مثل ابوموسی نباشیم

دیدگاه زیبا و تأثیرگذار فاطمه عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

نام فایل خیلی تحریکم کرد ک ببینم استاد چی میخوان بگن. توصیفات شما درباره ابوموسی رو در فایلهای زندگی در بهشت شنیده بودم که خروسی هست که خیلی ترسوئه. از دایره امنش فراتر نمیره و یه محیط سربسته برا خودش ایجاد کرده نه میره اون طرف های جنگل ک کرم های جدید پیدا کنه، نه اکتشافی میکنه، نه میجنگه… هیچ بلایی هم سرش نیومده. خب ب قول استاد اگه از دید منطقی بهش نگاه کنیم شاید با خودمون بگیم چ باهوشه اینجوری اسیبی هم نمیبینه.اما یکی مثل استاد میگن من نمیخوام مثل ابوموسی باشم این زندگی رو دوست ندارم. ایشون افرادی رو که تو مسابقات مختلف شرکت کردن و جونشونو از دست دادن رو تحسین کردن، درسته ک ممکنه زندگی اونا کوتاه باشه ولی اونا واقعا تجربه کردن زندگی کردن رو. تجربه کردن خودشون و دنیای خودشونو. همیشه انتخاب استاد این بوده ک زندگی پر از ماجرا رو داشته باشن منم دوست دارم. دوست دارم خودم رو تجربه کنم، دنیامو تجربه کنم، پامو از مرزهای امنم فراتر بذارم و برم دنبال کسب تجربه های جدید مهارت های جدید. ب قول استاد ما هممون میمیریم و این دنیا در مقابل ابدیتی ک قراره باشیم به اندازه ی پلک بهم زدنه، پس چ خوبه ک زندگی باکیفیت داشته باشیم، به قول استاد ببلعیمش، تجربش کنیم، لذت ببریم. مهارت کسب کنیم، غذای جدید امتحان کنیم، یا مثلا درمورد خودم غذا بیش تر بپزم و ببینم بلدم. ببینم منم میتونم. بیش تر تنهایی برم بیرون، کافه،… با آدمای جدید بیش تر ارتباط بگیرم، کم تر بترسم از اینده ای ک اصلا معلوم نیس زنده باشم یا نه ک ازش میترسم و همین الانو زندگی کنم و لذت ببرم.

ب قول استاد ما زمان مرگمون معلوم نیس طوری زندگی کنیم ک موقع مرگ ب خدا نگیم ی روز دیگه بهمون وقت بده تا لذت ببریم، یه روز دیگه بهمون وقت بده تا تجربه کنیم زندگی رو. زندگی کردن و لذت بردن رو وابسته ب عامل بیرونی نکنیم ک مثلا اگه فلانی باهام باشه، اگه ب فلان موقعیت مالی برسم من حسم خوب میشه و لذت میبرم نه… اینجوری ما احساس مثبتمونو شرطی میکنیم و وابسته ب عامل بیرونی ک هیچ وقت پایدار نیس. احساس خوب و شادی درونمونه… درونیه و با نوع نگاهمون اتفاق میوفته، بیایم ذهنمونو طوری تغییر بدیم ک سعی کنیم فارغ از هرچیزی لذت ببریم، حالمون خوب باشه و تجربه کنیم زندگیو در هر جهت. وقتی استاد گفتن بنویسین امروز چ کار میتونین انجام بدین ک یه درصد زندگی رو بیش تر تجربه کنین و از محیط امنتون بیرون بیاین و اسم تکامل رو بردن خیلییی لذت بردم ک ارررره نیاز نیست هیجان زده بشیم و بلند شیم بریم یه کار خیلیی بزرگ انجام بدیم کاریو بکنیم ک مارو یه متر از محیط امنمون فراتر ببره…من این سوال رو از خودم پرسیدم و دیدم دوتا کار میتونم انجام بدم. البته الان دارم کار سومم انجام میدم

دیروز شهر ما بارون اومده و هنوز زمینا یکم سرده ولی خب هوا خوبه و پرنده ها دارن اواز میخونن. من اومدم تو حیاط نشستم و دمپایی هامونو گذاشتم زیر پام ک سردم نشه و دیگه نرفتم تو اتاق خیلیم خوبه

کار دومم این هست ک من چند روزه قراره دوستامو ببینم ولی هی یکیشون کار براش پیش میاد و ما نمیریم بیرون. با خودم گفتم خب چ کاریه ک من لذتمو دارم ب تعویق میندازم..من ک حال خوبم وابسته ب او نیست ک حتماً باشه تا بهمون خوش بگذره خلاصه ب اون دوستم پیام دادمو گفتم بیا بریم ما و این دفعه بریم ی جای جدید نه جاهای قبلیخلاصه فعلا سه تاکار انجام دادم و چقدر حس میکنم ب قول استاد زندگیم لذت بخش تر و قشنگ تر شده و حالم بهتره ک لذت بردنمو ب تعویق ننداختم.

استاد منم مثل شما مرگ رو ب خودم نزدیک میبینم و سعی میکنم زندگی رو یع فرصت کوتاه میبینم ک باید همون موقع ازش استفاده کنم و لذت ببرم نه اینکه به تعویق بندازم و بگم بعدا. نه… چون تضمینی برای زنده موندن ما وجود نداره…

خلاصه از نقطه امنمون بیرون بیایم. استاد میگن یه ساعت زندگی با کیفیت بهتر از صدسال زندگی بی کیفیته.. تو نقطه امنم نمونم و ترسو و ضعیف نباشم، اگه برم بیرون از این نقطه قطعا پاداش های من هم بزرگ تره و خدا پاداشو ب شجاعان میده نه ترسوها و ضعیف ها.. استاد حرف پر مفهومی زدین وقتی گفتین زندگی زیباییش ب تجربه کردنشه ن به طولانی بودن عمر…یعنی زندگی ای زیبا نیست ک طولانی باشه زیباییش ب تجربه کردن خودمون و دنیامون هست.

منتظر نظرات زیبا و تأثیرگزارتان هستیم.

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری مثل ابوموسی نباشیم
    357MB
    23 دقیقه
  • فایل صوتی مثل ابوموسی نباشیم
    22MB
    23 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

481 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «رویا مهاجرسلطانی» در این صفحه: 4
  1. -
    رویا مهاجرسلطانی گفته:
    مدت عضویت: 2200 روز

    ردپای روز 136 من

    روز شمار تحول زندگی من فصل پنجم

    مثل ابوموسی نباشیم

    دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ

    ‌ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ

    دانی که پس از عمر چه ماند باقی

    مهر است و محبت است و باقی همه هیچ.

    خدایا من را بسمت مسیرهای درست و صحیح هدایت کن که بدون هدایت و نشانه های الهی تو من گمراه و سرگشته و حیران امای ابتدای هر آغاز و ای سرانجام هر پایان ،

    دقیقا این فایل هم در روز 118 روز شمار از فصل چهارم بود .. کمی به این تکرار فایل فکر کردم

    اینکه چرا خانم شایسته عزیز در طبقه بندی و لیست کردن این فایل های روز شمار بعضی از فایل رو تکراری گذاشتند بعدش بخودم پاسخ دادم و گفتم خب حتما نکته های مهمی رو باید از درون این فایل ها بکشیم بیرون ..

    مثل ابوموسی نباشیم

    یعنی در این (قسمت از روز شمار ) باز هم بهمون یادآوری شده که باید تغییر کنیم .. باید از منطقه ی امن خودمون خارج بشیم .. باید تجربه ی چیزهای دیگه رو داشته باشیم فقط در همون منطقه ی امن همیشگی خودمون باقی نمونیم

    اگه برم بیرون از این نقطه قطعا پاداش های من هم بزرگ تره و خدا پاداشو ب شجاعان میده نه به ترسوها و ضعیف ها..

    از روز گذشته بهم الهام شد که برنامه ی روزانه ام رو تغییر بدم چه در نوشتن و شکر گذاری هام . و چه در خورد و خوراک و چه در خوابیدن و بیدار شدنم و پیاده روی هام کلا در همه چیز .. نه اینکه اینا رو انجام ندم نه به هیچ عنوان فقط می خوام جور دیگه ای انجامشون بدم و یک تغییراتی در کارهام انجام بدم بقول استاد عزیزم… خودم زودتر تغییرات رو در خودم و زندگیم انجام بدم حالا از هر جایی که می تونم این حرکت رو شروع کنم..

    شروع کردم به اینکه صبح ها بجای نوشتن و اومدن توی سایت کمی تفکر کنم .. یعنی توی همون رختخواب دراز بکشم و تفکر کنم .. به برنامه ها و کارهای روز گذشته ام توجه کنم .. ی چک آپ از خودم داشته باشم و بعد به برنامه های امروزم فکر کردم حدودا نیم ساعتی داشتم با خودم صحبت می کردم انگار باید با خودم خلوت می کردم و به یک آرامش خوبی میرسیدم . از خداوند پرسیدم امروز چه کارهایی باید انجام بدم؟؟؟؟ یعنی می خواستم هدایت بشم .می خواستم اون بهم بگه چیکار کنم

    بعدش فهمیدم نباید عجله کنم .. یعنی بجای اینکه بپرم توی دفتر م و شروع کنم به نوشتن و یا بپرم توی سایت و ببینم چندتا کامنت باید بخونم و کدام فایلها رو ببینم . گفتم امروز می خوام از منطقه ی امن روتین خودم خارج بشم .. امروز می خوام یک جور دیگه خودم رو تجربه کنم … امروز می‌خوام فقط آرامش رو به ذهنم وارد کنم .. امروز می خوام روزه ی سکوت بگیرم .. امروز می خوام فقط به آسمان خیره بشم و صدای پرندگان رو بشنوم .. امروز می خوام هیچ باشم

    داستان آقا خروس ابوموسی زندگی در بهشت ما اینجوریه که خیلی از همون جایی که هست احساس امنیت می کنه و چسبیده به همون یک تیکه جای اطراف لانه اش.

    خروسی هست که خیلی ترسوئه. از دایره امنش فراتر نمیره و یه محیط سربسته برای خودش ایجاد کرده نه میره اون طرف های جنگل ک کرم های جدید پیدا کنه، نه اکتشافی میکنه، نه میجنگه… هیچ بلایی هم سرش نیومده. خب ب قول استاد اگه از دید منطقی بهش نگاه کنیم شاید با خودمون بگیم چ باهوشه اینجوری آسیبی هم نمیبینه.

    نمی‌دونم هدایت های خداوند رو چطوری باید بیان کنم و بنویسم ..واقعا خودم هم شگفت زده شدم .. آخه داستان منم یک جورایی مثل همین آقا خروسه شده بود .. داستان از این قراره که کلا من آدم منظمی هستم و کلا روی برنامه کارهامو انجام میدم ولی چند وقتیه که کلا همه ی برنامه هام خود بخود تغییر کرده .. اون هم چه تغییری !!! یعنی تمام برنامه های زندگیم خود بخود جوری تغییر کرده که اصلا گیج شدم که نگم براتون .. اتفاقا توی کامنت های چند روز پیشم هم دقیقا همین تغییرات رو نوشته بودم اینکه شب ها همیشه زود می خوابیدم که صبح ها قبل از ساعت 4 صبح بیدار بشم تا کانون توجه و ورودی های ذهنمو کنترل کنم .مدیتیشن هامو انجام میدادم خلاصه با آرامش بیشتری فرکانس خودمو تنظیم کنم . و بیشتر فرصت داشتم تا دفتر شکر گذاری مو بنویسم و یا توی سایت کامنت ها رو بخونم و زمان طلوع خورشید رو ببینم و صدای چهره چهه پرندگان رو بشنوم و کلی از این کارها که بنظر خودم بهترین برنامه ریزی بود که می تونستم از زمانم لذت ببرم و خوشحال باشم و روی خودم کار کنم و یک جورایی روتین امن زندگیم شده بود … ولی از وقتی هدف گذاری سال جدیدمون تغییر و رشد شخصیتم گذاشتم.. انگار خیلی چیزها تغییر کرده یکیش همین روتین امن زندگیم .. و توی این چند روزه کلا آنقدر شب ها دیر می خوابم که یواش یواش صبح ها دیر بیدار میشم . یعنی از 4 صبح شد ساعت 5 صبح و بعدش 05:05 بعدش شد 05:30صبح بعدش آرام آرام شد 05:40 که هوا ابری و بارانی بود و روز بعدش دقیقا طلوع آفتاب بیدار شدم و احساس کردم کل روزم تمام شد و من هیچ کاری نکردم ( باور کمبود زمان) باید این باور رو تغییر بدم و بگم خدایا شکرت که روزم رو با موفقیت به پایان رسوندم) و دقیقا راجب این موضع در کامنت دو سه روز قبلم نوشته بودم ..

    ولی امروز با دیدن این فایل فوری هدایت شدم .. چون از خودم پرسیدم آخه چرا اینجوری شده .. آخه من که داشتم روی خودم کار می کردم و براش هم برنامه ریزی های خوبی داشتم و همه چی هم خوب پیش می‌رفت ..

    ولی امروز با تمرکز روی افکارم و دیدن دوباره ی این فایل بهم گفته شد ‌‌.. رویا خانم از محیط امن خودت بیا بیرون از اون روتین برنامه ریزی همیشگیت بیا بیرون یک جور دیگه زندگی کن . یک جور دیگه برنامه هات رو پیش ببر یک جور دیگه این مسیر رو تجربه کن

    و تصمیم گرفتم برنامه هامو تغییر بدم و امروز قاطعانه تصمیم گرفتم از یک مسیر دیگری خودمو تجربه کنم و روی خودم کار کنم فکر کنم مدارم تغییر کرده که اینجوری تغییرات رو واضح میبینم و دیگه هیچ مقاومتی نمی کنم و باید تسلیم این هدایت های بینظیرم باشم..

    خدایااا شکرت امروز هم از این ردپای 136 روز شمار درس هامو گرفتم

    استاد عزیزم و خانم شایسته جان واقعا بی نهایت ممنون و سپاسگذارم برای این برنامه ریزی که در لیست روزشمار بوجود آوردید که البته همه ی اینها از جانب هدایت های خداوند هست ممنون و سپاسگذارم

    امروز بهم گفتید دیگه وقته تغییره و باید از دایره ی برنامه ریزی های قبلیت بیایی بیرون و جور دیگه ای زندگی رو تجربه کنی

    منم گفتم چشممممممم

    خدایا من می خوام با بهترین دستاوردها خودم رو تجربه کنم

    و ظرف وجودم رو وسیعتر و عمیق‌تر کنم تا بهترین ورژنی از خودم رو وارد تجربه ی زندگیم کنم

    خدایاااا خودت من را هدایتی کن به سمت تسلیم بودن در برابر خودت

    خدایااا خودت هدایتم کن و با من حرف بزن

    با بهترینع بهترین و پر رنگ ترین هدایت ها و نشونه ها و صدای بلند الهام و شهود و خواب و رویا .. چشم و دل من رو روشن نورانی کن تا بتوانم نشانه های واضح و آشکار پر رنگ ترا بوضوح و به روشنی ببینم و بشنوم و بفهمم و درک کنم و آگاه شوم و بی درنگ اطاعت کنم

    خدایااا فقط و فقط تو را می پرستم و فقط و فقط از تو یاری می جویم

    IN GOD WE TRUSTخدایا من می خوام با بهترین دستاوردها خودم رو تجربه کنم

    و ظرف وجودم رو وسیعتر و عمیق‌تر کنم تا بهترین ورژنی از خودم رو وارد تجربه ی زندگیم کنم

    خدایاااا خودت من را هدایتی کن به سمت تسلیم بودن در برابر خودت

    خدایااا خودت هدایتم کن و با من حرف بزن

    با بهترینع بهترین و پر رنگ ترین هدایت ها و نشونه ها و صدای بلند الهام و شهود و خواب و رویا .. چشم و دل من رو روشن نورانی کن تا بتوانم نشانه های واضح و آشکار پر رنگ ترا بوضوح و به روشنی ببینم و بشنوم و بفهمم و درک کنم و آگاه شوم و بی درنگ اطاعت کنم

    خدایااا فقط و فقط تو را می پرستم و فقط و فقط از تو یاری می جویم

    IN GOD WE TRUST

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    رویا مهاجرسلطانی گفته:
    مدت عضویت: 2200 روز

    روز 118

    روز شمار تحول زندگی من فصل 4

    مثل ابوموسی نباشیم

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته ی نازنینم و جا داره برای متن انتخابی این قسمت نهایت تشکر و قدردانی رو کنم ممنون و سپاسگذارم

    سلام به دوستان عزیز همیشگی در این قسمت

    خدایاا منو بسمت تغییر و تحول فوق العاده معجزه آسای بینظیرم هدایتم کن تا مدارم بالاتر بره

    داستان ابوموسی

    خدا رو شکر از روز سیزده بدر شروع کردم .. اینکه کوه رفتم و بعدش دوباره روز گذشته رفتم کوه .. یعنی تصمیم گرفتم حداقل هفته ای دو سه بار کوه تپه رو برم بالا .. و کلی احساس خوبی داشتم چون در طول این ایام عید و مراسم دید و بازدید ها و میهمونی رفتن که خدا رو شکر فقط یک جا اونم منزل خاله جانم رفته بودیم ولی بازم زیاد وقت و زمانی رو برای خودم نداشتم یعنی تا میومدم کارهای خونه رو انجام میدادم و برنامه های مهمون بازی و پخت و پز و صبحانه و جمع آوری رو انجام میدادم و بعدش میومدم توی سایت و چند ساعتی بطور پراکنده توی فایل ها و کامنت ها می چرخیدم دیگه وقت و زمانی برای پیاده روی و کوه رفتن برام باقی نمی موند.. ولی شکر خدا از روز سیزده بدر رفتم کوه تپه ی نزدیک منزل .. چقدر زیبا بود .. انگار بهشت رو روی تپه ها می‌دیدم . همه جا داشت سبز میشد . گل های ریز ریز کوچولو و رنگارنگ زیبایی این سبزه زارهای تپه ها رو زینت بخشیده بود . همینطور که روی این شیب های تند این کوه تپه ها راه می رفتم مورچه ها داشتند مثل جت حرکت می کردند و خونه سازی می کردند شبیه خونه فضایی ها گرد گرد و دانه به دانه شن های زیر زمین رو می‌آورند بیرون . خدایا چقدر هم با دقت کارهاشون انجام میدادند.. چند نفری اومده بودند که کنار اون پایه ی کوه اطراق کنند و به اصطلاح سیزده بدر رو بگذرونند .. ولی انگار چون با مراسم قدر و قتل وماه رمضان و این حرف ها مصادف شده بود . پلیس اومد که بساط سیزده بدر نداشته باشند .. خلاصه من از کنارشون عبور کردم و رفتم بسمت بالای کوه و همینطوری داشتم فایل های روز شمار همان روزم رو بارها و بارها توی اون مسافت گوش میدادم و با خودم تجزیه و تحلیل می کردم و صحبت می گردم و بعداز یکساعتی برگشتم تا بیام پایین دیدم توی همون سبزه زارها چند نفر خانواده و بچه دارند قدم می‌زنند و راه میرند . بازم از دیدن این افراد خوشحال شدم ..

    اتفاقا دیروز هم رفتم کوه و همینطوری داشتم از قدرت و عظمت خداوند لذت می بردم و تشکر و قدردانی می کردم که دیدم موتور سواری با کلاه کاسکت داره از بالای کوه میاد پایین و منم رفتم اونورتر که راحتر بتونه کنترل کنه .. موقع رد شدن از کنارم البته با فاصله چهار پنج متری .. کلی ازم تشکر کرد .منم براش دست تکون دادم .. بعدش صدای غرررررررغرررررررقررررر موتور رو می‌شنیدم که داره توی اون فضا میپیچه..و دور میشه .. خلاصه منم بسمت بالا ادامه مسیر دادم و رفتم چند تا تپه های دیگر رو ادامه دادم .. یعنی بالای این کوه تپه چهارتا تپه های دیگر بهم پیوسته وجود داره که آنقدر باد شدید داره که تمام گوش و سرم یخ زده بود البته کاپشن و کلاه بافتنی سرم بود ولی خوب هم باد میومد هم آفتاب خوبی بود ساعت حدودا چهار بعد ظهر بود که من اون بالا بودم .. خلاصه کلی از اون تنهایی و سکوت و آرامش اون بالا لذت می‌بردم و فقط صدای طبیعت بود و چند تا پرنده توی اون آسمان که سرعت باد زیاد بود و اون پرنده در آسمان معلق بود مثل اینکه فکر کنم یک چیزی مثل عقاب بود چون بال بلندی داشت که می تونست توی اون شدت باد توی آسمان معلق باشه انگار بال نمی‌زد .. منم همینطوری بهش خیره بودم یک لحظه پیش خودم گفتم این پرنده چرا حرکت نمی کنه و یا چرا بال نمیزنه . یعنی آنقدر قشنگ توی آسمان مثل استخر آب شناور بود که چند دقیقه ای چشمم بهش خیره مانده بود . آخه من تنهایی تنها بودم با این طبیعت زیبای خداوند و کوه های دور تا دور اطراف این شهر بزرگ پردیس . بعد گفتم نکنه این پرنده می خواد منو شکار کنه که اینقدر توی اوج آسمان بی حرکته خخخخخخخ .. خلاصه صدای باد بهاری هم توی فضا می پیچید و من همین طور داشتم فایل های مصاحبه با استاد رو گوش میدادم و قوانین رو با خودم مرور می کردم .. موقع برگشتن دوباره دیدم همون آقای موتور سوار داره از کوه میاد بالا .. منم فوری رفتم کنار تر تا اون بتونه بیاد بالا .. منم داشتم موتورشو و خودش و اون کلاه کاسکت سبز رنگشو که با موتورش ست بود رو نگاه می کردم که کمی بالاتر وایستاد و با علامت تکان دادن دستش تشکر کرد و بعدش با من شروع کرد به صحبت کردن .. گفت.. ببخشید موقع پایین رفتن گرد و خاک شد .. منم گفتم چون سرعت شما گم بود گرد و خاکی هم نبود .. اسم موتورشو پرسیدم الان یادم رفت خخخخ چون تقریبا شبیه موتور استاد بود ولی اسمش با موتور استاد فرق می کرد .. خلاصه همین طوری که کلاه سرش بود من چهره اش رو از اون شیشه تلقی کلاه نمی‌دیدم صحبت می کرد … خلاصه داشت از اون کوه می گفت . پرسید . تا اون چشمه ی اون سمت رفتید .. گفتم نه چون تنها هستم می ترسم تنهایی تا اون دور دورها برم ( خب برای یک خانم تنها احتیاط شرط عقل هست )بعدش می گفت آره از اون کوه هم با دوستمون میریم بالا پشت اون یکی کوه دشت و سد لار هستش منم چون آشنایی داشتم (چون همسر خدا بیامرزم رییس حفاظت محیط زیست اون مناطق پلور و لار و اون مناطق بود می شناختم) بعد می گفتم یعنی با موتور از اون مسیرهای جاده ای می‌رید .. گفت نه ما از مسیرهای کوه تا ارتفاع نمی‌دونم چقدر. میریم بالا و بعدش میرسیم به دشت لار … خلاصه بهش گفتم بله من با اون سد لار و ماهی های قزل آلاش آشنایی دارم .. خلاصه همینطوری داشت صحبت می کرد از پشت کلاهش گفت شما هم اگر دوست داشتید با اکیپ ما می تونی بیایی شماره تلفنتون رو بدید که اگر خواستید باهاتون تماس بگیرم .. منم خنده ام گرفته بود .. گفتم یعنی می خواهید منو سوار موتور کنید و ببرید اون بالا بالاهاااااااا اونم با خنده گفت مگه چیه !!! خلاصه منم یک شماره تلفنی که کلا باهاش کار نمی کنم رو بهش دادم (بخاطر اینکه هیچ عکسی روی پروفایل ندارم و یکی اینکه اگر ایشون زنگ زد بفهمم) بعدش بهش گفتم اون کلاه تون رو بردارید من چهره تون رو ببینم … فوری با یک تشکیلاتی کلاهشو از سرش در آورد یعنی این کلاه های مخصوص پیست رو من هرگز از نزدیک ندیده بودم .. خیلی خیلی جالب بود چقدر امنیتش بالا بود ..یعنی کلاهش خوشکل بود .. بعدش گفتم چقدر شما جوان هستید .. اتفاقا یک دوست دیگه تون. که اونم همیشه اینجا صدای موتورش می یومد. رو دیدم باهاش صحبت کردم اسمش آقا ابوالفضل بود … گفت آره اون از من کوچکتره … بعدش گفت من متولد 66 هستم … گفتم بله معلومه شما خیلی جوان هستید ی ته ریش تقریبا رنگی سفیدی هم داشت .. گفتم در هر صورت خیلی جوان هستید و چقدر خوبع جوان ها از وقتشون استفاده کنند و چنین ورزش هایی رو دوست دارند … بهش گفتم اتفاقا خونه ی ما اون دومین خیابان هست که یک کانتر آبی رنگ پاییی خیابونش هست من مدام صدای موتور سوارها رو می شنوم و میبینم تون یعنی کوه رو میبینم .. بعدش یک سمت دیگه رو نشون داد و گفت .. تا حالا اسب های وحشی رو دیدید ؟؟؟؟ گفتم نه .. مگه اسب وحشی هم اینورا هست … گفت یک گله ی اسب های وحشی از زمان های خیلی پیش اونجا زندگی می کردند که تا الان هم هستند . گفتم مگه عمر اسب چقدره که از زمان های قدیم تا به الان اونجاها زندگی می کنند .. گفت مثل عمر انسان ها حدودا تا شصت سال عمر می کنند ..

    برام جالب بود چون هیچوقت راجب عمر اسبها اطلاعاتی نداشتم … بعدش برای دیدن این اسب های وحشی استقبال کردم و گفتم انشالله در شرایط مناسب خیلی دوست دارم این اسب های وحشی و آزاد و رها رو ببینم . بعدش یکم دیگه صحبت کردیم و از هم خداحافظی کردیم اون رفت بالاتر و روی تپه های دیگه و منم اومدم پایین و دو سه تا دوستان و همسایگان همین خیابان آخری که پای کوه هست روبرو شدم چون سگ هاشون رو داشتند می برند کوه .. از اون سگ خوشکل های خونگی کوچولو موچولو که صدای پارس شون به قد و قواره شون نمی خوره خخخخ .‌ یک آقایی هم یک سگ خوشکل آلمآنی ژرمن شیپر از نژاد رکس داشت یعنی دقیقا شبیه کمیسر رکس بود .. من عاشق سریال های رکس هستم .. این سگ زیبا که فقط چهار ماهش بود ولی قد و قواره بزرگی داشت .و دقیقا انگار داشتم رگس رو از نزدیک می‌دیدم . از بس فیلمشو دیدم فکر کنم جذبش کردم خخخ . خلاصه این سگ ها و یک سگ نگهبان محله که همیشه با اینا می چرخه سر و صدا می کردند و .. خلاصه از شون خداحافظی کردم و اومدم خونه و رفتم یک دوش آب گرم و بعدش مثل بچه های خوب دفتر شکرگذاری مو نوشتم و رفتم توی رختخواب و چند تایی کامنت عزیزانم رو خواندم و بعدش نمی‌دونم چطوری و کی خوابم برد و امروز صبح زود قبل از ساعت چهار صبح با خوشحالی بیدار شدم و به کامنت شکر گذاری های بینظیر و زیبای پاکیزه جان در قسمت سفر به دور آمریکا قسمت 57 هدایت شدم و خواندم و یک کامنت پاسخگویی هم براش نوشتم و بعدش اومدم سر این فایل روز شمارم و دیدم بععععععععله فایل ابوموسی رزقم شده و دقیقا منم روز گذشته از خصوصیات ابوموسی عبور کردم و به جاهای خوب خوب هدایت شدم و خودم رو از محدودیت خارج کردم

    خیلی دوست داشتم این داستان رو توی سایت بنویسم بخصوص داستانش مال دیروز و قبل ترش بود و چقدر من خوشبختم که در همزمانی خوبی با این فایل ابوموسی هدایت شدم و کامنت این قسمت از روز شمار رو در این طلوع خورشید صبحگاهی نوشتم

    البته ساعت بالای پروفایل سایت یکساعت جلوتر از ساعت ایران هست و الان ساعت 06:27 صبح پنجشنبه است البته یک همزمانی دیگری هم داریم

    April/4/4

    خدایاااا شکرت خدایا ممنون و سپاسگذارم خدا رو شکر

    خدایااآاا ممنون و سپاسگذارم

    خدایاااا کمکم کن که در این مسیر ثابت قدم تر و محکم تر و استوار تر قدم بردارم

    خدایااآاا خودت کمکم کن که قدم به قدم حرکت ها و قدم هایم منور به نور الهی خودت باشه و مسیرم رو به نور و عشق الهی خودت روشن و درخشنده و درخشان کنی..

    توی تمام جنبه های زندگیمون؛ هر روز به خودمون بگیم و از خودمون بپرسیم چطور با شرایط بهتر و با کیفیت تر و با بهره وری بالاتر میتونیم زندگی مون رو بهتر کنیم و اون زندگی مون خیلی رون تر میشه و تضادهامون کمتر میشه و شخصیت مون در تمام جنبه های زندگیمون تغییر بنیادین و اساسی می کنه خدایاااا ممنون و سپاسگذارم خدایااا شکرت

    خدایاااا تنها ترا می پرستم و تنها از تو یاری می جوییم

    IN GOD WE TRUST

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    رویا مهاجرسلطانی گفته:
    مدت عضویت: 2200 روز

    مثل ابوموسی نباشیم🐓

    با سلام خدمت دو استادان عزیزم جناب عباسمنش و خانم شایسته عزیز💐💐🙏🙏🙏🙏🙋‍♀️

    و دوستان همراه این قسمت🙋‍♀️💐

    این یک کلید طلایی است که استاد همیشه گفتند موفقیت یعنی مسیر رسیدن به خواسته هاست نه مقصد آنها

    آدمهایی که حرکت کردند و الهام بخش دیگران بودند و همیشه در روند حرکت هستند مثل …

    الگوهای موفق

    جان برایسون ماجراجویی که رکورد ماجراجویان جهان رو شکست و یا

    مثل شوماخر راننده رالی جهان و

    یا کوهنوردانی که قله ها رو فتح کردند

    و یا الگوهای بازیگرانی مثل….

    تام کزوز و یا جکی جان که الگوهایی بودند که بدون بدل بازیگران بودند و همه ی صحنه ها رو خودشون انجام دادند

    مثل جوشواا قهرمان بوکس..

    که در صحبت هاش گفت .. من ی آدم متفاوتی هستم.. این یک فرصت و لطف بزرگه که بتونی برای قهرمانی سنگین وزن جهان مبارزه کنی و.. این یک روند طولانیع… و اینجوری نیست که فقط یک مسابقع باشه بعد بگم دیگه تموم شد..

    الگوی دیگری مثل تام بریدی در مسابقه فوتبال آمریکایی سوپربال

    در سن چهل سالگی و در هفت تا فینال قهرمان شده در تیم تمپا بی کانییرز و در صحبت هاش گفت.. من خیلی خوشبخت بودم که من عاشق ورزش بودم و آنجایی که اومد بگه گفت ..من خیلی سخت .. که حرفشو تغییر داد و گفت من خیلی از روند تلاشم و تمرین هام لذت بردم …

    یعنی اینقدر در مسابقات مقام آورده که باز هم دوست داشت ادامه بده

    این مسیر لذت بخش رو

    💐💐💐

    چند وقت پیش در پیج استیو هاروی دیدم که یک خانم هفتاد و دوساله در حوزه زیبایی اندام عضله سازی کرده بود یعنی از سن پنجاه و نه سالگی شروع کرد به ساختن این عضله ها و من خیلی تعجب کردم که در چنین سنی چنین انگیزه ای درونش شکل گرفت و به هدفش رسید پس برای حرکت کردن هیچ محدویتی وجود ندارد🙄🙄🙄🤔🤔😄😄🤣

    الگویی مثل استاد عباسمنش که هر دفعه این صحبت رو از ایشون شنیدم که گفتند.. من در مسیر زندگیم خوشبخت بودم و اگر عزاییل و فرشته مرگ بیاد بهم بگه بریم من بدون معطلی میگم بریم چون من لذت بردم و دوست دارم ابعاد دیگری از این جهان رو تجربه کنم

    💐

    در یک قسمت از فایل های قدیمی استاد که در مورد موفقیت دیگران رو تحسین کنیم گفتند .. ایشون ویا اشخاص دیگری که در بعضی از سمینارهای کوچیک و بزرگ سخنرانی می کردند همیشه یک عده ای بودند که انتقاد می کردند و آنها همان کسانی بودند که اشخاص ضعیفی بودند و هیچ گونه کاری در زندگیشون انجام نتونسته بودند و هیچ حرکتی برای موفقیت انجام نداده بودند ….

    دقیقا مثل همین آقا خروسه خودمون ابوموسی که از محدوده ی امن خودش هیچ وقت فراتر نمیره و همیشه از یک روند عادی روزمزه روزگار رو میگذرونه.. و هیچ وقت جای دیگری رو ندیده و حرکت نکرده بسمت زیبایی های جدیدتر و بهتر رو ندیده … حکایت ما انسان ها هست که در واقع چنین افرادی به همون نقطه امن خودشون قانع هستند و حتی مسیر رفت و آمد روزانه خودشون رو هم حاضر نیستن تغییری بدهند و تمام این حرکت نکردن ها بعلت ترس هایی هستش که دوست ندارند با سایه های خودشون مواجه بشن.و همچنان مثل همین ابوموسی ی خودمون زندگی رو یکنواخت طی میکنن

    چقدر این فایل برای من انگیزه بیشتری ایجاد کرد چون من در مسیر تکامل بیشتر به این ایده رسیدم که بیشتر روی افکارم کار کنم در مبحث سلامتی و وزن ایده عال و یا مبحث پول و ثروت

    و عزت نفس و غیره.. و اینکه با پیاده روی هایی که انجام میدم در مسیرهای مختلف حرکت کنم یعنی کلا همیشه مسیرم رو برای هر پیاده روی تغییر میدم و به جاهای مختلف حرکت میکنم و این برای من خیلی لذت بخش هستش و یا یک برنامه ریزی برای یادگیری زبان گذاشتم . من در سال ۲۰۱۲ یک سفر به هامبورگ داشتم چون خیلی از آلمان خوشم اومده بود وقتی برگشتم به ایران تصمیم گرفته بودم که زبان آلمانی رو یاد بگیرم چون فکر می کردم که روزی به آنجا مهاجرت می کنم پس باید زبانش رو یاد می گرفتم به همین دلیل بطور خود آموز با سی دی ها و کتاب خودآموز زبان آلمانی رو تقریبا یاد گرفته بودم ولی بعدها بعلت تضادهای مالی و وررشکستگی های مکرررر و چالش ها .. در اعماق تاریکی ها فرو رفته بودم و در همه ی زمینه های زندگی ام دچار چالش های زیادی شده بودم و از خواسته هام دور شدم و به فراموشی سپردم ولی بعد ها بلطف الهی در مسیر استاد عباسمنش عزیزم هدایت شدم و با ریسمان آموزه ها و فایل های گرانقدر هدیه ی استاد از اون تاریکی ها بیرون امدم و با کار کردن روی افکارم و کنترل ورودی هام و تمرکز به داشته هام و شکرگزاری های شبانه روزی به آرامش و آسایش و سلامتی خوبی رسیدم و از اون تضادهای پر چالش رهایی پیدا کردم خدارو شکر امروز هم با دیدن این قسمت یک انگیزه ی دیگری پیدا کردم که در سال جدید دوباره شروع کنم برای یادگیری مجدد و اینبار دوست دارم همزمان زبان انگلیسی رو هم بهش اضافه کنم و یک حرکتی در زمینه یادگیری انجام بدم .. هر چند این خواسته ی مهاجرت در من قوی شده و دوست دارم که به آمریکا مهاجرت کنم…. ( البته بعد از آشنایی ام با استاد و سایت )و تکاملم به این نقطه رسیدم که باید حتما حرکتی هر چند کوتاه برای رشد و پیشرفت داشته باشم ولو اینکه هیچ گونه آگاهی از روند مسیرم و مقصدم نداشته باشم و یا حتی نشانه ای در کار نباشد که آیا اصلا امکان پذیر هست یا نه … ولی من در تلاش هستم و درخواست مو به جهان هستی ارسال کردم و من از طرف خودم کارمو انجام میدم و بقیه ی کارها رو به خداوند سپردم .

    همچنین یک دفتر جدید خریداری کردم و نکته های هر قسمت از فایل های بخش های سایت رو با سوال و جواب بازنویسی می کنم و یک دفتر بازنویسی از آموزهای عباسمنشی رو درست کردم تا نکته های درسی هر قسمت رو بطور مختصر بنویسم هر چند تمام مطالب آنقدر مهم بود که اصلا نشد که مختصر نویسی کنم و کلا کامل بازنویسی شد و الان رسیدم به مبحث چگونه در آمد خود را در یکسال سه برابر کنید در قسمت سفر نامه 🤣😄

    ممنون استاد عزیزم که امروز هم من رو به سمت خواسته هایم هدایت کردید و از خداوند تشکر و قدردانی میکنم برای آگاهی روز افزونم برای اینکه استاد عزیزی داریم که در مسیر راهمون علایم های هشدار دهنده ای رو برامون ارسال میکنه خدایاااااا شکرت

    واقعا امروز هم قدرت خداوند توسط استاد عزیزم من رو بسمت بهترینع بهترین ها هدایت کرد و از خانم شایسته جانم هم تشکر و قدردانی میکنم برای تمام مهربانی هایی که در این مسیر هم ما و هم سایت عزیزمون رو یاری میکنید دوستون دارم ممنون و سپاس 💐💐💐💐💐🙏🙏🙏🙏

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  4. -
    رویا مهاجرسلطانی گفته:
    مدت عضویت: 2200 روز

    با سلام و درود خدمت شما دوست و یار و یاور این بخش صبا عزیز

    واقعا از خوندن کامنت شما هیجان زده شدم یعنی انگار داشتم کتاب میخوندم وقتی به وسطای کامنت شما رسیدم پیش خودم گفتم کاش این صحبت ها رو ضبط میکردید و همش میگفتم چقدر خوبع که این مصاحبه رو به این قشنگی نوشتید .. و خدا رو شکر بعدش شما توی صحبت هاتون گفتید که ی قسمت هاشو ضبط کردید و خیلی خوشحاال شدم..

    چقدر این کامنت شما نکات ریز و درشت آگاهی دهنده ای داشت و یک جورایی معجزه های خداوند رو میشد دید و من با حیرت و اعجاب به مطالب شما دقت می کردم

    اینکه گفتید..میخوام جامه بدرم، سر به بیابون بزارم و گریه کنم از این معجزه ها.. واقعا درست گفتید

    ونکته ای که در مورد هدایت شدن شما برای خواندن آگهی تبلیغاتی بود که تصمیم داشتید به یک جای پر رفت و آمد برید ولی با تعجب دیدید که هیچکس آنجا نیست 🤔🙄 و آنوقت سر و کله این آقا از لابلای نور الهی بصورت نورانی پیدا شد .. واقعا انگار خداوند آنجا رو برای شما قورق کرده بود که شما فقط این آقا رو ببینید واقعا معجزه های خداوند از راهی که آدم فکرشو نمی کنه از راه میرسند ..

    اینکه تمرین عزت نفس شما رو بدقت گوش کرد… و جمله های طلایی رو براتون گفت … سه تا جمله یادت باشه: و در جواب

    شما گفت🥀 افسوس گذشته نخور، از حال لذت ببر و خوشحال باش🥀

    واقعا انگار ایشون بارها و بارها در مسیر آموزش و یادگیری مطالب آگاهی درونی بودند و انگار از اول ایشون فرد بیداری از لحاظ آگاهی درونی بودند

    و از اینکه روی باورهای توحیدی کار میکنید یعنی ارتعاش این باور توحیدی رو به جهان هستی فرستادید و جهان هم یک انسان توحیدی رو برای رشد و پیشرفت شما در مسیرتون قرار داد واقعا همه کارهای خداوند دقیق و درست هشتش فقط کافیع که از خداوند درخواست هدایت کنیم و بعدش خودش میبرتت به ساحل..

    واقعا زندگی افراد موفقی مثل ایشون که با تلاش هاشون در حرفه های مختلف مثل اینکه بادیگارد میشه و بعدش هم میخواست افسر بشه و در همون زمان مبلغ دویست هزارتومان بخاطر قدرت بدنیش دریافت میکنه و بعدش نهضت سواد آموزی وبعدش لیسانس و فوق لیسانس و دکترا 🙄🙄🤔🤔

    و بعد از خدمت و الان هم استاد دانشگاه وتدریس میکنن

    وچقدر جالبع که سوالات شما رو هم توحیدی جواب داده

    اینکه…گفتند من اعتقادمه که بهشتی که در دنیایه دیگه میریم ادامه بهشتیه که اینجا روی زمین برای خودمون ساختیم!!

    یعنی باورم نمیشه🙄🙄🤔

    واقعا تمام این کامنت شما فوق العاده هدایتی و آگاهی و توحیدی و معجزه و رشد و پیشرفت و تاثیر گذار بود ..

    صحبت هایی که از سرگذشت زندگی شون گفتند .. از اینکه چقدر این انسان خود ساخته بود که در دوران جنگ جهانی دوم پدرشو از دست میده و بعدش مادرشو و بعدش از خواهر و برادرش جدا میشه و میره کار( یعنی جنگ یک تضادی بود ) که مسیر زندگیش رو تغییر داد و کلا قدم به قدم مسیرش نشون داده میشد 🤔 چقدر به درک و آگاهی خوبی هدایت شده بود که با اون ضربه ای که یهویی از اون افسر خورد بفکر درس خواندن افتاد و از تمام وقتش استفاده میکرد که یک شب شیفت و یک شب درس می خوند و در یک سال کلاس ششم رو تمام کرد.. ( یعنی یک انسان هدفمند )

    واقعا هر کدام از سوال هایی که از ایشون کردید و پاسخ های حکیمانه ی ایشون یک گنج گرانبهاست و واقعا نمی توان همه نکات رو اینجا یادآوری کنم ولی یکی از سوال ها و پاسخ ایشون رو خیلی دوست داشتم اینکه گفتید 👇👇👇👇

    سوال:بهترین نعمتی که خدا بهتون داده چیه؟

    جواب:اول از همه سلامتی، چون باید سالم باشی تا بتونی قدم های خوب برداری دوم

    از خداوند از نعمت هاش قدردانی کنیم

    ممنون و سپاسگذارم آقا صبای عزیز که زمان برای نوشتن این کامنت زیبا و پر محتواتون گذاشتید و آگهی

    تبلیغاتی تون تا این حد موفقیت آمیز بود بهتون تبریک میگم و تحسین تون می کنم و خواستم تشکر و قدردانی کنم برای اینکه با خواندن این کامنت زیبا و پرمحتوا تون به درک و آگاهی بیشتری هدایت شدم و بهترینع بهترین ها را برای شما دوست عزیز صبای توحیدی عزیز و برای همومون آرزومندم

    شاد و سلامت و تندرست و موفق و ثروتمند در دنیا و آخرت را براتون آرزومندم

    ممنون و سپاس

    🙏🙏🙏🙏🙏🥀🥀🥀👌👌👌👏👏👏🙋‍♀️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: