ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1

این سلسله برنامه درباره ” تفاوت میان دو ذهنیت قدرتمند کننده و محدود کننده” و بازتاب این ذهنیت ها در زندگی افراد است.
هر قسمت از این مجموعه شامل: سوال خودشناسی، توضیحات پیرامون موضوع هر جلسه و تمرین پایانی هر قسمت است و به شما کمک می کند تا:

  • اولاً : ذهنیت غالب خود درباره موضوع هر قسمت را بشناسی؛
  • دوماً با توجه به توضیحات و مثالهای هر قسمت، آگاه شوی از اینکه: آیا این ذهنیت باعث رشد من شده یا مانع پیشرفت من شده است؛
  • سوماً: بتوانی با استفاده از آگاهی های هر قسمت، ذهنیت کنونی خود را به سمت ذهنیت قدرتمند کننده تر اصلاح و بهبود دهی؛

 

نکته مهم:
قرار است این سلسله برنامه، یک تعامل دو طرفه باشد میان شما و استاد عباس منش. در شروع کار، موضوعات زیادی برای هر قسمت در نظر گرفته شده است اما با توجه به میزان تعهد و فعال بودن شما در بخش نظرات هر قسمت، این سلسله برنامه ادامه پیدا می کند.
به اندازه ای که شما سمت خود را در هر قسمت از این برنامه و انجام تمرینات، اجرا می کنی، استاد عباس منش نیز سمت خود را انجام می دهد. در غیر اینصورت، ایشان ترجیح می دهد این تمرکز و زمان را صرف تولید یک محصول جدید برای افراد متعهد نماید.
زیرا خیلی اوقات، از آنجا که فرد بابت دریافت آگاهی ها بهایی پرداخت نکرده، ارزش و اهمیت کار را نادیده می گیرد و آگاهی ها و تمرینات را جدی نمی گیرد. اما وقتی بهای کار را پرداخت می کند، متعهدانه تمرینات خواسته شده را انجام می دهد و با جدیت پیگیر مطالب است.


موضوع قسمت اول:

کلید: توضیحات ابتدای فایل را تا زمان طرح سوال گوش کنید. سپس فایل را متوقف کنید، به سوال مطرح شده فکر کنید، پاسخ های خود را بنویسید و سپس ادامه ی فایل را گوش دهید.

سوال قسمت اول:
اگر یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد، شما چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟
آیا خوشحال می شوی و انرژی و انگیزه می گیری؟!
آیا موفقیت او الهام بخش شما می شود؟!
یا شما را به احساس حسادت، ناتوانی می رساند؟!


تمرین این قسمت:

نکته مهم: قبل از انجام تمرین، لازم است ابتدا سوال این قسمت را جواب داده باشی.
سپس با دقت توضیحات فایل را گوش دهی و نکته برداری کنی و در پایان، به عنوان تمرین در بخش نظرات این قسمت، مراحل زیر را انجام بده:

مرحله اول: موفقیت های کسب شده توسط نزدیکان و دوستان خود را به یاد بیاور و لیستی از آنها تهیه کن.

مرحله دوم: در مقابل موفقیت هر فردی که لیست کرده ای، بنویس: چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟

مرحله سوم: این سوالات را از خود بپرس و به آن جواب بده.

سوال اول: از چه زاویه ی مثبتی به موفقیت های این افراد نگاه کنم که باعث شود:

به خودباوری برسم
الهام بخش من باشد و برای اقدام در راستای تحقق خواسته هایم ایده بگیرم؛

سوال دوم: چه درس هایی می توانم از مسیری بگیرم که منتهی به موفقیت این افراد شده است؟


تمرین تأثیرگذار آیدا عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

لیست موفقیت های دوستان و آشنایان:

1.وقتی که دوستم عطیه یک گوشی آخرین مدل خرید:خوشحال شدم چون با خودم گفتم که من هم میتوانم_ممکن است(چون برای من خیلی خواسته ی بزرگی بود به صورت یه خواسته بدیهی در اومد و اتفاقا کلیم به دوستم تبریک گفتم و با خودم گفتم اگر دوستم تونسته منم میتونم)

من خواستار این هستم که دیدگاهم رو تغییر بدم(بهبود بدم) و ازین موفقیت درس تازه ای بگیرم چه درسی؟

خواسته ها می‌توانند به حقیقت بپیوندند/خواسته ها ظاهرا بزرگ هستن ولی حق طبیعی ما هستن/دوست من تونسته با پول و درآمدش بیشتر از من دوست باشه،با پول نگه داشتن(بقول استاد با پول دوست باشین) چون همون طور که خودش گفت اون پولاش رو جمع میکرده تا بتونه به مهم ترین خواسته هاش پاسخ بده اما من اصلا به فکرمم نرسید که میتونم با این درآمد به این مدل گوشی برسم(تاکید می‌کنم که درآمدمون تقریبا تویه یه سطح هست) و با خودم میگفتم اووووو من تا پنج سال دیگم به این نمیرسم چون خواسته ی بزرگیه (باور محدود کننده=خواسته ها دور از دسترسن)

درس اول:خواسته ها حق طبیعی و بدیهی ما هستن

درس دوم:من لایق بهترین ها هستم

درس سوم:با پول دوست باش

درس چهارم:اگر دوستم توانسته من هم میتوانم ممکن است اگر غیر ممکن بود برای همه غیرممکن می‌شد

درس پنجم:وقتی دوستم این گوشی رو خریده ینی من در مدار خواسته هام قرار گرفتم و باید ادامه بدم (باور تقویت کننده=اگر یک شخص تونسته به این م ل گوشی برسه منم میتونم)

2.وقتی داییم ماشین یک میلیاردی خرید:خوشحال شدم از اینکه میشود کلیم تحسین کردم/و ناراحت شدم از اینکه زمان خیلی خیلی زیادی باید طی بشه،تا من همچین ماشینی رو بخرم(باور محدود کننده=عدم درک قانون تکامل) و عدم درک تصاعد بعد از تکامل

من خواستار این هستم که این دیدگاه منفی رو به دیدگاه مثبت تغییر بدم و ازین موفقیت درس تازه ای بگیرم چه درسی؟

درس اول:قانون تکامل رو بخاطر بسپار و به به یاد بیار که داییت هم از اول همچین ماشینی نداشته اول یه ماشین پراید داشته بعد کم کم حرکت کرده باور داشته و ادامه داده پس تکامل رو نمیتونی دور بزنی

درس دوم:این فرد تونست بتو کمک کنه تا تو باور کنی که میشود این یک نشانه از طرف جهانه که بمن بگه تو باید به ثروت توجه کنی تو باید به نعمت ها توجه کنی

درس سوم:اگر این شخص تونسته منم میتونم اگر میشه انقدر ثروت ساخت منم میتونم انقدر بسازم

درس چهارم:دایی من توی همین شهر به دنیا اومده توی یه خانواده بوده و بزرگ شده کسیم کمکش نکرده خودش حرکت کرده پس داشتن همچین ماشینی ربطی به موقعیت جغرافیایی و سن و خانواده نداره حتی ربطی نداره که کسی پشتیبان تو باشه یا نه مهم خودتی.

3.وقتی که یکی از نزدیکان بعد از مدت ها به استقلال مالی رسید:بسیار بسیار خشمگین شدم و خیلی احساساتم جریحه دار شد و با خودم گفتم من تا برسم به همین حد از استقلال چه مسیر هایی رو رفتم چه کارایی کردم چقدر تلاش کردم پس چرا بازم از لحاظ مالی اونا بالاترن و بعد هم احساس نفرت کردم که آخه چرا من نباید؟؟؟؟

من خواستار این هستم این دیدگاه منفی رو به یک دیدگاه مثبت تغییر دهم و درسهایی رو ازش بگیرم چه درسی؟

درس اول:امکان پذیر بودن برای رسیدن به استقلال مالی بسیار زیاد

درس دوم:تو از کجا میدونی که همین جوری و یهویی وضعشون خوب شد؟ یهویی مگ داریم؟ بیاد بیار که اونا از کجا شروع کردن و ناامید نشدن بیاد بیار اون زمان هایی که داشتن تلاش میکردن و امیدشون به خدا بود و همیشه میگفتن خدا بزرگه خدا می‌سازه و چقدر ایمان داشتن؟؟؟ مگه تو از ذهن اونا خبر داری؟ مگه از تغییر افکار اونا خبر داری؟ چقدر بها دادن؟چقدر؟ آیدا تو چقدر بها دادی؟ آیا غیر از این بود که به خودت سخت میگرفتی و آیا به غیر از این بود که ترس ها بر تو غلبه میکردن؟؟؟ آیا غیر از این بود که گاها ناامید میشدی و میگفتی نخواستم اصلا آیا ندیدی که چن بار ایمانت رو از دست دادی و دست کشیدی؟ ولی اون ها همچنان داشتن ادامه میدادن

درس سوم:وقتی که خاله ات از ایمانشون توی لحظات سخت برات توضیح داد از صبرشون گفت آیدا تو تونستی انقدر صبور باشی؟؟؟ نه نتونستم پس باید روی صبرت کار کنی تو باگ هات با اونا فرق میکنه تو مقاومت ذهنت متفاوته تو باورهای متفاوته تو داری مقایسه میکنی و مقایسه کردن سمی ترین کاریه که میتونی با خودت کنی تو باید خودت رو با دیروز خودت مقایسه کنی موفقیت دیگران برای الهام گرفتنه برای الگو گرفتنه نه مقایسه کردن!(باور محدود کننده=مقایسه کردن خودت با دیگران بدون در نظر گرفتن افکار اونا)

4.وقتی یکی از آشنایان که لاغر بود به یک بدن عضلانی رسید:من این همه ورزش کردم چرا نتونستم یه همچین بدنی بسازم منم تلاش کردم منم فلان کار رو کردم اخه چرا؟!الان کمی این دیدگاه بهبود یافته و احساس بهتری نسبت بهش دارم و میگم اگر اون تونسته منم میتونم اگر مثل اون باور و عمل کنم

بهبود دیدگاه نسبت به این موفقیت:

درس اول:بیا صادق باشیم تو وسط راه جا زدی (عدم صداقت با خود) و گفتی اصلا نخواستم و باشگاه رو رها کردی تو ایمان خودت رو از دست دادی فرد بدون باور و ایمان نمیتونه به خواستش برسه

درس دوم:تو نتایج کوچیکت رو ندیدی ولی اون میدید (دیدن نتایج کوچک و تحسین آنها) یادته که میومد و از تغییرات کوچکش برات میگفت با ذوق و شوق

درس سوم:اون خیلی لاغرتر از تو بود ولی تونست! تا حالا ازین زاویه دیده بودی؟ تو راحت تر میتونی تو مسیرت کوتاه تره تو باید بهتر باور کنی که میشود میشود میشود (باور محدود کننده=عدم درک قانونِ تکامل)

درس چهارم:همش میگی نه پول زیاااااد میخواد مگه اون خیلی پولدار بود؟ خیر نبود پس میشود با پول و درآمدی که الان داری هم به این خواسته برسی (باور محدود کننده=همچی با پول زیاد بدست میاد)

درس پنجم:تو میخوای همچی از اول عالی باشه و بی عیب و نقص اما اون از همون جایی که بود شروع کرد (باور محدود کننده=عدم کنترل کمال‌گرایی!)

5.برادرم دوستان خیلی زیادتری نسبت بمن داره و وقت زیادی رو با اونها میگذرونه دوستانش بیشتر میان طرفش:احساس سرخوردگی میکنم و میگم مگ من چه ایرادی دارم که نباید انقدر دوست داشته باشم من که دوست خوبی میشم و هستم و گاهی واقعا میگم خوشبحالش!

من خواستار تغییر این دیدگاه منفی به سمت دیدگاه مثبت تر هستم به شکلی که من رو به احساس بهتری برسونه:

درس اول:برادرت رو خوب میشناسی آیدا! اون هم تویه خانواده بزرگ شده چرا انقدر اعتماد بنفس داره؟ غیر از اینه که تو حرفهایی رو پذیرفتی که نباید میپذیرفتی؟ و خودت رو دست کم گرفتی! خودتم خوب میدونی که چقدر آدم فوق العاده ای هستی ولی دونستن با باور کردن فرق داره( باور محدود کننده=ارزش های خود را ندیدن)

درس دوم:برادرت از دیگران بت نمیسازه و فکر نمیکنه اونا خاصن خودت بار ها توی رفتاراش دیدی (باور محدود کننده=بت ساختن دیگران)

6.وقتی یکی از آشنایان به خارج از کشور سفر کردن:خوشحال میشم از اینکه ممکن است و ناراحت از اینکه آخه من باید دقیقا چیکار کنم او حالا کو تا به این خواسته برسم دیگه پیر میشم. انقد باید راه های زیادی رو طی کنم که اصن ولش کن درسته میشه،ولی من صبر رسیدن رو ندارم اون حتما یه پول هنگفتی داشته کی میدونه؟؟!

من خواستار تغییرم و می‌خواهم درس های این موفقیت رو برای خودم استفاده کنم چه درسی؟

درس اول: و باااااز هم تکامل تکامل تکامل یادته داییم میگفت باید آدم از یه جا شروع کنه؟ یادته میگفت کارگری میکردم؟ یادته میگفت مهم شروع کردنه؟ وقتی تکامل رو فراموش میکنی موفقیت دیگران برات بد جلوه،داده میشه و فکر میکنی یهویی رسیدن(باور محدود کننده=عدم درک قانون تکامل بااااا اینکه میدونی اون فرد از کجا به کجا رسیده)

7.یکی از همکلاسی های دوران دبیرستان یک ازدواج بسیاز موفق داشته: قیافه خاصی نداشت چطوریه که تونسته؟ نکنه من قیافم خیلی خاص نیست و قیافه اون خاصه! نکنه من کمبودی دارم و هیچوقت هیچکس منو نخواد! من ریزه میزه ام اون قدش بلند بود و هیکلی

/بیخیالش اون ی چیزیش بیشتر از من بود که من نمیدونم

خواستار تغییر این دیدگاه هستم به سمت مثبت چه درسی میتوانم ازین موفقیت بگیرم؟

درس اول:آیدا تو که قانونو میدونی داستان موفقیت توی ازدواجشم میدونی اون جسارت داشته که بره بگه آقای محترم من از شما خوشم اومده (همسر ایشون که همکلاسیم بودن یک وکیل ثروتمند بسیار موفق هستن) این رفتار چیزی به غیر از احساس لیاقت رو میرسونه؟؟؟ آیا تو هم همین طور باور کردی خودت رو؟ نه! پس توهم میتونی اگر مثلش باور کنی و عمل کنی عمل کردن نه به این معنا که دقیقا همین کار رو بکنی بلکه به این معنا که در شرایط متفاوت احساس کمبود نکنی (باور محدود کننده=احساس عدم لیاقت)

درس دوم:این موضوع باید به تو ثابت کنه که ازدواج های موفق هنوز هم هستن وجود دارن و اگر اون تونسته توهم میتونی یک ازدواج موفق داشته باشی جهان داره بهت نشون میده که ببین آیدا ببین میشه!!!(باور محدود کننده=کمبود روابط مناسب)

درس سوم:هیچکس از شما بهتر نیست شما فقط متفاوت هستید و شما هم از هیچکس بهتر نیستید بلکه باز هم فقط متفاوت هستید ما در اصل جودی باهم برابریم

8.یکی از همکلاسیام دانشگاه تهران رتبه 26 وکالت قبول شد:اون اراده قوی داشت ولی من ندارم. من اصن روحیشم ندارم حتما زود یاد میگیره چون توی کلاسم بهترین نمرات رو داشت. مخی که اون داشت من هرگز ندارم ،زود خسته میشم

من خواستار تغییر این دیدگاهم هستم:

درس اول:بهای موفقیتش رو پرداخت کرد ولی تو نه فراموش کرده بودی که موفقیت بها داره (باور محدود کننده1=موفقیت مفت مفت هم میشه بدست بیاد و باور محدود کننده 2=موفقیت سخت بدست میاد و من حوصله سختی کشیدن ندارم پس کلا حرکت نمیکنم)

درس دوم:اون دنبال علاقش رفت ولی آیدا تو علاقت نبود تو علاقت چیز دیگه ای هست (باور محدود کننده=عدم رفتن. در مسیر علایق)

*این نکته رو بگم یک سری از این موفقیت ها مال قبل هست و مقداری بهبود در هر کدوم ازینا بوجود اومده اما چند تا از این ها هنوز هم توی وجودم هستن ولی به شدت دارم با این تمرین به خودشناسی عمیقی میرسم و مغزم رو کندو کاو میکنم)

و حالا میفهمم که حتی در گذشته چرا به یک سری از موفقیت ها نمی‌رسیدم و یا حتی الان که به بعضیاشون هنوز هم نرسیدم!! این نوشتن ها و اینکه پیدا کنم اونها چطور عمل کردن یا فکر کردن و کاملا منطقی میشه که چرا رسیدن چطور رسیدن دیگه اون احساس خشم و نفرت و حسادت کمرنگ میشه…!

9.برادرم به راحتی وبا تلاش کمتر من نمرات خوب میگیره:خوشحال میشم چون میگم راهش رو بلده و چه بهتر که راحت تر نمره خوب میگیره کلیم واسش خوشحال میشم و میگم چرا آدم وقتی میتونه راحت نمره بگیره سختی بکشه؟!

بهبود دیدگاه در این موفقیت:

درس اول: من احساس بدی نمیگیرم ازین موفقیت برادرم اما درس بزرگی که بمن داد اینه که لازم نیست با سختی ب چیزی برسی (چون برادرم راحت تر ب خواسته هاش میرسه) چون به خودش سخت نمیگیره و هر مسیر سختی یه مسیر غلطه اون حتما راهش رو بلده که چطور مطالعه کنه (باور محدود کننده=سختی کشیدن راه رسیدن به خواستت)

درس دوم:به هر چیزی میخوای برسی دنبال راه راحت بگرد و از خودت بپرس چطور ازین راحت تر چطور ازین بهتر؟؟؟؟! ولی من با خودم میگفتم ای بابا بازم باید ی سختی رو تحمل کنم تابه فلان موفقیتیا فلان نمره برسم!!!

یه نکته رو من این جا بگم:احساسات من اینجا چند حالت داره:

1.اگر اون موفقیت ازون دسته از موفقیت ها باشه که بار ها خودم خواستم تلاش کردم و نشده و بیخیالش شده باشم احساسم بد میشه احساسم از نوع خشم و نفرته…

2.اگر اون موفقیت جوری باشه که طرف بگه بابام کمکم کرد مادرم فلان کارو کرد برام فلانی انقدر پول داد بهم و… احساس حسرت میکنم چون میگم نگاه کن اینا چقد زندگی خوب تری داشتن یکی حداقل اون رو آدم حساب کرده کمکشون کرده من این همه تلاش کردم تاااازه اینجای کارم اونم خودم تکی و خدای خودم

3.اگر موفقیت موفقیتی باشه که جزو اهداف و خواسته های من باشه و در مسیرش باشم تحسین میکنم،

ذوق میکنم به اون فرد تبریک میگم و میگم من در مدار رسیدن به اون خواسته دارم قرار میگیرم و اون خواسته رو بسیار بدیهی و دست یافتنی میبینم…

ایده های الهامی من برای رفع هر کدوم از این باورهای محدود کننده:

باور های محدود کننده

1.خواسته ها دور از دسترسن:پیدا کردن الگوها برای اینکه ببینی خواسته ها در دسترسن مثل موفقیت اول که گفتم دوستم عطیه آیفون آخرین مدل خریده و برام بدیهی شد

2.عدم درک قانون تکامل:باید قانون تکامل رو مداااااام به خودم یادآوری کنم پاشنه آشیل منه و آوردن مثال هایی از تکامل در کل دنیا یادآوری اینکه آقا جون خوده خدام یه شبه دنیارو خلق نکرد

3.مقایسه کردن خودم با دیگران:باید به درک این موضوع برسم که مسیر هرکس کاملا جداست و من خودم رو باید دیروز خودم مقایسه کنم باید بهتر از دیروز خودم باشم نه بهتر از بقیه!!

4.موفقیت گاهی اوقات ممکنه مفت مفت بدست بیاد:اینو من اعتراف میکنم بعد از انجام این تمرین و درآوردن دیدگاه و عملکرد خودم و دیگران کاملا منطقی شد که مفت مفت بدست نمیاد!

5.عدم دیدن نتایج و موفقیت های کوچک درطول مسیر:راه حل این باور هم مشخصه که بااااید بتوانم ببینم موفقیت های کوچک رو باید بتوانم باید خودم رو آموزش بدم که تحسین کنم خودم رو بیشتر و بیشتر بیشتر!

6.عدم کنترل کمال‌گرایی گرایی:اینم که ماشاالله پاشنه آشیل بندست که راه حلش در یکی از جلسات دوره شیوه حل مسائل گفته شده،کار کردم روش خیلی زیاد اما بنظرم باید بار ها و بار ها گوشش بدم پیشنهاد میکنم به بقیه دوستان چون واقعا فوق العادست!!!

7.همچی با پول زیاد بدست میاد: ایجاد باور اینکه از همین جایی که هستی شروع کن که فایل رایگانشم توی سایت هست بنظرم بهترین منطق هارو داره برای رفع این ترمز

8.ارزش های خود را ندیدن: هرروز ویژگی های مثبت خود را لیست کن و مرور کن تا بتوانی یاد بگیری ببینی که چقدر انسان فوق العاده ای هستی

9.بت ساختن از دیگران:گوش دادن به فایل توحید عملی 6 و ایجاد باور اینکه/هیچکس از شما بهتر نیست وشماهم از هیچکس بهتر نیستید بلکه شما متفاوتید!

10.قیافم به اندازه کافی خوشگل نیست:ایجاد ارزش درونی و پذیرفتن بیشتر خود عشق ورزیدن به خود از طریق تمرین آینه و یادآوری اینکه من بدون هیچ دستاوردی ارزشمندم من همینطور که هستم کافی هستم دوست داشتنی هستم و لایق عشق حقیقی و محبت و احترامم

11.احساس عدم لیاقت:بهبود عزت نفس از طریق عشق ورزیدن به خود بی قید و شرط و یادآوری نکات مثبت به طریقی که به احساس بهتری نسبت بخود برسم

12.تو زندگی باید زجر و بدبختی کشید:فایل رایگان کدام مسیر را انتخاب کرده ای سنگلاخی یا هموار؟ که در حال کار کردن روی باور هستم حدودا یکماهه دارم بهبودش میدم

13.عدم درک اینکه باید در مسیر علایقت حرکت کنی: چون میگفتم پول توش نیست و در دوران دبیرستان به شدت به این موضوع اعتقاد داشتم

14.دوست نبودن با پول: راه حلش اینه که مقداری پول رو در حسابم پس انداز کنم تا بتونم با پول دوست بشم فقط به همین نیت و نه به قصد و هدف که ثروتمند بشم که در حال انجامه…..

15.حتما باید یکی پشتیبانت باشه تا به یه جایی برسی:آوردن مثال هایی از افرادی که بدون پشتیبان به جایی رسیدن و همچنین فایلهای توحیدی رایگان

توی این تمرین 15 باور محدود کننده شایدم بیشتر وجود داشت و من در حیرتم !

جای تعجبی نداره که به بعضی از خواسته هامون نمیرسیم ایراد کار از ذهن ماست بعد میاییم واسه توجیح خودمون به دیگران حسادت میکنیم یا نفرت میورزیم !! کاملا ذهن من ساکت شد،آخه دختر خوب با این همه باور محدود کننده به کجا چنین شتابان؟ صبر کن وایسا استپ کن تا همین جا

من دارم رو خودم کار میکنم و به خیلی موفقیت ها رسیدم خیلی خیلی زندگیم متحول شده ولی بازم راه دارم میلیون ها سال نوری با اون چیزی که قراره بشم

استاد عاشقتمونم بابت این فایل فوق العاده. چهار ساعته دارم روی این فایل کار میکنم از 9 صبح که چشامو باز کردم تا همین الان که ساعت تقریبا 1 ظهره


منتظر خواندن نظرات و تمرینات تأثیرگذار شما در بخش نظرات این قسمت هستیم.

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1
    175MB
    25 دقیقه
  • فایل صوتی ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1
    24MB
    25 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1433 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سمیه» در این صفحه: 3
  1. -
    سمیه گفته:
    مدت عضویت: 2041 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام استاد عباس منش عزیز ، این فایل خیلی برای من خوب بوده ، امروز نکته برداری کردم و دوباره فایل رو گوش کردم.

    استاد اینکه گفتین موفقیت های نزدیکان و دوستان و .. رو لیست کنیم و بعدش اون تمرینا رو انجام بدیم و درس های لازم رو از اونا بگیریم من واقعاً نمیدونم که چطور باید این کار رو انجام بدم چون 99درصد موفقیت های مالیشون با قرض و قسط و وام هست. حتی بعضی هاشون سفر رفتن هاشون، حتی یه سری ها لباس خریدن هاشون با قسط و قرضه! هر کسی تو فامیل ما زمینی ، یا خونه ای خریده همیشه گفته که فلان جا وام گرفتم ، از فلانی قرض کردم ، محل کارمون وام میدادن نمی دونم ، یا چیزی رو فروختن که چیز دیگه ای رو بخرن، مثلاً ماشین داشتن بعد که ماشین بهتری گرفتن اینطور بوده که ماشین اولی رو فروختن به اضافه ی یه وام یا قرض ماشین بهتری خریدن. برای خونه هم همینطور. شده که تو فامیل ما کسی که سن و سالش از ما کمتر بوده در عرض دو سه سال سه تا خونه خریده اما هر سه تاش با قرض و وام بوده. از هر کدومشون که بخام بگم یا سرش به وام میرسه یا قرض و یا مثلاً ارثی بهشون رسیده بردن تبدیل کردن به خونه یا ماشین یا زمین. من واقعاً پوستم کنده شد تا این رو به خودم بفهمونم که قرض و وام و قسط رو بذارم کنار.خدا پدر و مادرم رو حفظ کنه همیشه از اینکه از ارث به جایی برسم بدم میومده . اما قبل از آشنایی با شما با قرض و وام مشکلی نداشتم. من نمی تونم و نمیخوام دوستان و آشنایان خودم رو الگو قرار بدم. البته اینو بگم هیچ کدامشون ثروتمند به این معنا که آزادی مالی ، مکانی و زمانی داشته باشن نیستن. از نزدیکان بسیار عزیز خودم کسی هست که زمین ها و املاک زیادی داره از همون اول همه اش با وام گرفتن و قرض بوده . همیشه هم درگیر بانک و دیرکرد اقساط و فلانه .

    اما از احساسات اون سال هام می تونم بنویسم. بعضی وقتا از موفقیت بعضی ها خوشحال میشدم و تحسین می کردم. اما بعضی وقتا ناراحت میشدم و میگفتم اینا دو ساله ازدواج کردن خونه دار شدن! مگه تو محل کارشون چه کار خاصی انجام میدن که بهشون خونه دادن! کاش ما هم یه جایی کار می کردیم به ما خونه میدادن!

    الان که اینا رو نوشتم یادم اومد که 20 سال پیش یکی از عمه هام که تازه ازدواج کرده بود همون یکی دو ماه اول شوهرعمه ام یه خونه خرید . بیشترش پولش رو خودش داد و مبلغ کنی هم از پدرم قرض گرفت یا از پدرم چک گرفت و خودش بعد محل چک رو پر کرد الان خوب یادم نیست. اون موقع عمه ام گفت که همسرش گفته از همون ده سالگی که کار می کرده بخشی از پولش رو نگه میداشته و با همون پول خونه خریده. بعدها هم چند وقت یه بار برای عمه ام طلا می خرید ، دخترشون هم که به دنیا اومد برا دخترش هم طلا می گرفت و البته نقد دیگه. وای استاد چقد خوب شد که این تمرین رو دادین، من اینقد همیشه اکثریت فامیل تو ذهنم بود که هیچ وقت یاد این شوهر عمه ام نبودم. الان یادم اومد که چند سال یه پژو داشت و بعد یه ماشین دیگه بدون اینکه پزو رو بفروشه خرید. خبر ندارم اما به نظرم باید نقد خریده باشه دیگه. فک کنم پارسال بود که وقتی شنیدم خیلی خوشحال شدم و وقتی هم که گفتن اون ماشین قبلی رو هم داره دیگه خییییلی حال کردم و تحسینش کردم. چون این رو از شما یاد گرفته بودم که برای خرید چیزی ، نباید چیز دیگه ای رو بفروشیم.

    و اما درس هایی که باید بگیرم فرض میکنم که تمام فامیل ما نقد به اون موفقیت های مالی رسیده باشن . همونطور که گفتم اون موقع احساسات بدی داشتم ، نسبت به خودم رضایت نداشتم و یا خودم رو لایق میدونستم و اون طرف رو نالایق اون موفقیت! اگه با ذهنیت الانم بودم اولین درسی که می گرفتم این بود که با خودم تکرار می کردم هر کسی هر جایی هست جای درستشه. پس اگه اینا به جایی رسیدن تو جای درستن. بعد هم ذهن خودم رو با تمرکز به نکات مثبت روزم و یا روزهای قبلم آروم می کردم و تشویقش می کردم دنبال درس باشه نه دنبال ارسال فرکانس منفی .قطعاً کار آسونی نبود که با یه بشکن حل بشه. بارهای اول برو برگرد ذهنی زیادی داشتم اما رفته رفته افسار ذهن رو بالاخره در اختیارم می گرفتم.و بعد با دید بازتری به قضیه نگاه می کردم .راستش اینکه برم بپرسم که شما چکار کردین رو خیلی درش مقاومت دارم. من همون موقع ها از دو نفر از فامیلمون پرسیدم جوابشون وام بود! حتی گفتم که خب پرداخت اقساط این همه وام کار سختیه بهم گفتن تقسیم بندی کردیم یه ماه درمیون ثابت قسط یه سری بانک رو میدیم و بانک هم چون پرداخت یه ماه در میون رو می بینه فعلاً کاری به ما نداره!!!! راستش بعد از اون دیگه از هیچکس نپرسیدم چطور موفق شدی. هنوزم مقاومت دارم با خودم میگم لابد اینا هم وامه! تو محل ما پسر یکی از همسایه ها در عرض چند ماه خونه ساخت یعنی آجر به آجری که میذاشتن رو هم من لذت می بردم و می گفتم میشه برای ما هم میشه. یه بار که به همسرم گفتم دیدی چه با حال در عرض چند ماه خونه رو ساختن و دیروز دیدم پرده زدن و لامپا روشنه ، خیلی لذت بردم. گفتم خیلی دوست دارم برم باهاشون حرف بزنم. همسرم گفت پول ساخت خونه رو پدرش داده. راستش اولش سریع افکار منفی اومد بالا که تو هر کاری کنی نمی تونی کسی رو پیدا کنی که اونطوری که تو میخای به پول رسیده باشه! اما باز ذهنم رو جمع کردم و گفتم نه. هستن کسانی که به طور طبیعی و با تلاش خودشون ثروتمندن من فقط نمیدونم و نمیشناسمشون. همیشه راستش استاد اینجور وقتا شما رو الگو قرار میدم و زندگی شما رو تو ذهنم مرور می کنم.و فقط با خودم میگم به قول شما که همیشه گفتین احساسات قطب نمای حرکت ما هستن ، اگه به هر دلیلی احساس ما بده یعنی داریم بر خلاف خواسته ی خودمون حرکت می کنیم و اگر احساسات ما خوبه یعنی ما هم جهت با خواسته هامون در حرکتیم. پس هر چه به تداوم احساس خوب کمک کنیم در واقع مسیر رو آسان تر می کنیم. درس هایی که من از شما گرفتم و دارم عملی اش می کنم توجه به جنس احساسم هست، عدم اشتراک احساس بدم با دیگران ، و برعکس اشتراک احساسات خوبم با دیگران ، رفیق بودن با پولم که این بزرگترین درس بود که آرام آرام داشتم اجراش می کردم و حدود دو هفته ی پیش خداوند یه هدایت مهم بهم داد که خیلی هم اجراش ترس داشت ، اول باید تصمیم ام رو به همسرم می گفتم و آخر این ماه باید برای اولین بار این تصمیم رو عملی کنم. هدایت این بود که من باید درآمدم رو برای خودم نگه دارم . من تو این دو سال و خورده ای که بعد سال ها تدریس رو شروع کردم به جز اون حساب رفیقم که تو روانشناسی ثروت 1 یاد دادین چیزی برای خودم ندارم حتی چیزی برای خودم نخریده بودم! و همه رو تو خونه خرج می کردم و …. فکر می کردم باید به همسرم کمک کنم! انگار خدا نمی تونست بهش کمک کنه و یا انگار همسرم به تنهایی نمی تونست از پس مخارج بر بیاد ، با این تفکر کمکش می کردم. اما بنا بر هدایت الله دیگه نمیخام این کار رو بکنم. گفتنش واقعاً سخت بود. با استفاده از اون قسمت از نتایج دوستان آقای عطار روشن که شما تاکید می کنید که نه قرض بگیرید و نه قرض بدید برای همسرم گفتم ، دقیقاً همون قسمت فایل رو به ایشون نشون دادم! جا خورد اما پذیرفت دو سه روزی هم تو فکر رفت ، خودم هم دو سه روز ازین تصمیم خودم هنگ بودم .بعد دو سه روز بهش گفتم بهت حق میدم جا بخوری اما یقین بدون این راه هم برای من خوبه و هم برای تو. رویه ی قبلی ما ریشه در افکار منفی و محدود کننده داشته. بهش گفتم احساست رو درک می کنم اما بیا سعی کنیم از دید قانون نگاه کنیم. یواش یواش همسرم فکرش باز و آزاد شد. احساس می کنم انرژی ای در وجود جفتمون آزاد شده که قبلاً نبوده. حتی انگار علاقه ی ما به هم بیشتر شده . از این تصمیم راضی ام. و خوشحال

    از مهمترین درس های دیگه ای که شما گرفتم این بود که هیچ چیزی رو نفروشید برای اینکه چیز دیگه ای رو بدست بیارید.اشتباهی که پیش ازین بارها و بارها مرتکب شده بودم و اصلاً عادی بود! با اینکه اینهمه رو این پاشنه آشیلم کار می کنم هنوز هست ، الان یک سال و نیمه که چیزی رو نفروختم برای اینکه چیز دیگه ای بخرم.همین چند وقت پیش نجوا میگفت شما ماشین لازم دارین زمینتون رو بفروشین ماشین خوبی میشه باهاش خرید!!! وای خدای من! و من بارها به خودم میگم پول ماشین رو خودم میسازمش !

    درس دیگه ای که از شما گرفتم تو قانون سلامتی بود! شما قبل از رسیدن به قانون سلامتی بارها راه های دیگه ای رو رفتین که اونا هم در زمان خودش هدایت الله بوده و دریافت کردین و انجام دادین. شما اون مسیر ها رو رفتین و نا امید نشدین و اینقدر ادامه دادین تا رسیدین به قانون سلامتی.

    عملگرایی شما رو خیلی دوست دارم ، و خیلی برام پررنگه . دارم تلاش می کنم تا عملگرا باشم. تمام تلاشم رو نکردم اما دارم بهتر و بهتر میشم.

    از بچه های همین سایت موفقیت هایی که دارند من رو واقعاً خوشحال می کنه. اما قبلا اینطور نبودم. قبلاً می گفتم من که زودتر اومدم تو سایت و اینهمه دارم رو باورام کار می کنم چرا پی کسی که بعد از من اومده موفقیت های چشمگیر داره؟ چند بار اینو از خدا پرسیدم و هر بار جواب عملگرایی بوده. دیدم این عزیزان ایده ها رو اجرا کردن ، و بعد از جایی که فکرش رو نمی کردن نتیجه ها پدیدار شده. خدا روشکر می کنم که جایی هستم که عزیزان راه هایی رو که رفتن نوشتن ، یا مثل آقا هادی و آقا رضا فیلم هست که می بینیم و نه تنها فیلمشون هست بلکه تحلیل شما چقدر راهگشاست .

    اینکه ما نسبت به قرض و قسط و وام فکرمون عوض شده از شما یاد گرفتیم و من هنوز از هیچ جای دیگه نشنیدم . از موفقیت آقا رضا در پرداخت بدهی اش من به شدت خوشحال شدم و اولین باری که فیلمشون رو دیدم اشک شادی ریختم که خدایا به همین راحتی میشه ! من و همسرم الهام گرفتیم که مهمترین هدف ما پرداخت بدهی زمین باشه با اینکه املاک خیلی به ما وقت داده و راحت گرفته . ما شروع کردیم در حد توانمون پرداخت زودتر رو و به چشم خودم دیدم درهایی که خداوند باز کرد. عزیزان تموم کردن قسط و بدهی و وام و همینطور قرض دادن به این معنا که شما یاریگر کسی باشید با این فکر که اون نمی تونه رو جدی یگیرید و برای همیشه بذارین کنار . خیلی حرفه که استاد میگه وقتی قرض بده که فکر کنی تو داری میبخشی!به چه قلب بزرگی و به چه حد بالایی از کنترل ذهن باید رسید که اینطور پول داد!

    استاد الان نگاه من تا حدود زیادی به موفقیت های آدما متفاوت شده و دیگه مثل قبل نیستم و بعضی وقتا به حدی شاد میشم که انگار این منم که به اون موفقیت رسیدم و به شدت احساس می کنم که این موفقیت برای همه ی آدمایی که بخوان و باور کنن شدنیه و از جمله برای خود من.

    در مورد موفقیت تحصیلی ، یکی از پسردایی هام دکترای برق هست، دقیق رشته رو یادم نیست. از من سه سال کوچیکتره. همون موقع ها همیشه از موفقیتش لذت می بردم و با اینکه از من کوچیکتر بود نگاه می کردم ببینم چکار می کنه. همیشه از مدرسه که میومد اول مشق و درسش رو انجام نیداد و بعد ناهار میخورد. و بعد هم می رفت بازی و تفریح و تلویزیون و آزاد به معنای واقعی بود. برعکس بچه های دیگه که اول همه کار می کردن به جز درس. تازه شب میومدن و با مامانا کل کل می کردن.این پسردایی ما خودش خودجوش اینطوری بود. سال اولی که کنکور داد گفت رتبه ای که میخام نشد و نشست سال دیگه خوند و چیزی که میخواست به دست آورد ، فوق و دکترا رو هم با نمرات بالا گرفت و اصلاً آدم می بینتش کیف می کنه. من چند وقت یه بار برای بچه هام میگم که این پسرداییم اینطوری بود و نتیجه اش هم با بقیه متفاوت بود. خوبیش این بود که همه چی رو هم به جا داشت . اینقد هم با لذت درس میخوند که آدم هوس میکرد بره خونه درس بخونه. موقع بازی و تفریح هم با لذت تمام بازی و تفریح می کرد. خیلی وقته که ندیدمشون . الهی هر جا هست روزبروز موفق تر و شادتر و ثروتمند تر بشه.اون موقع ها با اینکه دقت میکردم که چکار میکنه اما درس نمی گرفتم اما امروز که در مورد آقا ابوتراب نوشتم میخام ازشون درس بگیرم. میخام مثل اون اول کار مهم ام رو انجام بدم و بعد سبکبال از روزم لذت ببرم. به جا هم شادی کنم و هم تفریح و هم از کارم لذت ببرم . و باور کنم که میشه. اون باور داشت که میشه با اینکه تو یه مدرسه ی ساده درس میخوند ، همیشه می گفت که خود آدم مهمه که چجور فکر کنه. دوستان مهمش هم مثل خودش موفق بودن. تو اون سال ها و با اون سن و سالش کتاب های موفقیتی دستش بود و میخوند.

    خلاصه که آدم شاید فکر کنه فلانی که کار خاصی نکرده و بعد فکر کنه خودش خیلی کارا کرده ، پس چرا نمیشه؟ به قول استاد ما تو توهم کار کردن بودیم که نشده. اگه حقیقتاً رو خودمون کار کرده باشیم باید نتایج به فراخورش رو ببینیم اگه ندیدیم پس به اندازه ی کافی کار نکردیم. امیدوارم که دست از توهّم بردارم و عملگرا باشم . که بارها به چشم خودم دیدم که وقتی اقدام عملی داشتم معجزه شده.

    استاد چقدر قشنگه که شما هر بار یه فایلی میذاری بچه های سایت میگن این دیگه آخرت آگاهیه ، و باز چند وقت دیگه شما یه فایل دیگه میذاری بازم همین رو میگن. داشتم فکر می کردم دیگه اون دوره ای که تو این فایل ازش حرف زدین که مربوط به خودشناسیه بیشتره دیگه چجور میشه. خوشحالم ، از اینکه با شما و این آگاهی ها آشنا شدم خوشحالم. اگه همین امروزم بمیرم میگم خدایا ممنونم که اینطوری مُردم، با این افکار مُردم. خوشحالم از اینکه با خدای خودم دوستم ، در عین اینکه خدای من بزرگتر از هر بزرگیه، قدرتمند تر از هر چه قدرته ، و رفیق تر از هر چه رفیقه. من از همه لحاظ فرق کردم. دنیای من متفاوت با دنیای چند سال پیشه .

    استاد از لذت بخش ترین کارها برای من همینه که میتونم ذهنم رو کنترل کنم. گاهی به ثانیه افسارش دستمه ، گاهی به دقیقه و گاهی به ساعت و گاهی به سه چهار روز . به هر حال افسارش رو به دست میگیرم و این بزرگترین ثروتی هست که خدا بهم داده. میشد که من با همون افکار افتضاح خودم زندگی کنم! وای نه ! حتی تصور اون مدل فکر کردن و اون مدل خدا رو دیدن زجر آوره. اینکه تا همینجا اومدم هزاران هزاااااار شکرگزارم. خدایا سپاسگزارم. امیدوارم تا آخرین لحظه ی حیاتم تو همین مسیر باشم.

    اللهم ثبت اقدامنا….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    سمیه گفته:
    مدت عضویت: 2041 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام استاد عباس منش عزیز، ممنونم برای تک تک فایل های دانلود رایگان این سایت و برای تک تک فایل های محصولات شما چه محصولاتی که خودم تهیه کردم و چه محصولاتی که خودم هنوز نخریدمشون و ندارمشون. برای همه ی اینا متشکرم و خداوند رو سپاسگزارم برای اینکه چنین منبع عظیم آگاهی رو در اختیار من گذاشته . مطمئنم که هنوز قدردان نیستم یعنی به اندازه ای که باید ، نیستم.دارم سعی می کنم اما هنوز خیلی کار می بره تا من اون وجود با ارزش درون خودم رو پیدا کنم. نسبت به سال 98 که وارد سایت شما شدم خیلی تغییر کردم و به نتایجی هم رسیدم اما باید بیشتر و بیشتر بشه.و دیگه بهم ثابت شده به میزانی که روی بهبود شخصیت خودم کار می کنم نتایج بیشتر میشه. این روزا تلاش عمده من همینه بهتر شدن. دیگه خیلی به فکر این نیستم که چه کار کنم درآمدم بیشتر بشه ، این فکر به سرم میاد اما اینو میدونم که بیشتر باید به این فکر کنم که چطور آدم بهتری باشم؟ و به تجربه و البته از طریق آموزش های عالی شما به این رسیدم که باید روی خودم کار کنم و به میزانی که در این زمینه موفق میشم موفقیت مالی من هم بیشتر میشه.در واقع تمام فایل های شما داره این رو درس میده . تمام فایل های شما تمرینی برای ساخت منِ بهتر هست که وقتی موفق بشیم درهای موفقیت از جنبه های مختلف یکی یکی به سمت ما باز میشن. دیروزاولین باری بود که فایل رو شنیدم و همون لحظه استپ زدم و یه کامنت گذاشتم و بعد هم ادامه ی فایل رو گوش کردم . برای خودم خیلی جالب بود که من در مورد این ویژگی شما که دنبال حل ریشه ای مسائل هستین و آشغالا رو زیر مبل نمی ریزید نوشته بودم و شما تو این دقیقاً این جمله رو گفتین. شما نمی دونید که این جمله ی شما چقدددددر نجات بخش من بوده. بارها شده به هر دلیلی خواستم از بررسی ریشه ای یه موضوعی فرار کنم اما انگار که شما میای جلوی من و میگی میخوای آشغالا رو بریزی زیر مبل و بعد خودت از بوی گندش زجر بکشی؟ بارها ذهن آگاه من بهم با همین یه جمله ی به ظاهر ساده کمک کرده تا بتونم انرژی بگیرم و بفهمم که وظیفه من حل ریشه ای مسئله های زندگیمه. استاد نوشتن در مورد این موضوع برای من خیلی سخته ، من واقعاً در مرحله ای از زندگیم قبل از آشنایی با شما از این موضوع حسادت رنج کشیدم . دیروز گفتم من از اول اینطور نبودم اینکه چی شد و از کجا شروع شد رو خودم الان دقیقاً میدونم اما نمیتونم اینجا بنویسم نه بخاطر خودم ، خودم از نوشتن اینجور چیزا اذیت نمیشم اما شاید عزیزانم دوست نداشته باشند و اذیت بشن. دیروز نوشتم از 22 سالگی اما بازم که خیلی بهش فکر کردم دیدم نه زودتر بوده از زمان ازدواجم با همسر عزیزم بوده و الان که دارم کامنت می نویسم می بینم نه باید برگردم به کودکی و به هشت سالگی خودم. در 7 ، 8 سالگی من اتفاقی افتاد که نمی نویسم که چی بود اما من حس خیلی بدی بهش داشتم ، شاید اگه توضیح بدم 90درصد بچه های سایت بگن حق داشتی حالت بد بشه ما هم اگه بودیم همینطور میشدیم ! اما من که شخصاً اون روزا رو تجربه کردم میگم کاش بلد بودم کاش چیزایی که الان میدونم اون موقع هم می دونستم . کاش کنترل ذهنی که الان از استاد عباس منش یاد گرفتم رو اون موقع هم حداقل کمی داشتم. گذشته ها گذشته و افسوس بر گذشته چز تباه کردن حال و آینده به من جیزی نمیده.از دیروز که این فایل رو شنیدم خیلی فکر کردم . من تو مدرسه به دوستام حسادت نداشتم ، و دقیقاً این اخلاق رو داشتم که اگه کسی از من بهتر بود میرفتم ازش میخواستم برام بگه که چکار می کنه و اکثریت اونا هم می گفتن و من هم استفاده می کردم. به نظرم اون موضوع تنها موضوعی بود که به طور جدی ازش رنج می بردم . من بزرگ و بزرگتر شدم از دیدن موفقیت دوستان و فامیل و .. همیشه خوشحال بودم اما اون یه مورد همیشه بود .در 19سالگی ازدواج کردم که البته با پسردایی خودم ازدواج کردم و وارد جمعی شدم که بسیار با خودشون صمیمی بودن. ما سالی یک دوبار خونه ی دائیم می رفتیم اما این حد از شناخت رو نداشتم . با من هم خیلی صمیمی بودن . اینجا کم کم احساس بد تو وجودم شکل گرفت. ما این مدل روابط رو تو خانواده نداشتیم ، ما هم با هم خیلی خوب بودیم اما پیش میومد که اگه مشکلی با هم داشتیم مدتی با هم قهر باشیم و انگار نه انگار که این خواهر یا برادر منه! اما اونا اصلاً این رفتار رو نداشتن . تو این بیست و دو سال زندگی مشترکم حتی یک بار پیش نیومده که ببینم خواهر و برادرا با هم چنین رفتاری داشته باشند . جمع شاد و قشنگی دارن . من اون موقع ها به جای اینکه این اخلاق خوب رو یاد بگیرم بهش حسادت کردم. و خب اون چه که مسلمه وقتی به دیده ی حسادت به چیزی نگاه کنی دیگه داستان عوض میشه ، احساسات درونی عوض میشه و وو . اون موقع ها اینا رو نمی فهمیدم. این اشتباه خودم رو نمی فهمیدم! من تا 9 سال بع از ازدواجم اینو نمی فهمیدم و این احساس حسادت هم باعث شده بود که روابط عالی ای با خانواده ی همسرم نداشته باشم و از اینطرف هم از خانواده ی خودم هم رضایت درونی نداشتم ! بدون اینکه بفهمم داشتم تو هر دو تا جمع به خودم ضربه میزدم ، چرا اونا چنین روابطی داشتن ، چرا ما چنین روابطی نداشتیم! وجود این دو حس حسادت انگار درونم رو پذیرای موارد دیگه ی حسادت هم کرد. نمی دونم شاید آدم شکرگزاری نبودم ، یعنی قدر داشته های خودم رو نمی دونستم که حسادت می کردم! خودم دوست داشتم اما بازم احساسات خوبی نداشتم وقتی یه جمع دوستانه میدیدم، خودم پوشش دلخواهم رو داشتم اما بازم به لباس پوشیدن بعضی ها حسادت می کردم. هیچ کدوم اینا رو اون موقع نمی فهمیدم ها. الان که دارم فکر می کنم خودم رو می بینم! نمی دونم به این مدل حسادت ها چی میگن ؟ شاید نداشتن عزت نفس و نداشتن احساس لیاقت و نداشتن اخلاق شکرگزارانه باشه. یه وقت کسی چیزی رو نداره و حسادت میکنه. اما وقتی کسی خودش از نعمتی بهره منده و حسادت میکنه یعنی چی؟ نمیدونم اما حس می کنم که اینطور بودم چون برای وجود خودم ارزش قائل نبودم ، برای داشته های خودم ارزش قائل نبودم . هر مثالی که از حسادت های خودم یادم میاد بیشتر این مدلیه.شرایط زندگی من یواش یواش به جای بهبود، رو به پسرفت بود از همه لحاظ . کم کم حسادت به اونچه که نداشتم هم بیشتر در من شکل گرفت، بیشترین چیزی هم بهش حسادت داشتم پیشرفت مالی اطرافیان بود! با خودم میگفتم من چرا اینقد بدبختم که فلان موقعیت رو ندارم؟ یادمه مستاجر بودیم بعضی ها که چند سال اول زندگیشون خونه ی رایگان در اختیار داشتن و بعد خودشون خونه خریده بودن میگفتم خب ما مستاجریم اونا تونستن خونه بخرن چون چند سال اونطوری زندگی کردن! پدرم برامون یه ماشین خرید.اتفاقاً شرایط طوری شد که چند سال بعدش پدرم یه واحد آپارتمان کاملاً رایگان هم در اختیار ما گذاشت و زندگی ما بهتر که نشد بدتر هم شد و این باعث شده بود بیشتر احساس بی لیاقتی و بی عرضگی داشته باشم مخصوصاً که هر کی می رسید می گفت که حاجی به شما خونه داده الان باید پولاتون جمع شده باشه ، همه دنبال این بودن از ما بشنون که ما زمین خریدیم یا خونه ثبت نام کردیم و و و و . وضع ما بهتر نشد با اینکه هم ماشین داشتیم و هم خونه! احساست بد من بدتر هم شد. میگفتم خب ما چی نداریم که اونا دارن که اینقدر رو به پیشرفتن ؟! اونا منبع درآمدشون مگه چیه که هم خوب میخورن و هم خوب می پوشن و مسافرت هم میرن و مهمون هم زیاد دارن و …… همیشه هم از همسرم می پرسیدم گیر کار ما کجاست؟که هر چی زحمت می کشیم نتیجه ای نداره؟

    همینطور گذشت تا اینکه یه سری دورهمی خانوادگی تو فامیل راه انداختن ، هر بار خونه یکی برن. چند هفته ای رفتم و میدیدم که مادر و بچه ها هر بار با یه پوشش میومدن مهمونی ، اما من و بچه هام وضع ظاهری خوبی نداشتیم این آزارم میداد . تقریبا هر بار به جا اینکه بعد مهمونی سرحال بشم ، حالم بد میشد و میرفتم تو فکر که ما چقد بدبخیتم و …. . یه روز تلفنی به خواهرم گفتم که من دیگه نمیام. گفت چرا ؟ براش توضیح دادم که سر و وضع من خوب نیست و اعصابم خورد میشه. گفت اونا شورش رو درآوردن گفتم من احساس می کنم منم که ایراد دارم و نباید اینطوری فکر کنم. اما نمی تونم فکرم رو درست کنم. خلاصه که دیگه نرفتم . اما اینجا دیگه می دونستم که این منم که ایراد دارم.اینکه دقیقاً چکار کردم واقعاً یادم نیست. موارد مختلفی رو مطالعه کردم سعی کردم در حد توانم آدم بهتری بشم و این احساسات بد رو از خودم دور کنم . تا بعد از یکسال رسیدم به سایت استاد عباس منش . یادمه همون روز اول ورودم به سایت حجم زیادی از احساسات منفی درونم فروکش کرد که تو اولین کامنتم هم اینو نوشتم. واقعاً آرامش گرفتم. گاهی پیش میاد که حس حسادت دوباره سراغم میاد. غریبه و آشنا هم نداره. شاید هم حالم رو بد کنه برای نصف روز . اما همزمان که حالم بده و تو ذهنم نجوا بیداد می کنه ، انگار خودم و خداوند با هم نمیذاریم ادامه پیدا کنه. نجوا یه چیزی میگه ، ندای آرامبخش درونم هم یه چیزی میگه. نجوا میگه تو بدبختی تو هیچی نیستی و هیچی نداری! ندای قلبم میگه تو همین که هستی یعنی وجودت با ارزشه! نجوا بهم میگه خاک تو سرت دلت رو به آموزشای استاد خوش کردی اما همه اش بیفایده است! ندای درونم میگه بیفایده نیست ! تو که حتی یه 1000تومنی از خودت نداشتی الان به درآمد 6 میلیون در ماه رسیدی که این ماه یه کلاس دیگه بهم اضافه شده که به لطف الله درآمدم به 8میلیون میرسه . نجوا میگه فلانی رو ببین بچه اش فلانه و فلانه! ندای قلبم میگه هر چی هر جا که هست جای درستشه و من هم فرزندان خوبی دارم و بچه های من که خیلی کوچیکن که بخام الان قضاوتی بکنم. تازه بزرگ هم که بشن من باید یاد بگیرم که اونا خودشون راه خودشون رو میرن و خداوند هدایتشون میکنه اگه خودشون بخان. نجوا بهم میگه تو معلم زبانی مثلاً اما اینقدر بدبختی که بچه های محل شما میرن پیش مدیر و معلم ابتدایی کلاس زبان ! تو اینقد بی ارزشی که پیش تو نمیان! این نجوا خیییلی رو مخ من بود! خیییییلی ایستادگی کردم استاد تا اینو درستش کنم البته هنوز درست نشده! اما هر جوابی که ندای درونم میداد نجوا صد برابر حرف میزد!!! این جمله رو خیلی در بابر این نجواها تکرار کردم که هر کسی هر جا هست جای درستشه! خیلی به خودم گفتم اون همسایه اگر برای کلاس زبان بچه اش داره هزینه میکنه و می بردش چند تا روستا اونطرف تر پیش یه معلم ابتدایی که خیلی هم اون معلم انسان با ارزش و دوست داشتنی ای هست اما باز هم بچه اش تو درس زبان مشکل داره این آدم سر جای درستشه. منم هر جا که هستم تو جای درست خودم هستم. بعد از این نجوا میرفتم و دفتری که پرداخت شهریه ها رو ثبت می کردم رو می آوردم و می گفتم ببین اینا همه دریافتی منه از کسانی که حتی باهاشون هم استان نیستم ، دو تا از تهران و چند تا از قم که هیچ کدومشون از آشنایان دور من هم حتی نیستن. میگفتم اینا رو ببین ، این که همسایه من از علم من استفاده کنه خیلی خوبه اما این که کسی از جایی خیلی دور بدون آشنایی قبلی به سمت من هدایت بشه که خیلی مهمتره ! خلاصه اینقدر پایداری کردم و به خودم فهموندم که این افکار سمی فقط دید من رو آلوده میکنه و باعث خراب شدن روابط و اعصاب و روان من میشه. نذاشتم نجوا پیروز بشه. چند ماه پیش به خودم گفتم من نباید کم بیارم. داستانش طولانیه که اتفاقاً هدایت شدم به مسیری که از همین محل خودمون هم شاگردانی دارم و این دقیقاً بعد از اینکه در این زمینه به رهایی رسیدم و نجواها رو ساکت کرده بودم اتفاق افتاد.

    در مورد زمین خریدن هم همینطور بود. وقتی به خودم عمیقاً فهموندم که هر کسی از دور و آشنا و غریبه و هر کسی در هر جایی از این کره خاکی اگر مالک تیکه زمینی هست لایقشه و در جای درستی ایستاده و اگه من هنوز به این موفقیت نرسیدم و تو اون مدار نیستم این خودمم که ایراد دارم و باید رو خودم کار کنم ،و همچنان روی خودم کار کردم تا در این زمینه به آرامش درونی رسیده بودم دقیقاً بعدش شرایط جوری شد که ما زمین خریدیم تو یه جای بسیار زیبا.

    دقیقاً باید اینو بفهمم اگر کسی روابط عالی داره اون شخص دقیقاً در این زمینه در جای درستش قرار داره. اگر کسی سرمایه ی زیادی داره ، در خودش لیاقتش رو ایجاد کرده که داره ، در اون زمینه باورهای درستی داره که تو اون مداره. خلاصه که به لطف خدا خیلی آرامش بیشتری دارم. اون تضادی هم که در کودکیم اتفاق افتاد و همچنان هست ،دیدم از من که کاری بر نمیاد و من نمیتونم تغییرش بدم . چند سالی میشه که سعی کردم نگاهم رو بهش تغییر بدم و احساس میکنم این تغییر نگاه خیر زیادی برای خودم داشته و آرامش زیادی بهم داده حتی اگه از نگاه دیگران دلچسب و پذیرا نباشه.و مهم نیست که دیگران چی میگن . چیزی که من می بینم طرز فکرشون آسیب زاست. آسیب هایی که روزی خودم هم با همون طرز نگاه متحمل شدم و درست از وقتی که دیدم رو عوض کردم آسیب ها کمتر و کمتر شدند . مهم آرامش خودمه نه نظر دیگران.

    درسته استاد اینکه ما بفهمیم دلیل حسادتمون یا احساس بدمون چیه خیلی برامون خوبه. باعث شناخت بهتر خودمون میشه و به قول شما تو قدم اول دوازده قدم بعد از شناخت بهتر خودمون می تونیم خودمون رو بهبود بدیم . وقتی ما خودمون به طور ریشه ای ندونیم که چه مشکلی داریم چطور ممکنه که مشکل رو برطرف کنیم. من قبلاً به این موضوع حسادت فکر نکرده بودم ، اگر هم بوده خیلی گذرا و موردی بوده . اما این فایل باعث شد از این به بعد اگر به چنین احساسی برخوردم برگردم به درونم و ریشه رو پیدا کنم.همین پنجشنبه گذشته تو شرایطی قرار گرفتم که باعث فوران حس حسادت در من شد. خیلی تلاش کردم خودم رو کنترل کنم. یه جورایی برمیگشت به احساس لیاقت خودم که انگار تو اون شرایط پیش آمده من از نظر چندین نفر یه آدم بی توجه ، خسیس ، بی سلیقه ، بی هنر و خلاصه چند بار منفی دیگه به نظر میومدم. اولش خیلی خورد تو ذوقم. جلوی خودم رو گرفتم که حرف اشتباهی نزنم . و بعد که تنها شدم با خودم خیلی فکر کردم. گفتم مهم نیست که اونا چه فکری در مورد من می کنند. خداوند حاضر و شاهده و من به هیچ عنوان قصد بی احترامی و خساست و فلان نداشتم. نزدیک بود گوشی رو بردارم به دو سه نفر زنگ بزنم و بخام که از خودم دفاع کنم . اما گفتم طبق قانون، اعراض تنها کاریه که من باید انجام بدم. شنیده هایی که شنیدم رو از گوش دیگه بیرون کنم و از زندگیم لذت ببرم . از داشته هام لذت ببرم و همین کار رو هم کردم. اما واقعاً سخت بود. خیلی خوشحالم که افسار کارم رو به دست نجوا ندادم . و اینها همه نتیجه ی آموزش های شماست. از شما ممنونم استاد عزیزم. دیروز وقتی این فایل رو شنیدم از موضوعی که مطرح کردین مبهوت شدم! موضوعی که برام داغ بود دو روز قبلش برام اتفاق افتاده بود.متشکرم.

    امروز کامنت نوشتم اما احساس می کنم هنوز درست تمرینی که دادین رو انجام ندادم. خیلی ممنون که این نکته رو تذکر دادین که فعالیت ما در سایت می تونه در ادامه ی آموزش شما کمک کننده باشه.زاستش وقتی اینو شنیدم بغض کردم. من خودم معلمم ، حالا رشته ام فرق می کنه. من زبان درس میدم و شما بهتر زیستن رو .من به شخصه انجام تکالیف زبان آموزام روم تاثیر داره. بچه هایی که تکلیف رو با سلیقه و تمرکز و توجه خاصی انجام میدن حقیقتاً به من در ادامه ی مسیر انگیزه و امید می بخشن. تا دیروز اصلاً به این موضوع توجهی نداشتم که شما استادید و من شاگرد و انجام تکالیفم چقدر می تونه برای شما انگیزه بخش باشه. استادی شما رو درک کرده بودم اما انگار شاگردی خودم رو نه و اینکه وظایفی به عهده دارم که باید انجام بدم.تازه شما که اینهمه فایل محصولات و فایل دانلودی دارین. اینجا از شما به خاطر کوتاهی خودم معذرت میخام. من بلد نیستم خوب بنویسم. خیلی جاها کامنت گذاشتم اما بعدش دیدم اصلاً نتونستم حرفم رو بزنم. شاید همین بهم حس بدی داده و باعث شده کمتر کامنت بذارم. که اینم باز برمی گرده به خودم که باید درستش کنم. امیدوارم از این به بعد حواسم رو بیشتر جمع کنم و انجام تمریناتم در سایت هم نمود واضحی داشته باشه. باز هم از تذکرتون ممنونم. براتون بهترین ها رو آرزو دارم استاد عباس منش عزیز

    اللهم ثبت اقدامنا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    سمیه گفته:
    مدت عضویت: 2041 روز

    بسم الله الرّحمن الرّحیم

    سلام استاد عباس منش عزیز

    اینکه پرسیدین که وقتی یکی از عزیزان و اطرافیان و… به موفقیت بزرگی دست پیدا می کنه چه حسی به شما میده؟ همینجا فایل رو استپ زدم تا جواب بدم. با اجازه تون میخوام از چند سال پیش ازین جواب بدم ، چون اگه بخوام با احساسات الانم جواب بدم ، احساسات الانم نتیجه ی عمل به آموزش های شماست و به نظرم برای خودم هم خوبه که برگردم به گذشته و یادم بیاد که چی بودم و الان چی شدم .

    یادمه وقتی که بچه بودم ، نوجوان بودم و تا حدود 23 سالگی در زمینه موفقیت آدما احساس حسادتم اینقدر کمرنگ بود که میتونم بگم نبود. اما یواش یواش احساس بدی که تا دو سه سال پیش خودمم نمیدونستم که حسادته در من شکل گرفت. همین الانم ذهنم قبول نمیکنه که من حسود بودم. بهم میگه تو فقط حس بدی داشتی اما به نظرم همون حسادت باشه. در زمینه های مختلف هم بود نه فقط در زمینه ی مالی. در زمینه ی روابط ، موفقیت ها و سلامتی ، و البته موفقیت های مالی و…. یادم میاد از یه دوره ای حسادت های من اول نسبت به روابط شروع شد ، با اینکه خودم روابط خوبی رو داشتم اما انگار باز هم حسادت داشتم ، نمی دونم بهش چی میگن انگار روابط خوب رو برای خودم میخواستم ، و حس خوبی نداشتم که ببینم دیگری هم مثل من داره تجربه می کنه. کم کم این حس به جنبه های دیگه هم کشیده شد و این روزا می تونم بفهمم که چه فاجعه ای بود و چقدر خودم و در مواردی دیگران رو اذیت کردم. عزت نفسم که یه زمانی بالا بود و همون موقع ها هم بود که خیلی حسادت رو تجربه نکردم .یواش یواش عزت نفس خودم رو در جاهای اشتباه دیدم و خیلی آرام آرام خرابش کردم ووبهومیزانی که عزت نفسم رو از دست دادم به همون میزان احساس حسادت در من شکل می گرفت و بزرگ و بزرگتر میشد و من هم بیخبر از بلایی که داشتم سر خودم میاوردم بهش بها میدادم و اوضاع بدتر بدتر میشد . من به چشم خودم دیدم که همینطور که ما آرام آرام می تونیم از خوب به خوبتر برسیم، می تونیم از بد هم به بدتر برسیم . و من رسیدم و من به بدتر رسیدم . شرایط من از همه لحاظ میرفت که بدتر و بدتر بشه . علاوه بر حس حسادت افسردگی هم بعدش شروع شد . واقعاً بخوام اگه توصیح بدم که من به چه چیزایی حسادت داشتم از گفتنش خجالت می کشم و برام راحت نیست . مواردی که به لطف خدا الان ازشون آزادم و البته همیشه در حال کار کردن روی خودم هستم که اگه اینطور نباشه مطمئنم اون احساسات دوباره برمی گردن. احساسات در نتیجه ی افکار ما پدید میان ، یعنی اول ما فکر می کنیم و بعد فکر رو در ذهن به زبان ها و شکل مختلف تکرارش می کنیم و بعد تبدیل به احساسات میشن . به نظرم همزمان که فکر اول تو ذهن شروع میشه احساس هم زنگ میزنه اما شاید خیلی واضح نباشه و هر چه توجه به اون فکر داشته باشیم احساس به وجود اومده پر رنگ تر و پر رنگ تر میشه. داستان منم همین بوده. یعنی تو همون سن 23 سالگی مواجه شدم با مواردی ، و بعد فکری تو سرم اومد و من به جای توجه به ابعاد مثبت اون قضایا به فکر منفی ای که در کسری از ثانیه به ذهنم خطور کرده بود توجه کردم و با موندن در اون فکر بهش سوخت رسانی بیجا داشتم و و و و تا جایی که طبق اون احساسات عمیق و اشتباه اقدامات اشتباه هم داشتم و این وضع رو بدتر و بدتر می کرد. من دوره ای از زندگیم وضعیتی رو تجربه کردم که هم به لحاظ مالی در وضع خوبی بودم و هم به لحاظ احساسی و اجتماعی و رشته ی کاریم موفق بودم. اما یه اشتباه و شاید باید بگم چند اشتباه باعث شد آرام آرام وارد مسیر اشتباه بشم. من که انسان شکرگزاری بودم خیلی آرام به نجواهای ناسپاسی ذهنم بها دادم و به جای اینکه شکرگزارتر بشم برعکس میشدم . دقیق نمیدونم چی شد اما من آگاهانه دوستانی رو انتخاب کردم که بزرگترین اشتباه زندگیم بود و این رو دقیقاً همین الان می فهمم .و این خیلی آرام اتفاق افتاد و من بدون اینکه خودم بفهمم از خود واقعیم دورتر و دورتر شدم . بحثش مفصّله ،نمیدونم باید توضیح بدم یا نه . اما فقط همینقدر بگم که رفته رفته به حدی آدم حسودی شده بودم که حتی به لباس های اطرافیانم حسادت داشتم ! به خورد و خوراک و شغل و روابط و ….. کلاً یه آدم دیگه ای شده بودم. بعضی جاها فکر می کردم که من کلی زحمت کشیدم تا به اینجا رسیدم ، فلانی که کاری نکرده چرا باید به اینجایی که من هستم برسه! بعضی موقع ها فکر می کردم من چون چنین و چنانم لایق فلان محبت یا لایق محبت فلان شخصم، اون چه هنری داره که از محبت فلان شخص بهره مند باشه! یا حتی در مورد تربیت فرزند هم حسادت داشتم ! که من کلی کتاب خوندم و جلسه شرکت کردم و جلسات زیادی گوش کردم اگه بچه من عالی بشه طبیعیه ! اما فلانی که هیچ کدوم از این کارا رو نکرده چرا بچه هاش عالی هستن و حتی خیلی هم بهتر از بچه های من! دقیقاً الان می فهمم که بعضی وقتا به آشپزی های دیگران هم حسود بودم با اینکه خودم آشپزی خیلی خوبی داشتم ! شاید من نمونه بارز کسایی بودم که می گفتن سطل من اگه خوبه سطل فلانی چرا بهتره؟! اون که کاری نکرده!! .شدم آدمی که خودم اصلاً دوستش نداشتم.خداروشکر که اینقد احساسم به خودم بد شد که خواستم دوباره یه آدم دیگه ای بشم. خلاصه بگم که رسیدم به جایی که فقط از خدا آرامش قلبی میخواستم و خداوند هم کمکم کرد و قدم اول که در اون زمان هم بسیار برام سخت بود جدا شدن از اون جمعی بود که هفته ای چند بار و هر چند ساعت باهاشون وقت میگذروندم . اونا آدمای خوبی بودن این من بودم که ایراد داشتم . این من بودم که به جای بیرون کشیدن جنبه های مثبتشون ، جنبه های منفی رو میدیدم و حتی الگوی خودم قرار می دادم.این احساسات بد که غالباً با استرس شدید هم همراهند سلامتی من رو به شدت تخریب کردند و من در وضعیت بسیار بدی قرار گرفتم. و سلامتی هم به موارد دیگه ی حسادتم اضافه شده بود. دیگه حالم از خودم و افکار و احساساتم بهم میخورد. تو فایل های نتایج دوستان ، وقتی آقا هادی از نحوه ی تغییر خورشون میگفتن من کاملاً درک می کردم، وضعیت کلی مشابهی با ایشون داشتم و شنیدن حرفای ایشون به من خیلی امید و انگیزه داد.و همین جا از آقا هادی متشکرم که این فایل ارزشمند رو اماده کردن. برای یک انسان اینطور حرف زدن خیلی سخته . چه برسه به اینکه منتشر هم بشه. ایشون کار بزرگی کردند و یقیناً این فایل خیلی ها رو تکون داده و خیلی ها رو هم در مسیرشون ثابت قدم تر کرده.

    خلاصه به وضعی رسیدم که عمیقاً از خدا فقط آرامش میخواستم و انگار خدا باهام حرف زد و راه رو نشونم داد.و من هم آروم آروم شروع به تغییر کردم. برای همین از یه جایی تصمیم گرفتم‌ که تنها باشم و این بدون شک راهی بود که خداوند به دلم انداخته بود و از همون جا یواش یواش رشد دوباره من آغاز شد. من آرام آرام همه چی رو تغییر دادم. خییییییییلی سخت بود و هنوزم برام سخته البته که خیلی راحت تر شده اما هنوز کار می بره . نه هنوز کار میبره بلکه تا آخرین لحظه ای در این دنیا نفس می کشم کار می بره .برای بهبود خودم به آگاهی نیاز داشتم .حالا دیگه سه تا بچه قد و نیم قد داشتم و وقتم خییییلی کم بود برای همین از خوابم زدم. اول در طی روز تلاش می کردم اما دیدم تمرکز ندارم.بازم هدایت شدم به اینکه یواش یواش از خواب صبحم بزنم . هر بار پنج شش دقیقه زودتر بیدار شدم . تا اینکه یولش یواش وقت خیلی بیشتری داشتم.اوضاع خیلی آرام آرام بهتر و بهتر میشد. و از یه جایی هم با استاد عباسمنش عزیز آشنا شدم و حقیقتاً که نقطه ی عطفی برام هست . و سرعت بهبود ها بیشتر شد و البته ریشه ای تر. چون استاد مسائل رو ریشه ای بررسی می کنه . و برای تمیز کردن صرفاً آشغالا رو نمی ریزه زیر مبل! مهمترین حرف و درسی که از استاد عباس منش بزرگوار یاد گرفتم تغییر خودم هست. تغییر اساسی خودم . کافیه من همین یه فن رو خوب اجراش کنم و تمام سعیم رو دارم می کنم . از روزی که این پروژه ی عظیم مادام العمری رو استارت زدم حالم یواش یواش بهتر شد و تا همین الان که اینجا نشستم و با احساس عالی دارم تایپ می کنم ادامه داره و از خداوند میخوام که کمک کنه این بهبودها ادامه داشته باشه. و نتایجم هم آرام آرم بیشتر و بیشتر بشه. و خیلی جالبه که هر بار از تغییر شرایط اطرافم نا امید و یا بیخیال میشم و برعکس ، به تغییر خودم می پردازم نتایج بهتر و بهتر میشه.

    خدایا شکرت که برای تغییر زندگیم راحت ترین کار رو گذاشتی ، و اونم تغیر خودمه. کار سختیه اما به نظرم خیلی راحت تر و قابل انجام تر از کارای دیگه است.

    برم بقیه ی فایل رو گوش کنم. متشکرم استاد……..

    اللّهم ثبّت اقدامنا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای: