آیا خداوند مانند یک مادر مهربان عمل می کند؟ - صفحه 15

402 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    ناهید رحیمی تبار گفته:
    مدت عضویت: 1159 روز

    سلام و درود فراوان به استاد عزیز و نازنینم مریم جان عزیز و تمامی دوستان گرامی.

    استاد جونم ممنون و سپاس از وقتی که برامون میزارید.

    هر وقت فایل جدیدی تو سایت میاد دوستان بیشتر ذوق میکنن و بیشتر کامنت میزارن که منم جزع یکیشون هستم .

    وقتی صحبت می‌کردید تمام اتفاقات و عملکردهای منفی خودم تو ذهنم میومد اینکه چقد خودم عامل اتفاقات ناجالب تو زندگیم بودم. متاسفانه تو همه ی زمینه‌ها نقصها و ضعفهای زیادی داشتم که باید تغییرشون میدادم. نیاز به آگاهی‌های جدیدی داشتم که به افکار و باورهای من رنگ و بوی دیگه‌ای بده. خیلی از سالهای عمرمو بیهوده گذروندم. بحث سرزنش کردن خودم نیست. فقط میخوام به عنوان تجربه به خودم یادآوری کنم که همه چیز دست خودم بود و من غافل از این بودم و بدست اووردن هر چیزیو ، هر چیزی چ رابطه خوب چ ثروت چ سلامتی همه و همه رو تو دستای این و اون بخصوص همسرم مید‌یدم.

    خیلی کوچیک و بسته فکر میکردم و هیچ شناختی از دنیا و قوانینش نداشتم. خدای قدرتمندی که الان انقد ازش یاد میکنم رو اون موقع ندید میگرفتم . فک میکردم خودم انقد عقل و زوری دارم که بتونم از پس مشکلات خودم بر بیام .عقل ناقصم حکم مید‌اد و با زور و قدرتم، دیگران رو امر و نهی می‌کردم.

    خیلی خودخواهانه و جسورانه پیش میر‌فتم و به خیال خودم با این روش می‌تونم به خواسته‌هام برسم هرچی بیشتر پیش رفتم بیشتر متوجه شدم که تو مسیر اشتباهی هستم و به جای رشد و پیشرفت همچنان عقب موندم. عقب موندنم یه بحثی بود اینکه سلامت عقلمو داشتم از دست میدادم که منجر به سلامت جسمم میشد داشت دیوونم می‌کرد.

    متاسفانه من از اون دسته افرادی بودم که از جهان خیلی چک و لگد خوردم تا متوجه اشتباهاتم شدم.

    به خصوص تو زمینه روابط با همسرم.

    الان که یادم میفته و به کارا و رفتارهای همسرم نسبت به خودم فکر می‌کنم می‌بینم همسر خوبی داشتم .منتهی من توی توهمات دیگه‌ای بودم.

    اتفاقاً همسرم کسی بود که خودم انتخابش کرده بودم منتهی نمید‌ونم چرا و به چه دلیل بعد از گذشت 10 سال از زندگیم احساسم نسبت بش تغییر کرد و تغییر کردن همین احساس ، منو بیچاره کرد. وقتی تو نسبت به کسی احساسی نداشته باشی و جرات طلاق و جدایی رو هم نداشته باشی، به نظرت باید چطور تو اون زندگی دووم بیاری و چطور زندگی کنی که آرامش داشته باشی؟!! یا چطور از زندگیت لذت ببری؟!!!

    همه ی این خواسته‌ها که خواسته‌های طبیعی هر انسانی می‌تونه باشه برای من شده بود آرزو ! و با حسرت زندگی می‌کردم. گفتم که نگاهم طوری بود که من عالیم و همسرم باید تغییر کنه اون باید بفهمه من چی میخوام چی نمیخوام ؟! و چ کارایی باید برای من بکنه ؟

    باید شیش دنگ حواسش به احساسات من باشه. حتی توقع داشتم آدمها رو اون شکلی که من میخوام تغییر بده . خودش همونی باشه که من میخوام . بدون اجازه ی من آب نخوره .هرچی گفتم بگه : چشم .مطیع و فرمانروای امرهای من باشه. واقعاً من چ فکری میکردم ؟!!!! پادشاه بودم یا نه دختر پادشاه ! !

    اون موقع‌ها متوجه نبودم تمام این افکارها سرچشمه از باورهای غلطی بود که از هر آدم منفی یاد گرفته بودم و تو ذهن خودم پرورش داده بودم.

    شبیه آدمهای زور گو بودم .خودم قبول دارم که چ رفتارهای خودخواهانه‌ای داشتم و چقد به خاطر این موضوع همسرمو اذیت کردم. حالا اذیتهای ایشون بماند. اینجا در مورد خودم میخوام صحبت کنم چون باور دارم که اگه من تو مسیر درستی بودم و درست رفتار و برخورد میکردم شاید که نه ، حتماً از همسرم رفتارهای خیلی بهتری می‌دیدم.

    یه اخلاق خوبی که همسرم داشت این بود که خیلی منعطف بود و بنده خدا خیلی گوش بفرمای نظرات من بود . خب من ، از همین اخلاق خوبش میتونستم استفاده‌های خیلی بهتری بکنم نه اینکه مدام بهش ضربه بزنم یا باعث تحقیر شدنش بشم.

    شاید باورتون نشه این موضوع یکی از مهمترین موضوعاتی بود که دلم میخواست تغییرش بدم از خداوند هدایت خواستم و خداوند استادعزیز را سر راه من قرار داد.

    خسته شده بودم واقعاً از دست خودم خسته شده بودم دیگه طوری شده بود که خودم می‌فهمیدم که دارم همسرمو اذیت می‌کنم. به نقطه‌ای رسیدم که فهمیدم تو چ مسیر اشتباهی هستم و اگه همینطور پیش برم حتماً اتفاقات وحشتناک تری رو تجربه می‌کنم.

    ترس همه ی وجودمو گرفته بود ولی هیچ راهکاری هم برای تغییراتم نداشتم. برای آدمای مغرور و خودخواهی مثل من تغییر دادن خودشون یه کمی سخت‌تره ! اینکه تو یه عمری رو همش دستور دادی و حالا بخوای طبق میلت با دیگران به یه نحو دیگه عمل کنی ،سخت بود ولی می‌دونستم تنها راه چاره برای دوام زندگیم و برای بدست اووردن آرامشم، تغییر دادن خودمه . البته سال اولی که این باورو داشتم ، حین این باور ، بازم موزیانه یه جاهایی به روشهای خودم پیش میرفتم ولی وقتی زمان بهش خورد و دیدم اون رابطه ای که من میخوام پیش نمیاد، دوباره تلنگری خوردم برای اینکه مصمم‌تر و متعهدتر پیش برم. کارکرد هر دوره برای من مثل یه قدم برداشتن بود.

    و تکرار هر کدوم قدمها و پله‌های بعدی رو نشونم میداد.

    همگی می‌دونیم وقتی برای بار اول دوره‌ای رو کار می‌کنیم یه تغییراتی می‌کنیم و وقتی که هر بار دیگه دوباره اون دوره رو کار می‌کنیم ، باز تغییرات بهتری تو وجودمون ایجاد میشه . این ینی اینکه ما همیشه به کارکرد این دوره‌ها نیاز داریم و هیچ وقت تکراری نمیشن .

    من که تو این داستان روند تکاملی خودمو خیلی خوب احساس کردم. البته اوایلی که شروع به تغییرات می‌خواستم بکنم درکی از این موضوع نداشتم که باید با تکامل پیش برم و توقع و انتظارم از خودم خیلی بالا بود. فک می‌کردم با توجه به وقت و زمان و تلاشی که میکنم حتمن زود نتیجه میگیرم و روابط منو و همسرم خیلی سریع خوب میشه. یه چیزی بگم البته سال اولی که رو خودم کار می‌کردم حالا اون موقع درکم از صحبتهای استاد خیلی پایین بود. دنبال تغییر بودم اما بازم گوشه ذهنم این پرسه میزد که خدا کنه یه چیزی بشه یه اتفاقی بیفته منو و همسرم از هم جدا بشیم . متأسفانه کنار تلاشم ، این نجواها هم تکرار میشد که حالا تو سعیتو بکن ولی جدایی بهترین گزینه است برای شما ! البته برای من . چون همسرم به شدت با این موضوع مخالف بود و همیشه نسبت به این موضوع گارد می‌گرفت.

    خلاصه اینکه کنار تلاشم ترمزها و مقاومتهایی داشتم که بهشون توجهی نمی‌کردم .ینی نمیدونستم ‌اونا مانع تغییراتم هستن.

    برای کسی که با حالت نفرت به همسرش اومده و دنبال تغییرات هستش خب یه چیز غیر قابل هضمی بود که یه دفه اون نفرت به عشق تبدیل نمیشه. از خودم چنین انتظاری نداشتم چون خودم می‌دونستم چه احساسهای بدی تو دلم وجود داره .دلمو خوش کرده بودم به تغییرایی که قراره بکنم. میگفتم عباس منش یه راهکارهایی داره که از این حالت و از این احساسهای بد بیرونم بیام. باور داشتم که استاد میتونه منو به یه زندگی ای ببره که آرامشمو بدست بیارم. اگرچه تا اون موقع من هیچ وقت طعم آرامش را نچشیده بودم‌. همیشه سر هر موضوعی درگیری ذهنی داشتم . مدام احساساتم بالا پایین میشد .وقتی اتفاقات تکراری و احساسهای تکراری رو میدیدم یکم ناامید می‌شدم. پیش خودم فکر می‌کردم فایده‌ای نداره ولی از اونجایی که یه اخلاق خیلی خوبی دارم اگه یه کاری رو شروع کنم تا آخرش میرم هیچ وقت وسط کار ولش نمی‌کنم و اجازه نمیدم کم بیارم به همین جهت ادامه دادم تا به همین امروز و تا زنده هستم ادامه خواهم داد.

    سال اول تغییراتم رو با حس نفرت به همسرم شروع کردم. مثلاً اگه می‌گفت سرم درد می‌کنه تو دلم می‌گفتم خدا کنه بیشترم درد بکنه.

    سال دوم حس نفرتم به خنثی بودنم تبدیل شد. مثلا اگه می‌گفت سرم درد می‌کنه میگفتم خب چیکار کنم؟!

    سال بعدش یه وقتایی پیش میومد دوسش داشتم و حس خوب ازش می‌گرفتم. مثلا اگه می‌گفت سرم درد می‌کنه می‌گفتم کاری از دستم بر میاد ؟

    تا اینکه سال گذشته حسهای خوبم، نسبت به همسرم بیشتر شد. حتی موقعه دعوا و مشاجره به حس نفرت نمیرسیدم.مثلا اگه می‌گفت سرم درد می‌کنه پا می‌شدم براش قرص میووردم یا هر کاری از دستم بر میومد براش انجام مید‌ادم . سرشو ماساژ میدادم و هر کار دیگه‌ای!

    امسال که خیلی بهتر از سالهای گذشتم بودم و در قیاس با سال گذشتم احساساتم خیلی بیشتر تغییر کردن و اکثر موقعه‌ها حسم به همسرم خوبه روزایی پیش میاد که حسم بهش خیلی عالی تر میشه طوری که از ته دلم به شدت قربون صدقش میرم.

    طوری که اگه می‌گفت سرم درد می‌کنه بلافاصله از ته دلم بش می‌گفتم بمیرم برات. نبینم درد بکشی. چیکار کنم که خوب بشی؟!

    واقعا وقتی میفهمم درد داره یا سر موضوعی حالش بده ، ناراحت میشم ب خصوص درد جسمی !

    اینا همه احساساتی بود که فقط اوایل ازدواجم داشتم و خیلی سالها ازش خبری نبود.

    دقیقاً مرحله به مرحله احساساتم تغییر کردن. خودم توقع انتظار احساسات خیلی بهتری دارم. از اونجایی که همسرم خیلی به من عشق می‌ورزه و علاقه شدیدی به من داره ، منم دلم میخواد نسبت به همسرم با عشق رفتار کنم. همیشه فک می‌کردم چون زنی هستم که مقید به یه قاعده و قوانین‌هایی هستم، کارامو درست انجام میدم . چیزی کم زندگیم نمیزارم ، خونه داریم خوبه ، آشپزیم خوبه ، بچه داریم خوبه ،مهمون داریم خوبه ،حتی همسر داریمم خیلی عالیه.

    به ظاهر چیزی کمه همسرم نمیزاشتم. از اولم زنی بودم که به همه چیزی توجه داشتم و حواسم به همه چیز بود. اما خب در کنار این توجهاتم خیلی خودخواهانه رفتار می‌کردم و این باعث به هم ریختگی آرامشمون شده بود.

    تک تک دوره‌‌ها و آموزه‌های استاد بقدری نکات جالب و خوبی برای من داشتن که با کارکرد هر کدوم یکم پیشرفت کردم. باز کار کردم بیشتر رشد کردم و باز کار خواهم کرد تا بیشتر و بیشتر رشد کنم.

    من با حس نفرت شروع به کارکرد این برنامه های استاد کردم طوری از همسرم نفرت داشتم که آرزوی مرگشم می‌کردم . یه سال بعد طوری شدم که دیگه آرزوی مرگ نمی‌کردم و بدون احساس ادامه دادم یک سال دیگه که گذشت دیدم روزایی رو دارم که احساسم نسبت به همسرم خوبه. روزای پیش میومد که دوسش داشتم و حس خوب ازش می‌گرفتم. یه سال دیگه که گذشت حسای خوبم نسبت بهش بیشتر شد دیگه به هیچ وجه از اون حس نفرت خبری نبود و از پارسال تا حالا دوباره به خصوص امسال روزایی که احساسم خوب باشه به مراتب خیلی بیشتر شده و از این بابت خوشحالم .

    دوره احساس لیاقت برای مراقبتم خیلی بهم کمک کرد تا هر کاری رو به خاطر خودم و برای آرامش خودم و برای لذت بردن خودم انجام بدم دیگه این نگاهو ندارم که چکار کنم طرف مقابلم ازم راضی باشه با وجود بدیهای زیادی که داشتم الان تمرین می‌کنم هر کاری رو برای خوشحال کردن و بدست اووردن آرامش خودم انجام بدم .دارم می‌بینم اینطوری خیلی بهتر و بیشتر نتیجه می‌گیرم .در کنار این همه احساس خوب و ارزش قائل شدن برای خودم به همسرمم حس خوب میدم و برای همسرمم ارزش بیشتری قائلم .خیلی مقید به این شدم که هرچی برای خودم می‌پسندم برای همسرمم بپسندم. خدا رو شکر می‌کنم که دیگه از اون رفتارهای خودخواهانم دست برداشتم حتی اگه موضوعی پیش بیاد که تو ذهنم اذیتم کنه با خودم صادقانه و درست فکر می‌کنم که آیا منطقی هستش که اکثر موقعه ها به جواب« نه » میرسم بعد آگاهانه با دادن ورودی‌های مناسب ذهنمو از اون موضوع پاک می‌کنم.

    تمرینات جدی و اساسیم از روزی شروع شد که از اینکه رفتار روابط بین منو و همسرم عالی نمیشد و من همیشه نگران بودم و همین نگران بودنم باعث میشد خیلی جاها واکنش و برخوردهای جالبی نداشته باشم تا اینکه به خودم گفتم به جای اینکه فک کنی که چ کار کنی که روابطت بهتر بشه و به دور دورا نگاه کنی و فکر کنی تا ابد باید چطور رفتار کنی که از خودت راضی باشی بیا و هر روز برای همون روزت فکر بکن هر صبحی که از خواب پا میشی به خودت یادآوری کن که امروز بهترین برخورد و واکنش‌ و رفتارها رو نسبت به همسرت میخوای داشته باشی و یادت نره همیشه آگاهانه ینی دلتم نخاست باید تمرکزت روی نقاط مثبتش باشه.

    همین تمرین خیلی بهم کمک کرد بخصوص اینکه کنار این تمرینم به این درک رسیدم که نمی‌دونم خودم تا کی زنده هستم .بنابراین منی که از فردای خودم خبر ندارم بهتره فقط برای امروزم درست زندگی کنم. فکر مرگ و آشتی کردن با مرگ که البته هنوز نمی‌تونم بگم حس خوبی نسبت به این موضوع دارم چون از مرگ می‌ترسم ولی جنبه ی مثبتش این بود که کاری کرده نسبت به موضوعات و مسائلی که اذیتم میکنن و بخصوص برخورد با تضادها ، دنبال تغییرات مثبت باشم و فقط برای همون روزی که صبح از خواب پا میشم دنبالش باشم .

    گذشت هر روز و هر روز و تمرین کردن روزانه خیلی بهتر بهم کمک کرده . می‌بینم که تغییرات بهتری تو این مدت داشتم.

    به مشکلات به یکباره نگاه کردن وحشت تو دلت میندازه ولی وقتی فکر کنی قراره همین امروز با اون موضوع کنار بیای برات راحت‌تر و آسون‌تر میگذره.

    از اینکه مدتهاست به خصوص از پارسال به اینور که خیلی بیشتر همسرم ازم قدردانی می‌کنه. اینکه هم پیش خودم هم پیش بچه‌هامون، هم تو خانواده ی خودم، هم تو خانواده ی خودش، هم پیش دوستان و تو هر جمعی که باشیم با صدای بلند و با چهره‌ای شاد که پر از احساس رضایته میگه من عاشق زنمم ! من زنمو خیلی دوست دارم! و هرروز پیش خودم، از خدا ب خاطر وجودم سپاسگزاری می‌کنه ، اول اینکه خیلی خوشحال میشم خوشحال از اینکه تونستم جبران روزهای تلخی که براش داشتمو ، بکنم در ثانی از اینکه می‌بینم رشد کردم و احساسات خودمم تغییر کردن خیلی خوشحال‌تر میشم .

    البته که عشق حد و مرز نداره البته که دوست داشتن حد و مرز نداره و من هنوز خیلی جا دارم برای تغییرات بهتر! و هنوز خیلی مونده تا به احساسات بهتری نسبت به همسرم برسم اما الانم به نسبت قبل از خودم راضیم چون تنها کسی که می‌دونه چ گذشته‌ای داشته و الان به چه جایگاهی از لحاظ روح و روان رسیده خودمم.

    از اینکه تو این زمینه بالاخره تونستم به افکارهای منفی و سمی خودم خاتمه بدم و روح و روان خودمو آزاد کنم و به یه آرامش نسبی برسم خدا رو سپاس میگم و از استاد عزیزمم بی‌نهایت ممنون و متشکرم.

    استاد جونم عاشقتم.

    مرسی که هستی واقعاً مرسی که هستی

    هرچی دارم از تو دارم . حتی خدا رو هم از تو دارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  2. -
    مجید مهجور گفته:
    مدت عضویت: 3286 روز

    روزها فکر من اینست و همه شب سخنم

    که چرا غافل از احوال دل خویشتنم؟

    ازکجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود؟

    بکجا میروم آخر ننمایی وطنم؟

    استاد عزیزم و دوستان گرامی. اگر شما هم مثل من زیاد به این فکر میکنید که از کجا آمده اید و برای چه به زمین آمدید و بعد از آن به کجا میروید و هیچ دلیلی پیدا نمیکنید و در طبیعت این همه بی رحمی میبینید و میبینید که حال اکثر روزهای ما بد است و باید مدام با باورهای خوب حالمون رو خوب کنیم و رنگهای سفید رو روی کاشیهای سیاه بریزیم در حالی که سیاهی ها همیشه هستند و اینکه چرا همیشه شیطان در ذهن ما نجوا میکند ، یک کانال در یوتوب هست به نام “نیمه پنهان”.

    Nimeye Penhan

    سه ویدئویی داره که در مورد ماده ای به نام ” لوش چیست ” صحبت کرده که رابرت مونرو در کتابش به آن پرداخته. ویدئوهای اخیر این محقق در کانالش را ببینید. بعد بیشتر متوجه میشید که ما از کجا به زمین آمدیم و برای چه در زمین زندگی میکنیم. بعد معنی فیلمهایی مانند نمایش ترومن یا ماتریکس یا انیمیشن کارخانه هیولاها یا انیمیشن روح رو بیشتر متوجه میشوید. بعد بهتر موضوعات رو درک میکنید. بعد معنی شعر

    این جهان زندان و ما زندانیان

    حفره‌کن زندان و خود را وا رهان

    یا

    مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک

    دو سه روزی قفسی ساخته‌اند از بدنم

    یا

    بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید

    در این عشق چو مردید همه روح پذیرید

    بمیرید بمیرید و زین مرگ مترسید

    کز این خاک برآیید سماوات بگیرید

    بمیرید بمیرید و زین نفس ببرید

    که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید

    یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان

    چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید

    و اینکه چرا میگن دنیا زندان مومن و بهشت کافر است

    و اینکه چرا بعضی ها پشت به مادیات و لذتهای دنیا میکنند

    رو بهتر متوجه میشید.

    البته این آگاهی ها برای همه نیست چون همه به اینکه از کجا و برای چه به این زمین آمدند و به کجا میروند نمی اندیشند و فکر میکنند برای گسترش خودشون و گسترش خدا به جهان اومدند.

    ولی آنچه جلوی چشم ماست واقعیتی دیگر است.

    موفق باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      خانم موفق گفته:
      مدت عضویت: 1450 روز

      سلام دوست عزیز

      من خودم این باور مخرب رو داشتم و شدیدا دنیا علیرغم تلاشهای زیاد وبهترین درکارم بودن خیلی صدمه خوردم .

      دنیا برام زندان وجهنم شده بود .

      و باهدایت الهی متوجه شرک درونم شد و باخوندن قران وترجمه آن کم کم داره روحم آزاد میشه و آرامتر میشم .

      زیاد به این فیلم ها اکتفا نکنید .

      مهمترین گنجینه قران است منبع مطمن وموثق .

      امیدوارم شما تجربه سخت منو که باور به این اشعار داشتم تجربه نکنید .

      بهترین هم باشید بدای جهان مهم نیست ودنیا رو براتون قفس وشما را زندانی میکند .

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  3. -
    مصطفی حسنی گفته:
    مدت عضویت: 735 روز

    درود بر همه

    سپاسگزار خداوندی هستم که که بی نهایت مهربان است البته با کسی که طبق قوانینش عمل کند و بدور از هرچیزی که ما احساسات انسانی مینامیم.

    آیا خداوند مانند یک مادر مهربان عمل میکند؟ باید بگم که از قبل ورودم به این مسیر و این سایت با توجه به مدار خیلی پایینی که بودم همیشه خداوند رو یک شخص ناعادل میدیدم که برای بقیه آره بود برای من نه، همش میگفتم یه گونی پول از آسمون بیاد و ما خوشبخت بشیم، انگاری خدا دستگاه داره پول چاپ میکنه میده به بقیه و نوبت من میرسه میگه تموم شد، خلاصه اکثر مواقع یه شخصی میدیدم که از هرنظر بسیار ناعادل و اتفاقا خیلیم ظالم هست، خب الان از اون مدارها آنقدر دورم که حتی خیلی چیزاش رو یادم نمیاد خداروشکر

    ولی بعد از ورود به سایت و کار کردن روی خودم اون اوایل فکر میکردم که خب دیگه تمومه و بشینم بگم من یکتاپرستم و توحید و فلان دیگه الان گونی گونی میده میاد، خب همه این چیزا باید طی میشد و طبق قانون داشتم پیش میرفتم و تکامل باید طی میشد، بعد از درک کامل تر خداوند که خداوند انرژی مبدا و یک سیستم کلی و یک سری قوانین در کل ابدیت هست که نمیشه اون رو یک شخص یا یک چیز دونست فهمیدم که بابا این خبرا نیست، و وقتی که این جمله رو از استاد شنیدم که گفت خداوند انرژی است فاقد هرگونه احساسات و عواطف انسانی، واقعا مث یک ماشین میمونه، مث یک چاقو میمونه که تو دست منه و من باهاش میخام یک مرغ رو بکشم اون چاقو میگه آخی عزیزم این مرغ گناه داره و نکشیمش، به هیچ عنوان اون چاقو همچین احساسی نداره و اون کاری رو میکنه که من از طریق مغزم به دستم دستور میدم که اون مرغ رو مثلا بکشم، حالا مثال های متنوع و گوناگونی هست ولی اصل موضوع اینه که خداوند بی نهایت مهربانه، بی نهایت بخشنده و درتمام خصوصیات عالی مطلقه ولی برای کی؟؟ برای اونی که خدا رو اینطوری میخاد و باور داره، و برای اونی که خدارو ظالم و ناعادل و بداخلاق باور کنه دقیقا همینطور میشه، پس نمیشه بگی خداوند مهربانه یا نامهربان، میشه بگی خداوند انرژی است که ما با افکارمون و باورهامون بهش شکل میدیم و ما اون انرژی رو از این طریق تبدیل میکنیم به اون چیزی که میخایم، این موضوع رو خیلی از ماها بخاطر چیزایی که از تو مذهب شنیدیم نمیخایم قبول کنیم و من رو که میبینید به این راحتی درمورد انرژی بودن و شکل دادن به خدا صحبت میکنم اونوری بودم تا اینکه مذهبی باشم، یعنی یجورایی میشه بگی از دسته کفار بودم که ایمان آوردم و ایشاله که ثابت قدم بمونم، من یه پیشنهاد دارم و خودم سعی میکنم رعایتش کنم، چه افراد مذهبی چه افراد غیر مذهبی بیایم آگاهانه از کلمه انرژی یا نیروی برتر یا هرچیزی بجای کلمه خداوند استفاده کنیم و در این بین از کلمه خداوند نیز استفاده کنیم، آخه میدونین توی بعضی چیزا و بعضی درک ها ذهن ما مقاومت میکنه، مثلا من یه آگاهی خیلی خوبی رو از استاد شنیدم ولی وقتی این وسط از کلمه خداوند استفاده میشه ذهنم میاد میگه این همون خدای ظالم و ستمگر گذشته هستا، یا شاید واسه افراد مذهبی که خیلی تعصبی بودن وقتی یک فایلی درمورد سیستمی بودن خدا صحبت میکنه من یقین دارم که همون حس تعصب بهشون دست میده و ناراحت میشن که یکی درمورد خدا اینطوری گفته و گناه میدونن، میخام بگم اگه ذهنمون داره با کلمات فریبمون میده آگاهانه تغییر بدیم کلمه رو، چون از اونجایی که خداوند یا همون جهان هستی یا کیهان یا هرچیزی که اسمش رو بزاریم هیچگونه احساسات و عواطف انسانی رو نداره پس نترسیم که اگه من بجای کلمه الله از انرژی استفاده کردم دیگه این گناهه، مورد بعدی اینه که درک کنیم کل کیهان از انرژیه و از یک چیز مبدا خلق شده و همه میدونیم که انرژی احساسات به اون نوعی که ما درک میکنیم نداره، آیا انرژی برق یا گرمای خورشید احساس دارن؟؟؟ پس بدور از تعصب اول بپذیریم خداوند یک انسان نیست و یک قانون کلی و یک سیستم و جنسش از انرژیه و دوم که سعی کنیم طبق قوانین این سیستم عمل کنیم که بقول قرآن تو سوره حمد میگه مارا به راه راستی که درآن به آنها نعمت داده ای هدایت کن نه کسانی که مورد غضب تو قرار گرفته اند، یا در خیلی جاها میبینیم که نوشته قوم ظالمین رو خدا گمراه میکند، توی خیلی جاهای قرآن صحبت از یک سیستم کلی هست و همه ما میدونیم این سیستم یا این انرژی احساساتی ندارد…

    البته اینم بگم که مهربانی خداوند در مقابل مهربانی یک مادر به اندازه یک ذره (مادر) به بی نهایت(خداوند) هم نیست، ولی مهربانی مادر برای فرزندش بخاطر احساسات انسانی مادرانه همیشه هست ولی مهربانی خداوند خاص بندگانش هست، که اونجا دیگه من تصمیم میگیرم بنده باشم یا نه که این مهربانی رو دریافت کنم یا نکنم، حالا خود کلمه بنده یا عبد در قرآن خودش ساعتها توضیحات داره که با گوش دادن به فایل ها و خوندن درست قرآن متوجهش میشیم به امید خدا، آقا فقط اینو بگم که این انرژی اصلا شوخی نداره که بگیم حالا دوروز اتفاقات بد افتاده و درست میشه و یه رحمی میکنه، رحمی درکار نیست، هممون تجربه کردیم اونوقت که توی مسیر غلط بودیم چقدر اتفاقات ناجالب و الان که تو مسیر درست هستیم چقدر اتفاقات عالی میفته، همین بودن در مسیر درست و رخ دادن اتفاقات خوب و نبودن درمسیر درست و رخ دادن اتفاقات نادرست و بد هم همون سیستمه، اینم همون خداست، البته که همه چیز توی این دنیا خداست، حالا نمیدونم گفتن این جمله درسته یا نه ولی من میگم همون شیطان هم خداست، یعنی منظورم اینه وقتی همه چیز در این کیهان بی نهایت خداست، یعنی همه چیز و همه چیز و همه چیز خداست، البته این چندتا خط آخری خیلی مهم نیست ولی خب میخام بگم خداوند مهربان تر از هرچیزیست اگر من آن را به همون صورت باور کنم و بسازم و خشمگین تر از هرچیزیست اگر من او را به این صورت باور کنم و بسازم،،،

    درپناه حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  4. -
    سیده مینا سیدپور گفته:
    مدت عضویت: 1595 روز

    به نام خداوند بخشنده ی مهربان

    سلام به استادعزیزم وسلام به مریم بانوی مهربانم

    وسلام به تک تک دوستانم

    یه تشکر وقدردانی ویژه داشته باشم از شما استاد قشنگ و عزیزم، که انقدر خالصانه وباعشق این فایلهایی که اگر هرشخصی درکش کنه وبهش عمل کنه خیردنیا واخرت رو یکجا براش به ارمغان میاره ومیلیاردها ارزش مادی داره رو، به صورت رایگان وهدیه در اختیار همه قرار میدید تا هرکسی که خواهان سعادت دنیا واخرت هست در مسیرش قرار بگیره…

    وبرای هرکدوم از ما که دوره های شمارو استفاده میکنیم یادآوری مهمی هست که از مسیر دور نشیم ویادمون باشه که از کجا اومدیم کجا بودیم وبعد عمل به قوانین بع کجا رسیدیم واین در مسیر بودن واصل برامون عادی نشه …

    چندین بار فایل رو گوش دادم و کامنت دوستان رو خوندم، وهربار با افکارم پرت شدم به یه بخشی از زندگیم که کجاها مشرک بودم خار وخفیف شدم وکجاها توکل کردم و ایمان وتقوا داشتم و پادشاهی کردم…

    من از خیلی خیلی خیلی سالها پیش فهمیدم که نباید به آدمها امید ببندم وتکیه کنم، حتی به خانوادم، اصلا نوع زندگی و نوع برخورد پدر ومادرم باعث شد که به این درک برسم کسی تکیه گاه وپناهم نیست، چون به چشم دیدم وبا پوست وگوشت واستخون وتک تک سلولهام حس کردم که چطور هرکدوم از افراد خانوادم واطرافیانم که مثل دومینو بهم تکیه میکردند وروی هم حساب باز میکردند با کوچیکترین لرزشی زمین خوردن وافتادن یکیشون منجرب به زمین خوردن بقیه بود!!!!

    ولی خب اینکه باید به خدا تکیه کنم رو هم کامل بلد نبودم، یعنی خیلی اوقات میگفتم باید به خودم وتوانایی هام تکیه کنم حالا این وسط خدا دلش میسوزه یه رحمی هم میکنه هرجا نتونستم به دادم میرسه، حالا یا به خاطر لطف وکرم ومهربونیش یا به خاطر نماز وذکر و توسل به پیامبرانش وبه خاطر اشک هام و دردهایی که می بینه دارم میکشم!!!!

    یه جایی از زندگیم دیگه دیدم نخیر ، من به خودم وتوانایی هامم نمی تونم تکیه کنم، اصلا از 100 تا کار 90 تاش رو دارم غلط انجام میدم، واگرچه نتیجه در ظاهر بدک نبود ولی خب مقطعی جواب میداد، به قول شما استاد عزیزم، دیگه برام طبیعی شده بود هرچندوقت یکبار خراب شدن وسایل و مشکل پیش اومدن توی محیط کاری وبا افراد و تو رابطه هام!!!!

    خب نگاهم به دیگران که میفتاد میگفتم همه همینن دیگه اخه مگه پیدا میشه کسی که مشکلی نداشته باشه؟؟؟

    روزهای خوش شاد بودم و روزهایی که جهان برخلافم بود گریه وناله و گله وشکایت و…

    تا اینکه یه جایی دیگه بریدم، خسته شدم، له شده بودم، گفتم اینجوری نمیشه، راه دیگه ای وجود داره، من نمیخوام مثل 98 درصد مردم زندگی کنم من میخوام سالم وخوب و راحت زندگی کنم، به خودم گفتم بابا مینا تو که الان بعد جدایی از همسرت هنوز حالت خوب نیست، حالا اونکه نیست حالتو بد کنه، با خانواده ودوستاتم که قطع ارتباط کردی چله برداشتی نشستی توخونه، پس چرا حالت خوب نیست؟؟؟

    مگه از اخلاق بد و کتک کاری و فوش ودعوا و مریضی و مشکلات همسرت شاکی نبودی؟ مگه از سرزنش های خانوادت عاصی نشده بودی، مگه ترس از قضاوت و حرفهای فامیل ودوستات نداشتی ، خب حالا که اونا دیگه وجود نداره، پس باید ارامش داشته باشی دیگه!!!

    اونجا بود که فهمیدم مشکل خودم هستم، دقیقا خود خود من ونه خدا ونه هیچکس دیگه ای..

    اون زمان تو کانال تلگرامتون بودم، و تو کانالی که کلیپ های شمارو میذاشت…

    وقتی تو هر فایلی شما استاد عزیزم میگفتید آقا اگر توشرایط بدی هستید اگر ادمهای بد هنوز اطرافتون هست اگر حالتون خوب نیست یعنی شما در مسیر درست نیستید، حالم بد میشد، چون درکی از حرفتون نداشتم، چون فکر میکردم منکه در مسیر درست بودم همیشه، منکه جز خیر برای خودم ودیگران چیزی نخواستم، منکه آدم خوبه بودم وهستم، نه آقا جان من مورد ظلم واقع شدم وفلانی وفلانی و خدا در حقم یه جاهایی ظلم کردند بعد توی ذهنم با شما حرف میزدم ومثال میاوردم میگفتم فلانی اومده گفته اینجوری بعد منم گفتم به خاطر رضای خدا باشه ولی اون ازم سوء استفاده مالی و جانی و یا احساسی کرده من مقصر بودم؟؟ منکه برای رضای خدا انجام داده بودم!!!

    یا مثلا میگفتم من که بابام قمار باز بوده والکلی بوده،منکه شوهرمم اعتیاد داشته وفوت کرده، منکه بچم مشکل شنوایی داره، منکه تو ازدواج دومم هم خیر ندیدم و شوهرم مشکل روانی داشته ودست بزن و … خب دیگه چه بلایی مونده بود که خدا سرم بیاره، انوقت من اینهارو به وجود آورده بودم مگه، مگه من مقصرم سیدحسین عباسمنش!!!

    اخه چه جوری میشه یکی اینهمه سرنوشتش وتقدیرش بد نوشته شده باشه ولی بگی مقصر خودمم من باعثش بودم!!!!

    آه، خدای من، خدای مهربون من، چیا از سرم گذشت تا رسیدم به این درک که همه چیز تویی وهمه چیز منم، تا اینکه فهمیدم توکی هستی ودنبال چی هستی و هدفت چی بود و من کی هستم و هدفم چیه اصلا تو این دنیا…

    چقدر زمان برد تا به این درک رسیدم که…

    ما هیچ تر از هیچ پی هیچ دویدیم !

    جز هیچ دراین هیچ دگرهیچ ندیدیم!

    من هیچی نبودم، من فقط منییت بودم، فقط ادعا بودم، فقط حرف بودم حرف، فقط ترس بودم، فقط تردید بودم، من طبل توخالی بودم، من آدم ضعیفی بودم که فکر میکردم به کسی تکیه نکردم ومشرک نیستم، اما تمام عمرم آدمها وشرایط واتفاقات برمن حاکم بودند…

    با هر فکری هر حرفی وهر رفتاری، سریع واکنش نشون میدادم، انگار افسار منو یکی گرفته بود دستش(( همون جهالت ونادانی)) منو میبرد به سمت دره هلاکت ونابودی…

    تا پول داشتم شاد بودم نداشتم غمگین بودم، کسی ازم تعریف میکرد خوشحال بودم تعریف وتمجید وتوجه دریافت نمیکردم ناراحت وغمگین بودم، کسی تاییدم میکرد بال درمیاوردم تایید نمیشدم یا ترد که میشدم دیگه دنیام تاریک وسیاه میشد…

    تنهایی برام عذاب بود حتما باید یکی میبود یه جایی میرفتم با کسی حرف میزدم تا آروم بگیرم، حرف حرف خودم بود و زمین وزمان رو بهم میدوختم تا همه چیز وهمه کس طبق خواسته من وباب میل من باشند، حالا دیگه خودتون تصور کنید من چقدر چک ولگد خوردم از جهان هستی، ولی خب از رو نمی رفتم که تاااااا توی ازدواج دومم وقتی بعد اونهمه ترس از طلاق و تحمل کتک و فوش و ترس از قضاوت و اسیب هایی که به خودم وپسرم وارد شد،واقعا بریدم وعاجز وتسلیم شدم، خدا اومد به کمکم….

    به قول شما استاد عزیزم نه اینکه به اندازه ی کافی درد کشیده بودم که خدا دلش برام بسوزه نه، بلکه به اندازه کافی از خودم ناامیدم شده بودم و دیگه مطمعن بودم که من توانایی هدایت وکنترل و ساختن زندگیمو ودرست کردنش رو نه تنها ندارم بلکه دیگه دارم میمیرم زیر کوله بار این فشار….

    اونجا بود که به لطف الله از کانال تلگرامیتون هدایت شدم وارد سایت بشم البته اول برام یه گوشی اندروید جور شد یادمه رفتم بازار شاید 700 هزارتومن هم بیشتر نداشتم گشتم یه گوشی 500 تومنی دست دوم که چه عرض کنم دست چندم خریدم ذوق کنان اومدم وهرطوری بود ایمیل درست کردم و وارد سایت شدم و خداوند کمک کرد مغزم ساکت شد چشمهام باز شد گوشها وقلبم باز شد، واز اونجا یکتاپرستی من شروع شد،اگر چه نجواها بود کشمکش های ذهنی بود واینطوری نبود که ذهنم مقاومت نداشته باشه، ولی گفتم مینا 37و38 سال با عقل خودت وامثال خودت پیش رفتی حالا با عقل ودرک وفهم ومنطق این آدم برو جلو، گفته 6 ماه با من وتومسیر من باشه، خب امتحانش کن…

    وااای خدایا، چی بگم، چی بگم از حال و روز اون روزهایی که داشتم خدا وقوانینش رو میشناختم اونم فقط با دیدن وشنیدن فایلهای هدیه، تازه اون زمان فقط حدودا نزدیک 400 ت فایل روی سایت بودکه من هر کردم رو بالای 5و6 بار دیده وگش داده بودم، نه مثل الان که ماشالله بالای هزارتا فایل هدیه فک کنم رو سایت هست، ولی من انقدر غرق شادی وشعف و خوشبختی وارامش بودم که خیلی وقته اون حس رو تجربه نکردم به خاطر اینکه احتمالا که نه حتما گوشها وچشمها وفکر وقلبم رو چیزهایی وکسانی غیر یاد خدا پر کردند…

    واون حس خوشبختی در شرایطی بود که مهریه وحق وحقوقم رو با دستای خودم توی محضر بخشیده بودم، توی خونه ی همسرم بودم وکارای طلاق رو خودش انجام داده بود وحکم تخلیه گرفته بود ومن با خانوادمم قطع ارتباط بودم که هی سرزنشم میکردند ، با اینکه تو شهر خودم بودم ولی انگار هیچ دوستی هیچ فامیلی هیچکسی رو نداشتم ،هیچ درآمدی، فقط یه یارانه خودم وپسرم بود، ویه خونه 60 متری تو رشت که توش مستاجر نشسته بود وماهی 800 بهم اجاره میداد وپیرزنی بود که قرار داد 2 ساله داشت ونمی تونستم بلندش کنم برم اونجا….

    ولی به الله قسم که اصلا عین خیالم نبود، مثل یه پرسبک بودم،بی خیال وخیالم پر از لطف ورحمت خداوند، هیچکس انموقعه نمی تونست ادعا کنه از من شادتر وخوشبختره…

    کاری که من میکردم این بود که مدام میگفتم من نمیدونم من نمی تونم من بلد نیستم خودت هدایتم کن خدای خوبم…

    واینطوری شد که در عرض 4و5 ماه، همه چیز تغییر کرد وشرایط وآدمها وموقعییت ها و کسب وکار و خلاصه خونه و وسایل خونه و زندگی رویایی رو جهان بهم هدیه داد که همه انگشت به دهن مونده بودند ولی اونها نمیدونستند که خدا اینکارها رو کرده واین شرایطها رو برام رقم زده…

    کم کم ارتباطم با خانوادم وفامیل که مجدد برقرار شد، دیدم که چقدر نگاه ها ورفتارها تغییر کرده چقدر همه چیز متفاوت شده ویه روزی که خیلی دلم شکسته بود از اینکه چرا آدمها توشرایط بد ادمو تنها میذارند ولی وقتی به یه موقعییتی میرسی میان سمتت قرآن رو باز کردم وخدا جواب منو خیلی خیلی خیلی قشنگ داد…

    گفت: تا انها بدانند که خداوند پاداش درستکاران را پایمال نمیکند و اینطور به درستکاران پاداش چندین برابر میدهد!!!!

    آره راست گفت خداوند بلندمرتبه، چون همه بهم گفتند بعدش، چه خانواده چه دوست چه اشنا، گفتند دل میخواست جرات میخواست پا رو ترسهات بذاری، همه چیزتو ببخشی واز مال اموالیکه می تونست زندگیتو دگرگون کنه بگذری، از قضاوت دیگران نترسی، تازه از تهران که دور بودی از همه ، مهاجرت کنی رشت که شهر کوچیکی هست وهمه میشناسنت واحتمالا مورد قضاوت قرار میگرفتی بیای، با خانوادت که فقط یه خیابون باهات فاصله داشتند قطع ارتباط باشی دست خالی بدون حمایت وتکیه برعهدی ، بتونی دوباره همه چیز رو بازسازی کنی بهتر وقشنگترش!!!!

    نمیدونم دیگران درک کردند عظمت خداوند رو توی زندگیم که اینها همه نگاه خداوند بوده و از شرک نورزیدن من ویکتاپرست شدنم یانه، اما مهم اینه که به قول شما استاد عزیزم من بتونم از تجربه هام درس بگیرم، من بتونم درک کنم کجاها چطوری عمل کردم که نتایج عالی شد وکجاها چه عملی انجام دادم وچه باوری داشتم که ناموفق شدم و زمین خوردم…

    امروز دوباره یادم اومد که همه چیز خداست وهیچ برگی به اذن خدا برزمین نمی افته، واگر چه خداوند نگاه انسانی نداره، ولی بخشندگی وبزرگی وعظمتش انقدر هست که اگر صدبار من نادانی کنم وازش دور بشم، رهام نمی کنه، بهم فرصت میده، با نشونه هاش باهام حرف میزنه، گوش مالیم میده با ادمها وشرایط وموقعییت های ناجالب ومیگه مینا حواست باشه هااااااا،،، داری میزنی جاده خالی…

    بهم میفهمونه که بی صاحب نیستم که ، من یه صاحب اختیاری دارم یه پادشاهی دارم که بهم گفته تو قصر من، برقص وبزن وبخور وشاد باش و هرچی دارم در اختیارته که ازش لذت ببری، نگاه به این جلو پات نکن، تو همه چیز رو نمی بینی، توی قصر من توی اتاقهاش انقدر برکت ونعمت ورزق هست انقدر موقعییت و شرایط خوب هست، که هربار هدایتت میکنم به یه اتاقی که کلیدش تنها دست خودمه، واگر اون کلید رو میخوای باید که فقط به اونچه که من میگم عمل کنی، که زیادم سخت نیست…

    تو فقط از من بخواه،همین……

    نری رو بزنی به وزیر و سرباز ونگهبان ودربان و هم اتاقی و همسایت!!!!!

    که اگه اینکارو بکنی دیگه از اون نعمت ها وبرکات خبری نیست، چون اونا که صاحب تو وصاحب همه چیز نیستند!!!!

    تو یه رب بیشتر نداری واون منم…

    پس منو صدا کن به یادم باش، از من بخواه…..

    هم سخته وهم آسون، سخته چون منه مینا دلم میخواد رب خودم باشم خدای خودم باشم وخودم بگم چطوری وکی وکجا، ولی خب منه مینا که حتی یه قدم انطرف ترم رو نمی بینم !!!!!

    ولی وقتی بدونم خدای من خیر خواه منه وفقط برام خیر وخوشی میخواد دیگه اسون میشه متوکل ومتوصل بودن….

    خیلی وقته، اه وناله ونفرین وبدی نه برای خودم ونه برای کسی خواستم!!

    بارهاشده کسی اومده مثلا آسیبی بزنه بهم ودر ظاهر زده، ولی من یاد گرفتم بگم این آدم چه درسی اومده بهم بده، جهان گشته گشته این آدم رو پیدا کرده آورده این نقش وسهم رو داده بهش که بیاد منو قوی کنه، منو متوکلتر عاقلتر هوشیارتر کنه…

    اینجوری که میگم بخدا قسم که در اون آدم وبدی که در ظاهر بهم کرده جز زیبایی وخیر نمی بینم وبابتش شکر گزاری میکنم وبراش طلب خیر میکنم..

    واز خدا میخوام که کمکم کنه تا انقدر با تقوا باشم وانقدر تسلیم باشم که منو در قالب تذکر ودرس برای دیگران به شکل تضاد وبد قرار نده هیچوقت ونه کسی وشرایطی رو در برابر من به شکل تضاد وشر….

    من باور دارم تاوقتی که من دارم راه خودم رو میرم وکاری به کسی وچیزی ندارم ودارم سهمم رو به لطف الهامات وهدایت ها درست انجام میدم، هیچ مانعه ای هیچ مشکلی هیچ تضادی منو تهدید نخواهد کرد…

    ولی همینکه یه کوچولو تمرکز وکنترلم از روی خودم برداشته میشه ومیفته اونجا که نباید تضادها شروع میشند پدیدار شدن…

    این به اون معنی نیست که هیچ کاری نکنیم باکسی آشنا نشیم وارد محیط جدیدی نشیم و …

    که مبادا به چالش وتضاد بخوریم نه، منظورم اینه که فقط وفقط باید تمرکزمون روی افکار وگفتار و اعمال خودمون باشه، انوقت ادمها وشرایط میان ومیرن وفقط خیرش به ما میرسه….

    ان شالله که هممون هر لحظه وهمیشه در مسیر صراط مستقیم باشیم..

    این فایل انقدر اگاهی داره که نمیشه به راحتی ازش گذشت، وباید صفحه ها ودفترها پرکرد از درکی که بهمون در مورد روند کار جهان هستی داده…

    استاد جانم خیر دنیا واخرت هرلحظه وهمیشه نسیبتون باشه ان شالله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  5. -
    زهرا آبلو گفته:
    مدت عضویت: 1927 روز

    بسم الله نور

    سلام استاد جان سلام مریم جون عاشقتونم🫂 عجب فایلی بود یه فایل پر از آگاهی پر از درس تک تک کلماتتون برای من یادآور آگاهی‌هایی رو که تا الان به من یاد دادی استاد جان

    واقعا هر فایلی که میزارید بارها گفتم دقیقا به موقع هست وکمک میکنه که من زدرتر بیدار بشم و درسمو بگیرم

    من دررگذشته پوست بسیار کلفتی داشتم و کتک خورم خیلی ملس بود بارها تا حددمرگ رفتم و بعد درسمو گرفتم اما از وقتی شما گفتید باید حواستون به نشونه ها باشه و بیدار بشید سعی کردم بیشتر هوشیار بشم ودرک کنم گاهی زود درسمو گرفتم و گاهی اون لگد خورد و بیدار شدم تو جنبه های مختلف

    مثلا تو سلامتی تا مرز انفجار رفتم و 95 کیلو رو داشتم رد میکردم و کلی در فیزیکی اما باز هم عکر میکردم این ها طبیعی هست تا اینکه خدا رو شکر شما قانون سلامتی رو گذاشتید و درست زمان مناسب آگاهی های این دوره کمک کرد الان سلامت باشم خدا رو شکر و دیگه از اون درد ها خبری نیست از اون بیماری های جور وارجور خبری نیست یه بدن پر از انرژی و یه استایلی که همیشه ارزو داشتم چهره ای شفاف که همه میگن ده سال کوچیکتر از سنم هست خدارو شکر

    و تو روابطم که نگو دیگه داغون بودم انقدر ازم سو استفاده های مختلف شده بود و انقدر خودمو قربانی کرده بودم که واقعا تمام بدنم ای درد های روحی کوفته بود و انقدر بار ها خدا بم گفته بود عزیز من تو موجود ارزشمندی هستی قدر خودتو بدون و من بیدار نشده بودم تا اینکه بارها گریه کردم و به قول شما داد زدم خدا چرا من اما از نگاه اینکه باید فقط روی خدا حساب کنم و خدا رو شکر شرایط جوری پیش رفت که تمام آدم های سمی حذف شدن و میتونم الان به جرات بگم چند تا آدمی که تو زندگیم هستن چه دوست چه خانواده واقعا آدم های باکیفتی هستند و همون آدم های قبل هم کلی وجه مثبت دارم ازشون میبینم

    تو دوران بیماری همسرم قشنگ به چشم دیدم که هرجا دمبال ترحم خدا و بقیه بودم با مخ زمین خوردم هر جا زانو زدم و گفتم خدایا فقط خودت همه چی به آسونی ردیف شد و تو تون روز ها که واقعا میتونست هرکس رو از نظر روحی و جسمی و مالی زمین بزنه اتفاقا باعث شد آدم خود ساخته تر و متوکل تر و قوی تری بشم البته تو اون شرایط هم بارها کنترل ذهن از دستم در رفت اما به لطف خدا دوباره برگشتم تو مسیر تو اون تایم من حتی کنار همسرم هنسفری توگوشم بود. و گاهی دکتر که میومد با من حرف میزد متوجه نمیشدم تا اینکه اشاره میکرد و من هنسفری رو درمیارورو و صخبت میکردم و میتونم بگم اون یک سال بیماری همسرم عین یه طوفان که شما مثال میزنیدباعث شد چیز های قشنگتری در وجود من شکل بگیره و آدم قوی تری از اون طوفان بیرون بیام

    اما جرا میگم این فایل دقیقا مال حال من هست 0ون من هنوز مثل یه مادر فداکار به بچه کوچیکم نگاه میکنم بچه ای که الان دیگه از من قد بلند تر شده اما من با نگاه ترحم و دلسوزی ناخود آگاه میخوام تو حوزه ضعف و مراقبت ازش نگهش دارم در صورتی که اونم داره تلاش میکنه قوی باشه و از این شرایط یه مرد قوی از خودش بسازه اما من میترسم آسیب ببینه این هارو الان که عایل رو گوش دادم متوجه شدم استاد و ناخود آگاه واکنش هایی نشون میدادم که وقتی تو ذهنم مرور شد گفتم خدای من یه ترمز بزرگ من همینه و چقدر خدا به موقع به من هشدار داد و صدام کرد انشالله که با همین صدای اول بیدار بشم

    استاد آخرین حرفی که همسرم زد دقیقا این بود بچهای من از آب و گل در اومدن خیالم راحته

    و بعدش دیگه هیچ حرفی نزد و به سمت پرودگارش پر کشید

    اما من اون موقع عمق حرفشو متوجه نشدم امروز دوباره یاد حرفش افتادم که درست میگفت بچه من از آب و گل در اومده دیگه یه بچه کوچیک نیست که من همه جا دنبالش باسم و مراقبش باشم

    چون تو این یک و سال خورده ای من همش به دخترم و بقیه میگفتم ابولفضل گناه داره بچه است شرایطش سخته و سعی میکردم عین یه بچه دوساله باهاش برخورد کنم و در کمال تعحب دیدم رابطه من و پسرم کخ واقعا یه رابطه فوقالعاده بود پر از عشق و یه پسری که واقعا آروم و شاد و مهربون و مودب بود داشت تبدیل میشد به یه بچه پرخاشگر و رابطه ما داشت خراب میشد و امروز به عمق حرف شما پی بردم که بچه من داره تلاش میکنه از این طوفان زندگیش زنده و قوی بیرون بیاد اگر شیطنتی میکنه یا با کسی بحث و درگیرایجاد شده یا خودش میخواد همه کارهاشو انجام بده و رو پای خودش باشه چون یه طوفان عظیم تو زندگیش اتفاق افتاده و باید خودشو از قبل قوی تر کنه اما من نگاه دلسوزانه و مادرانه داشتم و نمیخواستم یه وقت آسیب ببینه انشالله که بیدار بمونم و حواسم باشه که جلو رشد و تکامل و قوی شدنشو نگیرم

    تازه تو این ماجرا گاهی از خدا هم گله داشتم که خدایا مگه ندیدی بچه من چقدر به پدرش وابسته بود چقدر عاشق هم بودن و رابطه عاشقانه ای داشتن باهم چرا پدرشو گرفتی و یتیم شد اصلا به کلمه یتیم و بچه صغیر حساسیت پیدا کرده بودم و نگاخو آگاه اشکم واسه پسرم در میومدم اما یادم افتاد که پیامبر هم یتیم بود اما خدا هدایتش کرد و شد پیامبر خدا پس بچه من هم خدای خودش و جهان خودش رو داره کار من لقمه دهنش دادن نیست کار من اینه اجازه بدم بعد از طوفان زندگیش خودشو بسازه تازه مثل مردم آمریکا بیام از اون طرف کمکش کنم که خودشو بسازه و یه بنای محکم بسازه نه اینکه عین یه بچه فلج باهاش برخورد کنم و خدا رو شکر خدا تو این چند ماه کمکم کرد که تمرکزمو بیارم روی خودم و تا این رابطه خرابتر نشده و یا بچمو با دلسوزی الکی خودم خراب نکردم هوشیار بشم و ایمانم رو به خدا نشون بدم و الکی نگم من به خدا اعتماد دارم و الکی هی نگم حصرت محمد هم یتیم بود باید ایمان داشته باسم همونجور که من خدا دارم بچه هام هم خدا دارن

    همونجور که دخترم بعد از فوت پدرش یه بچه قوی تر شد و کسب و کار خودش رو به لطف خدا راه انداخت پسرم هم میتونه خیلی خیلی رشد کنه و نگرانی معنایی نداره اگر واقعا به خدا و قانو ایمان دارم به قول شما هر کس در مسیر قانون باشه خدا هدایتش میکنه و بجه من هم از این قانون جدا نیست اگر خودش انتخاب کنه راه درست رو خدا هدایتش میکنه اگر نه هم که مثل مثال های قرانی بازم خدا به هر سمتی که خودش بخواد هدایتش میکنه

    استادجان بازم ممنونم بابت این فایل و آگاهی های نابش 🫂

    عاشقتونم استادجان مریم جان و به زودی آمریکای زیبا میبینمتون🫂🫀

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  6. -
    صفاگنجی گفته:
    مدت عضویت: 1763 روز

    به نام خداوند بخشنده ی بزرگ و هدایتگر

    سلامودرود خدا به استاد عزیز و گرانقدرم

    سپاسگزارلطف شماهستم که قوانین جهان هستی رو انقدر سلیس و روان برامون توضیح میدید.

    استاد خداروشکر که سالمو تندرست هستید و من مطمئن بودم که شما حتی نسیم این طوفان رو هم حس نکردید،چون میدونم که خدا هیچوقت تر و خشک رو باهم نسوزونده و شما مسیرتون درست بود و هیچوقت اینجور اتفاقات رو تجربه نخواهید کرد

    چقدر این صحبتهاتون به دلم نشست،چقدر اتفاقات زندگیم رو به یاد اوردم،که اونجاهایی که فقط روی خدا حساب باز میکردم همه چیز ساده وو راحت پیش رفت و اونجاهایی که شرک ورزیدم کلی زیر‌چرخ دنده های جهان له شدم و روحیه م رو از دست دادم

    یکی از مثالهای روشنش که خیلی واضح بود برای من که دریک موضوع مشابه دوتا نتیجه ی کاملا متفاوت گرفتم

    واون هم قضیه ی به دنیا اومدن فرزند اولم که چقدر باایمان وتوکلم به خدا بارداریم با آسودگی خاطر پیش رفت،و بدون اینکه یک ریال خرج دکترو دروا کنیم خیلی راحت باردارشدم و تا ماه نهم به سهل و آسونی خداهمه چیز رو مدیریت کرد

    بااینکه تواون زمان بارداری اولم خیلی ازلحاظ شرایط مالی اُکی نبودیم ولی به جاش یک قلبی پرازایمان بود که بهم امید میداد و میگفت نگران چیزی نباش من حواسم بهت هست

    اون زمان ماحتی پول رفتن به یک سونوگرافی درستوحسابی رو نداشتیم،پول کافی نداشتیم که آزمایش های غربالگری مربوط به دوران بارداریم رو برم

    هرکسی بهم میرسید کلی بهم غر میزد که چطور نمیترسی،شما نسبت فامیلی دارید و باید حتما این آزمایش هارو انجام بدید

    من به حرفشون میخندیدم و میگفتم دیگه دکترا بالاترازخدا نیستند،بخدا الان که فکرشومیکنم چقدر ایمانم به خداوند زیاد بود که هیچوقت حرفهای اونها رو من تأثیری نمیذاشت

    وخداروشکر همه چیز بسیارفوق العاده پیش رفت،اگه یروزی هم من توبارداریم هوس خوردن چیزی میکردم،ازیجایی خدا برام اون خوراکی رو جور میکرد که فقط از خوشحالی گریه میکردم که چقدر خدا حواسش بهم هست

    قشنگ میفهمیدم که همه ی اینا کاره خداست،چون وقتی یه خوراکیو هوس میکردم،ولی چون پول کافی نداشتیم روم نمیشد به همسرم بگم که فلان خوراکیو برام بخر

    اون موقعا ازلحاظ اعتناد بنفس واحساس لیاقت هم داغون بودم و میترسیدم یه چیزی رو درخواست بدم

    بخاطرهمین برای هیچ خوردنیی ازهمسرم درخواست نمیکردم،اما اون خدای آگاه و عالم که به همه چیز بینا و شنواست،هیچ وقت نمیذاشت تو بارداریم حسرت یک خوراکی به دلم بمونه

    به همین شکل خیلی آسونو راحت بارداریم تموم شد و یک فرزند سالم و تندرست خدابهم هدیه داد

    اما برای بارداری دوم پول کافی داشتیم اما ایمان کافی به خدا نداشتم

    همش اون حرفا تو ذهنم تکرارمیشد که نکنه برای این یکی بچم مشکلی پیش بیاد،نکنه واقعا مشکل ژنتیک بر اون اثربذاره و همین ترسها وو نجواها باعث شد که ازهمون چیزی که میترسیدم به سرم بیاد

    قشنگ فهمیدم خودم بودم که شرک ورزیدم،خودم بودم که فکرمیکردم حالا که پولدار شدیم اندفه میرم تحت نظر یک دکتر تا بهم بگه چیکارکنم وچیکارنکنم

    ازهمون روز اولی که پامو توی دکتر گذاشتم حال روحی خوبی رو تجربه نکردم،دکتر یک نوع آمپولای بهم تجویز میکرد که یموقع بچه سقط نشه

    یعنی بی جهت و بی دلیل اون آمپولا رو بدون اینکه من مشکلی داشته باشم بهم تجویز میکرد

    ومنِ مشرک میگفتم خوب حتما یچیزی میدونه و هروز نجواها بر من حمله میکرد که نکنه مشکلی براش پی بیاد

    همین نجواها باعث میشد که من تو یک شرایطی بیوفتم که کم کم از لحاظ خوراکی هم نمیتونستم خودمو کنترل کنم،اونقدر در مصرف نمک زیاده روی میکردم که واقعا کنترلش دیگه برام سخت بود

    جوری نمک روی غذام میریختم ومیخوردم که واقعا الان که فکرشو میکنم چطور میتونستم اون حجم از نمک وشوری رو تحمل کنم

    و خداهم که با بندش شوخی نمیکنه و طبق قانونش پیش میره،گذشتو گذشت و موقع غربالگری بارداریم که شد،وقتی رفتم سونوگرافی دکتر درکمال ناباوری بهم گفت که کلیه های بچت مشکل پیداکرده….

    بماند که چقدر آزمایشهای ژنتیک برام نوشتند که انجام بدم،ولی من هیچ کدوم ازونها رو نرفتم،چون میدونستم که مقصر خودم بودم که ازهمون اول بارداریم شرک ورزیدم و به خیال اینکه این بار ازلحاظ مالی شرایط خوبی داریم باید حتما تحت نظر دکتر باشم تا دکککتر بهم بگه چیکارکنم و چیکارنکنم

    ازهمون اول فکر میکردم که دکترا کار خدارو بلدند انجام بدند

    بااینکه آمپول بهم تجویز میکرد که مثلا بچه تاآخر ماه نهم محفوظ تر باشه،ولی خودم با شرک ورزیدنم که این آمپولا کاره خدارو انجام میدن!،ویار من جوری بشه که هرچقدر نمک میخوردم نمیفهمیدم که دارم زیاده روی میکنم و همین زیاده روی در یک نمکِ ساده باعث شد که هرچقدرم آمپول زده بودم به ضررم تموم بشه و ازونطرف بیشتر اذیت شدم تا بارداری دومم رو ختم دادم…

    درسته که یک کتک سفتومحکم خوردم از اینکه سرپیچی کردم ازقانون خدا،مشرک شدم و اعتمادمو به خدا ازدست داده بودم،اما خیلی زود فهمیدم که مشکل ژنتیکم نبود مشششکککل خووودم بودم که روی خدا حساب باز نکردم

    الان هم خیلی آدمای دورواطرافم میگن حتما ازمایش ژنتیک برو،دیگه گول نخور،دیگه حتما زیر نظر یک دکتر درستوحسابی تر برو تا یک بارداری موفقی رو تجربه کنی

    اما دیگه من گول نمیخورم که افسارمو بدم دست یک دکترایی که بر اساس حدسو گمان به آدم دل امید میدن

    کلا دیگه پیگیر مشکل اون بارداریم نشدم،و هرچی که سونوگرافی از اون بچه ی دومم داشتم تموم اونهارو پاره کردم و نذاشتم ذهنم منو درگیر مشکل بارداری قبلیم که دیگه هیچ فایده ای برام نداشت بکنه

    اینبار دوباره روی ایمانو توکلم کارکردم،خودمو بخشیدم و ازخدا هم طلب مغفرت کردم که شرک ورزیدم وقانونش رو درست پیش نرفتم

    فقط تنها چیزی که من درمورد مشکل فرزندم تحقیق کردم این بود که سرچ کردم نمک بیش ازاندازه چه تأثیری روی جنین میذاره،ودیدم دقیقا همون مشکلی که اون داشت براش پیش اومده و دیگه رهاکردم همه چی رو

    ازلحاظ روحی کمی طول کشید تاخودمو جموجور کردم،اما وقتی مقصر صد درصد رو خودم دونستم و نه عامل ژنتیک،تونستم بهتر روحیمو به دست بیارم

    و وقتی هم که استاد فایل توحید عملی هشت یا نه بود که گفتن اگه تو نیم درصد عامل ژنتیک رو مهم بدونی تو شرایط سخت اون نیم درصد هزاردرصد تو ذهنت بزرگ میشه و دیدم که واقعا این موضوع درست بود،چون من شرک ورزیدم و یک عامل بیرونی رو دخیل دونستم باعث شد که یک بارداری ناموفق رو تجربه کنم

    خدارو شکر میکنم که حداقل خودم تونستم با بررسی باورام مشکلمو پیداکنم،وگرنه خدامیدونه اگه میخواستم دوباره افسارمو به این دکتر و اون دکتر بدم چقدر ایمان منو ضعیف تر میکردن و چقدر ترسو نگرانی بیشتری به دلم مینداختن

    دیگه رهاکردم،و گفتم من نمیدونم دقیقا به چه دلیل بود که این مشکلو پیداکرد،ولی میدونم که مشکل از مشرک بودن خودم بود،که فکر میکردم که حالا این دفه ازلحاظ مالی شرایط خوبی داریم،بذار اندفه بادکتر پیش بریم….!

    وای خدای من یک اعتراف بزرگی بود برای من جلوی دوستانم تابرام تجربه بشه که یکباره دیگه نخوام به خدا شرک بورزم

    تا یکباره دیگه فکر نکنم پولو دکترو دوا درمون کاره خدارو برام انجام میده

    تایکباره دیگه به خودم بفهمونم که دکترا نتونستن کاری برای بچم انجام بدن و درآخر تصمیم گرفتند که بارداریم رو ختم بدن،چون دیگه کار ازکار گذشته بود و گفتن که این نمیتونه زنده بمونه

    خلاصه اینکه این بود یکی از تجربه های من درزندگیم که با دوتا دیدگاه متفاوت دوتا نتیجه ی کاملا متفاوت هم گرفتم.

    بارداری اولم با نداشتن شرایط پولی خوب،اما داشتن ایمانی سرشار از امید و توکل باعث شد یک فرزندی سالم و زیبا و تندرست به دنیابیارم،بدون یک ریال پول که خرج دواوو دکتر کنم

    وبارداری دومم باداشتن شرایط مالی خیلی خوبی اما نداشتن ایمان کافی به خداوند و روی یک دکتر حساب باز کردن باعث شد بارداری ناموفقی رو تجربه کنم

    تازه کلی هم افتخاار میکردم وهمه جا جار میزدم که خدارووششکر شرایط مالیمون خوبه و تحت نظر دکتر رفتم(و به اصطلاح بر زبونم هم کلمه ی خداروشکر جاری بود!)

    الان که این کامنت رو نوشتم یک حس سبکی دارم،ازینکه فهمیدم مشکل ازخودمه ازینکه تونستم به مشرک بودن خودم اعتراف کنم،ازینکه فهمیدم مشکل ازایمان خودم بود،نه بی رحمی خدا،نه اینکه خدابخواد بی دلیل به من ظلم کنه

    خدا رحمانه،خدا رحیمه،خدا هرلحظه به بندش لطف میکنه،خداهرلحظه بندش رو بیدارمیکنه،اون ماهستیم که بخودمون ظلم میکنیم نه اون خدایی که همیشه وهمه جا لطفش رو شامل حال تمومی بنده هاش کرده و بی منت بر سر تمومی بنده ها رزق بی حساب سرازیر میکنه

    خدایاشکرت راضی ام به رضای تو و ان شالله منو و همه ی دوستان رو به راه راست راه کسانی که به اونها نعمت داده و نه کسانی که غضب کرده هدایت کنه

    هرکجاهستید شادوپیروز باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
    • -
      مسعود تربتی نژاد گفته:
      مدت عضویت: 1703 روز

      دورود برشما خانم صفا گنجی

      چقدر لذت بردم از کامنت زیباتون و چقدر من این روزها دارم باهمین شرک دست وپنجه نرم میکنم ودقیقا همینی که میگین هر جا رو هرکسی جز خودت و‌خدا و ایمان و توکل حساب باز کنیم قرق احساس بد و اتفاقات بد میشیم من این صحبتهای شما رو با تک تک سلولهای بدنم درک کردم هر جا ضعیف صحبت کردم باختم هرجا قوی صحبت کردم بردم بچها تو رو خدا رو هیشکی تو هیچ زمینه ای حساب باز نکین حتی اگر تو معامله ای هستین که باید محکم حرف بزنین ولی بخاطر یسری از مسائل مالی کوتا میاین و شل حرف میزنین بخدا اومعامله رو باختین اونم دنبالش کلی احساس بد دارین ولی بخدا اگه محکم حرف بزنین و فقط روی خدا حساب کنین و حرفی رو که دوست دارین و بزنین بخدا قسم نه تنها معامله بنفع شما میشه بلکه چنان قدرتی میگیرین برای معامله های بعدی دیگه راحت حرف میزنین .ممنون از شما بخاطر این کامنت زیباتون دوست عزیز

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    Hootan گفته:
    مدت عضویت: 2541 روز

    سلام

    دنبال این باشیم که قوی کنیم خودمان را فکر نکنیم اگر ضعیف باشیم خداوند دلش بحال ما میسوزه

    اگر به قوانین کیهانی و طبیعت توجه کنیم، می‌بینیم که جهان بر اساس رشد، تکامل و استقامت پیش می‌رود. کسانی که خود را با این قوانین هماهنگ می‌کنند و به قدرت درونی و باورهای قوی دست پیدا می‌کنند، از پاداش‌های معنوی و مادی بهره‌مند می‌شوند. ضعف، چه از لحاظ جسمی و چه روحی، نشانه‌ای از ناتوانی در هماهنگی با این قوانین است و طبیعت به گونه‌ای طراحی شده که افراد ضعیف‌تر کنار می‌روند تا فضای رشد و پیشرفت برای قوی‌ترها فراهم شود.

    خداوند به همه فرصت می‌دهد تا رشد کنند و به تکامل برسند، اما این به خود ما بستگی دارد که آیا از این فرصت‌ها استفاده می‌کنیم یا نه. تقویت ایمان، باور و کار بر روی رشد شخصیتی، راهی است برای همسو شدن با جریان خلاق و متعالی خداوند

    1. اصل بقای اصلح (Survival of the Fittest)

    در طبیعت، گوزن‌های شمالی به عنوان شکار طعمه‌های بزرگ، معمولاً توسط گرگ‌ها تعقیب می‌شوند. گرگ‌ها اغلب ضعیف‌ترین یا پیرترین گوزن‌ها را شکار می‌کنند زیرا آن‌ها راحت‌تر به دام می‌افتند. گوزن‌های قوی‌تر که توانایی دویدن سریع‌تری دارند و در سلامت کامل هستند، زنده می‌مانند و تولید مثل می‌کنند.

    دلیل منطقی: این فرآیند به گرگ‌ها غذا می‌دهد و در عین حال جمعیت گوزن‌ها را سالم نگه می‌دارد. این چرخه بقا، به پیشرفت و تکامل گونه‌های قوی‌تر کمک می‌کند.

    2. قانون رشد از دل سختی‌ها

    بسیاری از کارآفرینان موفق مانند استیو جابز یا جف بزوس در شرایط سختی قرار گرفتند، اما از همان مشکلات به عنوان فرصت برای رشد استفاده کردند. جابز از شرکت اپل اخراج شد، اما این تجربه او را قوی‌تر کرد و به خلق ایده‌های جدید و بازگشت موفق او به اپل انجامید.

    دلیل منطقی: سختی‌ها و چالش‌ها ابزاری هستند که خداوند به انسان‌ها می‌دهد تا آنها را قوی‌تر کند. ضعف باعث شکست است، اما کسانی که به جای فرار از مشکلات، با آنها روبه‌رو می‌شوند، به رشد و پیشرفت دست می‌یابند.

    3. رقابت طبیعی در منابع محدود

    در یک جنگل، درختانی که به منابعی مانند نور خورشید و آب دسترسی بیشتری دارند، بزرگتر و قوی‌تر می‌شوند. درختان ضعیف‌تر که قادر به جذب این منابع نیستند، به مرور زمان می‌میرند. این باعث می‌شود که جنگل پربارتر و پر از درختان قوی باشد.

    دلیل منطقی: رقابت بر سر منابع محدود در طبیعت به بهبود و قوی‌تر شدن گونه‌ها منجر می‌شود. این اصل در زندگی انسان‌ها نیز وجود دارد. جهان به کسانی که قوی‌تر هستند و بیشتر تلاش می‌کنند، فرصت بیشتری می‌دهد.

    4. اهمیت انتخاب طبیعی در جامعه انسانی

    در جوامع انسانی نیز کسانی که باورها و ایمان قوی‌تری دارند، بهتر می‌توانند با مشکلات مواجه شوند و موفقیت‌های بیشتری کسب کنند. افراد با ایمان قوی مانند نلسون ماندلا، با وجود سال‌ها زندان و سختی، از این تجربه به عنوان ابزاری برای تقویت اراده خود استفاده کرد و پس از آزادی به رهبری جنبش ضد آپارتاید رسید.

    دلیل منطقی: ایمان و باور به انسان قدرت می‌دهد که در برابر سختی‌ها و مشکلات ایستادگی کند و خداوند نیز به کسانی که با ایمان قوی هستند، کمک می‌کند. این نوع موفقیت نتیجه تقویت درونی و باور به قوانین الهی است.

    5. اصل سازگاری و بقا در حیوانات

    پرندگان مهاجر مانند غازهای کانادایی هر ساله مسافت‌های طولانی را طی می‌کنند تا به مناطقی با شرایط زیستی بهتر برسند. آن‌هایی که قادر به سازگاری با تغییرات جوی و مسیرهای طولانی نیستند، از بین می‌روند. فقط غازهای قوی‌تر می‌توانند نسل بعدی را به وجود آورند.

    دلیل منطقی: خداوند سازگاری را به عنوان یک اصل مهم در طبیعت قرار داده است. همانطور که در طبیعت، گونه‌ها برای بقا باید با محیط خود سازگار شوند، در زندگی انسان‌ها نیز تنها کسانی که توانایی تطبیق با تغییرات و چالش‌ها را دارند، به موفقیت می‌رسند.

    6. قانون پاداش برای کسانی که باور قوی دارند

    ورزشکاران حرفه‌ای، مانند مایکل جردن، اغلب داستان‌هایی از شکست‌های مکرر خود قبل از رسیدن به موفقیت نقل می‌کنند. جردن بارها در تیم‌های مختلف شکست خورد، اما با باور به توانایی‌های خود و ادامه تمرینات، یکی از بزرگترین بازیکنان تاریخ شد. او به شکست‌های اولیه به عنوان فرصت‌هایی برای یادگیری و قوی‌تر شدن نگاه می‌کرد.

    دلیل منطقی: در این مثال، ایمان به خود و باور قوی به توانایی‌ها، به جردن کمک کرد تا از شکست‌ها درس بگیرد و در نهایت موفق شود. جهان به کسانی که باورهای قوی‌تری دارند، پاسخ مثبت می‌دهد و این به معنای پاداش از طرف جهان یا خداوند است.

    جمع‌بندی:

    جهان بر اساس قوانینی عمل می‌کند که به افرادی که ایمان و باور قوی‌تری دارند، فرصت رشد و پیشرفت می‌دهد. این قوانین طبیعی در تمام جوانب زندگی انسان‌ها و طبیعت قابل مشاهده هستند. ضعف یا عدم سازگاری به تدریج باعث نابودی می‌شود، اما کسانی که به دنبال رشد و تقویت خود هستند، پاداش بزرگی از جهان و قوانین الهی دریافت می‌کنند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  8. -
    مجید بختیارپور عمران گفته:
    مدت عضویت: 976 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    خداوند نشان دهنده مسیر خوبیها

    خداوندی که هر چه دارم ازاوست

    درود فراوان بر استاد باعشق و مریم بانوی شایسته ترین

    ودرود بر عاشقان این سرزمین توحیدی

    خداروشکررررر میکنم که اینجا تو این سایت توحیدی با توحیدی ترین استاد مدرس خودشناسی عضو هستم

    خداروشکررررر میکنم که دوره مدرسه رو درجای دیگه گذروندم و مدارمو بالا بردم و هدایت شدم اینجا تا هرچی و که ازاین استاد میشنوم آنرا وحی منزل بدانم و چقد لذت بخش که ذهنم اصلااااا هیج مقاومتی در پذیرفتن این آگاهی های ناب توحیدی نداره و شکرگزارم که از روزی که تو این راه قدم گذاشتم ذهنم کاملا پذیرا بود یعنی تمام این حرفا مستقیم به قلبم تزریق میشد برای همین مقاومتی نمیکردم تا اینکه امروز اصلااااااا مقاومتی حس نمیکنم مقاومت فقط در انجام کارها میباشد که خداروشکررررر روز بروز دارم قوی تر میشم،

    خداروشکرررر برای درس امروزم ازاین فایل و چقد اشتباه فکر میکردم و اینم برطرف شد .

    منم قبلا حس ضعیف پروری داشتم خودم همش میخواستم تو چشم قرار بدم همش دوست داشتم تو مشکل باشم حس دلسوزی و گدای مهربانی بودم و چقد این شررررک بود و چه نگاه زیبایی از به اصطلاح بلای طبیعی داشتین استادم و چقد یاد گرفتم هیج چیز در دنیا بلا نیست وقتی میگیم جهان در خیر مطلق هست پس باید به الخیروفی ماوقع کاملااااا ایمان داشته باشیم و چقد استاد زیبا اینو برامون توضیح دادن و این باعث شد حواسم باشه ازاین به بعد هیج اتفاق بظاهر بد و توضیح وتفسیر بد نکنم چون هیج اتفاقی در دنیا اتفاقی،اتفاق نمیوفتد و خداوند با تمام این اتفاقات میخواد جهان و الک کنه و هر از گاهی برچین میکنه این قانونی هست که از دوران قدیم تا جدید بود و ادامه دارد….

    در یک یرنامه ای بنام پیدایش جهان در دوساعت که کامال منو تو مستندشو هم نشون داد تو گوگل فیلمش هست که هر ازگاهی اونو میبینم و ایمانم و بخداااا بیشتر وبیشتر میکنم الان خیلی وقته ندیدمش حتما با این آگاهی دیدنش برام بسیااااار لذت بخش خواهدبود،

    دراین مستند تهیه کننده با تحقیقات دانشمندان زیادی و بکار گرفتن آنها در این فیلم برای توضیح دادن بخش هایی از فیلم اومده از بیگ بنگ تا بوجود آمدن حیات برروی زمین و تولد ما انسانها بطور خلاصه ولی مفصل توضیح دادن و چقددددد زیبا اون صحنه ها رو به تصویر کشیدن و چقدددد به افزایش ایمان ما کمک میکنه خیلی از حرفا رو داحل قران هم میبینیم من فکر میکنم تهیه کنندش حتما قران را هم خونده و دانشمندان هم حتما از کتاب مقدس نخ گرفتن حالا درست بودن این حرف یا غلط بودنش مهم این فیلم که چقد این حرف استاد و زیبا نشون دادن که یک اتفاق بزرگی زمین لرزه یا طوفان بود یا تغییر جوی هوا بود رخ داد که نسل دایناسور ومنقرض کرده ولی جانواران بسیار ریز که جثه ای نداشتن زنده موندن تا جهان زیباتر گسترش پیدا کنه وچقد این قانون تکامل و زیبا تصویر کشید محشر این فیلم اگه ندیدین حتما ببینید بله حتما اتفاقاتی رخ میده در جهان تا جهان الک بشه مثل هزاران بیماری اومد جهان قوی تر شد زلزله اومد سیل اومد طوفان اومد و اواخر کرونا جهانی شد تا قدرت جهان و بالاتر ببره هم خداوند قدرتشو به رخ ما کشید که ناشکری نکنین منم منم نکنین به همدیگه خیانت نکنین جنگ نکنین هیچکی از هیچ انسان دیگه ای برتری نداره اینو با کرونا براحتی در کل جهان به تصویر کشید چی شد با یک ویروس کوچک نظم و قانون کل جهان و بهم زد به همه فهموند که قدرت برتر کیه جز الله هیچکس نیست پولدار وفقیر قوی وضعیف جدا نکرد این بیماری همه رو تهدید کرد تا بفهمونه که فقططططط کسانی در امان هستن که با خدا باشن و توحید در عمل را باور داشته باشن خدایا شکرررررت استاد عزیزم ممنونم که چه آگاهی نابی رو بما تزریق کردی و چقد زیبا کفتی که بله مردم ما خیلی مهربون و نوع دوست هستن اینو چه وقتی بهتر وبیشتر میفهمیم در رخداد های اتفاقات بزرگ اینچنینی مثل زلزله سیل طوفان دقیقا چند سال اخیر تو کشور عزیزمون زلزله و سیل اومده خیلی خسارت هم جانی زد هم مالی و نمیخوایم بدنبال دلیلش باشیم که چرا مسولین تدبیری برای خسارت جانی حداقل نمیوفتن با این همه درس طبیعت البته در جاهایی که شرک زیاد عست فکر کنم تلفات زیاده ،مهم اینه که به هر دلیلی این اتفاق افتاد چقد مردم کشور ما مهربون و همدردی دارن چقددد سخاوتمندن با وجود مشکلات اقتصادی هر کسی به اندازه وسعش وسیله جور کردن دادن به مراکز جمع آوری و ماشین به ماشین مردم بصورت خودجوش رفتن کمک این آدمای بلا دیده و الان میفهمم مردم کشورم چقد مهربون و دوست داشتنی هستن و چقد یسری اتفاقت میوفته همه رو با هم قاطی میکنیم میگیم مردم دزد شدن کلاهبردار شدن نمیشه به کسی اعتماد کرد پس اینا کی هستن همین مردمی نیستن که تا یکی بدی میکنه ما همه رو بد میدونیم همه رو دزد خزاب میکنیم پس چی باعث میشع ما خوبیها رو نبینیم و باید وایستیم ختمااااا اتفاق ناگوار بیوفته نه چون ما نگاهمونو عوض نمیکنیم و تا زمانی نگاهمون به مردم دزد باشه بد باشه هر جا میریم آدمای دزد و کلاهبردار و سواستفاده گر نصیب ما میشه و اینجور ادما رو حتی در زمان بلا هم نمیتونیم ببینیم من الان فهمیدم در جهانی زندگی میکنم که آدماش خیلی دوست داشتنی و مهربان و سخاوتمند و هندردی دارن و واقعاااا اصلااا از این دیدگاه هیچوقت به مسایل نگاه نکرده بودم که چقد این اتفاقات به ظاهر وحشتناک میتونه زیبا باشه و چقد باید یاد بگیریم و بفهمیم که این جهان رخدادهای اینچنینی داشت و خواهد داشت پس نیایم جناییش کنیم یاد بگیریم نگاهی را بسازیم که کمکمون میکنه هم آرامش ما بیشتر بشه هم ایمانمون که وقتی این اتفاق بیوفته دیگه هیج اتفاق بظاهر بدوخفن حال مارو بد نمیسازه هر انسانی در هر نقطه ازجهان هر بلایی سرش میاد مسولش خودشه باید بدونیم که خودمون با ذهنمون با باورهامون با افکار وگفتار وکردارمون اونو جذب کردیم که اگه افکارمون گفتارمون کردارمون نیک باشه برای همیشه در خیر مطلق خواهیم بود این وعده خداست الخیر وفی ما وقع یعنی در هر اتفاقی خیری نهفته هست.

    استاد جانم ازت بینهایت ممنونم بابت اینکه اصلاااا خدارو مثل مادر مهربان نبینیم چون نکاه انسانی نگاه مخربی هست نگاه شرک آمیز هست و چقد زیبا از مثال هایی که در طبیعت هست برامون اوردی تا فهمون بهتر بشه و بهتر این موضوع در درون ما جا بیوفته که تمام طبیعت از همه حیوانات چه زمینی چه هوایی همه وهمه با قانون طبیعت دارن جلو میرن بغیر از ما انسانها که قانون خدا رو نغز میکنیم میسوزیم بعد غر هم میزنیم یک مثال الان به ذهنم اومد که دلسوزی ما انسانها یعنی بیشتر مادرها و پدرها کمتر باعث شد بجهای معلول به گدایی و مصیبت و بدبختی بیوفته یا با بیداری و دلسوزی نکردن و رعایت قانون خدا یکسری آدما از همون بچهای معلول هاوکینگ ساختن و دانشمند نابینا و کر و لال هلن کلر که ازش فیلم بسیار زیبایی هم ساختن که اگه دلسوزی خانواده ادامه پیدا میکرد و به معلم به اصطلاح سنگ دل اجازه ورود نمیدادن الان هلن کلر یک گدایی بود که اسمی هم ازش نبود مثل خیلی از انسانهای معلولی که در گدایی و فقر مردن و محدود انسانهایی شدن هلن کلر.هاوکینگ،و خیلی از آنهاموسیقدان های معروف شدن موسیقی که به حواس شنوایی یا بینایی بسیار لازمه اگه خانوادهاشون دلسوزی میکردن معلولیت ذهنی میشد زنده بگور شدن .

    این نگاه دلسوز بودن خدارا از وجودم میکّنم میندازم دور و سعی میکنم هر روز قویتر بشم تا بتوانم با قدرت در بازی گسترش جهان خدا نقش مهمی را داشته باشم من میخوام مثل استادم کاپیتان بازی زیبای جهان باشم و تلاش میکنم هرگززززز حس دلسوزی به بچهام و هیچ کسی نداشته باشم این دلسوزی هاست که کار دستمون میده و مارو به مشکلات میندازه و نمیزاره توانایی های درونی مون شکوفا بشن خدایا شکرررررت برای درس امروزم.

    درود بر تویی که تا آخر کامنتم اومدی .

    درود بر خودم که ثابت قدم در مسیر تغییر ماندم با اعتمادبنفس قوی در حرکتم هیچ کسی نمیتونه جلوی منو بگیره اینقد به این راهم ایمان دارم حتی موفق نشدن هم نمیتونه جلوم بایسته چون هر روز دارم به خدایی نزدیک میشوم که صاحب همه چیز خوب دنیا اوست آرامش عزت آبرو شرافت امنیت قدرت شادی آسایش صداقت امین بودن درستکاری همه وهمه چی نز اوست ویلای لاکچری خونه های مجلل لوازم خوب زندگی آزادی مالی زمانی مکانی ماشین های آنچنانی امکانات رفاهی لاکچری و عالی همه جی نزد خداست و من روز بروز دارم به اون منبع نزدیکتر و متصل تر میشم واین برام مهم ،مهم خود خداست چون 100آمد 90 هم میش ماست.خدایا شکرت میکنم که کمکم میکنی تا هدفم رسیدن به تو باشه عشق بازی باتو رفاقت باتو..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  9. -
    رامش فردوسی گفته:
    مدت عضویت: 698 روز

    آیا خداوند مانند یک مادر مهربان عمل میکند ؟

    درود و سلام خدمت شما استاد نهایت عزیز و‌خانم شایسته عزیز

    و درود بر تمام هم دوره ها و همفرکانسی های عزیز

    چقدر این فایل آگاهی کامل داشت خدا را شکر بی نهایت

    و موضوع طوفان که بحث اصلی است در این فایل و با این داستان که از آن خانم استاد بیان کردن حس کردم چقدر در این دنیا آدم های خوب وجود دارد خدا را بی نهایت شکررررر و چقدر آدم های خوب هستن در همکاری کردن

    و همین که آمریکا چقدر روز به روز خود را آماده میکنن و این طوفان ها به جهت پیشرفت جهان کمک میکند

    و برای هیچ انسانی مشکلی پیش نمیشه نظر به آگاهی های جهان هستی

    و‌اینجا چقدر قدرت الله برای ما نشان داده میشود که خدا‌وند همه کار را میتانه انجام بده و ناچیز بودن خود را در مقابل خداوند میدانیم

    یا ما قوی میشویم می مانیم یا ما ضعیف میشیم و از بین میریم

    ای چقدر جمله کلیدی است باید بار ها و بار ها این جمله را برای خود بگویم

    مثال های که استاد زدن چقدر آگاهی های مارا بیشتر میکند

    مثل مرغ های که گفتن باید قوی باشن تا که زنده باشند یا مثل مردی که خود را ضعیف نشان میده ولی خداوند هرگز با این ها نیست باید کا خود را قوی بسازیم و نباید ضعیف باشیم و اگر ضعیف باشیم از بین میریم شاید به ظاهر بسیار ظالم گونه معلوم شود ولی اساس جهان عستی است باید جهان پیشرفت کند باید

    یا مثال از حیوانات وحش که ان حیوان چقدر که ضعیف باشد زود از بین میرود به ظاهر بسیار ظالم معلوم میشه ولی قانون جهان هستی همین است

    حالا بحث روی همین که بسیار از افراد خداوند را مانند مادر بسیار مهربان میدانند و اصلا خدا را نمیشه با مهربانی مادر مقایسه کرد

    هر ان فردی که قوی باشد و نیروی قدرت مندی داشته باشد زنده میماند و اگر ضعیف بود باید از بین برد جهان ثابت کار میکنه در هر مراحل از زندگی ما

    کی ها در این مسیر میمانه؟ آن های میماند که واقعین ایمان خود را نشان میده

    ان ها وقتی زجر میکشد که ایمان ندارد

    سیستم کاری با خداوند طوری است هر آنچه که ما به جهان هستی ارسال میکنیم توسط فرکانس های خود جهان و خداوند پاسخ به فرکانس های ما ارسال میکند

    در این مسیر اصلا دل سوزی در کار نیست

    دل خدا برای کسی نمیسوزه که برایش کاری کند و خداوند طبق قانون خودش عمل میکند

    و یا خداوند میفرماید جهان بزرگ نبود که شما مهاجرت میکردین

    و یا بعضی ها در فکر این است که مه بسیار مشکلات و سختی را دیدیم باید حالا خوبی را بیبینم اشتباه میکنیم

    و یا بسیار از افراد سختی پیش از حد دیدن فکر میکنن باید سختی میدیدند تا اینکه به موفقیت برسن ولی در حقیقت شرک های که در وجود خود داشت را کنار گذاشته بودن

    موضوع ظلم کردن خود ما بالای خود ما مثال حضرت موسی وقتی کسی را با مشت میزنه و از بین میرود عاجل میگوید که من بالای خود ظلم کردم و‌خداوند بخشیدیش

    در مسیر درست باشیم خداوند در هر لحظه کمک ما میکند

    اگر در مسیر نا درست باشیم روز به روز بد تر میشه

    و شرک نیاریم هرگز و هرگز

    تمام زجر های که کشیدیم واقعین برای همین شرک قرار دادن است به هر فردی خداوند همیشه وعده فز‌ونی میده

    یا در رابطه های که قرار داریم دایم ضربه که خوردیم بیش از حد ارزش و شرک قرار دادن است و ضربه را هم خوردیم

    باید بیایم روی خود و باور های خود کار کنیم و روی توحید کار کنیم

    حتی نگذاریم چندین بار بالای ما مشکل بیایه نخیر باید به الله خود را بسپاریم و نگویم که باید زمین بخوریم و بعدا پیش بریم

    همین حالا میگم خدایااااا من هیچی نیستم خودت هر آنچه برایم بفرستی نیاز مندم

    و نیاز نیست که ورشکست شوم بعدا پیروز شوم همه چیز را میگذارم به الله مهربانم

    یا بعضی ها است میگه تا وقتی قرض دار نشم کار نمیکنم و سختی خوب بیبینم باز حرکت کنم و ما باید روی حرکت کردن کار کنیم

    ای مثال آخر استاد چقدر در قلبم نشست همین که خداوند آهسته آهسته در اول برای ما میگه و سر شانه ما میزنه بعدا اگر نفامیدم محکم میزنه من که نمیخایم اصلا که خداوند محکم مره بزنه

    و‌دلایل موفقیت و شکست خود را هم مینویسم

    چقدر آگاهی داشت این فایل خدا رااااا بی نهایت شکر و سپاس فراون استاد عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  10. -
    آرمان نجفی گفته:
    مدت عضویت: 1911 روز

    سلام به استاد عباس منش عزیز ، خانوم شایسته مهربان و تمامی دوستان در این فضای فوق العاده ؛

    بلا های طبیعی : ((بارها این موضوع رو کامنت کردم برای اینکه یادم بمونه برای یادآوری به خودم ))

    خیر برکت هایی که در یک اتفاق به ظاهر بد وجود داره »» مثال از خودم

    لطف خدا شامل حالم شد از سن پایین مبتلا شدم به بیماری ویتیلایگو ( خودایمنی) تا سن 25 سالگی فکر میکردم این بیماری بدترین اتفاق زندگی منِ ،

    همون سال ها بود که با استاد آشنا شدم و بعد، این جمله رو سعی کردم قبول کنم با اینکه خیلی باهاش مقاومت داشتم»»» ((ما خالق زندگی خودمون هستیم و اینکه هرچی اتفاق بیوفته خیره ))، همین دوتا جمله باعث شد که من آروم آروم سعی کنم به این تضادم از زاویه بهتری نگاه کنم و کمی با خودم در صلح قرار بگیرم کمی خودمُ بیشتر دوست داشته باشم ، و اولین نشانه ی خیر بودن این بیماری ، معاف شدنم از خدمت سربازی بود اونم در دو روز ، روز اول رفتم دکتر تشخیص داد که واجب شرایط برای معاف شدن هستم و روز بعدش هم تایید قطعی اینکه باید معاف بشم .

    ولی داستان اینجا تموم نشد ، برای اینکه بتونم از این تضادی که سال ها همراه من بود قوی تر بشم خداوند هدایتم کرد به باشگاه بدنسازی ،و چه هدایتی بود عالی بود ، آخه هر چقدر بدنم ورزیده تر میشد خجالتم از دو رنگ بودن پوستم کمتر میشد و باشگاه رو با جدیّت ادامه دادم که واقعا تاثیر گذاشت روی اعتماد بنفسی که در من از بین رفته بود ، و باعث شد کمی بهتر از قبل خودم بشم ،

    اما همیشه گوشه ئ ذهنم امیدی به بهبود پوستم داشتم، تا اینکه اولین فایل بعد از تاثیرات زندگی به شیوه دوره سلامتی روی اندام استاد دیدم( فایل شماره 678 «سریال زندگی در بهشت 248») که در کنار تراک کمپر ضبط شده بود،

    ی چیزی در تمام وجودم میگفت این می تونه تاثیر بذار روی بهبود پوستم ، که از ابتدای 1401 شروع کردم به زندگی به این سبک زندگی و تا به امروز به لطف خدا تونستم بمونم در مسیر درست ، و بعد از 6ماه که شروع کرده بودم متوجه شروع بهبود پوستم شدم و تا به الان هر بار رنگ اصلی پوستم داره بیشتر بر می گرده ،

    و اگر من به چنین تضادی بر نمی خوردم اصلا نمیومدم سمت دوره سلامتی چون به لطف خدا هم اندام خوبی داشتم هم از سلامتی خوبی برخوردار بودم و از همه مهمتر زمانی که این دوره خریدم پولِ توی حسابم کلا به اندازه خرید دوره بود ، ولی انقدر توکل توی این مورد زیاد بود که اصلا به هیچ چیزی جز خرید دوره فکر نمی کردم ،

    باز هم داستان اینجا تموم نمیشه و چون خداوند از درون ما آگاه است ، و خبر داشت که من اعتمادبنفسمُ بخاطر این تضاد از دست دادم هدایت شدم به دوره عزت نفس ، و به صورت موازی هم بهبود پوستم داشت انجام میشد هم اعتماد بنفس داشت برمی گشت هم اندامم داشت خوشگل تر میشد و هم بی نهایت مشکلاتی که بخاطر قطع کردن قند در حال رفع شدن بودن داشتن در من اتفاق میوفتادن

    و بصورت کلی یک آرمان جدید، قوی تر از قبل، هم از لحاظ شخصیتی و هم سلامتی داشت ساخته میشد ، همه به لطف یک تضاد بود که من فکر می کردم بدترین اتفاق زندگی بوده ؛ اما الان با اختلاف ازش بعنوان بهترین موهبت خداوند به خودم نام میبرم و میگم این هدیه خداوند به من .

    طوفان زندگی من ، اون آرمان رو از بین برد تا یک آرمان قوی بوجود بیاد ،

    اتفاقا چند روزه که هدایت شدم به جلسه 11 روانشناسی ثروت 1 که استاد در مورد موهبت تضاد در زندگی مون توضیح میدن و کسایی که این دوره دارن می تونن این جلسه رو برای درک بهتر گوش کنن ، توی دوره جهانبینی توحیدی جلسه 2 و3 هم موضوع تکامل آموزش داده میشه که اونم می تونه خیلی بهتون کمک کنه .

    در مورد قسمت دوم صحبت های استاد در مورد توحید باید بگم که در قدم اول برای پیشرفت پایدار و برای اینکه فقط به سمت بالا بریم ««توحید »» اصلی ترین و مهمترین قدمِ؛

    2 ماه پیش نشستم ی سوال پرسیدم که چرا اتفاقات خوب مالی من با فاصله زمانی از هم اتفاق میوفته چرا نزدیک به هم رخ نمیده ؟؟؟؟

    جواب ش »»» قبل از یک اتفاق خوب مالی خیلی به خدا نزدیک میشم در واقع توحیدُ در عمل اجرا میکنم و بعد از اینکه اون اتفاق خوب رخ میده شرک رو در عمل اجرا میکنم ،

    یکی از شرک ورزیدن هایی که در خودم پیدا کردم این بود که ، وقتی پول میومد توی حسابم خدارو فراموش میکردم به قول معروف خدارو بندگی نمی کردم یا مثال قرآنی ش مثل قوم موسی گوساله پرست میشدم و به خودم ستم می کردم و باعث میشدم درهای ورود نعمت ها بسته بشه تا اینکه دوباره به واسطه اعمال خودم به بی پولی دچار میشدم دوباره برمی گشتم به پروردگارم و بعد ورود نعمت دوباره شرک … یعنی هی بالا هی پایین .

    وقتی این اشتباه فاحشُ در خودم فهمیدم یاد این افتادم که هر بار به این وضع دچار میشدم برای رفع این بلا ، سفت و سخت می رفتم سراغ سایت استاد عباسمنش قسمت فایل های دانلودی ( اجرای توحید در عمل ) ، در دفعات قبلی تقریبا تمام 33 فایل این دسته بندی رو بارها گوش داده بودم و حتی فایل صوتی ش ادیت کرده بودم یعنی خلاصه شون کرده بودم تا هر فایلی رو در زمان کوتاه تر بیشتر گوش کنم و این دفعه کار برام آسون تر هم بود ، خیلی طول نکشید شاید چند روز ، نشانه ها خوب امدن، هر بار از دفعه قبلی بزرگتر و الان بعد حدود دوماه واقعا همه چیز عالی شده ، و این روز ها تمام هدفم اجرای توحید در زندگی م است و از خدا کمک می خوام که بمونم در این مسیر و خیلی باید حساس باشم به افکار رفتار م . حساسیتی بالاتر از تغزیه ام که در دوره سلامتی دارم. واقعا همه چیز توحید ، و باید انقدر این موضوع رو کار کنم که اجرای توحید در زندگیم به صورت ناخودآگاه اجرا بشه منظورم اینکه کار آسون تر بشه چون الان ی ذره هواسم نباشه ذهنم میره به سمت شرک و هر بار که این اتفاق میوفته متوجه میشم که خیلی خیلی کار دارم خیلی باید بیشتر وقت بذارم و این موضوع شوخی بردار نیست .

    استاد سپاس گزارم ازتون که مسیر رسیدن به خدارو با آموزه های فوق العاده تون برای من هموار تر سریع تر و آسون تر میکنید .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: