اکثر ما در کودکی به خاطر سرزنشها، تحقیرهایی و برچسبهایی که از طرف خانواده و جامعه به ما زده شده است، عزتنفس خود را از دست دادهایم. به همین دلیل نیز نقطه شروع تغییر شرایطی که در آن هستیم، از برپایی جهادی اکبر برای ساختن عزتنفسمان شروع می شود و اولین آجر از این پی، باورهای قدرتمندکننده ساختن برای حل ریشه ایِ باورهای سمی و کشنده به نام “احساس گناه” و “احساس بی ارزشی” است.
زیرا اگر اعتماد به نفس، کلید اصلی موفقیتهای بشری باشد، قطعاً “احساس گناه” سدِ راه تمام موفقیتهای او خواهد بود.
امکان ندارد هم در عذاب وجدان و احساس گناه بمانی و هم عزت نفس داشته باشی. هم نشینی این دو غیرممکن است، همانگونه که همنشینی ثروت با فقر، آرامش با نگرانی، سلامتی با بیماری و.. غیرممکن است.
بدون ساختن عزت نفس، موفق شدن غیر ممکن است. اما تا زمانی که در احساس گناه باشی، دسترسی به عزتنفس غیر ممکن است.
این یک قانون است که، موفقیت و ثروت سراغ یک ذهن آرام و مطمئن میرود. یعنی ذهنی که عاری از احساس گناه، عذاب وجدان و بیارزشی است.
“احساس گناه” و “عذاب وجدان”، بزرگترین ترمز در برابر داشتن عزت نفس است. بنابراین پروسه ساختن عزت نفس از برداشتن این ترمز و تبدیل آن به “احساس لیاقت و خودارزشی” آغاز میشود و ساختن این باور، مهمترین مأموریت دوره عزت نفس است.
عزت نفس مثل سنگر بانی تا دندان مسلح در برابر نجواهای فلج کننده ذهن است. از آنجا که هیچکدام از ما باورهای ۱۰۰٪ خالص نداریم، در نتیجه همیشه در معرض خطا و اشتباه و شرایط نادلخواه هستیم.
اگر “سنگربانی بهنام عزت نفس” در وجودت نباشد تا در مواقع سخت و نادلخواه که به خاطر اشتباهی بوجود آمده، افسار ذهنت را به دست بگیرد، ذهن آنچنان نجوایی به پا می کند و آنقدر آن خطاها را در نظرت بزرگ جلوه میدهند و آنچنان دلایلی منطقی برای لایق نبودنت ارائه میدهد و آنچنان باورهای مخرب و ترمزهایی قوی میسازد، که باور میکنی از عهدهی انجام هیچ کاری برنمیآیی!
اینجاست که آنهمه شور و شوقی که برای رویاهایت داشتی، از بین می رود. زیرا میان خودت و آن رویای زیبا، خواه یک رابطه توام با عشق باشد، خواه یک کسب و کار سودآور، خانهای با امکانات عالی، زندگی در یک کشور عالی و … فرسنگها فاصله میبینی که هیچ چیز قادر به پر کردن آن فاصله نیست.
به همین دلیل است که: تمام موفقیتهای زندگی ما، روی پایهای به نام عزتنفس بنا میشود.
“احساس لیاقت و ارزشمندی”، که نقطه مقابل «احساس گناه و خود کوچک بینی» است، مهمترین وجه از عزت نفس است. یعنی ساختن موفقیتها از عزتنفس شروع میشود و ساختن عزت نفس، از “تلاش برای ساختن باور احساس لیاقت”.
استاد عباسمنش همیشه تأکید ویژهای بر ساختن عزت نفس دارد. ایشان مهم ترین دلیل موفتیتهای خود در هر برهه از زندگیشان را، حاصل تلاشی میداند که، صرف ساختن جنبهای دیگر از عزت نفس خود داشته است.
موضوع این است که، هیچ انتهایی برای عزت نفس وجود ندارد. یعنی همیشه جنبهای از عزت نفس ساخته نشده، در ما وجود دارد که لازم است روی آن کار شود. به اندازهای که آن بخش کاملتر میشود، دستاوردهایمان نیز بزرگتر میشود.
با انجام تمرینات این دوره، “باور احساس لیاقت” در وجودت شکل میگیرد و نتایجی را وارد زندگیات مینماید که، ناکامیهای تمام سالهای گذشتهات را جبران میکند. آنوقت تفاوت زندگی بدون عزت نفس و باعزت نفس را به وضوح احساس میکنی.
عزت نفس انتخابهای آیندهات را در هر جنبه از زندگیات تغییر می دهد. از رشته ای که می خواهی در آن تحصیل نمایی، همسری که انتخاب می کنی، روابط ات، شغل ات و حتی نوع رفتار دیگران با شما ومیزان محبوبیتات و حتی میزان موفقیت مالیات را دستخوش تغییرات اساسی میکند زیرا تعریف تو از احساس لیاقت، دستخوش تغییرات اساسی میگردد.
خیلی فرق میکند بعد از ساختن عزت نفس، اهدافت را مشخص کنی یا قبل از آن!
عزت نفس، ابعاد ظرف وجودت را میسازد. حتی اندازه ظرفی که زیر باران نعمت الهی در دست نگهداشتهای، به اندازه عزت نفس توست. به همین دلیل نیز به اندازه عزت نفسات نعمتها را دریافت میکنی.
تفاوت تجربهات از زندگی، با عزت نفس و بدونِ عزت نفس، از زمین تا آسمان است.
ارزشش را دارد که برای ساختن عزت نفس خود وقت بگذاری و این جهاد اکبر را برپا و ادامه دهی. زیرا جهان همیشه در برابر چنین حدی از عزت نفس، فقط کرنش می کند و چارهای جز آوردنِ بهترینها به زندگیات ندارد.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD456MB38 دقیقه
- فایل صوتی «چند باور قدرتمندکننده» برای رفع احساس گناه35MB38 دقیقه
سلام خدمت استاد عزیزم
این اولین ردپای من در سفرنامه هست که به پاسخ سوالات این بخش اختصاص داده شده
پاسخ سوال فایل اول
خیلی خدا روشکر میکنم که اینقدر تغییر کردم توی عزت نفسم
بدون اندکی تامل گفتم که باید از ویژگی های خودم بگم دیگه چون من کسی هستم که اعتماد به نفس بسیار بالایی داره
یه لحظه دوسال پیشم یادم اومد که توی اتاقم داشتم این فایل رو برای اولین بار گوش میدادم و بعدش هیچی نداشتم برای نوشتن و احساس خلاء و خالی بودن عمیقی تو وجودم داشتم اما بعدش با خودم خندیدم و گفتم اشکال نداره میخوایم درستش کنیم دیگه.
بعد رفتم سر شام
اما الان میتونم چندین صفحه فقط بنویسم از وبژگی هایم و تغییراتم که با احتمال خیلی زیاد از ۱۰-۱۲ صفحه ی آ۴ هم بیشتر میشه.
هیچی از گذشتم یادم نیست دیگه که چه رفتارهایی داشتم. فقط خودم باورم میشه که اینقدر تغییر کردم.
مهم ترین ویژگی من اینه که انرژی ای هستم که هر شکلی رو در هر ابعادی که بخوام به خودم میدم و الان هم در حال طی کردن چنین فرایندی هستم
فقط خداونده که وجود داره.
فقط من هستم که وجود دارم.
کسی غیر از خداوند وجود نداره.
چرا باید از دیگران کینه به دل داشته باشم همش رو خودم داشتم بوجود میاوردم از همون بچگیه بچگی، چون من داشتم می دیدم.
همون دوسال پیش یه حرفی رو تو کانال تلگرام از خانم شبخیز خوندم که گفته بودند که اعتماد به نفس= اعتماد به ربّ،
استاد اینو با تمام وجودم درکش کردم و الان به مرحله ی عملش رسیده و خدا میدونه چه قدرتی دارم که میتونم کن فیکون کنم تو مسیر عشقم
حالا یه چیزی هم من میخوام بگم که حسم گفته احساس لیاقت=احساس اینکه خداوند جواب میدهد و من رو به هرجایی که میخواهم میرسونه به راحتی یعنی اینکه خدا به هر شکلی که من(باورها و فرکانسهام) میخوام در میاد این یعنی انتهای عزت نفس و احساس لیاقت و اعتماد به ربّ.
کسی که اعتماد به نفس داره یک آدم کاملاً معمولیه، اصلا آدم عجیب و غریبی نیست، دقیقا مثل خداوند که یک انرژی شکل پذیر کاملا معمولیه و هیچ چیز عجیب و غریبی و رمز و راز خاصی در کار نیست.
کسی که اعتماد به نفس داره، خیلی آروم هست.
کسی که اعتماد به نفس داره، فکر های بزرگی در سرش داره و قدم های کوچیک بر میداره
کسی که اعتماد به نفس داره، خودشه یعنی چی خودشه،
من از خودم میگم
من قبل از اینکه اعتماد به نفسم زیاد بشه یک ادم درون گرا بودم که تو جمعها خیلی گوشه گیر بود و خیلی از بقیه می ترسید و زبونش میگرفت حرف بزنه و تا یه دختر میدید همه ی وجودش خیس عرق میشد و تو هر جمعی کوچکترین فرد اون جمع بود
اما الان…
هنوز هم یه آدم درون گرا هستم اما زمین تا آسمون با گذشتم فرق دارم
یک آدم درون گرا هستم که توی هر جمعی که باشه هر چقدر هم غریبه و آدم بزرگ داشته باشه خیلی راحت هستم و دقیقا همون طوری هستم که تو خلوت هام هستم اگه با یک زیر شلواری یا پیژامه تو خلوت هام هستم تو اون جمع ها هم همون طوری هستم
خیلی راحت با بقیه ارتباط برقرار میکنم اما ادم خیلی پر حرفی نیستم و اهل شلوغی و جمع نیستم.
اصلا فکر نمی کنم کسی اونجا هست و با زمان خلوت هام فرقی نمیکنه و خیلی راحت هستم اگه هیچ کسی هم باهام حرف نزنه انگار نه انگار هستم و احساس پر بودن دارم. میوه ی خودم رو میخورم و کاری به بقیه هم ندارم.
سمت هر کسی که بخوام میرم و خیلی راحت سر بحث رو باز میکنم.
هیچ ترسی از جنس مخالفم ندارم و خیلی راحت باهاشون ارتباط برقرار می کنم خیلی راحت بهشون میگم دوستتون دارم خیلی راحت اگه سوال داشته باشم قشنگ میرم جلو و خودمم خودمم خیلی راحت سوال می پرسم احوال پرسی می کنم هر چقدر هم که غریبه و از نگاه بقیه بزرگ باشه از خدا که بزرگتر نیست.
هنوز هم اشتباهاتی رو انجام میدم ولی خیلی خیلی خیلی کم شده اما اصلا از ذهنم پاک شده که باید چیزی بگم مثلا یه چیزی از دستم میوفته انگار نه انگار دولا میشم برش میدارم یا جمعش میکنم بعد میرم سراغ کار خودم اگه از دست کسی هم بیوفته میرم باهاش کلی هم شوخی میکنم و کلی میخندیم بخاطر این افتادنه و کلی دلقک بازی در میارم باهاش و اون هم یادش میره و کلی میخنده.
اتفاقا الان خیلی حواسم جمع تر شده و اگر هم اتفاقی در حال رخ دادن باشه رو هوا جمعش میکنم و خودم کف میکنم که عجب کاری کردم دمم گرم اگه لیوانی داره میوفته بشقابی داره میوفته رو هوا خیلی تیز می گیرمش خیلی حال میکنم با خودم
چیزی به اسم احساس گناه از وجودم پاک شده و خفه شده به لطف خدا و همین چند وقت پیش هم چیزی به اسم دین و مذهب از وجودم کنده شد ولی باید مرورشون کنم تا دوباره بر نگردند چون اینا پاشنه های آشیلم بودند.
حرف دیگران اهمیتی برام نداره و این تو زندگی ام هم کاملا مشخصه چون تا بحال چندین مسیر عوض کردم برای پیدا کردن کار مورد علاقم و این در حالی بود که از بابا و مامان گرفته تا بابا و مامان همه سرزنش و مسخره میکردند و زیر زبونی تیکه می انداختند اما من راهم رو رفتم ذره ای هم کاری نداشتم که چی میگن و چون اینطوری بود و برای من مهم نبود و برای مامانم مهم بود و هست حرف مردم بقیه میومدند حرفاشون رو به مامانم میزدند اما مامانم به من نمی گفت فقط میگفت پشتت اینقدر دارند حرف میزدند منم میگفتم چه خوب و مامانم هیچی نمی گفت(قانون چقدر دقیق کار میکنه!) اما الان قشنگ تو مسیر مورد علاقم هستم و دارم حال میکنم با خودم
بابت آیندم نگران نیستم و یه جورایی ته ذهنم مطمئن هستم که من ثروتمند میشم به هر جایی که میخوام میرسم بالاخره اینطور میشه از بچگی اینطور بودم و اون حرفایی که دیگران میزدند در مورد بدبختی های زن و زندگی و بچه تو کتم نمیرفت و همش با خودم میگفتم که نه من اینطوری نمیشم الانش هم همینه و داره بهم اثبات میشه تو این مسیر که آقا زندگی من فرق میکنه من فرق دارم زندگیم مثل بقیه نمیشه خیلی خوب زندگی میکنم
بدون اینکه بخوام مسیری رو بدونم یا بشناسم به محض اینکه بفهمم یا حسم بگه که این مسیر رو برو میرم توش و میگم باوراشو درست میکنم خدا هدایتم میکنه مشکلی نیست توش موفق میشم و به بالاترین جای اون مقام یا اون رشته یا هر چیزی که توش هستم می رسم، فقط کافیه باوراشو بسازم و اینطوری عمل دارم می کنم به صورت نا خود آگاه ها
یعنی اینقدر تغییراتم توی این دوساله آروووم و یه ذره یه ذره بوده که بعد از عمل هام میفهمم که چقدر تغییر کردم خدایا شکرت استاد سپاسگزارم بابت این جواهر عزت نفس که نگین انگشتر موفقیته.
خیلی خیلی خیلی فکرهای بزرگی دارم تو مسیر عشق خودم که نقاشی و طراحیه و نمی دونم وقتی باورها رو بسازم چقدر اتفاقات میتونه بزرگتر باشه
چون وقتی اون خدا و اون انرژی رو باور می کنی که به هر شکلی که تو ذهنت بسازی در میاد نفست بند میاد از فکر های بزرگ بزرگی که به ذهنت میرسه تازه با راهکار که باید از چه باوری کار رو شروع کنی و حسش اینه که میشود رسید
من خیلی عزت نفس رو دوست دارم نمیتونم بگم چقدر زیاد…
وقتی میرم جلوی آیینه چشمام میخواد در بیاد از بس که اینقدر با عشق خودمو نگاه میکنم.
با عشقم تو آیینه هر وقت که تنها هستم پارتی دونفره میگیریم و آهنگ های عاشقانه ی خفن میذاریم و میخونیم و کلی حال میکنم، از این آهنگ خلیجیا ها، دوپس دوپسی معرکه.
هر وقت که خودم رو تو آیینه بوس میکنم نفسم بند میاد و نمیتونم لبام رو از آیینه جدا کنم و وقتی که لبام رو بر میدارم یه احساسی دارم که هیچ کلمه ای برای توضیحش ندارم یه احساس ذوق و شعف بی نهایت عمیق که نفسم رو بند میاره.
خدا رو شکر
برام احساسی نداره که دیگران ابراز محبت بهم بکنند اما عاشق عاشق عاشق عاشق اینم که فقط به بقیه عشق بدم خدا میدونه چقدر دوست دارم به یکی دیگه بگم خیلی دوستت دارم. دلم میخواد یکی رو بشونم جلوم فقط ازش تعریف کنم فقط از خوشگلیش تعریف کنم فقط بهش بگم دوستت دارم، خیلی دوستت دارم.
گل که میگیرما اینقدر بغلش می کنم و قربون صدقش میرم که حد نداره و نازشون می کنم وقند میندازم تو آبشون تا حال کنن بهشون میرسم آبشون رو عوض میکنم…و جالبی اش اینه که گله اینقدر باز میشه که انگار گلبرگاش میخوان کنده بشن و خیلی عاشقشون میشم
خیلی راحت از بقیه تعریف میکنم خیلی راحت از بقیه تشکر میکنم خیلی راحت جلوی بقیه از خدا تشکر میکنم با صدای بلند خیلی راحت جلوی بقیه سوتی میدم :) :) :) عین خیالمم نیست اتفاقا کلی با هم می خندیم و چقدر بقیه باهام راحت تر میشن.
واسم مهم نیست که بقیه چه فکری در موردم میکنند.
الان دوسال هست که هیچ دوستی ندارم اما تا حالا فکرش رو هم نکردم که چرا کسی تو زندگیم نیست همین الان یادم افتاد.
اینقدر مشغول خودم هستم که وقت ندارم برا بقیه وقت بذارم.( این یه ترمزه).
شده که مثلا چند روز هم بیکار بودم اما رفتم با خودم حال کردم اصلا فکر نکردم که دوستی داشته باشم.
عاشق اینم که تنها باشم و خیلی راحت ترم موقع تنهایی.
الان وقتی تو جمعی میرم هممون رو خیلی عادی و خوب می بینم بالا و پائینی نیست و خیلی راحتم باهاشوم و اونم باهام خیلی راحتند
با افراد بزرگتر از خودم خیلی خیلی راحت هستم و اتفاقا با بزرگترها خیلی راحت تر ارتباط برقرار می کنم تا هم سن و سالهای خودم
تو ۹۰ درصد ترسام خیلی راحت واردشون میشم و تا الان میتونم بگم که وارد بزرگترین ترسام شدم مگه اینکه جلوتر که برم دوباره یه چیز جدید از تو ذهنم در بیاد
الان که هنوز به ظاهر به جایی نرسیدم خودم و راحت اونجاهایی که میخوام برسم می بینم که هنوز تو تاریخ کسی به اون حد از مهارت تو نقاشی نرسیده قراره خیلی خیلی کارهای بزرگی تو نقاشی اتفاق بیفته که همه چیز رو تحت تاثیر خودش قرار میده، در واقع اتفاق خاصی هم قرار نیست بیفته فقط یه تغییر شکل قرار اتفاق بیفته چیز جدیدی قرار نیست بوجود بیاد فقط تغییر شکله.
(این احساس امن ترین وعمیق ترین احساس زندگی منه که فقط تغییر شکل قرار اتفاق بیفته، هروقت یه ذره سخت بشه میرم خودم رو میندازم تو بغل این احساس و چقـــــدر آروم میشم)
حرف زدنم خیلی خوب شده چون قبلا لکنت زبون عالی ای داشتم و الان خیلی عالی حرف میزنم و خیلی قشنگ توی هر جمعی با صدای بلند و بم و خیلی خفن و خیلی شمرده حرف میزنم، خیلی اهل حرف زدن نیستم تو جمع ها اما همون یه ذره ای هم که حرف میزنم خیلی عالی هست.
تو هر جمعی می فهمم که قشنگ تو چشمم و حواسشون به من هست.
خیلی قشنگ از نقاشی های دیگران تعریف می کنم و در کل خیلی قشنگ تو جمع از بقیه تعریف میکنم و خیلی راحت و خوب از خودم تو هر جمعی تعریف میکنم و خیلی عالی و بدون خجالتی تازه اون بقیه هم چقدر حال می کنند
تازه یه چیزی هم بگم چون خودم خیلی دوستش دارم و اون هم پوست بدنمه که خیلی خیلی پوست بدن براقی دارم و خیلی دوستش دارم و خیلی ازش راضی هستم اینو قبل داشتم اما بهش دقت نکرده بودم و خیلی ها بدنشون اینطوری نیست یعنی اگه برم زیر آفتاب قشنگ انگار که بدنم خیس عرقه اما اینطور نیست بالا تنم اینطوریه پاهام اینطوری نیست خیلی.
هیچ محدودیتی برا خودم قائل نیستم که نمیشه.
اصلا علاقه ای ندارم و حوصله و رغبتش رو ندارم که چیزی رو برای بقیه توضیح بدم و کار خودم رو می کنم و کلا یه بار اتفاق افتاده که یک کس غریبه ای یه ذره تند حرف زده باهام بعدش بلافاصله هدایت شدم به یه جای دیگه که طرف ازم تعریف کرده بود و کلی خندم گرفت که بابا تو که اینجا ازم تعریف کردی!!
هنوز خیلی کار دارم و باید خیلی بیشتر رو خودم کار کنم اما تا همینجاش هیچ ربطی به گذشتم ندارم…
یعنی بعضی وقت ها اینقدر این ظرایط الانم برام عادیه که فکر می کنم که هنوز عزت نفسم پائینه و وقتی خدا هدایتم میکنه به سمت کسایی که عزت نفسشون پائینه به خودم میگم من به اندازه ی چند میلیون سال نوری با این رفتار فاصله دارم و اصلا چنین رفتاری تو ذهنم نیست و دیگه تو گذشتم هم یادم نیست اون رفتارهای بی عزت نفسی ام که چجوری بودم، بچه ها حتماً وضعیت الانتون رو حتما بنویسید و بعداً ببینید، من الان باید بشینم و وضعیت الانم رو بنویسم و بگم که ببین اینا نشونه ی عزت نفس بالاست که من توشون عالی هستم تا ذهنم رو ساکت کنم.
الان ذهنم همش میخواد به من ثابت کنه که تو بی لیاقتی و عزت نفست پائینه و میخواد همش منو ببره دوباره که از اول بشینم رو عزت نفسم کار کنم و این مسیرم رو رها کنم اما من الان نتیجه دستمه و با رفتارام دهنش رو می بندم و میگم برو برو ببین اینا تغییرات من بوده و رفتارام اینجا تغییر کرده برو جمع کن خودت رو بعد اون هم ساکت میشه
یعنی میخوام بگم با این که تغییر کردم اما هنوز این نجواها هستند و باز هم میخوان که من رو بکشند پائین و این یه مسیر همیشگیه و هر روز باید برا خودمون دوره کنیم.
عزت نفس رو من خودم بعد از اینکه اون دوره ی نه هفته ای عزت نفس تموم شد دقیقا یادمه که شنبه بود و انگار یه الهام بود چون اون موقع خیلی واقف نبودم به احساساتم اما تصمیم گرفتم که تا موقعی که زنده هستم هر روز یه فایل رو به ترتیب گوش کنم و شنبه بود و دوباره شروع کردم و الان از اون شنبه هر ده روز یکبار عزت نفس برام دوره میشه( حسم گفت که فایل ۱۶ ثروت۱ و ۷ ثورت ۳ رو به روز دهم اضافه کنم) و هر روز یک فایل رو دارم گوش میکنم و شده که چند روز هم گوش ندادم و بعضی روزا هم حالش رو نداشتم اما با خودم گفتم که اشکالی نداره اگه حالش رو نداری بذار فردا چون این یه مسیریه که تا آخر عمرت باید بری اگه چند روز هم حالشو نداشتی و گوش نکردی اشکال نداره فرداش گوش کن نباید سخت بگیری به خودت.
البته این حرف رو بهش مطمئن نیستم چون استاد گفتند که مثل غذا میمونه و هر روز باید باشه.
خدایا شکرت که هدایتم کردی.
پاسخ به سوال دومین فایل
(توهمی به نام احساس گناه)
من یه طلبه ی خیلی عالی ای بودم.
تو یه خانواده ی به شدت مذهبی به دنیا اومدم که میتونم بگم آخرین نسل از اون خانواده هایی هستند که به شدت مذهبی بودند که تو زمان قدیم بودند با همون تفکر سنتی قدیمی و الان هر چی داره جلوتر میره از شدت مذهبیت شون داره کمتر میشه.
با این احوالات من همه رو تو جیب خودم مذاشتم اینقدر مذهبی بودم.
تو قویترین پایگاه فرهنگی کشور یکی از بهترین ها بودم.
اون تلاش ذهنی ای که من گذاشتم برای از بین بردن مذهب و احساس گناه از وجودم رو اگه برای ثروت میذاشتم الان به هر چیزی که میخواستم رسیده بودم، برای اینکه چیزی به اسم خدای بیرونی و خدایی که تو آسمون هاست رو از وجودم پاک کنم و پاک کردم.
چون تمام وجودم رو داشت میخورد این مذهبی بودن و احساس گناه اما من خدا رو تو وجودم پیداش کرده بودم و میخواستم که تغییر کنم و تغییر کردم به لطف خدا و این تغییر هنوزم هم کار داره.
کاری به گذشته ندارم و کاری نداشته باش و فقط به این چیزایی که میگم گوش کن و باورشون کن چون حرف مستقیم خداست، خدایی که داره این نوشته ها رو تایپ می کنه و خدایی که داره این نوشته ها رو میخونه و خدایی که این نوشته ها رو شکل داده…
چه تعریفی از احساس گناه داری؟
یه دقیقه با خودت خلوت کن و بشین و فکر کن ببین احساس گناه یعنی چی و اگه تونستی برام تو پاسخ همین کامنت یه تعریف منطقی و خوشگل برام بنویس، هر گناهی هم که میخوای بنویس …
بهت قول شرف میدم غیر از داد و بیداد و ترس و سر و صدا تو ذهنت هیچ چیزی نمیشنوی که فقط داره بهت میگه دور شدی گمراه شدی الان بدبخت شدی الان باهات قهر کرد الان تمومی الان می میری میری جهنم، هیچ تعریف و پشتوانه ی منطقی و درست درمونی از گناه که به آرامش برسونتت که بگی، آهان این شد یه تعریف منطقی خوب، تو ذهنت نیست…
دوتا موضوع رو میخوام برات باز کنم شاید بیشتر شه؛
۱-احساس گناه فقط و فقط بخاطر چیزیه به نام دین و مذهب…
حرف من رو باید بپذیری منی دارم میگم که شرایطم رو برات گفتم که چی بودم و یه روز با ذهن کاملا باز و تو آغوش باز خدا نشستم و شروع کردم به خوندن قرآن و تغییر باور مذهبی بودن،
میدونی چی بهم الهام شد؟
مذهبی بودن به یک عامل بیرونی ای (شرک) مربوط میشه به نام سن!
چه ارتباطی داره به سن؟
به سن تکلیف شما مربوط میشه…
همه ی ما از موقعی که به سن تکلیف رسیدیم مذهبی شدیم و چیزی به اسم “سن تکلیف” و “تکلیف خدا اومده رو دوشت” وارد زندگیمون شد و تمام اون دوران کودکی بار خودش رو جمع کرد و رفت، اون آزادی و رهایی بی قید شرط دوران کودکی از سن تکلیف به بعد تغییر کرد…
من میخوام بگم هیچ سن تکلیفی وجود نداره ما درست عین زمان کودکی مون در آزادی مطلق هستیم و این حقیقت ماست، فقط خودمون داریم یه جور دیگه رفتار می کنیم وگرنه هیچ فرقی با اون زمان کودکی مون نداریم.
فقط یه توهمی به نام دین و مذهب و به دنباله ی اون احساس گناه رو کردیم تو مغزمون. من نمی خوام دین زده رفتار کنم و حرف بزنم و یا متعصب باشم نسبت به این مسیر، اون چیزی که فقط هست رو دارم میگم از قرآن یاد گرفتم که اون چیزی که هست رو ببینم و بگم…
دخترا تو سن نه سالگی و پسرا تو سن ۱۵ سالگی به سن تکلیف میرسن، یعنی چی؟
اصلا ملاک سن چیه؟
تا حالا فکر کردید به این موضوعات که سن یعنی چی؟ یعنی چی میگیم یکی بیست سالشه یا اینکه یکی چهل سالشه؟
اگه یکی که تو زمین ۴۰ سالشه، تو سیاره ی نپتون بود الان اصلاً به سن تکلیف رسیده بود!!!
اگه الان تو نپتون بود الان چند سالش بود؟
فکر کنیم به سن که یعنی چی اصلاً سن؟!
من میخوام بگم سن ما هیچ ربطی به ما نداره بلکه به تعداد دفعات گردش زمین به دور خورشید داره از اون نقطه ی جفرافیایی_مداری ای که ما توش به دنیا اومدیم که این هیچ ربطی به ما نداره.
ببینید من ماه مهر به دنیا اومدم، خب، این ماه یه موقیعتی رو داره تو مدار زمین به دور خورشید دیگه درست میگم.
خب حالا سن من هم به این معنیه که زمین از اون موقعی که من به دنیا اومدم توی اون موقعیت مداریش تا حالا مثلا ده بار به دور خورشید چرخیده…
این چه ربطی به من داره؟!!!
مقدار گردش زمین به دور خورشید چه ربطی به من داره؟!!!
حالا از موقعی که من به دنیا اومدم، ده دور نه سیصد دور چرخیده باشه، چه ارتباطی به من داره؟
میتونید ارتباطش رو به زندگی من بگید؟
هر کدوم از ما چه باشیم چه نباشبم اون داره میچرخه؟ کما اینکه قبل از حیات بشری هم داشت می چرخید دور خورشید!
حالا این رو ربط بدید به سن تکلیف..
یعنی اینکه هر وقت از موقعی که دخترا به دنیا اومدند زمین نه بار به دور خورشید چرخید دخترا باید یکسری اعمال رو برای خداشون انجام بدند و اگه هم انجام ندند یا اون اعمالی که نهی شده روانجام بدن خدا آتیششون میزنه…
یعنی اینکه هر وقت از موقعی که پسرا به دنیا اومدند ۱۵ بار به دور خورشید چرخید پسرا باید یکسری اعمال رو برای خداشون انجام بدند واگه هم انجام ندند یا اون عواملی که نهی شده رو انجام بدند خدا آتیششون میزنه…
توی مسیحیت…
جوونا از موقعیتی که بدنیا میان وقتی بیست و یک بار کامل زمین به دور خورشید چرخید میتونند مشروب مصرف کنند قبل از اون نه و اگه اینکار رو بکنند از طرف خونواده سخت مجازات میشن اما بعد بیست ویک بار چرخیدن به دور خورشید اشکالی نداره…
دیگه نیازی هست چیز دیگه ای بگم؟!!
آیا این واقعا همون راهی که قران بهش میگه محکم ترین راه؟؟؟؟!!!!!( ان هذا القران یهدی للتی هی اقوم..)
آیا ابراهیم بابت تبعیت از این خدا و راهش ابراهیم شده یا داستان چیز دیگس؟!!
آیا سلیمان بخاطر باور کردن و بودن تو چنین مسیر چنین خدایی به چنان قدرت و ثروت رسید.
آیا محمد بخاطر این مسیر چهل سال رفت غار حرا؟؟!!!
همه ی ما به همون مقداری که در کودکی آزادی داشتیم و رها بودیم و هر کار دیگه ای که میخواستیم می کردیم الان هم به همون اندازه آزادیم که هر کاری که میخواهیم بکنیم.
یاد مون بیاد بچگی هامون رو چه کارهایی کردیم که خیلی برامون معمولی بود، چون ذهنمون خالی بود چون ورودی ای بابت اون کار تو ذهنمون نبود و خیلی راحت انجامش می دادیم، برای من که مذهبی بودم خیلی راحت میرفتم با دخترهای فامیلمون بازی میکردم همدیگر رو بوس میکردیم بغل هم میخوابیدیم با هم بودیم کارایی که الان فکرش رو بخواهیم بکنیم که انجامش بدیم قرمز میشیم اصلا نمیتونیم فکر کنیم و به همین دلیل از خیلی از خواسته ها که واقعا دوستدار تجربشون هستیم بطور ناخودآگاه کاملاً چشم پوشیدیم و نمیتونیم بهشون فکر کنیم
وقتی که بچه بودیم و میخواستیم بریم دستشویی جلو همه شلوارمون رو در میاوردیم خیلی راحت می رفتیم دستشویی حالا چی؟
نمیگم که باید این کار رو بکنیما!!! یه چیز دیگه رو میخوام بگم.
چقدر خودمون بودیم و راحت بودیم با همه…
چون بخش اعظمی از این موضوعات مذهبی بخاطر حرف و نگاه بقیه است.
خواهش می کنم منظور من رو درست متوجه بشید..
یه سوال اگه یه بچه آدم بکشه چی میشه؟
اگه یه بچه یه وسیله ای رو از خونه ی دوستش یواشکی برداره و بیاره خونشون چون دوستش داره ،اون بچه چه احساسی داره و دیگه هم بهش نده؟
من خومد بچگی هام خیلی کارا کردم چون واقعا حال میکردم با اون کارا و خیلی لذت بخش بود برام و یه حس قایمکی بودن بهم میداد که خیلی دوستش داشتم.
شاید بگید که بچه که حالیش نیست نمی فهمه.
نه دوستان جواب اینه، بچه ذهن منطقیش خالیه، باورهای محدود کننده هنوز وارد مغزش نشده و یا هنوز اونقدر قوی نشده برای همین هیچ کدوم از اون احساسات خفه کننده ای که ما با انجام یک هزارم اون کارا تجربه می کنیم رو اون بچه تجربه نمی کنه..
هنوز اون منطق های بی پایه و بی اساس تو کلش سفت نشده، حالیش نیست نمی فهمه به این معنیه..
اون بچه اون کارا رو انجام میده باز هم همه دوستش دارن و عاشقشن اصلاً، ولی اگه یه آدم بزرگ انجام بده همه ناراحت میشن. اصلاً تا حالا فکر کردین چرا این اتفاقا داره میوفته…
( تا این جاش حرف من بود ،الان مسیر داره یه سمت دیگه میره و نمیدونم قراره کجا بره . از اون چیزی که میخواستم بگم داره فاصله میگیره و یه چیزای دیگه داره میاد تو ذهنم، این خبر خوبیه! …)
چه فرقی هست بین واکنش اون آدما در برابر اون آدم بزرگه با اون بچه کوچولوئه.
چرا اگه یه بچه هم آدم بکشه کسی چیزی بهش نمیگه و اصلاً کسی کاری باهاش نداره و باز هم همه دوستش دارند و براش عین قبل همون کار( کشتن یه آدم)، ارزش و احترام و محبت قائلند و میگن که بچس نمی فهمه ( همه ی اون توضیحات نمی فهمه رو داشته باشین)
کدوم باور رو داره نشون میده؟
قبل از اینکه بگم کدوم باور رو داره نشون میده یه سوال دیگه بپرسم،
ما از کی توانایی خلق زندگیمون رو داریم؟
خدایا داری چی میگی؟!!!
از وقتی که…
بله از وقتی که به این دنیا اومدیم
خب آیا کودکی ما حتی دوسالگی مون جزو این زندگی دنیا و اون به دنیا اومدن نیست؟
پس حالا چرا رفتاره متفاوته؟
به قران یکی دیگه داره میگه من می نویسم خودم هم یخ کردم و کف کردم مطالب داره همینطوری میاد.
چرا رفتار اون آدما با اون بچه ای که ، آدم کشته، رفته تن یه زن لخت رو دیده و حتی دست به اندام تناسلی اش هم زده، با اون آدم بزرگی که این کارا رو کرده زمین تا آسمون متفاوته…
بخــــــــــــدا ما خالق تمام زندگیمون هستیم از همون اول.
من خودم یادم میاد( قشنگ خدا بهم نشون داد و بهم گفت این رو) از وقتی که این مسائل مذهبی تو کلم نرفته بود و کدهاش اجرا نشده بود( به سن تکلیف نرسیده بودم) قشنگ میرفتم به همون خانمهای بسیار پوشیده فامیل دست میدادم و عاشقانه بغلم میکردند و بوسم میکردند ،حتی تو جشن هاشون که لباسهای باز هم می پوشیدند میرفتم با مامانم چون همه ی اونا رو من داشتم خلق میکردم همه ی اون آزادی ها رو…
اما دقیقا از وقتی که این چیزا رفت تو کلم اول رفتار خودم تغییر کرد و بعدش رفتار اونا هم تغییر کرد بخـــــــدا من خالق تک تک اتفاقات زندگیم هستم.
هیچ قدرتی بجز من و باورهای من تو زندگی من نیست اینو باید یک میلیارد بار بگم و عمل کنم وعمل کنم وعمل کنم وباورام رو درست کنم.
همین الانشم همینطوره فقط کافیه که این باورهای جدید جایگزین اون قلبیا بشه تو ذهنم دوباره همه چیز برمیگرده به همون حالت قبلی به همون حالت طبیعی خودش.
اگه آدم بکشی چی الان؟
من میخوام بگم اون قانون هایی هم که برای بی گناهی بچه ها نوشتند ( دقت کردید بی گناهی بچه ها) اون ها هم بخاطر باور درست بچه هاست که سبب شده چنین قانون هایی نوشته بشه. بچه ها قانون هاشون رو هم خودشون خلق کردند با باوراشون.
کودکی ما اوج انسانیت ما و اوج زندگی حقیقی ماست اوج خداگونه بودن ماست و باید به اون دوران برگردیم، همه ی ما.
زندگی طبیعیه ما همون دوران کودکی مونه.
چطور یکی تو جنگ مثل آب خوردن آدم میکشه اما همون آدم بیرون جنگ خیلی دل رحم میشه و زورش به یه پشه هم نمیرسه؟!
بابا تو آدم کشتی سر بریدی حالا بیرون جنگ زورت میاد پشه رو بکشی؟
تو همون منطقه ی جنگی و تو زمان جنگ مثل چی آدم میکشتی اما چند سال بعد تو همون منظقه ی جنگی اگه با یکی دعوات بشه چرا نمی کشیش( اگه دعوا کردن تو نظرش کار بدی باشه)؟
جوابش چیه به نظرتون؟
اینا بخاطر توجهاتش و باوراش هست و تو کانون توجه اش این خیلی اصلی هست که کشتن آدمی که داره تو رو می کشه اشکالی نداره. کی این رو گفته از کجا اومده؟ این فقط از یک کانون توجه شروع شده که اگه تغییر کنه اون دیگه جنگ نمیره و اگه همون آدم این رو بذاره تو کانون توجهش و باورش کنه که کشتن آدم های معمولی اشکالی نداره و خیلی هم خوبه اتفاقا اون میره آدم میکشه به همین راحتیه داستان دقیقاً مثل داعشی ها و وهابی ها و اونایی که میرن خودشون رو منفجر میکنند. حالا همون آدم تو باوراش و کانون توجهش اینه که کشتن یه موجود زنده ی ضعیف مثل پشه خوب نیست و اشکال داره.
واقعا کی داره این خوب و بد ها و درست وغلط ها رو برای من نوعی تعریف میکنه؟
در مورد حق الناس چی؟
حق الناس هم همینه دوباره مثال کودکی رو بزنید برای خودتون اگه مال یک کس دیگری رو برداره و بعدا معلوم بشه چه رفتاری با اون بچه میشه؟ چه رفتاری با اون آدم بزرگه میشه؟
اون مثال قتل خیلی عالی بود.
احساس گناه مون رو هم خودمون داریم خلق می کنیم با تک تک اتفاقات بعدش که حاصل انجام اون کار هست.
تو قرآن برید ببینید تمام اون کارایی که خط قرمزه و لفظ عذاب داره یه بچه انجام نمیده اصلا بلد نیست.(عذاب نه به معنای اون چیزی که ما شنیدیم)
بچه دورغ بلد نیست.
فکر بد کردن بد نیست.
غیبت رو اصلًا نمیدونه جیه داره تو لحظه از خودش لذت میبره اصلا کاری به بقیه نداره.
استاد توجه به زیبایی هاست.
استاد سپاسگزاریه.
استاد تغییر کانون توجهش هست
بسیار بخشندس.
باور داره به فراوانی
به چیزی کمتر از بهترین و بی نهایت قانع نیست.
خیلی غیر منطقی فکر میکنه ، در واقع اون طوری که فقط خودش دوست داره بشه و اتفاق بیفته فکر می کنه، هیچ محدودیتی برای هیچ چیزی قائل نیست
خودشه.
خدا رو به طور صد در صد باور داره و سرشار از آرامشه مخصوصاً بچه های خیلی کوچولو به چشماشون دقت کردید چه موج مثبت و آرامشی دارند.
هنوز هم میگید بچه ها نمی فهمند؟!!!
چرا هر آدم گنده دماغ و سگ اخلاقی تا یه بچه می بینه اخلاقش مثل یه موم تو مشت نرم میشه؟
برگردید به همون حرف بالاییه در مورد قاتل بودن بچه.
چرا همه ی مردم جهان به دنبال شادی بچه ها هستند و هر چی کانال شاد و خوشگله و هر چی برنامه ی مفرح و خوب هست برای بچه هاست؟
اصلاً چرا برنامه ی بچه ها اینقدر شاده و رنگارنگه و در واقع فقط شاده و رنگارنگه بدون هیچ دلیلی( این بدون هیچ دلیلی خیلی خیلی مهمه)
برنامه ی شاد و مفرح آدم بزرگا یه هدفی توش هست یه دلیلی داره اما برنامه بچه ها اینطور نیست بدون هیچ دلیلی تنها دلیلیشون اینه که خب چون برنامه ی بچه هاس دیگه!!!!
آخه چرا؟ مگه بچه ها چین که برنامشون باید شاد باشه چرا نباید سیاسی باشه چرا نباید غمگین باشه؟
چند وقت پیش یه فیلم خیلی قدیمی از خواهرم تو کامپیوتر پیدا کردم که تو ماشین بودیم و خودش با گوشی بابام گرفته بود و داشت با مامانم حرف میزد و باورتون نمیشه توی چند دقیقه فیلم اینقدر از مامانم خواسته داشت و تازه با اصرار که میخوام اما مامانم همش میگفت نه بعد به خود خواهرم نشونش دادم همینطوری مونده بود رفته بود تو فکر و داشت زمین رو نگاه میکرد که چقدر الان فرق کرده و هیچ خواسته ای نداره و چقدر الان بـــــزززرررگـــتـــرررر شده( دقت کنید به بزرگتر).
این فیلمهای دوران کودکی برای ما که تو این مسیر هستیم متحول کنندس، یعنی زیر و رو میشیم قشنگ و خیلی سکوت دور و برومون رو و سکوت درونیمون رو احساس می کنیم بخاطر این تلنگری که میخوریم… اون دوران باشکوه کودکی.
چراهمه چیز برای بچه ها اینقدر لوکسه و اینقدر عالیه.حتی اون بچه هایی که تو فقر بدنیا میان باز هم تو همون شرایط اینقدر شاد هستند و بازی می کنند.
به نظر من فکر کردن به گذشته تو این یه مورد کودکی برای خود من خیلی درس داشته چون قشنگ باورهای محدود کنندم رو شناسایی می کنم و از همین راه هم باور مذهبی بودن رو شناسایی کردم یعنی خدا نشونم داد قشنگ مثل یه فیلم از جلوی چشمام گذروند اون دوران کودکیم رو و فهمیدم که بابا میشه غیر مذهبی هم بود چون اینقدر به تار و پود استخوانم این باور چسبیده بود که اصلا فکر نمیکردم که میشه جور دیگه ای هم زندگی کرد خدا واقعا لطف داشت که من رو بیدارم کرد و نشونم داد مسیرم رو که باید چیکار کنم و میشه آزاد باشم میشه لایق باشم میشه محدود نباشم محدودیت از بی لیاقتی میاد و ریشه ی مذهب احساس بی لیاقتیه که من چون خیلی مقاومت داشتم خدا می گفت رو احساس لیاقتت کار کن اما من مقاومت داشتم اما الان داره درست میشه همه چیز.
همه ی زندگیمون رو خودمون داریم خلق می کنیم هیچ ربطی به عوامل بیرونی مون نداره بخدا خود من باید این رو باورش کنم ربطی به دین و مذهب نداره.
اگه می بینید تو جوامع بیرون از ایران مخصوصا تو اروپا و آمریکا این اتفاقایی که تو کشور ما میوفته، اونجا نمیوفته، بخاطر منطقشون بخاطر قارشون بخاطر کشورشون بخاطر دولتشون بخاطر دین مسیحیت یا هر دین دیگشون( عوامل بیرونی) بخاطر هیچ چیز دیگشون نیست فقط بخاطر اینه که اون باورها و از همه مهم تر از همه مهم تر از همه مهم تر اون توجهاتی که ما می کنیم رو اونا نمی کنند، همین وسلام نامه تمام. اگه ما هم این توجهات رو عوض کنیم و به اون دوران کودکی برگردیم همون نتایجی رو میگیریم که اونا دارند میگیرند، همون احساستی رو تجربه میکنیم که اونا دارند تجربه می کنند.
همون آزادی ای رو تجربه میکنیم که اونا دارند تجربه میکنند بر فرض مثل تو روابط بین دختر و پسر، تو همین کشور یا تو هر گشور دیگه ای که هستیم.
نگیم میخوام برم خارج اونجا آزادیه. این یه دروغ بزرگه یه فریبه فقط یه فریب بزرگ. اروپایی نیست ایرانی نیست همش تویی و منم که دارم با باورام میسازم با کانون توجهم دارم میسازم. همه چیز رو همه چیز رو تاکید میکنم همه چیزی رو که تو داری با این دوتا چشمات می بینی خودت خلقش کردی من خلق کردم کس دیگه ای هم اونا رو نمی بینه فقط تو داری می بینی چون اینجا جهان توئه جهان منه، کلش برای منه کلش برای توئه. زندگی منه و زندگی توئه.
چرا اونا وقتی مشروب می خورند چنین احساستی رو تجربه نمی کنند که ما تجربه می کنیم( تو مثال سن گفتم).
چرا؟
چون اونا به اون موضوعات، توی ذهنشون توجه نمی کنند همین، بخــــدا فقط همین توجه داره همه کارا رو میکنه فقط همین.
حالا شما فرض کن که وقتی مشروب میخوری به چنین چیزی که تو سرت بهش توجه میکنی توجه نمیکردی و برات مثل آب خوردن عادی بود، آب میخوری به چی توجه می کنی؟ هیچی داری عین آدم زندگیت رو میکنی و به کارات توجه میکنی و فکر میکنی(منظور از فکر توجه یا همون ارتعاشه).، خدا وکیلی باز هم همین احساس رو تجربه میکردی؟؟؟؟ راستش رو بگو کلاهت رو قاضی کن منظورم از توجه اون فکریه که موقع اون کار میاد تو ذهنت فرض کن داری یه لیوان شراب انگور مال سال ۱۹۸۰ رو میخوری و داری به اتفاقی که تو اداره افتاد فکر میکنی که چه اتفاق جالبی هم بود؛یعنی دقیقاً مثل اینکه داری شربت میخوری و داری به اتفاق تو اداره فکر می کنی.خدا وکیلی باز هم همین احساس رو داشتی یا نداشتی؟ داشتی یا نداشتی؟
فرق اتفاقات بعد از مشروب این دو آدمی که مشروب میخورند چیه؟ ؛
یک مسیحی که داره مشروب میخوره یک مسلمان که داره مشروب میخوره.
تفاوت اتفاقات بعد از مشروب شون از کجا شروع میشه؟
از مشروب خوردنشون؟
نه. مشروب خوردن که یکیه. منطقی نیست که از یک عمل یکسان دو تا حاصل عمل متفاوت تشکیل بشه.
از اون چیزی که درحین یا بعد از مشروب خوردن بهش توجه می کنند.
اون چیز چیه؟
اون چیز موضوع کانون توجهشونه.
از کانون توجهشون شروع میشه و بعد به احساس انتقال پیدا میکنه و اگه این توجه و به دنباله ی اون، این احساس رو تغییر ندهند، اون اتفاقات بزرگتر میشه، منظور از اتفاقات رفتارها هم هست. همه چیز هست.
به این میگن باور ساختن و خلق شرایط.به این میگن آزادی عمل مطلق.
چی باورته؟ چیزی که داری خیلی بهش توجه می کنی حتی اگه داری در مورد موضوعی خیلی بحث میکنی یا حتی اگه چیزی رو خیلی نفی میکنی داری بهش خیلی توجه میکنی و جزو باوراته. نگو من این موضوع رو باور ندارم چون قبولش ندارم. اگه باورش نداشتی اصلاً بهش فکر هم نمی کردی چه برسه به اینکه قبولش داشته باشی یا نداشته باشی مثل این میمونه که الان روزه بعد یکی میاد بهت میگه الان شبه چی بهش میگی اصلا بحثی داری؟! اصلا فکر میکنی به حرفش، اصلا توجه( تاکید میکنم که دقت کنید) میکردی؟ نه.
چون باورت اینه که الان روزه و اصلاً به شب توجه (فکر) هم نمی کنی چه برسه که حالا حرف طرف رو قبول داشته باشی یا نداشته باشی.
چرا باورت اینه که الان روزه چون داری همه جا رو روز می بینی دیگه، از این واضح تر! به قول معروف عین روز برات روشنه.
یک مثال دیگه میزنم؛
منظورم از شیطون پرست ها فقط یه گروه هست.
شما تا حالا چند بار تو زندگیت به شیطون پرست ها فکر کردی؟ اصلا تا حالا از خودت پرسیدی که من شیطون پرست هستم یا نه؟ چند تا شیطون پرست تو زندگی و اطرافیانتون هستند؟
چرا اینطوری نیست؟ چون هیچ توجه ی به اون قضیه نداریم، فقط کافیه آگاهانه به اون موضوعات توجه کنیم. به راحتی وارد زندگی مون میشن.
این رو برای احساس لیاقت گفتم و شما میتونید تو هر جنبه ای از زندگی تون نشرش بدید.
ادامه در پاسخ کامنت…
اگه وسایلت زود خراب میشه یا کیفیت زندگیت پائینه، یا هر جایی که میری یه جای ساده و شاید حتی خیلی بهم ریخته هست و جای تر تمیزی نیست، تو مسافرت ها این خودش رو خیلی خوب نشون میده. به جاهایی میره که مکان های خیلی شیکی نیست به رستوران های معمولی میره
آیا همه همون جاها میرن؟ قطعا خیر.
آیا همه وسایلی که میخرند زود خراب میشه؟ قطعا خیر.
آیا همه هر لباسی که میخرن زود کثیف میشه و یا یه اتفاقی می افته که باید سریع عوضش کنه یا مثلا تو همون بار اول یه لکه ی روغن می ریزه روش که دیگه هم نمیره؟ قطعا خیر.
آیا همه هر جنسی که میخرن همیشه یه جاش باید اشکال داشته باشه هر چقدر هم اشکال کوچیکی باشه؟ قطعا خیر.
آیا همه تو مدرسه های کرکثیف و درب داغون درس خوندند؟ قطعا خیر.
آیا جوراب همه بوی بد میده؟ قطعا خیر.
آیا همه کفش هایی میخرن که زود بوی بد میگیره؟ قطعا خیر.
به کفشه ربطی نداره ها، به توجه اون طرف ربط داره.یه مثال از خودم میگم؛
یه مدت زیادی رو عزت نفسم کار نرده بودم و قشنگ متوجه تغییر اوضاع شدم و دیدم همون کتونی ای که خریده بودم و همون جورابی که پام میکردم و قبلا بود نمیدادند، شروع کردند به بوی بد گرفتن و دویاره رو خودم کار کردم و بو رفت و بوی کفش هم رفت.
آیا هر کسی که سوار مترو یا اوتوبوس میشه و رو صندلی میشینه، بغل دستیش یه آدم با سرو وضع خیلی نا مرتب و ساده هست؟ قطعا خیر. تو تاکسی ها هم همینطوره.
خلاصه اگه تو زندگی مون چیزی هست که داریم بهش توجه می کنیم به هر دلیلی ( تائید یا نفی یا بحث یا هر روش دیگه ای) اون جزو باورهای شماست و باید تغییرش بدید البته اگر احساس بدی در ما ایجاد می کند.
این رو تو ثروت، تو روابط، تو مسائل مذهبی و تو هر جنبه ای از زندگیتون ببینید و باید ببینم.
مثل قبلا من نباش که مذهبی بودن رو قبول نداشتم و از قصد کارهایی می کردم که مذهبی نباشم، اینا همش تو ناخودآگاهم بودا!! بعد بخاطر این قضیه با مذهبی ها هم سر بحث و دعوا داشتم و قبولشون نداشتم، میدونی چرا چون تو خودم تو سرم تو باورام با خودم مشکل داشتم سر این قضیه. از یه طرفی نمیخواستم اونجوری باشم از یه طرفی ذهنم میگفت که اینجوری هستی!
ما در درون خودمون داریم زندگی می کنیم و همه چیز تحت اختیار ماست.
(این حرف بالا بی نهایت عمیق و مهمه و توحید حقیقیه و اگه این رو درک کنید حق الناس و ظلم و این داستانا رفع میشه.
چون تو چنین احساس حق الناسی رو داری خودت اتفاقی رو بوجود میاری تا چیزی از کسی دستت بمونه تا این احساس بهت ثابت بشه و تجربش کنی.
چون خودت احساس ظلم داری، خودت یه اتفاقی رو بوجود میاری تا ظلم کنی و خودت اون فرد رو بوجود میاری.
اگه احساس قربانی شدن داشته باشی خودت اون ظالم رو بوجود میاری تا مظلوم بودن رو تجربه کنی چیزی بیرون از تو نیست تو در درون خودت داری زندگی می کنی و اینها فقط یه تجربس همین، اگه نمیخوایش تغییرش بده با تغییر اساس کانون توجهت.
همه ی ما اساساً بی نهایت لایق و ارزشمند هستیم و بی نهایت قدرت داریم چون همه چیز رو تو زندگیمون، ما داریم بوجود میاریم این یعنی قدرت بی نهایت و اساسی و اگه این رو باور کنی دیگه حق الناس و ظلم و احساس حقارت تموم میشه. کدومش رو انتخاب میکنی قدرت رو یا تحقیر رو، بخشش رو یا ظلم رو، اعتماد رو یا بی اعتمادی رو، تاکید میکنم اینا فقط یه تجربس صرفاً نه خوبند نه بد. فقط تصمیم بگیر چی رو میخوای تجربه کنی چیزی از ارزشات کم نمیشه با همین آگاهی ما خیلی راحت وارد این دنیا شدیم و این شرایطر وانتخاب کردیم تا تجربش کنیم تا به وضوح برسیم و به خواسته هامون برسیم چون میدونستیم که آقا چیزی از ارزشام کم نمیشه اصلاً بی هویت بود این موضوع برامون، موضوع فقط تجربست مثل یه بازی کامپیوتری. )
من از مثال خودم میگم تا شما بهتر درک کنید موضوع رو و تو زندگیتون پیداش کنید.
یه مثال واقعی بزنم از اون مثالی که گفتم وقتی بچه بودیم خیلی راحت جلوی جمع لخت میشدیم و میرفتیم دستشویی؛
توی یوتیوب یه مستندی رو دیدم از بی بی سی که رفته بودند و یک مورد جالبی رو در جنگل های آمازون فکر کنم، پیدا کرده بوند.
حالا مورد چی بود؟
یه قبیله ای رو پیدا کرده بودند که همه ی قبیله بالکل و از دم لخت مادر زاد بودند یعنی لخت مادرزاد به معنای حقیقی کلمه ها اصلاً یه چیزی بخدا..
فقط رسمشون اینه که روی صورتاشون از این رنگا میزدند و مرداشون سر آلتاشون با چوب یه چیزی درست کرده بودند که گذاشته بودند سر آلتاشون تا تو شکاری که میرن زخمی نشه حالا دیگه دقت نکردم خیلی که ببینم چی بود :) :)
اما جالبیش هم برای من و هم برای خود اون افراد تهیه کننده ی مستند این بود که بابا اینا انگار نه انگار که هیچی تنشون نیست و خیلی قشنگ هم مهمان نوازی می کردند و خیلی راحت و اوکی بودند با این گروه تهیه کننده و فیلم برداره رفت لب رود و دید یه خانمه قشنگ اومد اونجا و شروع کرد به حمام کردن همون جلوی دروبینا و قشنگ خودش رو شست و برگشت به قبیلش خیلی خیلی برام جالب بود و خیلی برام اگاهی دهنده بود واقعا خدا هدایتم کرد به اون ویدیوی تو یوتیوب.
خب حالا این رو با خودمون مقایسه کن.
تنها فرقشون چیه با توجه به حرفایی که زدم؟
فقط در کانون توجهشونه. این موضوع برای کانون توجه اونا چیز ناخواسته ای نداره که بخواد دفعش کنه.آقا من خودم مشکل دارم با این حرفم!!!، دستم رو داره می بنده.!!!
اصلاً این موضوع یعنی چی؟!!خوب یا بد رو کی داره تعریف میکنه؟!! درست یا غلط رو کی داره تعریف میکنه؟!!
حالا الان همه اونا دارند زنا میکنند همه دارن به هم دیگه تجاوز میکنند مرد به بچه رحم نمبکنه و بچه به زن رحم نمیکنه..این در حالیه که خیلی آدمای شاد و عادی ای بودند و اونجا خانواده تشکیل شده بود و زن وشوهر وجود داشت و بچه وجود داشت قشنگ چادر چادر برای هر خانواده بود اما همه لخت مادر زاد بودند. این اصلاً همه چیز رو تو ذهنم ریخت به هم و همه ی اون مسائلی که به ازدواج داشتم به رابطه ی دختر و پسر داشتم به اون تابوها و تعصباتم، با همین مورد بسیار کم رنگ شد تو ذهنم و مقاومتم شکست. بابا اگه این همه لختن پس چرا همه اینقدر راحتند و کنار همدیگه خوبند؟ جالبی اش هم این بود که هیچ کسی هم به زن خانواده ی دیگه کاری نداشت اصلا یعنی میخوام بگم خیلی خیلی عادی بودن و خیلی راحت داشتند زندگی شون رو می کردند.
وقتی من بدنیا اومدم و اون بچه هم که مثلا همزمان با من تو اون قبیله به دنیا اومد، هر جفتمون باورامون مثل هم عالی بود واسه همین اگه من تو بچگی لخت میشدم خیالم نبود و کسی هم خیالش نبود و اون بچه هم دقیقا همینطوری بود اما با بزرگتر شدنمون و متفاوت بودن ورودی ها یمون اطراف متفاوتی رو برا خودمون خلق کردیم بخاطر اینکه کانون توجهاتمون تغییر کرده بود و متفاوت شده بود و الان اگه من بیام دوباره کانون توجه ام رو مثل بچگیم یا مثل الان اون پسر هم سنم آگاهانه( این خیلی مهمه) برنامه ریزی کنم و کنترل و هدایتش کنم من هم به سمت چنین تجربه هایی هدایت میشم به همین سادگی، البته تغییرش به همین سادگی نیست برای من یکی حداقل.
این اون اصل قرآنه، این اون چیزیه که استاد داره انجامش میده و اصل زندگیشه. این اون چیزیه که سبب میشه آیات قرآن به اصل و فرع تقسیم بشن.
این اصل حقیقیه که خیلی خیلی عمیق تر از اون داستان های قرآنی مثل نصوح یا توبه ی حضرت موسی هستش و درک این اصل سبب درک درست اون داستان ها میشه.
با توجه به مطالبی که تا اینجا گفتم یه سوال؛
خدائیش چندتا پسر بچه رو دیدید و من هم دیدم که با مامانشون رفتند استخر بانوان یا حموم زنونه؟
چند تا خدائیش؟
چرا برای اون بچه ها اتفاقی نمی افته و اتفاقا اونایی که اونجا هستند کلی هم قربون صدقه ی پسر بچه ها میرن؟
با توجه به مثال ها و حرفهای بالا دیگه جواب خیلی مشخصه… چون اون جا رو، اون رفتارها رو خود اون پسر بچه داره برای خودش خلق میکنه چون وردودی هاش محدود کننده نیست.
چرا تو خارج اینطوری نیست و تواستخر ها همه هم دختر و هم پسر خیلی عادی دارند شناشون رو می کنند و لذت می برند چرا؟
باز هم جواب مشخصه مثل همون پسر بچه چون اون ورودیهای محدود کننده ی بی اساس و منطق تو ذهنشون نرفته…
دوستان داستان نصوح هم همینه تغییر توجه بوده نه استغفار و از این داستانا، توبه تو قرآن به معنای بازگشته، و اگر اون خدای سیستمی و انرژیکی رو باور داشته باشید به معنای تغییر فرکانسه معنای توبه و تغییر کانون توجه هستش.
نصوح همین کار رو کرد و احساسش رو کنترل کرد و توجهش رو برداشت و مطمئن بود که خدا کمکش می کنه چون این یه ناخواسته بود فقط همین. خدا بخاطر این احساس و ایمانش کمکش کرد و گرنه خدا احساس نداره که حالا دلش به حال بندش بسوزه اصلا خدائی به اون صورت که ما میدونیم وجود نداره بلکه یه سیستمه خود نصوح بود که شرایطش رو با تغییر احساسش تغییر داد و اون سیستم پاسخگوش بود به احساسی که داشت و اگه نمیتونست کنترل کنه هر کسی هم که بود هر چقدر هم زجه میزد و التماس میکرد، باز اون چیزی که نمی خواست رو تجربه می کرد و نصوح بخاطر همین باورهای محدود کنندش این اتفاقات رو برای خودش بوجود آورد وگرنه اگه اون ورودی ها تو کلش نبود کسی کاریش نداشت که خیلی هم همه باهاش اوکی بودند.
در مورد موسی هم همینطور بوده خود موسی بخاطر اون باوراش چنین اتفاقاتی رو برای خودش رقم زد اما وقتی دید که به ناخواسته برخورده کانون توجهش رو تغییر داد و سمت خواستش برد که همون خیره خداوندیه که ما توقرآن میگیم و موسی بهش نیاز داشت. تو قرآن خیر به معنی خواسته هست نه خوب ای که ما سراغ داریم که اون خواسته هم برای هر کسی متفاوته.
اینه، این قرآنه که اینقدر منطقش قوی هست که همه چیز تسلیم منطق قویش میشه.
به پیر به پیغمبر اگه همین یه جمله رو و همین یک مثال رو بپذیرید و تمام وجودتون رو درگیر کنه و تو زندگیتون دنبال نشونه هاش بگردید، بزرگترین پاشنه ی آشیلتون مثل روز براتون روشن میشه.
اون چیزی که از همه بیشتر دارید بهش توجه می کنید و اینقدر بهش توجه کردید که یه جورایی نامرئیه براتون چون همه ی زندگیتون رو فرا گرفته و اصلاً حواستون بهش نیست چون فکر نمی کنید غیر از این هم باشه چون تو همه ی شرایط زندگی تون اون کانون توجه( دقت کنید دارم میگم کانون توجه) ظاهراً جزئی لاینفک و ضروری به حساب میاد و اگه نباشه یه چیزی اشتباهه.
برای من مذهب بود… الان میفهمم که فقط برای من مذهب بود، چون قبلاً فکر می کردم که همه همینطورند و اصلا به تغییر این موضوع هم فکر نمی کردم چه برسه که بخوام بهش شک کنم. همه ی دنیام رو مذهب فرا گرفته بود..الانم نمیخوام بگم که همه چیز زیر و رو شده ها نه این خیلی کار داره اما میتونم بگم خیلی خیلی خیلی تغییر کرده مخصوصا توی اعتماد به نفسم و توی رابطم با خونوادم و اطرافیانم، ولی هنوز خیلی خیلی خیلی کار داره.
یه مثال بزنم از تغییر الانم تا براتون واضح تر بشه که منظورم چیه… من قبلاً که تو یوتیوب کلیپ های رقص رو نگاه میکردم مامان و بابام گیر میدادن که اینا چیه نگاه می کنی اما الان هیچ ایرادی نمی گیرن و اصلا انگار نه انگار، چون اون رو خودم خلق کردم واین رو هم خودم خلق کردم با هدایت خداوند.
این جمله زندگی من و شخصیت من و شاکله ی زندگی من رو تغییر داد و هنوز هم داره تغییر میده و این مسیر تا ابد هست به لطف خدا…
همه چیز توجه، همه چیز توجه، همه چیز توجه، به قرآن همه چیز توجه تو هست توجه من هست.
این توجه داره اتفاقات رو رقم میزنه فقط همین. اون نقطه ی مرکزی ذهنت داره رقم میزنه همه چیزرو و اون پاشنه ی آشیلت به اون نقطه چسبیده و معیاریه بسیار بسیار محکم و منطقی، برای تشخیص و تفکیک همه چیز به خوب و بد.
اگه میخوای دست شیطان ذهنت رو بشه فقط( با تاکید و فشار ۱۰۰۰تنی) باید تمام حواس خالصت به اون نقطه ی اصلی توجهت باشه که نشونش هم اینه که تو هر موضوعی بدون استثناء مهم ترین و اصلی ترین ملاک خوب وبد و مهم ترین واصلی ترین و بیشترین ملاک توجهت رو تشکیل میده که تغییرش گاو نر میخواهد و مردی خفن! :) چون داری تیشه به ریشه ی توازن و میزان ذهنت میزنی.
برای اینکه بتونی توجه خالصت رو بذاری رو این موضوع باید یه مدت خوبی تمام زندگیت بشه قانون و فایل های استاد و تلاش برای درک بهتر قانون که من الان دارم بهتون میگم و تکامل فراموش نشه.
به عنوان حرف آخرم؛
هر چقدر نماز قضا خونده باشی، هر چقدر روزه قرضی گرفته باشی، هر چقدر رفته باشی حق الناست رو ادا کرده باشی،هر چقدر رفته باشی دین و از این حرفا رو ادا کرده باشی.. من قسم آیه ی قرآن میخورم که دوباره اتفاقی می افته که دوباره این کارا رو بکنی، چون ریشه مشکل داره شما هی برگا رو بچین وسم پاشی کن و به قول استاد آشغالا رو بریز زیر فرش یا مبل.باید نگاهت تغییر کنه باید باورات تغییر کنه باید اعراض کنی.
صبر کن و هیچ کاری به اون مسائل نداشته باش و فقط رو خودت و احساس لیاقتت و اعتماد به نفست کار کن این حرفا و باورها رو که مستقیم از طرف خود خدا بود و همین الان گفت شد رو کار کن، همین. اینا رو من نگفتم، الان یکی داشت میکفت.
من یه چیز دیگه میخواستم بگم اما این حرفایی که خدا زد خیلی راحت تر و روان تر و ساده تر از اون چیزی بود که من تو ذهنم بود و میخواستم بگم و چقدر برای خودم راحت تر شد و درکش عمیق تر شد.
بعد که باورت تغییر کرد همه چیز تو ذهنت تغییر میکنه و همه چیز یادت میره و پاک میشه و نگاهت به کل تغییر میکنه. اینو بهت قول میدم با تمام پست و استخوونم که همین طور میشه.
اینا نگاهی بود که خدا هدایتم کرد به سمتش. تو این متن، یک بار هم گفته نشد که برو استغفار کن یا هر چیز دیگه ای که از مذهب شنیدی.
اصلاً یه چیز دیگه میخواستم بگم، میخواستم اون بحث انرژی رو باز کنم اما مسیر رفت به یه سمت دیگه.
خودم باید کلی دیگه اینا رو مرور کنم چون همین الان فهمیدمشون و خیلی خیلی عالی بودند خدا صد هزار مرتبه رو شکر.
خدا روشکر که هدایتمون میکنه در هر لحظه.
عاشقتونم.
این مسیر سفر نامه واقعاً عجیب غریبه همین الان نشونه اش رو دیدم.
این خیلی کم تا حالا برام پیش اومده بود که اینقدر واضح الهامات رو دریافت کنم و خود خدا بیاد یه چیز دیگه بگه و اصلاً یادم بره چی میخواستم بگم…
نمیدونم چی بگم، یه احساس تائید عمیق قلبیه که میگه این مسیر(سفرنامه) خیلی خیلی تغییرات توش داره که اولین قدمش اینطور رقم خورد بعدش دیگه قرار چقدر اتفاقات بزرگتر و عجیب تر بیفته… خیلی حسم خاصه.
خودم هنوز دارم به این مطالب بالا فکر میکنم چون واقعا واقعا من نگفتم یه چیز دیگه داشت میگفت تا حالا اینقدر واضح و روان و نزدیک نبود، شایدم بوده من حواسم نبوده، نمیدونم…اصلاً فرقش رو میتونید درک کنید، اونجایی که من داشتم می گفتم پیچیدگی داشت اما از اونجایی که مسیر عوض شد چقـــدر راحت و روان پیش رفت.
اصلا هر کلمه ای که می گفت و داشتم تایپ میکردم انگار برام تازگی داشت چون نمیدونستم که کلمه ی بعدی یا جمله ی بعدی چیه، فقط داشتم باهاش می رفتم خیلی احساس عجیبی بود.
خدا رو شکر…
مطالب سفر نامه در قسمت سوم
استاد نمیدونید با دیدن این فایل اون گذشتم یادم اومد که چقدر مقاومت داشتم و چقدر بهتون تو دلم توهین کردم اون موقع.
و خدا میدونه که چقـــــــــدر تغییر تو وجودم رخ داده و چقدر تو عزت نفسم پیشرفت کردم و الان تو مسیر عشقم دارم حرکت میکنم و خیلی راضی هستم از این مسیر خدا روشکر.
واقعا خدا رو شکر.
یه چیزی از عشق بخدا میخوام بگم که خیلی دوست دارم بگمش
عشق بخدا عشق انسانی نیست مثل اینکه شما یا من عاشق یکی دیگه بشیم و محبتش تو دلمون بیفته، این خیلی فراتر از عشق زمینیه به انسان ها و اصلاً قابل مقایسه نیست .
با این احساس همه چیز قشنگه، همه چیز خوش مزست، همه چیز زیباست، همه چیز لطیفه حتی اگه روی سنگ خارا خوابیده باشم.
این احساس سرعت خلق خواسته هایم رو به اوج میرسونه انگار توربو شارژر رو زده باشم و این چیزیه که تجربش کردم بارها.
بهترین باوری که من میشناسم و اصل و اساس این مسیر هست این باوره که خداوند یک انرژی بی نهایتی هست که تمام جهان از اون انرژی شکل گرفته.
این باور اگه ساخته بشه کولاک میکنه کولاک می کنه نمیدونید چقـــدر تو همه چیز کمکتون میکنه و چقدر از ترمزهاتون رو برمیداره مخصوصا توی عزت نفس و مخصوصا مخصوصا مخصوصا توی احساس گناه.
به نظر من این باور توحیدی ترین باوری هست که میشه ساخت این باور حتی فراوانی رو هم دستخوش تغییر قرار میده و خیلی بهتون آرامش میده و باعث میشه که به رهایی برسید و فقط از خودتون لذت ببرید، چون این باور مربوط به اصل خداوند وقوانین مربوط میشه و در واقع اصل قوانین هست و منطق بسیار قوی ای تو ذهنتون ساخته میشه و ذهن منطقی تون خیلی ضعیف میشه اما این نکته هم هست که بسیار فرار هست و اگه روش کار نکنید خیلی زود فرموش میشه.
یه دید کاملا باز بهتون میده و میتونید باهاش هر چیزی رو همانطور که هست ببینید فارغ از اینکه کی چی میگه میشه فقط همون چیزی رو دید که هست بدون هیچ برداشتی.
آرامش بیسار بسیار عمیقی رو میتونید تجربه کنید و احساس قدرت بی توصیفی رو تجربه می کنید .
زمان رو میتونید قشنگ درک کنید. درک زمان خیلی بهتون کمک میکنه برای اینکه ایمانتون بیشتر بشه و نگران نباشید از اینکه پس کی میشه پس چرا نمیاد.
میتونید اتفاقات اطرافتون رو خیلی راحت تر تفسیر کنید و اگه نگم همه اما خیلی از باورهای عزت نفس رو براتون منطقی میکنه . خیلی برای من برکت داشته این باور و شخصیتم رو تغییر داده.
خیلی بهتون کمک میکنه که از زاویه ی خداوند به همه چیز نگاه کنید و این خیـــــلی آرامش بخش و لذت بخشه.
واقعــــاً خدا رو شکر بخاطر این باور.
یک موضوعی رو بگم، بچه ها هر چیزی که حالتون رو بد میکنه به هر دلیلی، این فقط از طرف ذهنه و این ها با قانون جهان نمیخونه و اشتباه هست حرفاش و دلیل هاش، حتی اگه شما الان دلیلش رو نمیدونید و جوابی برای اون نجواها ندارید،
چرا اینو میگم؟ چون از وقتی که زمان رو خوب درک کردم، فهمیدم که این عجله ها واین کی ها و چرا نمیادها، همش مخالف با قانونه جهانه و فقط یک حیله ی ذهنه برای اینکه از مسیر خواسته هام گمراهم کنه.
اگه ایندفعه اومد بگید که ببین اینی که داری میگی با قانون جهان نمیخونه، درسته که الان نمیدونم چرا، اما مطمئن هستم که اشتباه داری میگی و میخوای من رو دور کنی از مسیرم.بعد آروم تر می شید.
مطالب سفرنامه در بخش چهارم فایل
من تجربه ام رو در مورد دعای مادر میگم خدمتتون و خیلی کمک کنندست؛
من موقعی که مدرسه می رفتم هر روز صبح قبل از رفتن، به مامانم می گفتم که مامان دعا کن که نپرسه!( حالا منظورم از نپرسه کل معلمامون بودن، قبلنا قشنگ می گفتم دعا کن که اون معلم، اون درس، قشنگ همه ی زنگ ها رو می گفتم، اما بعد که گذشت دیگه فقط می گفتم که مامان دعا کن که نپرسه، چه روزگاری بود!!)
شاید باورتون نشه اما من فقط همون چند سال اول مدرسه ها رو درس جواب دادم ودیگه تا آخر دبیرستان هیچ معلمی از من درس نپرسید و این دعای مادر برای من یه چیز خفنی شده بود و اگر هم یه روزی مامانم نبود خونه من حتما همون موقع یا شبش زنگ میزدم به مامانم و میگفتم که مامان…( اینم بگم که حسم بد میشد وقتی این کار رو می کردم، چون نیازمند به یکی دیگه بودم) و حالا نمیدونم که مامانم واقعاً دعا می کرد یا نه اما من مطمئن بودم که جواب میدهد و مطمئن هم بودم که مامانم حتما دعا میکنه برای من و هر وقت که می گفتم دعا کردی یا نه؟ می گفت آره دعا کردم، شایدم بعضی وقت ها برای اینکه من ناراحت نشم میگفته آره، نمیدونم…یادمه چون صبح خیلی زود می رفتم بعضی از روزا مامانم خواب بود ، میرفتم بیدارش می کردم و همون جمله رو می گقتم، حالا مامانم شاکی می گفت خوابم چرا بیدارم میکنی؟! روزگار!!
اما وقتی که این مطالب رو درک کردم خود بخود از تو ذهنم این تاثیر دعای مادر کم رنگ تر و کم رنگ تر شد و تا قبل از اینکه اون مورد مذهبی رو از ذهنم پاک کنم ، خیلی از دستم ناراحت بود و گاهی اوقات هم خیلی نفرینم می کرد که چرا دیگه اونطوری نیستم اما من دیگه نگران نمی شدم وعین خیالم هم نبود و هیچ اتفاقی هم نمی افتاد و نیفتاد. الان که تو وجودم خیلی خیلی با این قضیه کنار اومدم و در واقع خیلی خیلی کم رنگ شده، دیگه مامانم نفرینم نمی کنه و خوب شدیم باهم، چون من تو درونم با این قضیه خوب شدم و در واقع اعراض کردم از این قضیه.
بعد الان که نگاه می کنم می بینم که من خودم همه ی اون شرایط رو ایجاد کرده بودم، همه ی اون درس نپرسیدن ها ، اون جواب دادن دعای مادر و… .
در مورد حق الناس و ظلم هم، دوستان اینکه بپذیریم داریم به خودمون ضربه می زنیم یا به خودمون داریم ظلم می کنیم ،خیلی راحت تره درکش و خیلی آرامش بخش تره و خیال آدم رو راحت میکنه و دیگه خیلی حواسمون رو جمع می کنیم که به هیچ کس ظلم نکنیم و کسی رو نرنجونیم و همه ی اینا از احساس بی لیاقتی میاد، ریششون از اینه و اگه این درست بشه اون اتفاقا هم پیش نمیاد.
یه چیزی بگم، یعنی اگر این بحث توجه و انرژی رو خوب و عالی درک کنیم فهم قرآن خیلی خیلی راحت میشه،
توی اون بحث اعراض در قرآن که استاد فرمودند، دقیقاً این بحث توجه رو میشه به وضوح دید که چون اون مشرکین اون حرفا تو توجهشون نبود اون حرفا رو اصلا نمی شنیدند و نمی فهمیدند، نه ایکه کر بودند نه، درک نمیکردند، مثل چی میمونه مثل این میمونه ، ما تو خیابان که راه میریم ، چقدر صداهای مختلف رو مشینویم، اما اون چیزهایی که برای ما مهم هستند به هر دلیلی( در کانون توجه ما هستند) رو می شنویم( درک میکنیم) و قشنگ حواسمون جمعش میشه( توجهمون متمرکز میشه نسبت بهش). برای اون مشرکین هم همینه اون حرفا رو می شندیند اما چون تو مدارش نبودند( یعنی؛ توجهاحساس خلق_تجربه) و چون تو دنیاشون نبود؛عملاً عملاً اون حرفا رو نمی شنیدند.
یک مثال واضح و دقیق، همان اتفاقی هست که برای ما تو مباحث استاد می افتد..
وقتی که مدارمون بالاتر میره، خود من حاضرم قسم بخورم، قسم قرآن بخورم که این حرف رو اصلاً نشنیده بودم و اصلاً نبود یا اون نوشته تو اون توضیحات نبود و خود استاد دوباره این رو نوشتند و اضافه کردند و فایل رو دوباره ضبط کردند و این رو دوباره گفتند، اینا یعنی اینکه ما خودمون با درک این اگاهی اون اتفاقات جدید رو رقم زدیم تو دنیای خودمون، این یعنی اینکه ما داریم همه چیز رو بوجود میاریم و همه چیز در درون ما شکل میگیره.
خب این به معنیه اینه که ما گناه کردیم یا بدبختیم که اینا رو تو اون مدار نشنیدیم؟؟؟
این برای استاد هم بارها اتفاق افتاده که خودشان تعجب کردند که، من اینا رو گفتم؟؟!!!
مثال استاد رو نمیزنم تا اون احساس گناهی که درونمون بصورت پنهانی قدرت میگیره رو توجیه و خفش کنیم، بگیم که خب استاد هم اینطوری میشه…
نه، برای این میارم تا ببینیم که استاد هم مثل همه ی ما، مثل محمد یک انسان بود و این فقط به این معنیه که تو مدارش نیستیم هنوز همین، اون مشرکین هم فقط تو مدارش نبودند، تو مدار درک اون اگاهی و الهام نبودند، و گرنه بعضی ازاون مشرکین اون موضوع، تو بحث (مدار) مالی توحید داشتند و موحد بودند و از پیامبر اوضاع مالی بهتری داشتند، حالا پیامبر که تو مدار اونا نیست، گناهکاره؟ چه ربطی داره!! پیامبر فقط تو مدار اونا نبود تو بحث مالی. این به این معنی نیست که اون مشرکین آدمای کثیف و بدی بودند و خیلی آدمای خرابی بودند، نه. اینا رو خوب ببینیم، از خدا بخواهیم کمکمون کنه و هدایتمون کنه.
بابا اصلاً این بحث هایی که تو قرآن میشه تا حالا فکر کردید که برای چی اینطوریه؟ چرا این بحث ها هست؟ برای چی این مباحث هست؟ برای اینه که تو آخرت بریم بهشت؟ برای اینه که عاقبت بخیر بشیم؟ برای اینه که ثواب ببریم؟
( این موضوعی بود که ته ذهنم بود و خیلی منو اذیت می کرد و ته ذهنم نسبت به قرآن گارد داشتم، خیلی از مقاومت هام کم شده بودا اما ته ذهنم هنوز گارد داشتم)
فقط بخاطر اینه که ما به خواسته هامون تو همین دنیا برسیم، بخدا همینه؛ یعنی این بحث مشرکین و کفار و مومنینی که تو قرآن هست، یه بحث مذهبی نیست مثل اون چیزی که به ما گفتند که صحرای محشر و از این حرفا، نه بخدا نه به قرآن، فقط بخاطر اینه که به خواسته هامون برسیم و راحت هم برسیم و قشنگ برسیم.. هیچ کدوم از اون بحثهای مذهبی در کار نیست که اونا که مشرکین هستند میرن جهنم ،اونایی که مومنین هستند میرن بهشت.
مباحث استاد هم همینه، فقط برای اینه که ما چجوری به خواسته هامون تو همین جا برسیم، اینکه چجوری زندگی مادیمون رو اون طوری که ما میخوایم، نه اون طوری که صلاحه یا خیره یا درسته، بسازیم، اینکه زندگی این دنیای مادی رو عالی( اون طوری که عاشقشیم) بسازیم و تجربش کنیم.
چون نیازی به داشتن دلیل نیست غیر از تجربه کردن خودمون، تجربه کردن خدا.
چون خدا یک انرژِیه یک ارتعاشه، همواره در حال ارتعاشه بدون هیچ دلیلی( تاکید می کنم بدون هیچ دلیلی)، از ازل تا ابد (این بدون هیچ دلیلی خیلی وجودم رو میریزه بهم و خیلی آرومم میکنه).
این وجود هرگونه دلیلی رو از بین می بره به جز یک دلیل و اون هم اینکه چجوری از این ارتعاش به نفع خودمون استفاده کنیم، چون این که همیشه در حال ارتعاشه، پس زرنگ باشیم و اون شکلی رو بهش بدیم که دوست داریم،این دیدگاه همه ی اون مباحث مذهبی رو خاموش می کنه تو وجودم و خیلی رسیدن به خواسته ها رو برام منطقی تر و راحت تر و نزدیک تر و قابل دسترس تر میکنه، این درک که آقا اینا برای اینه که فقط تو زندگیت رو خوب بسازی، نیازی نیست به کسی جواب پس بدی، هر جوری دلت میخواد بسازش مهم نیست. هر وقت خواستی، هر جور خواستی تغییرش بده.
این خیلی خیلی آرومم میکنه و باعث میشه که خیلی با حال خوب و توکل بیشتر و اعتماد بیشتر به خدا، قرآن رو بخونم و ارتباط بهتری با درونم و آیه ها برقرار کنم.
اینا تازه روز اول و دوم سفرنامه بود، خدا میدونه بقیه ی روزا چه معجزاتی قراره رقم بخوره؟
جالبی اش هم اینه که روز اول احساس گناه رو از وجودمون پاک می کنیم تا آماده ی دریافت نعمت ها و نور و ثروت بشیم.
خدا رو صد هزار مرتبه شکر.
از خدا میخوام که همه ی ما رو به را کسانی که به آنها نعمت داده و نه کسانی که به آنها غضب کرده و نه گمراهان هدایت کنه.