن، معنای خام ربب راحت است که به معنای بوجود آمدن چیزی است که از حالتی به حالت دیگری تبدیل شده است.
در واقع ربب اون حالت خام و اصلی تربیت کردن است که به مفهوم بوجود آمدن چیزی است که از حالتی به حالت دیگری تبدیل شده ، می باشد.
پیشنهاد میکنم که صبر کنید و دوباره با خودتون دوره کنید تا اینجا این مفاهیم رو و برای خودتون دوباره مثال بزنید.
خب…
حالا این مفهوم رو در الحمد لله ربّ العالمین جای گذاری کنید…
ربّ العالمین به چه معناست؟
به معنای ((شکل پذیر جهانیان)) است؛ یعنی اینکه اون (الله)ی که ویژگی اش این است که از حالتی به حالت دیگر تبدیل شده است و این حالت جهانیان رو به خودش گرفته است، یعنی اینکه این جهان ها به سبب تغییر حالت و از حالتی به حالت دیگر تبدیل شدن بوجود اومدند.
این موضوع ما رو یاد چه چیزی می اندازد؟
درسته، قانون پایستگی انرژی…
حالا این موضوع هدایت چه ارتباطی به این رَبَبَ دارد؟
برای تغییر شکل دادن از حالتی به حالت دیگر، موضوع هدایت، تمام و کمال و به طور مطلق، جزء لاینفک و جدا ناپذیر این روند (سیستم) تغییر شکل دادن است، منطقی اش هم همین است.
مثلا وقتی که ما آب را درون پارچ میریزیم، آب شکل لیوان را میگیرد و کل این تغییر شکل آب بواسطه ی هدایت خود آب هست و اگر حتی یکذره از این هدایت در ذات اون آب نبود، شکل لیوان را به خودش نمی گرفت. نمیدونم تونستم خوب توضیح بدم یا نه؟
برگردیم به مثال تربیت فرزند… گفتیم که پدر فرزندش رو تربیت میکند، خب ، در واقع پدر در حال هدایت کردن فرزندش است، غیر از این هست ؟ تمام اون لحظات تربیت کردن فرزند ،هدایت کردن نام دارد که به سوی مقصد و هدف خاصی انجام میگیرد.
میشه بجای تربیت کردن از هدایت استفاده کرد و تاکید میکنم هدایت کردن یک روند است و به قول قرآن همان سیستم نحن و ضمیر جمعی که افعال را انجام میدهدو یکسری کارها باید انجام شود؛
– إِنّا أَنزَلنا…
– إِنّا أوحَینا…
– نَحنُ لَهُ لُحافِظُون…
در یک کلام این رو میخوام بگم که تمام اون سیستم هدایت، به طور اتمّ وکامل و مطلق، خود سیستم شکل پذیری(ربوبیت) هست.
برگردیم به موضوع ربّ العالمین…
متوجه شدیم که ربّ العالمین به معنای شکل پذیر جهانیان است و هم چنین تمام سیستم هدایت جزئی جدا ناپذیر و لاینفک سیستم شکل پذیری است ، اصلاً کارکرد اون سیستم شکل پذیری بوسیله ی هدایت کردن باید انجام شود تا اون شکل پذیری انجام گیرد.
و در تمام این مثال ها منظور از تغییر، آن تغییری است که در درون و ذهن اتفاق می افتد( بی نهایت نکته ی مهمی هست که همین الان متوجه اش شدم، خدایا شکرت)
یک مثال و آیه ی واضح و عالی؛
*(إِنَّ عَلیَنا لَلهُدی)
سه تاکید پشت سرهم دارد؛
۱. (إِنّ)َ که حرف تاکید است.
۲.(عَلیَنا لَلهُدی) مبتدا شدن جارّ و مجرور که نشان از تاکید کردن است بر اسم مبتدا،
مثل اینکه یکبار میگوئیم:
۱.علی آقا، بر شماست انجام دادن این کار.
یکبار میگوئیم:
۲. بر شماست علی آقا، انجام دادن این کار.
در واقع با اینکار(روش دوم) ما فقط تاکید بر یک علی و تاکید بر انجام شدن این کار، توسط این علی( مشخص شده) داریم.
۳.(لَ) که حرف تاکید است و پشت اسم میاید.
باز هم پیشنهاد می کنم که صبر کنید و دوباره مرور کنید تو ذهنتون.
یک سوال دیگر؛
تا اینجا فهمیدیم که ربّ العالمین به معنای شکل پذیر بودن جهانیان است، اما هنوز این معادله ی ربب کامل نشده…
پس شکل دهنده کیست و چیست، پس الله کیست و چیست؟؟؟؟…
درک مفهوم سَخَرَ؛
*إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی سِتَّهِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ یَطْلُبُهُ حَثیثاً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ (مُسَخَّراتٍ) بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمینَ (۵۴)
پروردگار شما خداوندى است که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید سپس به تدبیر جهان هستى پرداخت با شب، روز را مىپوشاند و شب به دنبال روز به سرعت در حرکت است و خورشید و ماه و ستارگان را آفرید درحالىکه (مسخر) فرمان او هستند آگاه باشید که آفرینش و تدبیر براى او است پربرکت است خداوندى که پروردگار جهانیان است.
*اللَّهُ الَّذی رَفَعَ السَّماواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ وَ( سَخَّرَ) الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْری لِأَجَلٍ مُسَمًّى یُدَبِّرُ الْأَمْرَ یُفَصِّلُ الْآیاتِ لَعَلَّکُمْ بِلِقاءِ رَبِّکُمْ تُوقِنُونَ (۲)
خدا همان کسى است که آسمانها را- بدون ستونى که قابل رؤیت باشد- آفرید سپس بر عرش استیلا یافت و خورشید و ماه را (مسخّر) ساخت که هرکدام تا زمان معیّنى حرکت دارند کارها را او تدبیر مىکند آیات را تشریح مىنماید تا به لقاى پروردگارتان یقین پیدا کنید.
*وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ (سَخَّرَ) الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى یُؤْفَکُونَ (۶۱)
اگر از آنان بپرسى: چه کسى آسمانها و زمین را آفریده و خورشید و ماه را رام و (مسخّر) کرده؟ بىتردید خواهند گفت: خدا. پس چگونه منحرف مىشوند؟! (۶۱)
*أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ وَ (سَخَّرَ )الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْری إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى وَ أَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ خَبیرٌ (۲۹)
آیا ندانستهاى که خدا شب را در روز فرو مىبرد و روز را در شب فرو مىبرد، و خورشید و ماه را (مسخّر) کرده است که هر کدام تا مدتى معین روانند؛ و یقیناً خدا به آنچه انجام مىدهید، آگاه است. (۲۹)
*یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ وَ (سَخَّرَ) الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْری لِأَجَلٍ مُسَمًّى ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ لَهُ الْمُلْکُ وَ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما یَمْلِکُونَ مِنْ قِطْمیرٍ (۱۳)
شب را در روز فرو مىبرد و روز را در شب فرو مىبرد، و خورشید و ماه را (مسخّر )کرده است که هر کدام تا سرآمدى معین روانند. این است خدا پروردگار شما، فرمانروایى ویژه اوست و کسانى را که به جاى او مىپرستیدید، مالک پوست هسته خرمایى هم نیستند. (۱۳)
*خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَى النَّهارِ وَ یُکَوِّرُ النَّهارَ عَلَى اللَّیْلِ وَ (سَخَّرَ) الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْری لِأَجَلٍ مُسَمًّى أَلا هُوَ الْعَزیزُ الْغَفَّارُ (۵)
آسمانها و زمین را به حق آفرید. شب را به روز درمىپیچید، و روز را به شب درمىپیچید، و خورشید و ماه را (مسخّر)کرد. هر کدام تا سرآمدى معین روانند. آگاه باشید! او تواناى شکستناپذیر و بسیار آمرزنده است. (۵)
*(سَخَّرَها) عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیالٍ وَ ثَمانِیَهَ أَیَّامٍ حُسُوماً فَتَرَى الْقَوْمَ فیها صَرْعى کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِیَهٍ (۷)
*که خدا آن را هفت شب و هشت روز پى در پى بر آنان (مسخر)کرد و مىدیدى که آنان مانند تنههاى پوسیده و پوک درختان خرما روى زمین افتاده (۷)
اللَّهُ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَکُمْ وَ (سَخَّرَ) لَکُمُ الْفُلْکَ لِتَجْرِیَ فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ (سَخَّرَ) لَکُمُ الْأَنْهارَ (۳۲)
خداوند همان کسى است که آسمانها و زمین را آفرید و از آسمان آبى نازل کرده و با آن میوههاى را خارج ساخت و روزى شما قرار داد و کشتى را (مسخّر) شما گردانید تا بر صفحه دریا به فرمان او حرکت کنند و نهرها را (مسخّر) شما گردانید.
وَ (سَخَّرَ) لَکُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَیْنِ وَ (سَخَّرَ) لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ (۳۳)
و خورشید و ماه را که با برنامه منظمى درکارند به (تسخیر) شما درآورد و شب و روز را (مسخّر) شما ساخت.
وَ (سَخَّرَ) لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ (۱۲)
او شبوروز و خورشید و ماه را (مسخّر) شما ساخت و نیز ستارگان به فرمان او (مسخر) شمایند در این نشانههائى است که براى اهل خرد پدیدار است.
وَ هُوَ الَّذی (سَخَّرَ )الْبَحْرَ لِتَأْکُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِیًّا وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْیَهً تَلْبَسُونَها وَ تَرَى الْفُلْکَ مَواخِرَ فیهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (۱۴)
او کسى است که دریا را (مسخّر) ساخت تا از آن گوشت تازه بخورید و وسائل زینتى براى پوشش از آن استخراج نمائید و کشتىها را مىبینید که سینه دریا را مىشکافند تا شما از فضل خدا بهره گیرید شاید شکر نعمتهاى او را بجا آورید.
فَفَهَّمْناها سُلَیْمانَ وَ کُلاًّ آتَیْنا حُکْماً وَ عِلْماً وَ (سَخَّرْنا) مَعَ داوُدَ الْجِبالَ یُسَبِّحْنَ وَ الطَّیْرَ وَ کُنَّا فاعِلینَ (۷۹)
ما آن را به سلیمان تفهیم کردیم و به هریک از آنها داورى و علم دادیم و کوهها و پرندگان را (مسخّر) داود ساختیم که با او تسبیح مىگفتند و ما قادر بر انجام این کار بودیم.
وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَکُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ لَکُمْ فیها خَیْرٌ فَاذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَیْها صَوافَّ فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَکُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ کَذلِکَ (سَخَّرْناها) لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (۳۶)
و شترهاى چاق و فربه را براى شما از شعائر الهى قرار دادیم در آنها براى شما خیر و برکت است نام خدا را درحالىکه به صف ایستادهاند ببرید هنگامى که پهلویشان آرام گرفت از گوشت آنها بخورید و مستمندان قانع و فقیران معترض را نیز از آن اطعام کنید اینگونه ما آنها را (مسخّر)تان ساختیم تا شکر خدا را بجا آورید.
لَنْ یَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لکِنْ یَنالُهُ التَّقْوى مِنْکُمْ کَذلِکَ (سَخَّرَها) لَکُمْ لِتُکَبِّرُوا اللَّهَ عَلى ما هَداکُمْ وَ بَشِّرِ الْمُحْسِنینَ (۳۷)
هرگز نه گوشتها و نه خونهاى آنها به خدا نمىرسد آنچه به او مىرسد تقوا و پرهیزگارى شماست اینگونه خداوند آنها را (مسخّر) شما ساخته تا او را به خاطر هدایتتان بزرگ بشمرید و بشارت ده نیکوکاران را.
أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ (سَخَّرَ) لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ وَ الْفُلْکَ تَجْری فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلاَّ بِإِذْنِهِ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحیمٌ (۶۵)
آیا ندانستهاى که خدا آنچه را در زمین است و کشتىها را که به فرمان او در دریا روانند، براى شما رام و (مسخّر) کرده است؟ و آسمان را نگه مىدارد که بر زمین نیفتد مگر به اذن او؟ یقیناً خدا به همه مردم رئوف و مهربان است. (۶۵)
أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ (سَخَّرَ) لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَهً وَ باطِنَهً وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا کِتابٍ مُنیرٍ (۲۰)
آیا ندیدى خداوند آنچه را در آسمانها و زمین است (مسخر) شما کرده و نعمتهاى خود را چه نعمتهاى ظاهر و چه نعمتهاى باطن بر شما گسترده و افزون ساخته است ولى بعضى از مردم بدون هیچ دانش و هدایت و کتاب روشنى درباره خدا مجادله مىکنند.
إِنَّا (سَخَّرْنَا) الْجِبالَ مَعَهُ یُسَبِّحْنَ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِشْراقِ (۱۸)
ما کوهها را (مسخر) وى کردیم که شبانگاه و بامداد تسبیح میکردند(در جریان بودند) (۱۸)
(فَسَخَّرْنا) لَهُ الرِّیحَ تَجْری بِأَمْرِهِ رُخاءً حَیْثُ أَصابَ (۳۶)
پس، باد را (مسخر) وى کردیم که هر جا میخواست بفرمان وى بنرمى همیرفت (۳۶)
لِتَسْتَوُوا عَلى ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْکُرُوا نِعْمَهَ رَبِّکُمْ إِذَا اسْتَوَیْتُمْ عَلَیْهِ وَ تَقُولُوا سُبْحانَ الَّذی (سَخَّرَ) لَنا هذا وَ ما کُنَّا لَهُ مُقْرِنینَ (۱۳)
تا بر پشت آنها قرار گیرید، سپس هنگامى که بر آنها سوار مىشوید نعمت پروردگارتان را به یاد آورید و بگویید: منزّه است کسى که اینرا براى ما (مسخّر) و رام کرد، در حالى که ما را قدرت (مسخّر) کردن آنها نبود؛ (۱۳)
اللَّهُ الَّذی (سَخَّرَ) لَکُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِیَ الْفُلْکُ فیهِ بِأَمْرِهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (۱۲)
خداست که دریا را براى شما (مسخّر) و رام کرد تا کشتىها به فرمانش در آن روان شوند و تا شما از فضل و رزق و
روزىاش بهره جویید و تا شما سپاس گزارى کنید. (۱۲)
وَ (سَخَّرَ) لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ جَمیعاً مِنْهُ إِنَّ فی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (۱۳)
و همه آنچه را در آسمانهاست و آنچه را در زمین است از سوى خود براى شما مسخّر و رام کرد؛ بىتردید در این امور براى مردمى که مىاندیشند، نشانههایى است. (۱۳)
کتاب قرآن فرکانسی ترین کتابی هست که تا به الان وجود داشته است و مطمئن هستم که تا ابد هیچ کتابی همانندش نخواهد آمد، چون از ذات این جهان می آید، با اینکه یک کتاب داستان و موعظه ی ساده هست که متناسب با منطق مردم ۱۴۰۰ سال پیش است، اما هنوز یک حرکت اعراب هایش تغییر نکرده.
به نظر شما چرا اینطور است آیا معجزه ای در کار است؟ خیر.
چون این کتاب اصل قوانین است و بر پایه ی قوانین تغییر ناپذیر جهان است، به همین دلیل ساده این کتاب تغییر ناپذیر است، چون قوانین این جهان تغییر ناپذیر است.
شاید براتون سوال پیش اومده باشه و جالب باشه که چرا قرآن اغلب حرفهایش را با داستان گفته؟
به نظرتون چرا؟
چون اون زمان اکثر قریب به اتفاق مردم سواد نداشتند و بهترین راه برای گفتن موعظه یا حرفی برای اینکه در خاطر بماند، این بود که اون موعظه یا اون حرف در قالب یک داستان بیان شود. حتی برای انتقال پیامهاشون از این شیوه ی داستان سازی استفاده میکردند تا پیام یادشان بماند.
یه موضوعی رو میخوام بگم خدمتتون تا هممون فکرکنیم!!
یک سوال وقتی میگیم که ما فقط این جسم هستیم و ما نمیتوانیم اطرافمون باشیم، ما چه چیز این جسم هستیم؟ چشمانش هستیم؟ معده اش هستیم؟ گوشش هستیم؟ قلبش هستیم؟ استخوان هایش هستیم؟ چه چیزش هستیم؟
مگر غیر از این هست که تمام اجزاء بدن جزئی از ماست؟!!! خب اگر تمام بدن جزئی از ماست چطور بدن ما و صندلی ای که رویش نشستیم جزئی از ما نیست؟ حتماً باید فکر بشه روی این موضوع.
اینکه میگیم که چیزی مسخر من است به چه معناست؟
سخر به این مفهوم است که آن چیز هیچ قدرت و اراده و اختیاری از خودش ندارد و تحت فرمان شماست و در واقع تمام کارهایش اراده ی شماست، مانند ملائکه( خیلی نکته ی مهمی هستااا).
در نگاه اول و عام؛
آیا دیوار چین مسخر من است؟ خیر.
آیا دست من مسخر من است؟ بله.
ایا یک قند مسخر من است؟ خیر.
آیا یک شیر مسخر من است؟ طبیعتاً خیر .
وجوه اشتراک بین این سوال ها چیست؟
وجوه اشتراک شان در محیط بودن ، مالکیت و جزئی از خود بودن است.( این سه تا عامل باید باشه تا چیزی مسخر شما باشه)
– دست من جزئی از من است و من بهش محیط هستم و من مالکش هستم. اگر بخوام میتونم دستم رو هیچ وقت حرکت ندهم تا ابد.
– دیوار چین بر من محیط است و من مالکش نیستم و جزئی از من نیست.
– یک شیر جزئی از من نیست، من بهش احاطه ندارم و مالکیتش هم نسبی است.، اما باز مسخر من نیست جون این سه عامل باید با هم باشه
یک قند جزئی از من نیست، من بهش احاطه دارم و مالکیتش هم نسبی است اما باز مسخر من نیست چون این سه عامل باید با هم باشه.
خب…
این ددگاهی هست که عام هست و همه این رو قبول دارند.
اما…
اما…
قرآن کاملاً متفاوت فکر میکنه و حرف میزنه؛
وَ (سَخَّرَ) لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ جَمیعاً مِنْهُ إِنَّ فی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (۱۳)
و مسخّر کرد براى شما همه آنچه را در آسمانهاست و آنچه را در زمین است که همگی از اوست ؛ در این امور براى مردمى که همواره مىاندیشند، قطعاً نشانه هایى است. (۱۳)
اینجا و همچنین در آیات مختلف می بینیم که همه چیز هم جرئی از ماست، هم مالک همه چیز هستیم، هم محیط هستیم به همه چیز،
دیگه فکر نکنم چیزی برای گفتن باقی بمونه، درک و تفکرش رو به خودتون می سپارم…
خب…
الان بهترین موقع هست که دو تا اگاهی رو با شما به اشتراک بذارم و نمیدونید که چطور همه ی این توضیحات دقیقاً مثل یک پازل کنار همدیگه چیده میشه و به این سوالات پاسخ داده میشه؟
یعنی ما جهانیم؟
پس این جسم چیه؟
مگه ما آدم و بغل هم نیستیم، پس چطور جهانیم؟
یعنی ما خدائیم؟
آخه چطوری من به کهکشانی که چندین سال نوری از من(این جسم) فاصله دارم محیط هستم و مالکش هستم؟
یعنی من سییتم جهان هستم؟
یعنی اون سیستم نحن من هستم؟
اگه من همه چیز هستم پس چرا دیوار جان نداره؟
و یعنی های دیگه…
بذارید خودم رو مثال بزنم؛
اینا سوالات من بود و وقتی که درکش کردم، بوجود اومد و نمیدونستم که چطوری باید جمعشون کنم.. رهاشون کردم و فقط چند روز رفتم عشق و حال کردم و یک روز که پای کامپیوتر بودم و داشتم یوتیوب نگاه میکردم، به قول حافظ آب حیاتم دادند، تمام سنگینی این اگاهی ها در سینه ام حل شد و جا شد با دریافت الهامِ کلمه ی ( موتور بازی ساز)
همین الان تمام موهای تنم سیخ شده !!
تمامش حل شد تمامش جا شد توی سینه ام و احاطه پیدا کردم بهشون دیگه فقط عمل کردنشون مونده بود و مانده و خواهد ماند.
ذهنم به طرز فوق العاده عجیبی آرام و ساکت شد، انگارکه به نور محض و اون شاکله و اصل قرآن و هستی رسیده بودم، انگار دستم به اون تنها ریسمان حقیقی جهان خورد و گرفتمش، در تمام بدنم احساس راحتی و اطمینان و امنیت غیر قابل وصفی میکردم.
خدایا شکرت که هدایتم کردی…
تمام توجهتون رو بذارید روی این دو تا آگاهی و خوب مطالعه اش کنید، پیشنهاد میکنم که پرینت بگیرید ازش و بارها وبارها مثل فایل های استاد و مثل غذا خوردن هر روز تکرارش کنید و هر روز بخونیدش، این کاری هست که خودم می کنم
چون بی نهایت سریع فرِّار هست این اگاهی ها…
این اگاهی ها دوباره ویرایش شدند و با اون اگاهی توی عزت نفس فرق دارند و یکرسی جاها حذف شده، یکسری جاها کاملتر شده، یکسری جاها عمیق تر شده.
احساس میکنم که با اشتراک این آگاهی دارم بزرگترین کار و خدمت رو جهان انجام میدم، خیلی احساس قدرت و ارزش دارم.
خدا رو شکر… .
آگاهی و حقیقتی مسلم، به نام موتور بازی ساز*
تمرین شماره ی یک؛
لطفاً یکدست بازی کامپیوتری انجام دهید، هر چیزی که میخواهد باشه اما اگر بازی اول شخص باشه خیلی خیلی بهتره و بعد آگاهی رو شروع کنید
سپاسگزارم.
:) :) :) :)
این آگاهی بی نهایت کمکتان خواهد کرد در همه ی موضوعات زندگیتان، فقط همین الان یک قلم و کاغذ بردارید و با خواندن این مقاله تمام (پس این چی)ها و (پس اون چی)ها و (البته و اما و اگر و ولی)های ذهنتون رو بنویسید که این آگاهی اون پاشنه های آشیلتان و آن کانون توجه و تمرکزهای ریشه ای و محکم تان که تاکنون متوجه درکش نشده اید را مشخص میکند، چون برای من را مشخص کرد.
هر چیزی که شک و تردید و دودلی و تنبلی به ذهنتان می اندازد و میگوید که حالا ولش کن، بعداً حالا، یا هر چیزی شبیه به اینها رو گوش نکنید و خفش کنید و فقط با یک قلم و کاغذ این آگاهی رو با دقت بخونید، درسته که طولانیه، اما هر چه قدر که لازمه براش وقت بذارید و اینطوری نباشه که فقط یکبار بخونیدش و تمریناتش رو انجام بدید، بارها و بارها بهش فکر کنید و دنبال نکاتش بگردید.
اساس این آگاهی مربوط به مثال کد نویسی استاد است و درکش خیلی برای من راحت تر بوده.
با درک این آگاهی(نه فقط با یکبار خوندنش!) مفهوم و موضوع اصلی قرآن و جهان هستی ؛ یعنی ربب(کلید واژه ی توحید و حقیقت و خوشبختی) رو متوجه می شوید و به دنباله ی اون ، مفاهیمی مثل سخر، مفهوم نحن و ضمیر جمع در قرآن که به خداوند نسبت داده شده است و همچنین سیستمی رفتار کردن خداوند، مفهوم بدون احساس رفتار کردن خداوند، مفهوم لهو و لعب بودن حیات دنیوی، مفهوم توکل، مفهوم تمرکز و کانون توجه، مفهوم ایمان، مفهوم شرک، مفهوم خلیفه ربّ ، مفهوم صبر،علت نهی شدن حزن در قرآن، مفهوم زمان مضارع افعال در قرآن،مفهوم بما کنت تعملون و بما قدمت ایدیهم، اینکه چرا مفهومی به عنوان حق الناس توی قران نیومده، مفهوم ظلم در قرآن، مفهوم دیار و دار و داستان پیامبران در قرآن را میتونید متوجه اش بشوید.
ادامه در پاسخ کامنت…
ادامه ی متن بالا…
در یک کلام چراغ اتاق تاریک برایتان روشن میشه و می بینید که همه چیز فقط یک چیز است.
در بخش دوم، اون اگاهی ای که سبب این آگاهی بی نظیر موتور بازی ساز شده است را میاورم.
فقط خیلی با دقت بخونید، درسته که خیلی سادست اما راحت ازش نگذرید و کلمه به کلمه دقت کنید؛
من تا بحال بازیهای کامپیوتری مختلفی رو انجام داده ام یا حداقل آنها را دیده ام و این بازیها در سبکهای مختلفی ساخته میشوند.
(من کل و اساس سبک های بازی رو در نظر میگیرم برای درک راحت تر چون هر کسی یه سبکی رو دوست داره)
طبیعتاً هر بازی کامپیوتری ای یک شخصیت و محور اصلی دارد که آن من هستم و در یک دنیایی اتفاق می افتد که این دنیا بنابر سبک بازی میتواند کاملاً متفاوت باشه از داستانی و تاریخی گرفته تا ورزشی و جنگی و تخیلی.
در این بازی مراحل متفاوت و متعددی وجود داره و توی تنظیمات میشه یکسری چیزها روتغییر داد و آدمهای متفاوت، با ویژگیهای ظاهری و باطنی متفاوتی هستند که در هر مرحله و بنابر نوع مرحله، تمام آن افراد به همراه تمام ویژگیهای ظاهری و باطنی شون و هم چنین تمام فضا و مکان ، متغییر هستند.
کلی اتفاق برای من( شخصیت اول و اصلی داستان) می افتد و کلی کار باید انجام شود و در آخر هم آن بازی به زیبایی و پس از طی مراحل به یاد ماندنی و شگفت انگیز و بسیار هیجان انگیز و با خاطره ای خوب و شیرین و دلچسب و با کلی بالیدن به خود بازی تمام میشود.
بازی فقط بخاطر این لذت و سرگرمی و کیفش هست، نه اینکه توی بازی به چیزی برسم یا هدف خاصی از بازی کردن داشته باشم یا اینکه بازی چیزی به من اضافه می کنه یا باعث بشه که من به کمال برسم، چون من نیازی ندارم که از بازی کردن به جایی برسم، فقط واسه لذت بردنه، بازی رو بازی میکنم فقط بخاطر اون هیجان در حین بازی.
یک سوال؛
اون کسی یا چیزی که بازی رو داره بازی میکنه و تجربه میکنه، خود اون شخصیت اول داستانه یا اینکه نه چیز دیگری هست؟
اون زاویه ی نگاه چشمان شخصیت اول داستان، خود اون شخصیت اول داستانه یا چیز دیگری هست؟
اگر هست چه چیزی میتونه باشه؟
تمرین شماره ی دوم؛
بهتون پیشنهاد میکنم که الان برید و یک خورده درباره ی بازی ساختن و موتورهای بازی ساز بخونید یا کلیپ ببینید، خیلی هم طول نمیکشه ،مثلاً برید نحوه ی ساختن یک صحنه ی بازی رو ببینید، همین قدر کافیه.
سپاسگزارم
:) :) :)
میخوام یه ذره از موتور های بازی ساز بگم؛
موتور بازی ساز یک نرم افزار جامعی هست که در آن یک بازی خلق میشود و پیاده و اجرا می شود.
یک فضای یکدست و یکپارچه ی بی نهایت است که هیچ محدودیتی ندارد و بی نهایت توانای دارد تا هر بازیای رو خلق کند و فاقد هر گونه احساسی هست!
دنیای بازی و جهان بازی و داستان های بازی های مختلف و در واقع، کدهای بازی در این فضا پیاده میشوند و اجرا میشود؛ یعنی دریک بازی هرآنچه که دیده میشود و تجربه میشود.تاکید میکنم هر آنچه که هست، فقط و فقط یک کد یا یکسری ازمجموعه کدهایی است که اجرا میشوند.
بیشتر توضیح بدهم که منظورم از همه چیز چیست؟
تمام حرفها، دیالوگها، تُن صدای افراد، لهجه و نحوه ی حرف زدن افراد،تمام واسطه ی بین افراد، تمام ویژگی های ظاهری و باطنی تمام افراد جهان بازی، موضوع بازی،تاریخ درون بازی، زمانی که میگذرد در بازی، تمام آسمان و زمین و هر آنچه که دیده میشود و احساس می شود، حتی یک پشه(به قول آیه ی 26 بقره ،پشه و آنچه روی آن است) و حرکت یک پشه و مگس در هوای داخل بازی، فقط و فقط یک کدی است که نوشته شده و موتور بازی ساز به آن شکل داده است و اجرایش کرده.
بُعد، عمق، سرما، گرما، زیبایی، زشتی، بالا، پائین، نور، تاریکی، ارتفاع، طول، عرض، رنگها، همگی کد و شکلی از موتور بازی ساز هستند.
تمام اتفاقات و شرایط ، تاریخ و داستان بازی ، شخصیت ها و موجودات و هر آنچه که در بازی هست، هیچکدام واقعیت ندارند و حقیقت ندارند و اصلاً وجود ندارند و هیچ وقت بوجود نیامده اند که بخواهند از بین بروند، بلکه آنها فقط شکلی و جلوه ای کوچک و ناچیز از موتوربازی ساز هستند که توسط کد نویسی بوجود آمده اند.
تمام این بحث کد نویسی در مورد شخصیت اول داستان هم صدق می کند.(همان منی که بازی اش می کنم).
شخصیت اول داستان ، موتور بازی ساز نیست بلکه فقط یک شکل کد نویسی شده و کد گذاری شده ی موتور بازی ساز هست.
(تاکید میکنم که منظورم رو خوب و درست درک کنید، حرف من شخصیت و ویژگی هاست، نه شخص).
از طریق اون بازی و اون شخصیت ، موتور بازی ساز و توانایی موتور بازی ساز تجربه و تحسین میشود و تنها راهش هم همین هست که استفاده بشود از اون توانایی ها.
اینجا به بحث هدایت رو باز میکنم؛
تمام اون نقشه هایی که در بازی هست که معمولا در گوشه ی چپ و پائین صفحه است،
تمام اون چیزهایی که میگوید که چقدر نیرو و توان و ابزار و قدرت داریم ، چه کار باید بکنیم،
تمام اون راهنمایی های ریز و درشت داخل بازی که میگه که الان باید کدوم کلید یا دکمه رو حرکت بدی یا فشار بدی،
تمام اون نوشته هایی که معمولا پائین صفحه میایند که حکم راهنما رو دارند،
تمام اون هدایتهای داخل بازی که از طرق مختلف انجام میشود،
همگی، کدهای کد نویسی شده هستند که توسط موتور بازی ساز شکل گرفته اند و بوجود آمده اند و در واقع سیستم هدایتگر بازی
هیستند. .
این سیستم چجوری کار میکند؟؛
این سیستم با هدف گذاری ما روی نقشه برای رسیدن به مقصد و انتهای هر مرحله و با اون خواسته هایی که در بازی برایمان
بوجود می آید.
(مثل؛خواستن جون اضافه، یک وسیله ی مورد نیازمان، چگونگی تمام کردن یک مرحله از راه راحت تر،یا هزاران خواسته ی دیگر) بلافاصله فعال میشود و راه را به ما نشان میدهد.
من دیگه تردید ندارم که نه، شاید داره اشتباه میگه. چون اگه گوش نکنم بازی اصلاً پیش نمیره.
مثلا یک جایی سیستم هدایتگر بازی میگه این دکمه ی قرمز رو بزن تا در باز بشه، من دیگه نمیگم که نه داره اشتباه میگه از کجا معلوم که داره درست میگه. میگم سیستم هدایتگر بازی اینو میگه پس باید انجامش بدم تا بازی پیش بره، یا مثلا میگه از فلان مسیر یا جاده برو، حرفی برای شک و تردید باقی نمیمونه.
موضوع تسلیم بودن و سر سپرده بودن در برابر هدایت های سیستم هدایتگر بازی؛
مطمئن هستم که در یکسری از مواقع شما هم این تجربه را داشتید که مثلا در یک مرحله ای گیر کردید( در هر بازی ای مخصوصا توی فیفا و پی اس) و بعد بازی رو روی حالت اتومات و خودکار قرار دادید و متحیر شدید که چطور این قدر دقیق و عالی و سریع این مراحل رو طی کرد، اون سیستم بازی و در واقع اون سیستم هدایتگر بازی، در واقع اگه خود ما بودیم عمراً میتونستیم که اینقدر قشنگ بریم(منظورم از خودمون ذهنمون و توانایی های ذهنمون هست)
شخصیت شما بود که داشت بازی میکرد و شما داشتید لذت دو چندان می بردید، اما تماماً در تحت هدایت و فرمان خود موتور بازی ساز و سیستم هدایتگر بازی بود و داشت از توانایی های بی نقص سیستم هدایتگر بازی استفاده میشد،
یک سوال، چرا این کار رو می کنیم؟ این اطمینان رو از کجا داریم که کل بازی رو می سپاریم به خود موتور بازی ساز و مطمئن هستیم که اون میتونه این جا رو بره و طی کنه مرحله رو؟ از کجا معلوم که ما رو نکشه یا مثلاً گل بخوریم (ما رو از خواستمون دور کنه)؟
چون اینجا یک بازیه و قراره که لذت ببریم…
چون اون موتور بازی ساز از اسمش معلومه که بازی سازه و اصل بازی لذت بردن هست و اصل کیف بازی رسیدن به خواسته ها و طی کردن مراحل هست، اگه یه مشکلی بود که دیگه اسمش موتور بازی سازنبود و اسم این بازی نبود.
شک نداریم که ما رو میتونه به اون چیزی برسونه که ما میخواهیم(این خیلی مهمه ها!!!)اصلاً توی ناخود اگاهمون این موضوع هست و برای همین تا یه جایی به مشکل بر خوردیم توی بازی ، خودمون( توانایی خود کاراکتر و ذهنمون) رو میکشیم کنار و میذاریم که توانایی های موتور بازی سازکه همون توانایی های خود کاراکتر هست بصورت واقعی متجلی بشه.
موتور بازی ساز یک چیز خاصی نیست، یک سیستم است که جهان بازی درآن جاری است و توسط کدها و کدنویسی ها به خودش شکل میدهد.
وارد مبحث کد نویسی و توضیحات آن بشویم؛
منظور از کد نویسی در معنای عام و اصلی خودش چی هست؟
کد یعنی اون چیزی که قراره توجه ما رو جلب کنه و قراره حواسمون رو جمع خودش کنه، مثلاً میگیم من برای یادگیری بهتر این متن یکسری جاهای مهم اش رو کد گذاری و علامت گذاری میکنم چون اونجاها توجه من رو خیلی به خودش جلب کرد!
در بازی سازی، کد آن چیزی است که قراره در کانون توجه سیستم موتور بازی ساز قرار بگیره. بر فرض مثال، من میخوام که شخصیتی که من میخوام همراهی اش کنم ، موهایش مشکی باشه و رنگ چشمانش هم عسلی باشه.
اینها یعنی چی؟
یعنی اینکه من میخوام این شکل درکانون توجه و تمرکز موتور بازی ساز قرار بگیره که سبب میشه در کانون توجه من قرار بگیره و اینها رو تجربه کنم.
یعنی هر چی که شما در بازی و فضای بازی احساس می کنید، از داستان بازی، میزان سختی و راحتی بازی، افراد و شخصیت ها، مراحل، زمان و تاریخ و هر آنچه که هست، هر آنچه که هست، فقط کد است و هیچ واقعیتی ندارد و وجود خارجی ندارند.
وقتی از طریق شخصیت اول و اصلی داستان ، فضای بازی را نگاه می کنم و بازی می کنم، اگر چیزی را مثل ساختمان های بلند، خورشید ، فضا، کهکشانهای داخل بازی(بنابر سبک بازی) را بزرگ و عظیم می بینیم، بخاطر این زاویه ی دید شخصیت اول داستان است و کاملاً نسبی هست، نه اینکه آن چیز واقعا بزرگ باشه، که حتی بزرگی و عظمت آنها هم یک کد است، و سیستمِ دیدن هم یک نوع کد گذاری هست و وجود خارجی ندارد، نه فقط دیدن بلکه تمام حواس( دیدن، شنیدن، حس کردن و…).
یا مثلاً برای اینکه وارد مرحله ی بعدی شویم باید یکسری کارها را انجام بدهیم یا مثلا باید فلان قدر پولمان برسد یا فلان مقدار جان و چیزهای دیگر داشته باشیم تا به مرحله ی بعد برویم یا به فلان وسیله یا رتبه یا مقام برسیم، همگی اینها هم فقط یک کد هستند، حتی نحوه ی رسیدن به این چیزها هم کدی است که در تنظیمات مشخص میشود که مرحله سخت طی شود یا راحت طی شود و همه ی این موضوعات، جزو سیستم یکپارچه ی موتور بازی ساز هستند.
تمام اون دیدن ها و شنیدن ها وتمام احساساتی که تجربه می کنیم، فقط کد هستند و واقعیت و حقیقت ندارند و اشکال مختلف اما یکپارچه ای از سیستم موتور بازی سازهستند که به خودی خود معنا و مفهومی ندارد.
دیدن و شنیدن و حس کردن برای شخصیت اول داستان هست تا از طریق آن بازی و سیستم بازی ساز تجربه شود، باقی، دستان سیستم موتور بازی ساز و جزئی از سیستم موتور بازی ساز هستند تا شخصیت اول داستان تجربه کند تا موتور بازی ساز تجربه شود.
امکان ندارد که دریک بازی آن چیزی که شخصیت اول داستان میبیند و میشنود و درک میکند جدا باشد از دیدن وشنیدن و درک کردن باقی کاراکتر های بازی، مثلاً اگه شما توی یک بازی جنگی باشید اطرافیانتون که پارتنر های شما هستند همون چیز ها رو میبینند و امکان نداره که مثلا یکی شون ویلا ببینه در اونجا حتی اگر بازی به سبک مولتی پلیر باشه..و اگر اون شخصیت اصلی داستان وارد فضاهای دیگری شود( تغییر دادن کدها) چیزهای جدیدی رو می بیند و کسان جدیدی هم آنجا هستند که همان چیزهایی رو می بینند که شخصیت اصلی داستان می بیند، اصلاً مهم نیست که اون چیزهایی که میخواهد ببیند چی باشه، موتور بازی ساز هر کدی که بنویسید رو اجرا میکنه.
اگر در یک بازی افرادی هستند که از شخصیت اول داستان، از هرلحاظ ، مقامی، مهارتی، زیبایی یا هر پارامتر دیگری، بالاتر و بهتر هستند، اینها همگی فقط و فقط کد و شکلی از موتور بازی ساز هستند و بخاطراین شخصیت اصلی داستان هست تجربه ی چنین جایگاهی که خودش دارد.
نه اون شخصیت اول داستان و نه اون باقی، هیچکدام حقیقت و واقعیت ندارند، فقط یک تصور و توهم هستند، حتی نام اون افراد و تاریخ تولدهایشان و شرایطشان نیز کد هستند.
تمام آگاهی ها و علم ها و تکنولوژِی ها، مهارت ها، قدرت ها ،آموزش ها و درک هایی که دربازی هست و تجربه میشود کدهایی هستد که بصورت سیستمی اجرا میشوند.
نام هر کشور و موقعیت جغرافیایی اش و شرایط فرهنگ و وضعیت اون شهر و کشور و تمام شهرها و کشورهای جهان اون بازی و مردمانش ، در تمام ابعادش، حتی کوچکترین و ناچیز ترین شرایط ، حتی یک لکه ی سیاه روی یکی از دیوارهای یک شهر، همگی ، فقط کدهایی هستند که نوشته شده اند و جزو سیستم موتور بازی ساز هستند، اینا رو میگم تا یاد آوری بشه که نگم که مثلاً نه این یک چیز، این یک موضوع، هر چقدرهم که کوچک و ناچیز باشه، جزو بازی و کدها نیست، این دیگه واقعیته و جزو بازی نیست ، یا اینکه مثلا بگه که این کد رو نمیشه اجرا کرد چون برای موتور بازی ساز سخته که این کد رو اجرا کنه!!!!
در مورد وقایع تاریخی هم همینطوره، مثلاً در یک بازی یک اتفاقی میافتد که بازی مثلا به چندین سال قبل می رود (توی بازیهای ماجراجویی و اکشن معمولا این اتفاق می افتد) ولی حقیقت اینه که اون زمان واقعا وجود نداشته بلکه در همون لحظه اون اتفاق رخ داده، کدی هست که در همون لحظه داره اجرا میشه، نه یه روز قبل ، نه یک ثانیه ی قبل، همون لحظه این اتفاق میافتد، تاریخ و زمانی وجود نداره، اونها کدهایی هستند که در همین لحظه در حال اجرا شدن هستند و اون موتور بازی ساز در همین الان هست.
هر آنچه که از چند صد سال گذشته و آینده به شخصیت اول داستان گفته میشه همگی کدهایی هستند که در همین الان اجرا میشوند و اون چیزها وجود خارجی ندارند.
هیچ گذشته وآینده ای در بازی وجود نداره. هر به یاد آوردنی ای از گذشته که در بازی اتفاق میافتد، در همین لحظه اتفاق میافتد و آن کد اجرا میشود، هیچ آینده ای در بازی وجود نداره.
همه چیز، فقط کدهایی هستند که توسط موتور بازی ساز در همین لحظه اجرا میشوند و شکل می گیرند، به صورت نامحدود وهیچ محدودیتی برای بازی ها نیست، چقدر انواع مختلف بازی با داستان های متفاوت و ژانرهای متفاوت وجود داره!!
تمام حرکتها و رخدادها و هر اتفاقی که در بازی میافتد، حتی بازتاب نور و اکو شدن صدای افراد و بُعد پیدا کردن اجسام و اصوات، فقط وفقط کدهایی هستند که توسط موتوربازی ساز بوجود آمده اند.
اول و آخر و وسط و بالا و پائین و زمان ومکان و هر آنچه که هست و نیست، فقط و فقط موتور بازی ساز و کدی و شکلی از آن هست که در همین لحظه است و چیزی به عنوان شخصیت اول داستان وجود نداره و حقیقت نداره، بلکه آن هم فقط یک کد است که توسط موتور بازی ساز بوجود آمده است که بازی و موتور بازی ساز از طریق اون شخصیت اول داستان تجربه میشود و بازی انجام میشود و کدها از طریق این شخصیت اول تجربه و نوشته و اجرا میشوند، چون کدها نوشته شده اند تا توسط این شخصیت اول داستان( مجموعه کدهای نوشته شده) بازی تجربه شود و این شخصیت اول داستان محور بازی است و میشه گفت که نماینده ی موتور بازی ساز است برای لذت بردن و تجربه کردن موتور بازی ساز.
((حرف اصلی و قلب این آگاهی این هست که:
هر آنچه که تجربه میکنی فقط و فقط یک کد است(توجه) و خودت انتخاب کردی که همه چیز چطور باشه تا چطور تجربه کنی.
قبل از بازی کردن همه ی ما انتخاب می کنیم که چه بازی رو بخریم و چه بازی ای رو تجربه کنیم( و داخل چه دنیای بازی بشیم).
توی یک بازی ای که شما میخری تا بازی اش کنی تمام آن دنیای بازی با تمام تاریخ و خاطراتش و اتفاقاتش، همگی برای همون بازی هست و برای اون بازی ساخته شده و کد نویسی شده و اینطور نبوده که مثلاً یه فضایی ساخته شده باشه از قبل، بعد اون شخصیت اول داستان بیاد توی اون بازی و بعد بازی شروع بشه، نه همگی اش برای این بازی ساخته شده و برای بازی های بعد همه چیز بصورت ریشه ای و از پایه فرق خواهد کرد.))
اما، این بازی تمام میشود و فقط موتوربازی ساز هست که وجود دارد. از همان اولش هم موتور بازی ساز بود که وجود داشت، ولی این آخرش نیست، چون ذات موتور بازی ساز، بازی ساختن هست، چون اگر بازی نسازد، ماهیت بودنش و وجودش زیر سوال میرود.
و به همین دلیل است که اگر در بازی به ظاهر کسی را بکشم یا به ظاهر حق کسی را بخورم یا به ظاهر ظلمی به کسی بکنم، ناراحت نمیشوم، چون اینها همگی کدهای موتوربازی ساز هستند که در حال اجرا شدن هستند و هیچ کدام از آنها حقیقت ندارند و واقعیت ندارند، در واقع این فقط یه بازیه، اصلا کسی و چیزی وجود نداره که بخواد حقش خورده بشه یا کشته بشه اگر خوشم نمیاد از این کد، تغییرش میدهم تا چیز دیگری رو تجربه کنم، فقط همین.
این شخصیت ها و اتفاقات فقط کد هستند، همین و چیزی به غیراز موتور بازی ساز وجود نداره، حتی شخصیت اول داستان.
امکان نداره که در یک بازی جنگی ،مثل کال آف دیوتی، من شخصیت کریستین رونالدو رو ببینم، چون اصلاً کدی که به داستان بازی مربوط میشود کاملاً متفاوت است.(کانون توجه)
امکان نداره که یک شخصیت بازی جنگی سال 2018 همون بازی، در ورژن سال2009 آن بازی باشد، چون باز هم کدها فرق میکند، چون کیفیت کدنویسی گرافیکی و کدهای اجرایی اولی با دومی زمین تا آسمون فرق میکنه و پیشرفته تر و گسترده تر هست، اصلاً اون شخصیت اولی تو این بازی دومیه اجرا نمیشه و دیده نمیشه!!(احساس لیاقت هر جفتشون شکلی از موتور بازی ساز هستند، فقط کدها فرق میکند، همین).
یا برعکسش، مثلاً شخصیت لیونل مسی تو فیفا 2009 نمیتونه حضور داشته باشه تو فیفا2019، چون کدهای اجرایی بازی دومی همخوانی نداره با کدهای لیونل مسی فیفا2009.(قضیه ی الهام خداوند به نوح در مورد پسرش)
هیچ دولت و شهر و قانون و فرهنگی در یک بازی حقیقت نداره و وجود نداره، فقط کد است.
هیچ اسطوره و فرد مشهور و بزرگی در یک بازی وجود نداره، بلکه اون هم فقط یک کد است که در حال اجرا شدن است، همین.
این بحث تکامل و برخورد با تضاد و کمبودها در بازی، اصل بازی هست و اصلاً لذت بازی به همینه. چون اگر قرار بود که بر فرض مثال در یک بازی، من تمام اون توانایی ها ، آگاهی ها و تمام اون مقامات و رتبه ها و مهارت هایی که در مسیر و در آخر بازی بدست میاورمکه همه ی اینها کد هستندرو در همون اول یا در همون مرحله ی اول بازی بدست بیاورم که این اصلاً نمیشه بازی، چقدر کسل کننده میشه بازی.
اصلا تا بحال شده که توی یک بازی به چیزی وابسته بشم و بخوام که زودتر به آخر بازی برم؟ یا بخوام زودتر و با عجله به اون هدف یا اون وسیله برسم که ببینم چی میشه؟ نه، فقط از بازی و طی کردن اون لذت بردم و حتی عاشق خیلی چیز ها میشدم اما بهشون وابسته نبودم چون میدونستم که واقعی نیستند، عجله نداشتم که زودتر به اون هدف برسم و اصلاً فکر نمی کردم به اون هدف، همه ی فکر و توجه من فقط توی همون لحظه ای بود که داشتم مرحله رو رد میکردم و لذت می بردم ، چون با خودم می گفتم که اگه این رو رد نکنم اصلاً به اون نمیرسم و اصلاً حواسم به اون هدف یا وسیله نبوده، همه ی حواسم به این بود که چه طور توی این مرحله و توی این لحظه موفق بشم و این به ذهنم هم خطور نمی کرد که بخوام چیزهایی که تو مراحل بالاتر هستند رو داشته باشم چون اونا مال مراحل بالاتر بود. ( حواستون باشه که منظورم از فضای بازی، خود اون فضای بازی نیست، منظورم کد نویسی هست).
یک موضوع دیگه، اون هدفها و وسایلی که میخواستم بهشون برسم که خیلی خفن بودند، انگیزه ی شخصیت اول داستان بود برای اینکه اون مرحله رو طی کنه و لذت ببره از طی کردن همون مرحله فقط، نه اینکه فقط صرف رسیدن به اون هدف یا وسیله خیلی من رو خوشحال کنه تازه وقتی هم که میرسیدم خیلی زود برام عادی می شد و میرفتم سراغ مراحل بعدی.
حتی در مورد هدف بازی و اون مقصد اصلی بازی نیز همین طور هست.
اگر هم وسط بازی شخصیت اول داستان مرده چی شده واقعا؟!! هیچی نشده.
چیزی رو از دست داده؟ نه.
آخه چرا برای یه باختن بازی باید چیزی رو ازدست بده، اصلاً مگه اون شخصیت وجود داره؟!!
این مُردن ها هم یک کد است که اجرا میشود و فقط اون شخصیت (کد) دیگر اجرا نمی شود که این اجرا نشدن هم یک کد است فقط ،همین.
تمام اون پاداشها و پولها و ثروتهای درون یک بازی و تمام اون پیشرفتها و عقب ماندگی های بازی فقط کدهایی از موتوربازی ساز هستند.
وقتی من دارم بازی میکنم، بخاطر این نیست که به فلان قدرپاداش برسم یا مثلا فلان قدر سکه یا پول وارد کیسه ی من بشه، نه ، اینا نتیجه و پاداش بازی کردن و لذت بردن و گذراندن مراحل است و من بازی می کنم تا لذت ببرم و اصلاً نگاه نمی کنم که مثلا چقدر سکه یا طلا یا پول وارد کیسه یا حسابم شده است، نتیجه ی بدیهی و طبیعی لذت بردن و طی کردن مراحل و رفتن به بالا، وارد شدن پاداشها و ثروتها ی بیشتری به حساب یا کیسه ی من است و هر چه قدر که هیجان بازی و لذت بازی بیشترمیشه، من پاداشها و ثروتهای بیشتری رو دریافت میکنم.(البته که هیجان و لذت هر بازی ای کاملاً متفاوته).
من این تجربه را داشته ام که هر وقت بازی بخاطراینکه پول یا طلا و سکه به فلان مقدار برسد انجام شده، کلا از مسیر اصلی بازی منحرف شده ام و وارد مراحل حاشیه ای بازی شدم و چقدر بازی کسل کننده و خسته کننده و پوچ شده بود و تازه چقدر هم سوتی میدادم توی اون مراحل و چقدر دیر می گذشت مراحلش. جالبش اینجاست که اون مقدار پاداش و پولی رو که می خواستم ، توی مراحل جلوتر بازی بهش می رسیدم، به راحتی و بدون اینکه بخوام کاری براش بکنم، من فقط مراحل رو طی کردم و لذت بردم و هر چه قدر که لذت و هیجان بازی بیشتر می شد ثروتها و پاداشها هم بیشتر میشد. و در هر مرحله ای اون چیزی که نیاز داشتم به من داده میشد و هدایت میشدم به سمتش.
البته یک نکته ی خیلی خیلی مهم هم هست که پاداشها موقعی داده میشه که شخصیت بازی در فضای اون پاداشها باشه، یعنی چی؟
یعنی اینکه اگر مثلاً پاداش یک مرحله ای 4 تا کیسه ی آب بود و شرایط من طوری بود که من در بیابان بودم، موقعی 4 تا کیسه ی آب به من داده میشد که من به یک آبادی یا جایی که آب بود برسم و اون موقع زنگ پاداش در میومد و میگفت دیــــنگ (+4 کیسه ی آب). یعنی در بستر کدهای مناسب پاداش دریافت میشد.(وقتی که باوراتون تغییر کنه همه ی اون چیزهایی که قبلاً میخواستید و بخاطرش کلی دعوا کردید و جنگیدید و بهش هم نرسیدید، به راحتی وارد زندگیتون میشه).
هر وقت هم که بازی تموم می شد ولی هنوز می شد اون رو ادامه داد، چقدر ادامه اون بازی، کسل کننده و بی معنی میشد، چون تمام مراحل رو رفته بودم و دیگه کاری نداشتم که بکنم، فقط همینطوری با اون شخصیت توی همون محیط بازی میگشتم و همه چیز هم داشتم وهمه ی توانایی های بازی رو هم بدست آورده بودم و دیگه جذابیتی نداشت واسم، دیگه چیزی نبود که بدستش بیارم و اصلاً احساس پوچی وحشتناکی می کردم و خیلی لحظات بدی بود توی اون بازی.
یک نکته ی دیگه هم اینه که وقتی هر مرحله رو به اتمام می رساندم و به اهداف اون مرحله می رسیدم، به مرحله ی بعد میرفتم و در اون مرحله ماندن واقع کسل کننده و عذاب آور بود.
امکان نداره که در بازی حتی 1 ثانیه هم به بطالت بگذره و همینطوری بیهوده بگذره و هدر بره و همه چیز برنامه ریزی و کد نویسی شده است و اگر اتفاقی می افتد و برنامه ای پیش می آید، خارج از سیستم بازی سازی و کد نویسی موتوربازی ساز نیست.
در بازی های جهان باز، این تجربه را داشتم که فقط کافی بود که چند دقیقه یا چند ساعت کاری نداشتم برای بازی کردن و فقط توی محیط بازی می گشتم، خدا میدونه که بازی چقدر وحشتناک و کسل کننده میشد.
حالا اگه بازی ای باشه که مدرن باشه؛ یعنی داستان بازی مربوط به همین زمان باشه و تاریخی و ورزشی و مربوط به آینده نباشه، اون صحنه هایی از فیلمها و بازیها و برنامه های کامپیوتری ای که در تلویزیون و یا کامپیوتر داخل بازی دیده میشه ،همگی کد و شکلی از موتور بازی ساز هستند و تمام اون آهنگهایی که می شنوم و تمام اون اصواتی که می شنوم همگی کد و شکلی از موتور بازی ساز هستند.
اون افرادی که شخصیت اول داستان عاشق آنهاست یا دوستان و دشمنانش هستند، یا شخصیت اول داستان معشوقه و مورد علاقه یا مورد خشم دیگر شخصیتهای بازی است و اون عشق و علاقه و خشم و غضب بین آنها همگی کدهایی هستند که توسط موتور بازی ساز اجرا میشوند.
در یک کلام، اگر کدی نباشد هیچ بازی ای هم اجرا نمیشود و بوجود نمی آید، هیچ چیزی دیده نمیشود احساس نمیشود و هیچ چیزی درک نمیشود.
خب، برگردیم به سوالی که اول پرسیدم؛
. اون کسی یا چیزی که بازی رو داره بازی میکنه و تجربه میکنه، خود اون شخصیت اول داستانه یا اینکه چیز دیگری هست؟
. اون زاویه ی نگاه چشمان شخصیت اول داستان، خود اون شخصیت اول داستانه یا چیز دیگری هست؟
. اگر هست چه چیزی میتونه باشه؟
بله هست و اون موتور هوشمند بازی ساز است.
این جهان و داستان خلقت و داستان زندگی ، فقط یه بازیه برای لذت و شادی و خلق کردن و تجربه کردن و سرگرم بودن.
من یک موتور بازی ساز هستم، من اون شخصیت اول داستان نیستم، من اون جهان و دنیای بازی هم نیستم ، بلکه من اون جهان و دنیای بازی رو در برگرفته ام و بی نهایت فراتر هستم، بدون هیچ محدودیتی.
من یک موتور بازی ساز هستم که از طریق شخصیت اول داستان و بازی(مجموعه ای از کدهای نوشته شده) خودم رو تجربه می کنم و دارم بازی میکنم، بدون هیچ دلیلی،
چون من فقط یه موتور بازی ساز هستم.
به طرز خیلی عالی و قشنگی میشه این مثال بازیها و موتور بازی ساز رو با این زندگی تطبیق داد و خیلی جالب است که اگر با اون سیستمی که در قرآن به نام ربّ ازش نام برده شده آشنا بشیم، میشود به این درک و آگاهی و این دید رسید که اون سیستم درون قرآن، دقیقاً مثل یک موتور بازی ساز عمل می کند و تمام این مثالهایی که از موتور بازی ساز و نحوه ی بازی ساختن و اجرای کدها گفته شد دقیقا در قرآن آمده است و در داستان پیامبران مشخص است.
ربّ همه چیزه، کلید واژه ی حقیقته.
قرآن فقط و فقط یک کتاب ساده ی راهنمای کد نویسیِ موتور بازی ساز هست که با ذکر مثال، کدها و نتیجه ی اونها رو توضیح داده و نحوه ی نوشتن اونها رو توضیح داده، همین، که خیلی هم ساده است.
انسان هر چیزی که می بینه در واقع شکلی هست که به روح بی نهایت خودش داده و هر چیزی که هست شکلی از روح خود انسانه، حتی فیزیک بدنش؟!!! خیلی خیلی زیاد باید به این سوالها فکر کرد.
بخش دوم:
(( قبل از اینکه وارد بخش دوم بشیم، یه موضوعی رو بگم که در حین تایپ کردن و ویرایش این آگاهی اتفاق افتاد که یکی از بزرگترین برکات این آگاهی و نیت قرار دادنش روی سایت بود؛
سبب شد که من وارد بزرگترین ترس زندگی ام بشم که تمام وجودم رو داشت میخورد…
خیلی خلاصه توضیح میدم…
من انسان خیلی خیلی مذهبی ای بودم و اصلاً نمیتونستم قبول کنم که راهی غیر از این مذهب وجود داشته باشه و وقتی که وارد این مسیر شدم و دلیلی اون مسیر رو فهمیدم ، گفتم که اونا بدن و این مسیر خوبه و خیلی در درونم درگیری داشتم و به شدت می ترسیدم که برم پیش اون مجموعه ای که قبلاً اونجا بودم ومیترسیدم که برم اونجا و رو مخم کار کنن و شک کنم به این مسیر و دوبار همه چی خراب بشه…
وقتی که داشتم آگاهی موتور بازی ساز رو ویرایش می کردم دوباره این ترس برگشت برای چندمین بار و حسم گفت که پاشو الان برو اونجا و بیا، هیچی نمیشه… اما ذهنم شروع کرد به بافتن که آره الان میری اونجا همچین رو مخت دوباره کار میکنند که نگو… بعد به خودم گفتم که دارم این آگاهی رو میذارم روی سایت ولی خودم هنوز بهش اون طوری که باید باور ندارم، بخاطر اون ترسهای مذهبی، اینم بگم چون مدت زیادی روی این باور آزاد بودن کار کردم ترسهام کمتر شده بود و سریع تر اقدام به عمل کردم، همون وسط ویرایش بلند شم و رفتم به اونجا که اتفاقاً الان بخاطر این مراسم مذهبی محرم خیلی خیلی شلوغ میشه و همه میان دیگه…
خلاصه رفتیم اونجا و چقدر توی راه اگاهی بهم داده شد و قلبم آروم شد و توی راه یه دختر خانم هم که با دوست شون بودند، به من دستمال کاغذی داد بدون اینکه ازش بخوام وقتی دید دستمال ندارم(این اتفاق توی زندگی ام برای بار اول بود که می افتاد).
وقتی هم که رفتم اونجا خیلی قشنگ میرفتم با همه سلام می کردم و بهشون ابراز محبت میکردم با بسیجی و روحانی چه مسن و چه جوون و چه از اون بزرگانشون چه از مربی خودم ولی همه خیلی قشنگ با من خوش وبش کردند و گفتند که بابا کجایی نیستی چیکارا مکنی و از این جور حرفها.
چون از حوزه هم اومده بودم بیرون گفتم الان مسئول حوزه ی اونجا میگه که برای چی اومدی بیرون و میره پیگیری میکنه و دوباره داستان میشه، اما هیچی نشد خیلی هم خوب برخورد کرد و برام آرزوی موفقیت کرد و فهمیدم که ازدواج هم کرده و خیلی خوشحال شدم و براشون آرزوی خوشبختی کردم.
میخواستم برم با اون حاج آقای اونجا که بالاسرشون هست صحبت کنم که بزرگترین ترسم از ایشون بود و هر کاری کردم که برم نشد و چیزی حدود یک ساعت و خورده ای اونجا موندم که ببینم ایشون رو و خلاصه نشد ببینمشون اما ترسم ریخت ازشون و فهمیدم که باید برگردم چون هیئت بود و اصلاً قلبم درد گرفته بود.
و الان دیگه.. تموم شد، تموم شد، همه ی ترسم ریخت و تعصبم هم ریخت و اصلاً خیلی سخته برام که بخوام حتی چهرشون رو به یاد بیارم.
برگشتنی قشنگ رفتم از این خیمه هایی که چایی میدن جلوی هیئت ها، سه تا لیوان چای خوردم(عجب چای هم بودا انصافاً خیلی عالی و خوش مزه بود). کلی هم با اون عزیزان خندیدیم هر چند که اونا حالشون بد بود.
توی راه برگشت دو نفر ازم کمک خواستند که یکی شون عجیب بود درخواست کمک شون. آقایی بودند که بساط لباس فروشی داشتند توی خیابون و ازم خواستند که بالای سر لباس هاشون باشم چند دقیقه تا برن از اون خیمه چایی بگیرند برای خودشون و این برای من عجیب بود. به یه نفر هم کمک کردم.
توی راه برای خودم آهنگ میخوندم و میرقصیدم از بس خوشحال بودم.
توی خونه هم کمک مامانم کردم تا سیاهه هایش رو بزنه و خیلی اوکی بودم باهاشون و قشنگ ازم نظر خواستند که چی و کجا بزنیم و.. اصلاً تموم شد انگار که آزاد آزاد هستم و این اگاهی ای که الان قرار است بخونید رو درکش کردم و الان خیلی آزاد هستم.
نمیدونم قراره چه اتفاقاتی برایم بیفته که تا بحال تجربش نکرده ام، خدایا شکرت…
از این اگاهی فوق العاده لذت ببرید، این اگاهی، درک ها و تجربه های من از مفهوم ربب هست.))
اما برسیم به مطلب دومی که میخواهم با عشق و ذوق و اشتیاق توصیف ناپذیر برایتان بیاورم.
این آگاهی حقیقت محضه برای من، نور خالصه، روشنایی و رهایی و آزادی محضه برای من.
مثل یک فضای خلوتِ بی نهایت و خنک میمونه برای من.
تمام سوء برداشت هام رو از خداوند پاک کرده (به اندازه ی مدار فعلی).
لذت ببرید: :) :)
چون هیچ وقت محمدرضا احمدی ای نبوده،
هیچ وقت همچین کسی بدنیا نیومده هیچ وقت همچین کسی بوجود نیومده و وجود خارجی نداشته.
هیچ وقت قرار نیست که من به چیزی برسم، هیچ وقت قرار نیست که چیزی از من گرفته بشه تا چیزی به من داده بشه.
هیچ وقت قرار نیست که من به هدفی برسم و هیچ وقت هیچ فاصله ای بین من و هیچ چیزی وجود نداشته، چه زمانی و چه مکانی.
هیچ وقت پدرو مادری وجود نداشته اند تا من رو به دنیا بیاورند.
هیچ وقت قرار نیست که بمیرم و هیچ وقت قرار نیست که جایی برم.
هیچ وقت قرار نیست که اتفاقی بوجود بیاد، هیچ فاصله ای بین من و هیچ ستاره یا کهکشانی نیست.
هیچ وقت قرار نیست که چیزی ماندنی باشه، هیچ اتفاق خاصی قرار نیست که بیافته که تابحال نیافتاده باشه.
هیچ خواهر و دوست و خاله و عمه و دایی ای وجود نداشته و بوجود نیومده.
هیچ دختر و پسری تا بحال با همدیگر ازدواج نکرده اند.
هیچ کس عاشق یا دشمن کس دیگری نبوده.
هیچ فاصله ای بین این شکل جسمم و شکل جسم حضرت آدم و محمد و ابراهیم نیست.
هیچ وقت هیچ کسی بوجود نیومده.
هیچ فاصله ای بین من و هیچ ستاره ای که نیست هیچی، بلکه این جهان حتی در من نامحدود حل شده.
هیچ وقت قرار نیست که من کس دیگری رو بدنیا بیارم.
هیچ وقت قرار نیست که با کس دیگری باشم.
من، لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد هستم. هیچ چیزی و هیچ کسی غیر از من وجود نداره.
هیچ فاصله ای بین این جسم و هیچ چیز دیگری نیست.
زمان هم شکلی از من است، مکان هم شکلی از من است، یه شکل از من بی نهایت که همواره متغییر هستم.
من هیچ مکانی ندارم، من در هیچ زمانی نیستم. من، فقط هستم بدون اینکه بخوام جایی برم. جایی نیست که من برم چون بی نهایت هستم و همه چیز رو در بر گرفته ام. این جسم هم یه شکل کوچک وبسیار بسیار کوچکی از منه. من هستم، من هستم.
من،فقط هستم بدون هیچ دلیلی. فقط میخوام باشم.
هیچوقت تمام انسانها و حیوانات جهان و همینطور پدرو مادرهاشون و همینطور اجداد شون وهمینطور اجداد اجدادشون هیچوقت بدنیا نیامده اند و بوجود نیامده اند و هیچوقت هم از دنیا نرفته اند و هیچ وقت نمرده اند. هیچ وقت دایناسورهایی بوجود نیامده اند و بدنیا نیامده اند و از دنیا نرفته اند.
هیچوقت هیچ کس و هیچ چیزی وجود خارجی نداشته و نخواهد داشت.
هیچ غمی و غصه ای و شادی و خوشحالی و نگرانی و ترسی و هر احساس دیگری، هیچوقت بوجود نیامده که بخواهد تمام شود یا از بین برود.
هیچوقت هیچ کهکشان و سیاره ای بوجود نیومده که بخواد از بین بره.
هیچ وقت این جهان بوجود نیامده که بخواهد یه روزی تموم بشه.
هیچ وقت فضای مجازی ای بوجود نیومده که بخواد یه روزی تموم بشه.
هیچ گذشته و آینده ای وجود نداره. هیچ مکان خاص و مشخصی وجود نداره.
هیچ وقت هیچ فیلمی بوجود نیومده، هیچ کتابی نوشته نشده، هیچ برنامه ی تلویزیونی ای بوجود نیومده که بخواد تموم بشه.
هیچ وقت هیچ بیزینسی بوجود نیومده که بخواد یه روزی تموم بشه یا ورشکست بشه یا زمین بخوره یا پیشرفت بکنه.
هیچ وقت هیچ خواسته ای بوجود نیومده که بخواد یه روزی تموم بشه یا اینکه بهش برسم…
فقط، انرژی هستم که مدام تغییر شکل میدهم و از حالتی به حالت دیگر تبدیل میشوم.
یک زمینه ی واحد و بی نهایت هستم. انرژی و ارتعاشِ تعدد ناپذیر و یکدست و یکپارچه هستم، بدون هیچ محدودیتی که محدود به چیزی نیستم، بلکه هر آنچه که به عنوان محدودیت از آنها نام برده میشود، فقط و فقط شکلی از منِ نامحدود هست.
آینده و گذشته در همین لحظه رقم میخوره و درهمین لحظه داره اتفاق می افته. فقط بخاطر این جسم است که متوجه اش نمیشوم،اما حقیقت این است که این جسم هم فقط یه شکلی از من است.
هیچ شیطانی وجود نداره .هیچ شیطانی اصلاً بوجود نیومده. هیچ بشریتی بوجود نیومده ،هیچ درخت و حیوان و شی و هر چیزی که هست ،هیچ وقت بوجود نیومده و هیچ وقت هم قرار نیست که از بین بره.
همه چیز فقط و فقط من هستم که دارم به خودم شکل میدهم و من هستم و همواره هستم و همیشه هستم.
من اول و آخر و وسط و بالا و پائین و عقب و جلو و چپ و راست و درون و بیرون رو در بر گرفته ام و همگی فقط شکلی از من هستند.
هیچ وقت محمدرضا احمدی ای وجود نداشته و بدنیا نیومده. پدر و مادر محمدرضا احمدی هم هیچ وقت وجود نداشتند و هیچ وقت بدنیا نیومدند که بخواهند بمیرند.
چقدر دلم میخواد این جمله رو تکرار کنم تا تمام وجودم رو فرا بگیره که هیچ وقت کسی به نام مجمدرضا احمدی وجود نداشته و هیچ وقت چنین شخصیتی نبوده و بوجود نیومده.
دیگه هیچ کسی غیر از من وجود نداره، برای هیچ موقعی.
هیچ وقت سلیمان بوجود نیومده و به دنیا نیومده که بخواد مرده باشه. سلیمان هیچ وقت به هیچ ثروتی نرسیده فقط تغییر شکل بوده.
فقط من هستم که هستم.
هیچ وقت من توی شکم مادر بوجود نیومدم که بخوام از بین برم، من فقط چنین شکلی به خودم دادم… حتی اون مادر هم شکلی از منه، فقط یه شکله همین و همین و همین وهمین.
هیچ وقت هیچ ثروتی وجود نداشته که بخواد از بین بره.
هیچ وقت هیچ علم و آگاهی ای بوجود نیومده. هیچ وقت هیچ ایده ای بوجود نیومده.
من هیچ وقت نمیتونم دل به کسی بدم. هیچ کسی نیست، هیچ کسی زنده نیست.
من هم مسلمان هستم، هم مسیحی هستم، هم یهودی هستم، هم بی دین هستم، هم شیطان پرست هستم، هم آمیش هستم، هم بودایی هستم، هم داعشی هستم، هم سنی هستم ،هم شیعه هستم، همشون هستم در حالی که هیچکدام شان نیستم.
فقط من هستم در همین لحظه که درحال تغییر شکل هستم، فقط همین.
چرا به خودم شکل میدهم و مدام تکاملی تغییر حالت میدهم؟
واقعیتش اینه که هیچ دلیلی نداره که چرا به خودم شکل میدهم، فقط بخاطر تجربه کردن، همین. چون فقط یک ارتعاشم که مدام در حال مرتعش شدن هستم بدون هیچ دلیلی و هدف خاصی، اصلا نیازی نیست که به هدفی برسم یا به جایی برسم من نامحدودم. من مرتعش هستم بدون هیچ دلیلی.
اینطور نیست که در هرثانیه ، بی نهایت لحظه وجود داشته باشد.نه، حقیقت اینه که فقط یک لحظه وجود دارد و در این لحظه بی نهایت ثانیه و لحظه ی نسبی هست. چون برای تشخیص زمان نیاز به دوتا چیز داریم و از آنجا که فقط یک چیز و فقط یک انرژیِ بی نهایت عمیق هست که وجود دارد ،پس فقط همین لحظه است که وجود دارد؛ یعنی هیچ فرقی بین پیدایش این جهان و جمع شدن جهان با الان نیست و همه چیز در همین لحظه رقم میخورد به طور مداوم، بلکه آن زمان هم شکل بسیار رقیقی از منه، این یعنی نسبیت.
همه چیز فقط تغییر شکل تکاملی و ییوسته در زمان حال است و زمان بخاطر ذهن ماست که این تغییرات رو به همدیگر متصل میکند و زمان بوجود میاید.
همواره سکوت است که وجود دارد و هیچگونه صدایی هیچوقت بوجود نیامده که بخواهد باشد و بخواهد تمام یا قطع بشود و دیگر شنیده نشود.
آن چیزی که من از آن به عنوان صوت یاد میکنم، فقط و فقط ارتعاش و فرکانس و موج است که گوش انسان هم در یک محدوده ی مشخص فرکانسی آن اصوات را با پرده ی گوشش دریافت میکند و در ذهن صوت ساخته میشود. وگرنه فرکانس به خودی خود صوتی ندارد.
هیچ رنگی هیچ وقت بوجود نیامده که بخواهد دیده شود یا اینکه تغییر کند یا پاک شود.
رنگ، حاصل بازتاب فرکانس از شکل فشرده شده و ارتعاش به ثبات فرکانسی رسیده (جسم) است.
حقیت این هست که من هیچ وقت نمی تونم راه بروم، چون راه رفتن حاصل تغییر شکل های پشت سر هم است که در زمان حال انجام میشه..
هر ویژگی ای که در من هست شکلی از انرژی هست و بخاطر توجه و تمرکز من هست…
اگر خیلی دقت کنید خیلی به وضوح میتونید ببینید که راه رفتن با کسی که خیلی دوستش دارید سبب میشه که بعد یک مدت، راه رفتن خودتون هم شبیه اون طرف بشه، این رو توی هر موضوعی ببینید، تاکید میکنم هر موضوعی، حتی شکل باز کردن در و نفس کشیدن و طرز نشستن روی صندلی.
به خصوص اون باور محدود کننده ای به نام عامل ارث که دقیقاً مرتبط با این مثال هست، فرزندانی که همان بیماری ای را می گیرند که پدرشان داشته، همانطوری حرف میزنند که پدرشان و نزیکانشان حرف میزند،همانطوری قاشق را در دستشان میگیرند که پدرشان دستش میگرفته(منظورم از پدر، خانواده و فرد بسیار بسیار نزدیک هست که برای هر کسی میتونه متفاوت باشه) حتی حالت چهره و صوت هم میتواند تغییر کند و شبیه به کسی بشود که شما خیلی دوستش دارید و زمان های زیادی از زندگی تون رو به آن شخص فکر می کنید(توجه می کنید)، خود من اینطور بودم ، در همان مثالی که زدم در مورد اون مجموعه ی فرهنگی که قبلا اونجا بودم، من اینقدر اون حاج آقای بالاسر رو دوست داشتم که همه ی شب و روز و خوراک من شده بود اون فرد و طوری شده بود که چهره ام شبیه ایشان شده بود، دست خط هامون با همدیگه مو نمیزد، طرز حرف زدنم، خودکار دست گرفتنم، طرز نشستنم، طرز حرکت دادن دست هایم همگی شباهت بسیار زیادی به ایشان داشت، ایشالا هر کجا که هستند خدا موفقشون کنه و هر چیزی که میخوان رو خدا بهشون بده…
برای همین استاد در ثروت یک گفتند که حتی ادای ثروتمندا رو هم در بیارید تا ثروتمند بشید و راه رفتن با ثروتمندان هم شما رو ثروتمند میکنه، این بخاطر این موضوع هست.حالا این رو با اون موضوع هدایتی که گفتم ترکیب کنید.
فکرش رو هم نمیتوسنتم بکنم که زندگی دقیقاً یک بازی باشه، و خودمن سازنده ی اون بازی باشم، اصلاً تصورش هم آدم رو دیوانه میکنه، بی نهایت آزادی و توانایی برای تجربه کردن هر چیزی، در عین سادگی و راحتی. خدایا صد هزار مرتبه شکرت
یک نکته ی خیلی مهم هست؛
اگر اون مثال تربیت فرزند رو با اون درک مفهوم ربب و با این آگاهی موتور بازی ساز ترکیب کنیم ، متوجه میشویم که برای نوشتن هر کد دلخواهی ما باید اون رو توی ذهن خودمون بنویسیم و فقط کافیه که ذهن ما تغییر کنه تا همه چیز تغییر کنه، ماشالا ذهن ما هم که همه ی برنامه ها رو هم در حد عالی و فوق العاده ای داره (نمیکره های راست و چپ مغز و کارهای مربوط به هر کدومشون)
هم کارهای طراحی و دیزاین هست هم کارهای مربوط به قوانین و کد نویسی، خدا رو صد هزار مرتبه شکر.
تمرین سوم:
لطفاً یکبار دیگر با این اگاهی ها ، یکدست بازی کامپیوتری انجام دهید.
سپاسگزارم.
خدا رو شکر که این فضا رو فراهم کرد تا این اگاهی ها نوشته بشه، خیلی راضی هستم از این کار و خیلی حالم خوبه، خدا رو صد هزار مرتبه شکر،
راضی هستم که میتونم جهان رو درک کنم و بصورت خود مختارانه عمل کنم و رها باشم و به هر چیزی که بخوام برسم و مسیر رو به هر طرفی که دلم خواست بچرخونم، این خیلی خیـــــلی برای من عالیه و صد هزار مرتبه خدا رو شکر میکنم بابت این توحید بابت این فراوانی بابت نعماتی که به ما لطف کرده بابت این اگاهی ها بابت عمل هایی که بهشون می کنیم.
عاشقتونم.
در پناه ربّ.
11/06/1398
سلام آبجی زهرای عزیزم
خیلی خوشحالم که براتون مفید بوده…
خود من هم هر روز دارم میخونمش و دارم چیزای جدید ازش می فهمم.
خیلی خیلی شیرینه و خیلی احساس عجیبی درونم ایجاد میکنه و جنبه های بیشتری رو از زندگیم مشخص میکنه که اه ببین اینجا رو هم میتونم تغییر بدما این طوری هم میتونه باشه ها!!!
در پناه ربّ باشید
سلام آبجی ساره ی جذاب و زیبای من
دقیقاً همینطوری هست که میفرمائید،
من فایل های آرامش در پرتو آگاهی رو گوش میدادم و الان بعد از این درک که دوباره گوشش میدم، حاضرم قسم بخورم که انگار استاد فایل ها و توضیحات رو دوباره ویرایش کردند و ضبط کردند..
اصلاً یه چیزای دیگه دارم میشنوم، هی میزنم عقب دوباره گوش میدم میگم بابا استاد کی اینا رو گفته بود قبلاً ؟!!! پس چرا اینا رو نشنیده بودم من تابحال؟!!
متن توضیحات رو هم میخونم اصلاً یه جمله های جدید دارم می بینم روی صفحه
خیلی برام جالب بود.
در پنها ربّ باشید آبجی زیبای من
سلام آبجی بارانا ی عزیزم،
خیلی خیلی اسم فوق العاده و پائیزی ای دارید منو یاد بارون های پائیزی می اندازه، من خیلی خیلی زیاد بارون های پائیز رو دوست دارم.
این آگاهی خیلی عمیق تر از این حرفاست،
ظاهرش به یک بازی کامپیوتری ساده تشبیه شده اما خیلی خیلی عمیق هست.
درکش تکامل میخواد.
خود من هم هنوز که میخونمش مدام چیزای جدید رو دارم درک می کنم و درکم هی داره بهتر میشه…
این آگاهی و کلاً این موضوعاتی که استاد در برنامه هاشون آموزش میدن و توضیح میدن فقط برای این هست که( خود استاد توی ثروت 3 توضیح دادند که خیلی برای من عالی بود)
خواسته هامون رو مشخص کنیم و با تمرکز کردن روی خواسته هامون، باورهایی رو ایجاد کنیم که ما رو به خواسته هامون برسونه، فقط همین، نه اینکه ما رو به خوشبختی برسونه یا اینکه ما رو به سعادت برسونه، ما رو فقط به خواسته هامون برسونه..
حالا با درک این آگاهی و کلاً با درک قانون میتونیم هر خواسته ای رو داشته باشیم، فقط همین.
چیز خیلی پیچیده یا عجیب غریبی در کار نیست.
خود من از وقتی که این اگاهی رو درک کردم پاشنه های آشیلم مشخص شد و الان دارم روشون کار میکنم و خیلی خیلی زندگی ام تغییر کرده.
در پناه ربّ باشید آبجی بارانا عزیزم.