آزمون شناسایی ترمزهای مخفی ذهن

قبل از شروع آزمون «شناسایی ترمزهای مخفی ذهن»، متن زیر را با دقت مطالعه کنید.
این آزمون برای کمک به شما طراحی شده تا بتوانی ارزیابی ای نسبتاً شفاف از باورهای موجود در ذهن خود داشته باشی. در این آزمون شما به 34 سوال پاسخ می‌دهی. سپس – در پایان – با توجه به پاسخ‌های شما، این آزمون ارزیابی می‌کند که به طور کلی، باورهای ناخودآگاه شما، تا چه حد قدرتمندکننده یا محدودکننده است؛
آیا این باورها در حال مشکل‌تراشی و ناهموار کردن مسیر زندگی شماست یا در حال روان‌تر کردن چرخ زندگی‌تان؟
باورهای غالب شما، تا چه حد با خواسته‌های واقعی‌ات هماهنگ است؟
چه تغییراتی در باورهای شما، می‌تواند هماهنگی‌ای ایجاد کند که “بیشترین تأثیر سازنده” را بر شرایط زندگی شما داشته باشد؟
و مهم‌تر از همه، اولین قدم برای ایجاد این هماهنگی در باورهایت، از چه نقطه‌ای باید برداشته شود.
بنابر این‌، به منظور هدایت شدن به ارزیابی صحیح، لازم است آزمون را طبق دستورالعمل زیر انجام دهید:

دستورالعمل:
یک مکان خلوت و آرام برای خود فراهم کن و با فراغ بال به سوالات آزمون فکر کن، تعمق کن و برای هر سوال، پاسخی را انتخاب کن که: به بهترین نحو، عقاید، افکار، احساسات و رفتارهای فعلی شما را منعکس می‌کند.
یادت باشد که: تفاوت است بین اطلاعاتی که می‌دانی و آنچه واقعا باور داری. لذا این تفاوت را در انتخاب پاسخ‌ها لحاظ کن.
سعی کن با خودت صادق باشی. هیچ پاسخ درست یا غلطی وجود ندارد بلکه هدف خودآگاهی است. این خودآگاهی می‌تواند اولین گام تعیین‌کننده برای ایجاد تغییرات سازنده در زندگی شما باشد.
پیشنهاد ما این است که این آزمون را در حالت ذهنی خنثی انجام دهی تا خودت را دقیق‌تر بشناسی.

512 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «آرام گیان» در این صفحه: 1
  1. -
    آرام گیان گفته:
    مدت عضویت: 1077 روز

    1.امروز جمعه ست و در رختخواب هستم و دارم این را می‌نویسم / چند ماه است که ساعت‌های بسیار طولانی کار مضاعف و اضافه کاری کرده‌ام، حتی آخر هفته‌ها، چون دوشنبه افتتاحیه یک نمایشگاه است. بدون استراحت و تفریح کافی. دیروز تمام آنچه باید انتقال پیدا میکرد به نمایشگاه از محل کارگاه خارج شد و من با خستگی بسیار فراوان و در حالی که بدن و ذهنم کم آورده بود مشغول تمیزکاری اطراف شدم. انقدر خسته بودم که فقط کافی بود یه نفر یک چیز کوچک بگه بمن تا اشکم سرازیر بشه،… برگشتم خونه با اینکه داشتم از بیخوابی میمُردم مجبورن کردن تا ساعت 2شب بیدار بمونم چون شب یلدا بود و کلی هم کارِ خونه و جمع و جور و شستن و پهن کردن لباس و… داشتیم… خلاصه نگم براتون مُردم! / دیگه دیدم نمیتونم روپا وایسم و در نتیجه امروز رو مرخصی گرفتم و امیدوارم با تعطیلات آخر هفته (شنبه و یکشنبه) بتونم بعد از حدود 6ماه بالاخره یه کم استراحت کنم و ببینم کی هستم و کجام! / چون سرم شلوغ بود خیلی وقت میشه که سر به سایت عباسمنشداتکام، نزده بودم/ فقط ببین وقتی به خدا میگی هدایتم کن چجوری هدایتت میکنه! از راههایی که گاهی عجیبه! / آقا من 3تا موضوع بینهایت اساسی و بنظرم حل نشدنی ولی بی‌نهایت مهم دارم که روزی نیست بهشون فکر نکنم و حالم مدام بخاطرشون بده چون هزارتا راه رفتم براشون ولی هنوز حل نشدن درست و حسابی و نمیشه هم بگی ولش کن وگرنه صدبار بیخیالشون شده بودم/ امروز صبح گفتم خدایا خسته شدم ازین فکرا تو هدایتم کن، من نمیخوام الان چند دقیقه فکر کنم/ بعد رفتم توی اینستاگرام و استوری برو بچه‌ها رو دیدم که همشون از کشورها و شهرهای مختلف عکس و فیلم کریسمس مارکت های جذاب رو گذاشته بودن و کلا رفتم توی اون حال و هوا/بعد یه هو به دلم افتاد بیام توی سایت شما و در قسمت سرچ نوشتم: کریسمس مارکت، تا ببینم شما محصولی یا فیلمی دارین که حال و هوای کریسمس مارکتهای آمریکا رو نشونم بده؟ بلکه حال و هوام تغییر کنه و خوش بگذره بِهِم! دیدم نه! هیچی نیاورد برام، بجاش هی یه پیام بازرگانی سبز رنگ میومد اون بالا که بیا تست بده تا بهت بگم ترمزهای ذهنت چیه! :) هیچی دیگه. سر ازینجا درآوردم و چقدر دقیق بود استاد! عالی بود عالی / نتیجه مربوط بمن درمورد کمال‌گرایی افراطی من بود / چیزی که بخصوص در حرفه و توی کار پدر منو درآورده بارها و جوابمو گرفتم. مرسی

    .

    2.راستش چندبار اومدم یه سری حرفا رو که بهم الهام شده بود حتما بنویسم توی سایت بزنم، هیچ جای مناسب و مرتبطی پیدا نمیکردم. که مثلا بگم خب برم یه فیلم و مطلب مرتبط پیدا کنم اول، بعدش بیام زیرش و حرفهامو بنویسم در قسمت کامنت/ خلاصه ولش کرده بودم اما امروز دوباره یه حسی بمن داره میگه تنبلی نکن و تو رو خدا بنویس…

    .

    من هم به این هدایت چشم میگم و مینویسم براتون امیدوارم راهگشا باشه و مرتبط

    ………

    3.من یه دوستی دارم که تعصب و اعتیاد شدیدی داره به مکتب عباسمنشیسم و سایت خوب استاد عباسمنش و کلا حرفها و دوره‌های شما. کل کامنتهای سایت رو حفظ و از بره. قورت داده دیگه همه چی رو. چندساله شبانه روز بطور کامل اصلا توی سایت شما زندگی میکنه، اصلا شبا جاشو توی سایت پهن میکنه و میخوابه! در این حد بگم بهتون/ بخدا دیگه شورشو درآورده و اصلا نمیشه باهاش حرف زد! چون اصلا نه حرفهای من نوعی رو گوش میده نه چیزی رو میپذیره! چون همش مقایسه میکنه با برداشت هایی که از آموزه‌های استاد داشته و هی میگه نه! فلان چیز اونی نیست که تو میگی… استاد عباسمنش یه جور دیگه میگه/ فکر میکنه دیگران همه غلط هستند و فقط راه استاد عباسمنش و خودش درسته! / و شما میدونید که کلا زیاده‌روی در هر چیز و تعصب یافتن، یک آفَته! میتونه آدم رو از تعادل و سلامت دور بکنه دقیقا مثل متعصبین مذهبی که فقط فکر میکنن که اونان که دارن درست میرن جاده رو درحالیکه خیلی وقته از مسیر اصلی خارج شدن بعضی هاشون! … درست همونجایی که معتاد و وابسته شدن به اون کتاب و مراد و استادشون… از همون لحظه‌ای که فکر کردن همه اشتباهن و اونا درست. دقیقا از یه جایی به بعد همون دین و کتاب و شیوه ای که خوب بود میشه عامل بیماری! / این دقیقا همون نقطه‌ای هست که قانون جذب رو شبیه خرافه‌گرایی نشون میده و این سوءتفاهم رو ایجاد میکنه که مریدان این وادی جذب شبه علم شدند و خُل و دیوانه‌هایی کور و بیمار و ضعیف هستن که برای نپذیرفتن واقعیت و حقیقت دنبال قانون جذب افتادن (لطفاً سرچ کنید راجع به علم و شِبهِ عِلم بیشتر بخونید و اگر دارید از قانون جذب بهره میگیرید لطفاً با آگاهی این کار رو بکنید نه کورکورانه! چون بعضی ها متاسفانه نمیفهمن داستان چیه / همچنین راجع به تکنیک ان، ال، پی و خودهیپنوتیزم گری در روان درمانی هم بد نیست مطالعه کنید تا با ذهنی بازتر ببینید چه اتفاقی داره میفته/ دوستانی که در حوزه نوروساینس هم خوب مطالعه کردند گاهی میتونن شفاف کنند براتون که چی میشه قانون جذب برای شما معجزه میکنه یا نمیکنه) /

    اینا رو تعریف کردم که بگم حالم از قانون جذب داشت به هم میخورد یه دوره چون آدمایی مثل این دوستم که خیلی بمن نزدیک بود و دوره ها رو باهم گاهی تهیه میکردیم و دربارشون حرف میزدیم، دیدگاهم رو عوض کرد. مجبور شدم بعد از چندسال ارتباطمو باهاش قطع کنم و یه مدت حتی نیام توی سایت. من الان شاید حدود دوماهه فایلهای استاد رو نه دیدم و نه گوش کردم قبلا هرروز اینکارو میکردم/ خواستم فاصله بگیرم.

    چون دیدم گاهی چون هنوز درک ما محدوده، حرفهای استاد رو که تأویل پذیر و کلی هم هست بعضی هاشون رو اونجوری میشنویم که خودمون دوست داریم! نه اونجوری که دقیقا استاد عباسمنش منظورش بوده!

    میشه خواهش کنم دقت کنید چی میگم؟ / درمورد هرکسی ها! نه فقط ایشون! حتی درمورد نوشته‌های کتابهای مقدسی مثل انجیل و قرآن هم همینه. ما اون چیزی رو میشنویم و برداشت میکنیم که دوست داریم! نه اونچیزی که واقعا هست!

    .

    تو رو خدا این قانون جذب و این راه سپید و خوب رو گندشو در نیارید برعکس نفهمیدش (با خودم هم هستم! / کلا گندش رو در نیاریم و نیارم)

    .

    یه چیز دیگه

    4.من متوجه شدم حتی هرکدوم از قدمها رو باید چندوقت باهاشون زندگی کرد بعدا بریم قدم بعدی رو بخریم. تکامل رو طی نکرده و با عجله نمیشه رفت قدم بعدی! مثلا فقط فهمیدن و زندگی کردنِ تکنیک ستاره قطبی خودش دنیاییه! / حدود شش ماه قبل که برای بار چندم قدمهایی که خریده بودم از سایت رو مرور میکردم و هرروز چند ساعت با همون دوستم حرف میزدیم درباره آموزه‌هامون و دستاوردهامون از دوره های استاد عباسمنش و طبیعی هم هست که وقتی با یکی بیش از اندازه حرف بزنی یه سری چیز ها چه خوب چه بد تشدید میشه، در باور و عملکرمون. یعنی تو کور میشی و دیگه به مسائل از چند زاویه تحلیلی نمیتونی نگاه کنی. فکر میکنی چون یه نفر دیگه مهر تایید زده به ذهنیت تو پس همون خیلی درسته:(

    مثال میزنم: یکی از دستاوردهای من این بود که با تمرین‌هایی که انجام دادم یک خونه بسیار گران و با امکانات لوکس در گرانترین منطقه و با امکانات باورنکردنی به من بصورت رایگان داده شد و یخچالش هم مدام پر میشد برام / من حسم جوری بود که در عین اینکه خوشحال بودم و شاکر فکر میکردم که لیاقتش رو داشتم و طبقه اجتماعی و جایگاهم منو لایق این موضوع میکنه. عادی بود برام/ غافل ازین که دوستم ظریفتش با من فرق داشت و با شنیدن این موضوع و مقایسه موقعیت با آموزشهایی که دیده بود این حس رو در من تشدید میکرد که تو الان باید بیشتر هم بخوای، یا مثلا اینکه خودتو صاحب اونجا بدون، یا مثلا اینکه هرچی تو یخچال هست تا تهش مصرف بکن و لزومی نداره به درو همسایه بدی چون باید این باور رو تقویت کنی که من بدون اینکه ببخشم هم عزیز هستم و ووو / و بعد میدیدی این حرفها از شخصیت من چیزی میساخت که مال من نبود. از من رفتارهایی سر میزند که حواسم نبود بخاطر حرفای دوستمه ولی اِگزَجره بود در من و نامناسب / من رو در دیدگاه اون افرادی که بعنوان کارفرمای من بودن و این خونه و امکانات رو در اختیارم قرار داده بودند، میکشید پایین! چون دیگه شبیه یک آدم چشم و دل سیر رفتار نمیکردم! / میفهمی چی میگم؟

    چون فکر میکردم اون از مسلط تره به چیزهایی که استاد عباسمنش یاد میدن، و من دارم اشتباه رفتار میکنم که همه چی برام عادیه. و باید طبق دستورات او عمل کنم. درحالی که من گذر کرده بودم از خیلی چیزها و نسخه‌هایی که او برای من میپیچید مناسب من نبود. من بالاتر از اون بودم! اون منو نمیفهمید و منم فقط فکر میکردم اون بهتر از من میدونه!

    بذار یه مثال دیگه بزنم که اتفاقا جزو مسائل تکراری زندگی منه و این روزها هم دوباره درگیرش شدم:

    ببین من در خانواده و موقعیت نسبتاً خوبی بزرگ شدم و گرچه در مقایسه با برخی افراد، بسیار بالاتر از ما هم وجود داره ولی گاهی حواسم نیست که بعضی ها به تمام معنا تازه به دوران رسیده هستند و ندید_پدید و سطح پایین و من نباید تحت تاثیر حرفهاشون قرار بگیرم.

    من سالها در خودم این دیدگاه رو تقویت کردم که توی ذهن و کلامم هرگز نگم فلانی فرهنگش پایین تر از منه، بلکه بگم فرهنگ فلانی کمی متفاوته بامن. اینجوری حس میکردم احترام گذاشتم به اون فرد. درحالی که الان دارم به ذهنم یاد میدم برعکس عمل کنه! چون این ذهنیت باعث میشه احترام بیش از حد به دیگرانی بذارم که نباید بذارم و اونا هم ظرفیتش رو ندارند و حد رو نمیشناسن، از سر صمیمیت بیجا اجازه دخالت ها و شوخی های نامناسب رو بخودشون میدن درمورد زندگی من.

    مثلا من همیشه با کارگر خونمون یا محل کارم محترمانه رفتار میکنم متاسفانه… جوری که حس نکنه از من پایین تره و این اشتباهه چون بارها پیش اومده که جارو رو داده به دست من و گفته لطفا اونطرف رو هم تو جارو کن! یا بارها توالت رو نشسته و گفته من بدم میاد خودت بشور!

    یا شوخیهای جنسی و بقولی شوخی دستی های بدی با من میکنه که شوکه میشم!

    یه اتفاق آزاردهنده دیگه درمورد من اینه که خیلی از کسایی که فکر میکنن سطح بالا هستند درحالی که نیستند راجع به تیپ و ظاهر من نظر میدن و منو مجبور میکنند تیپم رو عوض کنم.

    افرادی که همیشه در خانواده های اصیل و مرفه زندگی کردن یا جایگاه اجتماعی بالاتری دارن الان حرف منو خوب درک میکنند:

    ببینید مثلا در خانواده های سلطنتی انگلستان و یا درمورد خانم فرح یا مثلا بعضی از سلبریتی ها…. ساده پوشی و دنبال زرق و برق نبودن یک اصله! حتی اینکه معلوم نشه لباس شما از چه بِرَندی خریداری شده یک حُسنه!

    درحالی که در مقایسه، یک آدم تازه به دوران رسیده و کسی که هنوز براش پولدار بودن عادی نشده مارک لباس و کفش و ساعتش همیشه تو چشم بقیه هست! یا مثلا نحوه آرایش کردنش خیلی اغراق شده ست.

    من که خارج از ایران بسیاری از هم وطن ها رو از روی همین آرایش و تیپشون تشخیص میدم و چون خانم ها بخصوص همیشه درمورد حجاب و لباس محرومیت‌هایی کشیدن، به شکل خیلی عقده‌ای وار برهنگی و آرایش میکنن! متاسفانه

    درمورد منم اینجوریه که چون معمولا آرایش نمیکنم و از جواهرات زیادی استفاده نمیکنم و لباسهام با اینکه از مرغوب ترین و بهترین نوع هستند اما ساده و تک رنگند و هرگز مارکشون معلوم نیست تا همه بفهمن از کجا خریدم، این شُبهه رو در افراد سطح پایین تر ایجاد میکنه که انگار من به خودم نمیرسم!

    اکثر آدمها بارها به خودشون اجازه دادن راجع به تیپ من نظر بدن و حتی مجبورم کنن من عوض بشم حتی شده با دست انداختن و مسخره کردن و توهین، منو وادار کردن جور دیگه‌ای لباس بپوشم و آرایش کنم و اون لحظه متوجه نسد (توی خوابگاه و توی فامیل و توی جمع و گروههای دخترونه این اتفاق زیاد هست) .

    من ایران زندگی نمیکنم و همخونه های من هم ایرانی نیستند و این چیزهایی که میگم ربطی به ملیت نداره. تو ممکنه با یک آدم از طبقه اجتماعی متفاوت و پایین اما از یک کشور مدرن و عالی، همخونه و همسفر و همکار بشی… یا حتی همسر…

    پس همیشه خطر این اتفاق وجود داره

    .

    5.سرتون رو درد نیارم / هشیار بودن و آگاه بودن برای مچ گیری از خودتون و خودمون خیلی مهمه / حتی برای اینکه اجازه ندیم حرفهای دیگران رومون تاثیر منفی بذاره و باعث بشه به خودمون شک کنیم

    6.رفتن توی لاک و نقش قربانی بودن خیلی شکلهای مختلف و گاهی پیچیده ای داره که باید با تمرین درستش کرد.

    حتی توی همین مسئله ای که گفتم

    من میتونم خودمو قربانی بدونم و بگم اَه… دیگران نمیذارن من خودم باشم / بجای اینکه محکم وایسم و بگم آقا این تیپ منه… دوستش دارم، پاش وایمیستم، با آگاهی انتخابش کردم، مخاطب من شما نیستی تا این تیپ من بخواد شما رو تحت تاثیر قرار بده، اونیکه باید بفهمه میفهمه، و من اجازه دخالت به دیگری نمیدم و پاش هستم… وووو

    7. حرف زیاد دارم… ولی باشه بقیه ش در کامنتهای بعدی

    الهی شکر برای این فرصت نوشتن و گفتن و خوب تر شدن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: