معضلی ویرانگر به نام "جلب توجه"

این فایل در مرداد ماه 1399 بروزرسانی شده است

جایی خواندم که : خطر کشته شدن به وسیله کوسه، بسیار کمتر است  ازخطر کشته شدن به خاطر “گرفتن عکس سلفی”

این موضوع در نگاه اول شاید به نظر خنده‌دار باشد اما خبر از این معضلی می دهد به نام  کمبودِ عزت نفس.

کمبود عزت نفس، باتلاقی است که به سادگی انرژی و توانایی شما را در مسیری پر از تقلا و بدون نتیجه، هدر می‌دهد.

اگر کمی در زندگی خود دقیق شویم، نمودِ این موضوع را بهتر متوجه می‌شویم:

چند درصد از کارهایی که انجام می دهید، به خاطر مورد توجه قرار گرفتن، توسط دیگران است؟

چند درصد از رفتارهای شما، برای راضی نگه داشتن همسرتان… فرزندتان … رئیس‌تان … جامعه و … است؟

به این موضوع فکر کن که:

اگر مسئله ای به نام «تایید شدن توسط دیگران» یا «جلب توجه آنها» اهمیتش را برای شما از دست بدهد، چقدر از کارهایی از زندگی روزمره ات حذف می شد که تا الان بخش مهمی از اولویت، انرژی، تمرکز و حتی پول شما را صرف می کند؟

فکر کردن درباره این سوال و پاسخ به آن، شما را به خودشناسی می‌رساند.

به شما کمک می کند تا اولویت های زندگی‌ات را بشناسی و ارزش‌گذاری کنی

تا بتوانی اصل را از فرع بهتر تشخیص دهی و با توجه به آن، اولویت های زندگی‌ات را از نو ارزش‌گذاری کنی

و انرژی و توانایی خود را در مسیرِ ارزش‌سازتری خرج کنی

تأمل در این سوال، قدم مهمی است برای پرورش عزت نفس‌تان.

چون تغییر اساسی زندگی شما از ساختنِ عزت نفس تان شروع می‌شود‌، تغییر شخصیت و رفتارهای شما از ساختنِ عزت نفس تان شروع می‌شود.

اساسِ همه ی موفقیت های شما روی عزت نفس تان بنا می شود. اگر بتوانی پایه های محکم تری برای عزت نفس در خود بسازی، به همان اندازه زندگی‌ات در تمام جنبه ها با کیفیت تر می شود.

به همان اندازه بخش مهمی از انرژی و تمرکز شما آزاد می شود برای صرف کردن در مسیر رشد.

هرچه عزت نفس خود را بیشتر تقویت می کنی،به همان نسبت  می توانی در مسیری قدم برداری و کارهایی را انجام دهی و شغلی را انتخاب کنی و سبک زندگی ای را انتخاب کنی که خودت را راضی کند نه دیگران را.

یعنی توانا می شوی در  دست برداشتن از راضی کردن دیگران و  اولویت قرار دادنِ رضایت خودت؛

“عزت نفس”، رمز اساسی همه ی موفقیت های بشری است. وقتی انسان “عزت نفس” خود را به این حد از رشد می‌رساند، اهرمی در خود می سازد و توانمندی درخود کشف می‌کند که هر غیرممکنی را ممکن می‌‌سازد. تمام افرادی که توانسته‌اند تحولی در جهان بوجود آورند، بدون استثناء مهم ترین عامل موفقیت‌شان، “عزت نفس‌شان” بوده است.


اطلاعات بیشتر در مورد دوره عزت نفس

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    294MB
    24 دقیقه
  • فایل صوتی معضلی ویرانگر به نام "جلب توجه"
    22MB
    24 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

334 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «مجتبی محجوب» در این صفحه: 7
  1. -
    مجتبی محجوب گفته:
    مدت عضویت: 1911 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام

    درک امروزم از خودم ،و دلایل رفتارهای این روزهای من

    چندین روز پیش وقتی که به احساسی که تقریبا همیشه در جمع ها، مخصوصا در جمع های خانوادگی و آشناها دارم توجه کردم دیدم که یه چیز ثابته که از بچگی تا الان ثابت بوده و همیشه یه احساس داره ، همیشه تقریبا یه واکنش داره و الان جدیدا بیشتر شده رو متوجه شدم

    اون هم اینه که من همیشه در جمع های خانوادگی فامیل های همسر بیشتر، و آشناهایی که کسب و کار دارن و از لحاظ مالی موفق هستن بشدت احساس خجالت و سر افکندگی میکنم ، احساس کوچکی خودم و بزرگی اونها ،احساس میکنم که اونها برترن و من باید کاری کنم که دل اونها رو بدست بیارم و یا به حرف اونها گوش بدم ،چون اونها آدم های موفقی هستن و من آدم خیلی داغونی هستم ،

    واقعا از خودم خجالت میکشم که این چه رفتاری هست پیش اونها نشون میدم ، رفتار به این شکله:

    وقتی تو موقعیت قرار میگیرم دیگه اصلا حرفی نمیتونم بزنم ، و میگم چی بگم، حرف مفت زدن چه فایده ای داره، و بخاطر این به من میگن که این پسر چقد آرومه ، بچه مثبته ، من بشدت بار سنگینی رو تحمل میکنم در اون زمان ، انگار که من هچی نیستم ، چون چیزی ندارم تو ذهنم که بهش چنگ بندازم ، ذهنم میگه که اونها یه کسب و کاری از خودشون دارن، تو کارمندی تو چی داری ،اونا دارن پول میسازن ، خیلی بیشتر از تو هم میسازن، تو کارهای مختلف، ولی تو کارمندی و کل زندگیت رو فقط رفتی و اومدی و هیچ رشدی نکردی، تو آدم گوشه گیری هستی، تو زاتا آدم آرومی هستی و این بدرد جامعه نمیخوره ، تو باید گرگ باشی تو باید وحشی باشی تا موفق بشی تو باید بنگاهی باشی ، تو باید معمار باشی و تو کار ملک باشی تا همه جلوت پاشن و بهت احترام بزارن

    خب واکنش من چیه ؟

    در این جور مواقع ذهنم میگه خب ،تو که آدم نیستی، و از اینها خیلی پائین تری و عرضه ای هم که نداری، جسارت هم نداری ، ببین اینا چقد دنیا دیده ان تو کجا رفتی جز تو یه کارخونه و چهار دیواری که صبح رفتی و شب اومدی ، پس تو هیچ ی نیستی ، خب حالا که هیچی نیستی، این کارها رو انجام بده

    جلوی این مردمان حالت موش باش

    سعی کن طوری وانمود کنی که اونها فقط درست میگن و تو اشتباه ترین آدم دنیایی ، بزار با این کار به اونها مثلا حس مهم بودن بدی و اونها به تو احترام بزارن و به تو چیزی نگن و تو رو دست نندازن و تورو مسخره نکنن و یه وقت نگن که تو آدم بی عرضه ای هستی و چیزی بگن که نتونی انجامش بدی و شرمنده پیش خودت و اونها بشی و سرخورده بشی

    جلوی این مردمان سریع پاشو کفشاشون رو جفت کن

    میوه بزار جلوشون

    و هی حواست باشه که چاییشون سرد نشه

    دائم توجه کن که یه وقت چیزی به صورتشون نچسبیده باشه

    خاک پای اینها کن خودت رو

    سرت رو بنداز پایئن و دائم ازشون تعریف کن

    با این کار دیگه اونا دست از سرت بر میدارن و یه وقت بهت گیر نمیدن که چرا موفق نشدی تا حالا

    بهشون اصلا از خودت و علایقت حرف نزن و تا میتونی از علایق اونها بگو چون الان میگن این بدبخت و نگاه چه علایقی داره

    طوری وانمود کن که تو اصلا مهم نیستی و فقط اونها مهم هستن

    هر کاری اونها گفتن حتی اگر سختت بود انجام بده که دل اونها رو بدست بیاری

    حتی اگر سیگار تعارف کردن و یا قلیون یا مشروب تعارف کردن بخور و طوری وانمود کن که به تو احترام بزارن با این کار اونها به تو احترام میزارن و میگن این مجتبی خوب مطیع ماشده پس حواشو داشته باشیم و بهش احترام بزاریم و اگر چیزی بلدیم بهش یاد بدیم

    جلوی آدمهای بزرگ سریع پاشو و جات رو بده به اونها و طوری وانمود کن که تو یه آدم بدردنخور و اضافه هستی و اونها چقد مهم هستن و با این کار اونها به تو احترام میزارن

    کلا مجتبی خودت رو فراموش کن و به دیگران فک کنم به علایق اونها به کارهایی که اونها میکنن ، این کار باعث میشه که دیگران به تو جا بدن ، دیگران تو رو مورد لطف و رحمت خودشون قرار بدن

    حتی شده همسر و فرزند خودت رو نابود کن ،تخریب کن که دیگران یه وقت بهشون سخت نگذره ، تا بگن این مجتبی عجب آدم بدردبخور و خوبیه و ببین چقد به ما داره احترام میزاره ، و پشت سر من بگن این آدم خوبه و خیلی پسر آروم و بامرامی هست و بقیه بدرد نمیخورن و فقط مجتبی خوبه

    مثلا چند روز پیش که میخواستی با خانوادت بری بیرون و خرید کنی ،اون فامیل ها اومده بودن و تو رفتی پیش حمید و علی و اینها طوری وانمود کردی که من خیلی بچه سر بزیری هستم لطفا من رو راهنمایی کنید من هیچی حالیم نیست ، در واقع بالاترین احساس ترحم رو داشتم جلب میکردم و اونها هم تا میتونستن هی میگفتن تو باید فلان کنی و بهمان کنی ،

    بخاطر همین هم هست که وقتی که اون فامیل ها میان من پیش اونها احساس عجز و ناتوانی میکنم ، و تنها علتش هم اینه

    که اونها از لحاظ مالی رشد کردن و من همچنان در حال درجا زدن هستم

    در صورتیکه که من چقد مهارت بلدم که حتی اونها نمیتونن نزدیکش بشن

    من چقد راحت دارم زبان یادمیگیرم ولی اونها حتی الفبا رو هم بلد نیستن

    ولی در ذهن من اینها همه چیزهای بی ارزش و پوچی هست که هر انسانی میتونه داشته باشه

    بچه سالم و روابط خوب با خانواده آشغال ترین چیزی هست که هر کسی میتونه داشته باشه ،پول مهمه اینها مهم نیستن

    این که من چقد مهارت دارم مهم نیست مهم اینه که اونها از لحاظ مالی رشد کردن و کسب و کار خودشون رودارن ولی من کارمندم و این آشغال هست

    این که من چقد میتونم روی آموزش خودم هزینه کنم و وقت بگذارم و کلی مهارت تخصصی بلدم اینها اصلا مهم نیست و بدرد جرز لای دیوار میخوره مهم اینه که دیگران کسب و کار خودشون رو دارن و من کارمندم با درآمد ثابت و این آشغال هست

    دومین موضوع مهم که خیلی خیلی من رو بهم میریزه اینه که چون من کارمندم ودوستای کمتری دارم ولی اونها کسب و کار خودشون رو دارن و کلی دوست و آشنا دارن و کلی وقت آزاد و دنیا دیده هستن ولی من صبح میرم و شب میام و این بدترین کار دنیاست و آشغال هست و من اصل بدرد نمیخورم

    پس بهتره که من خاک پای اونها باشم و زیر انداز جلوی در خونه اونها ،تا حداقل به روم نیارن که من چق بدبختم و یه وقت جلوی کسی نگن که تو از ما پائین تری و من آبروم بره ، لااقل اینطور اون آدمهای مهم از من تعریف میکنن

    چون اونها دنیا دیده ان و من دنیا ندیده

    چون اونها با استعدادن چون از مهارت و کسب و کارخودشون پول میسازن و من بدبختم چون کارمندم ، من بیچاره ام چون کارمندم و این سرنوشت منه و من چون کارمندم بدبخترین آدم روی زمینم

    خداروشکر که حداق این رو فهمیدم

    و متوجه شدم که این احساس بد هر روزه رو چطور دارم تجربه میکنم

    حداقل فهمیدم که چرا توی کارخونه این احساس رو ندارم چون اونجا فقط از تخصصم و روابطم استفاده میکنم ولی اینجا پیش این فامیل ها خودم رو پوچ و بی ارزش تصور میکنم و فرکانسش رو میفرستم

    حداقل شناخت در این حد از خود پیشرفت خوبی هست

    من باید به گوش دادن و عمل کردن به فایل ها مخصوصا دوره ای که به صورت جدی دارم کار میکنم یعنی شیوه حل مسائل کار کنم تا این مشکلم رو حل کنم و خیلی رشد کنم

    البته در بعد از عید به امید خدا روی احساس لیاقت و روابط میخوام کار کنم

    سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  2. -
    مجتبی محجوب گفته:
    مدت عضویت: 1911 روز

    به نام خدای مهربان

    1402/11/05

    تصمیم من ، و حرف مردم

    من مدتی هست که تصمیم گرفتم از کارم استعفا بدم ،آخه قبلا با گوش دادن شبانه روزی به ثروت 1 احساس کردم که باید از کار قبلیم که هفت سال بود اونجا بودم استعفا بدم و با اینکه عرق سرد ازم میزد بیرون این کارو کردم و بعدش چقد اتفاقات خوبی افتاد، چقد درآمدم رشد کرد، و چقد اعتبارم بالاتر رفت، چقد چیزهای جدیدی یاد گرفتم ،چقد خودم رو شناختم ،چقد توانایی هام رو شناختم ،چقد وارد ترسهام شدم ،چقد با آدمهای جدید و نازنینی آشنا شدم .

    حالا هم با گوش دادن به دوره حل مسائل در غروب ها بعد از کار، و دوره عزت نفس در صبح ها هنگام رفتن به سر کار و گوش دادن در هنگام خواب ظهر در سر کار، به این نتیجه رسیدم که باید محل امنم رو ترک کنم و وارد ناشناخته ها بشم

    و چیزهایی که جلوم رو گرفته اینها هستن

    اینجا جات خوبه ،مدیر تولید هستی ،کلی عزت و احترام داری، اینجا اکثرا بی سواد هستن و تو اینجا داری پادشاهی میکنی،

    صاحب کارخونه و مدیر چقد بهت احترام میگذارن ، چقد اینجا آزادی داری ،اختیار داری، و راه و چاه رو یاد گرفتی ،دستگاه ها رو مسلط شدی ، تو قبلا بلد نبودی که روشن کنی ،الان داری برنامه مینویسی، ولش کن کجا میخوای بری،چرا میخوای خودت رو تو دردسر بندازی، چرا میخوای خودت رو بیکار کنی، اول یه کار پیدا کن بعد برو بیرون ،دیدی به همسرت گفتی چقد دعواتون شد، میگفت تو مارو بچاره میکنی با اینکار ،اول یه کار پیدا کن بعد بیا بیرون،

    ولی وقتی هم که میخوام فک کنم که اول یه کار پیدا کنم این ها میان تو ذهنم

    خب گیرم که من رفتم یه کار پیدا کردم ، به اینها که دارم کار میکنم براشون چی بگم، بگم دارم میرم یه جای دیگه چون پول بیشتری میده ،یا بگم که میخوام از منطقه امنم خارج بشم ،بعد نمیگن که مثلا یه چند وقت دیگه صبر کن، و من از اون کارم بیفتم و ضایع بشم ،چون به اون یکی هم قول دادم و زشته آدم زیر قولش بزنه ، و اون میگه که این آدمه چقد بدبخت و حقیر بود که قول داد نیومد چقد آدم بی چشم و رو پر رویی هست و اینکه ببین مارو قال گذاشت ، دست ما رو گذاشت تو پوست گردو، ما برو بیچاره کرد، چقد آدم بی مسئولیتی هست ،اصلا خوب شد نیومد چون بی مسئولیت بود

    و من احساس بد کنم من احساس گناه میکنم اگر کسی رو برنجونم اگر باعث بشم که کسی بدبخت بشه

    چون باور دارم که من عامل و باعث بدبختی دیگران هستم

    الان که دارم اینها رو مینویسم متوجه میشم که چه باورهای خطرنانکی دارم

    و اینکه بعدش این میاد تو ذهنم که استاد گفته که خودتون رو بیکار نکنید، پس همینطور بگذار ادامه بدم ولش کن نمیرم بیرون

    چکار کنم ،اگر کار گیر نیارم چی، اگر با همسرم دعوام بشه چی ،اگر من و رها کنن چی، اگر نتونم پول مدرسه آراد رو بدم چی

    اگر دوباره برم برای مردم کار کنم چی، خب همین جا وای میستم برای مردم کار میکنم دیگه چرا برم یه جای دیگه و سختی بکشم

    همین جا من پادشاهم دیگه

    پس ولش کن نمیرم و این تصمیم رو به گور میبرم

    اینها افکاری هست که در ذهن منه که ریشه اش اینهاست

    حرف مردم

    بی ایمانی

    شرک

    ترس

    نگرانی

    ، اینها نشون میده که همش از باور کمبود و محدود کننده میاد ، و نتیجه ای که از این نوع تفکر میگیرم اینه که هیچ حرکتی نکنم ، در ترسهام بمونم در نگرانی، و قطعا نتیجه با شکست روبرو خواهد شد.

    من باید به این شکل عمل کنم :

    باید با این باور که خداوند هدایتگر من است عمل کنم، من باید به خودم بگم که مجتبی تو دفعه پیش از اون کارخونه اومدی بیرون چقد باعث رشدت شد، همینکه الان میگی اینجا دارم پادشاهی میکنم نتیجه اون حرکت بود، نتیجه اون ایمان و توکل بود ،نتیجه رفتن به دل ترسها بود، نتیجه این بود که تو نمیدونستی قدم بعدی چیه و قراره کجا بری ،ولی میدونستی که اونجا دیگه مناسب تو نیست و باید حرکت کنی و این کارو کردن ونتیجه اش رو هم گرفتی

    حالا اینم همینه ،اگر حرکت کنی توانایی هات رو میشناسی، علایقت رو میشناسی ،ایمانت قوی تر میشه، شرک تو وجودت کمتر میشه ،پس با این باور حرکت کن

    و اینکه بجای اینکه به حرف مردم توجه کنی ،ببین قانون چی میگه ،قانون میگه حرکت کن ، تو خونه نشین منتظر کیسه پول باش، توانایی هات رو به یاد بیار، به خودت احساس گناه نده، خودخواه باش، به خودت فک کن نه بقیه

    با این باور که حرکت کنی و قدم برداری قدم بعدی بهت گفته میشه ، مثل قبل

    با این باور که اگر یه جا بمونی میگندی

    با این باور که تنها راه از بین بردن ترس رفتن به دل ترس هست

    با این باور که الان وابسته شدی، و اگر حرکت کنی وابستگی ات از بین میره و تو رها تر میشی، توانایی های بیشتری از خودت کشف میکنی

    و اینکه جهان ،خداوند ، پاداش میده به جسارت، هوش و استعداد نمیتونه باعث رشد بشه ولی جسارت و شجاعت میتونه باعث رشدو پیشرفت بشه ،

    با این باور که حرکت میکنی و از تردید رها میشی و درسش رو میگیری برای قدم بعدی

    پس من در اینجا میگم که تعهد میدم به قانون عمل کنم

    این چن کاری که دستم هست رو انجام میدم و تحویل میدم و به امید الله استعفا نامه ای که نوشتم و آماده هست رو میدم و میام بیرون ، و در اونجا متنظر قدم بعدی هستم که به من گفته بشه

    البته با توجه به تجربه قبلی دیگه تو خونه نمیشینم که منتظر باشم، نه سریع میرم سراغ یه کار دیگه و شروع میکنم

    چون واقعااین باور رو از گذشته دارم که هر کجا برم تو هر کاری برم من سریع مراحل پیشرفت رو طی میکنم چون انقد این کارو کردم دیگه واقعا جز باورهام شده و اصلا نگران نیستم، حتی اگر در یه جایی از پایئن ترین قسمت شروع کنم واقعا باور دارم که خیلی سریع رشد میکنم و در راس اون مجموعه قرار میگیرم

    پس با این باورها حرکت میکنم

    الان بهمن 1402 هست و من استعفا نامه ام رو چندین روزه نوشتم و هی دل دل میکنم

    ولی هی دارم رو خودم کار میکنم که تو شک نمونم و از تردید رد بشم و به دل ترسهام بزنم

    و مطمئن هستم که اتفاقات خوبی منتظر من هست

    آنچه که مرا نکشد قوی ترم خواهد کرد

    سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    مجتبی محجوب گفته:
    مدت عضویت: 1911 روز

    به نام خدای مهربان

    1402/11/05

    سلام

    تجربه امروز و چند روز گذشته من از حرف مردم و درک من از قانون

    من در این چند روزه ،با استفاده از قانون و آگاهی های دوره شیوه حل مسائل جلسه یک و دو تونستم یه مشکل بزرگ در کارخونه رو حل کنم،وقتی که این موضوع رو به همسرم گفتم ،گفت که چرا نمیگی که بابتش بهت پول بدن، گفتم چی ، من چی بگم ، اونها خودشون میدونن دیگه ،ولی بهش گفتم که همسرم میدونی چیه، من هنوز انقد عزت نفسم بالا نرفته که بگم بابت این کاری که کردم بهم پول بدین چرا؟ چون میترسم ،خجالت میکشم، چون که میگم اگر بگم میگن این بچه پرو رو نگاه، این آدم چشم داشت داره ،چشمش دنبال ماله ، این داره برای پول کار میکنه ،این اصلا بخاطر ما کار نمیکنه و همش به فکر پوله تا بفکر پیشرفت کار ،بجای اینکه سرش تو کار باشه همش داره به پول فک میکنه،

    راستی این آخریه که گفتم چه باوریه ؟ ریشه اش چیه ؟

    بجای اینکه سرش تو کار باشه همش به پول فک میکنه؟

    بزار وازش کنم ببینم چی تو سرمه ؟ یعنی پول تو ذهن من اینه که ،حرف از پول زدن یعنی بی احترامی به بزرگتر، یعنی حرف زشت زدن، یعنی طماع، یعنی پررو،

    وای که همین الان که دارم به این فک میکنم که دارم حرف پول میزنم پیش مدیریت یا صاحب کارخونه تمام بدنم میلرزه ،چرا ؟ وحشت وجودم رو گرفته، دست و پام رو شل کرده

    خب دیگه چی تو ذهنمه ؟ حرف از پول زدن یعنی گستاخی، یعنی آقای مجتبی ما تو رو آدم کردیم حالا داری حرف از پول میزنی پیش ما،ای پولکی،ای حریص، ای گدا، نیازمند، نمک نشناس، چشم سفید،ای خودخواه،

    اگر حرف پول بزنم تنها میشم

    چون همه دورم رو خالی میکنن

    چون پولدارا تنهان، کسی رو ندارن، اگر براشون مشکلی پیش بیاد کسی رو ندارن که کمکشون کنه ولی فقیرها دوروبرشون پره ،اگره مشکلی براشون پیش بیاد کسی رو دارن که بهشون کمک کنه

    من چکار کنم توی این شهر شلوغ، کسی دورم نیست ، چون اگر حرف پول بزنم یا به پول فک کنم سریع دورم خالی میشه ، و من احساس تنهایی میکنم و توی شب سرد برفی چکار کنم ، کی دستم رو میگیره ،

    وای همین الان دارم ریشه ای فک میکنم میبینم اینها تو ذهنه منه، و واقعا میترسم از پول

    یعنی واقعا باور دارم اگر حرف پول بزنم یا بهش فک کنم ،تنها میشم ،و همه دورم رو خالی میکنن، و من تنهایی از پس خودم بر نمیام، باید یکی باشه دست من رو بگیره ،من تو شهر غریب میمیرم،پول من رو از آدما جدا میکنه، چون پول چیز بدی هست و آدما هم ازش بدشون میاد، خود آدمای پول دار خوبن ولی خود پول کثیفه و بدرد نخور، پول جدایی میاره،

    پول باعث بی آبرویی من میشه ،اگر حرف پول بزنم خودم رو ضایع کردم، اگر حرف پول بزنم انگار که لخت رفتم جلوی مردم ،انگار کار بیشرمانه ای انجام دادم

    چطور من میتونم تو صورت حاج آقا نگاه کنم و بگم که بابت این کارم به من پول بده ،من خیلی باید بی شرم و حیا باشم که این حرف رو بزنم

    پول یعنی تن فروشی ، پول یعنی لخت مادرزاد جلوی بقیه ظاهر شدن

    یعنی واقعا برای من و تو ذهن من الان که خوب نگاه میکنم یعنی به حالت بی شرمانه و لخت مادرزاد رفتن جلوی بقیه و ازشون درخواستی چیزی کردن هست ،انقد سنگینه ، انقد تو ذهن من نشدنی و خطرناکه ،انقد برام سخته ،

    واقعا میگم ، الان که دارم خودم رو تصور میکنم که دارم به حاجی یا هر فرد دیگه ای میگم که بابت کاری که انجام دادم پولش رو به من بده دقیقا انگار میخوام یه کار بی شرمانه ای در ملع عام انجام بدم ،و بشدت فرار میکنم که این کار نشه

    و میخوام انگار خودم رو خفه کنم که پول نگیرم ،چون نمایانگر پلیدی هست برای من

    کثیفترین کار در ذهن من پول گرفتن از مردمه ، حرف پول زدنه ، به پول فک کردنه، بابت کاری که انجام میدی پول گرفتنه

    کار انجام بده ولی حرفش رو نزن ،اگر حرفش رو بزنی کار پلیدی انجام دادی

    تمام بدنم سرد شده که تا اینجا در مورد پول نوشتم ،بدنم میلرزه ،

    تا حالا انقد ریشه ای در مورد پول فک نکرده بودم

    حالا متوجه میشم که چرا من پولدار نمیشم ، چرا پول سمتم نمیاد

    خب آقا مجتبی دیگه چی در ذهن داری؟

    پول حرامه، پول بی شرمیست ،پول کثیفه،پول تف کردن جلوی یه انسان شریفه و مشهوره، وقتی که داری در مورد پول با کسی حرف میزنی یعنی اینطوره که جلوی یه انسان خیلی محترم و ارزشمند و جایگاه اجتماعی بالا کثیف و روغنی و خاکی و شلخته و ژولیده ظاهر شدی و زباله های خونه ات رو خالی کردی جلوش روی میز

    انقد که تو ذهن من این موضوع خطرناکه که الان دستام و بدنم داره میلرزه

    بزار برم یه چرخی بزنم بعد بیام ادامه کامنت رو بنویسم

    خدایا به تو پناه میبرم ، هدایتم کن ،و دستم رو بگیر

    خب خدارو شکر یه چند دقیقه رفتم و یه چرخی زدم و حالم اومد سر جاش

    ولی این رو میدونم که اگر صد سال دیگه هم میگذشت و من اینطور عمیق به دلیل کارم فک نمیکردم متوجه نمیشدم که چرا ثروتمند نمیشم ،

    حداقل الان میدونم که دلیلش چیه ،ولی انصافا که فک کردم دیدم واقعا این یه باور ریشه ای هست و به این راحتی هم که من حتی فهمیدمش از بین نرفت، ولی خب خوبه که فهمیدمش و رفته رفته روش کار کنم

    از خدا میخوام کمکم کنه که این باور مخرب در مورد پول رو حل کنم

    واقعا میگم ، اگر هزار سال دیگه من تلاش میکردم با این باور ،به هیچ جایی نمیرسیدم

    چون همین یه قرونی هم که میاد وارد زدگیم میشه ، اونم بخاطر اینه که مجبورم از گشنگی نمیرم برم سر یه کار و اونجا صبح تا شب باشم و کار کنم و بدون اینکه من حتی پول رو ببینم خودشون یه حقوقی میریزن به کارتم

    اینطوری من نه پول رو میبینم و نه به کسی چیزی میگم

    تا حالا اینطور به موضوع فک نکرده بودم که چرا من حقوق بگیرم و الان میفهمم که من از پول فراری هستم و از اینکه پول رو نمیبینم و اینکه خود اون کسی که براش کار میکنم میریزه به حساب و من پول رو نمیبینم خوشحالم ، میگم خب خودش ریخته دیگه ، من که نگفتم ، یعنی واقعا میگم اگر بدن من طوری بود که از گشنگی نمیمرد و صاحب خونه نبود و زن و بچه ام نبودن من همین حقوقم حاظر نبودم که بگیرم

    چرا؟

    بخاطر اون باورهایی که در بالا گفتم ، بخاطر باورهای محدود کننده و فراری بودن از پول

    حالا متوجه شدم که ایراد کجاست ،

    پسر همین که اینها رو نوشتم انگار یه آرامشی درونم رو گرفت ،انگار راحت تر شدم باهاش،

    انگار تونستم حداقل اگر جلوم پول هست ،سرم رو بالا بیارم و بهش نگاه کنم ، و این خوبه ، این یعنی پیشرفت این یعنی رو خود کار کردن

    این یعنی بایدبیشتر رو این موضوع کار کنم

    این مسئله منه ، و طبق قانون راه کار داره ، و نتنها راه کار داره بلکه راهی بسیار ساده و قابل اجرا و در دسترس داره.

    سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    مجتبی محجوب گفته:
    مدت عضویت: 1911 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام 1402/10/20

    درک من از قانون و جلب توجه و راضی نگه داشتن دیگران

    الان که داشتم خوب فک میکردم که چرا من در کارخانه هستم و هیچ حرکتی نمیکنم و چندین و چند سال است که هیچ رشد و پیشرفتی ندارم و با اینکه فک میکنم که روابط خوبی دارم با خانواده و اطرافیان ولی از لحاظ مالی در قعر چاه هستم

    و باورهای بشدت خطرناکی دارم

    امروز در جلسه دوم شیوه حل مسائل ،وقتی که به این موضوع خوب فک کردم و ریشه آن رو جستجو کردم متوجه شدم که من به دو علت در کارخانه مانده ام و هیچ حرکتی نکردم

    حرف مردم و راضی نگه داشتن مردم

    اول اینکه به خانواده ام بگویم که ببینید من سر کارم ، بیاین این هم پول و دهانتان رو ببندید بگذارید که من از سر کار که میام کاری به من نداشته باشید بگذارین من کارهای مورد علاقم رو انجام بدم ، مثل کار با لپتاپ و گوش دادن به فایل ها و از این دست کارها

    و دوم اینکه به مردم ثابت کنم و بفهمانم که ببینید من چقد بچه کاری هستم و چقد چندین سال است که در کار خانه مانده ام و دارم کار میکنم آی ملت و بی کار نیستم یه وقت در مورد من بد فک نکنید

    و سوم اینکه در کارخانه معمولا کارهایی رو انجام میدم که کسی انجام نمیده مثل برنامه نویسی دستگاه ها و طراحی که اینم ریشه اش اینه که ببینید من دارم کاری انجام میدم که کسی انجام نمیده و شما هر چی میگید من میگم چشم و شما هر چی بگید رو من اجرا میکنم عین بچه آدم پس به من کاری نداشته باشید بگذارید من همینطوری باشم که هم نیاز خانوادم رو بدم که کاری به من نداشته باشن هم اینکه مردم بدونن که من سر کارم هم اینکه من بعد از ظهر بتونم برم خونه و کارهای خودم رو انجام بدم

    وقتی که خوب دقت میکنم میبینم دارم برای مردم زندگی میکنم

    حتی وقتی که داشتم این کامنت رو اینجا در زیر این فایل مینوشتم نجوای درونم گفت که مجتبی ولش کن اینجا ننویس اینجا کسی نمیخونه یا اگر کسی هم بخونه آدم های درست حسابی نیتسن ولش کن برو تو محصولات بگذار و در قسمت ستاره قطبی ، حالا چرا؟ چون اونجا تا حالا چند نفر بهت پیام دادن و ازت تعریف کردن و برو اونجا که نظر اونها رو جلب کنی و یه کامنت بهت بدن و تو حال کنی در غیر این صورت هیچ ارزشی نداره

    حتی در کامنت نوشتن هم ذهنم میخواد نظر دیگران رو جلب کنه

    ولی من در زیر این فایل نوشتم تا بعدا که مراجعه کردم و این فایل که مربوط به حرف مردم هست رو گوش دادم متوجه بشم که چقد تکاملم رو طی کردم

    و اینه مقابله ای کنم با باور حرف مردم

    پس در حال حاظر ریشه عملکردم رو شناختم

    حرف مردم و راضی نگه داشتن مردم

    که تمام زندگیم رو در بر گرفته و باعث شده که من همیشه از لحاظ مالی سرم پائین باشه و حتی نتونم که یه چیزی دلخواه برای خودم بخرم

    و این باور تمام زندگیم رو در حال سوزاندن هست که باید سریع جلوش رو بگیرم

    تحسینت میکنم مجتبی که داری همین الان با نوشتن این کامنت روی خودت کار میکنی

    آخه کار کردن روی خودت شاخ غول رو شکوندن که نیست

    از کوه بالا رفتن هم نیست

    کار کردن روی خودت یعنی شناخت خودت ،افکارت و ریشه اونها و اینکه بیای با قانون مقایسه کنی و کاری رو که قانون میگه رو انجام بدی نه اون کاری که ذهنت و نجوای ذهنت و باورهای محدود کننده که احساس بدی بهت میده رو انجام بدی

    خودم رو تحسین میکنم که این ر شناختم ، من قبلا اصلا نمیتونستم حتی بهش فک کنم ،میترسیدم که مبادا اتفاقی بیفته

    ولی الان متوج هستم که افکارم از کجا نشأت میگیره

    خدایا شکرت

    سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    مجتبی محجوب گفته:
    مدت عضویت: 1911 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام به استاد عزیزم و دوستای گلم و خانم شایسته دوست داشتنی

    1402/10/19

    درک من از قانون و این چند دقیقه ای که فایل رو گوش دادم ، میخوام که خودم رو بیشتر بشناسم و کندو کاو کنم ، هر چی که مینویسم بهتر متوجه میشم خودم رو

    من وقتی که فک میکنم میبینم نه تنها در گذشته بلکه در تمام مراحل و لحظات زندگیم حرف مردم برام مهمه و تمام وجودم میخواد که نظر دیگران رو جلب کنه،

    من دقیقا مثال استاد هستم ،من وقتیکه از هنرستان مدرکم رو گرفتم و رفتم کارخونه کار کردم ،اونجا از دوستام شنیدم که مهندسی خیلی خوبه ، و خیلی کلاس داره ،آخه من تو روستا بزرگ شدم ،و هیچ کسی رو ندیده بودم ، و برام همه چیز جذاب بود، وقتی که اسم مهندسی رو شنیدم خیلی دلم خواست که منم مهندس بشم ،و همش به خودم میگفتم که اگر مهندس بشم ، همه چی درست میشه ،علارقم اینکه من اصلا ریاضی رو دوست نداشتم و اصلا فراری بودم ازش ، و فقط تلاش و پشتکارم بود که باعث میشد درسها رو پاس کنم ،و اینکه فقط این مدرک رو بگیرم و به همه اهل روستا اثبات کنم که ببینید منم پسر زهرا قرائی، من تونستم که مدرک مهندسی بگیرم ، تمام دعا هام توی امام زاده ها این بود، وقتی که اشی چیزی هم هم میزدن من میرفتم و اونجا می چرخوندم که مهندسی قبول بشم ، فقط از اسمش خوشم می اومد، حتی یادمه که همکارم میرفت تو خیابون دختر بازی میکرد به من میگفت چرا تو نمیای ،من میگفتم نه ولش کن بزار من مدرک مهندسیم رو بگیرم همه دخترا خودشون میان سمتم ، خلاصه تمام روئیام این بود.

    و باهر بدبختی و زجر و فلاکتی که بود من مدرک رو گرفتم

    و دیدم که نه بابا هیچ خبری نیست

    الان سال هاست که حتی مدرکم رو هم از دانشگاه نگرفتم

    من بخاطر اینکه مردم ناراحت نشن رفتم در کارخونه و هیچ وقت بیرون نیومدم و همونجا موندم و کار کردم چون میترسیدم بیام بیرون و شغل دیگه ای رو امتحان کنم چون اگر مردم می فهمیدن میگفتن که نگا این بدبخت و بیچاره رفت کلی پدرش در اومد یه مدرک بگیره آخرم بدردش نخورد و این در نگاه من زشت بود و بد بود

    من بخاطر حرف مردم دست همسرم رو در خیابون نمیگیرم که مبادا کسی پشت سرم حرف بزنه و بگه که این بچه سوسول رو نگا کن و من رو مسخره کنن و این زشته در نگاه من

    من بخاطر حرف مردم از خوبی های همسرم در جمع نمیگم و حتی نگاهش هم نمیکنم ولی در خلوت خیلی قربون صدقه اش میرم در خونه خودم

    من بخاطر حرف مردم هیچ وقت نظرم رو اعلام نمیکنم

    من بخاطر حرف مردم هیچ وقت با کسی حرف نمیزنم

    من بخاطر حرف مردم همیشه نظر اونها رو انجام میدم

    من بخاطر حرف مردم با اینکه میدونم کار من درسته ولی نظر اشتباه اونها رو انجام میدم

    من بخاطر حرف مردم موهام رو رفتم فشن کردم تا همه به به و چه چه کنن

    من بخاطر حرف مردم سر مهمونی دیر میرفتم

    من بخاطر حرف مردم وقتی که از دانشگاه می اومدم به سمت خونه ، خجالت میکشیدم که سر روستای خودمون پیاده بشم و میرفتم 50 کیلومتر اونطرف تر ، سر یه شهر پیاده میشدم و در تاریکی شب با بدبختی می اومدم خونه تا کسی نگه که این روستایی رو نگاه کن ،چقد بدبخته و ما که تو شهریم چقد خوشبختیم

    من بخاطر حرف مردم هیچ وقت کسی نفهمید که مادر من از پدر من طلاق گرفته و مادری بیوه دارم و بگن این بیچاره رو نگاه چقد بدبخته ، بخنیدین بهش

    من بخاطر حرف مردم تمام آدمهای موفق ور مسخره میکردم در کنار آدمها که اونها من رو تایید کنن و بگن که تو هم تو جمع مایی و از ما جدا نیستی

    من بخاطر حرف مردم چقد مشروبات الکلی خوردم که فقط به اونها بگم که نگران نباشید منم مثل شما هستم

    من بخاطر حرف مردم وقتی که همسرم باردار شد تا هفت ماهگی نگاهش نکردم و چقد اذیتش کردم و هیچ کاری براش انجام ندادم چون که میگفتم تو با این بچه ای که میخوای بدنیا بیاری دست و پای من رو میگیری و من رو از جوانی خودم دور میکنی، و بیا برو سقطش کن ،و بعد لطف خدا بود که این کارو نکردم و الان از دیدنش هر لحظه سپاسگزار خداوندم ، چقد زیباست ، چقد دوست داشتنی هست ،چقد مهربان ،چقد فوق العاده است ،چقد استعداد داره چقد با کلاسه ، چقد خوش ذوقه

    من بخاطر حرف مردم وقتی که خواهر و برادرو مادرم اومدم مغازه ای که من کار میکردم در دماوند در دوران هنرستان من ، که پیش دائیم کار میکردم ، وقتی که اونها اومدن تو مغازه من از مغازه زدم بیرون و گفتم این امل ها چرا اومدن اینجا ، اینها خیلی بدتیپ هستن ، اینجا شهره ، شماها آبروی من رو بردین ، در صورتی که اونها فقط و فقط بخاطر دیدن من و خوشحال کردن من اومده بودن و من بخاطر اینکه مردم چیزی درباره من نگن اون رفتارها رو داشتم

    من بخاطر حرف مردم از دیدن مادرم فراری بودم

    من بخاطر حرف مردم میگفتم که پدر ندارم

    من بخاطر حرف مردم و تایید طلبی ، همه آدم ها رو مسخره میکردم ، فحش میدادم ، مسخره بازی در می اوردم ،

    من بخاطر تایید طلبی سعی میکردم با دخترهای زیادی دوست باشم که به همه نشون بدم که من کیم

    من بخاطر حرف مردم و تایید طلبی فشار های زیادی به خودم آوردم

    من بخاطر حرف مردم دست به هیچ کاری برای خودم نزدم و میترسیدم که اگر کاری کنم من رو هم مثل زمانی که مردم رو مسخره میکردم مسخره کنن

    و اینجا بود که معنی اون آیه رو میفهمم که میگه مسخره کننده گان فقط خودشان رو مسخره میکنند ، خدایا شکرت

    ولی از وقتیکه با استاد و سایت استاد عزیزم آشنا شدم ، کم کم متوجه شدم که این کار اشتباه است ، وقتی که فایل ها رو گوش دادم بارها و بارها گوش دادم بدون اینکه متوجه بشم دیدم که تنها شدم از تمام کسانی که کنارم بودم و با اونها مردم رو مسخره میکردیم و الان به لطف خدا از آموزه های بی نظیر استاد عزیزم یاد گرفتم که چطور زندگی کنم و دارم روی خودم کار میکنم به این امید و باور که زندگیم رو بسازم

    چیزی که تا چندی پیش اصلا فکرشم نمیکردم ، اصلا فک نمیکردم که من اصلا آدم باشم ،الان یک درصد بهتر شدم نسبت به گذشته و دارم کار میکنم که به امید الله به صد برسونمش و به اون سمت پیش برم

    من تا چند ماه پیش با اینکه زمان زیادی هست در سایتم ، ولی هیچ کامنتی نگذاشتم چون خجالت میکشیدم من الان 36 سالمه و ذهنم همیشه به من میگه برای تو دیر شده ،تو دیگه پیر شدی ولی من میدونم که این نجوای ذهن هست و دارم به کمک آگاهی ها دوره ها بر این نجوا غلبه میکنم

    من میترسیدم کامنت بگذارم چون میگفتم الان بچه ها چی میگن ، من رو مسخره میکنن، استاد چی میگه ، ولی دیدم نتنها کسی چیزی نگفت بلکه چقد درکم از قانون بیشتر شد، چقد توجه ام به نکات مثبت زیاد شد

    همین فایل رو هم هدایتی بهش رسیدم چون این خواسته من بود که روی باور حرف مردم کار کنم که خداوند از طریق بچه های سایت هدایتم کرد به این فایل که واقعا بی نظیره

    استاد عزیزم صمیمانه ازت سپاسگزارم

    خدایا شکرت

    سپاس فراوان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  6. -
    مجتبی محجوب گفته:
    مدت عضویت: 1911 روز

    سلام به مریم عزیز

    بسیار ممنونم ازت ، چقد این جمله شما که گفتین صادقانه خود افشایی کردی و حستو گفتی ، بهم انگیزه بیشتری داد و باعث شد که متوجه بشم که این نوع گفتن از خودم یعنی شناخت بیشتر از خودم ، و مریم جان ممنونم که باعث شدی مجدد من کامنتم رو بخونم و یه موضوعی رو خیلی عمیق تر متوجه بشم

    الان که کامنت رو خوندم انگار یه شخص دیگه نوشته بود و برای منم جالب بود ، که این فرد چقد صادقانه نوشته ، واقعا میگم

    یادمه که وقتی این ها رو مینوشتم یه فشاری روم بود که میگفت زشته ننویس ، بده ننویس،

    مسخره ات میکنن، و اینکه برام خیلی سخت بود

    ولی الان که خوندم اصلا اون حس رو نداشتم و تازه چقد هم برام جالب بود ، و گفته شما خیلی دقیق توصیف کرد این حال رو .

    واقعا فهمیدم که هر چی تو ذهن ما هست همش توهم هست ، فقط آدم جایی حرفهاش ثبت نیست که بعدا بیاد نگاه کنه و متوجه بشه که عه ، اون چیزه در اون زمان اصلا مهم نبوده که من چقد بخاطرش نگران بودم یا ترسیدم یا عذاب دادم خودم رو .

    من دقیقا حال اونشبم که این کامنت رو گذاشتم متوجه ام ، خیلی سنگین بود برام ، خیلی ترسناک بود، ولی الان راحت شده

    و چقد این ثبت کردن حال و روز کمک میکنه به درک بیشتر قوانین

    خیلی خیلی ازت ممنونم ، از نکات خوبی که گفتی و سپاسگزارم ازت که واقعا فعال هستین و الگویی که منهم انگیزه بگیرم از اینکه وقتی دوستام تونستن نتیجه بگیرن پس منم میتنونم .

    سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    مجتبی محجوب گفته:
    مدت عضویت: 1911 روز

    سلام به مریم عزیز

    واقعا سپاسگزارم خبر خوشحال کننده ای به من دادی ،خودم متوجه اش نبودم.و این برام انگیزه و نشونه ای بود که بگم مسیر درسته ، و انگار خداوند میگه خب یه قدم دیگه بیا، درسته درست داری میری ،و سعی کنم که بیشتر کانون توجه ام رو مراقب باشم .

    واقعا همین بود که من اصلا فک نمیکردم که کسی کامنت های من رو بخونه ، چون همش ذهنم میگفت که تمام حرفهای تو ارزشی نداره ،کارهات ارزشی نداره و زشته که بخوای اینها رو بنویسی برو هر وقت کامل شدی بیا بنویس

    هر وقت یه کار بزرگ کردی بیا بنویس

    هروقت خونه خریدی

    هروقت کسب و کارت رو راه انداختی

    هروقت مهاجرت کردی

    هروقت پولدار شدی اون وقت بیا بنویس

    اینکه حالا یه ذهنت رو کنترل کردی که نازیبایی رو نبینه این کار نیست

    اینکه سعی کردی از راه رفتن فرزندت لذت ببری این کار نیست

    اینکه تونستی که یه کاری که چندین متخصص اومدن تو کارخونه و نتونستن انجام بدن و تو انجامش دادی با اینکه هیچ تخصصی نداشتی این کار نیست

    اینکه تونستی عصبانیتت و مقایسه کردنت با دیگران رو کنترل کنی این کار نیست

    در صورتی که همه اینها و حتی کارهای ریز تر و حتی پاسخ دادن به دوست عزیزم و تحسین کردنش این خودش اصل کاره

    خود عمل کردن به کامنت گذاشتن و پا روترسم گذاشتن اصل کاره

    این روزها با عمل به قوانین شروع کردم به یادگیری زبان ، همه چیزش هدایتی بود و سعی میکنم طبق قوانین پیش برم ،چون من فک میکردم و هنوزرم فکرم اینه و باورم تغییر نکرده به اندازه کافی که مجتبی همین یادگیری زبان و اینکه داری لذت هم میبری از مسیرش ،خودش یعنی زندگی کردن با قوانین و اینکه سپاسگزار باشم و

    الان دارم طبق قوانین واسه کوچکترین یادگیریش سپاسگزار میشم و سعی میکنم که ببینمش

    ازت ممنونم که همیشه قوانین رو به یاد من میاری ، ازت سپاسگزارم که هستی و داری روی خودت کار میکنی

    خدارو بابت داشتن دوستای خوب سپاسگزارم

    منتظر دیدن نتایج خوب بیشترت هستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: