«تجربههای من از اعتماد به نشانهام» - صفحه 24 (به ترتیب امتیاز)
- نمایش با مدیاپلیر پیشرفته
- فایل تصویری106MB25 دقیقه
- فایل صوتی23MB25 دقیقه
این صفحه ساخته شده تا در بخش نظرات آن، فقط داستانهایتان درباره جزئیات و شروع مسیری هدایتی نوشته شود که با کلیک روی دکمه «مرا به سوی نشانهام هدایت کن» آغاز شد.
اینکه چطور آن نشانه را تشخیص دادید؛
و آن نشانهها چه زنگهایی در وجودت به صدا درآورد و به چه تصمیماتی انجامید؛
و چه پلههای متوالی از قدمهای پی در پی را یکی پس از دیگری به تو نشان داد؛
و چه «تغییراتِ از اساس متفاوت با رویههای قبلیات» را در شخصیت و در وجودت رقم زد؛
و چطور از میان هزاران شیوه، روند و مسیری برایت سَرَند و غربال شد که بهترین، نزدیکترین، لذتبخش ترین، پرثمرترین و قابل اجراترین شیوه با امکانات و شرایط آن لحظهات بود.
و در نهایت، ادامه دادن در آن مسیر مهارتها، تجربهها، ایمان و عزت نفسی را در وجودت ساخته که بین شمای کنونی و آدم قبلی فاصله انداخته و نسخهی با ایمانتر در شخصیتات ساخته که گوش به زنگ پیغام نشانهها و بنیان کردن تمام جنبههای زندگیاش بر جدّی گرفتنِ مسیر هدایتی نشانههاست.
داستان هدایت تو به نشانههایی که برای حل مسائلتان به آنها هدایت میشوی، و قدمهای عملی و تکاملیای که در جهت آن هدایت برمیداری و تجربیاتی که-در ادامه- برای اشتراک با این خانواده در این صفحه نوشته میشود، از دل اعتمادی ناب متولد میشود که -حتی با وجود نجواهای ذهنتان-، نسبت به ساز و کار هدایتگونهی خداوند، در قلبتان میسازید و به قول خداوند:
ذَالِكَ الْكِتَبُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ
الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ ممَِّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ
وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بمَِا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَ مَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَ بِالاَْخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ
أُوْلَئكَ عَلىَ هُدًى مِّن رَّبِّهِمْ وَ أُوْلَئكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. بقره
این جریان هدایت که همواره در جهان جاری است، فقط آنهایی را با خود همراه میسازد که تقوا پیشه کرده و ذهنشان را کنترل میکنند و به نشانهها اعتماد میکنند و تسلیم مسیر هدایتشان میشوند و رستگاران و متبرّک شدگان آنها هستند.
زیرا خداوند هرگز برای یاری ما، قوانینش را نقض، معلق یا موقتاً غیر فعال نمیکند، بلکه به شیوههای کاملاً طبیعی، منطقی و هماهنگ با سازو کار جهان هدایت خود را به سمتتان جاری میسازد.
ما از طریق ایدهها و نشانههایی هدایت میشویم که به واسطهی قرار گرفتن یک کلمه یا جمله، یا خواندن داستان و تجربهای که برایمان الگو میشود و مرز ناممکنها را در ذهنمان جابه جا میکند، یا راهکاری که دیگری برای مسئلهای متفاوت اجرایش کرده، یا گوش دادن به یک فایل و درک یک مفهوم از آن و…، به ما الهام میشود.
نقطه مشترک این نشانهها این است که همهی آنها، «پیغامی واضح از اولین اقدام برای حل مسائلمان» را در دل خود دارند.
پیغامی که فقط و فقط برای خودمان و از طریق خودمان قابل تشخیص و قابل درک است.
زیرا این وعدهی خداوند است که:
قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ
گفتيم همگى از بهشت فرود آييد، پس چون از جانب من هدايتى براى شما آمد، آنان كه از هدايت من پيروى كنند هرگز بيمناك و اندوهگين نخواهند شد. بقره 38
نکته مهم:
در راستای هدفما درباره نظم بخشیدن به محتوای سایت، در این صفحه فقط نظراتی منتشر میشود که درباره داستان و مسیر هدایت شدهای که به واسطه استفاده از دکمه «مرا به سوی نشانهام هدایت کن» نوشتهاید.
منتظر خواندن داستانها و روندی هستیم که در مسیر هدایتتان طی میکنید و نتایجی که پله به پله شما را رشد و به مرحلهی بالاتر هدایت میکند.
وقتی از قدرت کانون توجهمان برای دیدن، به خاطر آوردن و مرور کردن مسیر این هدایت استفاده میکنیم، یعنی با نوشتن درباره جرئیات این مسیر و به اشتراک گذاشتن با سایر اعضای خانوادهمان، صدق بالحسنی میشویم، آرام آرام، جنس محکمتری از ایمان و یقین در وجودمان نهادینه میشود که جانمایه و شخصیت ما را تغییر میدهد و به قول قرآن، چشمانمان را برای تشخیصِ بهتر و دقیق ترِ نشانههای هدایت بیناتر میکند.
سلام و درود به استاد عزیزم و همه ی دوستان هم فرکانسی گلم
من که زندگیم و آشنایی با استاد و قوانین و همه ی اتفاقای خوب و مثبت زندگیم بصورت هدایتی بوده و هست و اصلا یکی از قدرت های ما انسان هاست
ولی امشب داستان فرق میکرد روز ۱۴۰۰.۱۱.۱۱ ساعت یازده شب چقدر زیبا من قبلش اومدم بزنم من را به نشانه ام هدایت کن چون چند وقته دارم با استفاده از قانون به درخواست هام میرسم و با اعتماد به نفسی که از اون رسیدنا به دست اومده بود گفتم حالا بیام روی درخواست ثروت کار کنم و شروع کردم با استفاده از قوانین درخواست کردن و روی باور ها کار کردن البته که قبلا بارها اینکارو کرده بودم و هر بار به نتایج مالی رسیده بودم ولی بعدش بعد از مدتی کم رنگ شده بود و از بین رفته بود به قول استاد سطلم سوراخ بود و آب توش جمع نمیشد و میریخت بعد که دوره ی دوازده قدم قدم اولو شروع کردم اهمیت کنترل ذهن برام خیلی بیشتر شد و تونستم به همون اندازه ای که عمل میکنم نتیجه بگیرم
اما این چند روزه که مجدد داشتم روی باورای ثروت کار میکردم از خدا خواستم که منو به پاشنه آشیلم هدایت کنه به همون سوراخی که نمیزاره این رحمت الهی توش جمع بشه شده دروازه دیگه از اونور خداوند میفرسته از اینور خداحافظی میکنه باهامون خخخخ
خودم آگاهانه رفتم سراغ باورای توحیدی و بعد فراوانی و احساس لیاقت البته که از آگاهی های استاد فهمیده بودم باید روی این سه تا زمینه کار کنی اینجوری ثروت چاره ای نداره جز اینکه وارد زندگیت بشه چرا ؟؟؟؟ چون قانونش همینه چون قوانین این جهان ثابته من مدت هاست که ورودی هامو کنتر میکنم و کاملا که نه ولی تا حد توانم ایزوله کردم فیلم نمیبینم سریال نمیبینم تلویزیون نگاه نمیکنم ودر سوشال مدیا ها پیدام نمیشه فقط سایت و آموزش های استاد و یه دوست خوب که راجب درک قوانین باهم صحبت میکنیم
حالا اینا بود روی باور هامم در گذشته نزدیک کار کرده بودم و الان کارم خیلی آسون تر بود در حد یادآوری مثال های واقعی بود که برای خودم یا اطرافیان نزدیکم افتاده بود
من همین الان درگیر یه آزمونی بودم راجب شغلم که اگه قبول بشم منو خیلی پیشرفت و گسترش میده ولی با اینکه راه درست رو میدونستم که به واسطه همین قوانین و باورها پیدا کرده بودم این راه درست رو بهش عمل نمیکردم یا دو روز عمل میکردم و بی خیالش میشدم
تا اینکه خسته شده بودم و گفتم خدای عزیزم منو هدایت کن و اومدم بزنم من رو به نشانه ام هدایت کن یادم اومد اینو تو ۲۴ ساعت گذشته زدم گفتم عه من تا حالا وارد صفحه تجربه من از اعتماد به نشانه ام نشدم و وقتی وارد شدم ویدیو استاد رو اول صفحه دیدم و شروع کردم به گوش دادن با قدرت میتونم بگم واسه خودش دوره ای بود دوره ی هدایت به سمت خواسته ها
وقتی گوشش دادم و راجبش فکر کردم درهایی در ذهن من باز شد و فهمیدم من الان درگیر آزمون شغلیم نیستم بلکه درگیر آزمون زندگیمم من باید اینجا یاد بگیرم ذهنم رو کنترل کنم پاشنه آشیل من اینه که یاد بگیرم همیشه ذهنم رو کنترل کنم در کنترل ورودی ها در تجسماتم در شغلم در مسیری که دارم پیش میرم من الان باید یاد بگیرم ذهنمو کنترل کنم آره این پاشنه آشیل من بود این اون سوراخ سطل من بود چرا چون همیشه من نتیجه میگرفتم به نتیجه میرسیدم اما بعد از یک مدتی از بین میرفت چون که به ذهنم یاد نداده بودم فوندانسیونش رو بر اساس کنترل کردن نچیده بودم بلکه همیشه ذهن بازیگوشی داشتم که عادت داره دنبال حواشی بره یا بر خلاف مسیر پیش بره اما وقتایی که به زور کنترلش میکردم نتایج میومدن به خاطر همین میفهمم که این پاشنه آشیل منه این جلوی اومدن و موندن نعمت و ثروت رو در زندگی من گرفته بود اونجا بود که از شدت خوشحالی داد زدم و از خدا سپاس گذاری کردم انگار یک باری از روی دوش من برداشته شده بود انگار تمام سد های ذهن من شکست انگار آزاد شدم رها شدم و شناور در آگاهی خداوند تاریخ زدم تا بعد بنویسم از نتایجی که بعد از کار کردن روی پاشنه آشیلم بدست میارم چون شک ندارم گیر من این بوده
من باید یاد بگیرم افسار ذهنم رو به دست بگیرم باید به ین ذهن بفهمونم همه کاره منم نه اون من تصمیم میگیرم نه اون
سپاس گذارم از خداوند و استاد که این آگاهی هارو در اختیار ما قرار داده و دوستانی که وقتی به آگاهی میرسن اونو نشر میدن خدایا شکرت
سلام خدمت استاد عزیز، خانم شایسته دوستداشتنی و دوستان عزیز سایت
میخوام داستان اخیری که در رابطه با نشانه امروز من برای من اتفاق افتاد رو براتون تعریف کنم. (متن کامنت رو همون روزی که اتفاق افتاد توی ورد نوشتم ولی الان که دارم ارسالش میکنم درواقع مدتی از اون روز میگذره.)
دیروز بعد از ظهر من قسمت نشانه امروز من توی سایت رو انتخاب کردم و یکی از فایلهای سریال زندگی در بهشت برام باز شد. فایل رو همون دیروز نگاه کردم و متنش و یکی دو تا از کامنتهای دوستان رو هم همون دیشب خوندم.
امروز که از سرکار برگشتم، دوباره نشانه امروز رو انتخاب کردم و چون هنوز 24 ساعت ازش نگذشته بود، مجددا همون فایل اومد. اینبار، چند تا از کامنتهاشو توی صفحه های جداگانه باز کردم که بخونمشون. یکی از کامنتها، کامنت دوستی بود به نام ریحانه. وقتی کامنتش رو خوندم توجه ام به نظر یکی دیگه از دوستان جلب شد که درواقع کامنت ریحانه رو ریپلای کرده بود و براش نوشته بود که داستان ریحانه جان رو توی پروفایلش خونده و اونو تحسین کرده. خوب به طبع منم کنجکاو شدم و رفتم پروفایل ریحانه جان رو خوندم.
اونجا ریحانه داستان آشناییش با استاد رو نوشته بود و به یک عنوانی که احتمالا مربوط به یکی از فایلهای قدیمی استاد هست، اشاره کرده بود. خلاصه منم پیش خودم گفتم بزار این اسم رو تو گوگل سرچ کنم ببینم فایله چی بوده؟ خوب سرچ کردم و پیداش نکردم ولی توی نتیجه اون سرچ، لینک یه سایتی که مربوط به شعر و این جور چیزها بود، نمایش داده شد و نمیدونم چرا توجه ام بهش جلب شد و بازش کردم.
تا اینجای داستان رو گفتم که توی ذهنتون دقیقا شکل بگیره که چه مراحلی طی شد تا به این شعر رسیدم. حالا بریم سراغ شعر:
شعر یک ترجیع بند زیبا از هاتف اصفهانی بود که چون خیلی طولانیه یه بخشیش رو اینجا می نویسم:
که یکی هست و هیچ نیست جز او>>>وحده لااله الا هو
چشم دل باز کن که جان بینی>>>آنچه نادیدنی است آن بینی
گر به اقلیم عشق روی آری>>>همه آفاق گلستان بینی
بر همه اهل آن زمین به مراد>>>گردش دور آسمان بینی
آنچه بینی دلت همان خواهد>>>وانچه خواهد دلت همان بینی
بیسر و پا گدای آن جا را>>>سر به ملک جهان گران بینی
هم در آن پا برهنه قومی را>>>پای بر فرق فرقدان بینی
هم در آن سر برهنه جمعی را>>>بر سر از عرش سایبان بینی
گاه وجد و سماع هر یک را>>>بر دو کون آستینفشان بینی
دلِ هر ذره را که بشکافی>>>آفتابیش در میان بینی
هرچه داری اگر به عشق دهی>>>کافرم گر جوی زیان بینی
جان گدازی اگر به آتش عشق>>>عشق را کیمیای جان بینی
از مضیق جهات درگذری>>>وسعت ملک لامکان بینی
آنچه نشنیده گوش آن شنوی>>>وانچه نادیده چشم آن بینی
تا به جایی رساندت که یکی>>>از جهان و جهانیان بینی
با یکی عشق ورز از دل و جان>>>تا به عینالیقین عیان بینی
که یکی هست و هیچ نیست جز او>>>وحده لااله الا هو
یار بیپرده از در و دیوار>>>در تجلی است یا اولیالابصار
شمع جویی و آفتاب بلند>>>روز بس روشن و تو در شب تار
گر ز ظلمات خود رهی بینی>>>همه عالم مشارق انوار
کوروَش قائد و عصا طلبی>>>بهر این راه روشن و هموار
چشم بگشا به گلستان و ببین>>>جلوهٔ آب صاف در گل و خار
ز آب بیرنگ صد هزاران رنگ>>>لاله و گل نگر در این گلزار
پا به راه طلب نه و از عشق>>>بهر این راه توشهای بردار
شود آسان ز عشق کاری چند>>>که بود پیش عقل بس دشوار
یار گو بالغدو و الآصال>>>یار جو بالعشی والابکار
صد رهت لن ترانی ار گویند>>>بازمیدار دیده بر دیدار
تا به جایی رسی که مینرسد>>>پای اوهام و دیدهٔ افکار
بار یابی به محفلی کآنجا>>>جبرئیل امین ندارد بار
این ره، آن زاد راه و آن منزل>>>مرد راهی اگر، بیا و بیار
ور نه ای مرد راه چون دگران>>>یار میگوی و پشت سر میخار
هاتف، ارباب معرفت که گهی>>>مست خوانندشان و گه هشیار
از می و جام و مطرب و ساقی>>>از مغ و دیر و شاهد و زنار
قصد ایشان نهفته اسراری است>>>که به ایما کنند گاه اظهار
پی بری گر به رازشان دانی>>>که همین است سر آن اسرار
که یکی هست و هیچ نیست جز او>>>وحده لااله الا هو
وقتی داشتم شعر می خوندم از یه جایی به بعد خیلی احساساتی شدم و اشک توی چشمام جمع شده بود. به خصوص بعضی ابیاتش رو که میخوندم، همش قوانینی که اینجا دارم یاد میگیرم رو به یادم می آوردن و مرتب توی دلم می گفتم ببین تمام کسانیکه قوانین زندگی و دنیا رو درک کردن یه حرف میزنن و Base و اساس حرفشون ثابته اما کلمات و ظاهر کلامشون متفاوته.
خلاصه……. این شعر یک بیت ثابت داره که هر چند بیت یکبار تکرار میشه که میگه:
که یکی هست و هیچ نیست جز او>>>وحده لااله الا هو
بعد از اینکه شعر رو خوندم احساس کردم که دلم میخواد قرآن بخونم. قرآن رو آوردم و همینجوری یه صفحه رو باز کردم. اولین آیه ای که به چشمم خورد این بود:
قُلْ هُوَ رَبِّی لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ مَتَابِ
الان دارم اشک میریزم و مینوسم ولی اون موقع خشکم زده بود….. چی شد که من اون کامنت ریحانه رو خوندم؟ چی شد که جوابی رو که یه نفر 2 سال پیش براش نوشته بود رو خوندم؟ چی شد؟ ….. چی شد ؟…. چی شد تا رسیدم به این شعر و این بیت که مرتب تکرار میشه و بعد به دلم بیوفته که قرآن بخونم و بعد چنین آیه ای بیاد….. مغزم داره سوت میکشه. دقیقا حس می کنم خدا داره با من حرف میزنه. چه حال خوبیه …. چه حال خوبیه …. چه حال خوبیه
جالبه که چند روز پیش داشتم یکی از فایلهای استاد رو گوش می دادم (فکر کنم فایل داستان هدایت الهی بود) که استاد توی اون فایل گفت: من در مورد نشانه ها خیلی خوشبین هستم. نمیدونم چرا این جمله خیلی تو ذهن من موند و یه جورایی انگار توی ذهنم چند بار تکرار شد.
خلاصه بعد از همه اینها، یادم اومد که فایل 173 سفر به دور آمریکا رو که تازه روی سایت اومده بود رو دانلود کرده بودم و نشستم که اون فایل ببینم، تا رسید به اونجایی که ماجرای پنجره و راس و هدایت خداوند پیش اومد. من همینطور اشک میریختم و گوش میدادم به حرفهای استاد. اونجا که میگفت:
«خداوند همیشه داره ما رو هدایت میکنه
هر اتفاقی بیوفته راه حلش هم هست. نباید نگران بشیم. نباید بترسیم
خداوند همیشه راه حل ها رو به ما میده. ما با احساس خوب حرکت می کنیم، از خداوند هدایت میخوایم
همیشه خداوند پاسخ میده و هر اتفاقی هم بیوفته به نفع ماست و هر اتفاقی هم بیوفته به نفع ماست.
.
.
.
و همه این اتفاقات دست به دست هم داد تا بیشتر هدایت پروردگار رو درک کنیم، بیشتر متواضع بشیم، بیشتر از خدا بخوایم که مارو هدایت کنه، بیشتر به این نتیجه برسیم که ما هیچی نیستیم در مقابل پروردگار»
امروز من خیلی منقلب شدم با اتفاقات مربوط به این نشانه و بعد هم فایل سفرنامه و ……(البته صبح فرداش هم نتایج نوشا عزیز در کانال تلگرام قرار داده شد و من صبحانه روز بعد رو هم اشک ریزان میخوردم و میخوندم)
(البته این بخش از صحبتهای استاد به این دلیل خیلی روی من اثر گذاشت که درواقع دقیقا جواب موردی بود که توی اون چند روز پیش اومده بود و من همش سعی میکردم طبق قوانین احساسم رو خوب نگه دارم.)
احساس میکنم اون روز خدا داشت باهام حرف میزد.
سلام دوست عزیز چقدر لذت بردم از خوندن کامت شما
چقدر امیدوارتر شدم
چقدر حالم خوب شد
وچقدر منم اشک ریختم اون جایی که احساسات رو سعی میکردی با نوشتن و کلمات به مخاتب بفهمونی میدونم که احساس اون لحظه ی شما خیلی بیشتر و بیشتر از چیزیه که بشه نوشت…
امیدوارم این حال خوب همیشگی باشه برات وبه تمام آرزوهات برسی
امین
سلام مریم جان
خیلی ممنون که کامنت من رو خوندی و برام کامنت گذاشتی.
خیلی برام جالب بود و خوشحالم که شما متوجه این موضوع شدید و واقعا همینطور هست که اشاره کردی: واقعا اون احساساتی که در اون لحظات تجربه کردم خیلی خیلی فراتر و عمیق تر از چیزی بود که تونستم با کلمات بیانش کنم. یعنی اون لحظه ای که به این اطمینان میرسی که خدا در تمام این مدت صدات رو شنیده و حواسش بهت هست، واقعا دیگه (همونجور که در قرآن هم بارها بیان شده) دیگه نه ترسی داری و نه غمی و فقط یک گرمی و آرامش رو و در یک کلام یک حال خوب رو در قلبت احساس می کنی و اشک شادیه که جاری میشه و نمیدونی واقعا چطور میشه سپاسگزار خدای مهربانت باشی که حق مطلب رو ادا کرده باشی.
عزیزن ممنون از آرزوی خوبی که برام داشتی و من هم برات بهترین ها رو آرزو میکنم.
سلام دوست عزیز چقدر لذت بردم از خوندن کامت شما
چقدر امیدوارتر شدم
چقدر حالم خوب شد
وچقدر منم اشک ریختم اون جایی که احساسات رو سعی میکردی با نوشتن و کلمات به مخاتب بفهمونی میدونم که احساس اون لحظه ی شما خیلی بیشتر و بیشتر از چیزیه که بشه نوشت…
امیدوارم این حال خوب همیشگی باشه برات وله تمام آرزوهات برسی
امین
سلام به اعضای خوب وهم فرکانسی خودم در گروه تحقیفاتی استادعباس منش عزیز
بله درسته وقتی قدم به قدم واهسته وبدون هیچ عجله وشتابی شروع به حرکت می کنیم وپله ها رو یکی پس ازدیگری به ارامی طی میکنیم وازهر قدمی که برمی داریم لذت می بریم وهرلحظه رشد خود رو در مسیر تجسم میکنیم وگام برمیداریم به راحتی به مقصد میرسیم .کودک 6 ساله به سرعت 20ساله نمیشه باید قانون تکامل رو طی کنه ودر مرور زمان بزرگ تر وبزرگتر بشه.دوستتان دارم زیاد
سلام خدای من
سلام مهربان من
سلام بر تو که بهترین هستی و بهترین ها را برایمان
می خواهی
سلام بر تو که هر بار سلام می کنم تو نه یکبار بلکه صدها بار جواب سلامم را می دهی
سلام بر تو که اینقدر خوب ،مهربان،زیبا و ناب هستی که همه چیز را زیبا آفریده ای
در عین زیبایی زیبا می آفرینی
زیبا می بخشی
زیبایی را دوست داری
و به ما هم زیبایی را توصیه می کنی
سلام بر تو که همیشه و هر جا که نام تو را می آورم
اسم تو را صدا می کنم
از تو کمک می خواهم تو از من رو بر نمی گردانی و با کمال میل من را در آغوش می گیری
سلام بر تو که ناب هستی و دست نیافتنی ولی در عین حال از همه و همه چیز برما نزدیکتر هستی
کافی است بخوانم تو را خود را به هر صورتی به ما نشان می دهی
تو خدایی هستی که خدایی کار تو است و از خدایی خود سو استفاده نمی کنی
تو خدایی هستی که هرکس تو را بخواهد سر از پا
نمی شناسی و خودت را در اختیار او قرار می دهی
خوشحالم که تو را دارم
خوشحالم که با تو آشنا شدم
خوشحالم که من را در آغوش خود حفظ می کنی
خوشحالم که هرجا گفتم یا رب تو سریع گفتی جانم
دوستت دارم و از دوستی با تو لذت می برم
خداوندا تو را داشتن لیاقت می خواهد
آنرا به من عطا بفرما
خداوندا کمک ام کن تا همیشه با تو رفیق باشم و دوست
خداوندا کمک ام تا همیشه نگاهم به تو باشد
دنبال تو بگردم
از تو می خواهم من را هم دوست داشته باشی و آنچه در دل دارم و بر لب جاری می سازم تو برایم محقق کنی
خدای من دوست داشتن تو کمترین کاری است که می توانم انجام بدهم
دوستت دارم
سلام به دوست خوبم
داشتم کامنت دوستان رو میخوندم ک
رسیدم ب کامنت شما
چقدرررر عشق موج میزنه
تحسینت میکنم دوست خوبم
برای ارتباط و رفاقتی که با الله یکتا داری
چقدر همزمان ذوق کردم و حالم خوب شد چقدر آرامش و اطمینان و تواضع مقابل الله دیدم
خدایا شکرت برای چنین دوستانی
شکر وجودتون
همواره ثابت قدم در این مسیر زیبا و الهی باشی دوست خوبم :)
خدایا تو اگاهی به قلبم ک من تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم …
به نام خدایی که هر آنچه دارم از آن توست
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیزم و دوستان سایت
سال نو رو به همتون تبریک میگم انشالله سالی پراز خیر و برکت و سلامتی برای تک تکتون باشه
امروز با خوندن نشانه امروزم کلی گریه کردم گفتم خدایا چه قدر زیبا هدایت میکنی بندگانتو خدایا تو چقدر بزرگی ….
چند روزی میشه که بهم ریخته بودم از خداوند هدایت خواستم شب خواب بودم که بهم گفت تو از زندگیت لذت ببر من همه چی بهت میدم. خداوند بیشتر تو خواب به من الهام میکنه و بیشتر با آیات قرآنی این بار اینو بهم گفت بلند شدم نوشتم که یادم نره نمیدونم چرا این روزا وقتی یاد خداوند میوفتم اشکم سرازیر میشه نمیتونم خودمو کنترل کنم هر جا که باشم
به خودم گفتم نسرین خدا بهت گفته از زندگیت لذت ببر من هواتو دارم چی میخوای؟؟؟ من بهت میدم
ولی بازم اون شیطان ذهن اون نجواها میاد و نمیزاره آروم باشی واقعا خسته شده بودم نمیدونستم به حرف کدوم گوش بدم از ته دل مثل کسی که واقعا مونده کم آورده و هیچ راهی نداره فقط خدارو داره گفتم خدایا من دیگه کم آوردم من عاجز شدم کمکم کن من تسلیم تو ام تا اینکه دوباره بهم الهام کرد سوره روم سوره روم بلند شدم رفتم سراغ قرآن و شروع کردم به خوندن این سوره و معانی اون رو چند بار خواندم فقط اشک می ریختم خدایا ممنونم ازت خدایا سپاسگزارم خدایا منو ببخش چقدر قشنگ منو راهنمایی کرد با این سوره و آیه 60 گفت پس صبر کن که وعده خدا حقه …
امروزم با این نشانه که تسلیم بودن در برابر خداوند روبرو شدم خداوند حجت رو بر من تموم کرد که باید تسلیم اون باشم و آرام باشم و از زندگیم لذت ببرم خودش همه چی بهم میده خدایا شکرت خدایا ازت ممنونم که من لایق هم صحبتی با تو هستم
خواستم این رو بنویسم و بگم وقتی از ته دل تسلیم خداوند بشیم خودش هدایتم میکنه فقط باید صبور باشیم و از مسیر منحرف نشیم
خدایا صدهزار مرتبه شکرت بابت دستانت بروی زمین استادم عزیزم و مریم عزیزم و بچه های سایت ….
امروز این کامنت رو نوشتم تا انشالله به زودی بیام و از هدایت های خداوند بنویسم و نعمتهایی که خداوند به من داده . وعده خداوند حقه خداوند بد احدی نمیکنه خداوند خلف وعده نمیکنه من با تمام وجودم بهش ایمان دارم …
سلام . وقت بخیر . امید وارم شاد و سلامت باشید . امروز موقع سحر پاشدم برای سحری خوردن و روزه گرفتن گفتم بزار یه سری به سایت استاد بزنم ببینم نشانه امروزم چیه یه نیت کردم در مورد کسب و کارم که بورس هستش و تا مدتی قبل به اشتباه به دید یک قمار بهش نگاه میکردم اما نشانه امروز من (خدا تاس نمی اندارد )بود و خیلی ازش انرژی گرفتم و درس هایی مهم برای من داشت خدارو سپاس گذارم بخاطر این حال خوب و این اگاهی ها انشاءالله که همه بتونن به این قوانین و اگاهی ها عمل کنند . ممنون
سلام به خدای خوبم سلام به استاد گرامی سلام به دوستان
من هیچ وقت از قسمت نشانه ها استفاده نمی کردم در واقع اصلا بهش اعتماد نداشتم. تا اینکه دیروز من میخواستم برم جایی برای انجام یه کاری البته به یه شهر دیگ به خودم میگفتم کاشکی یه چیزی میشد که من نرم. داخل سایت بودم که به قسمت نشانه چشمم خورد و گفتم سوالم را از خدای خودم بپرسم ببینم چی میشه که فایل سفر به آمیریکا قسمت ۲۷ بود که خانم شایسته گفتن که ما داریم میریم آبشار نیاگارا از خدا میخواهیم که هدایتمون کنه. وقتی اون بارون شدید را دیدم گفتم اگر من بودم اصلا نمیرفتم چ کاریه معلومه ک نمیشه بری آبشار با این وضعیت. ولی در آخر فایل دیدم ک هوا چقدر عالی شده و شما رفتین آبشار و چقدر بهتون خوش گذشت واقعا فهمیدم وقتی قلبت بهت میگه برو این کار را انجام بده به موانع سر راهت توجه نکن
مورد بعدی ن امروز در مورد شیوه هدایت شدن خیلی سوال تو ذهنم بود که هدایت تا چقدر هست آیا در موارد مهمه یا موضوعات خیلی جزئی هم میتونه باشه که امروز فایل قسمت اعتماد به نشانه ها را دیدم و شما گفتید حای برای یک لیوان آب خوردن هم هدایت میخواستید استاد عزیز من از وقتی ک دنبال نشانه ها هستم و اونا را دنبال میکنم کارهام خیلی راحت انجام پیشه ولی بازم ذهنم مقاومت داره میگه اینا ک هدایت نیست اینا طبیعیه خودش اتفاق افتاده
و ی چیزی دیگ من دیروز میخواستم یه کاری را انجام بدم کلا عادت دارم کارهامو سخت انجام بده برای هر کاری زیادی جون بکندم چون یه باور مخربی تو ذهنم هست اینه ک اگر برای کاری وقت زیادی نداری زیادی براش زحمت نکشیدی کار با ارزشی نیست. گفتم خدایا تو ک همیشه خودت کارها را برای من راحت انجام دادی نشده من ازت بخواد و تو کاری را به سختی برای من تمومش کنی حالا کمکم کن منم اینو قبول کنم. صبح زود موقعی که تو عالم خواب و بیداری بودم یه صدایی همش تو گوشم با من حرف میزد جمله اش این بود حس زحمت یه حس بیهوده است. به محض بیدار شدن توی دفترم نوشتمش به خودم یادآوری کردم که خدا بهت میگه تو مباید زجر بکشی اصلا نیازی نیست زجر بکشی تو به هدایت ما گوش کن کارهات خیلی راحت انجام میشه ولی اگر میخوای به منطق خودت گوش کنی پس برو سختی بکش
به نام خداوند بخشنده هدایتگرم
عرض سلام و احترام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته مهربون و دوستان هم فرکانسم
از زمانی که وارد سایت شدم و نشانه را شناختم هر جا که به دوراهی بر میخوردم و تشخیص برام سخت میشد به نشانه هدایت میشدم از دوره گرفتن تا هر چالشی که بهش برمیخوریم به نشانه میرفتم و چقدر هدایت خداوند در زمان مناسب و در مکان مناسب رخ میداد آخرین نشانه که رفتم ابن برام اومد ( با حداقل ها شروع کن در دل مسیر، نیازها در لحظه و در زمان نیاز پاسخ داده میشه. تو خود پا در راه بنه و هیچ مپرس که خود ره بگویدد که چون باید کرد)
این نشانه برای این بود که من تصمیم گرفته بودم اجناسم و نقدی خرید کنم و یک سالی هست که روی تعهدی که به خودم دادم ایستادگی کردم با وجود نجواهای زیاد ذهنم و مقاومت شدید ذهنم و در این یک سال هر وقت نجواها به سراغم اومدن من برای اینکه ذهنم رو منطقی کنم به نشانه رفتم و با مدرک به ذهنم قبولوندم و آرومش کردم منی که بیست سال و اندی با حساب دفتری و چک و چکبازی اجناسم و تهیه میکردم و اعتباری که تو بازا ر دارم مزید بر علت بود ولی من دیگه تصمیم خودمو گرفتم و به هیچ عنوان پا پس نمیکشم و دیشب خودم و نقد کردن و از کارهایی که کرده بودم گفتم و کلاه خودمو قاضی کردم که تو روز شمار زندگی من روز 158 خود افشایی کردم ولی نمیدونم چرا کامنت من منتشر نشد هر کاری کردم ارسال نشد و کلا سایت برام باز نشد و این را یک نشانه برای خودم دونستم و دیگه کامنت روز شمارم و دوباره نویسی نکردم و با این دیدگاه که هر اتفاقی برام رخ میده به نفع منه من به هدایت خداوند توجه کردم و اینکه چرا اینجا کامنت گذاشتم این هم هدایت خداوند بود حالا اون نشانهای که برام اومد رو با جان و دل پذیرفتم و از نقطه امن زندگیم زدم بیرون و خودم و به چالش دعوت کردم و حرکت کردم من عاشق چالشهای زندگیم هستم چون منو میسازه و در مسیر درست به خواسته هام میرسونه
یا حق
با نام و یاد خدای مهربون
از مهدیه شریفیان به استاد عباسمنش
حدود دو ماه پیش بصورت خیلی اتفاقی با یکی از فایل های صوتی شما در پیام رسان ایتا مواجه شدم که به شدت مرا جذب کرد و گویی مدتها بود که منتظر شنیدن چنین حرفهایی بودم. من پیش از آن اصلأ نمیدانستم شخصی به نام سید حسین عباسمنش وجود دارد اما از همان شب تا به همین لحظه هرروز و هرروز دارم با فایل های رایگانی که در سایت هست یا از طریق همان کانالی که تو ایتا گذاشته میشودبا شما زندگی میکنم.
من مادر دو فرزند هستم و همسری بسیار زحمت کش و کاری دارم که تمام تلاشش را برای داشتن زندگی بهتر صرف میکند.اما بیشتر اوقات احساس میکند که دارد رنج زیادی را متحمل میشود. من همیشه از خدا میخواستم که مرا هدایت کند تا بتوانم به او آرامش بیشتری هدیه کنم و درنهایت او هم ناخواسته در مسیر رنج کمتر و لذت بیشتر قرار بگیرد.
حدود6 سال پیش من هدایت شدم به سمت آقایی به نام ماهان تیموری و دوره ی هوش مالی را از ایشان خریداری کردم. تقریبا یک سوم فایل های دوره را که گوش کردم، چنان تغییر و تحولی در من و نوع نگرش من ایجاد کرد که نگو . ومن هر روز هر نکته ی جدیدی که یاد میگرفتم با ذوق و شوق برای همسرم تعریف میکردم. آن روزها ما در یک خانهٔ کوچک قدیمی زندگی میکردیم که قسمتی از خانهٔ مادر شوهرم بود وهمسرم موقع ازدواجمان به اصلاح جدا کرده بود . بعد از به دنیا آمدن دخترم دوست داشتیم که مستقل شویم و دریک خانه ی بزرگتر زندگی کنیم اما همیشه میترسیدیم و هیچ پشتوانه ی مالی هم نداشتیم.دقیقاً از زمانی که من شروع کردم روی باورهای محدود کننده ی خودم و همسرم کار کردم، باعث شد که ما شهامت پیدا کنیم و شهریور 98بود که آن خانه را فروختیم و خیلی راحت یک خانه اجاره ای فول امکانات با قیمتی بسیار مناسب(1ملیون تومان پیش و ماهی 500هراز تومان اجاره) پیدا کردیم و پول خانمان را هم یک باغ نقلی خریدیم به این امید که آن را رشد داده و پس از مدتی بفروشیم و دوباره خانه دار شویم.تا مدتی همه چیز خیلی خوب پیش میرفت، شغل شوهرم بنایی است و به کشاورزی هم علاقه ی شدیدی دارد، در واقع او هر سال اوایل مرداد بذر موسیر کوهی را میخرد و مهر ماه آنها را میکارد، پس از گذشت 8ماه موسیر دیمی برداشت میکند که هم قیمت خوبی دارد هم طعم و عطر بهتری نسبت به موسیر کوهی دارد.من هم خودم خیاط شخصی دوز بودم، در خانه ی اجاره ای جدید ما هر دو در کارمان به پیشرفت های چشمگیری دست پیدا کردیم تا اینکه یک روز گوشی من مشکل پیدا کرد و کلاً ابلیکیشنِ هوش مالی از روی گوشی من پاک شد. شاید میتوانستم دوباره با پشتیبانم در تلگرام تماس بگیرم و مشکل پیش آمده را برایشان توضیح دهم و از آنها بخواهم تا دوباره فایل ها را برایم ارسال کنند، اما متأسفانه این کار را انجام ندادم چون احساس میکردم اوضاع تحت کنترل است و ما روی قلتک افتاده ایم. اما
هنوز یک سالِ اجاره ای ما نگذشته بود که صاحب خانه تصمیم گرفت خانه اش را بفروشد و جای دیگری سرمایه گذاری کند. اینطوری شد که من از نظر اعصابی بهم ریختم و همش به خدا میگفتم امیدوارم روزی حکمت این قضیه را به من نشان دهی.متاسفانه ما برای پیدا کردن خانهٔ اجاره ای بعدی به زحمت بسیار افتادیم و اغلب بحث و مشاجره بین منو همسرم در این مورد بالا میگرفت اما من با یاد آوری قانون ها سعی میکردم احساس خودم را خوب نگه دارم. خلاصه خانه دیگری پیدا کردیم که خدا راشکر نسبت به خانه قبلی خیلی نزدیک به مرکز شهر بود اما شوهرم مجبور شد برای تهیهٔ پول پیش آن خانه که 25ملیون تومان بود بذر موسیر هایی که برای کاشت خریده بود را بفروشد. خلاصه پس از اسباب کشی و مدتی زندگی کردن در آن خانه من بارها و بارها سجده ی شکر به جا میآوردم و متوجه شدم که چرا خدا کاری کرد تا ما مجبور شویم آن خانه را خالی کنیم و چقدر زندگی کردن نزدیک به مراکز خرید میتواند لذت بخش باشد. فقط تنها مشکلی که در آن خانه داشتم این بود که خانم صاحب خانه بسیار زن کنجکاوی بود و دوست داشت از تمام جیک و پوک زندگی من سردر بیاورد. گاهی اوقات که بسیار اذیت میشدم ،سر به آسمان بلند میکردم و به خدا میگفتم حتماً جای بهتری هم هست، تو خود به هر شکلی که میدانی ما را به آن خانه هدایت کن.سر یک سال که شد من پسرم را باردار شدم و فکر میکردم که با این وضعیت نمیتوانم به شوهرم اصرار کنم که دنبال خانه ی بهتری بگردیم تا اینکه یک روز خانم صاحب خانه که مغازه کفش فروشی داشتند آمد و گفت: ما میخواهیم مغازه گردانی کنیم اما مغازهٔ جدید فاقد انبار است و شرمنده ما به خانمان احتیاج داریم و اگر میتوانید، خالی کنید. ما دوباره به دنبال خانه ی اجاره ای گشتیم اما این بار به هیچ وجه جور نمیشدتا اینکه که من قضیه ی باردار شدنم را با او درمیان گذاشتم وگفتم :من خیلی در اذیت هستم و اگر میشود چند ماه دیگر به ما فرصت دهید تا حداقل بچه ام به دنیا بیاید. خدا برایشان خوب بخواهد قبول کردند و ما یک سال دیگر هم آنجا نشستیم تا اینکه یک روز عموی شوهرم که یه خانه ی دو طبقه اجاره ای دارد به ما پیشنهاد داد که مستاجر طبقه همکف میخواهد خالی کند و شما اگردوست داشتید میتوانید بیایید خانه ی من . آنجا بود که من باز هم حکمت تمام جور نشدن های پیش از آن را فهمیدم علی الخصوص که خانه ی عموی شوهرم، هم نزدیک به مرکز شهر بود هم خودش در آن خانه زندگی نمیکرد.در این خانه دوباره شوهرم موسیر کاشتن را در کنار شغلش پیش گرفت و پارسال و اردیبهشت امسال سود خوبی بدست آورد در کنار اینکه واقعاً با کشاورزی کردن تفریح میکند و حال دلش خوب است. اعصابش هم آرامتر. من هم امسال برای اطلاع رسانی به تمام اعضای فامیل و دوست و آشنا ، یک کانال تو ایتا زدم و نامش را گذاشتم ( مِستر موسیر)
ما انتظار داشتیم چند سالی در این خانه بمانیم تا من کانالم را حسابی رشد دهم ، باغمان بفروش برسد، خانه ی دلخواهمان را بسازیم و اسباب کشی بعدیمان به خانه ی خودمان باشد. اما ظاهراً خدا نقشه های دیگری برایمان چیده است چون هنوز دوسال نگذشته که عمو آمد و گفت میخواهد خانه را بفروشد تا بتواند حق قباله ی عروس هایش را رد کند. و من دوباره بهم ریختم و مغزم هنگ کرده بود تا اینکه یک روزکه ناامید و سردرگم برای تولید محتوای کانالم داشتم کانال های دیگر را زیر و رو میکردم بصورت اتفاقی وارد کانال ذهن ثروت ساز شدم ویک فایل را بصورت شانسی (با موضوع حکایت کسی که ناامید نشد، خدا همه کاره است) دانلود کردم، صدای شما درسرم پیچید که: از چی میترسی، خدا همه ی پارتی ها رو داره، همه ی راهها رابلده ، همه چیز را بهت میگه
ومن که انگار گمشده ی خودم را دوباره پیدا کرده بودم، همین طور اشک میریختم. اولش شک کردم که صدای ماهان تیموری ست که دباره بعد از چند سال میشنوم اما بعد با تحقیق بیشتر احساس کردم به اصل ، ریشه و استاد اصلی دسترسی پیدا کرده ام ، فوراً عضو سایت شدم و چند باری از نشانه ی من استفاده کردم و هر بار از نشانه ام یک درس جدید هدیه گرفتم. من با گوش کردن هر روز و هرروز به حرف های شما دوباره جانی تازه گرفتم و دوباره با ذوق و شوق برای همسرم تعریف میکنم . این بار برای پیدا کردن یک خانه ی دیگر خیلی بیشتر از دفعه های قبل آرامش دارم.
این بار با اینکه میدانستیم قرار است جابه جا شویم اما شوهرم چند روزه پیش حدود 100ملیون پس اندازی که داشتیم را دوباره بذر موسیر خرید برای کاشت.
این در حالیست که اکنون در شهر من اجاره کردن معمولی ترین خانه ها حداقل 100 ملیون پول پیش میخواهد و من نمیدانم این پول از چه طریقی قرار است جور شود؟ اما دلم به خدایی روشن است که امشب شما تو نشانه ام گفتید : من اینقدر کارهایم به راحتی انجام میشود که نگو ،خدا مرا به سمت خرید ملک هایی هدایت میکند که اگر میخاستم با ذهن تحلیل گر خودم آنها را پیدا کنم هرگز نمیتوانستم.
استاد جان از اینکه با شما آشنا شدم بسیار بسیار خدا را شاکر و سپاسگزارم و از شما التماس دعا دارم .برایم دعا کنید بدون اینکه بخواهیم ماشین یا بذر موسیر هایمان را بفروشیم، برایمان از راه بی گمان پول جور شود یا یک خانه با فول امکانات و نزدیک به مرکز شهر با بودجه ی فعلیمان پیدا کنیم.
امین یا رب العالمین
خدا را شکر که من جسارت درخواست کردن و زیاد خواستن از خدا را از شما یاد گرفتم.
به امید روزهایی پر از نور و اگاهی
با تشکر از وقتی که برایم گذاشتید
«با نام و یاد خدای مهربون»
از مهدیه شریفیان به استاد عباسمنش عزیز.
با سلام و احترام_
از اولین کامنتی که برای شما فرستادم کمی بیشتر از 4ماه میگذرد.
در این مدت اتفاقات بسیار خوبی برایم افتاد که هر روز خدا را برای آنها شکر میگویم و امروز فرصتی پیش آمد که بیایم و موهبت هایی که این مدت بدست آوردم را با شما نیز به اشتراک بگذارم.
فقط چند روز بعد از کامنتی که (در مورد پیدا کردن یک خانه اجاره ای )گذاشتم، بطور معجزه آسایی به سمت خانه ای هدایت شدم که تقریباً با فاکتورهایی که در ذهن خودم در نظر گرفته بودم، همخوانی داشت.
و بسیار نزدیک به میدان اصلی شهرمان بود، قیمت پول پیش آن خانه 100 ملیون بود. با اینکه نسبت به تروتمیزی و موقعیتش بسیار قیمت منصفانه ای بود اما آن موقع ما چنین پولی نداشتیم .
شوهرم که از خانه دیدن های مختلف خسته شده بود و دید من، آن خانه را دوست دارم، گفت : یا باید ماشین (پژو پارس)را بفروشم یا بذر موسیر ها را ؛ که بتوانم پول پیش را جور کنم.
اما من به خدا جوری اعتماد داشتم که گویی مطمئن بودم نیازی به فروش این چیز ها نیست و ما آن خانه را اجاره خواهیم کرد
که واقعاً همین طور هم شد
اکنون که باشما صحبت میکنم، از روز 31شهریور ماه یعنی چند روز بیشتر از سه ماه است که ما در این خانه ساکن هستیم، ماشینمان سر جایش و مدتی است که شوهرم کشت موسیر امسالمان را نیز رقم زده است
از وقتی متوجه شدم کار کردن روی باورهایم چه نتایج بزرگی میتواند برایم به ارمغان بیاورد، دوست داشتم یک دوره خریداری کنم و بصورت اصولی، قانون ها و تکنیک ها را یاد بگیرم. ولی متأسفانه هیچ پولی برای خرید دوره نداشتم که…..
حدود دوماه پیش من بازهم بطور اتفاقی با یک دوره رایگان از یک استادِ عزیزِ دیگر آشنا شدم که واقعا تاثیرات شگرفی در طرز تفکر و باورهای غلطی که داشتم گذاشت و آرامش عجیبی به من بخشید.
یکی دیگر از خواسته هایم این بود که بیرون از خانه کاری داشته باشم تا هم بتوانم به افراد بیشتری خدمت رسانی کنم هم رابط اجتماعی قوی تری داشته باشم و به همان نسبت درآمد بیشتری.
اما اصلاً نمیدانستم چه کاری میتوانم پیدا کنم که با وجود دختر 9ساله و پسر زیرِ سه ساله ام که به شدت به من وابسته هستند و هیچ کسی را هم، برای نگهداری از آنها ندارم، بتوانم انجامش دهم؟؟
یک روز که حسابی دل شکسته بودم واقعاً از خدا خواستم که شرایط فعلی ام را تغییر دهد که یک دفعه چیزی به من الهام شد.
و آن کار کردن در یک خانه بازیِ سرپوشیده بود که درست در مرکز شهر و بسیار نزدیک به خانهٔ ما بود.
به لطف الله درخواست کاریِ من پذیرفته شد و انها اجازه دادند که بچه هایم را هم دنبال خودم ببرم.
اکنون یک ماه بیشتر است که بصورت نیمه وقت آنجا مشغول به کار هستم
با اینکه هنوز سر حقوقم به یک توافق قطعی نرسیده ایم اما این واقعاً برایم شبیه معجزه است که بچه هایم در خانه بازی ،ساعتها بصورت رایگان بازی کنند و من هم سر کارم باشم
اعتراف میکنم زمانیکه برای شما کامنت گذاشتم به هیچ عنوان با بحث درهم تنیده گی آشنا نشده بودم ولی احساس میکردم که به وسیلهٔ ارتباط برقرار کردن با مجموعه شما، حتماً راه فرجی برایم مهیا میشود.
این روزها احساس میکنم که در مسیر هدایت قرار گرفته ام، چون با تکنیک هئوپونوپونو آشنا شدم،معجزهٔ پاکسازی درون خودم را درک کردم وتمرین های کتاب معجزه شکرگزاری خانم راندابرن را دارم انجام میدهم.
فردا تولد 41 سالگی من است.
برایم دعا کنید که در سال جدیدِ زندگی ام هر روز بیشتر از روز قبل هدایت شوم وبا سورپرایز های جدید خداوند شگفت زده
شاد و سربلند و پیروز باشید
ممنون از وقتی که به بنده اختصاص دادید.
همین لحظه خدا با یه نشانه و الهام هدایتم کرد سریع اومدم اینجا برای خودم یادداشتش کنم.
سوییچ ماشینم شکسته بود رفتم پیش یک قفل ساز گفتم اینو درست کن طرف برداشت یه نگاهی بهش انداخت گفتش این درست نمیشه باید کلا یه سوییچ جدید بخری چند بار هم ازش پرسیدم مطمئنی درست نمیشه گفت آره بعد پرسیدم سوییچ جدید چنده قیمتش اونم یه قیمتیو بهم گفت بعد یه حسی بهم گفتش که باید از پیش این برم و ازش چیزی نخرم منم تشکر کردم و خارج شدم بعد رفتم یک مغازه دیگ نشونش دادم اونم به راحتی برداشت و سوییچمو هم فلزشو درست کرد هم گیر داشت اونو هم درست کرد تازه خیلی خوب هم بست طوری که از اولش هم بهتر شد پول زیادیم نگرفت ازم خواستم به خودم یاداوری کنم که خدای عزیزم در هر لحظه و هر حال مراقب همه ی ماست و با قدرت و مهربانیش هدایتمون میکنه به مسیری که برامون بهتر آسان تر و ساده تره فقط باید باورش کنم