دیدگاه زیبا و تأثیرگذار الهام عزیز -با کمی ویرایش- به عنوان متن انتخابی این قسمت:
استاد عزیزم یعنی وقتی جمله ی”منو پیدا کردی “رو خطاب به مریم جانمان گفتین، عشق کردم از عشق بین شما که چقد خداییه و پر از صلحه…غش کردم از خنده..از این همه عشق و محبت اونقد پر از اشتیاق و شوق شدم از این همه صلحی که با خودتون دارین و این حس مرا بران داشت که دقت و توجه بیشتری کنم به این جنبه از سفرمون و برای درک این اگاهی ها برای نکته کشیدن از این همه درس ها از خداوندم یاری بطلبم.
استاد عزیزم چقدر راحت و رها چقدر سبک بال و آزاد دراز کشیده بودن و از هر لحظه بادی که میوزید از هر لحظه درختان زیبایی که تکون میخورد و تسبیح میکرد خداوندشو لذت میبردن. چقدر رها و سبک، اونجور رهایی که فقط وصله به منبع…وصله به خدا. این خود خود خود عبادته و چقدر با لذت بردنشون با این ارامششون سپاسگزاری میکنن از فرمانروا. البته که سپاسگزاری بهترین فرکانس و نزدیکترین فرکانس به خداوندمان است.
با تحسینشون، خداوند رو مشتاق تر میکنن که زیبایی های بیشتری بهشون بده و هدایتشون کنه به بهترین های جهان. عاشق تحسین کردن های استادم هستم.
مریم نازنینم وقتی دوربین رو روبه آسمان گرفتی و اون صحنه ی فوق العاده رو شاهد بودم نمیدانی چه حالی شدم. قلبمو پرواز دادی به اوج اسمون ها. واقعا بعضی وقتا سخته با کلمات بتونی حستو بیان کنی. آخه من عاشق اسمونم، عاشق خورشید عاشق نور الله، چقدر صحنه ی بی نظیری بود: کل جهان….مه و خورشید و فلک در کارند که وقتی دوربین را به کار میندازی و در دست میگیری, همشون به صورت هدایتی به سمت دوربین تو جذب بشن و حتی خودنمایی کنن از این همه زیبایی های خداوند و این همه فراوانی.
مریم عزیزم اونقد که با خودت درصلحی اونقد که تمرکزت بروی تمام زیبایی هاست اونقد که حتی یک زیبایی هم از جلوی چشمان زیبایت رد نمیشه و پنهان نمیمونه و این کار جهانه، این کار خداونده، این کار قانونه…که هر کسی هم که به سمتت جذب میشه، درونش پر از صلح با خوده…پر از اعتماد بنفس پر از عزت نفس پر از شادی پر از رهایی و لذت است.
و قانون یعنی زندگی کردن با جهانی که همش مسخر توست و اگر بگویی باش پس میشود..
من از این بچه ها خیلی درس ها گرفتم. درس گرفتم که حتی اگه روزی تمرکزم ناخوداگاه رفت روی ناخواستم، بیام باز تمرین کنم، باز به خودم انگیزه بدم، بازم تکرار کنم، بازم تلاش کنم و واسه این تلاش کردن خودمو تشویق کنم مثل این بچه ها.
یاد گرفتم که قدم اولو بردارم و نترسم و جسور باشم که خداوند به شجاعان پاداش میدهد و جهان منتظر همین یه قدمه و بقیه شو برحسب تمرکزات من و کانون توجه ام خودش انجام میده کارشو….و خداوند هدایتشو فوران میکنه به سمتم اونوقت. استادعزیزم راست میگن که:
این انگیزه ها، این زیبایی ها، این عشق ها که به همدیگه نثار میکنیم، این اموزه های فوق العاده ی استادم واسه زندگی بهتر، این فراوانی ها، این همه اگاهی های دوستانم، سنگ رو اب میکنه و تبدیل به الماس میکنه، چه برسه به باورهای محدود کننده ی ماهایی که تلاشامون هر روز برای بهتر شدنه.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری سفر به دور آمریکا | قسمت ۶۰175MB11 دقیقه
سلام.
به بلندای نور خورشید که از آسمان تا عمق زمین می تابد و میان این دو را روشن، گرم و پاک می کند.
در که باز شد، صدای زندگی، صدای گفتگو، صدای نعلبکی و سینی چای، در گوشم پیچید، فواره های بیرون شبیه حوضچه حیات نظر منو جلب کرد.
یاد سینی چای در شعر سهراب افتادم.
«زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد »
لیوان پر از یخ روی میز و خیلی دوست داشتم،
و گل لبخندی که از استاد، چید،?
خیلی لذت بخشه که سر میز یا سر سفره برات صبر کنن تا بیایی و بعد در کنارت، غذا رو شروع کنم..
من خوشحالم که دیدگاه ها رو استاد میخونن. و خوشحال ترم که در مدار تمرکز روی زیباییها، در حرکت هستیم.
رقص جالب و جذاب جوونا و انعطافی که به بدنشون می دادن، برام نکته ای داشت،
(خرق عادت)
انجام کارها به شیوه جدید، نچسبیدن به روش های قبلی،
از روتین ها خارج شدن، خلاقیت، به بروز و ظهور آمدن، استفاده از بدن برای نمایش خلاقیت، به وجد آمدن بدن و شکستن ساختارها، به تفاوتهای آدمها اجازه بودن دادن،
و در اون تفاوتها، تحسینشون کردن. کار تیمی، صبر کردن برای هم، میان حرکات دیگری اگر میتوان جذابیت ایجاد کردن، اگر نمیتوان خلل ایجاد نکردن.
یادمه چند سال پیش یه کلاسی رفتم، قرار بود با زبان بدن ( body language) هر کسی بره و از خودش حرکتی نشون بده که تکراری هم نباشه و نفر قبلی اجرا نکرده باشه،
هر کسی که زودتر میرفت، فرصت بیشتری برای حرکات جدید داشت، چرا که هنوز دهها حرکت بود که هنوز انجام نشده بود.
من یادمه خودمو عقب می کشیدم، میگفتم آخر میرم،
کم کم حرکات زیادی انجام شد و من فرصتهامو داشتم از دست میدادم. هر چی می گذشت، من باید بیشتر فکر می کردم و خلاقیت به خرج میدادم که کارم تکراری نشه.
این میان، آگاهی در درونم در حال شکل گرفتن بود، عطیه.. عطیه…
نمی خواهی جلو بروی..
نمی خواهی فرصت ایجاد شده را امتحان کنی،
فرصتها چون ابر می گذرند..
من تقریبا جزو نفرات آخری بودم که با بازی جدیدی به میدان رفتم، در حالیکه بر تأخیر انداختنم، کاملا آگاه شده بودم و درس این تمرین را گرفته بودم..
بازی پسرها، منو یاد این تمرینم انداخت،، جالب بود که نفرات جدید باید خلاقیت بیشتری به خرج میدادن و هر وقت کار جدیدی انجام می دادن، دوستاتون تشویق و تحسین می کردن…
کار تیمی و انگیزه بخشی به هم، به قول استاد، خیلی مشهود بود.
همدیگرو در بازیشون بدون حسادت، تشویق می کردن و موتوری برای حرکت بعدیش می شدن…
امیدوارم در تمام کارهای روزانه مون، در هر عرصه ای که همراهمون حضور پیدا میکنه، با تشویق وتحسین، موجب رشد و پویایی بیشترش بشیم.
در پناه خداوند خلاق..
و با اشتیاق و انگیزه در زندگی باشید.
«زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم»