دلسوزی بی جا | به کبوترها غذا ندهیم!

این فایل در مرداد ماه 1399 بروزرسانی شده است
دیدگاه زیبا و تأثیرگزار سمی عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

به نام خداوند بخشنده

استاد من هدایت شدم به این قسمت و اینقدر واضح بود که واقعا شک شدم از اینکه چقدر خداوند سریع جواب میده چه واضح هدایتم کرد، تمام حرفهاتون رو قبول دارم و تجربه کردم، استاد من مدت ٢ سال یا بیشتر بود که ١٠ درصد درامدم رو به شخصی که مد نظرم بود میدادم و راضی هم بودم اوائل از اون پول استفاده میشد در جهت پیشرفت و موفقیت اون و بعد کم کم متوجه شدم که این پول هیچ تاثیری نداره و اون شخص تمام مسیرهای موفقیت و کلاسها رو قطع کرده، من که فکر میکردم با کمک به این شخص که سرپرست نداره و بچش میتونم در موفقیت اون تاثیری بزارم شرک ورزیدم و یک ماه پیش بهم الهام شد که ببخشش به این شخص رو متوقف کنم و به شخص دیگه ای بدم وقتی بهش گفتم انگار که خیلی حساب کرده بود روی این پول و رفتارش عوض شد و کلا همه چیز تغییر کرد استاد یه سری درگیری و بحث پیش اومد که فهمیدم این شخص اصلا این رو وظیفه من میدونسته یعنی فکر کرده که من دارم وظیفه رو انجام میدم، در ظاهر میگفت تو خیلی لطف کردی تو دست خدایی و از این شعارها، توی پرانتز بگم که این شخص هم جزو کسایی هست که از فایلهای شما استفاده میکنه بدون اینکه بهاش رو بده و هیچ نتیجه ای هم نگرفته، یکی از بچه هاش سایت شما فایلهای شما رو به اون میفرسته، الان میفهمم چرا بعضی ها از فایلهای شما نتیجه نمیگیرن، با کج به مقصد نمیرسه…فقط حرفهای قشنگ یاد گرفتن

خلاصه من فهمیدم این شخص وقتی همه چیز براش مهیا شده نیازی نداره زیاد تلاشی کنه برای زندگیش و حتی به کارهای ناسالم هم دست زده، خیلی دروغ میگه که از بقیه پول بگیره، به جای اینکه تمرکز کنه روی پول دراورد دقیقا مثل اون گداهای خیابان دروغ میگفت که پول بدست بیاره و از این چیزا و دیگه نخواستم حتی باهاش در ارتباط باشم، و کلا رابطم رو باهاش قطع کردم، استاد دیشب و امروز صبح در دفتر ستاره قطبی نوشتم که خدایا هدایتم کن که درک بهتری از این قانون پیدا کنم، احساس بهتری داشته باشم از این تصمیم و موقع صبحانه همسرم که از همه جا بیخبر بود خیلی اتفاقی این فایل شما رو گذاشت ببینیم که من فهمیدم خدا داره از زبان شما با من حرف میزنه، خدایا شکرت که اینقدر زود و واضح جوابم رو میدی همیشه، استاد شما درست میگید ما نمیتونیم با ماهی دادن به کسی کمک کنیم حتی باعث بدبختی اونها میشیم، در نهایت هر شخصی خودش باید برای زندگیش تلاش کنه. ممنونم بهترین استاد دنیا، ممنونم که دست خداوند شدید در زندگیم، استاد خیلی از شما یاد گرفتم، نمیدونید چقدر به رشد من کمک کردید، خیلی درکم زیاد شده، خیلی بهت. میتونم تشخیص بدم چه کاری خوبه با بده، خیلی احساس بهتری دارم، و خیلی خیلی کنترل ذهنم بهتر شده با وجود اینکه این شخص و دخترش کلی به من حرفهای نامربوط زدن ولی من سعی کردم سریع ذهنم رو کنترل کنم، اولش ناراحت شدم ولی اجازه ندادم در احساس بد بمونم و گفتم الله اعلم

خدایا شکرت که من رو در این مسیر مقدس و پاک هدایتم کردی شکرت برای اینکه اینقدر رشد کردم، عاشق خودم شدم و حتی اجازه نمیدم با افکار منفی حال خودم رو بد کنم، استاد شما بینظیری شما بهترینی این رو از ته ته قلبم میگم از تغییرات زندگیم میگم از تغییر شخصیت و رفتارم و تصمیماتم میگم از اینکه من هیچ ربطی به گذشته خودم ندارم، از خداوند بزرگ براتون ب

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    97MB
    8 دقیقه
  • فایل صوتی دلسوزی بی جا | به کبوترها غذا ندهیم!
    7MB
    8 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

477 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «زهرا یعقوبی» در این صفحه: 1
  1. -
    زهرا یعقوبی گفته:
    مدت عضویت: 351 روز

    سلام به استاد عزیزم و مریم بانوی نازنین

    و سلامی گرم به همه ی دوستان یه درصدی

    من داشتم کامنت های دوستان در فایل های دیگه رو میخوندم تا اینکه هدایت شدم تا خودم کامنت بنویسم .

    استاد عزیز چقدر این فایل بی نظیره و چقدر نشانه ها واضح بهمون گفته میشه اگر ما متوجه بشیم و نگیم که صدای شیطانه.

    بزارین بزرگترین دستاوردی که از این فایل بدست اوردم رو براتون توضیح بدم

    من هرروز طبق معمول میرفتم سرکار و میومدم خونه تا اینکه رسیدیم به ماه رمضون ، صابکارم بهم گفت ساعت کاری پیشنهادی تو چیه؟ و من از اونجایی که از عزت نفس پایینی برخوردار بودم و خودمو قربانی شرایط دونستم گفتم 9 صبح میام تا 5 عصر از 7 شب میام تا 9 شب و صاحبکارمم چون به نفعش بود قبول کرد ولی من با اینکه میدونستم نمیتونم با این تایم کاری سرکار برم ولی قبول کردم ، که خیلی سخت بود برام و هرروز به خودم میگفتم اشتباه کردی باید بهش بگی نمیتونی. تا اینکه یه روز که داشتم تمیز کاری میکردم فروشگاه رو داخل کمد یه برگه ای رو دیدم که نوشته بود ساعت کاری فروشگاه در ماه رمضون از ساعت 9 صبح تا 3 بعداز ظهر میباشد( و اینم بگم من هرچی قبلا از صاحبکارم پرسیدم که ساعت کاری سال پیش چه جوری بوده نگفت بهم)بدون گفتن به صاحبکارم که من اون برگه رو دیدم و از اون برای درخواستم استفاده کنم برگه رو گذاشتم داخل پوشه و گذاشتم سرجاش و من با دیدن این برگه و نوشته ی روش گفتم اگر برای اون شده برای منم میشه به قول رزای عزیز توی فایل گفتگو با دوستان قسمت 37 اگر این اتفاق یه بار رقم خورده پس برای منم میشه. یه روز که صاحبکارم اومد گفتم ساعتکاری برای من زیادع و خوانوادم قبول نمیکنن، گفت باشه 9صب بیا تا 5 عصر من قبول کردم و گفت شبم خودش میاد.( اینا رو تعریف میکنم تا بگم من همه ی خواسته های صاحبکارم رو میپذیرم حتی در سخت ترین شرایط ولی اون اصلا به خواسته های من حتی مرخصی ساعتی اهمیتی نمیده)

    خلاصه من چند روزی رفتم سرکار و دیدم 9 خیلی زوده و یه شب که میخاستیم بریم مهمونی و من با اینکه مرخصی ساعتی گرفته بودم ولی به دلیل اینکه مشتری اومده بود و صاحبکارمم بود نزاش برم

    و خودش رفت اعصابم بهم ریخت. تنها داخل فروشگاه نشسته بودم گفتم عیبی نداره درخواستتو بگو زنگ بزن بهش زنگ زدم گفتم آقای دکتر بیاین فروشگاه من میخام برم (ساعت8شب بود) نجوا های ذهن پشت سرهم شروع به پلی شدن کرده بودن و میگفت تو امشب مهمونی نرفتی ، تو سرکاری ، به همه خوش گذشته تو نبودی ، بهت ظلم شده ، تو بدبختی باید همش کار کنی و…

    تا بیاد فروشگاه به خودم گفتم اروم باش اگه کنترل ذهن نکنی میدونی بدتر میشه دست و صورتم رو شستم و وارد سایت شدم نشونه اون روزم رو زدم

    این فایل با اگاهی های نابش برام اومد بالا ولی به این دلیل که نت نداشتم و از همه مهمتر شاید هنوز در مدار گوش دادن فایل نبودم نتونستم دانلودش کنم بی خیالش شدم و نشستم به کامنت خوندن .

    میدونم پرحرفی کردم ولی میخام همه رو براتون تعریف کنم

    امروز که دوباره صابکارم درخواستی رو ازم داشت( درخواست: باید شب های زوج رو تا 9 شب فروشگاه باشی و استثنا امشب رو هم وایستا فروشگاه) من اصلا این درخواست رو نمیخاستمش چون احساس میکردم داره بهم ظلم میکنه و داشت حسم نسبت به صاحبکارم بد میشد و حس بد داشت به سراغم میومد و دوباره گفتم کنترل ذهن و برو نشونه امروزت رو ببین چیه نشونه امروزم رو زدم و الله اکبر دوباره هدایت شدم به این فایل زیبا انگار این فایل 8 دقیقه ای فقط ساخته شده بود برای امروز من یکم که دقت کردم دیدم قبلا دانلودش کرده بودم و داخل گوشیم بوده شروع کردم به نوت برداری کردن و گوش کردن این فایل زییا.

    فایل تموم شده بود و من داشتم وسایلم رو جمع میکردم تا برم خونه صابکارم زنگ زد و گفت خانم یعقوبی برنامه امشبت چیه میتونی وایستی حقیقتش من ماشین ندارم .

    نجواها سریع اومد تو ذهنم که گناه داره بشین، تو که میری خونه بیکاری پس بشین فروشگاه و صاحبکارتو خوشحال کن و از این طرفم صدای ضعیفی در قلبم میگفت زهرا الان وقت عمله استاد گفته ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت هست با اینجا موندن حست بد میشه اره ، داری به کبوترا غذا میدی اره پس بگو نه من نمیتونم.

    خیلی محکم ولی مودبانه( که اینم با استفاده از کارکردن روی اگاهی های ناب دوره عزت نفسی که از خواهرم گرفته بودمشون و یاد گرفته بودم گفتم ) نه من امشب نمیتونم بمونم و در کمال تعجب و ناباوری صاحبکارم چیزی نگفت و قبول کرد حتی دیگ مثل قبل اصرار هم نکرد.

    من همیشه ترس اینو دارم که یکی ازم درخواست میکنه من توی هر شرایطی باید درخواست شو انجام بدم حتی اگر در سخت ترین شرایط باشه

    و اینجا بود که به خودم افتخار کردم و گفتم ببین زهرا تو تونستی دیدی شد دیدی استاد میگفت اینا همش ترس های پوچ توئه دیدی تونستی(من روز قبلش داشتم سریال زندگی در بهشت قسمت 26 رو میدیدم که استاد عزیز میگفت این بچه ها اولش میترسیدن بپرن داخل اب میگن اگر بپریم داخل آب ماهی ها بهمون صدمه میزنن در نتیجه پا روی ترسشون گذاشتن و در نهایت دیدن ترس پوچی داشتن ) به خودم گفتم دیدی تو هم میخواستی این تجربه رو داشته باشی و برات اتفاق افتاد .

    خداروشکر استاد خیلی خوشحالم که من توی این مسیر هستم و با شما استاد عزیز آشنا شدم.

    با ارزوی سلامتی و نعمت برای همه ی شما دوستان عزیز خدانگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: