دیدگاه زیبا و تأثیرگذار فاطمه عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:
نام فایل خیلی تحریکم کرد ک ببینم استاد چی میخوان بگن. توصیفات شما درباره ابوموسی رو در فایلهای زندگی در بهشت شنیده بودم که خروسی هست که خیلی ترسوئه. از دایره امنش فراتر نمیره و یه محیط سربسته برا خودش ایجاد کرده نه میره اون طرف های جنگل ک کرم های جدید پیدا کنه، نه اکتشافی میکنه، نه میجنگه… هیچ بلایی هم سرش نیومده. خب ب قول استاد اگه از دید منطقی بهش نگاه کنیم شاید با خودمون بگیم چ باهوشه اینجوری اسیبی هم نمیبینه.اما یکی مثل استاد میگن من نمیخوام مثل ابوموسی باشم این زندگی رو دوست ندارم. ایشون افرادی رو که تو مسابقات مختلف شرکت کردن و جونشونو از دست دادن رو تحسین کردن، درسته ک ممکنه زندگی اونا کوتاه باشه ولی اونا واقعا تجربه کردن زندگی کردن رو. تجربه کردن خودشون و دنیای خودشونو. همیشه انتخاب استاد این بوده ک زندگی پر از ماجرا رو داشته باشن منم دوست دارم. دوست دارم خودم رو تجربه کنم، دنیامو تجربه کنم، پامو از مرزهای امنم فراتر بذارم و برم دنبال کسب تجربه های جدید مهارت های جدید. ب قول استاد ما هممون میمیریم و این دنیا در مقابل ابدیتی ک قراره باشیم به اندازه ی پلک بهم زدنه، پس چ خوبه ک زندگی باکیفیت داشته باشیم، به قول استاد ببلعیمش، تجربش کنیم، لذت ببریم. مهارت کسب کنیم، غذای جدید امتحان کنیم، یا مثلا درمورد خودم غذا بیش تر بپزم و ببینم بلدم. ببینم منم میتونم. بیش تر تنهایی برم بیرون، کافه،… با آدمای جدید بیش تر ارتباط بگیرم، کم تر بترسم از اینده ای ک اصلا معلوم نیس زنده باشم یا نه ک ازش میترسم و همین الانو زندگی کنم و لذت ببرم.
ب قول استاد ما زمان مرگمون معلوم نیس طوری زندگی کنیم ک موقع مرگ ب خدا نگیم ی روز دیگه بهمون وقت بده تا لذت ببریم، یه روز دیگه بهمون وقت بده تا تجربه کنیم زندگی رو. زندگی کردن و لذت بردن رو وابسته ب عامل بیرونی نکنیم ک مثلا اگه فلانی باهام باشه، اگه ب فلان موقعیت مالی برسم من حسم خوب میشه و لذت میبرم نه… اینجوری ما احساس مثبتمونو شرطی میکنیم و وابسته ب عامل بیرونی ک هیچ وقت پایدار نیس. احساس خوب و شادی درونمونه… درونیه و با نوع نگاهمون اتفاق میوفته، بیایم ذهنمونو طوری تغییر بدیم ک سعی کنیم فارغ از هرچیزی لذت ببریم، حالمون خوب باشه و تجربه کنیم زندگیو در هر جهت. وقتی استاد گفتن بنویسین امروز چ کار میتونین انجام بدین ک یه درصد زندگی رو بیش تر تجربه کنین و از محیط امنتون بیرون بیاین و اسم تکامل رو بردن خیلییی لذت بردم ک ارررره نیاز نیست هیجان زده بشیم و بلند شیم بریم یه کار خیلیی بزرگ انجام بدیم کاریو بکنیم ک مارو یه متر از محیط امنمون فراتر ببره…من این سوال رو از خودم پرسیدم و دیدم دوتا کار میتونم انجام بدم. البته الان دارم کار سومم انجام میدم
دیروز شهر ما بارون اومده و هنوز زمینا یکم سرده ولی خب هوا خوبه و پرنده ها دارن اواز میخونن. من اومدم تو حیاط نشستم و دمپایی هامونو گذاشتم زیر پام ک سردم نشه و دیگه نرفتم تو اتاق خیلیم خوبه
کار دومم این هست ک من چند روزه قراره دوستامو ببینم ولی هی یکیشون کار براش پیش میاد و ما نمیریم بیرون. با خودم گفتم خب چ کاریه ک من لذتمو دارم ب تعویق میندازم..من ک حال خوبم وابسته ب او نیست ک حتماً باشه تا بهمون خوش بگذره خلاصه ب اون دوستم پیام دادمو گفتم بیا بریم ما و این دفعه بریم ی جای جدید نه جاهای قبلیخلاصه فعلا سه تاکار انجام دادم و چقدر حس میکنم ب قول استاد زندگیم لذت بخش تر و قشنگ تر شده و حالم بهتره ک لذت بردنمو ب تعویق ننداختم.
استاد منم مثل شما مرگ رو ب خودم نزدیک میبینم و سعی میکنم زندگی رو یع فرصت کوتاه میبینم ک باید همون موقع ازش استفاده کنم و لذت ببرم نه اینکه به تعویق بندازم و بگم بعدا. نه… چون تضمینی برای زنده موندن ما وجود نداره…
خلاصه از نقطه امنمون بیرون بیایم. استاد میگن یه ساعت زندگی با کیفیت بهتر از صدسال زندگی بی کیفیته.. تو نقطه امنم نمونم و ترسو و ضعیف نباشم، اگه برم بیرون از این نقطه قطعا پاداش های من هم بزرگ تره و خدا پاداشو ب شجاعان میده نه ترسوها و ضعیف ها.. استاد حرف پر مفهومی زدین وقتی گفتین زندگی زیباییش ب تجربه کردنشه ن به طولانی بودن عمر…یعنی زندگی ای زیبا نیست ک طولانی باشه زیباییش ب تجربه کردن خودمون و دنیامون هست.
منتظر نظرات زیبا و تأثیرگزارتان هستیم.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری مثل ابوموسی نباشیم357MB23 دقیقه
- فایل صوتی مثل ابوموسی نباشیم22MB23 دقیقه
سلام استااااد❤️ سلام ابوموسی من عاااشتم 🤭😍😍😍سلام مریم جااان❤️ و سلام بچه های مشتی سایت❤️ استاد نمیدونی با دیدن این فایل چه اتفاقی توی وجودم رخ داد، بعد از دیدن این فایل انگار که خدا آرزوی سالیان سالَم رو دوباره به یادم آورد، سالهااا بود که آرزو داشتم یه دوچرخه داشته باشم که باهاش برم دور دور کنم 🤭یعنی کاش پیشتون بود و دستتونو بوسه باران میکردم ، وقتی خدا این آرزو رو دوباره توی دلم زنده کرد و شوق داشتنش تمام وجودمو پر کرد، باز ترس از حرف مردم که بزرگترین پاشنه آشیلم هست رو شد، استاد جان من توی یکی از جلسات دوره ۱۲ قدم براتون نوشتم که چادرمو کنار گذاشتم و برای منی که اینقدر مذهبی بودم و سالها همه منو یه زن با حجاب مومن میدونستند، بسیار برای کنار گذاشتنش ترس داشتم اما چون بهم الهام شده بود انجامش دادم و پا روی ترسم گذاشتم هر چند که با مقاومت همسرم و مادرم که بت های زندگیم هستند، مواجه شدم اما تسلیم نشدم،چون چیزی بود که باااید انجامش میدادم مثل حضرت ابراهیم، یعنی عشششق میکنم که شبیه ابراهیم ع عمل کنم، البته من بُت های دیگری رو هم می پرستم مثل بعضی از افراد خانواده م، همسایه هامون و مردم شهرم و… 😥😥😥😥😥اما بزرگترین خدای من که از سرِ عشق که نه، از سر ترس می پرستیدمش همسرم هست، من در واقع یکتا پرست نبودم😥😥😥😥 با اینکه همیشه و همه جا از مومنی من صحبت میشد😬😬😬هر تصمیمی که بخوام بگیرم این ترس میاد که حالا خدا اولی (همسرت) چی میگه؟ حالا مادرت، همسایه ها… چه فکری میکنن؟ به امید خدا به زودی میام در مورد اینکه دارم چه کاری انجام میدم که این بت ها رو توی ذهنم بشکنم مینویسم. فعلا بریم سراغ موضوعِ شیرینِ دوچرخه😋🤭، القصه که این آرزویی که از بچگی داشتم توی وجودم رو شد اومدم توی قسمت نشانه ی امروز من که ببینم چی بهم گفته میشه؟ دوچرخه رو بخرم، نخرم… استاد نمیتونم بگم شاید باور نکنی، چون مرتب دارید این هدایت ها رو دریافت میکنید، برای من فایل ۶۹ سفر به دور آمریکا اومد و فایل رو که پلی کردم همون دو سه ثانیه اولش، مریم جانم داشت از یه نمایشگاه فیلم میگرفت و اولین تصویری که دیدم یه دوچرخه بود که توی اون نمایشگاه گذاشته شده بود و من دیوااااانه شدم و چشمم پر از اشک… خدا اوکی رو داد و من خیلی مصمم تر شدم شب که همسرم اومد از اشتیاقم برای خرید دوچرخه بهش گفتم و اینکه میخوام اینکار رو انجام بدم و با مخالفت بسیار شدیدش رو به رو شدم، چقدر عصبانی شده بود و… و من کارمو به خدا سپردم، بعد از چند دقیقه خدا در زبان و ذهنم جاری شد و من محکم و جدی با همسرم صحبت کردم چه حرفهایی به ذهنم میومد، خودم نبودم که صحبت میکردم و همسرم عجیب ساکت بود و فقط گوش میداد حدود یه ۱۰ دقیقه باهاش صحبت کردم و از سکوتش فهمیدم که راضی شده، یه مقدار پول پس انداز داشتم و دیشب با خواهرم و همسرش که واقعا دستهای خدا برای من هستند رفتم یکی از بزرگترین آرزوهامو که خریدن دوچرخه بود برآورده کردم 😃😃😃😃باورتون نمیشه از شدت خوشحالی شب تا ساعت ۳ خوابم نمیبرد و صبح زود بیدار شدم، استاد حسم شبیه بچه ای بود که یه هدیه ی خیلی عالی دریافت کرده و از شدت خوشحالی نمیدونه چکار کنه، سر از پا نمشناختم نمیدونی با چه شوقی آماده شدم تا برم توی کوچه دوچرخه ی حرفه ای خوشششششکلمو امتحان کنم😃😃😃😃😃، اینقدر اشتیاقم زیاد بود برای سوار شدنش که ترس هام محو شدند، در کوچه رو باز کردم، سوار دوچرخه م شدم و مثل یه پرنده که از قفس آزاد شده با دوچرخه م، دوچرخه سواری که نه، پرواز کردم، استااااد اینقدر حسم بهشتی بود اینقدر شاد شدم و توی دلم خندیدم و خدا رو شکر کردم و توی قلبم از شما تشکر کردم که نگووو،از خوشکلی و نرمی و با حال بودن دوچرخه جان هر چی بگم کم گفتم، نمیدونید استاد که دیروز چطور
خدا، ابر و باد و مه و خورشید و فلک هایی رو برام جور کرد تا من به این آرزو برسم به راحتی، وقتی که بچه بودم خواهر زاده م یه دوچرخه داشت که با دوچرخه ی اون، دوچرخه سواری رو یاد گرفته بودم و همیشه آرزوی یه دوچرخه رو داشتم تا الان که ۳۹ سالَم شده و دیگه نتونستم نداشتنش رو تحمل کنم، آقای مغازه دارِ همسایه که یه پسر حدودا ۲۵ ساله هست چقدر از دیدن من و دوچرخه م خوشحال شد چه ذوقی کرد😁😁گفت تازه خریدید؟ مبارک باشه خیلی خوبه، چه کار خوبی کردید، چه ورزش خوبیه… منم گفتم بله دیشب خریدم و تشکر کردم و… آدم های دیگه ای هم موقع دوچرخه سواری از کنارم رد میشدند و چقدر براشون عادی بود و چقدر آقای مغازه دارمون و مردمی که این قدر فوق العاده و با فرهنگ و با جنبه بودند رو از ته قلبم تحسین کردم، تجربه ی بسیار بی نظیری بود امروز یکی از بهترین روزهای زندگیم بود حدود ۱ ساعت با دوچرخه م توی کوچمون و بلوارِ سر خیابونمون و توی کوچه های اطراف پرواز کردم و بعد اومدم خونه، یعنی از خوشی دیوانه شدم، متشکررررم استاد و مریم شایسته. ابوموسیِ توپولو، منم مثل استاد از اینکه شبیه تو عمل کنم بیزارم، اما از تو هم متشکرم که باعث شدی من توی این روز از زندگیم به خودم بیام و به ترسم غلبه کنم و این لذت بزرگ رو تجربه کنم و خدا میدونه که چه روزها با این دوچرخه عشق کنم و از فرکانسش چه اتفاقات خوب دیگه ای وارد زندگیم بشه