مثل ابوموسی نباشیم - صفحه 33

481 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    حسن گفته:
    مدت عضویت: 910 روز

    به نام خالق یکتا

    سلام به استاد عزیزم و خانوم شایسته سلام به همه دوستان هم فرکانسی

    روز شمار تحول زندگی من روز 118

    خدایا شکرت که در این فرکانس هستم واین فایل ومیشنوم

    خدایا شکرت که من وبه این سایت الهی و توحیدی هدایت کردی

    خدایا شکرت که من وبا استاد عباس منش آشنا کردی

    خدایا شکرت که هستی و برایمان خدایی می‌کنی

    خدایا شکرت بابت همه چیز

    استاد دوسال پیش من این فایل شما رو تو اینستاگرام دیدم وهمون موقع که شما گفتین بنویسید که می‌خوام از منطقه امنم خارج بشم من هم تو موبایلم نوشتم والان که نگاه کردم دیدم از اون موقع تا الان به لطف خدا تونستم یه ذره از منطقه امنم خارج بشم و چند جای شهرمون وکه مدت زیادی بود نرفته بودم وبرام ناشناخته بود وبرم وببینم همه‌ی ما یه روز می‌میریم و از دنیا میریم حالا یه نفر در اثر کوهنوردی یه نفر می‌خوابه و بیدارنمیشه ویژه نفر با تصادف ووووووتا بی‌نهایت ادامه داره ولی به قول شما استاد عزیزم چه بهتر که ما چیزهای ناشناخته و جدید و تجربه کنیم واز منطقه امنمون خارج بشیم و به ناشناخته ها بریم و چیزهای جدید وببینیم ، همین جا از خدای مهربان می‌خوام که من و همه دوستان هم فرکانسی ام و هدایت کنه تا از منطقه امنمون خارج بشیم و به ناشناخته ها بریم و چیزهای جدید وببینیم ، خدایا تواین مسیر کمکمون کن تا با طی کردن تکامل مون بیشتر از منطقه امنمون خارج بشیم ، خدایا کمکمون کن تا موقع مرگ حسرتی نداشته باشیم وتمام چیزهای جدید وببینیم و تجربه کنیم وحسرتی نداشته باشیم ، خدایا کمکمون کن تا مثل ابوموسی نباشیم ، خدایا من نمی‌دونم ولی تو می‌دونی خدایا من و هدایت کن ، خدایا تنها تورا می‌پرستم و تنها از تویاری می‌جویم مارا به راه راست هدایت کن راه آن‌هایی که به آنها نعمت داده ای ونه راه آن‌هایی که به آنها غضب کرده ای و نه گمراهان

    بابت فایل های ارزشمندتون بی نهایت سپاسگزارم

    در پناه خدای یگانه شاد و سلامت و خوشبخت وثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    سیده مینا سیدپور گفته:
    مدت عضویت: 1581 روز

    به نام خداوند بخشنده ی مهربان

    سلام به استادعزیزم وسلام به مریم بانوی مهربانم

    وسلام به تک تک دوستانم

    استادجانم، من این فایل رو چندین بار از وقتی رو سایت قرار گرفته دیدم وگوش کردم وهربار کلی جرات وجسارتم رو بیشتر کرده این اگاهیهایی که شما بهمون تو این فایل دادید…

    امروز توی موضوعی به یه تضاد کوچولو برخوردم، طوریکه رفتم تو حس سرزنش کردن خودم، که مثلا چرا مراقب خودم نبودم مراقب گفتارم نبودم و فلان حرف یا موضوع رو با طرف مقابلم مطرح کردم که شاید باعث ناراحتی ودل مشغولیش شدم، هی به خودم میگفتم دختر تو قبلا هم از این کارا کردیا، این سوالات بیخود چیه که اومده به ذهنت تو سریع برداشتی به فلانی گفتی؟ از انور ذهن منطقیم میومد میگفت خوب کردی، خب برات سوال پیش اومده بوده باید میپرسیدی، باید برات شفاف میشده، حالا اگه اون طرف مقابل نخواست درست جواب بده یا اصلا نتونسته جواب قانعه کننده ای بده وسوالت باعث حال بدیش شده این دیگه به تو مربوط نیست به احساسات درونی اون شخص مربوط میشه که آیا با خودش در صلح وصفا وراحتی هست یا نه از درون مشکل داره باخودش که با یه سوال تو حالش بد شده!!!

    شاید واقعا ادم باخودش بگه نباید که سر هر مسئله ی کوچیکی انقدر فکر مشغولی بگیره یا سخت بگیره به خودش وحساس بشه، ولی از طرفی من میدونم که هر مسئله وموضوع در ظاهر بی اهمییتی می تونه طوری پیش بره که اوضاع رو بد کنه، برای همین سعی می کنم خیلی مراقب افکار وگفتار ورفتارم باشم…

    خلاصه که اومدم زدم رو نشانه ی امروزم هدایت شدم به این فایل…

    همون اول فایل سریع تا اسم فایلو دیدم گفتم اخ مینا جوابتو خدا صریح و واضح داد، ببین اخه دختر تو چقدر به خودت سخت میگیری، حاضری یه سوالی حرفی موضوعی مدتهای طولانی توی ذهنت آزارات بده که باید پرسیده بشه برای واضحتر شدن مسیری که در پیش داری، ولی به خاطر اینکه همش حواست هست از احساسات وعواطف دیگران مراقبت کنی یا ترس از قضاوت داری، یاترس نه شنیدن یا نادیده گرفته شدن نمی پرسی سوالتو وحرف دلتو نمیزنی بعد خودت میریزی بهم یه تایم طولانی….

    واین موضوع روی کل تصمیماتت اثر میذاره وباعث میشه شاید تضادهای بیشتری رو تجربه کنی…

    اینکه نخوام مثل ابوموسی باشم واقعا جواب سوال من از خداوند بود امشب…

    چون یه موضوعی رو یه مدته دارم روش کار میکنم وجدیدا در مرحله اجرا قرار گرفته طوریکه فقط مربوط به خودم نمیشه و شخص دیگه ای هم دقیقا وسط این موضوع وماجراست..

    ولی امروز یه دفعه پیش خودم گفتم بذار ابوموسی باشم، تنها وبدون ریسک زندگی کنم، کار کنم و شرایط رو مدیرییت کنم تا اینکه بخوام درگیر نظرات متفاوت بشم یا صدای مخالف رو بشنوم یا انتقاد پذیر باشم یا کلا بهتره تو محدوده امن خودم بمونم واصلا وارد این ماجرا نشم!!!!!!

    ماجرایی که خواسته ی قلبی وروحی،من هست، به حال خوبم به شرایط کاری ومالی و احساسی و آینده و همه چیزم مربوط میشه وچیزی نیست که بخوام نادیده اش بگیرم یا راحت ازش بگذرم، ولی میخواستم که بگذرم، که نخوام خطر کنم، ریسک کنم….

    وقتی فکر میکنم به اینکه چه ریسکهایی کردم و چه خطرها کردم تو زندگیم که باعث شد کلی تجربه ی خوب داشته باشم حال دلم خوب میشه، تجربه هایی که خیلی ها وقتی می بینند ومیشنوند دلشون میخواد که جای من بودند وتجربش میکردند ولی چون مثل ابوموسی زندگی کردند هیچوقت نشد که تجربش کنند….

    و به یاد اوردم چقدر ارزو وخواسته دارم که بدست اوردنشون وداشتنشون فقط یه جسارت میخواد تا شروعشون کنم ونترسم ولی هنوز اقدامی براشون انجام ندادم…

    چقدر موتور سواری دوست دارم، شنا توی عمق اسختر، و رانندگی بدون اینکه کسی کنارم بشینه …

    چقدر دوستدارم دوچرخه سواری کنم واز خونه تا ساحل که شاید یک ساعت طول میکشه تنهایی برم …

    با اینکه شرایط انجام دادن همشو خداوند برام مهیا کرده ولی هربار با کلی بهونه و دلیل وبرهان یا نادیده میگیرم یا به یه وقت دیگه موکول می کنم..

    من بعد کار کرد 12 قدم وقتی رفتم سراغ چکاپ فرکانسیم متوجه شدم توی تمام جنبه ها رشد داشتم اونم زیاد وچشمگیر ولی توی ارتباطات هنوز ضعیفم، یعنی هیچ دوست صمیمی ندارم چون همیشه می ترسم از محدوده امن خودم فرارتر برم از اینکه باکسی مثلا درد دل یا مشورت کنم،از اینکه دوستم بخواد بیاد خونه ام یا بریم سفر یا بیرون انوقت من شرایط مالی یا کاری خوبی نداشته باشم،یا اینکه طرف مقابلم دیدگاه متفاوتی نسبت به خداوند وجهان وقوانین داشته باشه و انوقت من نتونم بپذیرمش، یا اینکه هنوز نتونستم رابطه ی عاشقانه رو بعد سالها تجربه کنم با این بهونه که دو بار ازدواج ناموفق داشتم، باز دوباره برم تو رابطه اذییت میشم، یا طرف میاد و تمام وقتم رو میگیره و از کار وزندگیم می مونم یا اینکه نامردیه من برم تو رابطه انوقت پسرم مثلا یه تایمی تنها بمونه یا فک کنه من توجه ام رفته به سمت شخص دیگه ای…یا اینکه مثلا اگه رابطه عاشقانه وعالی پیش رفت اخر وعاقبتش چی میشه و.‌‌….هزارتا از این بهونه ها که میارم…

    من تو مورد روابط با جنس،مخالف و داشتن دوست صمیمی چند ساله که دارم مثل ابوموسی رفتار میکنم…

    به قول شما به خاطر تجربه های تلخ رابطه های گذشته حاضرم توتنهایی اذییت بشم و تجربه ی داشتن رابطه ی عاشقانه و دوطرفه رو از دست بدم ولی بگم نه من خودم خواستم تنها باشم، نه بابا دروغه، کی بدش میاد ازدواج کنه یا رابطه ی عاشقانه ای رو تجربه کنه؟؟؟

    جز اینکه کسایی مثل من وخود من فقط می ترسیم و از درون با خودمون به صلح نرسیدیم ونتونستیم باورهای پوچ گذشتمون در مورد روابط رو دور بریزیم وبیایم روی اعتماد به نفس وعزت نفسمون کار کنیم تا جهان کسی که هم سنگ ماست سمت ماهدایت کنه؟؟!!!

    من حتی یه پاشنه آشیل خیلی بزرگ توی کسب وکارم یعنی توی ثروت دارم، مثلا میگم حالا زیاد کار کنم زیاد پول در بیارم که چی بشه؟

    همشو باید بذارم اینجا وبرم دیگه همین اندازه خودمون داشته باشیم بسه دیگه!!!!

    یعنی هر چقدر بخوایم روی عادات وباورهای کهنه و پوچ وبی اساس گذشتمون کار کنیم کمه….

    چون انقدر در ما نهادینه شدند که جهاد اکبر میخواد واقعا تغییرشون دادن…

    امشب از خودم راضی ام به خاطر تمام کار هایی که دوست داشتم و تجربشون کردم حتی اگه سخت بود و حالا اذییت هم شدم تومسیرش، وقول دادم به خودم که امسال روی تغییر شخصیتم کار کنم، چون به قول شما تغییر شخصیته هست که سلامتی وثروت و ارامش و معنوییت واقعی رو باخودش میاره ….

    به خودم همین امشب قول میدم که ترسهامو بذارم کنار وباعشق برم دنبال تجربه کردن اون چیزی که هم برام خوبه هم کمک میکنه آدم بهتری بشم وهم بهم حس خوشبختی و زنده بودن میده…

    استاد عزیزم ازتون ممنونم که هرچیزی بهتون الهام میشه میاین در موردش صحبت می کنید و با آگاهی هایی که بهمون میدید مسیر رو برامون روشن وهموار می کنید،یه جورایی یه اهرم میشد تا حرکت کنیم به سمت یه زندگی دلخواه. واین فایلهای پر از آگاهی تواین سایت همیشه در دسترس هرکسی که بخواد زندگی قشنگتری رو تجربه کنه هست.خدا رو صدهزار مرتبه شکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    صدف گفته:
    مدت عضویت: 530 روز

    به نام خالق زیبایی ها

    روز 118 ام

    مثل ابوموسی نباشیم خیلی از ماها زندگیمون شبیه ابوموسی شده و فکر میکنیم روش درستش هم همینه چرا باید خودمونو اذیت کنیم به خودمون استرس بدیم و وارد یه مسیر جدید بشیم

    یه مستند دیدم از یه کوهنوردی که میخواست قله اورست رو فتح کنه مسیری که هیچ کس تا اون سال نتونسته بود بره 70 سال بعد جسدش رو پیدا میکنن پایینتر از قله با خودم میگفتم چطور میتونن

    این همه سختی رو تحمل کنن از خانواده خودشون دور بشن برا یه تجربه جدید و ناشناخته حتی اگر به قیمت جونشون تموم بشه حرفی که از اون آقا زدن توی فیلم میگفت که دوست داره زندگی شگفت انگیزی رو تجربه کنه اما الان تحسینش میکنم اون زندگیش رو تجربه کرده لذت برده برای خواسته هاش قدم برداشته و در راه هدفش جونش رو فدا کرده اون شجاعت داشته

    ما نیومدیم که فقط عمر کنیم اومدیم رشد کنیم و تجربه کنیم منم دوست دارم با کمک خداوند تجربه کنم زیبایی های بیشتر ماجراجویی بیشتر و لذت ببرم از تک تک ثانیه های زندگیم مسیرهای جدید رو بتونم امتحان کنم و زندگی شگفت انگیزی رو تجربه کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    صدف گفته:
    مدت عضویت: 530 روز

    به نام خالق زیبایی ها

    روز 118 ام سفرنامه

    مثل ابوموسی نباشیم خیلی از ماها زندگیمون شبیه ابوموسی شده و فکر میکنیم روش درستش هم همینه چرا باید خودمونو اذیت کنیم به خودمون استرس بدیم و وارد یه مسیر جدید بشیم

    یه مستند دیدم از یه کوهنوردی که میخواست قله اورست رو فتح کنه مسیری که هیچ کس تا اون سال نتونسته بود بره 70 سال بعد جسدش رو پیدا میکنن پایینتر از قله با خودم میگفتم چطور میتونن

    این همه سختی رو تحمل کنن از خانواده خودشون دور بشن برا یه تجربه جدید و ناشناخته حتی اگر به قیمت جونشون تموم بشه حرفی که از اون آقا زدن توی فیلم میگفت که دوست داره زندگی شگفت انگیزی رو تجربه کنه اما الان تحسینش میکنم اون زندگیش رو تجربه کرده لذت برده برای خواسته هاش قدم برداشته و در راه هدفش جونش رو فدا کرده اون شجاعت داشته

    ما نیومدیم که فقط عمر کنیم اومدیم رشد کنیم و تجربه کنیم منم دوست دارم با کمک خداوند تجربه کنم زیبایی های بیشتر ماجراجویی بیشتر و لذت ببرم از تک تک ثانیه های زندگیم مسیرهای جدید رو بتونم امتحان کنم و زندگی شگفت انگیزی رو تجربه کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    دختر خدا گفته:
    مدت عضویت: 849 روز

    سلام به همه عزیزان دلم

    من حدودا سه هفته است متعهد شدم به حال خوب ،تا یکم فکرای منفی میاد سعی میکنم عوضش کنم اون حس و فکر رو،برخلاف قبل ک میرفتم اهنگای رپ گوش میکردم تا اروم شم،به جای گریه کردن برا احساسم ،خدارو صدا زدم ،و گفتم کمکم کن،هدایتم کن،من ب تو تکیه کردم و همون لحظه یه حسی گفت برو تو سایت استاد ،و کامنتایی ک نوشتیو دوباره بخون تا حست خوب شه ،ولی یهو حسم گفت شاید بهتره یه فایل ببینم و کلیک کردم روی نشانه امروز من،و هدایت شدم به این فایل

    نگاهم رو ذهنم رو تربیت کردم برا دیدن نکات مثبت ،پس از ابوموسی و هرکسی ک در دنیا حرکتی نمیکنه و پیش نمیره هم تشکر میکنم و این برای من همون قدر تلنگر امیز هس ک ریسک و فراتر رفتن از نقطه امن باعث میشه وجودم همچین اشخاصی رو تحسین کنه(همه چیز در نهایت ب رشد و سعادت جهان کمک میکنه)

    نگاه ک میکنم همه چیز سرجای خودشه ،و خدا ب من فرصت داده و همه مدل داره نشونم میده،و این منم ک انتخاب میکنم کدوم مسیر و کدوم راه رو برم…

    از کل این فایل همین یه جمله ک ما یه فرصت زندگی داریم ،و همین یه فرصت رو باید با تمام وجود زندگی کرد ،تا لحظه مرگ حسرت هیچ چیزی رو نخوریم

    این یه جمله رو من انگار با وجودم احساس کردم…

    کسی ک زندگی رو تجربه میکنه با کسی ک صرفا زنده است خیلی متفاوته ،و ب نظر من چه هدفی قشنگتر از تجربه هر لحظه در زندگی مگه واسه چیزی جز تجربه زندگی و لذت بردن و سپاسگزاری اومدیم؟ ،نفس هایی ک هست ،خودش نشونه از اذن الله داره برای اینکه میخواد باشیم هنوز و خلق کنیم و تجربه کنیم و لذت ببریم …

    چه تضمینی هست برای اینکه لحظه ای دیگه باشیم یا ن؟ چه دوست دارم هایی ک نگفتیم ،چه لبخندایی ک نزدیم ،چه ایده هایی ک عملی نکردیم ،ب امید فرداها ،بعدا میگم بهش،ب وقتش انجامش میدم ،الان وقت شادی ک نیس الان باید فقط کار کنی،بعد از درس،بعد از ازدواج و ….

    چقدر خودمونو تو قید و بند گذاشتیم،و برای یک روز بیشتر زنده موندن ،قید تجربه زندگی و تمام تجربه هاشو زدیم ،و اگه بخوام ریشه تمام این اتفاقات،تمام ترس ها و حرکت نکردن ها،قانع شدن به محدود ترین چیزها،راضی شدن به چیزایی ک برامون ساختن و قبولوندن باورهایی ک حتی مال ما نیستن ! …همه و همه یه چیزو بهم میگه …

    که چه کسی رو داری عبادت میکنی؟

    خدای تو کی شده ک حتی با وجود تموم آرزوهات حاضر هسی برات حسرت بشن ولی حاضر نیستی ایمانت رو قوی تر کنی؟شخصیتت رو تغییر بدی؟و فقط سعی کنی یه قدم فرا تر از جایی بری ک تا حالا بودی …

    آیا خدا برای بنده اش کافی نیست ؟

    وجود خدا بهت دلگرمی و اطمینان نمیده ک تو قدم بردار من باهاتم کل مسیر ،منو داری ،من،پروردگارت …

    کسی ک تمام این جهان رو به زیباترین شکل افرید …

    چی اونقدر لذت بخش شده ک چشماتو روی واقعیت بستی و نمیبینی خدا انتخابت کرده برای بودن …

    فاطمه به این حرفا هزار بار فکر کن و صدهاهزار برابر عمل کن …

    پروردگارم من تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم…

    هرچه آگاهتر،آزادتر …

    عاشقتونم :)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    باران بهار گفته:
    مدت عضویت: 506 روز

    سلام ، این اولین کامنت من هست ، انقد برام جالب بود که نتونستم کامنت نزارم .

    من یه مشکلی دارم که باید با یکنفر راجب موضوع مهمی صحبت کنم و خیلی میترسیدم ، همیشه اینجور کارها به پدر و مادرم میسپردم . با اینکه الان 34 سالمه و گفتنش شاید برای بعضیا قابل درک نباشه تواناییشو نداشتم ، شاید تو خیلی موضوعات شجاعت دارم اما تو اینجور موضوعات خیلی ترسوام . امروز صبح زیاد گریه کردم و گفتم خدایا من میخوام نترسم میخوام شجاع باشم . حتی اگه برم و شکست بخورم پیش خودم شرمنده نیستم . نمیخوام به پدر و مادرم بگم . باید تنهایی حلش کنم نمیدونم چجوری . اومدم توی سایت و گفتم خدایا مرا به نشانه ام هدایت کن

    که این فایل اومد . هنگ کردم ، گفتم واقعا این مرا به نشانه ام هدایت کن چقد واقعیه

    بسیار برام جالبه که دقیقا استاد راجب ترس حرف زدن

    الان میخوام برم خودم تنهایی حلش کنم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      فهیمه پژوهنده گفته:
      مدت عضویت: 2160 روز

      سلام به شما دوست ارزشمندم

      سلام به شما زهرا اولادی عزیز

      چقدر سپاسگزارم ازت صمیمانه که از وجود خودت اینجا توی این جمع بزرگ و صمیمی ردپا گذاشتی.

      چقدر تحسینت کردم عزیزم برای تصمیمی که گرفتی و قطعا یک قدم برای رفتن تو دل ترس هات برداشتی.چقدر خوبه اینجا همه با هم داریم رشد میکنیم حتی با یک قدم به ظاهر کوچیک مثل همین چد خط نوشتن با صداقت و ایمان….

      چقدر سپاسگزار خداوندم که قوانین ثابتش همیشه و همه جا درست جواب میده حتی توی استفاده کردن دکمه “نشانه ی من”. واقعا ممنونم که نوشتی وباعث شدی تا یادم بیاد این خدایی که تو رو هدایت کرد به سادگی و آسانی به چیزی که تو لازم داشتی قطعا همین خدای احد و واحدم منو هم به راه حل های مسائلم میرسونه. چون بقول استاد جان در دوره شیوه ی حل مسائل زندگی همه مسائل راه حل دارند، نه تنها راه حل دارند بلکه راه حل های ساده و قابل دسترس داره. همه مسائل راه حل هاش همین نزدیکی هاست، در دل خودش هست ما باید پاک کنیم قلب و روح خودمون و چشم هامون رو تا ببینیم و هدایت بشیم به راه حل ها به جواب ها…

      منم این فایل رو الان به عنوان نشانه ی من بهش هدایت شدم بعد از خوندن متن انتخابی کامنت شما رو خوندم و دلم خواست بیام بنویسم و چقدر دلم برای نوشتن تنگ شده بود.

      راستی بهتون هم خوش آمدگویی صمیمانه و از ته دل میگم که اینجا هستین.

      ممنون و سپاسگزارم که باعث شدی زیر کامنتم بنویسم و کلی چیز برام یادآوری شد.

      و بارها هم برای این جمله ات تحسینت کردم زهرا جان: “الان میخوام برم خودم تنهایی حلش کنم .”

      این آهنگ و قسمتی از شعرش هم با عشق تقدیم به تو دوست ارزشمندم:

      خدا همینجاست…

      خدا همینجاست تو بی کسی هام وقتی کــه از عشق معجزه میخوام

      …چشم هاتو باز کن معجزه میشه….

      خدا همینجاست بین و من و تو ساده ی ساده عین منو تو….

      خدا همینجاست…

      برات از الله یکتا بهبودهای درونی و بیرونی خواهانم.

      ارادتمند شما فهیمه پژوهنده

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        باران بهار گفته:
        مدت عضویت: 506 روز

        سلام دوست خوبم ، ممنونم از حرفهای زیباتون ، الان یکماه از اون کامنت میگذره و من میخواستم نتیجه اون اتفاق بهتون بگم ، وقتی به اون شخص زنگ زدم اولش تا حدی مخالفت کرد ولی من گفتم باید درستش کنم ، تمام وجودم میترسید ، مادرم میگفت بزار من صحبت کنم ، گفتم امکان نداره باید خودم حلش کنم .

        و حلش کردم . به لطف پروردگار مهربانم و باز ایمانم به تمام قوانین بالاتر رفت و نمیدونم شاید بخاطر این ایمان و شجاعتی که بخرج دادم ، یک اتفاق فوق العاده باور نکردی دقیقا 5روز بعد برام افتاد . در حد معجزه

        برای شمام بهترینارو آرزو دارم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
        • -
          فهیمه پژوهنده گفته:
          مدت عضویت: 2160 روز

          سلام به شما دوست عزیز و ارزشمندم

          چقدر سپاسگزارترم کردی امشب با داشتن این خبر و نتیجه،با داشتن نقطه آبی رنگ کنار اسمم، چقدر خوشحال ترم از تمام مسیری که برداشتم و دارم میرم و قراره منم با شناخت بیشتری که از خودم دارم پیدا میکنم پا بزارم روی ترس هام.چقدر خوبه که ترس هامون رو بشناسیم و از خدا میخوام منو آسان کنه برای اسانی ها تا به آسانی چیزهایی که باید در وجود خودم بشناسم رو بفهمم و با شجاعت و ایمانی که اونم خوده خداست که بهم میده پا بزارم توی دلش ون و تغییرشون بدم. چون باور دارم که ما هستیم که خالق زندگی خودمون هستیم و من و تو و هر کسی که اینجاست و داره ادامه میده در مسیر اگاهانه خلق کردن و تغییر دادن زندگی خودش هست.

          زهرا جان بازم ازت ممنون و سپاسگزارم برای نتیجه و خبری که از خودت برام نوشتی و این قدم به ظاهر کوچیک ولی مهم رو برداشتی واقعا خوشحال شدم واقعا خیلی خیلی خوشحالم کردی. خداروشکر برای اینجا که بهترین و امن ترین جای دنیاست که فرکانس های خوب و عشق و صلح و دوستی دریافت کنی.خداروشکر خداروشکر ….

          ارادتمندت فهیمه

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    مجتبی کاظمی گفته:
    مدت عضویت: 3342 روز

    به نام خداوند هدایتگر مهربان

    خدایا من هرآنچه که دارم از آن توست و از تو به من رسیده است

    سلام و درود و سپاس بر استاد عباس‌منش عزیز و سرکار خانم شایسته گرامی

    خداوند را بابت فرصت زندگی کردن و داشتن روزی جدید و بودن در این سایت الهی شاکر و سپاسگزارم

    روز 118

    زیبایی و کیفیت زندگی به عرض آن و تجربه کردن آن است نه به طول آن و طولانی بودنش

    تمام نقاط عطف جهان و تمام اختراعات و اکتشافات بزرگ دنیا، از توی دل ترسها رفتن بوجود آمده است

    تصور کنیم برادران رایت این شجاعت را بخرج نمی‌دادند که بخواهند پرواز کنند

    یا کریستف‌کلمب شجاعت کاوشگری و جستجو را نداشت و قاره آمریکا هنوز کشف نشده بود

    ویا هزاران مورد و مثال دیگر که اگر افرادی شجاعت در دل ترسها رفتن را نداشتند انسانها هنوز در دل غارها زندگی میکردند یا این رفاه و آسایش فعلی را نداشتند

    و یا تصور کنیداین دنیا پُر بود از انسانهایی که میخواستند مثل ابوموسی عمل کنند، چه دنیای خسته و بی‌روح و کسل‌کننده‌ای داشتیم و چقدر زندگی در آن بی‌معنا و مفهوم بود

    شجاعت و جسارتی را خداوند در وجود انسانها قرار داده است و بعضی از انسانها از وجود آن باخبر بوده و به بهترین شکل از آن استفاده کرده و برکات آن نیز به سایر انسانها رسیده است و هرلحظه باید سپاسگزار خداوند باشم بخاطر این نعمت بزرگ و عظیم

    این افراد واقعا تاثیرگذار بوده و قابل تحسین هستند

    خداوند من را خلق کرده تا از طریق من دنیای خودش را تجربه کند حال اگر من ترسو بدنیا بیایم و بدون دیدن جاهای دیگر و بدون تجربه هر چیز قشنگی که لذت تجربه کردن را دارد از این دنیا بروم، خداوند به خودش نمی‌گوید این چه خلقتی بود من انجام دادم و چه تفاوتی بود بین خلق کردن و یا خلق نکردن این انسان!!!

    این نگاه شما واقعا زیباست که یکی از عواملی که باعث کیفیت زندگی میشود ترک کردن نقطه امنیت و رفتن در دل ترسهاست، حرکت کردن است و نترسیدن از چیزهای جدید، و مهاجرت کردن

    تصور کنم استاد را که اگر در دل ترسها نمیرفت و مهاجرت نمیکرد و یا مهارت جدید را یاد نمیگرفت، هنوز در همان شهر قم مشغول به کار کلوپ‌بازیهای کامپیوتری بود با همان درآمد بخور و نمیر و نه‌تنها خودش این حجم از تجربه‌های جدید و مسافرت به کشورهای دنیا را نداشت بلکه هزاران هزاران نفر از اعضا سایت نیز از برکات این شجاعت و جسارت محروم بودند مضاف براینکه این حد از اشاعه توحید و یکتاپرستی نیز در جهان پخش نمیشد

    و اما تصمیم من برای عملی کردن آموخته‌های این فایل:

    من همیشه بعدازظهرها باتفاق همسرم به پیاده‌روی میروم و بیشتر اوقات یک مسیر یکسان را انتخاب میکنیم، ولی از امروز تصمیم گرفته و مکانهای دیگر را نیز برای پیاده‌روی امتحان میکنم

    تمامی اعتبار این کامنت صرفا متعلق بخداوند است

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 694 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    136. روز شمار تحول زندگی من از این جعبه شگفتی خدا

    من دیشب دیر وقت اومدم خونه با خانواده ام و خوابیدم ولی الان مینویسم رد پام رو

    من دیروز یعنی 26 اردیبهشت صبح زود دوباره با خواهرم رفتیم مدرسه نزدیک شهرکمون که نیم ساعت راه بود و پیاده رفتیم تا 7 رسیدیم

    من وقتی وسایلامو باز کردم و پهن کردم به خودم یادآور شدم کا طیبه هر کس نرده بودن خودشو داره و با توجه به باور هاش مشتری داره پس خیر میخوام برای خواهرم و همه و من خودم تلاشمو میکنم

    بعد رفتم نون گرفتم با پنیر که جلو مدرسه صبحانه مونو بخوریم ، بچه ها که اومدن تا ساعت 8

    من طبق ایده ای که خدا بهم داده بود چند روز پیش دوشنبه ، که تخمه شهرمو دیدم و گرفتم و بسته بندی کردم تا بفروشم ،اونارم باخودم برده بودم

    وقتی بچه ها میومدن هنوز من فروش نداشتم ولی خواهرم هی داشت میفروخت و من وقتی نگاه میکردم به خودم هی تکرار میکردم تا ذهنم یاد بگیره که

    روزی هر کس رو خدا میده طبق قوانینی که هست پس آسوده باش ،روزی تو هم میاد و میگفتم خدا منو میبینی که تلاش میکنم الان نوبت تو هست

    بعد یه لحظه گفتم خدا کاش تخمه هم بخرن از سه شنبه آوردم هیچ کس نگرفت ولی امروز میخوام فروش بره

    همینو که گفتم یهویی یه دختر گفت خاله تخمه هات چندن ؟؟؟

    گفتم 5 هزار تمن

    چون من تخمه رو ارزونتر گرفتم و بسته بندیش کردم اندازه بسته بندی من بیرون تو مغازه ها 30 هزار تمن یا 20 هست

    ولی من ارزون تر گذاشتم تا فروشم بیشتر باشه و سودمم مناسب باشه

    بعد که رفت یکم بعدش باز میومدن از خواهرم خرید میکردن 10 تمنی یا 20 تمنی بازم من میگفتم یادت باشه قانون برای همه یکیه و طبق قانون برام مشتری میاد و هیچ عامل بیرونی نیست که مانعم بشه جز افکار و فرکانس هایی که میفرستم

    بعد دوباره گفتم خدا آینه هامو بگیرن بعد یکم بعدش یهویی یه دختر اومد گفت خاله گردنبندت چنده ؟ گفتم 45 اول برداشت بعد گفت آینه چند گفتم 90 زود آینه برداشت و پولشو داد

    بعد که رفت گفتم خدای من همین که دوبار ازت درخواست کردم عطا کردی

    دقیقا طبق خواسته من شد این یعنی اینکه باورام دارن به ثبات میرسن خدایا شکرت

    بعد یه نفرم کش مو خرید و 10 تمن داد و رفت

    وقتی جمع کردیم تا بریم خونه ، گفتم بریم پارک اول صبحانه مونو بخوریم بعد بریم ،یهویی گفتم کاش چای باشه این اطراف که مغازه ها بفروشن

    رفتم یه سوپرمارکت و چای خریدم و اومدم که برم پیش خواهرم

    یهویی یاد دیروزش افتادم عین یه چراغ روشن شد

    گفتم چی شد تو دیروز 26 تمن پول اسنپ دادی هی تو فکر بودی که نصفشو خواهرت بده و تا ظهر و حتی تا شب به برگردوندن نصف پول اسنپ فکر میکردی

    ولی الان با خوشحالی و با رضایت بدون اینکه ذره ای فکر کنی رفتی نون گرفتی ،پنیر و چای هم گرفتی چی شد ؟؟؟

    بعد فهمیدم که درمورد پرداخت کرایه یه باور محدود دارم

    که از بچگی بهم میگفتن ، هر کس که رفت باهات بیرون باید خودش پول ماشینشو بده و نصف نصف بشه

    یا اینکه میگفتن اگر با کسی رفتی بیرون که ازت بزرگتره ،پول نده چون بزرگترا باید پول کوچیکترا رو بدن

    و این باورا رو یادم اومد که اینا باورای محدودی بودن

    و باعث شده بود من اونروز هی به این فکر کنم که چرا نصف پولشو نداد یا خواهرم حساب نکرد

    و الان متوجه شدم که باید اصلاح بشه این باور و بدونم که هرچقدر از فراوانی نعمت خدا که پول هست و بهم الهام کرده منم باید با عشق و با این باور که هست و فراوان هست و هزاران برابرش میاد به حسابم و آسوده باشم که فراوان هست ثروت بی انتهای خدا

    من وقتی رفتم چای بگیرم قند نگرفتم تو پارک مادرای بچه مدرسه ای ها هر روز میدیدیم میان بعد مدرسه بچه هاشون ورزش و صبحانه با خودشون میارن

    رفتم قند گرفتم ازشون و تشکر کردم

    بعد که صبحانه مونو تو یه پارک بهشتی کنار مدرسه خوردیم ،انقدر زیبا بود انقدر زیبا بود که کلی کیف کردیم

    بعد برگشتیم وسطای راه یهویی خواهرم گفت بستنی بخرم

    گفتم نه بابا الان میرسیم دیگه نخر گفت نه میگیرم

    یهویی باز مثل چراغ روشن شد رفتار خودم که ببین وقتی رفتی بدون هیچ چشم داشتی پنیر و نون و چای گرفتی

    جهان هستی هم این خوبی تو رو به تو برگردوند و این یادت باشه که هرچقدر بیشتر تلاش کنی خوب باشی و نیت درونت خوب باشه ،بیشتر خدا بهت می افزاید

    محدودیت هات رو ازت میگیره

    بعد که رسیدیم شهرکمون من رفتم نون گرفتم تا داداشم بیدار شد بخوره و بره سرکارش و اومدم و دو تا گردنبند رنگ کردم تا ساعت 11 و حاضر شدم تا بریم مدرسه بعدی که قرار بود برم و مشتریم زنگ زده بود که چند تا آینه میخواد و من رفتم مدرسه دیگه و خواهرم رفت یه مدرسه دیگه

    بهش گفتم از اونجا تموم شدی بیا مدرسه غیر انتفاعی

    بعد من که رسیدم هوا خیلی گرم بود

    برام سوال شد که آیا بدنم ناراحت نمیشه که من جلو آفتاب تو این گرما وایسادم و داشتم به این فکر میکردم

    خانما میومدن نگاه میکردن وقتی بچه ها از مدرسه اودن بیرون یکی یکی نگاه میکردن و شنیدم یکی گفت

    خاله خاله من چرا اسمتو نوشتم هیچی نیاورد شماره تو بهم میدی ؟ دیدم یه دختر دیگه هم گفت خاله آدرس جایی که گفتی یاد میدی رو بهم میگی بیام برای منم یاد بدی

    برگه کاغذ داد و نوشتم براش

    انقد خاله میگفتن نمیدونستم جواب کدومو بدم

    بعد یه دختر گفت خاله من 30 میدم 15 هفته بعد میارم گردنبند و میدی بهم گفتم باشه

    ذهنم میخواست مانعم بشه و میگفت نه قبول نده پولتو نمیاره ، گفتم ببین ذهن من حرف نزن

    من دیگه به خدا اعتماد کردم و با توجه به سری های قبلی که اعتماد کردم و گفتم باشه ببر خونه واریز کن و آورد الان هم اینجوری میشه

    و دادم و حرف استاد عباس منش یادم اومد که میگفت اگر چیزی رو با رضایت هم میدین مثلا قرض یا چیز دیگه ای

    این رو در نظر بگیرین که برای خدا بوده

    اینم گفتم تو دلم که خدایا بهت اعتماد میکنم در هر صورت

    بعد منتظر بودم مشتریم بیاد ،خواستم پیام بدم یه حسی بهم گفت الان نه و بعد آخرای تعطیلی مدرسه وقتی حسی بهم گفت الان پیام بده یهویی دیدم مشتریم اومد و علاوه بر دو تا آینه دستی 3 تا هم سفارش داد گفت میره مدرسه بیاد حساب کنه

    داشتم به این فکر میکردم که ببین چقدر مشتریای خوبی داری و همه اینا کار خداست و وقتی در مدار بالاتر اومدی مشتریاتم فرق کردن که به راحتی آینه میخرن و چیزای دیگه .

    بعد اومدن و 330 واریز کرد برام و رفت

    خیلی خوشحال بودم میگفتم خدایا شکرت الان پول ترم کلاس رنگ روغنم جور شد و اول ماه میتونم پرداخت کنم

    بعد که رفتم مدرسه دیگه اونجا تعطیل شده بودن و یکم وایسادیم از خواهرم خرید کردن و برگشتیم

    دوبار رفتیم مدرسه دیگه که تو محله مون بود و 1:40 تعطیل میشدن ، اونجا باز نشستیم بعد باز یه تخمه گرفت یه دختر یکم بعدش اومد و گفت خاله خاله از مارک روبرویی انقد بلند گفت که 3 تا دیگه بده

    و امروز 25 تمن تخمه فروختم

    دقیقا چیزی که گفتم و خدا از همون چیزا برام مشتری شد

    امروز 395 فروش داشتم

    انقدر خوشحال بودم که وقتی دیدم آینه هام تموم شدن تصمیم گرفتم برم آینه بخرم و بعد از ظهر با مادرم رفتیم 600 هزار تمن آینه دوباره خریدم

    وقتی میخواستم بخرم یه صدایی میشنیدم که میگفت نخر و اونموقع این حسو داشتم که پول ندارم پولی که جور شده برای کلاس رنگ روغنمه و نباید خرجش کنم

    اون لحظه فکر میکردم که از قلبمه ولی بعد متوجه شدم نجوای شیطان بود چون وقتی حرفای استاد رو یادآوری کردم به خودم

    گفتم ببین طیبه

    خدا همیشه وعده فراوانی میده

    بعدشم میگه تلاش کن دو برابرشو به حسابت برمیگردونم و انقدر فراوانیه که مطمئن باش میفروشی و پول کلاستم جور میشه

    ولی نجواهای شیطان

    میگه نگیر پول نداری

    اگه زیاد بگیری پولت تموم میشه و اون لحظه که خرید میکردم داشتم این صداهارو میشنیدم

    و وقتی به رفتارم فکر کردم گفتم خدایا ممنونم که کمکم میکنی تا بفهمم کدوم حرف تو هست

    بعد وایسادیم جلو شیرینی فروشی با خواهر زاده ام که مادرم بیاد یهویی دیدم یه پسر که سبزی میفروخت گفت که خاله کیفتو از کجا خریدی ؟؟

    بعد متوجه شدم به خاطر نقاشیش میپرسه و گفتم خودم رنگ کردم اگر نقاشیشو میگی بعد یه آقا که وایساده بود جلو شیرینی فروشی بهش گفته بود که من خجالت میکشم تو برو ازش بپرس ، میخواست برای دختراش بگیره از این کیفی که من رنگ کرده بودم

    که وقتی گفتم کار خودمه شماره مو با پیجم دادم بهشون و گفت برای دختراش سفارش میده و کارامو نشونش دادم

    من دوباره حس کردم ذهنم میگه شماره ات رو نده مزاحم میشن و از حرفای محدود کننده دیگه که از قبل داشتم و من گفتم نه من دیگه فقط اعتماد میکنم

    و گفتم شماره چیه که بخوام بترسم و شرک بورزم به خدا و قدرت بدم به عوامل بیرونی ، قدرت فقط دست خداست

    پس از هیچ چیزی نترس

    بعد اینجوری فکر کردم و گفتم که ببین تو وقتی داری تلاش میکنی مشتری خودش میاد سمتت ، چرا قبلا کسی نقاشی روی کیفتو نمیپرسید ؟؟ چرا الان دارن میپرسن

    پس این یه نشونه هست که داره مدارت تغییر میکنه و میری در مدار مشتری هایی که خودشون میان سمتت و به راحتی و مشتاقانه خرید میکنن مثل امروز صبح

    مثل سفارش چهره ای که جلو مدرسه گرفتی

    پس مسیرت درسته و ادامه بده تا عمل کنی بیشتر و بیشتر نتیجه بگیری

    بعد که برگشتیم خونه دیر وقت بود خوابم برد و الان رد پام رو مینویسم و از خدا سپاسگزارم که هر لحظه مراقبمه

    وقتی داشتم رد پامو مینوشتم یه لحظه اتفاقات دیروز و فروشم رو یادم نبود گفتم خدا هیچی نمیدونم تو بگو همین که شروع کردم به نوشتن تک تک لحظات مثل یه فیلم اومد به یادم و نوشتم

    خدایا شکرت ازت سپاسگزارم برای بی نهایت مهربانی که داری شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      فاطمه ۱۴۰۳ گفته:
      مدت عضویت: 652 روز

      سلام طیبه جان عزیزم

      لذت بردم سپاسگذارم که تجربه خودتو توی کسب وکارت نوشتی

      وچقدر الگوی خوبی هستی برای من

      امروز دنبال نشانه ها بودم

      ک مشتری جمع کنم برای کسب وکارم

      تلاشتو تحسین کردم هم برای تغییر باورهات هم برای فروشت

      هم تودل ترسهات رفتی

      افتخار میکنم ب وجود دوستانی مثل تو عزیزم

      امیدوارم هرروز فروش بیشتری داشته باشی مشتری خوش برخورد ودست نقد وفراوان

      چندتا نکته ازت یاد گرفتم ترس از خرج کردن اون لحظه فلجم میکنه خیلی میترسم اینم از مادرم میات بشدت توی خرج کردن مشکل داره وبرای یک غذا کلی حساب کتاب باهامون می‌کرد ویک ساعت صحبت می‌کرد درموردش ههههه

      منم سرلج مادرم این همه سال هرچی کار می‌کردم یا الان ک از درهای مختلف خدا برام میفرسته سریع تق خرجشون میکنم

      ک توی قدم اول 12قدم متعهد شدم خرجشون نکنم وبا نجواهای زیاد خداروشکر کنار اومدم وجمع کردم وبرای سرمایه گذاری هزینه کردم بااینکه خیلی وقته من هرچی گیرم میات خرج مهارت ودوره واین چیزها میکنم ک واقعا باعث رشدو عزت نفسم شد برعکس قبل همش میدادم لباس و وسیله آرایشی ک هیچی ب عزت نفسم اضافه نمی‌کرد وبعد یک مدتی وسیله آرایشی تمام می‌شد ولباس کهنه میشد

      وهرکس،میومد میزد تو سرم ک تو آدم پول جمع کنی نیستی الان اوضاع یکم بهتر شده خداروشکر

      واعتماد بنفس تورو تحسین کردم ک بدون اینکه بگی روم نمیشه وزشته ک خیلی از خانم‌ها میگن شما میری دم در مدرسه و محصولاتت رو میفروشی

      خداروشکر میکنم با یکم تغییر باورت نتیجه گرفتی ومشتریهات کم کم پیدا شدن

      عزیزم

      موفق باشی ودر پناه رب مهربان باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        طیبه گفته:
        مدت عضویت: 694 روز

        به نام ربّ

        سلام فاطمه جان

        چه به موقع بودپیامت برای من

        دقیقا روزی بود که من از جمعه بازار برگشتم و پر بود از درس و اتفاقات خوب برای من

        و تک تکشون رو نوشتم تو رد پای روزم که شما هم جزئی از این شگفتی های خدا بودین برای من

        که پیامتون رو که دیدم ،گفتم ببین طیبه تقریبا دو ماه و نیم از نوشته ات گذشت و تو تازه شروع کردی که مصمم تر ادامه بدی و روی باورهات کار میکنی و این سبب شده که من درمدار مشتری هایی قرار بگیرم که خیلی راحت پرداخت میکردن بدون اینکه قیمت رو اول بپرسن سریع کارت میدادن

        و وقتی میگفتم کارت خوان ندارم خیلی راحت کارت به کارت میکردن یا پول نقد میدادن

        اگر دوست داشتی رد پای روز 9 شهریورم رو بخونی لینکشو برات میذارم

        در مورد درسایی که تو فروش و مشتری خدا بهم داد نوشتم

        abasmanesh.com

        بی نهایت ازت سپاسگزارم که زمان با ارزشت رو گذاشتی تا برای من بنویسی

        سپاسگزارم

        و بی نهایت شادی و سلامتی و آرامش و عشق باشه برات و پر از ثروت و مشتری هایی که خیلی خیلی راحت میان و بدون پرسیدن قیمتش پرداخت میکنن

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    ساناز گفته:
    مدت عضویت: 1315 روز

    به نام خدای معجزه ها

    یادگار 118

    سلام استاد عزیزم و مریم مهربونم

    و سلام به همه همراهان این مسیر الهی

    مث ابوموسی نباشیم

    واقعا چقدر عبرت انگیز

    من حتی معتقدم که حتی مث دیروز خودمون نباشیم

    گاها میگم خدایا هدفت از خلقت ادما چی بوده؟

    یا اصلا کی تا الان تونسته دوبار زندگی رو تجربه کنه؟

    اصلا چرا ادما همیشه ی دیوار و محافظی برای خودشون طراحی میکنن و اسمشو‌ میزارن نقطه امن و ازش دل نمیکنن؟

    مگه قراره چه اتفاقی بیفته این وسط؟

    اصلا گیرم هم دو‌ روز بیشتر عمر کردی

    کیفیتش چی؟

    تضمینه؟

    و واقعا همینکه ی ذره تلاش میکنیم که از این بند و اسارت نقطه امن بیرون بیایم خدا میدونه به چه لذت هایی میرسیم که قابل توصیف نیست

    و هزاران بار استاد گفته که جهان به شجاعان پاداش میده

    خدایا هزاران بار شکرت

    و من خودم شخصا ادمی بودم که اغلب موندن و راکد شدن برام سم خالص بود

    و تقریبا تو فامیل میگفتن تویی که اینقدر شغل عوض میکنی اخرش به جایی نمیرسی

    من اینقدر پله ها رو بالا پایین کردم که بالاخره فهمیدم از این زندگیم چی میخوام و دقیقا الان همونایی که از اول کارمند شدن و همیشه خانواده میگفت از فلانی یاد بگیر حتی حقوق ی ماهش با پاداش و اضافه کاریش از سود ی روز من کمتره

    و میبینم خدارو هزاران بار شکرت این منم که دارم لذت زندگی رو میبرم نه اونا

    ماشینم از ماشین اونا بالاتر

    مسافرتم بالاتر

    هزینه دخل و خرجم بالاتر

    لباسام و وسایلام گرونتر

    یادمه وقتی میگفتم این کفش یا این عینکمو چند خریدم از تعجب دهنشون دو متر باز میشد

    خدایا هزاران بار شکرت

    من لایق چنین نعمت هایی بودم و از خدا خواستم و خدا هم مسیرو به من هدایت کرد.

    و عینا دیدم هرجا که توکل کردم و رفتم تو دل ترس ها

    خدا گفت بیا عزیزم اینم پاداش شجاعتت

    یادمه روزهایی که تو خیابونا دنبال دفتر کار میگشتم من حتی پول کمیسیون املاکی رو هم نداشتم

    اما گفتم خدایا خودت هدایت کردی منم افتادم دنبالش مابقیش به من ربط نداره

    که معجزه وار پول رهن دفتر اوکی شد

    یادمه وقتی ماه اول تازه دفترمو استارت زدم

    هر روز میگفتم چجور من 8 میلیون کرایه دفتر بدم

    که دقیقا روزی که باید اجاره میدادم دقیقا ده میلیون سود خالص فروش جنسم شد

    اونم دقیقا تو ی روز

    دقیقا روزی که باید اجاره پرداخت میکردم

    اگه بخوام از پاداش شجاعت هایی که به خرج دادم بنویسم خدا داند تا کی باید بنویسم و امروز هم همش میگفتم خدایا تو هزاران بار دست منو گرفتی هزاران بار نجاتم دادی هزاران بار سر بزنگاه رسیدی هزاران بار معجزه الهی کردی لطفا تو این خواسته و مسیر جدیدم منو هدایت کن که بتونم درست قدم هامو بردارم و به بیراهه نرم و هر وقت میام فک میکنم لحظه به لحظه زندگیم میاد جلو چشمام که من توکل کردم و خدا هم به سرعت پاداش داده

    خدایا هزاران بار شکرت

    خدایا هزاران بار شکرت

    خدایا هزاران بار شکرت

    و چقدر حال کردم با این فایل که ابوموسی نباشیم

    و بازم میگم ما حتی نباید مث دیروز خودمون باشیم چه برسه ابوموسی

    خدایا دمت گرم که دارمت و هستی کنارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  10. -
    محمد حسین تجلی گفته:
    مدت عضویت: 2226 روز

    به نام خدای مهربان و هدایتگر

    سلام به استاد عباس منش عزیزم خانم شایسته‌ و تمامی دوستان گرامی

    در ادامه‌ی دیدگاه قبلیم می خواهم بنویسم کجاها شجاعت به خرج دادم و حرکت کردم

    الهی به امید تو

    1- چند سال قبل وقتی از مرکز شهر اومدیم به یک منطقه جدید از شهر (خونه‌ی داخل شهر رو فروختیم و یه واحد آپارتمان اینجا خریدیم) برای من رفتن تا مغازه‌ای که در اون مشغول به کار فروشندگی بودم سخت بود ، بنابراین دیدم بیشترین شغلی که ظاهراً اینجا رونق داره مشاور املاک هستش، وارد حوزه‌ی مشاور املاک و مستغلات شدم

    برای من وارد شدن به این شغل یعنی یک پارادایم شیفت اساسی

    یه عالمه چیزهای جدید یاد گرفتم: در حوزه ساخت و ساز ، متریال های مختلفی که در ساخت استفاده میشه و بعد متریال هایی که برای دیزاین ساخته میسه ، شیوه های مختلف ساخت و ساز ، اصول اولیه‌ی ساخت و ساز ، یک عالمه رفتارهام رو بهبود دادم ، می پذیرفتم که یه سری نقاط ضعف شخصیتی دارم یه سری هم نقاط قوت شخصیتی دارم

    و آگاهانه روی هر دو بعد قضیه کار کردم و هر بار روابط عمومی قوی تر ، فن بیان بهتر ، زبان بدن رو بهتر یاد گرفتم

    هر بار که یه کمی از درون بهتر می‌شدم… هر بار که فرکانس های بهتری می فرستام… جهان خیلیییی زود به تغییرات درونیم واکنش نشون می‌داد و هر بار اوضاع بهتر و بهتر و بهتر میشد.‌ هر بار می توانستم قرارداد ملک های ارزشمندتری رو به ثمر برسونم ، هر بار می توانستم با احساس لیاقت بیشتر مبالغ بیشتری رو برای کمیسیون درخواست کنم و افراد هم با عشق پرداخت می کردن چون من واقعاً خدمات عالی ای رو ارائه می دادم و بهترین خودم رو در کسب و کارم ارائه می دادم.

    این شغل شریف ، یعنی مشاوره و کارشناسی امور ملکی نه تنها هزاران مدار من رو در عزت نفس و احساس لیاقت بالاتر آورد

    بلکه

    سدهای ذهنی من رو در برابر اینکه می‌شود عددهای مولتی میلیاردی ثروت خلق کرد ، می شود ارزش ملک ها و دارایی هایت ، پنجاه و صد میلیارد تومان باشد ، آدم هایی رو می شناسم که اتفاقاً سلام و علیک گرمی هم با هم داریم و بارها باهم اینور و اونور رفتیم و این ثروت ها رو دارند

    و دارند از زندگیشون به معنای واقعی کلمه لذت می برند.

    دارند خوب زندگی می کنند و کمک می کنند که جهان هم جای بهتری بشه برای زندگی کردن.

    این آدم های ثروتمندی که من می بینم ، به میزانی که طرف ثروت بیشتری داره ، در برابر خداوند تسلیم تر و خاشع تره ، به همون میزان روابط عاشقانه و ستودنی‌ای با همسرش و فرزندانش داره و داره طعم شیرین عشق رو در هز لحظه از زندگیش میچشه

    این آدم های ثروتمند روابط خیلی قشنگی رو با اطرفیانشون ، همسایه ها و دوستان ، همکارها و فامیل ها و حتی غریبه ها دارند.

    در کل انسان های شریف و دوست داشتنی و مهربانی هستند، این تجربه ای هست که من از بودن در کنار آدم های مولتی میلیاردر و دوستی باهاشون داشتم. این ها همش ثروتمند شدن رو تو ذهن من معنوی کرده و لذت بخش کرده و این ها همش به لطف خدایی هست که یه روزی با وجود ترس‌های زیادی که داشتم کمکم کرد که در این شغل شریف بمونم و ادامه بدهم و هر روز خودم رو بهبود بدهم و به این جایگاهی که الان دارم برسم ، واقعاً به خودم افتخار می کنم من تو شغلم خیلییییی جاها شجاعت به خرج دادم به ترس هام حمله کردم

    استاد عزیزم بارها از شما تو فایل های مختلف شنیدم که دومین ترس بزرگ بشر صحبت کردن تو‌ جمع هستش

    برای من هم روزهای اول همینجوری بود ولی اونقدر به این ترسم حمله کردم که به راحتی می توانم تو جمع 50 الی 100 نفره سخنرانی کنم (البته در حوزه ای که بلد باشم و مطالب ارزشمندی برای ارائه دادن داشته باشم)

    و من این کارو کردم ، تو موقعیتش قرار گرفتم و توانستم با موفقیت انجامش بدهم

    ترس بعدی ای که دارم اینه که با این که عاشق رقصم و رقصیدن خیلی بهم حس خوبی میده، می ترسم توی جمع برقصم ، حتی جمع خیلی خودمونی و خانوادگی ، باید آگاهانه باورهایی رو بسازم که بتوانم به این ترسم هم حمله کنم، اصلاً فکر می کنم آدم ها هم خودشون دوست دارند رقصیدن یه نفر دیگه رو ببینند و این بهشون حس خوبی میده.

    عاشقتونم در راستای بهبود گرایی به جای کمال گرایی ، این یکی دیدگاه هم همین جا تموم می کنم و در دیدگاه بعدیم میام باز هم از موارد دیگه ای که رفتم تو دل ترس‌هام و شجاعت به خرج دادم می نویسم

    در پناه خداوند مهربان و هدایتگر ، خداوند مسافر ها باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای: