به جای کوچک کردن خواسته ات، باورت را بزرگتر کن - صفحه 34

1207 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    محمد مهدی خارکن گفته:
    مدت عضویت: 2241 روز

    با سلام خدمت استاد عزیزم من محمد مهدی خارکن در یکی از شهر های اصفهان هستم

    .

    استاد بخدااااا قسم از صمیم قلبم حس زنده بودن میکنم

    استاد بخدا حرفاتون درست بود

    من ۲۲ سالمه و از ۱۷ سالگی با سایت اشنا شدم ولی وقتی قیمت هارو دیدم از تعجب شاخ در اورده بودم و تو سن ۱۸ سالگی که برای اینکه عصر ها همینطوری زمانن بگذره و پولی در اورده باشم در آیس پک مشغول به کار شدم

    استاد حقوق من۶۰۰ تومن بود و یهو یکی از کارکنان اونجا فایل هارو به روش غیر صحیح بدست اورده بود کلیه فایل هارو ازش گرفتم و مثل کسانی که انگار زامبی باشن تند تند فایل هارو میدیدم ولی اصلاااا هیچ اتفاقب بعد از ۱ سال نیوفتاد استاد بخدا ۱ سال رو فایل ها کار میکردم ولی واقعا هیچییی نشد هیچی

    ته دلم میگفت محمد یه جای کار درست نیست

    تااینکه به فایلی رسیدم که گفتین شما بها رو باید پرداخت کنین

    شما باید براخودتون ارزش قائل باشین

    شما با حرکت نادرست نمیتونین عمس العمل درست دریافت کنین حتی فایل رایگان رو جایی غیر از سایت دریافت نکنین من راضی نیسم

    و من درجا گفتم تماااااام دیگ خسته شدم از بس هرکاری کردم اتفاق بدتر میوفته

    استاد وقتی فایل های پولی رو بدون پرداخت هزینه میدیدم بیشتر ادم عیب جو میشدم پرخاشگر میشدم ک چرا اونکارو میکنید مگ قانون رو نمیدونید؟

    و همه ازم دوری میکردن

    و جالبه ک من هرچی فایل هارو گوش میکردم هیچی نمیفهمیدم

    وقتی شروع کردم به دیدن فایل های رایگان انگار واقعا با مغز و استخونم میفهمیدم

    بعد از ۱ سال من در کافی شاپ کارکردم ک حقوقم ۶۰۰ تومن بود

    یعنی هرچییی رو باور ثروت کار میکردم هیچییی نمیشد

    تا اینکه دیگه به خودم گفتم واقعا درسته با عمل نادرست نمیشه عکس العمل درست دریافت کرد

    من متاسفانه با حقوق ۶۰۰ ک داشتم توانایی کتاب های شما رو داشتم و واقعااااا باجون و دل خوندم و باجون و دل شروع کردم ب دیدم فایل های رایگان

    استاد راست میگفتین کاشتن باور ها داخل ذهن مثل کاشتن دانه در دل خاکه و واقعااااا باید صبر کرد تا تکامل طی بشه تا انسان بپذیره برای اینکه بزرگ بشه چه سطلش چه ذهنش چه شخصیتش نیاز به زمان داره

    استاد من ۵ ماهه به صورت واقعاااااا دلی دارم کار میکنم و وقتی دیدم ای بابا فراوانیم مشکل داره چون تا کمی ناراحت میشم درجا اسم از گرونی میارم گفتم فراوانی خودشه

    و رو فراوانی کار کردم

    وقتایی که میخوام برم به سمت سرکار توراه که با دوچرخه میرم با دل و جون و صدایی ک خودم بشنوم میگم پول در اوردن اسون ترین کار دنیاس و واقعا تجسم میکردم ک نگا پول پول و درجا یه ماشین گرون قیمت رد میشد از کنارم و منم درجا میگفنم دیدی؟ این نشونه ثروته این نشون میده من تو مدار درستیم که دارم تو این لحظه این ماشین هارو میبینم و تحسین میکردم و لبخندی به لب مینشست که انگار اون ماشینو تازه خریدمش

    استاد درحال حاضر بنده در شرکت طراحی وب سایت و هم کافی شاپ هتل مشغولم

    قبلا فکر میکردم از کافی شاپ هیچ پولی در نمیاد ولی وقتی رو فراوانی کار کردم و رفتم و گفتم مبخوام کاراموز طراحی وب بشم چون از کافی شاپ نون در نمیاد مسئول تیم طراحی وب گفتن من آشنا دارم تو شرکت فرش و اونا میخوان آبدار خونه رو تبدیل به کافی شاپ کنن

    و منم گفتم حتما کمک میکنم و باورتون نمیشه من درخواست مبلغ ۱۰ میلیون کردم برای اموزش ۳ نفر(من به شخص ۱۰ نفر رو اموزش میدادم ک چطور کار کنن و کاملا تکاملم رو طی کردم)

    و اونا قبول کردن و واقعا خوشحالم

    برای طراحی وب برای فقط کاراموزی ۲ میلیون پیشنهاد دادن بهم

    و برای کافی شاپ هتل مبلغ ۲ میلیون و ۱۶۰ پیشنهاد دادن بهم

    بخدا اینا تا پارسال ارزو بود خدایا شکرت خدایا شکرتتتتتت

    من باور دارم که لایق این همه این نعمت هام خدایا شکرتتت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    زهرا حسینی گفته:
    مدت عضویت: 2333 روز

    به نام خداوند زیبایی ها

    سلام استاد نازنینم و دوستان هم مسیرم

    تا حالا بارها و بارها این فایل رو گوش دادم… دیروز خیلی هدایتی یه نگاهی توی گوشیم انداختم و گفتم دلم یه فایل خاص از استاد می خواد که گوش بدم… گشتم و گشتم تا رسیدم به این فایل، گفتم آره خودشه و گوش دادم… چه حالی می کنم با این فایل.. چقدر ارزشمنده به خدا…

    حالا امروز که اومدم نشونه امروزم رو ببینم دیدم خدای مننننن… امروز همین فایل، نشانه روز منه… به خدا بهم الهام شده بود که امروز این فایل نشانه منه چون این روزا توی مود یه کاری هستم که بهش خیلی علاقه دارم و استاد به قول شما passion دارم اما انگار باور ندارم… یه دفعه یادم افتاد به فایل 4 از قدم اول که برای باورهای اون نمایشگاه بود.. گوشش دادم از اعماق وجودم بعد رفتم سراغ قسمت اول از قدم دوم….

    به خدا بهم واضح واضح شد که آره… باور ندارم که می تونم توی کارم موفق باشم.. باور ندارم که مشتری های من عاشق محصولات من هستن.. باور ندارم که من بهترین محصولات را به مشتریم عرضه میکنم …. باور ندارم که من لیاقت و ارزش خلق کردن ثروت رو دارم…. باور ندارم که موفقیت یا شکست، هر دو، نشات گرفته ازدرون منه نه بیرون من، هیچ عامل شکسن دهنده ای بیرون از من وجود نداره… باور ندارم که اگه بگیه تونستن منم میتونم…. باور ندارم که ثروت های دنیا هر روز داره بیشتر و بیشتر میشه و من به اندازه ای ازشون سهم میبرم که باور داشته باشم( سطل بزرگتر، برداشت بیشتر)…. باور ندارم که فراوانی هست و اگه من سهمم کمه از این فراوانی به خاطر باورهای محدود کننده خودمه…

    به خدا به همه اینا رسیدم…. استاد به خدا فقر و ثروت ، همش توی ذهنه…. کاش ذهن فقیر نباشه و محدود ….

    شما میگید خوشبختی به خونه و ماشین و بقیه امکانات نیست بلکه شاد بودن توی لحظه هست و منم حالا به این قانون رسیدم که ثروتمندی فقط داشتن موجودی نقد توی حساب بانکی نیست بلکه داشتن یه ذهن ثروتمند و غنی هست که خوب تغذیه شده باشه…

    استاد جان جانانم، من خیلی کار دارم تا اونجوری بشم که دوست دارم ولی اگه این ذهن فکر کرده من کوتاه میام ، کور خونده. من اومدم توی این مسیر و به خدا حالم عالیه و قلبم مطمئن و هیچی مانع من نمیشه…. اینو به خودم و شما قول میدم که هر روز برای بهتر و بهتر شدن دنیام تلاش می کنم…. وقتی الگویی مثل شما دارم و میدونم کار نیکو کردن از پر کردن هست، پس بهانه ها هیچ جایی توی زندگیم ندارن…

    خدا رو هزاران بار شکر… استاد قدم 1 به خدا بی نظیر بود برای من… چقدر قوی کار کردید برامون ( البته مثل همیشه) و من عاشقانه گوش میدم ، می نویسم و کوچولو کوچولو عمل میکنم….

    عاشقتونم استادم، دوستان گلم و مریم خانم نازنینم…

    اومدم چند تا خط بنویسم شد یه طومار….

    سربلند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    طیبه شهسواری پور گفته:
    مدت عضویت: 2247 روز

    سلام خدمت همه فرکانسی های خودم و استاد عباس منش و سرکار خانم شایسته

    امروز جمعه ساعت14فایل به جای کوچک کردن خواسته ها باورهاست رو بزرگ کن رو گوش دادم بسیار قابل فهم بود من هم سعی میکنم روی باور هایم خوب کار کنم

    سال72من دانشجوی تربیت معلم بندرعباس بودم من رشته زبان بودم اما بچه های همشهری ام علوم تجربی بودند یعنی یه خوابگاه 12نفری بودیم که همه علوم تجربی بودند و فقط من زبان انگلیسی بودم این دوستان من از صبح می رفتیم کلاس ک برمی گشتیم فقط درس میخوندن من خیلی اهل زیاد خوندن نبودم همیشه اعتقادم بر این بود یک بارم بخونم یاد میگیرم من این مطالب رو سریع میگیرم و چون این باورم شده بود زیاد نمیخوندم شب امتحانات ترم بچه ها تا صبح بیدار بودند و من میخوابیدم و وقتی که نمره ها اعلام می شد نمره 18 یا19 بود حتی توی درسای عمومی و مشترک

    وقتی بچه ها نمره ها را می فهمیدند باورشان نمی شد که نمره من این شده باشد و همه به من می گفتند امکان نداره تو داری تقلب میکنی هرچی بهشون میگفتم به خدا تقلب نکردم من اصلا اهل تقلب نیستم و از تقلب می ترسم باور نمی کردند می گفتند ما نا صبح نمی خوابیم و میخونیم بعد نمره مون با تو یکی میشه تو هم نمیخونی نمره خوب میگیری

    اما چون من باور کرده بودم نیاز نیست اینقدر بی خوابی بکشم من بلدم همیشه نمره هام خوب می شد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    علی ثروتمند گفته:
    مدت عضویت: 2100 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    با عرض سلام و ادب فراوان خدمت استاد عزیز و کلیه دوستان و همفرکانسی های عزیزم

    من قول دادم یه داستان دیگر از خودم براتون بذارم راجع به اینکه باورهامون چ جوری کار میکنن

    من داستان اولمو دیروز گذاشتم و از استاد عزیز و کلیه دوستانی که کامنت منو لایک کردن تشکر میکنم که باعث شدن با روحیه بالایی بیام و داستان دیگه خودمو براتون بنویسم

    استاد و دوستان عزیزم من زمستان سال ۱۳۸۸ حدودا ۳ ۴ ماهی بیکار بودم و تو بیکاری نمیدونستم چکار کنم زمستان بود همه جا سرد و هوای برفی تو منطقه ما و من فقط کارم شده بود خوردن و خوابیدن

    یه روز از همون روزها من رفتم سراغ کتابهایم ی دفعه چشمم افتاد به دوتا کتاب

    دوتا کتاب قدرت فکر جلد یک و دو ژوزف مورفی بود و منم بیکار بودم و از بیکاری شروع کردم به خواندن و تا اون موقع اصلا نمیدونستم اصلا فکر چه قدرتی داره هرچند الان هم خیلی نمیدونم

    و شروع کردم به خواندن کتاب و داستانهای جالبی که تو کتاب بود منو ترغیب کرد که ادامه بدم به خواندنش شب و روز شروع کردم به خواندن کتاب ها و به قول استاد منم انگار یه چیزی در درونم میگفت که اینا راسته و باهاش مقاومتی نداشتم

    چون اون موقع ۲۲سالم بود زیاد برام مهم نبود که حالا باید حتما کار خوبی داشته باشم یا پول زیادی داشته باشم بخاطر اینکه وقت داشتم یعنی هنوز اوایل جوانیم بود

    برا همین منم شروع کردم به عملی کردن نکات و چیزایی که تو کتاب بود و به خودم تلقین کردم که پیمانکارم و نیروهای زیادی برام کار میکنن و ماشین هیوندای اکسنت سفید دارم و باهاش میرم دهاتمون و هروقت یادم میوفتاد خودمو تو اون حالت تصور میکردم و حدودا یک ماهی من این کار رو تکرار میکردم

    و البته یه چیزی بگم من فقط خواستم ببینم جواب میده یا نه و منم اومدم وضعیت دلخواهم رو تصور کردم

    اون موقع وضعیتم یه جوری بود که بیکار بودم یه هزاری پول نداشتم هیچی نداشتم حتی برا پول تو جیبی هم باید قرض میکردم

    اتفاقی که افتاد بعد۶ماه که شد برج ۳ سال ۸۹ من ۱۰۰ هزار از داداشم قرض کردم اومدم جزیره قشم و یه کار کوچک ۲۰۰ متری از یه شرکتی گرفتم و پیمانکاری سفت کاری رو برداشتم و انجام دادم بعدش که کارم خوب بود رئیس شرکت بهم گفت که یه کاری هست خودم ناظرشم پپمانکار اون کار اعصابم رو خورد کرده بلد نیست کارو انجام بده و ساختمان هم مال یکی از کله گنده‌های قشمه برو برام انجام بده که آبروم در خطره

    البته یه چیزی الان بگم که شرکت یه پیمانکار دیگه هم داشت که تقریبا همشهری رئیس شرکت بودن و از قبل من با شرکت کار میکرد و همش در تلاش بود که منو خراب کنه ولی من اهمیت ندادم و فقط فکر و هدفم کار خودم بود

    بعد من رفتم سر اون کار و سقف اول رو که زدم رئیس شرکت خیلی خوشحال شد و گفت یه بار بزرگی از رو دوشم برداشتی و گفت که ۳ماهه من درگیر این ساختمان هستم فقط فونداسیونش رو زدن اونم با هزار تا ایراد ولی تو توی ۱۰ روز سقفش زدی و انقدر تمیز کار کردی و از لحاظ فنی هم کارت بدون ایراده

    خلاصه دیگه رئیس شرکت که ناظر ساختمان هم بود بهم اطمینان کرد و اصلا سر ساختمان هم نیومد و حتی برای نظارت بعضی از ساختماناش به من میگفت میرفتم کار رو تحویل میگرفتم

    یه نکته جالب بگم رئیس شرکت یه ماشین میتسوبیشی شاسی بلند آت‌لاندر رنگ دولفینی پلاک قشم داشت و من پیش اون یکی پیمانکار گفتم که از ماشین مهندس خوشم میاد و دوس دارم مال من باشه

    یه روز همین جوری وایساده بودیم که همون پیمانکار که با منم جور نبود گفت مهندس علی از ماشینت خوشش اومده نمیدونم قصدش چی بود ولی گفت

    دیدم مهندس همون رئیس شرکت گفت اره علی؟

    ماشینو دوس داری؟

    منم گفتم اره

    دیدم گفت اتفاقا یه ماشین پاجیرو معامله کردم فردا میارن برام اینو میخواستم بدم خانمم ولی انگار قسمت توه

    منم گفتم مهندس شوخی کردم بابا من پول ندارم

    گفت اشکال نداره برام که داری کار میکنی خورد خورد ازت کم میکنم

    روز بعدش رفتم ماشین رو گرفتم و انقدر خوشحال شدم دقیقا این اتفاق ۲ماه بعد اینکه من بیام قشم اتفاق افتاد

    بعدش که کارو تموم کردم یه روز اومد و گفت یه کار بزرگی هست ۱۰ هزار متر سقف با ۵ هزار متر فونداسیونش

    بهم قیمت بده؟

    منم گفتم قیمت نمیدونم حالا باید نقشه ها رو نگاه کنم بهت میگم

    بعدش گفت اون یکی پیمانکار متری ۲۰ قیمت داده ولی به تو میدم متری ۲۵ بیا کارش کن

    من دوس دارم تو انجامش بدی فقط ما باید ۵هزار متر فونداسیون با ۱۰ هزار متر سقف رو ۴ماهه تحویل بدیم

    منم بدون معطلی قبول کردم

    خیلی خوشحال شدم

    ولی همه چی برام عادی داشت جلوه میکرد

    و من اصلا یادم نبود که بابا من اینا رو قبلا تصور کردم اصلا نمیدونستم جریان از کجا آب میخوره

    خلاصه ما شروع کردیم به کار و اولش فکر نیرو بودم که حداقل من ۵۰ تا نیرو باید میذاشتم که بتونم ۴ماهه کارو جمع کنم و این فکر نیرو داشت عذابم میداد و این نجواهای شیطان که

    نیرو نیست

    تو تجربه کار بزرگ نداری

    ۲تا کار کوچک انجام دادی فکر کردی خبریه

    تو نمی تونی تو ۴ ماه کار رو جمع کنی

    ۵۰ تا نیرو از کجا میخوای بیاری؟

    و این نجواها مدام تو سرم داشت می چرخید و من قانون رو اون موقع نمیدونستم

    درسته کتابها رو خونده بودم ولی قانون رو نمیدونستم

    بعدش که شروع کردیم کاره رو غلطک افتاد نیرو خودش میومد با پای خودش تا جایی که تو یه برهه‌ای من حتی نیروهایم به ۶۰ نفر هم رسیدن

    کاره انقدر خوب پیش می رفت که انگار یه نفر داشت کارها رو برام انجام میداد

    من تو ۴ ماه کار رو جمع کردم و تونستم ۱۵۰ میلیون تومان تو عرض ۴ ماه پول خالص در بیارم البته با دلار ۱۰۰۰ تومان سال ۸۹

    منی که ۸ماه قبل ۱۰۰ هزار از داداشم قرض کردم اومدم جزیره قشم بعد ۸ماه با یه میتسوبیشی اوتلاندر پلاک قسم و ۱۵۰ میلیون پول برگشتم شهرستان

    و این بخاطر این بود که من یه باور رو تو خودم ساخته بودم

    باور اینکه من پیمانکارم و کلی کارگر دارم

    و چون رها کرده بودم بهش نچسبیده بودم یعنی اصلا یادم نبود که بخوام بهش فکر کنم

    یادمه وقتی من تصور میکردم که پیمانکارم به نشدنش فکر نکردم یعنی فقط خواستم امتحان کنم

    خیلی بیشتر از توقعات و تصورات من اتفاق افتاد و این بخاطر اون باور بود

    و حتی نجواهای شیطان هم جلودار باور من نبود چون باورم خالص بود

    امیدوارم تونسته باشم حق مطلب رو ادا کنم

    خیلی دوستون دارم بامید دیدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
    • -
      آیسان ب گفته:
      مدت عضویت: 2112 روز

      دوست عزیز

      خیلی مفید بود

      مرسی که به اشتراک گذاشتید

      اینکه ما قبل از رسیدن به یه خواسته خودمون رو در اون حال ببینیم و تجسم کنیم یکی از بهترین روش هاست

      این تجربه در مورد من هم صدق می کنه

      زمانی که من می خواستم امتحان تیزهوشان بدم

      اصلا برام مهم نبود

      و طول سال بیشتر داشتم کتاب های قانون جذب می خوندم

      ولی دو ماه آخر گفتم با قانون امتحان کنم و ببینم چی میشه

      و اصلا برام نتیجه مهم نبود با اینکه روزی ۹ ساعت خوندم اون دو ماه رو

      می گفتم خدایا … من خواسته هام خیلی بزرگ تره و لیاقتم هم خیلی بیشتر از اینه ولی خوشحال میشم اگه این اتفاق بیوفته

      بلاخره باعث شادی و افتخار پدر و مادرم میشه

      و بوم ! اتفاقی افتاد که هیچ کس فکرشو نمی کرد

      از کل استان فقط ۱۸ نفر برمیداشتن و منی که فقط تو دو ماه خودمو حاضر کردم شدم نفر سوم …با اینکه خیلی ها که از دو سال پیش شروع کرده بودن قبول نشدن

      الان به بابام میگم میگه که نه چون تو نمره منفی نیاوردی که قبول شدی

      ولی خودم که میدونم … اون حس خوبه … اون حس لیاقته … اون رهایی که من اصلا مهم نبود برام و داشتم فقط علم کسب می کردم باعث این موضوع شد

      خدا رو صد هزار مرتبه شکر

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      lalehR گفته:
      مدت عضویت: 2558 روز

      سلام از خواندن پیام شما بسیارخوشحال شدم جناب آقای ثروتمند شما و بااین باورهای خفن اونم با سن کم تحسین میکنم

      نتایج شما فوق العاده بود❤️

      وخیلی لذت بردم یکی از بهترین نشانه های امروزم بود

      از شما بسیار سپاسگذارم

      که تجربیات ارزشمندتون دراختیار

      ما میذارید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    علی ثروتمند گفته:
    مدت عضویت: 2100 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    با عرض سلام و ادب فراوان خدمت شما استاد عزیز و گرامی و همچنین کلیه دوستان و همفرکانسی های عزیزم

    من میخواستم دو تا داستان از خودم براتون بگم که بفهمیم باورهامون چ جور کار میکنن

    من سال ۸۶ دانشجوی کاردانی رشته معماری بودم و ترم آخر بودم و فقط ۴ واحد از درسهام مونده بودم درس کارآموزی و درس استاتیک ۲

    کارآموزی که احتیاج به کلاس رفتن نداره و باید بری تو شرکتی به عنوان کارآموز تجربه کسب کنی که دیگه خودتون بهتر میدونین

    فقط مونده بود درس استاتیک ۲ که من باید میرفتم کلاس

    دانشگاه منم تو کرمانشاه بود و از شهر خودم یه ساعت دور بود من هم رفتم به استاد گفتم که همین ۲ واحدم مونده اگه میشه سرکلاس نیام و خلاصه استاد قبول کرد

    فقط گفت که اگه تونستی بعضی جلسات رو بیا کلاس و آخرین جلسه رو هم بیا هم جزوه رو بگیر هم راجع به امتحان آخر ترم من صحبت هایی دارم و باید باشی بدردت میخوره،منم گفتم باشه ،اینجا بگم که من اصلا سر کلاس نرفتم و حتی جلسه آخر هم نرفتم و از طریق یکی از دوستام جزوه درس استاتیک رو تهیه کردم

    استاد عباسمنش دوستان عزیز به محض اینکه چشمم به جزوه افتاد چشام داشت از حدقه بیرون میزد پسر یه عالمه کاغذ A۴پشت و رو جزوه ،یه لحظه بصورت رندوم به جزوه نگاه کردم دیدم هیچی ازش نمیفهمم،همونجا اون دوستم بهم گفت که آره امسال استاد نبوده و این استاد رو از تهران آوردن و این استاد دانشگاه امیرکبیر و چندتا دانشگاه مطرح تهران گفت که الان حضور ذهن ندارم،و گفت که خیلی سختگیره خودش گفته که ۲۵ صدم هم به کسی کمک نمیکنم خلاصه دوستم با نامیدی مطلق بهم گفت افتادیم انشاالله ترم دیگه با یه استاد که راحت نمره میده و جزوش راحته درسو بر میداریم،منم اون موقع تو این بحث های قانون جذب و باور اینا نبودم،همونجا تسلیم شدم و گفتم اره خیلی جزوش سخته و منم قبول کردم که افتادم این درس رو

    و گفتم باشه و اعصابم خورد شد که باید یه ترم دیگه بخاطر ۲واحد دیگه بیامو برم و وقتم الکی تلف شه و تازه من برای کارشناسی هم امتحان داده بودم و احتمال زیاد داشت که قبول بشم و گفتم اگه قبول بشم چی میشه که به خودم امید دادم که درس رو با معرفی به استاد بر میدارم میتونم ترم دیگه قبول شم

    جالبه به خودم امید ندادم که قبول میشم به خودم امید دادم ترم دیگه معرفی به استاد میگیرم و کمکم میکنن که قبول بشم

    تا روز امتحان دو هفته مونده بود

    من رفتم خونه جزوه رو پرت کردم تو اتاق و دیگه کلا بیخیال خواندن شدم

    چند روزی گذشت و منم گفتم یعنی من بخاطر ۲واحد یه ترم دیگه الاف بشم و این راهو بیام و برم

    رفتم سراغ جزوه و شروع کردم بصورت رندوم مرور کردن جزوه بصورت تفریحی خلاصه ۲روز طول کشید تا تونستم بصورت رندوم جزوه رو مرور کنم

    دیدم هیچی ازش نمیفهمم انگار اطلاعات توی جزوه برام غریبه بود و تا حالا بهش بر نخورده بودم

    یاد دوستم افتادم که گفت خیلی جزوش سخته همه دانشجوها اعتراض کردن به استاد که خیلی سختگیره

    ولی من گفتم یعنی یه ترم دیگه الاف بشم

    ناخودآگاه از اهرم رنج و لذت استفاده کردم بدون اینکه اصلا راجع به این اهرم بدونم و اطلاعی داشته باشم

    باز رفتم سراغ جزوه شروع کردم به خواندن و البته نوشتن فرمولها و مثال هایی که تو جزوه بودن

    دیدم پسر داره کم کم یه چیزایی حالیم میشه و هی می نوشتم و مثالهاشو حل میکردم و نگاه میکردم به فرمولها و اعداد رو جایگزین میکردم البته باین سادگی که الان میگم نبود

    و یه دور دیگه مرور کردم

    دوباره رفتم از اول حالا مثالها رو بدون اینکه نگاه جزوه کنم حل میکردم و دیدم داره هی درکه بیشتر میشه و یه دور دیگه هم باز مرور کردم اینکه میگم تو ۵یا ۶روز اتفاق افتاد

    بعدش رفتم سراغ دور چهارم جزوه اینبار با مثالهای جدید و سوالهای جدید که خودم طرح کردم و همه رو حل کردم

    بعدش دیگه رفتم جاهایی که اشکال داشتم و برطرف کردم و حاضر شدم برا امتحان که یه نمره ای بگیرم درسه پاس شه بره

    بعدش روز جلسه خوشحال رفتم سر جلسه همه همکلاسی ها با ناامیدی نشسته بودن و همدیگرو قسم میدادن که بهم تقلب برسونن و من بغل دستیامو نمی شناختم اصلا چون سر جلسات کلاس نرفته بودم

    وقتی برگه سوالات رو آوردن دنیا رو سرم خراب شد

    امتحان جزوه باز بوده و من نمیدونستم و جزوه هم نداشتم و خودتون بهتر میدونین سوالاتی که جزوه باز باشه خیلی سخته خیلی سخت میگیره

    همونجا فهمیدم که استاد برای چی گفت که جلسه آخر بیا شاید میخواسته بگه امتحان جزوه بازه و …

    منم یه مرور کردم سوالات رو دیدم کل ۴تا سوال ۵نمره ای هست

    رفتم یکیو که دونستم حل کردم و فقط حواسم بود که ببینم کی زودتر می ره بیرون جزوش بگیرم

    دیدم کنار دستیم بدون اینکه چیزی بنویسه پا شد که بره منم از مراقب خواستم جزوش بگیره برام و اونم جزوش رو برام گرفت

    منم شروع کردم فقط می نوشتم فقط سیاه میکردم و مینوشتم جوری که برگه پاسخ نامه جا نداشت یکی دیگه به مراقب گفتم برام بیاره

    ی دفعه نگاه کردم دیدم فقط من تو سالن هستم همه رفته بودن و مراقبه مدادم میگفت وقت تمومه و منم هی می گفتم ۵دقیقه لطفا

    خلاصه من امتحانت دادم و اومدم بیرون دیدم همه بچه های کلاس وایسادن و میگن که هیچ سوالی حل نکردیم البته من بجز سه چهار نفر که ترمهای قبل با هم کلاس داشتیم کسی رو نمی شناختم

    من مطمئن بودم که درس رو پاس میکنم ولی نمرشو نمیدونستم و فقط خوشحال بودم که درس رو پاس میکنم

    روز اعلام نمرات من ساعت۸صب پاشدم که از شهرمون برم کرمانشاه دنبال نمره و خلاصه تا حاضر شدم بخوام برم شد ۹ خیلی هم خوابم میومد

    هی دودل بودم برم نرم دانشگاه اونموقع ماشین نداشتم باید با مینی بوس میرفتم و خیلی خسته کننده بود مسیر با اتوبوس

    به ذهنم رسید که یه زنگ به دوستم بزنم

    اون موقع من موبایل نداشتم ولی دوستم داشت یه زنگ از گوشی خونه بهش زدم گفتم مهدی چه خبر گفت هیچی همه بچه های کلاس استاتیک۲ جمع شدیم بریم پیش مدیرگروه و رئیس دانشگاه از دست استاد استاتیک شکایت کنیم

    گفتم چرااااا؟؟؟؟

    گفت همه استاتیک افتادن

    قلبم داشت وا میستاد

    گفتم همه؟؟؟

    دیدم گفت غیر علی پروانه

    گفتم خداوکیلی؟

    گفت اره

    گفتم چند شدم؟

    گفت ۱۷

    وای خداااااااا چه لحظه‌ای چه اتفاقی

    انگار کن فیکون شده بود

    از خوشحالی داشتم بال در میآوردم

    ازش تشکر کردم و خداحافظی کردم

    ولی انقدر خوشحالی کردم خواب از سرم پرید

    دیگه هم نرفتم دانشگاه دنبال نمره

    نمیدونم دوستام اصلا چکار کردن برام مهم نبود من به هدفم رسیده بودم

    استاد عباسمنش و دوستان عزیز

    اگه من باور میکردم که درس رو میفتم مثل اون ۳۴ نفر کلاس منم میفتادم درس رو

    یه چیز جالب دیگه اون ۳۴ نفر دیگه از قبل خودشونو افتاده قبول کرده بودن

    جالبتر اینکه من اصلا سر جلسه حتی یه جلسه کلاس هم نرفته بودم

    از همه جالبتر اینکه اون استاد عزیز همون یه ترم اومده بود اون دانشگاه و فقط همون یه درس رو هم برداشته بود

    شنیدم که سر اعتراض بچه ها ترم دیگه اصلا نیومده بود اون دانشگاه

    شاید دلیل اینکه من درس رو با ۱۷ پاس کردم این بود که مدام این باورهای محدود کننده دوستان که میدونم یسره بعد جلسات کلاس می گفتن که

    کسی نمره نمی گیره

    خیلی استاد سختگیریه

    به کسی نمره نمیده

    این استاد دانشگاههای معتبر تهران است و

    و هزاران حرف دیگه که خودتون بهتر میدونین رو نشنیدم و چون سر جلسه کلاس درس حاضر نبودم نمی‌شنیدم

    من فقط هدفمو می دیدم و بهش رسیدم

    درسته اولش حرف دوستم روم تاثیر گذاشت ولی شاید چون یه بار بود تاثیر زیادی نداشت و من قبول نکردم باورش نکردم

    چون حرکت کردم چون بصورت عملی ثابت کردم و جزوه رو ۴ بار خوندم این یعنی من باور نکردم

    البته استاد شایدم من اگه تو کل جلسات کلاس حاضر میشدم شاید منم ذهنیت همون ۳۴ نفر رو میگرفتم و منم تو مدار اونها قرار میگرفتم و این تکرارها برام باور میشد

    و چون از این قوانین اون موقع اطلاع نداشتم صدرصد ضربه میخوردم

    راجع به فایل هم بگم من همیشه زندگینامه افراد موفق رو می خونم و میتونم بگم ۹۵ درصدشون از صفر به همه جا رسیدن و این ثابت میکنه که اگه یه نفر توانسته پس بقیه هم می تونن چون سیستم ذهنی عصبی همه آدمها مثل همه

    من همیشه میگم اگه استاد عباسمنش عزیز توانسته از کارگری تو گرمای بندرعباس به این حد از موفقیت برسه پس منم میتونم

    فقط باید رو باورهای کار کنم

    استاد از خدا همیشه براتون ثروتمندی سعادت پیروزی رستگاری در دنیا و آخرت میخوام

    و همچنین برای همه‌ی دوستان عزیزم

    دوستان من گفتم دوتا داستان براتون می نویسم بخاطر اینکه این داستان طولانی شد داستان بعدی رو فردا براتون می ذارم

    خیلی دوستووووون دارم بامید دیدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 108 رای:
    • -
      آیسان ب گفته:
      مدت عضویت: 2112 روز

      سلام برادر عزیزم

      این فایل نشونه امروز من بود

      در پاسخ به سوال من که از خداوند پرسیدم

      خدایا بهترین کاری که برای کنکورم می تونم بکنم چیه

      و .. کامنت شما خیلی برام درس داشت

      من هم اتفاقا که امسال کنکور دارم خیلی برام خوب شد که کرونا اومد و مجبور نشدم مدرسه برم

      و خدا رو شکر از باور های محدود کننده ی هم کلاسی هام و استرس هایی که اونا به من وارد می کردن دور موندم

      حتی اگه مدرسه بود ممکن بود من هم کلاسی هام رو ببینم و امیدم رو از دست بدم . چون دانش آموزای مدرسه تیزهوشان واقعا هم به شدت باهوشن و هم درسخون

      و من خیلی سپاس گزارم که امسال این فرصت پیش اومد و من تونستم تو فضای ایزوله ای باشم . و همچنین من هیچ وقت مشاوری نگرفتم چون نمی خواستم باور های محدود کننده اش به من منتقل بشه

      با قدرت درس می خونم و خودمو باور می کنم و نتیجه می گیرم به لطف الله یکتا

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
      • -
        علی ثروتمند گفته:
        مدت عضویت: 2100 روز

        به نام خداوند بخشنده‌ی مهربان

        سلام بر تو ایسان عزیز

        من خیلی خوشحالم که تو این سن تصمیم گرفتی بیای تو این مباحث و زندگیتو خودت خلق کنی

        بهت تبریک میگم شما کاری دارین انجام میدین که خیلی ها حتی تو خلوت خودشون هم میترسن حتی بهش فکر کنن

        برات بهترینها رو ارزو دارم

        ان شاالله به همه خواسته هات برسی

        ممنون که برا من کامنت گذاشتی

        به خداوند میسپارمت دوست عزیز

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    جمال گفته:
    مدت عضویت: 2198 روز

    درود و عرض ادب:

    آنتونی رابینز یه جمله ای داره توی یکی از کتابهاش که یادم نیست ، که میگه ” فکر ، فکر میاره ” یعنی شما توی زندگیتون من مطمئن هستم بارها و بارها اینو تجربه کردید اما، بعد از مدتی یادتون میره که اولا ، منشاء این فکر رو خدا با صحبت کردن با شما از طریق گوهر و جوهر اصلی تان بصورت یک ندای عمیق قلبی به شما رسونده . دوم ، اینکه هر بار از این قانون استفاده کنید بصورت واقعا باور نکردنی دیدگاه و فکر و نظری به شما گفته میشه که قبلا بهش توجه کافی نکرده بودید و ناگهان گستره وسیعی جلوی شما باز میشه .

    برای همینکه استاد به زبان خومانی تر میگه ” هر مشکل و چالشی که داری اگه ، در موردش خوب فکر کنی میبینی راه حل اون مشکل تو خود همون مشکل بوده ولی تو اونو نمیدیدی و بهش توجه نمیکردی؟

    و هر بار هر ایده و فکر جدیدی از تمرکز روی فکر جدید خودت میبینی که افق جدیدتر و بهینه تری نسبت به قبل بهت گفته میشه ولی شرط مهم گام اول هستش که برداری که خیلی خیلی مهمه و باز بقول استاد که کاملا قبول دارم نگران قدم های بعدی نباش چون خدا از همان طریق که گفتم اگر خوب فکر کنی میبنی که ” فکر ، فکر میاره”

    تا درودی دیگر بدرود

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    آینا راداکبری گفته:
    مدت عضویت: 3347 روز

    سلام

    🐿🐿🐿🐿بعضی آدمها نمی توانند یک سری چیزها را باور کنند؛ آن را تحقیر می کنند چون نمی توانند آن را بپذیرند به خاطر تجربیاتی که داشته است . مثل دیگران عمل کرده است ؛ بعد نتونسته به آن چه که در رویاهایش برسد برسد؛ چون نمی توانه بپذیره که دیگری که می بینید از راهی دیگر اقدام کرده است و شده است و چون نمی تواند باورش را داشته باشد و روی خودش کار نکرده است ؛ به آن طرف انگ می چسباند و با راحتترین راهی که خوب نیست خودش را خلاص می کند .

    خیلی راحت روی دیگران قضاوت می کنند در صورتیکه بخواهد روی خودش فکر کند و خودش را قضاوت کند چون خودش این را دیده است و تجربه کرده است .

    چون کسی چیزی را خودش ندیده است؛ دلیلی نیست که نمی تواند وجود داشته باشد , به اندازه ای که تو خودت خودت را باور نداری آن را ندیده ای.

    یک سری چیزها هم وجود ندارد ولی چون باور کردی فکر می کنی درست مثل شانس مثل جادوگری و … فکر میکنند آنها چیزهایی عجیبی است که هست ولی این فرد خودش ندارد و نمی تواند داشته باشد؛ که کاملا اشتباه است .

    اگر کاری هست که من نمی توانم انجام بدهم اتفاقا بگویم این یعنی اینکه می شود دنبال قضیه برعکسش نباشم که نمی شود و نمی توانم و …. این تضاد یعنی حتما رسیدن به خواسته .

    اگر کاری که من بلد نیستم دلیلی نیست که نشه . من آدم خلاقی هستم با کار روی خودم می شود و درمدار درست قرار می گیرم با آدمهای این چنینی برخورد می کنم و جهان خود به خود این کار را انجام میدهد من فقط باید روی خودم کار کنم.

    باور داشته باش که همیشه هر کاری می شود . اعتبار هر کاری با خداست و من نیز می توانم با اعتباری که خدا دارد کمکم می کند . کسی که نمی تواند باور کند حرفهای بی ارزش میزند .

    تکامل طی شود همیشه حتما می شود .

    وقتی که چیزی نداری نگو نمی شود ؛ یعنی باورهایت درست نیست که به آن میرسی باید مواظب باورهایت باشی که در راه و مسیر درست باشد همین و بس.

    اگر چیزی نمی شود دلیلی نیست که همه هم نتوانند انجام دهند، من باور درستی ندارم . و این دلیلی نیست که دیگری را تخریب کنم ؛ تو هر جور که فکر کنی ضرر یا فایده آن برای خودت است نه دیگری.

    قبل از رسیدن به هدفم ؛ هدف بعدی را مشخص کرده باشیم .

    به جا اینکه خواسته ات را کوچک کن باورهایت را درست کن . یعنی در هر حالتی روی خودت کار کن. به دیگری ربطی ندارد به تو مربوط است .

    هر کسی با کسی دیگر تفاوت دارد تفاوت در باورهایش است نه چیزی دیگر . یعنی عوامل بیرونی نقشی در موفقیت ما ندارد ؛ عوامل درونی به موفقیتهای ما مربوط است .

    فقط باورهای توحیدی را همیشه داشته باشد.

    اگر کسی در کاری موفق است دلیلی ندارد منم عین آن عمل کنم و حتما منم موفق می شوم یعنی باور آن مهم است نه اینکه من به اجبار باورهای آن را داشته باشم.

    عوامل پوچ و بی ارزش را بزاریم کنار یعنی عامل بیرونی از خودم را کنار بزارم ؛ به عوامل درونی و نگاه توحیدی توجه کنم.

    در مدار مسائل پوچ قرار نگیرم و موفقیتها را تحسین کنیم تا در مدار موفقیت قرار بگیرم و دلیلی برای آن نتراشیم. و به خود بگوییم این شده است پس من هم می توانم .

    خواسته ات بزرگ است ؛ می توانی ریز ریزش کنی تا به آ ن برسی نه اینکه کلا خواسته ات را فراموش کنی یا باورهایت را کوچک کنی ؛ باورهایت را بزرگ و درست و خوب نگه دار و روی هدفت کار کن.

    نتیجه هر کار نشان میدهدکه باورهای من چیست.

    – 💐این موارد را خیلی دوست داشتم و به من کمک میکند:💐

    استفاده از تضاد برای رسیدن به خواسته یعنی خودم را بیشتر تشویق کنم

    هر چیزی امکان دارد باور کنم و فقط به جلو فکر کنم

    با دیگران بحث نکنم فقط کار خود را ادامه دهم

    مهم نیست دیگران ما را قبول دارند یا نه ؛ کار خودم را بکنم

    هرکاری که بخواهم میشود

    هر چیزی که هست در زندگی خودم، به خودم وباورهایم مربوط است نه دیگران .

    اعتبار هر کاری را به خدا دادن .

    اگر نتیجه ای خوب نگرفتم بروم سراغ باورها و درونم ببینم چه خبر است .

    -🎉 اقدامهایم از همین الان:🎉

    نا امید شدن ممنوع

    گوش به حرف ناامید دیگران ممنوع

    صحبت از ایده هایم به هر کسی و برای من کلا برای همه ممنوع

    یاد گرفتن راههای جدید

    خودم خودم را تشویق کنم و تحسین کنم و تواناییهایم را باور کنم

    روی خودم کار می کنم جهان لاجرم به من پاسخ می دهد این طبیعت کار جهان است

    اگر کاری هست که درست انجام نمی شه فکر کنم و ببینم باور غلطم کجاست ودرستش کنم .

    درست فکر کنم حتی اگر تجربیاتم میگوید نه .

    کاری که خودت باور داری را انجام بده نه باوری که کسی دیگری داشته و یا کاری که دیگری دارد انجام میدهد.

    دست به خواسته هایم نزنم که کمش کنم باورهایم را درستتر کنم.

    در پناه خدای رحمان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    عباس امیری گفته:
    مدت عضویت: 2127 روز

    بنام خدای هدایتگرم

    ۲۴ امین روز سفرنامه (دور دوم)

    سلام بر عزیزان

    استاد این دور دومیست که همسفر این سفرنامه شگفت انگیز شدم.امروز صحبت هایی رو شنیدم که دفعه قبل نشنیدم بخصوص داستان اون کشتی در دریا رو که شنیدم واقعاا وهمم زد و یاد نوشته خانم شایسته گل افتادم که گفت: باورها چنان قدرتی دارند که میتونن هر حساب کتاب منطقی و ریاضی رو بهم بریزند.الان درک کردم

    بارها با دیدن فایل های مختلف شما می شنیدم که میگفتید; “وقتی روی باورهای ثروت ساز کار می کنید ایده ها و شرایطی رو درک می کنید که قبلا هرگز ندیده بودید”

    شرایط خوبی رو با تغییر باورهام تجربه کردم و دقیقا مشابه توضیح شما بود.مثلا اخیرا مسیری رو برای رفتن به یک مکان خاص از شهرمون دیدم که سالها ندیده بودمش و انقدر ساده تر و راحتره که قابل مقایسه با مسیر قبلی نیست.

    با اینکه این تغییرات رو دیدم اما با شنیدن این داستان کشتی روی آب نتونستم مات و مبهوت نشم و شدم البته خیلیی حال کردم و انگیزم برای تغییر باورهام ده ها برابر شد.

    و اما راجب موفقیت افراد ثروتمند باید بگم که من هم در خانواده ای بزرگ شدم که پدرم میگفت آدم با نون حلال به جایی نمیرسه…

    من کم و بیش باور کرده بودم اما خیلی بهش فکر نمیکردم و کم وبیش الگوهایی میدیدم که با نون حلال بسیار موفق بودند و خدا رو شکر بصورت ناآگاهانه به این صحبت ها گوش نمیدادم اما در کنارش بسیاری از باورهای محدودکننده مثل: پول درآوردن بسیار سخته، پول دست مردم نیست و… بارها و بارها شنیدم و جز باورهام شدن ولی خبر خوب این هست که دارم روی باورهام با تلاش زیاد کار میکنم و ادامه میدم.

    یادم میاد هروقت با پدرم بیرون بودم و ماشین لوکسی میدیم دوست داشتم که برم سمت شیشه راننده و داخل ماشین رو ببینم و کیف کنم اما پدرم بارها بخاطر این رفتار من منو سرزنش میکرد و میگفت زشته عیبه و….

    اما الان اگر فرصتش پیش بیاد این کارو میکنم برای بهبود باورهای قدرتمند کننده و به نظر مردم توجه ای نمیکنم.

    استاد اگاهی های امروز خیلی به من انگیزه داد و به من گوش زد کرد که کار خودتو بکن و به حرف های دیگران حتی بهترین و برترین استادان و متخصصان توجه ای نکن و این باورهای توست که نتایج رو رقم میزند.

    اگاهی های امروز مثل بنزین روی آتش بود برای من و سوخت منو تامین کرد.

    یادم میاد برای انجام پروژه کارشناسی ارشدم خیلی از دوستان کارشون رو میدادن بیرون انجام بدن و به من هم این پیشنهاد رو میدادن و میگفتن براس وقت نزار احتمالش کمه به نتیجه برسی اما من خیلی دوست داشتم که خودم انجامش بدم و به حرفاشون توجه ای نکردم و کارمو ادامه دادم.با اینکه زمان زیادی برد اما انجام شد.با اینکه اون موقع ها اطلاعی از باورها نداشتم و صرفا تنها انگیزه داشتم برای انجام دادنش.

    خدارو شکر میکنم بابت این آگاهی های ناب هر روزمون

    دوستون دارم

    شکر و سپاس خدایی را که پادشاه جهانیان است

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    مجید کدخدایی گفته:
    مدت عضویت: 1969 روز

    باسلام و درود بر استاد عزیز و همه همراهان گرامی

    باورهای غلطی که من در زندگی به مانند بقیه افراد داشتم مرا در یک حلقه انفرادی قرارداده بود و توان اسوده نفس کشیدن را برای ایجاد یک زندگی دلخواه و پر از ارامش از من گرفته بود ، یا الله ، شکرگزار توام که مرا با این شرایط و اوضاع و احوال مواجه کردی که بفهمم مشکل من باور غلطی است که دارم ، مشکل من کلاهبردار تلقی کردن افراد ثروتمند بدون داشتن دلیل درست و برچسب زدن الکی به انها بوده ، مشکل من این بود که اگر فرد پولداری رو میدیدم با ماشین آنچنانی یا منزل بسیار مجلل و لوکس ، بهش یه فوشی حواله میکردم و باورم این بود که حتما با بنای یک ساختمان مجلل یا یک برج یا یک کاخ یا یک ساختمان شیک ، حتما ظلمی صورت گرفته و حقی ناحق شده و کلاهی سر یه نفری رفته ،،،،،

    متاسفانه این جوری بودم و صد البته و خوشبختانه کل این باورها را با آشنا شدن به این سایت و این افراد عزیز به دور انداختم و اینم بگم من چوب این باورهای غلط را هم خوردم و دیگر حاضر نیستم تسلیم بشم و این باورها من را بیش از بیش نابود کنند ،

    یاالله تو رزاقی و تو حکیمی و تو شاکر

    هر چیزی که نصیب ما میشود خیر عظیمی در آن نهفته است و من بابت تمام داده هایت تو را حمد و سپاس و ستایش میکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      آینا راداکبری گفته:
      مدت عضویت: 3347 روز

      سلام

      با دید باز و نامحدود به موضوعات نگاه کنیم .

      باورهای درست را در خودنهادینه کنیم با آن زندگی کنیم طوری که جزئی از شخصیت ما شود .

      همیشه به هدایتها ایمان داشته باشیم و همه چیز به صلاح من است خدایا شکرت

      ممنونم از کامنت زیباتون

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  10. -
    الهام گفته:
    مدت عضویت: 2041 روز

    بیست و چهارمین روز سفرنامه..

    سلام..

    کلید درجا نزدن و همواره مسیر پیشرفت رو ادامه دادن اینه ک: وقتی دیدی نزدیک داری میشی ب اون هدفت، ی هدف بزرگتر توذهنت بساز تا همیشه در حرکت باشی و هیچ وقت شکست نخوری…

    و موفقیت افرادم تحسین کنیم: بگیم ماشالا، خدابهش بیشتر بده، این ثابت میکنه ک میشود و..

    سوال:

    باور بد چیه باور خوب چیه؟

    هر فکری ک بهت احساس بد میده، احساس ناتوانی بهت میده، احساس دلشوره بهت میده، هر فکری هر کسی بهت گفته باشه مثلا دکتر بهت بگه ازمایشاتت نشون میده شما تا ده سال اینده دیابت میگیری این احساس بدی بهت میده پس باورش نکن این باور اشتباهیه، اگه یکی اومد گفت شما در ۴سال اینده قهرمان المپیک میشی احساس خوبی بهت میده پس باور خوبیه پس بسازش…

    در مورد همه چی همینجوریه، استاد خودشونون تو تمام محصولاتشون در مورد ساختن باورها صحبت کردن، در مورد تغییر فرکانسها صحبت کردن..

    ی خاطره از دوران دبیرستانم یادم اومد؛ ی بار یکی از همکلاسیهام گفت “تمام خوشگلا بداخلاقن” بعد منم ک ظاهر زیبایی دارم خداروشکر، این باور رو پذیرفتم و از اون روز ب بعد هرموقع عصبانی میشدم باخودم میگفتم دیدی راست میگفت ببین من چ اخلاق بدی دارم چقدر زود عصبانی میشم و باهر نشونه ای این باور رو تایید میکردم!!!!!! و تا همین یکی دوماه پیشم من این باور رو داشتم و از وقتی تصمیم جدی ب کار کردن روی خودم گرفتم احساس میکنم خیلی ارومتر شدم..

    درسی ک از این موضوع گرفتم ک همین امشب ب این اگاهی رسیدم اینه ک:

    همینجوری ک این باور اشتباه در من صورت گرفت و ملکه ذهنم شد و من باورش کردم، از همین روش واسه ایجاد باورای خوب استفاده کنم یعنی دائم هواسم ب خودم باشه ببینم چ نشونه ای در ارتباط با باوری ک دارم میسازم میتونم ببینم و همون نشونه رو مثل وقتی ک باور اشتباه رو میپذیرم ب خودم گوش زد کنم، قطعا تو تغییر باورام موفقتر میشم…

    مرسی خداجونم…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: