دلسوزی بی جا | به کبوترها غذا ندهیم! - صفحه 10 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-28.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2015-12-11 21:21:172021-11-09 07:54:07دلسوزی بی جا | به کبوترها غذا ندهیم!شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به بچه ها و استاد خوبمون
با یکم فکر کردن به حرفای استاد همه چی رو دوباره به خودمون میتونیم یادآوری کنیمک اصلِ: ((نیازی نیست به کسی برای پیشزفتش کمک کنیم از کجا میاد)). وقتی داشتم به حرفای استاد فکر میکردم تو وسط فایل همش به ذهنم میمود چرا خب دلیلش چیه، اصل کار چیه ک نباید این کارو کرد و یهویی متوجه شدم اصل این داستان اینه ک ما میخایم خودمون رو جای خدا قرار بدیم و بگیم خدا تو اینجا اشتباه کردی باید به این کبوتر غذا بدی الان، باید این بدبخت رو کنار خیابون سروسامون بدی و خیلی چیزای دیگه.
آره هر وقت ما میخایم ی چیزی رو ک فکر میکنیم اشتباه رو درست کنیم دقیقا منظورمون اینه ک خدا و سیستم اشتباه کرده و درستش اینجوریه تو هر قضیه کوچک یا خیلی بزرگی.باور ب اینکه همه چیز تو دنیا سر جای خودشه و ما اصلا کاره ای نسیتیم و توانایی هم نداریم ک بخایم تصمیم بگیریم اینجا جهان اشتباه کرده خیلی تو روند پیشرفت خودمون تاثیر گذاره خیلی زیاد. این مسئله ب نسبت نزدیکترین آدمهای زندگی ما هم صدق میکنه برادر خواهر پدر مادر و حالا هر کسی ، ما باید بدونیم نظم جهان رو هیچ قدرتی ک اصلا قدرت به حساب نمیاد نمیتونه به هم بزنه و دلیل دیگه ای که جهان نمیخاد شما به هر چیزی ترحم کنید اینکه ، اون چیز یا شخص با رفتار شام اون همه ارزش و موهبتی ک درونش هست رو داره زیر سوال میره و اصلا به نظر من خلقت خدا رو داری ی جورایی زیر سوال میبری ک تو ی جای کارت میلنگه. خدایی بودن دقیقا یعنی اینکه این چیزی ک هست درسته خدا کارشو بلده مشکله از این طرف کفه ترازو هستش اون سمت تغییری نکرده و نمیکند و نخواهد کرد.
خودتون رو جای خدا نزارید بجاش بهش ایمان داشته باشین به حرفاش عمل کنین ، قوانینش رو رعایت کنین تا دنیاتون بهشت بشه.
بازم ی دنیا ممنون استاد بابت فایل خوبش
عالی هستین.
استاد عزیزم سلام.
تنها کبوتری که من بهش بیجا دان دادم، همان شخص عزیزی است که در قدم دوم جلسه دوم گفتید،که احساس خوب نداشتن و سعی میکردند با خریدن وسیله و نشون دادن به اطرافیان حالشون خوب کنند ولی در درون داغون بودند.همون آقایی که زانتیا خریده بود ولی سالها بعد ارایشگاه زده بود تو کوچه و شما خیلی ناراحت شدید و بهش گفته بودید چیکار کردی با خودت.
سال ۹۲ ایشون تازه مغازه زده بود و در اوضاع مالی شدیدا بدی به سر می برد ،قبلش هم ماشین سنگین خریده بود و گواهینامه نداشت و ضرر کرده بود و فروخته بود و اصفهان خونه خریده بود ولی درامدی نداشتند و خیلی تو بد اوضاع بودند و اونم همش میگفت من اگه پایه یک داشتم الان ماشینم داشتم ،من اگه پایه یک داشتم حداقل راننده ماشین سنگین بودم و ماهیانه اینقدر میگرفتم،استاد من هم ی نیم سکه داشتم دادم بهش گفتم برو پایه یک بگیر و من هم نیازی به این پول ندارم ،خودت هر زمانی اوضاعت خوب شد بهم بده.
استاد این شخص هیچ وقت خودش حاضر نبود با پول خودش که الان گواهینامه پایه یک ۱۰ ملیونه تقریبا،بره گواهینامه بگیره ولی با لطف بیجا که من در حقش کردم ایشون گواهینامه را گرفت ولی تا سالها بعد در همون مغازه ارایشگری موند ،بعد مغازه را بست و با وام مسکن ماشین سنگین خرید و اختلافات خانوادگیش شروع شد و ماشین فروخت و طلاق گرفتند .
میخوام این نتیجه را بگیریم که اگه من گذاشته بودم این مسیر خودش طی کنه اینقدر توهم ماشین سنگین به وجود نمیومد و الان زندگی خیلی بهتری داشت ولی من اومدم کمک کنم بهش ، ولی بهش گاری وصل کردم و اون هم نا آگاهانه سالهاست داره به خودش میکشه و الان هم میگه من باید جرثقیل بخرم و نون تو جرثقیله.
و اگر این کاری که من کردم نمیکردم حداقل تو همون دو تاشغل خودش ی کاری میکرد و اینقدر از مسیر دور نمیشد.
امیدوارم خود استاد این کامنت بخونند.
در پناه الله یکتا شاد و سر بلند باشید
بنام خدای مهربان
سلام به استاد عزیزم و تمام هم فرکانسی
من یه رفیقی دارم از دوران بچگی این بنده زمانی ک به دبیرستان رسید بخاطر وضعیت بد مالی خانواده از مدرسه اومد بیرون و رفت سرکار
چندین سال کار و تونست یه واحد خونه بالای خونه ی باباش اینا بسازه
بعد ازدواجبخاطر کنار نیومدن عروس مادر شوهر مجبور شدن برن مستاجری
این آقا هم چندتا شغل عوض کرد و همش داشت برای مردم کار میکرد
آخرین شغلی ک داشت راننده مبل فروشی پیش پسر دایی بنده بود
من دو سال پیش یه زمینی خریدم قرار بود مغازه بسازم
بعد چند ماه ساختم
اوایل شروع ساخت خوردیم ب کرونا
چون مغازه ها تعطیل بود این دوست من هم بیکار بود میومد پیش من و سر مغازه
بالاخره مغازه آماده شد میگفت من مبل فروشی بزنم
یه سرمایه کمی داشت شروع کرد
من از روی دلسوزی مغازه رو ک دادم پول پیش نکرفتم اجاره همچند ماه اول گفتم نده بقیه ماها هم نصف قیمت (در صورتی کلا تو ۱۷ ماه ۴ ماه اجاره داد)
خودم براش از جیبم کلی هزینه کردم
الان بعد دو سال حالا بخاطر افکار نادرست ک مشتری نیست و پول نیست داره جمع میکنه
و شاید این دلسوزی و اجاره نکرفتن بود ک اینطور شد
سلام وقتتون بخیر.یادمه سالها پیش دانشجوی رشته ام بی ای بودم.درس فناوری اطلاعاتمون کتاب بسیار قطوری داشت.استاد هم عادت داشت که هر هفته امتحان بگیره و همین باعث شده بود این درس رو در طول ترم جدی بگیرم.یادمه تو یکی از جلسات سوال بسیار خوبی از استاد پرسیدم که نتیجه مطالعه خوبم بود و باعث تعجب هم کلاسی و هم خونه ایم شد.براش عجیب بود که این درس رو جدی گرفتم.بعد اون جلسه بهم گفت “میدونی تمامی سوالاتی که استاد امتحان میگیره تو گروه ایمیلیمون موجوده و استاد ترم قبل همه رو تو گروه فرستاده”.تازه اینجا یادم اومد که از ترم قبل سوالایی که این استاد برای دانشجوهاش میفرستاد رو دارم.و همین باعث تنبلی شدید من شد و از اون به بعد دیگه اون درس رو نخوندم.قبل هر جلسه تند تند سوالات و جواباشون رو میخوندم و نمره عالی هم میگرفتم ولی دریغ از ذره ای علم که بمن اضافه بشه.به نظرم این یکی از نمونه های محبتی بود که هم کلاسیم میخواست بکنه ولی به ضرر من تموم شد.ممنونم از شما🌷🌷🌷
سلام استاد عزیز و بزرگوار.. خدا را شاکر هستم که با شما آشنا شدم و از صحبت های شما دارم استفاده میکنم..من یک جفت پرنده داشتم هر دفعه که تخم میگذاشتند مداوم تخم ها را چک میکردم بعضی وقتها خودم جوجه را از تخم بیرون میآوردم. جوجه که بدنیا می آمد انواع غذا های مفید به آنها میدادم و همه این رسیدگی ها باعث مردن همه جوجه ها میشدند. تا زمانی که دیگه رها کردم و دیگه توجهات را کم کردم.. هم تخمها جوجه میشدند. هم جوجه ها بزرگ میشدند و کلی زیاد شدند… ممنونم و همه گروه را دوست دارم آنشاله همه دوستان سلامت وشاد باشند
سلام استاد عزیزم و مریم جان و بر و بچه های سایت
من میخواستم فقط کوتاه یه تجربه شخصی رو بگم من به واسه خواهرم که اوضاع مالی خوبی نداشت دلسوزی میکردم و همش کمکش میکردم به روش های مختلف نه تنها من بلکه همه اعضای خانواده اینکارو میکردن بعد دیدیم زندگیش رو به زوال رفت حتی زندگیش با شوهرش دلشت خراب میشد اینقدر که عادت کرده بودن به کمک دیگران اومده بودن توی یک سوئیت کوچیک تو همسایگیمون به صورت رایگان نشسته بودن و همش انتظار داشتن بقیه کاری بکنن جوری شده بود که خواهرم با وجود شوهر و بچه به سمت مرد دیگه ای رفت و زندگیش داشت نابود میشد تا اینکه همه دیگه این کمک کردن و قطع کردیم همسایمون سوئیت و ازش گرفت ما هم دیگه هیچ کمکی نمیکردیم به خورشون اومدن و الان یه خونه توی بهترین جای محله اجاره کردن دارن زندگی میکنن و بچه هاشونو بزرگ میکنن شوهرش از جایی بهش پول رسید و خونه خوبی اجاره کردن داره کار میکنه و زندگیشو جلو میبره آبجیمم کسب و کار خونگی راه انداخت و فر گازی خریده داره شیرینی و نون های خونگی میپزه و جلو میبره زندگیشو الهی شکررر
سلام وعرض ادب واحترام خدمت دایی سیدعزیزوگل کاملا درسته به نظرمن دل سوزی یعنی خود سوزی وخداسوزی چون قلب ما برای خداهست واگر بخواهیم با دل سوختن هرلحظه اتیشش بزنیم که بجایی نخواهد رسید همه ما هزاران دلیل داریم برای تایید کلام شما من یه زمانی جوجه کبوتری داشتم وازکوچیکی خودم بهش غذامیدادم این پرنده بزرگ شده بود وهنوز دوست داش من بهش غذابدم که اگر مادرپدرش بهش غذا میدادن این توقع رونداش دست درازی در اکوسیستم طبیعت بازخورد خوبی نداره ممنون ازهمه شماعزیزان
سلام خدمت استاد عباسمنش عزیز وهمه دوستان زیبای من، من از بچگی تا سن ۱۸ساگی که درسم تموم شد اصلا کار نکردم و همیشه از طرف پدرم پول بهم میرسید، نه که پول زیاد، پول تو جیبی فقط، پدر منم وضع مالی خوبی نداشت یه کارگر ساده شرکت، ۱۸ سالگی چون نه کاری بلد بودم نه میدونستم به چی علاقه دارم ، نه به درس علاقه داشتم واز شرایط فعلی بیزار… تصمیم گرفتم برم سربازی تا ازاین فضا دوربشم، به دلیل این حمایت بیجا، تا۲۱سالگی مت هیچ چیز از بازار کار نمیدونستم،هیچ چیز از مسائل مالی نمیدونستم، و همش یه نگاهی داشتم که خب بابام حتما یه پولی بهم میده کاری رو شروع کنم!!
بعد سربازی نزدیک به یک سال افسره شده بودم و کاری انجام نمیدادم و منتظر بودم یه کسی یه کاری واسم بکنه، و جدا ازاون هم کلی سوال بی جواب تو ذهنم بود… چون دیگه به خداام باورنداشتم،شرایط خیلی بدی و تجربه کردم که نمیخوام بازش کنم ته ته سیاهی و دیدم و یه روز تصمیم گرفتم کلا همه چی و از اول شروع کنم کلا شهرم رو عوض کنم و از همه جی از خانواده دوستان و این محیط دور بشم و خودم و پیدا کنم خدای واقعی و پیدا کنم، شروع کردم تو دیوار دنبال خونه گشتن و دنبال کار، یه روزی پیش دوستم بودم داشتم قهوه میخوردم توکافه داشتم بهش سوالای ذهنم رو میگفتم گفت امیرحسین یه نفررو بهت معرفی میکنم استاد عباسمنش برو ببین چی میگه و از اون موقع دنیای من عوض شد انکار این آدم همون کسیه که میخوام حرفاش رو بشنوم(حالا راجبش بعدا حتما کامت میزارم)
فقط خواستم بگم از اون موقعی که تصمیم گرفتم اون روند حمایت رو قطع کنم و بزم دنبال رویاهام کلی زندکی من از همه لحاظ تغییر کرد
ممنونم استاد عزیز که دستی شدی از بی نهایت دستان خدا توزندگیم و خوشحالم خانواده ای مثل شما دارم تا اینجا باهم نظراتمون رو بگیم و ازتحربه های هم استفاده کنیم، این اولین کامنت منه و نتونستم شاید خوب بیان کنم ولی گفتم بزار شروع کنم و تکاملم رو توکامنت گذاشتن طی کنم❤❤❤
بنام خداوند هدایتگر
اگر ما این قانون رو بپذیریم که هر کسی مسئول اتفاقات و تجربیات زندگی خودش هست دیگه ترحم کردن، کمک کردن به دیگران معنای خودش رو از دست میده . حتی این تفکر که با کمک کردن به شخصی میتوانی در زندگیش تاثیر داشته باشی با باورهای توحیدی منافات داره .شاید این حرفای استاد برای خیلیا بی رحمانه هست اما استاد طبق قانون خداوند و جهان پیش میره
گاهی وقتا به منم انگ بیرحمی میزنن بخصوص وقتی با خانوادم میرم بیرون و اونا به گدا کمک میکنن اما من نه در نظر اونا خودخواه میشم اما برا من مهم نیس تنها کاری که اون زمان باید انجام بدم توجه به نکات مثبت اطرافم به فراوانی و ثروت اطرافم هست
تو همه خونواده ها نمونه هایی ازین موارد هست که به یکی از بچه ها بیشتر کمک میشه اما اون بچه بی مسئولیت بار میاد و در طرف مقابل اون بچه ای که بهش بی توجهی شده انقد قوی و محکم بار میاد که حتی بقیه ازش درخواست کمک میکنند .
هیچوقت نباید نقش فرشته نجات رو برا دیگران بازی کرد شاید ما نیتمون خیر باشه اما در چشم بقیه وظیفه محسوب میشه
آگاهی های این فایل یک سری افکار رو در ذهن من تثبیت کرد که هر کسی خودش مسئول زندگیش هست .به هر چی توجه کنی از همون وارد زندگیت میشه
خدایا سپاسگزارم بابت این آگاهی های ناب که از طریق استاد عباسمنش در اختیار ما قرار میدی
سلام به استاد مهربان
سلام به دوستان خوب خودم
صحبت های استاد در این فایل واقعا درست بوده است
یادم می آید که همیشه نسبت به دیگران دلسوزی داشتم
همیشه درگیر این بودم که چرا می توانم به دیگران کمک کنم
همیشه درگیر این بودم که باید روی کمک کردن به دیگران سرمایه گذاری کنم و آنوقت من آمدم خوبی خواهم بود
اما اکنون با این صحبت ها به این درک رسیده ام که من باید فقط روی باورهای خودم کار کنم
احساس دلسوزی بی جا را کنار بگذارم
احساس ترحم بی مورد را کنار بگذارم
چرا که با کمک کردن به دیگران من حس و حال فعالیت و کار انجام دادن را از آنها خواهم گرفت
این را باید بدانم که همیشه بگذارم تا دیگران در مسیر رشد و فعالیت قرار بگیرند
استاد درس عالی و خوبی را به من دادند
ممنونم استاد مهربان
سپاس از خدای هدایتگر خودم
سپاس از خدای فراوانی ها