انرژیای که این سفر را پیش میبرد و موجب میشود تا، با وجود کارهای زیادی که دارم، ساعتها با عشق و اشتیاق پای تدوین و تهیه فایلهای سفرنامه بنشینم، نظرات شما همسفرانم است که با عشق مینویسید و با زاویه نگاهتان به ماجراهای این سفر روح تازه ای میبخشید.
این سفر، یک تعامل دوطرفه است میان دوربین سفرنامه و نگاه زیبای شما به آنچه که توسط این دوربین، برای شما ضبط و ثبت میشود.
اشتیاق شماست که این سفر را پیش میبرد و تا این اشتیاق هست، این سفر هم ادامه دارد. خداوند همه شما همسفرانم را سربلند کند.
منتظر خواندن نظرات زیبای شما هستیم.
سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری سفر به دور آمریکا | قسمت 7170MB12 دقیقه
- دانلود با کیفیت HD184MB12 دقیقه
سلام به استاد عباس عزیزم , خانم شایسته عزیز , داداش عزیزم مایک , و بچه های انرژی بخش سایت
وقتی برای چندمین بار در این سفرنامه , پرچم زیبای کشورمون رو در کنار پرچم بقیه کشورها دیدم , و از طرفی مجسمه های خیلی زیبای اسب ها از جلوی چشمانم گذشت , بلافاصله یاد ماجرایی افتادم ,که خیلی قبل تر در مورد اسب ها شنیده بودم و دریافتم یکی از پیام های مهم این قسمت , بی تردید همین است
فارغ از حقیقی یا غیر حقیقی بودن این ماجرا , شنیده بودم , وقتی اسب میخواد از رودخونه رد بشه, اول آب رو گل آلود میکنه بعد رد میشه، چون در آب تصویر خودشو می بینه و خیال میکنه همنوع خودشه و به هیچ وجه حاضر نمیشه پاشو رو اون بزاره .
و این داستان عشق به هم نوع فارغ از هر رنگ و نژادی ست ,
این داستان همان اشخاصی ست که امدند پرچم کشورها رو.فارغ از دعواهای سیاسی , فارغ از نژاد و ملیت ها و اعتقادات , در کنار هم قرار دادند ,چرا که :
?باور دارند , در اصل همه انسانیم
?باور دارند , که, هیچ برچسبی , هیچ قانونی و هیچ جنگی نمی تواند , هم نوع بودن من با دیگر آدمیان را , انکار کند
?باور دارند , که همه از یک خداییم , و منشا و مقصد ما یکی ست , همه از خداییم و به خدا بازگشت میکنیم .
نکته ای که بارها در این سفرنامه , در برقراری ارتباط استاد و خانم شایسته و مایک با بورلی های امریکایی و آن خانواده کانادایی و ضیا احمد افغانی , و دیگر ملیت ها شاهدش بودیم
اگر دقت کرده باشید , هیچ کدام از آن آدمها , قبل از اینکه لبخندشون رو به قاب دوربین خانم شایسته هدیه کنند
قبل از اینکه استاد و خانم شایسته رو به باغچه خونشون راه بدهند و با عشق قصه باغچه شون را تعریف کنند
قبل از اینکه استاد و خانم شایسته رو به منزلشون دعوت کنند
قبل از اینکه دست نجات و یاری خدا بشند تا پله rv تعمیر بشه
قبل از اینکه به آنها لبخند مهربانی بزنند , دست یاری بدهند , محصول خودشون رو بفروشند , پاسخ سوالشون رو بدهند ,
قبل از همه اینها , هیچ پیش شرطی مثل ایرانی نبودن یا آمریکایی بودن , تعیین نکردند .
چرا که هم نوع بودن برایشان ملاک بود نه ملیت و نژاد یا رنگ پوست
و من آموختم
?آموختم , دیگر نسبت به کسی , حسادت و رشک نورزم چرا که ثروتمندتر و خوشبخت تر بودن دیگری , نمیتواند میان روح من و او فاصله ای ایجاد کند
?آموختم دیگر به کسی , نفرت نورزم و از کسی , کینه ای به دل نگیرم و جز عشق و محبت برایش طلب نکنم , چرا که عشق ورزیدن و.دوست داشتن او , همان عشق ورزیدن و.دوست داشتن , وجود خودم است .
?آموختم ,بین انسانها , بخاطر میزان قدرت یا ثروتشان , فرقی نگذارم , و شخصی را بیشتر تحویل بگیرم و دیگری را حتی نگاهش هم نکنم
?و آموختم , تنها به خدا توکل کنم و تنها به درگاه او سجده کنم , چرا که هیچ انسانی در هر مرتبه ای از قدرت و ثروت و بزرگی , نمیتواند برای من , نقش خدایم را بازی کند .
به امید ظهور عشق در چشم ها و گوش ها
دوستتون دارم