«تجربه‌های من از اعتماد به نشانه‌ام» - صفحه 17 (به ترتیب امتیاز)


این صفحه ساخته شده تا در بخش نظرات آن‌، فقط داستان‌های‌تان درباره جزئیات و شروع مسیری هدایتی نوشته شود که با کلیک روی دکمه «مرا به سوی نشانه‌ام هدایت کن» آغاز شد.

اینکه چطور آن نشانه‌ را تشخیص دادید‌؛

و آن نشانه‌ها چه زنگ‌هایی در وجودت به صدا درآورد و به چه تصمیماتی انجامید؛
و چه پله‌های متوالی از قدم‌های پی در پی را یکی پس از دیگری به تو نشان داد‌؛
و چه «تغییراتِ از اساس متفاوت با رویه‌های قبلی‌ات» را در شخصیت و در وجودت رقم زد‌؛

و چطور از میان هزاران شیوه‌‌، روند و مسیری برایت سَرَند و غربال شد که بهترین‌، نزدیک‌ترین‌، لذت‌بخش ترین‌، پرثمرترین و قابل اجراترین شیوه با امکانات‌ و شرایط آن لحظه‌ات بود.

و در نهایت‌، ادامه دادن در آن مسیر مهارتها‌، تجربه‌ها‌، ایمان و عزت نفسی را در وجودت ساخته که بین شمای کنونی و آدم قبلی فاصله انداخته و نسخه‌ی با ایمان‌تر در شخصیت‌‌ات ساخته که گوش به زنگ پیغام نشانه‌ها و بنیان کردن تمام جنبه‌های زندگی‌اش بر جدّی گرفتنِ مسیر هدایتی‌ نشانه‌هاست.

داستان هدایت تو به نشانه‌هایی که برای حل مسائل‌تان به آنها هدایت می‌شوی‌، و قدم‌های عملی و تکاملی‌ای که در جهت آن هدایت برمی‌داری و تجربیاتی که-در ادامه- برای‌ اشتراک با این خانواده در این صفحه نوشته می‌شود‌، از دل اعتمادی ناب متولد می‌شود که‌ -حتی با وجود نجواهای ذهن‌تان-، نسبت به  ساز و کار هدایت‌گونه‌ی خداوند‌، در قلب‌تان می‌سازید و به قول خداوند:

ذَالِكَ الْكِتَبُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ
الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ ممَِّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ
وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بمَِا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَ مَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَ بِالاَْخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ
أُوْلَئكَ عَلىَ‏ هُدًى مِّن رَّبِّهِمْ وَ أُوْلَئكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. بقره

این جریان هدایت که همواره در جهان جاری است‌، فقط آنهایی را با خود همراه می‌سازد که تقوا پیشه کرده و ذهن‌شان را کنترل می‌کنند و به نشانه‌ها اعتماد می‌کنند و تسلیم‌ مسیر هدایت‌شان می‌شوند و  رستگاران‌ و متبرّک شدگان آنها هستند.

زیرا خداوند هرگز برای یاری ما‌، قوانینش را نقض‌، معلق یا موقتاً غیر فعال نمی‌کند‌، بلکه به شیوه‌های کاملاً طبیعی‌، منطقی و هماهنگ با سازو کار جهان‌ هدایت خود را به سمت‌تان جاری می‌سازد.

ما از طریق ایده‌ها و نشانه‌هایی هدایت می‌شویم که  به واسطه‌ی قرار گرفتن یک کلمه یا جمله‌، یا خواندن داستان و تجربه‌ای که برای‌مان الگو می‌شود‌‌ و مرز ناممکن‌ها را در ذهن‌مان جابه جا می‌کند‌، یا راهکاری که دیگری برای مسئله‌ای متفاوت اجرایش کرده‌، یا گوش دادن به یک فایل و درک یک مفهوم از آن و…‌، به ما الهام می‌شود.

نقطه مشترک این نشانه‌ها این است که‌ همه‌ی آنها‌، «پیغامی واضح از اولین اقدام برای حل مسائل‌مان» را در دل خود دارند.

پیغامی که فقط و فقط برای خودمان و از طریق خودمان قابل تشخیص و قابل درک است.

زیرا این وعده‌ی خداوند است که:

قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ

گفتيم همگى از بهشت فرود آييد، پس چون از جانب من هدايتى براى شما آمد، آنان كه از هدايت من پيروى كنند هرگز بيمناك و اندوهگين نخواهند شد. بقره 38

نکته مهم:

در راستای هدف‌ما درباره نظم بخشیدن به محتوای سایت‌، در این صفحه فقط نظراتی منتشر می‌شود که درباره داستان و مسیر هدایت شده‌ای که به واسطه استفاده از دکمه «مرا به سوی نشانه‌ام هدایت کن» نوشته‌اید.

منتظر خواندن داستان‌ها و روندی هستیم که در مسیر هدایت‌تان طی می‌کنید و نتایجی که پله به پله شما را رشد و به مرحله‌ی بالاتر هدایت می‌کند.

وقتی از قدرت کانون توجه‌مان برای دیدن‌، به خاطر آوردن و مرور کردن مسیر این هدایت استفاده می‌کنیم‌، یعنی با نوشتن درباره جرئیات این مسیر‌ و به اشتراک گذاشتن با سایر اعضای خانواده‌‌مان‌، صدق بالحسنی می‌شویم‌، آرام آرام‌، جنس محکم‌تری از ایمان و یقین در وجودمان نهادینه می‌شود که جانمایه و شخصیت ما را تغییر می‌دهد و به قول قرآن‌، چشمان‌مان را برای تشخیصِ بهتر و دقیق ترِ نشانه‌های هدایت بیناتر می‌کند.

1828 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    صدیقه صالحی گفته:
    مدت عضویت: 1415 روز

    بنام خدا و سلام به همگی

    من امشب یعنی در واقع سحرگاه 3 آبان 1402

    از شب قبل با شنیدن یه مسئله ای خیلی بهم ریختم

    در حالیکه کل روز قبل و امروز رو از صبح که بیدار شدم و دیشب تا قبل خواب

    همش تو سایت بودم

    یا داشتم فایل میدیدم یا کامنت میخوندم یا مینوشتم و یا جواب کامنتا رو میدادم .یعنی اصلا درگیر چیزای بیخود نبودم

    ولی سرشب خواهرم یه مسئله ای رو برام تعریف کرد و خیلی بهم ریختم و دیگه حالم خوب نبود دیگه کنترل ذهن نداشتم

    وخیلی اوضاع بدی بود یه سه چهار ساعتی رو درگیر بودم و هی نفش عمیق میکشیدم هر کاری میکردم آروم نمیشدم و حتی به اینکه چکار کنم چه راهکاری دارم چه کاری میتونم انجام بدم

    هر چی به ذهنم میرسید دیدم باید پول داشته باشم

    اومدم به یکی پیام بدم و بگم میتونه بهم پول بده یا نه

    و حین نوشتن داشتم به این فکر میکردم که قرض گرفتن خلاف قوانینی هست که استاد گفتن

    و نمیدونستم چکار کنم و جالب که بگم من اون لحظه هم داشتم توضیحات تکمیلی جلسه 4 احساس لیاقت رو میخوندم .گفتم که مدام درگیر سایت بودم و این لحظه با حال و حس به قول استاد ناجالب و ناخوب

    و یه دفه یادم اومد که بیام از هدایت به نشانه کمک بگیرم

    اول چشمامو بستم و با خدا حرف زدم:

    خدایا کمکم کن

    خدایی که همه بچه های سایت رو همیشه هدایت میکنی

    خدایی که تمروز از زیان بقیه اینقد وصفت رو خوندم

    خدایی که عباسمنش اینقدر از هدایتهات میگه

    کمکم کن قسمش دادم

    گفتم کمکم کن بگو چکار کنم راه جلوم بذار

    میدونم کنترل ذهن ولی نمیتونم اللن

    میدونم احساس خوب اتفاقات خوب

    و متوجه شدم همینکه دارم با خدا حرف میزنم حالم از چن لحظه قبلش بهتر شد

    آرومترم و باز ادامه دادم به صحبت با خدا

    در حالیکه قبل ازین با همه وجودم متمرکز بودم روی اون تضادی که وجود داشت

    در حالیکه صفحه توضیحات تکمیلی هم جلوم باز بود ولی نمیدونستم دارم چی میخونم

    خلاصه اینکه حالم بهتر شد و اومدم بسم الله الرحمن الرحیم گفتم و زدم رو دکمه هدایت به نشانه

    که صفحه

    گفتگوی استاد با دوستان قسمت 17 برام باز شد

    که وقتی شروع کردم به گوش دادن دیدم از اولین نفری که شروع به صحبت کرد انگار یکی یکی دارن جواب سوالهای منو میدن و هر کدومشون برای هر تضاد و مسئله من دارن یه راهکار میدن

    و باز هم این قسمت سایت به من ثابت کرد که جز خدا هیچ کس این سایت رو مدیریت نمیکنه و به قول استاد همش هدایت الله

    که منم تصمیمی گرفتم از امشب دوباره جدی تر و با تعهد بیشتری رو خودم کار کنم

    و البته به جرات میگم اینبار با ایمان بیشتر

    آخه حرف سر چک و لگد های روزگارِ که اگه درست رو نگیری شدیدتر چک میخوری

    خدارو هزار بار شکر و سپاس بیکران که بارهم هدایتم کرد

    شکر با این دریای آگاهی آشنا هستم

    شکر که در مدار هدایت الله قرار گرفتم

    شکر که با خدا ارتباط مستقیم دارم

    شکر و هزاران شکر به درگاهش

    شکر به داشتن این رب بی همتا

    شکر و هزاران شکر از داشتن این خالق یکتای بی مثل و مانند

    شکر و هزاران شکر که مارو انسان آفرید

    شکر و شکر و شکر

    هیع خدا هیع خدا هیع خدای محمد و موسی هیع خدای ابراهیم و یوسف و یعقوب

    خدای حسین شکرت خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    • -
      مهدیه جهانی گفته:
      مدت عضویت: 648 روز

      صدیقه جان سلام وخداقوت به این درک وآگاهی واعتمادبه نشانه های خدا،من امروزبرای اولین بار هدایت شدم به عضویت درسایت استادعباسمنش

      به صورت اتفاقی دریک مغازه که فیلم میفروخت تقاضا کردم که من را عضوسایت کنند چون ایمیل میخواست البته این رابگویم قبلا هرکاری میکردم نمیتونستم عضوسایت بشوم چون رمزایمیل میخواست وامروز اتفاقی وارداین مغازه شدم وطبق قانون درخواست استاد ازاین مغازه داردرخواست کمک برای عضوشدن کردم وایشان 30دقیقه وقت گذاشت وایمیل قبلی راپاک کرد ورمزگرفت وباکمترین هزینه 30،000تومان به عنوان دستمزد ،کارم راانجام داد ومن خیلی خوشحال وسپاسگذارم که هدایت شدم به سمت دوره وسایت استادعباسمنش

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    لیلا رضایی گفته:
    مدت عضویت: 1113 روز

    سلام به استاد عزیزم

    من امروز خسته از همه مشکلاتی که در محل کار با اونها مواجه هستم خسته از درامد کم از همکارانی که فقط در حال ناله کردن هستند و بیشتر اوقات در حال ایراد گرفتن از کارم هستند چون من تازه وارد هستم در شغلم و خسته از ناتوانی در کنترل ذهنم به خونه اومدم

    با این حال که من از زمانی که وارد محل کار میشم مدام هندزفری توی گوشمه و با این کار تمام تلاشمو میکنم که ذهنم رو اروم کنم ، به اتفاقات و صحبتهای همکارها توجه نکنم از درامد کمی که صاحب کار به ما میده توجه نکنم ولی واقعا بعضی روزا کم میارم

    وقتی اومدم با احساس تسلیم و هدایت خواستن از خدا و اینکه میدونستم دارم با این احساس از مسیر خارج میشم از خدا خواستم از طریق نشانه سایت من رو هدایت کنه و با دیدن تیتر اول توانایی کنترل ذهن تا چند دقیقه فقط این چند کلمه رو تکرار کردم و به قدری خوشحال شدم که از ذوق عکس استاد را روی صفحه بوس میکردمو متن اول صفحه رو با دقت واشتیاق خوندم انگار اولین بار بود داشتم مفاهیم کنترل ذهن رو میخوندم

    با اومدن این فایل حس اینکه خدا داره میگه راهت درسته ادامه بده و مسیر رو با کنترل ذهنت ادامه بده و توکل کن و ایمان به غیب داشته باش خیلی خوشحالم که با این نشانه کلی سرحال شدم کلی امیدوار شدم و مسمم تر شدم واسه کنترل ذهنم و انگار جون گرفتم

    مطالب اول صفحه رو با صدای خودم پر کردم تا هر روز صبح که سر کار میرم گوش بدم و ایمانم رو قویتر کنم انشالله یه روز میام و از موفقیتهای خودم در شغلم و نتیجه کنترل ذهنم و ایمان داشتنم به غیب را در سایت مینویسم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  3. -
    بتول ازادنیا گفته:
    مدت عضویت: 990 روز

    سلام

    چند روز پیش پسرم بهم گفت «مامانی احساس میکنم تو مدرسه خانومم با من مثل بقیه رفتار نمیکنه اون روز من از خانوم یه سوال پرسیدم و با بی میلی و عصبانیت جواب منو داد در صورتی که یبار دوستم همون سوال و ازش پرسید با ارامش جواب دوستم و داد ،معلمم با من لجه هر چی میگم داد میزنه و..ولی بابقیه این جوری نیست»

    من هم اولش یکم ناراحت شدم ولی بعدش ذهنم رو کنترل کردم وبا خودم گفتم اگه قانون همیشه یکیه پس واسه همه هم یکیه حتی برای بچه ها و بزرگترها فقط باید سعی کنم که قانون رو به صورتی که واسه پسرم قابل فهم باشه براش توضیح بدم

    بعدش براش توضیح دادم که برخوردی که بقیه با ما دارند بخاطر طرز فکر خودمونه مثلا اگه کسی از درون خودشو لایق احترام بدونه طبیعتا به بقیه اجازه نمیده که بهش بی احترامی کنند و اینکه هر جوری که ما درمورد خودمون فکرمیکنیم بقیه هم همونجوری در مورد ما فکر میکنند و همونجوری با ما برخورد میکنند سعی کن این فکر و که معلمم بابقیه خوبه و با من بده رو از خودت دورکنی و همش به خودت بگو که من لایق بهترین یرخورد هستم و مطمنا دفعه ی بعد اینجوری نمیشه و…

    ولی بعدش نجواهای شیطانی اومدند سراغم که اگه واقعا اونجوری که پسرت گفت باشه چی؟؟؟اگه معلمش از قصد با پسر تو بدرفتاری میکنه چی؟؟تو مادر خوبی نیستی و داری از زیر بار مسولیتت فرار میکنی و باید بری مدرسه با معلمش صحبت کنی باهاش برخورد کنی و….

    راستش بعدش یکم دو دل شدم که ایا کارم درست بوده یا نه درمانده شدم و از خدا کمک خواستم بهش گفتم خدایا کمکم کن بدونم کار درست چیه اگه بدونم که کار درست اینه که برم با معلمش صحبت کنم میرم اصلا مدرسه رو سرشون خراب میکنم فقط نمیدونم کار درست چیه تو بهم بگو

    بعدش از نشانه ی روزانه ی من استفاده کردم

    و در کمال ناباوری دیدم که فابل« صاحبان کسب و کارهای موفق چه باورهایی دارند؟»برام اومد

    اولش تعجب کردم که این چ ربطی به موضوع من داشت؟!!ولی بعدش وقتی کامنتا رو خوندم که نوشته بودن همه چی درون ماست وهیچ چیز در بیرون نیست و تفاوت افراد موفق و بقیه فقط در درونشون و در باورهاشون هست

    یه جا هم استاد گفتند که هدفم از ثروتمند شدن این بود که یه روزی برسه که بقیه بگم که اگه رو باوراشون کار کنند در همه ی جوانب:ثروت ،نعمت،روابط و سلامتی و.. در همه ی جهات موفق میشند،

    «روابط » گوشم رو این کلمه تیز شد چند بار باخودم تکرار کردم روابط … روابط … همین مشکلی که چالش پسرم هست

    پس اگه پسرم درونش و تغییر یده حتما روابطش با معملش بهتر میشه

    اونحا بود که فهمیدم کارم درست بوده و خداروشکر کردم

    بعدش صدای درونم بهم گفت اینجوری بجای اینکه به پسرت ماهی بدی بهش ماهیگیری یاد دادی

    تو که نمیتونی تا اخر عمرش دنبالش راه بیفتی و با هر کس که اذیتش میکنه برخورد کنی و اونحا دیگه مطمن شدم که کارم درست بوده

    و خدا روشکر کردم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  4. -
    محمدجواد گفته:
    مدت عضویت: 2349 روز

    سلام سلام.

    واقعا این صفحه یک آپشن خیلی عالیه. من هروقت راهمو گم میکردم یا سردرگم میشدم میومدم اینجا و دقیقا انگار داشت منو هدایت میکرد . یادم یکبار ک کلافه بودم و اینکارو کردم متنی اومد برام ک برایه سه روز فقط به جای آن ک در هر چیزی دنبال منافعت باشی از خود بپرس چگونه میتوانی خدمت کنی؟ و واقعا اون سه روز حال منو عجیب خوب کرد . و از اون به بعد من هر ۲۴ ساعت میام و دنبال نشانه بعدیم هستم . شغل من وکالته مونده بودم ک دفتر اجاره کنم یا بخرم ، بعد اومدم به این صفحه و به من گفته شد ک دنبال نشانه ها و هدایت باش و الان گوش به زنگ هستم تا نشانه هارو درک کنم و هدایت بشم . (من قبلا هم میدونستم ک باید به نشانه ها و هدایت توجه کرد ولی وقتی بین این دوراهی موندم اومدم به این صفحه و این جواب اومد و باعث شد ک تمرکزم رو بیشتر کنم و حتی نشانه های ریز رو هم دنبال کنم).

    واقعا از استاد عباس منش و تیمش تشکر فراوان دارم ک این صفحه رو راه اندازی کردن و در دسترس بچه ها قرار دادن . من الان هروقت میخوام کاری انجام بدم و نمیدونم ک چ کار کنم میام به این صفحه تا خدا از طریق این صفحه به من بگه ک باید چ کار کنم .

    الان طوری شده ک من هر شب میام به این صفحه تا خدا از این طریق به من بگه ک فردا باید چ کار کنم واین باعث شده تا قدم هامو محکم تر بردارم .

    شاد و خوشحال و موفق باشید دوستان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  5. -
    محبوبه کریمیان گفته:
    مدت عضویت: 3133 روز

    سلام ممنون از استاد عزیز و خداروشکر میکنم که همچین قسمتی بر روی سایت قرار داره

    موضوعی که خداوند منو هدایت کرد اینه راستش ما خونه مسکن مهر در حاشیه شهر داریم و همسرم کارمند هست و شغل دوم هم راه انداخته ومن خودم هم آرایشگاه زنانه دارم از اونجایی که خانه ما حاشیه شهر هست و محل کارم داخل شهر زندگی برام سخت شده بود بخاطر مسافتی که با ماشین رانندگی میکردم و حوصله نداشتم ظهر دوباره پشت فرمون بشینم و این مسافت رو برم خونه و ترجیح می دادم آرایشگاه بمونم واین باعث شده بود من کمتر توی خونه باشم یعنی صبح که میرفتم آرایشگاه شب خسته بر می‌گشتم و می‌خوابیدم و اصلا وقت آزادی رو در کنار همسر و فرزندانم نداشتم و تصمیم گرفتم برم داخل شهر خانه اجاره کنم اما مقاومت های ذهنی داشتم اینکه خونه رو بخوام اجاره بدم کابینت‌ها ی آشپزخانه رو مستأجر داغون می‌کنه ودوم اینکه زندگی من هم لا ک پشتی میشه و سال به سال باید دنبال خونه باشم از خدا خواستم منو هدایتم کنه فایل سفر نامه قسمت 78اومد گفتم خدایا اینجا چه جوابی ممکنه برای من باشه تا آخر فایل رو دیدم و جوابمو گرفتم اما سوالم این بود برم مستاجری یا اینکه تو همین خونه بمونم و جواب این بود ببین قلبت چی میگه خدا چه مسیری رو بهت میگه یادم اومد بارها خدا به من گفته که از تغییر نترس و به چیزی نچسب خدا دوباره بهتر از اینا رو بهت میده برو اجاره نشینی و مطمئن باش که بعد از اجاره نشینی خونه جدید میسازی باور کمبود رو بزار کنار خدا خونه ای بهتر با امکانات بهتر در اختیارت قرار میده واین شد که تصمیم گرفتم حتما از این خونه برم و به خدا اعتماد کنم واین متن رو به عنوان رد پا نوشتم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  6. -
    معصومه گفته:
    مدت عضویت: 2156 روز

    سلام استاد

    اول صبح فایل توضیحات نشانه من رو گوش دادم و تمرین ستاره قطبی رو تو دفترم نوشتم واز خدا خواستم که مهاجرت من رو به شهر دیگه ای که آرزومه رو فراهم کنه و ازش کمک خواستم که مسیر رو بهم نشون بده

    بعد گفتم برم و نشانه امروز من رو باز کنم قبلش تو دلم نیت کردم که در مورد مهاجرت بهم نشونه ای بده دکمه رو زدم خدای من باورتون نمیشه یه فایل اومد که لایو به سوالات بود که در مورد مهاجرت از استاد سوال شده بود واستاد در مورد مهاجرتش به آمریکا رو توضیح داده بود که چه طور انجام شد و کلی از ترمز ها و باور ها و هدایت خودش برای مهاجرت توضیح دادند و منم ترمز های خودم رو پیدا کردم و باور های درست رو در مورد مهاجرت فهمیدم چه هماهنگی خدای من و چه قدر این قانون درست عمل میکنه قبلا میرفتیم و فال حافظ میگرفتیم ولی الان هدایت میشیم با یه دکمه زدن

    استاد واقعا ازتون ممنونم به خاطر این همه فایل های باارزشی که ضبط کردین یه گنجینه طلاست مسیر گنج رو بهمون نشون میده

    من با فایلهای شما چه رایگان و چه محصولات دارم زندگی میکنم هیچ کتابی نمیخونم و هیچ برنامه دیگه ای گوش نمیدم

    بازم ازتون سپاسگذارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  7. -
    آزیتا موحد گفته:
    مدت عضویت: 2049 روز

    با سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز و دوستان عزیز این خانواده بزرگ،

    واااااای خدای من چقدر این سایت عالیه و چقدر این ایده الهامی خوب بود گذاشتن قسمت (نشانه ی امروز من) تو سایت. با اینکه قبلا هم از این قسمت استفاده کرده بودم ولی الان واقعا دارم دیوونه میشم نمیتونم توضیح بدم چه احساسی دارم اشک شوق تو چشام حلقه زده الله اکبر از این همه درستی قانون. الان که احساسم فوق العاده و بی نظیره میخوام اینجا در موردش بنویسم و اینو بعنوان یه ردپا برای بعدها که برمیگردم و میخونمش ثبت کنم .

    داستان اینه برای یکی از خواسته هام (بچه دار شدن) قبلا با همسرم پیگیرش بودیم و نتیجه مطلوب رو نگرفتیم رهاش کردیم. بعد مدتها دوباره فکرش اومده تو سرم که باز برم دنبالش ولی نمیتونستم تشخیص بدم که این فکر الهامه یا نجواس نمیفهمیدم که چی درسته باید رهاش کنم تا در زمان مناسب اتفاق بیفته یا اینکه براش قدم بردارم و خدا قدمهای بعدی رو برام برداره یه جورایی گیج بودم تا اینکه الان از خدای مهربونم خواستم که هدایتم کنه و خیلی واضح بهم بگه که چیکار باید کنم و وقتی دکمه (نشانه ی امروز من) رو زدم و قسمت 38 سفر به دور امریکا رو دیدم دارم دیوونه میشم مگه واضحتر از این داریم از خود تصویرش گرفته که عکس بغل کردن استاد و پسرشون تا متن انتخابی یک دوست عزیز: (از محبت شما و عشق شما به فرزندتون و اون کلمه ی محشره عاشقتم‌…)

    الهی شکرت برای این همه دقت و درستی قانون که عالی داره کار میکنه و اگه با قلب پاک یه چیزی رو از خدا بخوای خیلی واضح بهت گفته میشه و هدایت میشی.

    خیلی خوشحالم که عضو این خونواده بزرگم و مشتاقانه دوس دارم این مسیر زیبا و لذت بخش رو ادامه بدم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  8. -
    علی رونقی گفته:
    مدت عضویت: 2308 روز

    به نام خداوند بخشنده بخشایشگر,تایش مخو خداوندی است که فرمانروای تمام جهانیان است,بخشنده و بخشایشگر ات,خداوندی که صاحب روز جزا است,پروردگارا تنها تورا میپرستم و تنها ازتو یاری میجویم,من را به راه درست هدایت فرما راه کسانی که آنها را مشمول نعمت خود ساخته ای نه راه کسانی که بر آنها غضب کرده ای و نه گمراهان,

    شروع داستان=امروز میخوام راجعبه هدایتم به راه راست صحبت کنم بنظرم همیشه اینجوری نیست که آدما با نرمی و با پذیرش به راه راست هدایت بشن و بعضی وقتها تضادهای قوی که به آدم میخوره چنان سیلی محکمی میزنه بهت که به فکر فرو میبرتت و همین به فکر فرو رفتن باعث میشه دترسی پیدا کنی به آگاهی های جدید,بنظرم آدم ها دوجا خیلی هوشیارن اون موقع هایی که هوشیارن و اون موقع هایی که بشدت گیج شدن در اثر برخورد به تضاد ها قانون دنیا اینه که همه چیز خیلی راحت برای آدما اتفاق میافته و به خواته هاشون میرسن بشرط اینکه مقاومت نداشته باشن,آدمی که مقاومت نداره راحت هدایت میشه چون آدم برای اینکه هدایت بشه باید اعتماد کنه و آدمهایی که شک توی وجودشونه یا بهتر بگم آدم هایی که از تجربه کردن چیزهای جدید میترسن به همون اندازه ای که میترسن به همون اندازه سخت هدایت میشن اما آدم هایی که از تجربه کردن ترسی ندارن به زودی به سختی ها و آسانی هایی بر میخورن که خودشان میتوانند تمیز دهند که راه هدایت کدام است و گمراهی کدام,من از اون دسته آدم هایی بودم که شک به شدت توی وجودم قوی بود و خیلی عذاب آور بود برام تجربه کردن یه چیز جدید مثلا اعتماد کردن به یه آدمی که نمیشناسمش حالا میخواد جواب اعتمادم خوب باشه یا بد جونمو نمیگیره ک یا جواب اعتمادم درسته و اون آدم میشه عزیزم و برام سودآوری داره توی زندگی یا بهم خیانت میکنه و قطعا یه درسی توی دل این قضیه هست,بنظرم حال آدمی که اعتماد میکنه مثلا توی این مورد خاص و شکست میخوره خیلی خیلی بهتره از آدمی که همیشه توی شک و ترس زندگی میکنه واقعا اینو از ته دلم میگم,یه زمانی بود به کار بازاریابی علاقه داشتم اما همیشه این ترس باهام بود که مثلا اگر برم توی یه مغازه ای و بخواهم این کارو بکنم اگر صاحب مغازه پرتم کنه از مغازه بیرون چی و این ترس رو ماه ها و سال ها یدک میکشیدم,واقعا حال بدی بود هم میخواستم اون کارو انجام بدم هم میترسیدم انجام بدم,یه روز از شدت احساس بد و بی پولی نشستم با خودم صحبت کردم گفتم خب علی تجربه کن شاید اونایی که میخوای بری ویزیت کنی باهات بد برخورد نکنن تو چند ساله توی این ترسی واقعا عذاب اون چکی که اونا میخوان بهت بزنن یا بندازنت بیرون بیشتره یا این عذابی که داری میکشی؟

    البته خیلی ذهنیت داغونی داشتم,یکی از دوستام بود که توی کار تابلو LED بود و من قبلا انباردارش بودم و بخاطر حقوق پایینی که داشتم از اونکار اومده بودم بیرون رفتم پیشش و بهش گفتم میخوام برات بازاریابی کنم یادمه یه تابلو توی دفترش بود بهش گفتم این تابلو رو چند بمن میدی؟

    اون یه عددی بمن گفت یادم نمیاد دقیقا حدود صدهزار تومن بعد من گفتم من برات میفروشم هرچی بالاتر فروختم برای خودم هزینه تبلیغات همه چیز هم با خودم تو هیچ کاری نمیخواد بکنی و اونم قبول کرد رفتم حدود 5000 تا تراکت دادم چاپ بشه و شروع کردم به پخش این تراکت ها یادمه اولین جایی که شروع کردم به پخش این تراکت ها خیابان تارخان تهران بود اولین تجربه هایی که میخواتم برم توی مغازه و با مشتری حبت کنم واقعا ترناک بود یادم میاد اونقدر ترسناک بود که کل مغزمو پر کرده بود و جا برای فکر دیگه ای وجود نداشت اما من از ته دلم این اعتقاد رو داشتم میگفتم میرم بلاخره یه چیزی میشه یا بیرونم میکنن یا میگن نمیخوایم یا میخوان دیگه نمیخوان بکشنم ک یادمه مغازه اول مغازه دوم مغازه سوم تا دهم میدیدم اینا چقدر خوب بامن برخورد میکنن بعضی از مغازه ها هم واقعا بد برخورد میکردن اما از هر 1000 تا یدونه و بعد از چند وقت که این کارو میکردم فهمیدم چیزی که من سالیان سال ازش میترسیدم یه توهم احمقانه ای بیش نبوده یادمه یه روز دور میدون انقلاب تراکت پخش میکردم یه دفعه یه مشتری بهم گفت من نمیخوام تابلو اما شماره منو داشته باش بهم پیام بده هروقت خواستم بهت زنگ میزنم این اولین ایده کاریم بود گفتم میرم ویزیت میکنم هرکی هم نخواست شماره اش رو میگیرم پیام میدم تو ذهنش بمونم هروقت خواست پیام بده دو سه روزی این کارو میکردم و یه سوال شدیدا ذهنمو درگیر خودش کرده بود که چجوری میتونم شماره مغازه دارارو پیدا کنم بدون اینکه لازم باشه اینهمه پیاده روی کنم کسایی که این کارو کردن میدونن خیلی کار سختیه کیلومترها پیاده بری توی روز و ویزیت کنی اما هیچی به ذهنم نمیرسید,به چندتا شرکت تبلیغاتی هم زنگ زدم مشاوره بگیرم اما ایده خوبی نگرفتم,یه روز زیر دوش توی هموم یه دفعه این ایده به ذهنم زد که خب برو توی گوگل سرچ کن یادم نیست چجوری و با چه ذوق و شوقی از حموم اومدم بیرون و رفتم توی گوگل سرچ زدم یه سری سایت برام بالا آورد که سایت فروشگاه های بزرگ بود و من همچنان ویزیت میکردم و اینم بگم مشتری به اندازه ای داشتم که دخل و خرجم جور باشه اما اون زندگی که میخوام نبود و دوست داشتم بهتر بشه توی یه سایت سرچ زدم نوشته بود بانک اطلاعاتی اصناف با خودم گفتم چی؟بانک اطلاعاتی؟توی گوگل سرچ زدم بانک اطلاعاتی چیست و فهمیدم پکیج هایی وجود داره که شماره اصناف توش وجود داره مثلا شماره تلفن 5000 تا مغازه و اون پکیجو تهیه کردم و شاید باورتون نشه تعداد مشتری های من به صورت لگاریتمی بالا رفت و واقعا وضعیت خوب شده بود و من مشتری های زیادی توی این زمینه داشتم و کار میکردم و زندگی خوب شده بود برام اما یه ترس دیگه توی وجود من بود اینکه میتریدم کارگاه بگیرم و خودم لوازم بخرم و بفروشم چون همه علمش روهم داشتم,بریم راغ بقیه داستان پدر من کامیون داره یادم میاد یه روز باهاش رفته بودم مسافرت توی یه پاتوق با یه بنده خدایی دوست شدیم و اومد توی ماشین ما و چایی خوردیم و رفتش یادمه موقعی که رفت و نشست پشت ماشینش پدرم بهم گفت علی بدو برو شماره اش رو بگیر داشته باشیم یه وقت بار داشتیم بهم معرفی کنیم من تا اومدم به خودم بجنبم اون بنده خدا حرکت کرد و رفت بعد من پیش خودم گفتم چقدر خوب میشه ماشین ها شماره تلفنشونو بنویسن عقب ماشینشون,یه دفعه یه ایده فوق العاده به ذهنم رسید که از این تابلو ها پشت کامیون هم میشه استفاده کرد که نه تنها شماره رو نشون بده بلکه سایت و هرچی داری رو نشون بده و این ایده رو سرچ زدم توی اینترنت و دیدم هیچکس تاحالا استفاده نکرده و افتادم دنبالش و اما این ترس لعنتی باعث شد هیچوقت برای اجرایی کردن این ایده قدم برندارم چون اون دوستم هم کلا خوش بین نبود به این ایده من و چون من برای خودم کار نمیکردم وابسته به اون بودم و اون ایده برای همیشه مرد و هنوزم که هنوزه هیچکس اونو انجام نداده,بگذریم این ترس اینکه میترسیدم برای خودم کار کنم وجود داشت و من هم هیچ تلاشی نمیکردم برای کشتنش و روز به روز این ترسه بزرگتر شد و مخصوصا پدر و مادرم که بهم میگفتن دایم که یه جایی برو بیمه داشته باشی و از این چیزا اون ایده رو برای همیشه فراموش کردم و رفتم توی یک شرکت برند بخاطر تجربه ای که داشتم تونستم مدیر فروش بشم با حقوق چندرقاز واقعا نمیتونستم خودمو قانع کنم منی که اینهمه توانایی دارم چرا باید به این حقوق قانع باشم؟اما ترس ها از اینکه برای خودم کار کنم خیلی بزرگ بود و من به همون روند ادامه دادم تا روزی که تصمیم گرفتم ازدواج کنم و کارای ازدواجو انجام دادمو همراه خانواده به خواستگاری رفتیم,اما اتفاق جالبی افتاد همون شب خواستگاری از مدیر داخلی شرکت پیام داده بود که آقای رونقی شرکت تصمیم گرفته تعدیل نیرو کنه بنا به دلایل خودش و شما یکی از اونایی هستی که باید بری و من این پیامو خوندم نمیدونستم باید چی بگم اونشب سخت ترین شب زندگیم بود که پدر و مادرم با پدر و مادر اون دختر صحبت میکردن درباره شغلم در حالی که من میدونستم شغلی وجود نداشت و لحظاتی پیش از دستش داده بودم اون شب هیچی نگفتم و فردا به مادرم گفتم زنگ بزنه اطلاع بده که اینجوری شده و اخراج شدم و بخاطر اینکه از کارم اخراج شدم اون دختری که دوست داشتمو ندادن بهم و شوک عجیبی بود روزهای اول که گیج گیج بودم اما به بزرگی خدا بزرگترین موفقیت زندگیم توی همین اتفاق تلخ بود,بعد از چند روز که به خودم اومدم با خودم گفتم علی تو از چی میترسی برای اینکه کارو شروع کنی؟دیگه بدتر از این اتفاق هم مگه میتونه بیافته؟تهش میخوای کارو شروع کنی چی بشه؟ورشکست بشی؟بدرک بیافتی زندان؟بدرک هرچی میخواد بشه بشه یادمه این حرفو به خودم زدم هر کاری میکنی بکن اما توی ترس زندگی نکن,شب های ختی بود اما سرنوشت ساز تصمیم قطعی گرفتم که کارو شروع کنم برای خودم یکی از دوستان پدرم بود که توی کار تجهیزات تالار بود و من رفتم پیشش یه مدت کارو یاد گرفتم حدود شیش هفت ماه و بلافاصله بعد از اون کارگاه خودمو زدم و خداروشکر از اون روز واقعا وضعیت زندگیم راضی کننده شده و بسیار خوشحالم بابت حال خوبی که دارم تمام اون سال هایی که میترسیدم برای خودم کارگاه داشته باشم و مسؤلیت پذیر باشم باعث شده بود توی تمام این سال ها درد مسؤلیت پذیر نبودنم روی قلبم بمونه و با انجام اینکار احساس میکردم از زندان آزاد شدم و وضعیتم روبه راه شده بود بعد از اون وارد بازارهای مالی شدم و دارم این کارو ادامه میدم و انشالا به زودی زود میخواهم به آمریکا مهاجرت کنم.

    به امید موفقیت روز افزون تمام شما عزیزان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  9. -
    نفیسه دشتی گفته:
    مدت عضویت: 992 روز

    سلام وعرض ادب خدمت استادعزیزم وخانم شایسته ی گرامی ودرودبه دوستان وهم فرکانسی های بینظیر

    تمام نظرات عزیزان روخوندم وبرخودم واجب دونستم که دیدگاه خودم روکامنت کنم شایدهدایتی باشه برای همه درمسیرآگاهی وعشق😇😊

    خدابامن حرف زدوقتی خیلی هدایت خواستم ازش وقتی ناامیدبودم وپناه بردم به خودش

    وجملاتی که برقلبم جاری شدروبراتون مینویسم

    تومنحصربه فردی

    توبه تنهایی میتونی کوهی روجابجاکنی

    چرااینقدرخودتودست کم میگیری

    بروجلونترس…هرکاری دلت بهت میگه انجام بده

    به حرف وندای قلبیت گوش کن

    منم کنارتم من هرلحظه هستم وکمکت میکنم تابه بهترین خودت تبدیل بشی

    فکره هیچی رونکن همه روبسپاربه من، به خودم

    توفقط صبورباش

    وتماشاکن ببین برات چه میکنم

    تمام اون چیزهایی که بنظرت غیرممکن میادوممکن میکنم

    فقط میخوام توکیف کنی فقط میخوام بهم ایمان بیاری منوباورکنی ،باورکنی وقتی میگم هستم هستم

    وقتی میگم نترس کنارتم وقتی میگم بروجلوبدون شک وتردیدبری جلو

    هرکاری روکه بایدانجام بدی رومیندازم توقلبت

    ازنورم به قلبت جاری کردم تابدونی که تنهاترین، بهترین وبدردبخورترین کس تومنم وهمیشه دستتوگرفتم

    همیشه مراقبتم بیشترازاون چیزی که فکرشوبکنی

    همیشه بخندوشکرگزارباش که خدایی داری که جبران همه ی نداشته هاته

    همیشه بوده وهست وهیچوقت تنهات نمیزاره

    قشنگ نگاه کن خوب ببین خوب گوش کن

    من همه جاهستم .

    خدایامچکرررم عاااااشقتم ازصمیم قلبم 🌼🌼🌼🌼

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  10. -
    سعید صادق زاده گفته:
    مدت عضویت: 1202 روز

    خداوندا

    معبودا

    بهترین من

    خوبترین من

    ماه ترین من

    تو برایم کافی هستی

    تو برایم کافی هستی

    تو برایم کافی هستی

    امیدم به تو است اما چشم به کمک بنده تو دارم

    می دانم کارم اشتباه است ،می دانم که تا تو هستی مرا به غیر نیاز نیست

    اما ضعیف هستم و در خود نمی بینم بزرگ بودن را

    هرچند تو گفته ای که من اشرف خلایق هستم ولی ولی خودم را نمی شناسم

    ولی خودم را دست کم می گیرم

    ولی از خودم غافل می شود

    ولی خودم را گم می کنم

    آنقدر تو بزرگ هستی و مهربان که من باور ندارم این همه دریای بی کران سخاوت را

    الهی تو رب هستی و من بنده تو

    الهی تو خالق هستی و من خلق شده تو

    الهی تو بزرگ هستی و من قطره ای ازاین دریای بزرگ تو

    اما این قطره آنقدر عزت به او بخشیده ای که می تواند مروارید شود و باارزش

    ببخش گاهی اوقات مروارید خودم را گم می کنم

    ببخش گاهی اوقات قدر جواهر وجود خودم را فراموش می کنم

    ببخش گاهی اوقات یادم می رود که من توان همه کاری را دارم و می توانم از پس همه مشکلات خودم بربیایم.

    فراموش کنم اگر گوش به دیگری دادم ویا دل به دیگری

    فراموش کن اگر امید بستم به بنده تو

    فراموش کن اگر نگاهم به دستان بنده تو بود

    بیاد نیاور زمانی که خواهشم به خلق تو بود.

    بی خیال شو آنجا که به در خانه ی جز خانه تو رفتم.

    نبین زمانی را که التماس می کردم از غیر.

    نبین آنجا که انتظارم از بندگان تو بود

    بگذر از لحظاتی که چشم انتظار کمک بودم

    اما

    دلم شکست

    دستم را رد زدند

    خواهشم را نشنیدم

    تقاضایم را ندیدند

    کمکم نکردند

    انتظاراتم را بر نیاوردند

    اما

    ولی

    تو باز کنارم بودی و دستم را گرفتی

    تو باز فراموشم نکردی

    تو باز نگاهم کردی

    تو باز هوایم را داشتی.

    دمت گرم

    آنقدر خوبی و عزیز که خیلی وقتها در فکر نمی کنی

    آنقدر ظریف و نامحسوس به فریاد بندگان خود می رسی که خیلی وقتها خودمان هم نمی فهمیم که چی شد و مشکل حل شد.

    خدای من هزار بار بگویم دمت گرم باز کم است

    باز نمی توان شکر تو را بجا آورد.

    خدا جونم ممنون تو هستم که من بیادت نباشم تو بیادم هستی

    خدا جونم سپاسگذارم از تو که یادم دادی تا صبر کنم برای خواسته هایم

    تلاش کنم برای هدفم

    بجنگم برای خواسته ام

    خداوندا هرچه تو را صدا کنم کم است

    نامت آرامش دارد و یادت قوت قلب.

    اسم ت گشایش کارها است و ذکر آت حلال مسائل.

    ممنون تو هستم خدای من که

    آرامش

    خانواده خوب

    دوستان خوب

    کار خوب

    اتفاقات خوب

    هرچه خوب است را برای من می خواهی و تمام تلاش آت برای خوب بودن من است.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      مجید یاری گفته:
      مدت عضویت: 1045 روز

      با سلام وارادت خدمت سعیدجون

      واقعا عالی بود

      دمت گرم

      ناخوداگاه چشمم ب کامت شما خورد.چقدر زیبانوشتی.

      چقدر عاشقانه

      چقدر اگاهانه

      وچقدراگاهانه از شرک ها اعرض میکونی

      وچقدر اگاهانه با بیان کردن ازصفات خداوند انرژی میدی

      انشاالله درپناه حق ثروتمند،سعادتمند.وخوشبخت در هر دوجهان باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: