این سلسله برنامه درباره ” تفاوت میان دو ذهنیت قدرتمند کننده و محدود کننده” و بازتاب این ذهنیت ها در زندگی افراد است.
هر قسمت از این مجموعه شامل: سوال خودشناسی، توضیحات پیرامون موضوع هر جلسه و تمرین پایانی هر قسمت است و به شما کمک می کند تا:
- اولاً : ذهنیت غالب خود درباره موضوع هر قسمت را بشناسی؛
- دوماً با توجه به توضیحات و مثالهای هر قسمت، آگاه شوی از اینکه: آیا این ذهنیت باعث رشد من شده یا مانع پیشرفت من شده است؛
- سوماً: بتوانی با استفاده از آگاهی های هر قسمت، ذهنیت کنونی خود را به سمت ذهنیت قدرتمند کننده تر اصلاح و بهبود دهی؛
نکته مهم:
قرار است این سلسله برنامه، یک تعامل دو طرفه باشد میان شما و استاد عباس منش. در شروع کار، موضوعات زیادی برای هر قسمت در نظر گرفته شده است اما با توجه به میزان تعهد و فعال بودن شما در بخش نظرات هر قسمت، این سلسله برنامه ادامه پیدا می کند.
به اندازه ای که شما سمت خود را در هر قسمت از این برنامه و انجام تمرینات، اجرا می کنی، استاد عباس منش نیز سمت خود را انجام می دهد. در غیر اینصورت، ایشان ترجیح می دهد این تمرکز و زمان را صرف تولید یک محصول جدید برای افراد متعهد نماید.
زیرا خیلی اوقات، از آنجا که فرد بابت دریافت آگاهی ها بهایی پرداخت نکرده، ارزش و اهمیت کار را نادیده می گیرد و آگاهی ها و تمرینات را جدی نمی گیرد. اما وقتی بهای کار را پرداخت می کند، متعهدانه تمرینات خواسته شده را انجام می دهد و با جدیت پیگیر مطالب است.
موضوع قسمت اول:
کلید: توضیحات ابتدای فایل را تا زمان طرح سوال گوش کنید. سپس فایل را متوقف کنید، به سوال مطرح شده فکر کنید، پاسخ های خود را بنویسید و سپس ادامه ی فایل را گوش دهید.
سوال قسمت اول:
اگر یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد، شما چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟
آیا خوشحال می شوی و انرژی و انگیزه می گیری؟!
آیا موفقیت او الهام بخش شما می شود؟!
یا شما را به احساس حسادت، ناتوانی می رساند؟!
تمرین این قسمت:
نکته مهم: قبل از انجام تمرین، لازم است ابتدا سوال این قسمت را جواب داده باشی.
سپس با دقت توضیحات فایل را گوش دهی و نکته برداری کنی و در پایان، به عنوان تمرین در بخش نظرات این قسمت، مراحل زیر را انجام بده:
مرحله اول: موفقیت های کسب شده توسط نزدیکان و دوستان خود را به یاد بیاور و لیستی از آنها تهیه کن.
مرحله دوم: در مقابل موفقیت هر فردی که لیست کرده ای، بنویس: چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟
مرحله سوم: این سوالات را از خود بپرس و به آن جواب بده.
سوال اول: از چه زاویه ی مثبتی به موفقیت های این افراد نگاه کنم که باعث شود:
به خودباوری برسم
الهام بخش من باشد و برای اقدام در راستای تحقق خواسته هایم ایده بگیرم؛
سوال دوم: چه درس هایی می توانم از مسیری بگیرم که منتهی به موفقیت این افراد شده است؟
تمرین تأثیرگذار آیدا عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:
لیست موفقیت های دوستان و آشنایان:
1.وقتی که دوستم عطیه یک گوشی آخرین مدل خرید:خوشحال شدم چون با خودم گفتم که من هم میتوانم_ممکن است(چون برای من خیلی خواسته ی بزرگی بود به صورت یه خواسته بدیهی در اومد و اتفاقا کلیم به دوستم تبریک گفتم و با خودم گفتم اگر دوستم تونسته منم میتونم)
من خواستار این هستم که دیدگاهم رو تغییر بدم(بهبود بدم) و ازین موفقیت درس تازه ای بگیرم چه درسی؟
خواسته ها میتوانند به حقیقت بپیوندند/خواسته ها ظاهرا بزرگ هستن ولی حق طبیعی ما هستن/دوست من تونسته با پول و درآمدش بیشتر از من دوست باشه،با پول نگه داشتن(بقول استاد با پول دوست باشین) چون همون طور که خودش گفت اون پولاش رو جمع میکرده تا بتونه به مهم ترین خواسته هاش پاسخ بده اما من اصلا به فکرمم نرسید که میتونم با این درآمد به این مدل گوشی برسم(تاکید میکنم که درآمدمون تقریبا تویه یه سطح هست) و با خودم میگفتم اووووو من تا پنج سال دیگم به این نمیرسم چون خواسته ی بزرگیه (باور محدود کننده=خواسته ها دور از دسترسن)
درس اول:خواسته ها حق طبیعی و بدیهی ما هستن
درس دوم:من لایق بهترین ها هستم
درس سوم:با پول دوست باش
درس چهارم:اگر دوستم توانسته من هم میتوانم ممکن است اگر غیر ممکن بود برای همه غیرممکن میشد
درس پنجم:وقتی دوستم این گوشی رو خریده ینی من در مدار خواسته هام قرار گرفتم و باید ادامه بدم (باور تقویت کننده=اگر یک شخص تونسته به این م ل گوشی برسه منم میتونم)
2.وقتی داییم ماشین یک میلیاردی خرید:خوشحال شدم از اینکه میشود کلیم تحسین کردم/و ناراحت شدم از اینکه زمان خیلی خیلی زیادی باید طی بشه،تا من همچین ماشینی رو بخرم(باور محدود کننده=عدم درک قانون تکامل) و عدم درک تصاعد بعد از تکامل
من خواستار این هستم که این دیدگاه منفی رو به دیدگاه مثبت تغییر بدم و ازین موفقیت درس تازه ای بگیرم چه درسی؟
درس اول:قانون تکامل رو بخاطر بسپار و به به یاد بیار که داییت هم از اول همچین ماشینی نداشته اول یه ماشین پراید داشته بعد کم کم حرکت کرده باور داشته و ادامه داده پس تکامل رو نمیتونی دور بزنی
درس دوم:این فرد تونست بتو کمک کنه تا تو باور کنی که میشود این یک نشانه از طرف جهانه که بمن بگه تو باید به ثروت توجه کنی تو باید به نعمت ها توجه کنی
درس سوم:اگر این شخص تونسته منم میتونم اگر میشه انقدر ثروت ساخت منم میتونم انقدر بسازم
درس چهارم:دایی من توی همین شهر به دنیا اومده توی یه خانواده بوده و بزرگ شده کسیم کمکش نکرده خودش حرکت کرده پس داشتن همچین ماشینی ربطی به موقعیت جغرافیایی و سن و خانواده نداره حتی ربطی نداره که کسی پشتیبان تو باشه یا نه مهم خودتی.
3.وقتی که یکی از نزدیکان بعد از مدت ها به استقلال مالی رسید:بسیار بسیار خشمگین شدم و خیلی احساساتم جریحه دار شد و با خودم گفتم من تا برسم به همین حد از استقلال چه مسیر هایی رو رفتم چه کارایی کردم چقدر تلاش کردم پس چرا بازم از لحاظ مالی اونا بالاترن و بعد هم احساس نفرت کردم که آخه چرا من نباید؟؟؟؟
من خواستار این هستم این دیدگاه منفی رو به یک دیدگاه مثبت تغییر دهم و درسهایی رو ازش بگیرم چه درسی؟
درس اول:امکان پذیر بودن برای رسیدن به استقلال مالی بسیار زیاد
درس دوم:تو از کجا میدونی که همین جوری و یهویی وضعشون خوب شد؟ یهویی مگ داریم؟ بیاد بیار که اونا از کجا شروع کردن و ناامید نشدن بیاد بیار اون زمان هایی که داشتن تلاش میکردن و امیدشون به خدا بود و همیشه میگفتن خدا بزرگه خدا میسازه و چقدر ایمان داشتن؟؟؟ مگه تو از ذهن اونا خبر داری؟ مگه از تغییر افکار اونا خبر داری؟ چقدر بها دادن؟چقدر؟ آیدا تو چقدر بها دادی؟ آیا غیر از این بود که به خودت سخت میگرفتی و آیا به غیر از این بود که ترس ها بر تو غلبه میکردن؟؟؟ آیا غیر از این بود که گاها ناامید میشدی و میگفتی نخواستم اصلا آیا ندیدی که چن بار ایمانت رو از دست دادی و دست کشیدی؟ ولی اون ها همچنان داشتن ادامه میدادن
درس سوم:وقتی که خاله ات از ایمانشون توی لحظات سخت برات توضیح داد از صبرشون گفت آیدا تو تونستی انقدر صبور باشی؟؟؟ نه نتونستم پس باید روی صبرت کار کنی تو باگ هات با اونا فرق میکنه تو مقاومت ذهنت متفاوته تو باورهای متفاوته تو داری مقایسه میکنی و مقایسه کردن سمی ترین کاریه که میتونی با خودت کنی تو باید خودت رو با دیروز خودت مقایسه کنی موفقیت دیگران برای الهام گرفتنه برای الگو گرفتنه نه مقایسه کردن!(باور محدود کننده=مقایسه کردن خودت با دیگران بدون در نظر گرفتن افکار اونا)
4.وقتی یکی از آشنایان که لاغر بود به یک بدن عضلانی رسید:من این همه ورزش کردم چرا نتونستم یه همچین بدنی بسازم منم تلاش کردم منم فلان کار رو کردم اخه چرا؟!الان کمی این دیدگاه بهبود یافته و احساس بهتری نسبت بهش دارم و میگم اگر اون تونسته منم میتونم اگر مثل اون باور و عمل کنم
بهبود دیدگاه نسبت به این موفقیت:
درس اول:بیا صادق باشیم تو وسط راه جا زدی (عدم صداقت با خود) و گفتی اصلا نخواستم و باشگاه رو رها کردی تو ایمان خودت رو از دست دادی فرد بدون باور و ایمان نمیتونه به خواستش برسه
درس دوم:تو نتایج کوچیکت رو ندیدی ولی اون میدید (دیدن نتایج کوچک و تحسین آنها) یادته که میومد و از تغییرات کوچکش برات میگفت با ذوق و شوق
درس سوم:اون خیلی لاغرتر از تو بود ولی تونست! تا حالا ازین زاویه دیده بودی؟ تو راحت تر میتونی تو مسیرت کوتاه تره تو باید بهتر باور کنی که میشود میشود میشود (باور محدود کننده=عدم درک قانونِ تکامل)
درس چهارم:همش میگی نه پول زیاااااد میخواد مگه اون خیلی پولدار بود؟ خیر نبود پس میشود با پول و درآمدی که الان داری هم به این خواسته برسی (باور محدود کننده=همچی با پول زیاد بدست میاد)
درس پنجم:تو میخوای همچی از اول عالی باشه و بی عیب و نقص اما اون از همون جایی که بود شروع کرد (باور محدود کننده=عدم کنترل کمالگرایی!)
5.برادرم دوستان خیلی زیادتری نسبت بمن داره و وقت زیادی رو با اونها میگذرونه دوستانش بیشتر میان طرفش:احساس سرخوردگی میکنم و میگم مگ من چه ایرادی دارم که نباید انقدر دوست داشته باشم من که دوست خوبی میشم و هستم و گاهی واقعا میگم خوشبحالش!
من خواستار تغییر این دیدگاه منفی به سمت دیدگاه مثبت تر هستم به شکلی که من رو به احساس بهتری برسونه:
درس اول:برادرت رو خوب میشناسی آیدا! اون هم تویه خانواده بزرگ شده چرا انقدر اعتماد بنفس داره؟ غیر از اینه که تو حرفهایی رو پذیرفتی که نباید میپذیرفتی؟ و خودت رو دست کم گرفتی! خودتم خوب میدونی که چقدر آدم فوق العاده ای هستی ولی دونستن با باور کردن فرق داره( باور محدود کننده=ارزش های خود را ندیدن)
درس دوم:برادرت از دیگران بت نمیسازه و فکر نمیکنه اونا خاصن خودت بار ها توی رفتاراش دیدی (باور محدود کننده=بت ساختن دیگران)
6.وقتی یکی از آشنایان به خارج از کشور سفر کردن:خوشحال میشم از اینکه ممکن است و ناراحت از اینکه آخه من باید دقیقا چیکار کنم او حالا کو تا به این خواسته برسم دیگه پیر میشم. انقد باید راه های زیادی رو طی کنم که اصن ولش کن درسته میشه،ولی من صبر رسیدن رو ندارم اون حتما یه پول هنگفتی داشته کی میدونه؟؟!
من خواستار تغییرم و میخواهم درس های این موفقیت رو برای خودم استفاده کنم چه درسی؟
درس اول: و باااااز هم تکامل تکامل تکامل یادته داییم میگفت باید آدم از یه جا شروع کنه؟ یادته میگفت کارگری میکردم؟ یادته میگفت مهم شروع کردنه؟ وقتی تکامل رو فراموش میکنی موفقیت دیگران برات بد جلوه،داده میشه و فکر میکنی یهویی رسیدن(باور محدود کننده=عدم درک قانون تکامل بااااا اینکه میدونی اون فرد از کجا به کجا رسیده)
7.یکی از همکلاسی های دوران دبیرستان یک ازدواج بسیاز موفق داشته: قیافه خاصی نداشت چطوریه که تونسته؟ نکنه من قیافم خیلی خاص نیست و قیافه اون خاصه! نکنه من کمبودی دارم و هیچوقت هیچکس منو نخواد! من ریزه میزه ام اون قدش بلند بود و هیکلی
/بیخیالش اون ی چیزیش بیشتر از من بود که من نمیدونم
خواستار تغییر این دیدگاه هستم به سمت مثبت چه درسی میتوانم ازین موفقیت بگیرم؟
درس اول:آیدا تو که قانونو میدونی داستان موفقیت توی ازدواجشم میدونی اون جسارت داشته که بره بگه آقای محترم من از شما خوشم اومده (همسر ایشون که همکلاسیم بودن یک وکیل ثروتمند بسیار موفق هستن) این رفتار چیزی به غیر از احساس لیاقت رو میرسونه؟؟؟ آیا تو هم همین طور باور کردی خودت رو؟ نه! پس توهم میتونی اگر مثلش باور کنی و عمل کنی عمل کردن نه به این معنا که دقیقا همین کار رو بکنی بلکه به این معنا که در شرایط متفاوت احساس کمبود نکنی (باور محدود کننده=احساس عدم لیاقت)
درس دوم:این موضوع باید به تو ثابت کنه که ازدواج های موفق هنوز هم هستن وجود دارن و اگر اون تونسته توهم میتونی یک ازدواج موفق داشته باشی جهان داره بهت نشون میده که ببین آیدا ببین میشه!!!(باور محدود کننده=کمبود روابط مناسب)
درس سوم:هیچکس از شما بهتر نیست شما فقط متفاوت هستید و شما هم از هیچکس بهتر نیستید بلکه باز هم فقط متفاوت هستید ما در اصل جودی باهم برابریم
8.یکی از همکلاسیام دانشگاه تهران رتبه 26 وکالت قبول شد:اون اراده قوی داشت ولی من ندارم. من اصن روحیشم ندارم حتما زود یاد میگیره چون توی کلاسم بهترین نمرات رو داشت. مخی که اون داشت من هرگز ندارم ،زود خسته میشم
من خواستار تغییر این دیدگاهم هستم:
درس اول:بهای موفقیتش رو پرداخت کرد ولی تو نه فراموش کرده بودی که موفقیت بها داره (باور محدود کننده1=موفقیت مفت مفت هم میشه بدست بیاد و باور محدود کننده 2=موفقیت سخت بدست میاد و من حوصله سختی کشیدن ندارم پس کلا حرکت نمیکنم)
درس دوم:اون دنبال علاقش رفت ولی آیدا تو علاقت نبود تو علاقت چیز دیگه ای هست (باور محدود کننده=عدم رفتن. در مسیر علایق)
*این نکته رو بگم یک سری از این موفقیت ها مال قبل هست و مقداری بهبود در هر کدوم ازینا بوجود اومده اما چند تا از این ها هنوز هم توی وجودم هستن ولی به شدت دارم با این تمرین به خودشناسی عمیقی میرسم و مغزم رو کندو کاو میکنم)
و حالا میفهمم که حتی در گذشته چرا به یک سری از موفقیت ها نمیرسیدم و یا حتی الان که به بعضیاشون هنوز هم نرسیدم!! این نوشتن ها و اینکه پیدا کنم اونها چطور عمل کردن یا فکر کردن و کاملا منطقی میشه که چرا رسیدن چطور رسیدن دیگه اون احساس خشم و نفرت و حسادت کمرنگ میشه…!
9.برادرم به راحتی وبا تلاش کمتر من نمرات خوب میگیره:خوشحال میشم چون میگم راهش رو بلده و چه بهتر که راحت تر نمره خوب میگیره کلیم واسش خوشحال میشم و میگم چرا آدم وقتی میتونه راحت نمره بگیره سختی بکشه؟!
بهبود دیدگاه در این موفقیت:
درس اول: من احساس بدی نمیگیرم ازین موفقیت برادرم اما درس بزرگی که بمن داد اینه که لازم نیست با سختی ب چیزی برسی (چون برادرم راحت تر ب خواسته هاش میرسه) چون به خودش سخت نمیگیره و هر مسیر سختی یه مسیر غلطه اون حتما راهش رو بلده که چطور مطالعه کنه (باور محدود کننده=سختی کشیدن راه رسیدن به خواستت)
درس دوم:به هر چیزی میخوای برسی دنبال راه راحت بگرد و از خودت بپرس چطور ازین راحت تر چطور ازین بهتر؟؟؟؟! ولی من با خودم میگفتم ای بابا بازم باید ی سختی رو تحمل کنم تابه فلان موفقیتیا فلان نمره برسم!!!
یه نکته رو من این جا بگم:احساسات من اینجا چند حالت داره:
1.اگر اون موفقیت ازون دسته از موفقیت ها باشه که بار ها خودم خواستم تلاش کردم و نشده و بیخیالش شده باشم احساسم بد میشه احساسم از نوع خشم و نفرته…
2.اگر اون موفقیت جوری باشه که طرف بگه بابام کمکم کرد مادرم فلان کارو کرد برام فلانی انقدر پول داد بهم و… احساس حسرت میکنم چون میگم نگاه کن اینا چقد زندگی خوب تری داشتن یکی حداقل اون رو آدم حساب کرده کمکشون کرده من این همه تلاش کردم تاااازه اینجای کارم اونم خودم تکی و خدای خودم
3.اگر موفقیت موفقیتی باشه که جزو اهداف و خواسته های من باشه و در مسیرش باشم تحسین میکنم،
ذوق میکنم به اون فرد تبریک میگم و میگم من در مدار رسیدن به اون خواسته دارم قرار میگیرم و اون خواسته رو بسیار بدیهی و دست یافتنی میبینم…
ایده های الهامی من برای رفع هر کدوم از این باورهای محدود کننده:
باور های محدود کننده
1.خواسته ها دور از دسترسن:پیدا کردن الگوها برای اینکه ببینی خواسته ها در دسترسن مثل موفقیت اول که گفتم دوستم عطیه آیفون آخرین مدل خریده و برام بدیهی شد
2.عدم درک قانون تکامل:باید قانون تکامل رو مداااااام به خودم یادآوری کنم پاشنه آشیل منه و آوردن مثال هایی از تکامل در کل دنیا یادآوری اینکه آقا جون خوده خدام یه شبه دنیارو خلق نکرد
3.مقایسه کردن خودم با دیگران:باید به درک این موضوع برسم که مسیر هرکس کاملا جداست و من خودم رو باید دیروز خودم مقایسه کنم باید بهتر از دیروز خودم باشم نه بهتر از بقیه!!
4.موفقیت گاهی اوقات ممکنه مفت مفت بدست بیاد:اینو من اعتراف میکنم بعد از انجام این تمرین و درآوردن دیدگاه و عملکرد خودم و دیگران کاملا منطقی شد که مفت مفت بدست نمیاد!
5.عدم دیدن نتایج و موفقیت های کوچک درطول مسیر:راه حل این باور هم مشخصه که بااااید بتوانم ببینم موفقیت های کوچک رو باید بتوانم باید خودم رو آموزش بدم که تحسین کنم خودم رو بیشتر و بیشتر بیشتر!
6.عدم کنترل کمالگرایی گرایی:اینم که ماشاالله پاشنه آشیل بندست که راه حلش در یکی از جلسات دوره شیوه حل مسائل گفته شده،کار کردم روش خیلی زیاد اما بنظرم باید بار ها و بار ها گوشش بدم پیشنهاد میکنم به بقیه دوستان چون واقعا فوق العادست!!!
7.همچی با پول زیاد بدست میاد: ایجاد باور اینکه از همین جایی که هستی شروع کن که فایل رایگانشم توی سایت هست بنظرم بهترین منطق هارو داره برای رفع این ترمز
8.ارزش های خود را ندیدن: هرروز ویژگی های مثبت خود را لیست کن و مرور کن تا بتوانی یاد بگیری ببینی که چقدر انسان فوق العاده ای هستی
9.بت ساختن از دیگران:گوش دادن به فایل توحید عملی 6 و ایجاد باور اینکه/هیچکس از شما بهتر نیست وشماهم از هیچکس بهتر نیستید بلکه شما متفاوتید!
10.قیافم به اندازه کافی خوشگل نیست:ایجاد ارزش درونی و پذیرفتن بیشتر خود عشق ورزیدن به خود از طریق تمرین آینه و یادآوری اینکه من بدون هیچ دستاوردی ارزشمندم من همینطور که هستم کافی هستم دوست داشتنی هستم و لایق عشق حقیقی و محبت و احترامم
11.احساس عدم لیاقت:بهبود عزت نفس از طریق عشق ورزیدن به خود بی قید و شرط و یادآوری نکات مثبت به طریقی که به احساس بهتری نسبت بخود برسم
12.تو زندگی باید زجر و بدبختی کشید:فایل رایگان کدام مسیر را انتخاب کرده ای سنگلاخی یا هموار؟ که در حال کار کردن روی باور هستم حدودا یکماهه دارم بهبودش میدم
13.عدم درک اینکه باید در مسیر علایقت حرکت کنی: چون میگفتم پول توش نیست و در دوران دبیرستان به شدت به این موضوع اعتقاد داشتم
14.دوست نبودن با پول: راه حلش اینه که مقداری پول رو در حسابم پس انداز کنم تا بتونم با پول دوست بشم فقط به همین نیت و نه به قصد و هدف که ثروتمند بشم که در حال انجامه…..
15.حتما باید یکی پشتیبانت باشه تا به یه جایی برسی:آوردن مثال هایی از افرادی که بدون پشتیبان به جایی رسیدن و همچنین فایلهای توحیدی رایگان
توی این تمرین 15 باور محدود کننده شایدم بیشتر وجود داشت و من در حیرتم !
جای تعجبی نداره که به بعضی از خواسته هامون نمیرسیم ایراد کار از ذهن ماست بعد میاییم واسه توجیح خودمون به دیگران حسادت میکنیم یا نفرت میورزیم !! کاملا ذهن من ساکت شد،آخه دختر خوب با این همه باور محدود کننده به کجا چنین شتابان؟ صبر کن وایسا استپ کن تا همین جا
من دارم رو خودم کار میکنم و به خیلی موفقیت ها رسیدم خیلی خیلی زندگیم متحول شده ولی بازم راه دارم میلیون ها سال نوری با اون چیزی که قراره بشم
استاد عاشقتمونم بابت این فایل فوق العاده. چهار ساعته دارم روی این فایل کار میکنم از 9 صبح که چشامو باز کردم تا همین الان که ساعت تقریبا 1 ظهره
منتظر خواندن نظرات و تمرینات تأثیرگذار شما در بخش نظرات این قسمت هستیم.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1175MB25 دقیقه
- فایل صوتی ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 124MB25 دقیقه
سلام ستاد عزیزم
من تصمیم گرفتم با کمک خدای مهربانم
پرونده این الگوی تکرار شوندمو ببندم تا خیالم راحت بشه
چند وقتی هست که متوجه یک الگوی تکرار شونده ای در روابطم شدم
که از سالهای قبل در زندگیم بوده و ضربه هاشو به من میزده ولی من تازه متوجه شدم که این مشکلات و ناراحتی ها در زندگیم به خاطر باورهای اشتباه منه
و در واقعییت مسئله ای وجود نداره
از همسر مهربونم خیلی تشکر میکنم که منو تا اینجا درک کرده و مطمئن هست که این ناراحتی های من به خاطر نگرش اشتباه من هست و در واقعیت من دختر گلی هستم
باورم داره و با خوشحالی و اشتیاق منتظر هست تا رشته افکارمو از هم باز کنم و این موضوع رو تجزیه تحلیل کنم
خیلی خوشحالم که تونستم اینقدر توانایی های خودم رو در عمل نشون بدم که همسر عزیزم همچین تفکری نسبت بهم داره
نتایج زندگی ما چیزی جدا از باورهامون نیست
سوال قسمت اول:
اگر یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد، شما چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟
یادمه از بچگی اگر میدیدم پدرم با خانمی دوست میشه باهاش گرم میگیره صحبت میکنه یا حتی نگاه میکنه
حالم بد میشد
از اینکه پدرم با خانم ها رابطه خوبی داشته باشه اصلا خوشم نمیومد و به هیچ وجه نمیتونستم تحسینش کنم
خشمگین میشدم
و از اون خانم بدم میومدحتی حالا هم از اینکه ببینم پدرم همکار خانم داره حالم یجوری میشه
حتی به خانم های دیگه نگاه میکنم و این فکر میاد که پدرم الان اینارو نگاه میکنه خوشش میاد و ممکنه مارو تنها بزاره مادرمو دوس نداشته باشه
ناخودآگاه نمیتونم زیبایی خانم های دیگه رو تحسین کنم
خانم هایی که یکم سنشون بیشتره
درمورد رابطه همسرم با دختر ها و خانم ها هم اینطورم
و همیشه اینمورد به من ضربه زده
(خواستم درستش کنم ولی چون دیپ و عمیق روش کار نکردم باورهامو دقیق یاداشت نکردم باورهای مناسب جایگزین رو یاداشت نکردم ریشه ای مسئله رو حل نکردم
درست نشده همچنان و بازم این افکار سراغم میان)
یه اتفاقاتی میوفته که کاملا بدیهی هست مثلا همسرم با کسی حرف میزنه بگو بخند میکنه من اینقدر ناراحت میشم که نگو یا مثلا میبینم پدرم با خانمی صحبت میکنه باهاشون مسافرتی میره جایی میره حالم خیلی بد میشه و نسبت به پدرم همسرم متنفر میشم و اصلا دوس ندارم رابطمو باهاشون ادامه بدم از همه دختر ها و زنها هم بدم میاد
همش شکاک میشم بهشون
حتی توی خواب هم میبینم
و این موضوع منو ترسونده به شدت میگم حتما باید حلش کنم وگرنه اتفاقات خیلی بدی میوفته
فکر میکنم میبینم که من این باور رو دارم که
اگر پدرم همسرم به زنهای دیگ توجه کنن
و با اونها خوشحال باشن
حتما من بی عرضه دیده میشم
حتما مادرم ناجذاب دیده میشه مسئولین اونم به گردن میگیرم
حتما من بی عرضه ام که نتونستم توجه اونارو جلب کنم در حالی که اونا نهایت توجه رو به من دارن
اما من میگردم جاهایی که توجه نکردن رو به یاد میارم
و اینقدر گنده میکنم که جاهای دیگ فراموش میشه
یا میگم اگر همسرم پدرم به زنهای دیگ توجه کنن اونوقت دیگه من براشون جذابیتی ندارم
چون من اونقدرها هم زیبا نیستم
اگر با زنهای توانای زیادی برخورد کنن و باهاشون باشن
اونوقت من دیگه دیده نمیشم فراموش میشم تنها میمونم
و این باور روهم دارم که ممکنه زنهای دیگ شانسی و با حالت بدی خودشونو توی دل عزیزانم جا کنن ممکنه گولشون بزنن
جتی یکی از نزدیکانم بهم گفت مردا همشون خیانت میکنن باید مواظب باشی نمیتونن خودشونو کنترل کنن
و این باور رو دارم همه زنها و دخترایی که دلربایی میکنن با قیافشون با لباسهای الکی زیبا دلبری میکنن و این اصلا انصاف نیست حق نیست
چون اونها هنر خاصی ندارن وشانسی و اشتباهی دلربایی میکنن
بعضی موقع ها هم این افکار به سراغم میاد که من نمیتونم شانسم اینطوریه و من بدبخت بدنیا اومدم من کلا مشکل دارم و آدم نرمالی نیستم نمیتونم راه درستو پیدا کنم بقیه میتونن نمیدونم چرا اما من نمیتونم
این افکار همش باعث میشه ما ضعیف بشیم
افکاری که میگن بقیه شانسی موفق شدن
اشتباه موفق شدن توی رابطه
طرف حقش نبوده
و اینکه رابطه خوب محدوده اگر طرف مقابلت کسی رو دوس داشته باشه شانس تو برای موفقیت کم میشه عملا داری خودتو دور میکنی از موفقیت
وقتی حسادت میورزیم به افراد عملا داریم خودمونو دور میکنیم از پیشرفت
اگر بیایم باورهامونو تغییر بدیم
ذهنمونو تغییر بدیم
از یه زویه دیگه ای به موضوع نگاه کنیم
که به ما احساس بهتری میده اونوقت ماهم توی همون مسیر قدم برمیداریم
ماهم باور میکنیم که میشود
اگر کسی به موفقیتی رسیده
باید باور کنیم که اغا این داره ثابت میکنه که انجام پذیره
اگر برای اون شده برای منم میشه امکان پذیره
باید عشق رو ببینیم و تحسین کنیم مثلا استاد یه خانمی رو بغل میکنه باید ببینیم و تحسینش کنیم
افراد موفق مثلا خانم شایسته عشق استاد رو به خانمهای دیگه دیده و تحسین کرده باعث شد هباورکنه که عشق هست و الهام گرفتن از بقیه افراد
که در گذشته به یه موفقیتی رسیدن و باور پذیر شده که اونها هم میتونن موفق بشن
ولی همون موفقیت برای یکسری افراد باعث شده که اونهایی که باور محدود کننده داشتن شانسی بوده طرف یه استعداد و توانایی خاصی داشته یا خدا براش خواسته و خودشو پایین نگه داره
ما به طور جمعی باور داریم که اگر پسر ها اگر به دخترا توجه میکنن به خاطر هوسشونه
نمیایم بگیم که پسرها چقدر توانایی عشق ورزیدن دارند
چقدر توانایی دیدن زیبایی هارو دارن
چقدر توانایی دارن که زیبایی رو در دختر ها تحسین کنن
چقدر توانایی عشق ورزیدن دارن
میایم جلوی این رو میگیریم
و هرجاهم طرف بروز داد میگیم به خاطر هوسش بوده و اینطوری اون احساس طبیعی دیدن زیبایی هارو در درون طرف خفه میکنیم درحالی که این خفه نمیشه بلکه در درون فرد باقی میمونه و هرجاهم این احساس بالا اومد پسر یا دختر بیچاره احساس گناه میکنه و بعد میبینه اغا من نمیتونم جلوی این تحسین زیبایی و این محبت رو بگیرم بنابرین به خودش میگه اغا من دیگ نمیتونم من پسر یا دختر بدی هستم و کار به جاهای باریک کشیده میشه
پس ما به جا اینکه این محبت مرد ها به زنها برامون الهام پذیر باشه که عشقو محبت میشود میشینیم
خودمونو سرکوب میکنیم میگیم من ناتوانم
به طرف احساس گناه میدیم
سرزنش میکنیم که حالا تموم شد عشقش و من موندم
توجیه های الکی میاریم که اره برای فلان دختر شد ولی برای من نمیشه
به دلایل مختلف
حالا میفهمم که چرا ملت توی این کشور اکثرا رابطه عاشقانه باهم ندارن
یا مثلا اگر ببینم دوستم باهمکاراش یا دوستای دیگش میره بیرون حالم بد میشه
توی دلم میگم چرا منو انتخاب نکرد که با من بره بیرون
حتما با من بهش خوش نمیگذره
حتی وقتی با دوستم باهمیم همش نگرانم نکنه با من بهش خوش نگذره
استاد اینا همش در سطح ناخود آگاه اتفاق میوفته ها و من خیلی دقت کردم تا تونستم بفهمم
وقتی باهمیم نگرانم میگم نکنه من کافی نباشم نکنه بلد نباشم چطوری باهاش حرف بزنم که بهش خوش بگذره
فکر میکنم و میبینم که از اینکه دوستم با افراد دیگه ای گرم بگیره این افکار تو سرم میاد که حتما من ناتوان هستم
حتما من کافی نیستم
حتما من جذاب نیستم
حتما من بلد نیستم و نمیتونم که رابطه داشته باشم با دوستم
و این سه تامورد رو فعلا شناسایی کردم میخوام اینارو حل کنم
باور دارم با کار کردن روی این قسمت میتونم این موضوع رو حل کنم ریشه ای
آیا خوشحال می شوی و انرژی و انگیزه می گیری؟!
اگر همسرم با مادرم خواهرم پدرم رابطه خوبی داشته باشد خوشحال میشوم
چون ربطش میدم به خودم
اما اگر نداشته باشد خیلی ناراحت میشم
چون بازم ربطش میدم به خودم
اما اگر همسرم با خانواده های دیگر رابطه خوبی داشته باشد
و با ما اینقدر رابطه خوبی نداشته باشد حالم بد میشه میگم ببین اونارو بیشتر دوس داره چرا باید بیشتر دوس داشته باشه
نمیتونم مسئولیت فرکانس های خانوادمو به عهده نگیرم
اگر دوستم با من با خانوادم خوب باشد خیلی خوشحالم
و اگر با دیگران باشد خیلی خوشحال نیستم
دوس دارم از همه بهتر باشم
خوشحالی کسی رو نمیتونم تحمل کنم
دوس دارم باکسی باشم که از من پایین تره
آیا موفقیت او الهام بخش شما می شود؟!
اره بعضی وقتا رابطه دوستم همسرم پدرم با بعضی افراد برام الهام بخشه میگم افرین
اما بعضی وقتا نه
یا شما را به احساس حسادت، ناتوانی می رساند؟!
تغییر باورها
میتونه موفقیت دوستم پدرم همسرم در ارتباط با آدمهای دیگ
منو به این باور برسونه که اره
پدرم
همسرم
دوستم توانایی تمرکز برنکات مثبت رو دارن
اونها آدمهای ساده گیر و آسان گیری هستن توی رابطه
و نیاز نیست من به خودم سخت بگیرم
فقط باید از زندگی واز عشق اونها لذت ببرم و سپاس گزارشون باشم
فهمیدم که حسادت باعث میشه من نتونم عشق اونهارو ببینم
و باعث میشه رابطمون بهم بخوره و دور بشیم از هم
وظیفه من سپاس گزاری و لذت بردن از عشقیه که طرف مقابلم بهم میده اگر من سپاس گزار باشم عشقش روز بروز بیشتر میشه
اما حسادت باعث میشه من خودمو بی ارزش کنم
و حتی به طرف مقابل هم احساس گناه بدم
احساس اینو که عشقش کمه و تموم میشه
و اینو فهمیدم که قرار نیست من توی هرکاری بهترین باشم قرار نیست من همیشه سعی کنم خودمو از لحاظ فیزیکی نزدیک کسایی که دوستشون دارم بکنم تا اونها به من توجه کنن
بعضی وقتا مثلا دلم نمیخواد یه فعالیتی بکنم توی یک جمعی از طرفی هم دوستم یا مثلا همسرم یا پدرم یا افراد نزدیکم دوس دارن اونکارو انجام بدن
قرار نیست من به خاطر اینکه با اونها باشم خودمو مجبور کنم
اگر خودمو مجبور کنم انگار تصور میکنم اگر اونها باهم خوشحال باشن من ترد میشم من فراموش میشم من تنها میمونم
مثلا یادمه یکبار رفتیم مسافرت
من نمیخواستم برم اونجایی که دوستم و همسرم میخواستن برن
گفتم نمیرم و اونا رفتن
انقدر ناراحت شدم که نگو
خیلی گریه کردم و خشمگین شدم
رفتار درستش این بود که جایی که نمیخواستم باید نمیرفتم
البته اینم بگم اونموقع کمرم درد میکرد یکمی هم به خاطر ناتوانیم خیلی ناراحت شدم
ولی در هرصورت بازم مواقعی پیش میاد که اونا دوس دارن یکاری انجام بدن ولی من دوس ندارم
چون میبینم که دارم تنها میشم و اونا باهم هستن
حالم بد میشه
انگاری که مثلا اگر اونا اونکارو باهم انجام بدن چی میشه
باعث میشه بهم علاقه مند بشن
یا مثلا ناتوانی منو نشون میده که نمیتونم با دوستانم ارتباط برقرار کنم
یا مثلا یه محدودیتی هست در عشق ورزیدن اگر اونا باهم خوش باشن انرژی برای من نمیمونه وقتی برای من نمیمونه
ماموریت این قسمت
تقویت باور فراوانی عشق
دوم تقویت باور پاکی افراد
سوم بارها خواندن سه کامنتی که اینجا گزاشتم
چهار نوشتن کامتی دیگر
پنج تحسین خودم
شش کار کردن دوباره دوره عزت نفس دیپ و عمیق
هفت نوشتن باورهایی که درآوردم به صورت خلاصه در کامنت
هشت سیو کردن کامنت در گوشیم و روزی دوسه بار خواندن آن
نه تمرین عملی ینی عشق رو میبینم و تحسینش میکنم
هم عشق دیگران به همسرم هم همسرم به دیگران و هم عشق همسرم به من
عشق دوستم به دوستاش و حتی همسرم
عشق دوستم به من
تمامی اتفاقات زندگی ما به خاطر باورها و ذهنیت و نگرش ما اتفاق میوفته
باشد شروع کنیم به تغییر نگرش و تغییر باورهامون
من توانایی نگرشمو دارم
به اندازه ای که من نگرشمو تغییر بدم
باورهامو تغییر بدم
اتفاقات زندگی من تغییر میکنه
جهان چیزی نیست به جز بازتاب افکار و باورهای من
ایمان دارم و باور دارم که با تغییر باورها میشه شرایط رو تغییر داد
مهم نیست الان در چه شرایطی هستی
به محضی که بخوای به اندازه ای که باورهاتو تغییر میدی شرایط واقعی زندگی تغییر میکنه
اگر یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد، شما چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟
روابط مادر پدر همسرم با اوالهام بخشه برام میگم چقدر همسرم توانایی تمرمز برنکات مثبت داره چقدر مهربونه
بعضی وقتا البته حسادت میکنم میگم تو زیادی بهشون محبت میکنی اینطوری وقت و پول برای خودمون نمیمونه
روابط خواهر برادر همسرم با او
الهام بخشه برام خوشحال میشم که همسرم میتونه اینقدر توانایی تمرکز برنکات مثبت داشته باشه اینقدر مهربونه
ولی بعضی وقتا میگم دیگ زیادی داری انرژی میزاری البته کمتره چون محبتش به اونا متعادل تره و آسیب زننده نیست
روابط دوستان پسر او با او
هیچوقت تا حالا حسادت نکردم
خوشحال میشم دوستان زیادی داره
روابط دوستان دختر او با او خوشحال میشم که میتونه با همه اینقدر عالی ارتباط برقرار کنه و همه دوستش دارن
اما بعضی وقتا خودمو مقایسه میکنم با اون
میگم ببین من کنار اون بی عرضه دیده میشم
چون من به اندازه اون نخواستم و شاید خواستم و نتونستم نمیدونم
نخواستم که با دوستان باشم فعلا شرایطم جوریه که بیشتر مطالعه میکنم و وقتشمو برای خانواده و فامیل میزارم و به شدت عالیه رابطم باهاشون
بعضی وقتام تلاش مردم با بعضیا رابطه داشته باشم دیدم نمیشه یا من تلاش مردم اون نخواسته یا اون خواسته من نتونستم که با آدمی مثل فلانی رابطه داشته باشم و دیدم کلا خواسته هامون به هم نمیخوره
درمورد دوست صمیمیم خیلی حساس تر هستم
اگر ببینم همسرم بیشتر از من میتونه به اون نزدیک بشه و اگر ببینم که دوست من با اون بیشتر از با من خوشحاله
اکر ببینم که اخلاقشون به همدیگه میخوره و باهم خوشحالن بیشتر از من
انقدر ناراحت میشم که نگو
به شدت حالم بد میشه
میگم ببین من اینهمه تلاش کردم با دوستم رابطه خوبی داشته باشیم اینقدر براش وقت گزاشتم اینقدر دوستش داشتم انرژی گزاشتم براش اما اون با یه نفر دیگه بیشتر از من خوشحاله
یادمه وقتی این احساسات سراغم میاد احساس عجز و ناتوانی میکنم احساس میکنم من آدم جذابی نیستم احساس میکنم من دوس داشتنی نیستم احساس میکنم هرچقدر هرچقدر تلاش کنم نمیتونم احساس افسردگی به سراغم میاد
یاد ناتوانی هام و ترد شدگی هام میوفتم عصبی میشم و اون اتفاقات برام تکرار میشه ینی ترد میشم
و پیش خودم میگم
چرا باید این اتفاق بیوفته
مگه من چی کم دارم
نمیدونم شاید هم احساس میکنم که با اون بیشتر از من خوشحاله شاید من حساس شدم اما هر دفه که این موضوع رو میبینم حالم خیلی بد میشه برای خودمم عجیبه و باعث میشه ناخود آگاه از دوستم از همسرم بدم بیاد و اصلا نخوام که باهاشون خوب باشم و این موضوع باعث شده رابطمون رشد نکنه…..
درهرصورت یادمه دوستم وقتی بهم میگه
با فلان همکارام
با فلان دوستام رفتم بیرون
حالم یجوری میشه
توی دلم میگم اره با اونا رفتی بیرون ولی برای من وقت نزاشتی
با اونا شادی کردی ولی با من نکردی
خودت میری بیرون دور میزنی لذت میبری اما با من نمیری
احساس میکنم دختر بدی هستم که اون بر
به جای اینکه برای من وقت بزاره برای کسه دیگه ای گزاشته
حتما با اون بیشتر از با من خوش کذشته بهش
با اینکه هزاران بار شده اومده خونه ما با من شبو مونده باهم رفتیم بیرون
باهم رفتیم گردش سفر ولی من برای همه اونا دلیل دارم که دوستم به خاطر فلان چیز با ما مسافرت اومد خونه ما اومد به خاطر من نبود به خاطر فلان چیز بود
نمیپذیرم که منو دوس داشت توی دلم میگم اگرم دوس داشته باشه کم دوس داره
دلم میخواد منو بیشتر از همه آدمهای دنیا دوس داشته باشه من مرکز توجه باشم
برای اون
اگر دوستم با افراد دیگه ای بره بیرون خوشحال باشه
شاد باشه
اونوقت دیگه وقتی و انرژی برای من نمیمونه
اونوقت دیگه من جذاب نیستم براش
اگر کسایی که دوستشون دارم
دوستان زیادی داشته باشن
اونوقت جذابیت های من به چشمشون نمیاد اونوقت به راحتی منو فراموش میکنن
من تنها میشم
اگر عزیزان من دوستان زیادی داشته باشن
تفریحات زیادی داشته باشن
سلامتی و پول زیادی داشته باشن
اونوقت شانس من برای جلب توجه خیلی خیلی کم میشه
یه محدودیتی هست برای موفق شدن
برای بودن با عزیزانم
برای جلب توجه
اگر عزیزانم دوستداران زیادی داشته باشن
اونوقت من تنها میشم وقت نمیکنن انرژی نمیزارن و نمیمونه برای اینکه با من باشن
موفقیت اونها باعث میشه که من ضعیف دیده بشم بد دیده بشم
اگر ببینم عزیزانم باهمدیگه خوشن اونوقت این احساس سراغم میاد که با من کمتر خوشحالن حتما من بد هستم ضعیف هستم
اگر ببینم که عزیزانم با کسانی بهتر از من رابطه خوبی دارن این احساس به سراغم میاد که من قابلیت و استعدادشو ندارم
مثل اون خوشگل نیستم
مثل اون زیبا نیستم
مثل اون خانواده صدرصد عالی ندارم
مثل اون خوش تیپ نیستم
مثل اون سنم زیاد نیست و سنم کمه
و این باور رو دارم که این افرادی که باهم رابطه خوب دارن شانسی اینطوری هستن
اصلا دلیلی وجود نداره که ثابت کنه اینا به این دلیل باهم خوبن
پس چرا منکه اون ویژگی هایی که اون افراد دارن رو دارم و حتی خیلی بهتر رابطه ام زیاد خوب نیست
استاد میگن که وقتی که ما این باورهارو داریم این باورهای منفی رو داریم
عملا داریم خودمو از موفقیت دور میکنیم
عملا داریم جلوی خودمون یک دیوار و یک سد میکشیم
این باورم دارم
سلام استاد عزیزم
من یه مسائلی توی روابط خودم و همسرم با دوستانم دارم که اولش نمیدونستم از کجا هست
ینی بعضی موقع ها به شدت حالم بد میشد
به شدت عصبی میشد جوری که گریم میگرفت
افکار منفی توی سرم میچرخید و من نمیدونستم که ریشه اینا از کجا هست
اما چندین بار که تکرار شد و من از خداوند خواستم که بهم نشون بده مشکلم کجاست یواش یواش دارم به خودشناسی میرسم
البته من این موضوع رو هر بار میفهمم که من فکر میکنم با حسادت میتونم خوبی هارو به خودم جلب کنم
اونارو کوچیک کنم و خودمو بزرگ کنم
بگم اونا نمیفهمن اونا حالیشون نیست
ولی هربار تکرار میشه
سعی میکنم که درستش کنم اما
اینقدر این احساس شدیده
که وقتز میاد قفل میشم
حالم به حدی بد میشه که تمام بدنم سر میشه
گریم میگیره نمیتونم جلوشو بگیرم
اما من هربار سعی میکنم ورودی هامو کنترل کنم
و باورمو تغییر بدم که رابطه خوب
اصلا ربطی به این نداره که با دوستات رفت آمد نکنی که مبادا همسرت به راه بد کشیده میشه
یکی از نزدیکانمون هست که هر بار اینو به من میگه
و باور داره نباید با دوستان رفت آمد کرد وگرنه بد میشه
وقتی از همچین چیزایی حرف میزنه بد من شروع میکنه به لرزیدن باور کنید
اینقدر بدم میاد از این حرفا
که نگو آخرش صریحا بهش گفتم فلانی یک بار که گفتی فهمیدم دیگه نمیخوام تکرار کنی
همسرمم یکبار شنیدم که گفت به هیچکس ربط نداره من با کیا رفت آمد میکنم من به هرکسی دلم بخواد محبت میکنم
خیلی خوشحال شدم چون فهمیدم توی رابطه با دوستامون عزت نفس داره و به خودش مطمینه و اجازه نمیده حرف دیگران متزلزلش کنه
ولی بعضی وقتا ترس ها سراغ من میاد
اما من میرم توی دلش و رابطمون با دوستانمون قطع نمیکنم
میگم باید ببینم که اصلا ربطی نداره
من ادامه میدم ادامه میدم
اینقدر ادامه میدم که این باور اشتباهم تغییر کنه
الته همسرم یه تدبیری برای این موضوه اندیشیده که به هیچکس نمیگه ما با دوستانمون هستیم
ینی تا مجبور نباشه نمیگه فلان جارفتیم خوش گذروندیم
من اوایل تعجب میکردم میگفتم محمد چرا اعتماد به نفس نداره چرا اینbق حرف مردم براش مهمه
ولی بعوش فهمیدم که اون با اینکار سعی میکنه ورودی هاشو کنترل کنه تا مورد نصیحت افرادی که باورهای اشتباه دارن قرار نگیره
اما استاد من یه اخلاقی دارم
نمیتونم دروغ بگم
البته همسرم هم دروغ نمیگه فقط خیلی از مسائل رو نمیگه
نمیتونم دروغ بگم
و نمیتونم چیزی رو مخفی کنم
به نظر من این رفتار من مفید تره چون باعث میشه افرادی که باورهای اشتباه دارن از اطراف ما پر بکشن برن
من دوس دارم با افرادی توی رابطه باشم که مناسب هستن
دوس دارم از من بدشون بیاد
به نظرم این کار درست تریه
حالا من کاری به همسرم ندارم اون میتونه مسیر خودشو ادامه بده و از این راه کنترل وردی ها کنه
و روابطشم حفظ کنه
اما من متنفرم از رابطه با افرادی که باپرهای اشتباه ندارن
بالاخره یه جایی اون باورهای اشتباه رو به من انتقال میدن
برایه مین همیشه یکرنگ هستم و برای هر آدم رنگ عوض نمیکنم
من درمورد حجاب خانواده مادرم به شدت مذهبی هستن اینکارو کردم
به شدت به شدت باورهای اشتباهیی درمورد دنیا و مخصوصا حجاب دارن
منم یه پوشش معمولی دارم
جوری که راحتم
همیشه با همین پوشش میرم خونه اونا
چند بار بهم تذکر دادن من اهمیت ندادم بی احترامی هم نکردم
آخرین بار پدربزرگم بهم گفت هانیه تو یجوری میگردی که شر ایجاد میکنی
اینحرفو که زد خونم به جوش اومد گفتم
من اینطوری راحتم
تو حق نداری هربار اینحرفو به من بزنی
اینحرفارو که میزنی من دیگه دوست ندارم بیام خونه شما
و تمام از اونروز دیگه نرفتم
چون به شدت حال منو بد میکردن
قهر نکردم ولی دیگ نمیرن چون سعی میکنن باورهای منو تغیی بدن و آزادی منو بگیرن
یاد گرفتم احساس ارزشمندیمو ببرم بالا
و از اونروز خیلیییییی راحتم
بله استاد عزیزم من اینطوری کنترل وروری ها میکنم نه اینکه برای انسان ها رنگ عوض کنم
این کار جواب نمیده و کمکی به تغییر باورهای من نمیکنه
چون اونباورهایی که اونا دارن توی وجود منم هست بالاخره منم از اون خانوادم
باید به خودم اهیت بدم به خودم ارزش قایل باشم و با آدمایی باشم مه بهم کمک کنن باورهای خرابمو تغییر بدم نه اینکه تمام روابطمو حفظ کنم و بگم نه این باور اشتباه اونا هست
من یه باور دیگه ای دارم
میدونی استاد بحث بحثه مرگو زندگیه
بحث بحثه فقر و ثروت
بحث بحث بی آبرو شدن و عزت مندی
بحث بحثه راحتی و توی عذاب زندگی کردن
بحث بحثه پاکی و فحشا
من باید باید بایداجازه بدم جهانآدمهای نامناسب رو حذف کنه