باورهایی قدرتمندکننده درباره خداوند - صفحه 40
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2018/02/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2018-02-04 05:37:052024-06-27 06:22:56باورهایی قدرتمندکننده درباره خداوندشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به بهترین استاد دنیا و همه همراهان عزیز
امروز از صبح میخواستم بنشینم و گوشه ای از خاطرات گذشته ام رو برای شما بنویسم هر بار از انجامش طفره رفتم چون اون خاطرات اونقدر تلخ هستند که اصلا قصد نداشتم خاطر شما رو ازرده کنم ضرورتی ندیدم اونها رو دوباره به خودم یاداوری کنم دلیلی برای اینکار نمیدیدم انقدر داخل خانه قدم زدم و خودم رو با هر کاری مشغول کردم تا این فکر از سرم پر بکشه و بره اما بالاخره یه حس قوی من رو کشوند پای لب تاب و دستانم رو در دستانش گرفت. همون گرمای اشنا ، همون لطافت بی نظیر مثل همه این سالها، خداوند کجای زندگی ماست ، خداوند لامکان است و لازمان ، باید بنویسم که به یاد بیاورم خداوند همیشه و هر زمان و هر مکان با ماست همراه ماست ، درون ماست، از ما جدا نیست حتی یک لحظه ، این ماییم که گاه او را میبینیم گاه فراموشش میکنیم گاه با او رفیق میشویم و گاه جفا میکنیم ، گاه شکرش میکنیم و گاه دشنامش میدهیم
هر از چند گاهی این دکلمه بسیار زیبا را با صدای گرم و دلنشین گوش میکنم بخصوص با صدای بسیار گرم که در این سایت پیدا کردم
abasmanesh.com
در همین چند بیت چقدر ساده و کامل خداوند را شناسانده و چقدر ساده هشدار میدهد که انسان اصل وجودی خویش را با بازیچه های جهان تعویض میکند ( توصیه میکنم حتما دکلمه اش را دانلود و گوش کنید)
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارق از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را بدستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم میزنی
دردم از لیلاست ،آنم میزنی
خسته ام زین عشق دل خونم مکن
من که مجنونم ، تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو … من نیستم
گفت : ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم
سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یکجا باختم
کردمت اواره صحرا نشد
گفتم عاقل میشوی اما نشد
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر میزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهم باش تا شاهت کنم
صد چو لیلی کشته در راهت کنم
امروز بی اختیار یاد روزگاری افتادم که در یک خانه متروکه چسبیده به کوه بهمراه مادر و چهار خواهر و برادر کوچکم زندگی میکردیم و من از بقیه بزرگتر بودم. ویرانه ای که از خدا بی خبران آنروزها برای نپرداختن عوارض به شهرداری شبانه میساختند و روز انرا میفروختند و یا اجاره میدادند و چه بدبخت تر انهاییکه از ناچاری در این ویرانه ها زندگی میکردند. اینکه چرا و چگونه در این خانه زندگی میکردیم خود داستان دیگری است که بسیار مفصل است . این خانه تنها دو اتاق کوچک ، یک راهروی باریک و تنگ و یک دستشویی در حیاط بدون شیر آب ،فضای کل این خانه بود . نه گازی بود و نه گرمایشی و نه سرمایشی ، یک پیک نیک بود که جور همه را با هم میکشید و تنها یک لامپ در کل این خانه روشن بود که سیم انهم قاچاقی از تیر برق کوچه گرفته شده بود . و تنها یک شیر اب در حیاط بود برای کل مصارف خانه .
حمام هم که نداشت ، تیرآهنهایی هم از سقف به سمت حیاط کشیده شده بودند . یعنی نیمی از تیراهنها کار شده بود و حکم سقف خانه را داشت و نیم دیگرش همینطور در هوا ول شده بود احتمالا صبح شده بود و سازنده بی خیال ساخت مابقی نقشه شده بود . گوشه حیاط هم انبوهی از آجر بود که از بنایی اضافه آمده بود
یک خرابه با یک لامپ و یک شیر اب بدون حتی دری برای اتاقها و امکانات اولیه زندگی ، برای 5 زن و یک پسر بچه 6-7 ساله . باور کنید هیچ کسی بجز ما جرات زندگی کردن در آن خانه را نداشت ، نه امنیتی بود و نه اسایشی ، همه از ترس فرار میکردند فقط میشنیدیم که میگفتند وقتی فکر میکنیم با ان بچه های قد و نیم قد در ان مخروبه چگونه روزگار میگذرانید با انهمه خطر ،از ترس تبخال میزنیم !
اما خداوند با دستان گرم و پر مهرش محکم محکم ما را در آغوش گرفته بود ، انها نمیدیدند
خداوند محافظ و نگهبان ما بود در تمام لحظه ها ، خداوند تنها مهمان سر سفره خالی ما بود، خداوند در آن خانه برای ما نور و روشنی بود، آب بود ، نان بود، پدر بود اما انها نمیفهمیدند
انجا محله اشرار و دزدان و ولگردها بود و از بد ماجرا چند سالی در همان عمارت نفرین شده ماندیم . در ورودی یک در باریک و اهنی بود که حتی دستگیره هم نداشت تنها حفره ای روی آن تعبیه شده بود و ما با یک میله اهنی دراز که حکم قفل و دستگیره را یکجا داشت ، در را باز و بسته میکردیم
خلاصه از نظر ذهن همه آدمها اصلا امنیت نداشت جای پرتی بود بسیار خطرناک بود بالاخص برای ما که از صبح زود مادرم برای امرار معاش به محل کارش میرفت و ما بچه ها باید خودمان میرفتیم مدرسه و برمیگشتیم و غذایی اماده میکردیم تا مادرمان شب به خانه باز میگشت و هر روز طبق شیفت مدرسه هایمان آن لوله آهنی یعنی همان تنها وسیله باز کردن در خانه ، بین ما دست به دست میچرخید
بعضی از هفته ها ما دخترها همه بعداز ظهری بودیم و برادر کوچکم که کلاس اول بود صبح زود تنهایی به مدرسه میرفت و ظهر بتنهایی باز میگشت برای جثه نحیف او کیلومترها فاصله خانه تا مدرسه واقعا طاقت فرسا بود . ما معمولا در خانه را به هم میکوبیدیم تا بسته شود و به معنای واقعی خانه را به امان خدا رها میکردیم و آن میله همیشه دست برادرم بود که پشت در نماند ، برادرم که می امد با ان کلید جادویی در را میگشود و وارد میشد و انقدر تنها میماند تا عصر که هوا تاریک میشد ما یکی یکی از مدرسه باز میگشتیم و نهایتا مادرم هم به خانه باز میگشت . بارها به او سفارش میکردیم که مواظب باشد که ان میله اهنی را گم نکند و کسی انرا از کیفش در مدرسه برندارد زیرا در ان صورت همه ما پشت در می ماندیم تا رهگذری بیاید و از در بالا برود و در را از داخل خانه باز کند ، او انروزها جثه کوچکی داشت انصافا برای او ان همه دفتر و کتاب و وزن میله زیاد بود و خسته کننده و اکثرا از کلاس پنجمی ها کتک میخورد و خاکی و کثیف بخانه برمیگشت اما در نگهداری امانتی که به او سپرده بودیم هرگز کوتاهی نکرد ، برادرم انقدر ماهر شده بود که حتی با خودکار هم میتوانست در را باز کند ما او را مهندس خطاب میکردیم ( امروز برادرمن مهندس برق است با هیکلی مردانه و با ابهت بسیار موفق هم در کار هم در درس) ، گاهی هر یک از ما یک آلیس در سرزمین عجایب بودیم .. غرق در رویاها و میگفتیم مثلا بیایید فک کنیم خونمون اینجوریه ، اونجوریه ، غذا اینو داریم ، اونو داریم ، این اسباب بازی و داریم تا زمان بگذرد …. و خدا همبازی ما بود ( ما اصلا از قوانین چیزی نمیدانستیم اما رویاپردازی میکردیم) حتما خدا با ما میخندید ، با ما بازی میکرد ، با ما شیطنت میکرد ، حتما چهارچشمی مراقب ما بود ، خداوند بهترین و قدرتمندترین نگهبان همه ماست
روزی مردی لاغر اندام و مردنی با تلنگری در را هل داد و وارد شد همه ما در حال انجام تکالیف مدرسه بودیم گویا چند روزی زاغ سیاه خانه ما را چوب زده بود فهمیده بود مردی بالای سر ما نیست خلاصه با چرب زبانی کوپونهایمان را گرفت و رفت که برایمان گوشت و مرغ و روغن و خوراکیهای دیگر بیاورد ما هم برو بر با سادگی بچه گانه نگاهش میکردیم و او با همان رفتن برای همیشه رفت
وقتی مادرم جریان این دزد را برای معاون مدرسه خواهرم تعریف کرد و او به خانه ما آمد که از ما سوالاتی کند تا شکایت تنظیم کند از دیدن خانه ویرانه ما حالش بد شد … ماتش برد وقتی ما را دید گفت فقط خدا شما را محافظت میکند که تا کنون در این ویرانه خون از دماغتان نیامده … کلا بیخیال شد و رفت
ما تنها بودیم ، مادرم و من و برادرم و سه خواهرم و خدا ، کسی پیش ما نمی امد مهمانی نداشتیم ، دوستی ، همصحبتی ، … هر از چند گاهی افتابه دزدی می امد و آن اندوخته کم را نیز با چرب زبانی از ما بچه ها می دزدید اما خداوند هر بار بگونه ای دیگر برایمان جبران میکرد ، قسم میخورم گاهی شبها در را میکوبیدند و مادرم هر چه میگفت :کیه؟ پاسخی داده نمیشد در تاریکی میرفت و در حیاط را باز میکرد تا چشم کار میکرد کوه و بیابان بود و جنبنده ای نبود … اما کنار در کلی خوراکی بود … انگار خدا میگفت : بچه ها من معذرت میخوام که آن اقا دزده کوپونهاتونو برد ، اینو از من بپذیرید و ناراحت نباشید شاید اونم احتیاج داشته ، این خوراکیها از کل اون کوپونها هم بیشتره….
دوستان عزیزم دوست دارید خدا چی بشه براتون ، همون میشه، خوراک پوشاک امنیت آبرو صبر نگهبان ، خدا رو چجوری میبینید ، براتون همون میشه ، باور کنید خداوند همه چیز میشود همه کس را بشرط ایمان بشرط باور ، چه باوری از این قدرتمندتر
داستان خاموش شدن همان یک لاپ خانه و اتصالی و سوختن سیمهای برق متصل به تیر برق را هم در بخش عقل کل برای دوستانم تعریف کرده ام ، داستان نیمه شب پا برهنه کیلومترها پیاده دویدن تا به جایی رسیدن و کمک خواستن را، خداوند آنشب برایمان یک نانوای ساده شد که با دستان آردی آمد و از آتش سوزی نجاتمان داد
بیشتر جر و بحث بین ما خواهرها بخاطر شستن ظرفهایی بود که باید در تاریکی در حیاط شسته میشد چون شیر اب دیگری نبود و آب هم سرد بود و یادم هست خواهرم انقدر غرق در خواندن آواز و طراحی با کفها بروی ظروف کثیف میشد که اصلا سختی کار را فراموش میکرد ، این داستان همیشگی خانه ما بود هر کسی در رویای خودش غرق بود ، در همان روزهایی که باید غم نان داشتیم ( الان خواهرم یک نقاش ، طراح و خوشنویس و مدرس است و تابلوهای هنری او میلیونها تومان ارزش دارد ) الان که فکر میکنم میبینم باید انزمان را راحت تر میگرفتیم و دایم میگفتیم ” این نیز بگذرد ” زیرا هر چه به عقب برمیگردم میبینم اوضاع بد و بدتر بوده ولی مهم اینست که …پایدار… نبوده و خداوند در هر زمان و هر مرحله ای راهی شده ، پلی شده ، گشایشی شده ، برای عبور برای رشد برای مدارهای بالاتر
خداوند چقدر عاشق است چقدر مهربان است چقدر ارحم الراحمین است چقدر دستگیر است
خداوند خیلی بزرگ است بعید میدانم انسانی با این بعد فیزیکی و با این لباس خاکی بتواند حتی بطور ذهنی درک کاملی از خداوند در ذهنش بسازد هر آنچه که بگوییم یقینا باز هم همه ماهیت خداوند نخواهد بود و روزی که دوباره به اصلمان باز گردیم و حجاب از ما برداشته شود توانایی فهم و درک خداوند را آنگونه که شایسته است خواهیم یافت
زندگی من پر از فراز و نشیبهایی است که گاهی الان که به انها می اندیشم وحشت میکنم که چگونه توانستیم از پرتگاهها جان سالم به در ببریم فقط یک نیروی برتر یک قدرت بینهایت عظیمتر میتوانست حامی ما باشد
حتما اگر بخواهید از زندگی ام و حضور خداوند و دورانهای مختلف زندگی ام برایتان می نویسم هر چند گاهی در بخش عقل کل برای دوستانم که از وضعیتشان گله میکردند اندکی بازگو کرده ام
امروز از صبح میخواستم بنشینم و گوشه ای از خاطرات گذشته ام رو برای شما بنویسم هر بار از انجامش طفره رفتم چون اون خاطرات اونقدر تلخ هستند که اصلا قصد نداشتم خاطر شما رو ازرده کنم ضرورتی ندیدم اونها رو دوباره به خودم یاداوری کنم دلیلی برای اینکار نمیدیدم انقدر داخل خانه قدم زدم و خودم رو با هر کاری مشغول کردم تا این فکر از سرم پر بکشه و بره اما بالاخره یه حس قوی من رو کشوند پای لب تاب و دستانم رو در دستانش گرفت تا بنویسم که
امروز من در خانه رویایی ام قدم میزنم ، خانه ام نه تنها زیباست آرام است امنیت دارد ، نه تنها حمام دارد بلکه استخر ، سونا ، جکوزی هم دارد … بامش تیراهن نیمه کاره نیست یک پارک تفریحی زیباست با آلاچیق و آبشار و ویوی شهر تا ابد
خانه ام نه یک لامپ که چلچراغ دارد چه نور پردازی زیبایی ، بهترین امکانات سرمایشی و گرمایشی، زیباترین نمای منطقه را دارد ، برای هر وجبش ، هر آجرش سپاسگذارم شاید هنوز 60 هکتار نیست اما برای من یک بهشت است ، اینجا هم هر روز خدا مهمان سفره من است ، برای خدا فرقی ندارد در سفره ات چیست ، نان خشک یا مرغ بریان ، دورو برت دزد و ولگرد هستند یا دکتر و مهندس او حتما همنشینت خواهد شد مهمانت خواهد شد ، او همیشه با توست ، امروز با یک اشاره یک لمس درها برایم باز میشوند ، همه چیز هوشمند شده .. یاد آن لوله باریک افتادم من فقط اهسته راه میروم چراغها روشن و درها باز میشوند نیازی نیست مراقب چیزی یا کسی باشم هیچ وقت نبوده ام
از طولانی شدن مطلبم عذر نمیخواهم چون تک تک کلمات را با عشق نوشتم با عشق با هزاران عشق و اعتقاد دارم هر انکس که باید بخواند انرا خواهد خواند و برای یک لحظه هم که شده از اعماق قلبش با همه سلولهای بدنش سجده میکند و شکرگذار پروردگاری خواهد بود که تا امروز و این لحظه چه خطرها که از سرش نگذرانده ، چه درها که برویشش نگشوده ، چه دردهایی را که از او درمان نکرده ، چه نانهایی که سر سفره اش نگذاشته ، چه امدادهای غیبی که برای کمکش نفرستاده ، چه عشق بی قید و شرطی که نثارش نکرده وچه ابروها و چه حرمتهایی که از او نگه نداشته، چه عزت و شرفی که به او نداده …..
آیا این معبود ستودنی نیست ؟ پرستیدنی نیست ؟ آیا این خداوند برای بنده اش کافی نیست ؟
خود را تمام و کمال به دستان توانمند خداوند بسپارید و عاشقانه او را بستایید خود را رها کنید در آغوش پر مهر او و به او اجازه دهید در زندگیتان جاری شود، فقط بخدا اعتماد کنید
کسی اومد که حرف عشق و با ما زد
دل ترسوی ما هم دل به دریا زد
چه دوره ساحلش از دور پیدا نیست
یه عمری راهه و در قدرت ما نیست
باید باور کنی چاره ای نیست
اونه فرمانروا ، دل کاره ای نیست
برو با اون به هر جا اون دلش خواست
به هر جا برد بدون ساحل همونجاست
خداوند انرژی پاکی است که تو به ان شکل میدهی هر انچه بخواهی او همان میشود ، هر چقدر او را بفهمی او را درک کنی و او را بپذیری و اجازه بدهی هدایتت کند او همانقدر برایت کارآمد میشود او همه چیز میشود همه کس را
استاد عزیزم آشنایی با شما بزرگترین نعمت زندگی من بود ، شما خداوند را بسیار زیباتر به من و دوستانم شناساندید
نام شما پر اوازه و جاوید باد
ستاره عزیز سلام ?
به خاطر تمام پیشرفت های زندگیتون به شما تبریک میگم …دیدگاه شما واقعا من رو تحت تاثیر قرار داد …امیدوارم همیشه شاد و سلامت و موفق باشی دوست خوبم ???
سلام دوست نازنین
از تبریک شما سپاسگذارم
قصد من از ذکر این خاطره ام فقط این بود که نهایت مهربانی پروردگار رو عنوان کنم یعنی ما چه او را بشناسیم و درک کنیم و چه هنوز نشناخته باشیم او بنده پروری میکند و وظایفش را در حد کمال انجام میدهد
بسیار تاثیرگذاروزیبا بود.سپاسگذارم
سلام به دوست خوبم
خوشحالم که گوشه ای از زندگی گذشته ام زیبایی خداوند را به شما نشان داد
خانم اقبال عزیز بی نهایت تاثیر گزار و زیبا نوشتید وبه خاطر این که به رویاهاتون دست پیدا کردین به شما خواهر خوبم بسیار تبریک میگویم.
سلام طاهره عزیز
خیلی ممنونم از ابراز محبتتون
امیدوارم همه رویاهاتون به حقیقت تبدیل بشه چون با شناخت خداوند هیچ رویای رویا نخواهد ماند
هر چه در دل و سر شما گذشت بدانید که از پیش برایتان اجابت شده و دست یافتنی است
ممنون از محبت شما حتما همینطوره خواهر خوبم.
سلام دوست عزیزم. داستانت فوق العاده بود. دوست عزیز اگر مقدور هست براتون بازم بیشتر بگین. بخصوص روزاییی که کم کم اوج گرفتین. سپاااااس
سلام به نسترن عزیز
حتما قصد دارم از همه زندگیم برای دوستانم بنوییم چون من خودم از خواندن داستانهای عبرت آموز دیگر دوستانم در سایت فوق العاده انرژی و عشق میگرفتم امید میگرفتم و با خودم عهد بستم که من هم این دین را برای دیگر دوستانم ادا کنم
خیلی ممنونم. پس طوری باشه که همه متوجه بشن. از جمله من. ممنونم. ان شاالله موفق و پیروز باشین و در پناه حق
بهتون تبریک میگم بابت مطالب زیباتون
سلام دوست نازنینم
سپاسگذارم از محبتتون
امیدوارم بزودی پیام موفقزتهای شما رو در سایت بخونم و بهتون تبریک بگم
سلام دوست عزیز
ان شاالله روز به روز زندگیت ارامشت بیشتر و بهتر از روز قبل باشد.
جناب آقای حسینی
هر بار که چیزی میبینم یا میشنوم که بی اختیار صحنه ای از گذشتم بیادم میاد باز مطمئن تر میشم که فقط با خدا بودن برای انسان آرامش مطلق میاره حتی اگه بارها لبه پرتگاه بوده باشی یا در میان انبوه مشکلات لاینحل تنها مونده باشی فقط با یاد اون میتونی اروم و امیدوار باشی و این حس خوب آرامشه که معجزه میکنه و ورق برمیگرده
خانوم اقبال عزیزم… من با تک تک سلولهای بدنم نوشته شمارو درک کردم آنقدر که از ته دل و از اعماق وجود داستان زندگیتون رو تعریف کردید. واقعا ممنونم که هستید.
چقدر من سعادتمند که با شما آشنا شدم…
همیشه با خدا بمونید
سلام مینای عزیز
من و شما حتما نقاط مشترک زیادی داریم که هم من با همه وجودم نوشتم و هم شما با همه وجود پر مهرتون اونو درک کردید
یقین بدونید خداوند به هیچ قیمتی تکه ای از وجودش رو که شما باشید رو رها نکرده و نمیکنه
فقط عاشقانه خداوند رو بپرستید عاشقانه دوستش بدارید
عاشقانه در برابرش به سجده بیفتید و بعد ببینید که شما نگین تاج پادشاهی او میشوید
سلام خانم اقبال مطلب طولانی شما را خواندم و لذت بردم داستان پیشرفت شما و راه و مسیر پیشرفت مهم نیست مهم مقصدی است که شما و خانم شبخیز و … به آن رسیدید و این اصل به ما میگوید با توکل به خدا و با داشتن خدایی با توصیف زیبای شما این امر حتما میسر است.
ممنون شاد و پیروز و سلامت و ثروتمند و سعادتمند باشید.
برادر گرامی جناب آقای محمودی
دقیقا با نظر شما موافقم راه و مسیر مهم نیست اصل مطلب آن هدفییست که هر انسان با توکل به خداوند دیر یا زود به آن خواهد رسید
بهترین آرزوها و ثروتهای دنیا نصیبتان باد
ستاره عزیزم بسیار حس زیبای رو در سطر سطر نوشته هات منتقل میکنی حس داشتن خدا در هر لحظه از زندگی…..
بسیار زیبا نوشتی از خدای که باید برای بودنش سپاسگزار بود….خدا همه چیز میشود همه کس را
خوشحال که به رویاهات رسیدی شاد و پیروز باشی
سلام شهناز جان
ممنونم از ابراز محبتتون امیدوارم تک تک لحظه هاتون پر از آرامش و شادی باشه، بهترینهای دنیا رو براتون آرزومندم
ستاره جان سلام…ممنونم که به حرف دلت خدای درونت گوش کردی و برامون نوشتی….ستاره عزیزم….امروز با خوندن نوشته هاتون فقط اشک ریختمو با تمام وجودم خدارو احساس کردم و دلم خواست بیشتر خدایی باشم…خداگونه..قلم ت خیلی زیبا بود ….این خدایی که از فرش به عرش میرسونه رو در کامنت شما به وضوح میشه احساس کرد…مرسی که هستی عزیز دلم
سلام دوست خوبم خانم اقبال عزیز ?
چه زیباست هدایت خداوند
چه زیباست نوشته های شما
و چه زیباست قانون
برای بار دوم این کامنت شمارو خوندم و هر بار احساس فوق العاده ای به من دست داد و چه زیبا تصویر رو به نوشته تبدیل میکنید
من کامنت های شما دوست خوبم رو هر بار که خوندم دقیقا تصویری که نیاز بود رو به نوشته تبدیل کردید
فکر میکنم نویسنده هستید
نمیدونم، ولی در کل قلم خوبی دارید و برای این خصوصیت تون تحسینتون میکنم و از خداوندم که مرا همه چیز میشود سپاسگزارم که همواره نشانه و آیاتش را بر من ارزانی داشته
سپاسگزار خداوندی هستم که برای من دوست خوب میشه
سپاسگزار خداوندی هستم که برای من امید میشه
سپاسگزار خداوند وهابم هستم که بیشتر از حد تصورات من بهم عطا میکنه و ازش میخوام توفیق سپاسگزاری و ستایشش رو به من عطا کنه تا ناسپاسی نکنم
نه بخاطر اینکه با ناسپاسی نعمتی ازم گرفته میشه بلکه بخاطر مرام و معرفت تا ارزش واقعی همه چیز در زندگیم رو بدونم، هرچند تا وقتی چیزی رو نداشته باشی یا از دستش بدی ارزش واقعیشو درک میکنی ولی من از خدا میخوام در همون لحظه که نعمتی رو به من عطا کرده، در لحظه ای که همون نعمت رو دارم ارزش واقعیشو بهم بفهمونه تا قدردان و شادتر زندگی کنم، تا سپاسگزار تر باشم، و جهان رو جای بهتری برای زندگی کنم
آه از نهادم بر میاد وقتی به الهاماتم عمل میکنم، وقتی تسلیم گفته ها و هدایت اصل وجودم میشم، وقتی سپاسگزارتر میشم برای آنچه که قبلا براش سپاسگزاری نکردم و به این گفته ی خداوند یقین میارم که اگر تمام درختان قلم و دریاها مرکب و فرشته ها نویسنده شوند نمیتونند تماما برای نعمت های خداوند شکر گزار باشن
از خدا میخوام لیاقت توحیدی عمل کردن رو بهمون بده تا فقط از خودش بخوایم
تا فقط تسلیم درگاه خودش باشیم
تا آزادانه زندگی کنیم و تن به شرک ندیم
امیدوارم خداوند منو در مداری قرار بده که بتونم بنده ی خوبی براش باشم تا فقط بند به خودش و ریسمان الهی باشم
و لذت توحیدی زندگی کردن در تمام ابعاد زندگیم رو بچشم
خداوکیلی هر بار اعمالم توحیدی بوده خداوند احساس بی نهایت خوبی بهم داده، احساس قدرت داده، احساس اینکه خداوند منو در آغوش کشیده و داره از هر مرحله و مسائلی از زندگیم رد میکنه
سپاسگزار خداوندم هستم که منو دوباره به کامنت زیبا و پر از معنا و پیام شما هدایت کرد تا به حرف دلم گوش کنم و این نوشته های ارزشمند رو اینجا مکتوب کنم
احساس فوق العاده ای دارم خدایا مرسی
و سپاسگزار شما دوست عزیز هستم که دستی از دستان خداوند شدید تا نشانه ای به جا بزارید بلکه بنده ای این نشانه هارو دید و سپاسگزاری کرد و ایمانش قویتر شد
سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم ? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ?
سلاممم خانم ستاره ماندگار عزیزم ، تو این مدت اولین کامنتی که منوووو تحت تاثیر خودش قرار داد و از همون اولش اشکانم جاری شد و امونم نداد این کامنت دلی شما بودددد 😭😭😭😭😭😢😢😢😢😍😍،من این مشکلات شما رو نداشتم ولی خیلی لذت بردم و انگار خدا داشت بهم میگفتتت میلاد چی میخای ، بهت همه چی میدمم همه چییی ، اگه به این بنده ام همه چی دادم و ازون مشکلاتش نجاتش دادم به تو هم میدممم مگه براشون غذا نشدم ، براشون پدر نشدم ، براشون نان رو سفره نشدم ، لباس نشدم ،برا تو هم میشممم فقظ منو توی آغوش خودت بکش و با من باش من محافظ و نگهبان توام و برای تو کافی هستممم😍
این متن شما رو دلم نیومد ننویسم ، یکبار دیگه تایپ میکنم تا هم خودت ازش درس بگیرم هم بقیه بچه ها ….
(تک تک کلمات را با عشق نوشتم با عشق با هزاران عشق و اعتقاد دارم هر انکس که باید بخواند انرا خواهد خواند و برای یک لحظه هم که شده از اعماق قلبش با همه سلولهای بدنش سجده میکند و شکرگذار پروردگاری خواهد بود که تا امروز و این لحظه چه خطرها که از سرش نگذرانده ، چه درها که برویشش نگشوده ، چه دردهایی را که از او درمان نکرده ، چه نانهایی که سر سفره اش نگذاشته ، چه امدادهای غیبی که برای کمکش نفرستاده ، چه عشق بی قید و شرطی که نثارش نکرده وچه ابروها و چه حرمتهایی که از او نگه نداشته، چه عزت و شرفی که به او نداده …..
آیا این معبود ستودنی نیست ؟ پرستیدنی نیست ؟ آیا این خداوند برای بنده اش کافی نیست ؟
خود را تمام و کمال به دستان توانمند خداوند بسپارید و عاشقانه او را بستایید خود را رها کنید در آغوش پر مهر او و به او اجازه دهید در زندگیتان جاری شود، فقط بخدا اعتماد کنید
کسی اومد که حرف عشق و با ما زد
دل ترسوی ما هم دل به دریا زد
چه دوره ساحلش از دور پیدا نیست
یه عمری راهه و در قدرت ما نیست
باید باور کنی چاره ای نیست
اونه فرمانروا ، دل کاره ای نیست
برو با اون به هر جا اون دلش خواست
به هر جا برد بدون ساحل همونجاست
خداوند انرژی پاکی است که تو به ان شکل میدهی هر انچه بخواهی او همان میشود ، هر چقدر او را بفهمی او را درک کنی و او را بپذیری و اجازه بدهی هدایتت کند او همانقدر برایت کارآمد میشود او همه چیز میشود همه کس را)
خدایا شکرتتتت عاشقتمممم مننننن خدا جونننم
🌺❤️
إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ
تنها تو را مى پرستیم و تنها از تو یارى مى جوییم
این تمام دیدگاه من راجب خالق قوانین
به معجزه اعتقاد داری!
میان ارزوی تو و معجزه خداوند
دیواریست به نام اعتماد
پس اگر دوست داری به همه ارزوهایت برسی
با تمام وجود به او اعتماد کن
تو خدایی داری که به جای همه برایت جبران می کند
خدا گفت: با اعتماد حالت را بگذران
برای اینده اماده شو
ایمانت را نگه دار
ترس رادور بریز
زندگی شگفت انگیز است
اما بدان هیچ معجزه ای رخ نمی دهد بدون اعتماد …
ممتونم خیلی زیباست
دوستان سالها قبل یکی از خواسته هام این بود که چگونه به آرامش برسم ( فکرمن این بود که ثروتمندشدن جز استرس وعذاب چیزی بهمراه ندارد.) پیگیرشدم وباخودم فکرکردم که چگونه به اون برسم ؟جوابی که براش پیدا کردم این بودکه به موسیقی برم تا فارغ از تمام ناملایمات زندگی بشم (علی بی غم ) ، ولی اینکارعملی نشدو برای من تبدیل به نگرانی واسترس شد.
بعدبطوراتفاقی وارد مباحث موفقیت شدم .وروز به روز حالم بهترشدوبه یک آرامش نسبی رسیدم.( خدایاشکر ) وبرای من بهترین باوربرای رسیدن به خواسته ام توجه لحظه به لحظه به خداست ،به خدایی که مراهیچوقت فراموش نمی کنه وهوام داره، باور به اینکه اگرایده ای به ذهنم رسید من توانایی انجام اونودارم.باوربه اینکه فقط روی خداحساب بازکنم.باوربه اینکه درخواستم به خدابدم وچگونه وچطورش انجام اونو به خدا واگذارکنم.باوربه این اگردرراه رسیدن به خواسته ام نگرانی واسترس درخودم ببینم متوجه میشم که ازخدا فاصله گرفتم.
دوستان یک نمونه عملی من درتابستان امسال تجربه کردم که داستان ازاین قراربودکه من وبرادرم شریکی سرقفلی یک باب مغازه روکه مالک آن پدرم بود را داشتیم .من سهم برادرم روخریدم وبرای گرفتن سند ششدانگ پدرم شرطی گذاشت که درصورت تفکیک ملک خودش توسط من ( که شامل دوواحد مسکونی و سه باب مغازه دیگر)بابت ملک مغازه ازمن پولی رو دریافت نمی کند. وازآنجایی من قبلا ترسی زیادی ازانجام مراحل اداری این کارداشتم اول قبول نکردم (تنها به خاطراینکه حسابی به دردسرکاغذبازی اداری وهزینه زیادی که شهرداری واداره ثبت بابت جریمه وتفکیک می گیرد.) ولی بعدبواسطه آموزه هایی که دراین دوسه سال فراگرفته بودم تصمیم گرفتم نترسمه وتمام امور انجام این کاررابه خدا واگذار کردم بطوریکه اولین روزیکه وارود شهرداری شدم این جمله به عنوان یک جمله تاکیدی برایم تا آخرین مرحله کارم تکرارم می کردم که : خدایا توکل من به توست ، خدایا اینکارمنوبه آسانترین راه ، راه بینداز ، خدایا اگرقرارباشه جریمه بدم ،تهیه کردن پولشو برام آسان کن ، خدایا تودستان بسیاری داری ومن مطمئنم که کارمندان این اداره کارمنوبه خوبی انجام میدند. دوستان نمی دونیدکه خداچطوری درزمان مناسب باحداقل پول این کارروبرام انجام داد.چقدررفتارافرادی که باهشون کارداشتم عالی بود.من دراین مدت حتی یک دفعه ناراحت نشدم .( خداوندهم چیزمی شودهمه کس را )
خدانگهدار
سلام به همگی
ممنونم از شما استاد عزیز و گروه بی نظیر عباسمنشی بابت این همه زحمت و مسابقه های فوق العاده که شور و هیجان و آگاهی های نابی رو بوجود آورده
شاد باشید….
با سلام به دوستان عزیز و استاد گرامی
استاد عزیز ممنونم به خاطر فایلهای توحیدی که توی محصولات مختلف ارائه دادید واقعا همشون محشرن و چقدر در من احساس آرامش و ایمان بوجود میارن. خدارو سپاسگزارم که منو با شما آشنا کرد. و همیشه دوست داشتم این پیشنهاد رو بدم که یه محصول اختصاصی برای بحث توحید بسازید.
دیدگاهی که من انتخاب کردم و باعث شد بتونم توی ذهنم بین خلق خواسته هام و اراده خدا و اراده خودم هماهنگی بوجود بیارم و احساس خوبی بهم میده اینه:
من فکر میکنم همه ما هویت الهی داریم و برای رسیدن به خواسته هامون باید با بعد الهی وجودمون هم هویت و یکی بشیم، خواسته های ما معنوی اند و دلیل احساس خوبمون در زمان هماهنگی با خواسته همین نزدیک شدن به بعد الهی وجودمونه.
من خدارو مثل یه اقیانوس بینهایت درنظر میگیرم خودمو یه قطره از این اقیانوس.
وقتی این اقیانوس رو قدرت مطلق در نظر بگیریم من وقتی با این اقیانوس یکی باشم اون قدرت رو منم دارم. همونطوری که اون نیروی عظیم و بینهایت (که خداست) میتونه هر چیزی رو خلق کنه منم زمانی که وصلم و یکی هستم با اون، همون قدرت رو دارم. منم وقتی اراده میکنم خلق میشه، همینجاست که خدا میگه جهان رو مسخر شما کردم، همینجاست که وقتی با جرات و جسارت خواسته ام رو خلق میکنم و دنبالش میرم جهان به کرنش در میاد در مقابل من. همه چیز و همه کس رو خدا برام به صف میکنه، همه اتفاقات و شرایط به نفع من و خواسته ام پیش میره
حالا چه زمانی من به عنوان یه قطره یکی هستم با اقیانوس عظیم و بینهایتِ قدرتِ خداوندی؟ وقتی که با اون بعد الهی خودم که قدرت خلق کنندگی داره هماهنگ می شم.
کِی این اتفاق میوفته؟ وقتی که من با جرات و جسارت، اونچه رو که دوست دارم به عنوان هدف و خواسته ی بی چون و چرای خودم در نظر میگیرم و با جرات و جسارت تمام با کنار زدن شک ها، تردیدها، ترس ها، بی ایمانی ها خودمو لایق داشتن اون میدونم و شروع میکنم توی ذهنم به خلق کردنش با تجسم کردن، نوشتن و حرف زدن دربارش و اونقدر ادامه میدم که حس کنم الان دارمش، اونقدر قدرت بگیره توی ذهنم که لمسش کنم.
من قبلا حس یه قطره جدا و بی قدرت رو داشتم و این فکر به من حس خوبی داد که وقتی با خواسته ام هماهنگم و احساسم خوبه از همیشه قدرتمندترم چون هرچی احساس بهتری داشته باشم با قدرت خدا بیشتر یکی میشم و جزئی جدایی ناپذیر میشم از اقیانوس الهی.
امیدوارم به شماهم حس خوبی بده.
تشبیه بسیار زیبایی بود. بهتون تبریک میگم ذهن بسیار خلاقی دارید.
ممنون از شما دوست عزیز و سپاسگذارم از توجهتون.
بسم الله الرحمن الرحیم
بنام خداوندی که بخشنده است و مهربان… مالک همه جهان است و بر هرچیزی قادر… غنی و بی نیاز است و به هرکس که بخواهد بی حساب روزی میدهد
خدایی که فضلش بر عدلش سبقت میگیرد
پوشاننده عیبهاست بیش از آنکه انتقامجو باشد
در زندگی لحظاتی هست که طاقت آدم تموم میشه و کارد به استخوان میرسه… این دقیقا همون لحظه ای هست که انسان با خودش و باورهاش تنها میشه… اونجاست که دیگه حتی صدای دلداری اطرافیان رو هم نمیشنوه… انگار صفحه روزگار سیاه میشه و آدم خودش رو با باورهاش و خدایی که با باورهاش ساخته تنها میبینه. توی این لحظاته که آدم میفهمه باورهای قلبیش مشرکانه است یا وحدانی.
درست همون لحظه که ممکنه بفهمی همسرت بهت خیانت کرده، یا وقتی میشنوی برای همیشه فلج شدی… یانه… حتی اون لحظه که کم مونده چکت برگشت بخوره… این، دقیقا نقطه ایه که فرو میری به اعماق وجودت… ته ته قلبت رو میبینی… اگر یکم با خودت روراست باشی، دقیقا تو همین لحظه حساس هست که میفهمی اون حرفهایی که روز عادی درباره خدا میزدی باور قلبیت هست یانه… یاد جملاتی میفتی که موقع نماز تند تند تکرار میکردی… صدای فکرت رو میشنوی که از قلبت میپرسه : این بود خدایی که میگفتی قادره؟ پس کو؟ چرا کمکی نمیکنه؟ اینجاست که عیار باورهات معلوم میشه… و صدای قلبت هرچقدر رساتر و مطمئن تر باشه همونقدر اروم میشی… همون جاست که میفهمی خدای تو چقدر بزرگ و تواناست…
الا بذکرالله تطمئن القلوب
مؤمنان جز با یاد خدا اروم نمیشن…
درست توی همین لحظه حساس هست که اگر با دلی آرام صبر کنی، خداوند درهای رحمت و ثروت و محبت خود رو به روت باز میکنه و بی حد و حصر و حساب بهت روزی میده…
تو زندگی همه آدمها اتفاقاتی رخ میده که آدم خیلی خوب حضور خدارو حس میکنه،
مثل وقتی که دانسته میری تا گناه کنی، گوشه لباست گیر میکنه به یه خار گل، یه صدایی از درونت میگه مینا نرو، من دوستت دارم، حواسم به توئه…
یا اون لحظه که به فاصله یک ثانیه از عبورت از خیابون یک تصادف وحشتناک رخ میده و تو با بهت و حیرت تو قلبت داد میزنی خدایا ازت ممنونم… خطر از بیخ گوشم گذشت..
توی همین لحظه ها خدا به وضوح باهات حرف میزنه… و اگر تو لحظاتی که فکر میکنی خدای تو کوچکه این اتفاقات قبلی رو مرور کنی، با خودت میگی خدایی که منو تو اون لحظه حساس نجات داد چطور ممکنه الان ناتوان باشه؟
یادم هست یکروز من و پدرم در ماشین بودیم. از اونجا که پدر من به شدت ضعف چشم دارن من همیشه نگران رانندگیشون هستم. درخیابان بودیم که درست در همون لحظه پدرم بعد از سبقت پاشون رو گذاشتن رو گاز و گاز دادند، یک دختربچه سربه هوا با سرعت پرید وسط خیابان. من ناخودآگاه سرم رو گرفتم و همه ی ماشینها و ادمهای اطراف به ما نگاه میکردند که ببینند چطور دختربچه توی هوا پرت میشه. ولی در کمال ناباوری اون دختر به فاصله یک مو از ماشین رد شد… و من در اوج سردرد و فشار عصبی زیادی که کشیدم یاد این بیت افتادم
گرنگهدار من آنست که من میدانم…. شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد
خدایی که قادره اون دختر رو به فاصله یک مو از ماشین ما حفظ کنه چطور نتونه در تمام لحظات حافظ من باشه؟
وقتی شانزده سال داشتم به پوچی رسیدم، حس میکردم خدا اصلا نیست چون صدای من رو نمیشنوه. هرچقدر صداش میزدم جوابی نمیگرفتم. پیش معلم دینیم که خیلی دوستشون داشتم رفتم. ازخانوم جلالی پرسیدم از کجا بفهمم خدا هست؟ من هیچی نمیبینم. هرچقدر صداش میزنم نیست…
خانوم جلالی عزیزم جواب داد: دخترم همین امروز وقتی از مدرسه برمیگردی توی راه با خدا صمیمانه حرف بزن، بگو خدایا خودت رو بهم نشون بده، نشون بده که چقدر دوستم داری، نشون بده صدای منو میشنوی، یک کاری کن جوابهاتو بفهمم و بشنوم…
یادم هست اون روز به پهنای صورت اشک میریختم و با خدا حرف میزدم…و خدا بطور معجزه آسا باهام حرف میزد… از اینکه صدای خدارو میشنویدم و میفهمیدم چقدر دوستم داره با تمام وجود لذت میبردم.
از اون روز تا حالا من هر روز با خدا صمیمی تر میشم. هرروز بیشتر باهاش حرف میزنم و خالصانه جوابهاشو دریافت میکنم. خدا هر لحظه کنارمه. در شروع و آخر کارها..
از اون روزها 9 ساله که میگذره و من تا الان هرچیزی که از خدا خواستم بهم داده… هرچیزی…
نمونش آبان ماه امسال هست که من از رفت و آمد خاستگارها به خونمون خسته شدم و گله مندانه با خدا گفتم پس چرا از بین اینها کسی نیست که باب میلمهگ باشه. یک لحظه از گفته خودم پشیمون شدم. رفتم و یک کاغذ آوردم و بعد از حمد و سپاس خدا، مشخصات دقیق همسر مورد علاقه ام رو یادداشت کردم و تاکید کردم که عاشقم بشه چون دوست داشتم اول عاشق بشم بعد ازدواج کنم. دوستان به قدری دقیق مشخصاتشون رو نوشتم که خودم هم الان خندم میگیره! ^_^ حتی تاکید کردم که دوست دارم دی ماه عاشق بشیم و بهمن ازدواج کنیم. امروز 17 بهمن هست و من و همسر موردعلاقه ام در شرف ازدواج هستیم. تک تک اون مشخصاتی که خواسته بودم رو دارن. دوستان حتی ریزترین خواستم برآورده شده. همین الان موانعی بر سر ازدواجمون هست که من ایمان دارم به زودی همشون حل میشن و ما تا آخر این ماه عقد میکنیم.
تکرار و مرور اتفاقات کوچک و بزرگی که خدارو درش احساس کردم، باور قدرتمندی و بزرگی و غنای خدارو در من هر روز بیشتر و بیشتر تقویت میکنه.
و من هر روز بیشتر و بیشتر خدارو شکر میکنم بخاطر تک تک نعماتی که میبینم و نمیبینم… خداوند هرلحظه با من و در منه…
گاهی در اون لحظات حساس شده که شک کنم به بزرگی خدا… ولی همون لحظه یک کاغذ آماده میکنم و تمام اون اتفاقات بزرگ و کوچک رو مرور میکنم… اون لحظاتی رو مرور میکنم که بزرگی و عظمت خدارو با قلبم حس کردم… و دوباره ایمان میارم که الان هم همون خدا کنارمه و مواظبمه و به من ظلم نمیکنه.
گاهی از این ترسیدم که نکنه باید از بین همین آدما مجبور شم یکیو به همسری بپذیرم… ولی به وضوح دیدم که خداوند چقدر قادره و همسری رو به من عطا کرده که او هم اولویت اولش خداست…
اگر داستان آشناییم با همسرم رو بگم شما هم درک میکنید که چطور هرآنچه خواستم بهم داده شد.
در آخر آرزو دارم برای هممون که انقدر روی باورهامون کار کنیم و خدارو مرور کنیم که دیگه ترس از هیچ چیز نداشته باشیم…
خیلییییییییییی دوستتون دارم
از خدا بهترینهارو براتون میخوام…
از خدا میخوام خودش رو به هممون نشون بده در لحظه لحظه زندگی قشنگمون.
شاد و سلامت و پر نعمت باشید
خدا هممون رو در زمره صابرین حقیقی قرار بده
دلم نمیاد تموم کنم این نامه رو…
عاشقانه دوستتون دارم.
تبریک میگم عزیزم و برای شما و همسرتون آرزوی خوشبختی می کنم.
واقعا ما خالق زندگی خودمون هستیم.من هم بعد از آشنایی با استاد عزیز و کار کردن روی باورها ، استفاده از قانون تضاد و نوشتن دقیق مشخصات همسرم تونستم ازدواج رویایی داشته باشم…
سلام عزیزم. چقدر عالی… از خدا میخوام هر روز خوشبخت تر و شادتر و ثروتمندتر باشین
عالی بود,خدا قوت?
هر وقت احساس خوب داریم شاد هستیم شجاع هستیم احساس آرامش و هماهنگی داریم خدا بیش از همیشه به ما نزدیک است . خدا از طریق احساسات خوب با ما حرف می زند و الهامات یا پیام های درونی وقتی با حس خوب و آرام و شاد همراهند از جانب خدایند.
وقتی حس بدی داریم از ترس گرفته نفرت خشم انتقام تا نگرانی این احساسات ما حالتی می گوید که از خودمان یا خداوند دوریم و باید به مسیر حقیقی و هدایت برگردیم .
خواسته ها و اهداف هم چیزی غیر از باور کردن احساس خوب و تمرکز و توجه به انها نیست .قرار نیست کار عجیب و پیچیده ای بکنیم فقط به آن چه می خواهیم تمرکز و توجه کنیم و باور کنیم قدرت خداوند را .
من فکر می کنیم نیاز به این نباشد راه ها مسیرها و باورها متنوع بسازیم یک باور عالی در مورد خداوند بسازیم و آن را ادامه دهیم . این باور که همه چیز دست خداست و قادر به انجام هر کاری است و هر چیزی را در مسیر درست هدایت می کند .
.خداوند هیچ محدودیتی در زندگی من قرار نداده است چون من جزئی از او هستم و محدودیت در خداوند جایی ندارد.
…………………….
ال استاد دادم رو با هم بررسی کنیم :
بهترین باوری که میشه در مورد خدا داشت و اونو ساخت در ذهنمون که از نظر من فراتر از یک باور است این است که باور کنیم که این دنیا سرتاسرش از انرژی ساخته شده و منبع اون الله است.
ونستن این موضوع که خداوند در درون تو و باتو هست باعث میشه احساس ارزشمندی بکنی و به نظر من شناخت پروردگار از ایجاد اعتماد به نفس که به عقیده استاد زیربنای موفقیت هست هم پایه ای تره. من خودم ازون آدمایی بودم که اعتماد به نفسم خیلی کتلت بود ولی الان خیلی بهتر شده چون همین یه مورد به تنهایی کمکم کرد که دیگه احساس گناه نکنم به خاطر هرچیزی. که وقتی نفس بهم میگه تو گناهکاری که به درخت ممنوعه نزدیک شدی بگم خداوند توابه و بهش امید دارم و اون منو بخشیده که اگه منو نمیبخشید و من خودمو نمیبخشیدم هرگز به هیچ جایی نمیرسیدم. اون موسی که قاتل شد رو بخشید و پیامبرش کرد. تازه خودش گفته هرچقدر خراب کردی برگرد اشکالی نداره بعد تو چی میگی این وسط؟ خدا خودش گفته تو فقط میخوای حالمو بگیری و وسط خوشیهام هی نجوا میکنی و میخوای ناراحتم کنی. خدا خودش تو رو لو داده و گفته تا اونو دارم نه بترسم و نه غمگین بشم. خدا منو خیلی میخواد و دوستم داره.
خلیفه و پادشاه قرار دادن ما در خلقت انسان خودش رو گسترش میده و قدرت و آگاهی بی حدش رو در همه چیز نشون میده. همه ی مخلوقات یک هدف دارن و اون رسیدن به کمال هست. خدایی شدن. انی اقول له کن فیکون شدن. شکوفایی کامل استعدادها یعنی شکوفایی کامل روح. همه ما همه استعدادها رو در وجودمون داریم و هرکسی برحسب علاقه ش یکی ازونها رو کشف و بالفعل میکنه و چون در جهت گسترش جهان و همون خدایی شدن هست هی بیشتر و بیشتر در مسیرش قرار میگیره و برای همین هرکسی دنبال علاقه ش بره به صورت نامحدود رشد و پیشرفت میکنه
بایستی با خداوند تقسیم کار کنیم اگه خداوند را باور داشته باشیم بایستی با او تقسیم کار کنیم.خداوند بی نهایت رزاقه و بی نهایت وهابه و من وارث ثروت نامحدود خداوند هستم.من یک بنده ای هستم وظیفه من نوکری و بندگی خداوند هست و اینکه به هیچ کس نیازمند نباشم ایاک نعبد و ایاک نستعین
این وظیفه یه بنده واقعی است که سرش رو جلوی هیچ کس خم نکنه و خدا را منشا قدرت بدونه و وظیفه خداوند اینکه نیاز منو بر طرف کنه. چطوری؟ من چه میدونم چطوری؟ وظیفه خودشه .
من هم میخواهم به خداوند فقیر باشم و به این فقر افتخار کنم
از خداوند بیشتر بخواهیم و یقین داشته باشیم که خداوند هم به ما بیشتر میده
توانا بودن خدا در هر زمینه ای از زندگیمان مهمترین باوری است که باید نسبت خدا تقویت کنیم .
باور به اینکه خدا پس از افرینش ما اختیار کامل زندگیمان و انتخابهایمان را کاملا به دست خودمان سپرده و خدا به ما این قدرت را داده تا آزادانه به او پناه ببریم یا به غیر او / خواسته ها و آرزوهایمان را از او بخواهیم یا دست نیاز به روی بنده او دراز کنیم ؟باور به توحید یعنی فقط و فقط خدا چه در اوج خوشبختی(از او سپاسگزار باشیم ) و چه در دل ناخواسته ها و تضاد ها (از او یاری بخواهم و ایمان داشته باشیم که به راه راست هدایت میشویم )
وابستگی به او یعنی رسیدن به اوج خوشبختی
3٫باور به عدل خدا: اینکه هم اکنون هر کس در هر شرایطی از زندگیش قرار دارد درست ترین و عادلانه ترین جایگاه اوست .
چه خوبهکه شما اینجوری به خودت تلنگر میزنی و با خودت صحبت میکنی
ولی یکی دیگه از راه های گه خیلی قدرتمنده این راه هست که صصدای خودتو همینطوری ضبط کنی اینطوری خیلی راحت تر باور های مخربتو شناسایی میکنی
وقتی میگه من رزاقم
برداشت من اینه که میگه
ببین شکور من خیلی پولدارماااا از من بخواه چون خیلی هم وهابم و خیلی بخشنده.
باور با نتیجه
معشوق میخوند من برای خودم توی گوشیم پلی میکردم و سمت قبله وای میستادم و میرقصیدم و با زبون خودم برای خدای خودم اون اهنگو میخوندم و دستامو سمت قبله میکردم و خدای خودمو بغل میکردم. الانم اشک تو چشام جمع میشه وقتی تعریف میکنم
خدایی که از پس هر خنده خنده دیگری رو برام میاره و قرار نیست دیگه بعدش گریه کنم،
به نظر من بهترین باور و قدرتمندترین باور این میتوانه باشه که احساس کنیم خدواند نزدیک ماست کنار ماست همیشه حواسش به تمام کارهای ماست.
حتی یک ثانیه هم از ما قافل نیست همواره در زندگی ما رو هدایت میکنه شرایط ها و کار ها رو برای ما اسان میکنه موقیعت های ساده برای ما فراهم میکنه
اگر میخاهیم این باور رو بیشتر قدرتمند کنیم راهش این هست که در خلوت خود مدام باهاش حرف بزنیم .
وقتی که پیاده روی میکنید و با خدای خودتان حرف بزنید خیلی لذت داره خیلی احساس قدرتمندی به ادم میده مثل این میماند که همه ی دنیا در اختیارت هست
اماخداباتمام قدرتش پشت انسان وایمیسته وازمادفاع میکنه.
حالا ببینیدخدایی که ازاول خلقت پشت مابوده چطورماراتوی مسیرزندگی میتونه تنهابزازه؟
خداهمیشه ازمادفاکرده الانم پشتموناخالی نمیکنه
کافیه باورش داشته باشیم وبهش اعتمادکنیم.
………………….
باید بدانی خدا در قرآن بارها گفته فلا جناح علیهم که بر تو هیچ گناهی نیست
ه
خدا اربابی است مهربان که به هر چه بخواهی پاسخ می دهد خود گفته إذا سألک عبادی عنی فإنّی قریبٌ أجیب دعوه الداع إذا دعان فلیستجیبوا لی و لیؤمنوا بی لعلهم یرشدون
می دانی گناه چیست این است که روی کاری که کردی پشیمان باشی آن کار جزء تکامل تو بوده با تضاد ها خواسته هایت را مشخص کن
پس تنها راه شیطان
این است که گناه را برایت تکرار می کند و می گوید دیگر تمام شد چقدر کار بدی کردی اما یادت باشد خدا چه می گوید می گوید عاشق تو ام همیشه باتوام همیشه باتو حرف می زنم عاشق تو ام عاشق این که به خواسته ات برسی
انک انت الوهاب آخر دعای سلیمان نبی
کلمه ای که در قران تکرار زیاد شده غفور است غفور بودن خدا نشان دهنده این است که هرگز و هرگز به بندهایش پشت نکرده و نخواهد کرد این ما هستیم که پشت کرده ایم و گمان می بریم از ما دور شده اما هرگز چنین نیست و این تنها وسوسه شیطان است باید بدانیم همواره نجوا از سوی شیطان است تا مومنان را غمگین کنند اما بدانید هیچ قدرتی ندارد همانا از شر شیطان ضعیف به خدای قوی پناه ببریم
تنها راه شیطان ایجاد احساس بد در وجود آدمی است اگر دقت کنیم میبینیم تنها و تنها القای حس بد کار شیطان است و در هر زمینهای احساس بد نشان دهنده وجود شیطان در آنجاست
کبد( سختی آفریدیم )اما نمیدانند که کبد به معنای دو پا بودن است ریشه این کلمه چیزی دیگری می گوید آیات دیگر خداوند چیزی دیگری می گویند آری او می خواهد ما رشد کنید ثروتمند شویم به آرزوهای خود برسیم عاشقانه ما را حمایت و هدایت میکند و تمام چیزی که میخواهیم برای مان پدید می آورد زیرا گسترش جهان خواسته اوست
ثل پروانه ای محتاج نور، تشنه باشیم تشنه ی رسیدن به یگانه منبع الهی که همه چیز همونجاست… همه ی سلامتی، همه ی ثروت، همه ی دانایی، همه ی موفقیت و همه ی همه چیز…
گ
– خداوند برای من همه چیز هست.
– من به جدول زمان بندی الهی اعتماد کامل دارم و خودم رو بهش می سپارم.
– خداوند بی نهایت است از هر چیزی. از علم از ثروت از دانایی از توانایی از همه چیز و من خیالم راحته که از روح بی نهایتش در من دمیده!
– خداوند منو به منبع بی انتهای الهی وصل کرده و هر روز بی نهایت سلامتی، ثروت، دانایی، قدرت، فرصت های عالی، انسان های عالی، موقعیت های عالی نصیبم میکنه.
ان علینا هدی عالیییی بود
وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلًا
و به راستى ما فرزندان آدم را گرامى داشتیم و آنان را در خشکى و دریا [بر مرکبها] برنشاندیم و از چیزهاى پاکیزه به ایشان روزى دادیم و آنها را بر بسیارى از آفریده هاى خود برترى آشکار دادیم.
وَسَخَّرَ لَکُمْ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا مِنْهُ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ ﴿13﴾
و آنچه را در آسمانها و آنچه را در زمین است به سود شما رام کرد همه از اوست قطعا در این [امر] براى مردمى که مى اندیشند نشانه هایى است (13)
تو بخشی از خداوند هستی و چون خداوند این آسمان ها و زمین رو آفریده و چون خداوند اینقدر عظیمه و چون خداوند در یک کلامه صاحب اختیار کل هست تو هم میتونی هر کاری رو میخوای انجام بدی…تو هم میتونی قوی ترین و موفق ترین شرکت های دنیا رو بزنی…
چون خداوند بخشی از تو هست …تو هم میتونی در سلامتی کامل تا ابد باشی…چون خداوند بخشی از تو هست تو میتونی مثل بیل گیتس اون همه ثروت داشته باشی…
ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ وَجَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَهَ قَلِیلًا مَا تَشْکُرُونَ ﴿9﴾
آنگاه او را درست ، اندام(یادداشت من:منظوراز جهت ساخت بدن انسان هست) کرد و از روح خویش در او دمید و براى شما گوش و دیدگان و دلها قرار داد چه اندک سپاس مى گزارید (9)
و اومدم برای ایمان به این حرف (چون به اینم شک کرده بودم)گفتم اگر ما روحی غیر از خالق این سرزمین و این کره ی خاکی که ما اسمش رو خدا می زاریم داشتیم قطعا نمی تونستیم به این همه پیشرفت های بزرگ برسیم…الان جانورانی مثل میمون ها که از لحاظ بدنی خیلی شبیه انسان هستن چرا نتونستن برا خودشون تمدن بسازن؟و جواب بسیار واضح در درونم به وجود اومد…چون خدا روح خودش رو در اونها ندمیده بود…
…………………
از روح پاک اش در ما دمیده ! پس ١٠٠٪ ما تحت پوشش و گارانتی خداوند هستیم
باور:سرمایه اولیه ات خدا میشه،تبلیغت خدا میشه،پارتیت خدا میشه،همه کارها را انجام میده.
باور:خدایا وظیفه ات به من ثروت بدی
باورخدایا وظیفه ات به من آرامش بدی
باور:که خدا با من حتما صحبت می کنه
باور:که من لیاقت دارم با من صحبت کنه
باور:این خدایی که با من هست
باور:این خدای که تو درون من هست
باور:خداوند کمک می کنه همه چیز راحت بدست بیاد نیاز نیست شما کار خاصی بکنید
…………………………..
من با رفیقم که خداست باهاش همه جا میرم عروسی مهمونی جلسه راستی یه چیز باحال بهتون بگم شاید یه رفیقی باحالی هست که حتی شبها هم خونه خودش نمیره پیش من می خوابه و صبح ها منو خیلی زود با یه انرژی از خواب بیدار میکنه گاهی وقتها اونقدر عاشق کارهاش میشم که بوسشم میکنم
سلام دوست عزیز خواستم ستاره بزنم یکی از ستاره هات پرید ببخشید دیگه
دیدگاه شما رو خوندم خیلی زیبا نوشتی اشکم در اومد واقعا نمیدونم احساسم رو چطور بیان کنم تمام نظرات دوستان زیباست همه ی ما انگار اینجا آشنا هستیم یه خونواده صمیمی احساس میکنم زندگی واقعی اینجاست به قول استاد وقتی به مردم نگاه میکنم که چطور افکار منفی اونها رو احاطه کرده خندم میگیره منم از وقتی با قوانین آشنا شدن خودم و خدا رو پیدا کردم به افراد منفی رای خندم میگیره خوشحالم که ما برداریم و درک میکنیم که حتی حرفای شیطان چیه و حضور خدا رو در تو تا لحظاتمون احساس میکنیم وقتی خدا رو داریم واقعا خدابرامون کافیست دیگه مهم نیست دوستی داریم یا نداریم از هر لحاظ که فکرشو کنیم فقط خدا کافیست نمیشه وصفش کرد
پیروز باشید
ممنون عزیزم
ستاره به دردم نمیخوره / موفقیت من انتقال حس خوب رفقا بود چون گزیده ای از نظرات بچه هاست/
سپاس گه خوندید
سلام
از خوندن دیدگاهتون بسیار لذت بردم. بخصوص اینکه از آیات قرآن استفاده کردید برام بسیار آرامش بخش بود.
فقط یک نکته بنظرم رسید که بگم.
بنظرم این جمله که خدا تو وظیفه به من ثروت بدی زیاد عاشقانه نیست.
من عاشق دعای کمیلم چون بسیاااااار فرازهاش عاشقانه است. بخصوص اونجایی که میگه خدایا اگر مرا در آتش جهنم انداختی فریاد میزنم و به همه میگم که چقدر دوستت دارم.
همین الانم با گفتنش بغضم میگیره.
محتاجانه و عاشقانه باخدا حرف زدن خیلییییی حس خوبی داره
ممنونم
ۖ قُلْ لِلَّهِ ۚ کَتَبَ عَلَىٰ نَفْسِهِ الرَّحْمَهَ ۚ:
سلام و درودخدا به همه ی شما دوستان عزیزم
خیلی فکر کردم که یه باوربگم واسه پروردگار اما واقعا نمیشه قابل گنجایش نیست واسه همین تصمیم گرفتم دیدگاه و طرز نگاهمو نسبت به پروردگارم بگم
من خداوند و خیلی مهربون و یک انرژی پر قدرت می بینم که بسیار رزاق و روزی دهندس هرگاه خواستمش منوپاسخ داده حتی زودتر از من جواب پاسخ منو داده خداوند خودش میگه که قبل اینکه منو بخواید اجابت کردم شماهارو خارج از بحث درخواست کردن از پروردگار اینکه من واقعا خداوند دیگه شدید عذاب نمی بینم من اونو فرمانروای کل اسمان ها و زمین و هر آن چیزی که درون آن دوست میدونم به قول استاد خدایی که ما رو ازهیچ خلق کرد به همه رزق روزی میده به یک مورچه در دل خاک رزق روزی میده به یک پرنده توی اسمان رزق روزی میده پروردگاری که قدرت به ما داده که زندگیمونو انتخاب کنیم اینکه بتونیم تصمیم بگیریم همه وقتی می خوام خدارو توصیف کنم یاد جمله ی امام علی می افتم که میگه در چیزی ننگریستم مگر آنکه خدارو با آن قبل از آن یا بعد از آن ندیده باشم خدایی که کافیه باورش کنیم کافیه فقط فقط اونو قبول داشته باشیم به عنوان فرمانروای کل جهان تا ما هم مثل اون بشیم کن فیکون به هرچیزی بگیم باش میشود فقط باید از اون اطلاعات کنیم قدرت بدیم به خودش که فقط خودش لیاقت شایستگیشو داره خداوندی که اون قدر مهربونه حتی توی تعداد جهنم بهشت هم تعداد بهشت هاش بیشتره این قدر که مارو دوست داره کافیه بریم سمتش ما یک قدم برداریم اون ده قدم برمی داره خودش میگه اگر آنهائی که به من پشت کرده اند می دانستند که من چه اندازه انتظار دیدن آنها را می کِشم و چه مقدار مشتاق توبه و بازگشت آنها هستم هر آینه از شدت شور و شوق نسبت به من جان می دادند و تمام بند بند اعضایشان به خاطر عشق به من از هم جدا می شد این قدر مهربونه این قدر به ما عزت احترام داده باید فقط خودشو باور کرد خدایی که جز نعمت فراوانی چیزی به ما نداده این ما هستیم که ناسپاسیم ما هستیم که بهش شرک می بندیم به واسطه باورهامون باید چشم هارو شست جور دیگرباید دید باید خدایی رو دیدکه در سخت ترین شرایط بندشو به خاطر گناه ول نمیکنه نمیگه بذار عذاب بکشه وقتی که حضرت یونس صدا میزنه از هرخیری که به برسانی محتاجم وقتی که صداش کنی جوابت میده وقتیم جوابت میده که باورش کنی این خداییه که استادم بهم معرفیش کرده خدایی که یادش باعث ارامش دلهاس و فقط خودش واسمون کافیه و بس
خیلی ممنونم دوستان و استاد عزیز که وقت گذاشتید و نظرمنو خوندید بهترین هارو ارزومیکنم واستون
به نام خدای مهربان و وهاب و همیشه رفیق
سلام خدمت دوستان هم فرکانسی و دوست داشتنی و استاد عزیزم !
من قصد شرکت در مسابقه رو نداشتم ولی وقتی نظرات دوستان رو خوندم یه چیزی، یه صدایی تو دلم گفت بیام و اینجا بنویسم . می نویسم برای اینکه حالم خوب میشه …
این شعر رو تقدیم میکنم به دوستانم و واقعا این شعر از کیوان شاهبداغی عزیز همیشه به من آرامش میده و خدا رو حس میکنم که باهام حرف میزنه :
منم زیبا
که زیبا بنده ام را دوست می دارم
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو می گوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود
تو غیر از من چه می جویی؟
تو با هر کس به غیر از من چه می گویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب می دانم
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست می دارم
طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت
که عاشق می شوی بر ما و عاشق می شوم بر تو که
وصل عاشق و معشوق هم، آهسته می گویم، خدایی عالمی دارد
تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم
که دنیا بی تو چیزی چون تو را کم داشت
وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت می گفتم
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر می گردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تو را از درگهم راندم؟
که می ترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟!
آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را
این منم پروردگار مهربانت، خالقت. اینک صدایم کن مرا. با قطره ی اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو جز من کس دیگر نمی فهمد. به نجوایی صدایم کن. بدان آغوش من باز است
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسبهای خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد
برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو می گوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان، رهایت من نخواهم کرد!
من خدارو همیشه مثل یه دوست خوب ، یه همسفر ، یه همراه همیشگی باورش دارم و از اونجاییکه تو غربت و تنها زندگی می کنم این همراهیشو خیلی جاها تو سخت ترین روزهای زندگیم حس کردم و به چشم دیدم !
وقتی دنبال کار بودم و درمونده
یه شب تا صبح باهاش حرف زدم و بهش گفتم من نمیدونم خودت درستش کن و باورتون شاید نشه که فرداش کارم درست شد !
انقدر روزها بوده از جاییکه فکر نمیکردم پول برام رسونده
بهش میگم تو بانک منی ! تو پدر منی ، مادر منی همه کس منی ، خودت میبینی جز تو از هیچ کسی کمکی نمی خوام ، پس رفاقتتو خودت ثابت کن!
و اونم ثابت میکنه.
من خدارو این شکلی باور دارم!
خدا منو دوست داره، اگر بخوام خطا برم دستمو می گیره گاهی گوشمم می پیچیونه اما نه واسه تنبیه ؛ واسه اینکه بگه حواسم بهت هست!
خدا رفیقمه ، پول بخوام بهم میده ، درد دل کنم به کسی نمیگه، تنها کسیه که هر چی میگم بهش بین خودمون میمونه، نمیره همه جا جار بزنه ، آبرومو حفظ میکنه، یه کلمه همه جوره هوامو داره،وقتی بارونشو می بارونه باهام عشق بازی می کنه، نوازشم می کنه، با خورشیدش هر روز بهم سلام می کنه، با ماه بهم شب بخیر می گه، حتی شبهایی هست که خوابم نمیبره برام لالایی می گه.
خدای من بهم میگه عزیزکم بدون تو دنیا یه عشق کم داشت ، تو اومدی کامل شد، دوست داشتنی شد !وقتی تو رو آفریدم به خودم احسنت گفتم که تو موجود زیبا لایق بهترینهایی!
دوستان عزیزم خدا عاشق همه ماست ، فقط عشقشو باور کنیم !
دوستتون دارم، موفق باشید!
سلام دوستم
چه شعر زیبایی انتخاب کردی و زحمت کشیدی اینجا نوشتی
عالی بود
نظرت ساده و دلچسب بود
موفق باشی