دیدگاه زیبا و تأثیرگذار یوسف عزیز -با کمی ویرایش- به عنوان متن انتخابی این قسمت:
این فایل بی نظیر بود. اصلن فکر نمی کردم که میشه به این راحتی و آسونی با حیوانات جنگل مراوده داشت و وقت گذروندن با اونا رو تجربه کرد. من این نوع تجربه رو فقط تو فیلم های کارتونی دیدم و وقتی تصاویر این بخش از سفر رو دیدم، بخدا برق سه فاز از سرم پرید.
توی مسیر که داشتیم می رفتیم animal safari تو اون جاده بسیار زیبا که دو طرفش درختان سر سبز و انبوه و خوش قامت بودند یهویی به یاد «جاده خودمون توی تمرین ستاره قطبی 12 قدم افتادم » با خودم گفتم بخدا مسیر همون مسیره .جنگل هم همون جنگله .اصلن اینجا همه چی جوره جوره. استاد و بر وبچه های سایت که همراهمون هستن با کلی انرژی و صدای گرم «شایسته» و خنده های نمکین مایک و یه کوچولو با چاشنی ترس از حیوانات.
وقتی دیدم که استاد به راحتی با حیوانات حرف می زنه و کلی باهاشون شوخی می کنه, وحتی بهشون سلام میده و اونا هم کلی ذوق می کنن دریافتم که «سلیمان نبی»هم چنین کارایی می کرده خیلی هم دور از انتظار نیست کار سلیمان. استاد خداییش من وقتی این فایلو نگاه می کردم با خودم می گفتم چه دل و جراتی دارین شما ها مخصوصن استاد. بعد یهو یه چی ذهنم برد سراغ «تکامل». به اون ماجرایی که رفتین تو یه باغی تو شب تاریک به مدت ده روز خیمه زدین . اگه اون ترس ها رو اونجا نریخته بودین عمرا نمی تونستید الان به اون «زبون دراز بوفالو »بگین من عاشق این زبونم و خیلی باهاشون نه تنها راحت بودین بلکه لذت ها بردید. دست مریزاد.
نکته بعدی این بود این همه حیونات از همه طرف به شما و به ماشین حمله ور می شدن چه قدر شما لذت می بردین و حال می کردین و اصلن نگران ماشینتون نبودین که ای بابا الان آیینه بغلو از جا می کنن و خط وخشی رو ماشین می ندازن؟ خداییش من خیلی نگران ماشین بودم. اینم یه پاشنه آشیل دیگر من «نشان دهنده باور فقر منه»و در لحظه نبودن منه. اشکال نداره . خوب شد که این پاشنه آشیلم «که هنوز ذهنیت فقیرانه دارم » رو کشف کردم ولی چون الگویی چون تو داریم، خودمونو رشد می دیم شک نکن. و اگه شیطونِ خراب ذهن فک می کنه که نمی تونیم رشد کنیم باید بهش بگم که «سَخت در اشتباهی»
به قول شاعر: «چه غم دیوار امت را که دارد چون تو پشتیبان »
نکته بعدی اینه که: وقتی آدم با خودش در صلح باشه و درونِ پاک و خوشتیپی داشته باشه همه کاینات و موجودات حتی حیوانات هم تشخیص می دن و به طرفش میان و از دستش غذا می گیرن و حال می کنن. یعنی اون فرکانس جنسش طلاییه. ما هم باید یاد بگیریم آنقدر «درونمان» زلال و لطیف بشه که نه تنها آدما بلکه حیوانات هم از وجود ما لذت ببرن.
استاد باور کنید من از این فایل کوتاه خیلی چیزها یاد گرفتم و باید بهش عمل کنم. چرا که :«مومن کسی هست که به ایمانش عمل می کند تا به بهشت رهنمون شود. و بهشت در همین نزدیکی است. مریم جان این سری فایل ها، سفر به دور امریکا نیست «سفر به درون ماست و بس»
منتظر خواندن نظرات زیبای شما هستیم.
سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری سفر به دور آمریکا | قسمت 85198MB15 دقیقه
سلام به همه
این فایل جزو فایل های هدایت کن امروز من بود
من دیروز مادرم رو بردم بیمارستان برای یک جراحی سخت توی یک شهر دیگه وقتی رسیدم اونجا متوجه شدم بخاطر زمان طولانی رفت و آمد به بیمارستان در یک سال اخیر چقدر دلم نمیخواد دیگه اونجا باشم و روحم زخمی بود
برای همین مادرم رو به پدر سپردم و بیمارستان رو به مقصد جایی که برام جذاب بود به همراه دو نفر از افرادی که دوست داشتم ترک کردم و رفتم و تا جایی که تونستم لذت بردم و تا آخر شب توی خونه مهمونی با کسایی که راحت بودم گرفتم و حال خودم رو خوب کردم عصر ساعت 6 حس کردم باید حرفی رو که قبلا شنیدم و عملی کنم و قرآن رو به کمک دیگران دور کنم در حدود 5 ساعت قرآن دور شد
و من خوابیدم دیشب میدونستم باید برم بیمارستان و با مادرم خداحافطی کنم برای عمل برن، توی ذهنم این بود که خواهرم هم با من میاد و صبح زود بیدارش کردم و اونجا متوجه شدم که اون قصد اومدن نداشته با این حال همون لحظه بهش گفتم من انتطار ندارم بیای اما دیگه کار از کار گذشته بود و اون بیدار و عصبانی شده بود و همراه من اومد و سریع به خونه برگشتیم اما اون همچنان کلی عصبانی بود و حتی آرزوی مرگ من رو کرد…
من ناراحت شدم اما فقط بهش گفتم من قصد آزار رسوندن به تو رو نداشتم و هیچی دیگه نگفتم تا اوضاع بدتر نشه و لباس پوشیدم و اومدم پارک نزدیک خونه بین درختها نشستم و جریان جوب زیبایی که از بینشون در حال عبور هست رو نگاه میکنم و هدایت کنم رو زدم و به این فایل رسیدم و جمله ایمانی که عمل می آورد نمیدونم توی کدوم قسمت باید عمل کنم و ایمانم رو حفظ کنم اما احساس میکنم باید حالم رو خوب نگه دارم و نزارم اگر چیزی در ذهن اون هست باعث بشه من حس بدی به خودم پیدا کنم من در اون لحظه میخواستم از مادرم خداحافظی کنم و اصلا نمیدونستم چرا در فکرم این بود که خواهرم هم همراهم قراره بیاد و واقعا قصد آسیب بهش رو نداشتم اما چرا این برخورد رو داره متوجه نمیشم، اون عالیه خیلی خوب از آدم حمایت میکنه و میدونه کی چه کاری انجام بده اما چه چیزی در من باعث شده این رفتار رو نسبت بهم داشته باشه؟
مگه آدم ها در تمام لحظات عمرشون در هر لحظه فارغ از اینکه در چه شرایطی هستن بهترین تصمیم رو میگیرن که از من همچین انتظاری هست؟
دوستانی که دوره عشق و مودت رو خریداری کردن ممنون میشم من رو راهنمایی کنن