این سلسله برنامه درباره ” تفاوت میان دو ذهنیت قدرتمند کننده و محدود کننده” و بازتاب این ذهنیت ها در زندگی افراد است.
هر قسمت از این مجموعه شامل: سوال خودشناسی، توضیحات پیرامون موضوع هر جلسه و تمرین پایانی هر قسمت است و به شما کمک می کند تا:
- اولاً : ذهنیت غالب خود درباره موضوع هر قسمت را بشناسی؛
- دوماً با توجه به توضیحات و مثالهای هر قسمت، آگاه شوی از اینکه: آیا این ذهنیت باعث رشد من شده یا مانع پیشرفت من شده است؛
- سوماً: بتوانی با استفاده از آگاهی های هر قسمت، ذهنیت کنونی خود را به سمت ذهنیت قدرتمند کننده تر اصلاح و بهبود دهی؛
نکته مهم:
قرار است این سلسله برنامه، یک تعامل دو طرفه باشد میان شما و استاد عباس منش. در شروع کار، موضوعات زیادی برای هر قسمت در نظر گرفته شده است اما با توجه به میزان تعهد و فعال بودن شما در بخش نظرات هر قسمت، این سلسله برنامه ادامه پیدا می کند.
به اندازه ای که شما سمت خود را در هر قسمت از این برنامه و انجام تمرینات، اجرا می کنی، استاد عباس منش نیز سمت خود را انجام می دهد. در غیر اینصورت، ایشان ترجیح می دهد این تمرکز و زمان را صرف تولید یک محصول جدید برای افراد متعهد نماید.
زیرا خیلی اوقات، از آنجا که فرد بابت دریافت آگاهی ها بهایی پرداخت نکرده، ارزش و اهمیت کار را نادیده می گیرد و آگاهی ها و تمرینات را جدی نمی گیرد. اما وقتی بهای کار را پرداخت می کند، متعهدانه تمرینات خواسته شده را انجام می دهد و با جدیت پیگیر مطالب است.
موضوع قسمت اول:
کلید: توضیحات ابتدای فایل را تا زمان طرح سوال گوش کنید. سپس فایل را متوقف کنید، به سوال مطرح شده فکر کنید، پاسخ های خود را بنویسید و سپس ادامه ی فایل را گوش دهید.
سوال قسمت اول:
اگر یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد، شما چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟
آیا خوشحال می شوی و انرژی و انگیزه می گیری؟!
آیا موفقیت او الهام بخش شما می شود؟!
یا شما را به احساس حسادت، ناتوانی می رساند؟!
تمرین این قسمت:
نکته مهم: قبل از انجام تمرین، لازم است ابتدا سوال این قسمت را جواب داده باشی.
سپس با دقت توضیحات فایل را گوش دهی و نکته برداری کنی و در پایان، به عنوان تمرین در بخش نظرات این قسمت، مراحل زیر را انجام بده:
مرحله اول: موفقیت های کسب شده توسط نزدیکان و دوستان خود را به یاد بیاور و لیستی از آنها تهیه کن.
مرحله دوم: در مقابل موفقیت هر فردی که لیست کرده ای، بنویس: چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟
مرحله سوم: این سوالات را از خود بپرس و به آن جواب بده.
سوال اول: از چه زاویه ی مثبتی به موفقیت های این افراد نگاه کنم که باعث شود:
به خودباوری برسم
الهام بخش من باشد و برای اقدام در راستای تحقق خواسته هایم ایده بگیرم؛
سوال دوم: چه درس هایی می توانم از مسیری بگیرم که منتهی به موفقیت این افراد شده است؟
تمرین تأثیرگذار آیدا عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:
لیست موفقیت های دوستان و آشنایان:
1.وقتی که دوستم عطیه یک گوشی آخرین مدل خرید:خوشحال شدم چون با خودم گفتم که من هم میتوانم_ممکن است(چون برای من خیلی خواسته ی بزرگی بود به صورت یه خواسته بدیهی در اومد و اتفاقا کلیم به دوستم تبریک گفتم و با خودم گفتم اگر دوستم تونسته منم میتونم)
من خواستار این هستم که دیدگاهم رو تغییر بدم(بهبود بدم) و ازین موفقیت درس تازه ای بگیرم چه درسی؟
خواسته ها میتوانند به حقیقت بپیوندند/خواسته ها ظاهرا بزرگ هستن ولی حق طبیعی ما هستن/دوست من تونسته با پول و درآمدش بیشتر از من دوست باشه،با پول نگه داشتن(بقول استاد با پول دوست باشین) چون همون طور که خودش گفت اون پولاش رو جمع میکرده تا بتونه به مهم ترین خواسته هاش پاسخ بده اما من اصلا به فکرمم نرسید که میتونم با این درآمد به این مدل گوشی برسم(تاکید میکنم که درآمدمون تقریبا تویه یه سطح هست) و با خودم میگفتم اووووو من تا پنج سال دیگم به این نمیرسم چون خواسته ی بزرگیه (باور محدود کننده=خواسته ها دور از دسترسن)
درس اول:خواسته ها حق طبیعی و بدیهی ما هستن
درس دوم:من لایق بهترین ها هستم
درس سوم:با پول دوست باش
درس چهارم:اگر دوستم توانسته من هم میتوانم ممکن است اگر غیر ممکن بود برای همه غیرممکن میشد
درس پنجم:وقتی دوستم این گوشی رو خریده ینی من در مدار خواسته هام قرار گرفتم و باید ادامه بدم (باور تقویت کننده=اگر یک شخص تونسته به این م ل گوشی برسه منم میتونم)
2.وقتی داییم ماشین یک میلیاردی خرید:خوشحال شدم از اینکه میشود کلیم تحسین کردم/و ناراحت شدم از اینکه زمان خیلی خیلی زیادی باید طی بشه،تا من همچین ماشینی رو بخرم(باور محدود کننده=عدم درک قانون تکامل) و عدم درک تصاعد بعد از تکامل
من خواستار این هستم که این دیدگاه منفی رو به دیدگاه مثبت تغییر بدم و ازین موفقیت درس تازه ای بگیرم چه درسی؟
درس اول:قانون تکامل رو بخاطر بسپار و به به یاد بیار که داییت هم از اول همچین ماشینی نداشته اول یه ماشین پراید داشته بعد کم کم حرکت کرده باور داشته و ادامه داده پس تکامل رو نمیتونی دور بزنی
درس دوم:این فرد تونست بتو کمک کنه تا تو باور کنی که میشود این یک نشانه از طرف جهانه که بمن بگه تو باید به ثروت توجه کنی تو باید به نعمت ها توجه کنی
درس سوم:اگر این شخص تونسته منم میتونم اگر میشه انقدر ثروت ساخت منم میتونم انقدر بسازم
درس چهارم:دایی من توی همین شهر به دنیا اومده توی یه خانواده بوده و بزرگ شده کسیم کمکش نکرده خودش حرکت کرده پس داشتن همچین ماشینی ربطی به موقعیت جغرافیایی و سن و خانواده نداره حتی ربطی نداره که کسی پشتیبان تو باشه یا نه مهم خودتی.
3.وقتی که یکی از نزدیکان بعد از مدت ها به استقلال مالی رسید:بسیار بسیار خشمگین شدم و خیلی احساساتم جریحه دار شد و با خودم گفتم من تا برسم به همین حد از استقلال چه مسیر هایی رو رفتم چه کارایی کردم چقدر تلاش کردم پس چرا بازم از لحاظ مالی اونا بالاترن و بعد هم احساس نفرت کردم که آخه چرا من نباید؟؟؟؟
من خواستار این هستم این دیدگاه منفی رو به یک دیدگاه مثبت تغییر دهم و درسهایی رو ازش بگیرم چه درسی؟
درس اول:امکان پذیر بودن برای رسیدن به استقلال مالی بسیار زیاد
درس دوم:تو از کجا میدونی که همین جوری و یهویی وضعشون خوب شد؟ یهویی مگ داریم؟ بیاد بیار که اونا از کجا شروع کردن و ناامید نشدن بیاد بیار اون زمان هایی که داشتن تلاش میکردن و امیدشون به خدا بود و همیشه میگفتن خدا بزرگه خدا میسازه و چقدر ایمان داشتن؟؟؟ مگه تو از ذهن اونا خبر داری؟ مگه از تغییر افکار اونا خبر داری؟ چقدر بها دادن؟چقدر؟ آیدا تو چقدر بها دادی؟ آیا غیر از این بود که به خودت سخت میگرفتی و آیا به غیر از این بود که ترس ها بر تو غلبه میکردن؟؟؟ آیا غیر از این بود که گاها ناامید میشدی و میگفتی نخواستم اصلا آیا ندیدی که چن بار ایمانت رو از دست دادی و دست کشیدی؟ ولی اون ها همچنان داشتن ادامه میدادن
درس سوم:وقتی که خاله ات از ایمانشون توی لحظات سخت برات توضیح داد از صبرشون گفت آیدا تو تونستی انقدر صبور باشی؟؟؟ نه نتونستم پس باید روی صبرت کار کنی تو باگ هات با اونا فرق میکنه تو مقاومت ذهنت متفاوته تو باورهای متفاوته تو داری مقایسه میکنی و مقایسه کردن سمی ترین کاریه که میتونی با خودت کنی تو باید خودت رو با دیروز خودت مقایسه کنی موفقیت دیگران برای الهام گرفتنه برای الگو گرفتنه نه مقایسه کردن!(باور محدود کننده=مقایسه کردن خودت با دیگران بدون در نظر گرفتن افکار اونا)
4.وقتی یکی از آشنایان که لاغر بود به یک بدن عضلانی رسید:من این همه ورزش کردم چرا نتونستم یه همچین بدنی بسازم منم تلاش کردم منم فلان کار رو کردم اخه چرا؟!الان کمی این دیدگاه بهبود یافته و احساس بهتری نسبت بهش دارم و میگم اگر اون تونسته منم میتونم اگر مثل اون باور و عمل کنم
بهبود دیدگاه نسبت به این موفقیت:
درس اول:بیا صادق باشیم تو وسط راه جا زدی (عدم صداقت با خود) و گفتی اصلا نخواستم و باشگاه رو رها کردی تو ایمان خودت رو از دست دادی فرد بدون باور و ایمان نمیتونه به خواستش برسه
درس دوم:تو نتایج کوچیکت رو ندیدی ولی اون میدید (دیدن نتایج کوچک و تحسین آنها) یادته که میومد و از تغییرات کوچکش برات میگفت با ذوق و شوق
درس سوم:اون خیلی لاغرتر از تو بود ولی تونست! تا حالا ازین زاویه دیده بودی؟ تو راحت تر میتونی تو مسیرت کوتاه تره تو باید بهتر باور کنی که میشود میشود میشود (باور محدود کننده=عدم درک قانونِ تکامل)
درس چهارم:همش میگی نه پول زیاااااد میخواد مگه اون خیلی پولدار بود؟ خیر نبود پس میشود با پول و درآمدی که الان داری هم به این خواسته برسی (باور محدود کننده=همچی با پول زیاد بدست میاد)
درس پنجم:تو میخوای همچی از اول عالی باشه و بی عیب و نقص اما اون از همون جایی که بود شروع کرد (باور محدود کننده=عدم کنترل کمالگرایی!)
5.برادرم دوستان خیلی زیادتری نسبت بمن داره و وقت زیادی رو با اونها میگذرونه دوستانش بیشتر میان طرفش:احساس سرخوردگی میکنم و میگم مگ من چه ایرادی دارم که نباید انقدر دوست داشته باشم من که دوست خوبی میشم و هستم و گاهی واقعا میگم خوشبحالش!
من خواستار تغییر این دیدگاه منفی به سمت دیدگاه مثبت تر هستم به شکلی که من رو به احساس بهتری برسونه:
درس اول:برادرت رو خوب میشناسی آیدا! اون هم تویه خانواده بزرگ شده چرا انقدر اعتماد بنفس داره؟ غیر از اینه که تو حرفهایی رو پذیرفتی که نباید میپذیرفتی؟ و خودت رو دست کم گرفتی! خودتم خوب میدونی که چقدر آدم فوق العاده ای هستی ولی دونستن با باور کردن فرق داره( باور محدود کننده=ارزش های خود را ندیدن)
درس دوم:برادرت از دیگران بت نمیسازه و فکر نمیکنه اونا خاصن خودت بار ها توی رفتاراش دیدی (باور محدود کننده=بت ساختن دیگران)
6.وقتی یکی از آشنایان به خارج از کشور سفر کردن:خوشحال میشم از اینکه ممکن است و ناراحت از اینکه آخه من باید دقیقا چیکار کنم او حالا کو تا به این خواسته برسم دیگه پیر میشم. انقد باید راه های زیادی رو طی کنم که اصن ولش کن درسته میشه،ولی من صبر رسیدن رو ندارم اون حتما یه پول هنگفتی داشته کی میدونه؟؟!
من خواستار تغییرم و میخواهم درس های این موفقیت رو برای خودم استفاده کنم چه درسی؟
درس اول: و باااااز هم تکامل تکامل تکامل یادته داییم میگفت باید آدم از یه جا شروع کنه؟ یادته میگفت کارگری میکردم؟ یادته میگفت مهم شروع کردنه؟ وقتی تکامل رو فراموش میکنی موفقیت دیگران برات بد جلوه،داده میشه و فکر میکنی یهویی رسیدن(باور محدود کننده=عدم درک قانون تکامل بااااا اینکه میدونی اون فرد از کجا به کجا رسیده)
7.یکی از همکلاسی های دوران دبیرستان یک ازدواج بسیاز موفق داشته: قیافه خاصی نداشت چطوریه که تونسته؟ نکنه من قیافم خیلی خاص نیست و قیافه اون خاصه! نکنه من کمبودی دارم و هیچوقت هیچکس منو نخواد! من ریزه میزه ام اون قدش بلند بود و هیکلی
/بیخیالش اون ی چیزیش بیشتر از من بود که من نمیدونم
خواستار تغییر این دیدگاه هستم به سمت مثبت چه درسی میتوانم ازین موفقیت بگیرم؟
درس اول:آیدا تو که قانونو میدونی داستان موفقیت توی ازدواجشم میدونی اون جسارت داشته که بره بگه آقای محترم من از شما خوشم اومده (همسر ایشون که همکلاسیم بودن یک وکیل ثروتمند بسیار موفق هستن) این رفتار چیزی به غیر از احساس لیاقت رو میرسونه؟؟؟ آیا تو هم همین طور باور کردی خودت رو؟ نه! پس توهم میتونی اگر مثلش باور کنی و عمل کنی عمل کردن نه به این معنا که دقیقا همین کار رو بکنی بلکه به این معنا که در شرایط متفاوت احساس کمبود نکنی (باور محدود کننده=احساس عدم لیاقت)
درس دوم:این موضوع باید به تو ثابت کنه که ازدواج های موفق هنوز هم هستن وجود دارن و اگر اون تونسته توهم میتونی یک ازدواج موفق داشته باشی جهان داره بهت نشون میده که ببین آیدا ببین میشه!!!(باور محدود کننده=کمبود روابط مناسب)
درس سوم:هیچکس از شما بهتر نیست شما فقط متفاوت هستید و شما هم از هیچکس بهتر نیستید بلکه باز هم فقط متفاوت هستید ما در اصل جودی باهم برابریم
8.یکی از همکلاسیام دانشگاه تهران رتبه 26 وکالت قبول شد:اون اراده قوی داشت ولی من ندارم. من اصن روحیشم ندارم حتما زود یاد میگیره چون توی کلاسم بهترین نمرات رو داشت. مخی که اون داشت من هرگز ندارم ،زود خسته میشم
من خواستار تغییر این دیدگاهم هستم:
درس اول:بهای موفقیتش رو پرداخت کرد ولی تو نه فراموش کرده بودی که موفقیت بها داره (باور محدود کننده1=موفقیت مفت مفت هم میشه بدست بیاد و باور محدود کننده 2=موفقیت سخت بدست میاد و من حوصله سختی کشیدن ندارم پس کلا حرکت نمیکنم)
درس دوم:اون دنبال علاقش رفت ولی آیدا تو علاقت نبود تو علاقت چیز دیگه ای هست (باور محدود کننده=عدم رفتن. در مسیر علایق)
*این نکته رو بگم یک سری از این موفقیت ها مال قبل هست و مقداری بهبود در هر کدوم ازینا بوجود اومده اما چند تا از این ها هنوز هم توی وجودم هستن ولی به شدت دارم با این تمرین به خودشناسی عمیقی میرسم و مغزم رو کندو کاو میکنم)
و حالا میفهمم که حتی در گذشته چرا به یک سری از موفقیت ها نمیرسیدم و یا حتی الان که به بعضیاشون هنوز هم نرسیدم!! این نوشتن ها و اینکه پیدا کنم اونها چطور عمل کردن یا فکر کردن و کاملا منطقی میشه که چرا رسیدن چطور رسیدن دیگه اون احساس خشم و نفرت و حسادت کمرنگ میشه…!
9.برادرم به راحتی وبا تلاش کمتر من نمرات خوب میگیره:خوشحال میشم چون میگم راهش رو بلده و چه بهتر که راحت تر نمره خوب میگیره کلیم واسش خوشحال میشم و میگم چرا آدم وقتی میتونه راحت نمره بگیره سختی بکشه؟!
بهبود دیدگاه در این موفقیت:
درس اول: من احساس بدی نمیگیرم ازین موفقیت برادرم اما درس بزرگی که بمن داد اینه که لازم نیست با سختی ب چیزی برسی (چون برادرم راحت تر ب خواسته هاش میرسه) چون به خودش سخت نمیگیره و هر مسیر سختی یه مسیر غلطه اون حتما راهش رو بلده که چطور مطالعه کنه (باور محدود کننده=سختی کشیدن راه رسیدن به خواستت)
درس دوم:به هر چیزی میخوای برسی دنبال راه راحت بگرد و از خودت بپرس چطور ازین راحت تر چطور ازین بهتر؟؟؟؟! ولی من با خودم میگفتم ای بابا بازم باید ی سختی رو تحمل کنم تابه فلان موفقیتیا فلان نمره برسم!!!
یه نکته رو من این جا بگم:احساسات من اینجا چند حالت داره:
1.اگر اون موفقیت ازون دسته از موفقیت ها باشه که بار ها خودم خواستم تلاش کردم و نشده و بیخیالش شده باشم احساسم بد میشه احساسم از نوع خشم و نفرته…
2.اگر اون موفقیت جوری باشه که طرف بگه بابام کمکم کرد مادرم فلان کارو کرد برام فلانی انقدر پول داد بهم و… احساس حسرت میکنم چون میگم نگاه کن اینا چقد زندگی خوب تری داشتن یکی حداقل اون رو آدم حساب کرده کمکشون کرده من این همه تلاش کردم تاااازه اینجای کارم اونم خودم تکی و خدای خودم
3.اگر موفقیت موفقیتی باشه که جزو اهداف و خواسته های من باشه و در مسیرش باشم تحسین میکنم،
ذوق میکنم به اون فرد تبریک میگم و میگم من در مدار رسیدن به اون خواسته دارم قرار میگیرم و اون خواسته رو بسیار بدیهی و دست یافتنی میبینم…
ایده های الهامی من برای رفع هر کدوم از این باورهای محدود کننده:
باور های محدود کننده
1.خواسته ها دور از دسترسن:پیدا کردن الگوها برای اینکه ببینی خواسته ها در دسترسن مثل موفقیت اول که گفتم دوستم عطیه آیفون آخرین مدل خریده و برام بدیهی شد
2.عدم درک قانون تکامل:باید قانون تکامل رو مداااااام به خودم یادآوری کنم پاشنه آشیل منه و آوردن مثال هایی از تکامل در کل دنیا یادآوری اینکه آقا جون خوده خدام یه شبه دنیارو خلق نکرد
3.مقایسه کردن خودم با دیگران:باید به درک این موضوع برسم که مسیر هرکس کاملا جداست و من خودم رو باید دیروز خودم مقایسه کنم باید بهتر از دیروز خودم باشم نه بهتر از بقیه!!
4.موفقیت گاهی اوقات ممکنه مفت مفت بدست بیاد:اینو من اعتراف میکنم بعد از انجام این تمرین و درآوردن دیدگاه و عملکرد خودم و دیگران کاملا منطقی شد که مفت مفت بدست نمیاد!
5.عدم دیدن نتایج و موفقیت های کوچک درطول مسیر:راه حل این باور هم مشخصه که بااااید بتوانم ببینم موفقیت های کوچک رو باید بتوانم باید خودم رو آموزش بدم که تحسین کنم خودم رو بیشتر و بیشتر بیشتر!
6.عدم کنترل کمالگرایی گرایی:اینم که ماشاالله پاشنه آشیل بندست که راه حلش در یکی از جلسات دوره شیوه حل مسائل گفته شده،کار کردم روش خیلی زیاد اما بنظرم باید بار ها و بار ها گوشش بدم پیشنهاد میکنم به بقیه دوستان چون واقعا فوق العادست!!!
7.همچی با پول زیاد بدست میاد: ایجاد باور اینکه از همین جایی که هستی شروع کن که فایل رایگانشم توی سایت هست بنظرم بهترین منطق هارو داره برای رفع این ترمز
8.ارزش های خود را ندیدن: هرروز ویژگی های مثبت خود را لیست کن و مرور کن تا بتوانی یاد بگیری ببینی که چقدر انسان فوق العاده ای هستی
9.بت ساختن از دیگران:گوش دادن به فایل توحید عملی 6 و ایجاد باور اینکه/هیچکس از شما بهتر نیست وشماهم از هیچکس بهتر نیستید بلکه شما متفاوتید!
10.قیافم به اندازه کافی خوشگل نیست:ایجاد ارزش درونی و پذیرفتن بیشتر خود عشق ورزیدن به خود از طریق تمرین آینه و یادآوری اینکه من بدون هیچ دستاوردی ارزشمندم من همینطور که هستم کافی هستم دوست داشتنی هستم و لایق عشق حقیقی و محبت و احترامم
11.احساس عدم لیاقت:بهبود عزت نفس از طریق عشق ورزیدن به خود بی قید و شرط و یادآوری نکات مثبت به طریقی که به احساس بهتری نسبت بخود برسم
12.تو زندگی باید زجر و بدبختی کشید:فایل رایگان کدام مسیر را انتخاب کرده ای سنگلاخی یا هموار؟ که در حال کار کردن روی باور هستم حدودا یکماهه دارم بهبودش میدم
13.عدم درک اینکه باید در مسیر علایقت حرکت کنی: چون میگفتم پول توش نیست و در دوران دبیرستان به شدت به این موضوع اعتقاد داشتم
14.دوست نبودن با پول: راه حلش اینه که مقداری پول رو در حسابم پس انداز کنم تا بتونم با پول دوست بشم فقط به همین نیت و نه به قصد و هدف که ثروتمند بشم که در حال انجامه…..
15.حتما باید یکی پشتیبانت باشه تا به یه جایی برسی:آوردن مثال هایی از افرادی که بدون پشتیبان به جایی رسیدن و همچنین فایلهای توحیدی رایگان
توی این تمرین 15 باور محدود کننده شایدم بیشتر وجود داشت و من در حیرتم !
جای تعجبی نداره که به بعضی از خواسته هامون نمیرسیم ایراد کار از ذهن ماست بعد میاییم واسه توجیح خودمون به دیگران حسادت میکنیم یا نفرت میورزیم !! کاملا ذهن من ساکت شد،آخه دختر خوب با این همه باور محدود کننده به کجا چنین شتابان؟ صبر کن وایسا استپ کن تا همین جا
من دارم رو خودم کار میکنم و به خیلی موفقیت ها رسیدم خیلی خیلی زندگیم متحول شده ولی بازم راه دارم میلیون ها سال نوری با اون چیزی که قراره بشم
استاد عاشقتمونم بابت این فایل فوق العاده. چهار ساعته دارم روی این فایل کار میکنم از 9 صبح که چشامو باز کردم تا همین الان که ساعت تقریبا 1 ظهره
منتظر خواندن نظرات و تمرینات تأثیرگذار شما در بخش نظرات این قسمت هستیم.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1175MB25 دقیقه
- فایل صوتی ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 124MB25 دقیقه
به نام خداوند هدایتگر
سلام به استاد عزیزم و خانوم شایسته عزیز و دوستان خوبم
استاد وقتی امروز دوباره داشتم به سوالات پاسخ میدادم دیدم احساس من نسبت به افراد مختلف فرق میکنه
اگر از افراد نزدیک من که میدونم آگاهانه دارن رو خودشون کار میکنن و از قانون اطلاع دارن مخصوصا اگر از بچه های سایت باشن من خیلی خوشحال میشم و خیلی برام الهام بخش هستن
خیلی ازشون الگو میگیرم و خیلی هم تو نتایج من و تو زندگیم تاثیر گزار بودن
ولی زمانی که یکی از افراد نزدیک من به یه موفقیتی میرسه که اصلا از قانون خبر نداره و اتفاقا از نظر من خیلی هم باورهای درستی نداره به یه موفقیتی میرسه خوشحال نمیشم و انگار بهم یک احساس عصبانیت دست میده
و اولین چیزی که به ذهنم میاد اینه که چرا اون که از قانون آگاهی نداره به موفقیت رسیده یا فلان نتیجه رو گرفته ولی من که این قدر دارم رو خودم کار میکنم مثل اون نتیجه نگرفتم ؟
حالا مواردی که به ذهن خودم رسید و مینویسم
اولا که امکان نداره کسی از مسیر نادرست بره و نتیجه بگیره اگر نتیجه درست هست پس حتما مسیر درست طی شده
حالا شاید آگاهانه نباشه ولی ناآگاهانه داره از قانون استفاده میکنه
من به جای اینکه بیام به قوانین شک کنم بیام ببینم طرف چه باورهای خوبی داشته
حتما اون در مورد این موفقیت ترمزی نداشته و بهش رسیده ولی من یه سری ترمز دارم که مسیر و برام سخت کرده
و موضوع دیگه اینکه شاید طرف در کلام یه حرفی بزنه ولی این رفتارش هست که داره باورهاش رو نشون میده
یعنی مثلا شاید در ظاهر یه جوری حرف بزنه که انگار باور کمبود داره ولی عملش و رفتارش داره نشون میده که به فراوانی باور داره
دقیقا برعکس خیلی از ماها
شاید من در ظاهر و در کلام میگم باور به فراوانی دارم ولی عمل من و رفتار من نشون میده که باور کمبود دارم
پس نمیتونم بگم چرا اون از قانون استفاده نمیکنه و داره نتیجه میگیره
اصلا همینکه این سوال و میپرسم که چرا اون که از این آگاهی ها اطلاع نداره داره نتیجه میگیره ولی من نه
همین باعث میشه به قانون شک کنم همین باعث میشه تردیدها بیاد سراغم که نکنه قانون جواب نده
پس برای اینکه برای ذهنم منطقی کنم و نزارم نجواهای شیطان شک و تردید رو به دلم راه بده
باید هرکسی و که دیدم به موفقیتی رسیده باور کنم و برای ذهنم منطقی کنم که این از قانون استفاده کرده و از مسیر درست رفته
حتی اگر بهم خیلی نزدیک باشه شاید بتونم از رفتارهاش بفهمم دیگه
مثلا ببینم کجاها ایمانشون نشون داده
کجاها بر ترسش غلبه کرده
چطوری اومده تکاملش و طی کرده و موارد دیگه
اگر میتونم برم ازش بپرسم
مثلا تو شغل خودم یه دختر خانوم بود که از دوستانمون بود و از من دیرتر اومده بود تو این شغل
یه مدت یه جایی کار میکرد و یه کم که کار و یاد گرفت و پیشرفت کرد درخواست کرده بود که بهش دستمزد بیشتر بدن
ولی اونا قبول نکردن و چون به توانایی هاش باور داشت و چون احساس لیاقت میکرد از اونجا اومد بیرون و از کرج رفت تهران
رفت به مجموعه های بزرگ که حرف اول و تو این شغل میزنن خودش و معرفی کرد
و چون در کنار اونا کار میکرد هرروز بهتر و قوی تر شد و مهارتهاش هم بیشتر شد
خوب طبیعتا هرروز و هرروز پیشرفت و موفقیت و ثروت
خوب نگاه میکنم میبینم این آدم انقدر اعتماد به نفس داشته انقدر خودش و توانایی هاش و باور داشته که رفته به بهترین جاها خودش و معرفی کرده
و هزارتا باور خوب دیگه میشه از تو این موضوع بکشی بیرون
پس طرف باورهای خوبی داشته خودش و باور داشته و حرکت کرده و نتیجه گرفته بدون زجر بدون سختی
شاید اگه من جای اون بودم میرفتم جاهای معمولی چون خودم و باور نداشتم چون اعتماد به نفسش و نداشتم
چون مثلا میگفتم اونا یه آدم هایی هستن که نگاه از بالا به من دارن و هزارتا ترمز دیگه
اینا در صورتی هست که کارمن خیلی از اون بهتر و حرفه ای تر هست
من همیشه به خودم میگفتم چیزی که باعث موفقیت این دختر شد اعتماد به نفسش بود
شاید کارش خیلی درجه یک نبود ولی چنان اعتماد به نفسی داشت چنان برای کارش ارزش قائل بود که هرکی میدید میگفت این دیگه بهترینه
حالا من این ترمزها رو دارم و باید بیام روش کار کنم تا به نتیجه دلخواه برسم
ولی اون از همون اول این ترمزها رو نداشته و حرکت کرده و نتیجه گرفته
با این مثالها میتونم خیلی ذهنم و منطقی کنم و دیگه انصافا احساسم بد نمیشه و نمیرم تو فاز مقایسه خودم با دیگران و به قانون هم شک نمیکنم
اتفاقا با این مثال الان برای ذهنم منطقی شد که ببین ثروت ساختن چقدر راحته
اگه تو هم بیای ضعف هات رو تقویت کنی اگه تغییر کنی خوب نتایج میان
اتفاقا واسه تو خیلی قشنگ تره خیلی برات لذت بخش تره خیلی باورهات و قوی تر میکنه نسبت به کسیی که از اول ناخودآگاه این باورهای خوب رو داشته
چون تو بهت ثابت میشه که ببین من فلان ضعف و داشتم ولی الان بهبودش دادم و نتیجه گرفتم
و چه اعتماد به نفسی به من میده برای ادامه مسیر
استاد سپاسگزارم از شما و خانوم شایسته عزیزم که با عشق کامنتها رو میخونین
در پناه خدا
به نام خداوند هدایتگر
سلام به استاد عزیزم و خانوم شایسته عزیز و دوستان خوبم
کامنت دوم من
با اینکه کم کم داشتم میخوابیدم ولی انقدر داشتم به سوالات فکر میکردم وچیزهایی به قلبم اومد که گفتم همین الان بنویسم
وقتی دارم به اتفاقات یک ماه پیش تا الان فکر میکنم میبینم از در و دیوار خبر موفقیت نزدیکانم رو شنیدم
خبر موفقیت مالی ، راه اندازی یه کسب و کار ، یه ازدواج موفق، خرید ماشین و خونه، سفرهای خارجی، خرید طلا و مهاجرت و……
اولا که الان یادم افتاد من خودم هرروز تو تمرین ستاره قطبی مینوشتم خدایا بهم خبرهای خوب بده و هرروز خبرهای خوب از افراد مختلف شنیدم
دوما با تمام وجودم سپاسگزار خداوند شدم که این مدت همیشه خبرهای خوب شنیدم خبر موفقیت شنیدم و این واقعا جای سپاسگزاری داره
اصلا استاد از صبح تا الان پاسخ به سوالات این فایل باعث شده من دوباره به صلح درونی برسم
من مدتها بود که با هیچ کدوم از فامیل ارتباطی نداشتم و از هیچ کس خبر نداشتم ولی تو این یک ماه یه اتفاقاتی افتاد که من به طریقی چه با اطرافیان خودم چه اطرافیان همسرم ارتباط داشتم بعد از سالها
و همه به نحوی به یه موفقیتی رسیده بودن و من احساسم بد شد از اینکه همه به یه چیزی رسیدن ولی من نه
وقتی خوب فکر میکنم میبینم منم تو این سالها از نظر خودم به خیلی از موفقیتها رسیدم
مثلا من رابطه عاطفی عالی و عاشقانه رو ساختم ، خلقش کردم
در صورتی که این قبلا وجود نداشت
آرامشی که تو زندگیم دارم رو با هیچ چیز عوض نمیکنم
یا مثلا من خیلی از ضعف های شخصیتیم رو بهبود دادم و خیلی جاها به ترس هام غلبه کردم و خیلی جاها اعتماد به نفسم رو ساختم که میتونم برای خودم دست بزنم و به خودم تبریک بگم
من شخصیتم رو از نو ساختم
ولی وقتی با خودم فکر میکنم میبینم اینا رو فقط خودم میبینم
و کسی نمیدونه من از درون چقدر تغییر کردم
کسی نمیدونه من کجاها به ترس هام غلبه کردم و هزار برابر بزرگتر شدم
کسی نمیدونه من با تغییر باورهام وابستگی هام کمتر شده
کسی نمیدونه من بعضی وقتا اشک میریزم از اینکه رابطه عاطفیم هیچ ربطی به گذشته نداره
هیچ کسی نمیدونه من چقدر تو کارم مهارت هام رو تقویت کردم طوری که خودم به خودم افتخار میکنم
و هزارتا موفقیت دیگه که فقط خودم میدونم
این موفقیت ها رو کسی نمیبینه
ولی پول و خونه و ماشین و ثروت و موفقیت مالی رو دیگران میبینن
پس من دارم تلاش میکنم خودم و به دیگران ثابت کنم و هرچی دست و پا میزنم بدتر میشه و از مسیر دورتر میشم
اینا نشون میده حرف مردم برای من مهمه
اینا نشون میده من میخوام خودم و به بقیه ثابت کنم و بگم فلانی ببین من تونستم
بعد یاد حرف استاد افتادم که گفتن با اینکه پدرم همیشه به من میگفت تو هیچی نمیشی ولی من هرگز نخواستم بهش بگم که الان به چه موفقیتهایی رسیدم
از این لحظه تعهد میدم بیشتر با خودم به صلح برسم و بیشتر رو خودم کار کنم و اصلا فکر کنم من تو یه جزیره تنها زندگی میکنم
اونوقت چطوری زندگی میکنم؟
بازم باید بیشتر به این موضوع برسم که به قول استاد آیا حاضری یه ماشین آخرین مدل داشته باشی ولی کسی ندونه؟
ولی وقتی سوار ماشین میشی چهره ات عوض بشه و کسی تو رو نشناسه؟
آیا حاضری؟
باید بیشتر رو این موضوع کار کنم
باید این همه دستاوردهایی که داشتم رو برای خودم مرور کنم و اونا رو بولد کنم و خودم و تحسین کنم
باید به خودم بگم بخدا اینا هم نتیجه هست اینا هم پیشرفت. موفقیت هست چرا من فقط فکر میکنم نتایج مالی مهمه
خدایا ازت سپاسگزارم که هیچ چیزی اتفاقی نیست
حتما این آگاهی ها قراره یه جهش بزرگ تو زندگی من ایجاد کنه
خدایا ازت سپاسگزارم که همواره هدایتم میکنی
به نام خداوند هدایتگر
سلام به استاد عزیزم و خانوم شایسته عزیز
سلام به همه دوستان ارزشمندم
خدایا ازت سپاسگزارم که در مدار شنیدن این آگاهی های ارزشمند هستم
استاد ازتون سپاسگزارم که سخاوتمندانه آگاهی هاتون رو در اختیار ما قرار میدین و سپاسگزارم برای این هدیه ارزشمندتون به بچه ها
چقدر خداوند قشنگ پاسخ میده وقتی ازش درخواست میکنی که هدایتت کنه و بهت بگه مشکل کارت کجاست
چند وقت میشه که احساس میکردم از صلح درونیم خارج شدم و اون انگیزه و شور و اشتیاق همیشگی رو برای ادامه مسیر ندارم
با خودم فکر کردم دیدم دقیقا همه چیز از وقتی شروع شد که خبر موفقیت مالی یکی از نزدیکانم رو شنیدم و احساسم بد شد
احساس پوچی و بی ارزشی و بی عرضگی و عقب افتادن
با اینکه فکر میکردم من خیلی تغییر کردم و از موفقیت دیگران خوشحال میشم ولی اینبار خوشحال نشدم
و چقدر خداوند به موقع پاسخ داد بهم که این فایلها داره آماده میشه
استاد تقریبا یک ماه پیش من خبر موفقیت یکی از نزدیکانم رو شنیدم که ایشون یه دختر خانوم هستن دقیقا هم سن من که از بچگی باهم بزرگ شدیم ولی من مدتها باهاش ارتباط نداشتم
اون کسی که داشت برام از موفقیتش میگفت بهم گفت که فلان بیزینس رو راه انداخته و خیلی توش موفق شده خیلی پیشرفت کرده
بالا شهر تهران یه دفتر زده و به تازگی هم ماشین شاسی بلند خریده
اصلا انگار اون فرد مامور شده بود بیاد خونه ما و به من این حرفا رو بزنه و بره
بعد از شنیدن این خبر من نه تنها خوشحال نشدم بلکه احساسم بد شد و این حس اومد سراغم
که ببین تو چقدر عقب موندی
ببین تو اصلا هیچ پیشرفت نکردی
و شدیدا ذهنم من و مقایسه کرد با اون آدم
و برای آروم کردن ذهنم و توجیه کردنش شروع کردم به برچسب زدن به اون طرف
که حتما اون طرف وام گرفته رفته بالاشهر تهران دفتر زده و ماشین خریده
( باور محدود کننده ذهنم اینه که برای موفق مالی باید وام بگیری)
کلی هم پول داده براش تبلیغ کردن (باور محدود کننده ذهنم اینه که برای گسترش کسب و کار باید تبلیغ کنی)
یه دختر تو این سن و سال چطوری تونسته به موفقیت برسه حتما یه جای کارش ایراد داره
( اینجا معلومه که باور محدود کننده ذهنم در مورد ثروت جنسیت و سن و سال هست)
و کلی قضاوت کردن و برچسب های دیگه برای توجیه کردن ذهنم
وقتی اومدم به سوالات این فایل جواب بدم و اسم اون فرد و نوشتم و با خودم صادق بودم
یه چیزی یادم اومد
اون فردی که داشت برام تعریف میکرد چندین بار بهم تاکید کرد که
این آدم تمرکزش شدیدا رو کارش بوده
براش کلی زحمت کشیده کلی وقت گذاشته
حتی خیلی جاها از خوش گذرونیهاش گذشته برای اینکه میخواسته فلان آموزش خاص رو ببینه
در کل به من گفت که وقت و انرژی و تمرکز گذاشته رو کارش
ولی من نخواستم این قسمتهای حرفهاش و بشنوم
پس این نشون میده من باور ندارم که اگر تو تمرکز و انرژی بزاری رو کارت و مسیر درست بری میتونی به موفقیت برسی
یعنی من باور ندارم ثروت ساختن آسون و راحت هست
و یه مورد دیگه که پیدا کردم اینه که با اینکه میدونم این فرد تکاملش رو طی کرده چون دورادور ازش خبر داشتم
ولی همش میخواستم بگم که نه این مسیر درست نیست و تکاملش طی نشده
من تکامل رو ربط میدم به زمان و فکر میکنم حتما باید 20 سال بگذره تا تو به موفقیت برسی
در صورتی که تکامل ربطی به زمان نداره تو میتونی پله ها رو سریع تر طی کنی
میتونی هرروز خودت و بهبود بدی و یه قدم بری جلو
بحث تکامل رو هم به خاطر این میگم که وقتی داشتم یه مورد دیگه رو بررسی میکردم دیدم که چرا پس از موفقیت فلان آدم خوشحال شدم و احساسم بد نشد و اتفاقا گفتم برم ازش بپرسم از چه مسیری رفته ؟؟
به خاطر اینکه همش تو ذهنم میگم اون الان بیست ساله داره تو فلان مسیر حرکت میکنه خوب بعد از بیست سال طبیعیه به این نتایج برسه
یه مورد دیگه هم دوست دوران بچگیم بود که من اصلا ازش خبر نداشتم و چند وقت پیش دیدمش و دیدم که خیلی ثروتمند شده و مدیر مدرسه شده
بازم نسبت به اون احساسم بد شد و وقتی با خودم فکر کردم دیدم برای خاموش کردن ذهنم دارم میگم
ببین اون مدیر مدرسه هست خوب معلومه حقوقش خیلی خوبه و باید به همچنین موفقیت مالی برسه
پس اینم نشون میده من این باور محدود کننده رو دارم که شغل عامل موفقیت هست
یا همش میگفتم این همسرش بهش کمک کرده خودش که نتونسته به این موفقیت مالی برسه
( اینم داره نشون میده که من باورم اینه که من به تنهایی توانایی ثروت ساختن ندارم و دارم به همسرم تکیه میکنم و میگم اگه همسرم بهم کمک نکنه من نمیتونم پیشرفت کنم)
استاد من فکر میکردم این باورهای محدود کننده رو ندارم
یعنی به زبان میگفتم که شغل عامل موفقیت نیست یا جنسیت عامل موفقیت نیست و ………
ولی در واقعیت وقتی با خودم رو به رو شدم دیدم چرا من خیلی باورهای محدود کننده دارم
وقتی موارد رو مینوشتم دیدم اگه افراد تو زمینه های دیگه موفقیت کسب کنن من خوشحال میشم ولی تو بحث ثروت نه
و دیدم که من تو همه زمینه نتایج عالی گرفتم و باورهای بهتری دارم ولی تو زمینه ثروت خیلی جای کار دارم
وقتی میشنوم که یه نفر از نظر مالی به موفقیت رسیده سریع این میاد تو ذهنم که تو نتونستی
و سریع میخوام خودم و مقایسه کنم
از چه زاویه ای میتوانم موفقیت این افراد رو ببینم که برای من الهام بخش باشد و به رشد و پیشرفت من کمک کنه ؟
یه دختر خانوم تو سن جوانی با تمرکز گذاشتن رو کسب و کارش و بهبود هرروز خودش تو این مسیر و تقوقیت مهارت هاش بدون کمک پدر و مادر یا همسرش تونسته به موفقیت مالی برسه
پس اگر من هم بیام تو کارم تمام تمرکز و انرژیم رو بزارم و از همه مهم تر بیام به ترس هام غلبه کنم و بیام مهارت هام رو تقویت کنم و بیام هرروز خودم رو بهبود بدم و بیام تو کارم اعتماد به نفسم رو ببرم بالا
اگر بیام باورهای قدرتمند کننده بسازم
اگر همش نخوام خودم و مقایسه کنم با دیگران
امکان نداره نتیجه نگیرم
میدونم اون طرف رفته تو دل ترس هاش و میدونم که اعتماد به نفسش تو کارش خیلی بالاست
میدونم که اون مغرور نبود و اگه یه کاری بود که خیلی باب میلش نبود یا حقوقش کم بود میگفت اشکال نداره میرم انجامش میدم که تجربه کسب کنم ولی من غرورم اجازه نمیداد که یه سری کارها رو انجام بدم
الان که دارم فکر میکنم میبینم من بک گراند طرف و نمیبینم
با اینکه میدونم از چه مسیر درستی رفته ولی فقط میام اون نتیجه نهایی رو میبینم و خودم و مقایسه میکنم من ریشه ها نمیبینم
اون طرف همیشه میخواست مستقل باشه و از همون موقع که دوران مدرسه اش تموم شد برای خودش کسب درآمد میکرد هرچند کم ولی راه ثروت ساختن رو میدونست
الان که فکر میکنم میبینم چقدر قشنگ تکاملش و طی کرده و چقدر قشنگ خودش و بهبود داده تو این سالها ولی من فقط لحظه نهایی رو دیدم
من فعلا این موارد رو نوشتم ولی میدونم بازم موارد دیگه به ذهنم میاد و مینویسم
خیلی دارم به این سوالات فکر میکنم و پاسخ میدم
استاد عاشقتم
به نام خداوند هدایتگر
سلام دوست عزیز
ممنون برای اینکه صادقانه نوشتین
دقیقا منم احساس شما رو دارم وقتی موفقیت دیگران رو میبینم شاید در ظاهر خوشحال بشم ولی از ته قلبم خوشحال نمیشم و حسودی میکنم و دقیقا ذهنم میره سمت اینکه حتما وام گرفته
حتما فلانی بهش قرض داده
و یه جوری میخوام به اون طرف برچسب بزنم
و از شما ممنونم که این موضوع رو هنوان کردین که این به هر حال یک موفقیت هست و این باید باور فراوانی رو در من تقویت کنه
و دقیقا منم وقتی به افرادی که موفق شدن نگاه میکنم میبینم که شاید در ظاهر از قانون بی اطلاع باشن ولی به قول شما با تمام وجود خواستن و مصمم بودن که به خواسته شون برسن
و خودشون رو لایق دونستن
و بهم یادآوری کردین که اگر میخوام باورهای مخرب رو شناسایی کنم باید با خودم رو راست باشم
ممنون از کامنت مفید و پر از آگاهی شما
در پناه الله یکتا شاد و پیروز باشید
به نام خداوند هدایتگر
سلام به صفای عزیز
همیشه دوست دارم کامنت هات رو بخونم چون ویژگی شخصیت شما خیلی شبیه من هست
من مینویسم امیدوارم که تونسته باشم بهت کمکی کرده باشم
صفا جان پاشنه آشیل من دلسوزی کردن و مسئول دیگران بودن هست مخصوصا پدر و مادر و مادر هسرم
من خودم رو مسئول اونا میدونستم و باورم این بود وظیفه منه که همیشه حواسم بهشون باشه و از بچگی این باور و داشتم که تو قرآن گفته به پدر و مادر خود نیکی کنید ولی من در حدی بودم که از خودم میکندم میدادم به اونا
و خدارو شکر میکنم که با دوره حل مسائل تونستم تا حد خیلی زیادی این باور مخرب رو از بین ببرم و باورهای بهتری بسازم
من تو دوره حل مسائل دیدم مسئله من اینه که چرا از نظر مالی پیشرف نمیکنم ولی دیدم خوب طبیعیه من انقدر درگیر حل مسائل دیگران هستم که برای خودم وقت ندارم
من تمرکز و وقت ندارم من انرژی ندارم که بخوام رو باورهام کار کنم
دیگران برام مهمتر از خودم هستم بعد من تعجب میکنم چرا نتیجه نمیگیرم
بعد به خودم گفتم مگه تو خودتم دیدی تا حالا؟ مگه تو مهم بودی اصلا ؟
خیلی هم برام درد داشت که بخوام این باور و تغییر بدم
ولی میخوام اول اینو بگم که من اون آدمی بود که دلسوزی میکردم
من اون آدمی بودم که مسئول زندگی دیگران بودم
من از خودم میکندم میدادم به اونا
من همیشه دنبال تایید دیگران بودم که همه بگن وای مونا چقدر خوبه
وقتی من اینطوری بودم جهان هم همینا رو به من برمیگردوند
هر چیزی میشد من باید مدوییدم طرف مهمون داشت من باید میرفتم کمک
خونه تکونی داشت من باید میرفتم
همه از من توقع داشتن
همه از من درخواست میکردن
چون من اینطوری بودم
و صفا جان وقتی من اینطوری بودم دیگران کاملا خودشون و میکشیدن کنار و انگار همه چیز وظیفه من بود
به خودم گفتم اگر میخوای زندگیت تغییر کنه باید این باورهای مزخرف رو تغییر بدی
تو مسئول زندگی کسی نیستی
من همیشه میخواستم سر راه خدا وایسم و برای دیگران مخصوصا پدر و مادر و مادر همسرم خدایی کنم
من اصلا اجازه نمیدادم که خدا کارش و انجام بده و اونا رو هدایت کنه
صفا جان الان هر کاری بخوام برای کسی انجام بدم قبلش از خودم میپرسم این کار برای چیه؟
آیا از سر دلسوزیه؟ آیا دارم از خودم میکنم میدم به دیگران ؟
آیا میخوام کسی از دست من ناراحت نشه ؟ آیا به خاطر تایید طلبیه؟
و چون همیشه جواب بله هست منم اون کار و انجام نمیدم حالا میخوان پشت سرم حرف بزنن
این دیگه برمیگرده به اینکه باید رو این باور کار کنیم که حرف دیگران برام مهم نیست
صفا جان خیلی رو احساس قربانی بودن کار کردم که برطرفش کنم یعنی همیشه ته دلم بدم نمیومد که من همه کارا رو انجام بدم و بگم بقیه نیمدن و قربانی باشم
این خیلی مهمه از کامنتهایی که ازت میخونم گفتم شاید شما هم داری به نظرم خیلی روش کار کن
مثلا راجب خونه تکونی گفتی
من هرسال چه برای مامانم چه برای مادر همسرم میرفتم از سر دلسوزی انجام میدادم
اولا که دیگران خیلی راحت خودشون و کنار میکشیدن و من اون احساس قربانی بودن رو داشتم
دوره حل مسائل اسفند پارسال اومد
به خودم گفتم امسال نمیری برای کسی خونه تکونی کنی میشینی رو باورهات کار میکنی و این تایم و انرژی و میزاری برای خودت
من نرفتم دیدم بعد از چند روز مامانم بهم زنگ زد و گفت با پدرم دوتایی خونه تکونی کردن و اتفاقا مامانم چقدر خوشحال بود و چقدر هم این همکاری کردن و بهم دیگه کمک کردن یه رابطه قشنگتری بینشون ایجاد کرده بود ولی من انقدر خودم و انداخته بودم وسط اصلا نمیزاشتم اونا دست به سیاه و سفید بزنن با این باور که وظیفه منه
صفا جان من اومدم رو این باور کار کردم من مسئول خونه و زندگی کسی نیستم
و دیدم اصلا انقدر من همه کارای مامانم رو انجام دادم اصلا نزاشتم اون حرکتی کنه
من فکر میکردم مثلا چون پاش درد میکنه پس نزارم هیچ کاری کنه بشینه تو خونه و من خودم و بکشم براش و همه کاراش و انجام بدم ولی دیدم من با این کار بدتر دارم به مامانم خیانت میکنم
اتفاقا مامان من زمانی سرحال هست و سالم هست که یه کار فیزیکی انجام بده و سرش گرم باشه
صفا جان من فکر میکردم من باید پدر و مادرم و ببرم مسافرت و ببرم گردش
من خودم رو مسئول خوش گذرونی اونا و مسئول حال خوب اونا میدونستم
حتی وقتی خودم تنهایی میرفتم مسافرت بازم انگار دلم برای اونا میسوخت که اونا نیستن که لذت ببرن
در مورد مادر همسرم هم همین بود
ولی بازم اومدم خودم هرجا رفتم با تمام وجودم لذت بردم و به خودم گفتم من مسئول خوش گذرونی اونا نیستم اونا خدا دارن و خداوند هدایتشون میکنه
من خودم و کشیدم کنار و ببین خداوند چطور پدر و مادرم و هدایت کرد
اتفاقی که همین دو سه هفته اخیر افتاد
بهترین دوستان پدر و مادرم که چند سال بود از هم خبر نداشتن پیداشون شد
رابطه شون دوباره شکل گرفت
باهم دیگه رفتن مسافرت و بهترین مسافرت زندگی پدر و مادرم بود
وقتی مامانم عکسهاشون و نشون داد و از اینکه چقدر بهشون خوش گذشته بود تعریف میکرد
دیدم من هرگز نمیتونستم این کارایی که خدا برای پدر و مادرم انجام داد و انجام بدم
و این آیه اومد تو ذهنم که خداوند به حضرت سلیمان میگه وقتی که حضرت سلیمان میخواسته زندگی پیرمرد و تغییر بده
(( ای سلیمان تو کیستی که بخوای حال بنده من و تغییر بدی ؟؟؟؟ حالا ببین من چطور حال بنده ام رو تغییر میدم ))
انگار خدا داشت بهم میگفت مونا تو کیستی که بخوای حال بنده من و تغییر بدی ؟
حالا دیدی من چطور حال بنده ام و تغییر دادم ؟ کاری که تو هرگز از دستت برنمیومد
صفا جان اتفاقا از وقتی من خودم و کشیدم کنار اونا به بهترین مسیرها هدایت شدن و من اجازه دادم خدا کارش و انجام بده
حالا اینو تو تمام کارها باید در نمظر بگیریم که نخوایم خدایی کنیم
چون این پاشنه آشیل منه که میخوام بشینم جای خدا
عزیزم راجب اینکه خونه پدر همسرت زندگی میکنی و میخوای مهاجرت کنی و بری
اولا یادمون باشه ما خالق زندگی خودمون هستیم
هیچ کسی هیچ قدرتی تو زندگی ما نداره
نمیدونم ولی یه جورایی احساس کردم این ترمز و داری که اونا نمیزارن ما بریم
یا اگه بریم ناراحت میشن
یا پشت سر ما حرف میزنن
ببین ریشه اینا همش برمیکرده به اینکه حرف دیگران برامون مهمه
باید بیای رو اینا کار کنی
من تجربه مشابه خودم و همسرم و میگم
چند سال پیش قبل از آشنایی با استاد پدر همسر من فوت کرد و مادر همسرم تنها شد
من و همسرم از سر دلسوزی که مامان تنهاست و ما باید حواسمون بهش باشه رفتیم طبقه بالا اون خونه زندگی کردیم
اینجا یه چیزی بگم من چون یک انسان فداکار بودم جهان هم شرایطی به وجود میاورد که بیشتر فداکاری کنم
من چون حلال مسائل دیگران بودم جهان یه شرایطی به وجود آورد که من بیشتر درگیر مسائل و مشکلات دیگران باشم
وقتی ما رفتیم اولا استقلالمون رو از دست دادیم
و اینکه مادر همسرم رو به شدت به خودمون وابسته کردیم
بعد از آشنایی با استاد و یک سری مسائل که پیش اومد به این نتیجه رسیدیم که ما تمرکزی رو زندگی خودمون نداریم
ما داریم ورودی منفی میگیریم
و اگه اینجا بمونیم هیچ پیشرفتی نمیکنیم
بعد از یک سال کارکردن رو خودمون کاملا فاصله فرکانسی ما با خانواده همسرم زیاد شد
و شدیدا خداوند میگفت برید از اینجا
حالا اینجا بود که ما باید ایمانمون و نشون میدادیم و میرفتیم
خیلی بحث بود
مادر همسرم تنها میشد و همه میگفتن چقدر بی معرفتی و کلی حرف و حدیث
مادر همسرم به شدت به ما وابسته بود مخصوصا به من و وقتی فهمید میخوایم بریم همش کارش گریه بود
ما اصلا پول نداشتیم که بخوایم پول پیش خونه بدیم اینم گفتم چون دیدم نوشتی ما سرمایه ای نداریم
کلی نجوا بود دیگه
ولی همسرم بهم گفت خدا به من گفته بریم من میدونم باید از اینجا بریم فقط شروع کن به جمع کردن وسایل و بریم دنبال خونه بگردیم
صفا جان ما بدون پول میرفتیم دنبال خونه
مادر همسرم هر شب میومد بالا گریه میکرد میگفت چرا میخواید برید
ولی همسرم اونجا تونست دلسوزی نکنه
از وقتی رفتیم دنبال خونه از در و دیوار پول میومد و ما در عرض یک ماه تونستیم اسباب کشی کنیم و بریم و کلا از اون محله رفتیم به یه جای دورتر
هم از خانواده من و هم از خانواده همسرم دور شدیم
چون همه مون نزدیک هم تو یه محله بودیم
اگه از من بپرسی نقطه عطف زندگیت کجاست میگم اون زمانی که ما از اون خونه و از اون محله رفتیم و دور شدیم
تمام پیشرفتهای ما از اون موقع شروع شد
نه تنها درهای رحمت خداوند برای ما باز شد و ما پیشرفت کردیم
بلکه شرایط مادر همسرم هم بهتر شد که اگه بخوام توضیح بدم کامنتم خیلی طولانی میشه
فقط اینو بگم که همونایی که میگفتن داری اشتباه میکنی بعدش گفتن چقدر کار خوبی کردی
وقتی یه مدت زمانی گذشت و اجازه دادیم خداوند کارها رو انجام بده و از سر راه خدا کنار رفتیم اتفاقا مادر همسرم هم براش بهتر شد که اگه الان ازش بپرسی میخوای ما برگردیم میگه نه
ذهن ما میاد اذیت میکنه و نجوا میکنه اگه بری اینطوری میشه اونطوری میشه یا فکر میکنیم دیگران پشت سر ما حرف میزنن ولی اگه اجازه بدیم خدا کارش و انجام بده همه چیز برای همه خیلی عالی پیش میره
صفا جان اگه تو تمام تمرکزت و بزاری رو خودت و کار کنی و با یه سری آدم ها هم فرکانس نباشی جهان جای تو رو از نظر فیزیکی تغییر میده
اصلا جهان نمیتونه تو رو با اون آدم ها یک جا نگه داره
مطمئن باش یه شرایطی پیش میاد که جهان شما رو هدایت میکنه به شرایط بهتر
تو برای خدا راه تعیین نکن بزار جهان کارش و انجام بده
ما الان از خونه هم اسباب کشی کردیم و مهاجرت کردیم به یه جای دورتر
هیچ کسی دور و برمون نیست
الان شرایطی داریم که به آزادی زمانی و مکانی رسییدیم چیزی که من همیشه آرزوم بود
اومدیم تو خونه ای که همه چیزش باب میلمون هست هم محله هم خود خونه هم فرهنگ مردم همه چیز
من قبلا خیلی مشغله کاری داشتم اصلا از صبح تا شب خونه نبودم و با این وجود همه ازم درخواست میکردن و باید از کار خودم میزدم میرفتم مسائل دیگران و حل میکردم
الان خداوند هدایتمون کرد به سمتی که بیشتر کارمون تو خونست و تایم کاملا دست خودمون هست
من کاملا آزادی زمانی دارم با اینکه همه میدونن من تایمم آزاده و دست خودم هست ولی دیگه کسی ازم درخواستی نمیکنه
دیگه کسی ازم توقعی نداره
چون من تغییر کردم
الان تمام تایمم برای خودمه در کل روز و برای این نعمت بزرگی که خدا بهم داده سپاسگزار هستم
صفا جان ما یادمون میره که اگر ما تغییر کنیم جهان اطرافمون هم تغییر میکنه
عاشقتم
انشالا به زودی خبر مهاجرتت به هر جایی که دوست داری و بشنوم
در پناه الله یکتا باشی