سفر به دور آمریکا | قسمت ۵۶

دیدگاه زیبا و تأثیرگذار اندیشه عزیز -با کمی ویرایش- به عنوان متن انتخابی این قسمت:

این فایل منو دیوانه کرد. از صبح چند بار نگاهش کردم. هربار که تصاویر را استپ میکردم، ذهنم از اونها عکس می گرفت. خدای من، افراد فقط با تولید و عرضه یک محصول کسب و کار شون را اداره میکردند:

یکی فقط خیار می فروخت. یکی فقط بلوبری. یکی فقط ماکارونی در شکل ها و طعم های مختلف. یک تیم شیرینی پزی فقط پیراشکی درست میکردند. یکی کسب و کارش طعم دار کردن مرغ و ریختن سس های مختلف روی اونها بود.

هیچکس نمی گفت بذار محصول متعدد تولید کنم که مشتری های بیشتری جذب کنم. تمرکز هرکس روی کیفیت محصول خودش بود که همون یک نوع را به بهترین شکل ارائه بده. تمرکز هرکس روی داشتن رفتار مثبت بود که مهربانی را همراه محصولش بفروشه. واقعا ماها بدون اینکه متوجه باشیم، بهای مهربانی فروشندگان را میپردازیم و ترجیح میدیم از فروشنده عبوس چیزی نخریم.

لیاقت و عزت نفس هر کسی مهمترین سرمایه ایه که با محصولش میفروشه. سرمایه ای که تمام نمیشه و هرلحظه در وجود آدم لایق، تولید میشه ؛

در لابلای اینهمه کسب و کار تک محصولی، من فقط عشق و لیاقت را می دیدم که افراد با عشق کار میکردند و چقدر کارشون را ارزشمند می دونستند. هیچکس چشمش به دخل دیگری نبود، هیچکس برای ترغیب مشتری به سمت محصولش فریاد نمی زد. یک بازار پر از آرامش که افراد با باورهاشون ساخته بودند و کنار هم کار می کردند و بسیاری از محصولات، مکمل محصول غرفه های دیگر بودند، تنها چیزی که من ندیدم نگرانی نبودن مشتری و طمع بدست آوردن پول بیشتر بود ….

بقول استاد جهان اصلا تصمیمی برای انسان ها نمی گیره بلکه خواسته هاشون را وارد زندگی شون میکنه، و اونها با همین باور کار میکنند و این باور چقدر کمک کننده ست چرا که جلوی حرص و طمع و ترس از آینده را میگیره. زیرا انسان درک میکنه که جهان فارغ از تنوع محصولت یا متراژ مغازه‌ ت یا مکان کسب و کارت، به وسعت خواسته هات جواب میده. من اینو فهمیدم.

این قسمت برای من در حکم فایل تصویری جلسه 8 دستیابی به رویاها بود که روی فندانسیون یک باور درست میشه بینهایت ارزش خلق کنیم. من امروز اصلا روی زمین نبودم. باور کنید روحم در آسمان بود و سرعت درک من انقدر زیاد شده بود که یقین دارم وقتی باورها درست بشند ما روح مون را کاملا احساس میکنیم. بزرگی روحمون را احساس میکنیم. قدرت روح را حس می کنیم. یعنی انقدر ذهن قدرت میگیره که براحتی جسم را هدایت میکنه ….

خدایا چه زیبا گفتی که ما از رگ گردن به شما نزدیکتریم …. زنجیرها را پاره کنیم تا شاهد حضور خدایی باشیم که درون ماست.

و اما ایده ای که از دیدن این فایل و غرفه ها و میزهایی که فقط یک محصول می فروختند به ذهن من رسید این هست که در کار خودم تخصصی کار کنم. یعنی یک شاخه را که بیشتر بهش علاقه دارم انتخاب کنم و تمرکزم را روی همون موضوع بگذارم و مطالعه کنم تا در اون حوزه متخصص بشم. البته استاد اینو در دوره عزت نفس هم گفتند ولی ذهن من حالا تونست درکش کنه. به خودم گفتم اون آدم چه باورهای محکمی داره که تو آمریکا داره با فروش خیار ثروت درست میکنه، چقدر همون یک محصولش را خوشگل بسته بندی میکنه و براش ارزش قائله. به خودم گفتم شغل من به مراتب با ارزش تره و پتانسیل های بسیار زیادی برای حل مسائل و مشکلات مردم داره.

خانم شایسته تو قسمت های قبلی گُل کاشتی ولی این قسمت درخت کاشتی، دستت طلا، فدای اون دوربینت بشم که همین جور داره منو بیدار میکنه.

منتظر خواندن نظرات زیبای شما هستیم.

سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری سفر به دور آمریکا | قسمت ۵۶
    208MB
    14 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

408 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «مریم درویشی» در این صفحه: 3
  1. -
    مریم درویشی گفته:
    مدت عضویت: 2880 روز

    سلام به دوستان خوبم

    من تازه این فایل دیدم و واقعاا لذت بردم چون دقیقا خودم در شرایطی هستم که دارم به سمت کسب و کاری که میخوام حرکت میکنم و ایشالا چند روز اینده شروع به یاد گرفتنش میکنم و خیلی این برام جالب بود که این فایل نزدیک هست به تصمیماتی که من گرفتم

    و اولین نکته این فایل برای کسایی که این فایل دیدن هم فرکانس بودن با اون هست

    محالِ درخواستی در قلبمون نکرده باشیم و صحبت های شیرین و آگاهیی دهنده خانم شایسته عزیز رو در این فایل بشنویم

    برای من این فایل اگر تمام نکات خوبش یه طرف بزاریم اول از همه این درس داشت تا درخواست نکنی دریافت نمیکنی

    و خداوند به درخواست های ما به اندازه حرکت ما پاسخ میده

    وقتی اجازه میدیم اون خوب بلده هدایتمون کنه

    خوب بلده قلبها رو نرم کنه و بهترین ها رو سر سفرت بیاره

    نکته ی دوم موزیک فیلم بود ، من معنیش نمیدونم و هنوزم نرفتم ببینم معنیش چی هست ولی قلبم فرکانس مثبتی که روی این موزیک هست رو احساس میکنه

    برای من این فیلم یه نکته خیلی طلایی داشت

    اینکه هیچ کاری عار نیست

    قهوه ریختن و سس ریختن روی غذا

    و چایی دم کردن و گل فروختن نه تنها عار نیست بلکه شروع رشد های درونی هر شخصی میتونه باشه

    اگر که مثبت نگاه کنیم ،

    سالیان سال توی گوشمون بوده که کارگرب عاره نجاری عاره ، چهار تا لباس فروختن برا تو عاره

    اصلا تو چه نیازی داری و ….

    ولی میبینم که ما ادما تنها زمان هایب شکوفا شدیم خلاقیت نشون دادیم که اون کار عشقمون بوده

    فوتبال عشقمون بوده سخنرانی عشقمون بوده نقاشی عشقمون بوده

    این فایل برای من حرف میزد

    میدونق چی میگفت ، میگفت برای شروع نیاز نیست دور سرت بچرخ گیج بشی

    سخت بگیری

    راستش بخواین من تجربه ی خوبی دارم در این حوزه ، منتظر بودم منتظر

    منتظر بودن هیچ لطفی در حقمون نمیکنه

    فقط ما رو ترسو تر میکنه

    منتظر بودم که رسالت حقیقیم بیاد

    ولی فهمیدم تا وقتی که من یه جا نشستم و فقط شب شام میخورم و میخوابم اون هیچ موقع نمیاد

    فهمیدم باید یه چیزی انتخاب کنم

    و برم تا اخرش کار کنم توش نتیجه بدست بیارم و عمیق بشم

    حتی اگر ندونم چی میخوایم

    و به چی علاقه دارم

    من از زمانی که با استاد اشنا شدم دقیقا هدایت شدم به کارهایی که یه زمانی قبل از آشناییم با قانون دلم میخواست تجربه کنم

    مثل فوتسال ، مثل مقاله نوشتن

    و الان هم هدایت شدم به سمت هک و امنیت شبکه

    این بار قول دادم حرکت کنم و برم توش بسازم و بدست بیارم خودم بشناسم

    به این نتیجه رسیدم شناختن خودت

    یعنی رسیدن به گنج پنهان درونت

    یعنی کلید قفل صندوقچه

    چون با شناختن خودت هستن که همه گره ها باز میشه و قفلهاا شکسته میشه و زمین ها کرنش میکنه

    و جهان به تعظیم در میاد

    وقتی که میخوای کاری انجام بدی

    چیزی که توی فیلم جالب بود برام، این بود که با خمیر کار کردن براشون لذت بخش بود

    شوخی بود

    و خسته نمیشدن و اصلا خستگی حس نمیکرد

    و اصلا نمیزاشتن که خسته بشن هم دیگه

    همو مشت و مال میدادن

    و چقدرررر توحید موج میزد

    من واقعا یه حسایی گرفتم که نمیدونم چطوری توی قاب کلمات جاش بدم

    شاید یه روزی که درکم بیشتر شد بتونم بیام بنویسم

    ولی همین که عشق رو لمس کردم

    و دیدم که میشه از همین کارهایی که از نظر ما ساده به نظر میرسه و شاید بی ارزش

    پول ساخت برام تا الان کافی بود

    خداروشکر

    یکی از قدرت های عشق اینه که جهان رو جمل میکنه دورت

    میدونی چی کار میکنه

    توی تصاویر دیدید چقد هر غرفه دم دستگاه داشتن

    وسیله برقی

    معلوم بود که این ادما کارشون بی ارزش نمیدوننن بلکه براش احترام زیادی قائل هستن چقد لذت بردم

    اخه این همه وسیله برای چایی دم کردن قهوه و کافی ریختن

    باباااا ایول

    خدایااااا شکرتتتتتتت

    چقدرررررررر این ادما روووو میدیدم دوست داشتنی بودن

    اصلا دوست داشنم فقط نگاه کنم به ادما

    نگاه کنم

    همین کار خودش کلی لذت بخش بود برامممممم

    و خداروشکررر

    راحتیییی میتونستم توی این تصاویر در ذهن ادماش ببینم

    منم دوست دارم که در میون همچین ادمایی باشم و زندگی کنم که زندگیشون فقط بر پایه راحتی ِ و البته سادگییییی

    استاااااااد عاشقتممممم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  2. -
    مریم درویشی گفته:
    مدت عضویت: 2880 روز

    سلام مارکو عزیزم😪😪

    بخدا نمیدونم چرا ولی هر چی هی میگذره بیشتر دلم میخواد بچه‌ای سایت ببینم

    حس میکنم هر کدومی که باهاش حرف میزنم و باهاش برخورد دارم توی سایت اصلا خوده منه خوده من

    عاشقانه لمسشون میکنم

    چون اینو فهمیدم آدم عاشق آدمی هست که عشقش به کرات میده نه به یه نفر خاص

    ‌وقتی یادم میره که من ارزشمند

    من واقعا ارزشمندم

    میدونی این تنها یه باور نیست

    این همون گنجی که درون هر کسیه ولی خودش باید با باوراش انتخابش کنه

    یه روزی به جهان فریااااد زدم

    لیاقتی در وجودم می‌سازم که به هیچ کس ندادی

    باورم نمیشه مارررکو این کامنت اصلا چنان فراموشش کرده بودم حرف های فوق العاده ای که زده بودم وو میخوام بگم تو دسسسستش شدی بیادم بیارهههه

    وقتی با حس بی ارزشی وارد سایت شدم

    تصور نمیکردم چندین چند پیام برام اومده که دقیقا توی این حالم بهش نیاز داشتم

    و پیام تو به من، منو عاششق تر، باور کن،

    باید یاد بگیریم سخت نگیریم بهش بسپاریم

    مهم ترین قدم برای برداشتن اولین قدم باور لیاقت هه

    ازت میخوام اینو از تمام ابعادش کار کنی فراوانیشوو هر زاویه ش

    که قطعااااا چنان قدرتی پیدا میکنی که کرات هم در مقابل خواسته و درخواست تو تعطیم میکنن

    وقتی مصمم هستی

    وقتی اولین بار میخواستم تنهایی از در خونه برم بیرون بعد از غروب بود

    ترس داشتم اما صاف و زلال بود و ترسسسسس محو میشد

    چنان با بوت کوتاهم محکم قدم برمی‌داشتم که صدای پامو خودم می‌شنیدم

    هر جنبنده جلوم میخواست رد بشه به معنای واقعی کرنش می‌کرد اصلا احساس می‌کردم توی این لحطات منتظرن اول من از خیابان رد باشم بعد به مسیرشون ادامه بدن

    مارکوووپلوییی عزیزم میدونم که پسر خوش سفری هستی

    خیلی دوست دارم سفری به اعماق زیبایی هم باهم داشته باشیم

    از موقعی که امسال جدی تر شروع کردم تک تک بچهاا دارن به هم یاد آوری میکنن چقدر ارزشمند چقدر زیبام

    این هدایت الله بود برای اینکه ترسااااموووو برایی برداشتن اولین قدممم ها بردارممممم

    مارکووو نمیدونی چقدر دوست دارم

    فراتر از تصورتتت

    خدا جونممم شکرت که در زمانی حرکتت کردم تو کامنتم با عشق آوردی جلوم تاحالا اون آگاهی ها رو توی عمل خیلی قوی نشون بدم

    مارکووو کامنتتتت چه همههه نشوووونه بودد

    زعفرانیه که چندروزی هست نشونه هاش برام میاد

    آزادی عشق پول و تروت و…….

    چه چیزای زیبایی از خدای زیبات برام خواستییی

    منم برای تو ارزشمندترین ها رو میخوام اونقدر وجودت پر و غنی بششه که اونقدر قفل های ذهنت یکی یکی بشکنه

    گره ها برات یه سرهمی ساده باشه

    وقتی خودت میشناسی و میفهمی واقعن چی هستی اون موقع دیگه خودتو دست کم نمیگیری

    اونوقت خودت مقایسه نمیکنی

    گدایی نمیکنی

    میدونییی که توی زندگیت ارزشمند ترینییییییی

    من عاشق این ارزشمندییییی ام

    که همه چیزو و برام داره نا محدود میکنه

    بذار از الانم بگم من به تازگی یعنی دو روزه به خواسته ام رسیدم

    میدونی همه میگفتن به کمترش راضی باش

    میگفتن نیست

    کمه اونی که تو میخوای

    دیگه اون گوشی که تو میخوای وارد نمیکنن اون رنگی تو میخواییی

    چه مغازه چه انلانیش اینو بهم میگفتتت

    ولی من از یه جایی بعد گفتم دیگه مهم نیست این مهم اینه که من نباید وعده فقر شیطان باور کنم

    و تا آخرین قدمش رفتم

    و اومد الان توی دستمه دارم برات این کلمات زیبا تایپ میکنم

    خیلیا با حرفاشون میخواستن منو پشیمون کنن ولی من حرکت کردم و دیدم که خوان نعمت خداوند چطور بارون باز شد چطور دستان اعتماد خداوند که با من ۱۰۰۰ کیلومتر فاصله داشتن مامور شدن تا من به خواستم برسم.

    من همیشه منتظرت هستم که بیای بگی که مریم من به چنان ثروت درونی و بیرونی رسیدم که نمتونم تصورش کنم چون واقعا همیشه دوست داشتم تو رو تروتمند ببینم پس این قدم مهم بردار

    الان میدونم باید ساده بگیرم و اولین قدم بردارم

    نمیدونم چی میشه نمیدونم چطوری خدا میخواد منو هدایت کنه

    نمیدونم چون هیچ تجربه ای ندارم هیچ آشنایی ندارم

    مارکو عزیزمم من مینویسم

    یعنی بعد از اون کامنت تکامل داشتم طی میکردم و فهمیدم

    اون چیزی که منو یکی میکنه نوشتنه

    از درونم

    و چند وقتی هست شروع کردم اما خدا منتطر این بود که من دقیقا این قدم بردارم

    میرممم به سمتشش

    عاشقتم مارکو جونم

    تو فوق العاده ایی

    بینظیررررررررر

    قهوههه توشش جان

    اتفاقا منم امروز هوس کردم

    صبحانه هایی که با عشق میخوری نوش جان، نون های محلی مامانت توشش جاان

    میدونی اصلا با وجود همیچنی دوستایی متل شماها اینقد حال میکنم که نگووو

    خیلییییییی خوشحال شدم وقتی پیامت خوندم یعنی اشک شوق ریختمممم

    همه چیز در سلطه تنها قادر جهانه

    کسی من و تورو از تک سلولی به درختی با قامت بلند و دستان و پاهای کشیده طی تکامل بزرگ کرده رشد داده

    خوده همون خدا خوب میدونه این تک سلولی چه نیازهایی داره پس نگران نبود نعمت‌ها و فرصت‌ها نباش چون از قبل همه چیز آماده بودههههه

    بووووس بوسسس به روی ماهت عزیزم

    مریم💓

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    مریم درویشی گفته:
    مدت عضویت: 2880 روز

    به نام خدای بخشنده مهربان

    بیشتر از یک سال به دور خود چرخیدم حرکت نمیکردم با نهیبی بیاد می آوردم که باید یه علاقه ای شروع کنم و خودمو رشد بدم

    الان میگم بهت علاقه و یک کسب و کار تنها وسیله ای برای گسترش وجودمان و ارضای احساسات درونمان است

    خیلی چیزا رو انتخاب کردم و بعضی ها رو شروع کردم 6 ماه طول کشید تا قدم ادل و استارت اول بردارم

    بعضی یکی دو هفته انجام میدادم ته انگیزه این بود که پولی میده بهم

    ولی منو از همه چیز می انداخت

    چون علاقم نبود

    یکسری چیزا توی ذهنم بود که انجام بدم ولی انجام ندادم و من در حسرت عشفم بودم

    دنبالش بودم من جز همون دسته آدمهایی بودم که همیشه این سوال داشتم چرا علاقه ی من عوض میشه همش

    چرا من ثبات ندارم چرا مثلا یک رشته انتخاب نمیکنم و تا آخربهش متعهد باشم _ همیشه علاقه خودمو نمیدونستم توی این یکسال چندین…. سردرگم بودم

    نه میتونستم برگردم فوتسال چون شیطان ذهنم زودتر از اینکه من دست بکار بشم منو فوتسال از هم جدا کرد منو از روزهایی که پر از حس پرواز بودم جدا کرد اون کار خودش انجام میداد من بودم که به درخواستش بله گفتم خیلی خوبم بله گفتم

    توس حسرتش بودم تا اینکه یه روز بالاخره جهان منو مجبور کرد ترسام رها کنم و برای یه عمر برم سراغ آرامش

    اون همه ترس یک جا بذارم و سبک بال حرکت کنم، همیشه به خودم میگفتم یعنی میشه منم مثل استادو اون معدود شاگرد های سایت که توی مقاله(چرا با وجود اینکه قانون میدانم ولی احساس خوبی ندارم) سبک بال و سریع به استقبال تغییر میرن باشم _زمین بایر چیه؟!

    اونا چطور میتونن زمین های بایرشون رو رها کنن و سبک بال رها کنن که بقیه نمیکنن

    یه کامنت توی عقل کل گذاشتم 3 ماه پیش که همیشه راهنمام هست و امروز اون منو به نوشتن این حرفها بهتر بگم این گنج ها وادار کرد. چی میخواستم بنویسم و چی نوشتم!!! ههه

    میخوام 2 نگاه و 2 نتیجه رو توصیف کنم شرح بدم و بنویسم…..

    وقتی باور داری که سرنوشتت نوشته شده که قراره و باید دکتر بشی یا مهندس یا بازیگر….

    یا حتی یکم باورات بهتر باشه میگی یه چیزی رسالتمه مشخص شده و باید پیداش کنم (حالا این بهتر از قبلی)

    میوفتی دنبالش که پیداش کنی چون فکر میکنی اگر بهش رسیدی دیگه چقدر لذت میبری د عشق میکنی رشد میکنی؟؟!!!! 🤭

    توی حسرتشی میدونم.. که پیداش کنی

    میدونی چی میشه خوب وقتی اینو باور داری دیگه بلند نمیشی از تک تک لحظاتت لذت ببری پا روی ترسات نمیذاری دلت به دریا نمیزنی زمانی که…

    زمانی که با یکم کوچولو کار کردن بهت الهام میشه پا بذاری و این ایده الهامی احرا کنی

    میگی نکنه این منو از مسیر اهدافم و اون رسالتم دور کنه شک میکنی ووو اون قدم برنمیداری

    و فرکانست مدارت ارزشمندیت احساس خداگونه ت و شجاعتی مه قرار بود با برداشتن اون قدم بهش میرسیدی بهش دست رد میزنی

    و میای پایین

    تصور کن همین روند رو همین فرکانس رو هی ادامه بدی هی قوی تر میشه

    هی قوی تر میشه

    هی میشنی توی خونه انتطار میکشی روی مبل شب و صبح

    فکر میکنی فکر میکنی اون چیه….

    یه سری تضاد برخورد میکنی اون تضاد ها میان، اون ناخواسته ها تو رو حرکت میندازع باز بلند میشی و حرکنی میزنی یه سری الهام میاد

    که باید انجام بدی

    اما از اونجا که هنوز اون باوره سفت و سخت چسبیده به ذهنت و تو آگاه نیستی در این مواقع دوباره نجوا کار خودش شروع میکنه که متوقفت کنه و شک و تردید ها میاد برات باز دوباره میشینی روی مبل ⬅️میدونی چی میگممم!!!!! ⬅️شجاعت ورود به دل ناشناخته ها توی وجودت کم کم تر میشه⬅️همون عزت نفست که میاد پایین

    قدرت غلبه کردن بر ترسات نداری چون عزت نفست بخاطر انجام ندادن به ایده های الهامی کوچیک که میومده برات کم شده…

    ایمانت کم کم میشه

    چون میبینی هیچ قدمی نمیتونی برداری حتی یک قدم ساده در جهت یک خواسته ساده _بلند شدیم افتادیم بلند شدیم افتادیممم….

    یه جایی دیگه زدم به سیم اخر گفتم این چه وضعشهه من ثبات میخوام

    اومدم نوشتم چگونه در مسیر اهدافمان ثابت قدم باشیم؟؟؟

    تا دنبال جوابشش بگردمم…

    در حسرت طی کردن تکامل بودیم

    تا که از رها رسید گفت وقشه که رها کنی همه چیزو و همه کس رو

    میدونید که کمبود عزت نفس به همه ی قسمت های دیگه ام سرایت میکنه وابستگی ترسیدم از همه چیز و همه کس چون ایمانت ضعیف شده

    احساس دوست نداشتن خودت طمع احساس حسرت

    مقایسه کردن خودت با بقیه و احساس عقب افتادن از قافله(شالوده تخریب ذهنه)

    الا ماشالا….. نتیجه کمبود عزت نفس یکی دو تا نیستت همونطور که ننیجه عزت نفس هم یکی دو تا نیست.

    همه‌ چی دست به دست داد تا من تصمیم بگیرم بشم همون مریم شجاع اول داستان همونی که ارزوی 18 ساله ی پدر و مادرش گذاشت کنار و انصراف داد از کنکور _ بشوم همونی که بدون اینکه برنامه خاصی داشته باشه معلمش بهش میگه وایسا وایسا کارت دارم

    جانم خانم

    مریم تو با بقیه بچهای کلاس فکر میکنم فرق میکنی برنامه های روند تد انگتر با بقیه فرق میکنه و خاصه.. شمارتو بده داشته باشم…

    بشوم همونی که شب گذاشت قدم به بیردن تا به خودش ثابت کنه میتونه تنهایی بره بیرون بره بازار کاراش انجام بده بشوم همونی که هنوز نیومده هنوز نیومده بهش پیشنهاد میکنن خودتو برای لیگ برتر فوتسال اماده کن برای تیم های پرسپولیس و حفاری اهواز د صعنت نفت… اره تو قطعا میتونی توی این تیم های خفن باشی

    همونی که نیومده حرئت بازی کردن جلوی مربی تیم داشت ولی هیچکی نداشت

    یا اگر میبود با ترس میومد

    همونی که نیومده با تجسماتش صحنه ای که توی کلیپ میبینه رو با دقت 98 درصد خلق میکنه

    همونی که دیگه از تهدید های باباش ترسی نداشت

    خودشو تشبیه میکرد به ادیسون

    مثل ادیسون زمانی که ازمایشگاه داشت میسوخت _منم برگه هایی که با کلی تمرکز توی اتاقم درسته کزده بودم رنگی رنگی با تمرکز

    حرفهای استاد چسبونده بودم که جلوی چشم باشه

    داشت ذره ذره ش جلوی روم از روی دیوار کنده میشد

    زیر پتو بودم با میگفتم ادیسون چطور بود؟ خب منم عین ادیسون

    حالا آزمایشگاه ما هم ذره ذره داره میسوزه ولی ته ش چیه؟؟؟؟؟؟؟!

    قطعا به نفع من میشه همه چی

    که شششششد

    همونی که با عشق با توپ لاستیکی تمرین میکرد و منتظر بود فرمانساش رقن بخوره از یه جایی توپ بیاد

    چون حتی 1000 تومنم نداشتم اصلتگا اهل پس اندازش نبودم

    همونی منتظر بود خدا در زمان مناسب جوابش بده و ادن کفش صورتی شبرنگه بیاد بره سالن اررره خیلی رهاااا بودم خیلییی

    اون کفش صورتی شبرنگه اومد و من تا چندین چند شب توی بغلم زیر پتو با هم میخوابیذیم از بس که ذوقشون داشتم

    خودش یه بچهه فرستاد توی مغازه ورزشی و بهم نشون داد و منم نشونش گرفتم و بهم گفت چطور مامانم راضی میشه

    و شد

    و خریدیم

    لباس که راحتررر اومد

    باشگاه که خودش خلقی بود

    آره بابام میگفت در باشگاه اتیش میزنم صحنش یادم دم در اتاقم

    اما

    خودش خواست که همراهموندبیاد و ثبت نام کنیم

    خودش امد

    خودش با پای خودش

    پرواز پرواز من عاشق هواپیمام همیشه عین بچها میپرم توی حیاط به محض اینکه صداش بشنوم

    رفتممم….

    و همه با تعجب میمونن توی این حرکت من

    حتی اگر دستشوبی ام باشم زودی کار تموم میکنم میپرم توی حیاط که ببینمش که داره میره بالا داره اوج میگیره

    داره به سلامتی به مقصد مییشنه

    نمیدونم ولی از اون چیزایی که حس خوبی بهم میده من هواپیما رو سوار شدم ماهاا بعدش اما هیچ پروازی به من حس پرواز نمیده زمانی جز زمانی که هر لحظه در حال کشف حقیقتم

    حالا که فهمیدی هیچ سرنوشتی وجود نداره و رسالت یعنی این لحظه (دوست دارم هزار بار تکرار ش کنم)

    حاالا که فهمیدی که اون رسالت عشقه.. ببخشید یه لحظههه

    الان فهمیدم 7 صحفه نوشتمممم خودمم نفهمیدم

    اه انگاز همین صحفه 2 بودماااا

    حالا که فهمیدی اون رسالت عشق که دنبالشی همین جاست…

    اها اینو میخدام بگم این خودش شرکه که فکر کنی اگر به رسالتی شغلی برسی یا اگر این ها رو داشته باشی حالت خوبه و خوشبختی اگر چیزی برای سقف زندگی ت مشخص کنی بهشم برسی بعدش چی….. هاااا…… زندگی تموم میشششه….

    بعدش میخوای چیکار کنیی……..

    اگر من وابسته باشم به مقصدی رسالتی ایده ای شغلی خودمو محدود کردم

    اگر من فکر کنم که اگر به اون مقصد برسم دیگه خوشبختم سختتتتت اشتباه فکر میکنمممممممم

    من میخوام نامحدود باشم عین خدا که نامحدوده…

    عین استاد عین ایلان ماسک…

    که هر چی ایده هاش خفن تر میشههه اون تشنه تر میشههه برای ایده ی بعدی

    عین استاد که هرجقدر کیفیت سایتش میره بالا میخواد بالاتر باشه حتی میخواد ادمهایی که میان توی سایتم با کیفیت تر باشن در یک کلام ازادی عمل داشته باشم

    خیلی باید کارکتم میخوام این اصل بشهه مهم ترین اصل زندگیم و قاعده زنذگیم

    میخوان زندگیمو روی این اصل بچینم _ میخوام تنها باشم

    توی دنیای خودم هیچ کس نباشهههه

    آررررره خودت میشییی رئیس خودت میخوام تنهایی بشههه برام نماد لذت نه افسردگی

    قلبم عاشقتم عاشقتم با تمام وجودم که این کلمات زیبا رو به ذهنم اوردی و برای قلبم قابل لمس کردی

    و اشکام سرازیر کردی چون بیاد اوردم.

    به کل نقشه نگاه عمیقانداختم

    من هر روز به شوق گرواز دوباره بلند میشم اما اینبار هدف ارتفاع بینهایته

    به هرچی میرسم به خودم میگم باید برم جلوتر با نوشتن و بیاد اوردن خودم قانون دوباره بیاد اوردم که چیمار کردم و الان باید چیکار کنم

    هر روز تولد منه هر روز من عاشق کیک تولدم عتشق تولدم تولد خودم عاشق اینم که هر بار متولد بشمم تا بتونم خودمو لمس کنم….. من عاشقم عاشششق

    عاشششق

    در حالی که عاشقم از این دنیا خواهم رفت

    با عشق متولد شدم با عشق زندگی میکنم و بزرگ میشم

    با عشق جسمم را ترک خواهم کرد…..

    تمام.

    مریم درویشی

    با ایمان

    99/6/5

    💓👑❤️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: