سفر به دور آمریکا | قسمت 84

دیدگاه زیبا و تأثیرگذار سمیرا عزیز -با کمی ویرایش- به عنوان متن انتخابی این قسمت:

چند روزی بود که یک باور اشتباه رو توی خودم پیدا کردم که باور احساس عدم لیاقت بود و خودش رو اینطور نشون می داد که باید سختی بکشم تا لیاقت نعمت رو پیدا کنم. انقدر این باور مخفیانه داشت کار شو میکرد که من رو به مرز جنون رسونده بود که چرا انقدر سختی دارم می کشم. غافل از اینکه من به خاطر این باور تو مدار سختی هستم… . از خدا هدایت خواستم برای تغییر این باور.

اول هدایت شدم به مقاله خانم شایسته عزیز درباره شناسایی و تغییر این باور. اینقدر این مقاله قشنگ این باور رو توضیح داده بود که تمام علائم این باور دونه دونه اومد جلوی چشمم و  علت این همه مسئله زندگیم معلوم شد و بیشتر پی بردم تمام اتفاقات زندگی من فقط بخاطر باورهای خودم هست و مصمم شدم برای تغییر باورهام.

امشب اطلاع رسانی استاد در مورد قدم هفتم از دوره 12 قدم رو دیدم و  خداوند خیلی واضح بهم الهام کرد ک من برای بنده هام سختی نمیخوام بلکه این شما هستید که با باورهای محدود کننده، خودتو نو از نعمت و ثروت دور میکنید و آسان می کنید برای سختی ها.

من به خاطر باورهام آنهمه سختی ها رو تحمل کردم و صدام در نیومد و الان که هدایت شدم، فهمیدم اون تجربه ها فقط نتیجه باورهام بود و وقتی هدایت خواستم، فقط توی 2 روز خداوند منو هدایت کرد و نشونه فرستاد تا درک کنم که میشه به راحتی به خواسته هام برسم و نیاز به سختی کشیدن نیست.

خدا، خدای آسانی هاست. اگه تو برای رسیدن به خواسته هات سختی می کشی، فقط مشکل از باورهاته که تو رو توی مدار نامناسبی قرار داده و گرنه قانون خداوند مسیر روان و آسانه.

با تمام پوست و استخونت باور کن ک از مسیرِ روان، میشه به خواسته ها رسید.  اگه راهی ک داری میری سخت و پیچیده پیش می ره باید شک کنی و از خدا هدایت بخوای برای مسیر درست. مسیری که توش نعمت و رحمت هست. استاد  بارها این مفهوم رو در روانشناسی ثروت ۳ توضیح داده بود اما من به خاطر باور احساس عدم لیاقت توی مدار درک این مفهوم نبودم و فکر می کردم باید سختی بکشم تا لایق خواسته بشم. فکر می کردم سختی کشیدن جزئی از مسیرم هست ولی این فریب شیطان بود تا من رو از نعمت و رحمت دور کنه.

اینا رو نوشتم تا هم برای خودم ی نشونه محکم باشه و هم برای دوستان شاید کمکی بهشون کنه.

خدایا شکرت ک هر لحظه با منی و منو هدایت میکنی. باور کنید وقتی از خدا سوال میکنی و ازش هدایت میخوای امکان نداره هدایت نشی. خیلی خوشحالم که با کمک آموزه های استاد می تونم روی اصلاح این باور کار کنم.

منتظر خواندن نظرات زیبای شما هستیم.

سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری سفر به دور آمریکا | قسمت 84
    216MB
    14 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

217 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «نسرین سلطانی» در این صفحه: 1
  1. -
    نسرین سلطانی گفته:
    مدت عضویت: 2530 روز

    با سلام ،

    انگار که سفر به دور آمریکا برای من شده یک موتور جستجوی ذهنی موتوری که هم شعرها و ضرب المثل هایی که از باورهای خوب ریشه گرفته اند رو پیدا میکنه و هم نوع غلطش که باید اصلاح بشن. امشب با دیدن این قسمت ضرب المثل :

    خواهی نشوی رسوا همرنک جماعت شو

    رو موتور جستجوی من پیدا کرده که از یک باور خیلی اشتباه شکل گرفته. ضرب المثلی که اونقدر به خورد ما دادن که شده بود یکی از باورهای سیمانی ذهن من که:

    هرجا میخام برم و هرجا میخام باشم خودم رو به رنگ اون جماعت در بیارم حتی اگر اونا مسیر اشتباهی رو دارن میرن که مثل گوسفند باشم و دنباله رو دیگران که حتی یک لحظه فکر نکنم به ابنکه کاری که دارم انجام میدم بر اساس تفکره یا تقلید؟؟؟؟!!!!!! که همیشه ی نقاب و ماسک خیلی سنگین رو مثل یک زره سنگین با خودم حمل کنم تا مثل بقیه باشم بقیه ای که اونا هم نقاب و ماسک های خودشون رو دارن اونا هم خودشون نیستن اونا هم دارن نقش بازی میکنن نه نقشی که خودشون رو راضی نگه میداره نقشی که برا راضی کردن دیگران دارن بازیش می کنن. و من وارد چه سیکل معیوبی شده بودم نه یک روز نه یک هفته نه یک ماه نه یکسال بلکه سالهای سال!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! به اندازه ی یک عممممممممممممممممممممممممممممممر!! الن که دارم بهش فکر میکنم واقعا مخم سوت میکشه. اما

    به لطف خدای مهربان و استاد عزیزمون یواش یواش فهمیدم که باید مسیر رو عوض کنم و گوسفند نباشم. باید خودم باشم. باید اون زره سنگینی که نه تنها از من محافظت نمیکنه بلکه نابودم هم میکنه رو وردارم .باید جوری زندگی کنم که راحت باشم و راحت زندگی کنم باید مسیرم رو از بقیه ای که دارن کورکورانه راه می رند جدا کنم. باید خود خود خودم باشم اصلا باید خدا باشم اونوقت همه چی حله. الان دارم قدر اون شبی رو که با استاد و سایتش آشنا شدم رو درک میکنم و میفهمم. شبی که بقول حافظ:

    دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

    بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند باده از جام تجلی صفاتم دادند

    چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم دادند

    بعد از این روی من و آینه وصف جمال که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند

    من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند

    هاتف آن روز به من مژده این دولت داد که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند

    این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند

    همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود که ز بند غم ایام نجاتم دادند

    البته من با اجازه حافظ عزیز بیت آخر رو تغییر میدم و میگم:

    همت استاد و تلاش شایسته عزیز بود که با این سفرنامه ز بند غم ایام نجاتم دادند

    همین ی درس خودشه ی کتاب آموزشی عالی بود هر کی میگه نه سخت در اشتباهه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: