آیا خداوند مانند یک مادر مهربان عمل می کند؟ - صفحه 1 (به ترتیب امتیاز)

402 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1300 روز

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

    الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ ۖ ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ﴿١انعام﴾

    همه ستایش ها ویژه خداست که آسمان ها و زمین را آفرید و تاریکی ها و روشنی را پدید آورد. [با این همه نشانه ها که گواهی بر یکتایی و قدرت اوست] باز کافران برای پروردگارشان [بت ها و معبودهای باطل را] شریک و همتا قرار می دهند.

    هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ طِینٍ ثُمَّ قَضَىٰ أَجَلًا ۖ وَأَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ ۖ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ ﴿٢انعام﴾

    اوست که شما را از گِلی مخصوص آفرید، سپس برای عمر شما مدتی مقرّر کرد، و اجل حتمی و ثابت نزد اوست،باز شما، شک می‌کنید.

    ======================================================================================

    سلام استاد جانم

    جهانم رو خالی میکنم و این کامنت رو برای خداو خودم و برای شما مینویسم.

    دیروز یک روز در ودیواری و چک و لگدی برای من بود،نوش جانم،ازون چک و لگد هایی که مثل شما به خدا گفتم هرجا دیدی دارم مسیر رو اشتباه میرم،یک دونه بزن پس کله م تا راه رو دوباره پیدا کنم،و دمشم گرم که دوباره از رحمت خودش قبل ازینکه خیلی راه رو اشتباهی برم،گوشم رو گرفت و آورد توی مسیر،البته که میتونه آدم،مثل بچه ی آدم همیشه توی مسیر درست باشه و هیچ چک و لگدی هم نخوره،ولی من هنوز انقدر قوی و با ایمان نشدم،پس ازین چک های خداوند خیلی هم استقبال میکنم.دمشم گرم.

    دیروز،در روند طی کردن کنترل دوباره ی ذهن و برگشتن دوباره به مسیر درست،یک خیر خیلی خیلی بزرگ برای من داشت که من تا الان متوجهش نشدم.دیروز من خیلی کارهایی که بلد بودم رو برای کنترل ذهن انجام دادم،به خیلی از فایل ها گوش کردم،خیلی جاها رفتم …..ولی هیچ کدومش به اندازه ای این فایل به جانم ننشست و من رو آسانسوری بالا نیاورد!الان توضیح میدم چرا …

    قبلا هربار از شما میشنیدم که این ویژگی شخصیتی رو دارید که اگر کسی بهتون بگه فلان کار رو نمیتونی بکنی،یا تحقیرتون کنه یا بهتون طعنه بزنه،شما خیلی بیشتر از تحسین ها انرژی میگیرید،فکر میکردم شما چقدر انسان قوی هستید ولی من اینجوری نیستم!

    ولی استاد منم دقیقا همینجوریم،دیروز دیگه مطمئن فهمیدم همینه!این ویژگی نقطه ی پرش و پرتاب منه،این سوخت حرکت منه….دیروز من به صدتا فایل گوش کردم اما تنها شنیدن این جمله ی شما صدتا جون توحیدی به من اضافه کرد.

    وقتی میبینم تو RVچند میلیاردیتون،تو فلوریدای آمریکا،در آزادی مالی و زمانی و مکانی،با بهترین رابطه ی عاشقانه ی ممکن،جلوی دوربین نشستید و با آرامش تمام،خیلی شیک و مجلسی میگید:بنده ها به این دلیل زجر میکشندکه بی ایمانند!

    به خدا قسم،شنیدن همین جمله،یک دریچه ی بزرگی از نور به قلب من وارد کرد و من تازه به یک خودشناسی جدید رسیدم که من صدها برابر از شنیدن تحسین ها،از جملات انتحاری شما انرژی میگیرم برای حرکت کردن….

    اونجا که بهم میگید:

    اگر ایمانت،عمل نیاورده،تو حرف مفت زدی!

    اونجا که میگید:اگر میخوای بدونی چقدر باور هات تغییر کرده،به نتایجت نگاه کن!

    اونجا که تو روانشناسی ثروت گفتید: بعضی ها میگن من تو بغل خدام،خدا تو بغل منه،اینجوری،اونجوری…توهم!توهم!

    اونجا که تو جسله 3 قدم 8 بهم میگید:بدبخت،دو روز دیگه میمیری،چرا هنوز فقیری؟!

    اونجا که تو جلسه ی آخر قدم 7 میگید:تو بی ایمانی اگر حرکت نمیکنی،تو مشرکی،تو ترسویی اگر داری چیزی رو تحمل میکنی!

    نهههه!

    من مشرک نیستم،من بی ایمان نیستم،من ترسو نیستم!من چیزی رو تحمل نمیکنم!

    کی میتونه بدون داشتن انتقالی بچه هاش رو بفرسته یک استان دیگه پیش پدر و مادرش؟!من این کارو کردم.

    کی میتونه به یک الهام در خواب اعتماد کنه و قبول کنه باید کویر رو رها کنه درحالیکه هیچی از آینده مشخص نیست!؟من این کارو کردم.

    کی میتونه بعد از 8 سال کار کردن توicu،بی چون و چرا قبول کنه بره اورژانس کودکان کار کنه درحالیکه هیچی ازش نمیدونه!؟من این کارو کردم.

    کی میتونه بدون اینکه هیچی از قدم بعدی بدونه،از شغل دولتی رسمی بدون اینکه پیگیر حق و حقوقش بشه انصراف بده و بگه من هدایت میشم؟!من این کارو کردم.

    کی میتونه فقط با یک الهام قلبی پاشه از شمال بره جنوب دنبال کار!؟من این کار رو کردم.

    کی میتونه دست خالی،بدون هیچ پولی،مهاجرت کنه به یکی از گرون ترین شهر های کشور؟!من این کار رو کردم.

    کی میتونه بدون هیچ سابقه ای،وارد حوزه ی تجارت وفروش بشه درحالیکه هیچی ازش نمیدونه!؟من این کار رو کردم.

    کی میتونه از بچه هاش هم بگذره و اون هارو به خدا بسپاره و بره پی ماموریت الهی!؟من این کار رو کردم.

    کی میتونه 4 ماه،تک و تنها توی جزیره زندگی کنه،درحالیکه هیچی از قدم بعدیش نمیدونه!؟من این کار رو کردم.

    کی میتونه شرایط مالی رو با ده میلیون حقوق،5 میلیون اجاره،بیش از 3 میلیون کرایه ی رفت و آمد به سرکار مدیریت کنه و از هیچ کس غیر از خدا،کمک نخواد؟!من این کارو کردم.

    کی میتونه ساعت ها در گرما و شرجی مردادماهِ جنوب،برای کنترل ذهنش،با خدا بره پیاده روی؟!من این کارو کردم.

    کی میتونه وقتی به همه گفته من میخوام برم کیش برای موفقیت و بعد دست خالی برگرده و همچنان سرش رو بالا نگه داره!؟من این کارو کردم.

    کی میتونه تا آخرین روزهای شهریور ماه،منتظر هدایت خدا باشه برای تعیین و تکلیف مدرسه ی دختراش؟!من این کارو کردم.آ

    کی میتونه برای کنترل ذهنش،پاشه تو تاریکی بره توی قبرستون و هربار به خودش یادآوری کنه،اون خدایی که این استخون های پوسیده رو دوباره زنده میکنه،من رو رها کرده و بازهم کمکم میکنه!؟من این کارو کردم.

    نهههه،استاد،شاگردت ضعیف نیست،بی ایمان نیست،مشرک نیست،ترسو نیست،حرف مفت زن نیست،مومنِ بی عمل نیست.

    من بازم جریان هدایت رو دریافت میکنم،بازم پیش میرم،بازم حرکت میکنم،بازم مدارهارو طی میکنم….هیچ وقت اینجوری نمیمونه،هیچ وقت!

    سوخت حرکتم رو دوباره پیدا کردم و بازم پیش میرم،دست خدایی پشت سرمه که دستش بالای تموم دست هاست.

    همینجوری نمیمونه….همینجوری نمیمونه ….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 89 رای:
    • -
      زینب نوری گفته:
      مدت عضویت: 1200 روز

      سلام سعیده عزیزم..سلام هم استانی با ایمانم.منم مثل خودت سه سال پیش بدون هیچ برنامه ریزی و پلن خاصی از بیمارستان گنبد برای مشهد انتقالی گرفتم ، ولی تضادهایی باعث شد که ببینم توانایی ها مو،و اینکه خودمو حیف کار دولتی و حیف کار کردن برای کس دیگه ای نکنم،و الان با 14 سال سابقه کاررسمی،استعفا مو اعلام کردم و انشالله از یک بهمن دیگه نمی‌رم و منتظر این نمی مونم که استعفامو قبول کنند یانه،و امید به خدا میرم تو دل ترسهام و کار شخصی خودمو شروع می کنم.در پناه الله مهربان باشین

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
    • -
      شیرین انصاری گفته:
      مدت عضویت: 1308 روز

      سلام خواهر عزیزم سلام روشنایی این سایت الهی سلام دختر شجاع وحرف مفت نزن سلام دختر خوشگل وعروسکی سایت افرین واقعا نوشتن برای تو خیلی سخته هر کاری کردم نتونستم برات ننویسم برخودم واجب دونستم ی خداقوت با تمام وجودم بهت بگم مثل خودت بلد نیستم ایه های قرانی برات بنویسم ولی اینو میدونم که دست خدا بالاترین دستهاست روشناییهای زندگیت دیدنی است.دوستت دارم وبه الله مهربانم میسپارمت.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    مهراد رستمی گفته:
    مدت عضویت: 858 روز

    سلام سلام . حالتون چطوره ؟ امید وارم خیلی خوب و شاد باشید . امروز یه تصمیم گرفتم و دوست داشتم با شما به اشتراک بزارم

    من مهراد رستمی تعهد میدهم به مدت یک ماه از تاریخ 1403/7/25 تا 1403/8/25 ‌شنیدن گفته های استاد رو کنار بزارم و با تمام وجود فقط به آنچه که تا به امروز یاد گرفته ام عمل کنم .

    زیرا به این نتیجه رسیدم بعد مدت ها گوش کردن به فایل های استاد عباسمنش عزیز نتوانستم تغییری در زندگی ام ایجاد کنم نه به خاطر این که مشکل از این مطالب بوده بلکه بلعکس

    مشکل اینجاست که من بعد این همه زمان هنوز تعهد محکمی به خودم برای انجام این مطالب ندادم و صرفا اونها رو یک سری مطالب قشنگ میدونستم و فقط عادت کرده بودم در طول روز مدتی به اونها گوش بدهم . در واقع بعد هر فایل که میشنیدم

    میگفتم : اره قبول دارم , اره میدونم و…. ولی عملی نداشتم و عادت کردم که فقط بشنوم این تصمیم برایم سخت است چون به شنیدن صدای استاد عادت کردم ولی حالا لازم میدونم به این توصیه ها عمل بشه

    من تعهد میدهم که بعد این یک ماه با دست پر برگردم و از نتایجی که حاصل عمل کردن به قوانین هست با عشق بنویسم . من عاشق این خانواده هستم

    به امید خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 106 رای:
    • -
      وحید گلباف گفته:
      مدت عضویت: 2288 روز

      سلام وارادت

      مهرداد جان

      چقدر خوشحالم توی این جمع هستم

      که فقط انرژی جاری

      حال خوب جاری

      فهم درست جاری

      تصمیم ه قابل احترامی هست

      و انشالله اتفاقهای خوبی برات در راه هست

      خدا به شجاعان پاسخ میدهد

      بهترین ارزوها را برات دارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      فاطمه وطنی گفته:
      مدت عضویت: 1140 روز

      سلام دوست عزیز

      وقت تون بخیر

      ممنون بابت کامنت تون

      دقیقا منم همین مشکل دارم

      واین برام نشانه بود .

      ولی نمی‌دونم چرا یه کم گیج شدم

      و نمی‌دونم از کجا شروع کنم .

      وباید. چه چیزی رو عملی کنم .

      چون نتیجه خیلی مهمه

      ممنون از کامنت تون

      خیلی قشنگ بود

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      فریده سیستانی گفته:
      مدت عضویت: 822 روز

      دوست عزیز سلام

      همین الان که کامنت شما رو خوندم

      دقیقا زمانیه که دوباره منه فریده به قانون ها عمل نکردم

      حرف های استادو نشنیده گرفتم

      باز رفتار سینوس وار از خودم نشون دادم

      باز رفت و برگشت به مسیر داشتم

      نتیجه:

      این هفته ام پر از اتفاقات ناخواسته بود.پر یکمه مملو شدم:)

      نتیجه:تسلیم شدنم در برابر قانون خداوند

      نتیجه:عمممملللللللللل کردن به صحبت های استاد

      نتیجه:کار کردن روی شرک هام

      ممنونم ازت دوست خوبم کامنت شما باعث شد به جمع بندی برسم.دنیا دنیا تشکر از شما

      از ساعت 12شب ذهنمو داشتم جمع و جور میکردم

      از ساعت 3هم تو سایتم

      ممنونم الان جوابمو گرفتم.

      در پناه الله یکتا باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  3. -
    ندابشارتی گفته:
    مدت عضویت: 1398 روز

    باسلام خدمت استاد عزیز

    من تقریبا دوساله در سایت هستم و قبل اون،درخواست تغییر زندگیمو داشتم ولی اماده دریافته اگاهی های سایت نبودم

    من تقریبا طی 6 سال،هی با چکو لگدی شدن ازبعد های مالی و نگرانی های بیشتر،کم کم بیدار شدم

    شروع داستان که از احساس قربانی شدن بود

    از نداشتن احساس لیاقته خودم

    از فرارکردن از مسئولیت پذیری و انداختن گردن بقیه

    یک رابطه ای رو شروع کردم(7سال قبل)

    شروعه رابطه،از باری به هر جهت بودنه خودم بود

    بقیه تصمیمو گرفتنو بریدنو دوختن

    این بقیه،بخاطر فرکانسای خودم بود

    این تصمیما بخاطر خواب بودنه خودم بود

    وقتی رابطه شروع شد،همه ی تمرکزم روی عوض کردن طرف مقابلم بود

    اولا هیچ درکی از متفاوت بودنه شخصیت ادمها نداشتم

    دوما همش طبق ورودیهام،طرف مقابلم باید مثل ادمهای دورم باشه و این عرضه ی منه ک‌بتونم عوضش کنم ،مثل فلانی ک طرفشو ‌عوض کرد

    زحمت زیاد بکشه

    ریسک پذیر باشه

    انقد دنبال بررسیو بالاپایین کردن نباشه

    منعطف باشه

    شورو هیجان داشته باشه

    شجاع باشه

    همه ی این خواسته های من،به دلیل نااگاه بودنه من ،از درک و پذیرش متفاوت بودنه ادمها بود و همش فکر میکردم ادمها باید مثل خانواده ی خودم و باورهای غلطه غالبه خانوادم،صب تا شب کار کنن با زجر پول در بیارن

    ادمها همش باید درگیر فرداها و چه کنما باشن،وگرنه پیشرفتی وجود نداره

    همش فکر میکردم ،ادمها اصلا باید همش در حال انجام کاری باشن حالا هرکاری وگرنه بی مصرفن

    هرچند ک اعتراف میکنم اون زمان،من درکی از خدا نداشتم و فکر میکردم همش خودمونو تلاشمونه

    ذهنم همش درگیر قضاوتو‌مقایسه بود

    به چندماه نکشید ک کم اوردم و خسته شدم

    چون نه تقلاهای من،کاری پیش میبرد

    و نه چیزی بهتر میشد

    و همش هم،به دلیل نداشتن اعتماد به نفسه کافی،بقیرو‌مقصر میدونستم که چرا منو وارده این رابطه کردین

    احساس قربانی بودن

    و از طرفی خالصانه خودم میدونستم ک مقصر اصلی منم

    ولی جرات تغییر نداشتم

    بعد از چندماه،به خونه ی پدرم اومدم

    و این شد لحظه ای ک هنوزم ک هنوزه بابت اون تصمیم و جسارتو شهامتم ،از خودم ممنونم

    و داستان اومدنم هم خودش پر از الهامو صدای خدا بود،انگار جهان عاجز بودنه منو دیده بود و اینک از ته قلبم از خدا هدایت میخواستم ک اون رابطه تموم شه و شرایطی فراهم شد،که من با اونهمه شک،ترس،و سنتی بودنه عقاید خانوادم،از اون خونه زدم‌بیرون

    ولی هنوز باورهای غلطه دیگه ای هم داشتم

    قدرت،دسته من نبود

    دست وکیلو قاضی و پاسگاهو دادگاه

    هرچی من بیشتر ،به این شرکا بها میدادم،ازونور لگد محکمتری میخوردم

    هرچی بیشتر دنبال پارتیو رشوه بودم،ازونور نرخا بالاتر میرفت

    هرچی ،ترسام بیشتر میشد،کارها پیچیده تر میشد

    هرچی دروغگو تر میشدم،بیشتر به بن بست میخوردم

    جوری ک یه رابطه ای ک فقط 5 ماه درش بودم،6 سال طول کشید که تموم بشه

    کم کم وارد سایت شدم

    با اشک مینویسم…

    من هنوز مطمعن نبودم ک مسیری ک دارم شروع میکنم،نتیجه میده یا نه

    هنوز باورهای غلط،ک دادگاه باید جواب بده

    قاضی باید تصمیم بگیره

    وکیل باید حرفشو بتونه بزنه

    خلاصه ،دنبال اشنا و‌پارتی

    از داییم تا بابامو همسایه و دوست اشنا

    زمانی ،لحظه ای نبود ک پدرومادرم رو نبینم ک در حال تقلا و پول دادن بودن به ادمها ،تا یکی پیدا بشه کارمو تموم کنه

    چون از نظر قانون مملکت( نه قانونی ک من الان با تک تک سلولام زندگیش میکنم) من هیچ دلیلی برای طلاق نداشتم

    ابجی لیلا توی دوره کشف قوانین بود،برام لینک فرستاد

    استاد در یکی از جلسات فرمودن،فلانی اعدامه توی زندان،اما فرکانساش میتونن کاری بکنن ک همون شب ی قانون جدید ساخته بشه(دقیق یادم نیس اما اگاهی این بود که هیچ چیز غیر ممکن نیست)

    بعد وارد دوره شیوه ی حل مسائل شدم

    ساعت ها وقت میذاشتم و روی خودم کار میکردم

    مقاومت انقد زیاد بود ک اصلا ذهنم نمیپذیرفت مگه میشه اخه تو بتونی قانون مملکتو عوض کنی؟ طرف 15 ساله میره میاد ،خودت خفن ترین وکیلارو گرفتی هیچکدوم نتونستن،فلان قدر پول به فلانی دادی نتونست،چرا فکر میکنی هیچ کاری نکنی میشه؟

    اما ادامه دادم

    انقد ادامه دادم ک سیمانا شل شدن

    کم کم توی رفتارام،تغییرات اتفاق افتاد

    دیگ خودم میرفتم دادگاه

    بجای دروغایی ک وکیلا یادم میدادن و تاکید میکردن اگه این حرفارو ک بما زدی به قاضی بزنی اصلا هیچ راهی نمیمونه،من یه باوری از استاد یاد گرفته بودم((راه راست،حرف راست،خودش راهشو پیدا میکنه))شد یکی از محبوب ترین باورای من!

    رفتم پیش قاضی

    بر خلافه همه ی اون 6 سال،من حقیقتو میگفتم

    و طرفم دروغ

    به ظاهر همه چی ،علیه من بود

    و رفتار قاضی هم همین طور

    ولی من قلبم در ارامش بود

    خداگونه رفتار کرده بودم..

    سال 402 ،متعهدانه شروع کردم روز شمار زندگی

    هروز یه فایل رایگان روز شمار و کامنت نوشتن برای اون فایل

    نشونه ها میومدن

    رای برگشت خورد

    تجدید نظر

    دیوان

    یه شب خانواده ی اونها به بابام گفتن،الان پونصد میلیون میگیریم ک طلاق بدیم

    اگه رای بیاد و طلاق نباشه،اون موقع بالای یک‌میلیارد میگیریم ک تموم کنیم

    قلبم اروم بود ولی ذهنم پر از ترسو پر از اشوب

    گریه میکردم بلند بلند…

    از یه سره خونه میدووییدم به اون سر خونه جیغ میزدم…

    حس اتیش گرفتن داشتم

    ولی صادقانه بگم قلبم اروم بود..

    اون جا رها کردنو یاد گرفتم و فهمیدم من وابستگی دارم به مال دنیا

    اسم پول میاد من حاضرم در بند باشم و به اون ادم پول ندم،حاضرم اذیت بشم و‌لی پول ندم(ذهنم به اندازه ی کافی منطق داشت برای اینک پول ندم،میگفت این همه سال اذیت شدی،تازه الان بعده 6سال باید پولم بدی!؟تو حتی مهریتم نگرفتی !تو چقدر بد باختی ندا! قربانی شدی این وسط،تازه ببین بعده این همه دادگاه و رشوه،به طرف باید پول بدی،طرف چقد بهت بخنده ک این همه اذیتت کرد اخرم کم اوردیو پولم دادی..)چند ساعت ،طبق عادته چندین ساله زندگیم،قدرت افتاد دست ذهنمو ترسا و حرف مردمو سرزنشا ی ذهنم..

    بعد از چند ساعت گریه کردن با خودم،یه هدایتی واسم اومد(هدایت،بخاطر ارامشه قلبم بود)

    یکی بهم گفت برو دیوان و بگو ک اونا این درخواستو دارن ،ایا قانونیه یا ممکنه الان ک پرونده بازه،نشه توافقی تموم کرد!؟

    من هیچی از قانون بلد نبودم و همیشه وکیلا کارامو انجام میدادن

    حتی نمیدونستم کجا باید برم!دیوان کجاست

    فقط میدونستم ادمه معمولی رو هم راه نمیدن

    خلاصه فرداش،ادرس گرفتمو رفتم!

    جلوی درب ورودی،گفتن نمیشه و …

    نمیدونم چی شد!اما من طبقه ی سوم بودمو داشتم با رییس اون قسمت حرف میزدم

    بهم گفت کار تو تموم شده و به زودی پیامش میاد

    لازم نیس به کسی پول بدی!

    همونجا بغضم ترکید..

    اونقدر برخلافه همه قاضیو رییسایی ک دیده بودم طی اون 6سال ک همشون بد رفتار بودن( ایینه ی خودم بودن)این اقا محترم بود،بهم گفت دخترم بشین،اشکاتو پاک کن تا برات توضیح بدم چجوریه روندش!

    سوار ماشین شدم،زنگ زدم ابجی لیلا،فقط منو ابجی لیلا میفهمیدیم چی شد..

    من قدرتو از پولو ترسو قاضی و وابستگیه دنیایی گرفتم

    رها شدم و نتیجه اومد،اسونو سریعو بی هزینه

    برخلافه اون راهه پر از دردسرو پر خرجو در نهایت نا امیدی

    من روی شناخت خودم متمرکز شده بودم

    روی تغییر خودم

    تازه اول راه بودم ک این نتیجه اومد

    402 شد بهترین سال زندگیه من

    از کارم زدم بیرون بدونه اینک حتی بدونم میخوام چیکار کنم

    اونقدر صدای قلبم بلندو واضح بود ک نمیشد گوشش ندی

    ترسها بود ولی بخودم میگفتم ترسها وقتی میان ک قلبت ی چیزی بگه!ترس کاره ذهنه

    پس انجامش بده

    رفتم به مدیر مجموعه گفتم من نمیام دیگ مگر اینک درصدمو زیاد کنین!البته ک نشونه ای هم گذاشته بودم به اسم ضمانت!تا از دهنشون شنیدم فهمیدم ک تصمیم،تصمیمه خداییه

    زدم بیرون

    و دوماه بعد،توی باشگاه کوچیک ولی پر از عشقه خودم ،عشق بازی با خدارو قوی تر شروع کردم

    توی همین مسیر بودم ک ماشین پرایده هاچ بکه مدل 91ام،شد دناپلاس اپشنال صفر

    402 با یک تعهد شروع شد

    تمامی این نتایج در یکسال،با کارهای روزمره ولی متداوم شروع شد.

    هروز روزشمار و محصولات

    و یجوری الان با تمام وجودم ،ایمان دارم به خلقو خالق بودنم،به اون منبعه بی انتها،به اون هیچو همه چیز…که فایلارو یجوره دیگ میشنوم

    و الان ک شروعه دوره ی ثروته 3 هستمو چقدر توحیدیه شروعش

    اگه من این مسیرو طی نمیکردم،اصلا نمیفهمیدم استاد توی این دوره راجب کدوم قدرت صحبت میکنن

    اماده ی دریافت اون همه اگاهی ثروته 3 نمیشدم

    اینک همه چی باور شماست و قدرتی ک بهش تکیه کردین و ایمان دارین بهش

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 106 رای:
    • -
      سعید گفته:
      مدت عضویت: 1193 روز

      سلام ندا جان . امیدوارم عالی عالی و روبه پیشرفت های بی نظیرت باشی . من راستش خیلی خیلی برات خوشحالم . که راهتو فهمیدی و از اون مسعله عاطفی که نوشتی به سلامتی اومدی بیرون . ندا جان امیدوارم به راحتی و به زودی به روابط عاطفی درجه یکی که مد نظرت هست هدایت بشی و همیشه بخندیم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
    • -
      مریم گفته:
      مدت عضویت: 929 روز

      به نام الله مهربان

      سلام به ندای عزیزم

      پیامت میخ کوبم کرد وای از زمانی ک ما مشرک هستیم

      خدایا یعنی همه چیز دست به دست هم میده از زمین و آسمان بلا میاد

      آدمها تغییر میکنن انگار همه طلبکار میشن

      خدایا یعنی چی شده

      من ک مسیر صاف و سادگی رو دارم پیش میرم

      من که به همه خوبی میکنم چرا آدمها برخلاف انتظارم رفتار میکنن

      وقتی مشرکیم ی جوری میخوریم ک خودمونم باورمون نمیشه چی شد

      اما الان ک آگاهی داریم الان که سیمانها شل شدن

      میگیم بابا من چقدر مشرک بودم

      بابا مگ میشه خدای به این بزرگی بود

      بابا ابر قدرت اینجا بوده

      قدرت بی انتها اینجا بوده کنارم

      من دستمو سمت کی دراز کرده بودم

      نداجان چقدر خوشحالم ک در این مسیر زیبا سوت زنان همراه بقیه بچها از زندگیت لذت میبری

      یه زندگی توی مسیر استاد عباس منش هست ک بهشته بهشت

      من خیلی برات خوشحالم عزیزم

      کامنت به من گوش زد کرد ببین وقتی از مسیر دور بشی اینجوری سختی وارد زندگیت میشه

      به قول استاد مراقب دستی که سرشونمون میخوره باشیم تا به چک و لگد نرسیده

      خدایا بی نهایت سپاسگزارم بابت نعمت و ثروت و رحمتی که در زندگی ام جاری ساخته ای

      خدایا بی نهایت سپاسگزارم که صدای هدایتت رو می‌شنوم

      خدایا منو آگاه و هوشیار کن ک با اولین گوشزدت به خودم بیام و برگردم به مسیر درست

      ندای عزیزم سپاسگزارم ازت بابت کامنت قشنگت

      امیدوارم ک بهترین ها برات رقم بخوره

      منتظر نتایج بی نظیرت هستم

      در پناه الله مهربان باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    Ehsan Moqadam گفته:
    مدت عضویت: 1943 روز

    به نام خالق عشق و زیبایی

    درود و خداقوت به استاد عزیز، خانم شایسته نازنین و همه همراهان خوبم در این مسیر زیبا

    خداروشکر میکنم که بار دیگه این فرصت رو دارم که بیام سپاس‌گزاری کنم از خدای مهربانم که من رو هدایت کرد به این مسیر و الگو و راهنمایی رو سر راهم قرار داد تا بتونم اصل رو از فرع تشخیص بدم و شخصیت توحیدی‌تری رو پیدا کنم و به این ترتیب تاثیرگذارتر باشم در جهان هستی

    وقتی آدم به موضوع توحید فکر میکنه دقیقاً به این نتیجه میرسه که تمام افرادی که در جهان اثرگذار هستند بدون استثنا شخصیت و رفتارهای توحیدی‌تری داشتند.

    استاد وقتی شما درباره الگوهای تکرارشونده گفتید داشتم فکر میکردم تو زندگی من انگار یه سیکل فرکانسی هست که هرچند وقت یکبار تکرار میشه، حالا تو بعضی اتفاق‌ها طول موج این سیکلی خیلی بلندتره و در بعضی اتفاق‌ها کوتاه‌تر، مثلاً من در بسیاری از موارد رفتارهای بسیار توحیدی رو داشتم و در موارد دیگه کاملاً مشرکانه عمل کردم اما این الگو کاملاً مشخصه که از یه جایی به بعد که من فهمیدم دلیل نتیجه نگرفتن‌هایی من یا بهتریه بگم نتایج نادلخواه من در زندگی همین شرکه سیکل فرکانسی دلخواه‌تری برام آرام آرام ایجاد شد و اتفاقات دلخواه‌تر بیشتر برام رخ داد.

    شروع این داستان هم دقیقاً با هدایت به سمت شما بود یعنی قشنگ یادمه اون شبی که حسابی چک و لگد خورده بودم و از خدایی که به این وضوح نمی‌شناختم و فقط حسش میکردم کمک خواستم که مسیر رو به من نشان بده.

    پیشترها وقتی از این صحبت میکردین که خدا احساساتی عمل نمیکنه خیلی گیج میشدم یعنی با خودم میگفتم چطوره خداوند این احساس رو در وجود آدم قرار داده بعد توقع داره ما احساساتی عمل نکنیم؟ اصلاً مگه میشه؟ فقط یه سادیسم میتونه همچین کاری رو انجام بده. به خاطر همین هم هست که این همه جک درباره خدا ساختند و انقدر آدما دوست دارند که خدارو مثل یک انسان ببینند. بعد در جای دیگه میگه که من از روح خودم در شما دمیدم، پس چطور میتونه احساسی نباشه؟

    موضوع اینجاست که ما درک درستی از جایگاه خدا، جایگاه انسان و درک ارتباط بین خدا و انسان نداریم و احتمالاً ارزش احساسات رو در وجودمون درک نکردیم.

    به نظرم اگر ما درک کنیم ارزش احساسات رو در وجودمون به خوبی میتونیم زندگی دلخواه خودمون رو بسازیم.

    از نظر من احساسات تنها یک ابزاره و لاجرم ما باید نگاه ابزارگونه بهش داشته باشیم اگر می‌خواهیم که خالق زندگی خودمون باشیم. این یک ابزاریه که کنترلش به دست ما قرار داده شده و ما مختاریم که ازش به چه شکلی استفاده کنیم و این ابزار یکی از چیزهایی است که انسان رو از سایر موجودات جدا میکنه.

    به نظرم خداوند حساب ویژه‌ای روی انسان باز کرده و به همین خاطر ابزار بسیار قدرتمندی هم در اختیارش قرار داده.

    تمام موجودات دیگه احساسات خود را نمیتونند آگاهانه کنترل کنند، مثلاً یک سگ نمیتونه خودش آگاهانه انتخاب یا کنترل بکنه که نسبت به عقیم شدن بتونه دید دیگه‌ای پیدا کنه یا وقتی مثلاً یک نفر تو حریمش وارد میشه با خودش بگه خب حالا این دفعه رو صبر میکنم نمیگیرمش تا ببینم چه کار میکنه، اون برمبنای برنامه‌ای که داره عمل میکنه.

    اما انسان کاملاً میتونه کنترل این ابزار رو به دست بگیره و جالبه به اندازه‌ای که انسان‌ها مهارت پیدا میکنند در این کار پیشرفت و تاثیر بسیار زیادتری به نسبت بقیه دارند.

    اگر به مفهوم توحید و ایمان فکر کنیم میبینیم که این مفاهیم به نوعی کنترل‌کننده‌های احساسی ما هستند، این همان چیزیه که تو فیزیک کوانتوم داره اتفاق میفته و در قرآن به زیباترین شکل ممکن با عقل و درک مردم 1400 سال پیش توضیح داده شده، ارتعاشات(احساسات) ما داره تاثیر میگذاره روی دنیای اطرافمون و این همان چیزیه که به وسیله قدرت تفکر میتونه کنترل بشه.

    واقعاً ساختار حیرت‌انگیزی داره وقتی بهش توجه میکنی، اینکه ما این قدرت رو داریم که به‌واسطه کانون توجه و تفکرمون احساسمون رو کنترل کنیم و نتیجه اتفاقات رو تغییر بدیم.

    دقیقاً همین دیشب بود که در صحبت با یکی از دوستانم داشتم از تغییر بنیادین شخصیت خودم درخصوص برخی از موارد صحبت میکردم و بهش میگفتم که این خیلی زیاد داره بهبود ایجاد میکنه در احساس و اتفاقات زندگی من. خیلی راحت اگر بخوام بگم وقتی تو لوس بازی رو کنار میگذاری، نمی‌خوای خودت رو به موش مردگی بزنی و سعی میکنی قوانین جهان رو به خوبی درک کنی و در عمل اجراشون کنی واقعاً نتیجه مثبتش رو از همان لحظه تو زندگیت میبینی و هرچقدر که این روند ادامه پیدا میکنه زندگی اتفاقات دلخواه‌تری رو وارد تجربیات ما میکنه.

    من در گذشته خیلی حسادت میکردم البته نه اینکه واقعاً آدم حسودی باشم همان موقع هم یه چیزی ته قلبم تایید نمیکرد این احساس رو اما داشتمش یعنی وقتی میفهمیدم یکی تو چشم تره یا یه موفقیتی کسب میکرده می‌خواستم من هم جای اون باشم و یه جورایی حسم بد میشد اما از وقتی که فهمیدم چقدر کانون توجه و احساسی که حاصل این توجه هستش قدرتمنده واقعاً تمام تلاشم رو دارم انجام میدم که این عادت رو تغییر بدم. الان وقتی یه کسی رو میبینم که شرایط خوبی داره دیگه ناخودآگاه تحسینش میکنم، ناخودآگاه حس هم‌زادپنداری خوشحالی حاصل از اون اتفاق مثبت تو زندگی اون فرد رو دارم.

    من یاد گرفتم که توجه به احساسات خیلی مهمه، خیلی زیاد.

    ما همش اکثراً وقتی نتیجه نمی‌گیریم میریم سراغ افکارمون، یعنی سریع دنبال این هستیم که بگردیم ببینیم چه فکری داریم که نتیجه دلخواه نشد و ممکنه که خیلی وقتا نفهمیم که دقیقاً چه فکری داریم اما به نظرم یه قدم جلوتر از اون اینکه بریم سراغ احساساتمون، یعنی احساسی که در لحظه داریم رو بتونیم حس کنیم، حسه حسادته؟ حس خشمه؟ یا حس ذوق یا مهربانی؟

    بعد به خودمون یادآور بشیم که این احساس یک نشانست، یک چیزی را داره به من میگه، داره یه پیامی رو به سیستم مغزی عصبی من میده که یا یک جریانی رو ادامه بده یا تغییرش بده.

    نخوایم انکارش کنیم، شاید اشتباه‌ترین کار اینکه ما احساساتمون رو انکار کنیم یعنی وقتی حسادت میکنیم انکار کنیم این حسادت رو، دقیقاً مثل یک آشغالیه که به جای اینکه برش داریم بندازیمش دور قایمش میکنیم زیر مبل یا فرش که دیده نشه.

    اگه دقت کنید تقریباً اکثر ما یه همچین واکنشی رو نسبت به احساساتمون داریم و آگاه نیستیم به اینکه این احساسات دارند چه پیامی رو به ما میدن.

    من به شخصه با انکار کردن حسادتم رو از کنترل نکردم، پذیرفتمش و سعی کردم پیامش رو دریافت کنم.

    ما مفهمومی رو داریم به اسم برانگیختگی احساسات یعنی احساسات ما و افراد داره در هر لحظه برانگیخته میشه

    اما سوال اینجاست که آیا ما مطلع هستیم از این موضوع در خودمون؟

    ما میدونیم که احساسات ما در چه جهتی داره برانگیخته میشه؟

    چه چیزی داره این احساسات رو برانگیخته میکنه؟

    من در خودم فهمیدم در بسیاری از موارد دلیل اینکه من دارم حسادت میورزدم به این خاطره که من در خودم احساس لیاقت رو نمیبینم، این احساس لیاقت باور کمبود رو به همراه میاره، عدم اعتماد به نفس رو به همراه میاره، فرو رفتن در حاشیه امن رو به همراه میاره و نهایتاً اون احساس حسادت رو شعله‌ورتر میکنه و این شعله‌ور شدن دامن سایر احساسات ما رو هم میگیره.

    وقتی آدم حسادت میکنه نمیتونه عشق بورزه

    وقتی آدم حسادت میکنه نمیتونه آرامش داشته باشه

    وقتی آدم حسادت بورزه نمیتونه لذت رو تجربه کنه

    همیشه یه جاش لنگ میزنه

    همیشه از خودش ناراضیه چون پیام احساسی خودش رو دریافت نکرده

    باز برمیگردیم سراغ اصل قانون

    وقتی آدم بدونه که تنها راه تجربه خوشبختی درک قوانین جهان هستیه خیلی راحت‌تر میتونه به احساسات خودش آگاه باشه و در جهتشون قدم برداره.

    یادمه در گذشته همیشه تو خانواده ما برادر بزرگترم مدارس غیرانتفاعی، حمایت از طرف والدین برای انجام هرکاری از بیزینس و ازدواج رو داشت اما هرگز هیچ کمکی هم به خانواده نمیکرد و همیشه هنوز که هنوزه یه شخصیت همیشه طلبکار نسبت به والدینم داره با اینکه الان خودش سنی ازش گذشته و صاحب خانوادست.

    اما من دقیقاً نقطه مقابل ایشون هستم

    به جز پیش دبستانی که یه مدرسه غیرانتفاعی اما تقریباً رایگان بود در تمام مقاطع حتی آموزش عالی من یه هزار تومنی هزینه شهریه پرداخت نکردم و همیشه بهترین شاگرد و بهترین نمرات رو داشتم.

    از نظر حمایت کمترین حمایت‌ها رو داشتم که در مقابل برادرم تقریباً میتونم بگم هیچ اما خب من همیشه فردی بودم که هوای خانواده رو داشته از همه نظر.

    یه جاهایی وقتی این فایل رو گوش میدادم کاملاً به اشتباهات رفتاری خودم، به دلسوزی‌هایی که داشتم فکر کردم.

    نه اینکه کمک کردن بد باشه اما من از دهن خودم زدم و دادم به دیگران و این درحالی بود که واقعاً به خودم فشار وارد شد.

    شاید خیلی شنیدیم و به نظرمون قشنگ باشه که نه اگر تونستی از چیزی که دوست داری ببخشی هنر کردی وگرنه اون ارزش نداره، درصورتی که این مقام خودش تکامل نیاز داره.

    این نگاه مسیر پیشرفت من رو خیلی ناهموارد کرد. من فهمیدم در این جریانات خیلی انگار تشنه تاییدطلبی و تحسین از جانب دیگرانم.

    الان میتونم یه مسافرت خارجی برم یه تجربه جذاب داشته باشم اما انجام نمیدم و اون رو برای یه فرد دیگه‌ای هزینه میکنم به هوای اینکه آدم بهتر و مورد تاییدتری باشم

    بعد همین نگاه چون ریشش ایراد داره مثلاً تو بیزینس یه سری ایده‌ها بهم الهام میشه اما چون فکر میکنم که ممکنه از نظر دیگران مورد تایید نباشه انجامشون نمیدم و بهشون بی‌توجهی میکنم.

    یعنی یکی از مهم‌ترین پاشنه آشیل‌های من همین نظر دیگرانی بوده که فکر میکردم برام مهم نیست اما وقتی نتیجه دلخواه نمیاد تو فکر میکنی و به این نتیجه میرسی که نخیر، خیلی از چیزایی که فکر میکنی تغییر کرده هنوز تغییر نکرده، یکم بهتر شده اما ریشش همونه. همان ترسه، همان نگرانی از حرف مردم، همان شرکه.

    چند روز قبل از این فایل اتفاقاً داشتم تمارین جلسه 2 و 3 دوره فوق‌العاده کشف قوانین رو انجام میدادم (هربار من تمرینات این جلسات رو انجام میدم واقعاً کوانتومی رشد میکنم) بعد به این رسیدم که آقا در مورد اون خواسته خاص من خیلی سخت گرفتم، یعنی نگاه آسانی ندارم نسبت به رخ دادن این موضوع، حالا فکر میکنید چرا؟ به خاطر حرف مردم، به خاطر تایید طلبی از دیدگاه مردم. انصافاً در من هم خیلی ریشه‌دار هستا یعنی وقت دقیق شدم روش متوجه شدم که نه بسیاری از رفتارهای من یه جورایی نشئت گرفته از همین موضوعه.

    چند روزی هست که در مورد مفهوم فضل در قرآن مطالعه میکنم و تصمیم گرفته بودم که مطالعه و پژوهش در قرآن رو جز برنامه‌های زندگیم قرار بدم، هرچند که تو دوره دوازده قدم خیلی بهتر قرآن رو شناختیم اما واقعاً این کتاب یه گنج تمام نشدنیه، فکر نمیکنیم تا زمانی که زنده باشیم هیچوقت زمانی برسه که سراغ این کتاب بریم و حرفی برای گفتن برامون نداشته باشه.

    وقتی که آگاهی‌های قرآنی در آموزش‌های استاد رو آموختم یه جورایی به این احساس رسیده بودم که خب دیگه الان قشنگ همه چیزو میدونم و خیلی کمتر میرم سراغش اما واقعاً مطالعه این کتاب تاثیر شگفت انگیزی در زندگی میگذاره، به همین خاطر تصمیم گرفتم برنامه منظم‌تری برای مطالعه این کتاب داشته باشم.

    وقتی قوانین رو استخراج میکنی از این کتاب خیلی راحت‌تر میتونی توحیدی باشی، خیلی راحت‌تر میتونی ایمان داشته باشیم و احساساتت رو به خصوص در شرایط نادلخواهت کنترل کنی.

    یعنی من که معجزه‌ها دیدم از این کتاب و آموزش‌های استاد که واقعاً نمیتونم جداش کنم از این کتاب یعنی بگم قرآن یه چیزه و آموزش‌های استاد یه چیز دیگه و امیدوارم که به کمک خدا بتونم بیشتر از این گنج رایگان الهی بهره‌مند بشم.

    برای خودم و همه دوستان عزیزم بهترین‌ها رو آرزو میکنم و از خدای مهربان می‌خوام که به ما کمک کنه در این مسیر زیبا ثابت قدم باشیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 130 رای:
    • -
      رسول خانکی گفته:
      مدت عضویت: 1134 روز

      به نام خداوند بخشنده و مهربانم

      سلام احسان جانم

      رفیق عجب لذت بردم از کامنت پر از آگاهی و اینکه چقدر زیبا خود افشایی کردی

      من در تمام مدت مطالعه کامنتتون همزادپنداری کردم

      و منم در خانواده خودم هم واقعا مصداق همه اون چیزهایی که شما اشاره کردی بودم

      ولی واقعا از یه جایی واقعا بلند شدم و اینقدر برای خودم ارزش قائل شدم و میتونم بگم در حد بسیار بسیار بالایی در دلسوزی رو بستم

      به قدری

      از یه جایی فقط خودخواهانه خودمو تایید کردم و اون خلا تایید طلبی و دلسوزی رو بستم و کار به جایی رسید که در کمال احترام به همه عزیزانم اجازه رشد بهشون دادمو الان

      کمترین و باکیفیت ترین برخورد و رابطه را با عزیزانم دارم و بعضی وقتها باور کن خودم برای خودم دست میزنم و ذوق میکنم از این حد از تغییر

      احسان جان همیشه این حد از درک قوانین و با صلح بودن با خودت برام قابل تحسین بوده و هست و همیشه از کامنتهای شما دوست عزیزم یادمیگیرم که یادآور قوانین هست و دوباره منو به درک بهتر از قوانین میرسونه.

      راستی تا یادم نرفته همراستا و همسو در جهت تمرکز بر نکات مثبت اینم بگم که خیلی عکس پروفایلت زیباست.

      سپاسگزار وجود ارزشمند شما دوست عزیزم هستم

      هر کجای این کره خاکی زیبا که هستی شاد و سلامت و ثروتمند باشی و همیشه بدرخشی.

      حق یار و یاورت رفیق جان.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
    • -
      الهام سیاوشی فرد گفته:
      مدت عضویت: 510 روز

      به نام تنها فرمانروای کل کیهان خدای مهربانم خدای وهابم خدای رزاقم سپاسگزارم

      سلام به برادر عزیزم آقا احسان مقدم

      از صبح که بیدار شدم دارم کامنت میخونم و حسم گفت بیام کامنت های که براساس امتیاز هستند رو بخونم

      خودم هنوز کامنت فایل اصلی رو ننوشتم

      تو این چند روز همش دارم گوش میدم به فایل و دوبار کامنت نوشتم و تقریبا اخرای کامنت نوشتن کامنتم حذف میشد و من فقط میگم الخیر و فی ما وقع

      و دیگه نخواستم درگیر کمالگرایی بشم که کامنتم را دیر نوشتم

      گفتم باید اینبار به درک بهتری برسم از قوانین جهان

      هیچ اشکالی نداره اصلا باید یاد بگیریم که صبر داشته باشم

      حتما بهترش رو باید ثبت کنم بلطف خداوند و دیگه ایمانم هم قوی تر شده که هر وقت می‌خوام شروع به نوشتن کنم اولش نمی‌دونم باید چی بنویسم میگه تو شروع کن بقیش با من

      و من هر روز بااین الهام خداوند قوت قلب میگیرم و ارامترم

      اول اینکه تشکر میکنم که کلی کشفیات در کامنتتون نصیبم شد

      وقتی از احساسات خوندم قلبم باز تر شده بود یعنی در مدار درکش بودم

      که وقتی فکری تو سرم میاد کاری با اون فکر نداشته باشم

      برم دنبال احساسم ببینم ریشه احساسی این فکر در چه چیزی هست

      استاد تو دوره احساس لیاقت می‌گفت حالا که دیگه کسی نیست که ما رو تخریب یا سرزنش بکنه

      ما خودمون مثله یه والد بیرحم با خودمون صد برابرش داریم رفتار میکنیم

      احسان جان دقیقا وقتی رسیدی به حرف مردم منم اعتراف میکنم با اینکه دارم روی خودم کار میکنم دوسال و نیم که توی سایت هستم و تمرکزم را برای بهبود شخصیتم گذاشته ام

      ولی هر بار که نجوا ها شروع می‌کنه تهش میرسم به حرف مردم

      تهش میرسم به شرک به ترس و نگرانی

      همین دیشب که تمرین ستاره قطبی رو انجام میدادم و اومدم کامنت بنویسم دیدم از درونم آشوبه

      شروع کردم نوشتن روی دفتر

      از اهرم رنج ولدت استفاده کردم

      و فقط احساس عجز داشتم اون لحظه تسلیم شده بودم

      باورهای توحیدی را تکرار میکردم

      که من روح مجردی هستم که اومدم خودم را تجربه کنم

      من باید یه درخت تنومند باشم که بقیه از سایه و میوه‌های من استفاده کنند نه یک چون نازک و شکننده که با هر بادی زود از بین برود

      من وقتی میتونم به دیگران کمک کنم که خودم پر شده باشم

      خودم تجربه ثروت و فراوانی و احساس خوب و کنترل ذهن را داشته باشم

      یه کور نمیتونه اعصا کش کور دیگه ای باشه

      و همینجوری که می‌نوشتم حرفهای بقیه هم تو سرم می‌چرخید

      و نجواها همچنان بودن که آره تو که خانواده همسرت طبقه پایین هستن حتی ماهها هم نمیری پایین

      اگه مادر همسرت به بقیه بگه به خانوادت بگه

      که دخترتون رفت و آمد نداره

      اگه خانوادم بفهمن

      و همینجوری داشت ادامه میداد

      و من اشک میریختم و می‌نوشتم که بابا من فقط مسئول شخص خودم هستم

      من ناجی دیگران نیستم

      من نمیتونم همه رو راضی نگه دارم

      من قبلاً عزت نفسم پایین بوده هیچ هدفی نداشتم و خدمتکار بقیه بودم

      الان که یه کوچولو عزت نفس دارم

      هدف دارم انگیزه و شور و اشتیاق دارم

      باید برم تو دل ترسهام و خودمو تجربه کنم

      من یک روح مجرد هستم

      خداوند ترسوها و ضعیف ها رو دوست نداره

      بارها گفته خداوند یار و یاور شجاعان است

      اگه ضعیف باشی و برای دل دیگران زندگی کنی که طی این مدت که میگی روی خودم کار میکنم پس عالم بی عمل بودی

      ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است

      حالا کلی نتیجه عالی هم گرفته ام

      ولی شرک دارم ترس از حرف مردم دارم .

      وهمون لحظه ندایی اومد که فقط لذت ببر از زندگی از همین لحظه لذت ببر تو نه گذشته ای و نه آینده نمیدونی یک دقیقه بعد زنده هستی یا نه نترس و از همین لحظه لذت ببر

      یعنی برادر بارها طی این چند روز داره بهم الهام میشه که فقط در لحظه لذت ببر خداوند با شجاعان است.تو همین مسیر را ادامه بده

      برای ادامه دادن باید کنترل ذهن رو قوی تر کنی نجواهای شیطان همیشه از هر طرفی هست نترس

      آنقدر با این الهام از دیشب تا به الان آرامش عمیقی دارم و با احساس خوب خوابیدم و کامنتم نصفه موند و امروز صبح پاک شده که بقیش رو بنویسم

      گفتم خیره

      و امروز صبح که طبق هدایت هر روزه قرآن رو باز کردم سوره انبیا برام باز شد

      آیه ای که ابراهیم می‌ره بتها رو می‌شکنه و میارنش میگه از این بتهاکه سنگ هستند اگه حرف می‌زند سوال بپرسید آیا جوابی میدهند؟

      و میگه اف بر شما و این بت های که می‌پرستید

      نیست خدای جز خدای یگانه

      فقط خدا را بپرستید و فرمان سوختن ابراهیم را میدهند که آتش بر ابراهیم گلستان میشود

      یعنی هر وقت هدایت شدم به قرآن قشنگ بهم راه و مسیر درست رو نشون داده .

      یعنی از دیشب تا به الان با الهامی که بهم شد آرامش عمیق تمام وجودم برقرار است .

      و وصل هستم به اصل

      و در آخر هر کاری که بخواهیم انجام بدیم وصل میشه به توحید به یکتا پرستی

      پس باید روی باورهای توحیدی

      روی بازگشت بسوی خداوند بیشتر وقت بزارم که با هر کنترل ذهن هزاران شرک از وجودم پاک میشود

      خدا خودش میگه شما یک قدم بر دارین من هزاران قدم بر میدارم

      خدایا شکرت من تسلیمم هیچی نمیدووووونم

      تمام اموراتم را بدستان قدرتمند تو سپرده ام و رها و آزاد هستم

      خدا یا شکرررررررررت

      برادر جان بینهایت از دلنوشته های تاثیر گذارت سپاسگزارم

      آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند

      بخدا وصف حالم قابل توصیف نیست

      چنان حالم عالیه عالی شده که قطعا آرامش الهی است

      و این آرامش یعنی خوشبختی در مسیر توحید

      خدایا شکرت

      در پناه الله یکتا شاد سلامت ثروتمند خوشبخت و سعادتمند باشید در دنیا و آخرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    • -
      محمد قبادی گفته:
      مدت عضویت: 1024 روز

      سلام دوست عزیزم از این همه آگاهی که از خداوند دریافت کرده‌ی

      خوشحالم و از خداوند سپاس گذارارم که اینگونه آگاهی‌ رو به همین سادگی دراختیار ما میگذارد که ما گسترش‌ پیدا کنیم بیشر به زیبایی توجه کنیم

      برای شما آرزوی بیشتر جلو رفتن بیشتر دانستن دارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    زهرا گفته:
    مدت عضویت: 674 روز

    به نام حضرت دوست

    الهی به امید تو

    سلام به همه‌‌ی روح‌های پاک خدا

    امروز حوالی ساعت 12 فایل رو گوش دادم بعد آماده شدم و رفتم دانشگاه

    همزمانی رخ داد که قانونِ« کانون توجه » رو برام تایید کرد

    کلاس 4 تا 6،، استاد نیکونهاد گفت:

    این قانون طبیعته که قوی ها بمانند و صعیف ها از بین بروند. این سازوکاریه که خداوند طبقش عمل می کنه.

    کلاس کلاسِ کامپیوتر بود اینکه چطور این بحث اومد وسط برام جای سپاسگزاری داره! ( ی لحظه فکر کردم استاد هم عباسننشیه و امروز فایل جدیدو گوش کرده که انقد حرفاش هماهنگه با فایل امروز خخخخ)

    گفتم این حرفا برای منه

    اینا نشانه‌ست.

    اینا مهر تایید بر قوانین ثابت خداونده

    اینا نتیجه کانون توجه منه

    خدایا صد هزاران مرتبه شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 137 رای:
    • -
      سید حسن گفته:
      مدت عضویت: 1081 روز

      سلام به زهرا

      خیلی امر طبیعی رو بیان کردی برام خیلی خوب بود.

      برداشت من این بود که وقتی به هر چیزی توجه میکنیم هم جنس همان را وارد زندگیمان میکنیم

      کلام استاد رو گوش کردین و دهنتون درگیر کلمات استاد شده اینقدر که تمام کانون توجه را برده روی این بیان که جهان ضعیف ها رو از بین می‌برد و درست هم جنس همان سخنان سر کلاس کامپیوتر بیان بشه

      به خودم گفتم ببین وقتی به دوره های استاد تمرکزی کار کنی درست همان قوانین را که دارم یاد میگیرم و در زندگی ام انجام میدهم تمرین های آن را نتیجه های خوب را بدست می آورم چون هم جنس قوانین نتیجه های خوب است سلامتی است ثروت هست پول هست روابط زیبا است و همه و همه چیز که مارا به صلح به خودمان هست را وارد زندگیمان میکند خیلی از شما دوست عزیز سپاس گذارم بابت این کامنت با ارزش موفق باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    • -
      مهسا میهن خواه گفته:
      مدت عضویت: 1643 روز

      سلام زهرا ی عزیز دوست داشتنی و زیبای من سپاسگزارم بابت کامنت بسیار کامل و تاثیر گذارت بسیاررلذت بردم چون خودم عین خودت هی رفتم بالا بعد با مقایسه کردن ناشکری و ندیدن موفقیت هام دوباره تالاپی افتادم پایین دوباره بلند شدم و توبه کردم و ادامه دادم و از خداوهله اول تغییر شخصیتم وهدایت برای لذت و تمرکز بر سپاسگزاری میخوام این اون چیزیه که منو به همه چیز میرسونه

      عزیزم برای خودم و خودت میگم فایل های توحیدی بسیار بسیار یاری کننده که در مسیر درست قدم برداریم و از اصل دور نشیم

      برات دنیا دنیا برکت ثروت سلامتی عشق طلب میکنم الهیییی بدرخشی

      چیزی که این روزا داءم به خدا میگم خدا منو هدایت کن بنده باشم تسلیم باشم و شخصیتم تغییر بدم والا همین الان داشتن تمام خواسته هام بدون تغییر شخصیتم فقط برام عذاب میشه

      الهیییی به امید خدا برای ماندن در مسیر صراط مستقیم کسانی که نعمت عطا فرمودی تا آخر عمر

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    فاطمه تقی زاده گفته:
    مدت عضویت: 2327 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربانم

    سلام به استاد عزیزم ومریم جانم

    خداروصدهزار مرتبه شکر سلامتین، خداروصدهزارمرتبه شکر اینقدر با انرژی وباعشق درکنار ما هستین.

    خداروصدهزار مرتبه شکر یکبار دیگه سعادت دریافت آگاهی های ناب رو دارم.

    وسلام به تمام دوستان هم مسیرم.

    استاد برای اولین بار در طول زندگیم یه دیدگاه متفاوت نسبت به این( به اصطلاح بلاهای طبیعی) از شماشنیدم (محبت های الهی) وچقدر این دیدگاه شمارو دوست دارم چقدر گفتهاتون درست وقابل درک هستش چقدر سنجیده ودرست قانون رو درتمام جنبه ها درک کردین وبا ما به اشتراک گذاشتین چقدر نشان دهنده ی عدالت و رعایت قانون هستش و برام ثابت شد که این جهان بر پایه ی قانون هستش ونشان دهنده ی قدرت وعظمت خداوندم چقدر استادم شما قابل تحسین هستین چقدر بهتون افتخار میکنم که اینقدر درتمام جنبه ها کامل واطلاعات وآگاهی دارین وبا اعماق وجودم سپاسگزار خداوندم هستم که سعادت حضور درسایت شمارو دارم.

    تا قبل از این،یک نگاه کاملا متفاوت نسبت به این

    مباحث شنیده بودم الگوهای نامناسب وشنیده های نا مناسب که هروقت سیلی زلزله ای چیزی اتفاق می افتاد میگفتن اینها همه عذاب الهی هستش،خدا میدونه که چقدر کفر کردن که خداوند داره عذابشون میکنه واگه برای خودشون اتفاق می افتاد همه بیشتر بفکر این بودن که حالا چطور خسارت‌های وارد شده رو جبران کنن وبررسی کنن ببینن چقدر خسارت وارد شده واصلا هیچ کس این دیدگاه رو نداشت که این یه محبت الهی هستش وقراره بخاطرش چقدر به سود منفعت برسیم…..

    چقدر مردم آمریکا قابل تحسین هستن وچقدر این حس همدردی وکمک رسانیشون قشنگ وانسانی هستش ورشد وپیشرفتشون در ساخت وسازشون

    چیزی که من تو محیط اطرافم برعکسش رو دیدم واینجور مواقع همه بفکر خویشن انتظار بیشتری هم نمیشه ازشون داشته باشی اینها افرادی هستن که زمان نذری گرفتن مراعات حال یکدیگر نمیکنن چطور میشه تو چنین مواردی انتظاری ازشون داشته باشی….

    استاد چقدر در گمراهی وشرک بودم چقدر به خودم ظلم کردم چقدر نگاه شرک آلود داشتم چقدر با احساس قربانی شدن هم دنیای خودم رو خراب کردم هم آخرت خودم….

    استاد چقدر خواسته های خودم رو زیر پا گذاشتم با این باور که با صبر البته صبر نه تحمل به خداوند نزدیک میشم وپیش خداوند عزیزترم ودر عوض در اون دنیا پاداشش رو میگیرم استاد سپاسگزارم بخاطر وجود پاکتون سپاسگزارم هستین وآگاهم کردین واز بیراهه نجاتم دادین

    استاد چقدربخاطر الگوها نامناسب ومحیط اطرافم در گمراهی بودم و ضربه خوردم ومتوجه اشتباه بودن مسیرم هم نمی‌شدم….

    چقدر با این نگاه های شرک آلود به خودم ظلم کردم

    استاد در کامنتم (در گام نوزدهم خانه تکانی ذهن)گفته بودم که ذهنم درگیر پیدا کردن علاقه کاریم هستش.

    استاد با این فایل شما پاشنه آشیلم رو پیدا کردم

    اینکه تا حالا نتونستم علاقه کاریم رو پیدا کنم تا قبل از آشناییم با شما وابسته به همسرم بودم وبجای متوکل بودن به خداوندم به همسرم تکیه کرده بودم وازاینجایی که فکر میکردم برای انجام هر کاری باید همایت همسرم داشته باشم وابسته همسرم بودم وازاینجایی که گوشم پرشده بودکه زن خوب ازنظر اسلام زنی هستش که مطیع وگوش به حرف همسرش باشه وبدون اجازه همسرش قدم از قدم برنداره

    هیچ اقدامی نمیکردم ودلم به این خوش بود که بجاش خداوند پاداشش رو بهم میده وای خدای من چقدر شرک چقدر گمراهی چقدر در نابودی بودم …‌

    خداجونم سپاسگزارم که هدایتم کرد سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم

    استادم سپاسگزارم که آگاهم کردین

    استاد الان میفهمم چرا علاقه کاریم پیدا نمیکردم ازآنجایی که من به همسرم تکیه کرده بودم در ذهنم این بود که همسرم باید از نظر اقتصادی ساپورتم کنه وازاینجایی که همسرم هم از نظر اقتصادی ضعیف هست همیشه مراعات حالش کردم وهیچ وقت در راستای خواسته هام قدمی برنداشتم.

    الان خوب که فکر میکنم میبینم خیلی علاقه دارم وعاشق این هستم که تو کار خیاطی حرفه ای بشم ورشد کنم اما بخاطر شرایط مالی همسرم ومراعات کردن حال او هیچ قدمی بر نداشتم

    استاد نیت دارم برم دنبال خواسته هام فارغ از نظر دیگران وتکیه کردن به غیر خدا

    استاد همینجا تعهد میدم حالا که پاشنه آشیلم رو پیدا کردم وآگاه شدم ودرحال حاضر دوست دارم تو رشته خیاطیم حرفه ای بشم،به خداوندم توکل میکنم وبا ایمان وتکیه به خداوندم میرم دنبال خواسته هام ورشد وپیشرفت میکنم من لایقم من ارزشمندم من به تنهایی قدرت وتوانایی رسیدن به خواسته هام رو دارم.

    خداجونم تنهاتورو میپرستم وتنها از تویاری می‌جویم خداجونم خودمو به خودت میسپارم خداجونم آسونم کن برا آسونیها خداجونم درشرایط مناسب ودرزمان ومکان مناسب باافراد مناسب قرارم بده خداجونم به هرخیری که ازتو بهم برسه سخت فقیرم سپاس.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 152 رای:
    • -
      خانم اکبرزاده گفته:
      مدت عضویت: 1039 روز

      دوست خوبم .سپاس از کامنت زیبایت .چند مطلب مهم برایم یاد آوری شد که باید رویش تمرکز کنم وباورهای درست را جایگزین.

      فقط روی خداوند حساب کنم .

      منتظر یاری افراد خاص نباشم خداوند اگر حرکتم را ببیند انسانهای عالی را در مسیرم قرار می دهد .

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  7. -
    آقای خاص گفته:
    مدت عضویت: 1885 روز

    به نام خدای مهربان سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان خوبم و خانم شایسته نازنین

    خداروشکر میکنم که در مدار شنیدن این فایل ارزشمند قرار داشتم و تونستم این آگاهی ها رو بشنوم …

    خوب خداروشکر اونقدر در کنترل ذهنم خوب عمل کردم و اونقدر از اطراف و دنیا بی خبرم که اصلا نمی‌دونستم فلوریدا طوفان شده و خداروشکر میکنم که استاد و خانم شایسته در سلامت کامل هستند.

    از استاد عزیزم بابت این فایل ارزشمند تشکر میکنم و این ایده رو تحسین میکنم که چند گام از پروژه رو پیش میریم و بعد هم استاد با یک فایل حیاتی مثل تزریق یک بنزین سوپر ما رو رشد میدن تا آماده بشیم برای ادامه مسیر…

    خیلی خوشحالم چون از اول پروژه خانه تکانی ذهن خداوند به من الهام کرد که هر فایلی رو دیدی و نکته برداری کردی بعدش بیا و توی زندگیت سرچ کن ببین کجا مثل موضوع اون فایل عمل کردی و نتیجه گرفتی و کجا خلافش عمل کردی و نتیجه نگرفتی و من هم طبق این الهام عمل کردم و از همون جلسه اول پروژه تا آخرین جلسه دقیقا همین کار رو انجام دادم و بعد از دیدن این جلسه و خوندن توضیحات فایل متوجه شدم که استاد عزیز و خانم شایسته هم همین رو از ما خواستن خداروشکر.

    اما می‌خوام از تجربه خودم بنویسم جایی که فکر کردم خدا مثل یک مادر مهربان عمل می‌کند و چه نتایجی گرفتم و جایی که برخلاف این موضوع فکر کردم و چه نتایجی وارد زندگیم شد…

    چند سال پیش بعد از اتفاقاتی من بیکار شده بودم و با ماشینم در تاکسی اینترنتی کار میکردم زنداداشم در یک بیمارستانی منشی بود و من هم رفتم و به ایشون التماس کردم که برای من پارتی بازی کنه و منو ببره سرکار و چندجا هم رفتم و فرم استخدام پر کردم از جمله نیروی انتظامی و چندتا شرکت و . . . اون موقع هنوز وارد سایت نشده بودم و خیلی توی فضای مجازی و … می‌چرخیدم و بخاطر خانواده فوق مذهبی که دارم اکثرا هم توی پیج و کانالهای مذهبی بودم و از طرفی هم بی پولی خیلی خیلی شرایط سختی رو برام ایجاد کرده بود و به همین دلیل به شدت دنبال یه راهی بودم که نظر خدا رو جلب کنم برای اینکه یه کمکی بکنه که از اون وضعیت خوفناک خارج بشم و خلاصه هرکی هرچی می‌گفت انجام میدادم چه از فامیل ها چه در فضای مجازی:

    یکی گفت اگر سروقت نماز بخونی محاله یه چیزی از خدا بخوای و بهت نده من تضمین میکنم و از این چیزها منتهی شرطش اینه که اول وقت باشه…آقا منو میگی همچین نماز خون شده بودم که همه تعجب میکردن با هر زحمتی بود صبح ها بیدار میشدم که نماز صبح بخونم یا ظهرها وقتی اذان میشد در به در دنبال مسجد می‌گشتم که بتونم نمازم رو اول وقت بخونم گاهی کیلومترها راه میرفتم یا اگه با ماشین بودم توی نقشه یه مسجد پیدا میکردم که چند کیلومتر با من فاصله داشت اما من با سرعت جت میرفتم که به نماز برسم و مدتی همینطور پیش رفتم و همیشه هم میگفتم خدا حواست هست چند وقته دارم نماز اول وقت میخونما ببین چقدر بنده خوبی شدم پس کی کارم رو درست میکنی؟

    بعد چند وقت دوباره از جایی شنیدم که می‌گفت اگر فلان دعا رو بعد از فلان نماز بخونی به هر خواسته ای بخوای می‌رسی

    دوباره من شروع میکردم به خوندن دعا بعد نماز و کلی گریه و زاری میکردم و میگفتم خدایا کارم رو درست کن و…

    یادمه با خانواده همسرم می‌رفتیم به یک مکان زیارتی و من دو ساعت میرفتم برای خوندن نماز و گریه‌و التماس از خدا که کارم رو درست کنه و همیشه خواهرخانم هام میگفتن ما دیگه با شما نمیایم زیارت چون من میرفتم داخل و بعد دو ساعت برمیگشتم اما اون بندگان خدا میومدن توی حیاط و دوساعت منتظر میموندن تا من برم بیرون و این قضیه خیلی کلافشون کرده بود…

    خلاصه هرکاری که فکرشو بکنید انجام دادم یه روز پشت فرمون بودم و منتظر که مسافر اینترنتی بگیرم اصلا دیگه رمقی برام نمونده بود و خسته از همه جا یهو اپلیکشن رو بستم و نشستم با خدا حرف زدم و گفتم چرا کمکم نمیکنی دیگه باید چیکار میکردم که نکردم این همه نماز خوندم این همه التماست کردم پس تو کجایی چرا جواب نمیدی و مثل ابر بهار داشتم گریه میکردم و میگفتم این همه بدبختی منو نمی‌بینی چرا دلت برام نمیسوزه؟؟؟؟

    و اون زندگی وحشتناک تا دوسال بعدش هم ادامه داشت چون من همون آدم قبلی بودم چون من هرگز نرفتم دنبال افزایش مهارتم هرگز خودم و شخصیتم رو رشد ندادم همش دنبال فرعیات بودم و اونقدر چک و لگد خوردم تا بالاخره بیدار شدم…

    بالاخره من توی اون بیمارستانی که زنداداشم کار میکرد بعد دوسال استخدام شدم که کاش هیچوقت نمی‌شدم از بس که از اطرافیانم منت شنیدم و تو سری خوردم و همیشه به چشم یک آدم ضعیف به من نگاه میکردم که خودش هیچ عرضه ای نداره و بقیه باید براش کاری بکنند و من هم همه چی رو زیر سر خدا میدونستم و همیشه میگفتم ببین تقصیر تو و یادمه وقتی آدم موفق و ثروتمند میدیدم بیشتر حرص میخوردم و میگفتم خدایا چرا اون رو بیشتر از من دوست داری که اینقدر بهش پول و نعمت دادی من که این همه بدبختم و کسی رو ندارم چرا به من کمک نمیکنی چرا بهم پول نمیدی چرا منو موفق نمیکنی و همیشه ثروتمندی برام یه آرزوی دور و دراز بود…

    تا اینکه وارد سایت شدم و فایل «خداوند را بهتر بشناسیم» رو دیدم یادمه اونقدر مقاومت داشتم که وقتی فایل رو دیدم کلا از سایت رفتم بیرون و تا سه ماه به سایت سر نزدم این فایل داشت حاصل باورهای سی ساله خودم و چند صدساله آبا و اجدادم رو زیر سوال میبرد اوایلش احساس گناه شدیدی پیدا کردم و حتی به جمله ی خدا یک انرژی است هم جرات فکر کردن نداشتم تا اینکه کم کم و با تضادهای سخت مالی و تمسخرهای بیشتری از اطرافیانم مواجه شدم و اونجا گفتم من هرطور شده باید تغییر کنم و دوباره وارد سایت شدم و این بار فایل حزن در قرآن رو دیدم که باعث شد مقداری ذهنیتم نسبت به خدا تغییر کنه و این مسیر رو ادامه دادم تا رسیدم به دوره دوازده قدم و اونجا دیگه از کهنه خدایی که بقیه برام ساخته بودن بیزاری جستم و به خدای واقعی ایمان آوردم…

    وقتی فهمیدم خدا کیه و خدا چیه و قانون چطور کار می‌کنه به وسیله ی دفترچه راهنمای جهان هستی یعنی دوره ارزشمند دوازده قدم این خواسته در من شکل گرفت که می‌خوام از این بیمارستان استعفا بدم و خودم رو از زیر بار منت غیر خدا رها کنم و برم زیر بار منت خدا…

    بنابراین این دفعه دیگه به جای گریه و زاری و التماس به درگاه خدا گفتم خدایا این هدف منه می‌خوام تو برام کار درست کنی و کمکم کن و شروع کردم به افزایش مهارتم در شغلم یه جاهایی بود که باید یک نفر کنار دکتر می ایستاد تا ایشون پانسمان انجام بده اون هم پانسمان های خیلی وحشتناک اون موقع من چیزی بلد نبودم اما به خودم تعهد داده بودم که باید شخصیتم رو قوی کنم یادمه وقتی دکتر وارد آی سی یو میشد همکارانم به بهونه خوردن چایی و رفتن به دستشویی از زیر کار فرار میکردن و دکتر می‌گفت کی با من میاد بریم پانسمان و من با اینکه دست و پام از ترس می‌لرزید میگفتم من با شما میام.

    اونقدر رفتم و رفتم و رفتم تا کار رو یاد گرفتم و اونقدر اعتماد به نفس من بالا رفت که رفتم و درخواست استخدامی در بهترین بیمارستان خصوصی تهران دادم و تو دلم میگفتم خدایا فقط روی تو حساب باز کردم و به هیچکس حتی پدر و مادرم نگفتم و خداروشکر در امتحان ورودی قبول شدم و یک روز رفتم و از اون بیمارستان قبلی استعفا دادم وقتی اطرافیانم و همکارانم و … فهمیدن ازم پرسیدن کجا استخدام شدی و من میگفتم فلان جا میگفتن دروغ میگی اونجا بدون پارتی غیر ممکنه آدم بتونه حتی بره داخل چه برسه به استخدام و من میگفتم پارتی من دقیقاً خود خداست..

    الان چهار سال از این ماجرا میگذره اما هربار که به خودم یادآوری میکنم قلبم باز میشه و کمک می‌کنه که بتونم بهتر مسیر پیش روم رو پیش برم.

    یکی از بزرگترین نعمت هایی که دارم اینه که به وسیله استاد عباس منش خدای واقعی و قوانین جهان هستی رو شناختم و این موضوع خیلی باعث رشد و تعالی و خوشبختی من شده.

    الهی شکرت

    ممنونم از استاد عزیزم بابت این فایل زیبا

    ممنون از بچه های سایت بابت کامنت های عالی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 171 رای:
  8. -
    زهرا گفته:
    مدت عضویت: 1732 روز

    بنام خدا

    سلام استاد مهربانم

    من در گذشته قبل از آشنایی با شما و خیلی زمان های دور که بچه تر بود بدلیل احساس خوبی که همیشه پدرم بهم میداد و منو دختر قوی و زرنگ میدونست من اعتماد بنفس داشتم خیلی خوب از درون خودم رو ارزشمند میدونستم حتی در دوران نوجوانی تضاد های بسیار بزرگی برای من رخ داد که من از آنها بسیار قوی بیرون آمدم همه ی اطرافیانم بهم میگفتن دیگه تموم نابود شدی بمیری بهتر ولی من واقعا میخندیدم و بالبخند جوابشون رو می‌دادم و خیلی زود هم شرایط به نفع من تغییر کرد و اوضاع و شرایطم خوب شد

    اما بعد از ازدواجم که همسرم یک پسر بسیار فوق‌العاده خوش اخلاق صالح توانمند در کارش و درستکار بوده و هست به لطف خدای مهربانم با تضاد بی پولی برخورد کردیم و هر روز از طرف همون پدری که من همیشه احساس خوب و ارزشمندی میداد اینبار به من احساس بد و فشار های زیاد روحی و روانی می‌آورد که تو لیاقتت بهتر از این بود تو نباید تو این شرایط باشی دیگه تموم شد هیچی درست نمیشه داره بهت دروغ میگه که کار میکنم اون که از تو دوره نمیبینی داره چیکار میکنه و آنقدر ادامه و ادمه داد و همه اطرافیانم نیز انگار دست به دست هم داده بودن که منو تخریب کنن و من اونموقع که نمیفهمیدم کل ذهنم در اختیار دیگران بود که همه رو می‌شنیدم قبول میکردم و باور میکردم و بعد خودمم توی تنهایی با خودم هم همین کارو تخریب ها و سرزنش ها رو با خودم انجام می‌دادم و دقیقا یادمه که چقدر ضعیف شده بودم و یادمه هنوز سالنامه اون سالها رو دارم که نصف شبا که بچمو میخوابوندم پا میشدم به ماه و آسمون تاریک شب نگاه میکردم و تنها چیزای که توی اون دفتر نوشتم اینکه خدایا کمکم کن گریه میکردم روزه میگرفتم ذکر میگفتم و دیگه تو شرایطی بودم که هیچی واسه خوردن هم نداشتم و حتی بچم اگه بهونه خوراکی میگرفتم نداشتم که براش تهیه کنم گاهی اوقات که دیگه خیلی بهم سخت میشد زنگ میزنم به همسرم میگفتم اونم که پیشمون نبود به برادر شوهرم میگفت یه چیزای برامون بخره بیاره میخوام بگم در حدی اوضاع و شرایطمون بد بود که حتی از پسه خرید یدونه بسکویت هم برنمیومدم و اصلا این ذهن نجوا گرم رو که فقط شده بود جایگاه شیطان رو نمیتونستم ساکتش کنم در حدی که قرص میخوردم میخوابیدم و سرم رو از بالش که عصرها بلند میکرم فقط برای این بود که برم دکتر یه آمپول بزنم دوباره بیام بخوابم اصلا بفکر بچه ام نبودم که داره چیکار میکنه دیگه بجایی رسیده بودم که خودم میخواستم خودمو از این دنیا ببرم ولی خدا و نوشته های خدایا کمکم کنی که شبا می‌نوشتم و منتظرش بودم یه دریچه نور بسیار ریزی برام باز بشه یه روز باز شد و تنها چیزی که من می‌شنیدم این بود برو برو از اینجا برو نمون اینجا اینجا جایی تو نیست بخدا هیچ وقت یادم نمیره و این الهام و هدایت آنقدر واضح بود و قدرت داشت که منو بلند کرد و وادار کرد که من تو دو روز همه وسایلم رو جمع کردم و جدا کردم یه عده وسایل خیلی کم رو برای زندگی کردن و گذروندن امورات و بقیش رو محکم بسته بندی کردم و گذاشتم کنار .همه از این حرکت من شاکی و حیرت زده که کجا داری میری داری چیکار میکنی گفتم نمیدونم یا من باید برم یا من میمیرم دقیقا همین حرف رو میزدم و همین حرف شده بود تنها جمله ی که تکرارش میکردم همه میگفتن دیونه شده زنگ زدم به همسرم گفتم سریع بیا من وسایلام رو جمع کردم منو ببر همون شهری که خودت داری کار میکنی اونم حیرت زده ناراحت که کجا بیای من از اونجایی که هستی از پس مسائلمون برنیومدم که همه چیز ارزون تر اینجا شهره گرونه نمیشه اصلا من ندارم چیزی که بیام خیلی داری غیر منطقی حرف میزنی وقتی حال منو و حرفی که بهش زدم که یا منو میبری یا من میمیرم باعث شد که بیاد وقتی آمد دید من همه چیزو جمع کردم بردم خونه بابام و یه مقدار خیلی کم گذاشتم که ببریم با خودمون من حتی فرش هارو هم جمع کرده بودم بنده خدا از راه دور آمد خونه حتی جا برا استراحتشم نزاشته بودم بمونه فقط میگفتم بریم خیلی غیر منطقی بود انصافا حالا که فکر میکنم ما خیلی بدهی داشتیم هیچ پولی نداشتیم ولی هدایتی بود که خدا داشت مارو می‌کرد و خیلی قدرت داشت این هدایت چون بهم کمک میشد و من که حرف میزدم کسی چیزی نگفت فقط سکوت بود و تعجب ،ما همون روز که شوهرم امده بود شبش ماشین گرفتیم و امدیم شهری که اصلا من ندیده بودم و نمی‌شناختم ما حتی پول کرایه همون ماشین رو بعد از یکی دوماه دادیم و خدا بقیه کارها رو برامون کرد ما صبح ساعت 5 رسیدیم شوهرم موبایل املاکی رو که می‌شناخت باهاش تماس گرفت و شرایط رو توضیح داد اونم یه خونه قدیمی سیمانی داشت که خالی کرده بود برای باز سازی و گفت فعلا میتونید اینجا بمونید

    وقتی من وارد خونه شدم با اینکه سیمانی بود قدیمی بودو…اما انگار به من کلید بهشت رو داده بودن حالم خوب بود خوشحال بودم راضی بودم و گفتم آخیش و شروع کردم به تمیز کاری آنقدر تمیزش کردم و وسایل کمی رو هم که برده بودم زیبا و با نظم چیدم که موقعی که صاحب خونه آمد گفت چقدر این خونه قشنگ شده و کلی از من تشکر کرد شاید باورتون نشه ما بدون پول پیش نشستیم و ماهی 600 تومن قرار شد اجاره بدیم و اونجا بود نقطه شروع آرامش من حال خوب من پدر ومادرم داشتن برای شرایط من و دور شدن من از خودشون گریه میکردن و خداحافظی میکردن ولی من به قول خودشون شده بودم یه تیکه سنگ که خوشحال بودم که دارن میرن و من قراره تنها اینجا تو این شرایط بمونم و خلاصه این بزرگترین هدایت من بود از طرف خداوند و در بزرگی بود برای من چون تنها چیز مثبتی که اون روزها من داشتم این بود که از خدا کمک میخواستم و حرکت کردم و خدا درها رو برام باز کرد

    استاد هر روز که پا می‌شدیم شوهرم 6 صبح دیگه رفته بود تا شب برمیگشت خونه و منم شروع میکردم به تمیز کاری و خوندن سوره حمد به عربی کل جمله شبانه روز من خوندن سوره حمد بود بدون هیچی آگاهی و بشدت حالم خوب بود و از تنهایی داشتم بی نهایت لذت میبردم چرا چون از حرف ها تحقیر ها و کلمات منفی اطرافیانم راحت شده بودم و همه بدهی ها مون رو لیست کردم زدم به یخچال و هر بار که همسرم یکش رو پرداخت می‌کرد ذوق میکردم تشویقش میکردم بهش امید می‌دادم بنده خدا اونم خیلی داغون تر از من شده بود ولی به قولی ما داشتیم اون روزا با سیلی صورتمون رو سرخ نگه میداشتیم و من امید داشتم نمازم رو به امید کمک کردن خدا بهمون میخوندم قرآن میخوندم ساعت ها سر سجاده بودم که اوضاع و شرایطمون بهتر شد بدهی ها همشون پرداخت شدن ما حالمون بهتر شد یه خونه نو ساز و تمیز اما خیلی کوچیک بود و برای من قصر بود چون شرایطم بهتر از قبل شده بود اما بعد یه مدتی دوباره ناامیدی و حال بد امد سراغم که چرا دیگه دعاهام جواب نمیده با اینکه من خونم بهتر شده بودم الان دیگه منی که هیچی پول نداشتم 15 میلیون پول پیش داده بودو اوضاع زندگیمون خوردوخوراک و پوشاک و تفریحاتمون عالی شده بود ولی دل من راضی نبود بازم بهتر رو میخواستم تو وجودم یه چیزای فریاد میزدم که من لایق شرایط بهترو دارم ولی نمیدونستم چیکار کنم و شروع کرده بودم به همسرم فشار آوردن که ما باید دوباره یه مهاجرت بزرگی کنیم و اینبار از کشور بریم و این شده بود یه الگو که من باید یه حرکت بزرگی کنم شجاعتی به خرج بدم تا اوضاع و شرایطم بهتر بشه و اینکه من دارم نماز و قرآن میخونم دیگه جواب نمیده پس باید یه کاری کنم ولی نمیدونم چه کاری شاید باورتون نشه من توی واتساب وارد گروهی شدم که انگیزشی بود توسط فردی که منو نمیشناخت و اون گروه پر بود از کلیپ های انگیزشی از افراد بسیار مختلف اما من تنها چیزی که خوشم آمد استاد بود و همون فرد ناشناسی که منو برده بود تو گروه گفت بیا تلگرام برات فایل و پی دی اف و کلی کتاب فرستادم اگه دوست داری بخون گفتم باشه باورتون نمیشه من از کل اونمهمه فایل به فایل هدایت شما که مهاجرتتون رو و چطور هدایت شدید به اونجا رو شنیدم و آنقدر برام جذاب شیرین و عالی بود که من هر روز صبح زود به ذوق اینکه بتونم یکم دیگه از اون فایل رو دانلود کنم و ادامشو بشنوم از خواب بیدار میشدم و تنها انگیزه و هدف من شده بود دانلود این دوتا فایل شما چون گوشیم مدلش پایین بود برام حجمش زیاد بود و باز نمی‌کرد

    وقتی باز می‌شد و من می‌شنیدم آنقدر ذوق میکردم که انگار خدا بهترین گنجشو بهم داده و در بهشت روی به من باز شد خدایا شکرت خدارو هزاران مرتبه سپاسگزارم که منو به شما این گنج بی پایان و بهشت ابدی و پایدار هدایت کرد خدایا شکرت

    من شما رو بدون شناخت از همون لحظه اول دوست داشتم و باور کردم که شوهرم میگفت من کاش ابزار خودم رو داشتم و آقای خودم بودم من میگفتم میشه میگفت باز شروع کردی باز توهم زدی دختر من پول اینهمه ابزارو از کجا بیارم گفتم تو برو با صاحب کارت حرف بزن برو جلو بهش پیشنهاد بده من به خدا گفتم اون دل بندشو برات نرم کرده استااااااد باورتون میشه من اینکار و این حرف هارو سه چهار ماه با ایمان خالص و احساس خوب میگفتم و آنقدر این خواسته ما قوی بود که شد همونطوری شد که من میگفتم و می‌نوشتم و البته که همسرم هم با ایمان و توکل بخدا قدم برمی‌داشت میرفت تو دل ترسهاش با شجاعت با قدرت حرف میزد پیشنهاد میداد و صاحب کارش میگفت من تو رو نمیشناسم تاز میخوام باهات کار کنم ولی از شخصیتت خوشم امده شجاعی توانمندی داری کارهاتو دیدم و طوری شد که ما اون سال با فایل های استاد قدم برداشتیم و همسرم پیشرفت عالی کرد تو کارش و ابزار خرید ولی توی همون کار ما دوباره به تضاد بی پولی خوردیم و شرایط جوری شد که یکی از همکارای همسرم که دید شرایط مالیمون یکم بهم خورده پیشنهاد شراکت داد باورتون نمیشه تا شوهرم امد خونه این حرفو زد گفتم اصلا اجازه نمیدم چون استادم گفته شریک نگیرید منم بهش گوش میدم و اجازه نمیدم رفتم طلاهای که داشتم حالا یه انگشتری بود اونموقع سرویس عروسیمون بود آوردم دادم بهش گفتم بفروش کل ابزار برای خودته و هیچ شریکی ما تو کارمون نمیگیریم و همین کارو کردیم و حال و آرامشمون رو حفظ کردیم و شرایط هر روز بهتر و بهتر ماشین خریدیم خونه بزرگ تر اجاره کردیم وسایلمون تکمیل و زیبا تر کردیم شکر خدا ابزارمون بیشتر و بیشتر شد که الان از دویست متر شده هزارو دویست متر ولی باز داشت حال من بد میشد دوباره خواسته هام بزرگتر شده بود میگفتم ما چرا هنوز خونه نخریدیم و داشت توکلم کم میشد و شرک ها میومد نا امیدی میومد که نشانه ها آمدن پدرم مریض شد ماشینمون خراب شد و من بیدار شدم خدا داشت چک و لقد منو میزد و میومد که بزرگترش کنه من گفتم اوکی من اشتباه کردم من تسلیمم خدای بزرگم من دارم به خودم ظلم میکنم من دارم ناشکری میکنم و تو هم داری با نشونه هات به من میفهمونی که اگه بخوایی ناشکری کنی ضعف نشون بدی و دوباره بری تو درو دیوار همه چیزو ازت میگرم گفتم توبه خدای بزرگم من نمیخوام برگردم به قبل من میخوام رشد کنم من میخوام صاحب خونه بشم من فقط خواستم بزرگتر شده و میدونم انتظارم زیادتر شده منو ببخش هدایتم کن که من به خودم ظلم کردم و با شروع شدن گام های خانه تکانی ذهن دوباره من جون گرفتم بیدار شدم و باعشق شروع کردم سپاسگزاری کردن برای داشته هام باقلبی باز و عشق. خوندن کامنت ها و خودم رو بستم به سایت و فایل ها و الان دوباره ماشین درست شد آرامش و حال خوب آمده تو وجودم تو زندگیم شور و شوق و ِلذت وارد خونمون شده همسرم جسورانه داره میره تو دل ترسهاش پیشنهاد همکاری بهتر داده پیشنهاد خرید خونه با انجام کار داده و خبر های خوب و اتفاقات خوب هر روزه آرامش و روزی و برکت بی دلیل و بی حساب تو زندگیم جریان داره که هر چقدر شکر گزاری کنم کمه و من هر چی ضربه دارم میخورم از عجله کردن منه از کمال‌گرایی منه و از مقایسه خودمه با دیگران البته که توی این سالها خودمم وارد یادگیری کار مورد علاقم شدم و مدارک مربوط به کارم رو هم با نمره قبولی خیلی عالی گرفتم به راحتی و آسونی و الان یه کار کوچیک رو که مربوط به حوزه علاقه ام هست بهم پیشنهاد شده دارم انجام میدم هر چند که خیلی کوچیکه تازه شروع کاره و ورودی خیلی کمی هم دارم که مطمئن هستم این شروع جریان درآمد منه و من میخوام خودم مولد باشم و خودم برم تو دل ترس هام و فقط همسرم رو تشویق نکنم راست میگم خودمم انجام بدم و رفتم الان یه قدم کوچیک برداشتم و دارم در کارم بهتر میشم و میدونم که باید تکاملم طی بشه باید روی شخصیتم بیشتر کار کنم کنترل ذهنم رو قوی تر کنم چون تا خسته میشم میگم چه فایده من پول های گنده میخوام درآمد بالا میخوام و میدونم که باید این ذهن رو من کنترلش کنم و ادامه بدم به قول استاد لاجرم ثروت وارد زندگیم میشه و من باید کم نیارم و شک نکنم نتایجم رو هربار به ذهنم مثل الان نشون بدم تا ذهنم ساکت بشه و ادامه و ادامه و ادامه بدم این راهه این مسیر درست خوشبختی اما گاهی اوقات منم که کم میارم و از پس ذهنم برنمیام وگرنه خیلی از بچه ها نتیجه گرفتن استاد که بزرگترین الگوی نتایج هست رو من دارم که می‌شود شده است بیدار شو ادامه بده و خدا با شجاعانه با قوی هاست با کسانی که ایمان دارن توکل دارن و باورهای درست ایجاد میکنن و ذهنشون رو خوب میتونن در شرایط به ظاهر ناخواسته کنترل کنند .

    استاد عزیزم خیلی از شما سپاسگزارم و یک سوالی داشتم بعضی وقتا به این فکر میکنم که من با به به و چه چه پدرم رشد کردم و با تخریبش زمین خودم و نا آگاهانه مشرک بودم و الان با فایل های شما دارم رشد میکنم و نتیجه میگیرم نکنه من دارم مثل گذشته روی شما حساب میکنم و وابسته شما و حرف های شما دارم رشدرمیکنم و اگه یه روز دو روز کار نکنم میخورم زمین ؟

    من نگاهم باید درباره شما و آموزش های شما چطور باشه ؟

    اینو میدونم که شما دستی هستی از طرف خدا و کلام شما کلام خداونده که من دارم می‌شنوم و هدایت میشم به مسیر درست اما چطور درونی تر چطور توحیدی تر باید عمل کنم ؟

    ممنون و سپاسگزار از شما استاد خوبم وخانم شایسته عزیزم دوستتون دارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 224 رای:
    • -
      مصطفی ابوطالبی گفته:
      مدت عضویت: 548 روز

      سلام زهرا جان

      تحسینت میکنم که قدرتهاتو به کار گرفتی و خودتو تو اون شرایط سخت نجات دادی

      احسنت واقعا شوهرتون باید به خودش بباله که همسری عالی و بینظیر مثل شما داره

      شما واقعا بینظیرید

      از کامنتت خیلی لذت بردم

      امیدوارم موفق بشید توی کار مورد علاقتون و با ایمان ادامه بدید

      براتون آرزوی ثروت سلامتی شادی و سعادت در دنیا و آخرت خواستارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    شهرزاد گفته:
    مدت عضویت: 2187 روز

    سلام به استاد عزیزم، خانم شایسته نازنین و دوستان گرامی.

    این فایل با یه جمله شروع میشه:

    «وقتی طوفان، سیل، زلزله و به اصطلاح بلایای طبیعی میاد خیلی خیر و برکت توش هست… اگه درست فکر کنیم اینها بلایای طبیعی نیستند، موهبتهای هستند برای پیشرفت، برای بهبود…» :)

    داشتم فکر میکردم واقعا چند تا آدم روی کره زمین پیدا میشن که همچین اعتقادی داشته باشن؟ :) چقدر این نگاه متفاوت و عجیبه… و چقدر آرامش بخشه که بدونیم حتی اگه همچین چیزی هم روزی چه برای خودمون چه دیگران پیش بیاد در راستای خیره… چقدر این نگاه کمک میکنه به غلبه احساس آرامش در مقابل احساس قربانی بودن در برابر نیروهای طبیعی :)

    تنها نیروی مطلق در جهان خیره و هر آنچه رقم بزنه در راستای خیر و گسترش جهانه… چقدر این نگاه توحیدی و خالصه… چه توکلی توش هست و چه قدرتی …

    منم بهش اعتقاد و باور دارم؟؟ تلاش میکنم که داشته باشم… مثل همه آموزه های استاد از روز اول که بقول معروف «دستم بگرفت و پا به پا برد …» :) همه جمله های استاد رو وقتی برا اولین بار شنیدم متحیر موندم که چقددررر میشه متفاوت فکر کرد… چقدر بیرون ازین سایت اکثر آدمها کپی برابر با اصل هم فکر و رفتار میکنند و چطور میشه که از دل این همه شبیه هم بودن یکی انقدر متفاوت میبینه، متفاوت تحلیل و فکر میکنه، و متفاوت رفتار و عمل میکنه…

    در ادامه که استاد توضیح میدن، این نگاه باورپذیرتر میشه…

    اگه این طوفانها تو خیلی از کشورها اگه بیاد، شاید اونجا رو با خاک یکسان کنه ولی توی آمریکا آسیبهاش خیلی کمتره، این خودش نشون دهنده مقاوم تر شدن و تکامل آدمها و سازه های آمریکا در اثر برخورد با این طوفانهاست.

    و اینکه حتی این نیروهای طبیعی میتونه باعث بشه ویژگی مثبت آدمها رو بکشه بیرون و احساس همدلی بیشتری نسبت به هم داشته باشن…

    تازه با تمام این احوالات خداوند قوانینی در طبیعت گذاشته که از روی اون میشه پیش بینی کرد که طوفان یا نیروی طبیعی دیگه ای در راهه و براش به نسبت آماده تر بود.

    نکته دیگه آدم قدرت خداوند رو میبینه و ناچیز بودن خودش رو در مقابل قدرت بی نهایت پروردگار… درست مثل یه تلنگری هست که آدم رو از روزمرگیها میکشه بیرون و یادمون میاره جهان قرار نیست تا ابد به همین شکل ادامه داشته باشه و باید خودمون رو برای جهان دیگه ای هم آماده کنیم…

    و بعد استاد این نگاه متفاوت از اکثریت جامعه رو میگن:

    «هیچوقت فکر نکن که خداوند طرفدار بدبخت بیچاره هاست… یعنی اگه تو انسان ضعیف و بی اعتمادبنفسی هستی فکر نکن با این کار خداوند دلش برای تو میسوزه و هواتو داره و بهت کمک میکنه… اصلا اینطور نیست! خداوند هوای کسی رو داره که ایمان داره، حرکت میکنه، توکل داره! آدم ضعیف حمایت نمیشه از طرف خداوند!»

    یه آیه هایی از قرآن رو میخوندم که راجع به وقتی بود که مومنان باید میرفتند جنگ. خداوند داشت در مورد مومنهایی حرف میزد که وقتی سپاه دشمن رو میبینن نمیترسن و تو دلشون میگن این همونه که خداوند به ما وعده داده بود… قشنگ مشخص بود چقدر حال میکنه خداوند با اینایی که دلشون نمیلرزه و رو خودش حساب میکنن و‌ میرن تو دل دشمن… برعکس اون عده ای که میخواستند بپیچونن و برن بشینن خونه که امنه…

    خدا عاشق آدمهای شجاع و با ایمانه که حرکت میکنن حتی تو دل سپاه دشمن…

    به قول استاد:

    «یا رو خودت کار میکنی و قوی میشی و میمانی، یا اینکه این کارو نمیکنی و ضعیف میشی و از بین میری! جهان اینجوری کار میکنه. این اساس پیشرفت جهانه…»

    همونطور که استاد گفتند طوفانهای اقتصادی هم همیشه در طول تاریخ بوده..

    اصلا خیلی دور نریم؛ یه مثال بزنم از همین زمان بیماری معروفی که چند سال پیش اومد. شاید باورتون نشه ولی ما دقیقا اقامتگاه بومگردی رو در همون دوران تاسیس کردیم :) جاده ها بسته شده بود، مردم در قرنطینه بودند، خیلیها حتی پاشون رو برای روزها از خونشون بیرون نمیذاشتند ولی به ما گفته شد تاسیس کنید و کردیم، هر کی میشنید میگفت چی میزنید؟! :))

    نتیجه؟

    چند ماه اول به طرز باورنکردنی نان استاپ رزرو بودیم :)) مردم مسافرتهای دور بعلت بسته شدن جاده ها و قرنطینه نمیتونستند برن درضمن نمیخواستند توی محیط عمومی باشن و محیط ما یک محیط خصوصی با استانداردهای بالای بهداشتی نزدیک تهران بود که تو همون دورانی که دورکاری داشتند و دلشون تو خونه پوسیده بود میومدند حال و هواشون عوض شه :)

    اما جهان اینجوری نیست که یک بار حرکت بکنی و تمام! باید همیشه و همیشه در حال بهبود باشی… یه سری صحبتها اخیرا شد در مورد بحث ایران و اسرائیل که من اصلا پیگیرش نبودم ولی تا حدودی تاثیراتی روی حوزه کاری صادرات محصولی که کار میکردم گذاشت. چرا که پیرو این مسائل دولت تصمیم گرفت تولید ماده اولیه کار ما رو که مربوط به زمان توسعه و راهسازیه محدود کنه و به جاش نفت خام رو انبار کنه. همونطور که پیش بینی میشد با اعلام این خبر و دستور به پالایشگاهها برای محدودیت عرضه ماده اولیه، کارخونه های تولیدکننده از ترسشون افتادند به رقابت برای خرید مواد اولیه که یهو موجب افزایش شدید قیمتها شد که قاعدتا خریدارهای خارجی رو دچار شوک کرد :) ولی دقیقا در همین زمانیکه عراق میتونست جایگزین بسیار ارزون قیمتی برای محصول ایران باشه بعلت انتخابات جاده هاشون تا اطلاع ثانوی بسته شد و فعلا کارخونه های عراقی امکان صادرات ندارن :)) درنتیجه خریداران عزیز ناچار هستند فعلا قیمتهای جدید رو هضم کنند :)) هر چند که اگه عراق هم جایگزین میشد برا من خیلی فرق نداشت چون من بار عراقی هم صادر میکنم ولی طبیعتا ترجیح خودم به صادرات بار ایرانیه که احاطه بیشتری روش دارم و دستم توش بازتره.

    ولی این چند روز باز داشتم دقیقا به همین فکر میکردم که در این مسائل شاید پیامی باید برای رشد خودم و بیزینسم دریافت کنم … استاد تو دوره روانشناسی ثروت 3 میگن «دوست دارم به جایی برسید که وقتی مثلا کارمندتون میاد میگه آقای رییس/خانم رییس فلان مشکل پیش اومده، بگی آخخ جوووون یه فرصت جدید برای پول بیشتر ساختن!» :)

    درسته که این مسئله مواد اولیه کار ما هم احتمالا خیلی زود حل و فصل میشه ولی دوست دارم کار من طوری چیده بشه که اصلا حتی یک اپسیلون هم وابسته به تصمیم دولتهای ایران و عراق نباشه. و دوست دارم این شرایط منجر بشه به قول استاد به پول بیشتر ساختن :)

    به قول همون آیه قرآن باید اینو به چشم نعمت ببینم و به خودم بگم :«این همونه که خداوند بهم وعده داده بود…»

    اول فکر کردم روسیه رو هم که تولیدکننده همین محصول هست و توی اروپا هم خیلی خواستار داره وارد کشورهایی که ازشون صادر میکنم بکنم ولی هنوز خیلی مطمئن نیستم شاید چون برام کشور ناشناخته ایه، هرچند که ناشناخته بودن مانعم نمیشه و میتونم بالاخره طی زمان با حرکت، شناخت لازم رو به دست بیارم ولی نیاز به یک هدایت روشنتر دارم از طرف خداوند که مسیر همینه یا مسیر راحتتر و پر سودتری هم هست…

    امروز که این فایل رو شنیدم باز بیشتر به فکر افتادم که دقیقا زمانهایی که پالسهایی رو دریافت میکنی باید پیش بینی و حرکت کنی، مثل پیش بینی طوفانهایی که آمریکاییها میکنند و پیروش قاعدتا یک سری اقدامات انجام میشه.

    هرچند که وقایع اخیر به لطف خدا تاثیری روی بیزینس من نذاشته ولی باز هم باید راههایی برای قویتر شدن پایه هاش پیدا کنم که درنتیجه ش رشدم رو هم بیشتر کنه..امیدوارم خداوند مثل همیشه خودش به ساده ترین و لذتبخش ترین راهها هدایتم کنه..

    یک بار راجع به یکی از مدیرعاملهای موفق حوزه کاری خودم توی کامنتهای قبلیم نوشته بودم که خالی از لطف نیست اینجا هم بگم. اونم مثل من با تریدری شروع کرده بود، بعد از دو سه سال هدایت شد به اینکه به جای اینکه بار بشکه کاملا آماده بگیره، بار رو بصورت فله بخره و یه کارخونه سوت و کور نزدیک قم رو از صاحبش اجاره کنه و خودش بیاد بار رو بشکه کنه و بعد بفروشه تا حاشیه سودش بیشتر بشه.

    بعد از یکی دو سال با سودی که کسب کرد باز هدایت شد به اینکه اصلا یه کارخونه کوچیک با دو تا مخزن توی بندرعباس تاسیس کنه و همون فله رو هم به جای اینکه آماده بخره، خودش تولید کنه. بعد از مدتی باز هدایت شد به اینکه برای در امان بودن از رقابت برای دریافت موارد اولیه از پالایشگاههای دولتی، بیاد خودش یه قسمت از کارخونه ش رو تجهیز کنه و تبدیل به پالایشگاه خصوصی کنه و یه قسمت از مواد اولیه ش رو خودش تامین کنه. بعدش این پالایشگاه انقدر جون گرفت که کلا اصلا مسیرش عوض شد و رفت سمت صادرات سایر محصولاتی که طی پروسه تولید ماده اولیه بهشون میرسید :)

    خیلی جالبه نه؟ :) یعنی برای تولید ماده اولیه یک محصول رفت پالایشگاه زد، بعد رسید به صادرات سایر محصولاتی که اصلا طی تولید مواد اولیه ناخودآگاه ایجاد میشدند :)

    «تو خود پای در راه بنه و هیچ مپرس، خود راه بگویدت که چون باید کرد …» :)

    البته برای هر کدوم ازین مراحل هزار تا قدم برداشت و کلی مسئله رو حل کرد و مهمتر از همه اینکه شجاعت عجیب غریبی به خرج داد.. وقتی میخواست پالایشگاه بزنه همه میگفتند بیخیال بابا مگه دولت میذاره تو پالایشگاه بزنی برا خودت خصوصی؟! ولی گذاشت :) چون دولت عددی نیست جایی که ایمان کار میکنه :) ولی نتیجه ای که از این شجاعت عایدش شد اصلا قابل قیاس با نشستن و پذیرفتن شرایط نیست. شاید اگه حرکت نمیکرد تا الان از بازار محو شده بود. شاید که نه، قطعا این اتفاق میفتاد ولی الان بیش از 2500 خانواده دارن از همون کارخونه ارتزاق میکنن و این یعنی برکت در حرکت.. :)

    شگفت انگیزه :)

    باید هر ساعت و هر لحظه به یاد بیارم قدرت خدا رو تو زندگی خودم هر اونجا که بهش اعتماد کردم و باید به یاد بیارم قدرت خدا رو تو زندگی کسایی که بیشتر از من بهش اعتماد کردند… باید به یاد بیارم تا با ایمانتر حرکت کنم…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 276 رای:
    • -
      محسن فصاحت گفته:
      مدت عضویت: 871 روز

      به نام او برای او که زیباترین نامها را دارد انتهایی برای زیبایی اش نیست و جهان زیبا را بر اساس تناسب و قانون و نظم و هارمونی و هماهنگی آفریده و خود نیز عاشق زیبایی است و زیبایی را دوست دارد چرا که تمام جهان به خاطرش در رقص و پایکوبی و حرکت و سماع هستند از زمین خودمان تا کوچکترین هسته هستی

      و سلام به شهرزاد با وقار که شیرینی سخنانش از هر شهد عسلی و اصلا از هر شهد گلی زیباتر و جذاب تر و دلربا تر است که چون غواصی انسان را غرق در تفکر می کند برای به دست آوردن مرواریدهای اصیل

      نمی دانم کتاب جهان با وقار یا جهان زیبا را خوانده اید یا نه؟زیبایی و وقار کلماتتان مرا به یاد این کتاب علمی زیبا انداخت که اولین بار در فیلم ذهن بی نهایت آن را شنیدم.

      یادم هست به دنبال خرید معدن بودیم و آخرین معدنی که رفتیم 22 کیلومتر از جاده اصلی به خاکی باید می رفتیم تازه به معدن برسیم و آوردن تجهیزات و….تا بتوانیم سنگ را استخراج کنیم

      و من با خودم می گفتم قطعا راه ساده تر و بهتری هست برای کاری به دفتر قضایی رفتم با اینکه شلوغ بود حسم گفت اشکالی ندارد شروع کن به نوشتن شکرگزاری یا گوش دادن فایل و یا مدیریت و چک کردن کارها تماس تلفنی و…. یکدفعه با آقایی که اونجا بود و می خواست لایحه تایپ کنه و در ایتا دفتر قضایی بفرسته برخورد کردم بهش گفتم برو توی یادداشت موبایل و قسمتی که شکل میکروفون داره بگیر صحبت کن البته انترنت هم روشن باشه ،تایپ می کنه حتی بگو یک اون شماره تایپ می‌کنه ،اون خیلی خوشش اومد و گفت شما چکار می کنید و….در ادامه من را ترغیب کرد به خرید کارگاه سنگ مصنوعی که خودش داشت و چند تا قالب بود و با سیمان رزین و ماسه در هر اندازه که می خواستی و هر ابعادی ساخته می شد

      و یک طرح دانش بنیان داشت برای صادرات مثلا موزائیک که روی آب می‌ایستاد و سبک در عین حال محکم و مقاوم در ابعاد بزرگ خلاصه ما با قیمت بسیار کمی صاحب کارگاه تولید سنگ شدیم به مراتب ارزانتر و حتی بهتر و محکم‌تر با قالبهای زیبا و طرح دار قندریز و…‌

      من در خواب هم فکر نمی کردم به این مسیر ساده هدایت بشوم و یک قرارداد تامین سنگ داشتیم در شمال آنها می گفتند سنگ مصنوعی پوسته می کند و ما تضمین دادیم و گفتیم علت آن به کار نبردن فرمول صحیح و یا کمتر سیمان یا رزین به کار بردن هست که ما طبق نمونه و استاندارد به شما تحویل می دهیم

      بله فرمایش شما صحیح است ،در مورد هر کالایی یا کاری اگر هدایت بخواهیم و تمرکز کنیم باورهای هم راستا بسازیم خودمان هم باورمان نمی‌شود که اینقدر ساده زیبا راحت دردسترس بتوانیم به هدف برسیم ‌.

      من قرار بود صبح اول وقت به دفتر قضایی بروم ولی کلا فراموش کردم و خداوند در زمان درست و در مکان درست من را با آن فرد روبرو کرد و کلا همه فوت و فن کار را به ما یاد داد و من با شاخص استاد عباسمنش

      بیشتر از آن چیزی عمل کردم که خودم هم تصورش را می کردم.

      خوب گر چه من به اندازه شهرزاد قصه گو به این زیبایی و جذابیت نمی نویسم سعی کردم ،براتون از تجربه خودم ساده و صمیمی بنویسم، خیلی دوست دارم در زمان مناسب به باغ رویایی هزار و یک شب شما بیام و اونجا داستان بنویسم من بیشتر از هر چیز به نویسندگی علاقه دارم یک نویسنده به همه چیز جان و شخصیت میده و تقریباً میشه بگی همه چیز با من حرف میزند و گاهی آنقدر رسا و گویا مثلا گلدان گل که میگه الان کجا داری میری ؟براش توضیح میدم اون میگه سر راحت به مادر هم سر بزن و امروز از این مسیر پیاده روی را شروع کن و من ازش تشکر می کنم و میگم چشم وقتی انجامش میدم و کلی ذوق می کنم بابت اتفاقات پیش رو خدا را شکر می‌کنم به خاطر روحیه کودکانه ای که دارم در سریال آنشرلی قسمت پاییز اوایل که هنوز با آن خانواده شلوغ زندگی می کند مرد تخم مرغ فروشی هست که آنشرلی را خیلی تحت تاثیر قرار می ده من کارتون آنشرلی را بیشتر از فیلمش ترجیح می دم و کلی باهاش خاطره دارم.همان طور که میدونین نویسنده آنشرلی هم یک خانم هستند مثل هری پاتر و شرلوک هلمز و….

      نوشته ها می مانند و آثار آن تا نسلها باقی می ماند.

      مثل همیشه شاد با طراوت و خوب باشید سلام مخصوص و خالصانه صمیمانه بنده را به مادر مهربان بهترین فرشته روی زمین ابلاغ بفرمایید.

      بهترینها را براتون آرزومندم پر فروش و پر خیر و برکت باشید انشاءالله

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 46 رای:
      • -
        بهروز مروی گفته:
        مدت عضویت: 3185 روز

        سلام به دوست معدنکار ما

        امیدوارم خوش و سرزنده باشید

        خیلی سپاسگزار خداوند هستم که هدایت شدم به کامنت زیبای شما

        و خیلی خوشحال تر شدم که یه دوست معدنکار در این خانواده صمیمی پیدا کردم.

        بنده هم معدنکار هستم و خیلی خیلی خوشحال شدم با شما آشنا شدم.

        خیلی از کانت شما لذت بردم مخصوصا اون قسمتی که فرمودین میشه کار ساده ترم باشه و هدایت شدین به خرید کارگاه سنگ مصنوعی بجای استخراج از معدن سنگ!!!

        یاد زمانی می افتم که میخواستم از معدنم به هر شکلی شده سنگ استخراج کنم و نمیشد و طی یک هدایت اللهی هدایت شدم به اینکه اون معدن رو از سنگ تبدیلش کنم به دولومیت و بجای سنگ ازش ماده خرد شده دولومیت استخراج کنم که ساده تر هست و با هزینه کمتر میشه انجامش داد‌

        واقعا اگر سادگی رو باور کنیم قطعا آسان میشیم برای آسانی ها

        موفق باشید دوست عزیز

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
        • -
          محسن فصاحت گفته:
          مدت عضویت: 871 روز

          سلام به دوست قدرتمندم

          مهندس بزرگوار بهروز مروی عزیز

          به به مشهد مقدس چه عالی انشاءالله از نزدیک ببینمتان و شاهد رشد و شکوفایی شما باشم ماشاءالله هم جوان هستید و هم طبعی بلند دارین و با توجه به منطقه و موقعیت به بهترین و پربرکت ترین شغل هدایت شدین از خداوند بهروزی و شادکامی و موفقیت هر چه بیشتر شما را آرزومندم امیدوارم همچنان بدرخشید سلام بنده را به امام رضا علیه السلام و خانواده محترم تقدیم کنید محبت و پشتکار شما ستودنی است خداوند به شما توفیق روزافزون عنایت کند برای اینکه جهان را جای بهتر و زیباتری کنید و از نعمات خداوندی در طبیعت بیشتر بهره ببرید.موفق باشید.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      مرجان ناصری گفته:
      مدت عضویت: 610 روز

      من مدتی هست که بطور عجیب و ساده ای با این سایت اشنا شدم. و بعد از مدت نسبتا زیادی دوره ی 12 قدم رو خریدم. و قدم 4 ام هستم. پریروز همش حس میکردم باید بیام داخل سایت رو چک کنم(جلسات رو از قبل دانلود کردم و نیازی نیست برای دانلود هر جلسه به سایت مراجعه کنم.)

      وارد سایت شدم و دیدم این ویدیو با عنوان فایل جدید اپلود شده! اونشب خسته بودم و نشد تماشا کنمش. امروز نمیدونم به چه دلیلی به این فکر کردم که من حقیقتا تا به این لحظه هر چیزی که خواستم رو به دست اوردم. به اندازه قدم هایی که برداشتم، درسته. اما خواستم و به دست اوردمش.

      پس نباید سوار این موج نگرانی از اینده که بین دانشجو های مهاجر هست بشم. نباید سوار موج تصور اشتباه در مورد زندگی یک هنرمند بشم.

      تو اتاق تنها بودم و یهو بلند گفتم: مگه میشه تو از خدا بخوای و نشه؟؟؟ اصلا مگه ممکنه همچین چیزی؟ تو بار ها از خدا خواستی و شده. واقعا در نهایت شده. مگه میشه نشه؟

      این جملات رو میگفتم و از شدت تعجب خشکم زده بود. خیلی ساده ست. اما من به دلیل افکار جدید و شرایط متفاوت فراموشش کرده بودم. و این شدت تعجب بخاطر مرور سریع گذشته تا الان بود.

      امشب اومدم و این فایل رو دیدم. بعدش کامنت خوندم. معمولا بر اساس امتیاز کامنت میخونم. کامنت شما دومیش بود. نصفه رهاش کردم و رفتم متن پروفایلتون رو خوندم. اونجا هم علاوه بر چند مورد دیگه، متن گفته های اقای عباسمنش رو خوندم: مگه من از این جهان چی میخوام که تو خدایی خدا پیدا نمیشه؟

      برای خودم نوشتم. از ویدیو امشب، از کامنت شما (بعد از پروفایلتون برگشتم و خوندمش کامل.) و دوست دیگه ای از سایت، و از افکار و اگاهی های این 2 روز خودم. همگی نشونه های واضحی بودن. تک به تکشون. به موقع و دقیق.

      خوشحالم. و ممنون بابت نوشته اتون داخل سایت.

      به موقع به سمتم اومدن و پیام رو بهم رسوندن. متن پیام هاتون پر از انرژی قابل باور و واقعی بود.

      (این اولین پیامی هست که من تو این سایت ثبت میکنم.)

      متشکرم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
      • -
        شهرزاد گفته:
        مدت عضویت: 2187 روز

        سلام به مرجان جانم، ممنون از پاسخ زیبات عزیزم.

        اینکه نوشتی «پس نباید سوار این موج نگرانی از اینده که بین دانشجو های مهاجر هست بشم» منو یاد خودم انداخت..

        البته نه از لحاظ دانشجو بودنش و نه از لحاظ مهاجر بودنش :) بلکه از لحاظ تلاش برای جدا شدن از تفکر غالب جامعه که لامصبا همیشه بابت همه چی نگرانن :)

        بگی محیط زیست، جامعه نگرانشه.. بگی حیوانات ، جامعه نگرانشه.. بگی اقتصاد، بازم نگرانه… خلاصه جامعه کلا نگرانه :)

        اون اوایل که کار کردن روی فایلهای استاد رو شروع کرده بودم کارمند بودم و یه به قول تو یه موج نگرانی که از آینده بین کارمندها بود اونم اینکه هر کسی میترسید یکی بهتر رو جاش بیارن و بیرونش کنن! سر همین ترسشون پاچه خواری مدیرها و زیراب زنی از بقیه نبود که ازش دریغ کنن ولی آخرش هم خیلیهاشون همون اتفاقی که ازش میترسیدند براشون پیش اومد که دقیقا مهر تاییدی بر کارکرد قانونه که «به هرچی توجه میکنی از جنس همون رو به زندگیت دعوت میکنی».

        من تحت آموزشهای استاد شدیدا روی کنترل ورودیهام حساس بودم و یکی از مهمترین اقداماتم همین دیگه صحبت نکردن با این تیپ همکاران بود که کل ارتباطمون جهت کنترل ورودیها به سلام و خداحافظ رسید، بعد من ارتقا گرفتم و جهان مسیرمون رو جدا کرد و الانم که اصلا کلا وضعیتهامون قابل قیاس با هم نیست.. منظورم اینه که کنترل ورودیها خیلی میتونه تاثیرگذار باشه به جدا شدن از نگرانیهای غالب مردم در هر موضوعی. و این جدا شدن از نگرانیها خودش نتایج متفاوت رو رقم میزنه..

        چقدر خوب که اولین پیامت رو روی سایت گذاشتی و همینا بعدا برا خودت میشه یه رد پا که یادت بمونه که مسیرت چی بوده وبخونی و عشق کنی از پیشرفتت انشالله

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 39 رای:
    • -
      فاطمه خمسه گفته:
      مدت عضویت: 1214 روز

      سلام شهرزاد جان عزیزم

      امیدوارم حالت عالی باشه

      یعنی هروقت سرصبح یا آخرشب دیدید من سرم تو گوشیمه، بدونید که شهرزاد جان کامنت گذاشته و برای من ایمیلش اومده و من باذوق پریدم رو گوشیم. آخه من هیچوقت اول صبح و آخر شب گوشی چک نمیکنم که مثلا برم تو یوتیوب یا اینستا و …امروز صبحم همینجوری شد:)

      چقدر کیف میکنم و یاد میگیرم از خوندن کامنتهای شما.

      شهرزاد جان شما جزو معدود کسایی هستی که راجع به موضوعات مختلف مثال عملی از خودشون میزنن. و اینجوری من به شخصه قوانین برام ملموس تر و عملی تر میشه. و وقتی میبینم اینجوری نتایج بزرگ و عالی گرفتید ایمانم قویتر میشه.

      من یه چیزی که راجع به صحبتهای استاد همیشه دوست دارم اینه که همه چیز رو منطقی میکنن. یعنی همیشه از صحبتهاشون معلومه که تو هر موضوعی (حتی یه مسئله ساده) تفکر میکنن و انقدر با یه منطق دقیق و دلنشینی اون مسئله رو مطرح میکنن که اصلا نمیتونی جور دیگه فکر کنی. بعد به مرور زمان، وقتی یه مدتی میگذره و با بقیه هم کلام میشی، از اختلاف دید و تفکرت با اونا شگفت زده میشی. درحالیکه یه زمانی خودتم همونجوری فکر میکردی.

      خلاصه که عاشق این طرز تفکر و عمل بهش هستم. و دارم تمام تلاش خودم رو میکنم.

      چقدر مثالهایی که از کارتون میزنید رو دوست دارم شهرزاد جان. تو نظر من خانومی مثل شما که تو بیزینس صادراته خیلی خفنه:) وقتی راجع به مخزن و پالایشگاه و بار از عراق و روسیه میگید، من تو دلم میگم، دمت گرم دختر، چقدر متفاوت و باحالی.

      این تلنگری که برای محکم کردن پایه های کسب و کارتون ازش حرف زدید همون مثال همیشگی استاد در مورد تغییر رو یادم انداختید. همون که میگن یا با یه تلنگر یا هشدار خودت زودتر دست به کار میشی، یا کائنات ضربه ها رو شدیدتر میکنه.

      اون مثال همکارتون و پالایشگاه خصوصیم، دیوانم کرد. چه ایمان و شجاعتی داره این آقا، و خدا چه پاداشهایی داده بهشون. چقدر قشنگ امروز صبح اول صبح قدرت نمایی خدا و توحید عملی رو تو این داستان دیدم و کیف کردم.

      مرررسی مرررسی شهرزاد جان که هستید. و انقدر پررنگ هستید.

      با اینکه از نزدیک ندیدمتون ولی خییلی احساس خوبی بهتون دارم و عاشق شخصیتتون شدم:)

      براتون ایمان، عمل، توکل و رهایی بیشتر رو آرزو میکنم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      پویا حقایقی گفته:
      مدت عضویت: 3870 روز

      سلام شهرزاد عزیز

      مدتی هست که دارم از کامنت ها و نتایج فوق العادت لذت میبرم…

      تازه الان دارم درک میکنم دلیل اصرار های خیلی استاد رو برای کامنت نویسی و کامنت خوانی …!!!

      تبریک میگم بابت این حجم از تغییرات و نتایجی که گرفتی..

      تحسینت میکنم بابت این حجم از عزت نفس که باعث رشد همه جانبه شده…

      منتظر شنیدن نتایج بیشتری از شما خواهم بود.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      SMZQ گفته:
      مدت عضویت: 2185 روز

      سلام و درود

      زیبایی صحبت شما از این رو برای من جذاب بود که درسته شما اخبار سیاسی رو دنبال نمی کنین و ترسی به دلتون راه نمی دین

      اما خودتون رو هم گول هم نمی زنین، دوار کج فهمی نشدین که به خاطر ترس، توحید رو بهونه کنید و بگید خدا درست می کنه و بالعکس دنبال سورس های ثانویه هستی …

      این همون سه دسته افرادی هست که استاد میگن، امیدوارم من، شما و همه دوستان همواره جزو دسته هایی باشیم که وقتی همه چی عالیه و اصلا تضادی به وجود نیومده دنبال تغییر باشیم

      با سپاس

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      پریسا و جلال گفته:
      مدت عضویت: 1182 روز

      به نام خداوند قدرتمند و هدایتگر

      سلام خدمت دوست عزیزم شهرزاد جان

      عزیزم کامنتت بینظیر بود و خیلی واضح و راحت همه چیز رو بیان کرده بودی

      من کلی آگاهی از کامنتت دریافت کردم

      تحسینت میکنم به خاطر مستقل بودن و فعال بودن و شاغل بودنت

      تحسینت میکنم به خاطر عمل کردن به ندای قلبت و انتخاب شغلت در حوزه صادرات و واردات

      خداروشکر به خاطر وجودت و بودنت در این مسیر که من الگو بگیرم و ببینم که همه چیز ممکنه

      عاشقتم عزیزم

      عکس پروفایل بینظیر و زیبایی داری

      هر کجا که هستی سالم و موفق و ثروتمند باشی

      پریسا

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    فاطمه و رسول گفته:
    مدت عضویت: 1096 روز

    سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته مهربونم

    و همه ی دوستای بهشتیم

    به به چه فایلی

    چه روزی

    چه رزقی

    خدایا صدهزار مرتبه شکررررت

    باور کنیم طوفان وهر اتفاق طبیعی

    فقط در جهت پیشرفت وتکامل جهان هست و

    هرچی باورما درست باشه

    قویتر باشیم و باایمان ومتوکل تر باشیم

    خدا وکل جهان را طبق قانون و سیستم

    بدونیم نتایج درست از راه میرسن و وارد زندگی قشنگ مون میشن …

    پس منه فاطمه اول باید خدارو به عنوان سیستم بپذیرم و در هر کاری و در هر زمینه ای:

    چه مالی چه روابطی چه سلامتی

    نگاه توحیدی داشته باشم و خودمو رشد بدم و تمرکز بذارم رو خودم و افکارم وباورهام و تعهد بدم به عمل کردن

    و آگاهانه در هرکاری فکر کنم …

    قدرت ومنبع رو خدا بدونم نه غیرخدا …

    منتظر عامل بیرونی نباشم برای حرکت کردن و بدونم از درون خودم وافکارم باید

    حرکت را شروع کنم ..

    سپاسگزار باشم

    متوکل باشم

    باایمان رفتار کنم و قوی باشم ..

    دست از دلسوزی کردن بردارم و باور کنم که خدا با دلسوزی من ، قوانینش تغییر نمیده و استثنایی وجود نداره ..

    دنبال قوی تر شدن باورهام و پیشرفت های خودم وکنترل ذهنم باشم و طبق سیستم خدا عمل کنم و تمرکز بذارم رو خودم …

    هرجا شکست خوردیم الگوی تکراری مون

    قطعا شرک بوده ..

    روزی که وارد سایت شدم

    من برای اولین بار شنیدم خدا سیستمه

    وفهمیدم یه عمر خودمو قربانی شرایط میکردم تا خدا دلش برام بسوزه !!!!!

    مقاومت زیاد ذهن من نسبت به اینکه شما

    میگفتین هر اتفاقی میافته از فرکانس خودمونه

    و من بهت زده ومنگ میگفتم

    آخه یعنی چی ؟؟؟

    فلانی مثلا بی محلی کرده و

    من فرکانسش فرستادم ؟؟؟

    زمان برد استاد عزیزم تا منه فاطمه

    مسئولیت پذیر باشم و بدون چون وچرا

    قبول کنم که هراتفاقی از باورهامه

    هرچی خودمو شناختم ایمانم بیشترشد

    خدا دستمو گرفت و نشوند تو دوره احساس لیاقت (خودشناسی محض)

    دوره ای که تازه خودمو شناختم

    فهمیدم من با درون با ارزشم چه رفتارهایی کردم و چه قدر فرکانس بی لیاقتی به جهان فرستادم !!

    چقدر عزت نفس خودمو به عوامل بیرونی ونتایج زندگیم گره میزدم ؟؟

    خبر نداشتم که خود فاطمه همین جوری

    خیلی ارزشمنده ..

    من چه رفتارهایی ، چه نشخوارهایی تو ذهنم نسبت به خودم داشتم ..

    من خودمو نپذیرفته بودم و توقع داشتم دیگران رو دوست بدارم ، مگه میشه

    من با خودم در صلح نباشم و با بقیه در صلح باشم

    من همون فاطمه ای که واکنش گرا بود

    یاد گرفتم خودمو دوست بدارم و

    عشق بورزم به خدایی که منو آفریده و

    بدونم فلسفه توحید شناخت خودمه و

    این عدالت خداست

    که زندگیم نتیجه ی افکار خودمه …

    همین جا فهمیدم که حالا که همه چیز زندگیمو دارم خودم با افکارم و باورهام خلق میکنم پس از دیگران نباید توقع داشته باشم بلکه باید همه رو بپذیرم و در صلح باشم با خودم و کل هستی ..

    مثال بزنم : خواهرمن تو زندگیش و روابطش مشکلاتی از اول داشت

    همیشه هم تا حرف میزد کمکش میکردیم

    تا حالش بهتر و آرومتر بشه ..

    حالا بعداز اینکه من وارد دوره مقدس 12قدم شدم ، دهنمو بستم و دلسوزی کنار گذاشتم و گفتم استاد میگه ذره ای در زندگی دیگران تاثیرنداریم

    خواهر من به اندازه ی من به خدا دسترسی داره و با این ناخواسته ها باید رشد کنه و حرف زدن من باعث زمین خوردن بیشتر خواهرمه …

    درعمل انجامش دادم

    بارها شد که آروم و باحال خوب گفتم

    خودت قطعا شرایطت بهتر میدونی و میتونی از پس مشکلت بربیایی ..

    نتیجه چی شد ؟؟

    خواهرم هدایت شد پسرش رو ببره باشگاه تکواندو و چون خیلی هم برونگراست

    کلی رفیق پیدا کرد و بیشترین زمانش این روزها با دوستان هم باشگاهی پسرشه .

    حالا من خودمو کنارکشیدم اما بجای من

    کلی رفیق پیدا کرد که با اونا حرف میزنه

    حالش با اونها بهترم هست

    و جالبه مشکلاتش هم کمترشده ..

    رابطه ی من وخواهرم عالیه و فاصله ی خونه ی ما پنج دقیقه پیاده است ..

    ولی من ده روز یه بار شاید در حد

    دوسه دقیقه باهاش حرف میزنم

    اون هم همش درباره ی پیشرفت پسرش

    یا بهبود روابط زندگیشه …

    پس من باید ایمان بیارم به اینکه این مسیر درسته و هرچی من طبق قوانین بدون تغییر خدا عمل میکنم نتایج خودبه خود وارد رندگیم میشه .

    مثال دوم :

    یه روز غروب بود و رفتم خرید کنم و

    با اینکه سه ساله اکثر خریدهام اینترنتی و از تو خونه است اما دوتا از وسایلی که میخواستم تو سیستم فروشگاه نمی اومد و مجبور شدم حضوری برم وگوشی هم خونه گذاشتم پیش بچه ها ..

    فروشنده هرچی کارت منو کشید

    دستگاه کارت خوان خطا زد و جالبه پول تو حسابم بود و رمز درست بود ولی خطا زد

    گفت با همراه بانک بزن

    گفتم گوشی همراهم نیست !!

    همون جا ، احساس اولیه م این بود که

    چرا کارت دیگه ای همراهم نیاوردم؟

    چرا پول نقد یادم رفت بردارم!!

    گیج میزنم اصلا.

    آگاهانه توقف کردم افکار مزخرف خودمو

    و سریع گفتم

    این اتفاق برای هرکسی ممکنه پیش بیاد

    دستگاه کارتخوان خرابه

    مشکل از کارت من نیست که !

    بلافاصله فروشنده گفت وسایل ببرید

    اینم شماره همراهم واریز کردین

    بهم اطلاع بدین ، نیاز نیست

    برید عابر بانک

    عجله هم نکنین ..

    همون جا گفتم برخورد این فروشنده

    یعنی به نسبت با خودم در صلح دارم قرار میگیرم و این نشونه ی خوبیه …

    اما یه احساسی بهم گفت خریدهارو سر جاش بذارم و برگردونم ..

    منطق میگفت اینهارو لازم دارم

    ولی به احساسم گوش کردم و …

    در عرض سه دقیقه من خریدهارو

    خیلی راحت سر جاش گذاشتم بدون

    ناراحتی یا ترس از قضاوت دیگران ..

    و ایمان آوردم که هرچه قدر من دارم رو باورهای مالی خودم کارمیکنم هدایت خدا از راه میرسه و کمکم میکنه

    همونجا گفتم خدایا شکرت هزاران بار شکر

    با اینکه من آگاهانه اومدم فکرمو تغییردادم

    نسبت به خودم

    همون لحظه جوابمو دادی و بهم گفتی

    این خطا در کشیدن کارت یعنی نخریدن

    یعنی عمل به هدایت وپذیرفتنش ..

    اومدم خونه و شروع کردم به شکرگزاری

    که خدایا شکرت خودت هدایتم کردی

    کمکم کردی خودمو و احساسمو کنترل کنم

    دمت گرم که تو خرید کردن هم هوامو داری و

    حواست بهم هست ..

    قطعا خریدها از راه بهتری به دستم میرسن

    دقیقا دوساعت بعد ، دیدم رسول جان زنگ زد و گفت این وسایل تو سرکار بهش دادن

    اونم دوبرابر خرید من …

    درسته من هدایت خدارو در فروشگاه پذیرفتم اما

    اگه توکل و ایمان بیشتری داشتم

    قطعا همون لحظه که سیستم فروشگاه وسایل موردنیازم نشون نمیداد هدایت رو میپذیرفتم و حضوری هم نمیرفتم فروشگاه وخیلی راحت و آسوده تر عمل میکردم ..

    که این هم جزو تکامل های این مسیر میدونم و

    کم کم بهتر عمل میکنم و بهبود میبخشم با کمک خدا ،

    همین اتفاقات هرروزه کافیه که من ایمان بیارم به اینکه قدرت خدا از عقل ومنطق من خیلی بیشتره

    و رو عقل ناچیز خودم حساب باز نکنم و

    فقط روی خدا حساب باز کنم

    هرجا خدا دستمونو میگیره واسه اینه که

    ما قلب مونو به سمتش باز کردیم

    وچه قدر عالیه که هرخیری رو از جانب خدا ببینیم و ناچیز بودن خودمون رو در نظام هستی ببینیم

    و ایمان بیاریم که درها از جایی باز میشن که از غیر خدا رها بشیم و توکل به خدا کنیم تا زندگی مونو ،خوشگل تر کنه .

    سپاسگزارم از شما استاد عزیزم و

    خانم شایسته مهربونم

    خیلی دوستتون دارم وعاشقتونم

    خدا حفظ تون کنه ان شاالله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 413 رای:
    • -
      الهام سوادکوهی گفته:
      مدت عضویت: 2623 روز

      سلام فاطمه جان عزیزم

      چقدر لذت بردم از دیدگاه

      چقدر زیبا نوشتی مثل همیشه

      انقدر فرکانس خالص و توحیدی داره نوشته هات

      که هر بار میخونم اشکم جاری میشه

      عزیزدلم واقعا چقدر زیبا گفتی که وقتی ایمان میاریم به برنامه ریزی خدا و واقعا نمی چسبیم به چیزی که نشونه ها حاکی بر اینه که قراره در زمان بهتری بهش برسیم چه معجزاتی که اتفاق نمییفته

      من یادمه یک سال پیش وقتی رفته بودم پس اندازم و مقداری طلا بخرم وقتی فاکتور شد و نوبت به حساب و کتاب رسید کارت بانکی که همیشه ازش برداشت میکنم و در دسترسمه رمزش و فراموش کردم آنقدر برای خودم این موضوع عجیب بود که باورم نمیشد مگه میشه رمزی که هر روز یادم بود و الان یادم بره ولی واقعا اتفاق افتاد و من اون روزطلاهارو نخریدم

      و دقیقا وقتی رسیدم خونه رمز کارت یادم اومد و اولش حرصم گرفت بعد زدم زیر خنده و یا حرف استاد افتادم

      الخیرو فی ما وقع

      دقیقا چند روز بعد طلا قیمتش اومد پایین تر و من هدایت شدم و با قیمت پایین‌تر خریدم

      و بابت این موضوع خیلی خدارو شکر کردم

      ….

      عاشقتم فاطمه جان

      بدرخشی عزیزدلم

      مرسی که هستی و کوچکترین تجربیاتت رو هم به اشتراک می‌ذاری

      ️️️️

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 33 رای:
      • -
        فاطمه و رسول گفته:
        مدت عضویت: 1096 روز

        سلام الهام جان عزیزم

        سپاسگزارم از لطف ومهرت

        رفیق جانم

        خیلی جالب بود

        داستان خرید طلا و دریافت هدایت خداوند عزیزم

        تحسینت کردم اینکه پذیرفتی

        هدایت خدارو

        و دنبال منطق ذهنت نرفتی

        واجازه دادی هدایتها رو دریافت کنی و از زندگی قشنگت بیشتر لذت ببری و حال کنی

        رزق باحال من از کامنتت

        الخیر فی ما وقع

        بوده وهست وخواهد بود

        خداروشکر برای وجود ارزشمندت

        دوست زیبارو وزیبا اندیش و

        زیبا بینم …

        الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره

        ان شاالله

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
    • -
      زهرا علیپور گفته:
      مدت عضویت: 972 روز

      سلام خدا بر فاطمه ی عزیزم

      فاطمه جان چقد عالی هدایت های خدارو دریافت میکنی و اینطور مسیر افکار رو بدست گرفتی وچه زیبا آگاهانه مدیریتشون میکنی

      فاطمه جان دوست خوبم خواستم ماجرای تحقق خونه ی دلخواهم رو که برات کامنت گذاشتم رو بگم که چطور محقق شد ..

      اول از همه رفتم و پاسخ کامنتم رو که برام نوشتی رو خوندم و میخوام بگم که بله خونه یی که الان ساکنش هستم هرروز صبح 5ونیم طلوع زیبای خورشید رو از پنجره ی اطاق خوابم میبینم یک ویوی بینظیر از ابرها و خورشیدی که داره طلوع میکنه و هرروز 5 صبح بیدارم وبا انرژی طلوع رو تماشا میکنم واین جزو خواسته های قلبم بود که بتونم صبح زود بیدار بشم و طلوع رو نظاره گر باشم .

      میدونی من دنبال خونه بودم و هرچی میگشتم با شرایطی که میخواستم پیدا نمیشد یا پیدا میشد واجاره بالا بود

      دو مورد پیدا کردم که کمی به خواسته م نزدیک بود ولی هردو مورد کنسل شد و نتونستم قرارداد ببندم ولی با ابنکه ناراحت بودم به خودم هی یادآوری میکردم حتما خداوند برام بهترشو کنار گذاشته حتما خیری درش هست و آکاهانه کنترل ذهن میکردم و حسم رو خوب نگه داشتم و میگفتم اینها نشانه ست که من در مسیرم و دارم به خونه ی دلخواهم نزدیک میشم .

      باورت میشه چطور معجزه وار هدایت شدم به خونه ای که الان ساکنش هستم با یک بار دیدن خونه بیعانه پرداختیم وقراداد بستیم با یک صاحبخونه ی فوق العاده عالی با احاره ای که اگه بگم باورت نمیشه

      یک خونه ی 3 خوابه طبقه ی دوم تک واحدی کلا 2 طبقه دورتا دور پنجره هم طلوع وهم غروب خورشید رو میتونم ببینم

      درمحله ای آرام هیج صدایی آزارت نمیده مردم کوچه یی که هستیم همه تمیز حتی یک پلاستیک آشغال جلوی هیچ خونه ای ندیدم

      خونه ها اکثرا ویلایی و یک خونه ی ویلایی درروبروی خونه مون که 900 متره استخر الاچیق و کلی درخت که من هرروز میتونم ببینمش و کلی حس خوب بگیرم

      راستش 3 سال قبل هم در محله ای ارام زندگی میکردم ولی من کنترل ذهن کردم وهرروز شکرگزار این مکان بودم وخداوند پاداش میدهد به این کنترل ذهن و خیلی راحت مارو به جایی بهتر منتقل کرد باورت میشه خونه ای قبلیم کوچکتر از خونه ی الانم هست ولی من همین الان در ماه 5 میلیون اجاره ی کمتر از خونه ی قبلیم رو الان اینجا دارم

      پرداخت میکنم .

      بااینکه به محله ی بهتر منتقل شدم وخونه ی بهتر ولی اجاره ی کمتر

      اینطور تجسم کار میکند وایمان وباورت به فراوانی باعث این اتفاق عالی شد .

      ولی خداوند از چیزی که فکر میکنی برات بهترشو رقم میزنه و بهت تقدیم میکنه .

      فاطمه جان دوست خوبم هدایت های خداوند هرلحظه در حال ارساله ولی زمانی مادریافتش میکنیم که در آرامش کامل باشیم .

      تحسینت میکنم دختر بابت این حجم از ایمان وعمل کردنت .

      منم مدتهاست که دیگه برای هیچ کس دلسوزی نمیکنم وپذیرفتم که من مسئول زندگی خودم هستم وهراتفاقی که بیوفته باید خودم حلش کنم و هیچ تاثیری درزندگی دیگران وبچه هام نمیتونم داشته باشم و سپرمشون به خداوند

      هرچند هر روز روی خودم کار میکنم واین مهمه که من هرروز یکم بهتراز دیروزم باشم .

      از خداوند سپاسگذارم که همیشه از خواسته ی من بیشتر وبهترشو بهم داده

      ومن نتونستم شکرگزاریمو کامل کنم .

      میام ومینویسم برات از خرید خونه ای که بزودی برام رقم میخوره هیچی نمی دونم چطور ولی ایمان دارم که براحتی انجام میشه

      از خداوند طلب میکنم که برات بهترینها رقم بخوره

      از استاد عزیزم متشکرم بابت حرفهایی که هرروز زندگیم رو بهتر کرده و من هرروز درحال رشد هستم

      عاشقتووونم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 33 رای:
      • -
        فاطمه و رسول گفته:
        مدت عضویت: 1096 روز

        سلام زهرا جانم

        سپاسگزارم از لطف ومهرت رفیق جانم

        با چشمای قلبی کامنتت خوندم

        ولذت بررردم حسابی

        سپاسگزارم ازت که از قشنگی های

        خونه ی بهشتی تون برام نوشتی

        و کلی کیف کردم

        خداروشکر هزاران بار شکر

        برای زیبایی های زندگی تون

        خودمو اونجا تصور کردم انصافا

        از بس زیبا توصیف کردی

        دمت گرم دوست جانم

        تجسم با حال خوب همیشه نتیجه میده عزیزدلم

        فوق العاده ای دختر مهربون

        تحسینت میکنم و تبریک میگم

        بهت که داری به قانون عمل میکنی

        خیلی خوشحالم از موفقیتت مخصوصا

        کنترل ذهنت و احساس خوبت

        مطمئنم بزودی ان شاالله از خرید خونه ی قشنگ و مورد دلخواهت برامون مینویسی ..

        خداروشکر هزاران بار شکر برای وجود ارزشمندت دراین بهشت

        بوس به روی ماهت

        الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون دربهترین مدارها قراربگیره ان شاالله

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
    • -
      مائده بابائی گفته:
      مدت عضویت: 1660 روز

      فاطمه جان چنان اشک ریختم از این همه کلمات شیرین و برای اینکه منم این نشانه هارو در زندگی دارم

      پس یعنی منم به لطف خدا در صلح هستم

      منم دارم همون بنده ای میشم که خدا میخواد

      مرسی مرسی که همه رو با مثال نوشتی که کلی چراغ راه بشه برا ما

      خدایا شکرت

      شکرت از هدایت فاطمه جان

      خدایا شکرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
    • -
      فریبا پاکسرشت گفته:
      مدت عضویت: 283 روز

      سلام به استاد عزیزم ومریم خانم وهم فرکانسی های عزیزم دراین سایت الهی من اولین بار هست که کامنت می‌زارم سالها پیش به دلیل اطلاع نداشتن از قانون جهان و آگاهیها در زندگیم زجر زیادی متحمل شدم به تضادهای زیادی برخوردم روزهای پر تنشی داشتم هر روز دعواونگرانی واسترس تو زندگیم موج میزد الان دوسال هست که با این سایت آشنا شدم وپسرم بیشتر محصولات استاد وتهیه کرده وتو این دو سال به لطف خدای مهربان و آگاهی های که به واسطه استاد عزیزم دریافت کردیم اوضاع زندگیم نسبت به قبل چه از نظر مالی وچه از نظر روابط عالی شده ومن بابت این همه تعقیر از خداوند مهربان و استاد عزیزم سپاسگزارم من تو این دو سال احساس میکنم تازه دارم زندگی روزندگی میکنم الآن درک میکنم که عامل تمام سختی کشیدنها ونداشتنها وحسرتهای زندگیم خودم بودم من قبلاً از زمین و زمان گله مند بودم از همسرم از مادرم از مادر شوهرم همشونو عامل بد بختی ها وسختی کشیدن‌های خودم میدونستم ولی الان فهمیدم که هیچ کدوم از این بنده خدا ها مقصر نبودن بلکه من خودم با این ذهن نجواگرم اونا رو مقصر میدونستم و البته شرکی که درونم داشتم و انتظار بی جا از خانواده واطافیانم میخام یه داستانی از زندگیم براتون بگم که قشنگ رد پای شرک ورزیدن وناشکری به وضوح دیده میشه من 37 ساله که ازدواج کردم سالهای پیش من و همسرم صاحب خونه و ماشین بودیم وهمیشه بابت خونه زیبامون وماشینمون که اونموقه یه پیکان مدل پایین داشتیم و باهاش همه جا می‌رفتیم مسافرت شمال کشور و چندین بار باهاش رفتیم تو مسیر به دلیل نداشتن امکانات ماشین اذیت می‌شدیم ولی باز خوشحال بودیم ونا آگاهانه از زیبایی‌های مسیر لذت می‌بردیم ونبود امکانات ماشینو حس نمی‌کردیم نا گفته نماند خونه ما تو یه روستایی خوش آب و هوا بود و ازنجایی که من عاشق شهر نشینی بودم هیچوقت زیبایی‌های خونمو نمی‌دیدم آرامش و سر سبزی روستامو نمی‌دیدم مهر ومحبتی که بین مردم وهمسایها بودو نمی‌دیدم وهرروز کارم شده بود قر زدن که چرا من اینجام من باید تو شهر زندگی کنم و با این قرزدنهام زندگی رو به کام خودم وهمسرو بچهام زهر مار کرده بودم همین ندینها وناشکریها باعث شد اون خونه واون ماشین و هر چی طلا داشتم از دستم بره شکر نعمت نعمتت افزون کندکفر نعمت از کفت بیرون کند و دقیقا همین در زندگی من اتفاق افتادابرو بادو مه وخورشیدو فلک هم دست به دست هم دادن تا نتیجه ناشکری منو بزارن کف دستم ما بلاخره به شهر مهاجرت کردیم ولی با دست خالی چون خونه وماشینو طلا رو فروختیم ودادیم به طلب کارا و با پول کمی که برامون مونده بود یه خونه در مرکز شهر اجاره کردیم سال اول مهاجرتمون با این آگاهیها از طریق پسرم با استادی آشنا شدیم بعد از طریق همون استاد با استاد عرشیان فر آشنا شدیم یک سال با آقای عرشیان فر کار کردیم وبعد با طی کردن تکاملمون خداوند مارو در مدار استاد استادان قرارداد وما الان آگاهانه شکر گذار خدای مهربان هستم که من و خانواده عزیزم ودر این مسیر زیبای توحیدی که پر از نعمت وثروت وسلامتی قرار داده به لطف خدای مهربان در این دوسه سال که با این آگاهیها آشنا شدم وسعی کردم در توان خودم به این آگاهیها عمل کنم اندازه ظرف وجودم خداوند به من نعمت وثروت وسلامتی عطا کردم ومیگنه الآن هم مستاجریم ولی حالمون به لطف خدا خوبه چون شب وروزمونو با گوش کردن به فایلهای استاد وتمرین کردن وساختن باورهای درست در هر زمینه ای ودیدن وتمرکز کردن روی زیباییها سپری میکنیم سپاسگزارم از استاد عزیزم که من وخانوادمو در این مسیر زیبای بهشتی قرار داد در پناه خدای مهربان شادوپیرو و سربلند در دنیا و آخرت باشید انشالله

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
    • -
      حسین و نرگس گفته:
      مدت عضویت: 1820 روز

      سلام به آبجی فاطمه عزیزم..ماشاالله از این حد آگاهی..اینکه خدا بنده هاشو هر لحظه هدایت میکنه یا چطوری هدایت میکنه یه موضوعه، این که اینقدر آگاه باشی که بررسی کنی یه اتفاقو و طبق پیش زمینه ها عمل نکنی و هدایت رو بشنوی یه بحث دیگه..یاد داستان حضرت موسی افتادم که از حرکت ماهی به سمت دریا میفهمه اونجا محل قرارش با حضرت خضره‌..این آگاهی رو واقعا قدر بدونید، نوش جانتون این حال خوب..ان شاالله ماها هم بیدار شیم و هر لحظه آگاه باشیم برای شنیدن صدای خداوند در هر اتفاق ریز و درشت…و آسان بشیم برای آسانی ها

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
    • -
      داود نیکزاد گفته:
      مدت عضویت: 1921 روز

      سلام خدمت شما دوست عزیز

      من عاشق هدایت های خداوندم و خیلی لذت میبرم از جاهایی که استاد میگه خداوند با این نشانه با من حرف زد و فهمیدم که جواب مسئله ام چیه و خودمم خیلی خیلی دوست دارم که نشانه های خداوند رو ببینم و بدونم که خداست که با من حرف میزنه و منم یه مثال این مدت دارم

      چند روزی بود همسرم ازم میخواست سبزی قرمه سبزی سر راهم براش بیارم و در طول مسیرم حدود 3 4 جایی سبزی تازه میفروختن منم تو یکی از مراکز وایسادم و دو سه بار به همسرم زنگ زدم که کدوم سبزی را بیشتر بیارم جواب نداد

      و منم نفهمیدم که این پیغام خداونده که از اونجا خرید نکنم سبزیش خوب نیست ولی من توجه نکردم و خریدم ولی وقتی آوردم خونه همسرم نپسندید و من تازه فهمیدم که خداوند با این نشان که خانمم گوشیشو جواب نداد بهم گفت ولی من توجه نکردم

      منظورم اینه که به این مثال و مثال خرید شما توجه داشته باشم تا گوشم تیزتر بشه به نشانه ها که استاد خیلی خوب از برش کرده اند

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      مهسا میهن خواه گفته:
      مدت عضویت: 1643 روز

      سلام فاطمه جانم سلام عزیز دلم سپاسگزارم ازت چه عالی مینویسی و عمل میکنی چه ساده و بی شیله پیله با خودت قوانین یاداور میشی خیلی ساده و عالی هستی و به من یاد میدهی خدا حفظت کنه عزیزم

      سپاسگزارم که مینویسی و خانواده بسیار توحیدی در کنار همسر و فرزندانتان دارین تحسینتون میکنم

      لایق بهترین هایی عزیز دلم

      بدرخشی همیشه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      فریبا پاکسرشت گفته:
      مدت عضویت: 283 روز

      فاطمه خانم چقدر نگارشتون زیبا و تاثیر گذاره من بیشتر کامنتهاتونو میخونم معلومه که کامنت هارو با عشق مینویسی چون خیلی به دل میشینه مثل کامنتهای خانم سعیده شهریاری که من هر وقت کامنت ایشونو می خونم اشک از چشام سرازیر میشه در پناه خدا شادو پیروزوسلامت باشی انشالله

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      SMZQ گفته:
      مدت عضویت: 2185 روز

      سلام مجدد

      این مثال دوم شما انگار مهره ای بود برای مسائل من…!!!!

      من همیشه دنبال چگونگی درک هدایت بودم…

      توی فایل های مختلف وقتی اسم هدایت میومد و تجربیات دوستان از درک و عمل به هدایت… نتیجه برام خیلی خاص بود اما چگونگی به شهود رسیدن و درک هدایت برام گنگ بود…

      تجربیات من نشون میداد خدا داره هدایتم می کنه به سمت فرکانس هام، چه خوشایندها و چه ناخوشایندها!

      اما هیچ وقت نتونسته بودم اینقدر واضح هدایت رو در لحظه درک کنم…

      خوب بعد از مطالعه کامنت شما انگار دینگ یک زنگوله داخل وجودم به صدا در اومد که بابا مصطفی جون تضاد هم الان برای تو هدایتی واضح هست بابا درکش کن!

      آخه وقتی برای من من تضاد پیش میاد شروع می کنم به پذیرفتنش و هدایت خواستن از خدا و دنبال تقویت و قوی تر کردن خودم و در یک کلام اجرای توحید در عمل (به نوبه خودم :)…

      اما اینبار یک قدم یا فکر می کنم چندین و چند قدم جلوتر اومدم… یعنی فهمیدم خود تضاد هم هدایت هست… یک هدایت واضح!

      مثال می زنم…

      مدتیه دنبال این هستم که با یک بیزنس کوچ برای توسعه زیرساخت های بیزنسم وارد رابطه بشم… خوب جلسه اول نسبتاسریع و خوب برگزار شد اما هماهنگی تایم جلسات هفتگی حدود یک هفته به درازا کشید…

      من احساسم به مقدار قابل توجهی خراب شد و دو ساعتی ذهنم رو مشغول کرد… اما در همین حین فهمیدم که این یک هدایته شاید کوچ شدن توسط ایشون برای من مناسب نباشه! پ

      خوب نیم ساعت یک ساعت بعد ایشون پیام داد و شرایط رو واضح تر کرد و مقداری احساس من بهتر شد، اما بعد از دو سه ساعت مجددا متوجه شدم احساس من با این شرایط هماهنگ نیست، این در حالی هست که من طرز فکر و دلیل احساس بدم رو تمیز دادم…

      بعدش با برادر خانمم که قبلا از ایشون کوچ می گرفته چند سال تماس گرفتم و ازش مشورت گرفتم و شاید بخواهیم از متخصص دیگه ای کوچ بگیریم، هم ایشون برای بیزنس خودش و هم برای بیزنس خودم…

      الان نمی دونم که من با همین فرد اول یا فرد دوم یا فرد دیگه ای وارد کوچینگ میشم یا نه یا اصلا شاید کوچ نگیرم… اما اطمینان دارم (طبق چیزهایی که از تجربیات دوستانم در این سایت دیدم و شنیدم…) چون بر خلاف حرف عقلم دارم صبر می کنم تا خدا خودش کار رو هموارتر کنه… هدایت میشم به مسیر صحیح تر…

      خیلی ممنون که پیام من رو تا انتها مطالعه کردید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      SMZQ گفته:
      مدت عضویت: 2185 روز

      سلام و درود

      چقدر زیبا هدایت خدا رو از دل تضاد توضیح دادید و چقدر لذت بردم

      کسی که خدا رو وکیل خودش قرار بده خدا واسش کافیه

      پس اگر با توکل بر خدا هر کاری رو تصمیم بگیریم و انجام بدیم، اگر تضاد هم پیش بیاد می خندیم و شادی می کنیم

      و این حد از توکل فقط از تقوی میاد، از کنترل کانون توجه میاد

      چقدررررر خوب میشه اگر خود من در بیزنسم این حد از توکل رو در عمل اجرا کنم

      بسیار سپاسگزارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: