https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/10/abasmanesh-2.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2024-10-15 06:19:162024-11-08 04:57:00آیا خداوند مانند یک مادر مهربان عمل می کند؟
402نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
چقدر این فایل آموزشی فوق العاده است همیشه خداوند رو شکر میکنم که هدایت شدم به این سایت و این فایل های آموزشی فوق العاده
من نکات ارزشمندی رو که از این فایل درک کردم براتون مینویسم:
*هر اتفاقی مثل آمدن طوفان،زلزله و…درون آن موهبت و خیر است.پلنی است برای تعادل در جهان هستی.
*چقدر این دیدگاه زیباست که اتفاق های طبیعی مثل آمدن طوفان باعث میشه ویژگی های مثبت،حس همدلی و کمک در انسانها بیدار بشه.
*پشت هر اتفاق طبیعی کلی بهبود و پیشرفت هست.چه در مدیریت چه در برنامه ریزی و پیش بینی هایی که باید انجام بشه.چقدر پیشرفت در ساخت و ساز ها اتفاق می افته خانه هایی که باید خراب بشن از بین میرن تا خانه های محکم تر و ایمن تر ساخته بشن.
*با دیدن این طوفان ها میفهمیم که چقدر در مقابل خداوند و عظمت اش ناچیز و ناتوانیم.کلیپ هایی که دوربین از زمین فاصله می گیره و به سوی بی نهایت ستاره و کهکشان میره را نگاه کنید.ببینید دوربین وقتی از منطقه ای از زمین ارتفاع میگیره تمام ساختمان ها،ماشین های در حال تردد،انسانها،درختان و…به صورت نقطه ای کوچک دیده میشن بعد دوربین اینقدر دور میشه که کره زمین کوچیک دیده میشه و بعد میرسه به منظومه شمسی و از کهکشان راه شیری خارج میشه و میرسه به فضای بی نهایت با کلی ستاره و کهکشان.آن موقع است که می بینیم خدا قدرت و عظمت اش را نمیشه به کلمات توصیف کرد هرچقدر هم تلسکوپ جیمز وب بخشی از این عظمت را کشف کنه و به ما نشان بده هنوز هم کمه.
*جهان هستی به سوی پیشرفت حرکت می کنه و هرچیزی که ضعیفه را از بین میبره تا پیشرفت کنه.طبیعت طرفدار ضعفا نیست قوی هارا نگه میداره.همه انسانها،حیوانات،گیاهان و…طبق قوانین اگر قوی باشن به این پیشرفت کمک میکنند.اگر هم ضعیف باشند از بین میروند.پیشرفتی که در دنیای امروز می بینیم حاصل این روند تکامل است.این یک پاکسازی است برای بهبود.برای مثال آمدن طوفان خانه های ضعیف را از بین میره تا خانه های محکم تر ساخته بشن.
*خداوند یک مادر مهربان و دلسوزی نیست که بتوانیم با عجز و گریه حمایت او را جلب کنیم و وقتی حمایتی اتفاق نیوفتاد فکر کنیم خداوند چقدر ظالمه.خداوند را اشتباه فهمیدیدم و شناختیم درک ما ناقصه.چقدر تفاوت هست بین انسانها و حیوانات.چقدر دیدیم حیوانات به بچه های ضعیف توجهی ندارند حتی میگذارند اون بچه از بین بره و بچه های سالم را حمایت می کنند.
*فکر نکنیم اگر با ضعف و بدبختی و بیچارگی از این دنیا بریم اخرت خوبی خواهیم داشت.چقدر من این دیدگاه رو از خانواده و نزدیکانم شنیدم وقتی کسی از دنیا میره میگن((همون بهتر که رفت از این دنیا راحت شد،خلاص شد))در صورتیکه میتوانست قوی بشه،میتوانست با ایمان و توکل به خداوند حرکت کنه و پیشرفت کنه.همیشه به این جمله فکر میکنم((زمین خداوند پهناور بود چرا حرکت نکردی؟چرا موندی و مهاجرت نکردی؟))
*من این نگاه غلطو داشتم که اگر کلی سختی تو زندگیم داشتم پس الان وقتشه خدا دری برایم باز کنه.اگر هم اتفاق خوبی برایم می افتاد فکر میکردم خدا دلسوز بنده هاشه درصورتیکه خداوند با احساسات کار نمیکنه اتفاق خوب یا اتفاق بد به خاطر عملکرد،باورها و فرکانس من بوده.بیشتر این سختی ها به خاطر این بود که خداوند را فراموش کرده بودم.ایمان نداشتم.هرکسی هر نظری راجب من داشت اهمیت میدادم.در مورد مبحث سلامتی به دکتر ها قدرت میدادم و میترسیدم.اگر هم به تازگی اتفاق خوبی برایم افتاد به این خاطر بود که دیگه سخت نگرفتم با احساس خوب پیش رفتم.آسون گرفتم و باور کردم که آسون پیش میره.خداوند خودش میگه هر پاداش یا مصیبتی که به شما میرسه به خاطر آنچیزی است که از پیش فرستاده بودید.
*بهترین راه درک قوانین خداوند بررسی پترن ها و الگوهای تکرار شونده است.هر موقع یه باور مخربی داشتیم نتایج آن مطابق آن باور خواهد بود.قوانین جهان هستی را از نتایجی که گرفتیم درک کنیم و ادامه مسیر را با توجه به قوانین طی کنیم.
*تا به الان این دیدگاه را بارها شنیدم برای اینکه چیزی را یاد بگیری یا وارد حرفه ای بشوی باید دود چراغ بخوری،شکست بخوری یا اشتباه کنی تا موفق بشی. درصورتیکه نیازی نیست حتما رابطه عاطفی افتضاح را تجربه کنیم تا به یک رابطه عاطفی خوب برسیم نیازی نیست حتما ورشکست بشیم اگر از همون اول مسیر درست رو طی کنیم و طبق قوانین عمل کنیم نتایج بهتر و بهتر میشه.
*وقتی موفقیت هایت را به شکست هایی که خوردی ربط میدی هدایت میشی به مسیر هایی که با شکست و زجر موفق بشی.
*چرا عوامل بیرونی باعث بشن که مجبور بشیم حرکت کنیم وقتی میتونیم از همان اول روی خودمون و باورهامون کار کنیم.
*خداوند همواره نشانه میده (بنده من بیدار شو)او این جمله را با اتفاقات و همزمانی ها تکرار می کند همچنان اگر توجهی به این نشانه نکنیم آن موقع جمله(بنده من بیدار شو)سنگین تر، تکان دهنده تر ، ضربه ها بیشتر میشود یا مجبور میشیم بیدار بشیم یا اینکه می میریم.چقدر خوبه اگر این جمله را زودتر بشنویم و زودتر از مسیر نادرست خارج شویم.
سلام ب استاد عزیزم و مریم جان و تمام دوستان همفرکانسی
این فایل پاشنه آشیل منه چون از زمان بچگی ب یاد دارم ک چقدر شرک داشتن همه ی خانوادم مخصوصا خانواده ما مامان من وقتی ما کوچیک بودیم از بابام جدا شد بخاطر اعتیاد پدرم البته ک وقتی هم با هم بودن بابام همیشه زندان بود بخاطر مواد و من اصلا رنگ پدر ندیدم ما تو خونه پدر بزرگ م زندگی میکردیم پدر مادری و خرج مامان من و بابا بزرگم میداد همیشه از اون زمان یادم محتاج دست این و اون بودیم و میگفتن اگه فلانی نباشه از گشنگی میمیریم و معلوم ک با اون شرک ها چ بلاهایی سرمون اومد چقدر خفت و خاری فقط ترس و شرک بوی گند شرک تا همین العان با منه من خیلی زود ازدواج کردم میگفتن زن یکی بشو ک لا اقل نون بده دستت یعنی تو ک هیچی نیستی یکی باشه ی نونی بده دستت چقدر جهان دقیق عمل میکنه با پسر خاله مامان م ازدواج کردم اونم ب قولی نون خور دست خواهرش بود چقدر جالب از چاه در اومدم افتادم تو چاه من هیچی نمیدونستم از ازدواج فقط فرار کرده بودم دوسال عقد بودیم اگر ما با هم خوب بودیم خواهر شوهرم ب شوهرم پول نمیداد وقتی با هم دعوا میکردیم آنقدر ب شوهرم پول میداد ک نیاد سمت من ببین چقدر شرک ک فقط محتاج دست این و اون بودیم بخاطر چی بخاطر اینکه باور نداشتم میتونم خودم مولد باشم من تو زندگی م خیلی قوی بودم خیلی اصلا بیکله هر کاری میکردم میرفتم تو دل ترس هام کارهای بزرگ کردم اما باور ب پول ساختن اصلا نداشتم بعد از دوسال ک عقد بودیم ازدواج کردیم پنج سال مستجر بودیم تو مستجری خیلی بلاها سرم اومد خیلی تضاد ها رو سپری کردم اما چون پولی نداشتیم هیچ وقت فکر اینکه خونه دار بشم و نداشتم ته درونم انگار بخاطر اون تضاد ها فرکانس خواسته رو فرستاده بودم ک ی شب زن داییم گفت شما ک شوهرت ی خونه دارن برو اونجا من گفتم از اون جا خوشم نمیاد آخه ی خونه قدیمی ک دو تا اطاق داره سقف چوبی قدیمی ن لوله کشی گاز داره ن هیچی تو کجا توی رسالت تهران 120 متر زمین فقط دو تا اطاق قدیمی ک یکی از خواهر شوهر م زندگی میکنه پدر و مادر شوهرم فوت شدن و این ها هفت تا خواهر و یک برادر هستن این خونه هم همین طوری دست یکی شون بود ک از لحاظ مالی اصلا خوب نبود داشت زندگی میکرد خلاصه ک زندایی م گفت خوب برو بساز آقا این و گفت واقعا احساس کردم ی نوری تو درونم روشن شد هنوز ک هنوز اون نور و حس میکنم اون موقع هم اصلا از قانون نمیدونستم از فرداش بلند شدم ب شوهرم گفتم بیا بریم اونجا رو بسازیم واسه خودمون گفت نمیشه اون زمین سند نداره قدیمی قولنامه ای و کلا چون تو اون کوچه قولنامه داشتن میگف اجازه نمیدن یا مهری رو چطوری بگیم برو مگه میره گفتم حالا بریم بگیم ببینیم چی میشه و خونه ای ک این همه مشکل و دردسر داشت اصلا نمیدونم چطوری خدا همه چیز و درست کرد ک ما ساختیم ی خونه عالی ن پول داشتیم ن هیچی اصلا خود ب خود ساخته شد فقط من روی خدا حساب کرده بودم آنقدر خواستم قوی بود میگفتم شهرداری کی خدا درست میکنه خدا شاهده میرفتیم شهرداری ریس شهردار میگفت ما باید بیام جلو کارتو نو بگیرم ما کاری نداریم ما چشم مونو میبندیم برید بسازید خدای من آره وقتی قدرت ب خدا میدی این طوری میشه چند سال اون جا بودم چون همکف بود و ما فقط ی طبقه ساخته بودیم ب ی تضاد برخوردم دلم میخواست تو خونه آپارتمانی باشم ی روز عید رفتم خونه فامیل مون دیدم ی طبقه دوبلکس ساخته همون موقع دیدم گفتم منم میخوام میام بالای رو شروع میکنم ی دوبلکس ساختن و بعد از چند وقت شوهرم رفت خارج من خودم با ی پراید شروع کردم ب ساختن همه میگفتن این چ کاری شوهرش نیست بزار شوهرت بیاد بزار فلان بشه بیسار بشه اما من تا هدایت خدا اومد شروع کردم اصلا خیلی سریع عمل گرا هستم خدا رو شکر و بازم خدا واسم کولاک کرد کولاک ی خونه دوطبقه دوبلکس ک هر کسی میدید باورش نمیشد اوایل ک روی این و اون حساب میکردم نمیشد سختی میکشیدم داشتم نابود میشدم بعد ک حسابی چک و لگد خوردم بخاطر شرک هام بعد میافتادم زمین میگفتم خدایا نمیتونم خودت درست کن بعد خدا ی درهایی باز میکرد ک اصلا دیوانه میشدم تو تمام این مراحل فکر میکردم چون دارم سختی میکشم خدا دلش میسوزه واسم کار میکنه اتفاقا همین دیشب داشتم ب مراحل ش فکر میکردم فهمیدم بخاطر سختی نبود بخاطر شرک ها بود ک من اون سختی ها رو میکشیدم رو این و اون حساب میکردم بعد ک بیخیال و نا امید میشدم میسپاردم ب خدا درها باز میشد چقدر جالب و دقیق العان با شنیدن این فایل تازه دارم درک میکنم پاشنه آشیل من همون شرک
تقریبا نه سال مهاجرت کردم تو مهاجرت هم آنقدر چک و لگد خوردم ک خسته و درمانده شدم از خدا هدایت خواستم خدا مستقیم دست مو گزاشت تو دست استاد با استاد آشنا شدم و از اون موقع شروع کردم روی خودم کار کردن و انصافا با جون و دل کار کردم از شخصیت داغون العان ب ی حد نرمال خوب رسیدم ک از خودم رازی تا آخر عمر باید رو خودم کار کنم چون هیچ وقت کامل نمیشم و از خودم توقع ندارم کامل باشم بخاطر همین نمیگم عالی هستم ن باید خیلی رو خودم کار کنم از لحاظ مالی هیچ نتیجه ای نگرفتم تو وضعیتی ک العان دارم اینه ک 5 سال تو المان هستیم هنوز کارهای اقامتی مون درست نشده و هنوز از المان حقوق میگیریم دو بار جواب ردی گرفتیم با این فایل فهمیدم تمام اون تضادی هایی ک تو ایران داشتم همه شو با خودم آورده بودم با تغیر جا ما تغیر نکردیم همون آدم ها بودیم همون ک نون خور دست این و اون بودن فقط اسم شون عوض شده بود امروز فهمیدم با اون جواب ردی ها باعث میشد ک من بیام حسابی رو خودم کار کنم چون من خیلی شدیدا باورهای داغونی از لحاظ حرف مردم داشتم داغون خیلی بی اعتماد بنفس خیلی بیشخصیت بیادب و هر چیز بدی ک بگی بودم اما خوبی ماجرا این جا بود ک همون اوایل ک من با استاد آشنا شدم و استاد روانشناسی ثروت 3 رو گزاشت رو سایت من خریدم ب لطف خدا و از همون اول خدا من هدایت کرد ب شغلی ک دوستش داشتم ی شغلی ک ب من آزادی زمانی میداد ک تو جیبم باشه ی جای خاص نباشه چون آزادی واسه من خیلی مهم بود خدا من آدم داغون و هدایت کرد ب یوتوب 5 سال پیش من وارد شدم و توی این مدت با هر بار کار کردن من شخصیتم قوی شد رفتم تو دل ترس هام نظر دیگران تمرین جلو دوربین ک چقدر سخت بود چقدر آروم آروم تکامل مونو طی کردیم ک مهارت کسب کردیم و هی کارم و بهتر کردم اما ب محض ک ب درآمد رسید دوباره با ی تضاد همه چی بهم خورد چون من هنوز قوی نشده بودم ک بخام مستقل بشم چون من هنوز مشرک م چون هنوز وابسته ب اینم ک یکی بیاد ب ما پول بده واسه همینه ک هنوز اقامت نگرفتم چون این شرک از بچگی با من بوده ک بجای اینکه رو خدا حساب کنم رو دست خدا حساب میکنم بجای اینکه بیام ببینم ک خدا تو این مسیر 9 ساله چ درهایی واسمون باز کرد چه گرهایی بازه کرد تو هر کشوری ک میرفتیم وقتی رو خدا حساب میکردیم خدا عزت بهمون میزاشت نعمت هاشو از هر طریقی بهمون میداد اما یادم رفت اون موقع ک وسط دریا با ی قایق با هشتاد نفر آدم بودیم خدا نجات مون داد چقدر ما فراموشکاریم حالا قدرت میای میدی ب غیر خدا ک قدرت داره تو زندگیت دیشب فهمیدم چقدر مشرک م و این ذهن نمیتونستم ساکت کنم ک خودم میزدم تو سر خودم بخاطر این شرک ها تنها کاری ک خدا هدایتم کرد این بود ک رفتم تو یوتوب بخاطر اینکه قدرت خدا رو ببینم مستند فضا رو دیدم موشک های فضایی ک میرن تو فضا و چند ماه چند ماه زندگی میکنند مستند ریچارد برانسون ک با موشک ش رفت بود فضا دیدم ب خودم گفتم این همون قدرت خداست این همون قانون خداست ک همه چی قانون داره ک ما تونستیم تو کشور مجارستان ک ب کسی اقامت نمیدادن اقامت سه ساله بگیریم اما حالا همین ذهن یادش رفته ک اون خدایی ک تو مجارستان بهمون اقامت داد این جا هم میده ولی ی چیز خوب اینه ک این راهها و این مسیر ها همون طوفان ها بود تا من قوی بشم ب درک العان برسم ب این شخصیت قوی برسم ک با هر طوفانی نلرزم و این بوته ای ک چند سال کاشتم ب قول استاد تو روانشناسی 3 ی درخت تنومندی بشه ک با هر باد و طوفانی نلرزه و ب این اصل برسم ک این شرکت ک از بچگی با منه باید حسابی روش کار کنم چون با این شرک مثل یویو میمونه آدم چند روز بالا بعد چند روز پایین بعد خوشحال ک این سختی ها دارم ایمان مو نشون میدم اما امروز با این فایل تازه ی درک های دیگه کردم ک هر جا ترسی اومد اون جا همون شرک هست همون رو ی کسی غیر از خدا حساب کردن همون قدرت دادن ب غیر خدا اصلا نباید بزارم ب سختی بکشه همون حس ترس میاد درک کنم مسیرم اشتباه و صددرصد ب باور شرک و توحید برمیگرده قانون ثابت خدا رو درک کنم ک اصلا سختی قسمتی از مسیر نیست اون چک و لگد ک بیا ببین کجا پات رو ترمز بردار
این فایل دیگه تیر خلاص و زد برای من همون طور ک استاد تو فایل فقط روی خدا حساب کن میگه بعضی ها ک روی دورها کار میکنند و از ی جایی ب بعد رشد نمیکنند بخاطر شرکی ک تو درونشون هست العان چند روز هدایت شدم بهش و این فایل مهر تعید بود ک بیام این ترمز و بردارم با تمرکز لیزری تا درهای ثروت و نعمت ب روم باز بشه
استاد بینهایت ازتون سپاسگزارم شما معجزه ی زندگی من هستید
امروز یاد گرفتم از این فایل ارزشمند که ما باید اول دیدگاهمون رو درست کنیم نسبت به همه چیز خوب و مثبت فکر کنیم حتی میشه در بلاهای طبیعی هم اول به خوبیهاش توجه کنیم و دیدگاهمون رو خوب کنیم استاد من فکر میکردم شما مخالف کمک کردن به هم دیگه هستید ولی امروز دیدم که شما از دیدگاه کمک کردن درست و بجا هیچ مخالفتی نداریدمثل پیام حضرت علی (ع) که فرمودند ماهی رو آماده به کسی ندید ماهیگیری یادش بدید درست مثل شما که دارید با آموزش هاتون ماهیگیری و راه های درست زندگی کردن رو آموزش میدید از شما سپاسگزارم
دلسوزی کردن اصلا معنی نداره و درست نیست چون باعث ضعیف شدن انسان میشه و آدم رو تنبل میکنه دلسوزی
ما باید مسیر درست رو پیدا کنیم و از خدا طلب راهنمایی و هدایت کنیم و حتما هدایت های خدارو بفهمیم و عمل کنیم وقتی اول روی قوانین خدا فکر کنیم شکست نمی خوریم و هیچ تجربه بدی نخواهیم داشت
باید روی خودمون کارکنیم قبل از شکست خوردن
باید مسیر درست رو پیدا کنیم فکر کنیم روی ایمان توکل و توحیدمون کار کنیم تا از اول بهترین هارو تجربه کنیم
خدایا منو از خواب غفلت بیدار کن
خدایا کمکم کن تا زود زود متوجه هدایت ها و ضربه زدن های از روی محبتت بشم
خدایا کمکم کن بفهمم که چطوری پیغامهای مهمت رو بفهمم و درک کنم و عمل کنم
امروز به خودم قول دادم و تعهد دادم که خودم رو در شرایطی که کسی بخواد دلش برام بسوزه قرار ندم
اگه ما محکم و جسور باشیم و فقط توکلمون به خداوند کریم و رحیم و رحمان و… باشه نیاز به هیچ کس نخواهیم داشت
بادورود به استاد عباس منش عزیز وخانوم شایسته عزیز استاد خیلی از شما ممنونم بابت این فایلهای عالی که جهت آگاهی ما میزارین سپاسگزارم .
بلی من خودم اول قبل از اینکه با قوانین آشنا بشم خداوند رو همچون مادر فرض میکردم البته نه مانند مادر ولی با خودم فکر میکردم که خداوند هوای افراد ضعیف ومریض و… بیشتر از دیگربندگان ش داره ومن خورمو زمانی که مسایل و مشکلات مالی شدید داشتم میگفتم حتما خداوند به ناله ها وگریه های بندگانش بیشتر توجه میکند ومن هم اینطور رفتار میکردم میرفتم ساعتها در کوه ووبیابانگریه میکردم و التماس میکردم به خداوند ولی دریغ از یه گشایش کوچک و کم کم به قول شما استاد با خودم میگفتم این خدا چقدر ظالمانه رفتار میکند منو نمیبینه به حرفهای گوش نمیدهد وین گینه از خدا درست کردم توی خودم چیه همه میگفتن که عدالت خدا کجاست کدام عدالت واز این حرفها وکذشت تا من با قوانین آشنا شدم و بخصوص با شما استاد عزیز که با گوش کردن به فایلهای شما پفک. کردن در مورد خداوند ونحوه اداره عالم خیلی باخودمدکلنجار میرفتم که نه اینطور نیست چون من چندین سال در مورد خداوند چیزهای دیگه شنیده بودم ولی با منطق های شما استاد عزیز بالاخره واقعاً از ته دل قانع شدم وبا دقت کردن به قوانین وبرخورد خداوند به موضوعات به باور قوی رسیدم که عدالت خداوند هیچ نقصی ندارد این نقص ها از طرف من بود وخدارو شکر میکنم که به این مسیر زیبا هدایت شدم باتشکر از استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته وتمام دوستان .
درود بر استاد عزیزم و بانو شایسته عزیز و دوستان گل
آیا خداوند مانند یک مادر مهربان عمل میکند؟
نمیدونم از کجا شروع کنم خدایا خودت هدایتم کن چون این فایل پراز آگاهی هست اگر فقط همین فایل رو چندین بار گوش کنم و عمل کنم به آگاهیهای ک گفته شد کلا مسیر زندگیم عوض میشه
چقدر آدم میتونه قدرت و عظمت خداوند رو ببینه ک طوفانی با چ سرعتی میتونه همه چی رو خراب کنه اونجاست ک باید در مقابل چنین قدرتی پی ببره ک بی قدرت بودن و ناچیز بودن خودش رو در مقابل قدرت بی نهایت پروردگار بیینه و چقدر در مقابل خداوند ناتوانیم
اگر میخوام جزء قوی ها باشم و رشد و پیشرفت کنم باید هر روز وقت بزارم روی خودم و روی باورهام کارکنم چون خداوند به کسانی پاداش میده ک قوی باشن از لحاظ ذهنی و اگر ضعیف باشی و خودت رو پیش خدای خودت ضعیف نشون بدی چون خدا طبق قوانینش فرکانسی از تو میگیره ک هر روز ضعیف و ضعیف ترت میکنه چون خودت اینو میخوای و میبینی تو زندگیت ک فقر بیداد میکنه
وقتی خدا رو مثل انسان میبینم که اگه ناله و زاری کنیم خدا دلش به حالمون میسوزه و ی دری برامون باز میکنه ک خود شخص من قبلا خیلی خدا رو مثل ی مادر دلسوز میدیم ک ی موقع هایی بود با گریه کردن ازش میخواستم گره مشکلاتم رو باز کنه وقتی تونستم درک کنم ک خدا انسان نیست خدا ی انرژی هست ک شکل میگره و با فرکانسی های ک در هر لحظه میفرستم از همون جنس و اساسش میاد تو زندگیم و اگر ی اتفاقی میفته دیگه کمتر دنبال مقصر میگردم بلافاصله میخوام به کسی گیر بدم پیش خودم میگم چ افکاری داشتم ک چنین اتفاقی رو جذب کردم و باید بیشتر روی خودم کار کنم وقتی در مسیر درست باشم اتفاقات عالی میفته اگر ی اتفاقی به ظاهر بد بود باید بخودم بگم چون من تو مسیر درست هستم صد در صد این اتفاق بنفع من تمام میشه و نگاهم رو عوض کنم به اون اتفاقی ک افتاده و این بر میگرده به تمرین کردن و دارم خودم سعی میکنم ک اینکار رو درست انجام بدم
ی جاهایی بوده شرک داشتم و میدیدم ک هرروز دارم پسرفت میکنم و دنبال باورهایی میگشتم ک اصلاح کنم اما بعد از کنکاش در درون خودم و از خدا کمک و هدایت میخواستم ی نشونه بده و بهم الهام کرد ک شرک دارم ک کارم پیش نمیره وقتی اون قسمتی ک شرک رو پیدا میکنی و متوجه میشی و حذف میکنی به بزرگیش قسم 2 ساعت نشده اتفاقات بوم بوم میفته و میفهمی ک سدی بزرگی ساختی بودی از شرک ها در مقابل نعمت هایی ک خداوند پشت این سد بوده و تو اجازه نمیدادی ک جریان پیدا کنه تو زندگیت، فقط کافیه پیدا کنی اون شرک ها رو و بخودش متوکل بشی و روی خودش حساب کنی الان چند روزه صبح ها به محض اینکه بیدار میشم میرم عقل کل باورهای توحیدی رو میخونم ک خدا رو فراموش نکنم چون هر لحظه به یادتش باشم روزم فوق العاده هست و اتفاقات خوب رو تجربه میکنم چون هر چی خوردم از همین شرک هایی ک داشتم و دارم هنوز خدایا خودت پاک کن هر چ شرک دارم چون قبلا فقط میگفتم به خدا ایمان و توکل دارم اما رفتارم و عملم ی چیزی دیگه ایی میگفت و نتایج نمیومد و هنوز شرک ها هست و دارم سعی میکنم خودم رو اصلاح کنم با رفتار و کردارم نشون بدم ک به خداوند ایمان دارم کجاها معلوم میشه ک بخداوند ایمان و توکل دارم؟جاهایی ک شرایط ی کوچلو سخت میشه اونجا هست که آیا سربلند بیرون میای آیا میتونی ذهنت رو کنترل کنی به محض اینکار رو بکنی ی پله به خداوند نزدیک میشه و پاداش دریافت میکنی
استاد عزیزم و بانو شایسته عزیز ممنونم ازتون ک این فایل پر از آگاهی رو منتشر کردین و چقدر بهم کمک شد ک حواسم باشه روی مشتری حساب باز نکنم و حواسم باشه رو مدیر حساب نکنم حواسم باشه رو دیگران ک وعده میدن قول میدن حساب نکنم و فقط و فقط روی خودش حساب کنم
سلام به همه دوستان گلم در بهشت مجازی و استادان نازنینم در بهشت حقیقی
من دوست دارم داستان هدایت خودم رو به سمت استاد عباس منش و اتفاق های که از ایمان و شرک هام داشتم رو بگم
من الهه هستم 25ساله از کرمان از بچگی عاشق زندگی نامه پیامبر ها بودم از نماز خوندن فراری ولی یه دختر چادری و مذهبی که همش با احساس گناه بزرگ شد خلاصه من همیشه عاشق پیامبرا بودم مخصوصا حضرت ابراهیم اما تا زمانی که یه فیلم بود که عید قربان اونو پخش میکردن و ابراهیم زن و بچش رو در بیابان رها کردو من چون بچه بودم از شخصیتش متنفر شدم چون من بچه طلاقم و کلا با واژه پدر غریبه ام اون فیلم باعث شد بیشتر از همه پدر ها بدم بیادولی بازم در اعماق قلبم ابراهیم رو دوست داشتم و هنوزم دارم و من 17سالگی ازدواج کردم و همسرم همیشه دنبال استاد های موفقیت بود و من همیشه ازشون متنفر تا اینکه یکی از اساتید اسم استاد رو به عنوان کلاهبردار در فیلم های اموزشیشون بردن و همسرم کنجکاو شدن بدونن کین و متاسفانه از طریق غیر قانونی با محصول استاد که فکر کنم از ثروت ها بود اشنا شد و زمانی که همسرم وارد سایت استاد شدن و متوجه شدن استاد راضی نیست اومدن بهاش رو پرداخت کردن و من چون از اون اساتید بدم میومد فکر میکردم استادم مثل ایشونه و قضاوت میکردم مخصوصا گارد داشتم نسبت به انرژی بودن خداوند و چک و لقد ها خوردم از این شرک هام و باورهای گذشتم تا اینکه پارسال که حسابی کتک خورم ملس شده بود و با یک تضاد بدی از لحاظ روحی و روانی اونم با خانواده خودم خوردم که تا چند ماه فقط گیج بودم و همه رو مقصر میدونستم الا خودم رو و با شروع تضاد من چون دیگه هیج جا نمیرفتم گفتم بزار سرک بکشم ببینم حالا استاد عباس منش چی میگه و چکار میکنه و اولین فایل هایی که برام جذاب بودند سریال زندگی در بهشت بود اوایل فقط دیدن بود حالم رو خوب میکردن و فکرم از اون موضوع میومد بیرون کم کم شروع شد دیدگاه های انتخابی هر فایل رو میخوندم من حتی بلد نبودم کامنت نوشتن یعنی چی عقل کل کجاست نشونه من چی میگه اما به مرور زمان رفتم و کنجکاوی کردم همه جای سایت رو و روز های اول فقط دیدن سریال بود بعد کم کم شدن فایل های توحیدی و من گاردی که نسبت به اون اساتید داشتم رو خیلی کمتر نسبت به استاد داشتم ولی داشتم
من همراه همسرم تواین سال ها اونم در حدی که همسرم سریال سفر به دور امریکا نگاه میکرد و بعد من از کنار همسرم رد که میشدم یا خودش بهم میگفت بیا این فایل و نگاه کن سری از تاسف براش تکون میدادم که با اینا با دیدن زنای لخت میخواد زندگیشو تغییر بده وای الان خندم میگیره به این دیدگاهم و حق میدم که اونجور فکر کنم چون گمراه بودم خلاصه منی که از این دیدگاه و نگاه به استاد شدم شیفته و شیدای ایشون اگه ولم میکردی همش میخواستم تو سایت باشم و زمانی که معرفی دوره احساس لیاقت اومد من دیوانه شدم که به خدا من این دوره رو میخوام هرجور شده و من در اون زمان نه میدونستم باور چیه نه ترمز نه تضاد نه هیچی به خدا هیچی نمیدونستم فقط هدایتی روز به روز داشتم پیشرفت میکردم و ما تونستیم دوره احساس لیاقت رو بخریم وای چه دوره ای به خدا قسم روحم پرواز میکرد ما فکر کنم ابان خریدیم دوره رو تا خود عید نوروز من روی ابر ها بودم حالم خوب بود سپاسگذار بودم اما رسید به وقتی که ما مشرک شدیم ما عید رو به همه گفتیم که خونتون نمیاییم وچون ماه رمضون هم بود و دلم هم نمیومد که ارامشی که داشتم رو با رفتن به خونه دیگران به هم بزنم به همه با تبریک عید گفتیم که نمیاییم و ما فقط به خاطر اعراض نکردن و توجه کردن به حرف یکی از نزدیکان مون که فقط پیام داد و اعتراض خودش رو گفت ما نتونستیم اعراض کنیم و چک و لقد ها از شرک شروع شد ما به اون ادم قدرت دادیم از قضاوت شدن توسط دیگران ترسیدیم اینکه بقیه چی میگن و شروع شد بازی جوری ضربه خوردم جوری خوردم زمین که فقط خدا به دادم رسید بلندم کرد من پس کله ای هم نخوردم من سقوط ازاد کردم اونم به دستان خودم و شروع شد پسر عزیزم بیمار شد اونم دونه ای در گردنش شرک بعدی قدرت دادن به دکتر که حتما اینا کاری میکنن ولی همه تشخیص اشتباه میدادن ایمان تازه جوانه زدم داشت نابود میشد انگار راه رو گم کردم و از گمراهان شدم کارم شد گریه و گریه دیگه یک کلمه از حرف های استاد تو ذهنم نبود گذشت و گذشت هدایت ها اومد دکتر بهش چرک خوشکن داد گفت دونه از تو کوچولو میشه و بعد رفع میشه همسر من که اصلا کاری به خوردن دارو های بچه وقتی مریض میشد نداشت خدا مامورش کرد سر ساعت اگه نصف شبم بود بیدار میشد بچرم بیدار میکرد داروش رو سر موقع همون قدر سی سی بهش میداد گذشت و گذشت دیدیم به جای اینکه دونه از تو خشک بشه داره هی بزرگ تر و متورم تر میشه دکتر قبل اینا گفته بود اگه خوب نشه باید بستری بشه بچه. منکه دیگه خودمو باختم اما همسرم واقعا ازش سپاسگذارم که کنترل میکرد ذهنش رو و منو هم اروم میکرد وای از نجواهای شیطان که دور از جون بچم تا دم مرگش هم منو میبرد و رسید و رسید تا روز هفتم خوردن دارو ها و ما روز هشتم یا نهم باید بچه رو میبردیم بستری بشه وضعیت خیلی بدی بود ولی من حال بدم رو تا همونجا ادامه دادم و خسته شده بودم از تمام گریه هام و حال بدم رو داشتم به بچم هم منتقل میکردم و اونم داشت افسرده میشد که چی شده حالا فک کنم روز ششم بود به خودم اومدم یا هفتم ولی اومدم گفتم گور بابای همه چی یه آهنگ بندری گذاشتم و شروع کردم به حال خودم و بچم رو خوب کردن و جلسه دوم احساس لیاقت رو با دقت گوش دادن و کم کم حس خوبه پایدار شد انگار خیالم راحت بود که همه چی حل میشه من بااینکه حالم خیلی بد بود ولی اون امیده هم بود و نیاز داشتم به تلنگر که پایدارش کنم روز هفتم با احساس عالی شروع شد بعد از ظهر بود هوا عالی بود و کمی سرد و من پنجره اشپز خونه رو تا هوا گرم نمیشد بازش نمیکردم تا اینکه عرفان اومد و گیر داد که میخوام برم بالا اون موقع هم حرف نمیزد و فقط اشاره میکرد منم گذاشتمش روی اپن و پنجره رو باز کردم دقیق یادمه حسی بهم گفت لبه های پنجره رو گرد گیری کن منم با حس سپاسگذاری تمام کار هارو انجام میدادم و نگاهم به اسمون و غروب افتابو ابرهای نارنجی که کبوتر ها داشتن همون قسمت پرواز میکردن اصلا یه صحنه رویایی بود بعد من کلا حواسم به این منظره بود و قلبم به تپش افتاده بود از سپاسگذاری هایی که از دیدن این صحنه ها میکردم بعد یکدفعه دیدم پسرم سرشو برگردوند لب تیزی پنجره و دونه ترکید چرک بود که میومد بیرون اصلا شکه شدم کاری که قرار بود با عمل دکترا انجام بدن با یک کار ساده توسط خداوند که خالق اون دکتر است به راحت ترین شکل ممکن دونه تخلیه شد و ایمانم به خداوندبیشتر شد اما آدمه و فراموش کار دوماه بعدش بازم تضاده دیگه و بازم شرک کوتاه مدت و حساب کردن روی ادما و دکتر اما خدارو صد هزار مرتبه شکر علت تمام این بیماری ها رو متوجه شدیم و اونم دندون عرفان بود و قرار بود بکشمیش اما نشانه ها اومد وقتش نیست چون اون زمان فقط باید میکشیدمش راهی جز این نبود اما من استقامت کردم سه ماه و بچم رو از خوردن تمام شیرینی جات ها و مخصوصا کاکائو به لطف خداوند پرهیز دادم و این ماهی نشانه ها اومد که وقتشه درست کنی ریشه رو ریشه این بیماری رو و اونم دندون بود که ترس داشتم اما ایمان هم داشتم ولی از خداوند سوال پرسیدم چرا اون موقع نذاشتی بکشمش میدونی چی گفت گفت اوضاع فرق کرده و شرایط عوض شده تو نمیتونی بچت رو به زور تغییر بدی استاد راست میگفت من داشتم زور میزدم که عرفان شیرینی جات نخوره اونم بچه 4ساله که از وقتی چشم باز کرد فقط این تنقلات دورش بود و من داشتم به زور یه بچه 4سالع رو متقاعد میکردم که نخور و از این بابت خیلی اذیت شدیم هردو ولی گذشت و منم پا روی ترسم گذاشتم و رفتیم دکترش یه خانمی بود که گفت عکس بگیرید و گرفتیم بعد اومد برق اون چراغ بالا رو روشن کرد عرفانم نشست روی صندلی اومد شروع کنه که سوزن رو آماده کنه و دندون رو بکشه متوقف شد دوباره عکس و نگاه کرد و رفت بیرون بعد اومد گفت هر چی فکر میکنم میشه دندون رو نگه داشت و با عصب کشی و روکش درست میشه و هی ما اصرار که دکتر من خسته شدم بکش بره اما انگار اونم مامور بود که نکشه منم واقعا اعتماد کرده بودم به نشانه ها و تسلیم شدم و مارو معرفی کرد به یک دکتر دیگه که مرد بودن وچه انسان شریف و درستکاری بودن و چقدر با بچه ها خوب رفتار میکردن و با صبر و حوصله چون تمام ترس من این بود بچه رو بیهوش کنن و بعد درست کنن اما خدا کارش درسته منو ارجاع داد به دکتری که حوصله و صبر داشت و دندون تمیز با روکش خوشگل نقره ای تحویلمون داد که خدارو صد هزار مرتبه شکر هم بچه راحت شد هم ما
اینم داستان من از هدایت و حمایت های خداوند
درس های من در مورد این موضوعات اینه ماییم که خرابیم خدا کارش درسته ماییم که با شرک هامون با اعتماد نکردن بهش زندگی رو برای خودمون جهنم میکنیم و الان هم درحال حاضر نشانه ها اومده که فقط تمرکز کنم روی ثروت 3در صورتی که من نمیدونستم در چه موردی استاد اونجا صحبت میکنن و زمانی رسیدم به جلسه دوم و مبحث هدایت دیوانه شدم از همزمانی های خداوند عاشق خدامم که هوامو داره
یادم میادخانوادم دردوران کودکیم همش از این صحبت میکردن که خداوند این سختی ها رو آورده (بی پولی وفقرمالی) که ماسختی بکشیم واینها همش امتحانه ومابایددرستکارباشیم یعنی بااین نداری هابسوزیم وبسازیم ولی دزدی ایناوراه خلاف نریم
که الان میفهمم که همش دراشتباه بودیم و به جای اینکه مسیررشد رو پیداکنیم بااین حرفاخودمونو قول میزدیم وبااین کارا هم خودمونو ازنعمت هامحروم میکردیم چون که میگفتیم نداری وفقریه امتحانه الهیه وهم خدا رو یه موجود بی رحم میدیدیم که چرابه بقیه داده به مانداده
درکل بااین آگاهی ها که جلومیرم دقیقا مثل اینه که شبیه حضرت ابراهیم افتادم به جون بت ها
بت ها یعنی همون باورهای شیطانی که منو ازنعمت های الهی دور کرده
باعث شده که چیزهای بد ونداری درذهنم اسم امتحان الهی اسم ببنده
برای رشدخودم گام برمیدارم ومیدونم که من قوی بشم دیگه این مسائل که بقیه ازش فراری هستن منو رشدم میده وباعث موفقیتم میشه
حمله میکنم به بت های افکارم وازخداوند کمک میخوام
سپاسگذارخداوندم من رو هدایت کرد به این آگاهی ها تا ازخواب غفلت ونادانی بیرون بیام
استادعزیز ممنون که این آگاهی ها رو برامون اشتراک گذاشتی
سلام و صد سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته نازنینم و همه خانواده عزیزم،
استاد عزیزم، چی بگم ، مگه میشه ننویسم این همه رشد و پیشرفتم را که از زمانی که شرک ورزیدن را کنار گذاشتم ، گرفتم
میدونی استاد من خیلی نتیجه گرفتم تو زندگیم
زندگیم همش عشق و حال و لذته
به خدا همه چی عالی پیش میره برام
سوال برام پیش اومد ، از کی اینقدر همه چی اتفاقات برام خوب پیش میره، چی شد که زندگیم رو به پیشرفت داره
امروز که فکر کردم به حرفهاتون، تمام نتایج من از کنار گذاشتن شرک میاد
،،،از کجا بگم براتون
از اون روزی بگم که مریم قوی و شجاع خونه پدری شده بود، کلفت خونه شوهر ، اخه طبق قانون های اسلام دروازه بهشت برای مورد من از رضایت شوهرم می اومد، ( این باورم بود ) و من مشرک همه کاری، همه کاری میکردم تا این آقای شوهر را راضی کنم، ولی هیچ وقت، هیچ وقت راضی شد که بدتر و بدتر هم میشد ، ( البته که شرک من باعث اون رفتارهاش بود) خلاصه توسری و چک و لگدهای خدا روز به روز بیشتر میشد ، اون قدر زیاد شد تا
یه روزی یه اتفاقی منو به خودم آورد، روزی که اون آدمهایی که بهشون دلم را خوش کرده بودم ، تنهام گذاشت و اصلا براشون مهم نبود شرایط من،
خلاصه شرک را گذاشتم کنار
روی خودم کار کردم و کار کردم و خودم را در لحظات خوب نگه میداشتم ، از قوانین هم هیچی نمیدونستم
ولی خدا هدایتم کرد ، چقدر کنترل ذهن برام سخت بود، ولی از پسش براومدم و به خودم افتخار میکنم، الان دارن حالشو میبرم
خلاصه که حال و احوالم بهتر شد و هدایت شدم به مهاجرت
من در ایران یه زندگی مرفه، در پول غرق بودم ، خونه، ماشین، باغ، زمین ، پول ، مسافرت، وسایل نو و بهترین کیفیت و مارکهای آلمانی و خارجی
ولی من چشم هام را روی همه بستم و گفتم میرم، به خدا اصلا نمیدونستم مهاجرت چیه
ویزا چیه، یعنی صفر صفر بودم
ولی برای داشتن آزادی مهاجرت کردم ، انگار توی قفس بودم ، دلم میخاست پرواز کنم
وقتی شرک را گذاشتم کنار ، تمام کارهای مهاجرت را دستان خداوند کرد، پول را داد، سفارت رفت و همه ی کارها را خدا کرد، فقط شش ماه طول کشید از روزی که خواسته مهاجرت داشتم تا روزی که مهاجرت کردم به بهترین کشور دنیا
اومدم آلمان و چقدر راضی هستم
توی آلمان نه زبان بلد بودم ، نه فرهنگشان را و هیچی ، به خدا پول به اندازه یک ماه هم نداشتیم ،
توی آلمان دستان خداوند اون قدر زیاد بود و هست که اگر من 24 ساعت سپاسگزاری کنم، کم کردم
شرک من به همسرم در آلمان همچنان ادامه داشت بهتر شدم ولی
یه روزی خدا کلمه به کلمه بهم میگفت ، چکار کن، هل میداد منو، تشویق میکرد منو، آفرین میگفت از عمل کردنم،
من هم عمل میکردم ،
از اون روزی که من با استاد آشنا شدم ، در لحظه هدایتها را عمل میکنم، هر چی باشه ، حتی اگه با عقل جور در نیاد
و اینه نتایج زندگیم
اون قدر حالم خوبه که حد نداره، همسرم عاشق منه، هر کاری میکنه تا من راضی باشم ،
ولی من خوب میدونم که سپاسگزار خدایی باشم که اون را دوباره برگردوند به زندگیم
من نمیدونم تا کی پیشم می مونه، ولی اگه همین لحظه، بخاد بره ، هیچ مشکلی ندارم با این قضیه،
به خدا هیچ مشکلی ندارم
من خوب میدونم شرک چکار میکنه باهام، من دوستش دارم با تمام وجودم هم دوستش دارم ، ولی اصلا وابسته نیستم بهش
استاد نمونه زیاد دارم تو زندگیم که توحیدی عمل کردم و نتایج عالی گرفتم و میگیرم
استاد جانم ، شما خوب میدونید که مهاجرت اونم به یه کشوری که اصلا زبان را بلد نیستی، نه فرهنگش ، نه آدمهاش ، هیچی
ولی من خدایم را با خودم آلمان آوردم و همه چی اونقدر باب میل من پیش رفت و میره که حد نداره
من با کنار گذاشتن شرک به خیلی نتایج رسیدم، یه چندتاشو می نویسم:
یه رابطه عاشقانه دارم
بچه هام توی مدرسه خصوصی درس میخونن
یه زندگی مرفه را دارم
بچه هام کلاس پیانو ، ورزش میرن
مرتب کادو برام میاد
زمانم، انرژی ام، تمرکزم مال خودمه و خرج هیچ کسی نمیکنم ، چون سرمایه هام هستن
همش در حال سفر هستم و لذت و عشق و کیف و حال
گواهینامه آلمانی گرفتم
ماشین خریدم
مدرک آلمانی را B1/B2/C1 را گرفتم
توی یه خونه بزرگ 120 متری در بهترین جای شهرم اجاره کردم ،
دستان خداوند از همه جا میباره برام
وارد حوزه علایقم هستم
توی خونه مشغول اون کاری هستم که عشقم ، کارم، زندگیم همه چیم است
درآمدم از روز اولی که با استاد آشنا شدم 20 برابر شده
سلامتی کامل دارم به لطف دوره سلامتی
تمام دوره های استاد را به راحتی ، با عشق خریدم
و
و
و
به خدا هر چی دارم از روزی اومد تو زندگیم که شرک را کنار گذاشتم، و توحیدی عمل کردم
اون موقعی که من قوانین را نمیدونستم که البته توسط استاد عباس منش عزیزم یاد گرفتم قوانین را
من گریه ها کردم، من التماس ها کردم به خدا، نذرها کردم ، ولی خدا هیچ مادر مهربانی که نبود تازه کتکم هم میزد
خیلی هم کتک میزد، تحقیر و توهین و فحش و هزاران بلای دیگه هم سرم آورد
ولی
وقتی ضعف های ایمانی ام را برطرف کردم، با ایمان شدم، توکل کردم، حرکت کردم، ایمان خودم را نشان دادم، درعین ترسیدن عمل کردم، قربانی ها کردم، وابستگی ها را کنار گذاشتم، روی ارزشمندی ام کار کردم، توانای هایم را شناختم و روز به روز بیشترشان کردم، هر روز دنبال رشد و پیشرفت و ترقی هستم ، حرف مردم برام بی اهمیت شد، کنترل ذهن داشتم،
وقتی من تغییر کردم، خدایم هم رفتارش تغییر کرد ، اون قدر کمکم میکنه ، هوامو داره، عشق بهم میده، پول میده، آرامش میده، قدردانی میده، سلامتی میده، نعمت و برکت میده
من بازی را بلد شدم ، دیگه نمیزارم توی محدودیت باشم ، همش باید لذت ببرم و کیف کنم و عشق و حال کنم ، دیگه همیشه هواسم جمع است و
24/7بیست و چهار ساعته ، هفت روزه هفته ، همیشه
حال خوب دارم چون خدایی دارم که تمام قدرتش را بهم داده و من را خالق کرده تا خلق کنم زندگیم را
از این فرصتی که خدا بهم داده ، تا لحظه مرگ استفاده میکنم و هم خودم را گسترش میدم و هم دنیای اطرافم را و کل جهان هستی را
تصمیم گرفتم که کاری کنم که از خودم راضی باشم ، هر روزم را بهشت میکنم و موقع مرگ به خودم بگم
استاد در کودکی پدر خود را از دست دادم، هرگز دوست نداشتم کسی به من احساس ترحم کند با همان دنیای پاک کودکی ام جسور بودم، انگار آن روزها احساس لیاقت در من پر رنگ تر بود، حتی دوست نداشتم کسی دست نوازش به سر من بکشد.
زمانی که به 20 سال پیش خود می نگرم (الان 34 سال دارم) و خود را در بازه طولانی مدت می نگرم، هرگز در طوفان های زندگی ام تسلیم نشده ام، یعنی منتظر دل سوزی رب الارباب، رفیق مشفق، هدایتگر و حمایتگر خود نبوده ام، من از شما یاد گرفته ام در طوفان های به ظاهر سخت بگویم حالا باید چه کنم و در بسیاری اوقات باید کاری نکنم و این روزها برای من کاری نکردن سخت تر از کاری یا بهتر است بگویم هر کاری کردن است.
استاد 6 سال پیش در آستانه مهاجرت تحصیلی و چمدان به دست به عنوان شاگرد اول دانشگاه مادر شدم، به ولله قسم یک روز هم از پا ننشستم، به ظاهر دوستانم قصه مرا تمام شده می دانستند، اما من در درونم خودم را یک شیر زن می دیدم، چون معتقدم شیرها همیشه به بازی بر می گردند، برای آنها بازنشستگی بی معنی و مفهوم است.
من همواره دوست داشته ام برای خودم مسیری جدید بسازم، اهداف بلند مدت هرگز در وجود من تغییر پیدا نکرده، اما با کار کردن در طی سالیان با شما منعطف تر شدم، دوست ندارم ثابت باشم، جاری ام، با جریان همیشگی زندگی ام حرکت می کنم، استاد از صبح که بیدار می شوم تا پاسی از شب پشت لپ تابم هستم، برای کارم می نویسم و در دفترم و در نگاره هایم احساس می کنم که برای آیندگان میراثی جاودانه در خصوص فیلد مورد علاقه ام ثبت می کنم، آخر اعتقاد دارم در دنیا دیوانه ها تعداد کمی دارند، دیوانه هایی همچو من و با عرض پوزش شما استاد جسورم، بگذارید کمی بیشتر توضیح دهم، آخر کجای دنیا پیدا می شود، دو باب خانه با تمام وسایل را رها کنی و با دو سه چمدان مهاجرت کنی و با دست لباس بشویی و خوشحال باشی، استاد من پریدم وسط دریای خروشان، می دانید چرا چون الگوی من شمایید، دیوانه ایم، آری، اینجا قمارخانه است و ما در قمار عشق، ایمان، توکل باخته ایم، این بازندگی را دوست دارم، از آن دسته بازندگی هایی است که برای کم کسی پیش می آید.
استاد آخرین خاطره ام را می گویم و از شما تاثیر گذار ترین استاد زندگی ام خداحافظی می کنم.
25 روز پیش در پرواز بودم، از مقصد دبی به کیش، هیچ کسی از پروازمان خبر نداشت، این راز میان من و معشوقه ام رب الارباب پنهان بود و امر، امر او بود، روزه سکوت، اما در این میان چرخ های هواپیما باز نشد، پرواز نیم ساعت بر فراز آسمان چرخید، با صدای داد و فریاد دختری در هواپیما چشمانم را گشودم، دروغ چرا، کمی ترسیدم، اما در لحظه شروع کردم
خدایا شکرت در کنار همسرم و فرزندم هستم اگر قرار باشد داستان زندگی مان اینجا تمام شود باهم هستیم
خدایا شکرت قبل از مرگ طعم اولین سوشی زندگی ام را در رستوران رو به روی برج خلیفه چشیدم
خدایا شکرت مهاجرت هم کردم و دیگر امارات آی دی و کارت بانکی دارم.
اگر چه دوست ندارم الان داستان زندگی ام بر فراز آبهای خلیج فارس به پایان برسد
و تو خود می دانی شنا هم خوب بلد نیستم ولی …
اینها تمام گفت و گوهای من با قلبم و بهترین و قدرتمند ترین مربی جهانیان بود
اما ما
بعد از اندکی زمان فرود آمدیم
او به من فرصتی دیگر داد
بهتر است بگویم بخشید چون بخشندگی شغل اوست
و چشمک زد
خوشم میاد ازت دختر
حتی لحظه مرگم کم نمیاری
منم میگویم مگر می شود شریکی همچو تو در قلبم باشد و کم بیاورم
تو برایم همچو نفس کشیدنی
و لحظه مرگ من لحظه ای است که نتوانم از پس نجواهای ذهنم بربیام و تو را فراموش کنم
و دیگر بار از من می پرسی
ایمان ابراهیم می خواهی
می گویم بلی سرورم
ولی او می گوید بچه جان چقدر به من اعتماد داری آیا آنقدر اعتماد داری چاقو را برداری و بگذاری سر اسماعیلت
و من شرمسار می شوم از ترس هایم از اما و اگر و یا شاید هایم
از هدایت های بی پاسخی که تنها خدا می داند اگر سخن عقل دور اندیش را گوش نداده بودم و به حرف خدای ابراهیم عمل کرده بودم الان در کدامین قسمت از سرزمین های ناشناخته داستان زندگی ام بودم.
خداوند، علنی گفتن سخنان آزاردهنده را دوست ندارد. البته کسی که ظلم دیده است، (میتواند برای احقاق حقش، ظلم ظالم را آشکار کند). خداوند همواره بسیار شنوا و داناست.
نساء – 148
به نام یزدان پاک
سلام به استاد عزیزم به مریم جان عزیز و دوستان عزیزم
خداوند را هزاران مرتبه سپاسگزارم بابت این روز های عالی و این فایل عالی الهی شکرت
استاد می خواهم درباره الگو که همین چند وخت برای من رخ داد بنویسم
من می خواستم با یک فرد وارد رابطه شوم و از مسیر قانون هم دور شده بودم این موضوع برمیگرده به دوماه پیش و خییلی نشانه زیاد آمد که دوباره به مسیر بیایم و هر چی نشانه می آمد من نادیده می گرفتم و به این رابطه خییلی وابسته شده بودم
این در حالی بود که من اصلا فرد را ندیده بودم و فقط تعریف هایش را از زبان بقیه شنیده بودم و بعد بدون این که با دختره صحبت کنم به مادر و پدرم گفتم برند خواستگاری و و مادرم پدرم وختی رفتن پدر و مادر دختره قبول کردن ولی خودی دختر رضایت نداشت و با من حرف زد وختی با دختر حرف زدم دیدم و دختره گفت من اصلا نمی خواهم ازدواج کنم و اصلا به فکر من هم نباش
و همانجا متوجه شدم که بیایم در روابط بالای خودم کار کنم و من دوباره نادیده گرفتم این موضوع را و بعد چند وخت دوباره به یکی دگه از دختر درخواست دادم با و آن هم رد کرد و وختی این بار برای من این الگو تکرار شد نشستم و با تعهد دوره عشق و مودت را تهیه کردم و حالا هر شب بالای این دوره رویایی کار میکنم و بعد دیدم چقدر نگاه من نگاه ناجالب به این موضوعات بوده و حالا این دید عشق و مودت به من خییلی کمک کرده و انشالله بهبود هم پیدا می کنم به قول شما وختی شما روی خودتان کار می کنید فرد مورد نظر شما خود بخود بدون این که شما کاری انجام بدید وارد زندگی تان می شود
و قطعا که مهمترین رابطه رابطه با منبع و خودمان هست
سلام میکنم به استاد عزیزم،خانم شایسته عزیزم
سلام میکنم به دوستان هم فرکانسی خودم
چقدر این فایل آموزشی فوق العاده است همیشه خداوند رو شکر میکنم که هدایت شدم به این سایت و این فایل های آموزشی فوق العاده
من نکات ارزشمندی رو که از این فایل درک کردم براتون مینویسم:
*هر اتفاقی مثل آمدن طوفان،زلزله و…درون آن موهبت و خیر است.پلنی است برای تعادل در جهان هستی.
*چقدر این دیدگاه زیباست که اتفاق های طبیعی مثل آمدن طوفان باعث میشه ویژگی های مثبت،حس همدلی و کمک در انسانها بیدار بشه.
*پشت هر اتفاق طبیعی کلی بهبود و پیشرفت هست.چه در مدیریت چه در برنامه ریزی و پیش بینی هایی که باید انجام بشه.چقدر پیشرفت در ساخت و ساز ها اتفاق می افته خانه هایی که باید خراب بشن از بین میرن تا خانه های محکم تر و ایمن تر ساخته بشن.
*با دیدن این طوفان ها میفهمیم که چقدر در مقابل خداوند و عظمت اش ناچیز و ناتوانیم.کلیپ هایی که دوربین از زمین فاصله می گیره و به سوی بی نهایت ستاره و کهکشان میره را نگاه کنید.ببینید دوربین وقتی از منطقه ای از زمین ارتفاع میگیره تمام ساختمان ها،ماشین های در حال تردد،انسانها،درختان و…به صورت نقطه ای کوچک دیده میشن بعد دوربین اینقدر دور میشه که کره زمین کوچیک دیده میشه و بعد میرسه به منظومه شمسی و از کهکشان راه شیری خارج میشه و میرسه به فضای بی نهایت با کلی ستاره و کهکشان.آن موقع است که می بینیم خدا قدرت و عظمت اش را نمیشه به کلمات توصیف کرد هرچقدر هم تلسکوپ جیمز وب بخشی از این عظمت را کشف کنه و به ما نشان بده هنوز هم کمه.
*جهان هستی به سوی پیشرفت حرکت می کنه و هرچیزی که ضعیفه را از بین میبره تا پیشرفت کنه.طبیعت طرفدار ضعفا نیست قوی هارا نگه میداره.همه انسانها،حیوانات،گیاهان و…طبق قوانین اگر قوی باشن به این پیشرفت کمک میکنند.اگر هم ضعیف باشند از بین میروند.پیشرفتی که در دنیای امروز می بینیم حاصل این روند تکامل است.این یک پاکسازی است برای بهبود.برای مثال آمدن طوفان خانه های ضعیف را از بین میره تا خانه های محکم تر ساخته بشن.
*خداوند یک مادر مهربان و دلسوزی نیست که بتوانیم با عجز و گریه حمایت او را جلب کنیم و وقتی حمایتی اتفاق نیوفتاد فکر کنیم خداوند چقدر ظالمه.خداوند را اشتباه فهمیدیدم و شناختیم درک ما ناقصه.چقدر تفاوت هست بین انسانها و حیوانات.چقدر دیدیم حیوانات به بچه های ضعیف توجهی ندارند حتی میگذارند اون بچه از بین بره و بچه های سالم را حمایت می کنند.
*فکر نکنیم اگر با ضعف و بدبختی و بیچارگی از این دنیا بریم اخرت خوبی خواهیم داشت.چقدر من این دیدگاه رو از خانواده و نزدیکانم شنیدم وقتی کسی از دنیا میره میگن((همون بهتر که رفت از این دنیا راحت شد،خلاص شد))در صورتیکه میتوانست قوی بشه،میتوانست با ایمان و توکل به خداوند حرکت کنه و پیشرفت کنه.همیشه به این جمله فکر میکنم((زمین خداوند پهناور بود چرا حرکت نکردی؟چرا موندی و مهاجرت نکردی؟))
*من این نگاه غلطو داشتم که اگر کلی سختی تو زندگیم داشتم پس الان وقتشه خدا دری برایم باز کنه.اگر هم اتفاق خوبی برایم می افتاد فکر میکردم خدا دلسوز بنده هاشه درصورتیکه خداوند با احساسات کار نمیکنه اتفاق خوب یا اتفاق بد به خاطر عملکرد،باورها و فرکانس من بوده.بیشتر این سختی ها به خاطر این بود که خداوند را فراموش کرده بودم.ایمان نداشتم.هرکسی هر نظری راجب من داشت اهمیت میدادم.در مورد مبحث سلامتی به دکتر ها قدرت میدادم و میترسیدم.اگر هم به تازگی اتفاق خوبی برایم افتاد به این خاطر بود که دیگه سخت نگرفتم با احساس خوب پیش رفتم.آسون گرفتم و باور کردم که آسون پیش میره.خداوند خودش میگه هر پاداش یا مصیبتی که به شما میرسه به خاطر آنچیزی است که از پیش فرستاده بودید.
*بهترین راه درک قوانین خداوند بررسی پترن ها و الگوهای تکرار شونده است.هر موقع یه باور مخربی داشتیم نتایج آن مطابق آن باور خواهد بود.قوانین جهان هستی را از نتایجی که گرفتیم درک کنیم و ادامه مسیر را با توجه به قوانین طی کنیم.
*تا به الان این دیدگاه را بارها شنیدم برای اینکه چیزی را یاد بگیری یا وارد حرفه ای بشوی باید دود چراغ بخوری،شکست بخوری یا اشتباه کنی تا موفق بشی. درصورتیکه نیازی نیست حتما رابطه عاطفی افتضاح را تجربه کنیم تا به یک رابطه عاطفی خوب برسیم نیازی نیست حتما ورشکست بشیم اگر از همون اول مسیر درست رو طی کنیم و طبق قوانین عمل کنیم نتایج بهتر و بهتر میشه.
*وقتی موفقیت هایت را به شکست هایی که خوردی ربط میدی هدایت میشی به مسیر هایی که با شکست و زجر موفق بشی.
*چرا عوامل بیرونی باعث بشن که مجبور بشیم حرکت کنیم وقتی میتونیم از همان اول روی خودمون و باورهامون کار کنیم.
*خداوند همواره نشانه میده (بنده من بیدار شو)او این جمله را با اتفاقات و همزمانی ها تکرار می کند همچنان اگر توجهی به این نشانه نکنیم آن موقع جمله(بنده من بیدار شو)سنگین تر، تکان دهنده تر ، ضربه ها بیشتر میشود یا مجبور میشیم بیدار بشیم یا اینکه می میریم.چقدر خوبه اگر این جمله را زودتر بشنویم و زودتر از مسیر نادرست خارج شویم.
سپاسگزارم از توجه شما
استاد،خانم شایسته،دوستان خوبم خیلی دوستتون دارم
سلام ب استاد عزیزم و مریم جان و تمام دوستان همفرکانسی
این فایل پاشنه آشیل منه چون از زمان بچگی ب یاد دارم ک چقدر شرک داشتن همه ی خانوادم مخصوصا خانواده ما مامان من وقتی ما کوچیک بودیم از بابام جدا شد بخاطر اعتیاد پدرم البته ک وقتی هم با هم بودن بابام همیشه زندان بود بخاطر مواد و من اصلا رنگ پدر ندیدم ما تو خونه پدر بزرگ م زندگی میکردیم پدر مادری و خرج مامان من و بابا بزرگم میداد همیشه از اون زمان یادم محتاج دست این و اون بودیم و میگفتن اگه فلانی نباشه از گشنگی میمیریم و معلوم ک با اون شرک ها چ بلاهایی سرمون اومد چقدر خفت و خاری فقط ترس و شرک بوی گند شرک تا همین العان با منه من خیلی زود ازدواج کردم میگفتن زن یکی بشو ک لا اقل نون بده دستت یعنی تو ک هیچی نیستی یکی باشه ی نونی بده دستت چقدر جهان دقیق عمل میکنه با پسر خاله مامان م ازدواج کردم اونم ب قولی نون خور دست خواهرش بود چقدر جالب از چاه در اومدم افتادم تو چاه من هیچی نمیدونستم از ازدواج فقط فرار کرده بودم دوسال عقد بودیم اگر ما با هم خوب بودیم خواهر شوهرم ب شوهرم پول نمیداد وقتی با هم دعوا میکردیم آنقدر ب شوهرم پول میداد ک نیاد سمت من ببین چقدر شرک ک فقط محتاج دست این و اون بودیم بخاطر چی بخاطر اینکه باور نداشتم میتونم خودم مولد باشم من تو زندگی م خیلی قوی بودم خیلی اصلا بیکله هر کاری میکردم میرفتم تو دل ترس هام کارهای بزرگ کردم اما باور ب پول ساختن اصلا نداشتم بعد از دوسال ک عقد بودیم ازدواج کردیم پنج سال مستجر بودیم تو مستجری خیلی بلاها سرم اومد خیلی تضاد ها رو سپری کردم اما چون پولی نداشتیم هیچ وقت فکر اینکه خونه دار بشم و نداشتم ته درونم انگار بخاطر اون تضاد ها فرکانس خواسته رو فرستاده بودم ک ی شب زن داییم گفت شما ک شوهرت ی خونه دارن برو اونجا من گفتم از اون جا خوشم نمیاد آخه ی خونه قدیمی ک دو تا اطاق داره سقف چوبی قدیمی ن لوله کشی گاز داره ن هیچی تو کجا توی رسالت تهران 120 متر زمین فقط دو تا اطاق قدیمی ک یکی از خواهر شوهر م زندگی میکنه پدر و مادر شوهرم فوت شدن و این ها هفت تا خواهر و یک برادر هستن این خونه هم همین طوری دست یکی شون بود ک از لحاظ مالی اصلا خوب نبود داشت زندگی میکرد خلاصه ک زندایی م گفت خوب برو بساز آقا این و گفت واقعا احساس کردم ی نوری تو درونم روشن شد هنوز ک هنوز اون نور و حس میکنم اون موقع هم اصلا از قانون نمیدونستم از فرداش بلند شدم ب شوهرم گفتم بیا بریم اونجا رو بسازیم واسه خودمون گفت نمیشه اون زمین سند نداره قدیمی قولنامه ای و کلا چون تو اون کوچه قولنامه داشتن میگف اجازه نمیدن یا مهری رو چطوری بگیم برو مگه میره گفتم حالا بریم بگیم ببینیم چی میشه و خونه ای ک این همه مشکل و دردسر داشت اصلا نمیدونم چطوری خدا همه چیز و درست کرد ک ما ساختیم ی خونه عالی ن پول داشتیم ن هیچی اصلا خود ب خود ساخته شد فقط من روی خدا حساب کرده بودم آنقدر خواستم قوی بود میگفتم شهرداری کی خدا درست میکنه خدا شاهده میرفتیم شهرداری ریس شهردار میگفت ما باید بیام جلو کارتو نو بگیرم ما کاری نداریم ما چشم مونو میبندیم برید بسازید خدای من آره وقتی قدرت ب خدا میدی این طوری میشه چند سال اون جا بودم چون همکف بود و ما فقط ی طبقه ساخته بودیم ب ی تضاد برخوردم دلم میخواست تو خونه آپارتمانی باشم ی روز عید رفتم خونه فامیل مون دیدم ی طبقه دوبلکس ساخته همون موقع دیدم گفتم منم میخوام میام بالای رو شروع میکنم ی دوبلکس ساختن و بعد از چند وقت شوهرم رفت خارج من خودم با ی پراید شروع کردم ب ساختن همه میگفتن این چ کاری شوهرش نیست بزار شوهرت بیاد بزار فلان بشه بیسار بشه اما من تا هدایت خدا اومد شروع کردم اصلا خیلی سریع عمل گرا هستم خدا رو شکر و بازم خدا واسم کولاک کرد کولاک ی خونه دوطبقه دوبلکس ک هر کسی میدید باورش نمیشد اوایل ک روی این و اون حساب میکردم نمیشد سختی میکشیدم داشتم نابود میشدم بعد ک حسابی چک و لگد خوردم بخاطر شرک هام بعد میافتادم زمین میگفتم خدایا نمیتونم خودت درست کن بعد خدا ی درهایی باز میکرد ک اصلا دیوانه میشدم تو تمام این مراحل فکر میکردم چون دارم سختی میکشم خدا دلش میسوزه واسم کار میکنه اتفاقا همین دیشب داشتم ب مراحل ش فکر میکردم فهمیدم بخاطر سختی نبود بخاطر شرک ها بود ک من اون سختی ها رو میکشیدم رو این و اون حساب میکردم بعد ک بیخیال و نا امید میشدم میسپاردم ب خدا درها باز میشد چقدر جالب و دقیق العان با شنیدن این فایل تازه دارم درک میکنم پاشنه آشیل من همون شرک
تقریبا نه سال مهاجرت کردم تو مهاجرت هم آنقدر چک و لگد خوردم ک خسته و درمانده شدم از خدا هدایت خواستم خدا مستقیم دست مو گزاشت تو دست استاد با استاد آشنا شدم و از اون موقع شروع کردم روی خودم کار کردن و انصافا با جون و دل کار کردم از شخصیت داغون العان ب ی حد نرمال خوب رسیدم ک از خودم رازی تا آخر عمر باید رو خودم کار کنم چون هیچ وقت کامل نمیشم و از خودم توقع ندارم کامل باشم بخاطر همین نمیگم عالی هستم ن باید خیلی رو خودم کار کنم از لحاظ مالی هیچ نتیجه ای نگرفتم تو وضعیتی ک العان دارم اینه ک 5 سال تو المان هستیم هنوز کارهای اقامتی مون درست نشده و هنوز از المان حقوق میگیریم دو بار جواب ردی گرفتیم با این فایل فهمیدم تمام اون تضادی هایی ک تو ایران داشتم همه شو با خودم آورده بودم با تغیر جا ما تغیر نکردیم همون آدم ها بودیم همون ک نون خور دست این و اون بودن فقط اسم شون عوض شده بود امروز فهمیدم با اون جواب ردی ها باعث میشد ک من بیام حسابی رو خودم کار کنم چون من خیلی شدیدا باورهای داغونی از لحاظ حرف مردم داشتم داغون خیلی بی اعتماد بنفس خیلی بیشخصیت بیادب و هر چیز بدی ک بگی بودم اما خوبی ماجرا این جا بود ک همون اوایل ک من با استاد آشنا شدم و استاد روانشناسی ثروت 3 رو گزاشت رو سایت من خریدم ب لطف خدا و از همون اول خدا من هدایت کرد ب شغلی ک دوستش داشتم ی شغلی ک ب من آزادی زمانی میداد ک تو جیبم باشه ی جای خاص نباشه چون آزادی واسه من خیلی مهم بود خدا من آدم داغون و هدایت کرد ب یوتوب 5 سال پیش من وارد شدم و توی این مدت با هر بار کار کردن من شخصیتم قوی شد رفتم تو دل ترس هام نظر دیگران تمرین جلو دوربین ک چقدر سخت بود چقدر آروم آروم تکامل مونو طی کردیم ک مهارت کسب کردیم و هی کارم و بهتر کردم اما ب محض ک ب درآمد رسید دوباره با ی تضاد همه چی بهم خورد چون من هنوز قوی نشده بودم ک بخام مستقل بشم چون من هنوز مشرک م چون هنوز وابسته ب اینم ک یکی بیاد ب ما پول بده واسه همینه ک هنوز اقامت نگرفتم چون این شرک از بچگی با من بوده ک بجای اینکه رو خدا حساب کنم رو دست خدا حساب میکنم بجای اینکه بیام ببینم ک خدا تو این مسیر 9 ساله چ درهایی واسمون باز کرد چه گرهایی بازه کرد تو هر کشوری ک میرفتیم وقتی رو خدا حساب میکردیم خدا عزت بهمون میزاشت نعمت هاشو از هر طریقی بهمون میداد اما یادم رفت اون موقع ک وسط دریا با ی قایق با هشتاد نفر آدم بودیم خدا نجات مون داد چقدر ما فراموشکاریم حالا قدرت میای میدی ب غیر خدا ک قدرت داره تو زندگیت دیشب فهمیدم چقدر مشرک م و این ذهن نمیتونستم ساکت کنم ک خودم میزدم تو سر خودم بخاطر این شرک ها تنها کاری ک خدا هدایتم کرد این بود ک رفتم تو یوتوب بخاطر اینکه قدرت خدا رو ببینم مستند فضا رو دیدم موشک های فضایی ک میرن تو فضا و چند ماه چند ماه زندگی میکنند مستند ریچارد برانسون ک با موشک ش رفت بود فضا دیدم ب خودم گفتم این همون قدرت خداست این همون قانون خداست ک همه چی قانون داره ک ما تونستیم تو کشور مجارستان ک ب کسی اقامت نمیدادن اقامت سه ساله بگیریم اما حالا همین ذهن یادش رفته ک اون خدایی ک تو مجارستان بهمون اقامت داد این جا هم میده ولی ی چیز خوب اینه ک این راهها و این مسیر ها همون طوفان ها بود تا من قوی بشم ب درک العان برسم ب این شخصیت قوی برسم ک با هر طوفانی نلرزم و این بوته ای ک چند سال کاشتم ب قول استاد تو روانشناسی 3 ی درخت تنومندی بشه ک با هر باد و طوفانی نلرزه و ب این اصل برسم ک این شرکت ک از بچگی با منه باید حسابی روش کار کنم چون با این شرک مثل یویو میمونه آدم چند روز بالا بعد چند روز پایین بعد خوشحال ک این سختی ها دارم ایمان مو نشون میدم اما امروز با این فایل تازه ی درک های دیگه کردم ک هر جا ترسی اومد اون جا همون شرک هست همون رو ی کسی غیر از خدا حساب کردن همون قدرت دادن ب غیر خدا اصلا نباید بزارم ب سختی بکشه همون حس ترس میاد درک کنم مسیرم اشتباه و صددرصد ب باور شرک و توحید برمیگرده قانون ثابت خدا رو درک کنم ک اصلا سختی قسمتی از مسیر نیست اون چک و لگد ک بیا ببین کجا پات رو ترمز بردار
این فایل دیگه تیر خلاص و زد برای من همون طور ک استاد تو فایل فقط روی خدا حساب کن میگه بعضی ها ک روی دورها کار میکنند و از ی جایی ب بعد رشد نمیکنند بخاطر شرکی ک تو درونشون هست العان چند روز هدایت شدم بهش و این فایل مهر تعید بود ک بیام این ترمز و بردارم با تمرکز لیزری تا درهای ثروت و نعمت ب روم باز بشه
استاد بینهایت ازتون سپاسگزارم شما معجزه ی زندگی من هستید
سلام خدمت استاد عزیز و مریم جان و دوستان گل
1403/07/24
امروز یاد گرفتم از این فایل ارزشمند که ما باید اول دیدگاهمون رو درست کنیم نسبت به همه چیز خوب و مثبت فکر کنیم حتی میشه در بلاهای طبیعی هم اول به خوبیهاش توجه کنیم و دیدگاهمون رو خوب کنیم استاد من فکر میکردم شما مخالف کمک کردن به هم دیگه هستید ولی امروز دیدم که شما از دیدگاه کمک کردن درست و بجا هیچ مخالفتی نداریدمثل پیام حضرت علی (ع) که فرمودند ماهی رو آماده به کسی ندید ماهیگیری یادش بدید درست مثل شما که دارید با آموزش هاتون ماهیگیری و راه های درست زندگی کردن رو آموزش میدید از شما سپاسگزارم
دلسوزی کردن اصلا معنی نداره و درست نیست چون باعث ضعیف شدن انسان میشه و آدم رو تنبل میکنه دلسوزی
ما باید مسیر درست رو پیدا کنیم و از خدا طلب راهنمایی و هدایت کنیم و حتما هدایت های خدارو بفهمیم و عمل کنیم وقتی اول روی قوانین خدا فکر کنیم شکست نمی خوریم و هیچ تجربه بدی نخواهیم داشت
باید روی خودمون کارکنیم قبل از شکست خوردن
باید مسیر درست رو پیدا کنیم فکر کنیم روی ایمان توکل و توحیدمون کار کنیم تا از اول بهترین هارو تجربه کنیم
خدایا منو از خواب غفلت بیدار کن
خدایا کمکم کن تا زود زود متوجه هدایت ها و ضربه زدن های از روی محبتت بشم
خدایا کمکم کن بفهمم که چطوری پیغامهای مهمت رو بفهمم و درک کنم و عمل کنم
امروز به خودم قول دادم و تعهد دادم که خودم رو در شرایطی که کسی بخواد دلش برام بسوزه قرار ندم
اگه ما محکم و جسور باشیم و فقط توکلمون به خداوند کریم و رحیم و رحمان و… باشه نیاز به هیچ کس نخواهیم داشت
در پناه الله یکتا باشید
بادورود به استاد عباس منش عزیز وخانوم شایسته عزیز استاد خیلی از شما ممنونم بابت این فایلهای عالی که جهت آگاهی ما میزارین سپاسگزارم .
بلی من خودم اول قبل از اینکه با قوانین آشنا بشم خداوند رو همچون مادر فرض میکردم البته نه مانند مادر ولی با خودم فکر میکردم که خداوند هوای افراد ضعیف ومریض و… بیشتر از دیگربندگان ش داره ومن خورمو زمانی که مسایل و مشکلات مالی شدید داشتم میگفتم حتما خداوند به ناله ها وگریه های بندگانش بیشتر توجه میکند ومن هم اینطور رفتار میکردم میرفتم ساعتها در کوه ووبیابانگریه میکردم و التماس میکردم به خداوند ولی دریغ از یه گشایش کوچک و کم کم به قول شما استاد با خودم میگفتم این خدا چقدر ظالمانه رفتار میکند منو نمیبینه به حرفهای گوش نمیدهد وین گینه از خدا درست کردم توی خودم چیه همه میگفتن که عدالت خدا کجاست کدام عدالت واز این حرفها وکذشت تا من با قوانین آشنا شدم و بخصوص با شما استاد عزیز که با گوش کردن به فایلهای شما پفک. کردن در مورد خداوند ونحوه اداره عالم خیلی باخودمدکلنجار میرفتم که نه اینطور نیست چون من چندین سال در مورد خداوند چیزهای دیگه شنیده بودم ولی با منطق های شما استاد عزیز بالاخره واقعاً از ته دل قانع شدم وبا دقت کردن به قوانین وبرخورد خداوند به موضوعات به باور قوی رسیدم که عدالت خداوند هیچ نقصی ندارد این نقص ها از طرف من بود وخدارو شکر میکنم که به این مسیر زیبا هدایت شدم باتشکر از استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته وتمام دوستان .
بنام خداوند رزاق و هدایتگرم
درود بر استاد عزیزم و بانو شایسته عزیز و دوستان گل
آیا خداوند مانند یک مادر مهربان عمل میکند؟
نمیدونم از کجا شروع کنم خدایا خودت هدایتم کن چون این فایل پراز آگاهی هست اگر فقط همین فایل رو چندین بار گوش کنم و عمل کنم به آگاهیهای ک گفته شد کلا مسیر زندگیم عوض میشه
چقدر آدم میتونه قدرت و عظمت خداوند رو ببینه ک طوفانی با چ سرعتی میتونه همه چی رو خراب کنه اونجاست ک باید در مقابل چنین قدرتی پی ببره ک بی قدرت بودن و ناچیز بودن خودش رو در مقابل قدرت بی نهایت پروردگار بیینه و چقدر در مقابل خداوند ناتوانیم
اگر میخوام جزء قوی ها باشم و رشد و پیشرفت کنم باید هر روز وقت بزارم روی خودم و روی باورهام کارکنم چون خداوند به کسانی پاداش میده ک قوی باشن از لحاظ ذهنی و اگر ضعیف باشی و خودت رو پیش خدای خودت ضعیف نشون بدی چون خدا طبق قوانینش فرکانسی از تو میگیره ک هر روز ضعیف و ضعیف ترت میکنه چون خودت اینو میخوای و میبینی تو زندگیت ک فقر بیداد میکنه
وقتی خدا رو مثل انسان میبینم که اگه ناله و زاری کنیم خدا دلش به حالمون میسوزه و ی دری برامون باز میکنه ک خود شخص من قبلا خیلی خدا رو مثل ی مادر دلسوز میدیم ک ی موقع هایی بود با گریه کردن ازش میخواستم گره مشکلاتم رو باز کنه وقتی تونستم درک کنم ک خدا انسان نیست خدا ی انرژی هست ک شکل میگره و با فرکانسی های ک در هر لحظه میفرستم از همون جنس و اساسش میاد تو زندگیم و اگر ی اتفاقی میفته دیگه کمتر دنبال مقصر میگردم بلافاصله میخوام به کسی گیر بدم پیش خودم میگم چ افکاری داشتم ک چنین اتفاقی رو جذب کردم و باید بیشتر روی خودم کار کنم وقتی در مسیر درست باشم اتفاقات عالی میفته اگر ی اتفاقی به ظاهر بد بود باید بخودم بگم چون من تو مسیر درست هستم صد در صد این اتفاق بنفع من تمام میشه و نگاهم رو عوض کنم به اون اتفاقی ک افتاده و این بر میگرده به تمرین کردن و دارم خودم سعی میکنم ک اینکار رو درست انجام بدم
ی جاهایی بوده شرک داشتم و میدیدم ک هرروز دارم پسرفت میکنم و دنبال باورهایی میگشتم ک اصلاح کنم اما بعد از کنکاش در درون خودم و از خدا کمک و هدایت میخواستم ی نشونه بده و بهم الهام کرد ک شرک دارم ک کارم پیش نمیره وقتی اون قسمتی ک شرک رو پیدا میکنی و متوجه میشی و حذف میکنی به بزرگیش قسم 2 ساعت نشده اتفاقات بوم بوم میفته و میفهمی ک سدی بزرگی ساختی بودی از شرک ها در مقابل نعمت هایی ک خداوند پشت این سد بوده و تو اجازه نمیدادی ک جریان پیدا کنه تو زندگیت، فقط کافیه پیدا کنی اون شرک ها رو و بخودش متوکل بشی و روی خودش حساب کنی الان چند روزه صبح ها به محض اینکه بیدار میشم میرم عقل کل باورهای توحیدی رو میخونم ک خدا رو فراموش نکنم چون هر لحظه به یادتش باشم روزم فوق العاده هست و اتفاقات خوب رو تجربه میکنم چون هر چی خوردم از همین شرک هایی ک داشتم و دارم هنوز خدایا خودت پاک کن هر چ شرک دارم چون قبلا فقط میگفتم به خدا ایمان و توکل دارم اما رفتارم و عملم ی چیزی دیگه ایی میگفت و نتایج نمیومد و هنوز شرک ها هست و دارم سعی میکنم خودم رو اصلاح کنم با رفتار و کردارم نشون بدم ک به خداوند ایمان دارم کجاها معلوم میشه ک بخداوند ایمان و توکل دارم؟جاهایی ک شرایط ی کوچلو سخت میشه اونجا هست که آیا سربلند بیرون میای آیا میتونی ذهنت رو کنترل کنی به محض اینکار رو بکنی ی پله به خداوند نزدیک میشه و پاداش دریافت میکنی
استاد عزیزم و بانو شایسته عزیز ممنونم ازتون ک این فایل پر از آگاهی رو منتشر کردین و چقدر بهم کمک شد ک حواسم باشه روی مشتری حساب باز نکنم و حواسم باشه رو مدیر حساب نکنم حواسم باشه رو دیگران ک وعده میدن قول میدن حساب نکنم و فقط و فقط روی خودش حساب کنم
خدا جونم سپاسگزارم ازت ک هستی ک هستم
به نام الله یکتا
سلام به همه دوستان گلم در بهشت مجازی و استادان نازنینم در بهشت حقیقی
من دوست دارم داستان هدایت خودم رو به سمت استاد عباس منش و اتفاق های که از ایمان و شرک هام داشتم رو بگم
من الهه هستم 25ساله از کرمان از بچگی عاشق زندگی نامه پیامبر ها بودم از نماز خوندن فراری ولی یه دختر چادری و مذهبی که همش با احساس گناه بزرگ شد خلاصه من همیشه عاشق پیامبرا بودم مخصوصا حضرت ابراهیم اما تا زمانی که یه فیلم بود که عید قربان اونو پخش میکردن و ابراهیم زن و بچش رو در بیابان رها کردو من چون بچه بودم از شخصیتش متنفر شدم چون من بچه طلاقم و کلا با واژه پدر غریبه ام اون فیلم باعث شد بیشتر از همه پدر ها بدم بیادولی بازم در اعماق قلبم ابراهیم رو دوست داشتم و هنوزم دارم و من 17سالگی ازدواج کردم و همسرم همیشه دنبال استاد های موفقیت بود و من همیشه ازشون متنفر تا اینکه یکی از اساتید اسم استاد رو به عنوان کلاهبردار در فیلم های اموزشیشون بردن و همسرم کنجکاو شدن بدونن کین و متاسفانه از طریق غیر قانونی با محصول استاد که فکر کنم از ثروت ها بود اشنا شد و زمانی که همسرم وارد سایت استاد شدن و متوجه شدن استاد راضی نیست اومدن بهاش رو پرداخت کردن و من چون از اون اساتید بدم میومد فکر میکردم استادم مثل ایشونه و قضاوت میکردم مخصوصا گارد داشتم نسبت به انرژی بودن خداوند و چک و لقد ها خوردم از این شرک هام و باورهای گذشتم تا اینکه پارسال که حسابی کتک خورم ملس شده بود و با یک تضاد بدی از لحاظ روحی و روانی اونم با خانواده خودم خوردم که تا چند ماه فقط گیج بودم و همه رو مقصر میدونستم الا خودم رو و با شروع تضاد من چون دیگه هیج جا نمیرفتم گفتم بزار سرک بکشم ببینم حالا استاد عباس منش چی میگه و چکار میکنه و اولین فایل هایی که برام جذاب بودند سریال زندگی در بهشت بود اوایل فقط دیدن بود حالم رو خوب میکردن و فکرم از اون موضوع میومد بیرون کم کم شروع شد دیدگاه های انتخابی هر فایل رو میخوندم من حتی بلد نبودم کامنت نوشتن یعنی چی عقل کل کجاست نشونه من چی میگه اما به مرور زمان رفتم و کنجکاوی کردم همه جای سایت رو و روز های اول فقط دیدن سریال بود بعد کم کم شدن فایل های توحیدی و من گاردی که نسبت به اون اساتید داشتم رو خیلی کمتر نسبت به استاد داشتم ولی داشتم
من همراه همسرم تواین سال ها اونم در حدی که همسرم سریال سفر به دور امریکا نگاه میکرد و بعد من از کنار همسرم رد که میشدم یا خودش بهم میگفت بیا این فایل و نگاه کن سری از تاسف براش تکون میدادم که با اینا با دیدن زنای لخت میخواد زندگیشو تغییر بده وای الان خندم میگیره به این دیدگاهم و حق میدم که اونجور فکر کنم چون گمراه بودم خلاصه منی که از این دیدگاه و نگاه به استاد شدم شیفته و شیدای ایشون اگه ولم میکردی همش میخواستم تو سایت باشم و زمانی که معرفی دوره احساس لیاقت اومد من دیوانه شدم که به خدا من این دوره رو میخوام هرجور شده و من در اون زمان نه میدونستم باور چیه نه ترمز نه تضاد نه هیچی به خدا هیچی نمیدونستم فقط هدایتی روز به روز داشتم پیشرفت میکردم و ما تونستیم دوره احساس لیاقت رو بخریم وای چه دوره ای به خدا قسم روحم پرواز میکرد ما فکر کنم ابان خریدیم دوره رو تا خود عید نوروز من روی ابر ها بودم حالم خوب بود سپاسگذار بودم اما رسید به وقتی که ما مشرک شدیم ما عید رو به همه گفتیم که خونتون نمیاییم وچون ماه رمضون هم بود و دلم هم نمیومد که ارامشی که داشتم رو با رفتن به خونه دیگران به هم بزنم به همه با تبریک عید گفتیم که نمیاییم و ما فقط به خاطر اعراض نکردن و توجه کردن به حرف یکی از نزدیکان مون که فقط پیام داد و اعتراض خودش رو گفت ما نتونستیم اعراض کنیم و چک و لقد ها از شرک شروع شد ما به اون ادم قدرت دادیم از قضاوت شدن توسط دیگران ترسیدیم اینکه بقیه چی میگن و شروع شد بازی جوری ضربه خوردم جوری خوردم زمین که فقط خدا به دادم رسید بلندم کرد من پس کله ای هم نخوردم من سقوط ازاد کردم اونم به دستان خودم و شروع شد پسر عزیزم بیمار شد اونم دونه ای در گردنش شرک بعدی قدرت دادن به دکتر که حتما اینا کاری میکنن ولی همه تشخیص اشتباه میدادن ایمان تازه جوانه زدم داشت نابود میشد انگار راه رو گم کردم و از گمراهان شدم کارم شد گریه و گریه دیگه یک کلمه از حرف های استاد تو ذهنم نبود گذشت و گذشت هدایت ها اومد دکتر بهش چرک خوشکن داد گفت دونه از تو کوچولو میشه و بعد رفع میشه همسر من که اصلا کاری به خوردن دارو های بچه وقتی مریض میشد نداشت خدا مامورش کرد سر ساعت اگه نصف شبم بود بیدار میشد بچرم بیدار میکرد داروش رو سر موقع همون قدر سی سی بهش میداد گذشت و گذشت دیدیم به جای اینکه دونه از تو خشک بشه داره هی بزرگ تر و متورم تر میشه دکتر قبل اینا گفته بود اگه خوب نشه باید بستری بشه بچه. منکه دیگه خودمو باختم اما همسرم واقعا ازش سپاسگذارم که کنترل میکرد ذهنش رو و منو هم اروم میکرد وای از نجواهای شیطان که دور از جون بچم تا دم مرگش هم منو میبرد و رسید و رسید تا روز هفتم خوردن دارو ها و ما روز هشتم یا نهم باید بچه رو میبردیم بستری بشه وضعیت خیلی بدی بود ولی من حال بدم رو تا همونجا ادامه دادم و خسته شده بودم از تمام گریه هام و حال بدم رو داشتم به بچم هم منتقل میکردم و اونم داشت افسرده میشد که چی شده حالا فک کنم روز ششم بود به خودم اومدم یا هفتم ولی اومدم گفتم گور بابای همه چی یه آهنگ بندری گذاشتم و شروع کردم به حال خودم و بچم رو خوب کردن و جلسه دوم احساس لیاقت رو با دقت گوش دادن و کم کم حس خوبه پایدار شد انگار خیالم راحت بود که همه چی حل میشه من بااینکه حالم خیلی بد بود ولی اون امیده هم بود و نیاز داشتم به تلنگر که پایدارش کنم روز هفتم با احساس عالی شروع شد بعد از ظهر بود هوا عالی بود و کمی سرد و من پنجره اشپز خونه رو تا هوا گرم نمیشد بازش نمیکردم تا اینکه عرفان اومد و گیر داد که میخوام برم بالا اون موقع هم حرف نمیزد و فقط اشاره میکرد منم گذاشتمش روی اپن و پنجره رو باز کردم دقیق یادمه حسی بهم گفت لبه های پنجره رو گرد گیری کن منم با حس سپاسگذاری تمام کار هارو انجام میدادم و نگاهم به اسمون و غروب افتابو ابرهای نارنجی که کبوتر ها داشتن همون قسمت پرواز میکردن اصلا یه صحنه رویایی بود بعد من کلا حواسم به این منظره بود و قلبم به تپش افتاده بود از سپاسگذاری هایی که از دیدن این صحنه ها میکردم بعد یکدفعه دیدم پسرم سرشو برگردوند لب تیزی پنجره و دونه ترکید چرک بود که میومد بیرون اصلا شکه شدم کاری که قرار بود با عمل دکترا انجام بدن با یک کار ساده توسط خداوند که خالق اون دکتر است به راحت ترین شکل ممکن دونه تخلیه شد و ایمانم به خداوندبیشتر شد اما آدمه و فراموش کار دوماه بعدش بازم تضاده دیگه و بازم شرک کوتاه مدت و حساب کردن روی ادما و دکتر اما خدارو صد هزار مرتبه شکر علت تمام این بیماری ها رو متوجه شدیم و اونم دندون عرفان بود و قرار بود بکشمیش اما نشانه ها اومد وقتش نیست چون اون زمان فقط باید میکشیدمش راهی جز این نبود اما من استقامت کردم سه ماه و بچم رو از خوردن تمام شیرینی جات ها و مخصوصا کاکائو به لطف خداوند پرهیز دادم و این ماهی نشانه ها اومد که وقتشه درست کنی ریشه رو ریشه این بیماری رو و اونم دندون بود که ترس داشتم اما ایمان هم داشتم ولی از خداوند سوال پرسیدم چرا اون موقع نذاشتی بکشمش میدونی چی گفت گفت اوضاع فرق کرده و شرایط عوض شده تو نمیتونی بچت رو به زور تغییر بدی استاد راست میگفت من داشتم زور میزدم که عرفان شیرینی جات نخوره اونم بچه 4ساله که از وقتی چشم باز کرد فقط این تنقلات دورش بود و من داشتم به زور یه بچه 4سالع رو متقاعد میکردم که نخور و از این بابت خیلی اذیت شدیم هردو ولی گذشت و منم پا روی ترسم گذاشتم و رفتیم دکترش یه خانمی بود که گفت عکس بگیرید و گرفتیم بعد اومد برق اون چراغ بالا رو روشن کرد عرفانم نشست روی صندلی اومد شروع کنه که سوزن رو آماده کنه و دندون رو بکشه متوقف شد دوباره عکس و نگاه کرد و رفت بیرون بعد اومد گفت هر چی فکر میکنم میشه دندون رو نگه داشت و با عصب کشی و روکش درست میشه و هی ما اصرار که دکتر من خسته شدم بکش بره اما انگار اونم مامور بود که نکشه منم واقعا اعتماد کرده بودم به نشانه ها و تسلیم شدم و مارو معرفی کرد به یک دکتر دیگه که مرد بودن وچه انسان شریف و درستکاری بودن و چقدر با بچه ها خوب رفتار میکردن و با صبر و حوصله چون تمام ترس من این بود بچه رو بیهوش کنن و بعد درست کنن اما خدا کارش درسته منو ارجاع داد به دکتری که حوصله و صبر داشت و دندون تمیز با روکش خوشگل نقره ای تحویلمون داد که خدارو صد هزار مرتبه شکر هم بچه راحت شد هم ما
اینم داستان من از هدایت و حمایت های خداوند
درس های من در مورد این موضوعات اینه ماییم که خرابیم خدا کارش درسته ماییم که با شرک هامون با اعتماد نکردن بهش زندگی رو برای خودمون جهنم میکنیم و الان هم درحال حاضر نشانه ها اومده که فقط تمرکز کنم روی ثروت 3در صورتی که من نمیدونستم در چه موردی استاد اونجا صحبت میکنن و زمانی رسیدم به جلسه دوم و مبحث هدایت دیوانه شدم از همزمانی های خداوند عاشق خدامم که هوامو داره
سلام استادعزیزم
یادم میادخانوادم دردوران کودکیم همش از این صحبت میکردن که خداوند این سختی ها رو آورده (بی پولی وفقرمالی) که ماسختی بکشیم واینها همش امتحانه ومابایددرستکارباشیم یعنی بااین نداری هابسوزیم وبسازیم ولی دزدی ایناوراه خلاف نریم
که الان میفهمم که همش دراشتباه بودیم و به جای اینکه مسیررشد رو پیداکنیم بااین حرفاخودمونو قول میزدیم وبااین کارا هم خودمونو ازنعمت هامحروم میکردیم چون که میگفتیم نداری وفقریه امتحانه الهیه وهم خدا رو یه موجود بی رحم میدیدیم که چرابه بقیه داده به مانداده
درکل بااین آگاهی ها که جلومیرم دقیقا مثل اینه که شبیه حضرت ابراهیم افتادم به جون بت ها
بت ها یعنی همون باورهای شیطانی که منو ازنعمت های الهی دور کرده
باعث شده که چیزهای بد ونداری درذهنم اسم امتحان الهی اسم ببنده
برای رشدخودم گام برمیدارم ومیدونم که من قوی بشم دیگه این مسائل که بقیه ازش فراری هستن منو رشدم میده وباعث موفقیتم میشه
حمله میکنم به بت های افکارم وازخداوند کمک میخوام
سپاسگذارخداوندم من رو هدایت کرد به این آگاهی ها تا ازخواب غفلت ونادانی بیرون بیام
استادعزیز ممنون که این آگاهی ها رو برامون اشتراک گذاشتی
سلام و صد سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته نازنینم و همه خانواده عزیزم،
استاد عزیزم، چی بگم ، مگه میشه ننویسم این همه رشد و پیشرفتم را که از زمانی که شرک ورزیدن را کنار گذاشتم ، گرفتم
میدونی استاد من خیلی نتیجه گرفتم تو زندگیم
زندگیم همش عشق و حال و لذته
به خدا همه چی عالی پیش میره برام
سوال برام پیش اومد ، از کی اینقدر همه چی اتفاقات برام خوب پیش میره، چی شد که زندگیم رو به پیشرفت داره
امروز که فکر کردم به حرفهاتون، تمام نتایج من از کنار گذاشتن شرک میاد
،،،از کجا بگم براتون
از اون روزی بگم که مریم قوی و شجاع خونه پدری شده بود، کلفت خونه شوهر ، اخه طبق قانون های اسلام دروازه بهشت برای مورد من از رضایت شوهرم می اومد، ( این باورم بود ) و من مشرک همه کاری، همه کاری میکردم تا این آقای شوهر را راضی کنم، ولی هیچ وقت، هیچ وقت راضی شد که بدتر و بدتر هم میشد ، ( البته که شرک من باعث اون رفتارهاش بود) خلاصه توسری و چک و لگدهای خدا روز به روز بیشتر میشد ، اون قدر زیاد شد تا
یه روزی یه اتفاقی منو به خودم آورد، روزی که اون آدمهایی که بهشون دلم را خوش کرده بودم ، تنهام گذاشت و اصلا براشون مهم نبود شرایط من،
خلاصه شرک را گذاشتم کنار
روی خودم کار کردم و کار کردم و خودم را در لحظات خوب نگه میداشتم ، از قوانین هم هیچی نمیدونستم
ولی خدا هدایتم کرد ، چقدر کنترل ذهن برام سخت بود، ولی از پسش براومدم و به خودم افتخار میکنم، الان دارن حالشو میبرم
خلاصه که حال و احوالم بهتر شد و هدایت شدم به مهاجرت
من در ایران یه زندگی مرفه، در پول غرق بودم ، خونه، ماشین، باغ، زمین ، پول ، مسافرت، وسایل نو و بهترین کیفیت و مارکهای آلمانی و خارجی
ولی من چشم هام را روی همه بستم و گفتم میرم، به خدا اصلا نمیدونستم مهاجرت چیه
ویزا چیه، یعنی صفر صفر بودم
ولی برای داشتن آزادی مهاجرت کردم ، انگار توی قفس بودم ، دلم میخاست پرواز کنم
وقتی شرک را گذاشتم کنار ، تمام کارهای مهاجرت را دستان خداوند کرد، پول را داد، سفارت رفت و همه ی کارها را خدا کرد، فقط شش ماه طول کشید از روزی که خواسته مهاجرت داشتم تا روزی که مهاجرت کردم به بهترین کشور دنیا
اومدم آلمان و چقدر راضی هستم
توی آلمان نه زبان بلد بودم ، نه فرهنگشان را و هیچی ، به خدا پول به اندازه یک ماه هم نداشتیم ،
توی آلمان دستان خداوند اون قدر زیاد بود و هست که اگر من 24 ساعت سپاسگزاری کنم، کم کردم
شرک من به همسرم در آلمان همچنان ادامه داشت بهتر شدم ولی
یه روزی خدا کلمه به کلمه بهم میگفت ، چکار کن، هل میداد منو، تشویق میکرد منو، آفرین میگفت از عمل کردنم،
من هم عمل میکردم ،
از اون روزی که من با استاد آشنا شدم ، در لحظه هدایتها را عمل میکنم، هر چی باشه ، حتی اگه با عقل جور در نیاد
و اینه نتایج زندگیم
اون قدر حالم خوبه که حد نداره، همسرم عاشق منه، هر کاری میکنه تا من راضی باشم ،
ولی من خوب میدونم که سپاسگزار خدایی باشم که اون را دوباره برگردوند به زندگیم
من نمیدونم تا کی پیشم می مونه، ولی اگه همین لحظه، بخاد بره ، هیچ مشکلی ندارم با این قضیه،
به خدا هیچ مشکلی ندارم
من خوب میدونم شرک چکار میکنه باهام، من دوستش دارم با تمام وجودم هم دوستش دارم ، ولی اصلا وابسته نیستم بهش
استاد نمونه زیاد دارم تو زندگیم که توحیدی عمل کردم و نتایج عالی گرفتم و میگیرم
استاد جانم ، شما خوب میدونید که مهاجرت اونم به یه کشوری که اصلا زبان را بلد نیستی، نه فرهنگش ، نه آدمهاش ، هیچی
ولی من خدایم را با خودم آلمان آوردم و همه چی اونقدر باب میل من پیش رفت و میره که حد نداره
من با کنار گذاشتن شرک به خیلی نتایج رسیدم، یه چندتاشو می نویسم:
یه رابطه عاشقانه دارم
بچه هام توی مدرسه خصوصی درس میخونن
یه زندگی مرفه را دارم
بچه هام کلاس پیانو ، ورزش میرن
مرتب کادو برام میاد
زمانم، انرژی ام، تمرکزم مال خودمه و خرج هیچ کسی نمیکنم ، چون سرمایه هام هستن
همش در حال سفر هستم و لذت و عشق و کیف و حال
گواهینامه آلمانی گرفتم
ماشین خریدم
مدرک آلمانی را B1/B2/C1 را گرفتم
توی یه خونه بزرگ 120 متری در بهترین جای شهرم اجاره کردم ،
دستان خداوند از همه جا میباره برام
وارد حوزه علایقم هستم
توی خونه مشغول اون کاری هستم که عشقم ، کارم، زندگیم همه چیم است
درآمدم از روز اولی که با استاد آشنا شدم 20 برابر شده
سلامتی کامل دارم به لطف دوره سلامتی
تمام دوره های استاد را به راحتی ، با عشق خریدم
و
و
و
به خدا هر چی دارم از روزی اومد تو زندگیم که شرک را کنار گذاشتم، و توحیدی عمل کردم
اون موقعی که من قوانین را نمیدونستم که البته توسط استاد عباس منش عزیزم یاد گرفتم قوانین را
من گریه ها کردم، من التماس ها کردم به خدا، نذرها کردم ، ولی خدا هیچ مادر مهربانی که نبود تازه کتکم هم میزد
خیلی هم کتک میزد، تحقیر و توهین و فحش و هزاران بلای دیگه هم سرم آورد
ولی
وقتی ضعف های ایمانی ام را برطرف کردم، با ایمان شدم، توکل کردم، حرکت کردم، ایمان خودم را نشان دادم، درعین ترسیدن عمل کردم، قربانی ها کردم، وابستگی ها را کنار گذاشتم، روی ارزشمندی ام کار کردم، توانای هایم را شناختم و روز به روز بیشترشان کردم، هر روز دنبال رشد و پیشرفت و ترقی هستم ، حرف مردم برام بی اهمیت شد، کنترل ذهن داشتم،
وقتی من تغییر کردم، خدایم هم رفتارش تغییر کرد ، اون قدر کمکم میکنه ، هوامو داره، عشق بهم میده، پول میده، آرامش میده، قدردانی میده، سلامتی میده، نعمت و برکت میده
من بازی را بلد شدم ، دیگه نمیزارم توی محدودیت باشم ، همش باید لذت ببرم و کیف کنم و عشق و حال کنم ، دیگه همیشه هواسم جمع است و
24/7بیست و چهار ساعته ، هفت روزه هفته ، همیشه
حال خوب دارم چون خدایی دارم که تمام قدرتش را بهم داده و من را خالق کرده تا خلق کنم زندگیم را
از این فرصتی که خدا بهم داده ، تا لحظه مرگ استفاده میکنم و هم خودم را گسترش میدم و هم دنیای اطرافم را و کل جهان هستی را
تصمیم گرفتم که کاری کنم که از خودم راضی باشم ، هر روزم را بهشت میکنم و موقع مرگ به خودم بگم
احسنت مریم جان. خوب زندگی کردی
با عشق و احترام فراوان
مریم عباسی
هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر
آرام تر از آهو بی باک تر از شیرم
هر لحظه که می کوشم در کار کنم تدبیر
رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر
سلام استاد بی نظیرم
سلام مریم شایسته نازنینم
و سلام دوستان عزیزم
بریم سراغ اصل مطلب
استاد در کودکی پدر خود را از دست دادم، هرگز دوست نداشتم کسی به من احساس ترحم کند با همان دنیای پاک کودکی ام جسور بودم، انگار آن روزها احساس لیاقت در من پر رنگ تر بود، حتی دوست نداشتم کسی دست نوازش به سر من بکشد.
زمانی که به 20 سال پیش خود می نگرم (الان 34 سال دارم) و خود را در بازه طولانی مدت می نگرم، هرگز در طوفان های زندگی ام تسلیم نشده ام، یعنی منتظر دل سوزی رب الارباب، رفیق مشفق، هدایتگر و حمایتگر خود نبوده ام، من از شما یاد گرفته ام در طوفان های به ظاهر سخت بگویم حالا باید چه کنم و در بسیاری اوقات باید کاری نکنم و این روزها برای من کاری نکردن سخت تر از کاری یا بهتر است بگویم هر کاری کردن است.
استاد 6 سال پیش در آستانه مهاجرت تحصیلی و چمدان به دست به عنوان شاگرد اول دانشگاه مادر شدم، به ولله قسم یک روز هم از پا ننشستم، به ظاهر دوستانم قصه مرا تمام شده می دانستند، اما من در درونم خودم را یک شیر زن می دیدم، چون معتقدم شیرها همیشه به بازی بر می گردند، برای آنها بازنشستگی بی معنی و مفهوم است.
من همواره دوست داشته ام برای خودم مسیری جدید بسازم، اهداف بلند مدت هرگز در وجود من تغییر پیدا نکرده، اما با کار کردن در طی سالیان با شما منعطف تر شدم، دوست ندارم ثابت باشم، جاری ام، با جریان همیشگی زندگی ام حرکت می کنم، استاد از صبح که بیدار می شوم تا پاسی از شب پشت لپ تابم هستم، برای کارم می نویسم و در دفترم و در نگاره هایم احساس می کنم که برای آیندگان میراثی جاودانه در خصوص فیلد مورد علاقه ام ثبت می کنم، آخر اعتقاد دارم در دنیا دیوانه ها تعداد کمی دارند، دیوانه هایی همچو من و با عرض پوزش شما استاد جسورم، بگذارید کمی بیشتر توضیح دهم، آخر کجای دنیا پیدا می شود، دو باب خانه با تمام وسایل را رها کنی و با دو سه چمدان مهاجرت کنی و با دست لباس بشویی و خوشحال باشی، استاد من پریدم وسط دریای خروشان، می دانید چرا چون الگوی من شمایید، دیوانه ایم، آری، اینجا قمارخانه است و ما در قمار عشق، ایمان، توکل باخته ایم، این بازندگی را دوست دارم، از آن دسته بازندگی هایی است که برای کم کسی پیش می آید.
استاد آخرین خاطره ام را می گویم و از شما تاثیر گذار ترین استاد زندگی ام خداحافظی می کنم.
25 روز پیش در پرواز بودم، از مقصد دبی به کیش، هیچ کسی از پروازمان خبر نداشت، این راز میان من و معشوقه ام رب الارباب پنهان بود و امر، امر او بود، روزه سکوت، اما در این میان چرخ های هواپیما باز نشد، پرواز نیم ساعت بر فراز آسمان چرخید، با صدای داد و فریاد دختری در هواپیما چشمانم را گشودم، دروغ چرا، کمی ترسیدم، اما در لحظه شروع کردم
خدایا شکرت در کنار همسرم و فرزندم هستم اگر قرار باشد داستان زندگی مان اینجا تمام شود باهم هستیم
خدایا شکرت قبل از مرگ طعم اولین سوشی زندگی ام را در رستوران رو به روی برج خلیفه چشیدم
خدایا شکرت مهاجرت هم کردم و دیگر امارات آی دی و کارت بانکی دارم.
اگر چه دوست ندارم الان داستان زندگی ام بر فراز آبهای خلیج فارس به پایان برسد
و تو خود می دانی شنا هم خوب بلد نیستم ولی …
اینها تمام گفت و گوهای من با قلبم و بهترین و قدرتمند ترین مربی جهانیان بود
اما ما
بعد از اندکی زمان فرود آمدیم
او به من فرصتی دیگر داد
بهتر است بگویم بخشید چون بخشندگی شغل اوست
و چشمک زد
خوشم میاد ازت دختر
حتی لحظه مرگم کم نمیاری
منم میگویم مگر می شود شریکی همچو تو در قلبم باشد و کم بیاورم
تو برایم همچو نفس کشیدنی
و لحظه مرگ من لحظه ای است که نتوانم از پس نجواهای ذهنم بربیام و تو را فراموش کنم
و دیگر بار از من می پرسی
ایمان ابراهیم می خواهی
می گویم بلی سرورم
ولی او می گوید بچه جان چقدر به من اعتماد داری آیا آنقدر اعتماد داری چاقو را برداری و بگذاری سر اسماعیلت
و من شرمسار می شوم از ترس هایم از اما و اگر و یا شاید هایم
از هدایت های بی پاسخی که تنها خدا می داند اگر سخن عقل دور اندیش را گوش نداده بودم و به حرف خدای ابراهیم عمل کرده بودم الان در کدامین قسمت از سرزمین های ناشناخته داستان زندگی ام بودم.
دوستت دارم استاد سید حسین عباسمنش عزیزم
لا یُحِبُّ اللَّـهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَنْ ظُلِمَ وَ کانَ اللَّـهُ سَمِیعاً عَلِیماً
خداوند، علنی گفتن سخنان آزاردهنده را دوست ندارد. البته کسی که ظلم دیده است، (میتواند برای احقاق حقش، ظلم ظالم را آشکار کند). خداوند همواره بسیار شنوا و داناست.
نساء – 148
به نام یزدان پاک
سلام به استاد عزیزم به مریم جان عزیز و دوستان عزیزم
خداوند را هزاران مرتبه سپاسگزارم بابت این روز های عالی و این فایل عالی الهی شکرت
استاد می خواهم درباره الگو که همین چند وخت برای من رخ داد بنویسم
من می خواستم با یک فرد وارد رابطه شوم و از مسیر قانون هم دور شده بودم این موضوع برمیگرده به دوماه پیش و خییلی نشانه زیاد آمد که دوباره به مسیر بیایم و هر چی نشانه می آمد من نادیده می گرفتم و به این رابطه خییلی وابسته شده بودم
این در حالی بود که من اصلا فرد را ندیده بودم و فقط تعریف هایش را از زبان بقیه شنیده بودم و بعد بدون این که با دختره صحبت کنم به مادر و پدرم گفتم برند خواستگاری و و مادرم پدرم وختی رفتن پدر و مادر دختره قبول کردن ولی خودی دختر رضایت نداشت و با من حرف زد وختی با دختر حرف زدم دیدم و دختره گفت من اصلا نمی خواهم ازدواج کنم و اصلا به فکر من هم نباش
و همانجا متوجه شدم که بیایم در روابط بالای خودم کار کنم و من دوباره نادیده گرفتم این موضوع را و بعد چند وخت دوباره به یکی دگه از دختر درخواست دادم با و آن هم رد کرد و وختی این بار برای من این الگو تکرار شد نشستم و با تعهد دوره عشق و مودت را تهیه کردم و حالا هر شب بالای این دوره رویایی کار میکنم و بعد دیدم چقدر نگاه من نگاه ناجالب به این موضوعات بوده و حالا این دید عشق و مودت به من خییلی کمک کرده و انشالله بهبود هم پیدا می کنم به قول شما وختی شما روی خودتان کار می کنید فرد مورد نظر شما خود بخود بدون این که شما کاری انجام بدید وارد زندگی تان می شود
و قطعا که مهمترین رابطه رابطه با منبع و خودمان هست
خدایا شکرت