این سلسله برنامه درباره ” تفاوت میان دو ذهنیت قدرتمند کننده و محدود کننده” و بازتاب این ذهنیت ها در زندگی افراد است.
هر قسمت از این مجموعه شامل: سوال خودشناسی، توضیحات پیرامون موضوع هر جلسه و تمرین پایانی هر قسمت است و به شما کمک می کند تا:
- اولاً : ذهنیت غالب خود درباره موضوع هر قسمت را بشناسی؛
- دوماً با توجه به توضیحات و مثالهای هر قسمت، آگاه شوی از اینکه: آیا این ذهنیت باعث رشد من شده یا مانع پیشرفت من شده است؛
- سوماً: بتوانی با استفاده از آگاهی های هر قسمت، ذهنیت کنونی خود را به سمت ذهنیت قدرتمند کننده تر اصلاح و بهبود دهی؛
نکته مهم:
قرار است این سلسله برنامه، یک تعامل دو طرفه باشد میان شما و استاد عباس منش. در شروع کار، موضوعات زیادی برای هر قسمت در نظر گرفته شده است اما با توجه به میزان تعهد و فعال بودن شما در بخش نظرات هر قسمت، این سلسله برنامه ادامه پیدا می کند.
به اندازه ای که شما سمت خود را در هر قسمت از این برنامه و انجام تمرینات، اجرا می کنی، استاد عباس منش نیز سمت خود را انجام می دهد. در غیر اینصورت، ایشان ترجیح می دهد این تمرکز و زمان را صرف تولید یک محصول جدید برای افراد متعهد نماید.
زیرا خیلی اوقات، از آنجا که فرد بابت دریافت آگاهی ها بهایی پرداخت نکرده، ارزش و اهمیت کار را نادیده می گیرد و آگاهی ها و تمرینات را جدی نمی گیرد. اما وقتی بهای کار را پرداخت می کند، متعهدانه تمرینات خواسته شده را انجام می دهد و با جدیت پیگیر مطالب است.
موضوع قسمت اول:
کلید: توضیحات ابتدای فایل را تا زمان طرح سوال گوش کنید. سپس فایل را متوقف کنید، به سوال مطرح شده فکر کنید، پاسخ های خود را بنویسید و سپس ادامه ی فایل را گوش دهید.
سوال قسمت اول:
اگر یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد، شما چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟
آیا خوشحال می شوی و انرژی و انگیزه می گیری؟!
آیا موفقیت او الهام بخش شما می شود؟!
یا شما را به احساس حسادت، ناتوانی می رساند؟!
تمرین این قسمت:
نکته مهم: قبل از انجام تمرین، لازم است ابتدا سوال این قسمت را جواب داده باشی.
سپس با دقت توضیحات فایل را گوش دهی و نکته برداری کنی و در پایان، به عنوان تمرین در بخش نظرات این قسمت، مراحل زیر را انجام بده:
مرحله اول: موفقیت های کسب شده توسط نزدیکان و دوستان خود را به یاد بیاور و لیستی از آنها تهیه کن.
مرحله دوم: در مقابل موفقیت هر فردی که لیست کرده ای، بنویس: چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟
مرحله سوم: این سوالات را از خود بپرس و به آن جواب بده.
سوال اول: از چه زاویه ی مثبتی به موفقیت های این افراد نگاه کنم که باعث شود:
به خودباوری برسم
الهام بخش من باشد و برای اقدام در راستای تحقق خواسته هایم ایده بگیرم؛
سوال دوم: چه درس هایی می توانم از مسیری بگیرم که منتهی به موفقیت این افراد شده است؟
تمرین تأثیرگذار آیدا عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:
لیست موفقیت های دوستان و آشنایان:
1.وقتی که دوستم عطیه یک گوشی آخرین مدل خرید:خوشحال شدم چون با خودم گفتم که من هم میتوانم_ممکن است(چون برای من خیلی خواسته ی بزرگی بود به صورت یه خواسته بدیهی در اومد و اتفاقا کلیم به دوستم تبریک گفتم و با خودم گفتم اگر دوستم تونسته منم میتونم)
من خواستار این هستم که دیدگاهم رو تغییر بدم(بهبود بدم) و ازین موفقیت درس تازه ای بگیرم چه درسی؟
خواسته ها میتوانند به حقیقت بپیوندند/خواسته ها ظاهرا بزرگ هستن ولی حق طبیعی ما هستن/دوست من تونسته با پول و درآمدش بیشتر از من دوست باشه،با پول نگه داشتن(بقول استاد با پول دوست باشین) چون همون طور که خودش گفت اون پولاش رو جمع میکرده تا بتونه به مهم ترین خواسته هاش پاسخ بده اما من اصلا به فکرمم نرسید که میتونم با این درآمد به این مدل گوشی برسم(تاکید میکنم که درآمدمون تقریبا تویه یه سطح هست) و با خودم میگفتم اووووو من تا پنج سال دیگم به این نمیرسم چون خواسته ی بزرگیه (باور محدود کننده=خواسته ها دور از دسترسن)
درس اول:خواسته ها حق طبیعی و بدیهی ما هستن
درس دوم:من لایق بهترین ها هستم
درس سوم:با پول دوست باش
درس چهارم:اگر دوستم توانسته من هم میتوانم ممکن است اگر غیر ممکن بود برای همه غیرممکن میشد
درس پنجم:وقتی دوستم این گوشی رو خریده ینی من در مدار خواسته هام قرار گرفتم و باید ادامه بدم (باور تقویت کننده=اگر یک شخص تونسته به این م ل گوشی برسه منم میتونم)
2.وقتی داییم ماشین یک میلیاردی خرید:خوشحال شدم از اینکه میشود کلیم تحسین کردم/و ناراحت شدم از اینکه زمان خیلی خیلی زیادی باید طی بشه،تا من همچین ماشینی رو بخرم(باور محدود کننده=عدم درک قانون تکامل) و عدم درک تصاعد بعد از تکامل
من خواستار این هستم که این دیدگاه منفی رو به دیدگاه مثبت تغییر بدم و ازین موفقیت درس تازه ای بگیرم چه درسی؟
درس اول:قانون تکامل رو بخاطر بسپار و به به یاد بیار که داییت هم از اول همچین ماشینی نداشته اول یه ماشین پراید داشته بعد کم کم حرکت کرده باور داشته و ادامه داده پس تکامل رو نمیتونی دور بزنی
درس دوم:این فرد تونست بتو کمک کنه تا تو باور کنی که میشود این یک نشانه از طرف جهانه که بمن بگه تو باید به ثروت توجه کنی تو باید به نعمت ها توجه کنی
درس سوم:اگر این شخص تونسته منم میتونم اگر میشه انقدر ثروت ساخت منم میتونم انقدر بسازم
درس چهارم:دایی من توی همین شهر به دنیا اومده توی یه خانواده بوده و بزرگ شده کسیم کمکش نکرده خودش حرکت کرده پس داشتن همچین ماشینی ربطی به موقعیت جغرافیایی و سن و خانواده نداره حتی ربطی نداره که کسی پشتیبان تو باشه یا نه مهم خودتی.
3.وقتی که یکی از نزدیکان بعد از مدت ها به استقلال مالی رسید:بسیار بسیار خشمگین شدم و خیلی احساساتم جریحه دار شد و با خودم گفتم من تا برسم به همین حد از استقلال چه مسیر هایی رو رفتم چه کارایی کردم چقدر تلاش کردم پس چرا بازم از لحاظ مالی اونا بالاترن و بعد هم احساس نفرت کردم که آخه چرا من نباید؟؟؟؟
من خواستار این هستم این دیدگاه منفی رو به یک دیدگاه مثبت تغییر دهم و درسهایی رو ازش بگیرم چه درسی؟
درس اول:امکان پذیر بودن برای رسیدن به استقلال مالی بسیار زیاد
درس دوم:تو از کجا میدونی که همین جوری و یهویی وضعشون خوب شد؟ یهویی مگ داریم؟ بیاد بیار که اونا از کجا شروع کردن و ناامید نشدن بیاد بیار اون زمان هایی که داشتن تلاش میکردن و امیدشون به خدا بود و همیشه میگفتن خدا بزرگه خدا میسازه و چقدر ایمان داشتن؟؟؟ مگه تو از ذهن اونا خبر داری؟ مگه از تغییر افکار اونا خبر داری؟ چقدر بها دادن؟چقدر؟ آیدا تو چقدر بها دادی؟ آیا غیر از این بود که به خودت سخت میگرفتی و آیا به غیر از این بود که ترس ها بر تو غلبه میکردن؟؟؟ آیا غیر از این بود که گاها ناامید میشدی و میگفتی نخواستم اصلا آیا ندیدی که چن بار ایمانت رو از دست دادی و دست کشیدی؟ ولی اون ها همچنان داشتن ادامه میدادن
درس سوم:وقتی که خاله ات از ایمانشون توی لحظات سخت برات توضیح داد از صبرشون گفت آیدا تو تونستی انقدر صبور باشی؟؟؟ نه نتونستم پس باید روی صبرت کار کنی تو باگ هات با اونا فرق میکنه تو مقاومت ذهنت متفاوته تو باورهای متفاوته تو داری مقایسه میکنی و مقایسه کردن سمی ترین کاریه که میتونی با خودت کنی تو باید خودت رو با دیروز خودت مقایسه کنی موفقیت دیگران برای الهام گرفتنه برای الگو گرفتنه نه مقایسه کردن!(باور محدود کننده=مقایسه کردن خودت با دیگران بدون در نظر گرفتن افکار اونا)
4.وقتی یکی از آشنایان که لاغر بود به یک بدن عضلانی رسید:من این همه ورزش کردم چرا نتونستم یه همچین بدنی بسازم منم تلاش کردم منم فلان کار رو کردم اخه چرا؟!الان کمی این دیدگاه بهبود یافته و احساس بهتری نسبت بهش دارم و میگم اگر اون تونسته منم میتونم اگر مثل اون باور و عمل کنم
بهبود دیدگاه نسبت به این موفقیت:
درس اول:بیا صادق باشیم تو وسط راه جا زدی (عدم صداقت با خود) و گفتی اصلا نخواستم و باشگاه رو رها کردی تو ایمان خودت رو از دست دادی فرد بدون باور و ایمان نمیتونه به خواستش برسه
درس دوم:تو نتایج کوچیکت رو ندیدی ولی اون میدید (دیدن نتایج کوچک و تحسین آنها) یادته که میومد و از تغییرات کوچکش برات میگفت با ذوق و شوق
درس سوم:اون خیلی لاغرتر از تو بود ولی تونست! تا حالا ازین زاویه دیده بودی؟ تو راحت تر میتونی تو مسیرت کوتاه تره تو باید بهتر باور کنی که میشود میشود میشود (باور محدود کننده=عدم درک قانونِ تکامل)
درس چهارم:همش میگی نه پول زیاااااد میخواد مگه اون خیلی پولدار بود؟ خیر نبود پس میشود با پول و درآمدی که الان داری هم به این خواسته برسی (باور محدود کننده=همچی با پول زیاد بدست میاد)
درس پنجم:تو میخوای همچی از اول عالی باشه و بی عیب و نقص اما اون از همون جایی که بود شروع کرد (باور محدود کننده=عدم کنترل کمالگرایی!)
5.برادرم دوستان خیلی زیادتری نسبت بمن داره و وقت زیادی رو با اونها میگذرونه دوستانش بیشتر میان طرفش:احساس سرخوردگی میکنم و میگم مگ من چه ایرادی دارم که نباید انقدر دوست داشته باشم من که دوست خوبی میشم و هستم و گاهی واقعا میگم خوشبحالش!
من خواستار تغییر این دیدگاه منفی به سمت دیدگاه مثبت تر هستم به شکلی که من رو به احساس بهتری برسونه:
درس اول:برادرت رو خوب میشناسی آیدا! اون هم تویه خانواده بزرگ شده چرا انقدر اعتماد بنفس داره؟ غیر از اینه که تو حرفهایی رو پذیرفتی که نباید میپذیرفتی؟ و خودت رو دست کم گرفتی! خودتم خوب میدونی که چقدر آدم فوق العاده ای هستی ولی دونستن با باور کردن فرق داره( باور محدود کننده=ارزش های خود را ندیدن)
درس دوم:برادرت از دیگران بت نمیسازه و فکر نمیکنه اونا خاصن خودت بار ها توی رفتاراش دیدی (باور محدود کننده=بت ساختن دیگران)
6.وقتی یکی از آشنایان به خارج از کشور سفر کردن:خوشحال میشم از اینکه ممکن است و ناراحت از اینکه آخه من باید دقیقا چیکار کنم او حالا کو تا به این خواسته برسم دیگه پیر میشم. انقد باید راه های زیادی رو طی کنم که اصن ولش کن درسته میشه،ولی من صبر رسیدن رو ندارم اون حتما یه پول هنگفتی داشته کی میدونه؟؟!
من خواستار تغییرم و میخواهم درس های این موفقیت رو برای خودم استفاده کنم چه درسی؟
درس اول: و باااااز هم تکامل تکامل تکامل یادته داییم میگفت باید آدم از یه جا شروع کنه؟ یادته میگفت کارگری میکردم؟ یادته میگفت مهم شروع کردنه؟ وقتی تکامل رو فراموش میکنی موفقیت دیگران برات بد جلوه،داده میشه و فکر میکنی یهویی رسیدن(باور محدود کننده=عدم درک قانون تکامل بااااا اینکه میدونی اون فرد از کجا به کجا رسیده)
7.یکی از همکلاسی های دوران دبیرستان یک ازدواج بسیاز موفق داشته: قیافه خاصی نداشت چطوریه که تونسته؟ نکنه من قیافم خیلی خاص نیست و قیافه اون خاصه! نکنه من کمبودی دارم و هیچوقت هیچکس منو نخواد! من ریزه میزه ام اون قدش بلند بود و هیکلی
/بیخیالش اون ی چیزیش بیشتر از من بود که من نمیدونم
خواستار تغییر این دیدگاه هستم به سمت مثبت چه درسی میتوانم ازین موفقیت بگیرم؟
درس اول:آیدا تو که قانونو میدونی داستان موفقیت توی ازدواجشم میدونی اون جسارت داشته که بره بگه آقای محترم من از شما خوشم اومده (همسر ایشون که همکلاسیم بودن یک وکیل ثروتمند بسیار موفق هستن) این رفتار چیزی به غیر از احساس لیاقت رو میرسونه؟؟؟ آیا تو هم همین طور باور کردی خودت رو؟ نه! پس توهم میتونی اگر مثلش باور کنی و عمل کنی عمل کردن نه به این معنا که دقیقا همین کار رو بکنی بلکه به این معنا که در شرایط متفاوت احساس کمبود نکنی (باور محدود کننده=احساس عدم لیاقت)
درس دوم:این موضوع باید به تو ثابت کنه که ازدواج های موفق هنوز هم هستن وجود دارن و اگر اون تونسته توهم میتونی یک ازدواج موفق داشته باشی جهان داره بهت نشون میده که ببین آیدا ببین میشه!!!(باور محدود کننده=کمبود روابط مناسب)
درس سوم:هیچکس از شما بهتر نیست شما فقط متفاوت هستید و شما هم از هیچکس بهتر نیستید بلکه باز هم فقط متفاوت هستید ما در اصل جودی باهم برابریم
8.یکی از همکلاسیام دانشگاه تهران رتبه 26 وکالت قبول شد:اون اراده قوی داشت ولی من ندارم. من اصن روحیشم ندارم حتما زود یاد میگیره چون توی کلاسم بهترین نمرات رو داشت. مخی که اون داشت من هرگز ندارم ،زود خسته میشم
من خواستار تغییر این دیدگاهم هستم:
درس اول:بهای موفقیتش رو پرداخت کرد ولی تو نه فراموش کرده بودی که موفقیت بها داره (باور محدود کننده1=موفقیت مفت مفت هم میشه بدست بیاد و باور محدود کننده 2=موفقیت سخت بدست میاد و من حوصله سختی کشیدن ندارم پس کلا حرکت نمیکنم)
درس دوم:اون دنبال علاقش رفت ولی آیدا تو علاقت نبود تو علاقت چیز دیگه ای هست (باور محدود کننده=عدم رفتن. در مسیر علایق)
*این نکته رو بگم یک سری از این موفقیت ها مال قبل هست و مقداری بهبود در هر کدوم ازینا بوجود اومده اما چند تا از این ها هنوز هم توی وجودم هستن ولی به شدت دارم با این تمرین به خودشناسی عمیقی میرسم و مغزم رو کندو کاو میکنم)
و حالا میفهمم که حتی در گذشته چرا به یک سری از موفقیت ها نمیرسیدم و یا حتی الان که به بعضیاشون هنوز هم نرسیدم!! این نوشتن ها و اینکه پیدا کنم اونها چطور عمل کردن یا فکر کردن و کاملا منطقی میشه که چرا رسیدن چطور رسیدن دیگه اون احساس خشم و نفرت و حسادت کمرنگ میشه…!
9.برادرم به راحتی وبا تلاش کمتر من نمرات خوب میگیره:خوشحال میشم چون میگم راهش رو بلده و چه بهتر که راحت تر نمره خوب میگیره کلیم واسش خوشحال میشم و میگم چرا آدم وقتی میتونه راحت نمره بگیره سختی بکشه؟!
بهبود دیدگاه در این موفقیت:
درس اول: من احساس بدی نمیگیرم ازین موفقیت برادرم اما درس بزرگی که بمن داد اینه که لازم نیست با سختی ب چیزی برسی (چون برادرم راحت تر ب خواسته هاش میرسه) چون به خودش سخت نمیگیره و هر مسیر سختی یه مسیر غلطه اون حتما راهش رو بلده که چطور مطالعه کنه (باور محدود کننده=سختی کشیدن راه رسیدن به خواستت)
درس دوم:به هر چیزی میخوای برسی دنبال راه راحت بگرد و از خودت بپرس چطور ازین راحت تر چطور ازین بهتر؟؟؟؟! ولی من با خودم میگفتم ای بابا بازم باید ی سختی رو تحمل کنم تابه فلان موفقیتیا فلان نمره برسم!!!
یه نکته رو من این جا بگم:احساسات من اینجا چند حالت داره:
1.اگر اون موفقیت ازون دسته از موفقیت ها باشه که بار ها خودم خواستم تلاش کردم و نشده و بیخیالش شده باشم احساسم بد میشه احساسم از نوع خشم و نفرته…
2.اگر اون موفقیت جوری باشه که طرف بگه بابام کمکم کرد مادرم فلان کارو کرد برام فلانی انقدر پول داد بهم و… احساس حسرت میکنم چون میگم نگاه کن اینا چقد زندگی خوب تری داشتن یکی حداقل اون رو آدم حساب کرده کمکشون کرده من این همه تلاش کردم تاااازه اینجای کارم اونم خودم تکی و خدای خودم
3.اگر موفقیت موفقیتی باشه که جزو اهداف و خواسته های من باشه و در مسیرش باشم تحسین میکنم،
ذوق میکنم به اون فرد تبریک میگم و میگم من در مدار رسیدن به اون خواسته دارم قرار میگیرم و اون خواسته رو بسیار بدیهی و دست یافتنی میبینم…
ایده های الهامی من برای رفع هر کدوم از این باورهای محدود کننده:
باور های محدود کننده
1.خواسته ها دور از دسترسن:پیدا کردن الگوها برای اینکه ببینی خواسته ها در دسترسن مثل موفقیت اول که گفتم دوستم عطیه آیفون آخرین مدل خریده و برام بدیهی شد
2.عدم درک قانون تکامل:باید قانون تکامل رو مداااااام به خودم یادآوری کنم پاشنه آشیل منه و آوردن مثال هایی از تکامل در کل دنیا یادآوری اینکه آقا جون خوده خدام یه شبه دنیارو خلق نکرد
3.مقایسه کردن خودم با دیگران:باید به درک این موضوع برسم که مسیر هرکس کاملا جداست و من خودم رو باید دیروز خودم مقایسه کنم باید بهتر از دیروز خودم باشم نه بهتر از بقیه!!
4.موفقیت گاهی اوقات ممکنه مفت مفت بدست بیاد:اینو من اعتراف میکنم بعد از انجام این تمرین و درآوردن دیدگاه و عملکرد خودم و دیگران کاملا منطقی شد که مفت مفت بدست نمیاد!
5.عدم دیدن نتایج و موفقیت های کوچک درطول مسیر:راه حل این باور هم مشخصه که بااااید بتوانم ببینم موفقیت های کوچک رو باید بتوانم باید خودم رو آموزش بدم که تحسین کنم خودم رو بیشتر و بیشتر بیشتر!
6.عدم کنترل کمالگرایی گرایی:اینم که ماشاالله پاشنه آشیل بندست که راه حلش در یکی از جلسات دوره شیوه حل مسائل گفته شده،کار کردم روش خیلی زیاد اما بنظرم باید بار ها و بار ها گوشش بدم پیشنهاد میکنم به بقیه دوستان چون واقعا فوق العادست!!!
7.همچی با پول زیاد بدست میاد: ایجاد باور اینکه از همین جایی که هستی شروع کن که فایل رایگانشم توی سایت هست بنظرم بهترین منطق هارو داره برای رفع این ترمز
8.ارزش های خود را ندیدن: هرروز ویژگی های مثبت خود را لیست کن و مرور کن تا بتوانی یاد بگیری ببینی که چقدر انسان فوق العاده ای هستی
9.بت ساختن از دیگران:گوش دادن به فایل توحید عملی 6 و ایجاد باور اینکه/هیچکس از شما بهتر نیست وشماهم از هیچکس بهتر نیستید بلکه شما متفاوتید!
10.قیافم به اندازه کافی خوشگل نیست:ایجاد ارزش درونی و پذیرفتن بیشتر خود عشق ورزیدن به خود از طریق تمرین آینه و یادآوری اینکه من بدون هیچ دستاوردی ارزشمندم من همینطور که هستم کافی هستم دوست داشتنی هستم و لایق عشق حقیقی و محبت و احترامم
11.احساس عدم لیاقت:بهبود عزت نفس از طریق عشق ورزیدن به خود بی قید و شرط و یادآوری نکات مثبت به طریقی که به احساس بهتری نسبت بخود برسم
12.تو زندگی باید زجر و بدبختی کشید:فایل رایگان کدام مسیر را انتخاب کرده ای سنگلاخی یا هموار؟ که در حال کار کردن روی باور هستم حدودا یکماهه دارم بهبودش میدم
13.عدم درک اینکه باید در مسیر علایقت حرکت کنی: چون میگفتم پول توش نیست و در دوران دبیرستان به شدت به این موضوع اعتقاد داشتم
14.دوست نبودن با پول: راه حلش اینه که مقداری پول رو در حسابم پس انداز کنم تا بتونم با پول دوست بشم فقط به همین نیت و نه به قصد و هدف که ثروتمند بشم که در حال انجامه…..
15.حتما باید یکی پشتیبانت باشه تا به یه جایی برسی:آوردن مثال هایی از افرادی که بدون پشتیبان به جایی رسیدن و همچنین فایلهای توحیدی رایگان
توی این تمرین 15 باور محدود کننده شایدم بیشتر وجود داشت و من در حیرتم !
جای تعجبی نداره که به بعضی از خواسته هامون نمیرسیم ایراد کار از ذهن ماست بعد میاییم واسه توجیح خودمون به دیگران حسادت میکنیم یا نفرت میورزیم !! کاملا ذهن من ساکت شد،آخه دختر خوب با این همه باور محدود کننده به کجا چنین شتابان؟ صبر کن وایسا استپ کن تا همین جا
من دارم رو خودم کار میکنم و به خیلی موفقیت ها رسیدم خیلی خیلی زندگیم متحول شده ولی بازم راه دارم میلیون ها سال نوری با اون چیزی که قراره بشم
استاد عاشقتمونم بابت این فایل فوق العاده. چهار ساعته دارم روی این فایل کار میکنم از 9 صبح که چشامو باز کردم تا همین الان که ساعت تقریبا 1 ظهره
منتظر خواندن نظرات و تمرینات تأثیرگذار شما در بخش نظرات این قسمت هستیم.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1175MB25 دقیقه
- فایل صوتی ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 124MB25 دقیقه
به نام خدا
اسامی دوستانم
ابولفظل مدیر اداری موفق به حقوق خیییلی بالا
احساس کینه دارم ازش بخاطر اینکه فکر میکنم جایگاه منو گرفته جای منو تنگ کرده مخصوصا که رابطه خوبی داره بدتر حسادت میکنم که میگم اخه اون چی داره که من ندارم با اون اندام چاق و کلی قضاوت های این چنینی میکنم ، چهره ش رو قضاوت میکنم ، احساس میکنم خیلی مغزوره نسبت به من و برای من ارزش قائل نیست جالبه که همین گفتگوهای نا مناسبم در مورد ایشون باعث شده اصلا رابطه ی خوبی با من نداشته باشه ، احساس بی عرضگی و بی ارزشی میکنم برای اینکه اون تونسته اینقدر به عرشیان نزدیک باشه و مدام عرشیان بهش نزدیک میشه این کار باعث میشه عصبی شم که اقا من اینهمه زحمت میکشم اهمیت ها به اون چرا داده میشه ، فکز میکنم الکی الکی چون یچه پولداره بالاشهره به این جایگاه رسیدم و بخاطر راحت رسیدنش حسادت میکنم حالا اصلا نمیدونم بک گراند رو نمیدونم که چه تکاملی طی کرده ها فقط الکی برای خودم چیدم همینجوری رفتم جلو کلی تصور کردم که منم یه روزی جایگاهم میاد بالا باهاش رفابت میکنم میزنم جلو ازش تا بسوزه
از چه زاویه ای میتونم موفقیت ایشون رو ببینم که برای من الهام بخش باشه برای حرکت کردن و پیشرفت کردن و موفق شدن
از این زایه که اقا یکم نزدیک تر شدم بهش دیدک اوه چقدر شخصیت لطف و مهربانی داره چقدر اروم و پاکه چقدر معنویتش قویه چقدز رهاست و کلی تمرین میکنه در نهایت در بحث ارتباط خیلی خوب درس گرفته و هزار عامل رو رعایت میکنه و کاملا هم طبیعیه این نتایج رو بگیره چون خیلی باخودش مهربان و درصلح تو رفتارهاش دیدم که اوه پسر چقدر برای خودش ارزش قائله پس الکب نیست این جایگاه پس اگر منم فاکتور هارو رعایت کنم طبعتا رشد میکنم پیشرفت می کنم
چه درسهایی میتونم بگیرم از مسیر موفقیت ایشون ؟ روابط خیلی عنصر مهمیه تو رشد کسب و کار خیلی کمک میکنه ، با صلح بودن با خودت باعث رشد در تمام جنبه ها میشه ، فارق از اندام و چهره و مدل پوشش و ظاهر میشه هر نتیجه ای گرفت اصلا مهم نیست
نیما مدیر تولید محتوا
احساس خود برتر بینی دارم فکز میکنم نیما خیلی خودش رو بزرگ می بینه مخصوصا که خیلی ارتباط خوبی با خانم ها داره خیلی از این بابت حسادت میکنم احساس خشم میکنم که چرا اون تونسته چرا اون رفته و من نتونستم اون با تمان ادمها دوست میشه دیگه ادما با من دوست نمیشن اصلا گاهی اوقات چیزایی در میاد از ذهنم که میخوام 45 دقیقه بخندم اینقدر مسخره ست، یا مثلا از حسادت کلی قضاوت میکنم قضاوتی که در نهایت باعث میشه من فکر کنم از اون بهترم مثلا میگم شکمشو نگاه مسخره با اون شکمش اگه راست میگی برو شکمتو جمع کن میام نقاوط قوتمو با نقاط ضعفش مقایسه میکنم که به خودم ثابت کنم من برترم دلیل اینکه اینا به این جایگاه رسیدن شانسی بوده وگرنه چرا من با اینکه کلی ویژگی های برتر دارم نرسیدم اینجا خیلی قشنگ معلومه که ته ذهنم باور دارم که هنوز انگار خیلی چیزا بادی به هرجهت و یا شانسی در به تخته بخوره فلانی بشه مدیر فلان بخش معاون فلان جا
از چه زاویه ای میتونم موفقیت ایشون رو ببینم که برای من الهام بخش باشه برای حرکت کردن و پیشرفت کردن و موفق شدن
ایشون تکامل خودش رو خیلی خوب طی کرده برای کارش خیلی ارزش قائله و کلی تلاش کرده مهارت هاش رو افزایش داده و ساعت ها عاشقانه کارش رو انجام میده خب منم اگر بیام مهارت هام رو انجام بدم منم نتیجه مطلوب خودم رو میگیرم همه و هرکسی روی شخصیتش کار کنه نتیجه طبعت زندگیش خواهد بخاطر کارش کلی بها پرداخت کرده کلی تعهد داشته و الان جایگاه عالی ای داره
چه درسهایی میتونم بگیرم از مسیر موفقیت ایشون ؟
تکامل و صبر چقدر میتونه توی کار به ادم کمک کنه و به حدی ارام ارام رشد کنی که نصف مجموعه رو به دست بگیری
باز هم ارتباط با نیرو چقدر اهمیت داره برای رشد کسب و کارت خوب حرف زدن مهربان بودن عشق ورزیدن بی قید و شرط
حسین
عکاس و فیلمبردار مجالس افتتاح بیزنیس شخصی برای خودش
خیلی حسادت میکنم با اینکه دو سال از من کوچیک تره به ظاهر و توسط مقایسه خودم فکر می کنم خیلی شرایط بهتری داره مخصوصا از زمانی که متاهل شد دیگه بدتر شد احساس میکنم همه ی فامیل فکر میکنن علی چقدر علی بی عرضه ست که نتونسته مثل حسین زندگی بسازه باعث میشه حسادت کنم اول خودم دوم حسین رو سرزنش کنم اره اون باباش بهش خونه داد براش هرکاری کرد گذاشت تو کار درست اما من چی تازه بابام کمک نکرد هیچی توقعم داره ازم ، مخصوصا به داشتن همسر با عتماد به نفسش بینهایت احساس حسادت میکنم میگم من با اینکه روی خودم کار میکنم هیچی اما حسین ببین چقدر راحت همه چیس درست میشه حالت این درحالی ظاهر ماجراست مقایسه سیب و پرتقال مقایسه بهترین حالتش با بدترین حالت خودم
از چه زاویه ای میتونم موفقیت ایشون رو ببینم که برای من الهام بخش باشه برای حرکت کردن و پیشرفت کردن و موفق شدن
حسین خیلی پشتکار داره خیلی وقتها من رفتم خونه شون شب اخر وقت ساعت 12 رسیده خونه شون اینقدر که عاشقانه داره کار میکنه خب کسی که اینقدر کارش رو دوست داره طبیعیه اینقدر نتیجه بگیره اصلا نه اهل حاشیه رفته نه هیچ چیز دیگه ای یه پسر کاملا پاک سرش تو زندگی خودش اخ اخ ببین چقدر الکی حسادت میکنم در حالی که اقا طرف 6 سال داره کار میکنه صبح تاشب عاشقانه اونم با لذت خب طبیعیه که این نتیجه رو بگیره
چه درسهایی میتونم بگیرم از مسیر موفقیت ایشون ؟
پشتکار و عاشقانه کار کردن بینهایت عالی میتونه نتیجه بده
در مسیر علاقه بودن خیلی کمک میکنه به داشتن رابطه ی خوب ، و کلی درس میگیری هر روز از هر جنبه ای رشد میکنی
علی
فیلم بردار و صدابردار مجموعه
احساس ببین چقدر جهان الکی الکی ادمارو میاره بالا این احساس ها همه ش از حسادت و نفرت میاد ، ببین با اون قیافه ش چجوری راحت داره کار میکنه پول در میاره لباس ها و اندام و اعتماد بنفسش رو مدام قضاوت میکنه باعث میشه به قانون شک کنم که چرا این ادم به این جایگاه رسیده مگه چی داره
از چه زاویه ای میتونم موفقیت ایشون رو ببینم که برای من الهام بخش باشه برای حرکت کردن و پیشرفت کردن و موفق شدن
علی هم کسیه که کارش رو عاشقانه انجام میده تا هر زمان ک برنامه باشه میمونه کارش رو با کیفیت بالا انجام میده
سن اصلا مهم نیست کم باشه زیاد اگر ادامه بدی دوست داشته باشی رشد میکنی
خود واقعی بود خیلی مهمه خودم باشم فارق از اینکه بخوام از جلد خود در بیام
به نام خدا
سلام خدمت استاد و دوستان عزیزم
پاسخ به سوال اول
اگر نزدیکان من به موفقیت برسن احساس نفرت میکنم از طرف بدم میاد از اینکه اون موفق شده من نتونسم یجوری انگار اون بخش نامناسب وجودم که بالا میاد من از اون بخش فراریم
یه جور حس کینه تنفر که چقدر این دنیا نامرده من رو خودم کار میکنم یکی دیگه موفق میشه
احساس عجله و بدو بدو زود باش توهم تمرین کن که از طرف بزنی جلو تو برتر باشی
حس اینکه انگار اون شخص نفر اول بودن جمع یا فامیل یا دوستان رو دستش گرفته بخاطر همین سرزنشش میکنم تو درونم و بعد کلی خودم تحقیر میکنم که فلان فلان شده تو چرا نتونستی ببین فلانی که هیچی حالیش تونست تو چقدر خنگی نفهمی گیج حقته که رشد نکنی
یه جنگی در من شکل میگیره که چرا برای اون میشه برای من نمیشه پس من ادم بدرد نخوریم پس من بی ارزشم احساس بی مصرف بودن احساس بیخودی هیچ کاره بودن میکنم
مخصوصا اگر سنش از من پایین تر باشه که اصلا دیوانه میشم کلی حالم بد میشه که ببین چقدر راحت تو سن پایین توسنته اما تو چی باید پدرت بیاد تو که دیگه نمیتونی مثل اون باشی برای تو نمیشه یا سخت میشه
برای انجام کارهام میرم کتابخانه اونجا یه سری دانش اموز پشت کنکور هستن یه روزی دیدم حالم بده نشستم ریشه یابی مردم که دلیل رو جویا شم دیدم دارم به اون بچه ها حسادت میکنم تو ذهنم کلی بهشون چرت و پرت میگم یه جنگ عجیب غریبی شکل گرفته بود جالبه اونا هم رفتارشون با من فرص میکرد انگار حس میکردم دارن بهم بی احترامی میکنن و من بیشتر حرص میخوردم بیشتر حس کینه و حسرت بود که اره اینا ببین چقدر راحت میخونن چقدر راحت خانواده هاشون حمایتشون میکنن اما تو چی بی چاره هیچ کدوم از این شرایط هارو نداشتی
تو محل کارم هستن همکارانی که جایگاه کاریشون خیلی بالاست وقتی پیششون بودم دیدم احساسم بده دلیل رفتار رو جویا شدم دیدم اوه چه خبره کلی سرزنش تو ذهنمه که احمق تو با اینهمه تلاش چرا نمیرسی به این جایگاه حالا این هیچی از اون طرف کلی بیزار شدم میخواسنم بزنم صورتشو بیارم پایین اینقدر که کینه داشتم احساس میکردم جای منو گرفته احساس میکردم من باید اونجا میبودم و ایشون حق من رو خورده باز جالبه که وقتی باهاش ارتباط میگرفتم بخاطر این گفتگوهای داغونم نزدیک من نمی اومد باهمه رفیق میشد جز من و من هی بدتر شاکی میشدم میگفتم ببین این بی لیاقت چه جایگاه مفت و مجانی کسل کرده این با اینهمه بی لیاقتی داره کیف میکنه حالا من چی هیچی باید دهنم مسواک شه حالا وقتی برسی کردم دیدم اون شخص بسیار روح لطیف و خودساخته داره بک گراندو برسی کردم دیدم که اقا تازه کمشه اون جایگاه امان از این حسادت و کینه
یه مورد دیگه که ناراحت میشم احساس میکنم جای من رو گرفته یا جا دیگه برای رشد من نیست انگار ایشون رفته طبقه دهم کل اونجارو صاحب شده
مخصوصا من کسی رو که می بینم تو رابطه ش موفقه بیشتر حسادت میکنم کلی میام مقایسه میکنم که اون چی داره که من ندارم در حین مقایسه کلی اول خودم رو سرزنش میکنم بعد طرف رو حالا باز خداروشکر جلوی این همه مقایسه رو گرفتم خیلی کمتر شده
کسی اگر تو بحث مالی موفق شه اصلا بدجور شاکی میشم تمام صدا ها و اون نجوا ها که از کودکی کوبیده شده تو سرم بالا میان اره تو بی عرضه ای ناتوانی پس کی میرسی ببین اینا رسیدن تو جا موندی دیگه کارت تمومه دیگه نمیتونی رشد و پیشرفت کنی دیگه جا برای تو نیست خدا هم دیگه تورو از یاد برده
معلوما منطق هایی میارم که به خودم ثابت بکنم که طرف دروغ میگه موفق شده اصلا مگه میشه ادم موفق باشه
یا مثلا چیزهای دیگه رو ربط میدم به موفقیتش مثلا باباش پول داده تو شرایط خوبی بوده از بچگیش یا پدر مادرش تو سن کم گذاشتنش پای کار ، خدا بهش رو کرده شانس اورده تو زمان خوبی کارشو شروع کرده ، از بچگی دنبال اون کار بود ، میدونی چقدر زجر کشیده تا به اینجا رسیده من حاضز نیستم زجر بکشم ، کلا خانوادگی موفقن ، بابا ک موفق باشه فرزندشم موفق میشه اینا طایفه ای موفقن ما که بابا داغونیم کلا
استاد این روزا از خودشناسی به جایی رسیدم دیگه ترسیدم از اینهمه حجم نواقص و ایراد ها دیگه عملا احساس ناتوانی میکنم در برابر افکار و رفتار هام و فکر میکنم این کار باعث شده من تسلیم تر شدم مخصوصا که باعث شده کمتر خودم و دیگران سرزنش قضاوت توهین تحقیر کنم