سفر به دور آمریکا | قسمت 87

به نام خداوند مهربان

سلام استاد و خانم شایسته عزیز

خریدی اینبار برای بز و گوسفندان که در آخر هم با دست پر برگشتید. خرید به به های سنگین و خوشمزه در پاکت هایی که پر بود از غذاهای باب دندان بزها و گوسفندان و برونی.

خانمی مسن که از او کیف کردیم چون از زندگیش لذت می برد.

بز و گوسفندان نمی دانستند که این غذاها را در گوششان بگذارند یا در چشمشان. دوستی بز و اسب برای خوردن غذا کنار هم. منظره ای زیبا از آب خوردن آنها از دریاچه.

تخم مرغ خوشمزه ای که خانم شایسته برای صبحانه در تابه ای قرمز رنگ پخته بودن و ماهی های که در دریاچه برای خوردن غذا هجوم آورده بودند. این حیوانات برای غذا خوردن چه ها که نمی کنند

هیچ جا خونه خود آدم نمی شه. باید به تمپا می رفتید چون مدرسه مایک عزیز شروع شده بود.

اینبار سر و کله الیگیتوری هم کنار ماهی ها پیدا شد و مجموعه کامل تر شد

مایک عزیز هم زندگی در پرادایس را تجربه می کرد و این بار مشغول به خالی کردن فرغون بود.

تجربه فنا و مرگ که از طبیعت آموختید نکته بسیار مهمی که ذهن و فکر خیلی از انسانها را در گیر می کند. تجربه ای زیبا و ارزشمند. مرور خاطراتی که چقدر زیبا بود با این که تمامی آنها را دیده بودیم اما اینقدر زیبا بود مثل این که بار اولی است که می بینیم.

آتشی در مزرعه با شعله های زیبا، لانه مرغ و خروس ها که شب مأمن آنها بود،

جوجه هایی که سر از تخم در می آوردند و تازه به این دنیا می آمدند مرا به یاد خودم آورد مثل این که من هم با آموختن این قوانین دوباره متولد شده ام اما این بار سعی می کنم که از آموزه هایم از استاد از زندگی فقط و فقط لذت ببرم.

نکته جالب برای من جوانه زدن گیاهی بود که از درز تخته بیرون آمده بود و چه زیبا بود گیاهی که به این شکل خودش را به نور رسانده بود نکته ای برای توجه بیشتر به زیبایی ها، تراکتوری روی چمن کنار دریاچه،بو کردن بزی که تازه به دنیا آمده و در آغوش استاد بود، بزغاله های زیبایی که تازه به دنیا آمده بودند و با شیطنت هایشان دلبری می کردند. اردکی که با بچه هایش به صف رژه می رفتند، مرغ و خروسهایی که چه به سر هندوانه آوردند البته جا برای دو کله بود و گرنه مثل کدو همه می آمدند و جایی برای اردک کوچولو نداشتند، شاخه گل قرمز زیبایی کنار دریاچه، صدای زنگوله بزها، ناز و کرشمه مرغ و خروس های زیبا و رنگارنگ

خدایا شکرت

عاشقتونیم