مثل ابوموسی نباشیم

دیدگاه زیبا و تأثیرگذار فاطمه عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

نام فایل خیلی تحریکم کرد ک ببینم استاد چی میخوان بگن. توصیفات شما درباره ابوموسی رو در فایلهای زندگی در بهشت شنیده بودم که خروسی هست که خیلی ترسوئه. از دایره امنش فراتر نمیره و یه محیط سربسته برا خودش ایجاد کرده نه میره اون طرف های جنگل ک کرم های جدید پیدا کنه، نه اکتشافی میکنه، نه میجنگه… هیچ بلایی هم سرش نیومده. خب ب قول استاد اگه از دید منطقی بهش نگاه کنیم شاید با خودمون بگیم چ باهوشه اینجوری اسیبی هم نمیبینه.اما یکی مثل استاد میگن من نمیخوام مثل ابوموسی باشم این زندگی رو دوست ندارم. ایشون افرادی رو که تو مسابقات مختلف شرکت کردن و جونشونو از دست دادن رو تحسین کردن، درسته ک ممکنه زندگی اونا کوتاه باشه ولی اونا واقعا تجربه کردن زندگی کردن رو. تجربه کردن خودشون و دنیای خودشونو. همیشه انتخاب استاد این بوده ک زندگی پر از ماجرا رو داشته باشن منم دوست دارم. دوست دارم خودم رو تجربه کنم، دنیامو تجربه کنم، پامو از مرزهای امنم فراتر بذارم و برم دنبال کسب تجربه های جدید مهارت های جدید. ب قول استاد ما هممون میمیریم و این دنیا در مقابل ابدیتی ک قراره باشیم به اندازه ی پلک بهم زدنه، پس چ خوبه ک زندگی باکیفیت داشته باشیم، به قول استاد ببلعیمش، تجربش کنیم، لذت ببریم. مهارت کسب کنیم، غذای جدید امتحان کنیم، یا مثلا درمورد خودم غذا بیش تر بپزم و ببینم بلدم. ببینم منم میتونم. بیش تر تنهایی برم بیرون، کافه،… با آدمای جدید بیش تر ارتباط بگیرم، کم تر بترسم از اینده ای ک اصلا معلوم نیس زنده باشم یا نه ک ازش میترسم و همین الانو زندگی کنم و لذت ببرم.

ب قول استاد ما زمان مرگمون معلوم نیس طوری زندگی کنیم ک موقع مرگ ب خدا نگیم ی روز دیگه بهمون وقت بده تا لذت ببریم، یه روز دیگه بهمون وقت بده تا تجربه کنیم زندگی رو. زندگی کردن و لذت بردن رو وابسته ب عامل بیرونی نکنیم ک مثلا اگه فلانی باهام باشه، اگه ب فلان موقعیت مالی برسم من حسم خوب میشه و لذت میبرم نه… اینجوری ما احساس مثبتمونو شرطی میکنیم و وابسته ب عامل بیرونی ک هیچ وقت پایدار نیس. احساس خوب و شادی درونمونه… درونیه و با نوع نگاهمون اتفاق میوفته، بیایم ذهنمونو طوری تغییر بدیم ک سعی کنیم فارغ از هرچیزی لذت ببریم، حالمون خوب باشه و تجربه کنیم زندگیو در هر جهت. وقتی استاد گفتن بنویسین امروز چ کار میتونین انجام بدین ک یه درصد زندگی رو بیش تر تجربه کنین و از محیط امنتون بیرون بیاین و اسم تکامل رو بردن خیلییی لذت بردم ک ارررره نیاز نیست هیجان زده بشیم و بلند شیم بریم یه کار خیلیی بزرگ انجام بدیم کاریو بکنیم ک مارو یه متر از محیط امنمون فراتر ببره…من این سوال رو از خودم پرسیدم و دیدم دوتا کار میتونم انجام بدم. البته الان دارم کار سومم انجام میدم

دیروز شهر ما بارون اومده و هنوز زمینا یکم سرده ولی خب هوا خوبه و پرنده ها دارن اواز میخونن. من اومدم تو حیاط نشستم و دمپایی هامونو گذاشتم زیر پام ک سردم نشه و دیگه نرفتم تو اتاق خیلیم خوبه

کار دومم این هست ک من چند روزه قراره دوستامو ببینم ولی هی یکیشون کار براش پیش میاد و ما نمیریم بیرون. با خودم گفتم خب چ کاریه ک من لذتمو دارم ب تعویق میندازم..من ک حال خوبم وابسته ب او نیست ک حتماً باشه تا بهمون خوش بگذره خلاصه ب اون دوستم پیام دادمو گفتم بیا بریم ما و این دفعه بریم ی جای جدید نه جاهای قبلیخلاصه فعلا سه تاکار انجام دادم و چقدر حس میکنم ب قول استاد زندگیم لذت بخش تر و قشنگ تر شده و حالم بهتره ک لذت بردنمو ب تعویق ننداختم.

استاد منم مثل شما مرگ رو ب خودم نزدیک میبینم و سعی میکنم زندگی رو یع فرصت کوتاه میبینم ک باید همون موقع ازش استفاده کنم و لذت ببرم نه اینکه به تعویق بندازم و بگم بعدا. نه… چون تضمینی برای زنده موندن ما وجود نداره…

خلاصه از نقطه امنمون بیرون بیایم. استاد میگن یه ساعت زندگی با کیفیت بهتر از صدسال زندگی بی کیفیته.. تو نقطه امنم نمونم و ترسو و ضعیف نباشم، اگه برم بیرون از این نقطه قطعا پاداش های من هم بزرگ تره و خدا پاداشو ب شجاعان میده نه ترسوها و ضعیف ها.. استاد حرف پر مفهومی زدین وقتی گفتین زندگی زیباییش ب تجربه کردنشه ن به طولانی بودن عمر…یعنی زندگی ای زیبا نیست ک طولانی باشه زیباییش ب تجربه کردن خودمون و دنیامون هست.

منتظر نظرات زیبا و تأثیرگزارتان هستیم.

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری مثل ابوموسی نباشیم
    357MB
    23 دقیقه
  • فایل صوتی مثل ابوموسی نباشیم
    22MB
    23 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

481 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «ناهید رحیمی تبار» در این صفحه: 3
  1. -
    ناهید رحیمی تبار گفته:
    مدت عضویت: 1145 روز

    سلام به استاد عزیزونازنینم ومریم جون عزیزم.

    منم دوس ندارم مثل ابوموسی باشم .

    از این جور شخصیتا اصلا خوشم نمیاد وکم باهاشون ارتباط میگیرم.

    از آدمهایی که وقتی میبینیشون مثل سالهای گذشتشون هستن و هیچ تغییر از هیچ لحاظی نکردن نه فکری وعقلی ونه به لحاظ جایگاهی .

    بنظر راضیم هستن ولی من ازشون انرژی منفی میگیرم .

    یه جورایی جایی باشنم از دسشون فرار میکنم.

    حالا خودمم زیاد اهل ریسک نیستم اما همیشه دنبال تغییر و تحول تو زندگیم هستم .

    ریسکم دوست دارم منتهی متاسفانه به دلیل وابستگی به فرهنگ و جامعه ومردهایی که همسرامون هستن از انجام خیلی کارا دست میکشیم .

    ومصلحت رو بر عقب نشستن میبینم.

    این هفته میخام لپ تاپ شخصی برای خودم بگیرم .

    هیچ سر رشته ای از کامپیوتر و برنامه هاش ندارم .

    ولی خیلی تمایل دارم یاد بگیرم .

    ب همین منظور برا خودم دارم لپ تاپ میخرم که حتمن دنبالش برم وبا برنامه های آشنا بشم بلکه قدمی باشه برای اتفاقات بهتر دیگه .

    دلم یه انگیزه میخاد برای رشد بیشتر .خیلی فکر کردم که چکار کنم که تنوعی تو زندگیم بدم .

    مشغول چ کاری بشم که برام مستمر ثمر باشه .تا اینکه به این نتیجه رسیدم .

    البته ناگفته نمونه .مدام این نجوا تو ذهنم میاد که ناهید فک نکنم بتونی برنامه هاشو خوب یاد بگیری .

    اما اینبار میخام بر خلاف این افکار ودر جهت مخالف این افکارم، قدم بردارم .

    دلم میخاد خودمو محک بزنم .

    کلا این جمله تو خیلی از برنامه های ذهنیم میاد وباعث میشه حرکت نکنم .

    اما اینبار میخام بهش غلبه کنم .

    شاید زمان بیشتری ببره تا آموزش ببینم اما مهم نیست .

    خیلی دلم میخاد حتی تا جایی پیش برم که بتونم یه شغل مناسب برای خودم بوجود بیارم .

    امیدوارم به این هدفم برسم .

    به خودم فرصت میدم وسعی میکنم از وقت وزمانم درست استفاده کنم.

    افکار وباور غلطی که تو این راستا تو ذهن من پرسه میزنن اینه که قدرت انجام چن تا کارو با هم نداری .الان که خونه داریت عالیه وحواست به هم چی هست ، نمیتونی به کار دیگه بچسبی !!!

    واقعن دلم میخاد این افکارو بزارم کنار.

    خیلی مصمم به این تغییر هستم امیدوارم خداوند خیلی خوشگل کنارم باشه وخیلی خوشگل هدایتم کنه .یه موضوع دیگه ای که چند وقتیه باهاش درگیر بودم این بود که وارد یه رابطه ی سمی با یه آدم ب نظرم سمی شده بودم .

    البته مدت زمانش خیلی کم بود و رابطه ای که با این شخص داشتم مدت زمان کمی بود .

    اما همین که بود داشت آزارم میدادوجرات بیرون اومدن ازش رو نداشتم .

    نمی‌دونم روم نمیشد.ترس از قضاوت داشتم .یا فکر میکردم ب درد هم می‌خوریم شاید یه روز به کار هم بیاییم .نمی‌دونم هرچی بود که اصلا انرژی مثبتی از این رابطه دریافت نمیکردم. .

    تا اینکه شهامت اینو پیدا کردم ودیروز بهش پیام دادم و گفتم عذر میخام منو و شما از لحاظ فکری خیلی از هم فاصله داریم وسبک و روشمون برای زندگی خیلی متفاوته .

    ب نظرم بهتره با هم ارتباطی نداشته باشیم .

    در اوج هنگی ،بنده خدا قبول کرد.

    ومن به راحتی ازش خداحافظی کردم .

    شاید باورتون نشه انقد این رابطه با وجود اینکه مدت کمی بود ،تو مغزم سنگینی می‌کرد که الکی الکی تو خونه حالمو بد میکرد.بدون اینکه اتفاقی بیفته من پیش پیش حالم بد میشدتا اینکه این تصمیم جدی رو گرفتم .

    پیش خودم گفتم نهایت میخاد ناراحت بشه خب بشه منم دارم اذیت میشم اصلا حوصلشو نداشتم چون هیچ انرژی مثبتی ازش دریافت نمی‌کردم .

    خوب می‌فهمیدم فقط دارم وقتمو‌ هدر میدم .

    خداروشکر که امروز این شهامت وجسارتها را از استاد عزیز یاد گرفتیم وخودمونو تحت هر شرایطی وقف نمیدیم بلکه دنبال راهکاری برای بهتر کردن شرایط هستیم .

    یه برنامه ی قشنگ دیگه برای سال جدیدم دارم.

    البته پارسالم گفته بودم اما پیگیرش نشدم ودنبالش نرفتم .

    اما امسال حتمن میرم .

    من عاشق اسب سواری هستم .واتفاقا پیست اسب سواری نزدیک خونمونه ومشکل خاصی بابت رفت وآمدش ندارم .

    باید سال جدید برم آموزش ببینم چون خیلی نیاز به این هیجان دارم .

    میگم خیلی از کارمو‌ به خاطر همسرم که خوشش نمیاد کنار گذاشتم ودنبالش نمیرم .

    اما اندفع میرم .

    به خودشم گفتم .اولش مخالفت می‌کنه اما بعدش چاره ای نداره بپذیره .

    دقیقا ابوموسی بودن جالب نیست وخیلی از لذتها را از خودت محروم کردنه .

    باید بخای تا بشود .

    من با صداقت وشهامت میپذیرم که اگر هر جا اوضاع بر وفق مرادم نگذشته خودم عاملش بودم .

    اکثر ما آدمها یه کم تن پروریم .

    دلمون میخاد همه چیز حاضر و آماده بیاد سمتمون .

    زیاد حوصله ی درگیر کردن خودمونو با موضوعات ومسائل مختلف رو نداریم.

    دقیقا از محل امنمون راضی هستیم .

    لذت بردن از این دنیا و رسیدن به خواسته ها وتلاش وحرکت کردن در راستای اون، خیلی خوبه .

    تو رو وادار میکنه برای تحرک .برای انگیزه .برای داشتن انرژی وهدف .حتی برای شاد بودن وشاد زیستن!

    شایدم تو تصوراتمون فک میکنیم که وقت، زیاد داریم حالا بعدن انجامش میدیم .

    همین باور خیلی فریبمون میده .

    دنیا رو زود گذر نمی‌بینیم وقتی که به آخر خط رسیدیم اونوقت تازه دوزاریمون میفته که چ اشتباهی کردیم وچ موقعیتهایی رو از دست دادیم .

    مثل کسی که میمیره والتماس می‌کنه که فقط یه شب بزارید من بر گردم .

    دقیقا ما هم همچین حس بدی رو تجربه میکنیم که متاسفانه دیگه کاریش نمیشه کرد.

    اونوقته که آه وافسوس وغبطه وحسرت خیلی چیزا رو میخوریم .

    خوش به حال کسانی که در هر لحظه دنبال چالش برای خودشون هستن .

    خوش به حال کسانی که موقعیت وشرایط خوبی دارن.

    می‌دونم این جملم بهونه بود.

    خدا برا کسی که بخاد حتمن هدایت خودشو نشون میده .

    یادمه ماه‌های اولی که فایلهای استاد رو گوش میکردم خیلی بیشتر از این حرفا انگیزه وانرژی داشتم چون فک میکردم زود به همه چی میرسم.

    تازه این جمله ها وحرفها به گوشم رسیده بود .ومنم خیلی مشتاق بودم ودر خودم این تغییرات رو خیلی می‌دیدم .

    اما به مرور زمان متوجه شدم همچین خبرایی نیست .

    تو برای بدست اووردن هرچیزی باید تلاش کنی حرکت کنی صبر کنی تا بدسش بیاری.

    زمان واختیارش دست تو نیست .

    موقعیتها وشرایطتت می‌تونه موانعی سر راهت بزاره یا نه ! می‌تونه پله های ترقی تو باشه .

    البته نه اینکه باورم این باشه که هرچیزی سخت بدست میاد.

    نه منم ذهنمو جهت دهی میکنم که باور کنم هر چیزی راحت بدست میاد.

    ب نظر من برای کسانی که به هر نحوی مجرد زندگی میکنن همه ی این مطالبی که استاد میگن، نه تو این فایل تو اکثر فایلهاشون خیلی راحتر وبی دقدقه تر میشه پیش رفت وبدست اووردش.

    اونی که کوتاهی می‌کنه واقعن دیگه کم کاری از خودشه .

    منتهی برای افراد متاهلی مثل ماها،دوباره به‌خصوص تو دایره ی ما خانومها دوباره به خصوص تو محیط سر بسته ومحدودی مثل شهر ما ،واقعن رسیدن به خواسته ها وپیش رفتن با قانون واین داستانا یه جاهایی فقط آرزوست یا اینکه زمان زیادی میبره تا بدست بیاد.

    واقعن این باورم نیست .چیزی که تجربه دارم میکنم رو میگم .

    اینو منی میگم که 4ساله دارم رو خودمو وتغییراتم کار میکنم .

    منی که سالهاست همسری اختیارکردم که با عقل واحساس وشرایط اون موقعه ینی 30سال پیش بوده ،حالا چ توقعی دارم ؟!

    کل زندگیمو سپردم به خدا چون خودم سر درگمم که چکاری انجام بدم بهتره ؟

    میایی منطقی فکر کنی میبینی خب زندگیت ظاهرن خوبه .

    میایی احساسی نگاه کنی میبینی با اون‌چه که تو میخای فرسنگ‌ها فاصله داره .

    پس چاره ای نداری جز اینکه بپذیری وکنار بیایی وسعی کنی حال خودتو خوب نگه داری تا ببینی بعدها سرنوشت با تو چکار خواهد کرد.

    دوست ندارم یه چیزیو خراب کنم تا یه چیز دیگه بدست بیارم.

    بنابراین باید همه چیزو بپذیرم تا ببینم خداوند برام‌چی میخاد.

    من همه جوره همه چی زندگیمو بررسی میکنم .

    هم بالاشو میبینم هم پایینشو .

    اما واقعن هیچ وقت تو این زمینه نمیتونم تصمیم درست بگیرم .

    چون نمی‌دونم تصمیم درست ، چیه ؟!

    من تنها تو این زندگی نیستم که بخام خودخواهانه فقط به خودم فکر کنم .

    باید تا یه جایی مسیرو با خانوادم پیش برم تا فرصتی که میخام بدست بیاد.

    منظورم فرزندامن.

    بخاطر ترسهام نموندم .خودم تمایل به بودن در کنارشون دارم .

    یه جورایی خودمو تسلیم کردم وسعی میکنم حال خودمو به هر نحوی که هست خوب نگه دارم .

    دوست ندارم روزی رو به شب برسونم که شب قبل از خواب خودمو ملامت کنم که نتونستم اون روز رو خوب بگذرونم .

    اما یه چیزایی تو درون هر آدمی مقاومت‌هایی برات درست می‌کنه که نه میتونی باهاشون بجنگی نه میتونی باهاشون کنار بیایی .

    واینکه تسلیم میشی بازم ته قلبت حالت باهاش خوب نیست .

    نمی‌دونم متوجه ی منظورم میشید یا نه .

    تنها چیزی که یاد گرفتم صبر کردنه .

    صبری که بتونم حالمو باهاش خوب نگه دارم .

    امیدوارم به همین روند البته بازم بهتر ،ادامه بدم .

    منتظر اتفاقی هستم که این خوب وجالب نیست.

    باید بدون منتظر شدن حالمو خوب نگه دارم.

    همین زندگی فقط برای امروز رو داشته باشم چون از آینده و روزای بعد، هیچکی خبر نداره .

    واین خیلی بد .

    تو به امید آینده باشی .آینده ای که ممکنه اصلا وجود نداشته باشه وتو تو اون آینده نباشی.

    حتی فرصت غبطه خوردن نداشته باشی !

    پس فک کردن وبه امید آینده نشستن ،هم خوب نیست.

    باید بچسبیم به همین روزایی که باهاش درگیریم .

    همین امروزی که از خواب بیدار شدم .

    همین لحظه ای که دارم نفس میکشم و زندگی میکنم .

    شاید که نه ،صددرصد به این شکل زندگی کردن زندگی منو تغییر خواهد داد .

    وحتمن من از زندگی لذت بیشتری خواهم برد.

    استاد جونم خیلی دوستتون دارم .

    میدونید که شما تنها عامل هر حرکتی تو زندگیم هستید.

    ممنون از وجودتون .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  2. -
    ناهید رحیمی تبار گفته:
    مدت عضویت: 1145 روز

    مثل ابوموسی نباشیم.

    سلام استادجونم .

    ببخشید بااین تفاسیری که شماتوضیح دادید،ب نظرم منم ابوموسی هستم .

    اتفاقاخیلی جاهادوست دارم تغییراتی بکنم امامیترسم .

    دقیقن به خاطر محیط امنی که دارم .

    ب نظرخوب زندگی میکنم .همه ی کارام نظم وچیدمان خودشوداره.ودرطول روزبه تمام برنامه هایی که شب می‌چینم رسیدگی میکنم وسعی میکنم انجام بدم.

    شباقبل ازخواب ازبچه هام وحتی همسرم میپرسم فرداچ برنامه ای دارید ؟ب عنوان یک زن ومادرخونه بایدحواسم به همه ی امورخونه باشه .

    البته ناگفته نمونه مسولیت زیادی توخونه قبول کردم.گاهی خسته میشم وازخودشون درخاست میکنم انجام بدن ولی درکل فکرمیکنم به من وابسته هستن یااینکه من بلدنیستم و اجازه نمیدم کارای شخصیشونوخودشون انجام بدن.

    چون خودم تیزوبز،کاری انجام میدم ،حوصلم نمیگیره به خودشون بگم آخه هم لفتش میدن هم بیشتر کاربرام درست میکنن.

    خوب می‌دونم اینکارم درست نیست .ولی متاسفانه هنوز نتونستم توانجام ندادن کارای شخصیشون ،موصرباشم .

    خیلی بد،که خودت بفهمی کارت اشتباهه ولی با انجامش بدی .

    استادچ جورخودمو،ادب کنم ؟

    البته قدرشناس هستن .زحماتهای منومیبینن ودرک میکنن که گاهی نیاز به کمک دارم .

    منم جاهایی که واقعن خسته باشم یاتوان انجام کاری رونداشته باشم درخاست میکنم وانجام میدن.

    استادگفتیدازسال 85سایت رودارید.درحالیکه من یه ساله واردسایت شماشدم.

    پیش خودم میگم کاش زودترواردسایت شده بودم،حداقل شایدالان تکاملم تموم شده بود وقوه ی تشخیصم به نواقصم بیشترشده بود.

    هرروز روی خودم ونواقصم کارمیکنم وهرروزچ توخونه چ بیرون از خونه ،چ تنهایی هام چ توجمع هاودورهمی هادرسهاوتجربه های تازه کسب میکنم .

    خیلی وقتها خوشحال وشادم ولی گاهی هم ناراحت .

    میدونیداستادهنوزجرات وشهامت اینکه وقتی درسی دریافت میکنم ،درست واصولی انجامش بدم روندارم.

    گاهی اوضاع وشرایط طوریه که اصلن نمیتونی درست و غلط بودن کارتوتشخیص بدی.

    خداروشکردورو،ورمون هم یه آدم عاقل و بالغ نداریم که گاهی ازاونهامشورت یاکمک بگیریم .

    جاهایی که گیرمیکنم فقط قوانین وجملات استادتوذهنم‌میادولی همانطورکه گفتم گاهی انجام خیلی ازکاراتوفرهنگ جامعه وخونه ی ما،نمیگنجه.

    مثلن من 20ساله رانندگی میکنم وازاولشم ماشین جدابرای خودم داشتم .

    باورتون میشه هنوزازشهرخودمون بیرون نرفتم .

    تاپارسال که بامخالفت شدیدهمسرم مواجه بودم .ولی خداروشکرباتغییرات خودم همسرم هم تغییراتی کرد.طوری شدکه ایشون اجازه ی تنهایی جایی رفتن وبیرون ازشهرروبهم دادن.ولی هنوزمن اینکارونکردم.

    ارع منم مثل خروسمون ابوموسی هستم .

    بارها شده خاستم برنامه بچینم برم ولی بازجدی نگرفتمش.

    ازاین جمله ی استادخوشم اومدکه گفتن هرروز یه درجه ی کوچولوخودتوهول بده ،اونم تو هرکاری.

    ب نظرم اینطورشدنیه.

    من هم زرنگم هم ازاون خانمهایی هستم که خوب بلدم ازپس خودم بربیام اونم به تنهایی بدون نیاز به مردی یاکسی.

    نمی‌دونم این وسط چی هستش که همه ی آرزوهام وهمه ی خیالهاموگذاشتم برای روزمبدا.

    روزی که نمی‌دونم اصلن بش میرسم یانه؟!

    الان که دارم این متن رومینویسم واقعن برای خودم متاثرومتاسف شدم.حتی اشکمم دراومد.

    آخه چرامنی که هرروز میگم ناهیدامروزبه بهترین شکل ممکن زندگی کن بازحواسم میره سمت کنترل بعضی ازمسائل وازانجام این ریسکهاصرفنظرمیکنم .

    حالا ازشهربیرون رفتن یکی ازکارایی بود که گفتم.

    کلن خواسته هاموحبس کردم توکنج دلم تاروزی برسه که خودم دنبال اون شرایط باشم.

    اصول قوانین جهان ،که نگه داشتن حال خوبه رورعایت میکنم اماچ فایده .میتونم شادترم باشم اماخودم، مانع ایجادمیکنم یاتوجهی بهش نمیکنم .

    مثلن تاحالاهیچ وقت باهمسرم مسافرت تنهایی نرفتم .

    هرچند الآنم علاقه ی خفنی ندارم که برم اماجدیدن چندباربهش گفتم یه موقعیتی اوکی کن باهم چندروزی بریم یه جایی .

    بنده خداکه ازخداشه وخیلی هم استقبال کرد.

    اینم ازاون چیزایی بود که دوستش داشتم اماسرپوش میزاشتم روش.

    تااینکه به خودم گفتم آقاجان این همسرتوعه وتومیتونی بااین مردفقط بری مسافرت .پس یه بارحداقل امتحان کن ببین چ تجربه ای کسب میکنی.

    انشالله میخام تجربش کنم.

    باوجود اینکه ب نظرمیرسه ناهید خیلی خوب وخوشگل زندگی می‌کنه وخیلی توجه به خودش داره بازنمیدونم چراتوذهنم رویاپردازی میکنم.

    شایدابوموسی باشم ولی خیلی دوست دارم هیجاناتی توزندگیم بدم که متاسفانه گاهی نجواهاسراغم میادواجازشوبهم نمیده.گاهی هم خجالت وبالارفتن سنم مانع انجام اون کارایی میشه که تودلم دوست دارم انجام بدم.

    ازشماچ پنهون اینجوروقتاقضاوت ونگاه دیگران اذیتم می‌کنه.ازطرفی میگم بی خیال ازسن من گذشته ولی ازطرفی میبینم وحس میکنم تودلم چ غوغایی برپاست.

    اتفاقاهمسرمم پایس،ومنتظره من حرکتی بزنم تابامن یکی بشه ولی من روی خوش نشون نمیدم.

    نمی‌دونم این غرورلعنتی یاتوقعات بی موردم مانع انجام بروزخیلی ازاحساساتم میشه.

    انقدافکارمنفی توذهنم‌پرسه میزنه که ترجیح میدم خودم هم دنبال هیجانی با همسرم نباشم اون بنده خدا راهم حسرت به دل میزارم.

    حالافکرنکنیدزن خوبی نیستم ،گفتم که ظاهرن همه چی خوبه ولی اهل این( پاروفراترگذاشتن) نیستم .

    درصورتی که همسرم منتظره فقط من لب ترکنم .اونم خودشواسیرووابسته ی من کرده وبااداهای من به بازی درمیاد.بگردم اونم اذیت میکنم.

    اونم هیچ کاری نمیکنه وفقط دلش میخادبامن هرجایی بره یاکاری انجام بده.

    باگوش کردن این فایل انشالله تلنگری بخورم وبرم تودل خواسته های درونی خودم .

    واقعن چراهنوزتجربه نکردم فک میکنم خوش نمی‌گذره یااتفاقات، اونجورکه من میخام رخ نمیدن.

    اتفاقاحالاکه باموضوع تضادهاآشناشدم فک کنم خیلی راحتر میتونم کاری انجام بدم ونتایج خوبی بگیرم.

    چون تواین مورددخترخوبی شدم وقورنمیزنم وشرایط روحتی اگه بهم بریزه ،میپذیرم.

    ب نظرم پس حالاوقتشه .

    به قول استادمنی که نمی‌دونم چقدر،زنده هستم وتاکی قراره زندگی کنم.چرادنبال خواسته های درونی خودم نمیرم؟!ازچی میترسم؟!دنبال چی هستم؟!

    استادبرای بدست اووردن هرچیزوهرکاری تاکیددارن از همون شرایط فعلی خودت شروع کن تادرمسیربهت گفته بشه.اما من کم اینکاروانجام میدم چون هنوز بعضی چیزهاتوباورم نمیگنجه.

    پس هنوز احساس لیاقت تودرونم‌خوب کارنمیکنه که باورش نمیکنم.

    بله من همش منتظرم .چقدربد.منتظرم بعدشروع کنم .فک کنم اگه به این رویه پیش برم هیچ وقت به هیچی نرسم.

    باشه چشم استادجان ،قول میدم ازاین حالت ابوموسی بودن خارج بشم.

    ببخشیدانقدقول میدم وبدقولی میکنم.

    خدایاازت خواهش میکنم ملتمسانه وعاجزانه که منوتومسیرخودت هدایت کنی.

    یه چیزو صادقانه بگم ،من ازاون آدمایی هستم که همه چیم ب نظرخوبه نمیگم عالی ولی میتونم خیلی خوش تروشادترازاینازندگی کنم امانمیکنم.کسی هم مقصرنیست جزخودم.

    شایدظاهرهمه چی خوب باشه اماخودم‌خوب میفهمم که میشه بهترازاینم بودحتی الان وبااین شرایط.

    اوضاع زندگیم اونقدرا،بدنیست .ومیشه ازاین نقطه ی امن ،فراتررفت . مطمئنم اگه من بخام اتفاقات بهتری رخ خواهد داد.فقط اگه من بخام .

    ازامروزذهنموبه جهت موضوعات جدیدسوق میدم .سعی میکنم آروم آروم ازاین حسهای منفی درونیم که پنهان هستن ،بیرون بیام وغلبه کنم به نجواهای شیطانی وجودم.

    استادجونم ممنون ازشما.

    دوستتون دارم استاددوست داشتنی من.

    خدایی نبایدمن شاگردعباس منش باشم.

    ببخشیدکوتاهی کردم.

    کاش جلوروم بودید،ازاحساسات درونیم براتون میگفتم وازشماراه چاره رومستقیم میخاستم .

    می‌دونم همه چی درگروهمین قانونهایی هستش که داریدبهمون آموزش میدید.ولی همیشه فکرمیکنم ،منم نیازدارم خودموپیش یه نفرتوی این دنیا،خالی خالی کنم.

    تاحالایه نفرم مورداعتمادصددرصدم پیدانکردم‌ که تمام احساساتم رابهش بگم به غیرازالله.

    که اونم خیلی خیلی کمش کردم چون فهمیدم همه چی دست خودمه وخدای من احساسی نیست که بخادالان دلش برام من بسوزه وکاری انجام بده.

    استادجان عاشقتم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    ناهید رحیمی تبار گفته:
    مدت عضویت: 1145 روز

    سلام به استادخوشتپ وخوش استایلمون.اولاآفرین به همت واراده ی قویتون .

    چ جالب حیوانهاهم مدلاشون باهم فرق داره ،یکی مثل خروس شمامیشه ابوموسی 😂.

    زندگی مثل ابوموسی که عرض کردیدیعنی راکدبودن یعنی تنهاموندن یعنی به جایی نرسیدن یعنی زندگی ای که هیچ هیجانی نداره وهیچ انگیزه ای هم برای شادبودنش نیس پس درنتیجه مردن بهترازاین سبک زندگیه .

    خودمن ازاولشم عاشق اینم که یه هدفی راانتخاب کنم بعدبه خاطرش تلاش کنم ،هم تومسیری که برای هدفم قدم برمیدارم ،لذت بخشه وهم رسیدن به اون نتیجه دلخواهم .خب فک میکنم انسان به این امیدهازندس وزندگی میکنه ،الان هم اگه روزی داشته باشم که هیچ کاری نداشته باشم وبه قول خودمون پرت بگذره ،شب قبل خاب ازخودم احساس نارضایتی میکنم ،نمیگم حالاهرروز،ازلحاظ جسمی دنبال هدفهام هستم همین که روح ودرونم هم درگیررسیدن به اهداف بالا،کردم ،برای خودم خوشاینده .

    ازبرنامه ریزی شبانه برای سرگرم شدن فردام به هرنحوی ،حتی میتونه مطالعه وگوش کردن فایل باشه بسیاربسیارلذت میبرم ،البته که ازاون وقتی که بااستادآشناشدم کلا،سبک زندگیم وایجادهدفهام به طورکل تغییرکرده ،چون قبلامنتظراتفاقی بودم تاحرکتی کنم الان حرکت میکنم تا،اتفاقات خوبی برای خودم رقم بزنم .

    واقعن هم دیدن آدمهای سایلنت وتنبل وتن پرور ،وجودشون باعث آزارم هستش، که سعی میکنم اگه درکنارم هم هستن ،بهشون توجه نکنم وتمرکزرو،روی خواسته هاوبرنامه های خودم بزارم.

    هرچی بیشترمیگذره وسنم بالاترمیره ،بیشترمتوجه میشم که چقدروزهاولحظات خوبی روازدست دادم وچراوقتی میتونستم ،بهترین کارهاراانجام بدم وندادم اماخب سرزنش وتمرکزروی گذشته هم باعث خودآزاری من میشه ،بنابراین امروزکه یادگرفتم سعی کنم این روزهاراهدرندم چون به قول استادماکه نمی دونیم تاکی زنده هستیم ،بیاییم هرروزمون راباانرژی واهداف خوب آغازکنیم وبه شب برسونیم ودوباره فرداهای دیگه ،هم همین طور.تاوقتی به گذشتمون نگاه کردیم ، به خودمون وسبک وروش زندگیمون افتخارکنیم وعقده ی چیزی تودلمون ،نمونه.بیشترین کارهم شادبودنمون باشه تاحس آرامش راخیلی تجربه کنیم .

    من که هرجاکم بیارم فقط گوش کردن صدای استاد،دوباره بهم انگیزه میده .فک کنم الان توخونمون قربون صدقه استادبیشترازهمه میرم ،یواشکی هم نه بلکه باصدای بلندپیش همسرم حتی.🙈چون حسم نسبت به ایشون مثل برادرحتی ازبرادرهم نزدیکترهس .

    پس عاشقتم عباس منش عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: