آگاهی های توحیدی این فایل را با تمرکز بشنوید، در آنها تأمل کنید و از آنها نکته برداری کنید. سپس به وسیله “قوانین بدون تغییر خداوند” و “نحوه اجرای توحید در عمل”، که در این فایل درک کردید، تجربیات گذشته، رفتارها و عملکرد خود را مثل ایکس -ری بازنگری کنید و در بخش نظرات این فایل، این موارد زیرا را با جزئیات بنویسید:
1) با توجه به درکی که از “شناخت صحیح خداوند و اجرای توحید در عمل” از آگاهی های این فایل داشتید و “الگوهای رفتاری” که در خود یافتید، فکر می کنید دلیل یک سری موفقیت های شما چه بوده و دلیل یک سری تقلاها اما به نتیجه نرسیدن ها، چه بوده است؟
2) جزئیات تجربیاتی را بنویسید که: به جای بهبود دادن ضعف های ایمانی و شخصیتی خود، سپس هدایت خواستن از خداوند و حرکت کردن، خداوند را مثل مادر مهربانی تصور کردید که هوای فرزند ضعیف تر را بیشتر دارد و با این توهم که خداوند مثل مادر مهربان، بی ایمانی، ضعیفی و شرک شما را با مهربانی اش جبران می کند، زحمت ایجاد هیچ بهبودی را در باورها و عملکرد خود ندادید. سپس این نگرش شرک آلود چه عواقبی برای شما داشت و این شناخت نادرست از خداوند، چه بلایی به سرتان آورد؟
- مواردی را ذکر کنید که در مواجه با تضاد، پیام خداوند را نفهمیدید و همان روند محدود کننده قبلی را ادامه دادید تا جاییکه که آنقدر بلا سرتان آمد که مجبور به تغییر شدید چون راه دیگری نداشتید؟
- مواردی را ذکر کنید که: با وجود نشانه های بسیار خداوند برای تغییر و بهبود ضعف های شخصیتی، همچنان به همان شیوه قبلی ادامه می دادید و منتظر نتایج متفاوت از قبل هم بودید؟! حتی در آخر هم چون تغییری در اوضاع ایجاد نشد، به این نتیجه رسیدید که:
- خدا ظالم است و صدای شما را نمی شنود؛
- یا درست است در این جهان شرایط سختی دارم اما خداوند پاداش مرا در آن دنیا خواهد داد؛
3) درباره تجربیاتی بنویسید که برعکس، سعی کردید به جای نگاه احساسی به خداوند، قوانین این نیرو را درک کنید، روی بهبود شخصیت خود کار کنید، ایمان و توکل خود را تقویت کنید، هدایت بخواهید و با توکل حرکت کنید. بنویسید به خاطر استمرار در این مسیر تفکری، چه پاداش هایی دریافت کردید؟
- مواردی را ذکر کنید که: در مواجهه با تضاد، پیغام خداوند را فهمیدید، تغییرات و بهبودهای لازم را ایجاد کردید، هر بار سریعتر از قبل نشانه ها را تشخیص دادید، هر بار شرک ها را بیشتر تشخیص دادید و به اجرای توحید در عمل نزدیک تر شدید، به صورت مستمر باورها و عملکرد خود را بهبود بخشیدید و به همان نسبت، هم هدایت ها شفاف تر شد، راهکارها سریعتر آمد، تضادها به نفع شما تمام شد و حل آن مسائل، شما را در تمام ابعاد رشد داد.
4) اکنون که قوانین خداوند را فهمیدید – این مقدار از درک اجرای توحید در عمل – شما را به چه نتیجه ای رسانده و چه تصمیمی گرفته اید؟
برنامه شما برای هماهنگ شدن با قوانین بدون تغییر خداوند و ایجاد عملکرد توحیدی چیست؟
چه برنامه ای برای ایجاد تغییرات بنیادین در رفتار و شخصیت خود دارید به نحوی که به عملکرد توحیدی نزدیک تر شود. خواه درباره روابط عاطفی، درباره مسائل مالی، درباره سلامتی جسمانی و…
کلید:
تغییر شرایط زندگی از تغییر شخصیت درونی آغاز می شود و تغییر شخصیت نیز از این نقطه آغاز می شود:
شنیدن آگاهی های خالص و سازنده؛ تفکر در آنها؛ بررسی تجربیات و رفتارهای خود با ذره بین این آگاهی ها و سپس رسیدن به یک تصمیم برای ایجاد بهبود در رفتار و شخصیت و اجرای آن تصمیم.
فکر کردن و نوشتن تجربه های تان در این موضوع و خواندن تجربه های سایر دوستان، کمک می کند تا قوانین خداوند را بهتر بشناسیم و بهتر اجرا کنیم.
منتظر خواندن تجربیات سازنده شما هستیم
منابع کامل درباره محتوای این فایل: دوره کشف قوانین زندگی
اطلاعات کامل درباره محتوای آموزشی دوره کشف قوانین زندگی
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری آیا خداوند مانند یک مادر مهربان عمل می کند؟441MB61 دقیقه
- فایل صوتی آیا خداوند مانند یک مادر مهربان عمل می کند؟60MB61 دقیقه
سلام بر همه عزیزان
بعد از گوش دادن چند باره این فایل و گذاشتن چند کامنت مختلف :))) دوباره اومدم
وقتی رفتم کامنت بچه ها رو خوندم (اینم بگم اولین باری بود که در طول این سالها یه فایلی رو کل کامنتهاش و از صفحه اول تا 21 که فعلا تا همینجا منتشر شده نخونده بودم) دوباره از یسری هاشون یه تجربه هایی یادم افتاد بگم دیدگاه همه مون اینور اونور تقریبا شبیه هم بوده همه مون و یسری از بچه ها واقعا عالی نوشتن عالی قوانین و دارن در عمل اجرا میکنن احسنت بهتون دوستای من
داشتم با خواهرم حرف میزدم و ازم پرسید تو تجربه هایی که درباره شرک داشتی و میشه بهم بگی منم یادم بیفته قبلش خودم تو دفترچه یادداشتم ظهر وقتی مجدد فایل و گوش میدادم نوشتم موردهایی رو که بیام راجع بهشون بگم و درباره شرک بود و وقتی خواهرم این سوال و کرد مطمئن شدم که باید راجع بهش بگم
یادمه وقتی اوایلی که تازه میخواستم برم سرکار حالا دقیق یادم نیست که سرکار میرفتم یا تازه دنبال کار بودم اما یادمه که همش این انتظار و داشتم که عموم منو ببره تو مخابرات اون دوره رییس منطقه یکی از نواحی مناطق تهران بود و تقریبا کل پسرهای فامیلمون و مشغول کرده بود حالا یا تو اداره خودشون یا بواسطه جایگاهش کلی اشنا داشت و تو مناطق مختلف براحتی میتونست استخدامشون کنه کل پسرها رو برده بود و وقتی مادرم ازش خواست (چون من برام افت داشت خودم رو بندازم بهش ولی همیشه تو ناخوداگاهم اینو وظیفش میدونستم) به مادرم گفت خیلی کار دخترونه ای نیست ما میدونستیم بهونه ش هست چون من وقتی دانشگاه همکلاسیم تو مخابرات کار میکرد ازش پرسیدم گفت براححتی میتونه ببرت و توقع منو زیادتر کرد بعدها فهمیدم یکی از دلایلش حجاب من بود که هیچ وقتم بهم نگفت البته همونطور که من مستقیم ازش نخواستم شغل و خلاصه این شرک تا مدت زیادی تو ناخوداگاه من بود در راسته همون توقعی که داشتم و فکر میکردم طبیعیه و اصلا به این فکر نمیکردم که باید از خدا بخوام نه بندش اون موقع شاید از ذهنمم خظور نمیکرده اگه هم بوده خیلی زوم نمیکردم و عقل ناقصم میگفت خب خدا گفته از تو حرکت منم دارم از بندش میخوام دیگه پس چرا نمیده؟ بعد خدا رو هم مقصر میدیدم میگفتم لابد تو نمیخوای که نمیشه کج فهمی هایی که الان دارم تازه بهشون میرسم این موضوع برای شاید 15 سال پیشه شایدم بیشتر ولی میدونم که کمتر نیست چون من از سن خیلی کم وارد بازار کار شدم کمی که برای دخترها تو اون دوره خیلی امر واجبی نبود کار کردن یا خیلی باب و عادی نبود
مثال دیگه ای که از شرک یادم اومد:
خونه پدر بزرگم همیشه این خیال راحتی رو داشتیم که اگه الان مستاجریم این وضعیت ادامه دار نیست حالا نه با کار کردن روی خودم و مولد بودن خودم این موضوع هم برای 5/6 سال پیش هست میگفتم بهرحال خونه پدر بزرگم و بفروشیم حداقلش باهاش میتونیم یه خونه 50 متری نرمال بخریم شرک همانا و بفروش نرفتن خونه همانا و داستانش و تو کامنتهای مختلف گفتم که اون زمان همسایه ها راضی نمیشدن خونه رو کلن بدن بساز بفروش که قیمت بیشتری دست همه رو بگیره دقیقا یک ماه نشد وقتی ما فروختیم خونه رو همسایه ها راضی شدن و قیمت همون خونه و همون واحد پدربزرگم دوبرابر شد چون خریدار یکی از دوستان مادرم بود برای دختر و داماداش خونه رو میخواست این و دهن به دهن از دوستای دیگه ش فهمید یادمه کلی هم خاله ها و دایی ها حرص خورده بودن و … بماند حالا اونجا من دیگه دقیق دوزاریم افتاد که خدا گفت شرک میورزی؟ بشین تا خونه دارت کنم تا وقتی که نگاهت به عوامل بیرونیه اوضاع همینه (عدم درک نگاه سیستمی)
و جایی که دیگه فهمیدم باید کمتر شرک بورزم و در ر استای کار کردن روی خودم بودم حالا این قسمتشم بگم دیگه دخترم ناامید نشه (ایموجی خیال راحت)
همین محل کار اخیرم که ازش بیرون اومدم تقریبا 4/5 ماه قبل اینکه بیام بیرون و اوازه نموندنم پیچید یکی از به اصلاح کله گنده ها و مافیاهای پارچه که همه حاج فلان صداش میکردن و جلوش خم و راست میشدن و مغازه هاش شیشه های بلند و جاهای تو چشم و خلاصه برو بیایی تو صنف خودش از طریقی برام خبر اورد که حسابدار میخوان و به برادرش که اونم شماره دو صنف خودش بود شایدم یک بعد این جاش و گرفته بود حالا چرتکه نمیندازیم خلاصه به خواهرم گفتن ابجیم بدون اینکه نظری بده یا پیشنهادی دقیق همون پیشنهاد و بهم رسوند اقا دروغ چرا یکی دو روزی وسوسه پیشنهاد با حقوق پیشنهادی و شرایط عالی ش شدم و رفتم تو فکر اما اینجا گفتم هرچی صدای درونم بگه و بعدش اونم بهم گفت از چاله بیفتی تو چاه؟ تو همین الان میخوای ازینجا بیرون بیای داری میگی میخوام برم دنبال علاقم علاقت اینه؟ حسابدار میخواستی باشی که همینجا بودی حقوق داره گولت میزنه؟ کم مشابه ش گولت نزده؟ خودت اعتراف کردی که هرچی کار پولساز بوده رفتی برای تو پول نداشته کاری به موردهای دیگه که بخوام بگم منطقش کورت میکنه ندارم دستام و بردم بالا گفتم تسلیم اصلا هرچی تو بگی غلط کردم راست میگی شیطان داشت الکی بهم وعده پوچ میداد هرجا خودت هدایتم کنی اگه میگی اینجا بمونم درسهاش و بگیرم چشم میمونم و پیشنهاد و رد کردم خواهرم گفت بهترین کار و کردی من نگفتم که روت تاثیر نزاره ولی همه اینها فقط ظاهر گول زننده دارن که همون سرکار خودم موندم و از طریق های دیگه ای هدایت بهم گفت بیا بیرون تا الان بهترین تصمیم زندگیم بوده و جایی که مشغول بودم بهترین محل تجربه زندگی کاری و ارتباطی من
یه مثالی هم درباره خاک خوردن زدین دهها بار اون قسمت و گوش دادم
نیازییی نیست حتما زمین بخوری تا موفق شی*
نیازی نیست حتما روابط درب و داغون تجربه کنی تا رابطه عالی داشته باشی
یادمه وقتی داشتین با ازاده عزیزم یکی از بچه های سایت که مهاجرت کرده بود فلوریدا صحبت میکردین اونجا هم وقتی ازاده گفت اره اینجوری شد این سختی رو داشتم شما حرفشون و قطع کردی گفتی البته ازاده عزیزم براش اینطوری بوده بچه ها حتما برای رسیدن به موفقیت الزامی نیست که سختی بکشید اونجا هم این حرفتون تو گوشم زنگ خورد
عالی هستین شما بخدا
یه مثالی هم در این باره بزنم وببندم کامنت و
من تو آژانس که کار میکردم اوایلش یه سوتی مالی دادم و بلیط اشتباهی برای مسافر گرفتم که عودتش هم یکم مبلغ کم کرد و از جیبم رفت بعدش دقتمو بالا نبردم یه ضرر مالی دیگه دادم البته بازم زیاد نبود اما داشت اعتماد به نفسمو میگرفت یکی از همکارام هم یه ضرر اینجوری داد منتهی چون اون خارجی کار بود ضررش یکم بیشتر بود سوتی های من برای سفرهای داخلی بود بیشتر بعد همکارم فرداش اومد گفت با یکی از دوستام که تو فلان اژانسه صحبت کردم گفت چقدر ضرر دادی گفتم فلان قد گفت اووو تازه اولشه همه ماها اول کارمون حداقل فلان تومنی ضرر دادیم یادم نیست مبلغی که گفت چقدر بود 10 تومن 20 تومن سال 98 خیلی بود برای کارمند این عددا من همونجا سکته رو زدم حواسم و بیشتر جمع کردم ته دلم یه صدایی میگفت حتما که نباید توام این ضررها رو بدی بابا بیخیال حواست و بیشتر جمع کن اینجوریام نیست و شاید بعد اون بازم ضرر دادم ولی هیچ وقت به اون مبلغی که اونا گفتن نرسید اصلا و بعدش یکی دو سال بعد که جدی تر تو سایت بودم و روی خودم کار کردم فهمیدم اصلا نباید اینا رو باور کنم و فقط خدا رو باور کنم و بدونم اون نشد ها رو شد میکنه و شما هم با این صحبتها تایید ذهنمو بیشتر کردین
خدایا هزاران مرتبه شکرت که اینجام این استاد و دارم تو همراهمی و دارم قوانینت و به بهترین شکل یاد میگیرم
اگه تا همین دیروز جور دیگه ای زندگی میکردم کمکم کن بهترین خودم باشم کمکم کن نگاهم به غیر نره حتی برای لحظه ای اصلا دلم نمیخواد به زندگی و افکار قبلی م برگردم اونا تجربیات عالی گذشته من بودن که بزرگم کردن کمکم کن تعهدم و ببین استاد به کمک شما میخوام نگاه سیستمی بودن و خیلی خیلی قوی روش کار کنم بیشتر از قبل و بیشتر و بهتر از حتی ثانیه ای قبلم دوستتتون دارم ممنونم که هستید و برامون از توحید میگید خدایا شکرت
سلامی دوباره
هنوز کامنتها رو نخوندم و برنامم این بود اول خودم با درک خودم به سوال ها جواب بدم بعدش برم کامنت بچه ها رو بخونم اگه چیزی به ذهنم رسید باز اضافه کنم ولی ابتدای امر خواستم تقلب نرسه به ذهنم ببینم چند چندم با خودم :)
1) با توجه به درکی که از “شناخت صحیح خداوند و اجرای توحید در عمل” از آگاهی های این فایل داشتید و “الگوهای رفتاری” که در خود یافتید، فکر می کنید دلیل یک سری موفقیت های شما چه بوده و دلیل یک سری تقلاها اما به نتیجه نرسیدن ها، چه بوده است؟
قطعا دلیلش ایمان و توکل بوده وقتایی که دیگه گفتم بسه دیگه من این خواسته رو دارم و میرم تو دلش اگه خدای استاد و قوانینش یکسانه پس خدای منم همونه و قوانینش ثابت اگه همین مسیر و برم میرسم بهش یچیزی میشه دیگه و رسیدن به خواسته لذت بردن و اعتماد به نفس و باور به موفقیت و انجامش برام معجززه کرده به اینکه الهاامات خدا رو گوش دادم و جلو رفتم و نتیجه ش هم دیدم و برعکسش:
چرا تقلا کردم؟؟ دلیلش نجواها، ترسها، و ترمزها و اما اگرها بوده هی دو قدم میرفتم جلو یه قدم عقب دوباره یه قدم جلو اما اگر؟؟ که توی دوره روانشناسی ثروت 1 استاد خیلی ماهرانه این باگ ها رو از من و امثال من کشید بیرون البته تو تمامی دوره ها و حتی فایل های هدیه اگه گوش شنوا باشه پیغام ها رو درک میکنه که من هنوزم دارم روی یسری موردها که نجواها ترسها و اما اگرهای بیشتر دارم کار میکنم و همیشه هم سعی میکنم از نتایجی که با ایمان به انجامش جلو رفتم و نتیجه دیدم براش میگم
2) جزئیات تجربیاتی را بنویسید که: به جای بهبود دادن ضعف های ایمانی و شخصیتی خود، سپس هدایت خواستن از خداوند و حرکت کردن، خداوند را مثل مادر مهربانی تصور کردید که هوای فرزند ضعیف تر را بیشتر دارد و با این توهم که خداوند مثل مادر مهربان، بی ایمانی، ضعیفی و شرک شما را با مهربانی اش جبران می کند، زحمت ایجاد هیچ بهبودی را در باورها و عملکرد خود ندادید. سپس این نگرش شرک آلود چه عواقبی برای شما داشت و این شناخت نادرست از خداوند، چه بلایی به سرتان آورد؟
بیشتر ترس داشتم تا اینکه بخوام این دیدگاه و داشته باشم که مادری مهربون ببینم خدا رو مثلا احساس میکردم با یه قدرت عظیمی روبروم که اگه بهش بگم بالای چشمت ابروئه میزنه نصفم میکنه :)) یوقتا که با ذهن اون موقعم میفهمیدم و درک میکردم که چه جاهایی حواسش بهم بود اون لحظه ها تا 1 هفته حالم خوب بود و میگفتم دمت گرم خدا ازین به بعد بیشتر کار خوب میکنم سعی میکنم نمازمو هم بخونم ولی قول نمیدم :)) اما ادم خوبی میشم بعد 1هفته باز ترس ها و بی ایمانی ها و ……
مثلا جایی که تضادها اینقدر اومد رفت تا من بفهمم قضیه چیه فوت نزدیکانم بود اولش با پدرم شروع شد و خب اون خیلی من و تو غم نبرد بیشتر تو شک بودم و تو سنی که هنوز اونقدر عقلم رشد نکرده بود شاید سنم رشد کرده بود ولی عقل اجتماعی م نه و خب انگار میخواستم لج کنم با خدا و بگم اصلنم درد نداشت فکر کردی الان میشینم گریه میکنم؟؟ اوج بلوغمم بود قشنگ خشمی که در درونم بود و هنوزم احساسش میکنم انگار با یه فیلم رفتم اون دوره و برگشتم بعد که گذشت با مادربزرگم شروع شد کم کم خشم درونم بیشتر بعد بواسطه یکی دوسال اون یکی مادربزرگم که اینبار تحملم دیگه سر رسید و عین بچه ای که تو گوشش زده باشن تا از خواب بیدار بشه تمام غصه های قبل اومد سراغم و حتی گریه ها که خیلی نمیرم تو اون دوران بعد ازون تضادها پشت هم خواهر بزرگترم، عموم، پدربزرگم و…. دیگه اخری که عموم بود خدا رو شکر با سایت اشنا شده بودم و تازه خانم از خواب پاشدن فهمیدن اگه این روند و ادامه بدن کسی دیگه دور و اطرافش باقی نمیمونه کل زندگانی رو در سوگواری به سر میبرم ازون به بعد سعی کردم دیدگاهم روش زندگیم سبکش و کلن تغییر بدم اصلا حذف بشه مزار رفتن ها به درک که از نظر بقیه چجوری ام سنگدلم بیرحمم سسسسسنتتتتت رو اجرا نمیکنم با هر منطقی دست تو اتیش بردن سوختنه
تو مورد بعدیش هم مثلا شرایط کاریم و نشانه ها میومد که تغییر کن این روش درست نیست گفتم بارها من کلی شغل عوض کردم و همشونم شغل های بظاهر پولساز هر شغلی که ایکس و ایگرک میرفت ازش پول میساخت میگفتم ا منم اومدم و از همون شرایط با همون ساعت کاری همون مکان همون کارها همون ها دقیقا شرایط من فرق میکرد اگه هم پولی ساخته میشد اصلا موندگار نبود که من لمس کنم درامدزایی زیاد و پول تو کارت داشتن و پس انداز و اینا که بماند ولی میگم چون نگاهم به خدا بیشتر نگاه ترس بود جرات نمیکردم ناله کنم هیچ وقت نمیگفتم تو ظالمی یا صدای منو نمیشنوی این ترسه قاطی لجمم شده بود به هر حال دیدگاهم انسانی بود انگار میخواستم با خدا لج کنم هنوز باهاش قهر بودم و وقتایی اشتی میکردم که خطر از بیخ گوشم میگذشت اون موقع ها انگار که مثلا منت میزاشتم یه نگاه به بالا دم شما گرم حال دادی و چون این نگاه که اینجا اگه سخت زندگی کنم اونور اوضاع بهتره هم نداشتم اصلا یوضعی بود میگفتم اینجا هرجور شده پیش میرم اونورم قرار نیست نماز و روزه ای بخونم که پس شرایط همینه چون همیشه دنبال راه فرار بودم برای اینکه نماز و روزه رو بپیچونم :))
3) درباره تجربیاتی بنویسید که برعکس، سعی کردید به جای نگاه احساسی به خداوند، قوانین این نیرو را درک کنید، روی بهبود شخصیت خود کار کنید، ایمان و توکل خود را تقویت کنید، هدایت بخواهید و با توکل حرکت کنید. بنویسید به خاطر استمرار در این مسیر تفکری، چه پاداش هایی دریافت کردید؟
خب قبل اشنایی با بهشت عباسمنشی ها و پیامبری چون سید حسین عباسمنش میگم نگاه سیستمی اصلا چیه؟ اینو درک نمیکردم ک هنوزم دارم ساعتها روش کار میکنم تا قشنگ بره تو پوست و استخوانم ..
نگاه سیستمی رو درک نمیکردم اما وقتایی مثل ماه رمضان یا محرم یا مکان های زیارتی مثل مشهد چون به ذهنم خورده شده بود که خدا فقط اینجاها هست اینجاها و این وقتا حضور داره اون موقع ها احساس نزدیکی بیشتری داشتم یکبار تو کل زندگیم اون روزها این ایه رو نه درک کردم نه اگه شنیدم روش فکر کردم اگر بندگانم از من درباره تو سوال کردن بهشون بگو که من نزدیکم* مگه اشکها اجازه میدن ادامه بدم؟ با وجود اونهمه نگاه هایی که داشتم همیشه ته دلم احساس دلتنگی با خدا رو داشتم همش دنبال راهی بودم بتونم باهاش آشتی کنم چون خیلی دلم میخواست با اون خدایی واقعی ارتباط بگیرم ته دلم میدونستم نمیشناسمش نمیشناسمش که باهاش لج کردم و قهر کردم اصلا چرا؟؟ و وقتی مقاومتهای ذهنی م کمتر شد خودم اینو قلبا پذیرفتم که خدایا تو کجایی اصلا تو کی هستی؟ گفت من نزدیکم …… و به قشنگترین شکل ممکنن وارد زندگی من شد اون تصویری که یه مرد ریش سفید اخمو اما ته دلش مهربون تو ذهنم داشتم شکست فهمیدم که اب در کوزه و من تشنه لب بودم فهمیدم هیچ جایی بیرون از من نیست من تو تک تک نفسهام حسش کردم تو تک تک ضربان قلبم
تو ثانیه به ثانیه نبض خونم تو تپش قلبم تو اکسیژن هایی که تو هواست
تو جاری شدن رود
تو صدای پرندگان
تو هوای عالی
تو لبخند ادمها
تو بوی نوزاد
تو ارامشم
تو خواب راحتم
تو احساس عمیق سپاسگزاری هام
تو نفس های عمیقم
تو هدیه ها، دوستی ها، عشق ها، ثروتها، نعمتها، تو انگشتهام وقتی دارم توصیفش میکنم تو اشکهام همه جا و همه جا هست من خودمو زده بودم به کوری زده بودم به نشنیدن خودم و زده بودم به درک نکردن حس نکردن
چند ماه پیش داشتیم خاطرات جوونی و شیطنت ها و دوره هایی که باهم داشتیم و تعریف میکردیم یه جاهاییش نزدیک بود اشکم بیاد دیدم تو تک تک تعریفهایی که کردم خدا همیشه حضور داشته حتی اون موقع که من فکر میکردم نیست همون موقع که من باهاش قهر بودم و لج کرده بودم وقتی اینو برای دوستم ناخوداگاه به زبون اوردم
خدا خیلی دوستم داشت فلان جا …
خدا باهام یار بود…..
خدایی بود که …
بعد با خودم گفتم خدا همه جا بوده همه جا من خواستم ازش که منو یاری کنه منو ببره تو موج فرکانسیش منو ببره تو مسیر اونایی که بهش نعمت داده سلامتی و ارامش داده ثروت داده روابط عالی داده …. بعد اینکه خدا در زندگی من پدیدار شد شاید در ظاهر قبلا عزیزانی بودن که از دستشون دادم اما عزیزی رو بدست اوردم که اینهمه سال از همه عزیزام برام عزیزتر و نزدیکتر بود اون که خودش برام پدر شد،مادر شد خواهر شد عشق شد … همه چیز اونه من همه جا تو همه چیز فقط اونو میبینم چقدر فرق دارم با ادم گذشته ام …
یه استراحت …
ادامه مورد این بخش :
اینم توضیح دادم تو کامنتهای قبلم که بعد اینکه فهمیدم تضادها رو و درکشون کردم بقول استاد کمتر کتک خوردم نمیگم با همون اولین ضربه ای که خدا میزنه رو شونم بیدار میشم شاید یکم صداش و بلندتر کنه و یکم سفت تر بزنه به شونم اما خدا رو شکر دیگه با لگد و اب یخ از خواب بیدارم نمیکنه توی تضادهایی که از روابطم با اطرافیانم اتفاق میفته سریع گوشی دستم میاد تو بحث روابط عاطفی که نشونه گذاشتم قشنگ تو بحث هایی که قبلا با مادرم میکردم یا وقتایی که مریض میشدم یا میشم سریع با خواهرم جلسه گفت و گو میزاریم :)) که کجا و چه فکری بوده که باعث شده مثلا گلو درد بگیرم یا حالت تهوع یا اصلا ترشی معده اینها قبلا تو استیل خیلی بزرگتر بود ولی الان با کوچیکترین پدیدار شدنش سریع بک میزنم به افکارم
4) اکنون که قوانین خداوند را فهمیدید – این مقدار از درک اجرای توحید در عمل – شما را به چه نتیجه ای رسانده و چه تصمیمی گرفته اید؟
من وقتی دوره عزت نفس رو بارها اون قسمتش و گوش دادم
خداوند کلام الله رو بالا میاره
ازون به بعد تو هر فایلی یا هر موضوعی همیشه اینو به خودم میگم جوری زندگی کن که فقط صدای خدا رو بشنوی چیجوری اخه؟ از طریق احساست و این روند و دارم دست و پا شکسته یوقتا خوب یوقتا بد دارم سعی میکنم جز روند همیشگم باشه سپاسگزاری سپاسگزاریییییی اینو اصلا سرلوحه کردم خصوصا این چند وقت اخیر بعد گوش دادن گام ها
نتیجه اش ارامش خیلی خیلی بیشتر تضاد کمتر نجواهای کمتر احساس عمیق خوشحالی بیشتر حال دلم عالی تر همین و میریم جلو
استاد عزیز من شما هدیه ای بودین از طرف خدا برای من و همه بچه های سایت خدا رو شکر که قبل اینکه تو نااگاهی و جهل خودم دست و پا بزنم با شما و قوانینی خداوند اشنا شدم خدایا کمکم کن دیگه گمت نکنم و همیشه بمونم تو مسیر مسیر کسانی که به انها نعمت و ثروت داده ای مسیر توحید مسیر یکتا پرستی ….
خدایا شکرت ممنونم ازتون استاد که باعث شدین کلی موشکافانه تر خودمو بررسی کنم و خدا رو بیشتر یاد خودم بندازم
خیلی خیلی دوستتون دارم
سلام بر همه عزیزان
استاد خوشرو و مهربان من خوشحالم ازینکه سالم هستین و سلامت
دیروز وقتی از طریق یکی از دوستانم که امریکا هستن با خبر شدم قضیه طوفان رو با خودم گفتم استاد و مریم جان؟؟ بعد دیدم مریم جان گام ها رو میزارن و کامنتها داره منتشر میشه خدا رو شکر کردم که صحیح و سلامتین و البته دیدگاه شما رو نسبت به این قضیه میدونستم و یجورایی ته دلم مطمئن بودم شما صحیح و سلامت و در ارامش کامل هستین استاد حتی دور شدن شما از تمپا هم بی حکمت نبود واقعا عجب خالقی و عجب بنده ای که الهامات و دریافت میکنه و عمل میکنه نوش جونتون از صمیم قلبم همیشه براتون بینظیرترین ها رو میخوام
عجب مردم بینظیری داره فلوریدا تیم وورک عالی اتفاقا دیروز با خواهرم میگفتیم چون حالا فلوریدا طوفان اومده مثلا برای زندگی مناسب نیست؟ مثل این میمونه بگیم نریم شمال کشور چون معمولا هوا بارونیه یا نریم ژاپن چون زلزله میاد یا سوئد و کانادا هوا سرده و.. همه ی اینها برای ذهن بهانه گیر ترمز هستش چون هر مکانی از دنیا زندگی کنی بازم سیل و زلزله و … نیاد (نمیخوام بهش بگم بلایای طبیعی) ممکنه به هر روشی تو از بین بری با هر اتفاقی جنگ دعوا گرما الودگی و….. همونطور که بقول خودتون اون منطقه اصلا هوا ابری هم نشد و خدا رو شکر واقعا
موضوعی که روی فایل هست میدونستم قراره بترکونه منو و میدونستم اگاهی هاش کلی بیشتر قراره کمکم کنه توحید …
قبلا گفتم توی کامنتی که جدیدا خیلی خیلی روی نگاه سیستمی بودن خدا کار میکنم و این باور بیشتر داره بهم کمک میکنه که بجای اینکه بگم خدا بگم جهان تا یواش یواش مقاومت ذهنم بشکنه اون نگاه انسانی بودن خدا تو ذهنم از بین بره
اصلا نیاز دارم کلی اون بخش مربوط به ضعیف بودن و قوی بودن رو گوش کنم چقدر قوی بودن قشنگه حتی اسمش رو کلمه هم قدرت میاره خیلی خیلی باید راجع به همین موضوع صحبت کرد که دوس دارم توی کامنت جداگانه راجع بهش بگم …
ولی اینو یادم افتاد بگم یادمه من سنم که کمتر بود داداشم سالی یبار نماز میخوند و ماها میفهمیدیم که یه گیری براش بوجود اومده که رفته سمت نماز بعد اخر نمازش گردنشو کج میکرد صلوات میفرست قیافشم حالت خنده داشت منم یادمه یبار خندیدم گفتم چرا این شکلی؟ گفت میخوام خدا دلش برام بسوزه تو همون حالت بچگی (منظورم 13/12 سالگی )با اینکه انگار داشت تو ناخوداگاه هم من شکل میگرفت ولی همون موقع هم حالتم بد شد گفتم چرا با دلسوزی اخه؟؟ و خب تقریبا این دیدگاه تو 98 درصدمون شکل گرفته و چه خوشبختیم ماهایی که با شما اشنا شدیم و فهمیدیم ایات قران اصلا منطق قوی داره و ما اشتباه فهمیدیم کل داستان و
من یادمه تو کلاسهای قبلیم هم که راجع به عرفان بود وقتی شنیدم اصلا همچین قضیه ای نیست که با مردن طرف مثلا برسه به ارامش یا اون دنیا پاداش داده بشه اون موقع کل دیدگاه من تغییر کرد و شما هم بعدش گفتین وقتی با سایت اشنا شدم
وقتی تک تک حرفهاتون و مثل یه فیلم از زندگیم مرور میکنم و میگم دقیقا همینه منطق ذهن من قبول میکنه و میفهمم یسری لایه ها رو که تو ذهنم نقش بسته بود از الگوهای تکرار شونده برای چی بوده مقصرش هیچ کس نبوده جز خودم
باید کامل یه دور دیگه گوش کنم و جواب تمرینی که دادین و با دقت بدم اینها رو گفتم بگم قبلش و حتی اینم بگم که
استاد عزیزم نمیشه به شما گفت مدرس موفقیت چون شما فقط راجع به موفقیت با ما صحبت نمیکنین من دوس دارم شما رو صدا بزنم مدرس توحید استاد خداشناسی .. من مطمئنم که شما اولین هستین تو جهان اولین کسی که اینقدر محکم توحید و دارید بهمون میشناسونید کدوم استادی تو دنیا از قدرت صحبت میکنه؟ کدوم استادی میاد میگه باید قوی باشید؟ همه دارن یه ادم وابسته پروروش میدن وابسته به اموزه هاشون وابسسته به خودشون وابسته به هرچیز دیگه ای تنها کسی که میگه اقا خودتون فقط خودتون هستین که دارین شرایط و خلق میکنین خود تویی که باید روی خودددت کار کنی اموزه های رایگان منو ببر نیا تو سایت من برو با همینا زندگیت و بساز و همینا رو هی مثل اصل خارپشتی تکرار کن کی میگه اینارووووو اخه خدای من
خیلی خیلی دوستتون دارم خدا رو شکر که در مدار شنیدن این اگاهی ها هستم ممنونم ازتون
سلام سارای خوشگلم
بابا باریکلااا
چقدر خوب به این شناخت رسیدی و تونستی توضیحش بدی چون من خودمم یکم به این موضوع رسیده بودم ولی در حدی نبود بتونم برای خودم بازش کنم و بشناسمش و میگفتم نه بابا الکی برچسب روی خودت نزن اما ذهنم ازین طریق هم میخواست حواس منو پرت کنه
دقیقا اونجایی بیشتر درک کردم که شما تو صحبتهات هم گفتی انگار مشق …. دیگه رفتم برای خودم فهمیدم که من از دوران کودکی تا حتی دبیرستان و دانشگاه از نوشتن مشق، تمرین تو خونه، تحقیق و پایان نامه، پروژه، ببر خونه بنویس بیار ها بیزار بودم شاید زیر بار فشار و تنبیه بزور انجام دادم تازه اونم خیلی کم یادمه حتی مشقهای دوره ابتدایی هم سر کلاس مینوشتم یادم گرفته بودم وقتایی که معلم نگاه میکرد دفترهامون و به حرکاتش دقت کردم دیدم یکم اوالاش و میبینه و با شاید خیلی زرنگ باشه اخراش منم همین و گرفتم و تو کلاس یه هفت هشت خط زنگ تفریح ها مینوشتم (اونم اگه شایعه میرسید که قراره مشق و تکلیف ها رو ببینه ) بعدش میرفتم دو سه خط اخر درشت درشت هم مینوشتم خط خطی هم میکردم که مثلا صفحه هاش زیاد بشه
تنها چیزی که این بین برام جذاب بود پیک شادی بود چون اجباری بالا سرش نبود و شکلش دوست داشتنی و سرگرم کننده
البته اینم بگم بعدها که با سایت اشنا شدم خیلی خیلی بهتر شدم میرفتم مهارت کسب میکردم و سعی میکردم عمل کنم به گفته های استاد و خیلی بهتر شدم اما الان که کامنت شما رو خوندم فهمیدم علت تنبلی های گهگاهم نسبت به خیلی موارد و
مرسی عزیزم که اشاره کردی قطعاا با اهرم رنج و لذت خیلی بهتر میشی من خودم برای اینکه تو این موضوع بهتر بشم رفتم سراغ کاری که به مهارت نیاز داره و اگه افراد عادی و هم رده هام زود یاد گرفتن من یکم دیر تر تازه رسیدم به بخش اینکه استادم بگه افرین عالیه
البته برای اینکه از ذهنم نره و این عادت در من از بین نره تقریبا هر چند روز یکبار تمرین میکنم و به خودم انگیزه میدم و به به چه چه میکنم جایزه میدم بهش
بازم ممنونم از کامنتت برات ارزوی موفقیت میکنم بوس بهت
سلام رویای زیبا
ممنون عزیزم
چقدر جالب کامنت شما رو که خوندم تا دقایق زیادی رفتم تو فکر و رفتم اون دوران و برگشتم و حتی یسری درس ها برای خودم مرور کردم
اینکه ما ادمها چقدر با وجود تفاوتهایی که داریم کنار هم قشنگیم و چقدر هر ادمی دوست داشتنی هست با هرخصلتی که داره یکی بیزار از درس و مدرسه یکی علاقه مند یکی منضبط و یکی هم مثل من شلخته در موارد درسی و تکالیف
درس دیگه ای که گرفتم اینبود که اوایل تو رودروایسی درس میخوندم یادمه بخاطر قد بلندم همیشه میز اخر میشستم حتی اول ابتدایی قدم از هم سن و سالهام بلندتر بود و معلمم برای اینکه حواسم و بیشتر به درس بدم منو نشوند میز اول کنار شاگرد زرنگ های کلاس و من اون سال ممتاز شدم :)) این روند تا سوم ابتدایی بود ازون جا به بعد دیدم هرچقدر زور بزنم بازم حوصله درس و مدرسه ندارم بیشتر مدرسه برام رفیق بازی و شیطنت و خوشگذرونی و ارتباط شده بود و بعدش دیگه زور معلم ها بهم نمیرسید و ازم قطع امید کردن
برای همین چون هیچ وقت نمیترسیدم هیچ وقت تنبیه انچنانی نمیشدم چون برام مهم نبود اصلا اگه حتی بفهمن
و اینکه شما گفتین جسارت باعث شد یادم بیفته و بگم اره دقیقا همینه اون زمان جسارت بالاتری داشتم و در عین حال یه خیال راحتی عمیق اینو زدم به کانون توجه یعنی ببین با کامنتت تا کجا پیش رفتم خخخ توام خودت و برای اون دوران حتی شده ثانیه ای سرزنش نکن همون موارد هم شاید بعدا کلی جاها که حتی خودتم ندونی به کارت اومده باشه
ممنونم ازت دوست من هم برای تحسینت هم برای کامنتت که باعث شد یسری موارد تو گوشم صدا بده موفق و شاد باشی همیشه