مثل ابوموسی نباشیم - صفحه 26
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/02/abasmanesh-8.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2022-02-22 08:27:482024-03-08 07:09:13مثل ابوموسی نباشیمشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به استاد عزیز
سلام به دوستان خوب خودم
خوشحالم که این فایل عالی را در حال گوش دادن به آن هستم
این فایل برای من خیلی درس هایی دارد چرا که در آن به این حقیقت رسیدم که باید خودم باشم
روی باورهای خودم کار کنم
من همیشه باید روی لذت های زندگی خودم کار کنم
در واقع من از این فایل یاد گرفتم که باید همیشه از دایره امن ذهن خودم خارج بشوم
همیشه باید به دنبال خواسته های خودم بروم
پا روی ترس های خودم بگذارم
همیشه باید به این درس و این باور برسم که از محدوده امنی که برای خودم ساخته ام خارج بشوم و این بزرگترین درس برای من بود
در این زمینه یادم می آید که زمانی ترس های خودم را کنار گذاشتم و شروع به تغییر کردم
از کار کارمندی خودم بعد از هفده سال بیرون آمدم و شروع کردم به کار کردن روی خودم
اکنون من که از دایره امن ذهن خودم خارج شدم به حدی رشد و پیشرفت کرده ام که صاحب کسب و کار خودم هستم
همه این ها و این شجاعت از زمانی برای من به وجود آمد که من شروع به تغییر کردن کردم
از زمانی برای من شروع شد که با استاد عزیز آشنا شدم
یاد گرفتم که از دایره امن ذهن خودم خارج بشوم
یاد بگیرم که شروع به جستجو کردن و آموزش دیدن کنیم
همه اینها برای من خیلی درس دارد
سپاس از استاد عزیز
سپاس از خدای مهربان خودم
سپاس از خدای زیبایی ها
سپاس از خدای فراوانی ها
بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِیمِ
إِلَّا رَحْمَهً مِنْ رَبِّکَ ۚ إِنَّ فَضْلَهُ کَانَ عَلَیْکَ کَبِیرًا ﴿٨٧﴾
مگر رحمتی از سوی پروردگارت، به یقین فضل او بر تو همواره بزرگ است.
قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ عَلَىٰ أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هَٰذَا الْقُرْآنِ لَا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ کَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیرًا ﴿٨٨﴾
بگو: قطعاً اگر جنّ و انس گرد آیند که مانند این قرآن را بیاورند، نمی توانند مانندش را بیاورند، و اگر چه پشتیبان یکدیگر باشند.
=======================================================================================
خدای عزیز و شیرین و دلبرم،ارباب جهان،مدیر کیهان و کهکشان ها،روشنی قلبم،آبی آسمون پهناور،سرمای لذت بخش اسفند ماه،به من،به عقل و درک و فهمم وبه دستان من ببار و اجازه بده بهت وصل بشم و به کمک نورت بنویسم،نورِ آسمون ها و زمین،من به هرخیری که برام بفرستی سخت فقیرم.
=========================================================================================================
استاد عزیزم سلام،سلام و سلامتی و عشق و نور ورحمت الله یکتا به جسم و جان و روح توحیدی عزیزت،بارشِ نورِآسمون ها و زمین به قلب سلیمت،سلامتی و طول عمر با عزت و پر برکت به تموم روز های زندگیت
استاد ابراهیم نشانم،پرچم دار توحید،ادامه دهنده ی راه خلیل الله
تولدت هزاران بار مبارک
استاد ازت سپاسگزارم که به ندای أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ شهادت دادی و پا به زمینِ خدا گذاشتی!
وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا رَحْمَهً لِلْعَالَمِینَ
باشه استاد جانم،باشه،الان میخوای بگی خدا شمارو انتخاب نکرده،میخوای بگی همه ی ما به یک اندازه به خدا دسترسی داریم،میخوای بگی حتی اگر شما نبودی ما از یک طریق دیگه به مسیر توحید هدایت میشدیم!
باشه استاد هرچی گفتی،روی جفت چشم هام!
ولی اجازه بده از صمیم قلبم ازت تشکر کنم!
اجازه بده به یادت بیارم چه جریان عشقی رو توی این جهان به راه انداختی!
اجازه بده سپاسگزارت باشم که تسلیم زندگی سختت نشدی!
اجازه بده ممنونت باشم یک روز تصمیم گرفتی قبل ازینکه قرآن رو بندازی توی دریا،یکبار دیگه بخونیش!
اجازه بده تحسینت کنم وقتی با دوتا بچه ی کوچیک تو مسافرخونه های ناصر خسرو مستقر شدی،ایمانت رو از دست ندادی!
اجازه بده برای تک تک روزهایی که در اوج بدهکاری،توکلت رو از دست ندادی و ادامه دادی و از همه ی اونایی که مسخره ت میکردند،اعراض کردی،سپاسگزارت باشم.
ازت سپاسگزارم گلوی خداوند،ازت سپاسگزارم قلب سلیم ابراهیم،ازت سپاسگزارم چراغِ راه توحید
استاد شما نزاشتی که من صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لَا یَعْقِلُونَ ازدنیا برم…
استاد شما بهم یاد دادی به خدای ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ بی واسطه وصل بشم…
استاد شما!
شما من رو با نورِ قرآن آشنا کردی،من کجا و سعادت خوندن قرآن کجا؟من کجا و تفکر تو آیه های قرآن کجا؟
باشه استاد جانم،باشه شما الان میگی وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ
چشم استاد،روی چشم هام
ولی بزار منم بهتون بگم…
همون خدا میگه:
إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ ۚ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِیمًا
خدا…فرشته ها….من و تموم شاگردهاتون که با صدای شما،خدارو پیدا کردن براتون سلام و سلامتی و عشق رو میفرستیم و برای همه چیز ازت سپاسگزاریم
استاد عباسمنش عزیزم،هشتصد روزه که ازتون یاد گرفتم مثل ابوموسی نباشم
حرکت کنم،برم توی دل ترس هام و زندگی رو در تمام ابعادش تجربه کنم.
کلام شما به حق بود استاد!
مسیر ترسناک هست،ولی سخت نیست
داره خوش میگذره استاد!
روی دوش خدا بودن عجیب لذت بخشه…
اینکه به دستور قرآن عمل کنی و تمام و کار وبارت رو به الله بسپاری و اجازه بدی مدیرکیهان و کهکشان ها،زندگیت رو مدیریت کنه! و بگی:وَأُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ
و بعد قدم به قدم به الهاماتت عمل کنی و اجازه بدی مسیر برات روشن وروشن تر بشه ….
استاد خدا میدونه چه معجزه هایی داره توی زندگی من رقم میخوره …
چه کسی یادم داد معجزه ی زندگی خودم باشم؟
چه کسی یادم داد قدرت فقط دست خداونده و اونم قدرتش رو داده به من؟
چه کسی یادم داد آدم ها در هرجایگاهی که باشند تو زندگی من به یک اندازه قدرت دارند و قدرتشون صفره؟
داره خوش میگذره استاد!
اوضاع داره روز به روز بهتر میشه!
خوشبختی داره هر روز بیشتر و بیشتر میشه!
من اندازه ی مشت خودم ایمان نشون میدم،خدا اندازه ی مشت خودش بهم میبخشه!
استاد ازتون یاد گرفتم با نتایج محکم حرف بزنم،پس بزودی میام و براتون مینویسم که خداوند داره چه کارهایی رو برام انجام میده ،که اگر بخوام بشینم بهش فکر میکنم که چطور ممکنه این اتفاق رقم خورده باشه،احساس میکنم دیوانه شدم!یعنی حتی نمیتونم تحلیلش کنم …
فقط میتونم بخاطر معجزه هاش سپاسگزاری کنم و ازش بیشتر بیشتر بخوام …
ذَٰلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ ۖ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۖ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ فَاعْبُدُوهُ ۚ وَهُوَ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ
این است خدا پروردگار شما، جز او معبودی نیست، آفریننده همه چیز است؛ پس تنها او را بپرستید، و او کارساز هر چیز است.
استاد جانم،خیلی حرف دارم باهاتون،خیلی چیز هاست که باید براتون تعریف کنم….
ولی میخوام این تلگراف فقط مخصوص سپاسگزاری از شما باشه….
برای اینکه به این دنیا اومدید و یک روز تصمیم گرفتید که دنیای خودتون رو عوض کنید….
استاد شما فقط جهان خودت رو عوض نکردی….
شما یک جهان توحیدی ساختی که پر از نورِ آسمون ها و زمینه..
یک دانشگاه توحیدی برای موفقیت در تمام جنبه های زندگی
خیلی دوستون دارم …استاد عباسمنش….استاد شایسته….
به امید دیدار روی ماهتون در بهترین زمان و مکان ….
قلبِ فراوانِ فراوانِ فراوان
عصر بی رونقی و یخبندان در شب غفلت این آدم ها
دوره بی کسی و تنهایی همه بی حوصله و بی رویا
روزهایی که زمین ساکت بود شهر دلگیر و پر از تاریکی
همه از بارش رحمت دلسرد جز تویی که بخدا نزدیکی
یک صدایی بتو فرمود بخوان یه کسی دستتو از دور گرفت
پیش حق کل جهان هیچ نبود از همه کس تو رو منظور گرفت
تو شدی نیک پیام آور عشق غرق بودیم و نجات آوردی
عشق از عمق وجودت برخاست مرده ها را به حیات آوردی
مثل خورشید شدی نورانی این تو بودی که وجودت تابید
دل یخ بسته ما گرم شد و با تو خورشید بدنیا خندید
تو نمود رحمت یزدانی با تو به اوج رسیده انسان
قرنها میگذرد از آن شب و تو نامی شده ای بی پایان
بنام خداوند جان ”
سلام و درود فراوان بر خواهر گلم”
بر جواهر ارزشمندم ”
سلام و درود گرم با عطر گل و به لطافت لبخند رضایت خدا ”
حالتون عالی و متعالی ”
چقدر زیبا ”
چقدر زیبا”
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو”
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو ”
سخن رنج مگو، جز سخن گنج مگو ”
من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت ”
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو”
دختر توحیدی و عزیز خدا ”
که اینقدر زیبا می نویسی ”
الهی که عشق الهی درونت جاری باشه ”
الهی ”
که تنتون همیشه سالم باشه و عاقبت بخیر بشید”
خداوندا ازت سپاسگزارم بابت استاد خوبان ”
بابت دوستان بی نظیرم ”
به خاطر این همه عشق که اطرافم گسترش دادی ”
خداوندا به خاطر این همه محبت و فضلت شکر ”
که من چون تویی دارم و تو چون خودت نداری ”
.
.
متشکرم خواهر سعیده ”
ازتون کمال تشکر رو دارم ”
بابت کامنت های زیباتون
بابت آیه های قرآن ”
همچو اسمت خوشبخت شی”
دنیاتون پراز محبت ”
لحظه هاتون پراز شادی ”
خیلی خیلی دوست دارم ”
و عاشقتم ”
بهترین خواهر دنیا ”
فرشته ی عاشق الله ”
سعیده ”
به دستان قدرتمند الله مهربان می سپارمت “
بنام خدایی که اجابت میکنه خواسته هامونو بدون شفاعت و بدون واسطه و به شرط لایق شدن و تسلیم شدن در پیشگاه خودش…
ما رمیت اذ رمیت لکن الله رمی سعیده جان سلام به روح پاکت که تکه ای از وجود و یگانگی رب العالمین هستش دیروز یه اتفاق برام افتاد که قلبمو لرزونداز خوشحالی و نمیدونم باورت میشه یانه من پریروز از طریق سایت ایمیل دریافت کردم که تازه ترین فعالیت سعیده شهریاری بدین صورته و رفتم کامننتو خوندم و درمورد استعفا از کار نوشته بودی و اینکه میخوای به همسر عزیزت پیشنهاد بدی که مدتی پیش ایشون کارکنی برای اینکه ورودی مالی داشته باشی وبقیه توضیحات قشنگت ..اجازه بده اینجا یه مقدار از شرح حال خودم برات بنوبسم که هم ردپا بشه برا خودم و هم قانون رو باهم یه دور مرور کنیم…
ماجرا از اون قراره که من چند سالی هست که از شهرم به تهران مهاجرت کردم و دارم اونجا هم کار میکنم هم زندگی و یه موقع هایی میام شهرستان برای سرزدن به خانواده عزیزم…اینو بگم من تو این زمینه به لطف خدا خیلی خوب ایمانمو نشون دادم و به ندرت پیش اومده مثل ابوموسی باشم که اونم خیلی زود به محض اینکه خدا گوشمو پیچونده سریع گفتم اخ اخ باشه چشم تو که خودت میدونستی من ادم وایستادن نیستم و میرم ولی پیش اومده که امروز فردا کردم ولی نزاشتم گوشام خیلی سرخ بشن و زودتر از اون تایم رفتم و حرکت کردم…
در واقع چیزی که هستش این بوده که من هیچوقت نزاشتم کار اونقدر سخت بشه که جهان مجبورم کنه که تغییر کنم به جز یکی دومورد که بوده دربقیه موارد اون اوایل میتونم بگم بخاطر عدم درک قانون تکامل شاید جازده باشم ولی از یه جایی به بعد بوده تو شرایطی که توی بهترین مناطق تهران بودم و کارم داشته اسونتر میشده و پیشنهاد ارتقا شغلی هم بهم داده شده با حقوق بیشتر اما من قلبم گفته حرکت کن اینجا دیگه جای تو نیست وبه خدا قسم هربار که حرکت کردم هدایت شدم به جای بهتر با ادمای فوق العاده تر با ازادی زمانی بهتر…و حتی شده رفتم به اون همکارای سابقم سرزدم و همشون گفتن چقد خوب شد که رفتی اینجا کلا شرایط عوض شده و دیگه مثله سابق نیست شرایط و خیلی سخت تر شده….
ومن اون موقع به خودم یاداوری کردم که این الهام از طرف خدا بود که حرکت کنم..این وسط بگم من هنوز علایق واقعی خودمو پیدا نکردم و همیشه میگم که من نمیدونم دقیق به چی علاقه دارم اما ماحصل این حرکت کردنام و تجربه ها باعث شده بدونم که به چی علاقه ندارم که دیگه دنبال اونا نرم و تو وقتم صرفه جویی بشه…خخخ
اما درمورد اتفاق دیروز میخوام بهت بگم که تو سرکار اخیرم یه مدت دچار روز مرگی شدم و نشونه ها داشت بهم میگفت حرکت کن اما این سری من به خودم گفته بودم من اصلا پول و حقوق و این چیزا برام مهم نیست و میخوام اینجا میخوام ثابت قدمی رو تمرین کنم نمیدونم شایدم درست فکر میکردم و شایدم حربه ذهن عزیز بوده که محیط به این امنی و خشکلی رو ول نکنه و بره دنبال چیزی که هیچ تضمینی توش نیست…
خلاصه تو این ماه که اسفند هستش یه مقدار تردید اومده بود سراغم که برم یا بمونم و از اونجایی هم که من ادمی هستم که اصلا از تردید خوشم نمیاد بطور هدایتی تصمیم گرفتم از مرخصیم استفاده کنم و تو همین چند روز برگردم شهرستان چند روز تا هم یه استراحتی کرده باشم و هم اینکه ذهنمو مرتب کنم که وقتی برگشتم با قاطعیت تصمیم بگیرم که بمونم یا برم چون قبلش هم درخواست جایگزینی نیرو داده بودم و گفته بودن که الان اسفند هست و ممکنه نیرو نیاد و تو حداقل باید تا پونزده فروردین اینجا باشی منم هم گفتم اوکی ولی بعده دوسه روز تردید سراغم اومد که نکنه برم دوباره بیکار بمونم و بهم سخت بگذره…خلاصه که جونم بگه برات که من یک هفته اومدم مرخصی دیروز اخرین روز مرخصیم بود که من شبش قرار بود برگردم تهران سرکار ودیروز بطور معجزه آسا عموی عزیزم که نمیدونم بگم یکساله دو ساله ندیدمش و فقط تو این مرخصی در حد چند دقیقه اتفاقی چند روز قبل دیدمش تو یک مجلسی و من فقط فرصت کردم باهاش سلام و علیک کنم همین….دیروز سره ظهر برگشتم خونه خواهرم بم گفت که عموم زنگ زده و شماره تو خواسته منم گفتم اوکی خیریت توش هست زنگ میزنم ببینم چیکارم داره ..زنگ زدمو و صحبت کردیم و ماجرا از اون قراره که عموی عزیزم راننده آژانسه و داخل ماشینش یه نفر مسافر گفته که همچین نیرویی میخوایم ما با این شرایط کسی رو سراع نداری و عموی منم با اینکه نه من اطلاع داشته باشم حتی میگم شاید سالی یه بارم نبینمش ادرس من رو میده و خلاصه برنامه برگشتنم میفته برا یک روز بعد و من الان دارم میرم برا مصاحبه کاری جدیدم که قراره بعد از عید برم و مشغول شم با شرایط بهتر و با حقوق دوسه برابر بیشتر و تویه شهر فوق العاده تر…خلاصه نمیونم باورت میشه یا نه دیروز به محض اینکه اتفاق افتاد قلبم بهم گفت برو تو سایت برا سعیده کامنت بنویس و این خبرو بهش بده…تا اینجای کارو داشته باش خواهر خوش قلبم و اسمم بخاطر داشته باش که میخوام و اینده نزدیک بیام و از بیگ بنگ زندگیم برات بنویسم چون الان قدم دوم هستم و قلبم اینقد باز شده که دیروز داشتم به دوست صمیمیم علیرضا میگفتم نمیدونم باورتمیشه یانه و لی یه حسی دارم انگار که پونزده بیست میلیارد پول تو حسابمه اینقدر قلبم باز شده اینروزا..
استاد عزیزم ازت ممنون از صمیم قلبم نمیدونم این کامنتو میخونی یانه ولی قلبا ازت ممنونم که بقول سعیده نا امید نشدی و توروزای سختت با بدهی و با سختی مسافر خونه ناصر خسرو اب تو دلت تکون نخورد و شدی پیامبر عصر ما…خدایا بینهایت ازت ممنونم…مرسی که هستی سعیده جان خواهر عزیزم بوس به کله مبارکت وعده خداوند حق است ..حتما بنویس برامون از معجزاتی که در انتظارته…
1402/12/20
به نام او که هر چه دارم ازوست
سلام به سعیده ی نازنیم
رفیق توحیدی من
فکر یکبار برات کامنت گذاشتم سعیده جان وازونجایی که همیشه کامنتهاتو دنبال میکنم ومیخونم این پیگیر شدنها شده برام عین کلاس ومکتب عشق وتوحید وحال خوب
یه جورایی قند خون سعیده م که میفته خودم حس میکنم ،باید بیام کامنتهات رو بخونم…
دختر قوی سایت عباسمنش دات کام عاشق این همه انرژی وخلوص نیتت هستم وحال وهوای عشق بازی باخدات رو خیلی خریدارم….
من هم ازینجا تولد استاد نازنینم رو تبریک میگم
نمیدونم باجه زبانی ازش تقدیر کنم فقط میدونم که خیلی خوشبخت هستم که چنین استادی راهنمای زندگیم شده وهرروز خدای بزرگم رو شاکر هستم
سعیده جان ممنونم که هستی
مممونم که حال وهوای عاشقیت رو باما تقسیم میکنی
حالت رو کاملا میفهمم نمیگم به اندازه ی شما ولی به اندازه ای که زنذگیم دستخوش تغییر شده من هم از همشاگرد بودن با شما نهایت لذت رو میبرم
به شدت مشتاق شنیدن خبرهای خوشحال کننده ت هستم واز خدای بزرگم بهترینها رو همیشه آرزو دارم
دوست دارم عزیزدلم
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
به نام خدای مهربان
سلام به استاد عزیزم و مریم جان و دوستان الهی من
مثل ابوموسی نباشیم …چقدر این فایل زیبا بود استاد جان ممنونم ازتون بابت این سخنان زیبا و آگاهی های ناب که در اختیارمون میزارید
امیدوارم من هم بتونم مثل ابوموسی نباشم واقعا وقتی که صحبت کردید من تمام اعضای خانودام و رفتارهای اطرافیانم رو دیدم که چقدرررر ماها همون ابوموسی هستیم و چقد از بچگی خانوادم به ماگفتن که ریسک نکنید خطر نکنید کنجکاو نباشید و یه جوری وحشتناک نشون دادن که کسی که زیادی کنجکاو باشه و بقول معروف ریسک کنه سرشو به باد میده ..و من شخصا توی همچین خانواده ای بزرگ شدم .که اتفاقا اونها هم بر اساس شرایطی که توش بزرگ شدن اینجوری بار اومدن و اینو دوسداشتن و دلسوزی و خیلی هم خوب میدونن
امیدوارم خدای بزرگم کمکم کنه بتونم از این پس پامو از دایره امن زندگیم فراتر بزارم و بتونم دنیای زیبایی که در انتظارمه رو کشف کنم و لذت ببرم
بسیار لذت بردم از این فایل زیبا و سپاسگزار استاد عزیزم هستم
امیدوارم همیشه سالم و سلامت باشید
سلام
خب من این فایل رو الان دیدم و میخوام نکاتش رو بنویسم
اینکه دنبال تجربه کردن چیزهای جدید باشم نخوام که همیشه توی یک محیط امن بمونم باید خودمو وارد چالش کنم باید زندگی کنم واقعا خودمو تجربه کنم که موقع مرگ حسرت نخورم که چرا خوب زندگی نکردم بهم فرصت بیشتری داده بشه نهه با حس خوب رضایت بگم خدایا شکرت من خوب زندگی کردم و هر لحظه آماده مرگ باشم و رضایت خاطر از این زندگی برم خب آدمای زیادی میبینم که به دلایل خیلی ساده ای از این دنیا رفتن و واقعا چه فرقی میکنه آدم به چه دلیلی از این دنیا بره نه اینکه عمدا بخوام خودمو وارد خطر سخت و عجیبی کنم یهو نهه ولی در همین لول و مداری که هستم ببینم چه چیزی واقعا برام چالشه ترس آوره دوست دارم تجربش کنم ولی میترسم ریسک کنم خطر کنم باید واردش بشم تجربه کنم خودم رو باید زندگی کنم واقعا استاد شما واقعا زندگی رو به معنای واقعی زندگی کردید ندیدم آدمی رو که مثل شما تا این سن اینقدر تجربه های متفاوت داشته باشه و واقعا در همه ی ابعاد خوب زندگی کرده باشه شما واقعا خوب زندگی کردید الگوی من هستید انشالله من هم بتونم اینچنین خوب زندگی کنم با کیفیت منم عاشق اینم که خودم رو تجربه کنم با کیفیت زندگی کنم که موقع مرگ حسرت چیزی رو نخورم نخوام حتی یک ثانیه فرصت بیشتری بخوام برای زنده بودن و زندگی کردن الهی که منم بتونم اینچنین خوب زندگی کنم وارد خیلی چالشا و تجربه های جدید شدم تاحالا و واقعا خوشحالم دلم میخواد باز بیشتر خودمو تجربه کنم زندگی کنم مهم نیست از نظر بقیه چجوریه زندگیم مهم خودمم که دارم واقعا زندگی میکنم تجربه میکنم خودم رو خداروصد هزار مرتبه شکر واقعا زندگی خیلی کوتاهه و باید از این فرصتی که در اختیارم هست خوب استفاده کنم و زندگی کنم واقعا شکر استاد شکر به خاطر وجودتون توی زندگیم خداروشکر الان به یک سبک شخصی رسیدم که اونجور که خودم دوست دارم زندگی کنم فارغ از نظر و شکل نگاه بقیه به زندگیم فارغ از اینکه زندگیه دیگران چجوره فقط دارم توی مسیر و راه زندگیه خودم پیش میرم راضیم خداروشکر این فایل خیلی خوبی بود دوست دارم تو زندگیم بیشتر عملیش کنم به امید خدا باید واقعا زندگی کرد لذت برد شما واقعا دیدتون و مدارتون خیلی بالاست استاد که اینچنین فکر میکنید و عمل میکنید که خیلی فرق میکنه با عموم جامعه و نتایج زندگیتون هم گواه همین افکار و باورهاست که نشون میده چقدر خوب زندگی کردید باشد که من هم اینچنین عزتمندانه و شرافتمندانه زندگی کنم چه خوبه شما هستید چه خوبه که جهان بر اساس قوانینش عمل میکنه و آدمهای هم فرکانس رو کنار هم قرار میده خوشحالم و راضیم از این مسیر و حضور شما در زندگیم باشد که این آگاهی هارو در زندگیم به کار بگیرم و خوب زندگی کنم به امید خدای بزرگ…
چه خوب که شما اینچنین قلب رئوف و باسخاوتی دارید که این آگاهی هارو با عشق رایگان بدون هیچ مزدی در اختیار ما میزارید واقعا ممنون که هم خوب زندگی کردید هم دارید جهان رو جای زیباتری برای زندگی میکنید.
سلام استاد عزیزم
.
.
ترسو نباش و جاهای جدید و تجربه جدید داشته باش
یک ساعت عمر با کیفیت بهتر از صدسال عمر بی کیفیت است
اما طبیعت کدوم و حفظ میکنه!!
حتما باید افراد با کیفیت حمایت بشن حتما باید موجودات قوی در طبیعت حفظ بشن
و این به این معناست که هر کسی ریسک میکنه مورد حمایت پروردگار هم هست
هیچ چیزی غیرممکن نیست!!! این و از آدم هایی که حرکت میکنند و شجاعت داشتن یاد بگیریم
این نگاه و داشته باش که زندگی زیباییش به تجربه کردن خودت هست.
من بعد از دیدن این آموزش مهارت جدیدی رو برای خودم انتخاب کردم که با یاد گرفتنش
خیلی از نیازهای کاری ام برطرف میشه و باعث رشد من و کسب و کار من خواهد شد
ممنونم استاد بینظیرم
وَمَن یَتَّقِ ٱللَّهَ یَجۡعَل لَّهُۥ مَخۡرَجٗا وَیَرۡزُقۡهُ مِنۡ حَیۡثُ لَا یَحۡتَسِبُۚ وَمَن یَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ فَهُوَ حَسۡبُهُۥٓۚ إِنَّ ٱللَّهَ بَٰلِغُ أَمۡرِهِۦۚ قَدۡ جَعَلَ ٱللَّهُ لِکُلِّ شَیۡءٖ قَدۡرٗا
و هر کس تقوای الهی پیشه زاد (مراقبه) خداوند برای برون رفت او از شرایط ناخواسته
محل خروجی قرار میدهد و از جایی که گمان
نمیبرد برای او روزی قرار میدهد، همانا خداوند
امر خود را بالغ میکند (تکامل) و خداوند برای هرچیزی مقداری تعیین کرده…
دوستان خواستم با توجه به شرایطی که تجربه
کردم از خودم ردپایی بزارم، من و همسرم
مدتهاست تلاش میکنیم خونه مادرم اینا نریم و بازه های زمانی رو که اونجا حضور داریم کم کنیم تا یه سری مطالبو نشنویم و به خیال خودمون مراقبه کنیم و از این داستانا، درست خلاف کاری که خیلیا نمیکنن (تغییر شرایط فیزیکی) اما موفق نمیشدیم و هربار انگار یه داستانی پیش میاد و برنامه هامون بهم میریزه… خواستم به موضوع این فایل از یه جنبه دیگه هم نگاه کنیم، وقتی ما تکاملو طی نکنیم اگه تلاش فیزیکی هم بکنیم یا شرایطو تغییر بدیم باز هم اون ناخواسته ها پیش میاد، تا زمانی که به قول خداوند امرمون بالغ بشه و قدر و اندازه ظرفمون تغییر کنه و اون موقع بای دیفالت شرایط تغییر محیا میشه و ما فقط باید تصمیم بگیریم و نیاز به زور زدن نیست، در مثال ما من و خانمم هر هفته که میریم خونه مادرم مطالبی رو میشنویم و باناخواسته هایی روبرو میشیم که به وضوح متوجه میشیم از خلاهای درونی خودمونه، و کاملا روشنه که اگه اون خلاها پر بشه و دیگه اقتضای بودن ما در خانه مادرم فراهم نباشه و کمکی به خودشناسی ما نکنه خداوند عالم شرایطو به گونه ای رغم میزنه که ما خیلی راحت و بدون دردسر از این مسئله عبور میکنیم.. وقتی من خودمو با برادرم مقایسه میکنم، وقتی به خواهرم حسادت میکنم و … مدام در شرایطی قرار میگیرم که این بازخوردو بگیرم که هنوز به اون تکامل نرسیدم که از این موضوع گذر کنم… مثل کودکی که وقتش برسه و رشدش کامل بشه بند نافش بریده میشه و از محیط رحم جدا میشه، سلامت و پیروز باشید
سلام دوست عزیز. به نطرم خیلی به نکته مهمی اشاره کردید.
که دوست دارم تجریه خودم هم بگم.
من هر چه که دارم روی خودم کار می کنم و پاشنه اشیلهایی که در روابط با همسرم دارم برطرف می کنم اما هر از چندگاهی یه تضادهایی بوجود میاد که من قبلا ها ناراحت میشدم وهمش می گفتم خدایا چرا من دارم روی خودم کار می کنم این تصادها پیش میاد؟؟
خیلی توی عقل کل گشتم خیلی آگاهیم بیشتر کردم به این نتیحه رسیدم هر چه بیشتر با خودمون درصلح باشیم خیلی روح ارامتری پیدا خواهیم کرد اصلا وقتی یک سری آگاهیها رو پیدا می کنی خود به خود انگار آرومتر میشی
دیدگاههای آقای علی ابودردایی در عقل کل بی نظیره وخیلی به من کمک کرد والبته که فایلهای استاد ….
من الان مدتی هست که شاید چند هفته ای میشه خیلی رابطه ام با همسرم بهتر شده
تازه فهمیدم هر چی اون می گفته دقیقا درون خودمو بهم نشون میداده
الان من از خدا به خاطر وجود همسرم سپاسگزارم که بواسطه ی همسرم خواست ایراداتمو بهم نشون بده تا من اصلاحش کنم چون در خواست من به خداوند این بود بهش نزدیکتر بشم عبد واقعیش باشم ومعلوم هست با این ناخالصیها نمیشه به خدا خیلی نزدیک شد
در حالی که من فکر می کردم ایرادها از سمت همسرمه
یعنی تازه فهمیدم چقدر خدا مهربان بوده که خواسته بواسطه ی همسرم منو پاک تر وخالص تر کنه.
راستش حرفهام زیاده وشاید نتونم منطورمو خوب بیان کنم.
ولی مساله اینه نباید به اطرافیانمون با دید منفی نگاه کنیم
چون احساس می کنم من یا دوستان وقتی با این آگاهیها آشنا میشیم تو ذهنمون دیگرانو یه جور دیگه می بینیم وناخواسته شاید قصاوتشون می کنیم واین درست نیست.به قول شما
(وقتی ما تکاملو طی نکنیم اگه تلاش فیزیکی هم بکنیم یا شرایطو تغییر بدیم باز هم اون ناخواسته ها پیش میاد، تا زمانی که به قول خداوند امرمون بالغ بشه و قدر و اندازه ظرفمون تغییر کنه و اون موقع بای دیفالت شرایط تغییر محیا میشه و ما فقط باید تصمیم بگیریم و نیاز به زور زدن نیست)
من یک تجربه ای هم با خانواده همسر خودم دارم
خانواده همسرم مخصوصا مادرشون بسیار منفی بین هستن
من سالهای سال خونشون رفت وآمد کردم ولی با احساس خوب !دوستشون داشتم با اینکه نوع حرفهاشون نمی پسندیدم ،
اون زمان با قوانین جهان اصلا آشنایی نداشتم ولی کلا همیشه انسان مثبت بینی بودم وادمها رو دوست داشتم ،
یادمه قشنگ ،اون زمان اصلا احساسم بد نبود یا گاهی اگر میشد سریع رفع میشد وراحت فراموش می کردم و از دید بالا به پایین بهشون نگاه نمی کردم
تا اینکه مهر ماه سال 97 من تقریبا با قانون جدب آشنا شدم
با استاد دیگه البته شروع کردم اون زمان فقط فهمیده بودم باید احساسم خوب باشه وتوجه به نکات مثبت باشه وکم کم که دیگه تلویزیون و…این جور چیزها رو(البته میگم کم کم) از زندگیم حذف کردم حدودا یک سال بعد در اثر یک سوتفاهم کوچیک رابطه ما بهم خورد
و الان 5 ساله که ارتباط خاصی ندارم یعنی خونشون نرفتم وجهان خیلی راحت من وهمسرمو از اونها جدا کرد
وقتی من فکر کردم به این داستان دیدم واقعا اون زمان که خونشون می رفتم اصلا احساسم بد نبود واقعا از ته قلبم دوستشون داشتم اگر حرفهای منفی می زدن من نگاه بدی بهشون نداشتم اینها خیلی مهمه واگر حرف ناخواسته ای می شنیدم خیلی درگیر نبودم واااای این حرف منفیه و الان چه بلایی سرم میاد و خیلی درگیر نبودم که حالا وای چقدر ورودی منفی دارم می گیرم خلاصه کلام! چون توجه به همین ورودی منفی احساسمون بد می کنه واتفاقات بد رو برامون بوجود میاره!
ودیدم واقعا جهان خیلی راحت هر چند برای من اوایل دردناک بود چون درک دقیقی از قانون اصلا نداشتم و کم کم با قوانین جهان اشنا شد وبعد فهمیدم که واقعا اون سوتفاهم برای من جز خیر چیزی نبوده.
واقعا بهترین چیز اینه روی خودمون کار کنیم و بتونیم به هماهنگی ذهن وروح برسیم و هر چه بیشتر بتونیم هماهنگ بشیم با منبع اصلی مون که خداست
خدایی که هیچ کسو قضاوت نمی کنه
خدایی که همش به دید خیر ونیکی به همه نگاه می کنه
اون وقت برای وجود همه ی آدمها می تونیم از خدا سپاسگزار باشیم
وبه صلح بیشتری با خودمون برسیم.
وبه قول شما اون وقت دیگه نیاز به هیچ زورزدنی نیست
جهان کارشو انجام میده
اگر ما در شرایطی هستیم که با تصاد برخورد می کنیم به خاطر خودمونه.به خاطر اینه که خدا بواسطه ی اون تضاد می خواد روحمون رو صیقل بده واز ناپاکیها وناخالصیها پاکمون کنه .
همه ی ما برای خدا ساخته شدیم همون طوری که خدا درقرآن به حضرت موسی فرمود واصطنعتک لنفسی. در واقع این برای ما هم هست …..باید خودمونو برای خدا خالص وپاک کنیم.
امیدوارم که تونسته باشم منطورمو خوب رسونده باشم.
در پناه الله یکتا شاد وثروتمند وموفق باشید.
بسمالله الرحمن الرحیم
به نام تنها فرمان روای ملک هستی
به نام یگانه الله مهربان و بخشنده
به نام خداوند وهاب و بی نهایت بخشنده
به نام خدایی که بی دلیل دوست داره حالمون خوش باشه نه اینکه منتظر باشیم تا کسی یا یک عامل بیرون از ما از راه برسه که حالمون و خوش کنه
استاد عزیزم پری روز 12/16/402 من برای فایل عشق واقعی از نظر شما کامنت گذاشتم .
حالا امروز برا سفر نامه فایل 136سفر نامه
با خودم میگفتم که چه جور عشقی باید جذب کنم که حالم خوش باشه و لذت ببرم . توی سایت دنبال چیزی گشتم که بفهمم چی به چیه قانون از نظر شما چیه ؟
استاد عزیز یکی از هم روستایی هایمون همون لحظه که داشتم با احساس خوب کامنت مینوشتم خبر فوتش رو همسرم به من داد من خیلی به هم ریخته شدم که خدایا این که خیلی جوون بود چهار تا فرزند داشت که دو پسر بزرگ که از عهده خودشون بر میان ولی دو تا دختراش خیلی کوچیک ان دو ساله و 13ساله حالا چه بلایی سرشون میاد حالا تکلیف دختر کوچولوش که هر لحظه منتظر باباشه چی میشه از این جور افکار مشرکانه .
من به خیال خودم مثلا مینوشتم که من وابستگی ندارم اما حالا که فکر میکنم میبینم که چه باور های مشرکانه ای دارم چون من قدرت چرخوندن زندگی رو از سمت خدا نمیدیم . از سمت سرپرست خانواده می دیدم . و اینکه همش فکر میکردم خدایا آیا آن مرد خدا بیامرز از زندگیش لذت برده. بود آیا از منطقه امن خود بیرون اومده بود .
چون نمیشناختمش چیزی دست گیرم نشد اما این سوال رو از خودم میپرسم . که حنیفه تو چقدر میتونی از منطقه امنت بیرون بیایی و تجربه های جدید کسب کنی . تو چقدر به زندگی ازاد اعتقاد داری. تو چقدر میتونی تو دل ناشناخته ها بری . تو چقدر از لحظه های جدید زندگی ات لذت میبری. با خودم گفتم خدایا مهم نیست که عمر من چقدر کوتاه یا طولانی باشه. مهم اینه که از همون عمری که تا حالا داشتم لذت برده ام یا نه .
فکر کردم دیدم که من در بسیاری از کارها بر ترس هایم غلبه کرده ام .
در خیلی از جاها تو دل ناشناخته ها رفته ام
مثلا از زندگی در کنار پدر مادر ازدواج کردم و با ادم های جدیدی اشنا شدم. با کسی ادامه دادم که به هیچ عنوان نمیشناختمش فقط واسطه بین ما شوهر خاله ام بود . ازدواج و اشنایی ما به هفته نکشید .ما جشن نامزدی مون رو گرفتیم روز اولی که من رو برای مراسم عروس سلام به رسم مون بردند به خونشون روزی بود که باید همسرم به سربازی میرفت چون یک هفته از خدمتش مونده بود . خلاصه من بر همه دل تنگی هام غلبه کردم . هم جدایی از پدر و مادر هم اشنایی با خانواده ای که اصلا برخوردی نداشتم . هم نبود همسرم. چقدر روز های لذت بخشی را تجربه کردم . دو بار بارداری و شیر دهی وبزرگ کردن دخترام .
اما وقتی که شرایط برام شناخته شد و همه چی عادی شد و تجربه خاصی نبود زندگی کردن برام معنی نداشت چون دوست داشتم از منطقه امنم بیرون بیام اما چون باور های مناسبی نداشتم تا نه سال طول کشید .و من وخانواده همسرم در یک ایوان که یک اتاق در اختیارم بود زندگی میکردیم . تا اینکه فایل های رایگان استاد به دادم رسیدند . من با هر مقاومت و سخت گیری از سمت همسر و خانواده همسر هر روز به این فایل ها گوش میدادم. و زندگی به نفع من رقم خورد و همسرم تصمیم گرفت از منطقه امنش بیاد بیرون.
یک خونه ای دور از پدر مادرش اجاره کرد . اولش خیلی مقاومت داشت که حالا باید چی کار کنم. حالا باید پول اب و برق و گاز و کرایه بدم چه بلایی سر خودم اوردم و گفت تقصیر منه که باعث شدم اون مهاجرت کنه اما من در حالی که میترسیدم توکلم به خدا بود گفتم خدایا زندگی جدید و لذت بخشی از تو می خواهم . شکر خدا الان سه سال هست که خیلی تجربه ها کسب کردیم . جور شدن کرایه و هزینه های زندگی ،مدرسه دخترا و کلی لذت های دیگر و تفریخ ها و رفت و امد دوستان به خانه مان ادم های جدید دوستان جدیدی که قبلا هیچ دوستی نداشتم و اجازه نداشتم با هاشون رفت و امد داشته باشم به دلیل باور های نامناسب خانواده همسر که چرا با کسی رفتو آمد کنی که بعدا اتفاق بدی بیفته نتونی جم و جورش کنی . اما حالا که می بینم چقدر برام عالی شد . استاد عزیزم من همسرم چوپانی بیشتر میره تو روستا شبا نیست خونه . من تونستم بر ناشناخته ها و ترس هایم غلبه کنم . تنها بخوابم . کم کم تصمیم گرفتم با همسایه های جدید رفت و امد کنم اما همسرم به شدت مقاومت داشت که زن جوونی عنگی بهت میچسبونن. اما حالا براش عادی شده . خیالش راحت که اون باور هایی ان که خودمون با فرکانس هامون جذبش میکنیم .
حالا شب ها که با دو دختر 12ساله و7 ساله ام میخوابم به کنار خیلی از شب های بهار که گرم بود میرفتم بیرون قدم میزدم. فایل گوش میدادم . یا تنهاییی شب کاری برام پیش بیاد که چیزی تهیه کنم میروم اما هنوز ترس از حرف مردم دارم که زن تنها تو کوچه چی کار میکنه .ولی شکر خدا هیچ مسأله ای برام پیش نیومده . دو تا دوست صمیمی دارم زهرا و مهرنسا که بهم میگن حنیفه پلنگ از سگ ها و تاریکی شب و نگاه مردم نمی ترسه. اما باز هم برای به دور از حاشیه موندن یکی از دختر هام رو همراه خودم بر میدارم چون حوصله جواب پس دادن ندارم . استاد عزیزم و دوستان عزیز زندگی این سه سال من ارزو و یک رویای دست نیافتنی بود. اما حالا که همه چی برام اشنا شده و تقریبا ایده ال میخواهم دوباره مهاجرت داشته باشم و موقعیت های جدید تری رو تجربه کنم. و لذت ببرم . پس باید باور های جدید تر رو جایگزین کنم
من باور دارم که تمام اتفاقات زندگی من داره به واسطه باور ها و افکار و فرکانسهای غالبم رخ میدهد
اگر باور های درستی داشته باشم در مسیر درست قرار میگیرم اتفاقات جالب بیشتری رو تجربه میکنم.
ادم های جدید بیشتری رو میشناسم .
بر ترس های بیشتری غلبه میکنم .منی که قبل ازدواج و حتی بعد ازدواج خجالتی ترین دختر فامیل بودم اما الان روی رفتارم کار کردم اعتماد به نفس بالاتری نسبت به قبلم پیدا کردم. در جمع ها نظرم رو اعلام میکنم . غذا های خوش مزه ای رو درست می کنم که دوستام انگشت به دهن میمونن . خیلی از رفتار های بدم خود به خود حل شدند البته با کار کردن و گوش دادن و عمل کردن به صحبت های استاد عزیزم که واقعاً زندگی من در جنبه های که بیشتر کار میکنم تغییر داشته اند.
من از شما استاد عزیزم متشکرم از خانم شایسته عزیزو نمونه هم بسیار سپاسگزارم که الگویی عالی بودند و هستند .
همهی شما عزیزان رو به خدا میسپارم . خدا نگه دار
سلام خدمت استاد و دوستانی که کامنت منو میخونند
استاد ی زمانی بود:)همیشه بابت این که فکر میکردم که نمیتونم از منطقه امن خودم خارج بشم نگران میشدم که اینو ربط میدادم به موفق شدن یا نشدن ی حس خیلی خیلی بد و ذهنیت تضعیف کننده
امروز ب لطف هدایت خدا به آموزش های شما خیلی حالم بهتره میتونم خیلی راحت ترک کنم سعی میکنم قدم به قدم تغییر کنم و به قول شما حرکت بزرگنزنم
امروز قدرتم خیلی بیشتره چون اعتماد به نفسم بخاطر حرکت هام بیشتر شده و خالم خیلی عالیه
همیشه مرگ رو بهتر از زندگی با ذلت میدونم و این باعث میشه به لطف خدا حرکت کنم به دل ترس هام حتی زمانی که احتمال مرگ برام وجود داره چون میدونم یا میمیرم یا قوی تر میشم جز این راهی برای خودم نمی گذارم
خداروشکر به خاطر آموزش های شما دیگه اصلا دودلی رو تحمل نمی کنم و خیلی زود حرکت میکنم و این باعث میشه احساس بد کمتری داشته باشم
یعنی دودلی برام مرگه مرگ یا به قول شما برزخی
میدونم خداوند جواب قدم هامو میده چون جزو قانونشه و خواهان رشد این جهانه که اکر این حمایت نبود هیچ حرکتی نبود
حرکت میکنم جواب میده پاداش میده باز حرکت میکنم
این قانونه قانون
اگر برای کس دیگه ای شده پس قطعا بر من هم اجرا میشه
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت اساتید بزرگ و عزیزم عاشقتونم
امروز تهران برفه و این فایل دقیقاااا رایت آن تایم اومد الان برام یعنی الان دیدمش جز اون سه تافایله پایینه سایت که استاد گفتن مثله ابوموسی نباشیم و من هر روز پیاده روی میرفتم گفتم امروز برفه ذهنه دیگه اومد یه لحظه ولی با خودم گفتم میرم با قدرت ماشین رو برمیدارم رانندگی فوق العاده عالی و لذتبخش در زیر برف و سقفه پانا عه سانتافه که رانندگی در زیر برف رو برام لذت بخش تر میکنه وای خدایاشکرت پارک میکنم و میرم پیاده روی که فوق العاده لذتبخشه و خیلی وقته نمیترسم واقعا خیلی وقته با همه چی دوست شدم با همه در صلحم میاد ذهنه اما دوباره میام تو مسیر صبح هم که پا میشم جلسه ی پنجم دوره ی شیوه حل مسائل زندگی رو که فقط این جلسه صدای مریم جون هست گوش میدم هر موقع که با خودم در صلح نیستم بعد به طرز جادویی ای با خودم بی نهایت در صلح وهماهنگی قرار میگیرم وای خیلی خوبه خیلی همه چی اینقد جادویی و رویایی خدایاشکرت عاشقتم و عاشقتونم
فعلا در پناه الله یکتا باشین
به نام یگانه خالق آسمان ها و زمین
چند شب پیش که برای بار دوم بعد از مدت ها این فایل رو گوش دادم ، عملکرد خودم رو به یاد آوردم
من که تا قبل از گوش دادن فایل های استاد سعی می کردم توی هر زمینه ای محتاطانه عمل کنم
البته که این رفتار از حرف های اطرافیانم در کودکی نشئت می گرفت
از همون بچگی به من یاد داده بودن اون بیرون خیلی چیز ها خطرناکه و اگه می خوای سالم بمونی باید از تجربیات بیرون از خونه چشم پوشی کنی ، تا حدی که من تا سن 12 سالگی اجازه رد شد از خیابون های بزرگ رو نداشتم
و این نوع تفکر باعث شده بود وقتی بزرگتر هم شدم خیلی محتاطانه تر عمل کنم و به دلیل یک سری ترس ها ،بسیار از تجربیات جالب رو هم از دست بدم
اما بعد از گوش دادن به فایل های استاد و به خصوص وقتی اولین بار این فایل (مثل ابوموسی نباشیم) رو شنیدم جرقه ای توی ذهنم خورد و به خودم گفتم دیگه مهم نیست کار هایی که می خوام انجام بدم چقدر خطرناک و یا ترسناک باشه من فقط می خوام انجام شون بدم
و شروع کردم به عمل کردن و پا گذاشتن توی دل ترس هام
یکی از ترس های که داشتم ترس از تاریکی بود مخصوصا وقتی تنها بودم
تابستون شروع کردم به رفتن به کوه هفته ای یکی دوبار موقع غروب خورشید ، تنهایی به کوه می رفتم
اوایل وقتی هنوز هوا روشن بود از قله بر می گشتم
اما به مرور زمان و برای دفعات بعدی هر بار زمان بیشتری رو توی کوه می موندم و هوا که کمی تاریک تر می شد
برمی گشتم و این کار رو انقدر نجام دادم تا به جایی رسید که تا یک ساعت بعد از غروب و در تاریکی مطلق روی سنگ های
قله کوه می نشستم ، از تنهایی م لذت می بردم و از بالا به ساختمون های شهر که اندازه یک مورچه بودن نگاه می کردم
اولین باری که می خواستم برم حتی فکر کردن به این که توی تاریکی کامل کوه بشینم برام وحشتناک بود اما چون تکاملی به دل ترس هام پا گذاشتم برام طبیعی و عادی شده بود
چند وقت پیش ساعت 11 و نیم شب بود داشت برف می بارید به خودم گفتم : پسر چقدر حال می داد اگه توی این هوای برفی می رفتم بیرون ورزش می کردم، اولش ذهنم شروع کرد جفتک انداختن :) که آقا هوا سرده ، مریض میشی ، الان دیر وقته و کلی دلیل منطقی دیگه …
ولی من فقط هودی رو پوشیدم هنذفری م رو توی گوشم گذاشتم و به زمین چمن نزدیک خونمون رفتم و حدود نیم ساعت دور زمین چمن دویدم و برگشتم خونه یک دوش آب داغ گرفتم و کلی به خودم افتخار کردم که کاری رو انجام دادم که اولش برام خیلی سخت بود
یکی دیگه از ترس هایی که من داشتم ترس حرف زدن در جمع بود
از بچگی خیلی آدم اجتماعی بودم ولی توی یک جمع با تعداد نسبتا زیاد که همه به من نگاه می کنن انگار مخم از کار میوفتاد ونمی تونستم صحبت کنم
پس به خودم گفتم بیا کار اینم یک سره کنیم
شروع کردم و هر معلمی که یک کنفرانس یا تحقیق علمی رو به بچه ها می داد من برای ارائه دادن اون کنفراس داوطلب می شدم
هر چی بیشتر پیش می رفتم استرس و نگرانیم کمتر می شد و بهتر می تونستم حرف بزنم تا اینکه باز هم به حدی رسیدم که توی کنفرانس ها علمی بچه های گروه ، من رو به عنوان ارائه دهنده انتخاب می کردن و خیالشون راحت بود که گروه ما می تونه بالاترین نمره رو بگیره چون من با اعتماد به نفس و با تن صدای بلند و رسا اون مبحث رو برای جمع توضیح میدم
و توی صد ها موضوع بزرگ و کوچیک دیگه در اکثر مواقع سعی کردم عمل کنم و پا به دل ترس هام بزارم
می خوام با عملکردم تبدیل به یک الگو بشم و در این مورد هم باید بگم که من یک برادر کوچیکتر دارم که 11 سالش
برادر شخصیت متفاوتی نسبت به من داره و کلا خیلی به حرف من گوش نمیده ولی چند وقت پیش به تقلید از رفتار من توی محوطه تاریک جلو خونه قدم میزد و می گفت می خوام به دل ترس هام برم
اکثر مواقع همراه من فایل های زندگی در بهشت و سفر به دور امریکا رو نگاه می کرد چون سبک زندگی استاد واسش جذابیت داشت
همین چند وقت پیش یه هدفون واسه خودش خرید و یک رم رو پیش من آورد و می گفت فایل های صوتی استاد عباسمش رو واسم بریز ، منم واسش فایل های توحید عملی و چند تا فایل دیگه ریختم
و از این بابت خیلی خوشحالم که برادر کوچیکم که اصلا به حرف من گوش نمی داد داره از رفتار های من الگو می گیره
استاد من در تمام این مدت سعی کردم عمل کنم
نخواستم فقط دلم به این خوش باشه که عه چقدر خوبه من توی سایت عباسمنش ثبت نام کردم پس من دارم روی خودم کار می کنم
نه آقا جان وقتی داری روی خودت کار می کنی که عمل کنی نه اینکه صرفا تو دوتا فایل بشنوی و بگی عه استاد چقدر خوب صحبت می کنه
بله در این شکی نیست که استاد خوب صحبت می کنه ولی آیا دارم به اون صحبت های قشنگ عمل می کنم و یا دارم ادا درمیارم و خودم گول میزنم
استاد این فایل باعث شد جای اهرم رنج ولذت توی ذهن من عوض بشه ، طوری که اگه یک ترسی از چیزی داشته باشم و خودم رو باهاش مواجه نکنم برام رنج آور و اذیت کننده است و بلعکس وقتی به دل ترس هام میرم اولش شاید سخت باشه ولی بعدش کلی به خودم افتخار می کنم
اینارو واسه خودم نوشتم که به خودم یاد آوری کنم که باید عمل کنم ، باید پا توی دل ترس هام بزارم
اینارو واسه خودم نوشتم که به خودم یادآوری کنم ما فقط می تونیم با عملکرد و رفتارمون به بقیه درسی رو یاد بدیم نه حرف!
سپاسگزارم از شما دوست عزیز که این متن رو تا اینجا مطالعه کردین
هر کجا هستید در پناه الله یکتا باشید
همه نعمت های زمین و آسمان را برایتان آرزومندم