متن بخشی از صحبت های استاد عباس منش در این قسمت:
امروز میخوام تجربه موتورسواری توی یوتا که داشتمو و یک سری هاشو توی یوتیوب و اینستا و تلگرام براتون گذاشته بودمو براتون توضیح بدم و بگم چه درس هایی برام داشت، من از 9 سالگی سوار موتور شده بودم بابام بهم یاد داده بود یاماها 100 داشت پدرم، از 6 سالگی سوار دوچرخه شدم.
من بشدت موتورسواری آفرود رو دوست دارم و روز دومی که پام رسید آمریکا من این موتور آفرود یاماهارو خریدم. همیشه تو رویاهام بود از سالها قبل و تجسم میکردم و وقتی فکر میکنم چرا من موتور آفرود رو دوس داشتم، در صورتیکه خیلیا موتورایی ک سرعتی ان و تو آسفالت میتونی برونی تا موتورهای آفرود که قدرتی ان و سرعت زیادی ندارن و قیافه خاص و خوشگلی ندارند نسبت به موتورای شهری. دلیلش اینه که برای من آزادی اولویت خیلی بالایی داره و این موتورا به من آزادی بیشتری میدن، و اونجا که من خیلی دوست دارم آزاد باشم و هر کجا دوس داشتم برم و با این موتورا میتونی بری در صورتی که موتورایی که سرعتشون بیشتره نمیشه وارد خاکی شون کرد و فقط برای تو شهر و آسفالت هستش.
همیشه دوست دارم برم جای جدید. علاقه دارم جاهای جدید رو کشف کنم. این اولویت بالای آزادی تو همه چی خودشو نشون میده هآ، آزادی مکانی، آزادی زمانی، آزادی مالی، در تمام ابعاد من دوس دارم که رها و آزاد باشم.
حتی در مورد ماشینم همینجور، بازم اولین ماشینی که من تو امریکا خریدم بازم ازین ماشینایی بود که بمن آزادی میداد، در واقع شورلت سیلوِرادو بسیار ماشین پر قدرت و آفرود، یعنی من لاستیکاشم آفرود گرفتم، یه ماشین خاصی گرفتم که لاستیکای خاصی روش سوار شده بود و از کوه و کمرم میتونست بالا بره، فک کنم 5700 سی سی حجم موتور و یه هیولای واقعی دیگه.
اما من رانندگی موتور آفرود رو بلد نیستم چون کار نکرده بودم تمرین نکرده بودم کلا از اون آدمایی ام نبودم که مثلا کارای عجیب و غریب با موتور و ماشین انجام بدم تو بچگی ها، بعضی ها هستن با همون پیکان و پرایدشم دریفت میکشن، ترمز دستی رو میدادن بالا میچرخید ماشین یا مثلا با موتور تک چرخ میزدن.
من یادم نمیاد هیچ وقت با موتور تک چرخ زده باشم یعنی میترسم و با ماشینم هیچ وقت اینجور کارارو نکردم، یعنی اینکه بپیچه دور خودش لاستیک خط بندازه و دود درست کنه و ازین کارایی که یه سریا دوس دارن، من هیچ وقت دوس نداشتم و میترسیدم یعنی هنوزم اینجوریه یعنی از اون آدمایی نیستم که خیلی تو این فضاها بوده باشه حالا همه ی اینارو داشته باشید، یک آرزویی تو وجود من هست اما مهارتش وجود نداره خب تواناییش وجود نداره، تو رانندگی کلا من مهارت خاصی ندارم یعنی من کلا رانندگی خودمو خیلی قبول ندارم، ازون آدمایی نیستم که راننده خوبی بوده باشه، همیشه همون موقع هم که تاکسی داشتم همینجوری بود و حواسم زیاد به رانندگی نیس. اونجاهایی ک خوب نیستم سعی میکنم که الگو نشم برای پسرم.
حالا همه اینارو بزارین کنار، ولی یه درخواستی ام هست ک من دوس دارم برم تو کوه و کمر بگردمو ببینم چه خبره، تو جنگل و اینا. اون خواسته م باعث شد ک روز دوم ورودم به امریکا اون موتور رو بخرم و استفاده م نکنم دیگه، موتور رو که خریدم فهمیدم ک امریکا مثل ایران نیس ک مثلا آقا موتورو بنداز بیرون بریم بیرون شهر یه دوری بزنیم تو کوه و تپه هر شهری که هس مال جنوبه هر کجا هس بریم یه دوری بزنیم.
• توی امریکا فک میکردم ک یه همچین حالتیه، وقتیکه اومدم دیدم اصلا تمام زمینا خصوصیه و همه یه جورایی در واقع از جاده اصلی جدا شده با سیم خاردارو اینا و اصلا شما اجازه نداری وارد زمینا بشی، تقریبا همه ی زمین ها خصوصیه و اوناییم که دولتیه بازم به همین شکله، جدا شده از جاده با سیم خاردار و اینجوری نیس ک بری تو جاده بعد بگی اِ چه تپه باحالیه چه درختای باحالین چه چشمه خوبیه بزنی بری با موتور از توی کوهها و تپه ها بری اونجا، چیزی که توی ایران خب میشد همیشه انجام بدی.
منم با این تصور اون موتور رو خریدم و چون وقتی اومدم دیدم این شرایط نیس و نمیدونستمم اون اول راهش چیه که بعدا راهشو پیدا کردم، دیگه این موتوره افتاد تو گاراژو همینجوری و خاک میخورد دیگه، بعدش دیگه موتورای دیگه خریدم، موتورایی که بیشتر شهری اَن، اونارو دیگه میشد ببری این ور و اون ور و همه جا استفاده کنی ولی این موتور آفرود موتوریه ک توی شهر خوب نیست چون قدش بلنده سرعتش زیاد نیس بعد خیلی سبکه نسبت به موتورای دیگه ای که دارم و باعث میشه یه ماشینی یه تریلی از بغلت رد میشه بادش قشنگ ببردت ولی اون موتورا خیلی خیلی سنگین تر از آفرود هستش، وقتی میشینی کاملا مسلطی روی جاده.
• خلاصه این آرزو بود که من دوس دارم برم بگردم بعدا فهمیدم که یه جاهای مخصوصی هس، خیلیم زیاده، حالا استیت پارکه، نشنال پارکه، نشنال فارِسته، یا جاهای خصوصی که اصلا فضا فراهم کردن برای موتور سوارا، دوچرخه سوارای آفرود، ماشین سوارای آفرود اونایی که با جیپ، ماشینای شاسی بلندی که مال کوه و کمره، دوس دارن برن تجربه کنن اصلا همچین فضایی ساخته شده و آماده س، اصلا تریل براش درست کردن و اوکیه، اینو خیلی بعد من فهمیدم و از دوستم پرسیدم ک آقا بهترین جا برای موتور سواری آفرود کجاس، این دوستم که امریکاییه ایشون گفتش ک موآ و بعدش همش توی ذهنم مواَب یوتا یکی از بهترینهاست و من بعدا از چند نفر دیگه هم این مواَب رو شنیده بودم ک یه شرایطی فراهم بشه بیام یوتا، توی ایالت یوتام تا حالا نیومده بودم و این شد ک اومدم یوتا ک حالا یه سری فایلارو براتون نشون میدم ازونجاهایی ک رفتم، ازون آرچای زیبا که توی یوتا هستش، توی تصاویر خواهید دید و اومدم یوتا و موتورم با خودم آوردمو خیلیم فاصله س تا فلوریدا. تو مسیر فضاهای بسیار بسیار زیبا رو دیدم برای موتور سواری اما مهارت و توانایی شو نداشتم.
• روز اول یادمه توی یه آر وی پارکی من اونجا یه کمپ کرده بودم بعد منتظر بودم خدا یه نشونه ای بده ک من چه جوری کجا برم اصلا چه جوریه این داستانش، بعد دیدم یه همسایه ای دارم اونم اونجا کمپ کرده یه موتور خیلی خوب و حرفه ایم داره، آماده ست برای اینکه بره لباس و همه رو پوشیده، کلاه کاسکت گذاشته و آماده س که بره برای موتورسواری، رفتم بهش گفتم ک آقا من اصلا جدیدم اینجا، و موتورسواریم کاملا جدیدم توش تو فضای آفرود، میشه من با شما بیام و اینا اون بنده خدام گفت باشه بیا، دیگه رفتیم و از قضا جاده ای ک اون می رفت واقعا جاده سختی بود یعنی نه همه جاش ولی یه جاهاش واقعا سخت بود یعنی اصلا دیوار رو باید میرفتی بالا، بعد پر از سنگ های خرد شده که همش زیر چرخ لیز میخوردن و می افتادن و اینا، خلاصه من با اون رفتم، اون بنده خدام مراعات منو میکرد یه جاهایی آروم میرفت وایمیستاد منتظر تا من برسم بهشون ولی خوردم زمین توی یه جایی که خیلی بدجور بود، اون بنده خدا خودشم اصلا کلی وایستاد با شک و تردید که بریم پایین یعنی یه سرپایینی وحشتناک بود پر از اون سنگهای خرد شده که میرفتی عین غلطک مینداختت پایین، خلاصه خودش با خیلی سختی رفت و وقتی
نوبت من شد من اومدم وسط کار خوردم زمین و موتور افتاد روی پای من و خلاصه پای منم خیلی درد گرفت یعنی بدجور موتور افتاد روم ولی خب اون بنده خدا اومد و موتور رو بلند کردیمو خلاصه رفتیمو تا اینکه رسیدیم. یعنی یه دور کامل زدیمو اومدیمو اون بنده خدا گفتش یعنی فهمید ک من ناواردم گفتش ک من دیگه خودم میرم چون میخام سریعتر برم، برم جاهای دیگه تا شبم هستم و دیگه خودت اینجا وایستا تمرین کن.
• خلاصه مام یکم تمرین کردیم با پا درد رفتم تا حالا باز خدا یه نشونه ی دیگه بهم بده، دوباره توی پمپ بنزین، دیدم یک گروه موتورسوار با هم ازین موتورای آفرود با هم اومدن توی پمپ بنزین که بنزین بزنن و یه تعداد 10 نفره شایدم بیشتر 15 نفری بودن، خلاصه رفتم هدایت شدم به سمت یکی شون، گفتم ک آقا من موتورسواری دوس دارم ولی بلد نیستم آفرود رو، میتونم با شما بیام و اینا، به شوخی گفتش ک بله میشه ولی 20 دلار پولش میشه گفتم مشکلی نداره، فقط میخام یه ذره یاد بگیرم و اینا، اگه جای سختی نمیرین، مثلا ما تریل های مختلف میریم بعضیاشون سخته و بعضیاشون یه ذره آسونتره ولی مدیریتش میکنیم حالا بیا ببینیم چه جوریه، شماره منو گرفت و بمن پیام داد که شماره ش بیفته و خلاصه گفتش ک مثلا فردا بهت خبر میدم ک بیای کجا ک بریم موتور سواری، خبر میدم خبر داد همون شب فردا فلانجا هستیمو خلاصه منم با این دوستان رفتم ک حالا توی فایلها خواهید دید، رفتم با این دوستانو اول از همه یک تریلی رفتیم بخدا حالا من اینارو فیلم نگرفتم یعنی اصلا یه چیزی میگم یه دیوار صاف بود خب به طول چقدر راه باید میرفتی از رو همین دیوار صاف، من تا اینو دیدم گفتم که آقا من نیستم، این خیلی وحشتناکه و اون بنده خدا هم گفتش ک اتفاقا ما هم نیستیم، برا ما هم وحشتناکه، این بچه هایی که می بینی میخوان برن اینا دیوونن، از دیوار صافم میرن بالا، ما نیستیم، بیا بریم ما خودمونم اینارو نمیتونیم بریم، بیا بریم یه جای راحت تر، خلاصه با اینا رفتیم اون جای راحت تر برای من خیلی سخت بود، و ما کلی مسیر رفتیم و نگو اصلا موتور من دو تا چرخاش باد نداره، من از اون موقعی ک 3 الی 4 سال پیش ک من این موتورو خریدم، من دست بهش نزدم بادش نکردم و هیچ کاریش نکرده بودم و همینجوری با خودم آورده بودمش، نگو این موتوره باد نداره ولی چون چرخ لاستیک های آفرود بقول اینا دِرت باک، اینا یه آج هایی داره یه ذره خودش گوشتیه تو پره، خیلی معلوم نمیکنه ک اصلا باد نداره، یعنی مثل بقیه لاستیکا نیس که یکم بخوابه روی زمین بفهمی، ولی باد نداشت بعد ما میرفتیم من احساس میکردم که این خیلی داره ضربه میزنه و میکوبه تو این سنگا میریم بالا ولی همینجوری رفتیم.
رسیدیم به یه جایی که اتفاقا فایلشم یه تیکه گرفتم، که اینا دارن باد لاستیکاشونو دارن چک میکنن، من گفتم میشه مال منم چک کنید، دید ک اصلا باد نداره، نه جلو نه عقب، بعد همشون بمن نگاه کردن و گفتن تو چه جوری پشت سر ما اومدی، اینجوری بود ک اینا چند نفری میرفتن جلو منم پشت سر اینا آخرین نفر بودم، چون سرعتم مثل اینا زیاد نبود، سعی میکردم یه ذره با احتیاط برم، خلاصه برام همونجا باد زدن و ما مسیر رو ادامه دادیم و دیدم اصلا چقدر تفاوت کرد اون ضربه هایی ک موتور میزد میخوردن به صخره ها دیگه اصلا نبود دیگه، دیگه بعدش موتور رو آوردم سرویس، یه جایی رو پیدا کردم که یاماهارو سرویس میکرد باد لاستیکا و تعویض روغن و محافظ برای ترمز و کلاچ گذاشت، یعنی اینارو بچه ها بمن گفتن و جالبه اون دوستانی ک من باهاشون صحبت کردم و توی گروه بزرگ بودن و جدا شدیم از همدیگه، ک نصفشون رفتن مسیرای سخت، این چندنفر با هم رفتیم مسیرای یه ذره آسونتر، اونا اصلا پزشک بودن پزشک متخصص جراح بودن و بقیه شون رو نمیدونم چیکاره بودن ولی تو حوزه پزشکی نبودن، ولی برام خیلی جالب بود ک اولا من بین اون همه آدم رفتم با اون کسی صحبت کردم ک اون چند نفری ک پزشک هستن و دوما اینکه چقدر اینا هوای منو داشتن و چقدر بمن آموزش دادن و چقدر بقول خودشون، ما هیچکس رو نمیزاریم پشت سرمون بمونه، ما حتما اگر با یه سری افراد بریم همه با هم میریم و همه هم با هم بر میگردیم.
• چقدر بمن کمک کردن، چقدر بمن یاد دادن، چقدر برای من جالب بود ک پزشک جراح متخصص هر کدومشون از یه ایالت هآ، حالا نمیدونم نحوه آشنایی شون چه جوری بوده، ولی یه 4 سالی با هم آشنا هستن و مثلا هر سال با هم قرار میزارن و میان یه جایی با هم موتورسواری کنن و اومده بودن اینجا یه خونه اجاره کرده بودنو خلاصه بودنو تو یه فرصتم با ما بودنو بمن خیلی چیز یاد دادن مخصوصا تو بحث های ایمنی که آقا شما باید بوت بپوشی، باید لباسای اینجوری داشته باشی، حالا من لباسای موتورسواری خریده بودم ولی سختم بود بپوشم یعنی خیلی اون آزادی رو میگرفت دیگه، ولی اینا خیلی جدی که باید اینارو بپوشی، اینا جونتو نجات میدن و توضیحات مفصل.
اتفاقی ک افتاد این بود ک من وقتی ک با اونا بودم، فهمیدم ک برنامه ی اینا اینجوریه ک بخاطر شرایط کاری شون، مثلا یه هفته دو هفته کار رو رها کردن، اومدن تا جایی ک میتونن تریل ها یعنی مسیرهای بیشتری رو برن.
فرض کن تو مواَب یوتا مثلا 20 تا مسیر 30 تا مسیر بیشتر مسیر موتورسواریه. اینا میخوان تا جایی ک ممکنه مسیرای بیشتری رو برن خب بعد تو مسیر یه جاهایی می دیدیم خیلی قشنگ که اصلا ویو فوق العاده و زیبا ولی اینا همین جور با سرعت می رفتن تو کوه و کمر می رفتن، منم مجبور بودم بخاطر اینکه اینا دارن میرن و اگر من کُند برم اینا هی مجبورن بخاطر من وایستن، منم پشت سر اینا برم، منم هی تو دلم میگفتم کاش وایمیستادم نگاه کنم، و بعدش اصلا بعد از یه مدتی ک با اونا بودم دیگه من گفتم ک بزارم خودم اصلا برم، حالا یه ذره مهارتم بیشتر شده و بزار خودم برم و ببینم و لذت ببرم، قرار نیست ک همش برم برای اینکه بگم آقا من این تریل رو تا آخر رفتم اینو رفتم اونو رفتم من دوس دارم اگر یک تریل رو میرم هر کجاش جالبه وایستم و ببینم و لذت ببرم.
خلاصه دیگه جدا شدم ازونا و خودم یادم گرفته بودم داستان موتور سواری و پیدا کردن تریل ها و نقشه خونی و ازین صحبتارو یاد گرفته بودم، دیگه شروع کردم به رفتن. میگم بازم چندین و چند بار من خوردم زمین که حالا تو فیلمایی گرفتم می بینید ک من میخورم زمین و دوباره بلند میشم ولی خداروشکر حالا بلای بدجوری سرم نیومد هر چند ک چند جا هم دیگه گفتم آقا یه ذره دیگه برم جلوتر خودمو به کُشتن میدم، اون بوت رو هم ک خریده بودم و به اصرار اینا خریده بودم، بوت های موتورسواری بلند، خیلی سختم بود ک ازینا استفاده کنم، اصلا مثل چوب میشه پاها، و اونم دور از چشم دوستان پزشک درآوردم، دیگه اصلا استفاده نمیکردم،
و گفتم بابا ول کن یعنی اینا برمیگرده به آزادیه، اون آزادیه همه جوره دوس داره راحت باشه، حتی اگر کلاه کاسکتم مجبور نبودم یعنی الزامی نبود قانون نمیگفت چون تو فلوریدا قانون مجبورت نمیکنه کلاه کاسکت بزاری، ولی تو یه سری ایالت ها مجبوری، باید کلاه کاسکت بزاری. و اینجا مجبور بودم دیگه، البته هوام سرد بود کمک میکرد که حالا خیلی سردتم نشه ولی بوته رو بی خیالش شدم گفتم بابا ول کن اصلا نمیشه مثل چوب میشه نمیتونی هیچ کاری بکنی، انعطاف پذیری بدنت رو ازت میگیره، حالا میگم شاید من عادت ندارم، اولین باره.
• توی این داستان همه چیز برای من جدید بود، یعنی از تریل ها، از موتورسواری، از خود موتور، از لباسا، از همه چی، ولی نکته ش اینجاست ک من دوس داشتم اینو تجربه کنم و میترسیدم ولی گفتم ک آقا بالاخره باید بر ترس ها غلبه کرد، آروم آروم باید بری تو دل ترس ها، و خیلی بزرگ شدم بعد از اینکه تو دل این ترسا رفتم.
• خیلی ترس داشت حالا شما تو فایلا می بینید من یه جاهایی صحبت میکنم توش همینجوری ک فیلم میگیرم، واقعا ترسناک بود یعنی برا من خیلی ترسناک بود، یعنی من دیدم بعضی موتورسوارا یه جاهایی میرسیدن وایمیستادن نمیومدن و ما می رفتیم ک من پشت سر اینا بودم میرفتم ولی یه سریای دیگه مسیر وحشتناک میشد ک دیگه ادامه نمیدادن، میگفتن نه آقا دیگه ما نیستیم. و من با اینکه میترسیدم عمل میکردم، هر چند ک اونقدم دیگه یعنی میخوام یه مرزی رو بین حماقت و شجاعت بگم، اونقدم نبود ک بگم آقا یک مسیری رو برم ک مطمئنم که از پسش بر نمیام و برم مثلا خودمو به کُشتن بدم.
مسیرای خیلی سختی بود ولی احساس میکردم مثلا میتونم یه جاهایی ک واقعا نمیتونستم دیگه بیخیال میشدم، دیگه بر میگشتم.
خیلی سخت بود، خیلی خیلی ترس داشت، برای من خیلی وحشتناک بود، واقعا با ترس حرکت میکردم و فقط از خدا میخواستم ک کمکم کنه، دوس داشتمم برم، دلمم نمیومد نرم، اصلا هیچ جوره نمیتونستم قبول کنم نرم، و از اون ورم خیلی خیلی میترسیدم ولی رفتم و حرکت کردم و دیگه امروز روزیه ک لباسارو همه رو اومدم توی یه استیت پارک زیبا همه رو شستم، پره خاک آ یعنی مسیر خاکی بود یعنی تمام زندگیم با خاک یکی شده بود، موتور،خودم، لباسام، کفش، جوراب همه چی، دیگه قشنگ یک روز تمام داشتم دونه دونه لباس می شستم، هی مینداختم تو ماشین لباسشویی، یه سریا رو مینداختم اینا شسته میشد مینداختم بالا تو خشک کن، دوباره جدیدارو مینداختم توی لباسشویی دوباره همینجوری به ترتیب، یک روز داشتم لباس میشستم، همه زندگی رو توی چندین روز ک داشتم همش با موتور این ور اون ور می رفتم، همه چیز خاکی شده بود و امروز دیگه تموم شد همه چی، آخرین مسیری ام ک رفتم با اجازه تون دو سه بار خوردم زمین، یعنی همین استیت پارکی ک هستم یه مسیری داره ک با موتور میتونی بری بالای کوه و بسیار بسیار مسیر سخت و دشواریه ولی رفتم تا یه مقداریشو و دیدم نه آقا نیستم، دیگه همونجا بود ک گفتم آقا تموم شد دیگه، هدایتم داره بمن میگه اگر جلوتر بری خودتو به کُشتن میدی، یعنی قشنگ احساس میکردم ک میگفتش ک دیگه تمومش کن و برگرد.
و این تجربه، درس های زیادی برام داشت، چیزهای خیلی زیادی یاد گرفتم، خیلی خیلی بزرگتر شدم، بر ترس هام غلبه کردم، حرکت کردم خیلی خیلی خیلی،
+ اینکه آقا وقتی آدم میترسه و اگر بتونه در حالی ک میترسه عمل کنه و حرکت کنه اصلا بعد از نتیجه گرفتن، بعد از موفقیت اصلا یه اعتماد به نفس، یه احساس غروری داره ک واقعا با هیچ چی قابل مقایسه نیس یعنی بعد از اینکه من این کارا رو انجام دادم، واقعا احساس میکردم ک یک ورژن جدیدی از شخصیت خودم خلق کردم که با اینکه ترسیده خیلیم ترسیده ولی عمل کرده و این قدر لذت برده و این قدر بزرگ تر شده و این قدر چیزهای جدید تجربه کرده.
دوس داشتم ک این فایلو براتون بزارم و بگم آقا اصلا این تجربه هایی ک ما داریم چقدر بما کمک میکنه اولا در مورد اینکه خواسته هامون حتما اجابت میشه اگر ما باورهای درست داشته باشیم، اگر ما در مسیر درست باشیم، دیر یا زود خواسته های ما اجابت میشه. این خواسته ای ک من داشتم موتورسواری برم تو کوه و کمر و اینا، تو ایران خیلی این خواسته رو داشتم، اون خواسته اجابت شد در امریکا ک صدها برابر مناظر و فضا و تریل های بیشتر نسبت به هر کجای دنیا دارن، حالا به غیر از ایران نسبت به هر کشور دیگه ای تو دنیا شاید بگم هزاران برابر تریل داره یعنی مسیر آماده شده، ساخته شده برای موتورسواری آفرود. خب داره و اومدم اینجا و توی چه فضاهایی حالا میگم تو فایلا می بینید اصلا یه جاهایی ک من اصلا تا به حال ندیده بودم، نه من نه هیچ کس دیگه ای، هر کسی میومد می دید. یعنی خیلی جای خاصی بود.
درساشو یاد بگیریم:
همه میترسن، اما مهم اینه ک در حالی ک میترسیم حرکت کنیم و عمل کنیم و بعدش واقعا به خودمون افتخار خواهیم کرد.
من هم با ترس هام روبرو شدم اولش سخته ولی کم کم که واردش میشی می بینی اصلا هیچی نیست و من چقدر حساس و الکی میترسیدم بخاطر اینکه به ذهن مون اجازه میدیم توهمات خیالی عجیبی ایجاد کنه برامون و نذاره که ما واردشون بشیم.
با تشکر از فروغ عزیز که متن این فایل را در قسمت نظرات این قسمت نوشته اند.
منتظر خواندن نظرات زیبای شما هستیم.
سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری سفر به دور آمریکا | قسمت 81389MB35 دقیقه
سلام و درود به استاد عزیزم ؛ دوستان و اعضای خوب سایت
میخوام تجربه ی خودم رو که به این فایل ربط داره رو بگم ؛ من وقتی بچه بودم دوچرخه نداشتم ؛ خیلی دلم میخواست دوچرخه داشته باشم اما دوچرخه سواری برای دخترا ممنوع بود ؛ داداشم از من کوچیکتر بود دوچرخه داشت اما من نمیتونستم سوارش شم من پذیرفته بودم که دوچرخه سواری برای دخترا نیست برای همین بی خیالش شدم اما آرزوش تو دلم بود ……
چند سال بعد دور از چشم کسانی که این کار رو برام ممنوع کرده بودن ؛ یکی دوبار امتحان کردم و خب مشخصه که نتیجه اش چی بود ؛ خوردم زمین و اصلا نتونستم تعادلم رو حفظ کنم ؛ دیگه قبول کردم که برای من دیره و من نمیتونم دوچرخه سواری کنم ………این در حالی بود که من رانندگی رو خوب یادگرفته بودم و رانندگی میکردم اما دوچرخه سواری رو نه …..
بعدش یکی دوبار به اصرار من با دوستم رفتم پارک بانوان تا اونجا آزاد تر باشم شاید یادبگیرم ؛ اونجا تونستم تعادلم رو حفظ کنم ؛ اما تمام تنم میلرزید و می ترسیدم بخورم زمین ؛ با زمین خوردن مشکلی نداشتم ؛ فقط از این ترس داشتم که مسخره بشم ؛ و دیگران ببینن و بگن بلد نیست !!!!!! باز سه چهار سال بی خیال شدم و یادم رفت ………..
پارسال ترس و خجالت رو گذاشتم کنار ؛ وسط تابستون ؛ ( تیرماه ) وسط روز ( ساعت ۱۲ظهر ) رفتم پارک به خاطر اینکه پارک خلوت باشه ؛ کسی جلو دوچرخه نیاد تا من حواسم پرت شه – یه دوچرخه کرایه کردم و رفتم یه جایی که هیچ کس نبود به جز پرنده و سگ و گربه ………..
تلاش کردم سوار شدم و مرتب به خودم میگفتم : میتونی ؛ میتونی ؛ میتونی…………..
یه مسافتی رو رفتم ؛ اما تو سرپایینی سرعت دوچرخه رفت بالا و من از ترس این که نخوردم زمین به شدت ترمز کردم و خوردم زمین ؛ و باعث شد پام آسیب ببینه ؛ تا یه هفته لنگ لنگان راه می رفتم ؛ تا دو سه ماه هم دوچرخه سواری نکردم ………
اما من از رو نرفتم ؛ دوباره و سه باره و …………. صد باره رفتم دوچرخه کرایه کردم و امتحانش کردم تا اینکه تونستم مسلط بشم و از دوچرخه سواری لذت ببرم و یه کمی هم ویراژ بدم ………. اول از دوچرخه سایز کوچیک شروع کردم ؛ بعد دوچرخه سایز بزرگ گرفتم اما زینش رو تا آخر پایین می اوردم ؛ بعد کم کم زین رو دادم بالا و آروم آروم مسلط شدم………
الان شش ماهی میشه که خوب دوچرخه سواری میکنم ؛ اما یه روز متوجه شدم که هنوز نمی تونم به خودم بگم دوچرخه سوار حرفه ای ؛ و هنوز خیلی مونده که بیشتر از این مسلط بشم ؛ هنوز خودمو یه فرد مبتدی حساب میکنم و عجله ای برای حرفه ای شدم ندارم ؛ از دوچرخه سواری لذت میبرم ؛ و سعی میکنم با نگاه کردم به دوچرخه سوارهای دیگه ایراد کارمو متوجه بشم ….
چند بار توی پارک از کسانی که به نظر میرسید حرفه ای هستن سئوالهایی پرسیدم که خیلی کمکم کرد ……….
خبر خوب اینه که من آخر هفته ی آینده قراره با یک تیم حرفه ای ؛ یک تور ۵ساعته دوچرخه سواری رو تجربه کنم ؛ من یه تور ساده انتخاب کردم تا قدم به قدم تکاملم رو طی کنم ؛ هیچ ترسی ندارم ؛ مطمئنم خدا همراهمه ؛ حتی اگه اشتباهی داشته باشم باز هم ترس ندارم که مسخره بشم ؛ چون می دونم برای اینکه توی یه کار مسلط بشم و بعد حرفه ای ممکنه اشتباه هم باشه و این اصلا ایراد نداره………..
اینطوری من ؛ خودم به خودم دوچرخه سواری یاد دادم بدون اینکه تجربه شو در بچگی داشته باشم و بدون مربی و معلم ……
از وقتی فایل مواب یوتا رو دیدم دو تا آرزوی جدید در من شکل گرفت ؛ یکی اینکه موتور سواری یاد بگیرم که توی برنامه ام هست یکی هم اینکه توی یوتا دوچرخه سواری و موتور سواری رو تجربه کنم ؛ البته توی جاده های صاف و هموار……
نمیدونم شاید بعدا توی کوه و سنگلاخ هم بخوام امتحانش کنم ……..
چندتا عامل کمکم کرد تا این کار رو انجام بدم بعد از آشنایی با سایت ؛ یاد گرفتم برای هیچ کاری هیچ وقت دیر نیست ؛ و همیشه میشه شروع کرد…..
یاد گرفتم ؛ حرف و قضاوت مردم اهمیتی نداره ؛ و من باید کار خودمو بکنم
یاد گرفتم ؛ گاهی فکر میکنیم که مردم دارن قضاوت میکنن در واقع اصلا قضاوتی در کار نیست
یادگرفتم ؛ کاری که دوست دارم رو انجام بدم و لذت ببرم ؛ و نذارم آرزوش تو دلم بمونه و حسم بد بشه…….
خدا رو شکر به خاطر این تجربه ی ارزشمند که خیلی اعتماد به نفس من رو بیشتر کرد………….
خدا رو شکر به خاطر این فرصت که تونستم تجربه مو با دوستام به اشتراک بذارم ………
به امید روزهای بهتر ؛ تجربه های شیرین تر ؛ لذت های بیشتر…………به امید الله…………
ممنون . امیدوارم از کاری که لذت میبرید ؛ ثروت فراوون بسازید و زندگی رو برای خودتون لذت بخش تر بکنید…
دوست خوبم رامین عزیز
سپاسگزارم از انرژی مثبتی که بهم دادی ؛ سپاس از اینکه تشویقم کردی ؛ امیدوارم بتونم انجامش بدم و نتایج خوب به دست بیارم……….. شاد و سلامت و ثروتمند باشید……
سلام به احسان عزیز ؛ دوست خوبم
سپاسگزارم بابت کامنت انرژی بخش و پر از مهرتون ؛ واقعا” الان متوجه میشم که چرا استاد میگن ؛ هر چیزی که بهتون الهام میشه انجامش بدین ؛ فکر نکنید ؛ حساب کتاب نکنید ؛ فقط انجامش بدین ؛ هیچ حدس نمیزدم نوشتن این تجربه باعث انگیزه در کس دیگه بشه ؛ تا همین دیروز فکر میکردم ؛ خب کار ساده ای انجام دادم کاری که خیلی ها از بچگی دارن تجربه میکنن؛ اما حالا متوجه شدم که کار زیاد کوچیکی هم نبوده ؛ در واقع میتونه مقدمه یک کار بزرگ باشه ؛ که این قدم اولشه …….
من وقتی توی پارک دوچرخه سواری میکنم ؛ متوجه میشم خیلی از خانمها با حسرت نگاه میکنند که یعنی ما چرا بلد نیستیم ؛ بعضی خانمها هم وقتی منو می بینن ؛ ترغیب میشن برای دوچرخه سواری و میگن ما هم بریم بگیریم ………
در کل ؛ الان این جمله رو خیلی خوب درک کردم که ؛ خواسته های ما چه کوچک باشند و چه بزرگ باعث گسترش جهان میشن و به نفع جهان و همه هست …………..
سپاس از شما ؛ امیدوارم تجربه های شیرین و لذت بخش تون رو بخونم……..
سلام به طیبه عزیز و دوست داشتنی
بله من تور 5 ساعته رو جذب کردم ؛ البته تا الان که دارم این کامنت رو مینویسم هنوز برقرار نشده بعد از اجرا حتما” از نتایجش میام و مینویسم ………
به نظر من زندگی باید بی حد و مرز باشه ؛ مرز سن ؛ مرز فرهنگ ؛ مرز خانواده ؛ و هزار تا مرزی که خودمون برای خودمون گذاشتیم همه باعث محدودیت ما در لذت بردن از زندگی هست ؛ و من اعتقاد پیدا کردم اگر کسی بخواد بنده خوب خدا باشه و شکرگزار نعمتهاش باشه ؛ حتما و حتما باید تمام کارهایی رو که دوست داره رو انجام بده ؛ و هیچ حد و مرزی برای خودش قائل نباشه ………
امیدوارم از نتایج موفقیت های شما هم در این سایت بخونم . ان شاء الله
سلام مهران عزیز
به قول استاد اگه تو مدارش باشی ؛ خیلی راحت پیدا میکنی ؛ و اگر با تمام وجود خواسته باشی ؛ جهان بهت پاسخ میده ؛ من اصلا” نمیدونستم همچین توری وجود داره ؛ داشتم کامنت یکی از بچه ها رو میخوندم که درباره یه تور دوچرخه سواری گفته بود ؛ بلافاصله با خودم گفتم ؛ من میخوام همچین توری رو تجربه کنم چند ساعت بعد توی اینترنت پیدا کردم ……………
مطمئن باشید اگر به معنای واقعی بخواید که انجامش بدی ؛ هدایت میشوید ؛ خیلی راحت خیلی آسون….
الی عزیز
ازت ممنونم که منو یاد این کامنتم انداختی . و اومدم دوباره خوندمش . بعد از این تجربه ؛ من دوچرخه سواری روی برف و یخ رو هم تجربه کردم . اولش می ترسیدم و احتمال میدادم لیز بخورم ولی انرژی پاک الهی همه چیز رو مدیریت کرد ؛ و من یک تجربه جدید به دست اوردم ؛ هنوز دارم ادامه میدم و هر بار سعی میکنم تجربه های جدید رو به دست بیارم و مسافت های طولانی تر رو امتحان کنم .
خدای مهربونم ؛ با من یاره . چون یک دوست دوچرخه سوار پیدا کردم که اون هم تقریبا اندازه من تجربه داره و داریم با همدیگه ؛ جاهای جدید رو برای دوچرخه سواری تجربه میکنیم و توانایی هامون رو افزایش میدیم……….
آرزو میکنم هر روز شاد تر ؛ سالم تر و ثروتمند تر بشیم ………..