«تجربههای من از اعتماد به نشانهام» - صفحه 98
- نمایش با مدیاپلیر پیشرفته
- فایل تصویری106MB25 دقیقه
- فایل صوتی23MB25 دقیقه
این صفحه ساخته شده تا در بخش نظرات آن، فقط داستانهایتان درباره جزئیات و شروع مسیری هدایتی نوشته شود که با کلیک روی دکمه «مرا به سوی نشانهام هدایت کن» آغاز شد.
اینکه چطور آن نشانه را تشخیص دادید؛
و آن نشانهها چه زنگهایی در وجودت به صدا درآورد و به چه تصمیماتی انجامید؛
و چه پلههای متوالی از قدمهای پی در پی را یکی پس از دیگری به تو نشان داد؛
و چه «تغییراتِ از اساس متفاوت با رویههای قبلیات» را در شخصیت و در وجودت رقم زد؛
و چطور از میان هزاران شیوه، روند و مسیری برایت سَرَند و غربال شد که بهترین، نزدیکترین، لذتبخش ترین، پرثمرترین و قابل اجراترین شیوه با امکانات و شرایط آن لحظهات بود.
و در نهایت، ادامه دادن در آن مسیر مهارتها، تجربهها، ایمان و عزت نفسی را در وجودت ساخته که بین شمای کنونی و آدم قبلی فاصله انداخته و نسخهی با ایمانتر در شخصیتات ساخته که گوش به زنگ پیغام نشانهها و بنیان کردن تمام جنبههای زندگیاش بر جدّی گرفتنِ مسیر هدایتی نشانههاست.
داستان هدایت تو به نشانههایی که برای حل مسائلتان به آنها هدایت میشوی، و قدمهای عملی و تکاملیای که در جهت آن هدایت برمیداری و تجربیاتی که-در ادامه- برای اشتراک با این خانواده در این صفحه نوشته میشود، از دل اعتمادی ناب متولد میشود که -حتی با وجود نجواهای ذهنتان-، نسبت به ساز و کار هدایتگونهی خداوند، در قلبتان میسازید و به قول خداوند:
ذَالِكَ الْكِتَبُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ
الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ ممَِّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ
وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بمَِا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَ مَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَ بِالاَْخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ
أُوْلَئكَ عَلىَ هُدًى مِّن رَّبِّهِمْ وَ أُوْلَئكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. بقره
این جریان هدایت که همواره در جهان جاری است، فقط آنهایی را با خود همراه میسازد که تقوا پیشه کرده و ذهنشان را کنترل میکنند و به نشانهها اعتماد میکنند و تسلیم مسیر هدایتشان میشوند و رستگاران و متبرّک شدگان آنها هستند.
زیرا خداوند هرگز برای یاری ما، قوانینش را نقض، معلق یا موقتاً غیر فعال نمیکند، بلکه به شیوههای کاملاً طبیعی، منطقی و هماهنگ با سازو کار جهان هدایت خود را به سمتتان جاری میسازد.
ما از طریق ایدهها و نشانههایی هدایت میشویم که به واسطهی قرار گرفتن یک کلمه یا جمله، یا خواندن داستان و تجربهای که برایمان الگو میشود و مرز ناممکنها را در ذهنمان جابه جا میکند، یا راهکاری که دیگری برای مسئلهای متفاوت اجرایش کرده، یا گوش دادن به یک فایل و درک یک مفهوم از آن و…، به ما الهام میشود.
نقطه مشترک این نشانهها این است که همهی آنها، «پیغامی واضح از اولین اقدام برای حل مسائلمان» را در دل خود دارند.
پیغامی که فقط و فقط برای خودمان و از طریق خودمان قابل تشخیص و قابل درک است.
زیرا این وعدهی خداوند است که:
قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ
گفتيم همگى از بهشت فرود آييد، پس چون از جانب من هدايتى براى شما آمد، آنان كه از هدايت من پيروى كنند هرگز بيمناك و اندوهگين نخواهند شد. بقره 38
نکته مهم:
در راستای هدفما درباره نظم بخشیدن به محتوای سایت، در این صفحه فقط نظراتی منتشر میشود که درباره داستان و مسیر هدایت شدهای که به واسطه استفاده از دکمه «مرا به سوی نشانهام هدایت کن» نوشتهاید.
منتظر خواندن داستانها و روندی هستیم که در مسیر هدایتتان طی میکنید و نتایجی که پله به پله شما را رشد و به مرحلهی بالاتر هدایت میکند.
وقتی از قدرت کانون توجهمان برای دیدن، به خاطر آوردن و مرور کردن مسیر این هدایت استفاده میکنیم، یعنی با نوشتن درباره جرئیات این مسیر و به اشتراک گذاشتن با سایر اعضای خانوادهمان، صدق بالحسنی میشویم، آرام آرام، جنس محکمتری از ایمان و یقین در وجودمان نهادینه میشود که جانمایه و شخصیت ما را تغییر میدهد و به قول قرآن، چشمانمان را برای تشخیصِ بهتر و دقیق ترِ نشانههای هدایت بیناتر میکند.
به نام حضرت دوست، که هر انچه دارم از اوست
درود به همه ی اعضای خانواده عباسمنش در سراسر این کره خاکی
اسمم سعید و 34 سالمه مدت کوتاهیست که عضو این خانواده دلی شدم و میخوام تجربه ی خودمو باهاتون به اشتراک بزارم
اکنون که پیام رو میذارم خودم با خدایم تنها در وسط یک طبیعت بیابان هستم و چند دقیقه مانده به موقع اذان ظهر است.
مدتی است از کارم که 5 سال تلاش کردم اخراج شدم، بسیار حالم نامطلوب بود و شرایط مالی خوبی نداشتم.
البته این حال ناخوشایند بخاطر اخراج نبود و مشکل خودمم و از بیرون نیست این سالهای سال با من بوده است.
تلاش میکنم خودم را تغییر بدم و میدونم تو مسیر درستی هستم. هنوز محصولی نخریدم و با فایل های رایگان که استاد خدا خیرشون بده لطف گردن و تهیه کردن شروع کردم. سپاسگذاری رو شروع کردم، کتاب توحیدی میخونم خداروشکر حالم دگرگون شده و دیدم داره عوض میشه
اینو یاد گرفتم که دستامو بزار تو دستای خداوند و از خداوند بخوام که هدایتم کنه و پشت کردم به غیر خدا و با خدا دوست شدم و عاشقش شدم و روی باورام دارم کار میکنم درسته تنهام ولی خدا قدرت منه
جالبه وعجیبه هر لحظه دارم چیزهایی جدید یاد میگیرم و خداوند بزرگ منو داره هدایت میکنه و جواب سوال هامو دارم میگیرم، و میخوام بنویسمشون توی یک دفتر. حال الانم اینه که واقعا دارم نفس میکشم دارم از زندگی لذت میبرم و نگرانی ها و دغدغه رو سپرده به خدا و میدونم خدا همه چیو حل میکنه و خدا برام کافیه و لا غیر
خداروشکر بابت وجود استاد و خانوادشون و همه ثروتمندان. من رویا و هدفی بزرگ دارم و زندگی استاد و خانوادشون رو که اینجا دیدم با خودم گفتم این که رویا و هدف منه که داشتم و دارمش و استاد داره زندگیش میکنه و خوشحالم
استاد های موفقیت زیاد هستن ولی چیزی منو به خانواده استاد جذب میکنه اینه که یه حس دلی هست و اینکه استاد و خانومش با دل کار میکنن و به دل میشنه و من دارم این حس و انرژی رو میگیرم
با تشکر و سپاسگذار خداوند یکتا
سلام به دوست عزیز
وقتی گفتید روی خودتون دارید کار میکنید و بعد اخراج شدید یاد استاد افتادم که وقتی روی خودشون کارمیکردن اون اوایل و تنها داراییشون یه تاکسی بود همون هم دزد برد .و بعد ایده این مسیر الهی به استاد داده شد
شما هم میتونید دقیقا مثل همین جریان باشید
امیدوارم تونسته باشم کمکی کرده باشم
سلام دوست خوبم
شکر برای حضورتون در این مسیر الهی و زیبا
تحسینتون میکنم برای اینکه روی بهبود باورهاتون کار میکنید
مطمئن باشید این مسیر برای هرکس ک بهش عمل کنه جواب میده
تحسینتون میکنم و واقعا ذوق کردم از اینکه ترسی از تنهایی ندارید و الله یکتا رو کافی میدونید :) تحسینتون میکنم برای ثروت هایی که در اینده نزدیک جذب میکنید
ثابت قدم در این حالِ خوبِ بی نهایت باشید
خدایا تو آگاهی به قلبم که من تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم …
سلام به شما دوست عزیز دختر خوب خدا
ممنون از شما و دوست عزیز اقا میلاد که این پیام رو برام گذاشتید. و من کاملا این نوشته رو از یاد برده بودم که در سایت گذاشتم
سپاسگذار خداوندم که منو به این مسیر زیبا هدایت کرد و امروز من با کل زندگیم قابل قیاس نیست و از نظر خودم هر روز دارم تازه متولد میشم .
دوست مهربان دختر خدا .اره واقعا افتخار میکنم و تحسینتون میکنم که دوستانی مثل شما دارم که درونشون ازپر نور خداست و قلب بزرگی دارید. و امیدوارم حال خوب ,سهم تمام لحظه های زندگی تون باشه و ثروت و برکت به زندگی شما گره خوره باشه
سپاسگذارم و لحظاتت پر از نور خدا
سلام به اعضای خوب وهم فرکانسی خودم در گروه تحقیفاتی استادعباس منش عزیز
بله درسته وقتی قدم به قدم واهسته وبدون هیچ عجله وشتابی شروع به حرکت می کنیم وپله ها رو یکی پس ازدیگری به ارامی طی میکنیم وازهر قدمی که برمی داریم لذت می بریم وهرلحظه رشد خود رو در مسیر تجسم میکنیم وگام برمیداریم به راحتی به مقصد میرسیم .کودک 6 ساله به سرعت 20ساله نمیشه باید قانون تکامل رو طی کنه ودر مرور زمان بزرگ تر وبزرگتر بشه.دوستتان دارم زیاد
سلام استادان عزیزم.
سلام استاد عباسمنش عشقم و مریم خانم عزیزم.
من چند ماه پیش به مقاله ای که لینکش را گذاشتم هدایت شدم:
abasmanesh.com
بینهایت خداروشکر میکنم و نمیدونید بعد از خوندن این مقاله چقدر سپاسگزار رب العالمین شدم.
راستش خوندن همیشه واسم سخت بوده.
اما امشب بالاخره این کار عقب افتاده که حدود 8 ماه تقریبا شاید هم بیشتر میشد را انجام دادم.
از روز اولی که این مقاله رو روی صفحه ی گوشیم دیدم فهمیدم این یه مقاله ای هست که باید بخونم. چقدر خوب شد الان خوندم و چقدر خداروشکر میکنم که بالاخره خوندم. اونم در این زمان واقعا.
خداروشکر میکنم که بهش هدایت شدم چون اینجا جایی نیست که به راحتی بهش دسترسی داشته باشیم.
اینجا بخش راهکار هست نه راهکارها.
واقعا مریم خانم از این تسلط شما بر قوانین و دوره ها چقدر لذت بردم. خداروشکر میکنم. بینهایت ازتون سپاسگزارم.
و چقدر استاد شایسته عزیز شما خوب توضیح دادید. چقدر خوب استاد عباسمنش را شناختید.
چقدر خوب مسیر رسیدن به خواسته را شناختید. چقدر خوب در مورد موجودیت انسان صحبت کردید. چقدر خوب در مورد ساختن و ساختن و ساختن صحبت کردید. چقدر خوب احساس گناه ناشی از عمل نکردن در اول کار را از دانشجوهای این سایت دور کردید.
خداروشکر.
چقدر ازتون تشکر کنم و چقدر سپاسگزارتون هستم.
خیلی عالی توضیح دادید. ان شاءالله بتونم هر دوی این دوره های عالی را نیز تهیه کنم. میتونم قطعا میتونم. همین الانشم میتونم.
الان درگیر 3 یا 4 دوره هستم. دو ماه آینده حتما این دوره ها را نیز تهیه میکنم.
خداروشکر.
مریم خانم استاد عزیزم من با ابن مقاله نکات خیلی مهمی که از قبل میدونستم. با تولدم بهم گفته شده بود و توی این مدت بارها و بارها و بارها از زبان استاد عزیزم بهم گفته شده بود را شنیدم و بیاد آوردم.
چقدر احساسم خوب شد. در میان دوراهی بودم و منو از دوراهی در آوردید. تردید ها را کنار بزنم و شرک نورزم. مومن باشم.
چقدر پر خیر و برکت بود این مقاله. چقدر. سورهی حمد تعالیم استاد بود این مقاله.
چکیده تمام آموزش ها. چقدر عالی بود. حدی نداره گفتن این موضوع. فقط با خوندن تقریبا 18 صفحه از این مقاله (من پرینتش کردم به 23 صفحه)، هدایت شدم در یوتیوب به ویدئو های عالی، چقدر احساس شور و شعف درونی ام بالا رفت. سپاسگزار رب العالمین شدم خداروشکر خداروشکر. چقدر حالم خوب شد. الان ساعت 3.30 دقیقه صبح هست و من بینهایت سپاسگزار رب العالمین شدم. من میخوام که تغییر کنم و من میدونم که تغییر میکنم. چون خداوند منو هدایت میکنه. من وصلم به هدایت خداوند.
واقعا عالی توضیح دادید این موضوع اتصال ما به خداوند و جریان هدایت و جهان هستی ای که پاسخگوی فرکانس های ماست.
خداروشکر. کلمه کم میارم. نمیدونم فقط چجوری هم از شما و استاد عزیزم و هم از خدای یکتا سپاسگزاری کنم بخاطر این مقاله. خداروشکر بینهایت خداروشکر.
عاشقتونم استادان عزیزم. از صمیم قلبم.
ان شاءالله هرکجا هستید در پناه رب العالمین شاد، سالم، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
سلام استاد عزیزم و مریم نازنینم
خدارو سپاسگزارم اینجا با شما هم مدارم
امشب حس خیلی خوبی دارم خدارو شکر که منو به این مسیر هدایت کرد
امشبم ی حسی بهم گفت بیام کامنت بزارم و نحوه ی آشنایی مو واستون بگم
راستش تو بد ترین شرایط زندگی قرار گرفته بودم انگار هیچ کس و هیچی ندارم
یا این جوری بگم که به آخر خط رسیده بودم ی روز بارون شدیدی داشت میومد
منم اصلا از قانون جذب و اینا اطلاعی نداشتم
همین جوری که زیر بارون بودم فقط از خدا درخواست کردم که همه چی رو برام اکی کنه
رابطه خیلی داغونی داشتم .بعد بارون زن دایی من به من گفت که واست خواب دیدم گفتم خیر باشه خوابی که واسم دیده بود این جوری که همسرم برام ی انگشتر آورده که تمام سنگ های قیمتی رو داشته اتفاقا همون روزا بود که با همسرم قهر بودم تماس گرفت ازم خاست برم باهاش صحبت کنم حالش خیلی بود بعد از ی دعوای حسابی که داشتیم اونجا بود که بعد از صحبت باهم که اینقدر آرامش داشت توی نگاهش به من شمارو معرفی کرد و یکم برام از فیلم راز گفت و اینا اونجا بود که من صدای شمارو برای اولین بار شنیدم خیلی حس خوبی داشتم صدای شما انگار مثل آهنربا منو جذب کرد با اشتیاق گوشی خریدم اونم با چه تخفیف باحالی اینا همش هدایت شدنانم بود ها
بعدش عضو سایتتون شدم با قوانین آشنا شدم و الان اینجام من از درخواستی که کردم جواب گرفتم یا رب دمت گرم عجب جایی منو آوردی همچنین شما استاد عزیزم دمتون گرم واقعا
حالا که بر میگردم به تعبیر خواب میبینم اون انگشتر جواهری ،سایت شما بوده و کامنت ها و محتویات سایت خیلی خوشحالم
به امید روزای خوبم واسه خودم واسه تک تک تون
در پناه الله شاد باشید و ثروتمند و پر آرامش و ایمان
بنام الله یکتا
امروز میخوام در مورد یکی از هدایتهای خودم که میشه گفت خیلی واضح بود برام یعنی به وضوع پله به پلشو حس میکردم با شما در میون بزارم امیدوارم که بتونید ازش استفاده کنید و قوت قلبی بشه برای بخصوص خود من
من تقریبا دو سال بدجور درگیر بدهکاری شدم و تصمیم گرفتم که مسیر خودمو تغییر بدم البته چند وقتی بود با نگرشهای استاد آشنا شده بودم از فایلهای رایگان استفاده میکردم
دقیقا یادمه بدلیل شرایط بسیار سختی که داشتم و طلبکار از در و دیوار زندگیم بالا پایین میرفتن رو کردم به خدا و گفتم من تسلیمم و به هر خیری که از جانب تو باشه فقیرم
طولی نکشید اتفاقتی افتاد که ظاهرشون خیلی بد بود ولی چون با نگرشهای استاد آشنا بود با همه سختیش آرامش خودمو حفظ کردم و یه جورایی خودمو سپردم دست خدا پس خیالم راحت بود
مسیر زندگی من عوض شد و تصمیم به برگشتن به کار قبلی خودم گرفتم که از بچگی عاشقش بودم و کاملا بلدش بودم ولی چون این باور داشتم که برای ثروت بیشتر باید یه شغل بقول معروف بزرگتر داشته باشم از کار خودم زدم بیرون (آرایشگر بودم)و کل سرمایه خودمو زدم به کار تولیدی که هیچی ازش نمیدونستم
اون روز که با مخ زدم زمین بیشتر حرف استاد درک میکردم که برای ثروت بیشتر احتیاج به تغییر شغل نیست احتیاج به باورهای درست
ار جای که برای کار تولیدی مهاجرت کرده بودم به شهر دیگه و تقریبا غریبه بودم و کل زندگیمو مثل خونه ماشین زمین و سرمایمو ریخته بودم توی کار و سالن خودمو توی شهر خودم بخشیده بودم به پسر عموم
وقتی که تصمیم گرفته بودم دوباره به شغل سابق خودم برگردم و نمیتونستم در زمان کوتاه به شهر خودم برگردم اولین ایده ای که به ذهنم رسید بعد از رها کردن تولیدیم
رفتین پیش یکی از دوستانی که در سطح شهر آرایشگاه داشت که به عنوان کسی که صندلی اجاره کنم پیشش مشغول بکار بشم
و این در صورتی بود که صاحب اون آرایشگاه از لحاظ سابقم من حتی حکم شاگردای منم نداشت ولی به خودم گفتم من از اینجا شروع میکنم و بقیش با خداست
از همون روز اول نشانها یکی یکی میومد مثل مشتریانی که بشدت باهام مهربون بودن و حتی بیشتر از خود صاحب آرایشکاه بهم دستمزد میدادن
اولش تا با بچها آشنا بشم یکم سخت بود ولی چون راهی نداشتم و از طرفی میدونستم در مسیر باورهام هستم تصمیم به تسلیم بودن گرفته بودم
طولی نکشید ذهنم به کلی از فضای تولیدی اومد بیرون و ایدهای در کار سابقم بهم الهام شد مثل آنلاین کار کردن
وقتی که تصمیم گرفتم کار انلاینمو شروع کنم یکی از شاگردهای خودمو که پیش من دوره دیده بود در فضای مجازی دیدم که بشدت مشهور شده بود و این در حالی بود که هیچ وقت حتی تصورشو نمیکردم که بتونه همچین پیشرفتی کنه
این اولین نشانه من بود برای انلاین کار کردنم از همون شب تصمیم گرفتم از قانون تجسم استفاده کنم و شب قبل از خواب مدام خواسته خودمو تجسم میکردم و صب به محض بیدار شدن هم ادامه تجسم خودمو با حال خوب داشتم
این موضوع باعث شد اقداماتی انجام بدم چون میدونستم باید عملگرا باشم و ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است
با ساده ترین ایدها شروع و چون من میخواستم در زمینه آموزش فعالیت کنم اولین ایدم چاپ کردن چندتا کاغذ بود برای گرفتن شاگرد و چسبوندنشون در سطح شهر
دو روز بعد از اماکن باهام تماس گرفتن که چرا بدون مجوز میخوای آموزش بدی
اولش خیلی گیج شدم که چرا باید وقتی من میخوام ایده ای اجرا کنم اینا نمیزارن ولی به چند ساعتم نرسید که به خودم گفتم راس میگه چرا من نرم مجوز آموزشگاه بگیرم و بعدش فعالیت کنم و اینم به عنوان نشانه و هدایت پذیرفتم
فرداش رفتم فنی حرف ای و درخواستمو گفتم و جالب اینجاست که مجوزی که توی شهر خودم با سرمایه میلیاردی باید میگرفتم اونجا با کمتر از 500 هزار تومن به من دادن چون یک شهر جزو مناطق محروم بود و اینم تایید نشانه و هدایت من بود برام
بعد از گرفتن مجوز شروع کردم به فعالیت مشتریا به صورت جزی میومدن و این موضوع باعث شد تصمیم بگیرم فعالیت خودمو گسترش بدم و به شهر خودم برگردم اونجا فعالیت کنم
چند روز بشدت شروع کردم به تبلیغات از طریق پیجم برای شروع آموزشها .ولی فایده ای نداشت و من میدونستم باید از خدا هدایت بخوام و منتظر نشانها باشم
اینم اضافه کنم که این فعالیتهای من با وجود فشارهای بسیار زیاد طلبکارای من بود و این فشارها جوری بود که من تنها زمانی گوشیم از طرف طلبکاران زنگ نمیخورد که یا گوشیم خاموش بود یا ساعت خواب بود و همه خواب بودن و به محض اینکه گوشیم روشن میشد فشارها شروع میشد .این موضوع به این خاطر گفتم که بدونید شرایطم تا چه اندازه بد بود ولی من توی همون شرایط حزکت میکردم
وقتی ایدهای خودمو در زمینه آموزش شروع کردم همه باهام مخالف بودن و همه میگفتن ول معطلی برو از صب تا شب بمون در آرایشگاهت بجای این کارای الکی
ولی من قانون که قبلا ازش نتیجه گرفته بودم خوب میدونستم و مطمین بودم که اتفاقات میافته
شروع کردم به تجسم شرایط ذلخواهم با همون شرایط شب قبل خواب و صب به محض بیدار شدن .طولی نکشید که نشانها اومدن و یکی از همکارای خانوم که اونم آرایشگر بود و خیلی وقت بود اصلا ازش خبری نداشتم بهم زنگ زد و دعوتم کرد برای مصاحبه کاری
به محض اینکه این جمله رو گفت فهمیدم یک نشانست و با اینکه قبلا زیاذ باهاش مشکل داشتم ولی دعوتشو قبول کردم چون میدونستم این هدایت الله و باید برم
جالب اینجاست روز دیدار با ایشون منو بکاری دعوت کرد که هیچگونه ربطی به ایدهای من نداشت .و منم اولش یکم سردرگم شدم ولی به خودم گفتم اصلا مهم نیست و شاید یه امتحان الهی باشه برای تست ایمان من .همون جا پیشنهادشو رد کردم و با اعتماد بنفس راجب ایدهای خودم باهاش حرف زدم اونجا رو ترک کردم
سعی کردم حال خودمو خوب نگه دارم منتظر هدایت الله بمونم
فرداش همون خانوم بهم زنگ زد و باز پیشمهاد داد ببینمش و منم بهش گفت اگه در رابطه با اون کاره که همین جا عذر میخوام و من نیستم .اما اصرار کرد و گفت که مربوط به ایدهای خود منه
با گفتن این جمله فهمیدم که بازم یک نشانست و باید بهش عمل کنم.در ملاقات بعدی حواسم رو بشدت جمع کردم و منتظر هدایت خدا بودم ذر هر کلمه ایشون چون ایمان قلبی ذاشتم که اومدن من بی فایده نیست
جالب اینکه وقتی داشتن صحبت میکردن یک گلمه گفتن که انگار رنگی تر بود از همه حرفهاش و من هدایت الله رو متوجه شدم
چون بدنبال این بودم که توی حوزه خودم فقط آموزش بدم چه در زمینه خانومها و چه آقایان .ولی پیشنهاد این دوستمون این بود که یک آکادمی با مدیریت خودم راه اندازی کنم و چیزی بود که در تخیل من تا اون موقع نگنجیده بود ولی خداوند من و به این سمت هدایت کرد
اونجا بود که فهمیدم قدم بعدیم چیه و فهمیدم که نقشهای خداوند همیشه بزگتر از نقشهای ماست
چون ایمان داشتم باید این اقدام انجام بدم طولی نکشید که با اولین کسانی که میشناختم وارذ مذاکره شدم برای تاسیس آکادمی خودم و بطرز جادویی کمتر از یک هفته من تونستم یک آکادمی با عضویت تعداد زیادی تاسیس کنم و شروع به فعالیت کنم که تا الان که یک سال از اون روزها میگذره پیشرفتهای زیادی توش داشتم و دورهای رو برگزار کردم که توی کل زندگیم بیشتر برام حکم خواب داشت ولی من انجامش دادم و این اعتبار فقط به الله هدایتگر میرسه و به منی که هدایتهاشو دیدم و بهشون عمل کردم
امیدوارم که تونسته باشم درست توضیح داده باشم و باعث قوت قلب همه ما شده باشه
سپاسگزارم از شما استاد عزیز و دوستان گرامی
سلام استاد عزیزم.
من چند روز پیش هدایت شدم به فایل خدا را بهتر بشناسیم قسمت 1
چقدر واسم جالبه اینطور ثابت قدم بودن.
یعنی دقیقا این سخنان شما همین چیزیه که آلان هم دارید آموزش میدهید.
این صحبت ها را که میشنوم بیشتر و بیشتر برام واضح میشه که ببین این صحبت ها نتیجه اش اینه. خداروشکر میکنم.
اینکه چندین سال پیش شما همین چیزی که الان میفرمایید را میگفتید.
این یه نکته بود واسم.
نکته بعدی صحبت های عالی شما در مورد سیستمی بودن خداوند و ثابت بودن قوانین الهی بود.
چه نکته مهمی من از این فایل فهمیدم و این هدایت رب العالمین به من بود. خداروشکر.
1. من اهمیت احساس خوب مساوی است با اتفاقات خوب را خیلی بهتر درک کردم. به این دلیل که شما فرمودید رحمان رحیم بودن خداوند برای مؤمنین به خداوند است.
2. من فهمیدم که خداوند برای مؤمنان خودش رحمان رحیم هست. بهشون عشق میورزه و سعادت در دنیا و آخرت را روزی ایشان میکند.
3. کافرین و کسانی که نتواند در مسیر باشند قطعا به مسیری نادرست و نازیبا هدایت میشوند که نتیجه اون جهنم هست.
4. احساس خوب اینه که قلبت آروم بشه با ذکر خداوند.
5. ارسال فرکانس درست را تازه متوجه شدم.
6. اون آینه بودن جهان را بهتر درک کردم با این فایل. اینکه آقای علیرضا طاهرزاده فرکانس و احساس خوب قلبی است که مهمه، نه حرف بی نتیجه.
7. احساسم چقدر خوب شد. استاد چقدر احساسم خوب شد موقع نوشتن این کامنت. خداروشکر.
استاد چند روزی میشه خداوند این کلمه ذکر را برام روشن کرده. من یه سرچ کوچولو کردم نتیجه ای که پیدا کردم یاد کردن بود. بیاد آوردن هست. اما حسم میگه معنا و مفهوم این کلمه ورای این معانی ای هست که نوشته شده ات. انگار به معنای همون فرکانسی هست که باید بدهیم. یا یادآوری قوانین خداوند و احساس اونها و ارسال فرکانس درست.
اگه خودتون این کامنت را خوندید که قطعا خداوند ما را در مسیر هم قرار میدهد ان شاءالله من بینهایت سپاسگزار شما میشوم بدونم این ذکری که خدا در قرآن در موردش صحبت کرده است چیست؟
توی آیه 63 بقره، یا توی همین الان بذکر الله تطمئن القلوب، یا تو اون آیه ای که برای چشم زخم استفاده میکنند و ان یکاد الذین کفروا
توی این آیه ها از ذکر صحبت شده است.
آیا این همون بیاد آوردن رب العالمین و سپاسگزار بودن هست یا بیاد آوردن قوانین رب العالمین و قوانین ثابت حاکم بر جهان هستی؟
( من خودم از همین امروز شروع به خوندن تمام آیاتی که این ریشه کلمه توش اومده میکنم.)
بینهایت ازتون سپاسگزارم.
ان شاءالله هرکجا هستید در پناه رب العالمین شاد، سالم، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
درود بر همه دوستان آسمانی
درود بر استاد عباسمنش عزیز دل که هر روز صبح ساعت 6:30 با صدای گرمش روز خودم و همسرم رو شروع میکنم.
قصه آشنایی من با استاد و پیج ایشون بر میگرده درست به 28 آگست سال 2023،
معادل تاریخ فارسی رو اللان نمیدونم چون در کانادا زندگی میکنم و مدتهاست که دیگه تقویم فارسی رو نمیدونم. باید بگم که این مهاجرت منو کوبید و از نوساخت. من دوباره ساخته شدم. دوباره نو شدم. مساله ای رو در بدو ورودم به این کشور از سر گذروندم که از تلخی و سختی نقطه عطف زندگی من بود و تازه اون روز فهمیدم چقدر قوی هستم اما هنوز نمیدونستم که راز حل این مساله چی بود تا با پیج استاد شدم. من در ایران در دانشگاه تدریس میکردم و در یک سازمان دولتی در پستی رده بالا مشغول به کار بودم. وقتی که رسیدم به این کشور حکم آدم بی سوادی رو داشتم که به درد هیچ کار نمیخورد. شروع کردم به دوره های آموزشی مختلف گذروندن، هی لایسنس گرفتن. دوسال به این روند گذشت و همسرم به تنهایی زندگی ما رو هرچند به سختی ساپورت میکرد تا من آماده ورود به بازار کار اینجا بشم. بعد از دوسال مدارک تخصصی متفاوت گرفتن و مصاحبه های تخصصی کاری شرکت کردن ، در چشم بر هم زدنی و طی صحبت دوستی، تمام کارها رو کنار گذاشتم و وارد فیلد جدیدی شدم.ترید در بورس آمریکا. دانش ریاضی خوبی داشتم واسه همین فک کردم برای این کار ساخته شدم. همسرم باز هم ازم حمایت کرد و گفت تو میتونی… بعد از مجدد یک سال نیم وقت و هزینه صرف آموزش، آکادمی ترید رفتن، استاد خصوصی گرفتن بالاخره به سود رسیدم و روزی 1000 دلار حداقل درآمد داشتم. حساب کاریم روز به روز رشد میکرد و فک میکردم دیگه دوران باخت تمام شده. اما به خاطر غرور و یک تحلیل اشتباه و پافشاری روی اون اشتباه تمام و تمام و تمام حساب چند هزار دلاری رو ظرف چهار شب به باد دادم و اونجا دیگه کار من تمام شد. نتیجه چهار سال زحمت به باد رفت… یک ماه کامل توی خونه زمین گیر شدم و فکر میکردم چرا… گریه میکردم… با خدا حرف میزدم حتی توان تحلیل اتفاق اون روز رو نداشتم. یک ماه تمام به اتاق کارم سر نزدم..یه جنگل خیلی زیبا نزدیک خونه ما بود و من روزها اونجا پیاده روی میکردم به اصرار همسرم یک روز خودمو مجبور کردم بلند شم و برم قدمی بزنم . مسیر پیاده روی خلوت بود و تقریبا اونجا کسی نبود شروع کردم طبق عادت همیشه به دویدن تو جنگل میدویدم و با صدای بلند گریه میکردم و با خدا حرف میزدم که چرا…چرا… چرااا…. یه گوشه جنگل نشستم و یکی از پیج های تحلیل ترید رو که مدتها در اون عضو بودم باز کردم بعد از یک ماه دیدم ادمین پیج یه آموزش یک ساعتی گذاشته و یهو وسطصحبت هاش گفت برای آرامشم عباسمنش گوش میدم. گفتم بزار ببینم کیه. یوتیوب رو باز کردم و سرچ کردم دیدم یه آقای جوون ورزشکاره… رفتم اینستا اونجام سرچ کردم دیدم درسته عباسمنش همینه. یه فایل اینستا رو باز کردم. همینجوری… اتفاقی … اون فایلی بود که با مریم خانوم تو ماشین بودن. موضوع تحلیل سوره قرآن الم نشرح بود.
هیجان زده شدم. ان مع العسر یسرا… انگار برای من بود…من هدایت شدم… به پیج عباسمنش… به اون ویدیو… به الم نشرح… چقدر باورنکردنی…
برگشتم خونه شروع کردم آموزش های یوتیوب رو دیدن. تلگرام رو فالو کردن. شب و روزم شد عباسمنش دیدن… عباسمنش شنیدن. وقتی فایل ها رو یکی یکی گوش میکردم تازه یادم اومد آخرین باری که مبلغ خوبی رو سود کرده بودم خودمو لایق اون پول نمیدونستم. انگار باور داشتم اون پول برای من نمیمونه … و دنیا منو به باورم رسوند و یک شبه همه رو باختم. اون همه آموزش اون همه تحلیل اون همه شب نخوابیدن… همه بخاطر یک باور اشتباه یک باور نادرست به فنا رفته بودن.
تازه فهمیدم پاشنه آشیل من چی بود. احساس عدم لیاقت… 4 سال خونه موندن و درس خوندن و درآمد نداشتن منو تبدیل کرده بود به آدمی که خودمو لایق پول نمیدونستم. دوباره شروع کردم. نه … ترید رو شروع نکردم … شروع کردم روی خودم کار کردن. فهمیدم تا باورم درست نشه هزار بار دیگه هم پول بسازم نمیتونم نگهش دارم. الان دومین ماهی است که با استاد زندگی میکنم . با صدای استاد بیدار میشم… با صدای استاد غذا میخورم… با صدای استاد بیرون میرم … با صدای استاد ورزش میکنم و… و… و… دوستان عزیزم میدونین مسائل و ناجالبی های زندگی کجاش دردناکه… اونجاش که بخوری زمین و فکر کنی و فکر کنی و باور داشته باشی دیگه توان شروع نداری… اون روز دیگه آخر کارته… اما اگه فقط ایمان و باور داشته باشی به خودت… و توانمندی هاتو باور کنی… دوباره شروع میکنی… این بار قوی تر… مصمم تر… و قطعا به نتایج بهتر خواهی رسید. من منتظر اون روزم… که دوباره کار دلخواهم رو شروع کنم این بار با این باور که من لایق بهترین ها هستم…
مراقب خودتون ، باورها و افکارتون باشین. در پناه خدا….
بنام خدا و سلام به همگی
من امشب یعنی در واقع سحرگاه 3 آبان 1402
از شب قبل با شنیدن یه مسئله ای خیلی بهم ریختم
در حالیکه کل روز قبل و امروز رو از صبح که بیدار شدم و دیشب تا قبل خواب
همش تو سایت بودم
یا داشتم فایل میدیدم یا کامنت میخوندم یا مینوشتم و یا جواب کامنتا رو میدادم .یعنی اصلا درگیر چیزای بیخود نبودم
ولی سرشب خواهرم یه مسئله ای رو برام تعریف کرد و خیلی بهم ریختم و دیگه حالم خوب نبود دیگه کنترل ذهن نداشتم
وخیلی اوضاع بدی بود یه سه چهار ساعتی رو درگیر بودم و هی نفش عمیق میکشیدم هر کاری میکردم آروم نمیشدم و حتی به اینکه چکار کنم چه راهکاری دارم چه کاری میتونم انجام بدم
هر چی به ذهنم میرسید دیدم باید پول داشته باشم
اومدم به یکی پیام بدم و بگم میتونه بهم پول بده یا نه
و حین نوشتن داشتم به این فکر میکردم که قرض گرفتن خلاف قوانینی هست که استاد گفتن
و نمیدونستم چکار کنم و جالب که بگم من اون لحظه هم داشتم توضیحات تکمیلی جلسه 4 احساس لیاقت رو میخوندم .گفتم که مدام درگیر سایت بودم و این لحظه با حال و حس به قول استاد ناجالب و ناخوب
و یه دفه یادم اومد که بیام از هدایت به نشانه کمک بگیرم
اول چشمامو بستم و با خدا حرف زدم:
خدایا کمکم کن
خدایی که همه بچه های سایت رو همیشه هدایت میکنی
خدایی که تمروز از زیان بقیه اینقد وصفت رو خوندم
خدایی که عباسمنش اینقدر از هدایتهات میگه
کمکم کن قسمش دادم
گفتم کمکم کن بگو چکار کنم راه جلوم بذار
میدونم کنترل ذهن ولی نمیتونم اللن
میدونم احساس خوب اتفاقات خوب
و متوجه شدم همینکه دارم با خدا حرف میزنم حالم از چن لحظه قبلش بهتر شد
آرومترم و باز ادامه دادم به صحبت با خدا
در حالیکه قبل ازین با همه وجودم متمرکز بودم روی اون تضادی که وجود داشت
در حالیکه صفحه توضیحات تکمیلی هم جلوم باز بود ولی نمیدونستم دارم چی میخونم
خلاصه اینکه حالم بهتر شد و اومدم بسم الله الرحمن الرحیم گفتم و زدم رو دکمه هدایت به نشانه
که صفحه
گفتگوی استاد با دوستان قسمت 17 برام باز شد
که وقتی شروع کردم به گوش دادن دیدم از اولین نفری که شروع به صحبت کرد انگار یکی یکی دارن جواب سوالهای منو میدن و هر کدومشون برای هر تضاد و مسئله من دارن یه راهکار میدن
و باز هم این قسمت سایت به من ثابت کرد که جز خدا هیچ کس این سایت رو مدیریت نمیکنه و به قول استاد همش هدایت الله
که منم تصمیمی گرفتم از امشب دوباره جدی تر و با تعهد بیشتری رو خودم کار کنم
و البته به جرات میگم اینبار با ایمان بیشتر
آخه حرف سر چک و لگد های روزگارِ که اگه درست رو نگیری شدیدتر چک میخوری
خدارو هزار بار شکر و سپاس بیکران که بارهم هدایتم کرد
شکر با این دریای آگاهی آشنا هستم
شکر که در مدار هدایت الله قرار گرفتم
شکر که با خدا ارتباط مستقیم دارم
شکر و هزاران شکر به درگاهش
شکر به داشتن این رب بی همتا
شکر و هزاران شکر از داشتن این خالق یکتای بی مثل و مانند
شکر و هزاران شکر که مارو انسان آفرید
شکر و شکر و شکر
هیع خدا هیع خدا هیع خدای محمد و موسی هیع خدای ابراهیم و یوسف و یعقوب
خدای حسین شکرت خدا
صدیقه جان سلام وخداقوت به این درک وآگاهی واعتمادبه نشانه های خدا،من امروزبرای اولین بار هدایت شدم به عضویت درسایت استادعباسمنش
به صورت اتفاقی دریک مغازه که فیلم میفروخت تقاضا کردم که من را عضوسایت کنند چون ایمیل میخواست البته این رابگویم قبلا هرکاری میکردم نمیتونستم عضوسایت بشوم چون رمزایمیل میخواست وامروز اتفاقی وارداین مغازه شدم وطبق قانون درخواست استاد ازاین مغازه داردرخواست کمک برای عضوشدن کردم وایشان 30دقیقه وقت گذاشت وایمیل قبلی راپاک کرد ورمزگرفت وباکمترین هزینه 30،000تومان به عنوان دستمزد ،کارم راانجام داد ومن خیلی خوشحال وسپاسگذارم که هدایت شدم به سمت دوره وسایت استادعباسمنش
بنام خدا و سلام به همگی
موضوع هدایت: مهاجرت
از بندرعباس به مشهد
* لطفا هنگام خوندن متن مبدا و مقصد رو تو ذهنتون داشته باشین
اسفند 1400 بود
و چند ماهی میشد که بخاطر یه سری مسائل خیلی اوضاع روحیم بهم ریخته بود
و از طرفی قرار بود که در اداره کل یکی از ارگانهای دولتی استخدام بشم
تا جایی که از ابتدای اسفند و یا اواخر بهمن ماه هم برای آشنا شدن با کار هر روز میرفتم اون اداره و مدارک رو هم برده بودم و همزمان مصاحبه های درون سازمانی شونم انجام میشد تو همون روزا.
با اینکه با رضایت رفته بودم برا اینکه استخدام بشم اما همچنان اون اوضاع ناجالبی هم که گفتم هنوز وجود داشت.
که البته پیش اومدن این اوضاع داستان همون داستان الگوهای تکرار شونده بود .که تا حل نشه و تادرسش رو نگیری همچنان هست و هر بار ضربه ها شددی تر میشه و براب من دقیقا قانون تکرار شد.
اون قصه ناجالب در واقع به طور مستقیم مربوط به من نمیشد و قدمتی طولانی هم داشت
و موضوع به 15 سال پیش برمیگشت .
و من از حدود 10 سال پیش یا بیشتر به این نتیجه رسیده بودم که باید باید مهاجرت کنم
برطرف کردن و حل اون موضوع ناجالب دست من نبود و تصمیم گیرنده شخص دیگری بود اما من به شدت داشتم از حل نشدنش آسیب میدیدم
و وقتی دیدم نمیتونم برای حل این موضوع کاری انجام بدم تصمیم گرفتم خودم دیگه تو اونمحیط نباشم.
و به قول استاد: فلسفه من اینه که به جای اینکه اونجایی که هستم رو یخوام خوب کنم و یا درست کنم . مثل ایجاد امنیت یا فرهنگ سازی و یا …
خودم میرم جایی که فرهنگ دارن و یا فلان کار رو انجام نمیدن .
قانون اینه که جایی رو که خراب هست،درست نکن ، خودت برو جایی که اونجا درست هست. چون مننمیتونم دیگران رو تغییر بدم.
من این تصمیم 10 ساله رو دوباره گرفته بودم و دوباره همون مانعی که کل این 10 سال نذاشت من از جام تکون بخورم سر و کله ش پیدا شده بود ترس ترس ترس
و سیل عظیمی از نجواهای ذهنی .
دوباره همون مسئله برام تکرار شده و راه حل رو هم میدونم اما ترس نمیذاره حرکت کنم
اما اینبار با دفعات قبل یک تفاوت عظیم و بزرگی داشت اینبار من با سایت استاد آشنا شده بودم ک سایت قسمتی داشت به اسم هدایت به نشانه
و منی که هنوز با هیچکس در مورد تصمیمَ م صحبت نکرده بودم
و میدونستم قطعا با مخالفت روبرو میشم
خیلی عصبی و بهم ریخته بودم
نه میتونستم وضع موجود رو تحمل کنم نه میخواستم دیگه اونجا باشم
میدونستم که باید اونجا رو ترک کنم
البته فراموش کردم بگم که من وقتی با اون وضع ناجالب روبرو شدم و دیدم هیچ راهی ندارم جز مهاجرت و برای مهاجرت هیچ پول و آمادگی مالی ندارم
شروع کردم به اجرای قانون احساس خوب= اتفاقات خوب و کنترل ذهن که کار بسیار سختی بود اون زمان چون برای اولین بار داشتم متعهدانه انجامش میدادم و تا قبل از اون ازش نتیجه ای نگرفته بودم چون انجامش نداده بودم
میگفتم خدایا در اینکه باید برم شکی ندارم ولی تو بگو چه جوری با چه پولی با کدوم حمایت؟
اینم بگم قبل از اسفند ماه من اجرای این قانون رو شروع کردم و حدود دوماه طول کشید
و من تو این حدود دوماه چندین بار ازین قسمت سایت کمک خواستم چون واقعا تردید داشتم و مستاصل بودم و واقعا بین دوراهی شدیدی بودم
و با تمام وجودم کمک میخواستم از خدا
و هر بار به فایلی هدایت شدم که دقیقا موضوع صحبت استاد مهاجرت بود.
که باز نجواها نمیذاشت من تصمیم قطعی بگیرم و عملی کنم .
و همش میگفتن واقعا رو یه فایلی که حالا تو سایت برات باز شده میخوای پاشی بری مشهد ؟ اصلا عاقلانه ست؟؟
و همینها کافی بود که باز آتیش به جون من بندازه منیکه خودم خود به خود داشتممیسوختم از اوضاعی که توش بودم
و یکی از این دفعات که مراجعه کردم و تقریبا فکر میکنم آخرین باری که برای خواسته مهاجرتم مراجعه کردم و اینطور که تو ذهنم هست همون اسفند ماه بود که مراجعه کردم و باز هدایت خواستم
که باز هدایت شدم به فایلی استاد که در مورد مهاجرت صحبت کردن و چون حال خوبی نداشتم اصلا تو فکر نوشتن و کامنت گذاشتن نبودم و جالبه بعد ازون چن باز خواستم داستانش رو بنویسم ولی فکر میکردم که باید حتما زیر همون فایل کامنت میذاشتم و منم که یادم نیست کدوم فایل بود حالا خر وقت فایلشو پیدا کردم مینویسم. تا امروز که اومدم اینجا و فایل توضیحات استاد رو دیدم و تازه متوجه شدم که این گزینه دومی برای همینه و من میتونم اینجا داستان هدایتمو شرح بدم برا همین گفتم امروز حتما این کارو انجام میدم.
ادامه قصه : من اون روز تو اتاق با اینکه باز به فایل مهاجرت هدایت شدم باز نتونستم تصمیم بگسرم باز نجواها مانع شد ولی همش دنبال آروم شدنم بودم برا همین تو سایت میچرخیدم و رفتم سمت فایلهای سفرنامه و یجایی توی توضیحات متوجه شدم در مورد سفرنامه یه سری فایل و متن توی کانال تلگرام هست که رفتم اونا رو پیدا شون کنم
وارد کانال شدم و اصرار داشتم که به اولین پیام برم و از اول پیامها رو چک کنم تا باون سری متنها برسم
و من تو کانال تلگرام از آخرین پیامی که اومده بود شروع کردم رد کردن پیامها و در واقع با انگشت سبابه با ضربه شدید و سرعت بالا شروع میکردم به رد کردن پیامها به سمت پایین که اگه راه راحتتری هم داره من بلدش نیستم حقیقتا.
اینها رو با این جزئیات میگم که به شما بگم قانون چقد دقیق عمل میکنه
من یا اون سرعتی که داشتم پیامها رو نمیدونم 10 تا 10تا 20 تا 20 نمیدونم با هر ضربه انگشت من چنتا پیام رد میشد و به سمت پایین میومد که یه دفه تو همین سرعت یک کلمه مهدی از جلو چشمم رد شد
مهدی کیه چیه نمیدونم فقط کلمه مهدی رو دیدم و انگار همزمان با دیدن اون کلمه چشمم دید مهدی و گوشیم که در واقع گوش ذهنم شنید صبرکن
و من چون سرعت رد کردن پیامهام زیاد بود باید برمیگشتم و پیامی که مهدی داشت رو میخوندم.
این نکته رو بگم من به دنبال فایلهای سفرنامه بود که خانم شایسته نوشتن اولش نوشتم من مریم شایسته هستم
ولی کلمه مهدی برای من حکم استم رو داشت و برگشتم عقب و پیام مهدی رو پیدا کردم
میدونم تمیتونید حدس بزنید که با چی روبرو شدم
مهدی دوره جهان بینی توحیدی رو گذرونده بود و قصه مهدی قصه جوونی بود که از مشهد به قشم مهاجرت کرده بود.
از اسکله بندر تا اسکله قشم نیم ساعته.
یعنی دقیقا مسیری برعکس مسیر من
من میخواستم از بندرعباس به مشهد برم
مهدی هم حقوق سر ماه داشت و حاشیه امن و …
مثل من که قرار بود استخدام بشم و همه اینها رو داشته باشم تازه تو اداره کل
وقتی قصه مهدی رو خوندم آرومتر شدم
و به خودم احساس خوب=اتفاقات خوب
رو یاد اوری میکردم ولی همچنان نجواها بودن
اما من فردا باید میرفتم اداره که هم کار رو یاد بگیرم و همه پیگیر کارای استخدامیم بشم
چن روزی گذشت و من با اینکه هر دو موضو رو تو ذهنم داشتم روزمو شب میکردم
و زمانی که دیگه خیلی قرص و محکم تصمیم به رفتن گرفته بودم که
یه روز تو اداره با یکی از دوستام صحبت کردم در مورد رفتن و بهم گفت صدیقه اینکارو نکن . اینجا داری استخدام میشی اونم تو دوره ای که هیچکس رو استخدامنمیکنن
اینجا همه آشنا هستن همشری ان بالاخره غریب نیستی همه کار میتونیم برات انجام بدیم و…
که دیدم اگه بخوام به این دلیل از مهاجرت منصرف بشم یعنی دچار شرک شدم و این درست نیست .
من تو بندر رو آدما و همکارا و همشهریام حساب کنم ولی برای زندگی تو مشهد رو خدا حساب نکنم
پس این درست نیست
من زمانی داشتم با دوستم فاطمه صحبت میکردم که تو اداره منتظر بودم داداشم بیاد دنبالم و برم یکی از شاخه های همون اداره و یک کار اداری رو پیگیری کنم و بعد برم خونه و نتیجه رو فردا به ادره کل (همونجا که کار میکردم) اعلام کنم.
دیدین استاد وقتی از مهاجرت میگه از کلمه هجرت زیاد استفاده میکنه و قرآن هم از هجرت استفاده کرده
اون روز تو اداره در ادامه صحبتم با فاطمه یهو فاطمه گفتم درسته هجرت خیلی خوبه قران هم گفته هجرت کنید ولی من میگم بمون اینجا کار داری حقوق داری …
وقتی گفت هجرت احساش کردم من دارم نظر خدا و حرف خدا رو از زبان فاطمه هم میشنوم ور حالیکه خود فاطمه مخالف رفتن منه.
وای من انتظار داشتم بگه رفتن. بگه تغییر مکان
نمیدونم یه کلمه دیگه غیر از هجرت انگار هجرت اسمی رمزی شده بود که تا وسی اونو میگفت یه چیزی تو ذهن من به صدا در میومد.
اونروز داداشم اومد و مت رفتم اون اداره دیگه که کارمو انجام بدم ولی چه رفتنی
تو کل مسیر ذهنم دوباره بهم ریخته بود و دلم آشوب بود و درگیر حرفهای فاطمه
و باز تریدید که خدایا چکار کنم خدا بازم راهنمایی کن بازم نشون بفرست بازم هدایت کن
من تو مسیر با داداشم اصلا خرف نمیزدم چون ذهنم درگیر بود فقط وقتی اوند بهش گفتم باید برسم فلان جا گفت بلدم اونجا رو و منم خیالم راحت بود که بلده.
رفتیم تا رسیدیم به یه خیابونی که یک طرفشو کنده بودن و انگار داشتن لوله کشی میکردن
رفتیم تا انتهای خیابون متوجه شدیم که اشتباه اومده و خیابون بن بست بود و باید دور میزدیم و برمیگشتیم تا انتهای بلوار وسط اون خیابون رفتیم که دور بزنیم
هیچ کوچه ای تابلو نداشت ظاهرا همه رو کنده بودن. و فقط یک آخرین کوچه اون خیابون تابلو داشت و اسمش فکر میکنید چی بود؟؟ هجرت
من بادیدن اون تابلو یه لحظه شوکه شدم خوشحال شدم آروم شدم ولی همش فقط یک لحظه کوتاه بود دوباره نجواها داشت کار خودشو میکرد که: حالا فقط میخوای رو یه تابلوی تو خیابون حساب کنی و برا زندگیت چنین تصمیم مهمی بگیری ؟؟
نه بابا مگه میشه به اینچیزا اکتفا کرد؟؟
و باز التماس های من . که خدا یکاری کن که دیگه ذهنم نتونه منو دچار تردید کنه خدایا یهدنشونه قوس تر نشون بده بهم خدایا یه جیزی بگو که دیگه دهنم بسته بشه و مو لا درزش نره
و هیچ نجوای زورش به اون نشونه نرسه.
اون خیابون رو دور زدیم و برگشتیم و داداشم متوجه شد آدرس درست خیابون بعدیه.
رفتیم وارد خیابون بعدی شدیم و من همچنان دارم به خدا التماس میکنم که …
و دیدم تو خیابون بعدی کوچه های دو طرف خیابون همه شون تابلو داشت و همه شون هجرت بود
اون لحظه که نجواها خاموش شدن و منم به آرامش رسیدم و گفتم دیگه میرم و دیگه به هیچ چیز فکر نمیکنم
و تردید به خودم راه نمیدم
و منم مثل مهدی زیر یک میلیون پول داشتم و به طرز عجیبی تا روز حرکت پولم شد 3 میلیون و من با 3 میلیون با یه کوله پشتی و یه چمدون رفتم مشهد و در حالیکه مادرم میگفت الام دمِ عیده صبر کن جا گیرت نمیاد
صبر بعد عید برو مشهد الان شلوغِ
ولی من دیگه فقط ی6 رفتنم فکر میکردم
و میگفتم نه باید برم
میگفت نه حاداری نه هیچ آمادگی مالی
گفتم نه باید برم باید به این ترسی که 10 ساله منو متوقف کرده غلبه کنم باید برم ببینم اونطرف این ترس چیه
دیگه بالاتر از مرگ که نیست نهایتش میمیرم
و من رفتم بدون هیچ ایده ای تا ببینم اونطرف این ترس چیه که دیدم هیچی نیست و قانون همیشه عمل میکنه وقتی تو جرات بخرج میدی جهان کرنش میکنه
من یک شب هم تو مشهد بدون جا نبودم همون صبحی که رسیدم ظهر خونه پیدا شد . غروب قرار دادبستیم تو بنگاه
و من شب رفتم تو خونه ای که کل اثاثش یه بخاری و دوتا فرش بود که صابخونه داده بود و کوله پشتی و چمدون خودم
و جالبه تو بنگاه وقتی حرف پول شد تازه یادم اومد که من که فقط 3 تومن دارم
با یکی از دوستای مشهدیم رفته بودم که اون تازه خودش بدون اینکه من بگم گشته بود خونه پیدا کرده بود
همون روز که فهمیده بود من رسیدم
و اون نصف پول پیش خونه رو به حساب صابخونه واریز کرد و من رفتم تو خونه و چن روز بعد که اصلا قراری نبود من پول بیاد تو دستم پول اومد و من پول خونه رو کامل دادم
و بعد از زندگی در مشهد خب من مشکل مالیم حل نشده بود و هنوزم حل نشده
یبار شک کردم که نکنه کارم اشتباه بوده که اومدم نکنه حرفهای فاطمه درست بوده نکنه …
که گفتم نه اشتباه نبوده مگه تو کمک نخواستی مگه هدایت نخواستی مگه هدایت نشدی ؟؟
هم تو سایت هم از طریق تابلو هجرت
اما بازم اومدم تو سایت و هدایت خواستم که بهم بگه چکار کنم
یادم نیست کدوم فایل بود اما از فایلهایی بود که استاد از طریق کلاب هاوس با بچه ها صحبت کردن
داشتم گوش میکردم و دنبال جوابم بود که یجایی استاد گفتن: برای من هر کدوم از بچه ها هر دستاوردی که داشته یک طرف به هر چی که رسیدن یک طرف پول روابط سلامتی
اما بچه هایی که مهاجرت کردن یک طرفن
یعنی مهاجرت برای من ته همه دستاوردهاست چون اونایی که مهاجرت میکنن یه جرات و جسارت بیشتری نسبت به بقیه دارن ..
بعد من به خودم گفتم خب خودم اینو میدونستم که
ینی الان نکته ای که جواب منه کدومه
بعد به این رسیدم که باباااا
تو مهاجرت رو که از نظر استاد ته همه دستاوردهاست انجام دادی و بهش رسیدی
یعد دستاورد مالی رو نمیتونی انجام بدی
تو شاخ غول رو شکستی پس دستاورد مالی دیگه نباید بزای تو دغدغه باشه
البته اینم بگم من بعد 1 سال و نیم هنوز مشکل شدید مالی رو دارم
با اینکه خودم تو یه حرفه کار بلدم تخصصی دارم
فقط بلد نیستم ازش پول در بیارم
قصه من تمام شد
بچه ها نکته هاشو فراموش نکنید
اینکه قانون دقیق عمل میکنه حتی اگه تو حواست نباشه
این سایت و مطالبش صفر تا صد الهیه
الهاماتی که به سید حسین عباسمنش میشه رو جدی بگیرید
من با اینکه پای منبر بزرگ شدم اما توکل رو تو این سایت یاد گرفتم
نه به این معنا که منبر خوب نیست اونجا هم حیلی چیزا یاد گرفتم اما متاسفانه
رو همه منابر و تو اکثر برنامه ها ی مذهبی و فرهنگی که رسالتشون دادن آگاهی به مردمِ همیشه وقت کمِ برای گفتن اون مطلب و نکته مهم
برای باز کردن و شرح دادن اون مسئله
و همیشه تو اون برنامه مجال توضیح مفصل نیست
همیشه همینطوری گذشته که وضع جامعه اینه .
ولی یه نفر میاد قران رو ریشه یابی میکنه با محوریت خود خدا و با محوریت توکل و توحید و تطبیق با مسائل روز روانشناسی و …
و بعد بجایی میرسه که
جوون مشروب خور میاد تو این سایت و به راحتی با دیدن یک فایل متحول میشه
سیگاری ترک سیگار میکنه
ا
ونی که روابط ناسالم داره به راحتی ترک میکنه.
و جالبه همه شون هم میگن استاد من خدارو با شما پیدا کردم
داستان آشناییم رو سرجای خودش مینویسم حتما
ممنونم که متن منو خوندین
امیدوارم خود استاد هم بخونن
در پناه خدا باشید
سلام به صدیقه ی عزیز
من هدایت شدم به کامنت شما دوست خوبم و با کمال دقت کامنتت روخوندم و خییییلی برام جالب بود داستانی که دارید و واقعا خیلی خیلی خوشحال شدم از اینکه بلاخره پادروی ترست گذاشتی و مهاجرت کردی و باید بگم که من هم کلمه ی مهاجرت رو خیلی دوسدارم
صدیقه جان شما بقول خودتون قدم بزرگه رو گذاشتین و ملی از راه رو رفتین و مطمعنا میتونی که پول و ثروت رو هم همینجوری و با باورهای درست به زندگیت بیاری
امیدوارم خدای نزدیک خدای بزرگ ثروت بغیرالحساب رونصیبت کنه
شجاعتت رو تحسین میکنم عزیزم .به امید موفقیت های بزرگ و خبرهای خوبی که در آینده ازت بخونیم
در پناه الله یکتا شاد و ثروتمندباشی
سلام اعظم عزیزم.
دوست خوبم ممنونم که لطف کردی و کامنت گذاشتی. همین چند سطر شما برای این لحظه من خیلی نیاز بود و انرژی گرفتم . از دیشب طبق قانون احساس =اتفاق
من درگیر حس خوب نبودم و الان به محض اینکه حسم رو تغییر دادم وارد سایت شدم و به متوجه شدم برام کامنت اومده.
و اینم بگم چن روزی هست حس جالبی نداشتم و الان که دارم حساب میکنم تو این چن روز من اصلا وارد سایت نشدم در حالیکه حتی بک روز نیست که من وارد سایت نشم و از مطالبش استفاده کنم.
و این در حالی هست که دوره احساس لیاقت هم شرکت کردم و تا قبل از داشتن این حال ناجالب همش دوره رو گوش میکردم و میگیر قسمتهای بعدی بودم
ولی این چند روز اصلا وارد نشدم که بخوام پیگیر بشم و الان که دارم مینویسم همه این چیزا داره یادم میاد که من این چن روز اصلا وارد سایت نشدم .و چقدر دقیقعمل میکنه این قانون و البته همه قوانین جهان .
و له قول استاد .بزرگترین قانون جهان هستی
ابن قانون است:
احساس خوب= اتفاقات خوب
خواستم بگم همین چند سطر ولو کوتاه به اندازه ای که تمرکزم رو از روی مسائل ناخواسته برداشتم
حالم رو خوب کرد
به امید ادامه دادن و ماندن در قانون
از خداوند و از شما دوست عزیزم
بسیار ممنون و سپاس گزارم.
به امید احساسات و اتفاقات خوب برای شما و همه دوستان و خودم
ان شاءالله
بنام خدا و سلام به همگی
موضوع هدایت: مهاجرت
از بندرعباس به مشهد
* لطفا هنگام خوندن متن مبدا و مقصد رو تو ذهنتون داشته باشین
اسفند 1400 بود
و چند ماهی میشد که بخاطر یه سری مسائل خیلی اوضاع روحیم بهم ریخته بود
و از طرفی قرار بود که در اداره کل یکی از ارگانهای دولتی استخدام بشم
تا جایی که از ابتدای اسفند و یا اواخر بهمن ماه هم برای آشنا شدن با کار هر روز میرفتم اون اداره و مدارک رو هم برده بودم و همزمان مصاحبه های درون سازمانی شونم انجام میشد تو همون روزا.
با اینکه با رضایت رفته بودم برا اینکه استخدام بشم اما همچنان اون اوضاع ناجالبی هم که گفتم هنوز وجود داشت.
که البته داستان پیش اومدن این اوضاع همون داستان الگوهای تکرار شونده بود .که تا حل نشه و تادرسش رو نگیری همچنان هست و هر بار ضربه ها شدید تر میشه و برای من دقیقا قانون تکرار شد.
اون قصه ناجالب در واقع به طور مستقیم مربوط به من نمیشد و قدمتی طولانی هم داشت و برای حلش کاری از دست من ساخته نبود چون من فقط میجنگیدم یعنی کاری که وجود ناخواسته رو بیشتر میکنه تو زندگی شما
و موضوع به 15 سال پیش برمیگشت .
و من از حدود 10 سال پیش یا بیشتر به این نتیجه رسیده بودم که باید باید مهاجرت کنم
برطرف کردن و حل اون موضوع ناجالب دست من نبود و تصمیم گیرنده شخص دیگری بود اما من به شدت داشتم از حل نشدنش آسیب میدیدم
و وقتی دیدم نمیتونم برای حل این موضوع کاری انجام بدم تصمیم گرفتم خودم دیگه تو اونمحیط نباشم.
و به قول استاد: فلسفه من اینه که به جای اینکه اونجایی که هستم رو یخوام خوب کنم و یا درست کنم . مثل ایجاد امنیت یا فرهنگ سازی و یا …
خودم میرم جایی که فرهنگ دارن و یا فلان کار رو انجام نمیدن .
قانون اینه که جایی رو که خراب هست،درست نکن ، خودت برو جایی که اونجا درست هست. چون مننمیتونم دیگران رو تغییر بدم.
من این تصمیم 10 ساله رو دوباره گرفته بودم و دوباره همون مانعی که کل این 10 سال نذاشت من از جام تکون بخورم سر و کله ش پیدا شده بود ترس ترس ترس
و سیل عظیمی از نجواهای ذهنی .
دوباره همون مسئله برام تکرار شده و راه حل رو هم میدونم اما ترس نمیذاره حرکت کنم
اما اینبار با دفعات قبل یک تفاوت عظیم و بزرگی داشت اینبار من با سایت استاد آشنا شده بودم ک سایت قسمتی داشت به اسم هدایت به نشانه
و منی که هنوز با هیچکس در مورد تصمیمَ م صحبت نکرده بودم
و میدونستم قطعا با مخالفت روبرو میشم
خیلی عصبی و بهم ریخته بودم
نه میتونستم وضع موجود رو تحمل کنم نه میخواستم دیگه اونجا باشم
میدونستم که باید اونجا رو ترک کنم
البته فراموش کردم بگم که من وقتی با اون وضع ناجالب روبرو شدم و دیدم هیچ راهی ندارم جز مهاجرت و برای مهاجرت هیچ پول و آمادگی مالی ندارم
شروع کردم به اجرای قانون احساس خوب= اتفاقات خوب و کنترل ذهن که کار بسیار سختی بود اون زمان چون برای اولین بار داشتم متعهدانه انجامش میدادم و تا قبل از اون ازش نتیجه ای نگرفته بودم چون انجامش نداده بودم
میگفتم خدایا در اینکه باید برم شکی ندارم ولی تو بگو چه جوری با چه پولی با کدوم حمایت؟
اینم بگم قبل از اسفند ماه من اجرای این قانون رو شروع کردم و حدود دوماه طول کشید
و من تو این حدود دوماه چندین بار ازین قسمت سایت کمک خواستم چون واقعا تردید داشتم و مستاصل بودم و واقعا بین دوراهی شدیدی بودم
و با تمام وجودم کمک میخواستم از خدا
و هر بار به فایلی هدایت شدم که دقیقا موضوع صحبت استاد مهاجرت بود.
که باز نجواها نمیذاشت من تصمیم قطعی بگیرم و عملی کنم .
و همش میگفتن واقعا رو یه فایلی که حالا تو سایت برات باز شده میخوای پاشی بری مشهد ؟ اصلا عاقلانه ست؟؟
و همینها کافی بود که باز آتیش به جون من بندازه منیکه خودم خود به خود داشتممیسوختم از اوضاعی که توش بودم
و یکی از این دفعات که مراجعه کردم و تقریبا فکر میکنم آخرین باری که برای خواسته مهاجرتم مراجعه کردم و اینطور که تو ذهنم هست همون اسفند ماه بود که مراجعه کردم و باز هدایت خواستم
که باز هدایت شدم به فایلی استاد که در مورد مهاجرت صحبت کردن و چون حال خوبی نداشتم اصلا تو فکر نوشتن و کامنت گذاشتن نبودم و جالبه بعد ازون چن باز خواستم داستانش رو بنویسم ولی فکر میکردم که باید حتما زیر همون فایل کامنت میذاشتم و منم که یادم نیست کدوم فایل بود حالا خر وقت فایلشو پیدا کردم مینویسم. تا امروز که اومدم اینجا و فایل توضیحات استاد رو دیدم و تازه متوجه شدم که این گزینه دومی برای همینه و من میتونم اینجا داستان هدایتمو شرح بدم برا همین گفتم امروز حتما این کارو انجام میدم.
ادامه قصه : من اون روز تو اتاق با اینکه باز به فایل مهاجرت هدایت شدم باز نتونستم تصمیم بگسرم باز نجواها مانع شد ولی همش دنبال آروم شدنم بودم برا همین تو سایت میچرخیدم و رفتم سمت فایلهای سفرنامه و یجایی توی توضیحات متوجه شدم در مورد سفرنامه یه سری فایل و متن توی کانال تلگرام هست که رفتم اونا رو پیدا شون کنم
وارد کانال شدم و اصرار داشتم که به اولین پیام برم و از اول پیامها رو چک کنم تا باون سری متنها برسم
و من تو کانال تلگرام از آخرین پیامی که اومده بود شروع کردم رد کردن پیامها و در واقع با انگشت سبابه با ضربه شدید و سرعت بالا شروع میکردم به رد کردن پیامها به سمت پایین که اگه راه راحتتری هم داره من بلدش نیستم حقیقتا.
اینها رو با این جزئیات میگم که به شما بگم قانون چقد دقیق عمل میکنه
من یا اون سرعتی که داشتم پیامها رو نمیدونم 10 تا 10تا 20 تا 20 نمیدونم با هر ضربه انگشت من چنتا پیام رد میشد و به سمت پایین میومد که یه دفه تو همین سرعت یک کلمه مهدی از جلو چشمم رد شد
مهدی کیه چیه نمیدونم فقط کلمه مهدی رو دیدم و انگار همزمان با دیدن اون کلمه چشمم دید مهدی و گوشیم که در واقع گوش ذهنم شنید صبرکن
و من چون سرعت رد کردن پیامهام زیاد بود باید برمیگشتم و پیامی که مهدی داشت رو میخوندم.
این نکته رو بگم من به دنبال فایلهای سفرنامه بود که خانم شایسته نوشتن اولش نوشتم من مریم شایسته هستم
ولی کلمه مهدی برای من حکم استم رو داشت و برگشتم عقب و پیام مهدی رو پیدا کردم
میدونم تمیتونید حدس بزنید که با چی روبرو شدم
مهدی دوره جهان بینی توحیدی رو گذرونده بود و قصه مهدی قصه جوونی بود که از مشهد به قشم مهاجرت کرده بود.
از اسکله بندر تا اسکله قشم نیم ساعته.
یعنی دقیقا مسیری برعکس مسیر من
من میخواستم از بندرعباس به مشهد برم
مهدی هم حقوق سر ماه داشت و حاشیه امن و …
مثل من که قرار بود استخدام بشم و همه اینها رو داشته باشم تازه تو اداره کل
وقتی قصه مهدی رو خوندم آرومتر شدم
و به خودم احساس خوب=اتفاقات خوب
رو یاد اوری میکردم ولی همچنان نجواها بودن
اما من فردا باید میرفتم اداره که هم کار رو یاد بگیرم و همه پیگیر کارای استخدامیم بشم
چن روزی گذشت و من با اینکه هر دو موضو رو تو ذهنم داشتم روزمو شب میکردم
و زمانی که دیگه خیلی قرص و محکم تصمیم به رفتن گرفته بودم که
یه روز تو اداره با یکی از دوستام صحبت کردم در مورد رفتن و بهم گفت صدیقه اینکارو نکن . اینجا داری استخدام میشی اونم تو دوره ای که هیچکس رو استخدامنمیکنن
اینجا همه آشنا هستن همشری ان بالاخره غریب نیستی همه کار میتونیم برات انجام بدیم و…
که دیدم اگه بخوام به این دلیل از مهاجرت منصرف بشم یعنی دچار شرک شدم و این درست نیست .
من تو بندر رو آدما و همکارا و همشهریام حساب کنم ولی برای زندگی تو مشهد رو خدا حساب نکنم
پس این درست نیست
من زمانی داشتم با دوستم فاطمه صحبت میکردم که تو اداره منتظر بودم داداشم بیاد دنبالم و برم یکی از شاخه های همون اداره و یک کار اداری رو پیگیری کنم و بعد برم خونه و نتیجه رو فردا به ادره کل (همونجا که کار میکردم) اعلام کنم.
دیدین استاد وقتی از مهاجرت میگه از کلمه هجرت زیاد استفاده میکنه و قرآن هم از هجرت استفاده کرده
اون روز تو اداره در ادامه صحبتم با فاطمه یهو فاطمه گفتم درسته هجرت خیلی خوبه قران هم گفته هجرت کنید ولی من میگم بمون اینجا کار داری حقوق داری …
وقتی گفت هجرت احساش کردم من دارم نظر خدا و حرف خدا رو از زبان فاطمه هم میشنوم ور حالیکه خود فاطمه مخالف رفتن منه.
وای من انتظار داشتم بگه رفتن. بگه تغییر مکان
نمیدونم یه کلمه دیگه غیر از هجرت انگار هجرت اسمی رمزی شده بود که تا وسی اونو میگفت یه چیزی تو ذهن من به صدا در میومد.
اونروز داداشم اومد و مت رفتم اون اداره دیگه که کارمو انجام بدم ولی چه رفتنی
تو کل مسیر ذهنم دوباره بهم ریخته بود و دلم آشوب بود و درگیر حرفهای فاطمه
و باز تریدید که خدایا چکار کنم خدا بازم راهنمایی کن بازم نشون بفرست بازم هدایت کن
من تو مسیر با داداشم اصلا خرف نمیزدم چون ذهنم درگیر بود فقط وقتی اوند بهش گفتم باید برسم فلان جا گفت بلدم اونجا رو و منم خیالم راحت بود که بلده.
رفتیم تا رسیدیم به یه خیابونی که یک طرفشو کنده بودن و انگار داشتن لوله کشی میکردن
رفتیم تا انتهای خیابون متوجه شدیم که اشتباه اومده و خیابون بن بست بود و باید دور میزدیم و برمیگشتیم تا انتهای بلوار وسط اون خیابون رفتیم که دور بزنیم
هیچ کوچه ای تابلو نداشت ظاهرا همه رو کنده بودن. و فقط یک آخرین کوچه اون خیابون تابلو داشت و اسمش فکر میکنید چی بود؟؟ هجرت
من بادیدن اون تابلو یه لحظه شوکه شدم خوشحال شدم آروم شدم ولی همش فقط یک لحظه کوتاه بود دوباره نجواها داشت کار خودشو میکرد که: حالا فقط میخوای رو یه تابلوی تو خیابون حساب کنی و برا زندگیت چنین تصمیم مهمی بگیری ؟؟
نه بابا مگه میشه به اینچیزا اکتفا کرد؟؟
و باز التماس های من . که خدا یکاری کن که دیگه ذهنم نتونه منو دچار تردید کنه خدایا یهدنشونه قوس تر نشون بده بهم خدایا یه جیزی بگو که دیگه دهنم بسته بشه و مو لا درزش نره
و هیچ نجوای زورش به اون نشونه نرسه.
اون خیابون رو دور زدیم و برگشتیم و داداشم متوجه شد آدرس درست خیابون بعدیه.
رفتیم وارد خیابون بعدی شدیم و من همچنان دارم به خدا التماس میکنم که …
و دیدم تو خیابون بعدی کوچه های دو طرف خیابون همه شون تابلو داشت و همه شون هجرت بود
اون لحظه که نجواها خاموش شدن و منم به آرامش رسیدم و گفتم دیگه میرم و دیگه به هیچ چیز فکر نمیکنم
و تردید به خودم راه نمیدم
و منم مثل مهدی زیر یک میلیون پول داشتم و به طرز عجیبی تا روز حرکت پولم شد 3 میلیون و من با 3 میلیون با یه کوله پشتی و یه چمدون رفتم مشهد و در حالیکه مادرم میگفت الام دمِ عیده صبر کن جا گیرت نمیاد
صبر بعد عید برو مشهد الان شلوغِ
ولی من دیگه فقط ی6 رفتنم فکر میکردم
و میگفتم نه باید برم
میگفت نه حاداری نه هیچ آمادگی مالی
گفتم نه باید برم باید به این ترسی که 10 ساله منو متوقف کرده غلبه کنم باید برم ببینم اونطرف این ترس چیه
دیگه بالاتر از مرگ که نیست نهایتش میمیرم
و من رفتم بدون هیچ ایده ای تا ببینم اونطرف این ترس چیه که دیدم هیچی نیست و قانون همیشه عمل میکنه وقتی تو جرات بخرج میدی جهان کرنش میکنه
من یک شب هم تو مشهد بدون جا نبودم همون صبحی که رسیدم ظهر خونه پیدا شد . غروب قرار دادبستیم تو بنگاه
و من شب رفتم تو خونه ای که کل اثاثش یه بخاری و دوتا فرش بود که صابخونه داده بود و کوله پشتی و چمدون خودم
و جالبه تو بنگاه وقتی حرف پول شد تازه یادم اومد که من که فقط 3 تومن دارم
با یکی از دوستای مشهدیم رفته بودم که اون تازه خودش بدون اینکه من بگم گشته بود خونه پیدا کرده بود
همون روز که فهمیده بود من رسیدم
و اون نصف پول پیش خونه رو به حساب صابخونه واریز کرد و من رفتم تو خونه و چن روز بعد که اصلا قراری نبود من پول بیاد تو دستم پول اومد و من پول خونه رو کامل دادم
و بعد از زندگی در مشهد خب من مشکل مالیم حل نشده بود و هنوزم حل نشده
یبار شک کردم که نکنه کارم اشتباه بوده که اومدم نکنه حرفهای فاطمه درست بوده نکنه …
که گفتم نه اشتباه نبوده مگه تو کمک نخواستی مگه هدایت نخواستی مگه هدایت نشدی ؟؟
هم تو سایت هم از طریق تابلو هجرت
اما بازم اومدم تو سایت و هدایت خواستم که بهم بگه چکار کنم
یادم نیست کدوم فایل بود اما از فایلهایی بود که استاد از طریق کلاب هاوس با بچه ها صحبت کردن
داشتم گوش میکردم و دنبال جوابم بود که یجایی استاد گفتن: برای من هر کدوم از بچه ها هر دستاوردی که داشته یک طرف به هر چی که رسیدن یک طرف پول روابط سلامتی
اما بچه هایی که مهاجرت کردن یک طرفن
یعنی مهاجرت برای من ته همه دستاوردهاست چون اونایی که مهاجرت میکنن یه جرات و جسارت بیشتری نسبت به بقیه دارن ..
بعد من به خودم گفتم خب خودم اینو میدونستم که
ینی الان نکته ای که جواب منه کدومه
بعد به این رسیدم که باباااا
تو مهاجرت رو که از نظر استاد ته همه دستاوردهاست انجام دادی و بهش رسیدی
یعد دستاورد مالی رو نمیتونی انجام بدی
تو شاخ غول رو شکستی پس دستاورد مالی دیگه نباید بزای تو دغدغه باشه
البته اینم بگم من بعد 1 سال و نیم هنوز مشکل شدید مالی رو دارم
با اینکه خودم تو یه حرفه کار بلدم تخصصی دارم
فقط بلد نیستم ازش پول در بیارم
قصه من تمام شد
بچه ها نکته هاشو فراموش نکنید
اینکه قانون دقیق عمل میکنه حتی اگه تو حواست نباشه
این سایت و مطالبش صفر تا صد الهیه
الهاماتی که به سید حسین عباسمنش میشه رو جدی بگیرید
من با اینکه پای منبر بزرگ شدم اما توکل رو تو این سایت یاد گرفتم
نه به این معنا که منبر خوب نیست اونجا هم حیلی چیزا یاد گرفتم اما متاسفانه
رو همه منابر و تو اکثر برنامه ها ی مذهبی و فرهنگی که رسالتشون دادن آگاهی به مردمِ همیشه وقت کمِ برای گفتن اون مطلب و نکته مهم
برای باز کردن و شرح دادن اون مسئله
و همیشه تو اون برنامه مجال توضیح مفصل نیست
همیشه همینطوری گذشته که وضع جامعه اینه .
ولی یه نفر میاد قران رو ریشه یابی میکنه با محوریت خود خدا و با محوریت توکل و توحید و تطبیق با مسائل روز روانشناسی و …
و بعد بجایی میرسه که
جوون مشروب خور میاد تو این سایت و به راحتی با دیدن یک فایل متحول میشه
سیگاری ترک سیگار میکنه
ا
ونی که روابط ناسالم داره به راحتی ترک میکنه.
و جالبه همه شون هم میگن استاد من خدارو با شما پیدا کردم
داستان آشناییم رو سرجای خودش مینویسم حتما
ممنونم که متن منو خوندین
امیدوارم خود استاد هم بخونن
در پناه خدا باشید