دیدگاه زیبا و تأثیرگزار سید محمد امین عزیز -با کمی ویرایش- به عنوان متن انتخابی این قسمت:
خانم شایسته عزیز، این حد از راحتی. این حد از با خود در صلح بودن. این حد از رهایی و عزت نفس فوق العاده بود. از ابتدایی که فرمودید میخواین برین و مقدمات مهمونی رو فراهم کنید، وحشتناک مشتاق شدم که ببینم یعنی چجوریه؟!
وقتی مقدمات مهمونی رو نشون دادید یاد خودمون افتادم که وقتی قرار میشد یه مهمونی داشته باشیم، از ۲ ۳ روز قبل باید همه جا رو برق مینداختیم، حسابی جارو میکردیم، ده بار جای وسایلو با هم عوض میکردیمو آخرشم همون چیدمان اول بهتر از همه بود و کلی برای پخت و پز وقت بزاریم. موقع صرف غذا، معمولا اگه تایم غذا خوردن کلا ۱ ساعت طول بکشه، ۴۵ دقیقه به این میگذره که غذاها رو بچینن توی بشقاب و دیس و هر چی ظرف سوپرلاکچریه موقع مهمونی رو میکنن. اصلا مهمونی شده یه میدون مناسب برای اینکه چشم همه رو در بیاری. کلاس بذاری تو بهترین ظرف ها غذا بکشی یه جوری که همه فقط بشینن ظرف ها رو نگاه کنن کسی هم دلش نیاد غذا بکشه.
اما شما چقدر مهمونی رو راحت گرفتید. اون سکانسی که از روی غذا ها و دسر ها توی ظرف های یک بار مصرف گذشت من اصلا از خوشحالی ترکیدم منتها دیدم بقیه خوابن بیدار میشن به یه ذوق مرگ خفیف بسنده کردم.
سکانس استقبال شما از مهمونا چقدر صمیمی بود. چقدر زیبا همه همدیگه رو در آغوش میگیرن و محبتشون رو به هم دیگه ابراز میکنن. درسته که حالا حالا ها کار داریم تا بتونم این ترمز رو از تو رفتارمون ببریم بیرون و به روش استاد جون عمل کنیم ولی خداروشکر همین که میفهمیم پاشنه های آشیلمون چی هستن خودش خیلی مهمه.
لباس در میهمانی:
استاد عزیزم واقعا شما دریچه تازه ای از نوع ارتباط رو امروز به روی من گشودید. ما همیشه توی لباس پوشیدن درگیریم. وای چی بپوشیم. الان اینو بپوشم نگن چقدر بی ادبه. اینو بپوشم نگن چقدر بی کلاسه و هزار تا حرف دیگه که ناشی از کمبود عزت نفسه. ولی خب باز هم میگم خدارو صد هزار مرتبه شکر. مگه میشه کسی با شما باشه و باورتون بکنه و از شما الگو نگیره؟ مگه میشه عضوی از این خانواده باشی و سعی نکنی مثل استاد راحت باشی و خودت باشی.
موقع غذا من واقعا لذت بردم. اصلا کیف کردم چقدر همه چی آرام بود همه در صلح. هر کس هر چی میخواست بر میداشت. کسی کاری نداشت به غذای دیگری. همه خودشون بودن. همه چی خوب بود.
چقدر زیباست که در میهمانی به جای اینکه خودمون رو درگیر مسائل حاشیه ای بکنیم و خودمون رو اذیت بکنیم، از با هم بودن لذت ببریم. به جای اینکه یه نفر از اول تا آخر مثل لودر کار کنه و بقیه هم هی بخوان کمک کنن تا کارا زود تر تموم شه، از همون اول همه چی رو ساده بگیریم تا آسان بشیم برای آسانی ها. زیبا شیم برای زیبایی ها.
چقدر این جمع با کیفیته. چقدر خوبه. چقدر فرکانس ها با هم جوره. چقدر همه خودشونن. چه حرف های قشنگی زده میشه. همشون متفقا میگم چشم زخم یک دروغ بزرگه، هر خنده و شادی خنده و شادی بزرگ تری رو بعد خودش داره. انسان مسئول صد در صد زندگیشه. توحید همه چیزه. فقط باید به زیبایی ها توجه کرد ولذت برد با توکل به الله. خودتو بسپاری به جریان هدایت دقیقش و پاروها رو کنار بگذاری.
منتظر خواندن نظرات زیبای شما هستیم.
سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری سفر به دور آمریکا | قسمت 93284MB19 دقیقه
سلام سلام سلام
عاااالی بود مریم جون.نمیدونم از کجاش بگم که چقدر ذوق کردم.اول از دیدن مایک عزیز ذوق کردم که ماشاا… نسبت به تابستون قد کشیده بود و انگار یکی دو سال بزرگتر شده بود،عین یه مرد شده بود،فکر کنم از تاثیرات مدرسه جدید باشه ،واقعا تبریک میگم تفاوتش محسوس بود.
دوم از نکته ای که نقطه ضعف منه و مریم جون چه زیبا بهش اشاره کردی و اونم به زحمت انداختن خودمون برای کسب تایید از دیگران هست،من تا به امروز نمیدونستم که این کارم که دوست دارم مهمونیام عالی باشه و خودمو خفه میکردم که همه چیز اوکی باشه ،اونم به قیمت لِه شدن خودم ،بخاطر عزت نفسمه،و حالا میدونم که حسابی باید روش کار کنم.در اسرع وقت دوره عزت نفس استاد رو میخرم و شروع میکنم با یاری خدا.
سوم اینکه چه حالی داره خدایا صبح بیای توی پارکینگ و برای بیرون رفتنت با ماشین حق انتخاب داشته باشی مثلا امروز با بنز برم ?،اینجای فیلم واقعا اشکم در اومد از این همه نعمت و رفاه و اسایش با خودم گفتم اها این زندگیه انگار خدا همون موقع توی دلم میگفت من برای همه بنده هام اینو میخوام فقط کافیه اونام بخوان.
چهارم معاشرت با دوستانی که درکت میکنن و درکشون میکنی و با هم کلی حرف داریدکه بزنید و از بودن با هم لذت میبرید.یعنی باورتون نمیشه من حس میکردم اونجا روی مبل کنارتون و توی جمعتونم،با تعریفاتون میخندیدم بلند بلند(شانس اوردم اخه کسی خونه نبود)و حتی وقتی خانوم چاره جو داشتن تعریف میکردن من داشتم با حرکات سر حرفاشونو تایید میکردم انگار که داره با من حرف میزنه?یک آن به خودم اومدم و هم خندم گرفت از خودم هم یه ذره خجالت کشیدم به خودم گفتم خُل شدی؟?ولی از صمیم قلب بودن در یه همچین جمع مثبتی رو ارزو کردم.چون من الان یکساله دارم روی خودم با قانون و فایلهای رایگان استاد کار میکنم و اینقدر تغییر کردم که ارتباط برقرار کردن با هر کسی برام امکانپذیر نیست و اکثرا ترجیح میدم تنها باشم و با خدای خودم حرف بزنم و تجسم کنم و لذت ببرم یا فایلهای استاد رو گوش کنم و خلاصه توی جو ایزوله هستم و دیدن همچین ادمهای دلچسبی بهم خیلی حس خوب میده.الهی شکر،امیدوارم منم بزودی برم توی مداری که دور و برم پر از ادمای مثبت بشه و از معاشرت باهاشون لذت ببرم.
ممنونم مریم جان که ما رو هم به مهمونیتون راه دادید .خیلی خوش گذشت.
سپاسگزارم.در پناه الله باشید .???