مثل ابوموسی نباشیم

دیدگاه زیبا و تأثیرگذار فاطمه عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

نام فایل خیلی تحریکم کرد ک ببینم استاد چی میخوان بگن. توصیفات شما درباره ابوموسی رو در فایلهای زندگی در بهشت شنیده بودم که خروسی هست که خیلی ترسوئه. از دایره امنش فراتر نمیره و یه محیط سربسته برا خودش ایجاد کرده نه میره اون طرف های جنگل ک کرم های جدید پیدا کنه، نه اکتشافی میکنه، نه میجنگه… هیچ بلایی هم سرش نیومده. خب ب قول استاد اگه از دید منطقی بهش نگاه کنیم شاید با خودمون بگیم چ باهوشه اینجوری اسیبی هم نمیبینه.اما یکی مثل استاد میگن من نمیخوام مثل ابوموسی باشم این زندگی رو دوست ندارم. ایشون افرادی رو که تو مسابقات مختلف شرکت کردن و جونشونو از دست دادن رو تحسین کردن، درسته ک ممکنه زندگی اونا کوتاه باشه ولی اونا واقعا تجربه کردن زندگی کردن رو. تجربه کردن خودشون و دنیای خودشونو. همیشه انتخاب استاد این بوده ک زندگی پر از ماجرا رو داشته باشن منم دوست دارم. دوست دارم خودم رو تجربه کنم، دنیامو تجربه کنم، پامو از مرزهای امنم فراتر بذارم و برم دنبال کسب تجربه های جدید مهارت های جدید. ب قول استاد ما هممون میمیریم و این دنیا در مقابل ابدیتی ک قراره باشیم به اندازه ی پلک بهم زدنه، پس چ خوبه ک زندگی باکیفیت داشته باشیم، به قول استاد ببلعیمش، تجربش کنیم، لذت ببریم. مهارت کسب کنیم، غذای جدید امتحان کنیم، یا مثلا درمورد خودم غذا بیش تر بپزم و ببینم بلدم. ببینم منم میتونم. بیش تر تنهایی برم بیرون، کافه،… با آدمای جدید بیش تر ارتباط بگیرم، کم تر بترسم از اینده ای ک اصلا معلوم نیس زنده باشم یا نه ک ازش میترسم و همین الانو زندگی کنم و لذت ببرم.

ب قول استاد ما زمان مرگمون معلوم نیس طوری زندگی کنیم ک موقع مرگ ب خدا نگیم ی روز دیگه بهمون وقت بده تا لذت ببریم، یه روز دیگه بهمون وقت بده تا تجربه کنیم زندگی رو. زندگی کردن و لذت بردن رو وابسته ب عامل بیرونی نکنیم ک مثلا اگه فلانی باهام باشه، اگه ب فلان موقعیت مالی برسم من حسم خوب میشه و لذت میبرم نه… اینجوری ما احساس مثبتمونو شرطی میکنیم و وابسته ب عامل بیرونی ک هیچ وقت پایدار نیس. احساس خوب و شادی درونمونه… درونیه و با نوع نگاهمون اتفاق میوفته، بیایم ذهنمونو طوری تغییر بدیم ک سعی کنیم فارغ از هرچیزی لذت ببریم، حالمون خوب باشه و تجربه کنیم زندگیو در هر جهت. وقتی استاد گفتن بنویسین امروز چ کار میتونین انجام بدین ک یه درصد زندگی رو بیش تر تجربه کنین و از محیط امنتون بیرون بیاین و اسم تکامل رو بردن خیلییی لذت بردم ک ارررره نیاز نیست هیجان زده بشیم و بلند شیم بریم یه کار خیلیی بزرگ انجام بدیم کاریو بکنیم ک مارو یه متر از محیط امنمون فراتر ببره…من این سوال رو از خودم پرسیدم و دیدم دوتا کار میتونم انجام بدم. البته الان دارم کار سومم انجام میدم

دیروز شهر ما بارون اومده و هنوز زمینا یکم سرده ولی خب هوا خوبه و پرنده ها دارن اواز میخونن. من اومدم تو حیاط نشستم و دمپایی هامونو گذاشتم زیر پام ک سردم نشه و دیگه نرفتم تو اتاق خیلیم خوبه

کار دومم این هست ک من چند روزه قراره دوستامو ببینم ولی هی یکیشون کار براش پیش میاد و ما نمیریم بیرون. با خودم گفتم خب چ کاریه ک من لذتمو دارم ب تعویق میندازم..من ک حال خوبم وابسته ب او نیست ک حتماً باشه تا بهمون خوش بگذره خلاصه ب اون دوستم پیام دادمو گفتم بیا بریم ما و این دفعه بریم ی جای جدید نه جاهای قبلیخلاصه فعلا سه تاکار انجام دادم و چقدر حس میکنم ب قول استاد زندگیم لذت بخش تر و قشنگ تر شده و حالم بهتره ک لذت بردنمو ب تعویق ننداختم.

استاد منم مثل شما مرگ رو ب خودم نزدیک میبینم و سعی میکنم زندگی رو یع فرصت کوتاه میبینم ک باید همون موقع ازش استفاده کنم و لذت ببرم نه اینکه به تعویق بندازم و بگم بعدا. نه… چون تضمینی برای زنده موندن ما وجود نداره…

خلاصه از نقطه امنمون بیرون بیایم. استاد میگن یه ساعت زندگی با کیفیت بهتر از صدسال زندگی بی کیفیته.. تو نقطه امنم نمونم و ترسو و ضعیف نباشم، اگه برم بیرون از این نقطه قطعا پاداش های من هم بزرگ تره و خدا پاداشو ب شجاعان میده نه ترسوها و ضعیف ها.. استاد حرف پر مفهومی زدین وقتی گفتین زندگی زیباییش ب تجربه کردنشه ن به طولانی بودن عمر…یعنی زندگی ای زیبا نیست ک طولانی باشه زیباییش ب تجربه کردن خودمون و دنیامون هست.

منتظر نظرات زیبا و تأثیرگزارتان هستیم.

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری مثل ابوموسی نباشیم
    357MB
    23 دقیقه
  • فایل صوتی مثل ابوموسی نباشیم
    22MB
    23 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

481 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «فاطمه گندمکار» در این صفحه: 6
  1. -
    فاطمه گندمکار گفته:
    مدت عضویت: 1866 روز

    سلام استاد عزیزم.

    یکی از موارد رشد من بعد از آشنایی با شما همین بود. من خودم ذاتا عاشق حرکت کردن و تجربه کردن هستم اما قبل از شما اینقدر واضح نمیشناختم این بُعد از شخصیتمو و اینقدر هم شجاع نبودم مثل الان که خیلی راحت تر وارد ناشناخته هام بشم.

    استاد عزیزم تا همین چند ماه پیش من تا حالا یک بار هم تنهایی بیرون نرفته بودم از خونه خونوادم اجازه نمیدادند . اون شرایط و اصلا دوست نداشتم اما حتی به ذهنم نرسیده بود که وارد این ترسم بشم تو خیال خودم به این شکل بود که صبر کن میری دانشگاه آزاد میشی.. دقیقا آبان ماه بود که داشتم یکی از قسمت های مصاحبه با شما رو گوش میکردم دفعه دوم که گوش کردم یه جرقه در من زده شد که پاشو تنهایی برو بیرون و وارد ترسات شو و من اون روز برای اولین بار تنهایی بیرون رفتم و نگم از حس بی نظیرش براتون..بعد از اون بار ده ها بار بیرون رفتم و جالبیش اینه که تنهایی بیرون میرم خودم با خودم میرم کافه میرم پیاده روی. من امسال از خواسته هام این بود که دانشگاه برم یه شهر دیگه و توی ذهنمم منطقم این بود که میخوام قوی تر و مستقل تر بشم و وابستگی هام از بین بره.چند وقت پیش با کامنت آقای ابودردایی محترم به یکی از بچه ها توی عقل کل متوجه شدم که دلیل اصلی این خواسته من اینه که من میخوام فرار کنم من میخوام برم یه شهر دیگه تا به راحتی به خواسته هام برسم مثلا همین بیرون رفتن تنهایی خیلی راحت تر بشه یا اینکه توی پوششم راحت تر باشم متوجه شدم که من دارم فرار میکنم و اگر برم قطعا چیزی بهتر نمیشه و من باید همین جا تو شهر خودم با شجاعت به آزادی هایی که میخوام دست پیدا کنم و بعد هدایت میشم به مهاجرت متوجه شدم که اصلا شیراز(شهرم)هنوز نقطه امن من نیست که من از دایره امنم خارج بشم من باید همین جا بمونم با قدرت به هر ترسی که باید وارد بشم از بابا نترسم و پوششم و به همون شکل دربیارم که خودم میخوام از بابا نترسم و هر وقت دلم میخواد با هر کی دلم میخواد برم بیرون و آزاد باشم. من باید توی همین شهر و در کنار خونوادم استقلالمو بدست بیارم و وابستگی هارو از بین ببرم .اصلا شیراز کلللللی جا داره که من هنوز نرفتم و تجربش نکردم… و به لطف و هدایت خدا الان با قدرت شیراز و برای ادامه زندگی انتخاب میکنم و جالبیش اینه از وقتی به این نتیجه رسیدم شجاع تر شدم و جسور تر. اون موقع خیلی از ترس هارو واردش نمیشدم و حتی شرک میورزیدم با این خیال که فقط چند ماه تحمل کن میری یه شهر دیگه و بعد دیگه همه چی عالی میشه.خدایا شکرت برای این هدایت بی نظیرت❤️❤️

    استاد هر بار که میرم بیرون سعی میکنم جاهای متفاوتی رو برم و این یه فرایند تکاملیه .اولا جاهای نزدیک به خونمون بعد هی میرفتم یه کوچولو دورتر هی یه کوچولو دورتر تا این که تا الان کللی تجربه های جدید و متفاوت داشتم و من اگر وارد ترسم نمیشدم کلی لذت زندگی و اعتماد بنفس و نزدیکی به خدا رو از دست میدادم.

    استاد یکی از شجاعت ها و مهارت های من توی حوزه رانندگی بود. خیلی وقت بود بلد بودم اما اکثرا خارج از شهر میروندم و اگر توی شهر هم بود یکی کنارم مینشست.یکی دوبار اول که تنهایی رفتم توی شهر خیلی از ترافیک میترسیدم و یکی از ترسای من بود اونم به خاطر اینکه از بچگی همیشه فکر میکردم خیلی سخته هی بخوای سرعتتو کم کنی دنده رو بزنی یک و .. خلاصه یکی دوبار اول خیلی میترسیدم و وقتی میخواستم برونم بدنم کاملا منقبض بود و کلا تو فرمون بودم ولی دفعه های بعدی اعتماد به نفسم بیشتر و تواناییم بیشتر و این تجربه که تنهایی با ماشین بری بیرون یکی از بی نظیر ارین های دنیاس. و من الان آماده هستم تا یه مهارت جدید رو یاد بگیرم و میخوام برم کلاس کامپیوتر و کامپیوتر و حرفه ای یاد بگیرم💪

    استاد چند روز خودم تنها پیش رفتم خونه پدر بزرگم و چقدر محیط خونه دلگیر و دل مرده بود. پدر بزرگم به بهانه پیری و اینکه من نمیتونم هیچ کاری انجام بدم از صبح تا شب فقط غذا میخوره و میگیره میخوابه خیلی بخواد فعالیت بکنه یک ساعتم میره بیرون میاد درصورتی که پدربزرگ من کاملا سلامته و میتونه راه بره و بنظرم حتی روحیش هم از بقیه هم سن و سالاش بهتره..بنظرم یجورایی منتظر نشسته تا زمان مرگش فرا برسه چون عملا هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگیش نداره..

    منم دلم میخواد زندگی کنم دوست دارم تجربه کنم دوس دارم نامحدود ترین شخصی باشم که میشناسم ازاد آزاد. دوس دارم بی نهایت طعم غذا رو تجربه کنم دوس دارم به هزاران هزار جای جدید و تجربه کنم دوس دارم مهاجرت کنم به جاهای مختلف به خارج از کشور. دوس دارم نماد یه زن قوی و قدرتمند باشم و این چیزیه که بهش مطمئنم..

    چقدر حس قدرت میکنم وقتی نگاه میکنم به زندگی ای که گذروندم و بخش اعظم اون و حال خوب و لذت و زندگی برای خودم تشکیل داده..الهی شکرتتت..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  2. -
    فاطمه گندمکار گفته:
    مدت عضویت: 1866 روز

    کامنتا رو خوندم و نتیجه بچه ها رو دیدم منم اومدم بگم از نتایجم🤩🤩

    اول بگم که خیلی خوشتیپ شدی استاد خفنم😍😍

    منم به لطف الله آدمی هستم که عاشق حرکتم و فراری از ساکن و راکد بودن اما خب خیلی وقتا نجوا ها و ترسا سراغم میومدن که شاید من و از حرکت نگه میداشت اما الان میفهمم که ترس ها مانع من نیستند و من باید حرکت کنم حتی با وجود ترس ها تا ایمانم و.قوی تر کنم و زندگی بهتری رو تجربه کنم..

    من از حیوونا خیلی میترسیدم و الان در مرحله وارد شدن به اون ترس هستم الان میتونم گربه ها رو لمس کنم و مشتاقم که سگ هم لمس کنم اما فرصتش پیش نیمده. الان که وارد این ترسم شدم میبینم که چقدر احساس خوبی بهم میده و من اگر تا آخر عمر فراری بودم از حیوونا چه لذت ها و عشق های و عزت نفس هایی رو از دست میدادم.

    من به محض گرفتن گواهینامه با ماشین مدل بالا رفتم تو شهر رانندگی کردم. ماشین مال داداشم بود و نجوا ها هی میگفتن الان میری یهو تصادف میکنی میزنی ماشین داداشت و داغون میکنی دقیقا یادمه وقتی داشتم اینارو میگفتم زده بودم کنار و داشتم فکر میکردم اما یک آن به خودم گفتم برو وارد ترست شو عزت نفس یعنی حرکت در عین ترس و این و بدون که خدا پیشته اگر قرار باشه تصادف کنی میکنی و مطمئن باش به تفعته و اگر هم قرار نباشه هم که هیچ…الان هم یه مدت دور بودم از ماشین و رانندگی ولی درخواستشو به خدا دادم و بابام یه ماشین دیگه خریده و من یکی از برنامه هام برای تجربه بیشتر زندگی اینه که با این ماشین و تنهایی یا با یکی از دوستام برم جاهای دیدنی شهرم و که تا حالا نرفتم ببینم😁

    استاد اینم بگم که لذت بردن از زندگی و تجربه بیشتر زندگی رو شما به صورت غیر مستقیم در سریال زندگی در بهشت دارید به ما یاد میدین و توی این چهل روزی که شما نبودید این الگو گرفتن از مریم جون برای من خیلی برجسته شد و من تصمیم گرفتم که مثل ایشون برم تو دل ناشناخته ها و کارهای خودمو خودم انجام بدم مثلا همین پریروز خودم کنکورم و ثبت نام کردم دوسال اخیر همش میرفتم کافی نت و فکر میکردم سخته و نمیشه ولی این دفعه خودم انجامش دادم و اعتماد به نفسم خیلی بالاتر رفت. و الان هم یکی از کارهایی که می خوام برای تجربه بیشتر زندگیم انجام بدم اینکه آشپزی کنم و امروز ظهر قراره استارت پخت یک غذای جدید رو بزنم.🤩

    استاد من توی ترس از تاریکیم خیییلی بهتر شدم البته هنوز مرکزی روی این مورد کار نکردم ولی باز هم چون مدارم بالاتر رفته ترس از تاریکیم خیلی کمتر شده..

    یکی از کارای دیگه انجام دادم این بود که تنهایی بیرون رفتن با اینکه خونوادم اجازه نمی‌دادند و منو محدود می‌کرد نسرین داستان ولی من دارم روی این مورد کار می‌کنم که تمام قدرت زندگی دست خودم و با تغییر افکار خودم رفتار آنان تغییر بدم…. از وقتی که تنهایی بیرون میرم زیبایی بیشتری رو میبینم در مدار بالاتری از ثروت قرار گرفتم و به خداوند نزدیکتر شدم و عزت نفس هم بیشتر شده و دارم پخته تر میشم..الهی شکرت

    عاشقتم استاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  3. -
    فاطمه گندمکار گفته:
    مدت عضویت: 1866 روز

    درود به شما دوست عزیز و شجاع من.

    من خیلی کیف کردم از این تصمیم و این شجاعت که در عین ترس حرکت کنی و بزنی تو گوش ترست. مطمئنم که سفر فوق العاده ای خواهید داشت چون تنهایی خیلی آدم به اصل خودش نزدیکتره و میتونه درک بالاتری از هر چیزی داشته باشه و علاوه بر اون شما با انجام این کار خیلی زندگی قشنگ تری رو تجربه میکنید و همونطور که خودتون میدونید خیلی با عزت نفس تر میشید والبته که به خداوند هم خیلی نزدیک تر میشد چون خدا شجاعان رو دوس داره❤️

    عاشقتم و امیدوارم سفرت و بترکونی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  4. -
    فاطمه گندمکار گفته:
    مدت عضویت: 1866 روز

    سلام دوست شجاع و جسور خودم.

    من به شما افتخار میکنم بخاطر این جسارت و مهاجرت و رفتن تو دل ناشناخته ها. هدفم از این کامنت علاوه بر تحسین شما اینه که منم شیراز زندگی میکنم و خیلی برام جذاب بود که شما به شیراز مهاجرت کردین. اگر هر کمکی از دست من برمیاد حتما بهم بگید البته نمیدونم چند وقته شیرازید ولی به هر حال برای من خیلی افتخار که به یکی از اعضای خونوادم بتونم کمکی کنم..من فاطمم ۱۹ سالمه…

    عاشقتم❤️دوست شجاع

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    فاطمه گندمکار گفته:
    مدت عضویت: 1866 روز

    سلامی پر از عشق به شما نفیسه خانم دوست داشتنی.

    راستش اومدم ازتون تشکر کنم، از وقتی کامنت اینکه وارد ترساتون شده بودین رفتین رانندگی کردین و نمایشگاه و …که براتونم کامنت نوشتم هیجان و ذوق تمام وجودم و گرفت و جسارتم که چند ماه بود خاموش شده بود روشن شد منم خواستم وارد ترسام بشم منم خواستم برم توی محیط های خارج از منطقه امنم..بعد از اون کامنت که چندین و چندبار خوندمش رفتم چند تا دیگه از بقیه کامنتاتونم خوندم که تقریبا توی همینایی که من خوندم، همش ردپایی از شجاعت و ورود به ترس بود و این هی من و بیشتر مصمم میکرد که وارد ترسام بشم مخصوصا که بعضی از ترسام با شما یکی بود،، خیلی قشنگ مینویسید جوری که تاثیر گذاری. حرفاتون و خیلی زیادتر میکنه و در کنارش من سپاسگزارم از شما بخاطر تغییرتون بخاطر جهاد اکبری که به خرج دادین تا متحول بشین که باعث شدین علاوه بر زندگی خودتون دنیا رو واسه بقیه آدما هم جای بهتری برای زندگی بکنید، مثل منی که آماده یه تلنگر بودم تا از ترسام بیرون بزنم و با خوندن کامنت شما این اتفاق افتاد و من امروز وارد سه تا از ترسام شدم..

    یکیش این بود که سگ و لمس کردم اونم منی که یه زمانی خیلی خیلی از حیوونا میترسیدم اما خداوند کمکم کرد اول یکی رو تو زندگیم اورد که اون عاشق حیوونا بود و اصلا ترس نداشت و دوم تکاملی این ترس و از بین بردم اول گربه بعد جوجه رنگی بعد ببعی و درنهایت هم سگ 😍و دیگری توجه نکردن به حرف بقیه تو زندگیت،(من تو زندگیم حرف هیچکس برام مهم نیست اما خونوادم رو هنوز باگ دارم نسبت به این موضوع ) که ایندفعه مامانم بود که توی بیرون رفتن من از خونه یخورده سخت میگیره اما من گفتم انجامش میدم و دادم..حس رهایی بی نظیری داشتم پر از اعتماد بنفس و پر از یاد خدا شده بودم. راستی یه اتفاق دیگه این بود که من یه دوست دارم که پسر هست یه دوست عادیه که بسیار پر از انرژی مثبت و حال خوب هست و امروز داشت تشویقم میکرد یخاطر ورود به ترس هام و من برای اولین بار از لفظ عاشقتم براش استفاده کردم لفظی که تیکه کلاممه اما خیلی وقتا چون پسر بود مخفی میکردم احساس خوبی رو که میتونستم با این کلمه به خودم بدم😍😍

    امروز توی مسیرم سوار مترو شدم و یاد شما افتادم که اگهی بازرگانیتون و توی مترو انجام دادین و بیصبرانه منتظر روزی شدم که منم این کار رو انجام بدم البته که من هنوز دوره عزت نفس و تهیه نکردم🌹🌹

    باز هم سپاسگزارم دوست فوق العاده من، قشنگیش اینه اینجا یه جای خاصه که همه به هم خالصانه عشق میورزند همه به هم احترام میذارند و همه با هم دوست اند فارغ از سن و جنسیت و دین و ملیت…

    از استاد عزیزم که عاشقانه دوسش دارم ممنونم که همچین سایت بی نظیری رو راه انداخت و ماها رو از جاهای مختلف دنیا کنار هم اورد تا زندگی بهتری داشته باشیم❤️❤️❤️

    عاشقتونم..ایشالا روز به روز پر قدرت تر به ترساتون وارد بشید و ارامش بیشتری رو در کنار خداوند حس کنید🌹

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  6. -
    فاطمه گندمکار گفته:
    مدت عضویت: 1866 روز

    سلام دوست زیبای خودم😍❤️

    آفرین به شما به خاطر مهارت های ورزشیت و همین که با دست آزاد بخوای دوچرخه سواری کنی که البته خود من این و بلد نیستم و بی صبرانه منتظر وقتی میمونم که این مهارت و کسب کنم..

    راستش بنظرم همه ما آدما این ترسا رو داریم حالا هر کس نسبت به شرایطش ترساش فرق میکنه ولی ترس از تغییر دادن شغل یا درخواست از دیگران کاملا طبیعی هست و ما باید در عین اینکه ترس داریم واردش بشیم مثل خود شما که با اینکه میترسیدین از سگ لمسش کردین یا مثل خودم که وقتی نزدیک سگ بودم و داشت خودش و بهم میمالوند چشام و بسته بود و ضربان قلبم خیلی بالا بود اما از اون لحظه داشتم لذت میبردم و میدونستم باید انجامش بدم..همه ی ترس ها اولشون همین جوریه اولش ادم پر از هیجانه و شیطان بازم داره اخرین زوراشو میزنه که مارو منصرف کنه.

    بهتون پیشنهاد میکنم مقاله تعهد به خواسته یا رهایی نسبت به آن و فایل مصاحبه با استاد قسمت ۲۰ رو نگاه کنید..برای من که غوغا کرد و نقش بزرگی توی ورود به ترسام داشت.

    درمورد درخواست از دیگران من خودمم برام سخت بود اولش همین الانم راحت راحت نیست اما وقتی به این فکر میکنم که یه تمرین هست و چیزی از من کم نمیکنه خیلی بهتر انجامش میدم.

    ماها بخاطر تربیتمون خیلی برامون سخت سده درخواست کردن فکر میکنیم کوچیک میشیم فکر میکنیم غرورمون شکسته میشه اما وقتی اون کسایی که میخوایم ازشون درخواست کنیم و دستی از خدا ببینیم و اینطوری بگیم که من درخواستمو میکنم اگر قبول کرد که اوکی اگر نکرد ناراحتی نداره حتما حتما خدا راه حل بهتری برام داره حتما میخواد از یه دست دیگش بهم کمکم بکنه..و البته که اینقدر باید این حرفا تکرار بشه که به باور تبدیل بشه.

    من خودم یادمه پارسال اولین بار بود با مسئله درخواست آشنا میشدم و باید کلاسی رو ثبت نام میکردم، تصمیم گرفت از داداشم درخواست کنم و البته که خیلی هم برام سخت بود و همون فکرا که دارم کوچیک میشم و…اما با خودم گفتم این یه تمرین برا عزت نفسه انجامش بده اصلا قشنگی زندگی به همین هیجاناتشه دیگه و انجامش دادم و اونم قبول کرد. شاید اگر میترسیدم و انجامش نمیدادم اصلا اون کلاس و ثبت نام نمیکردم و خودم و محروم میکردم از ثروت رفتن به اون کلاس…درواقع همه اینا برمیگرده به توحید که چطوری به موضوع نگاه کنیم اگر این شکلی نگاه کنیم که خدا پشت همه ی این داستاناس و اصلا خود اون طرف خدا هست و قبول کردن یا نکردن درخواستمون فقط و فقط تحت فرمان خدا هست خیلی برامون راحت تر میشه انجامش…

    به تجربه فهمیدم که هر چی بیشتر وارد ترسام میشم شجاعت و انرژی بیشتری میگیرم که ترس های بعدی و بعدی هم زیر پا بذارم . نمیدونم ساید بهترین حسی که تجربه کردم همین ورود به ترس هاست و اعتماد به نفس و مهم تر از اون ایمان به خدای بعدش…

    راجب رانندگی من دو تا چیز که بهم قدرت و انرژی میداد که انجامش بدم یک این بود که نمیتونستم تحمل کنم کسی با اون تفکراتش من و به خاطر خانم بودنم و رانندگی نکردن مسخره کنه و درواقع لذت رانندگی کردن و نشنیدن این حرفای بقیه برام لذت بخش تر از رنج شنیدن اون حرفا بود و یجورایی این دیدگاه آدم ها به من کمک کرد و من و حُل داد تا رانندگی کنم…

    دومین مورد این بود که دائما به خودم میگفتم ببین فاطمه تو میری رانندگی میکنی همه چی دست خداست اگر قرار باشه اتفاقی بیفته تو خونه هم بشینی اون اتفاق می افته و اگر قرار هم نباشه مشکلی پیش بیاد که نمیاد به همین راحتی و بعد وارد ترسم میشدم یجورایی سعی میکردم بهش فکر هم نکنم تا جولان نکنه انگار پیش خودمم یه غروری داشتم که نمی‌خواستم ذهنم بم بگه تو از رانندگی توی جای شلوغ میترسی…

    خداوند رزاقه و رزق بی حساب میده ، خدایی که میلیون ها نفر مثل استاد خودمون ثروت بی نهایت داده پس به منم میده من باید سطحم رو وسیع کنم تا ثروت بیشتری رو کسب کنم و بنظرم باید رهاش کنی بهش فکر نکنی، به پول کلاس رانندگی و ارتودنسی.. باید رها باشی بگی خدا خودش میرسونه حتما الان وقت مناسبی نیست و دائما به بقیه ثروت های زندگیت توجه کنی به همون مقدار پولی که شاید زیاد هم نباشه اما تو حسابته به همون لباس زیبایی که بر تن داری به غذا به گوشی با ارزشی که توی دستته و…

    دوست عزیزم سپاسگزارم از تحسبن شما🌹🌹 سپاسگزارم که بی قید و شرط عشق میورزید. من از چند روز پیش که به ترس هام وارد شدم خیلی شجاع شدم خیلی با اعتماد بنفس تر شدم و توحیدی تر، و هیجان دارم برای ورود به ترس های دیگم و مشتاقم براش،،

    ممنونم که این کامنت و گذاشتید و من دستام به حرکت دراومد و چیزهایی رو گفتم که برای خودم هم الهام بخش بود و خیلی چیزارو بهم یاداوری کرد…

    عاشقتم😍شاد باشی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: