«تجربه‌های من از اعتماد به نشانه‌ام» - صفحه 29 (به ترتیب امتیاز)


این صفحه ساخته شده تا در بخش نظرات آن‌، فقط داستان‌های‌تان درباره جزئیات و شروع مسیری هدایتی نوشته شود که با کلیک روی دکمه «مرا به سوی نشانه‌ام هدایت کن» آغاز شد.

اینکه چطور آن نشانه‌ را تشخیص دادید‌؛

و آن نشانه‌ها چه زنگ‌هایی در وجودت به صدا درآورد و به چه تصمیماتی انجامید؛
و چه پله‌های متوالی از قدم‌های پی در پی را یکی پس از دیگری به تو نشان داد‌؛
و چه «تغییراتِ از اساس متفاوت با رویه‌های قبلی‌ات» را در شخصیت و در وجودت رقم زد‌؛

و چطور از میان هزاران شیوه‌‌، روند و مسیری برایت سَرَند و غربال شد که بهترین‌، نزدیک‌ترین‌، لذت‌بخش ترین‌، پرثمرترین و قابل اجراترین شیوه با امکانات‌ و شرایط آن لحظه‌ات بود.

و در نهایت‌، ادامه دادن در آن مسیر مهارتها‌، تجربه‌ها‌، ایمان و عزت نفسی را در وجودت ساخته که بین شمای کنونی و آدم قبلی فاصله انداخته و نسخه‌ی با ایمان‌تر در شخصیت‌‌ات ساخته که گوش به زنگ پیغام نشانه‌ها و بنیان کردن تمام جنبه‌های زندگی‌اش بر جدّی گرفتنِ مسیر هدایتی‌ نشانه‌هاست.

داستان هدایت تو به نشانه‌هایی که برای حل مسائل‌تان به آنها هدایت می‌شوی‌، و قدم‌های عملی و تکاملی‌ای که در جهت آن هدایت برمی‌داری و تجربیاتی که-در ادامه- برای‌ اشتراک با این خانواده در این صفحه نوشته می‌شود‌، از دل اعتمادی ناب متولد می‌شود که‌ -حتی با وجود نجواهای ذهن‌تان-، نسبت به  ساز و کار هدایت‌گونه‌ی خداوند‌، در قلب‌تان می‌سازید و به قول خداوند:

ذَالِكَ الْكِتَبُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ
الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ ممَِّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ
وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بمَِا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَ مَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَ بِالاَْخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ
أُوْلَئكَ عَلىَ‏ هُدًى مِّن رَّبِّهِمْ وَ أُوْلَئكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. بقره

این جریان هدایت که همواره در جهان جاری است‌، فقط آنهایی را با خود همراه می‌سازد که تقوا پیشه کرده و ذهن‌شان را کنترل می‌کنند و به نشانه‌ها اعتماد می‌کنند و تسلیم‌ مسیر هدایت‌شان می‌شوند و  رستگاران‌ و متبرّک شدگان آنها هستند.

زیرا خداوند هرگز برای یاری ما‌، قوانینش را نقض‌، معلق یا موقتاً غیر فعال نمی‌کند‌، بلکه به شیوه‌های کاملاً طبیعی‌، منطقی و هماهنگ با سازو کار جهان‌ هدایت خود را به سمت‌تان جاری می‌سازد.

ما از طریق ایده‌ها و نشانه‌هایی هدایت می‌شویم که  به واسطه‌ی قرار گرفتن یک کلمه یا جمله‌، یا خواندن داستان و تجربه‌ای که برای‌مان الگو می‌شود‌‌ و مرز ناممکن‌ها را در ذهن‌مان جابه جا می‌کند‌، یا راهکاری که دیگری برای مسئله‌ای متفاوت اجرایش کرده‌، یا گوش دادن به یک فایل و درک یک مفهوم از آن و…‌، به ما الهام می‌شود.

نقطه مشترک این نشانه‌ها این است که‌ همه‌ی آنها‌، «پیغامی واضح از اولین اقدام برای حل مسائل‌مان» را در دل خود دارند.

پیغامی که فقط و فقط برای خودمان و از طریق خودمان قابل تشخیص و قابل درک است.

زیرا این وعده‌ی خداوند است که:

قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ

گفتيم همگى از بهشت فرود آييد، پس چون از جانب من هدايتى براى شما آمد، آنان كه از هدايت من پيروى كنند هرگز بيمناك و اندوهگين نخواهند شد. بقره 38

نکته مهم:

در راستای هدف‌ما درباره نظم بخشیدن به محتوای سایت‌، در این صفحه فقط نظراتی منتشر می‌شود که درباره داستان و مسیر هدایت شده‌ای که به واسطه استفاده از دکمه «مرا به سوی نشانه‌ام هدایت کن» نوشته‌اید.

منتظر خواندن داستان‌ها و روندی هستیم که در مسیر هدایت‌تان طی می‌کنید و نتایجی که پله به پله شما را رشد و به مرحله‌ی بالاتر هدایت می‌کند.

وقتی از قدرت کانون توجه‌مان برای دیدن‌، به خاطر آوردن و مرور کردن مسیر این هدایت استفاده می‌کنیم‌، یعنی با نوشتن درباره جرئیات این مسیر‌ و به اشتراک گذاشتن با سایر اعضای خانواده‌‌مان‌، صدق بالحسنی می‌شویم‌، آرام آرام‌، جنس محکم‌تری از ایمان و یقین در وجودمان نهادینه می‌شود که جانمایه و شخصیت ما را تغییر می‌دهد و به قول قرآن‌، چشمان‌مان را برای تشخیصِ بهتر و دقیق ترِ نشانه‌های هدایت بیناتر می‌کند.

1828 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    fatemeh saeeidi گفته:
    مدت عضویت: 1797 روز

    سلام من فرزانه هستم برای اولین بار هست که دیدگاه خودم را به اشتراک میگزارم من مدت زیادی هست با استاد آشنا هستم ولی به تازگی از طریق سایت عضو شدم وخیلی خوشحالم

    نشانه ای که امروز دریافت کردم و در مورد ترس و ایمان هست

    من واقعا میتونم بگم تمام مشکلاتم همان ترسهایم هست که تا کنون من را از رسیدن به خواسته هایم دور کرده

    واقعا درست نشانه ای را دریافت کرده ام من باایمان و توکل دوره دوازده قدم را از سایت خرید کرده ام و خوشحالم که با استادوشما دوستان همراه شدم ودانشجوی دوره دوازده قدم هستم و مطمئن هستم زندگیم را با افکارم صد در صد تغییر میدهم همهگی شما عزیزان و استاد عزیز و مریم شایسته را خیلی دوست دارم می خواهم با ایمان ، بر ترسهایم پیروز شوم

    ودر آخر برای همگی شما عزیزان دعا میکنم شاد وپیروز و موفق و سلامت و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید❤❤🙏🙏🙏

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  2. -
    ا گفته:
    مدت عضویت: 2007 روز

    سلامی به بلندای افق رویاهای خداگونه تو

    امروز از خدا خواستم که منو هدایت کنه بعدش اومدم روی نشانه امروز من کلیک کردم برام ارامش در پرتو اگاهی قسمت ۳ باز شد

    تک تک جملات متنی که استاد نوشته بودن مختص حال من بود وقتی داشتم می خوندمش یه احساس شور و سبکی و رهایی و…

    اصلا نمی تونم بگم چه احساسی خاصی بود

    این جمله اش منو دیوانه کرد :

    نمی خواهد نگرانِ نتایج باشی.

    دست از راضی کردنِ دیگران بردار. چون خداوند نتایجی راضی کننده برایت دست و پا کرده است.

    اصلا احساس من تو کلمات جا نمیشه

    خیلی خوشحالم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  3. -
    آزاده گفته:
    مدت عضویت: 1574 روز

    سلام استاد عزیزم و مریم جانم ،الان که می نویسم حس می کنم قلبم در حال شکوفا شدن هست از این همه عشق و هدایت .خدایا شکرت .راستش من چند کار هنری انجام می دادم و از وقتی با شما آشنا شدم تصمیم گرفتم فقط یکی رو ادامه بدم و از خدا پرسیدم که من رو به کدوم سمت هدایت می کنه و ناگهان به فکر نشانه این صفخه افتادم و وقتی بازش کردم فایلی که استاد یک دستبند خرید رو دیدم ،دقیقا چیزی که من درستش می کردم واین هدایت من بود ،البته که من هر روز به این صفحه سر می زنم و هدایت های زیادی هم گرفتم .من حتی برخی مواقع به سراغ قرآن می رم و صفحه ای رو باز می کنم و می بینم جوابم بین آیات هست اوایل باورم نمی شد ولی حالا باور کردم که خدا من را هدایت می کنه ،خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  4. -
    مهرداد نیک پور گفته:
    مدت عضویت: 3379 روز

    به نام یگانه خالق هستی

    سلام دوستان خوبم

    سلام استاد بینظیرم

    این دنیا پر از نشانه است، نشانه هایی که خداوند برای هدایت ما در مسیر زندگی ما قرار داده و می ده، تا ما رو به مسیر دلخواهمون هدایت کنه…

    قسمت ۵۹ سریال زندگی در بهشت هم نشانه ای بود برای اینکه به من چند موضوع رو بگه و یادآوری کنه…

    ۱. زندگی رو سخت نگیر پسر

    ۲. به نظافت ماشینت بیشتر برس

    ۳. لبخند بزن، نمیمیری که

    ۴. منعطف تر باش.

    استاد عزیزم و خانم شایسته نازنین شما در این سریال و در این قسمت تمام این تذکر ها رو به شکل تصویری و به بیان تصاویر و به عمل بهم یادآور شدید.

    یادآور شدید، که مهرداد جان زندگی شاید همین باشد، اینقدر سخت نگیر.

    راحت تر پذیرای اتفاقاتی باش که خداوند با نظم برات در نظر گرفته تا رو به سمت خواسته هات ببره….

    گاهی اوقات نشستن و شنیدن صدای مرغ و خروس و جمع کردن تخم مرغ تنها کاریه که باید انجام بدی، اینقدر فکر و خیال نکن، خودت رو رها کن، فکرت رو آزاد کن، آروم باش، رها باش، دل سپرده باش.خودش می‌بردت اونجا، به هر جا برد بدون ساحل همونجاست…

    پارو نرن پسر، تقلا نکن، دهن خودت رو سرویس نکن، زندگی رو زندگی کن… به خدا سلام کن… به لبخند سلام کن، به بندگی سلام کن…. رها باش، آروم باش… با خدای خودت عشق بازی کن…

    دوستای خوبم، استاد عزیزم، مریم شایسته عزیز خیلی خیلی خیلی دوستون دارم… از ته قلبم میگم. شاد باشید… در پناه الله…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      مینو گفته:
      مدت عضویت: 1986 روز

      امروز همین مطلب بهم الهام شد چند ساعت بعد اومدم پیام شما رو دیدم مطمئن شدم این هدایت بوده

      زندگی همین است

      همین رنجها درکنارش لذت ها

      رشد ما در همینهاست

      سخت نگیر …و لذت ببر

      هدف از زندگی رشد روحی ما است

      لحظاتمون رو در چیزی که سودی نداره هدر ندیم و فقط با ارامش لذت ببریم

      دنبال روز بی مساله نباشیم

      ماباحل مسائل قدم بقدم ، رشد میکنیم

      مسائل یکشبه حل نمیشن

      خدایا ممنون

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    حسن کفاش دوست گفته:
    مدت عضویت: 2971 روز

    به نام خداوند جان آفرین

    حکیم سخن بر زبان آفرین

    سلام استاد گرامی

    سلام خانم شایسته مهربان و دوست داشتنی

    سلام دوستان هم فرکانسی

    خدایا شکرت

    من هر زمان که نیاز دارم تصمیم بگیرم و یا به هدایت الله مهربان نیاز دارم میام اینجام و از خدای خودم درخواست هدایت میکنم و می دونم که جواب خواهم گرفت

    یعنی یا این ایمان که حتما در مورد درخواست من در این فایل حتما مورد و یا مواردی هست که بسیار به من کمک خواهد کرد انجام میدهم و در بسیار ی از موارد جریان هدایت بسیار عالی به من کمک کرده است و دقیقا پاسخ در خواست خودم را از خدا دریافت کرده ام

    امروز هم طبق عادت از خدا هدایت خواستم

    و نشانه را زدم

    سفر به دور آمریکا قسمت ۴۲ آمد::

    چقدر این فایل عالی و به جا و مناسب بود برای من

    الله و اکبر

    خدایا شکرت

    من الان به تضادی در زندگی خودم در این چند روزه بر خورده بودم

    و باید اون رو حل میکردم

    اما روش حل کردن مسئله در این باز بسیار متفاوت است

    من کاملا رها کرده ام

    و تسلیم هستم

    و هر کاری میخام بکنم میگویم رب من چه کنم

    انجام بدهم یا نه

    اگه پالس مثبتی دریافت کردم انجام میدهم

    در غیر این صورت خیر

    این تضاد من تمرین تسلیم بودن است

    هر کاری را باید تمرین کرد تا در آن بهتر شوی

    من هم به لطف الله مهربان با درکی که از قوانین دارم سعی در عمل به همان درک دارم

    خدایا شکرت که همیشه هم نتیجه عالی داده است

    این فایل نتیجه نشانه من بود

    خدایا شکرت

    و چقدر استاد درس بزرگی در عمل به قوانین به ما داد

    خدایا شکرت

    در زمان برخورد با تضاد آن قسمت خودش را که بایست انجام می داد را انجام داد و اون قطعه رو سفارش داد اما وقتی بعد نصب به تضادی برخورد رها کرد و رفت لذت بردن و تمرکز نگذاشت بر نکات منفی و کلی کلی لذت برد و احساس خوب داشت و طبق قانون بدن تغییر خداوند 🌹🌹 احساس خوب =اتفاق خوب🌹🌹 خدا دستی از دستان خودش را فرستاد و این مشکل و این تضاد به بهترین شکل ممکن حل شد

    چقدر می تواند آموزنده باشد

    خدایا شکرت

    نکته های مهم این فایل

    زندگی بدون تضاد معنی ندارد

    نحوه برخورد و احساس ما در برخورد با تضاد مهم است

    انجام آن قسمت مربوط به خود

    قانون رهایی

    توجه و اجرای قانون بدون تغییر جهان هستی احساس خوب=اتفاق خوب

    سپاسگزاری کردن در تمامی لحظات

    چقدر خوب از آن خانم سپاسگزاری کردن استاپ و خانم شایسته و چقدر خانم شایسته تحسین کردن ایشان را

    الله و اکبر

    خیلی عالی بود

    خدایا شکرت

    در پناه الله یکتا شاد باشید و سربلند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    مینو گفته:
    مدت عضویت: 1986 روز

    سلام

    استاد من فکر نمیکنم خود شما ، برای هدایت خواستن در کارهاتون از سایت و بخش نشانه امروز من استفاده کنید

    شما هدایت رو از الهامات درونتون میگیرید

    من تا حالا خیلی وقتها از سایت هدایت گرفتم و نتیجش درست نبوده ولی وقتی از درون خودم هدایتو خواستم ، درست بود

    سایت با فرکانسای خودمون بهمون چیزیو نشون میده

    اما الهامات درونی از طرف خداست و از طرف ذهن و فرکانسای ذهنی ما نیست

    بخش نشانه روزانه چیز بدی نیست اما نباید مورد اتکا برای تصمیمات مهم باشه

    الهامات درونی بهتر هدایتگر هستند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      حسین رجب پور گفته:
      مدت عضویت: 2012 روز

      سلام ب مینو خانم …..

      با شما موافقم ….

      اصلا موضوع این نیست …بعضی از بچه ها کلا از مدار پرت شدن بیرون

      من احساس میکنم بعضی از بچه ها توی این سایت دچار کژفهمی شدند ….موضوع رو درست درک نکردند این خیلی خطرناکه……

      یعنی چی من هنوز نمیدونم ب چه کاری علاقه مندم …؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

      این دیگه چه مدلشه….؟!!!!!

      بابا خداوند ب ما انسانها تواناییهای برتر ذهنی داده نسبت ب بقیه مخلوقات ….ب ما عقل …شعور …درک ….اراده …تخیل …استعداد …منطق داده ….

      یعنی خودمون برای خودمون تصمیم میگیریم ….

      اون وقت خودتم هنوز نمیدونی ب چه کاری علاقه مندی …؟

      بشین یه روز ….دو روز ….سه روز …یه هفته …یه ماه ….ببین ب چه کاری بیشتر از همه علاقه داری ….بنویس روی کاغذ کارهایی که بهشون علاقه داری …

      اگه الان امکان رسیدن بهش نیست اشکال نداره …از علاقه ات که کم نمیشه …..روی هر کاری که الان هستی باش اما اون کار مورد علاقه ات هم گوشه ذهنت باشه ..

      و هر روز با تخیلت بهش انرژی بده اگه واقعا بهش علاقه مندی ..اون وقت از یک راهی خداوند و جهان ابزارهای مناسب برای رسیدن به اون کار رو برات جور میکنه …تو نمیخواد بدونی جهان چه جوری این کار رو انجام میده …تو فقط ذهنی رو خودت کار کن …روی باورهات کار کن ….نگران نباش …امیدوار باش ب کرم و بخشش خداوند …

      قدم ب قدم …تکامل باید طی بشه …نخواه یه شبه ب تمام ارزوها و خواسته هات برسی …نخواه بفهمی جهان چه جوری این کارو میکنه از هزاران روش جهان این کارو میکنه و تورو ب خواسته ات میرسونه تو فقط روی باورهات کار کن ..

      نمیدونم چی بگم …..یعنی تو همین جوری کارو زندگیت رو ول کنی بری خونه بشینی تا خداوند بهت الهام کنه تو چیکار کنی …؟!!!

      احساس میکنم بعضی از بچه ها موضوع رو درست نگرفتن ….

      کی استاد بنده خدا این حرفها رو زد …؟!

      کی استاد گفت تو کارو زندگیت رو ول کن برو خونه بشین ..منتظر باش تا خدا بهت الهام کنه …؟!

      استاد اون زمانی هم که کارش رو توی بندر عباس ول کرد و با یک ساک قرمز رنگ رفت تهران همون فرداش شروع ب برگزاری سمینار کرد …هیچوقت بیکار نبود ….

      بابا یه سری از بچه ها هنوز توی احساسات شون گیر کردند ….موضوع رو احساساتی کردن زود احساساتی میشن ….گریه و اشک و …..بیشتر شبیه فیلم هندیش کردن

      مثلا دیروز توی سایت یه کامنتی رو میخوندم یکی از بچه ها نوشته بود شب ها تا صبح گریه میکنم امیدوارم خداوند برای من تقدیر خوبی رقم بزنه …

      در صورتی که استاد بنده خدا توی دوره راهنمای عملی دستیابی ب رویاها …….. جلسه هفتم صد مرتبه تکرار میکنه…. حتی قسم میخوره که شما خودتون هستین که تقدیر خودتون رو رقم میزنین بخدا کس دیگری نیست ….خداوند همه چی رو بدست خودتون سپرده ….خداوند فقط یه تایید کننده ست …وقت بذارین بشینین تقدیرتون رو هر جوری که دوست دارین بنویسین تا رقم بخوره …

      بعد یکی میاد میگه من کارم رو ول کردم رفتم خونه نشستم منتظرم خداوند ب من بگه من چیکار کنم بعدا یه عالمه دیگه از بچه ها میان بهش میگن باریکلا افرین عجب کار خوبی کردی …آفرین …

      نمیدونم چی بگم ….شاید من درست متوجه نشدم ….

      امیدوارم اون دسته از بچه ها از توهم ذهنشون بیان بیرون …..از خواب غفلت بیدار بشن ….حیفه تو این سایت ب این خوبی و با این حد از آگاهی ها باشی اونوقت مسیرم گم کنی ….

      برات بهترینها رو از خداوند مهربان طلب میکنم امیدوارم ب تمام خواسته ها و آرزوهات برسی

      تشکر….

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
      • -
        مینو گفته:
        مدت عضویت: 1986 روز

        سلام جناب رجب پور

        سپاسگزارم

        کامنت شما روشنگر بود

        همیشه باید اقدامات عملی در حد تکامل فعلی مون داشته باشیم

        و هیچوقت بیکار نمونیم و منتظر معجزه نباشیم

        همیشه راه عملی رو بریم

        چه تو شغل چه سلامتی و درمان چه روابط خوب داشتن ، و هرکاری

        باید یکسری اقدامات عملی در راستای هدف ،برحسب تکامل صورت بگیره

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      مینو گفته:
      مدت عضویت: 1986 روز

      راستش خودم هنوز گیجم

      شاید باید زمان بگذره و ببینم هدایتهایی که شدم درست بودند یانه

      الان اوضاع در همه

      عمل کردم به هدایتا

      اما اخرش درونمو بیشتر قبول دارم

      امیدوارم نتایج خوبی بگیرم تابتونم بهتر تصمیم بگیرم که از سایت هدایت گرفتن درسته یانه

      ولی در هر حال درون هرکس الهاماتی متناسب خود اون فرد داره

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    فریبا فاضلی گفته:
    مدت عضویت: 2154 روز

    با سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان هم فرکانسی خوب وعزیزم

    خدایا شکرت که باز هم هدایت شدم به سمت خوبی ها ،به شنیدن نکات مثبت ،شنیدن قسمت ۲۴ گفتگو بادوستان ،حرفهای زیبای هلنای عزیز وآقا هادی چقد بجا وبموقع بود شنیدنشون

    این ذوق کردن ها برای صحبت کردن با شما

    شنیدن صدای دوستانی مثل هلنا از اروپا این نوید رو به من میده که میشه ایرانی باشی و خیلی راحت مهاجرت کنی به ی کشور اروپایی و آمریکایی و تجارب جدیدی رو توی ی مکان جدید تجربه کنی اونم چیزی که دوس داری

    میدونین چیه استاد من قبلا اگر به مهاجرت فکر میکردم بعضی وقتها برای فرار از وضعیت موجود بود یا در حقیقت برای فرار از خودم !!!! چون فکر میکردم اگر حالم خوب نیست این محیطه که حال من رو بد میکنه و اگر من محیط رو عوض کنم همه چی خوب میشه .این مردم و مسئولین و کشور و جامعه هستن که شرایط بد من رو رقم زدن و بنابراین با فرار از اونها همه چی گل و ب این تفکرات تحمل محیط اطرافم برام سخت بود غافل از اینکه این خود من و باورهامه که داره اتفاقات رو برای من رقم میزنه .

    با آشنایی با شما تازه فهمیدم که موضوع چیه و از اون به بعد بود که تصمیم گرفتم با خودم به صلح برسم تا صلح بیرونی رو تجربه کنم و دیدن این سریالها خیلی به من کمک کرد توی این موضوع و من هم با خودم و هم محیط بیرون بیشتر در صلح قرار گرفتم و سیر اتفاقات به سمت خوبی و زیبایی تغییر کرد.

    من نوعی اگر الان دارم در مورد مهاجرت دوستام میشنوم ااین خواسته هم در من بیشتر داره تقویت میشه با این گفتگوها اما نه برای فرار از محیط و جایی که در اون هستم بلکه برای بهتر زندگی کردن در جایی بهتر و زیباتر و تجربه کردن اتفاقات زیباتر

    بقول شما الان دیگه سفر به نروژ و تجربه کردن اونجا هم برای من باور پذیر میشه چون دارم میشنوم ی کسی مثل هلنا با خونوادش تونستن برن اونجا و هم اینکه دارن اونجا خوب زندگی میکنن

    ی نکته ی دیگه ای که با صحبت های هلنا توی ذهن من جا افتاد اینه که فقط آمریکا نیست که میتونه اینقدر طبیعت زیبا و امنیت و نظم فوق العاده ای داشته باشه ی جایی دیگه ای مثل نروژ هم هست آخه با سریالها این توی ذهنم من شکل گرفته بود که فقط آمریکا اونم فلوریدا اینجوریه و همین خودش ناخودآگاه ی محدودیت رو توی ذهن من برای تجربه کردن زیباییها ایجاد کرده بود بدون اینکه خودم اطلاع داشته باشم و تازه الان متوجه اون شدم .و همین درکه به من یادآوری کرد که هیچوقت تجربه کردن زیباییها رو گره نزنم به ی مکان خاص. هر جای دنیا میتونه زیبا باشه اگر من ذهنی زیبابین داشته باشم و دیدی زیبابین نگر .

    ی موضوع دیگه که توی صحبت های هلنا جان یادآوری شد موضوع امنیت بود چیزی که ناخودآگاه به ذهن ی دختری میاد که توی جامعه و فرهنگ ایرانی بزرگ شده با ی عالمه ورودیهای محدود کننده در این مورد . چیزی که ناخود آگاه آزادی ی دختر رو تحت تاثیر خودش قرار میده . اگه ی فردی که توی کشورهای اروپایی و امریکایی بزرگ شده این صحبت رو بشنوه احتمالا براش خیلی عادیه و براش چیز عجیب غریبی نیست اما برا من و امثال من خیلی نکته برجسته و مهمیه که آدم توی جایی زندگی کنه که فارغ از جنسیتش بتونه چیزهایی رو که دوست داره رو تجربه کنه .و شنیدن همین موضوع باز هم به من یادآوری میکنه که میشه که هست جاهایی که تو بتونی آزاد باشی از لحاظ تجربه کردن زیباییها

    نکته بعدی صحبت های هلنا جان اینه که وقتی آدم باورهای درست داشته باشه فقط زیباییها رو میبینه و تجربه میکنه چون در مدار درست هست مطمنا نروژ هم ی سری ایرادات داره چون مدینه ی فاضله ای توی این دنیا وجود نداره اما هلنا و امثال هلنا هستن که جنبه های مثبت و زیبا رو تجربه میکنن چون من شنیدم افرادی که باورهای درستی نداشتن به چه خفتی و خواری برگشتن به کشور و با چه دردسرهایی .اما حالا دارم میشنوم که افرادی هستن که الان سالهاست دارن تو نروژ زندگی میکنن و دارن لذت میبرن و شاد و خوشحال و خرم هستن

    نکته بعدی خود بودن دوستمون هلناست که خیلی راحت احساساتش رو داره بیان میکنه از اعماق قبلش و چیز عجیبی هم نیست چون این خود بودن رو از استادشون یادگرفتن و نباید غیر از این باشه . خود من هنوز با وجود اینکه خیلی بهتر شدم با آموزشهای شما استاد اما هنوز توی این زمینه خیلی راحت نیستم و وقتی این دوستانم رو میبینم که اینقدر راحت احساساتشون رو بر زبان میارن تازه بهتر خودم رو میشناسم که تو این زمینه ضعیفم و باید بیشتر رو خودم کار کنم. بقول شما استاد تعارف که با خودم ندارم باید بپذیرم نقاط ضعفم رو که از خانواده در وجودم شکل گرفته و در صدد بهبودشون باشم

    شکر گزاری به خاطر وجود نعمتی مثل شما استاد ی نکته ی دیگه اس که هلنا بهش اشاره کرد .همه ی ما بچه های سایت شکرگزار خداوند هستیم که درست در زمان مناسب ما رو هدایت کرد به این مسیر.بعضی وقتها که آدم های اطرافم رو میبینم شکرگزاری من بیشتر میشه که اگر من با شما آشنا نمیشدم زندگیم دقیقا مثل اون آدم ها بود ی زندگی بی هدف و بی برنامه و باری به هر جهت. خدا رو شکر که نمردم و این تجربه قشنگ رو تجربه کردم . آشنایی با شما استاد نقطه عطف زندگی من بود اونم در سنی که خیلی ها اینجا میگن دیره واسه همه چی .بقول شما استاد من خودم رو ی فرد 43 ساله نمیبینم احساس میکنم 20 سالمه درصورتیکه قبل از آشنایی با شما خیلی احاس پیری و فرسودگی میکردم

    ی بجث دیگه که توی صحبت های هلنا برای من جالب بود این بود که اشاره کرد که وقتی سریالها رو میدیده روی شباهت های آمریکا و نروژ متمرکز میشده و این همون چیزی که ما اگر قراره مقایسه ای رو انجام بدیم سعی کنیم حتی توی مقایسه هامون هم نکات زیبا رو با هم مقایسه کنیم کاری که بعضی وقتها ما برعکسش رو انجام میدیم یعنی چیزهای زیبای آریکا رو با نازیباییهای کشور خودمون مقایسه میکنیم. این کار در ظاهر تحسین کردن کشور آمریکاست اما چون تمرکز روی نازیباییهای ایران هم هست فرکانسه رو ناخالص میکنه و این چیزیه که من سعی میکنم حداقل کمتر انجامش بدم .

    موضوع بعدی رابطه عاشقانه شما و مریم جانه.استاد یادمه که اولین بار من توی فایل های مصاحبه ی شما شنیدم که شما میگفتین که همچین رابطه ای رو توی افسانه ها هم ندیدن چه برسه به دنیای واقعی انموقع من درکش نمیکردم اما بعد از دیدن سریال بهشت تازه فهمیدم که اولا عشق واقعی چیه و بعد صحت حرفهای شما برا تایید و تصدیق شد بارها و بارها.

    بله هلنا جان تمرین ستاره قطبی بود که به من یاد داد چطور خواسته هام رو خلق کنم و من خالق زندگیم شدم

    چقدر جالبه که دارم میشنوم آب توی ی کشوری مثل نروژ مجانیه و همین تاییدیه بر فراوانی آب در جهان که داره میشوره اون گل و لای مونده به جا از باور کمبود آب در ذهن من

    خدایا شکرت چه ورودی های مفیدی داره به ذهن من داده میشه در مورد شاه نشین های اروپا.کشورهایی با جمعیت کم اما با امکانات فوق العاده آموزشی و بهداشتی و طبیعی

    و توضیحات فوق العاده استاد که تجربه کردن زیباییها رو گره میزنه فقط و فقط به باورها و نه ی چیز یا مکان خاص

    و راز موفقیت و تاثیرگزاری سریالهای بهشت و سفر به دور آمریکا:

    1. مستند بودن اونها و نشون دادن واقعیت همون جوری که هست بدون سانسورهای بیخودی و الکی

    2. خود بودن استاد و مریم جان و واقعی بودن فرکانس هاشون و فیلم بازی نکردن. چیزی که حتی توی سریالهای مستند هم ما قبلا دیدیم .دیدیم که حتی توی مستندها هم دستکاری میشد و اون افراد خود واقعیشون نبودن

    تا دقیقه 19

    چقدر حرفهای دوستمون در مورد مطالعه در مورد اقتصاد من رو یاد حرفهای شما انداخت استاد که :

    مطالعه ی زیادی هم خوب نیس چون آدم بیشتر دچار شک و تردید میشه. کتاب زیاد خوندن هم خوب نیست باید کتاب های خوب رو زیاد خوند

    و نکته ی مهمی که دوستمون بهش اشاره کردن که ثروتمند بودن آرامش رو به زندگی آدم میاره و اینجا یاد حرفهاتون افتادم استاد که وقتی که وضعیت مالی ما تغییر میکنه همه چیز توی زندگی ما تغییر میکنه .اعتماد بنه نفس و عزت نفس آدم میره بالا ، روابطش خوب میشه، رابطش با خدا بهتر میشه و کلا همه چیز توی زندگی فرد تغییر میکنه .

    و باز هم توضیحات عالی شما استاد در مورد ثروت :

    که باورهای خوب در مورد ثروت داشتن باعث ورود ثروت به زندگی یک کشور و یا ملت میشه و شناخت همین ذهنیت بد در مورد ثروت و جایگزین کردن اون با باورهای درست در مورد ثروت باعث شد که درهای نعمت و ثروت به روی شما استاد باز بشه و برای هر ملت و کشوری هم که اون باورهای درست رو در خودشون ایجاد کنن هم اتفاق می افته مثل کره جنوبی مثل چین و مثل مردم آمریکا وخیلی از کشورهای ثروتمند دیگه

    تفکر متفاوت نتایج متفاوت رو به بار میاره تفکر درست رشد و پیشرفت و توسعه رو به دنبال میاره و تفکر اشتباه فقر و نابودی و فروپاشی

    و نکته ی مهمی که شما بهش اشاره کردین استاد که البته بارها قبلا هم گفته بودین که :

    اگر می خوایم ببینیم ی تفکری درست یا غلطه نتایج رو نگاه کنیم اگر نتیجه خوب نیست یعنی تفکره درست نیست

    سپاسگزارم استاد و دوستان عزیز به خاطر اینهمه اطلاعات و ورودیهای مناسب

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  8. -
    ابراهیمی گفته:
    مدت عضویت: 736 روز

    سلام من محمد علی ابراهیمی هستم 13 ساله من در تراشکاری کار میکنم یعنی شاگرد آن جا هستم یه 5یا 6 ماهی هست قبل از اینکه با استاد عباس منش آشنا شوم و با قوانین جهان هستی خیلی در کارم بد بودم و همیشه گند میزدم واقعا دگه خسته شده بودم و میخواستم دیگه دور تراشکاری رو خط بزنم با اینکه علاقه ام تراشکاری است و هیچ درآمدی و پس اندازی نداشتم ولی یک بار پسر عمه ام بهم گفت عباس منش گوش کن و من شب آن روز برای اولین بار در یوتیوب اولین فایل عباس منش رو گوش دادم و فهمیدم من چه باور های مریضی دارم کم کم تصمیم گرفتم خوش بین شم و فکر بد نکنم و همیشه پایبند به قانون باشم و از آن موقعه واقعا کارم در سرکار تغیر کرد ولی ن در آن حد خب جنبه مثبت هم این بود که هفته 200 هزار دارمد دارم و پس انداز فعلی خودم 700 هزار تومان هست شاید این پول برای شما خیلی کم باشد ولی برای من که اولین درآمدم هست خیلی خوشحالم و با خودم گفتم که اگه از وقتی که با این قانون آشنا شدم این نتیجه های رقم خورد ولی در سرکارم تغیر زیادی به همراه نداشتم ولی گفتم اگه انقد تغیر کردم پس حتما بیشتر هم تغیر میکنم و الان با پول هایی که پس انداز کرده بودم دوره 12 قدم عباس منش رو خریدم و جلسه دوم هست و هروقت به قدم بعدی رفتم اون موقعه این تغیرات رو به شما هم میگم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  9. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 736 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 25 آذر رو با عشق مینویسم

    إِلَهِی وَ رَبِّی مَنْ لِی غَیْرُکَ

    ای معبود و صاحب اختیار من، من به جز تو چه کسی را دارم

    امروز صبح که بیدار شدم و نمازمو خوندم ،درمورد همون موضوع جمعه که از فایل استاد درک کردم که گفت اگر خواسته تون رو بگید ، که من اینو میخوام، و بگید حتما باید این باشه ،مسیر رو اشتباه میرین

    صد در صد اشتباهه

    و در مورد یه موضوع گفت صد در صد اشتباهه و باید قصد پشتشو از خدا بخواین ، نه اینکه بگین حتما اینو میخوام

    اینارو یادم آوردم و نمیدونم چی شد یهویی به سجده رفتم و گفتم کمکم کن میدونی که چی میگم ، در مورد روز جمعه و شعری که بهم نشونه دادی جز تو کسی رو ندارم تو کمکم کن تا کامل رها بشم از خواسته ام ، اینو گفتم یهویی به زبانم جاری شد من لی غیرک

    إِلَهِی وَ رَبِّی مَنْ لِی غَیْرُکَ

    اصلا معنیشو نمیدونستم ،قبلا شنیده بودم، شاید یادم نمونده بود

    تو گوگل سریع نوشتم ببینم چیه

    متعجب بودم که چرا به زبانم جاری شد

    وقتی معنیشو دیدم

    ای معبود و صاحب اختیار من، من به جز تو چه کسی را دارم

    من اینو به زبون خودم به فارسی گفتم ، اما به زبان عربیش هم به زبونم جاری شد

    من قبلا تو فایلای رایگان اینو شنیده بودم که استاد میگفت صد در صد راهتون اشتباهه ،اگه در مورد خواسته تون بگید که میخوام این باشه ،

    اما مقاومت داشتم ،میترسیدم از خواسته ام رها بشم ،اما در کنارش با توجه به اینکه تو این یک سال خیلی رها تر از یک سال پیش شدم ، اما ته ته دلم یه حسی داشتم که کامل رها نشدی

    و باید کلا قطع بشه شاخ و برگای اضافه ،که مونده و دلت نمیاد قطع کنی

    و میدونی که باید قطع بشه اما قدمی برنمیداری

    و من که امروز و دیروز و روز جمعه پیام خدا رو دریافت کردم که الان وقتشه که باید قدم آخر رهایی رو بردارم

    و با شنیدن حرف استاد که گفت صد در صد اشتباه میرین و نشونه دادن روز جمعه شب ، این شعر که یهویی از تلویزیون شنیدم

    محمد رضا گلزار تو برنامه اش میگفت و به طرز عجیبی من اصلا صدای تلویزیونو نمیشنیدم ،اما صدای اون قسمت حرفاشو شنیدم و گوش دادم

    شعری که خوند ، دقیق با جزئیات تو رد پای روز 23 آذر نوشتم

    یه قسمتش این بود که من وقتی خوندم دقیقا حرفی رو که ظهر تو بازار که صحبت های استاد عباس منش رو گوش میدادم به خدا گفتم ، دیگه خواسته مو نمیخوامش ، من فقط تو رو میخوام ربّ من

    کمکم کن

    و شب ، این شعر رو به من نشونه داد ، تا کمکم کنه راحت تر رها بشم و قدم آخر رهایی و قطع کردن شاخ و برگ اضافه ام رو ،بردارم

    مرد این بازیچه دیگر نیستم

    این تو و لیلای تو … من نیستم

    گفت: ای دیوانه لیلایت منم

    در رگ پنهان و پیدایت منم

    تو این دو روز ،شنبه و یکشنبه ، مدام به این فکر بودم که چجوری آخه ، قدم آخر رو، که باید ، یه سری کارای عملی هست برای رهایی بردارم ؟

    خودم خوب میدونستم که باید چه قدم هایی بردارم ،اما ترس داشتم

    در صورتی که من توی این دو سالی که پا تو مسیر آگاهی گذاشتم و یک سالش رو هست، که وارد سایت استاد عباس منش شدم ، دلیل اصلی قدم گذاشتنم در مسیر آگاهی این خواسته ام بود ، که حتی قصد نداشتم عمیقا خودم رو و یا خدا رو بشناسم

    و حاضر بودم به هر قیمتی خواسته ام رو بدست بیارم

    و اول با این نیت خواستم تغییر کنم ،البته میخواستم یه سری چیزا یاد بگیرم که یکیش بر طرف کردن خجالتی بودنم بود ،

    فقط خجالتی بودنم نبود ، خیلی تضادها بود که سبب میشد که من به خیلی از خواسته هام نرسم

    و یکی هم بلد نبودن وخوب ارتباط برقرار نکردن با آدما بود ،اینکه بلد نبودم درست حرف بزنم و منظورم رو برسونم

    چون ترک زبان بودم ، همیشه از بچگی شنیده بودم که کسایی که ترک زبانن ،نمیتونن به فارسی زبانا حرفشونو بگن و متوجهشون کنن و خیلی باورهای محدود و خیلی تضاد های دیگه

    و همین دوست نداشتن خودم

    که خیلی ضربه میزد بهم و مانع از رسیدن به این خواسته ای که داشتم میشد

    و همین سبب میشد من به خواسته هایی که داشتم نتونم برسم

    و راه رو اشتباه برم

    تا اینکه این تضاد سبب شد ، که من قدم بردارم ، اما بعد چند ماه دیدم مسیرم به کل تغییر کرد و دارم روی خودم کار میکنم و آروم تر شدم

    و رفته رفته داشتم رهاتر میشدم از اون خواسته ام

    و حالا بعد از گذشت یک سال ، خدا بهم گفت دیوانه ،لیلایت منم ، در همه جنبه ها ، چرا هنوز وابسته درخواستت هستی

    (الان یک سال گفتم

    یاد یک سال پیش افتادم

    من هدایت شدم به یه متنی

    که نوشته بود

    آن یکی آمد درِ یاری بِزد / گفت یارش : کیستی ای مُتَمَد ؟

    مثنوی معنوی

    شخصی آمد و درِ خانه معشوق خود را زد . معشوق از درون خانه پرسید : کیستی ؟ گفت منم . معشوق گفت : بازگرد . زیرا هنوز تو خامی و هنوز دَم از «من» می زنی و مدّعی عاشقی هم هستی . آن شخص بازگشت و یکسال در فراق یار ، شهر و دیار خود را رها کرد و رفت . پس از یکسال به درِ خانه معشوق آمد و در زد . معشوق از درون خانه پرسید : کیستی ؟ گفت : آن کسی که اکنون پشتِ در ایستاده نیز تو هستی . معشوق گفت : اکنون که تو ، «من» هستی درون خانه آ . آیا می دانی چرا سال قبل تو را به درون خانه راه ندادم ؟ برای اینکه دو «من» در یک خانه نگنجد .

    خدا این متن رو پارسال به داد و منو هدایت کرد به این سایت تا من درونم رو از بین ببرم

    منی که فکر میکردم منم رو از بین ببرم

    و تا جایی که تونستم قدم برداشتم و عمل کردم

    و الان نتیجه اش رو که آرامشه میبینم

    چقدر این شعر ها کاملا به هم مرتبطن

    من بعد از یکسال اومدم و این حرفو گفتم که خدا من تو رو میخوام ،منی وجود نداره ،همه توی و تو

    من دلم میخواد بگذرم از هرآنچه که مانع داشتنت در قلبم میشه

    و به یک باره گفتم دیگه نمیخوامش خواسته ای رو که تو این دو سال هنوز کمی چسبیدن بهش مونده

    دیگه نمیخوامش

    و فهمیدم که باید قدم عملی بردارم

    امسال یک بار هم این شعر رو بهم یادآوری کرد

    و الان بازم بهم یادآوری کرد

    یه حس عجیبی دارم نمیتونم بیانش کنم

    الان دارم‌گریه میکنم و مینویسم

    الان که مینویسم ساعت 00:32 روز 28 آذر شده

    من داشتم رد پای روز 25 آذر رو مینوشتم که این شعر رو دوباره یادم آورد

    و بهم گفت

    بارها تو این یکسال بهت نشونه دادم ،آفرین ، تونستی عمل کنی و رهاتر بشی ، ولی چرا هنوز درگیر هستی و سعی داری ، با اینکه میدونی مسیر رو اشتباه میری و چند وقته که تجسم میکنی و واضح میبینی

    ولی اقدامی برای رهایی نمیکنی

    میدونی شرک هست طیبه؟!

    جای من فقط در قلب تو هست و بس

    پس چرا قدم نهایی رو برنمیداری

    تو منو داری

    مرد راهم باش تا شاهت کنم

    دو «من» در یک خانه نگنجد طیبه ، فقط منم ،ربّ تو ولا غیر

    بگذر از هرآنچه که در همه جهان هستی مانع از اتصال عمیق بین من و تو میشه

    و وقتی این شعر رو خوندم گریه کردم و گفتم نمیخوامش ،من دیگه اون خواسته مو نمیخوام

    اما تو این دو روز نتونستم قدمی بردارم اما از خدا کمک میخوام

    و اون روزا که تمام فکر و ذکرم این بود که به خواسته ام برسم

    تا اینکه وارد سایت عباس منش شدم و روز به روز که گذشت و من دیدم دارم روی خودم بیشتر کار میکنم ، و یه روز متوجه شدم که نسبت به خواسته ام رهاتر شدم

    تا اینکه بعد از یکسال ،امروز به این نتیجه رسیدم که باید قدم آخر رو بردارم برای رها کردن ، خواسته ام رو به خدا بسپارم

    و اصراری برای خواسته ام نداشته باشم

    و با اینکه تو این یکسال میدونستم که درست بیان نکردم درخواستمو، ولی همچنان میخواستم و تجسم میکردم و حتی واضح میدیدم نقطه پایانی رو و لذت میبردم از اینکه دارمش و وقتی تجسم میکردم حالم بی نهایت عالی بود

    و وقتی شنیدم که استاد گفت اگر اینجوری تصور کنید کاملا اشتباهه و صد در صد شما رو از مسیر دور میکنه

    به یکباره توی بازار گفتم نمیخوامش

    چون من میخوام خدارو داشته باشم ، نه اینکه بچسبم به خواسته ام که منو دور کنه از خدا و از مسیراشتباه برم

    و کمک خواستم

    و تو همون روز با نشونه اش خیلی کمک بزرگی بهم کرد تا آروم بشم ، ولی ترس داشتم

    توی این دو روز نجوای ذهنم میگفت

    اگر این کار رو انجام بدی دیگه برای همیشه این خواسته تو باید از ذهنت بیرون ببری

    هنوز فرصت داری یکم دیگه فکر کن و انجامش نده ،اگر انجامش بدی دیگه تمومه

    وقتی من دیدم این حرفا تو ذهنم میاد حس کردم داره احساسم نا خوب میشه

    سعی کردم کنترل کنم خودمو و به فایلا گوش بدم

    در طول روز

    و از خدا کمک خواستم

    و گفتم مهم نیست ،هرچی میخواد بشه بشه

    مهم اینه که من یه چیز با ارزش رو بدست میارم

    که خیلی بی نهایت ارزشمنده

    صبح که بیدار شدم به خدا سلام دادم و اولین چیزی که بعد نشستن رو تختم دیدم قرص ماه بود ، سپایگزاری کردم به خاطر این همه زیبایی تو فاصله کمی از ماه یه ستاره پر نور هم میدرخشید ،تخت خوابم کنار پنجره اتاقمه و میتونم راحت آسمون زیبا و ستاره هاشو ببینم

    حتی کل تهران قسمت تجریش و کوه هاشو هم میبینم

    وقتی چشمم به ماه افتاد ،تصویر سکه تمام بهار آزادی اومد جلو چشمم

    سریع گفتم خدایا شکرت ، ممنونم بابت این هدیه زیبات ، قراره بهم سکه بدی ؟ و دفتر تمرین ستاره قطبیم رو باز کردم و نوشتم و نوشتم امروز تو ورکشاپ جایزه میدن

    و به خیال خودم ،چون استاد رنگ روغنم اوایل این ورکشاپ های رایگان گفته بود که هر هفته به بالاترین امتیاز سکه میدن

    ،منم تو خاطرم مونده بود و تو کل این هفته ها هیچ جایزه ای نداده بودن و من مدام به فکر این بودم یعنی هر هفته سکه رو به کدوم کار دادن

    ولی امروز با دیدن قرص ماه نوشتم که سکه میدن و خندیدم و تصورش کردم

    وقتی حاضر شدم تا برم ورکشاپ رایگان که هر هفته میرم برای طراحی ،

    با خودم انارا رو هم بردم تا ببرم بفروشم

    وقتی رسیدم، دیدم انار گذاشتن برای طراحی مدل زنده و زاویه طراحیمو مشخص کردم و شروع کردم به طراحی

    امروز فکر کنم هفته دومی هست که من تعهد دادم که دیگه شکر و قند و شیرینی نخورم

    وقتی تو ورکشاپ چای آوردن با شیرینی ، که شیرینیشم از اونایی بود که من دوست داشتم

    انقدر دلم میخواست شیرینی رو بخورم و مغزم داشت فشار زیادی رو میاورد

    چون من عمرا به شیرینی نه بگم ،حتی اگر برای بدنم ضرری داشت نمیتونستم جلوی نفسمو بگیرم و میخوردم

    اما یک هفته شده که شیرینی نخوردم

    حتی دیروز که از کلاس برگشتم ، تو محله مون شیرینی پخش میکردن کیک یزدی بود ،با مادرم رفتیم تا چای بگیریم ، مادرم گفت بیا کیک یزدی بردار ، برنداشتم و گفتم نمیخوام

    گفت طیبه تو که کیک دوست داری ، تو که گفتی من برات کیک درست کنم

    چی شد یهو

    بهش گفتم من دلم میخواد از این به بعد به بدنم برسم

    و بعدش یهویی مادرم گفت طیبه این مغازه قلم داره بیا بخریم و قلم خرید و آورد خونه تا آب قلم درست کنه ، ما همیشه آب قلم برای آش و همینجوری میخوردیم اما از وقتی تو زندگی در بهشت دیدم که مریم جان گفت روغن قلم

    به مادرم گفتم و گفت میخره

    انگار از وقتی متعهد شدم شیرینی نخورم یه سری چیزارو برای خونه خریدیم و یه جورایی من فرکانس لیاقت این مواد پرتئین دار رو به جهان هستی ارسال کردم که بخریم و بخوریم ،تا وقتی زمانش برسه دوره قانون سلامتی رو تهیه کنم

    حتی داداشم چند وقت پیش که اصرار داشتم که باهم قانون سلامتی رو بخریم گفت نه الان نمیتونیم

    وقتی میتونیم که پولمون زیاد باشه و بتونیم هر روز مواد پرتئین دار بخریم و بخوریم

    از روزی که من فهمیدم دارم اشتباه میرم و تصمیم گرفتم خودم لیاقتم رو برای دوره قانون سلامتی نشون بدم و شروع کردم قند و شیرینی رو حذف کنم ، به یک باره پول مواد پرتئینی جور میشه و نمیدونم از کجا ولی خدا جورش کرد و ما فکر کنم تو این ده روز ، تغذیه مکن خوب بود

    قلم خریدیم

    ماهی خریدیم

    مامانم گفته بال مرغ هم میخره

    هر روز هم که تخم مرغ داریم

    که من تا به این سنم لب به بال مرغ نزدم اما میخوام از این به بعد بخورم

    خدایا شکرت

    اما با همه این حرفا بازم تو فشار خیلی زیادی بودم ،چون شدیدا دلم میخواست شیرینی بخورم

    اما خداروشکر تونستم و تعهدم رو پایبند بودم و نخوردم

    وقتی شیرینی رو آوردن ،من برداشتم و گذاشتم تو نایلون و نون ک پنیر که برده بودم برداشتم و با چای خوردم

    میدونم که باید اینارو هم نخورم ،ولی تا وقتی که دوره قانون سلامتی رو بخرم سعی میکنم نون رو هم کم کنم

    اینم یادم اومد چند روزی بود برنج نخورده بودیم ،منی که هر روز برای ناهار برنج میخوردم ،دیدم مادرم گفت دقت کردی چند روزه برنج نخوردیم؟؟؟

    چیزای پرتئین دار خوردیم

    خدایا شکرت

    داشتم فقط به این فکر میکردم که چندروز پیش تو اینستاگرام هدایت شدم به فایلی که درمورد اراده میگفت

    و چند وقتی بود که سوال من بود، که اراده رو چجوری قوی کنم

    تا اینکه شنیدم

    نوشته بود :

    آخرین مطالعه ای که روی مغز انجام شده قطعا شوکه ات میکنه

    و دکتر شروع کرد به صحبت کردن :

    اکثر مردم اینو نمیدونن که

    بخشی در مغز وجود داره به اسم

    anterior cingulate cortex

    وقتی کارهایی رو انجام میدی که تمایلی به انجامشون نداری

    این بخش مغز بزرگتر میشه

    مثلا سه ساعت به ورزش روزانه یا هفتگیت اضافه کنی

    یا وقتی رژیم میگیری و از خوردن چیزی اجتناب میکنی ،

    در کل این بخش از مغز ، نه تنها یه بخش بنیادی برای نیروی اراده محسوب میشه

    بلکه میزان تمایل شما به زندگی کردن رو افزایش میده

    و دکتری که این مطلب رو میگفت ، گفت ، روزی که این مطلب رو فهمیدم

    از شدت هیجان از جام بلند شدم

    و من تصمیم گرفتم عمل کنم تا ببینم اراده ام نتیجه اش عالی میشه

    وقتی طراحیم داشت تموم میشد ، دیدم یکی از استادا اومد گفت من با مسئول پاساژ صحبت کردم که از این به بعد به عنوان هدیه برای یک نفر که طراحی و نقاشیش نمره بالاتری بگیره ،بهش هدیه بدیم

    تا هم بقیه مشتاق تر بشن و بیان تا کار کنن و هم قدر دانی بشه

    گفت تو هفته های قبلی فقط نمره میدادن ولی از این به بعد جایزه هم داریم

    وقتی اینو گفت تعجیب کردم با خودم گفتم یعنی این همه هفته میومدیم جایزه در نظر نگرفته بودن؟؟؟

    و یهویی نوشته امروزم تو تمرین ستاره قطبی اومد جلو چشمم

    و قرص ماه رو که اول صبح دیدم و به شکل سکه تمام بهار آزادی دیدمش

    خندیدم گفتم وای یعنی داره خلق میشه

    در اصل از قبل قرار نبود جایزه بدن

    وقتی من با فکری که از صحبت استادم داشتم که هر هفته برام سوال بود پس کی سکه رو میدن ؟

    امروز من نوشتم و نشونه اش اومد

    و از این هفته به بعد جایزه میدن

    این یعنی من دارم خلق میکنم لحظاتم رو

    وقتی ورکشاپ تموم شد ، به مادرم زنگ زدم و گفتم اینجا سفره یلدایی گذاشتن ، میای تجریش سفره رو هم ببینی و عکس بگیریم ، منم یکم گردنبند انار بفروشم با هم برگردیم خونه

    وقتی مادرم گفت باشه ، من رفتم سمت مترو که وایسم و انارارو بذارم بفروشم ، بازم داشتم شرک میورزیدم و دنبال جا بودم و آخرش جایی واینستادم و رفتم دور زدم و پنیر گرفتم و دوباره برگشتم سمت مترو وایسادم

    تا اینکه مادرم اومد و باهم رفتیم تا سفره انار رو ببینه و برگردیم

    اولش رفتیم سنگک خریدیم و پنیر رو که گرفته بودم و رفتیم نمازخونه طبقه بالای کلاسم ، وقتی رسیدیم کسی نبود ،منم شروع کردم تا بخورم ،دیدم یه خانم اومد تو و تو دلم حس میکردم باید تعارفش کنم ،اما گفتم چرا باید بگم ولش کن و نگفتم بفرمایین یه لقمه بردارین

    داشتم با لذت میخوردم و میدونستم که کارم درست نیست چون افکار ناخوبی اومد به ذهنم

    وقتی نماز مادرم تموم شد ، مادرم به خانمی که نشسته بود گفت بفرمایین شما هم یه لقمه بخورین ، گفت ممنونم برای من غذا دادن از مدیریت و چای دارم میخواین بهتون چای بدم

    انقدر ساده و بخشنده بود که سهم چایشو که یه فلاکس چای بود به ما تعارف کرد

    که اونجا بود که فهمیدم کار میکنه ،اولش حس کردما چون شنیدم صدای شستن دستشویی نماز خونه میومد ، اما گفتم نه حتما یه نفر دیگه بود

    وقتی بهمون چای داد، به خودم گفتم طیبه یاد بگیر بخشندگی رو

    تو حاضر نشدی از این همه سنگک یه لقمه بگیری بهش بدی

    بعد اون برای تو و مادرت چای آورد

    وقتی مادرم بهش لقمه پنیر داد ، گرفت و رفت و وقتی برگشت و ماهم داشتیم میرفتیم ازش تشکر کردیم

    گفت اگر چیز دیگه داشتم حتما میدادم بهتون که بخورید ،ببخشید هر آنچه که داشتم همین بود

    درس خیلی بزرگی بهم داد اینکه بخشنده باشم

    اینکه حریص نباشم

    اگر یه لقمه میدادم چیزی از سنگک کم نمیشد

    که باز هم برمیگرده به یه سری باورهای محدودم

    وقتی رسیدیم و سفره یلدا رو دیدیم ، کلی ازش عکس گرفتم و بعدش لبو رایگان میدادن تو کل اون طبقه که کلاسمم اونجا بود

    وقتی مادرم گرفت و باهم برگشتیم ، خیلی هوا سرد بود و سوز داشت ،دیگه برگشتیم خونه

    تو راه که سمت میدان تجریش بودیم یه فال فروش دیدم ، به خدا گفتم میشه باهام حرف بزنی و بگی که چیکار باید بکنم درمورد قدمی که باید بردارم و قطع کنم شاخ و برگمو که با شعر مجنون بهم فهموندی

    وقتی فال گرفتم و برداشتم فال رو و باز کردم

    متعجب بودم چقدر دقیق و واضح و شفاف نوشته بود

    یه تیکه اش رو مینویسم

    دقیقا درمورد همین شعر که تو برنامه گلزار شنیدم

    آخر فال نوشته بود

    برای کسب هر چیزی ، حتی عشق ، دنبال حیله و مکر نباش ، که صاحب محبت واقعی نخواهی شد

    من پیامی رو که باید میگرفتم رو گرفتم با این فال حافظ

    وای قبلش انقدر واضح نوشته بود یه سری حرفا رو که قشنگ مربوط به فرکانس و مدار ها بود و به من نوشته بود که در این مسیری که هستی ،صادقانه به رفتار و کردارت ادامه بده

    چقدر دقیق بود این فال

    عین حرفای گلزار که میگفت به هرچی وابسته بشی ازت گرفته میشه

    عین حرفای استاد عباس منش که میگفت ، شرک هست و باید رها بشی از هر آنچه که خواسته داری و بهش چسبیدی

    حالا خواسته ات ، پول و ثروت و مقام‌باشه و یا عشق باشه و چیزای دیگه

    باید رها باشی

    وقتی این فال رو خوندم ، گفتم چشم قدم های عملیش رو برمیدارم ، ولی من بلد نیستم ، بلدما ،ذهنم مانعم میشه

    دو روز گذشته

    تو کمکم کن تا کامل رها بشم و به حرفم که گفتم دیگه خواسته مو نمیخوام

    در عمل انجامش بدم و ایمانم رو بهت نشون بدم

    تو فقط شجاعت رهایی رو بهم عطا کن

    تو راه ،فقط اینو می گفتم و برگشتیم خونه و سوار مترو شدیم

    وقتی نشستیم من آویز انارامو دادم به مادرم

    من این ور صندلی نشستم که سرمو تکیه بدم به شیشه صندلی مترو و مادرم سمت دیگه اش گوشه صندلی نشست

    و وقتی راه افتاد یه نفر قیمت پرسید و گفتم

    بعد دیدم یه دست فروش که گل سر میفروخت اومد و گفت که اینا چی هستن و اشاره کرد به سنجاقایی که من برای نگه داشتن انارا به پارچه وصل کرده بودم

    من جواب ندادم ،گفتم مادرم بهش جواب میده

    بعد دیدم یه دخترکه وایساده بود کنار انارای من ، بدون اجازه دستشو برد سمت سنجاق و یکی رو باز کرد و داد به فروشنده

    فروشنده هم بد متوجه شد و گفت شما میفروشی انارارو ؟؟

    اون دختر مسافر عصبانی شد و بلند گفت این چه حرفیه

    کجای من شبیه فروشنده هاست

    فروشنده هم با صدای بلند گفت چی میگی خانم مگه ما فروشنده ها چی از شما کم داریم که اینجوری میگی

    وقتی من اینو شنیدم بیشتر سکوت کردم و میدونستم دلیل سکوتم رو

    تو اون لحظه احساس فقر و نداری کردم

    چرا؟؟؟

    چون که من از بچگی شنیده بودم که هر کس دست فروشی میکنه فقیره و چیزی نداره بخوره

    و از نداری میاد دستفروشی

    و این باور محدود سبب شد سکوت کنم و جوابی ندم

    تا اینکه فروشنده دوباره پرسید این انارا صاحب نداره

    مادرم گفت صاحبش منم

    شنیدم مادرم گفت من نمیدونم دخترم خریده

    بعد دست فروش گفت دخترت کجاست

    دیدم همه مسافرا منو نشون دادن و گفتن ایشونه

    گفت خانم روسری قرمز ، وقتی گفت روسری قرمز تو دلم گفتم شاله روسری نیست و خندم گرفت اما با توجه به اون باور محدود من از درون صورتم گرم شده بود و یه حسی داشتم که نمیخواستم صحبت کنم

    ازم پرسید میای اینجا ازت سوال بپرسم ، گفتم شرمنده نمیتونم بیام و فروشنده بلند گفت خانم روسری قرمز خسته هست نمیتونه بلند بشه میگه جامو میگیرن ،جا گرفتم

    و رفت

    اون لحظه ها حس بی ارزشی بهم دست داد

    اینکه نتونستم صحبت کنم

    اینکه فکر کردم فقیرم

    در صورتی که من ثروت مند ترین بودم

    چون من تو این یکسال قدم به قدم اومدم جلو و دارم حرکت میکنم و درسته تو این یکسال قدم برداشتم ،و با هر قدمم خوشحال بودم که از دستفروشی شروع کردم

    و کاملا تکاملی طی کردم این مسیر رو

    حتی روزهایی بود که من تمرین میکردم وسیله هامو تو مترو آویزون کنم و حداقل بذارم باشه

    یا انقدر خجالت میکشیدم که الان اون خجالت پارسالمو به اون حد ندارم و خیلی پیشرفت کردم

    من ثروتمند و موفقم چون تو این یکسال در مقایسه با پارسالم ثروت کسب کردم و چه ثروتی بالا تر از اینکه دارم روی خودم کار میکنم در تمام جنبه ها

    و باید به خودم افتخار کنم ،نه اینکه حس بی ارزشی بگیرم

    میدونم که اون باور محدود سبب این حس شد و باید قوی بشه و سعیمو میکنم

    وقتی برگشتیم مادرم تو راه گفت ،دتتری که بدون اجازه برداشت من چیزی نگفتم ببینم که چرا بی اجازه دست زد به سنجاق و خواست به فروشنده بده

    اون خودش سبب شد که فروشنده حس کنه که اون داره میفروشه

    بعد که رفتیم

    وقتی رسیدیم با بی آر تی ، خواستیم بریم از پله های پل عابر پیاده بریم بالا ،تا سرمو بلند کردم دیدم بیلبور سمت خونمونو عوض کردن بزرگ نوشته بود

    کار امروز را به فردا مسپار

    این تاکید بود که خدا میخواست بگه سریع تر اقدام کن به رها شدن از خواسته ات ،تعلل نکن

    وقتی از پله ها اومدیم پایین با خودم گفتم دیگه برگ جمع نکنم ؟! بسته دیگه خیلی برگ خشک کردم باید شروع کنم به نقاشی

    و بعد به این فکر کردم که برگ بزرگ زیاد ندارم ،کاش برگ بزرگ داشتم و توش عکس اسب میکشیدم و میبردم باشگاه اسب سواری به اسب سوارا میفروختم ،که باز هم ایده شو خدا بهم داده بود، ولی فعلا برگ بزرگ نداشتم تا عملی کنم

    وقتی میرفتیم ،امروزم هوا باد و بارون ملایم داشت

    یهویی دیدم وای خدای من ،رو به روم پر از برگه ، وقتی دقت کردم دیدم از اون درختاست که شبیه درخت چناره و برگای خیلی پهن و بزرگی داره

    همین که دیدم برگای خیلی بزرگی بود فقط خندیدم و گفتم خدایا شکرت چقدر برگ بهم دادی ، طلا هستن طلا

    وای خیلی زیبا بودن

    و خواستم برگ جمع کنم که نایلون کوچیک داشتیم ،رفتم از مرکز خرید که رستوران داشت نایلون بزرگ بگیرم ،وقتی خواستم پولشو بگیرم دختر تقریبا 15 ساله بود رفت یه خانم رو صدا کرد تا قیمت نایلون رو بپرسه ،اومد و گفت پول نایلون نمیگیریم

    و من تشکر کردم و خوشحال رفتم و برگ جمع کردم

    حدود یک ساعتی داشتم تو تاریکی نیمه روشن برگ جمع میکردم

    و سه تا نایلون برگ شد و رفتم خونه

    وقتی رسیدم همه رو خالی کردم تو وان بزرگی که داشتیم تا بشورمشون

    چون درختی که برگاشو برداشتم همیشه یه حالت چسبندگی روی برگا داره و برگاش عین چرمیمونه و انقدر شگفت زده بودم از این همه زیبایی برگ که مدام میگفتم خدایا شکرت که این برگای بزرگ رو بهم عطا کردی

    وقتی داشتم تو اتاقم مرتب میکردم وسایلامو ، به دلم اومد که الان عموم اینا میان خونه مون

    با خودم گفتم نه بابا دختر تازه اومده بودن

    یه چند دقیقه بعدش مادرم اومد اتاق گفت طیبه عموت زنگ زد گفت میان اینجا

    متعجب بودم تا به دلم اومد زنگ زدن

    چقدر این روزا داره همه چیز خلق میشه

    خدایا شکرت

    وقتی اومدن من سلام دادم و پسر عموم که چند روز پیش ازم قیمت نقاشیامو گرفته بود گفت طیبه مشتری نتونستم جور کنم برای نقاشیات ،دوستام گفتن گرونه تو مدرسه گفتم بهشون

    منم گفتم اشکالی نداره اینا نشد از جای دیگه مشتری میاد

    ولی عجیب بود

    پسر عموم که قبلا حاضر نبود برای من مشتری جمع کنه ،الان خودش در تلاشه که برای من مشتری پیدا کنه و خودشم یه مبلغی برای خودش سود برداره

    بعد اومد اتاقم و منم مشغول برگایی بودم که شسته بودمشون

    دیدم دستش توپ بافتنی که چند وقت پیش بافته بودم ،گرفته و گفت طیبه این چند ؟

    همدیدم گفتم میخوای بخری ؟ گفت آره

    هرچند باشه میخرم خیلی نرمه و دوستش دارم

    گفتم 25 هزار تمن و سریع کارت بانکیشو درآورد و گفت کارتخوانتو بده و کارت کشید

    وقتی خرید گفت طیبه دیگه چی داری ؟

    گفتم پسرونه نمیدونم باید بگردم

    آخه اتاق من پر از وسایل پسرونه مثل ماشین و جاکلیدی و چیزای دیگست

    من از سال 96 که تصمیم گرفتم کسب و کار راه بندازم برای خودم و تو اینستاگرام فعال شدم و نقاشیامو تکاملی فروختم

    کنارش اسباب بازی و چیزای دکوری هم میفروختم برای مشاغل ولی بیشتر کارم برای فروش وسایل ماشین و چیزای دکوری برای آتش نشانا بود و تا سال 1400 بود فکر کنم نقاشی و ماشین و چیزای تزئینی میفروختم

    تا اینکه تصمیم به تغییر کردم و یکی از ترس هایی هم که داشتم این بود که اگر پیج اینستاگرامم به هر دلیلی از بین بره از کجا میتونم درآمد داشته باشم که وقتی آگاه شدم و فهمیدم دارم شرک میورزم

    پیجمو به کل بستم والبته هنوز هست ولی از کاربریم خارج شدم

    و یه پیج جدید باز کردم برای نقاشی ولی فعالیت خاصی نداشتم تو این مدت و از دستفروشی شروع کردم

    و تا به امروز تکاملم رو روزانه در سایت و گوگل درایوم مینویسم

    بعد پسر عموم گفت طیبه من میخوام ازت دوباره خرید کنم

    منم به ماشینام نگاه کردم گفتم هیچ کدومو نمیفروشم

    چون اتاقم پر هست از ماشینای مختلف آتش نشانی و فندکای تزئینی طرح های آتش نشانی و عروسک و چیزای دیگه

    انقدر شلوغه و وسیله هست که هر کس میاد فقط نگاه میکنه

    ازم پرسید همه اینارو نفروختی؟

    گفتم چرا با هر جعبه ای که میخریدم یدونه هم برای خودم برمیداشتم

    و بقیه رو میفروختم

    وقتی بیشتر گشتم دیدم یه جاکلیدی دارم که با تیله بافته بودم بهش نشون دادم گفت میخوامش و قیمتشو گفتم 140

    سریع گفت میخوام و میبرم 180 به وستام میفروشم

    گفت دفه بعد اومدیم خونه تون نقدی میارم پولشو

    خیلی برام شگفتی داره چون من دارم خلق میکنم

    چون من نوشته بودم که دوست دارم ازم خرید کنن

    امروز با اینکه فروش نداشتم اما شب پسر عموم ازم خرید کرد

    خیلی حس خوبی بود

    وقتی این نشونه هارو میبینم بیشتر علاقه مند میشم که ادامه بدم این مسیر رو و بیشتر درباره دوره 12 قدم تمرکز کنم

    کل روز من پر از درس بود

    خوشحالم که دارم سعی میکنم قدم بردارم

    وقتی رفتن تا نصف شب بیدار بودم و داشتم رد پاهامو مینوشتم

    خدایا شکرت

    برای تک تک شما دوستان عزیز و خانواده صمیمی عباس منش و اسناد عزیز و مریم جان بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  10. -
    عاطفه مردانی گفته:
    مدت عضویت: 2753 روز

    سلام به استاد گرانقدرم⁦❤️⁩

    نمیدونم چطور گریمو در حال نوشتن این کامنت کنترل کنم.😭😭😭

    اصلا نمیتونم باور کنم که خداوند اینقدر با وضوح و صریح میتونه با بندش حرف بزنه،هیچ فکرشو نمیکردم اینطوری نشسته باشه روبروم و از زبان شما و با نوشته های شما باهام حرف بزنه.اخه مگه میشه این همه صراحت کلامو درک کنی؟

    قلبم پر بود از احساس شکرگزاری و سپاس و ذهنم پر بود از تردید وچه کنم.در حالتی که فقط و فقط میدونستم این خداونده که میتونه با کلامش هدایتم کنه و به ذهنم مانند قلبم ارامش بده.

    قلبم منو هدایت به این قسمت از سایت کرد.به خودم قول داده بودم تا وجودم برای دریافت پیام خداوند خالص و تشنه نشده باشه،از سر عادت به این قسمت نیام و بزارم همیشه این امکان سایت برام ناب و ارزشمند باقی بمونه بطوریکه اونوقت که میدونم تو مرحله ای هستم که دیگه حرف اخرو باید خداوند بهم بزنه از این طریق ، هدایتشو دریافت کنم.هرچند که اون مهربان و هدایتگر هر لحظه در حال هدایت ماست و این منم که باید خودمو لایق و خالص برای دریافتش کنم.

    خیلی وقته که از شروع سال و همزمان با شروع دوره بی نظیر دوازده قدم،برای استقلال کاریم هدف گذاری کردم.تو این مدتی که گذشته به شکل دست و پا شکسته در کنار کار قبلیم برای کار جدیدم اقداماتیو انجام دادم ولی وجود ترسها و تردیدهام و نجوا هایی که مصممن برای نا امید کردن و ادامه ندادن تو هستن ،هربار منو تو این مسیر متوقف و یا بی اراده میکرد.هرچند که همه اینا از قدرتمند نشدن باورهات ونیاز برای استمرار قولنین و عمل به اونا میان.همه این مسائل مانع میشدن که به شکل کامل از کار قبلیم کنده بشم و کار خودمو به صورت جدیتر دنبال کنم.

    امروز به شکل عالی با حالتی از سپاسگزاری و توجه به نکات مثبت روزمو شروع کردم و پیش از استفاده از این فایل،در مورد بهتر شدن روابطم با دیگران و اینکه چقدر عالی مدتیه که فقط جنبه زیبای ادمارو جذب میکنم،با دوست هم فرکانسیم صحبت میکردم،و چقدر شگفت انگیزه که امروز سپاسگزاریم در رابطه با سلامتیم و ارزش این نعمت بود و اینکه من بزرگترین و گرانبها ترین ثروت و به قول شما نعمتو در اختیار دارم.

    تمام اینا بک گراند شروع روز من بود تا دریافت پیام خداوند از طریق این قسمت.

    چقدر شگفت انگیزه که خداوند دقیقا باید با یاداوری این نعمت ها باهام حرف بزنه و بهم بگه،بنده من،همونطور که سلامت کامل به وجودت جاری کردم،همونطور که روابطتو زیباتر ساختم،به همین شکل ،ساده و بدیهی ثروت را هم در زندگیت جاری میکنم،فقط کافیه که همونطور که من برات خدایی میکنم تو هم بندگی منو کنی اونم چطوری؟با کنار گذاشتن ترسهات،تردیدهات و قدم گذاشتن در دل ناشناخته هات ،و یادت باشه اونجایی که نا امیدی و تضادها،ناشناخته ها و ترس از مواجه شدن باهاشون به سراغت میان،فقط و فقط با همه وجود خودتو در اغوش من حس کنی و توکل کنی به کسی که تورو روی شونه هاش نشونده و داره قدم تو دل نا شناخته هات میزاره.پس با امید و با توکل به خودش برو جلو و بدون که تو ثروت واقعیو که وجود خودشه را در اختیار داری ،پس شک نکن که در تمامی ثروتها بروی تو گشادست.درک

    این همه زیبایی کلام و این هم نزدیکی خداوند به تک تک ما بندگانش،به تنهایی برای من دریافت بزرگترین ثروت امروزم بود،پس چه شاهکاری میتونه بسازه از زندگیش اون کسی که تسلیم امر خداوند باشه و با بکار گرفتن این هدایت ارزشمندش،قدمها برداره و متعهدانه با احساس خوبش،با کنترل ورودیهای ذهنش،با غلبه بر ترسهاش و با ارائه واقعی توکل به خدای بزرگش ،جریانی از نعمت هارا به زندگیش باز کنه.

    امیدوارم بتونم این ایمان عملگرا را هر لحظه بیشتر در وجودم تقویت کنم و با تکیه بر اینکه خداوند و قوانین جهان تنها و تنها برای این هستن که من زندگیمو اونطوری که میخوام بسازم،قدم های محکمتر و موثرتری بردارم و نتایج زیبامو در کامنتهای بعدی با شما دوستان عزیزم به اشتراک بزارم.

    خدایا بی نهایت تورا سپاسگزارم🙏🙏🙏

    استاد عزیزم و اعضای خانواده ارزشمندم عاشقتونم.⁦❤️⁩⁦❤️⁩⁦❤️⁩

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: