دیدگاه زیبا و تأثیرگزار فائزه عزیز -با کمی ویرایش- به عنوان متن انتخابی این قسمت:
وقتی این فایل رو دیدم نتونستم جلوی اشکامو بگیرم. الانم موقع نوشتن اینقدر دستام از شدت اشتیاق و احساسی که واقعا نمیدونم باید چه اسمی بذارم روش، میلرزه…
یاد اون لحظاتی افتادم که استاد میگفت فقط یه وقتایی گریه میکردم و به خاک میفتادم به پای پروردگارم.
چقدر زیبا بود لحظاتی که اون افراد که حتی ثانیه ای قبل همدیگه رو نمی شناختن اینقدر با عشق در کنار هم شروع کردن به نواختن.
من از این هماهنگی درسی گرفتم که اشک شوق توی چشمام حلقه زد و همزمان با تماشای این قسمت گریه کردم.
افرادی که همشون داشتن از قوانین ثابت نُتها و موسیقی استفاده میکردن و تونسته بودن باهم تا این حد هماهنگ بشن که آهنگی به این زیبایی رو بنوازن. البته تصاویر گویای این بود که اونها تلاش نمیکردن که با هم هماهنگ بشن بلکه اونا با عشق قوانین رو اجرا میکردن و اون موسیقی نواخته میشد. درست مثل همه ی ما که توی این سایت هستیم و همگی از این قوانین ثابت جهان آگاهی داریم و هر کسی به اندازه ی ظرفیتش و به اندازه ای که یاد گرفته همون قوانین رو به کار میگیره
موقع نواختن اون موسیقی بی نظیر حتی اگر یه نفرشون هم جایی رو اشتباه میزد هیچکس اعتراضی نمیکرد و طبق گفته ی مریم جون اونها حین نواختن همدیگه رو میشناختن و انگار که سالهاست با هم تمرین کردن.
لحظه لحظه تماشای این فایل منو یاد حال و هوای این روزای خودمون توی سایت انداخت. همه ما هم که به عنوان هم فرکانسی در کنار هم قرار گرفتیم داریم از همین قوانین ثابت استفاده می کنیم و با عشق اونا رو توی زندگی اجرا میکنیم و حتما اگر با دقت بیشتری گوش کنیم این موسیقی آرامش بخش رو توی زندگیامون میشنویم. دست خدا رو توی زندگیامون می بینیم که چطور کمکمون می کنه گوش نوازترین موسیقی رو برای زندگی بنوازیم.
من با تمام وجودم حس کردم اون هم فرکانسی رو بین آدمای اون گروه. اونا همشون با عشق می نواختن و چقدر با خودشون در صلح بودن و چقدر با همدیگه در صلح بودن که اینقدر بهم احترام میذاشتن. همشون کم سن و سال بودن که هم گروهی شده بودن و اینقدر باهم در صلح بودن که دعوا نمی کردن که نه من این ساز رو نمیخوام اونو میخوام. یا من میخوام بخونم چرا تو داری میخونی صدای من قشنگتره و هزار مسئله ای که ممکن بود بین اونا پیش بیاد.
همین در صلح بودنشون بود که باعث شده بود باهم هماهنگ بزنن و این در صلح بودن باعث شده بود تا همه ی مردم با عشق اونجا بایستن و تماشا کنن. من در صلح بودن رو عملی توی این فایل دیدم. هر چند که میدونم هر کسی توی هر مداری که باشه همونقدر از آگاهی های این فایلها استفاده میکنه
منتظر خواندن نظرات زیبای شما هستیم.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری سفر به دور آمریکا | قسمت ۴۶218MB14 دقیقه
سلام استاد عزیزم. سلام خانم شایسته دوست داشتنی. ممنون بابت این فایل زیبا. دیروز یه تجربه ای داشتم که بهش میتونم بگم «کارگاه عملی استفاده از قانون» و دوست دارم اینجا در موردش بنویسم تا این آگاهی ها رو برای خودم مرور کنم.
من چند وقت پیش در مورد گرفتن پذیرش از یه دانشگاه اروپایی با کمک قانون نوشتم و بعد هم تو کامنتی که تو دوره 12 قدم گذاشتم توضیح دادم که وقتی برای درخواست ویزا به سفارت ایمیل دادم اونها گفتن که خدمات بخش ویزای سفارت برای مدت نامعلومی به حالت تعلیق دراومده. من هم با استفاده از آموزش های شما سعی کردم که ذهنم رو کنترل کنم و به برنامه ریزی خداوند اعتماد کنم. این رو هم گفتم که چند وقت پیش خدمات ویزای سفارت از طریق یه مرکز دیگه از سر گرفته شد.
حالا میخوام ادامه ماجرا رو براتون تعریف کنم. وقتی بهم اطلاع داده شد که میتونم درخواست ویزام رو ارائه بدم، اولش خیلی خوشحال شدم. اما چند روز که گذشت یه تردید برای درخواست ویزا سراغم اومد… چیزی که شاید برای اولین بار تو زندگیم تجربش کردم… چیزی که استاد تو دوره «عزت نفس» بهش گفتن «ترس از موفقیت»… ترسیدم که نکنه خارج شدن از comfort zone یا همون حیطه آسایشم آرامش فعلیم رو بهم بزنه و چالش های جدیدی رو برام ایجاد کنه که نتونم از پسشون بربیام.
یه دلیل دیگه این تردید هم احساس عدم لیاقت بود که هنوز که هنوزه پاشنه آشیلم هست. یه لحظه خودم رو لایق زندگی تو اروپا ندیدم.
برای همین تصمیم گرفتم که برای ویزا درخواست ندم و اینجوری تصمیمم رو توجیه کردم که اگه من الان درخواست بدم ممکنه ویزام برای شروع سال تحصیلی جور نشه و چند هفته از ترم اول بگذره و بعد من باید دو برابر تلاش کنم تا خودم رو با شرایط جدید منطبق کنم و خودم رو به بقیه همکلاسی هام برسونم. ریشه این فکر هم کامل گرایی بیش از حد من هست که همیشه به من ضربه زده.
این رو هم باید بگم که دانشگاه به من گفته بود که به خاطر تعلیق خدمات ویزای سفارت جای من رو برای سال آینده محفوظ نگه میدارن. برای همین گفتم که شاید بهتر باشه که دست نگه دارم و سال آینده درخواست بدم.
اما یه کم نشستم با خودم فکر کردم و دیدم که من با خودم رو راست نیستم. دیدم که این تصمیم من به خاطر همون «ترس از موفقیت» و «عدم احساس لیاقت» هست و مهمتر از همه اینکه من هنوز خودم رو خالق زندگیم نمیدونم و منتظرم که اول شرایط ایده آل (مثل امکان شروع سال تحصیلی از همون هفته اول) کاملا برای من فراهم باشه تا من اقدام کنم.
اما همونطور که شما بهتر از من میدونید، آدم هیچ وقت نمیتونه سر خودش رو کلاه بزاره و هر چقدر که با خودمون صادق تر باشیم، زودتر به مسیر درست هدایت میشیم. برای همین تصمیم گرفتم به جای اینکه سطح انتظارات و خواسته ها و اهدافم رو بیارم پایین تر، باورهام رو بزرگ تر کنم و اون باورهای اشتباه و پاشنه های آشیل و ترمزهام رو کمرنگ تر کنم. مرور یه سری فایل های استاد مخصوصا در مورد عزت نفس و فواید مهاجرت و خلق شرایط ایده آل به جای منتظر شرایط ایده آل موندن خیلی بهم تو این زمینه کمک کرد.
خلاصه بعد از یک هفته تاخیر به خاطر این شک و دودلی شروع کردم به آماده کردن مدارکم و هفته پیش برای ارائه مدارکم درخواست appointment کردم که تایید شد. اما یک روز قبل از وقت ملاقات تعیین شده بهم ایمیل دادن و گفتن که طبق اطلاعیه سفارت وقت ملاقات شما کنسل شده و باید دوباره برای گرفتن وقت جدید درخواست بدید. هیچ دلیلی هم تو ایمیل برای این کنسلی ذکر نشده بود.
اگر الهام قدیم بودم، حتما یه ایمیل تند و تیز براشون مینوشتم که چند ماهه که بخش ویزای سفارت تعطیله و حالا که باز شده و سال تحصیلی داره شروع میشه شما بدون هیچ دلیلی وقت ملاقات من رو کنسل کردید و …
اما خدا رو شکر که الان دنیا رو بهتر از قبل میبینم. گفتم که این حتما یه «تاخیر الهی» هست و حتی اگه مجددا بخش ویزای سفارت تعطیل شده باشه قطعا یه خیری توش هست و اینجوری سعی کردم به احساس بهتر برسم.
وقتی حسم بهتر شد، دوباره ایمیل زدم و برای پس فردای اون روز تعیین شده درخواست وقت جدید کردم که تایید شد.
شاید باورتون نشه ولی تو اون یه روز وقفه ای که ایجاد شد، من یه دفعه یادم افتاد که من نامه پذیرش اصلی رو از دانشگاه نگرفتم!!!! یعنی مهمترین مدرک برای درخواست ویزای تحصیلی!!! قبلا برام ایمیل فرستاده بودن و پذیرشم رو تو متن ایمیل تایید کرده بودن و من هم همون رو توی مدارکم گذاشته بودم اما بعدا یادم افتاد که من باید نامه پذیرش مهر شده و امضا شده توسط دانشگاه رو میگرفتم.
دانشگاه هم دو هفته تعطیل بود و دقیقاااااااااا همون روز باز میشد. برای همین من بهشون سریع ایمیل دادم و گفتم که من فردا صبح وقت ملاقات دارم برای ارائه مدارکم و تازه الان متوجه شدم که نامه پذیرش اصلی رو از شما نگرفتم و ممنون میشم اگه این نامه رو امروز برای من بفرستید. اهمال کاری خودم رو هم تو این قضیه پذیرفتم.
اما اون روز نامه به دست من نرسید و من باید صبح میرفتم دفتر ویزا. به خاطر اختلاف ساعت اون کشور با ایران هم محال بود که دیگه اون نامه صبح به دست من برسه.
حالا دوباره وقت این بود که ببینم چند مرده حلاجم و میتونم ذهنم رو تو این موقعیت کنترل کنم یا نه. برای همین شروع کردم به مرور کردن نحوه جور شدن ویزای آمریکای استاد از طریق سفارت فرانسه. استاد تو یه فایلی گفته بودن که سری اول فرم ها رو اشتباه پر کرده بودن و به خاطر همین باید دوباره یه روز دیگه میرفتن برای تحویل دادن مدارک و به صورت خیلی معجزه وار سری دوم یه خانم غیرایرانی تو سفارت بودن که فارسی میدونستن و راحت در عرض چند دقیقه کارهاشون رو راه انداختن.
قبلا هم از استاد شنیده بودم که وقتی به انرژی منبع وصل بشی دیگه یه سری اتفاقات خوب خاص برات میفته. مثلا استاد بعضا بدون مجوز میتونستن سمینار برگزار کنن و بدون مدرک دانشگاهی یا گواهینامه خاص تو حوزه روانشناسی تونستن به این همه موفقیت تو حوزه کاری خودشون برسن.
یادآوری این دو مورد خیلی به من کمک کرد که بتونم ذهنم رو کنترل کنم. گفتم اگه من تو مسیر درست باشم اصلا به اون نامه پذیرش مهر شده احتیاج پیدا نمیکنم یا حتی اگه فردا بهم بگن مدارکم ناقصه و برو یه روز دیگه بیا حتما یه خیری توش هست.
(راستی این رو هم تو پرانتز بگم که چند روز قبلش وقتی برای گذاشتن دلارهام تو بانک از طریق باز کردن یه حساب ارزی و گرفتن تمکن مالی به بانک مراجعه کرده بودم، گفتن که مسئول بخش ارزی امروز نیست و باید یه روز دیگه بیاین. چند روز بعد که رفتم گفتن که باید 24 ساعت بگذره تا تراکنش امروز هم تو گواهی ذکر بشه. وقتی روز بعدش رفتم یکی از کارمندان محترم بانک کارم رو انجام داد و گواهی رو برام صادر کرد اما چون من گواهی حساب ریالیم رو هم میخواستم گفتن برای ذکر تراکنش های امروز برای حساب ریالی هم باید 24 ساعت بگذره، چیزی که من نمیدونستم. برای همین بدون هیچ دلیلی گواهی حساب ارزی رو هم ازم گرفت و گفت فردا که اومدی هر دو تاش رو با هم بهتون میدم. من هم اصرار نکردم چون اون روز بهش احتیاجی نداشتم. روز بعد که رفتم شمارم برای یه باجه دیگه خونده شد و من رفتم و برای گواهی تمکن هر دو حساب درخواست دادم. وقتی گواهی ها به من داده شد دیدم چقدر با گواهی صادر شده دیروز فرق میکنه و چقدر رسمی تره. تازه متوجه شدم که اون کارمند دیروزی یه گواهی غیررسمی برام صادر کرده بودن. اونجا متوجه شدم که همه کارمندان با روند صدور این گواهی آشنایی کامل ندارن. خدا شاهده من تو تمام این تاخیرها و این چند بار مراجعه به بانک حتی یه بار هم خم به ابرو نیاوردم و به برنامه خدا اعتماد کردم و نتیجش این شد که کارم به بهترین نحو انجام شد.)
صبح روزی که میخواستم برای ارائه مدارک و درخواست ویزام برم، تو تمرین ستاره قطبیم از خدا درخواست کردم که طبق وعدهی خودش یعنی «فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى وَاتَّقَى وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَى فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَى» آسان بشم برای آسانیها. ازش خواستم که قدم به قدم هدایتم کنه.
صبح ساعت 9/30 رسیدم دفتر ویزا. چند نفر جلوی من بودن و کار هر کدومشون تو حدود 20 دقیقه راه میفتاد. آخر سر فقط سه نفر تو اون صف انتظار مونده بودیم که مسئول اون کانتر بهمون گفت که سیستم قطع شده و متاسفانه کار شما با تاخیر انجام میشه. من هم تو این فاصله شروع کردم به خوندن کتاب «چگونه فکر خدا رو بخوانیم» که تو گوشیم داشتم و اون قسمتش رو چند بار تو ذهنم مرور کردم که «آرامش پایه همه موفقیت هاست». ساعت 2 اون روز جای دیگه کار واجب داشتم اما گفتم باید آرامش خودم رو حفظ کنم. به قول استاد ما از خداییم. مگه خدا نگران میشه؟
حدود 100 نفر تو اون دفتر ویزا بودن که میخواستن به کشورهای مختلف اروپایی سفر کنن. شروع کردم به تحسین کردن اونها و این همه ثروت و نعمت و فراوانی. شروع کردم به تحسین کردن اینکه بعضی از اون افراد با خانواده هاشون و حتی نوزادشون اومده بودن تا کارهای مهاجرت یا سفر تفریحیشون رو پیگیری کنن.
با چند نفر که از استان های دیگه اومده بودن آشنا شدم و شروع کردم به تحسین اینکه چقدر انسان های موفق و ثروتمند تو شهرهای دیگه غیر از تهران هستن و یادآوری اینکه ما تو شهرهای مختلف زندگی نمیکنیم، ما تو مدارهای مختلف زندگی میکنیم. شروع کردم به تحسین کردن اعتماد به نفس این افراد. شروع کردم به تحسین کردن برخورد خوب این آدمها با همدیگه و با من و شکایت نکردنشون به خاطر منتظر موندن تو صف.
شروع کردم به تحسین کردن آراستگی ظاهری این افراد و اینکه چقدر بعضی هاشون بی خیال بودن نسبت به این موضوع که مدارکشون ممکنه تکمیل نباشه و در کل شروع کردم به اجرای «صدق بالحسنی» در عمل تا خدا من رو آسان کنه بر آسانی ها.
موندن بیشتر تو اون فضا باورهای من نسبت به ثروت و فراوانی رو هم تقویت کرد و مهاجرت به اروپا رو خیلی برام باورپذیرتر کرد. علاوه بر این، یکی دیگه از ترمزهای من یعنی وابستگی عاطفی به خانواده رو کمرنگ تر کرد چون دیدم که خیلی از این افراد دارن به واسطه دعوت نامه های آشناهاشون میرن خارج از کشور و گفتم که من هم اگه به یه موقعیت بهتر برسم همه تجربه خوبی رو برای خودم رقم میزنم هم میتونم دستی از دستان خدا بشم برای بقیه عزیزانم برای کسب تجربه های بهتر… حالا چه از طریق فرستادن دعوت نامه چه از طریق الگو شدن و تقویت باورهای اونها.
بعد از ساعت ها انتظار برای وصل شدن سیستم، ساعت 1/30 نوبت من شد. وقتی رفتم مدارکم رو تحویل بدم مسئول اون کانتر گفت که فرم ویزام رو نباید پشت و رو پرینت میگرفتم و باید صفحاتش یه رو باشه. گفت برو درستش کن و بیارش.
تو طبقه پایین همون مرکز پرینت میگرفتن اما به من گفتن که از فلش نمیتونیم پرینت بگیریم و باید روی تلگرام یا واتساپ بفرستید اما من اون فایل رو فقط تو فلش داشتم. باز هم یه تاخیر دیگه! باز هم ناراحت نشدم و رفتم یه مغازه ای رو پیدا کردم که تازه با قیمت پایین تر پرینت میگرفت. وقتی منتظر پرینت بودم دیدم یه نفر داره از خارج از کشور بهم زنگ میزنه. جواب دادم و متوجه شدم که از دانشگاه باهام تماس گرفتن.
مسئول بخش دانشجویی دانشگاه ازم کلی عذرخواهی کرد و گفت که دیروز به خاطر یه مسئله ای نتونستن اون نامه رو برام آماده کنن و اگه هنوز وقت دارم میتونن تا 10 دقیقه دیگه نامه پذیرش مهر و امضا شده رو به دستم برسونن!!!!!!!!!!!!!!!!!!
واااااااااااااااااااااااای خدای من!!!!!!!!!!!! تک تک اون تاخیرها از شک و دودلی گرفته تا این پرینت، همه و همه به خاطر این بوده که اون نامه درست به موقع به دست من برسه و تو این مسیر ایمان من هم به صورت عملی تقویت بشه و نقطه ضعف هام رو برطرف کنم.
من هم خوشحال و خندان نامه رو از ایمیلم دانلود کردم و همونجا پرینت گرفتم و رفتم مدارکم رو تحویل دادم.
این رو هم بگم که من واقعا دیگه به اون نامه فکر نمیکردم و اصلا ساعت از دستم در رفته بود و یادم نبود که الان دانشگاه باز شده و برم ایمیلم رو چک کنم شاید فرستاده باشنش. یعنی حتی اگه ایمیل میکردن اما اون تماس رو دریافت نمیکردم باز هم متوجه اون نامه نمیشدم. اون تماس حقیقتا از طرف خدا برنامه ریزی شده بود وگرنه اصلا دانشگاه مسئولیتی در این مورد نداشت.
اگه یه نفر چند سال پیش همین داستان رو برام تعریف میکردم حتما بهش میخندیدم و بهش میگفتم که مجموعه «داستان های باورنکردنی» رو زیاد نگاه میکنه. اما الان میفهمم که وقتی استاد میگن هر روزشون پر از این معجزات و همزمانی هاست یعنی چی. حالا میفهمم قرار گرفتن در بهترین مکان در بهترین زمان یعنی چی. یعنی انقدر برای آدم عادی میشه که اصلا دیگه براش «باورنکردنی» نیست و به عنوان یه روال عادی زندگی میپذیرتش و از چنین اتفاقاتی سورپرایز نمیشه. به نظر من این همون آسان شدن بر آسانی هاست.
چند تا نکته رو هم دوست دارم به صورت تیتروار اینجا مطرح کنم.
1- وقتی با کار کردن روی خودمون مدارمون میره بالاتر اصلا انگار کل جهان هستی دست به دست هم میدن که ما رو بالا بکشن و به مدار بالاتر و شرایط بهتر هدایت کنن. من این مدت قشنگ حس کردم که با یه آهنربای مغناطیسی خیلی قوی دارم به مدارهای بالاتر کشیده میشم. یعنی انگار خدا داره هلت میده به اون سمت. انگار داری از جایی که هستی کَنده میشی. به قول خودش «کُلًّا نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ».
2- اگه در مسیر درست باشیم، تمام تاخیرها و تضادها برای رشد ما و واضح تر شدن خواسته هامون و هدایت ما به اتفاقات بهتر ایجاد میشن نه برای عذاب ما.
3- انسان های ثروتمند واقعا انسان های شریفی هستن. من تو اون مدتی که تو اون مرکز ویزا بودم خدا شاهده چیزی جز احترام و برخورد خوب از افرادی که اونجا تو صف انتظار بودن ندیدم. قطعا این آرامش تا حدود زیادی ریشه در نداشتن دغدغه مالی داره. علاوه بر این، ثروت میتونه باعث بشه ما بتونیم این آیه رو به معنی واقعی زندگی کنیم:
«إِنَّ الَّذینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَهُ ظالِمی أَنْفُسِهِمْ قالُوا فیمَ کُنْتُمْ قالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفینَ فِی الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَهً فَتُهاجِرُوا فیها فَأُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصیراً»
آنان که فرشتگان، جانشان را در حالی که ظالم به خود بودهاند میگیرند، از آنها پرسند که در چه کار بودید؟ پاسخ دهند که ما در روی زمین مردمی ضعیف و ناتوان بودیم. فرشتگان گویند: آیا زمین خدا پهناور نبود که در آن هجرت کنید؟! و مأوای ایشان جهنم است و آن بد جایگاه بازگشتی است.
4- من قبلا تجربه چند سال کار تو یه کشور آسیایی رو داشتم. اما اونجا به خاطر پیش داوری هام هیچ وقت حس خوبی نسبت به غربی ها نداشتم و به خاطر همین موضوع هیچ وقت هم انتظار احترام از طرف اونها نسبت به ایرانی ها رو نداشتم. همون موضوعی که استاد تو توضیحات مربوط به آمیش ها توضیح دادن.
به خاطر همین باورهای اشتباه هم اکثر غربی هایی که سر راهم قرار میگرفتن آدم های مناسبی نبودن و من غافل از این بودم که باورهای بیمار من هست که این افراد رو به زندگیم جذب کرده. اما وقتی قضاوت ها و تعصباتم رو کنار گذاشتم با چند تا اروپایی بی نظیر آشنا شدم که دید من رو خیلی بهتر کرد و قطعا به خاطر همین موضوع دارم به افراد این چنینی بیشتری هدایت میشم.
5- حتی یکی از اعضای خانواده ما خارج از کشور زندگی نمیکنه و وضع خانواده ما متوسط هست. من دارم روی باورهام در مورد ثروت کار میکنم اما این نکته رو میگم تا بدونید که برای مهاجرت میشه به جای دیگران و عوامل بیرونی فقط و فقط روی ایمان خودمون حساب کنیم و فکر نکنیم که فقط اگه یه شرایط خاصی رو داشته باشیم یا یه نفر رو خارج از کشور داشته باشیم که کمکمون کنه میتونیم مهاجرت کنیم. به قول استاد بعضی درها سنسوردار هستن و با اینکه دستگیره ای روشون نمیبینیم و به ظاهر بسته ان وقتی میریم سمتشون خود به خود باز میشن.
6- صدها نفری که من فقط تو یه بازه چند ساعته اون هم تو یه روز تو اون مرکز ویزا دیدم و اینکه اکثرشون سفرهای متعددی به کشورهای مختلف داشتن نشون میده که مرزها و محدودیت ها فقط ساخته ذهن ماست و یه واقعیت ثابت وجود نداره. برای کسی که توانایی هاش رو باور کنه هیچ مرزی وجود نداره.
7- یه جا یه مطلبی رو خوندم با عنوان “Just Do Something” principle. یعنی اصلِ «فقط یه کاری بکن». توضیحش هم این بود که حتی اگه قدم های بعدی برات خیلی واضح نیست، یه قدم تو مسیری که میخوای بردار تا راه برات واضح تر بشه. استاد هم بارها همین نکته رو گفتن که اگه قدم اول رو برداری ادامه مسیر بهت گفته میشه.
8- اگه موقعیت برامون پیش میاد و ایده ای بهمون الهام میشه باید right away یعنی بلافاصله انجامش بدیم و منتظر شرایط ایده آل نباشیم. اگه من تصمیم میگرفتم سال دیگه اقدام کنم، ماه ها این موضوع درخواست ندادن برای ویزا تو ذهنم میموند و نمیزاشت که به چیزهای دیگه فکر کنم.
اما حالا حتی اگه ویزام جور شد و شروع به تحصیل کردم و به هر دلیلی از این تجربه خوشم نیومد، خیلی سریع تر میتونم سکان کشتی رو بچرخونم و به سمت اهداف دیگم برم. هر قدم صرفنظر از نتیجش ما رو به یه انسان متفاوتی تبدیل میکنه. من بعد از بیرون اومدن از مرکز ویزا به یکی از دوستانم پیام دادم و گفتم احساس میکنم نسبت به صبح امروز آدم متفاوتی شدم.
9- من همیشه تو درک مرزبندی تمرکز روی خواسته ها و رها بودن نسبت به خواسته ها و انجام کار عملی و توکل و اعتماد به برنامه ریزی خدا مشکل داشتم.
اما الان در حد درک خودم میتونم بگم که تمرکز روی خواسته یعنی انجام دادن هر آنچه برای رسیدن به خواسته نیاز هست. مثلا در مورد من آماده کردن مدارک و ارسال درخواستم به دانشگاه و بعد مرکز ویزا بود. اما دیگه بعدش به اون خواسته نچسبیدم و گفتم که من فقط یه تجربه بهتر از زندگی و لذت بیشتر رو میخوام. چه از طریق ادامه تحصیل تو این کشور خاص چه یه تجربه دیگه تو یه مکان دیگه. همین موضوع هم من به کمک کرده که الان حتی یک درصد هم نگران نتیجه درخواست ویزام نباشم.
مرز بندی تمرکز روی خواسته و رهایی رو هم حس ما تعیین میکنه. آماده کردن مدارک هیچ حس بدی رو در من ایجاد نکرد و یه روال مشخص بود. اما بعد از اینکه مدارکم آماد شده کم کم حسم داشت بد میشد چون داشتم به اون خواسته میچسبیدم. پس اونجا بود که فهمیدم باید دیگه رهاش کنم چون هر کاری که لازم بود رو انجام دادم.
در مورد کار عملی و توکل هم همینطوره. به نظرم ما هر کار عملی ای که میدونیم با باورهای درستمون منطبقه و بهمون الهام میشه و از سر عجله و فرار نیست رو باید انجام بدیم. اما نیازی به دست و پا زدن بیخود و بی هدف نیست.
مثلا تو مورد من اصلا نیاز نبود که من هر روز برم پاشنه در سفارت رو از جا دربیارم تا مثلا حقم رو بگیرم و اصرار کنم که باید بخش ویزای سفارت رو باز کنن. به قول استاد اگه روی خودمون کار کنیم حتی قوانینی که نیاز هست تصویب میشن تا ما به خواسته خودمون برسیم. این همون مرز زور فیزیکی الکی و توکل هست که باز هم معیارش احساس ما هست.
10- موضوع دیگه تفاوت مرزبندی کمک خواستن از دیگران به عنوان دستان خدا روی زمین و عزت نفس داشتن و حساب نکردن روی دیگران هست که من تو درکش خیلی مشکل داشتم. اما الان بهتر درکش میکنم چون تو این مسیر چند بار تجربش کردم.
من تو این پروسه به مسئول دانشگاه ایمیل زدم و درخواست پذیرش کردم و از طریق مسئول بخش ویزای سفارت کارهای مربوط به ویزا رو پیگیری کردم چون میدونستم که خدا کارهاش رو از طریق دست هاش روی زمین انجام میده.
اما اگر پذیرش نمیگرفتم هیچ وقت به اون شخص التماس نمیکردم که درخواست من رو مجددا بررسی کنه. الان هم اگه ویزام صادر نشه به سفارت التماس نمیکنم که برام ویزا صادر کنن. هر پروسه ای که لازم باشه رو انجام میدم تا از طرف خودم اهمال کاری نکرده باشم اما طبق همون اصل رهایی روی یه خواسته و روی یه دست خدا اصرار نمیکنم و میگم که خدا بی نهایت راه و دست داره که پیش پای من بزاره.
یه مثال دیگه این بود که وقتی داشتم مدارکم رو برای ویزا تحویل میدادم، اون خانم گفتن که تو عکست نوک ابروهات کامل مشخص نیست و رفته زیر مقنعه و باید دوباره عکس بندازی. من قبلا به عکاس مشخصات عکس درخواستی سفارت رو داده بودم و اون هم گفته بود که سفارت این عکس رو حتما تایید میکنه.
برای همین به اون خانم گفتم که میشه خواهش کنم این عکس رو از من قبول کنید؟ گفتم خود عکاس بهم گفته که سفارت قبولش میکنه و اگه یه درصد اونها بعدا ایراد گرفتن من حتما دوباره یه عکس جدید براتون میارم. اون خانم هم قبول کرد و گفت باشه همین رو میفرستم!
این درخواست ساده من از یکی از دستان خدا بود اما به خداوندی خدا قسم اگه میگفت نه من اصرار و التماس نمیکردم و میرفتم عکس جدید میگرفتم و میگفتم حتما تو این تاخیر هم یه خیری هست. به نظرم این مرز کمک خواستن از یه نفر و حساب نکردن روی کمک دیگران هست که باز هم حسمون تفاوتش رو بهمون میگه.
11- نکته دیگه ای که تو این چند روزه خیلی برام ملموس شد این بود که اگه به برنامه ریزی خداوند اعتقاد داریم باید از سر راهش کنار بریم. به نظرم از سر راه خدا کنار رفتن یعنی عجله نکردن و اصرار نداشتن روی اینکه همه چیز باید همونجوری که من میخوام و طبق زمان بندی من پیش بره. یعنی مداخله نکردن تو روند طبیعی امور.
تو مثال من، اون روزی که اون مسئول بانک گواهی تمکن حساب ارزی من رو بدون دلیل ازم پس گرفت، من هیچ چی نگفتم و اصرار و عجله الکی برای داشتن اون گواهی نداشتم.
اگه تو مسیر درست باشیم، همه چیز خود به خود در زمان مناسب انجام میشه. به من ثابت شده که وقتی ما آگاهانه انسان بهتری میشیم خدا کلمات و تصمیمات مناسب رو به ما الهام میکنه. حتی سکوت در زمان مناسب رو هم به ما الهام میکنه.
استاد عزیزم… خانم شایسته عزیز… دوستان خوبم… یک دنیا از خداوند سپاسگزارم که داره با کمک شما پازل های ذهنی من رو به بهترین شکل تکمیل میکنه. میدونم که همیشه باورهای بهتر و درس های بیشتری برای یاد گرفتن هست و قطعا با تعهد و سپاسگزاری این مسیر رو ادامه میدم.
در آخر دوست دارم بگم که خداوند به من تو همین مدت کوتاه ثابت کرده که وقتی ما ترمزهای ذهنیمون رو ضعیف تر و ضعیف تر میکنیم به یه نقطه ای میرسیم که دیگه ترمز میبُریم و با نهایت شتاب و سرعت تو سرازیری نعمت ها و برکت ها میفتیم…
سلام دوست خوبم. ممنون از پیامتون و سوال تامل برانگیزی که مطرح کردید. امیدوارم بتونم در حد درک خودم از قانون راهنماییتون کنم.
طبق چیزی که من از استاد یاد گرفتم، هیچ اتفاقی به خودی خود خوب یا بد نیست. یعنی هیچ اتفاقی به خودی خود معنای خاصی نداره و این ما هستیم که با طرز فکر و باورهامون به اون اتفاق برچسب خوب یا بد رو میچسبونیم.
مثلا در مورد من تاخیرهای پیش اومده به خودی خود اصلا معنی خاصی نداشتن اما چون من به قانون احساس خوب = اتفاقات خوب ایمان دارم، سعی کردم با چسبوندن برچسب «الهی» به این تاخیرها حس خودم رو خوب نگه دارم چون همونطور که خودتون گفتید تنها وظیفه ما کنترل ذهن و رسیدن به احساس بهتر در هر شرایطی هست. همونطور که استاد میگن، جهان اصلا به دلایل و توجیهات ما برای داشتن حس بد کاری نداره و فقط و فقط به فرکانس های ما واکنش نشون میده.
علاوه بر این، خداوند هیچ برنامه از پیش تعیین شده ای برای ما نداره و صلاح و غیرصلاحی وجود نداره و اتفاقات آینده ما فقط و فقط به واسطه فرکانس هایی که در همین لحظه میفرستیم رقم میخورن.
برای همین اگه یه تاخیری توی کار ما پیش بیاد و ما با استفاده از هر شیوه ای که بلدیم بتونیم به احساس بهتر برسیم، قطعا اون تاخیر به یه تاخیر الهی تبدیل میشه چون قانون احساس خوب = اتفاقات خوب وعده خداونده، همون نیروی برتری که طبق آیه «انا علینا للهدی» هدایت رو وظیفه خودش و نظامش دونسته.
اما اگه نتونیم ذهنمون رو کنترل کنیم و برچسبی به اون تاخیر بچسبونیم که احساسمون رو بد میکنه، صد در صد نتیجه ای که رقم میخوره نتیجه مناسبی نخواهد بود.
من خودم وقتی به یه تضادی برمیخورم سعی میکنم با یادآوری یه تجربه، یه نقل قول، یه جمله یا یه آیه امیدبخش احساسم رو خوب کنم، مخصوصا این آیه فوق العاده:
وَعَسَى أَن تَکْرَهُوا شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّوا شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّکُمْ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُون
پس تا زمانی که در مسیر درست باشیم و احساسمون رو خوب نگه داریم، هر تجربه ای، چه خوشایند چه ناخوشایند، به رشد بیشتر ما و واضح شدن خواسته های ما کمک خواهد کرد. من حتی به شک و تردیدهام هم برچسب «فرصتی برای تعقل و رشد بیشتر» رو میزنم تا حالم رو خوب کنم.
اما یه نکته ای رو هم باید اینجا در نظر داشته باشیم و اون پاشنه های آشیل و ترمزهای ما هستن. طبق چیزی که من تا الان از قانون درک کردم، اگه یه الگوی ثابت (تاکید میکنم یه الگوی ثابت نه یه اتفاق ثابت) تو زندگی ما داره هر چند وقت یه بار تکرار میشه اون دیگه نشون دهنده ترمزها و پاشنه های آشیل ماست. برای همین وقتی به یه تضاد برمیخوریم، باید ببینیم که رد پای اون ترمزها (یا بهتر بگم خط ترمزی) تو اون اتفاق میبینیم یا نه.
مثلا پاشنه آشیل من «عدم احساس لیاقت» هست و بارها و بارها به خاطر این موضوع تو زندگیم با ناخواسته های زیادی مواجه شدم، چه تو بحث روابط، چه تو مسائل کاری، چه تو بحث ثروت و …
مثلا بارها پیش اومده که یه کاری رو برای یه نفر انجام دادم اما اون طرف حق الزحمه اون کار رو پرداخت نکرده و من هم اغلب به خاطر همین پاشنه آشیل و کمبود عزت نفس روم نشده که این موضوع رو پیگیری کنم. یا مثلا قبلا افراد زیادی سر راهم قرار میگرفتن که بهم احترام نمیزاشتن چون من خودم اون احترام رو اول به خودم بدهکار بودم. این همون الگوی ثابتی هست که خودش رو به اشکال مختلف تو زندگی ما نشون میده.
برای همین وقتی که تصمیم گرفتم برای ویزا درخواست ندم، پاشنه آشیل خودم رو به خودم یادآوری کردم تا ببینیم آیا باز دارم از همون جا ضربه میخورم یا نه. وقتی که دیدم بله مشکل همینجاست، دیگه مصمم تر شدم که این ترمز و پاشنه آشیل رو کمرنگ تر کنم.
اما یه اتفاقاتی هست که سالی یک بار ممکنه برای شما بیفته و الگوی ثابتی تو زندگی شما نداره. مثلا من از وقتی که قانون رو بهتر درک کردم و سعی کردم بهش عمل کنم، تقریبا تو هیچ اداره یا بانکی کارم به تاخیر نخورده.
برای همین وقتی برای گرفتن تمکن مالی یا درخواست ویزا رفتم و کارم تو چند مورد به تاخیر خورد، میدونستم که این ریشه در پاشنه آشیل من نداره و سعی کردم با چسبوندن برچسب «برنامه ریزی خدا» حسم رو خوب نگه دارم و خیلی بیش از حد ذهنم رو درگیرش نکردم که حالا وای چرا این اتفاق برای من افتاد! در واقع به چشم یه اتفاق گذرا بهش نگاه کردم.
جالبی قانون هم اینه که حتی پیدا کردن و برطرف کردن ترمز هم نیاز به حس خوب و آرامش داره. ذهن شلوغ هیچ وقت نمیتونه اصل رو از فرع تشخیص بده. اما اگه آرامش داشته باشیم بهتر و سریعتر میفهمیم ایراد کار از کجاست.
علاوه بر این، اگه من ترمزم رو پیدا کنم اما یه سره به خاطرش خودم رو سرزنش کنم و دوباره احساسم بد بشه، هیچ وقت نمیتونم اون مشکل رو رفع کنم.
پس یعنی ایجاد حس خوب (یا به بیان دیگه یه قدم یه قدم بهتر کردن احساسمون) و برداشتن ترمزها باید به صورت موازی دنبال بشن. از اونجایی هم که پایه همه موفقیت ها آرامش هست، باید اول به آرامش و حس خوب برسیم. بعد خود اون حس خوب به برداشتن ترمزها و کمرنگ تر کردن پاشنه های آشیل ما هم کمک میکنه.
امیدوارم این توضیحات براتون مفید بوده باشه. با آرزوی بهترین ها برای شما و همه دوستان خوبم در این سایت.
راستی این توضیح رو هم در حد درک خودم اضافه کنم که منظور از “برنامه ریزی” خداوند همون هدایت قدم به قدمی هست که در چارچوب قوانین نظام هستی از جمله قانون فرکانس به ما وعده داده شده. وگرنه همونطور که گفتم برنامه از پیش تعیین شده ای وجود نداره.
سلام دوست خوبم، اعظم خانم عزیز. امیدوارم بتونم در حد خودم در مورد یادگیری زبان انگلیسی راهنماییتون کنم.
من به هر کسی که میخواد یادگیری زبان انگلیسی رو شروع کنه پیشنهاد میکنم که با 3000 لغت پرکاربرد زبان انگلیسی شروع کنه.
لیست های مختلفی تو اینترنت پیدا میکنید. اپلیکیشن های مختلفی هم تو این زمینه هست. اکثرشون هم با ترجمه و مثال هستن.
اما من به شما پیشنهاد میکنم که تو اینترنت سرچ کنید Oxford 3000 PDF تا لیست پیشنهادی آکسفورد رو براتون بیاره.
بهترین کار اینه که اصلا به لیست های فارسی کاری نداشته باشید و خودتون بشینید دونه دونه معنی این لغت ها رو از دیکشنری انگلیسی به انگلیسی در بیارید. اشکالی نداره معانی فارسیش رو هم از دیکشنری دربیارید و جلوش بنویسید. برای هر کدوم هم یکی دو تا مثال برای خودتون تو یه دفتر یادداشت کنید. میتونید لغت ها رو هم همراه با معانیش رو فلش کارت یا همون برگه یادداشت های کوچیک بنویسید و روزانه چند تاش رو مرور کنید.
من به شما قول میدم اگه این کار رو درست و با حوصله انجام بدید و فیلم و کارتون هم به انگلیسی کنارش ببینید، به راحتی بعد از چند ماه میتونید 80 درصد متون، مکالمات یا فایل های صوتی-تصویری ای که به زبان انگلیسی هستن رو درک کنید. خوندن کتاب داستان به زبان انگلیسی هم میتونه خیلی مفید باشه.
اگر عبارت «گرامر دو زبانه» رو هم تو گوگل سرچ کنید یه سری کتاب الکترونیکی و سایت براتون میاره که میتونید برای تقویت گرامرتون ازش استفاده کنید.
فقط به عنوان شخصی که سالهاست زبان میخونه بهتون پیشنهاد میکنم اصلا سراغ سایت ها و اپلیکیشن ها و کتاب ها و کلاس هایی که ادعا میکنن به صورت فشرده یا بدون نیاز به گرامر میتونن به شما زبان یاد بدن و کاری کنن که تو چند ماه به انگلیسی مکالمه کنید نرید. اینها مثل همون قرص و شربت لاغری میمونه که عوارض جانبیش بیشتر از فوایدشه.
یادگیری زبان هم مثل هر چیز دیگه ای تو این جهان نیاز به تکامل داره. برای همین عجله نکنید و به خودتون زبان بدید.
به قول یکی از استادان خوبم، زبان مثل ظرفی میمونه که تا با لغت و گرامر پر نشه سرریز نمیکنه. برای همین شما تا لغت و گرامر به اندازه کافی بلد نباشید نمیتونید به زبان انگلیسی مکالمه کنید و به یه موفقیت پایدار تو این زمینه برسید.
روزی 10 یا 20 تا لغت رو طبق زمانی که دارید به همون شیوه بالا کاملِ کاملِ کامل یاد بگیرید. کلی هم دیکشنری به صورت آنلاین یا سیدی هست که میتونید برای تلفظ ازش استفاده کنید. من خودم از سیدی دیکشنری Longman (انگلیسی به انگلیسی) و نارسیس (انگلیسی به فارسی/فارسی به انگلیسی/انگلیسی به انگلیسی) استفاده میکنم.
بعد از اینکه این 3000 لغت رو به معنی واقعی یاد گرفتید، پیشنهاد میکنم روی کتاب های آیلتس کمبریج که تو بازار موجود هست سرمایه گذاری کنید چون هر چهار مهارت زبانی رو همزمان با هم تقویت میکنه. علاوه بر این، هر وقت به قصد مهاجرت و … به امتحان آیلتس نیاز داشتید راحت تر میتونید از پس این آزمون بر بیاین. اکثر کشورها هم مدرک آیلتس رو قبول میکنن.
امیدوارم این توضیحات براتون مفید باشه. با آرزوی موفقیت برای شما دوست نازنینم.
سلام آقا احسون عزیز… دوست خوبم… بی نهایت ممنون بابت کامنت زیباتون و نظر لطفتون.
پیگیر نظرات فوق العادتون تو سایت هستم و کلی ازتون درس یاد میگیرم. ممنون بابت به اشتراک گذاشتن این آگاهی ها.
وقتی کامنتتون رو خوندم بهم الهام شد که بهتون پیشنهاد کنم این فایل استاد رو مرور کنید که توش در مورد مهاجرت هم صحبت کردن. احساس میکنم جواب بخشی از سوالاتتون رو توش پیدا میکنید. اسم فایل این هست: باوری که تغییرش درهایی از نعمت را به زندگی ام گشود.
علاوه بر این، این جمله هم بهم گفته شد که براتون بنویسم: وقتی باید تغییر کنیم که همه چیز عالی هست. توضیحاتش تو فایل “تغییر باور را از کی شروع کنیم” و چند تا فایل دیگه اومده.
براتون بهترین ها رو آرزو میکنم.
سلام آقای نیک پور عزیز. یک دنیا سپاس به خاطر کامنت زیباتون. متن فوق العاده ی پروفایلتون من رو غرق در احساس آرامش کرد و دلم نیومد که ازتون تشکر نکنم. بهترین ها رو براتون آرزو میکنم.
دوست خوبم… سینای عزیز… بی نهایت از خوندن پیامت خوشحال شدم. سپاسگزار خداوندم و خوشحالم که تونستم دستی از دستان خدا بشم برای تقویت باورهای همسفر خوبی مثل شما. ممنون که احساستون رو با من به اشتراک گذاشتید. امیدوارم زندگیتون پر از همزمانی های شگفت انگیز باشه. در پناه خدا.