«تجربه‌های من از اعتماد به نشانه‌ام» - صفحه 47


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری
    106MB
    25 دقیقه
  • فایل صوتی
    23MB
    25 دقیقه

این صفحه ساخته شده تا در بخش نظرات آن‌، فقط داستان‌های‌تان درباره جزئیات و شروع مسیری هدایتی نوشته شود که با کلیک روی دکمه «مرا به سوی نشانه‌ام هدایت کن» آغاز شد.

اینکه چطور آن نشانه‌ را تشخیص دادید‌؛

و آن نشانه‌ها چه زنگ‌هایی در وجودت به صدا درآورد و به چه تصمیماتی انجامید؛
و چه پله‌های متوالی از قدم‌های پی در پی را یکی پس از دیگری به تو نشان داد‌؛
و چه «تغییراتِ از اساس متفاوت با رویه‌های قبلی‌ات» را در شخصیت و در وجودت رقم زد‌؛

و چطور از میان هزاران شیوه‌‌، روند و مسیری برایت سَرَند و غربال شد که بهترین‌، نزدیک‌ترین‌، لذت‌بخش ترین‌، پرثمرترین و قابل اجراترین شیوه با امکانات‌ و شرایط آن لحظه‌ات بود.

و در نهایت‌، ادامه دادن در آن مسیر مهارتها‌، تجربه‌ها‌، ایمان و عزت نفسی را در وجودت ساخته که بین شمای کنونی و آدم قبلی فاصله انداخته و نسخه‌ی با ایمان‌تر در شخصیت‌‌ات ساخته که گوش به زنگ پیغام نشانه‌ها و بنیان کردن تمام جنبه‌های زندگی‌اش بر جدّی گرفتنِ مسیر هدایتی‌ نشانه‌هاست.

داستان هدایت تو به نشانه‌هایی که برای حل مسائل‌تان به آنها هدایت می‌شوی‌، و قدم‌های عملی و تکاملی‌ای که در جهت آن هدایت برمی‌داری و تجربیاتی که-در ادامه- برای‌ اشتراک با این خانواده در این صفحه نوشته می‌شود‌، از دل اعتمادی ناب متولد می‌شود که‌ -حتی با وجود نجواهای ذهن‌تان-، نسبت به  ساز و کار هدایت‌گونه‌ی خداوند‌، در قلب‌تان می‌سازید و به قول خداوند:

ذَالِكَ الْكِتَبُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ
الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ ممَِّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ
وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بمَِا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَ مَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَ بِالاَْخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ
أُوْلَئكَ عَلىَ‏ هُدًى مِّن رَّبِّهِمْ وَ أُوْلَئكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. بقره

این جریان هدایت که همواره در جهان جاری است‌، فقط آنهایی را با خود همراه می‌سازد که تقوا پیشه کرده و ذهن‌شان را کنترل می‌کنند و به نشانه‌ها اعتماد می‌کنند و تسلیم‌ مسیر هدایت‌شان می‌شوند و  رستگاران‌ و متبرّک شدگان آنها هستند.

زیرا خداوند هرگز برای یاری ما‌، قوانینش را نقض‌، معلق یا موقتاً غیر فعال نمی‌کند‌، بلکه به شیوه‌های کاملاً طبیعی‌، منطقی و هماهنگ با سازو کار جهان‌ هدایت خود را به سمت‌تان جاری می‌سازد.

ما از طریق ایده‌ها و نشانه‌هایی هدایت می‌شویم که  به واسطه‌ی قرار گرفتن یک کلمه یا جمله‌، یا خواندن داستان و تجربه‌ای که برای‌مان الگو می‌شود‌‌ و مرز ناممکن‌ها را در ذهن‌مان جابه جا می‌کند‌، یا راهکاری که دیگری برای مسئله‌ای متفاوت اجرایش کرده‌، یا گوش دادن به یک فایل و درک یک مفهوم از آن و…‌، به ما الهام می‌شود.

نقطه مشترک این نشانه‌ها این است که‌ همه‌ی آنها‌، «پیغامی واضح از اولین اقدام برای حل مسائل‌مان» را در دل خود دارند.

پیغامی که فقط و فقط برای خودمان و از طریق خودمان قابل تشخیص و قابل درک است.

زیرا این وعده‌ی خداوند است که:

قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ

گفتيم همگى از بهشت فرود آييد، پس چون از جانب من هدايتى براى شما آمد، آنان كه از هدايت من پيروى كنند هرگز بيمناك و اندوهگين نخواهند شد. بقره 38

نکته مهم:

در راستای هدف‌ما درباره نظم بخشیدن به محتوای سایت‌، در این صفحه فقط نظراتی منتشر می‌شود که درباره داستان و مسیر هدایت شده‌ای که به واسطه استفاده از دکمه «مرا به سوی نشانه‌ام هدایت کن» نوشته‌اید.

منتظر خواندن داستان‌ها و روندی هستیم که در مسیر هدایت‌تان طی می‌کنید و نتایجی که پله به پله شما را رشد و به مرحله‌ی بالاتر هدایت می‌کند.

وقتی از قدرت کانون توجه‌مان برای دیدن‌، به خاطر آوردن و مرور کردن مسیر این هدایت استفاده می‌کنیم‌، یعنی با نوشتن درباره جرئیات این مسیر‌ و به اشتراک گذاشتن با سایر اعضای خانواده‌‌مان‌، صدق بالحسنی می‌شویم‌، آرام آرام‌، جنس محکم‌تری از ایمان و یقین در وجودمان نهادینه می‌شود که جانمایه و شخصیت ما را تغییر می‌دهد و به قول قرآن‌، چشمان‌مان را برای تشخیصِ بهتر و دقیق ترِ نشانه‌های هدایت بیناتر می‌کند.

1828 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مهدی بیرانوند گفته:
    مدت عضویت: 1857 روز

    سلام دوستان⁦(◍•ᴗ•◍)❤⁩

    من یه حسی بهم گفت که بیام اینجا و در رابطه با یکی از بزرگ ترین اتفاقات زندگیم صحبت کنم و یاداور بشم که تا چه حد یک اتفاق ، یک اتفاق یکسان با توجه به باور هاشون براشون نتیجه هایی متفاوت داشته باشه .

    من خواسته ای داستم و باور داشتم چطور مهم نیست، فقط میاد …

    من به خدا اعتماد داشتم ⁦⁦(☉。☉)!⁩

    و خواسته من به غیر ممکن ترین شیوه ممکن به تحقق پیوست ….

    غیر ممکن ترین چیزی که ممکنه … لااقل برای من .

    خواسته ای که در تحققش از نعمت کرونا گرفته تا گرمای قطر که الان عاشقش شدم⁦ ⁦(‘◉⌓◉’)⁩ نقش داشته.

    خدایا شکرت.

    دیگه منتظرتون نمیزارم. خواسته من اینه.

    من به شخصه عاشق این بودم که در دانشگاه با بچه های خوابگاه بشینیم ( تخمه در بغل )

    جام جهانی فوتبال بیبینیم .

    ولی ، ولی ….

    من سنم قد نمی داد. و من تا جام جهانی به دانشگاه نمیرسیدم و باید چهار سال صبر میکردم تا جام بعد که دیگه من دورم تموم شده بود .

    من گفتم خدایا فقط میخوام⁦(~ ̄³ ̄)~.

    ⁩بعد میدونید چیشد .

    میتونید حدس بزنید ؟

    حقیقتش سال بعد کرونا اومد ❤️

    و بماند که دوازدهم رو غیر حضوری گذروندم که رویا همیشم بود که وقتم مال خودم باشه

    در کنارش جام جهانی به تعویق افتاد ⁦(๑♡⌓♡๑)⁩ برای اولین بار.

    ولی هنوز جام جهانی طبق روال باستانیش در تابستون بود . و یعنی هنوز نمیشد تو دانشگاه با بچه ها دید . در همین حین که مدیر فیفا مشغول بود , من ….

    من مشغول ناشکری بودم و با خودم میگفتم که خواسته های من چرا براورده نمیشود خدا .

    چرا موفقیت مال بقیس و من این ارزومم فراموش کردم .⁦⁦(。•́︿•̀。)⁩⁦ .

    من (عقاب) داستانو تا همین جا داشته تا بریم سراغ فیفا . بعد قرعه کشی جام میفته تو قطر.

    حالا بریم دووَل عربی . از اونجایی که قطر خیلی گرمه ❤️ رییس فیفا تصمیم بی سابقه ای گرفت .

    بریم سراغ من داستان. یک روز درحالی که گوشی دستم بود خبری خوندم که اشکمو در اورد.

    ❤️ برای اولین بار جام جهانی در پاییز برگزار میشه با تاخیر ❤️

    واقعا شوکه شدم که این اتفاقات باعث شد من جام حهانی رو در خوابگاه بیبینم. البته اینو که میگم هنوز تا جام ۲۰۲۱ (فک کنم) مونده ولی من مطعنم که میبینم در دانشگاه و رشته مورد نظرم.

    من در تمام این مدت مشغول ناشکری بودم غافل از این که کل یوم هو فی شأن

    من از الان ۴/۲/۱۴۰۰ به خودم قول دادم که این اتفاقات رو یادداشت کنم و هرگز فراموش نکنم

    که فقط بخوام ⁦⁦(◕દ◕)⁩

    ممنون که به صحبت هام گوش دادید واقعا لذت بردم فعلا⁦(◍•ᴗ•◍)❤⁩

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  2. -
    فاطمه گفته:
    مدت عضویت: 1959 روز

    سلام استاد عزیز

    این قسمت نشانه روز من خیلی وقتا منو هدایت کرده دقیقا به سمت سوالی که دارم

    دیروز که دیگه واقعا معجزه بود

    برای تضاد عاطفی که در زندگیم دارم دیروز نشانه روزم رو زدم و از خدای هدایتگرم هدایت خواستم و من رو به فایل گفتگو با دوستان قسمت هفتم هدایت کرد

    اصلا انگار خدا این گفتگو رو ترتیب داده تا جواب سوال منو بده

    وقتی آقا سعید گفت که ظرف چهل و هشت ساعت همه چیز درست شد انگار چراغ امیدی که توی دلم روشن بود تبدیل شد به یه پرژکتور پر نور

    خواستمو خیلی خیلی نزدیک دیدم خدایا شکرت

    خدایا شکرت که همیشه و همه جا هدایتگر و همراه منی

    خدایا شکرت که منو از تاریکی به سوی نور هدایت کردی و همواره هدایت میکنی

    خدایا شکرت که تو رو دارم

    خدایا شکرت برای دست مهربونت استاد عباسمنش

    خدایا هر چی دارم از تو دارم

    خدایا هدایتم کن حفاظتم کن حمایتم کن

    استاد امیدوارم در دنیا و آخرت سعادتمند باشید و متشکرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    هنگامه سلطانبلاغی گفته:
    مدت عضویت: 1975 روز

    سلام به روی ماه دوستان و استاد عزیز و سلامی به خدای عالم و جهان .امروز میخوام از نشونه هایی که گرفتم بگم از معجزه های زندگیم. هم برای نوشتن خودم وهم برای کسانی که میخواهند ببینند شاید که توسط خدا هدایت شوند.امروز تو ساختمون ما دزد اومد و کفشهای تمامی اهالی ساختمون رو دزدید به جز دمپایی و کفش منو. جالبیش میدونید کجاس؟؟؟

    اینکه خدا از روز قبل تمام برنامه هاشو چیده تا من در امنیت کامل باشم.اخ که فدات بشم خداجونم

    روزی که خدا برنامش رو چیده برای روز بعد:

    دیروزش برای همسایه بغلی ما مشتری اومد برا خونه و همسایمون برای اینکه راهرو جلوه قشنگی داشته باشه دمپایی و کفش اون یکی همسایه رو که تو راهروبود رو برداشت گذاشت پشت بوم و همسایمون اونی ک کفشش تو راهرو بود اومد و به من گفت دزد اومده کفشامون رو برده ولی چرا برای تورو نبرده؟؟

    منم بهش گفتم چون برای من جفت شده کنار اهن کرکره ای در خونه برا همین تو چشم نیس . شاید برا همین برا منو نبرده. که همون لحظه همسایه ای ک کفشهاروبرداشته بود اومد عذر خواهی کرد و گفت ک من برداشتم گذاشتم پشت بوم الان میرم میارم. این اتفاق ک افتاد من زیاد خوشم نیمد برا همین شب وقتی شوهرم اومد کفشاش رو اوردم خونه چون دوست نداشتم کاری ک با همسایه انجام داد رو با منم انجام بده. دمپاییهام رو هم جفت کردم گذاشتم جلو در ولی کنار اهنی کرکره در.جایی ک تو چشم نیس.

    فردای همون روز یعنی امروز دزد واقعی اومد تو ساختمون و کفشهای همه رو هم برد حتی دمپاییها ولی برای منو نبرد. چرا؟؟ چون بهم الهام شده بود دمپاییهام رو جفت کنم کنار اهن کرکره ای در و کفشهام رو هم بیارم تو خونه. وای خدایا شکرت شکرت ک مراقب من بودی و این خودش یه ثروته ثروته پنهان. همین ک قرار نیس پولی خرج کنم تا دوباره کفش بخرم خودش یعنی یه ثروت توزندگیم.

    دومین نشونه هم وقتیبود ک من نهار نذاشته بودم و میخواستم یه لقمه کوچولو بخورم و دیدم دوستم اومد خونمون با یه ظرف غذا. انقد زیاد بود که یعالمش موند و دوستمم با خودش نبرد و اون شد شام شب منو شوهرم. اینم یه نشونه دیگه که خدا با هزار دستانش هزینه های تورو کاهش میده و این خودش یعنی جریان ثروت تو زندگی

    خدایا سپاسگزارم برای اینکه منو به این راه زیبا هدایت کردی و سپاسگزارم از استاد عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    آرین بروجردیان گفته:
    مدت عضویت: 1905 روز

    سلام دوستان خداروشاکرم که امشب دارم این کامنتو مینویسم چون چند تا درس مهم از دو روز اخیرم یاد گرفتم که میتونه برای همه مفید باشه یکی از خواسته هایی که همیشه میخواستم این بود که بفهمم هدایت شدن چجوریه و خدا هم بهم یاد داد

    دیروز صبح از صبحش ک بیدار شدم رهنمود خواستم و خدا هم بهم گفت ک اینکارو بکن اول بهم گفت برو بیرون توی خیابون محتوا ضبط کن اما ی راه خیلی عجیب غریب رو پیشنهاد داد وقتی به اون راه رفتم ی پیرمرد بار سنگینی رو رو دوشش میکشید و کمک میخواست همونجا قضیه رو فهمیدم و الله رو سپاس گفتم که بهم اجازه داد به کسی کمک کنم بعد در ادامه دوباره بهم گفت ک کل راه رو برگردم و کلا ی سمت دیگه ای برم برای ضبط محتوا خب من تاحالا جلو دوربین نیمده بودم اما از خدا خیلی میخواستم که کمکم کنه تا بتونم جلو دوربین راحت باشم و اعتماد بنفس اون مدلی داشته باشم هدایتم کرد ب ی جایی که چن تا باغبون داشتن کار میکردن بهم فهموند که باید همینجا دکمه ضبط رو بزنم ترس ورم داشت ولی یاالله گفتم و دکمه ضبط و زدم یدفعه ی اعتماد بنفس عجیب درونمو پر کرد محتوام رو راه رفتم و خیلی ریلکس و با اعتماد بنفس و با صدای رسا ضبط کردم حالا نکته جالبش اینجاست که باغبونا از حرفایی ک میزدم خوششون اومد و باهم همکلام شدیم و باعث شد من بهشون چن تا ایده و کتاب معرفی کنم و فهمیدم ک قرار بوده ب اونها هم از طریق من نشونه ای برسه بعدش ک باهاشون صحبت کردم ب دلم ابتاد ک برم سر بلوارمون ک ۲ کیلومتر با اونجایی ک بودم فاصله داشت با سرعت رفتم وقتی رسیدم اونجا خیابون نسبتا شلوغ بودم جلوم تقریبا ۹ نفر بودن و ۲ نفر هم پشتم بودن بهم گفت اینجا باید ی فیلم از خودت بگیری و صحبت کنی قبل از اینکه ت س بیاد بالا دکمه ضبط و زدم و شروع کردم بلند بلند حرفایی که میخواستمو زدم و همینجوری بقل ی مرده که داشت نگاه میکرد خیلی راحت رد شدم واقعا انقدر اعتماد بنفس گرفته بودم که خدا میدونه خلاصه بگم ک با حال عالی برگشتم خونه و ایده های بکر راجبه کاری که میحواستم بکنم میومدن و میرفتن

    این از دیروز من و نتایج پیروی از شهود و هدایت الله بود

    حالا امروز رو میگم امروز صبح بعد از سحری ب دلم افتاد که پاشم برم بیرون اما نرفتم بخاطر خواب آلودگی و تنبلی و گرفتم خوابیدم

    ساعت ۱۱ پاشدم

    خلاصه بگم چندین بار شهودم منو هدایت کرد اما من خلافش عمل کردم همسن باعث شد تو طول روز احساس بدی پیدا کنم و جتی نزدیک بود ی پرهیز طولانی مدتم رو بشکنم

    درس من این بود

    هدایت الله تورو وارد ترسات میکنه و ظاهرش گاها سخته ولی اگه انجامش بدی بلافاصله نتیجشو میبینی

    اگر انجامش ندی خیلی زودتر نتیجشو میبینی

    خداروشکر میکنم گ تو این ماه مبارک این درس رو بهم یاد داد ازش خواهش میکنم که بهم کمک کنه تا وارد ترسها و بهانه هام بشم و کنارم باشه تا تک تکشون رو نابود کنم و به سعادت برسم

    خیلی ممنون که تا اینجا خوندید همرو دلی نوشتم

    دوستون دارم

    یااالله شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    محمد پهلوان یزدی گفته:
    مدت عضویت: 4031 روز

    سلام .داستان حقیقی اول من

    یک شب با خانواده در حال رفتن به مهمانی با لباسهای نو بودیم زمستان بود و بخاریهای خانه با درجه اخر در حال کار بود .وقتی آمدیم سوار ماشینمو ن شویم در لحظه باز کردن درب ماشین پسر کوچکم که در آغوش من بود شروع به استفراغ کرد و لباسهای من و خودش و ماشین رو خراب کرد من بسیار ناراحت و معترض به خداوند و ناچار برگشتیم داخل خانه و کلا زمان خروج ما از خانه به ۲ دقیقه بیشتر نشد و در وسط حال خانه بود که بوی گاز آشپزخانه که در وقت خروج باز گذاشته شده بود به مشام رسید و در صورت رفتن ما حداکثر ۵دقیقه بعد خانه ما منفجر میشد ولی از آنجایی که کسی نمی تواند نور خدا رو خاموش کنه جایی که نام مقدس ارباب اربابان در آنجا ندا میشود و من همانجا در برابر محبت خداوند زانو زدم و یاد داستان وسایل و کیسه گندم و ریختن گندم و پیدا کردن کیسه طلا استاد افتادم و فقط توانستم سجود و تواضع کنم به آنکس که به مانزدیکترین هست ……دومین را بزودی می نویسم….ممنون از همه و خداوند وهاب…پهلوان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  6. -
    زهرا گفته:
    مدت عضویت: 2212 روز

    سلام ودرود به خداوند هدایتگرم

    استاد سرشار از یقینم

    و دوستان فرکانس بالای ثروتمندم

    ٢سالیست که بین ماندن و رفتن در جدالی بین روح و ذهنم بودم که این چندروز به شدت درگیری بین این ٢عزیز بالا گرفته بود😬

    ذهن منطقیم مدام میگفت کجا میخوای بری بهتر از اینجا همینجا بمون راحت وآسوده

    همه هم زبانتن ،به راحتی میتونی تخصصت رو بگیری و اینهمه دنگ وفنگ معادل سازی مدرک هم نداری،خونه و زندگیت اماده و…😒

    ولی روحم میگفت تو همیشه دوست داشتی پیشرفت کنی و مهاجرت ارزوی دیرینه ات بود چرا اینهمه ترس و شک داری چرا ایمانت رو نشون نمیدی مگه تو همیشه به همه نمیگی دست خدا بالای دستاست

    مگه نمیگی پارتی و آشنای من اوس کریم جون حالا چیه صحبت مهاجرت ک میشه چون تنهایی وکسی همراهت نیست ترسیدی

    مگه خدایی که اینهمه از

    بزرگیش و تواناییش میگی تو ایرون باجاهای دیگه فرق میکنه

    مگه توی کشور دیگه دستی از دستان خداوند وجودنداره…

    تو این بحث وجدل میان جناب عقل با روح جان بودم که روح جان گف اصلا یه کار کنیم بریم ببینم نشانه ها چی میگن

    باورم نمیشد نشانه اومد فایل مصاحبه استاد قسمت٢٠ که راجب غلبه بر ترس وعزت نفس بود ومکالمه استاد با دوستشون راجب مهاجرت

    چقدر نوشته های متن هم زیبا جانِ کلام رو توضیح داده بودن

    ترس،آری زهرا از رفتن ترسیده بود از یادگیری زبان جدید از معادل سازی مدرکش از تنها بودن در کشوری دیگر. این ترس بود که زهرا رو ٢سال در میان سردرگمی ها رها کرده بود…

    مهمترین نوشته ای که نهیب بزرگی به من زد:

    [ترس مهم ترین اسلحه شیطان است تا نتوانیم به انر‌ژ‌‌ی‌‌ی هدایتگری اعتماد کنیم که وعده‌ی هدایت ما به سمت نتایج دلخواه‌مان را داده است آنرا خدا نامیده‌ایم.حواست از آنچه که می خواهی بردارد و از حرکت در مسیر خوشبختی، نا امیدت سازد]

    واین متن زیبا چقددر قابل تأمل است:

    [مهم ترین موفقیت های زندگی ات در لحظه ای رقم می خورد که تصمیم می گیری با ترسی مواجه شوی که خودش را به اساسی ترین موضوع زندگی ات و تهدید بر از دست رفتنِ آن گره زده است.]

    این جمله بهم یاداوری کرد برای هدفم برای موفقیت بیشترم باید این تغییر را انجام دهم تا به خودم و خدایم ثابت کنم که ازاد وپذیرا با اعتماد به انها با ایمانی نیرومند به دنبال پیشرفت می روم.

    و این جمله خاطر نشان کرد برای موفقیت های بیشتر باید شجاعتم رو به دنیا نشان دهم تا اوهم مرا به موفقیتی که سالها در فکر وخاطرم هست برساند 🕊

    نمیشه گفت همه ترسام بعد از دیدن این فایل تموم شدن نه…این نشانه ای بود که من باید روی ترسهام کار کنم باید روی عزت نفسم کار کنم

    و به خودم وخدایم اعتماد بیشتری کنم

    اینکه کی قراره این ترس ها تموم بشن و…مهم نیست

    مهم این هست که من با تعهد قدم در راه بگذارم و بقیه اش را به خدا بسپارم🙏🏻🦋

    آری نشانه ام چه زیبا مرا هدایت کرد🙏🏻🕊

    سپاس خداوند را که فکر این کار رو به ذهن خلاق استاد عزیز انداخت 🌹🦋

    وسپاس از استاد عزیز که ایده خداوند را به انجام رساندند 🌹🦋

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      فهیمه پژوهنده گفته:
      مدت عضویت: 2182 روز

      سلام و درود به شما دوست عباسمنشی ام

      سلام به شما زهرا جان

      چقدر خوشحال شدم از نشانه خودم که سریال زندگی در بهشت قسمت ۱۸۲ بود و خوندن کامنت منتخب و بعد پیدا کردن کامنت ها در بین بقیه کامنت ها(که واقعا کار سختی بود و اینکه دیدم جز پرامتیاز ترین ها نبوده ولی بسیار مرتبط انتخاب شده بود)

      و اومدم سری به پروفایل شما زدم تا با شما بیشتر آشنا بشم. و داستان هدایت تون رو خوندم و چه زیبا نوشتین.

      و بعد اومدم دیدگاه های شما رو ببینم یهو یک چیزی گفت بیا اینو بخونیم.

      منم گفتم چشم.

      نشانه ی من از اون فایل زندگی در بهشت تا کامنت منتخب شده ی شما رسید به “تجربه شما از نشانه ی من”

      واقعا عجب دنیای زیبایی خدا ساخته.

      من چند وقتی هست در رکورد بیکاری بسر میبرم و اینکه چطور درامد کسب کنم. و با نوشته ی شما یک چیزهایی در وجودم یادآوری شد. همین شجاعتی که خیلی سریع با فروختن وسایل و استعفا دادن انجام دادم و اومدیم تهران ساکن شدیم. اما یک چیزی در درون من، منو متوقف کرده…منو سردرگم کرده و خیلی در احساس سردرگمی و گیجی به سر میبرم و با کامنت شما فهمیدم اینم ریشه در یک ترس من داره

      و چقدر قشنگ نوشتین:

      . این ترس بود که زهرا رو ٢سال در میان سردرگمی ها رها کرده بود…

      و قطعا یک ترس هایی هم در وجود فهیمه هست که اونو گیج و سردرگم کرده.

      باید برم کامنت خودمم در قسمت128سریال زندگی در بهشت بخونم.

      واقعا خداروشکر که ما رو هرلحظه هدایت میکنه.

      خوشحال شدم از آشنایی تون خانم دکتر عزیز، دوست هم فرکانسی و موفق و باهدف من…

      💕براتون بهترین پیشرفت های درونی و بیرونی رو از خداوند یکتا میطلبم.

      ارادتمند شما فهیمه پژوهنده

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    لیلی عباس زاده گفته:
    مدت عضویت: 1864 روز

    سلام…امروز ۲۶ فرودین ۱۴۰۰واقعا جالب و عجیبه

    من در محل کارم هندزفری رو از گوشم در اوردم و گزاشتم روی گوشی ازونجایی ک صفحه گوشی قفل نبود اومدم دیدم خودبخود حالا بخاطر حرکات هندز فری روی گوشی با اینکه اصلا تو سایت عباس منش نبودم…گوشی رفته تو سابت رفته تو نشانه ها و فایل فکر میکنم ۴۹ ک در زیر دریا یی uss بود برام باز شده…بود اتفاقا با یک عزیزی بر خلاف همیشه ک قهر نمیماندیم نزدیک ۱۰ روز بی خبر بودم..و خب هرچند روی عدم وابستگی ب شخص خاصی روی خووم کار میکردم اما خب فکرم دائم‌مشغول بود وقطعا اگر خودم میخاستم بدم سراغ نشانه با این نیت میرفتم.رفتم فایل رو دیدم…اما ربطی با نیتم و مشغولیت فکرم پیدا نکردم…اما نظرات رو ک میخوندم عزیزی نوشته بودن ک وقتی برگشتن سر گوشی ساعت۱۰.۱۰ بود ک پایان‌جنگ جهانی بوده..اونموقع باز هم ربطش رو نفهمیدم..اما باورتون نمیشه فکری و کاری پیش امد ناحوداگاه و انجامش ومن مردد در انجامش راس ساعت ۱۰.۱۰ تماس و پیام برقرار شد و وقتی اون لحظه چشمم ب صفحه گوشی و ساعت ۱۰.۱۰ خورد و پس از و صحبت صلح امیزی ک داشتیم ربطش رو با اون فایل فهمیدم…وگفتم خدایاا چقدرتو بزرگی…وچقدر قشنگ باهامون حرف نی نیی و بهمون نشونه و ارامش میدی چشم دلم و باز کن یا الله.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    صادق کیانی گفته:
    مدت عضویت: 2721 روز

    سلام به همه دوستان هم هدف

    راستش من هر وقت واقعا توی موردی گیر بیفتم و دلیل یا راه حلش را ندونم یا بخوام هدایت و نشونه ای را برای انجام کاری ببینم مثل خیلی ها که اعتقاد به استخاره دارن میام این قسمت از سایت و بیشتر مواقع هم جواب گرفتم،دقیقا مثل همین الان،راستش ماه پیش از طرف یه دوست سفارشی بهم داده شد دقیقا در موقعی که شدیداً احتیاج به پول داشتم و توی روزهایی که کم کم استرس بی پولی داشت بهم هجوم می آورد،توی اون روز واقعا مثل معجزه بود برام ،خدارو شکر پول خوبی هم بود،تونستم باهاش قدم اول دوره دوازده قدم را هم بخرم و شب عید را بدون دغدغه بی پولی بگزرونم،الان اون پول در حال تمام شدنه و شیطان باز با وعده های دروغش و ترس داره به ذهنم هجوم میاره،اخه قرار بود ادامه سفارش توی این ماه انجام بشه ولی هنوز خبری نشده،الان اومدم توی سایت و از خدا خواستم باهام صحبت کنه و زدم روی گزینه مرا به سوی نشانه ام هدایت کن،قسمت 21 سفر به دور آمریکا اومد،اول گفتم خدا آخه سفر به دور آمریکا یعنی چه ربطی به درخواست من داره ولی وقتی متن انتخابی این قسمت را خوندم که دوست عزیزم علی آقا نوشته بودن متوجه قضیه شدم و همون لحظه خدا را از ته دل شکر کردم بابت این هدایتش

    متن این بود:یاد گرفتم که به هیچ چیز نچسبم،حتی به دستان فوق العاده خداوند که کارهایم را برایم به بهترین شکل ممکن انجام داده اند،چونکه اگر قرار باشد همین فرد دوباره به من کمک کند خداوند به دلش میندازه و من دوباره سپاسگزاری میکنم و اگر هم نباشه دستان زیباتری از طرف خدا برام میرسه (توحید عملی)

    یاد گرفتم زمانی که دلم میلرزه و ذهنم نجوا می‌کنه که : خب این زیبایی دیگه تموم شد،به این فکر کن که حالا میخوای چیکار کنی ؟! ذره ای صبر داشته باشم و بهش بگم آروم باش همان نیرویی که من را به سمت این زیبایی هدایت کرد دوباره هم هدایت خواهد کرد اما به شرط اینکه وصل باشیم،از لحظاتمون لذت ببریم،نشانه ها را تشخیص بدیم و اجراشون کنیم و به قول استاد عباس منش سمت خودمون را خوب انجام بدیم تا آماده دریافت هدایت خدا بشیم،چون خدا همیشه سمت خودش را خوب انجام میده

    این متن خیلی قشنگ و واضح گفتگوی خدا بود باهام که خودم هوای کارت رو دارم‌قبلا زمان درستش بهت رسوندم الان هم همینکار رو برات میکنم،بهم اعتماد کن و‌خیالت راحت باشه.خدایا خیلی ازت ممنونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    هنگامه سلطانبلاغی گفته:
    مدت عضویت: 1975 روز

    سلام به خدای آسمانهاو زمین وخدای هدایتگر من. سلام به استاد و تمامی دوستان.امروز اصلا نمیدونم چی شد انگار همون هدایتی که حرفش رو میزنیم اتفاق افتاد هدایت شدم سمت سایت همیشه با عضویت عمسرم وارد میشدم چون اکانتش همیشه روی سیستم باز بود دیگه حوصله نمیکردم اکانت خودمو بازکنم با همون کار میکردم. تااینکه امروز دلم خواست کامنت بذارم خدا بهم گفت اکانت خودتوبازکن و با مال خودت بنویس و وقتی این کار رو کردم به صفحه نشونه ها هدایت شدم. دیدم یه دکمه داره که نوشته نتایج نشونه ها فکر کردم نتایج قبلی خودمو کنوشتم نشون میده و وقتی زدم به اینجا اومدم. فایل صوتی نشانه من برای واضح شدن قدم بعدی رو دیدم و قبلش کامنت خانم (من معجزه خداوندم) رو دیدم. بغض کردم وقتی دیدم نوشته خدایا منو ب شغلی ک عاشقشم هدایت کن. من عاشق شغلمم ولی هیچ وقت عاشقانه باهاش حرف نزدم امروز یاد گرفتم ک باید با شغلم عاشقانه رفتار کنم اگه عاشقشم. من کارم تحلیل چارته و همون لحظه رفتم و یه نگاه به چارت کردم و گفتم خدایا من عاشق این چارتم عاشق خط و خطوطهای داخلشم منو هدایت کن به سمت راه درست به سمت سود و ثروت و همون موقع چارت باهام حرف زد و من کار کردم روش و وقتیکارم رو شروع کردم نتیجه رو به خدا سپردم و سعی کردم ایمانم رو به خدا نشون بدم و از ته قلبم ایمان داشته باشم ب نتیجه مطلوب و دلخواهم. من یاد گرفتم از دوستان و از استاد که ایمانی ک عملنیاره ایمان نیست. سعیکردم عملم رو تو ایمانم نشون بدم و همون موقع جواب گرفتم. چهزود جواب میده خدایی که پروردگار عالمه. انگار خدا منتظر نشسته و فقط داره میگه بدو بدو اعتماد کن تا من بهت جواب بده بدو بخواه تا من بهت بدم

    و بعد فایل استاد رو پلی کردم و گوش دادم. روز به روز به علم من داره اضافه میشه و من خدارو شکرمیکنم برای این موضوع

    امروز یاد گرفتم ک منتظر باشم منتظر نشونه ها منتظر هدایت ها و دیری نپاید که زود جواب انتظاراتم رو میده خدای روزی دهنده

    من امروز هدایت شدم به این صفحه و این بود نشونه امروزمن خدایا شکرت شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    شیرین شاهعلی گفته:
    مدت عضویت: 1675 روز

    سلام خدمت استاد بزرگوار وخانمه شایسته من خیلی خوشحال هستم که با شما اشنا شدم نمدونم چرا دیر شمارو شناختم شاید هنوز موغش نبود نمیدونم چون مشکلات منم هم از ساله ۸۰ شروع شد بازم خدارو شکر میکنم دخترم دورهای سمارو خریداری میکنه و باهم گوش میکنیم من کنترل بر روی ذهن رو ایجور برای خودم فهمیدم باهم سر در جاده باماشین میرفتیم گفتم ذهن هم مثل ماشین هست که اگر فرمان را رها کنیم از مسیر خارج میشود ما باید فرمانه ذهن را هم مثل فرمانه ماشین در دست بگیریم و هدایتش کنبم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: