«تجربههای من از اعتماد به نشانهام» - صفحه 5 (به ترتیب امتیاز)
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری106MB25 دقیقه
- فایل صوتی23MB25 دقیقه
این صفحه ساخته شده تا در بخش نظرات آن، فقط داستانهایتان درباره جزئیات و شروع مسیری هدایتی نوشته شود که با کلیک روی دکمه «مرا به سوی نشانهام هدایت کن» آغاز شد.
اینکه چطور آن نشانه را تشخیص دادید؛
و آن نشانهها چه زنگهایی در وجودت به صدا درآورد و به چه تصمیماتی انجامید؛
و چه پلههای متوالی از قدمهای پی در پی را یکی پس از دیگری به تو نشان داد؛
و چه «تغییراتِ از اساس متفاوت با رویههای قبلیات» را در شخصیت و در وجودت رقم زد؛
و چطور از میان هزاران شیوه، روند و مسیری برایت سَرَند و غربال شد که بهترین، نزدیکترین، لذتبخش ترین، پرثمرترین و قابل اجراترین شیوه با امکانات و شرایط آن لحظهات بود.
و در نهایت، ادامه دادن در آن مسیر مهارتها، تجربهها، ایمان و عزت نفسی را در وجودت ساخته که بین شمای کنونی و آدم قبلی فاصله انداخته و نسخهی با ایمانتر در شخصیتات ساخته که گوش به زنگ پیغام نشانهها و بنیان کردن تمام جنبههای زندگیاش بر جدّی گرفتنِ مسیر هدایتی نشانههاست.
داستان هدایت تو به نشانههایی که برای حل مسائلتان به آنها هدایت میشوی، و قدمهای عملی و تکاملیای که در جهت آن هدایت برمیداری و تجربیاتی که-در ادامه- برای اشتراک با این خانواده در این صفحه نوشته میشود، از دل اعتمادی ناب متولد میشود که -حتی با وجود نجواهای ذهنتان-، نسبت به ساز و کار هدایتگونهی خداوند، در قلبتان میسازید و به قول خداوند:
ذَالِكَ الْكِتَبُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ
الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ ممَِّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ
وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بمَِا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَ مَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَ بِالاَْخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ
أُوْلَئكَ عَلىَ هُدًى مِّن رَّبِّهِمْ وَ أُوْلَئكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. بقره
این جریان هدایت که همواره در جهان جاری است، فقط آنهایی را با خود همراه میسازد که تقوا پیشه کرده و ذهنشان را کنترل میکنند و به نشانهها اعتماد میکنند و تسلیم مسیر هدایتشان میشوند و رستگاران و متبرّک شدگان آنها هستند.
زیرا خداوند هرگز برای یاری ما، قوانینش را نقض، معلق یا موقتاً غیر فعال نمیکند، بلکه به شیوههای کاملاً طبیعی، منطقی و هماهنگ با سازو کار جهان هدایت خود را به سمتتان جاری میسازد.
ما از طریق ایدهها و نشانههایی هدایت میشویم که به واسطهی قرار گرفتن یک کلمه یا جمله، یا خواندن داستان و تجربهای که برایمان الگو میشود و مرز ناممکنها را در ذهنمان جابه جا میکند، یا راهکاری که دیگری برای مسئلهای متفاوت اجرایش کرده، یا گوش دادن به یک فایل و درک یک مفهوم از آن و…، به ما الهام میشود.
نقطه مشترک این نشانهها این است که همهی آنها، «پیغامی واضح از اولین اقدام برای حل مسائلمان» را در دل خود دارند.
پیغامی که فقط و فقط برای خودمان و از طریق خودمان قابل تشخیص و قابل درک است.
زیرا این وعدهی خداوند است که:
قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ
گفتيم همگى از بهشت فرود آييد، پس چون از جانب من هدايتى براى شما آمد، آنان كه از هدايت من پيروى كنند هرگز بيمناك و اندوهگين نخواهند شد. بقره 38
نکته مهم:
در راستای هدفما درباره نظم بخشیدن به محتوای سایت، در این صفحه فقط نظراتی منتشر میشود که درباره داستان و مسیر هدایت شدهای که به واسطه استفاده از دکمه «مرا به سوی نشانهام هدایت کن» نوشتهاید.
منتظر خواندن داستانها و روندی هستیم که در مسیر هدایتتان طی میکنید و نتایجی که پله به پله شما را رشد و به مرحلهی بالاتر هدایت میکند.
وقتی از قدرت کانون توجهمان برای دیدن، به خاطر آوردن و مرور کردن مسیر این هدایت استفاده میکنیم، یعنی با نوشتن درباره جرئیات این مسیر و به اشتراک گذاشتن با سایر اعضای خانوادهمان، صدق بالحسنی میشویم، آرام آرام، جنس محکمتری از ایمان و یقین در وجودمان نهادینه میشود که جانمایه و شخصیت ما را تغییر میدهد و به قول قرآن، چشمانمان را برای تشخیصِ بهتر و دقیق ترِ نشانههای هدایت بیناتر میکند.
سلام من اهل نیشابوردرخراسان رضوی هستم 33ساله.
خاستم نتایج خودم رو از فایل هایی که از استادعباس منش گوش کردم رو اینجا بگم چون فکرمیکنم خیلی جذاب باشه داستان زندگی من در این یکسال اخیر که سال 1401 تا دی ماه 1402 که دارم این متن رو براتون با عشق مینویسم.
شغل من کاسب هستم و فروشگاه کفش بچگانه دارم
من از روزی که فروشگاه رودراخرسال 98افتتاح کردم و بعداز چیدمان مغازم کرونا شروع شد و درست روزی که من خاستم افتتاحیه بگیرم یعنی 25اسفند98 اعلام کردن که یکماه تعطیل یعنی حتی یک روز کاسبی نکردم بعد از دکور زدن و چیدن کفش ها و مغازه رو بستم و خیلی ناراحت کننده بود برام.خلاصه دوسال گذشت و چون چک تو بازار نداشتم تونستم کاسبی روادامه بدم تااینکه خرداد1401 به دلایلی که اجاره فروشگاهم از900هزار تومن شد 4میلیون 500 مجبور شدم که جای مغازه رو تغییر بدم و درجایی رفتم که موقعیت مغازم در مجتمع بهتر و ورودی مجتمع با اجاره 5میلیون 500 گرفتم.
ازونجا کم کم بازار بدتر شد و من هم هنوز با استاد آشنا نشده بودم و روز به روز پسرفت داشتم.تا اینکه چک ها برگشت خوردن در مهر و آبان وآذر و دی ماه 1401 و مجبور بودم برم برای خرید شب عید چون چک برگشتی و بدهی داشتم مسلما بهم جنس جدید نمیدادن
اینجا خطایی که من کردم شروع شد و باعث شد وضعیتم بدتروبدتربشه هرروز.
خطای من اینجوری شروع شد که
پسرم مارو خیلی اذیت میکرد و بچه های اطراف خودش بازی نمیکرد و ترسو بود که حتی تا اتاق تنها نمیرفت . اینجا بود که با پیشنهاد یکی از دوستان من و همسرم به یک دعانویس مراجعه کردیم که کاش پامون میشکست و نمیرفتیم(یه جمله برای اونایی که الان میگن من اصلا اعتقادی به دعا نویس ندارم بگم انقدی که من از دعانویس ها متنفربودم و قبولشون نداشتم فکر نمیکنم کسی انقد حس تنفر ازاینجور کارها داشته باشه.)به هر حال رفتیم و اون کارایی کرد که پسرمن در لحظه خوب شد و اینکه پسرم باهمه بازی میکرد تنها تو تاریکی میرفت اتاقش و…
این منو رو گول زد و ازاونجا که باقوانین آشنایی نداشتم من هم رفتم سراغ این دعا نویس و این زن کارهایی برای من کرد که من فقط ازش خاستم کاری بکنه مغازه من فروشش بره بالا و بتونم ازین بدهکاری بیام بیرون و در کارم شکست کامل نخورم.
این زن کارهایی کرد و موقع خریدبرای شب عید فرارسید و من باخودم گفتم من برم تهران چطوری خرید کنم وقتی بدهکارم جنس نمیدن به من
این شد که به این دعانویسه گفتم که کاری کن آقای فلانی به من جنس بده اونم گفت عکسش روبده تا من کاری بکنم جنس بده من عکس رو دادمو گفت برو داخل فروشگاهش بهت جنس میده من بررسی کردم خیالت راحت من رفتمو اون آقا اومد نشست چک های من روداد و من چک های جدید دادم بهش که با فروش شب عید بدهی ها رو بدم و جنس خریدم دوباره ازش چکی برای فروردین و اردیبهشت و خرداد و تیر سال 1402 پرداخت کنم که جمعشون باخرید هایی که از یه نفر دیگه کرده بودم شد400میلیون تو مان تقریبا.
خلاصه من اومدمو شب عید گذشت من فقط تونستم چک هایی که قبلابرگشت خورده بود جایگزین چک داده بود رو پاس کنم اما اما چک هایی که برای خرید جدید کرده بودم از شب عید هیچ پس اندازی نکداشتم که پرداخت کنم در 4 ماه آینده
اینطور شد که من برشکسته شدم یا ورشکسته خخخ.نمیدونم کدومش درسته
خلاصه این دعانویس هم ناگفته نماند که قرار بود کاری کنه که من شب عید خیلی بفروشم و همه چک هارو پاس کنم دقیقا دوماه غیبش زد و اصلا نمیدونم کجا رفت که اصلا جواب تماس های من رو نمیداد
بعد که در اواخر اردیبهشت پیداش شد
من هم در همین روزا تصمیم گرفته بودم که هرجورشده بافروش ماشین و قرض و... بدهی ها رو بدم و مغازه روببرم مشهد چون گفتم بازار شهربزرگ خیلی بهتره.خلاصه این دعا نویسه پیداش شد گفتم شب عید که نبودی حالا اینکارو بکن که فروشم بالا بره تا چک هارو پاس کنم
هر روز استرس هروز دلهوره و حال خیلی خیلی بدی داشتم آخه صبح ها بیدار میشدم پیام و… از بدهکارا روی گوشیم میومد و حسابای من از آخر فروردین مسدود شدو داشتم باحسابای همسرم کارمیکردم
که خیلی حالم بد بود و هر روز قرص اعصاب میخوردم
و ناگفته نملند این ورشکستگی منو معتاد کرد و من رو آوردم به موادمخدر که آروم بشم و چیزی نفهمم ازین روزا اما بازهم بی اثر بود بازهم استرس و نگرانی داشتم
و این زن همیشه میگفت کاری نیکنم فروشت بره بالا و ازینکار که درست میکنم برات در همین حین داشت ازمن و خانوادم سو استفاده میکردو من و همسرم همیشه با ماشینمون میبردیم کاراشو میکرد میومد خونمون چند روز با دوتا بجه بی ادب و خیلی شر خونمون میموند و خیلی خلاصه روزگار عجیب و خیلی بدی بود ما و همسرم هم دیدگاهمون این بود که یه مدت تحملش میکنم همین که کارمون درست شد و رفتیم مشهد دیگه باهاش درتماس نیستیم و کلا بلاکش میکنیم.تو این ندت یهو توی خرداد ماه به ذهنم رسید که مغازه رو واگذار کنم بدهی ها روبدم و با الباقیش بیام مشهد دوباره کارم رو شروع کنم از نو.
که گفتم به دعا نویس تو فقط تنها کاری که نیکنی کاری کن مغازه واگذار بشه تا من پول بدست بیارم چون دیدم که نمیتونه کاری کنه فروشم بره بالا هرروز یه بهونه ای میاورد برای اینکه فروش نرفته بالا.ولی من بازهم بهش ایمان داشتم متاسفانه و گفتم کاری کن مغازه واگذار بشه
اما متاسفانه بااینکارا کاری میکردم که بدتر بشه روزگارم
خداهم میگفت حالا که به غیرازمن رو آوردی پس برو از همون دعا نویس بخواه تا برات کاری کنه ازین منجلاب بیای بیرون.تا اینکه اواخرتیر ماه دیدم این نمیتونه کاری کنه پسرش گفت من یه سیدتوکرج میشناسم بیا اون 7میلیون میگیره ده روزه مغازت رو واگذار میکنی منم قبول کردم اونم نتونست کاری کنه برام.تا اینکه تو اینستا گرام فایل های استاد رو دیدم و خیلی نگاه کردم فایل های مختلف رو ازایشون
اونا رو شروع کردم به گوش دادن البته تو اون پیجی که من دیدم همشون خلاصه ی فایل های استاد بود
ولی همچنان امیدداشتم به اون دعانویس دومی
اما دعانویس اولی که زن بود داشتروی من کارمیکرد که من نتونم مغازه رو واگذار کنم البته از روز اول اینکارو میکرد اما من نمیدونستم بخاطر این اینکارو میکرد که من تو نیشابور بمونم و این بتونه ازم سواستفاده کنه من براش راننده باشم بره همه جا بیاد خونم چند روز بمونه و همه چیز براش محیا باشه آخه هیچکس رو نداشت که هواشو داشته باشن.(یه جیزی اینجا بگم یادم نره.منه احمق نمیدونم چرا این فکرونمیکردم که چرا اگه این میتونه کاری برای بکنه جرا کاری واسه خودش نمیکنه از فلاکت دربیاد که محتاج من و امثال من نباشه که نون شب نداشت بخور از من و کسایی مثل من سواستفاده میکرد و خوراکی میبرد واسه خونش و دوتابچش).اگه کامل بخام توضیح بدم خیلی طولانی تر میشه متن.
خلاصه این داستان که من دلبسته بودم به این دعانویس ها که مشتری بیاد و مغازه رو واگذار کنم و هرروز منوامیدوارمیکردن که فرداواگذارمیکنی وراحت میشی تا اینکه یهو به خودم اومدم خونم سر سالش شد صاحب خونه گفت یا تمدید یا برو منم مونده بودم کجا برم من نمیخام تو این شهر بمونم اگه بخام برم مشهد مغازم واگذار نشده چیکارکنم حالا
خلاصه رفتم مشهد و خونه رو پیدا کردیم خونم رو اوایل مرداد آوردم مشهد و نمیتونستم مهلت بگیرم واسه خونم که مغازم واگذار بشه چون قبلا یکماه مهلت گرفته بودم و صاحب خونه مهلت نمیداد ازاینجا به بعد من نیشابور خونه پدرم زندگی میکردم و هر روز با رویایی که مغازه ام واگذار میشه میرفتم مغازه و همسر و مسرم مشهد تتهازندگی میکردن و چقد حالمون بد بود مخصوصا پسرم برام بی قراری و دلتنگی میکرد تااینکه من در همین حین فایل های استاد رو تو میج های مخالف گوش میدادم و خیلی هم دوستداشتم و قبول داشتم اما به مرحله ای نرسیده بودم که باورهام انقد خوب باشه که بخدا بسپرم .اما کمی باور هام بهتر شده بود که همین باعث شد که با گوش کردن فایلها یهو خدا هدایتم کرد و به خودم اومد در آخرشهریور که بابا تا کی میخای بشینی تو مغازت و منتظر معجزه باشی بلند شو کاری بکن تصمیم گرفتم با امید بخدا مغازم رو ببندم و بیام مشهد دنبال مغازه بگردم یکماه طول کشید این داستان و من رفت و آند میکردم مشهد تامغازه پیدا کنم ناگفته نماند اینجا دیگه واقعا ازون دعا نوسگیس ها ناانید شدم و ازشون دوری کردم
و اون زمان تاحدودی چک هارو پاس کرده بودم
اما بازهم خیلی باقی مونده بود.همینکه بخدا ایمان آوردم و سپردم بخدا دیدم یکی یکی داره گره ها باز میشه بدهی هارو میدادم خواستم ماشین بفروشم برای رهن مغازه اونم جور شد ماشین نفروختم و درهمین حین فایل های اصلی استاد رو پیدا کردم فایل های رایگان البته . اونا رو گوش میکردم و کارامو باتوکل بخدا نیکردم تااینکه خدا هدایتم کرد بجایی ازمشهد که مغازه عالی پیدا کردم با کرایه مناسب
خونه خیلی خوبی پیدا کردم باقیمت عالی که حتی دوستانم که درمشهد بودن باور نمیکردن که من بااین قیمتا خونه و مغازه پیدا کردم.هر شب گریه میکردمو فایل هارو گوش میکردم.مغازه رو نتونستم واگذار کنم بااینکه خیلی اذیت شدم مغازه رو جمع کردم آوردم مشهد.والان یه نشونه هایی میبینم که خدا همونجا هم هوای منو داشته و نذاشته واگذار کنم چون واگذارمیکردم خیلی بد میشد که الان توضیح دادنش طول میکشه . اینجا تواین مجتمع تجاری چقد آدمای خوبی سرراهم قرارگرفتن تا مغازه رو راه اندازی کنم و فهمیدم استاد سایت هم دارن تو سایت همه فایل هارو دانلود کردم بعد نتایج خیلی بیشترشدن.فروشم خیلی بالارفته و آدمهای خیلی عالی سرراهم هستن چقد حالم عالیه
و الان تمام بدهی ها رو دادم و روز به روز دارم بهترمیشم
اما اینو بگم یهو یادم اومد وقتی بخدا خودمو سپردمو هرشب فکرمیکردم باخودم گفتم چرا نفهمیدم اگه اون دعانویسا میتونستن برام کاری بکنن چرا برای خودشون نمیکردن که تو اون وضعیت فلاکت بار نباشن که برای نون شبشون مونده بودن و هرروز تو بیمارستان ها بستری بودن.
من نتیجه ای که گرفتم ازین اتفاقات یکسال اخیرم این بود که با چیزهایی که ازاستاد یاد گرفتم اینه که اولا به چشم یه تجربه بزرگ نگاه کنم که واقعا منو پخته کرد هرچند به دیده اکثر شما کار احمقانه ای به نظر میرسه و باخودتون شاید بگین من هیچ وقت اینکاروننیکردم و نمیکنم اما سخت در اشتباهید چوک تو موقعیتش قرار بگیرید فرق میکنه مگه اینکه دانشجوی استاد باشید و باورهاتون عالی باشه والا احتمال زیاد کاری که من کرده بودم رو میکردین.
دوما دیگه هیچ وقت به جز خدا به هیچکس تکیه نکنم هیچ کس. و الان هرچی رو ازخدامیخام بعدازینکه باورهام درست شده خدا بهم براحتی میده.
خیلی درس ها از داستانم گرفتم امیدوارم برای همه شما مفید باشه تا جز خدا به هیچکس توکل نکنید فقط خدا خدا خدا خدا.
در آخر از استاد عزیزم ممنونم ودارم روز بهروز حالم بهتر میشه و اوضاع مالی ام کمی بهتر بشه دورهای استاد رو میخرم
موفق و پیروز در پناه خدا باشید
سلام دوست عزیز
خدا را شکر به سایت و استاد هدایت شدی.خدا دوستت داشته که تو اون همه شرک و کافر شدن هات باز دستت گرفته و گفته بیا پیش خودم که تو فقط منو کم داری.
دوست عزیز واقعا به چشم دیدی و باور کردی اون زن اگه میتونست کاری کنه چرا خودش تو فلاکته.
دوست عزیز واقعا برات خوشحالم که به بهترین راه هداست شدی.مبارکت باشه حال خوب حالا و میشرفت هر روز و هروزه.
من هم از کامنت شما هدایت شدم به سوالم که خدا چیکار کنم؟کارهایی میخوام انجان بدم که میدونم درسته ولی تردید داشتم.و حالا فهمیدم درسته و خدا کنارمه و باهم توی این مسیر قدم می زنیم.تنها نیستیم
سلام و درود
من هم از نظر شماسپاسگذارم که وقت گذاشتید و خوندید.
امید به پروردگار همه به راه درست هدایت بشوند و واقعیت داستان رو متوجه بشن.دگروگونی من به حدی بالا بود و تغییراتم هروز انقد بیشتر میشه گاهی بی مقدمه اشک میریزم و از خداسپاسگذاری میکنم که من راهدایت کرد.و از خداوند میخاهم که همسرم را نیز به این راه هدایت کنه تا بتواند حال من را بفهمد و تهمت دوگانه شدن به من بزند.خدایا همه را به شناخت خودت سعادت بده.موفق.پایدار سلامت و تندرست باشید.
سلام دوست عزیز..
این اشک ها مقدس هست چون در برابر آگاهی و علم از چشمانتان جارب میشه.
در برابر همسرتان کسانی که هم فرکانس شما نیستن باید بیخیال بشین تا از مدار شما جدا بشن.خیلی سخته ولی امکان پذیره.باید به دعای NAها احترام بزاریم و تکرار کنیم تا باورمون بشه.
خدایا کمکم کن تا تغییر دهم آنچه میتوانم تغییر دهم و رها کنم آنچه نمیتوانم تغییر دهم و بفهمم تفاوت این دو را.
در پناه حق
بنام یگانه معبود هدایتگرم.
سلام استاد توحیدی و مهربانم*
سلام دوستای همفرکانسی عزیزم
میخوام از هدایت امروزم بنویسم
دقیقا ۱۲ روز پیش من از خداوند درخواست کردم که میخوام یه رابطه ی خداگونه و عاشقانه داشته باشم و ویژگی هایی که میخوام رابطم داشته باشه رو نوشتم و خدا خواستم در زمان مناسب برام فراهم کنه و هدایتم کنه..خواستم که در زمان و مکان مناسب قرارم بده.و بعد یک هفته خدای هدایتگرم بهم جواب داد و از راهی که فکرشم نمیکردم یه آقایی اومد تو مسیر زندگیم و من از ایشون در مورد ایده ی شغلی که به سمتش هدایت شدم راهنمایی خواستم .
دیروز این آقا از من درخواست کردن که دوست دارن بیشتر باهم آشنا بشیم ومن باتوجه به حرفامون متوجه خیلی از باورهای محدود و ترمزهام شدم و از دیروز دچار نگرانی و دودلی شدم و اومدم تو دفترم زیر درخواستم برای رابطه نوشتم که خدایا من این باورهارو تو وجودم فهمیدم من این ترس و نگرانی رو دارم خدایا هدایتم کن بهم جواب بده من ایمان دارم که همیشه هدایتم میکنی من منتظر نشونت هستم و بعدش اومدم و روی نشانه ی امروزم زدم و برای من به لطف خدای اجابتگر و هدایتگرم (پاسخ به مسابقه ویژگی های یک رابطه ی ایده ال چیست؟) اومد….الله اکبر….خدایا شکرت …
فقط تا چند دقیقه گریه کردم از اینکه چقددددر خدا حامی و هدایتگر منه و من بازم فراموش میکنم…از اینکه چقققدر این قانون دقیقه و همون لحظه جواب میده و اینطور نیست که درخواست کنی ولی سال دیگه جواب بده…
تمام کامنت هارو خوندم و به مقاله ی خانوم شایسته ی عزیزم در مورد حل مسائل شما در روابط هدایت شدم و مقاله هارو خوندم و به لطف خدا کلی باورهای قدرتمند درباره ی روابط از این بخش نوشتم و به لطف خدا تازه امروز فهمیدم قانون برانگیختگی یعنی چی!!
از این جمله که (خیلی فرق میکنه که قصد شما از استفاده از قانون برانگیختگی در روابط،تجربه ی سخاوت از همسرت باشه یا تجربه ی سخاوت در زندگی ات است!)
به این درک رسیدم که:
یعنی اگر در درخواستم برای روابط می نویسم که کسی که میاد تو زندگیم مهربان باشه یعنی میخوام اون به من مهربانی کنه تا حالم بهتر شه و از اون مهربانی دریافت کنم در حالی که باید درخواستم این باشه که مهربانی رو تو تمام جنبه های زندگیم و روابطم با همه در زندگیم تجربه کنم
و به یک شخص خاص نچسبم،در واقع تجربه ی مهربانی در زندگی یا تجربه ی وفاداری در زندگی رو درخواست کنم و این درخواست رو چطور میتونم تجربه کنم وقتی که با خودم در صلح باشم وقتی که بین ذهن وروحم هماهنگی باشه وقتی که باورهای مناسبی داشته باشم و این ویژگی مهربانی و وفاداری رو در وجودم قوی کنم و برای حال خوب خودم باشه…اصلا دیگران رو حذف کنم فقط باید به هماهنگی و حال خوب با خودم برسم اونوقت چه بخوام چه نخوام دنیای بیرونم عالی میشه..
خدایا شکرت که در هر لحظه هدایتم میکی…
سمیرای عزیزم سلام
سمیرای بی نظیرم
دختر تو فوق العاده ای
چقد امروز قشنگ هدایت شدم و چقدر این پیامت به دلم نشست
سپاسگزارم نازنینم
سلام طاهره ی عزیزم
سپاسگزارم
تو هم بی نظیر و فوق العاده هستی دوست مهربانم⚘
خداروشکر که از خوندن هدایتم حست خوب شده☺
موفق و سلامت باشی
عالی هستش عالی سلام و درود
به شما سمیرا خانوم
عاشق اینم که هدایت شدید به عشقی که در همه ی ابعاد ظاهر میشه و کسی که شایسته ی با هم بودن شماست هم جهت و هم مسیر با شماست
چه جالب از قانون برانگیختگی منو کنجکاوم کرد وازت سپاس گزارم بابت متن و برداشت خوبی که کردی و خوب هدایت شدی الهی شکرت
شمارو تحسینت میکنم و میدونم نیروی برتر و با نشانه های بالا و والا و هم مدار با وجود خودت منتظرته فقط لب تر کنی براش
خدای سبحان تو چه وجوری هستی الهی شکرت
برات آرزوی ثروتمند ، بودن و در صلح باخود و اطراف و عشق و مودت الهی بودن میکنم
ثروتمند و سعادت مند در دنیا و آخرت باشی🌟
سلام دوست ارزشمندم
سپاسگزارم از محبت و انرژیتون
خداروشکر که کامنت خوب و هدایتگری براتون بوده
سپاسگزارم بابت دعاهای زیباتون
انشاالله که در همیشه مدار سلامتی و خوشبختی و نعمت و ثروت و روابط عالی باشید🙏⚘⚘
سلام سمیرا بانو
میشه بیشتر در رابطه با اون ک ب ی نفر نچسبیم و درخواست مهربانی رو فقط از اون نداشته باشیم و بخوابم تو کل زندگیمون باشه
توضیح بدین
استاد عزیزم
یک ماه پیش به طور ناگهانی من ماشینم رو از دست دادم و بلافاصله شغلم رو از دست دادم و با خانواده به اختلاف وحشتناکی خوردم که ریشه ی اصلی بی کار شدنم شد و اون زمان من دوره ی 12 قدم رو شروع کرده بودم و یادمه که خیلی حال پریشونی داشتم و هیچ کس و هیچ چیزی نداشتم که بهش حتی پناه ببرم
اومدم توی صفحه ی اینستاگرام شما و یه مصاحبه ی شما با یکی از دوستان به اسم (روزا) رو که منتشر کرده بودید گوش دادم و اونجا روزا در مورد توحید و هدایت الهی صحبت می کرد و من تمام 40 دقیقه فایل رو فقط اشک میریختم و بعدش پریشون و گریون و بی اختیار از خونه زدم بیرون و رفتم یه خودکار و یه دفتر گرفتم و اومدم فقط شروع کردم به نوشتن و صحبت کردن با خدا و درخواست کردن هدایت از سمت فقط خودش و کمک از الله یکتا نه از خلق خدا .
من تا قبل ازون اتفاق دختری 25 ساله بودم که وابسته به خانواده بود. خانواده ای که تمام کمک هاش به من همراه منت و فشار روانی و تبعیض جنسیتی و محدودیت شدید بود .
استاد عزیزم یادمه که اون روز من همش 2 روز بود که بیکار شده بودم و نمیخواستم به هیچ کس رو بندازم و توی دفترم نوشتم من یه فرصت شغلی خیلی عالی فقط از خودت میخوام تو باید واسم بسازی تو خدای منی تو توانایی من نمیدووووووونم چجوری این کاره توعه من از تو میخوام
و من ظرف 1روز توی یکی از بزرگترین شرکت های توی حوزه ی فاینسس توی ایران مشغول به کار شدم و همین الان دارم از جایگاه سنیور طراح پلتفرم این شرکت براتون تایپ میکنم و این اتفاق به حدی سریع رخ داد طوری که هیچ کس باور نمیکرد من به این سرعت از شرکت قبلی بیام بیرون و یک جایی هزار برابر بهتر مشغول به کار شم و حتی تمام همکارای سابقم بهم میگفتن امکان نداره ! لابد از قبل دنبال کار میگشتی… و من فقط میخندیدم چون اگر توضیح میدادم کسی حرفمو باور نمیکرد .واقعا به این ایمان رسیدم که اون نیروی قوی و اون حس قوی درون من … اون خداست که همیشه همراه منه . و من خیلی وقته که انجام تمام کارهامو به اون نیروی قوی میسپارم و دیگه نگرانی هیچ معنایی نداره….
به نام خدایی که از رگ گردن به من نزدیکتره
یعنی :«خود منه»
الله اکبر وااااقعن خداوند هدایت میکنه هر لحظه و همیشه, اما خیلی وقت ها ما توجه نمیکنیم
امروز بیشتر از همیشه بهمون ( من و مادرم) الهام شد و قلبمون میگفت که دوره عزت نفس رو تهیه کنیم
بعد مادرم گفت خدایا دکمه «مرا به سوی نشانهام هدایت کن را میزنم» اگر الان زمان مناسبشه که دوره رو تهیه کنیم؛ نشانهی واضحی بهمون نشون بده
باورمون نمیشد انقدر واااااضح!!!!!
نشونه فایل «چند باور قدرتمند کننده برای رفع احساس گناه اومد»
خیلی خیلی به زبون ساده خداوند عزت نفس رو تایید کرد و ما قلبمون محکم شد و بدون تردید بلافاصله دوره رو تهیه کردیم
خدایا صد هزاران مرتبه شکرت که هر لحظه حمایت، هدایت و حفاظتم میکنی
به نام خدا
سلام به استاد مریم جان و دوستان
در مورد هدایت و این توضیحی که استاد دادن من بهترین و تاثیر گزار تین تصمیم زندگیمو گرفتم من قبل از تهیه دوره 12 قدم که 12 ماه پیش،تهیه کردم تمام تلاشمو میکردم یوتیوبم دیده شه و خیلی ناراحت و پر از استرس بودم یک روز که واسه خرید محصولاتی که واسه ویدئو یوتیوبم رفته بودم یک بسته ماژیک برداشتم که با اونا هم ویدئو بگیرم بعد که اومدم خونه دیدم اشتباهی ماژیک پارچه برداشتم اولش کلی خودمو سر زنش کردم بعد یاد حرف استاد تو ویدئو 3ام قدم اول افتادم که گفتن هر چیزیو ما میخوایم دور بندازیم قبلش فکر میکنیم شاید به درد خورد خلاصه من رفتم و توی اینترنت گشتم و با نقاشی رو پارچه آشنا شدم و اولین تصمیم درستم اینجا بود علاقه مند شدم و شروع کردم با ماژیک رو لباس ها نقاشی کردم و بیشتر علاقه مند شدم و دوره ای که از شانس و هدایت من همون روز تصمیمی من تخفیف خورده بود رو تهیه کردم برای یادگیری بیشتر نقاشی روی لباس و این دومین تصمیم درست و هدایت من بود و الان بیزنسم کامل بر پایه نقاشی رو لباس میگرده و تمام هدایت مسیر من با خرید یه ماژیک درست انجام شد نه اشتباه من اگر اون ماژیکو اونروز اشتباه بر نمیداشتم و هدایت نمیشدم به سمت این مسیر امروز بیزنسمو توی این 2 ماه استارت نزده بودم خدایا شکرت
سلام به دوستای عزیزم و استاد قابل احترام ؛ من 4 بار به فایل “با هرچی بجنگی قدرتمندتر میشود” هدایت شدم… باورتون نمیشه خودمم 10 بار نگاهش کردم و بار دهم تازه فهمیدم که استاد توی اون فایل چی میگه ؛ یادمه یک بار قبل از این که روی “مرا به سوی نشانه ام هدایت کن” کلیک کنم از خدا خواستم منو به فایلی هدایت کن که باعث بشه ایمانم بیشتر بشه دوستان باورتون نمیشه من به فایل توحید عملی هدایت شدم و بعد از این که اون فایل رو نگاه کردم به قول استاد دو دقیقه فقط میگفتم واااوووووووو و چقدرررررررر نشانه ها پر رنگ هستن خدایا صد ها هزار مرتبه شکر یک بارم قبل از زدن دکمه به خدا گفتم کاری کن که من بیشتر بشناسمت و بعدش به فایل خدا را بهتر بشناسیم هدایت شدم یعنی… اشک توی چشمام جاری شد با خودم میگفتم این سایت کنترل فکر داره یا ذهنو میخونه یا جادوییه و… یه بارم بود که به فایل “باید شخصیتمان تغییر کند نه اینکه ادا در بیاوریم” هدایت شدم که سال 97 بود و من اونموقع زیاد قوانین رو جدی نمیگرفتم و به خدا و بچه های سایت میگفتم چرا جواب نمیده الان که اون فایل رو نگاه کردم تازه فهمیدم استاد چی میگه بخصوص اون مثال درختی که توی اون فایل زدن و باید مدام روی خودتون کار کنید نه یه روز نه 1 ماه نه یه سال… خدارو شکر میکنم و اول از خودم ممنونم که متعهد شدم برای پیشرفت کردن و جهان منو به سایت عباس منش هدایت کرد خدا رو صد ها هزار مرتبه شکر ممنونم ازت خداجون و ممنونم استاد عزیز
بنام خدا
سلام عشق
فایل با هر چی بجنگی قدرتمندتر میشود رو میشه لینکش رو بزارید؟ پیداش نکردم تو سرچ سایت
در پناه حق باشیم
سلام سوییت هارت
بفرما:
abasmanesh.com
به نام خدای بزرگ و مهربان
سلام و درود استاد عزیزم و همه عزیزان
وظیفه خودم می دونم که تجربه خودم از نشانه ها رو در این قسمت هم درج کنم.
با شروع دوره جدید استاد عزیزمان ، احساس خوشحالی و شادی و عشق و شور شعف بسیاری عالی در همه ما دانشجویان شکل گرفته و این نشان از عطش وصف ناشدنی همه ما برای ادامه دادن این مسیر و بهتر شدن و خالص تر شدن افکار و باورهای ما در جهت خلق زندگی دلخواه است.
این احساس عاشقانه بین ما دانشجویان و استاد عباسمنش عزیز ، نشان از الهی بودن و درست بودن و خالص بودن آموزش های استاد هست که همه ما با عمل کردن متعهدانه و آگاهانه ، تبدیل شدیم به خالق تمام شرایط زندگی مان.
خدای مهربان رو برای توفیق حضور در این مسیر زیبا ، بی نهایت شکرگزارم.
مدتی هست که میخواستم دوره روانشناسی 1 رو شروع کنم و کلی هدایت و نشانه ها رو از خداوند مهربان برای کارکردن روی این دوره دریافت کرده بودم.
ولی دیروز با دیدن بنر سایت و شروع این دوره بسیار عالی ، تردید تو دلم افتاد!
تصمیم گرفتن برام سخت شد . از یک طرف دوست داشتم این دوره عالی رو شروع کنم که از نام زیباش ، مشخص هست که چه دستاوردهای زیبایی رو برای هر دانشجویی می تونه به همراه داشته باشه ، و همچنین ایمان دارم که همزمانی با سایر دانشجوها و سبک جدید استاد در مورد روند جلسات ، یک تاثیر بسیار عالی و بی نظیر و یک حس بسیار وصف ناشدنی رو برای هر کسی می تونه به همراه داشته باشه .
به شدت خودم دوست دارم که اول دوره جدید رو با این شرایط خاص و منحصر بفرد شروع کنم و بعد برم سراغ ثروت 1 .
ولی این تصمیم و این دوست داشتن چیزی هست که به عقل من میرسه .
از دیروز یک شرایط خاصی در ذهنم شکل گرفت . بعد از تلاش برای کنترل ذهن و درخواست قلبی از خداوند برای هدایت شدنم ، این موضوع رو دیشب رها کردم.
کشمکش و درگیری ذهنی خاصی رو از دیروز تجربه کردم و هر چقدر ذهنم رو آروم تر کردم ؛ به این نتیجه رسیدم که بهترین کار منتظر موندن برای دریافت نشانه ها از طرف خداوند هست.
از طرفی ذهنم میگفت که این دوره جدیدِ ، سبک آموزشی استاد منحصر بفردِ ، 40 درصد تخفیف دارِ ، با سایر دوستان همگام خواهم شد و کلی اتفاقات خوب و رشد عالی رو برام به همراه داره.
یک صدایی هم در وجودم می گفت که ، خداوند بهتر از من می دونه که برای الان من ، برای این لحظه من و با توانایی ها و شرایط من و مسیری که در اون قرار دارم ، چه چیزی بهتر هست . شاید بهترین مسیر برای بقیه ، بهترین مسیر برای من نباشه!
واقعا کار خیلی سختی بود برام که بین این دو مسیر زیبا یکی رو انتخاب کنم .
با تمام وجوم دیشب سعی کردم آگاهانه و خالصانه از خداوند کمک بگیرم .
قطعا همراه شدن با سایر دوستان و قرار داشتن در دوره جدید احساس وصف ناپذیری رو برام به همراه داره ، در کنار همه اینها تخفیف هم گوشه ذهنم چشمک میزد! و در یک کش و قوس و کشمکش خاصی قرار داشتم .
به لطف آموزش های استاد یه چیزی به یادم اومد که وقتی من از خداوند برای مسیرم کمک میخوام ، باید احساس خوبی داشته باشم و منتظر نشانه باشم
از عصر دیروز بی خیال این درگیری ذهنی شدم و خودم رو با جریان عادی زندگی و لذت بردن از لحظه همراه کردم .
دخترم از من درخواست کرده بود که یک باشگاه تکواندو خوب براش پیدا کنم ، همین دیروز رفتم باشگاه نزدیک منزل تا مربی تکواندو رو از نزدیک ببینم ، ولی بنر روی باشگاه توجه من رو به خودش جلب کرد ،
آموزش کاراته زیر نظر سنسی صبوری!!
اصلا یک لحظه جا خوردم!! چند ماهی بود که دنبال استاد صبوری مربی چند سال پیش خودم بودم که تمرین هام رو شروع کنم ولی نه شماره ای ازش داشتم و نمی دونستم که کجا آموزش میده. این اتفاق هم برام خیلی جالب بود ، منتظر موندم و اتفاقا در یک زمان هم مربی دخترم رو دیدم و بلافاصله استاد صبوری رو دیدم و بعد از کلی گپ و گفت ، از اندام عالی من کلی شگفت زده شد ، و قرار گذاشتم که از روز دوشنبه (فردا) تمرین رو شروع کنم . خیلی احساس زیبایی در وجودم شکل گرفت .
بعد اومد خونه و با همسرم کلی حرفهای خوب زدیم ، با پسرم پاسور بازی کردم ، با دخترم کلی بگو بخند و شوخی کردم ، بعدش همسرم و بچه ها رفتن کلاه گیس آوردن و سر من گذاشتن و کلی کارهای fun کردیم و احساس شادی رو مضاعف تر کردیم.
بعد با موزیک با پسر رقصیدیم ، بعدش رفتم سراغ دمبل و ورزش خودم رو انجام دادم.
یکی از درسهای خوبی که از استاد عزیزم یادگرفتم ، این هست که باید هنر خوب زندگی کردن و لذت بردن از داشته های فعلی و استفاده از چیزهای ساده ، برای خلق احساس شادی رو یاد بگیرم و در این مسیر باید همیشه بهتر یشم.
چون ایمان دارم که نیازهای ما و خواسته های ما در زمان مناسب توسط خداوند پاسخ داده می شود
چون باور دارم که طبق قانون بدون تغییر خداوند ، وقتی احساس خوبی داشته باشم ، وقتی افراد حاضر در زندگیم رو مقدس و فرشته هایی از طرف خداوند بدونم ، وقتی قدردان داشته های فعلی باشم و در هر لحظه ، از داشته های فعلی لذت ببرم ، بدون شک به سمت نیازها و جواب سوالات و قدم های بعدی خودم هدایت می شم ، این قانون خداوندِ و هیچ تغییری و تبدیلی در اون نیست ، اگر غیر از این جریان در زندگی من هست ، مشکل از منِ نه از خداوند
درخواست ها در هر لحظه پاسخ داده می شوند ، اگر من پاسخ ها و نعمت ها رو دریافت نمی کنم ، دلیل ضعیف بودن فرکانس های من و عدم حضور در مدار خداوند هست
آن نیاز مریمی بودست و درد که چنان طفلی سخن آغاز کرد
حق تعالی گر سماوات آفرید از برای دفع حاجات آفرید
هر کجا دردی دوا آنجا رود هر کجا فقری نوا آنجا رود
هر کجا مشکل جواب آنجا رود هر کجا کشتیست آب آنجا رود
آب کم جو تشنگی آور بدست تا بجوشد آب از بالا و پست
اگر به جای حسادت ، تحسین کنم
اگر به جای حسرت نداشته ها ، قدردان و شکرگزار داشته ها باشم
اگر باور داشته باشم خداوند از رگ گردن به من نزدیک تر هست
اگر باور داشته باشم من لایق همنشینی و دریافت الهامات خداوند هستم
اگر باور داشته باشم ، جریان هدایت هر لحظه من رو هدایت می کنه
اگر به عالم بودن خداوند و آگاهی محض خداوند باور داشته باشم
اگر هنر در لحظه زندگی کردن و لذت بردن از حضور عزیزانم و شاد بودن با ساده ترین چیزها رو باد بگیرم
اگر باور داشته باشم خداوند با توجه به شرایط و وضعیت و توانایی های من و با توجه به مسیری که در اون قرار دارم و مهم تر از همه ، با توجه به خواسته های من ، مسیری که برای من بهتر هست رو به من میگه
بدون شک ، با عمل کردن به جریان هدایت و تسلیم بودن ؛ نیازهای من پاسخ داده میشه و درخواست های من اجابت میشه
و امروز خداوند امروز صبح زیر دوش وقتی که در حال تکرار همین آگاهی و طلب هدایت بودم ، به واضح ترین شکل به من گفت که فایل الگو برداری از افراد موفق رو گوش کنم.
abasmanesh.com
از صبح امروز با گوش کردن به آگاهی های بسیار بسیار بی نظیر این فایل و شنیدن مجدد این جملات از استاد عزیزم ، که
سعی می کنم که در همه جا و همه چیز از خداوند هدایت بطلبم که چه مسیری رو بهترِ برم ؟
خیلی خیلی مهمه که برای هر قسمت از زندگی مون ، بدونیم که قدرت کیه ، رب کیه و ما از کی باید کمک بخواهیم
ذهنم رو آگاهانه جهت دهی کردم .
رسیدم اداره و تمرکز آگاهانه گذاشتم روی فایل های سفر به دور آمریکا و تحسین زیبایی ها و شنیدن صحبت های بسیار زیبای استادم در مورد اهمیت احساس خوب داشتن برای دریافت الهامات .
و به شکلی کاملا واضح و شفاف هدایت شدم به کلیک کردن روی گزینه
مرا به سوی نشانه ام هدایت کنم
الله اکبر
خدای مهربان شکرت
سجده می کنم در درگاه تو
تو منزه و بدون خطایی
تو عالم مطلقی ، تو قادر هستی و به کل کیهان به کل شی به کل خلقت احاطه داری
خدایا امر تو فرمان تو نافذ و جاریِ
به الله قسم در این 3 ماه به اشکال مختلف خداوند من رو به دوره ثروت یک هدایت کرده بود . در فایل های مختلف در کامنت های مختلف ، و چندین بار هم این گزینه رو زده بودم و در صحبت های استاد کلمه دوره ثروت 1 و تاثیر این دوره رو بارها و بارها شنیده بودم و به خوبی هدایت خداوند رو برای ادامه مسیر و تهیه دوره ثروت 1 دریافت کرده بودم.
ولی امروز ظهر وقتی روی گزینه مرا به سوی نشانه ام هدایت کنم کلیک کردم به شکل کاملا شگفت انگیز و باور نکردنی و حیرت انگیزی ، خود صفحه خرید دوره روانشناسی ثروت 1 در مقابل چشمانم ظاهر شد!!!!
و گزینه خرید محصول رو جلوی چشمانم دیدم.
به قدری هدایت خداوند آشکار و واضح و روشن بود که خودم باورم نمی شد…
و یقین پیدا کردم که برای من در این لحظه این مسیر بهتر هست . و این من هستم که باید ایمان خودم رو نشون بدم .
این من هستم که باید تسلیم باشم .
ذهن میگه دوره جدید تخفیف داره ولی دوره ثروت 1 گرون ترِ ، دوره جدید کلی شرایط خاص داره ، کلی شور و شوق و انگیزه دوستان رو به همراه داره و بی نهایت شرایط لذت بخش دیگه ،
ولی جریان هدایت بین این دو زیبایی ، یک مسیر متفاوت از بقیه رو به من میگه .
شاید به ظاهر در دوره ثروت یک ، خودم تنها باشم ، و این شور و همراهی و جو بسیار لذت بخش دوره جدید رو تجربه نکنم ، ولی بدون شک خداوند اشتباه نمی کنه ، خداوند بهتر از من مسیر رسیدن به خواسته هام رو می دونه ، خداوند به مسائل من آگاهه ، خداوند بیشتر از من میخواد که من به خواسته هام برسم ، خداوند پشتیبان اجابت کردن خواسته های منِ ، اون بصیر و تواناست و من در برابر خداوند هیچی نیستم ، پس بهتر که به علم و آگاهی و هدایت خداوند اعتماد کنم.
برای تک تک دوستان عزیزم و استاد عزیزم در دوره جدید ، بهترین رشد ، قوی ترین ایمان ، زیباترین احساس ، آرام ترین ضمیر و خلقِ بزرگ ترین نتایج رو از خداوند آرزو می کنم و انشاالله در زمان و مکان مناسب و هر وقت که آماده این دوره بودم ، خداوند من رو به آگاهی ها و مطالب این دوره جدید هدایت خواهد کرد.
ایمان دارم که بدون شک این مسیر برای من بهتر و عالی تر خواهد بود .
دوست داشتم این اتفاق مهم رو با بقیه دوستان به اشتراک بذارم و به خودم یادآوری کنم که مسیر همه ما درسته ،
همه ما در راه راست در مسیر مستقیم ، مسیر نعمت ها و ثروت ها حضور داریم و هر روز بهتر از قبل حرکت می کنیم .
نتایج و شرایط و دستاوردهای دوستان و خودم ، گواه این صحبت هست.
انشاالله خداوند هر کسی رو که آماده تغییر هست ، به این سایت الهی و دوره های بی نظیر استاد عزیزمان هدایت کند .
انشاالله در مسیر زیبای توحید و موفقیت در تمام جنبه های زندگی ، همگی موفق و پیروز باشم و خالق تمام خواسته هامون باشیم.
در پناه الله مهربان شاد و موفق و تندرست باشید.
خدانگهدار
به نام خدا
تشکر میکنم از دوست عزیزمون جواد بایرامی که اینقدر عالی و با جزئیات این کامنت رو برامون نوشتن که ی نتیجه ای باشه برای هدایت شدن و ادامه دادن در بهترین روند
شکر الله که اومدم این فایل هدایت و نتایج رو دیدم و کلی لذت بردم
شکر الله بعدش اومدم سراغ کامنت ها و کامنت طولانی و پر ستاره شما به من چشمک زد
چقدر لذت بردم از کامنت تون و کلی لذت بردم که تونستم به این کامنت هدایت بشم
اتفاقا منم این چند مدت هدایت شده بودم به خرید قدم اول دوره دوازده قدم و میخواستم که فردا تهیه اش کنم ولی امدن چند روز قبل دوره جدید من رو دچار شک و تردید کرد که نکنه باید این دوره رو تهیه کنم
چون سری قبل که میخواستم دوره عزت نفس رو تهیه کنم دوره احساس لیاقت هم تازه شروع شده بود و دوستان عزیزی که در سایت فعال بودن کلا ایمیل کامنت گذاشتنشون در دوره جدید برام میومد و من دو دل میشدم که دوره عزت نفس رو تهیه کنم
در هر صورت که اون وقت من دوره عزت نفس رو گرفتم و ولی به نفعم شد و در جلسه سومش تونستم 50 میلیون بگیرم از کسی در حالی که 4 ماه دنبالش بودم که باهاش جدی صحبت کنم ولی ی چیزی در درونم مانع ام میشد
بعد از کار کردن رو عزت نفس میگفتم که اون وقت دوره رو نخریدم بعد شد 10 تومن!
الانم اون احساس مجدد اومده بود برام که این دوره بی نظیر که در مورد هدایت هست قیمت خوبی داره و بعدا قیمتش افزایش پیدا میکنه چه کنم
ولی دیروز ی فایل دانلودی میدیدم که بعد از توضیحاتش نوشته بود که برای آگاهی بیشتر در این مورد دوره دوازده قدم رو تهیه کنید و دوره دوازده قدم تایپ شده ابی رنگ بود به این معنا که لینک بوده و من زدم روش و اومدم تو توضیحات دوره!
شکر خدا بابت این هدایت و مصمم هستم که دوره دوازده قدم رو تهیه کنم و اگر خداوند هدایت کنه فردا تهیه اش میکنم!
و از اون موقع پروفایل هر یکی از دوستان رو میبینم ، اونهایی اند که دوره دوازده قدم رو کامل تهیه کردند!
همچنین مثل شما دوست عزیز
مرسی بابت کامنت بی نظیرتون و این هدایت بی نظیرتون
ممنون میشم در مورد دوره دوازده قدم و نتایجی که بدست اورید و اینکه دوره بیشتر در مورد چی توضیح میده ما رو راهنمایی کنید
با تشکر!
دوست همفرکانسی آقای جواد بایرامیسلام . خوندن کامنتتون بهم انرژی فوق العاده ای بخشید و اتفاقا صحبت های شما در این کامنت برای من هدایت بود. به همین دلیل خوشحال میشم که تجربه خودم رو با شما و بقیه دوستان به اشتراک بگذارم.
من دو دوره 12قدم قدم یک و دو، همچنین روانشناسی ثروت یک رو تهیه کردم، چند روزی از ذهنم میگذشت که کدوم رو شروع کنم از ابتدت در حالیکه نمیدونم چی برام خوبه چی بد. امروز همش از صبحدلتو دلمنبود که روی گزینه مرا به سوی نشانه ام هدایت کن بزن وبرو ببین چی میشه! نه فقط برای اینکه بخوام برای این تردید در این موضوع از نشانه ام استفاده کنم، بلکه فقط یک ندایی در درونم مدام کلمه نشانه رو تکرار میکرد. اتفاقا ویدیوی مربوط به نشانه امرودیدم و به جز چندتا نکته چیز خاصی دستگیرمنشد. تا اینکه دوباره یکنیرویی من رو به اینجا هدایت کرد، راستش اولین باره که دارم این قسمت کامنتهای دوستان رو میخونم، و اولین بار بود که این دیدگاه های زیبا رو جدی گرفتم!
چندتا کامنت خوندم تا رسیدم به نظر زیبای شما، با اینکه با جزئیات نوشته بودید ولی ادامه دادم، به صدای قلبم گوش دادم و رسیدم به قسمتی که گفتید استاد خودتون روپیدا کردید برای آموزش دخترتون!!! خیلی خوشحالم برای این تجربه ای که داشتید.
وقتی رسیدم به اون قسمت که گفتید خدا بهتر میدونه چی برای من خوبه و چی بد خیلی دلم آرومشد.
چون امروز از صبح به خاطر یک چالش در کسب وکارم از صبح تکرار میکنم خدایا هدایتم کن، خدایا نمیدونم چی میشه، ولی من از تو پیشرفت میخوام رشد میخوام ثروت میخوام این دو راهی رو برام روشن کن(چون باید برای یک موضوعی تصمیم بگیرم که برم یا بمونم در همین جایی که الآن هستم)
خب … دیدن کامنت شما وهدایتتون در ذهنم یک انفجار به پا کرد!
بوووووووووومب! بروسراغ دوره روانشناسی ثروت یک! از صبح خدا داره بهت میگه برو قسمت نشانه ها… نشانه ها رو بخون! چون خدا میخواست بهم بگه که دختر خوب، جوابت رو اونجا گذاشتم برو معطل نکن! چه همزمانی قشنگی، پیدا کردن این قسمت سایت، خوندن نتایج دوستان، دیدن کامنت شما و دریافت پاسخ.
پاسخی که هم راهم رو در مسیر کاریممشخص کرد وهم فهمیدم که باید به آموزشهای دوره روانشناسی ثروت یک مجددا کامل گوش کنم واین دوره رو تکمیل کنم.
خدایاشکرت بابت این خانواده دوست داشتنی خدایاشکرت بابت نشانه هات
خدایاشکرت بابت این همه حال خوب
ممنونم که جوابم رو دادی ممنونم که صدام رو شنیدی این حس و حال شیرینی که میدونی کسی هست که شش دنگ حواسش به توئه واقعا از هر نتیجه ای لذت بخش تر و ارزشمندتره
سلام خدمت شما دوست عزیز.
حقیقت اینه منم مدتیه میخام دوره سلامتی رو بخرم.چون ب شدت احساس نیاز میکنم و مخصوصا اینکه الان نزدیک 3ماه هست ک نون و برنج رو حذف کردم ولی نمیدونم باید چ کنم.سردرگمم.دوست داشتم دوره سلامتی رو بخرم ک طبق آگاهی هاش و اصولی پیش برم.هرچند این ترس رو دارم ک نکنه از نظر بعد تغذیش نتونم از عهده مخارجش بربیام.چون دیدم ک استاد همیشه چ حجمی گوشت تهیه میکنند.یا این ترس ک مبادا از خوردن این حجم گوشت دچار نقرص بشم؟ چندروز پیش ک دوره جدید رو دیدم وسوسه شدم ک خوبه اینو بخرم.هم قیمتش الان مناسبه.هم منم باین فکر میکنم ک با انرژی گروه همراه میشم.و با اشتیاق و انگیزه بیشتری شروع میکنم.هم اینکه من تابحال دوره ای رو نخریدم ک از اول کار همراه باشم.یعنی کلا بجز کشف قوانین هیچ دوره دیگه ای نخریدم.
حتی باخودم فکر کردم ک خب خوبه هردو رو بخرم.بعد ک دقیق فکر کردم دیدم ک خب اینطوری باز نمیتونم درست حسابی تمرکز بذارم. هرچند استاد قبلا گفتند ک آگاهی های همه دوره ها بیسش یکیه.
ی همچین چیزی اگه اشتباه نکنم.
خلاصه ازخداوند هدایت طلبیدم و مرا بسوی نشانه ام کن رو زدم. ولی دوره دوازده قدم اومد.دوسه بار توی روزهای مختلف انکارو انجام دادم و یکی دوبار کشف قوانین ک دارمش و دوبارم دوازده قدم اومد.الان نمیدونم چیکارکنم؟بیشتر گیج شدم. چندروزه میخام این کامنت رو بذارم ولی اینقد سردرگم بودم ک اصلا نمیدونستم داخل کدوم قسمت بذارم.تا دیشب خودبخود یادم نیس چطوری ولی اومدم این قسمت.داشتم کامنت شمارو میخوندم ک خوابم برد.چون این روزها توکسب و کار یکم سرمون شلوغه.بعد الان ک دوباره اومدم داخل سایت و ادامه کامنت شمارو و پاسخ اون دوستمون رو دیدم و متوجه شدم ک انگار مسئله هر دوسه نفرمون تقریبا ب یک شکله تصمیم گرفتم اینجا کامنت بذارم.
از خداوند هدایت واضح و شفاف اونگونه ک من متوجش بشم میطلبم.آمین.ممنونم بابت کامنت زیبا و پرانرژیتون.روز خوبی داشته باشید.
دوستتون دارم.عرفانه
بنام خدا و سلام به همگی
موضوع هدایت: مهاجرت
از بندرعباس به مشهد
* لطفا هنگام خوندن متن مبدا و مقصد رو تو ذهنتون داشته باشین
اسفند 1400 بود
و چند ماهی میشد که بخاطر یه سری مسائل خیلی اوضاع روحیم بهم ریخته بود
و از طرفی قرار بود که در اداره کل یکی از ارگانهای دولتی استخدام بشم
تا جایی که از ابتدای اسفند و یا اواخر بهمن ماه هم برای آشنا شدن با کار هر روز میرفتم اون اداره و مدارک رو هم برده بودم و همزمان مصاحبه های درون سازمانی شونم انجام میشد تو همون روزا.
با اینکه با رضایت رفته بودم برا اینکه استخدام بشم اما همچنان اون اوضاع ناجالبی هم که گفتم هنوز وجود داشت.
که البته پیش اومدن این اوضاع داستان همون داستان الگوهای تکرار شونده بود .که تا حل نشه و تادرسش رو نگیری همچنان هست و هر بار ضربه ها شددی تر میشه و براب من دقیقا قانون تکرار شد.
اون قصه ناجالب در واقع به طور مستقیم مربوط به من نمیشد و قدمتی طولانی هم داشت
و موضوع به 15 سال پیش برمیگشت .
و من از حدود 10 سال پیش یا بیشتر به این نتیجه رسیده بودم که باید باید مهاجرت کنم
برطرف کردن و حل اون موضوع ناجالب دست من نبود و تصمیم گیرنده شخص دیگری بود اما من به شدت داشتم از حل نشدنش آسیب میدیدم
و وقتی دیدم نمیتونم برای حل این موضوع کاری انجام بدم تصمیم گرفتم خودم دیگه تو اونمحیط نباشم.
و به قول استاد: فلسفه من اینه که به جای اینکه اونجایی که هستم رو یخوام خوب کنم و یا درست کنم . مثل ایجاد امنیت یا فرهنگ سازی و یا …
خودم میرم جایی که فرهنگ دارن و یا فلان کار رو انجام نمیدن .
قانون اینه که جایی رو که خراب هست،درست نکن ، خودت برو جایی که اونجا درست هست. چون مننمیتونم دیگران رو تغییر بدم.
من این تصمیم 10 ساله رو دوباره گرفته بودم و دوباره همون مانعی که کل این 10 سال نذاشت من از جام تکون بخورم سر و کله ش پیدا شده بود ترس ترس ترس
و سیل عظیمی از نجواهای ذهنی .
دوباره همون مسئله برام تکرار شده و راه حل رو هم میدونم اما ترس نمیذاره حرکت کنم
اما اینبار با دفعات قبل یک تفاوت عظیم و بزرگی داشت اینبار من با سایت استاد آشنا شده بودم ک سایت قسمتی داشت به اسم هدایت به نشانه
و منی که هنوز با هیچکس در مورد تصمیمَ م صحبت نکرده بودم
و میدونستم قطعا با مخالفت روبرو میشم
خیلی عصبی و بهم ریخته بودم
نه میتونستم وضع موجود رو تحمل کنم نه میخواستم دیگه اونجا باشم
میدونستم که باید اونجا رو ترک کنم
البته فراموش کردم بگم که من وقتی با اون وضع ناجالب روبرو شدم و دیدم هیچ راهی ندارم جز مهاجرت و برای مهاجرت هیچ پول و آمادگی مالی ندارم
شروع کردم به اجرای قانون احساس خوب= اتفاقات خوب و کنترل ذهن که کار بسیار سختی بود اون زمان چون برای اولین بار داشتم متعهدانه انجامش میدادم و تا قبل از اون ازش نتیجه ای نگرفته بودم چون انجامش نداده بودم
میگفتم خدایا در اینکه باید برم شکی ندارم ولی تو بگو چه جوری با چه پولی با کدوم حمایت؟
اینم بگم قبل از اسفند ماه من اجرای این قانون رو شروع کردم و حدود دوماه طول کشید
و من تو این حدود دوماه چندین بار ازین قسمت سایت کمک خواستم چون واقعا تردید داشتم و مستاصل بودم و واقعا بین دوراهی شدیدی بودم
و با تمام وجودم کمک میخواستم از خدا
و هر بار به فایلی هدایت شدم که دقیقا موضوع صحبت استاد مهاجرت بود.
که باز نجواها نمیذاشت من تصمیم قطعی بگیرم و عملی کنم .
و همش میگفتن واقعا رو یه فایلی که حالا تو سایت برات باز شده میخوای پاشی بری مشهد ؟ اصلا عاقلانه ست؟؟
و همینها کافی بود که باز آتیش به جون من بندازه منیکه خودم خود به خود داشتممیسوختم از اوضاعی که توش بودم
و یکی از این دفعات که مراجعه کردم و تقریبا فکر میکنم آخرین باری که برای خواسته مهاجرتم مراجعه کردم و اینطور که تو ذهنم هست همون اسفند ماه بود که مراجعه کردم و باز هدایت خواستم
که باز هدایت شدم به فایلی استاد که در مورد مهاجرت صحبت کردن و چون حال خوبی نداشتم اصلا تو فکر نوشتن و کامنت گذاشتن نبودم و جالبه بعد ازون چن باز خواستم داستانش رو بنویسم ولی فکر میکردم که باید حتما زیر همون فایل کامنت میذاشتم و منم که یادم نیست کدوم فایل بود حالا خر وقت فایلشو پیدا کردم مینویسم. تا امروز که اومدم اینجا و فایل توضیحات استاد رو دیدم و تازه متوجه شدم که این گزینه دومی برای همینه و من میتونم اینجا داستان هدایتمو شرح بدم برا همین گفتم امروز حتما این کارو انجام میدم.
ادامه قصه : من اون روز تو اتاق با اینکه باز به فایل مهاجرت هدایت شدم باز نتونستم تصمیم بگسرم باز نجواها مانع شد ولی همش دنبال آروم شدنم بودم برا همین تو سایت میچرخیدم و رفتم سمت فایلهای سفرنامه و یجایی توی توضیحات متوجه شدم در مورد سفرنامه یه سری فایل و متن توی کانال تلگرام هست که رفتم اونا رو پیدا شون کنم
وارد کانال شدم و اصرار داشتم که به اولین پیام برم و از اول پیامها رو چک کنم تا باون سری متنها برسم
و من تو کانال تلگرام از آخرین پیامی که اومده بود شروع کردم رد کردن پیامها و در واقع با انگشت سبابه با ضربه شدید و سرعت بالا شروع میکردم به رد کردن پیامها به سمت پایین که اگه راه راحتتری هم داره من بلدش نیستم حقیقتا.
اینها رو با این جزئیات میگم که به شما بگم قانون چقد دقیق عمل میکنه
من یا اون سرعتی که داشتم پیامها رو نمیدونم 10 تا 10تا 20 تا 20 نمیدونم با هر ضربه انگشت من چنتا پیام رد میشد و به سمت پایین میومد که یه دفه تو همین سرعت یک کلمه مهدی از جلو چشمم رد شد
مهدی کیه چیه نمیدونم فقط کلمه مهدی رو دیدم و انگار همزمان با دیدن اون کلمه چشمم دید مهدی و گوشیم که در واقع گوش ذهنم شنید صبرکن
و من چون سرعت رد کردن پیامهام زیاد بود باید برمیگشتم و پیامی که مهدی داشت رو میخوندم.
این نکته رو بگم من به دنبال فایلهای سفرنامه بود که خانم شایسته نوشتن اولش نوشتم من مریم شایسته هستم
ولی کلمه مهدی برای من حکم استم رو داشت و برگشتم عقب و پیام مهدی رو پیدا کردم
میدونم تمیتونید حدس بزنید که با چی روبرو شدم
مهدی دوره جهان بینی توحیدی رو گذرونده بود و قصه مهدی قصه جوونی بود که از مشهد به قشم مهاجرت کرده بود.
از اسکله بندر تا اسکله قشم نیم ساعته.
یعنی دقیقا مسیری برعکس مسیر من
من میخواستم از بندرعباس به مشهد برم
مهدی هم حقوق سر ماه داشت و حاشیه امن و …
مثل من که قرار بود استخدام بشم و همه اینها رو داشته باشم تازه تو اداره کل
وقتی قصه مهدی رو خوندم آرومتر شدم
و به خودم احساس خوب=اتفاقات خوب
رو یاد اوری میکردم ولی همچنان نجواها بودن
اما من فردا باید میرفتم اداره که هم کار رو یاد بگیرم و همه پیگیر کارای استخدامیم بشم
چن روزی گذشت و من با اینکه هر دو موضو رو تو ذهنم داشتم روزمو شب میکردم
و زمانی که دیگه خیلی قرص و محکم تصمیم به رفتن گرفته بودم که
یه روز تو اداره با یکی از دوستام صحبت کردم در مورد رفتن و بهم گفت صدیقه اینکارو نکن . اینجا داری استخدام میشی اونم تو دوره ای که هیچکس رو استخدامنمیکنن
اینجا همه آشنا هستن همشری ان بالاخره غریب نیستی همه کار میتونیم برات انجام بدیم و…
که دیدم اگه بخوام به این دلیل از مهاجرت منصرف بشم یعنی دچار شرک شدم و این درست نیست .
من تو بندر رو آدما و همکارا و همشهریام حساب کنم ولی برای زندگی تو مشهد رو خدا حساب نکنم
پس این درست نیست
من زمانی داشتم با دوستم فاطمه صحبت میکردم که تو اداره منتظر بودم داداشم بیاد دنبالم و برم یکی از شاخه های همون اداره و یک کار اداری رو پیگیری کنم و بعد برم خونه و نتیجه رو فردا به ادره کل (همونجا که کار میکردم) اعلام کنم.
دیدین استاد وقتی از مهاجرت میگه از کلمه هجرت زیاد استفاده میکنه و قرآن هم از هجرت استفاده کرده
اون روز تو اداره در ادامه صحبتم با فاطمه یهو فاطمه گفتم درسته هجرت خیلی خوبه قران هم گفته هجرت کنید ولی من میگم بمون اینجا کار داری حقوق داری …
وقتی گفت هجرت احساش کردم من دارم نظر خدا و حرف خدا رو از زبان فاطمه هم میشنوم ور حالیکه خود فاطمه مخالف رفتن منه.
وای من انتظار داشتم بگه رفتن. بگه تغییر مکان
نمیدونم یه کلمه دیگه غیر از هجرت انگار هجرت اسمی رمزی شده بود که تا وسی اونو میگفت یه چیزی تو ذهن من به صدا در میومد.
اونروز داداشم اومد و مت رفتم اون اداره دیگه که کارمو انجام بدم ولی چه رفتنی
تو کل مسیر ذهنم دوباره بهم ریخته بود و دلم آشوب بود و درگیر حرفهای فاطمه
و باز تریدید که خدایا چکار کنم خدا بازم راهنمایی کن بازم نشون بفرست بازم هدایت کن
من تو مسیر با داداشم اصلا خرف نمیزدم چون ذهنم درگیر بود فقط وقتی اوند بهش گفتم باید برسم فلان جا گفت بلدم اونجا رو و منم خیالم راحت بود که بلده.
رفتیم تا رسیدیم به یه خیابونی که یک طرفشو کنده بودن و انگار داشتن لوله کشی میکردن
رفتیم تا انتهای خیابون متوجه شدیم که اشتباه اومده و خیابون بن بست بود و باید دور میزدیم و برمیگشتیم تا انتهای بلوار وسط اون خیابون رفتیم که دور بزنیم
هیچ کوچه ای تابلو نداشت ظاهرا همه رو کنده بودن. و فقط یک آخرین کوچه اون خیابون تابلو داشت و اسمش فکر میکنید چی بود؟؟ هجرت
من بادیدن اون تابلو یه لحظه شوکه شدم خوشحال شدم آروم شدم ولی همش فقط یک لحظه کوتاه بود دوباره نجواها داشت کار خودشو میکرد که: حالا فقط میخوای رو یه تابلوی تو خیابون حساب کنی و برا زندگیت چنین تصمیم مهمی بگیری ؟؟
نه بابا مگه میشه به اینچیزا اکتفا کرد؟؟
و باز التماس های من . که خدا یکاری کن که دیگه ذهنم نتونه منو دچار تردید کنه خدایا یهدنشونه قوس تر نشون بده بهم خدایا یه جیزی بگو که دیگه دهنم بسته بشه و مو لا درزش نره
و هیچ نجوای زورش به اون نشونه نرسه.
اون خیابون رو دور زدیم و برگشتیم و داداشم متوجه شد آدرس درست خیابون بعدیه.
رفتیم وارد خیابون بعدی شدیم و من همچنان دارم به خدا التماس میکنم که …
و دیدم تو خیابون بعدی کوچه های دو طرف خیابون همه شون تابلو داشت و همه شون هجرت بود
اون لحظه که نجواها خاموش شدن و منم به آرامش رسیدم و گفتم دیگه میرم و دیگه به هیچ چیز فکر نمیکنم
و تردید به خودم راه نمیدم
و منم مثل مهدی زیر یک میلیون پول داشتم و به طرز عجیبی تا روز حرکت پولم شد 3 میلیون و من با 3 میلیون با یه کوله پشتی و یه چمدون رفتم مشهد و در حالیکه مادرم میگفت الام دمِ عیده صبر کن جا گیرت نمیاد
صبر بعد عید برو مشهد الان شلوغِ
ولی من دیگه فقط ی6 رفتنم فکر میکردم
و میگفتم نه باید برم
میگفت نه حاداری نه هیچ آمادگی مالی
گفتم نه باید برم باید به این ترسی که 10 ساله منو متوقف کرده غلبه کنم باید برم ببینم اونطرف این ترس چیه
دیگه بالاتر از مرگ که نیست نهایتش میمیرم
و من رفتم بدون هیچ ایده ای تا ببینم اونطرف این ترس چیه که دیدم هیچی نیست و قانون همیشه عمل میکنه وقتی تو جرات بخرج میدی جهان کرنش میکنه
من یک شب هم تو مشهد بدون جا نبودم همون صبحی که رسیدم ظهر خونه پیدا شد . غروب قرار دادبستیم تو بنگاه
و من شب رفتم تو خونه ای که کل اثاثش یه بخاری و دوتا فرش بود که صابخونه داده بود و کوله پشتی و چمدون خودم
و جالبه تو بنگاه وقتی حرف پول شد تازه یادم اومد که من که فقط 3 تومن دارم
با یکی از دوستای مشهدیم رفته بودم که اون تازه خودش بدون اینکه من بگم گشته بود خونه پیدا کرده بود
همون روز که فهمیده بود من رسیدم
و اون نصف پول پیش خونه رو به حساب صابخونه واریز کرد و من رفتم تو خونه و چن روز بعد که اصلا قراری نبود من پول بیاد تو دستم پول اومد و من پول خونه رو کامل دادم
و بعد از زندگی در مشهد خب من مشکل مالیم حل نشده بود و هنوزم حل نشده
یبار شک کردم که نکنه کارم اشتباه بوده که اومدم نکنه حرفهای فاطمه درست بوده نکنه …
که گفتم نه اشتباه نبوده مگه تو کمک نخواستی مگه هدایت نخواستی مگه هدایت نشدی ؟؟
هم تو سایت هم از طریق تابلو هجرت
اما بازم اومدم تو سایت و هدایت خواستم که بهم بگه چکار کنم
یادم نیست کدوم فایل بود اما از فایلهایی بود که استاد از طریق کلاب هاوس با بچه ها صحبت کردن
داشتم گوش میکردم و دنبال جوابم بود که یجایی استاد گفتن: برای من هر کدوم از بچه ها هر دستاوردی که داشته یک طرف به هر چی که رسیدن یک طرف پول روابط سلامتی
اما بچه هایی که مهاجرت کردن یک طرفن
یعنی مهاجرت برای من ته همه دستاوردهاست چون اونایی که مهاجرت میکنن یه جرات و جسارت بیشتری نسبت به بقیه دارن ..
بعد من به خودم گفتم خب خودم اینو میدونستم که
ینی الان نکته ای که جواب منه کدومه
بعد به این رسیدم که باباااا
تو مهاجرت رو که از نظر استاد ته همه دستاوردهاست انجام دادی و بهش رسیدی
یعد دستاورد مالی رو نمیتونی انجام بدی
تو شاخ غول رو شکستی پس دستاورد مالی دیگه نباید بزای تو دغدغه باشه
البته اینم بگم من بعد 1 سال و نیم هنوز مشکل شدید مالی رو دارم
با اینکه خودم تو یه حرفه کار بلدم تخصصی دارم
فقط بلد نیستم ازش پول در بیارم
قصه من تمام شد
بچه ها نکته هاشو فراموش نکنید
اینکه قانون دقیق عمل میکنه حتی اگه تو حواست نباشه
این سایت و مطالبش صفر تا صد الهیه
الهاماتی که به سید حسین عباسمنش میشه رو جدی بگیرید
من با اینکه پای منبر بزرگ شدم اما توکل رو تو این سایت یاد گرفتم
نه به این معنا که منبر خوب نیست اونجا هم حیلی چیزا یاد گرفتم اما متاسفانه
رو همه منابر و تو اکثر برنامه ها ی مذهبی و فرهنگی که رسالتشون دادن آگاهی به مردمِ همیشه وقت کمِ برای گفتن اون مطلب و نکته مهم
برای باز کردن و شرح دادن اون مسئله
و همیشه تو اون برنامه مجال توضیح مفصل نیست
همیشه همینطوری گذشته که وضع جامعه اینه .
ولی یه نفر میاد قران رو ریشه یابی میکنه با محوریت خود خدا و با محوریت توکل و توحید و تطبیق با مسائل روز روانشناسی و …
و بعد بجایی میرسه که
جوون مشروب خور میاد تو این سایت و به راحتی با دیدن یک فایل متحول میشه
سیگاری ترک سیگار میکنه
ا
ونی که روابط ناسالم داره به راحتی ترک میکنه.
و جالبه همه شون هم میگن استاد من خدارو با شما پیدا کردم
داستان آشناییم رو سرجای خودش مینویسم حتما
ممنونم که متن منو خوندین
امیدوارم خود استاد هم بخونن
در پناه خدا باشید
سلام به صدیقه ی عزیز
من هدایت شدم به کامنت شما دوست خوبم و با کمال دقت کامنتت روخوندم و خییییلی برام جالب بود داستانی که دارید و واقعا خیلی خیلی خوشحال شدم از اینکه بلاخره پادروی ترست گذاشتی و مهاجرت کردی و باید بگم که من هم کلمه ی مهاجرت رو خیلی دوسدارم
صدیقه جان شما بقول خودتون قدم بزرگه رو گذاشتین و ملی از راه رو رفتین و مطمعنا میتونی که پول و ثروت رو هم همینجوری و با باورهای درست به زندگیت بیاری
امیدوارم خدای نزدیک خدای بزرگ ثروت بغیرالحساب رونصیبت کنه
شجاعتت رو تحسین میکنم عزیزم .به امید موفقیت های بزرگ و خبرهای خوبی که در آینده ازت بخونیم
در پناه الله یکتا شاد و ثروتمندباشی
سلام اعظم عزیزم.
دوست خوبم ممنونم که لطف کردی و کامنت گذاشتی. همین چند سطر شما برای این لحظه من خیلی نیاز بود و انرژی گرفتم . از دیشب طبق قانون احساس =اتفاق
من درگیر حس خوب نبودم و الان به محض اینکه حسم رو تغییر دادم وارد سایت شدم و به متوجه شدم برام کامنت اومده.
و اینم بگم چن روزی هست حس جالبی نداشتم و الان که دارم حساب میکنم تو این چن روز من اصلا وارد سایت نشدم در حالیکه حتی بک روز نیست که من وارد سایت نشم و از مطالبش استفاده کنم.
و این در حالی هست که دوره احساس لیاقت هم شرکت کردم و تا قبل از داشتن این حال ناجالب همش دوره رو گوش میکردم و میگیر قسمتهای بعدی بودم
ولی این چند روز اصلا وارد نشدم که بخوام پیگیر بشم و الان که دارم مینویسم همه این چیزا داره یادم میاد که من این چن روز اصلا وارد سایت نشدم .و چقدر دقیقعمل میکنه این قانون و البته همه قوانین جهان .
و له قول استاد .بزرگترین قانون جهان هستی
ابن قانون است:
احساس خوب= اتفاقات خوب
خواستم بگم همین چند سطر ولو کوتاه به اندازه ای که تمرکزم رو از روی مسائل ناخواسته برداشتم
حالم رو خوب کرد
به امید ادامه دادن و ماندن در قانون
از خداوند و از شما دوست عزیزم
بسیار ممنون و سپاس گزارم.
به امید احساسات و اتفاقات خوب برای شما و همه دوستان و خودم
ان شاءالله
سلام.همین الان زدم روی نشانه من.یک فایلی اومد.اولش گفتم واه این الان نشانه منه؟؟
گفتم بخون قطعا ب فرکانس الانت ربط داره .وخوندم ب وسطای متن ک رسیدم یک کلمه جلو چشمم رژه رفت》》》》(ناخواسته)
فکر کردم فکر کردم فکر کردم .یهو از خودم پرسیدم از ۸۰۰اندی روز ک عضو سایتی اونم دستو پاشکسته.چقدر تغییر کردی؟؟
من زهرا رضی از ۸۴۳روز پیش تا الان سالمِ سالم هستم.من تویه این ۸۰۰روز باردار شدم و برخلاف تمام کسایی ک بارداری براشون پروسه عظیمیه و کلی خرج داره.و ترس .من بلطف خدا کل بارداریم عالی پیش رفت و تاهمین الان ک دخترم ۷ماهشه هم من هم دخترم در سلامت کاملیم.
این درحالیه ک قبلامن با یک فوت مریض میشدم
از بچه داریم بگم ک کلا هدایتیه.یعنی من هیچ کاری نیمکنم بنظرم تک بچه داری.ودخترم عالیه..یادمه تازه ک ب دنیا اومده بود اقوام میومدن میدین دخترم خیلی ساکته.میگفتن الان نبین ارومه بزار ۱۰روزش بشه اونوقت میفهمی چقدر سخته.ولی من آروم بود.تو دلم میگفتم اگرم باشه مهم اینه ک میگذره .باز شد گقتن بزار ۴۰روزش بشه میفهمی چقدر سخته .ومن همچنان آروم بقول بقیه بیخیال.والان درخترم ۷ماهشه من در این مدت حتی ۱بار گریه الکی این بچه رو ندیدم. مادر شوهرم میگه من توی این همه زندگیم زن حامله مثه تو ندیدم ک انقدر آروم و بی استرس باشه.وانقدرم عالی براش همه چی پیش بره.الانم ک میگه هیچوقت فکر نمیکردم انقدر بچه داری بلد باشی.میگه من ماه ها درگیر نوه هاو یاد دادن ب بچه ها و عروس دیگم بودم.اونا نمیدونن ک من هدایتی دارم بچه بزرگ میکنم.
یادته ۸۰۰روز پیش رابطت بازمین و زمان مشکل داشت.از همسر خانواده همسردوست خانواده خودم.یعنی درحدافتضاحی ک -۲۰۰۰هم براش کمه.
ولی الان ورق برگشته همه چی برات فراهمه همون ادماشدن مهربون ترین ادما.
یادتهدچقدر افسرده بودی همه لذت هات در همسرت خلاصه میشدم وجالبه همیشه هم ادم بدِ تو بودی.الان بقول خودت با کار کردن دستوپا شکسته این رابطه رو داری.
یادته چقدر دور و برت پر بود از ادمایی منفی.
یادته خونت برات جهنم بود.
یادته همیشه مشکل هزارتومن پولو داشتی.یادته آرزوت بود همسرت حقوقش بشه ۱میلیون.
یادت هست یا فراموش کردی؟
یادته تموم روز کزکرده بودی وناراحت از این ک من چی کم دارم ک همسرم ب من توجه نمیکنه؟
یادته چقدر ترسو بودی ؟
یادته از یک سوسک میترسیدی؟
الان چی؟الان درچ وضعیی هستی؟
یک کلمه ناخواسته منو ب کجا برد..
من این همه نتیجه گرفتم ولی چون برام بدیهی شد فکر میکنم هیچ نتیجه ایی نگرفتم
شما درست میگین باید بنویسیم اول کجا بودیم الان وکجاییم باید بیاد بیاریم.
من الان چندین وقته ک دارم این ها رو زندگی میکنم و دیگه انگار از این بالاتر نرفتم فهمیدم دارم تویک جا درجامیزنم.باید دوباره کنکاش کنم در خودم درسایت .باید تغییر کنم.اگر من از اون شرایط الان اینجام پس میتونم بالاتر هم برم.وهم میتونم تنزل درجه کنم بیام پایین تر.اما من میخوام.برم بالاتر.من زمینی نیستم من میخوام آسمانی باشم میخوام پرواز رو تجربه کنم میخوام رهایی رو تجربه کنم.این آیه سوره بقره دیشب ب من هم الهام شد.هی روی اون قسمت یومنون باالغیب استوپ میشدم.فهمیدم مسیرم درسته.فقط باید ایمان بیارم ب چیزی ک هست ولی من نمیبینمش.الانم دیدم اینجاهم این آیه هست .یقین کردم این هست وجز این نیست.
درپناه رب العالمین
حس گرمی به من دست داد از خواندن نظر شما دوست عزیز. چقدر رشد و پیش رفت در زندگی تون داشتید و من شما رو تحسین میکنم چرا که در اطراف من هم افرادی هستند همچنین شرایطی شما داری را دارند و در بهترین شرایط درجا زدند و یا آنقدر در مرداب شرایط و به قول شما ناخواسته قرق شدند که تا روزی یک اهرم و تضاد شود خلاصه که لذت بردم از این همه حس خوب داشتن با خودتون رو شناخت خودتون رو احسنت
ممنون سید علی جان.امیدوارم اون چیزی بشیم ک خداوند بفرشتگان درگاهش گفت من چیزی رامیدانم ک شما نمیدانید..
درپناه خدا باشی دوست گلم
سلام زهرا جان …
مرسی از کامنت زیبات …
چراکه خود منم حال و احول روز های تورو داشتم و باور میکنم دوران بارداریتو چون من هم در کمال آرامش بر خلاف دوران بارداری بدی که دیگران تعریف میکردن و عذاب میکشیدن داشتم …
حال آرامشتو ، حس خوبتو درک میکنم با تمام وجودم چون خودم تجربش کردم …
حتی اون آروم بودن دخترم رو هم دارم تجربه میکنم …
قانون برای همه یکسانه …
ما به هر اندازه ای که باور کنیم و روی خودمون کار کنیم نتیجه میگیریم …
الهی قربونت برم چقدر حالم خوب شد.منم خیلی وقته عضوم ولی مدتها رفتم و نیومدم الان چند ماهه دوباره برگشتم آرامش تو رو ندارم هنوز ولی بهش میرسم انشاالله.خیلی برات خوشحالم خیلی حالم خوب شد از حال خوبت از این همه پیشرفتت.داره اشکام میریزه.الهی هرروز بهتر باشی عزیزم😘😘😘
فدایه قلب مهربونت راحله جانم.خداییییییییاشکرت
خدایا شکرت اولین کامنت متعلق به منه امشب که روی نشانه امروزم کلیک کردم قدم هفتم اومد …
بارها و بارها قبلا هم تکرار شده بود قدمهای مختلف میومد تو نشانه امروز من
ولی امشب با همه اون دفعه ها فرق داشت
یه ندایی درونم فریاد میزد با قدمیان همراه شو همراه شو همراه شو فرمان پروردگارت رو اجرا کن انقدر این صدا شدید بود ک اشکام میومد فقط
و نوشتمش اینو ک گفت با قدمی ها همراه و همقدم شو امشب ب امید خدا استارت قدم اول رو میزنم و فرمان پروردگارم رو اجرا میکنم و ب عهدی که بستم پایدارم
سلام دوست عزیزم چقدررررررکامنتت عالی بود وچقدرمنوتحت تاثیرقرارداد.اشکم سرازیرشد.انرژی های مثبتتون رو واسه من ارسال کنید تامنم نشونه هامو درک کنم.