دیدگاه زیبا و تأثیرگزار دوست عزیزمان -با کمی ویرایش- به عنوان متن انتخابی این قسمت:
با سپاس فراوان از فرمانروای هستی بخاطر دستان پر خیر و برکتش، بخاطر حضور خانواده عاشق عباس منش و استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز.
من میخوام از شما تشکر کنم بخاطر تمام زحماتتون. راستش بعد از دیدن 47 قسمت از سفر نامه، من هنوز باور نکردم چه اتفاقی داره میافته و علامت “در حال بارگذاری” با سه تا نقطه متحرک در مغزم جریان زندگیمو تحت تاثیر قرار داده.
من اینجا توی شهر خودمون زندگی نمیکنم،من تو تمام لحظات سفرنامه تو تمام تصاویری که میبینم حضور دارم و دارم با عشق تو اون تصاویر زندگی میکنم.
خانم شایسته عزیز جا داره تشکر کنم از شما و تحسین کنم حسن انتخاب شما رو، واقعا وسط برنامه فراموش میکنم که دارم فایل های سفر نامه رو نگاه میکنم، انقدر که همه چیز ایده آل و بی نظیره، زاویه دوربین، مکس های مناسبی که دارید و میخواید نکته هایی رو به ما نشون بدید و زیبایی هایی رو برامون به نمایش بزارید.
واقعا باورم نمیشه که بهترین جاهای کشور مورد علاقمو دارم از دید الگوی مناسبم استاد عباس منش و کارگردانی زیبا پسند مشاهده میکنم.
تو همه قسمت ها طوری واقعیت زندگی رو برای ما نشون دادید که من با کمال میل سعی میکنم بپذیرمش و آگاهانه واقعیات موجود در ذهنمو فراموش کنم، چقدر دید خوب و زیبایی به ما هدیه کردین، چقدر برای من واضح تر شد که میشود بهتر و بهتر بود، چقدر برام قابل درک تر شد وقتی دیدم میشود به خدا نزدیک تر بود. واقعا ابعادی از زندگی رو برای ما به نمایش میزارید که تمام معادلات قبلی رو منسوخ میکنه و روحمون درگیر آزادی میشه که براش باور نکردنیه.
حالا من اینجا توی شهر خودمون فهمیده ام که چگونه زندگی کنم،فهمیده ام که اصل چیست و چطور میشود پله پله حرکت کرد، بزرگتر شد و تجربه کرد و تکامل درست را با دید توحیدی طی کرد.
تو دوره هایی که حضور دارم، از تو کتابایی که استاد معرفی کردند و از توی سفرنامه هزاران هزار آگاهی به من رسیده که دیگه نه میترسم و نه نگرانم و در واقع به لطف هدایت خداوند و دستان عاشق او به نسبتی از ایمان رسیده ام و از تنها ترسم که ترس رسیدن به پیری و ندانستن اصل زندگی بود اثری نیست.
توی این قسمت چقدر همه چیز تمیز و درست و اصولی بود. چقدر همه چیز واقعی بود و سر جای خودش بود. حاشیه ای در تصاویر وجود نداشت. من تو جامعه موسیقی ایران حضور داشتم و آگاهانه از موقعیت هایی دوری کردم و جدا شدم که اصلا توی این تصاویر ندیدم. در این تصاویر دیدم که واقعا هنر موسیقی به جایگاهی رسیده بود که کاملا مستقل شده و هیچ دخل و تصرفی در اون وجود نداشت و موسیقی راکاملا آزاد و رها دیدم خالی از هرگونه تعصب و سخت گیری.
منتظر خواندن نظرات زیبای شما هستیم.
سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری سفر به دور آمریکا | قسمت ۴۷158MB11 دقیقه
بسمِ الله الرحمنِ الرحیم
بنامِ خدایِ همیشه هدایتگرم که بندگانِ با ایمانش را با نورِ هدایت خود، همان که در آیه ۳۵ نور مثالش را برایمان میزند، هدایتگر است.. نوری که هیچگاه به خاموشی نمیرود و روشن و درخشان است همیشه و تا ابد و فقط از شکلی به شکل دیگر از نوری به نوری دیگر تغییر میکند و این یعنی تو هربار نوری قوی تر میشی درخشانتر میشی، در صورتی که هربار توجه ات رو منزه و پاک کنی … چون تو و توجه ت مقدس است..
اینجام اینجام چون دیوانه شدم، چون پر انرژی ترم چون عاشقترم، چون ثروتمندترم، چون چون خدایی رو دارم که دارم خودم رو هربار بهش نزدیک و نزدیک تر میکنم خدایِ زیبایم .. خدایا گام هایم را استوار و قلبم را محکم گردان و مرا در این راه ثابت قدم و جزو پیشتازان به پیش ران… همانا تو شکست ناپذیرِ مهربانی و پیروزی و پاسخ ها از آن توست.. و تو پاسخ میشوی مرا به همان اندازه باورم..
اشکم میاد نمیدونم از دیشب فضا ماورااایی شد… یادم انگار نیست چی خوندم، اما خیلی عمیق بود.. فکرش رو نمیکردم بتونم بیام و اینجا بنویسم، اما الان با سرعت جت داره همه چی تایپ میشه تو میگی و میریم با هم و من خوشحالم و خوشحال
و خدایم را سپاسگزارم برایِ وجودِ استاد عباسمنش و مریم شایسته عزیز ، برایِ دوستم مارکو.. و برایِ همه این فایلا و نظراتی که گنجینه هایی گرانبها هستند … دقیقا زدم به گنج، خوررردیم به گنج بابا گنج..
اینجا کجاست!؟
من کجام؟ خدااایِ من شکرت ازت سپاسگزارم تو چه طوری داری هربار قوی تر منو هدایت میکنی.. پررودگارا تورا برایِ تمامِ زیبایی ها برایِ همه دوستانم خانواده برایِ تمامِ گل هایم برایِ تمامِ رنگ هایِ عالم سپاسگزارم تو رو سپاسگزارم برایِ اینکه هربار در قلب هایِ مومن آسان تر میشوی و هدایتگر به سمتِ آساانی و زیبایی و ثروت و عشق و انرژی بیشتر..
خدااایا سپاسگزارم برایِ صداها برایِ اینکه اینجام با صدایم با کلمات با انگشتانم …
کنار پنجره بودم و صدات زدم و گفتم کمکم کن! صدات رو میشنیدم که میگفتی باورا و توجه خودت فقط میتونی بهت کمک کنه! چون تو خالقِ زندگیت هستی با کانونِ توجه ات ، گفتم باشه، چقدر درختها قشنگن، چقدر آسمانِ شب زیباست ، هنوز اون دوتا ستاره ای که دو ماهی میشه در آسمان هستند و با هم طلوع میکنند و تا صبح حرکت میکنند از شمال شرق به غرب میرسند، هنوزم در آسماننند و میدرخشند، کیهان و کهکشان ها و ستارگان چقدر معجزه وار و چه هماهنگ و زیبا در مدارشون استوارند ،چقدر همه چیز دقیق است..
چقدر این نور قشنگ است…
نیم ساعتی نگذشت که هدایتم کردی و من اومدم اینجا …
سلام سلااااام سلام
سلام محمد،
مارکوووووویِ بینظیر… سلام دوست جان.. سلام شجاع خان…
چی بگم؟، جز دیوانگیِ بیشترم
هاااها … خدا رو شکر میکنم…. خدا روشکر میکنم برایِ حضور ارزشمندت و الهی الهی که همینجور ثروتمندتر و عاشقتر و پر انرژی تر و شجاع تر و معرکه تر بشی…
خداوند فزونی بخش است و وعده اش حق است…
از اینجا به بعد میخوام جورِ دیگه بنویسم.. که اولین بارِ دارم امتحانش میکنم و خب کمی هم مقاومت داشتم که تمامِ گفتگوهایِ ذهنم رو بنویسم، اما الان دیگه نه حس میکنم چه معجونی قراره بشه..
اووه این پیام رو تند خوندم و تق رسیدم به بسکتبال، بسکتبال رو که گفتی یاد بازیِ دو روز پیشم با بچه ها افتادم که داشتیم با توپِ پلاستیک مینداختیم تویه حلقه بسکتبال، با خودم گفتم باید برم یه توپ بسکتبال بخرم، به بچه ها گفتم حیف شد توپ بسکتبال نداریم، بعد امیرحسین گفت چرا چرا من دارم!!
گفتم عه تو توپ بسکتبال داری! و سریع دوید و رفت آورد، توپی که باد نداشت و من گفتم گرفتی ما رو ها ، چه جوری با این بازی کنیم خیلی کم باده.. اما به هر حال من که دقیقا از دوره راهنمایی و دبیرستان عضوِ تیمِ بسکتبال بودم، خیلی دللللللم برایِ بسکتبال تنگ شده بود، اینجوری شد که انگار گنج بهم داده شده ،توپِ بسکتبالِ کم باد..
حالا بچه ها اومدن تلاش کنن که با اون توپ رو به سمتِ حلقه پرتاب کنند، اینجوری شد که از اونجایی که امیرحسین هفت سالشه ، همین که توپ رو پرتاب کرد، تالااااپ خورد به در و محکم برگشت به سمتِ خودش..اووف… اووه کلی خنده ام گرفت…
بعد من کلی تلاش کردم تا بهشون یاد بدم که چه جوری توپ رو دستشون بگیرند و بعد چه جوری توپ رو پرتاب کنند که توپ اوج بگیره و واردِ حلقه بشه و بهشون میگفتم تمرکز کنید.. و چند تا پرتاب داشتم که همه شون رفت تو حلقه، حتی یه سه گام از یک سوم هم داشم که رفت تو حلقه و این بچه ها چنان با شگفتی منو و اون توپ و اون حلقه رو نگاه میکردن ! که نگوووو… خداایا خیلی چسسبید
حالا اینجاش قشنگ همون موقع اونا با وجود اینکه بهشون گفتم راهِ درست رو اما اصرار داشتند که به شیوه خودشون پیش برن.. و آخرش هم ناامید شدن از توپه و دوباره رفتند به سراغ همون توپِ پلاستیکی.. چرا ؟
چون نخواستند تغییر کنند و بهایِ این تغییر یادگرفتن و تمرین تویِ شیوه جدید بود..
قشنگ افکارِ اون لحظه ام رو یادمه که میگفتم بببین، اینا اصلا به این چیزی که من میگم توجه نمیکنند و بازم کار خودشونو میکنن! یادِ مسیرِ علاقه یادِ تمرین ها یادِ تکرار هایِ خودم افتادم که من چقدر با شوق و ذوق اینکارا رو انجام میدادم و همیشه هم از بچگی بازی اختراع میکردم، آره چون فهمیده بودم که این مسیر و این چالش ها و مسائل بازی هست که اونو جذاب کرده و هرچی مسئله بزرگتری رو ححل میکردم ، خوشی و کیفِ بیشتری هم داشتم، مثلا از اینکه مسابقه بدم توکوچه اونم قاطیِ پسرا که خیلی سریع دوچرخه بازی میکنند خیلی کیف داشت.. اینکه از اونها ببرم برام خیلی جذاب بود… اینکه فقط به خاله بازی نچسبیده بودم، من همه چی همه چی بازی میکردم با هر بچه ای بزرگتر از خودم کوچیکتر از خودم، بازی هم نبودا ، بازی در میاوردم .. چون میخواستم کیف کنم ..
و الان چقدر درکم بهتر شده از مسیرِ علاقه از چالش ها از تضاد ها از اینکه هرچی مسئله بزرگتر انرژی ازاد شده بعد از اون هم بزرگتره ، تو رو به ورژنِ غول اسایی از خودت تبدیل میکنه چون در برخورد با تضاد لازمه که باورات رو تغییر بدی و وقتی میای باورات رو تغییر بدی این ترس ها و افکارِ گذشته است که به تو زنجیر شده ، بنابراین تو در صورتِ تغییر نگاهت میتونی اوج بگیری و به پرواز درآی، یا پرواز میکنی یا سقوط.. !
و و کسی که رویِ خودش کار میکنه و شجاع هست ، دقیقا قبل از اینکه تضاد بیاد خودش تغییر کرده، چون دنبال حلِ چالش و مسئله هایِ بیشتر در مسیرِ علاقه اش هست، چون میدونه که این کیف میده ، بنابراین این آدم زودتر خودش میره سراغِ مسائلِ بعدی ،و چون در کاری هست که بهش علاقه داره خودش رو و خدای ِخودش رو از مسائلش بزرگ و بزرگتر میبینه و با این نیرو حرکت میکنه .. و نمونه اعلایِ همچین ادمی کسی نیست جز ایلان ماسک…
من خدا روشکر میکنم و تحسینت میکنم که اینقدر عالی با خدایِ درونت پیش میری و مینویسی و چقدر خوبه که نشانه ها رو میگیری و همیشه در حالِ هدایتی به سمتِ بهترینا چون با خودشی و اون تو رو میبره و معلومه که چقدر تو سرسپرده هستی و من از این بابت خیلی خوشحالم ، خوشحالم برایِ احساسِ حماسی ت
و وقتی به احساسِ حماسی میری از همون آهنگا هم گوش میدی از همون حماسی ها ..
دقیقا کلماتی از دهانم جاری شد نیم ساعت پیش و من خواستم از خدایِ خودم تا بتونم بیشتر عمل کنم و نگاه کن الان دارم چه جملاتی رو میخونم ، جملاتی که تو یک سال پیش اینجا نوشتی تو اینجا داری میگی که : خدااایا کمکم کن و شجاعتم رو بیشتر کن تا بتونم عمل کنم…
خداایا شکرت.. الان همین الان که دارم مینویسم میتونم بگم که اون «لقمه آماده» رو دارم بیشتر درک میکنم..
هر روز کافیه یه وقت بزارم و بگم و ببینم که همه چیز هست ، آره لقمه آماده ..
همه چیز برایِ من از هر جنبه ای در هر ابعادی وجود داره و آره باید فقط باور کرد و به همون میزان که افقِ دیدت وسیع میشه میتونی نورِ بیشتر رو ببینی میتونی زُل بزنی به اون نور و خودت رو باهاش سیراب کنی.. چون اون نور هست و هست و هست.. خودت رو در مواجه با اون قرار بده تا حسش کنی بوش کنی ، لمسش کنی .. تا تو را بیفزاید..
سپاس خدایِ فزونی بخشم را ..
جز اینه که تو نوری و تو هر لحظه با توجه ت داری پرتو افکنی میکنی به اطرافت..
دیدت رو وسیع کن.. و بزن به دلِ عمل به همون چیزی که همه اش ازش کیف میکنی که لذت میببری .. و تو تویِ اون خلاق ترینی ، ثروتمندترینی ، حلالِ مسائلی، عاشق ترینی و پر انرژی ترین و رشد میدی خودت رو و جهان با رشد تو وسیع میشه ، جهان نیازمندِ رشد ماست.. ما باید بسازیم ثروت و عشق و انرژی رو این ما هستیم که مسئولش هستیم مسئولِ وجودِ ارزشمندی که خالق است.. و خلق میکند با هدایتِ پررودگارش چون اون خدا اینارو خواسته
چون خودش ما رو اینجوری خلق کرده
تا خلق کنیم تا لحظه هامون رو شعفناک زندگی کنیم..
چه طور میشه این لقمه آماده رو باور کرد، ها این همونیه که سخت کرده دریافت … باور اینکه هر چیزی که میخوای هست.. تویه همین مداری که هستیم هم هست بینهایت ازش هست، و این یعنی نامحدود بودن، یعنی فراوانی یعنی آزادی یعنی تویی که مسئول انتخابت هستی، که تویِ همین مدارت چه طور داشته هات رو میبینی و خودت رو رشد میدی؟!
هنوزم دارم به لقمه آماده فکر میکنم
یاده دو ساعت پیش افتادم که میخواستم به گل ها آب بدم، و من قدم برداشتم که برم بطری رو از آشپزخونه بردارم و پر کنم، و مامان بهم گفت بطری پر شده اونجا دمِ درِ اتاقت گزاشتم ، میخواستم بیارم برایِ گل هات. من همون موقع با خودم گفتم الان همه چی آماده است تو باید بری ازش استفاده کنی..
یعنی تو خواسته ای در کله ات شکل میگیره و نیازی در تو به وجود میاد، و قدم برمیداری مثل همین که میخوای بری برای گل ها آب بیاری، که واقعا کوه کندن هم نیست، خیلی قدمِ راحتیه و بعد میبینی که خداوند انگار قبل از اینکه تو اصلا این نیاز رو داشته باشیا، خواسته ات رو میدونسته و پاسخ رو آماده داره … و تو وقتی میری که آب بیاری با پاسخِ آماده مواجه میشیی….
چقدر همین مثال رو من باید دوره کنم برای خودم که لقمه آماده رو باور کنم .. که برایِ اون خدا فرق نداره این لقمه چقدر بزرگه یا کوچیک ، اون برات آماده کرده ، این تویی که باید قدم برداری و شجاعتت رو نشون بدی تا دریافتش کنی.. چون تو فرکانس و موج هستی و دققا فرکانسِ تو خواسته تو رو ایجاد کرده، منتها تو با باورهات جلویِ دریافت رو گرفتی… و هر بار که به این احساسِ خوب و باور قدرتمند در مسیرِ علاقه ات میرسی تازه میتونی قدم ها رو برداری، تازه میفهمی قدم زدن با خدایِ خودت چه جوریه ، اینکه تو داری لذت میبری و کارا انجام میشه ، چون تمام کارها آسونه و آسونی جریانِ طبیعیِ این نظام و این کیهان و این جهانه ..
اونقدر این جهان فراووونی داره ، اونقدر فراووونه که همه چی هست، و وقتی واردِ زندگی ما میشه که ما سپاسگزارتریم که وجودمون بزرگتر شده ..
دارم دوباره جمله ها رو میخونم و هربار که این مثال ها رو میزنم درک بهتری پیدا میکنم..
فراااوونی یعنی همین نامحدود بود…
و تضاد یعنی راه ورود به این فراووونی رو یافتن و واردش شدن، چون ما در خواسته مون به وضوح رسیدیم و مرحله دریافت رو دارم انجام میدیم …
ما جواب ها برامون آمااده است ، باید اجازه وورد بدیم ، برایِ همینه همه چی لاجرم هست، برای همینه که بابا نتیجه رو که تو قطعی بدون، چون اونقدر فراووونی هست که همونی که تو میخوای شکل میگیره، بیا قدم بزنیم با هم در مسیری که میخوای و دریافت کن.. بیا منِ خدات رو بفهم بیا بزرگ فکر کن… برایِ همینه که ما باید در مسیر با احساسِ خوب حرکت کنیم ،چون در مسیرِ دریافت با قانون تکامل فقط میشه پیش رفت..
به احساسِ خوبِ پایدار رسیدن.. تکامل… کنترل ذهن، رشد و دریافت…
نیرویِ این جهان خیرِ مطلق است و هیچ جز این نیست پس همه چی به سمتِ بهتر شدن و زیباتر شدن و معرکه شدن پیش میره و کار تو اینه که در مسیرِ علاقه ات با این جریان همراه باشی.. و آروم آروم خودت رو در مدارهایِ بهتر و بهتر و قوی تر قرار بدی.. همراهی با جریانی که قوانینِ نیرویِ هدایتگرش اینجوریه
ان مع العسرِ یسرا ، من خدایِ آسانی ها هستم و تویی که باید بتونی اون جنبه و اون قسمتِ آسون رو بگیری..
اجیب دعوت دعا اذا دعان ، من در اجابت کردن تو بهترینم …
تو با توجه به باورات جواب رو میبینی.. چه جوری باورش کردی؟
این جهان مدام در تغییر به سمتِ بهبوده، یا تغییر میکنی و روبه بهتر شدن میری، یا از دور خارجت میکنه و این یه سیستم است که قانونِش اینه قانونی که تغییر نمیکنه که خورشیدش یه مرتبه از اون بالا نمی افته پایین.. وقتی همه چی قراره بهتر بشه ، پس تغییر باعث رشد میشه .. و حلال خداوند است با قدم تو..
چه حسِ خوبی میده وقتی که کامنت رو بلند میخونی و خداروشکر بللللللللند میگی یه نفسسسس عمیق میکشی و یه لبخند عااالی …
وای وای وای، اینجا دقیقا دقیقا قسمتایی از راهکار رو آوردی که من الان دارم در جلسه نهم و دهم روانشناسی میشنوم اونا روو… تو هربار در هر قسمت انگار که با ما همگامی….
اصلا همین کامنت اگه لقمه آماده نیست پس چیه ؟
خداایا شکرت ..
اصلا همین جمله همین جمله به خدا که درکِ عمیقِ جلسه نهم رو میخواد.. و مریم شایسته چه بینظیر اینا رو در مقاله ها گزاشته و چه توضیحاتی .. به به ..
ببین ببین چی میگه : پس موضوعی بسیار عمیق تر از کشفِ علائق وجود دارد و آن حرک برای امتحان ناشناخته ها و مواجه شدن با چالش هایِ جدید است..! خداایا من حتی الان بیشتر دارم جلسه نهم رو دوباره درک میکنم
این جمله اینکه عمیق تر از کشفِ علاقه ..
ما وقتی در علاقه مون هستیم چیزایِ جدیدتری رو در اون میتونیم و با علاقه حل میکنیم.. و قدم زدن و حل کردنش باعث اعتماد به نفس و قوی تر شدنمون میشه .. این جهان مادی فقط برایِ کشفِ توانمندی هایِ وجودی مان است، چون همه چی فراووونه و تو نیاز داری در مسیر علاقه ات باشی… اینجوری تبدیل به ایلان ماسک میشه آدم .. که خودش به دل تغییر میزنه و جهان رو با تجربه علاقه و کشف توانااااییش رشد میده ..
هیچ وقت به رسالتمون در این جهان مادی اینجور نگاه نکرد بودم…نمیدونم اما واقعا دارم جورِ دیگه ای درک میکنم بااینکه این نوشته رو قبلا بارها خوندم: رسالت ما در هر لحظه کشف بیشتر خودمان است..
رسالت ما دریافت هدایت و الهاماتی است که در هر لحظه به شکل نشانه هایی مشخص به سمتِ ما می آیند.. من تا حالا به دریافت الهامات به عنوانِ رسالتم نگاه نکرده بودم…
همینه دیگه همینه وقتی ما متمرکز میشششششیم دقیقا اونقدر نشونه و هدایت میاد که تو باید و باید وظیفه ات و یه یکی از کارا که باید انجام بدی دریافت همین الهاماتته ارزشمند و مقدسه ..
امروز سوره فاطر رو که میخوندم تماما تماما پر بود از این الگو که ایمان با کارشایسته ، و چه کاری شایسته تر از چیزی که بهش علاقه داری و لذت بیشتری رو تجربه میکنی و لذت بیشتری رو هم میتونی به دنیا تقدیم کنی؟
و اونااای که به خودشون ستم میکنند ، اینطور توصیف میشن که میخوان برگردن به دنیا مادی تا کارِ دیگری رو انجام بدهند..چرا ؟ چون تازه میفهممند که مهمترین کارما در این جهان تجربه خودمون در مسیرِ علاقه مون هست.. اون ستم کارا ادمایی هستند که فراموش میکنند باید در همون مسیرِ علاقه و لذت قدم برمیدارند..
احساس میکنم الان که این کامنت خودت رو میخونی ، احساسِ شور و شعفِ فوق العاده ای داری.. و داری جورِ دیگه ای کلماتِ خودت رو لمس میکنی..
این این دقیقا در جلسه نهم گفته شد: «رسالت هر کدام از ما در هر لحظه برداشتن قدمی است که در لحظه اکنون پیش روی مان قرار دارد.» همونی که در مسیر علاقه ات هست همونو هرچی هست برو برو انجامش بده.. چقدر مریمِ شایسته عزیز این مقاله هاش عالیست.. و چقدر با خودش در صلحه چقدر این دوتا آدم در کنار هم به هم میان… چقدر خوبن آخه خدا روشکر که عشقشون باعث میشه عشق در بین آدما بیشتر بشه .. دیدن همین عشق چقدر باعثه رشده..
خداایا شکرت من خوشحالم و سپاسگزرام که اینجا دارم باشما بازهم دوره میکنم و مرور میکنم این آگاهی هایِ ناب رو..
و ببین چقدر قشنگ خودت برایِ همین جمله آخر مثال زدی و گفتی که :
مثل همین الان که من دارم بخشی از راهکارها رو مرور میکنم..
ببین چقدر شما آخه خلاق و پر انرژی و در حالِ خوبِ الهی و لذت اینکارو انجام میدادی و این مطلب رو نوشتی ، واقعا تحسین برانگیزی محمد.. الهی که شگفتیات بیشتر بشه بابا … و چقدر عالیه که در لحظه در حالِ انجامِ رسالتت هستی و چقدر خوبه این ردپا چقدر خوبه
دوباره دارم میخونم و الان یه درکِ بیشتر از این پیدا کردم ، از اینکه موضوعِ عمیق تری از کشف علاقه وجود دارد..چون تماما مسیرِ علاقه توعه که مهمه ، چون خب تو کشف کردی دیگه مثلا فهمیدی به نوازندگی علاقه داری حالا حالا تو یه مسیر پیش رویِ خودت داری که خیلی عمیقِ که تو مشخص میکنه عمقش رو .. چه جوری؟
به میزانی که قدم میزاری برایِ تغییر برایِ حلِ مسائل بیشتر تویه زندگیت در مسیرِ اون علاقه رشد میکنی و کیف بیشتری هم داره مثل همون بازی کردن.. که چالشش که بیشتره کیفش هم بیشتره و انرژی بیشتری رو از آنِ خودمون میکنیم. و اینجوری بخشِ جدیدتری از ما کشف میشه .. به به به ..
رسماااا رسمااااااا اوه دست و جیغ و هوووورا، قه قه و خنده و اوه
خوردیم به گنج .. بابا خوردیم به گنج اوووه اوه ..
وقتی ما در مسیرِ علاقهمون قدم برمیداریم که باور میکنیم این مسیر رو ..
ببین ببین آروم بخون اینو، ببین چه آرااامیشی میده :
«رسالتِ همه ما تجربه نعمت هایِ متنوعی است که در این جهان آفریده شده، زندگی یک مسیرِ زیباست که به وسیله همین قدم ها باید طی شود و هر قدم ما رو رشد میده و از ما انسانِ شادتر و بهتری میسازه..»
و بببین چه راهکار قشنگی هم داره، قدم بردار طبق نشانه ها ، برایِ همین جدی گرفتنِ نشانه هامیشه رسالتِ ما برایِ دریافتِ نعمت ها ..
تجربه ناشناخته هایِ مسیرِ علاقه ما رو تبدیل میکنه به آدم پیشتاز و آوانگارد تویه مسیرمون..
دمت گرم دمت گرم که رسالتت رو انجام میدی و چققققققدر هیجان انگیز تعریف میکنی: داره انگشتام تکون میخوره دارم خلق میکنم.. یووووووووهو…
رسیدیم به مرور قانون ، که من هربار میرسم میگم عه دوباره قانون که! ولی باز هر بار که میخونم و میشنوم چیزِ جدیدی میفهمم..
چقدر این فرمول رو جدددید نوشته ! اوووه به این میگن ذهنِ خلاق.. من از آیدا جان تشکر میکنم برایِ کاری که کرده..
احساس ثروت = اتفاقِ ثروت
احساس عشق= اتفاق عشق
احساس انرژی= اتفاقِ انرژِی
سپاسگزارم سپاسگزارم خدایاا از بنده هایِ خلاقت از بنده هایِ مهربونت از این همه آدمِ معرکه .. اووه دوستون دارم بابا…. خداایا شکرت
ماااااااااارکو ببین یه لحظه برگشت ما به عقب! نه بهتره بگم پیشرفت ما رو به جلو بوده که ما رو دوباره به این ردپایِ معرکه هدایت کرده .. ببین همین که مینویسیم چه ردپاهایی میشه و الان با خوندنش قشنگ احساس میکنم جابه جایی در مدار ها رو .. :) چه دنیایِ معرکه ایست … به به دمت گرم الهیی الهی که همینجور بدرخشی و ردپاهایِ قوی تر بزاری و بری جلو.. خدارو شکر میکنم که الان منو آماده دریافت آگاهی هایِ این مطلب کرده …
خدا رو شکر میکنم که در این سایت هستم و از محصولات استقاده میکنم و میدونم که شما رو هم اونجا میبینم به زودی و ببین چه شبیه ! اون دوتا سستاره که دوماهه تویه آسمون هستن، هنوزم هستن کنار هم هستند و هنوزم میدرخشند ببین همه چی چه طور در مدار خودش استواره و پیروی میکنند از قوانین خداوند و این سجودِ ستارگان و ماه و خورشید و کهکشان هاست در برابر پررودگارشون..! جالبه که همین چند روز پیش به معنایِ سجده عمیق تر شدم اونم با سوالی که مروارید خواهرم پرسید.. گفت یعنی چی که ستاره ها سجده میکنن؟…خدا روشکر .. به به
الان دوباره این ستاره ها رو دیدم تا اونجا که من کشف کردم یکیشون باید زهره باشه…
خب الان دیگه صبح شده و من میخوام بقیه کامنت رو در ادامه خوابِ قشنگم بخونم…
چه قشنگ: ما باید و باید خودمون همه چی رو نقاشی کنیم چون ما مسئولیم چون ما خالقیم.. و حواسممون باشه که باورامون رو باورایِ قوی رو آگاهانه تبدیل کنیم به گفتگوهایِ ذهنی مون… اعراض و خالی نگه داشتنِ فضایِ ذهنیمون هم واقعا فوق العاده است.. این قسمتا که از نوشته آیدا نوشتی چقدر خوبه چقد رخوب نوشته آیداجان..ممنون خدا ممنون برای هدایتگریت.. که تو بهترین راهنمایی…
ببین چقدر من با این جمله کیف کردم، چه درکی به به به .:
وقتی تضاد برات پیش میاد توجه میره نقطه مقابل اون تضاد و دیگه حالا کارت اینه که مدام به اون قسمت توجه کنی و باوراتو قوی کنی..
خدا روشکر برایِ شما مارکو که اهل عمل هستی..
برای همینه که قدم اول هر خواسته ای باورسازیه چون قبل از قدم برداشتن ترسها زیاد هستند اما وقتی رویِ باورها کار میکنیم ما اون ترس ها رو با جایگزین کردن و اتصال به نیروِ پروردگار و به یاد آوردن قدرت های او محو و کمرنگ میکنیم و با نیرویِ ایمان قدم برمیداریم و چقدر ما خوشبختیم که مجهز به الله اکبریم به خدااایی که بزرگ تر است..
ای وااای ای وای تو اینجا گفتی اشک جلو چشماتو گرفته و من دارم به جملاتِ بعدی هدایت میشم و این درحالیه که به چه شعری برخورد کردم آخ ..حالا چشمایِ منم اشکیه!! آخه چه خببره بابا .. خداایا شکرت
این آهنگ کجا بود
من این آهنگو داشتم و اصلا یادم نبود که از کجا اینو و کی همچین آهنگی رو دانلود کردم!!! این سوالو دقیقا هفته پیش از خودم پرسیدم اون موقع که هدفون جدیدم رو گزاشته بودم و تویه پارک غروب رو نگاه میکردم، بعد این آهنگ پخش شد و وااقعا لذت بخش بود و من اون لحظه داشتم یه آیه رو اس ام اس میکردم یا داشتم درباره آره آره داشتم درباره تضادی که سالِ پیش بهش برخورده بودم در اس ام اس مینوشتم، اتفاقا قصدم این بود اولِ این جمله رو هم تویه اِس اِم اسَم بیارم ولی اینکارو نکردم که حالا اشکال نداره به به …
میدونی اون لحظه که آهنگ گفت my old friend
I’ve come to talk with you again
یه احساسِ صمیمتی داشتم .. و …خخخخ خداایااا حالا دارم متن این آهنگو اینجا میبینم …
باید رفت و اداممه داد و خطِ تولیدِ این کارخونه شادی سازی رو بیشتر و بیشتر کنیم در وجودمون
خداروشکر برایِ این مطالب برایِ این دوستان این سایت برایِ این فایل برایِ وجود استاد عباسمنش برایِ وجودِ مریمِ شایسته مهربان و وجودِ مارکویِ ارزشمند و
و آیا خدا برایِ بنده اش کافی نیست؟
دوست دارم دوستون دارم …
خداایاااا شکرت (بلند)
۲۹تیر۹۹