ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1

این سلسله برنامه درباره ” تفاوت میان دو ذهنیت قدرتمند کننده و محدود کننده” و بازتاب این ذهنیت ها در زندگی افراد است.
هر قسمت از این مجموعه شامل: سوال خودشناسی، توضیحات پیرامون موضوع هر جلسه و تمرین پایانی هر قسمت است و به شما کمک می کند تا:

  • اولاً : ذهنیت غالب خود درباره موضوع هر قسمت را بشناسی؛
  • دوماً با توجه به توضیحات و مثالهای هر قسمت، آگاه شوی از اینکه: آیا این ذهنیت باعث رشد من شده یا مانع پیشرفت من شده است؛
  • سوماً: بتوانی با استفاده از آگاهی های هر قسمت، ذهنیت کنونی خود را به سمت ذهنیت قدرتمند کننده تر اصلاح و بهبود دهی؛

 

نکته مهم:
قرار است این سلسله برنامه، یک تعامل دو طرفه باشد میان شما و استاد عباس منش. در شروع کار، موضوعات زیادی برای هر قسمت در نظر گرفته شده است اما با توجه به میزان تعهد و فعال بودن شما در بخش نظرات هر قسمت، این سلسله برنامه ادامه پیدا می کند.
به اندازه ای که شما سمت خود را در هر قسمت از این برنامه و انجام تمرینات، اجرا می کنی، استاد عباس منش نیز سمت خود را انجام می دهد. در غیر اینصورت، ایشان ترجیح می دهد این تمرکز و زمان را صرف تولید یک محصول جدید برای افراد متعهد نماید.
زیرا خیلی اوقات، از آنجا که فرد بابت دریافت آگاهی ها بهایی پرداخت نکرده، ارزش و اهمیت کار را نادیده می گیرد و آگاهی ها و تمرینات را جدی نمی گیرد. اما وقتی بهای کار را پرداخت می کند، متعهدانه تمرینات خواسته شده را انجام می دهد و با جدیت پیگیر مطالب است.


موضوع قسمت اول:

کلید: توضیحات ابتدای فایل را تا زمان طرح سوال گوش کنید. سپس فایل را متوقف کنید، به سوال مطرح شده فکر کنید، پاسخ های خود را بنویسید و سپس ادامه ی فایل را گوش دهید.

سوال قسمت اول:
اگر یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد، شما چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟
آیا خوشحال می شوی و انرژی و انگیزه می گیری؟!
آیا موفقیت او الهام بخش شما می شود؟!
یا شما را به احساس حسادت، ناتوانی می رساند؟!


تمرین این قسمت:

نکته مهم: قبل از انجام تمرین، لازم است ابتدا سوال این قسمت را جواب داده باشی.
سپس با دقت توضیحات فایل را گوش دهی و نکته برداری کنی و در پایان، به عنوان تمرین در بخش نظرات این قسمت، مراحل زیر را انجام بده:

مرحله اول: موفقیت های کسب شده توسط نزدیکان و دوستان خود را به یاد بیاور و لیستی از آنها تهیه کن.

مرحله دوم: در مقابل موفقیت هر فردی که لیست کرده ای، بنویس: چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟

مرحله سوم: این سوالات را از خود بپرس و به آن جواب بده.

سوال اول: از چه زاویه ی مثبتی به موفقیت های این افراد نگاه کنم که باعث شود:

به خودباوری برسم
الهام بخش من باشد و برای اقدام در راستای تحقق خواسته هایم ایده بگیرم؛

سوال دوم: چه درس هایی می توانم از مسیری بگیرم که منتهی به موفقیت این افراد شده است؟


تمرین تأثیرگذار آیدا عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

لیست موفقیت های دوستان و آشنایان:

1.وقتی که دوستم عطیه یک گوشی آخرین مدل خرید:خوشحال شدم چون با خودم گفتم که من هم میتوانم_ممکن است(چون برای من خیلی خواسته ی بزرگی بود به صورت یه خواسته بدیهی در اومد و اتفاقا کلیم به دوستم تبریک گفتم و با خودم گفتم اگر دوستم تونسته منم میتونم)

من خواستار این هستم که دیدگاهم رو تغییر بدم(بهبود بدم) و ازین موفقیت درس تازه ای بگیرم چه درسی؟

خواسته ها می‌توانند به حقیقت بپیوندند/خواسته ها ظاهرا بزرگ هستن ولی حق طبیعی ما هستن/دوست من تونسته با پول و درآمدش بیشتر از من دوست باشه،با پول نگه داشتن(بقول استاد با پول دوست باشین) چون همون طور که خودش گفت اون پولاش رو جمع میکرده تا بتونه به مهم ترین خواسته هاش پاسخ بده اما من اصلا به فکرمم نرسید که میتونم با این درآمد به این مدل گوشی برسم(تاکید می‌کنم که درآمدمون تقریبا تویه یه سطح هست) و با خودم میگفتم اووووو من تا پنج سال دیگم به این نمیرسم چون خواسته ی بزرگیه (باور محدود کننده=خواسته ها دور از دسترسن)

درس اول:خواسته ها حق طبیعی و بدیهی ما هستن

درس دوم:من لایق بهترین ها هستم

درس سوم:با پول دوست باش

درس چهارم:اگر دوستم توانسته من هم میتوانم ممکن است اگر غیر ممکن بود برای همه غیرممکن می‌شد

درس پنجم:وقتی دوستم این گوشی رو خریده ینی من در مدار خواسته هام قرار گرفتم و باید ادامه بدم (باور تقویت کننده=اگر یک شخص تونسته به این م ل گوشی برسه منم میتونم)

2.وقتی داییم ماشین یک میلیاردی خرید:خوشحال شدم از اینکه میشود کلیم تحسین کردم/و ناراحت شدم از اینکه زمان خیلی خیلی زیادی باید طی بشه،تا من همچین ماشینی رو بخرم(باور محدود کننده=عدم درک قانون تکامل) و عدم درک تصاعد بعد از تکامل

من خواستار این هستم که این دیدگاه منفی رو به دیدگاه مثبت تغییر بدم و ازین موفقیت درس تازه ای بگیرم چه درسی؟

درس اول:قانون تکامل رو بخاطر بسپار و به به یاد بیار که داییت هم از اول همچین ماشینی نداشته اول یه ماشین پراید داشته بعد کم کم حرکت کرده باور داشته و ادامه داده پس تکامل رو نمیتونی دور بزنی

درس دوم:این فرد تونست بتو کمک کنه تا تو باور کنی که میشود این یک نشانه از طرف جهانه که بمن بگه تو باید به ثروت توجه کنی تو باید به نعمت ها توجه کنی

درس سوم:اگر این شخص تونسته منم میتونم اگر میشه انقدر ثروت ساخت منم میتونم انقدر بسازم

درس چهارم:دایی من توی همین شهر به دنیا اومده توی یه خانواده بوده و بزرگ شده کسیم کمکش نکرده خودش حرکت کرده پس داشتن همچین ماشینی ربطی به موقعیت جغرافیایی و سن و خانواده نداره حتی ربطی نداره که کسی پشتیبان تو باشه یا نه مهم خودتی.

3.وقتی که یکی از نزدیکان بعد از مدت ها به استقلال مالی رسید:بسیار بسیار خشمگین شدم و خیلی احساساتم جریحه دار شد و با خودم گفتم من تا برسم به همین حد از استقلال چه مسیر هایی رو رفتم چه کارایی کردم چقدر تلاش کردم پس چرا بازم از لحاظ مالی اونا بالاترن و بعد هم احساس نفرت کردم که آخه چرا من نباید؟؟؟؟

من خواستار این هستم این دیدگاه منفی رو به یک دیدگاه مثبت تغییر دهم و درسهایی رو ازش بگیرم چه درسی؟

درس اول:امکان پذیر بودن برای رسیدن به استقلال مالی بسیار زیاد

درس دوم:تو از کجا میدونی که همین جوری و یهویی وضعشون خوب شد؟ یهویی مگ داریم؟ بیاد بیار که اونا از کجا شروع کردن و ناامید نشدن بیاد بیار اون زمان هایی که داشتن تلاش میکردن و امیدشون به خدا بود و همیشه میگفتن خدا بزرگه خدا می‌سازه و چقدر ایمان داشتن؟؟؟ مگه تو از ذهن اونا خبر داری؟ مگه از تغییر افکار اونا خبر داری؟ چقدر بها دادن؟چقدر؟ آیدا تو چقدر بها دادی؟ آیا غیر از این بود که به خودت سخت میگرفتی و آیا به غیر از این بود که ترس ها بر تو غلبه میکردن؟؟؟ آیا غیر از این بود که گاها ناامید میشدی و میگفتی نخواستم اصلا آیا ندیدی که چن بار ایمانت رو از دست دادی و دست کشیدی؟ ولی اون ها همچنان داشتن ادامه میدادن

درس سوم:وقتی که خاله ات از ایمانشون توی لحظات سخت برات توضیح داد از صبرشون گفت آیدا تو تونستی انقدر صبور باشی؟؟؟ نه نتونستم پس باید روی صبرت کار کنی تو باگ هات با اونا فرق میکنه تو مقاومت ذهنت متفاوته تو باورهای متفاوته تو داری مقایسه میکنی و مقایسه کردن سمی ترین کاریه که میتونی با خودت کنی تو باید خودت رو با دیروز خودت مقایسه کنی موفقیت دیگران برای الهام گرفتنه برای الگو گرفتنه نه مقایسه کردن!(باور محدود کننده=مقایسه کردن خودت با دیگران بدون در نظر گرفتن افکار اونا)

4.وقتی یکی از آشنایان که لاغر بود به یک بدن عضلانی رسید:من این همه ورزش کردم چرا نتونستم یه همچین بدنی بسازم منم تلاش کردم منم فلان کار رو کردم اخه چرا؟!الان کمی این دیدگاه بهبود یافته و احساس بهتری نسبت بهش دارم و میگم اگر اون تونسته منم میتونم اگر مثل اون باور و عمل کنم

بهبود دیدگاه نسبت به این موفقیت:

درس اول:بیا صادق باشیم تو وسط راه جا زدی (عدم صداقت با خود) و گفتی اصلا نخواستم و باشگاه رو رها کردی تو ایمان خودت رو از دست دادی فرد بدون باور و ایمان نمیتونه به خواستش برسه

درس دوم:تو نتایج کوچیکت رو ندیدی ولی اون میدید (دیدن نتایج کوچک و تحسین آنها) یادته که میومد و از تغییرات کوچکش برات میگفت با ذوق و شوق

درس سوم:اون خیلی لاغرتر از تو بود ولی تونست! تا حالا ازین زاویه دیده بودی؟ تو راحت تر میتونی تو مسیرت کوتاه تره تو باید بهتر باور کنی که میشود میشود میشود (باور محدود کننده=عدم درک قانونِ تکامل)

درس چهارم:همش میگی نه پول زیاااااد میخواد مگه اون خیلی پولدار بود؟ خیر نبود پس میشود با پول و درآمدی که الان داری هم به این خواسته برسی (باور محدود کننده=همچی با پول زیاد بدست میاد)

درس پنجم:تو میخوای همچی از اول عالی باشه و بی عیب و نقص اما اون از همون جایی که بود شروع کرد (باور محدود کننده=عدم کنترل کمال‌گرایی!)

5.برادرم دوستان خیلی زیادتری نسبت بمن داره و وقت زیادی رو با اونها میگذرونه دوستانش بیشتر میان طرفش:احساس سرخوردگی میکنم و میگم مگ من چه ایرادی دارم که نباید انقدر دوست داشته باشم من که دوست خوبی میشم و هستم و گاهی واقعا میگم خوشبحالش!

من خواستار تغییر این دیدگاه منفی به سمت دیدگاه مثبت تر هستم به شکلی که من رو به احساس بهتری برسونه:

درس اول:برادرت رو خوب میشناسی آیدا! اون هم تویه خانواده بزرگ شده چرا انقدر اعتماد بنفس داره؟ غیر از اینه که تو حرفهایی رو پذیرفتی که نباید میپذیرفتی؟ و خودت رو دست کم گرفتی! خودتم خوب میدونی که چقدر آدم فوق العاده ای هستی ولی دونستن با باور کردن فرق داره( باور محدود کننده=ارزش های خود را ندیدن)

درس دوم:برادرت از دیگران بت نمیسازه و فکر نمیکنه اونا خاصن خودت بار ها توی رفتاراش دیدی (باور محدود کننده=بت ساختن دیگران)

6.وقتی یکی از آشنایان به خارج از کشور سفر کردن:خوشحال میشم از اینکه ممکن است و ناراحت از اینکه آخه من باید دقیقا چیکار کنم او حالا کو تا به این خواسته برسم دیگه پیر میشم. انقد باید راه های زیادی رو طی کنم که اصن ولش کن درسته میشه،ولی من صبر رسیدن رو ندارم اون حتما یه پول هنگفتی داشته کی میدونه؟؟!

من خواستار تغییرم و می‌خواهم درس های این موفقیت رو برای خودم استفاده کنم چه درسی؟

درس اول: و باااااز هم تکامل تکامل تکامل یادته داییم میگفت باید آدم از یه جا شروع کنه؟ یادته میگفت کارگری میکردم؟ یادته میگفت مهم شروع کردنه؟ وقتی تکامل رو فراموش میکنی موفقیت دیگران برات بد جلوه،داده میشه و فکر میکنی یهویی رسیدن(باور محدود کننده=عدم درک قانون تکامل بااااا اینکه میدونی اون فرد از کجا به کجا رسیده)

7.یکی از همکلاسی های دوران دبیرستان یک ازدواج بسیاز موفق داشته: قیافه خاصی نداشت چطوریه که تونسته؟ نکنه من قیافم خیلی خاص نیست و قیافه اون خاصه! نکنه من کمبودی دارم و هیچوقت هیچکس منو نخواد! من ریزه میزه ام اون قدش بلند بود و هیکلی

/بیخیالش اون ی چیزیش بیشتر از من بود که من نمیدونم

خواستار تغییر این دیدگاه هستم به سمت مثبت چه درسی میتوانم ازین موفقیت بگیرم؟

درس اول:آیدا تو که قانونو میدونی داستان موفقیت توی ازدواجشم میدونی اون جسارت داشته که بره بگه آقای محترم من از شما خوشم اومده (همسر ایشون که همکلاسیم بودن یک وکیل ثروتمند بسیار موفق هستن) این رفتار چیزی به غیر از احساس لیاقت رو میرسونه؟؟؟ آیا تو هم همین طور باور کردی خودت رو؟ نه! پس توهم میتونی اگر مثلش باور کنی و عمل کنی عمل کردن نه به این معنا که دقیقا همین کار رو بکنی بلکه به این معنا که در شرایط متفاوت احساس کمبود نکنی (باور محدود کننده=احساس عدم لیاقت)

درس دوم:این موضوع باید به تو ثابت کنه که ازدواج های موفق هنوز هم هستن وجود دارن و اگر اون تونسته توهم میتونی یک ازدواج موفق داشته باشی جهان داره بهت نشون میده که ببین آیدا ببین میشه!!!(باور محدود کننده=کمبود روابط مناسب)

درس سوم:هیچکس از شما بهتر نیست شما فقط متفاوت هستید و شما هم از هیچکس بهتر نیستید بلکه باز هم فقط متفاوت هستید ما در اصل جودی باهم برابریم

8.یکی از همکلاسیام دانشگاه تهران رتبه 26 وکالت قبول شد:اون اراده قوی داشت ولی من ندارم. من اصن روحیشم ندارم حتما زود یاد میگیره چون توی کلاسم بهترین نمرات رو داشت. مخی که اون داشت من هرگز ندارم ،زود خسته میشم

من خواستار تغییر این دیدگاهم هستم:

درس اول:بهای موفقیتش رو پرداخت کرد ولی تو نه فراموش کرده بودی که موفقیت بها داره (باور محدود کننده1=موفقیت مفت مفت هم میشه بدست بیاد و باور محدود کننده 2=موفقیت سخت بدست میاد و من حوصله سختی کشیدن ندارم پس کلا حرکت نمیکنم)

درس دوم:اون دنبال علاقش رفت ولی آیدا تو علاقت نبود تو علاقت چیز دیگه ای هست (باور محدود کننده=عدم رفتن. در مسیر علایق)

*این نکته رو بگم یک سری از این موفقیت ها مال قبل هست و مقداری بهبود در هر کدوم ازینا بوجود اومده اما چند تا از این ها هنوز هم توی وجودم هستن ولی به شدت دارم با این تمرین به خودشناسی عمیقی میرسم و مغزم رو کندو کاو میکنم)

و حالا میفهمم که حتی در گذشته چرا به یک سری از موفقیت ها نمی‌رسیدم و یا حتی الان که به بعضیاشون هنوز هم نرسیدم!! این نوشتن ها و اینکه پیدا کنم اونها چطور عمل کردن یا فکر کردن و کاملا منطقی میشه که چرا رسیدن چطور رسیدن دیگه اون احساس خشم و نفرت و حسادت کمرنگ میشه…!

9.برادرم به راحتی وبا تلاش کمتر من نمرات خوب میگیره:خوشحال میشم چون میگم راهش رو بلده و چه بهتر که راحت تر نمره خوب میگیره کلیم واسش خوشحال میشم و میگم چرا آدم وقتی میتونه راحت نمره بگیره سختی بکشه؟!

بهبود دیدگاه در این موفقیت:

درس اول: من احساس بدی نمیگیرم ازین موفقیت برادرم اما درس بزرگی که بمن داد اینه که لازم نیست با سختی ب چیزی برسی (چون برادرم راحت تر ب خواسته هاش میرسه) چون به خودش سخت نمیگیره و هر مسیر سختی یه مسیر غلطه اون حتما راهش رو بلده که چطور مطالعه کنه (باور محدود کننده=سختی کشیدن راه رسیدن به خواستت)

درس دوم:به هر چیزی میخوای برسی دنبال راه راحت بگرد و از خودت بپرس چطور ازین راحت تر چطور ازین بهتر؟؟؟؟! ولی من با خودم میگفتم ای بابا بازم باید ی سختی رو تحمل کنم تابه فلان موفقیتیا فلان نمره برسم!!!

یه نکته رو من این جا بگم:احساسات من اینجا چند حالت داره:

1.اگر اون موفقیت ازون دسته از موفقیت ها باشه که بار ها خودم خواستم تلاش کردم و نشده و بیخیالش شده باشم احساسم بد میشه احساسم از نوع خشم و نفرته…

2.اگر اون موفقیت جوری باشه که طرف بگه بابام کمکم کرد مادرم فلان کارو کرد برام فلانی انقدر پول داد بهم و… احساس حسرت میکنم چون میگم نگاه کن اینا چقد زندگی خوب تری داشتن یکی حداقل اون رو آدم حساب کرده کمکشون کرده من این همه تلاش کردم تاااازه اینجای کارم اونم خودم تکی و خدای خودم

3.اگر موفقیت موفقیتی باشه که جزو اهداف و خواسته های من باشه و در مسیرش باشم تحسین میکنم،

ذوق میکنم به اون فرد تبریک میگم و میگم من در مدار رسیدن به اون خواسته دارم قرار میگیرم و اون خواسته رو بسیار بدیهی و دست یافتنی میبینم…

ایده های الهامی من برای رفع هر کدوم از این باورهای محدود کننده:

باور های محدود کننده

1.خواسته ها دور از دسترسن:پیدا کردن الگوها برای اینکه ببینی خواسته ها در دسترسن مثل موفقیت اول که گفتم دوستم عطیه آیفون آخرین مدل خریده و برام بدیهی شد

2.عدم درک قانون تکامل:باید قانون تکامل رو مداااااام به خودم یادآوری کنم پاشنه آشیل منه و آوردن مثال هایی از تکامل در کل دنیا یادآوری اینکه آقا جون خوده خدام یه شبه دنیارو خلق نکرد

3.مقایسه کردن خودم با دیگران:باید به درک این موضوع برسم که مسیر هرکس کاملا جداست و من خودم رو باید دیروز خودم مقایسه کنم باید بهتر از دیروز خودم باشم نه بهتر از بقیه!!

4.موفقیت گاهی اوقات ممکنه مفت مفت بدست بیاد:اینو من اعتراف میکنم بعد از انجام این تمرین و درآوردن دیدگاه و عملکرد خودم و دیگران کاملا منطقی شد که مفت مفت بدست نمیاد!

5.عدم دیدن نتایج و موفقیت های کوچک درطول مسیر:راه حل این باور هم مشخصه که بااااید بتوانم ببینم موفقیت های کوچک رو باید بتوانم باید خودم رو آموزش بدم که تحسین کنم خودم رو بیشتر و بیشتر بیشتر!

6.عدم کنترل کمال‌گرایی گرایی:اینم که ماشاالله پاشنه آشیل بندست که راه حلش در یکی از جلسات دوره شیوه حل مسائل گفته شده،کار کردم روش خیلی زیاد اما بنظرم باید بار ها و بار ها گوشش بدم پیشنهاد میکنم به بقیه دوستان چون واقعا فوق العادست!!!

7.همچی با پول زیاد بدست میاد: ایجاد باور اینکه از همین جایی که هستی شروع کن که فایل رایگانشم توی سایت هست بنظرم بهترین منطق هارو داره برای رفع این ترمز

8.ارزش های خود را ندیدن: هرروز ویژگی های مثبت خود را لیست کن و مرور کن تا بتوانی یاد بگیری ببینی که چقدر انسان فوق العاده ای هستی

9.بت ساختن از دیگران:گوش دادن به فایل توحید عملی 6 و ایجاد باور اینکه/هیچکس از شما بهتر نیست وشماهم از هیچکس بهتر نیستید بلکه شما متفاوتید!

10.قیافم به اندازه کافی خوشگل نیست:ایجاد ارزش درونی و پذیرفتن بیشتر خود عشق ورزیدن به خود از طریق تمرین آینه و یادآوری اینکه من بدون هیچ دستاوردی ارزشمندم من همینطور که هستم کافی هستم دوست داشتنی هستم و لایق عشق حقیقی و محبت و احترامم

11.احساس عدم لیاقت:بهبود عزت نفس از طریق عشق ورزیدن به خود بی قید و شرط و یادآوری نکات مثبت به طریقی که به احساس بهتری نسبت بخود برسم

12.تو زندگی باید زجر و بدبختی کشید:فایل رایگان کدام مسیر را انتخاب کرده ای سنگلاخی یا هموار؟ که در حال کار کردن روی باور هستم حدودا یکماهه دارم بهبودش میدم

13.عدم درک اینکه باید در مسیر علایقت حرکت کنی: چون میگفتم پول توش نیست و در دوران دبیرستان به شدت به این موضوع اعتقاد داشتم

14.دوست نبودن با پول: راه حلش اینه که مقداری پول رو در حسابم پس انداز کنم تا بتونم با پول دوست بشم فقط به همین نیت و نه به قصد و هدف که ثروتمند بشم که در حال انجامه…..

15.حتما باید یکی پشتیبانت باشه تا به یه جایی برسی:آوردن مثال هایی از افرادی که بدون پشتیبان به جایی رسیدن و همچنین فایلهای توحیدی رایگان

توی این تمرین 15 باور محدود کننده شایدم بیشتر وجود داشت و من در حیرتم !

جای تعجبی نداره که به بعضی از خواسته هامون نمیرسیم ایراد کار از ذهن ماست بعد میاییم واسه توجیح خودمون به دیگران حسادت میکنیم یا نفرت میورزیم !! کاملا ذهن من ساکت شد،آخه دختر خوب با این همه باور محدود کننده به کجا چنین شتابان؟ صبر کن وایسا استپ کن تا همین جا

من دارم رو خودم کار میکنم و به خیلی موفقیت ها رسیدم خیلی خیلی زندگیم متحول شده ولی بازم راه دارم میلیون ها سال نوری با اون چیزی که قراره بشم

استاد عاشقتمونم بابت این فایل فوق العاده. چهار ساعته دارم روی این فایل کار میکنم از 9 صبح که چشامو باز کردم تا همین الان که ساعت تقریبا 1 ظهره


منتظر خواندن نظرات و تمرینات تأثیرگذار شما در بخش نظرات این قسمت هستیم.

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1
    175MB
    25 دقیقه
  • فایل صوتی ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1
    24MB
    25 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1433 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سمانه جان صوفی» در این صفحه: 5
  1. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1913 روز

    به نام خدای هدایتگرم

    سلام.

    دوباره اومدم اینجا، میدونستم که میام…

    صحبت از افکار قدرتمند و محدود هست تو این فایل، حس من نسبت به موفقیت ها یا رشدهای بقیه، اینکه چه افکاری دارم و …

    مثال:

    – خواهرم و دامادمون برای اتاق خواهرزاده های نازنینم سرویس چوب جدید طراحی کردن و یکی از دوستانِ شوهر خواهرم براشون ساخت، همونطوری که خودشون میخواستن و عالی شد.

    دو طبقه، با امکانات و کمد لباس و کتابخانه و میز تحریر عالی، پکیجی عالی از هر امکاناتی.

    من و همسرم رفتیم دیدیم، خیلی کیف کردم، چون دقیقا عین این مدل هایی بود که قبلا تو اینستاگرام میدیدم، یا نمونه های خارجی شو دیده بودم…

    لذت بردم از سلیقه و طراحیِ این سرویس، چون ایده خانواده شون بود این ترکیب بندی مخصوصا شوهر خواهر خلاقم.

    قبل از اتمام پروژه شون هم به ما این ایده رو دادن که سرویس چوبِ نی نی رو بسازیم به جای خریدِ اماده، کاملا متناسب با اندازه های اتاق مون.

    ما هم موازی تصمیم گرفتیم اینکار رو بکنیم، سرچ کردم، ایده در آوردم از اینترنت.

    بعد از مدتی متوجه شدم چیزی که انتخاب کردم با اون سبک مورد دلخواه خودم نیست از اتاق کودک…

    همسرم هم، هم عقیده بود باهام.

    پس تصمیم گرفتیم پروژه و ایده شو عوض کنیم به سمتِ ایده های خودمون.

    سرچ کردم و موارد زیبا پیدا کردم و یکی از همون طراحی ها رو انتخاب کردیم برای تخت و کمدِ نی نی جون.

    مطابق با خواست خودمون.

    چرا اینو گفتم.

    چون در خلالِ این پروژه متوجه شدم داریم به سمتی میریم که سبک خودمون نیست، شاید تحت تاثیر خانواده و سبک اونا جلو میرفتیم، و قبل از سفارش دادن، افکارمون اصلاح شد به اینکه مامان بابای نی نی، به سبک خودتون زندگی کنین.

    پروژه ی خواهرم کاملا تموم شده و عالیه.

    پروژه ی ما هم یه هفته است آغاز شده و به لطف خدا در حال انجامه.

    و من مطمینم از خروجیِ کار.

    چون سپردمش به خدا، از همه لحاظ، هم زیبایی هم کیفیت هم هزینه و …

    یه ترمز این وسط شکل گرفت برام از لحاظِ مالی…

    که هزینه اش چقدر میشه؟

    ما یه مبلغی رو کنار گذاشتیم و ایا این کفافِ کل هزینه رو میده؟

    براورد قیمت توسط سازنده، صورت گرفت و متوجهش شدیم.

    و برام تولید نگرانی کرد!

    همسرم حرف قشنگی زد که توحید رو برام یاداوری کرد.

    گفت ما الان دقیقا نصف مبلغ رو نقد داریم و پرداخت میکنیم به صورت پیش پرداخت، باید سپاس گزار داشته مون باشیم که نقد هست.

    باقیش هم خدا بزرگه و حرف های چند روز پیش خودمو که به ایشون میزدم بهم زد و تکرار کرد:

    گفت خودت گفتی که:

    – ما شروع میکنیم، خدا خودش بلده چیدمان و مدیریت کنه.

    – خدا به شجاعان پاسخ میده.

    – فقط روی خدا حساب می کنیم ولاغیر.

    – تو کار خدا دخالت نمیکنیم، سکوت میکنیم و چشم میگیم.

    و یهو به خودم اومدم که ترسیدم برای ساعتی و بعد دوباره هدایت شدم به توحید…

    من عادت کردم سریع خودم دخالت کنم در امور مالیِ خانواده.

    که سریع یه راه حل پیدا کنم…

    گاهی روشم درست بوده شاید، گاهی هم نه.

    چرا؟

    چون قبل از حساب کردن روی خدا، میخوام خودم حل کنم مسایل مالی رو.

    چون کمبود مالی منو میترسونه (ترمز شدیدمه)، برای همین میخوام سریع حل شه با اولین روشِ مد نظر خودم که لزوما شاید بهترین هم نباشه، ولی عادت کردم بهش.

    اما مخصوصا اینبار با اینکه اول دوباره روش قبلی برای حل این مسیله به ذهنم رسید، اما می خوام دخالت نکنم.

    روی خودم و افکارم و راه حل های ذهنیم حساب نکنم.

    سکوت کنم.

    روی خدا حساب کنم فقط ولاغیر…

    الان هم میدونم همه چیز در بهترین حالت خودش جلو میره، شک ندارم.

    بارها و بارها سپردم به خدا.

    تسلیم بودم، دخالت نکردم، روی خدا فقط حساب کردم و بهترین چیدمان رو دیدم، بهترین کیفیت رو دیدم…

    کیفیتی فراتر از چیزی که من تو ذهنم بوده یا خواستم…

    تمرین میکنم ترمزهای ذهنی مو بردارم.

    اینکه همیشه همه چیز باید به روش من و راه های من جلو بره تا کیفیتش خوب باشه.

    گاهی ذهن من، پول و رفاه مالی رو بزرگ میکنه و منو به کمبود و ترس نزدیک میکنه.

    اینو دارم روش کار میکنم.

    مثل دیشب که داشت از یه دریچه ای اینو باز واسم فعال میکرد.

    جلوشو گرفتم، بی تربیتِ پُر رو از هر روزنه ای استفاده میکنه تا باورهای محدود کننده ی کمبود رو بیاره جلوی چشمم، اما من میتونم و از پسش بر میام که با باورهای قوی مانعش بشم و برای خودم شرایط رو عوض کنم…

    به چشم دیدم بارها وقتی افکارمو درست میکنم، شرایطم عوض میشه رو به بهبود…

    این یه شعار یا جمله تاکییدی نیست فقط…

    این یه حقیقته که لمسش کردم و باعث شده ترمزهام ریز ریز شکسته بشن‌.

    درسته سرعتشون آروم هست ولی خوشحالم شروع به شکستن کردن.

    یه درسِ بزرگی گرفتم که این روزها داره بولدتر میشه برام.

    اونم چرخه ی هدایته.

    جالبه که من از همون اول (فروردین 99 به بعد) عجیب علاقه مند این مبحث شدم و به درک خودم آزمون و خطا روش انجام دادم، کشفش کردم، کنکاش کردم روش…

    جمله ی کلیدی خانم شایسته جان، مریم جان، که عینِ یه کلید دایم تو ذهنم روشن میشه:

    دکمه ذهن که خاموش شه، دکمه هدایت روشن میشه.

    این جمله شده باور قویِ من…

    مخصوصا وقتی به خودم میام و میبینم روی موضوعی قفل کردم، یهو این چراغ تو ذهنم روشن میشه که سمانه داری با افکارت جلو میری، خاموشش کن تا هدایت بر تو آشکار بشه.

    و معجزه اتفاق میوفته.

    اولیش اینه من آروم میشم.

    دست از تکاپو و شلوغ گاری های ذهنم بر میدارم.

    و بعد میبینم مسیر کم کم عوض میشه.

    – یه عزیزی از خانواده، ملک خرید و فروش میکنن، بسیار شخصِ با ایمان و سالمی هستن، من همیشه ارزو میکنم رزق و روزی شون بهتر و بیشتر بشه.

    چون شناختم از این فرد تقریبا بالاست انقدر براشون خوشحال میشم یا نسبت به هر فرد دیگه ای که تو حیطه مالی موفقیت کسب کنه حسم همینه؟

    جواب صادقانه اش اینه وقتی طرف رو میشناسم، اعتمادم بهش بیشتره.

    اما اگه شناختم کم باشه یا اصلا نشناسم، نسبت به صحتِ درامد و موفقیتش شک دارم، اینکه از روش پاک به دست اورده یا نه.

    نمیدونم این فکرم درسته یا غلط، خوبه یا بده.

    ولی به همون میزان میدونم ممکنه من درست فکر کنم یا اشتباه کنم.

    چون من که به باطن کسی اگاه نیستم و ابداً حقِ قضاوتش رو ندارم…

    پس نگاه سالم تر اینه که تحسین کنم موفقیتش رو فارغ از هر قضاوتِ ذهنیِ خودم که ممکنه درست باشه یا غلط…

    به عبارتی متوجه شدم من وقتی شناخت یا اعتمادی از لحاظِ ذهن خودم (که همزمان میتونه درست بگه یا غلط) به فردی و عملکردش ندارم، برچسب میزنم روش که ممکنه تایید شده نباشه…

    یعنی من تو این مسیر گاهی قضاوت میکنم آدمها و موفقیت هاشونو.

    به نظر میاد کشفِ انگیزه های یه فرد و هدفش از موفقیتهاش برای من نباید مهم باشه، چون شخصیه و به اون فرد ربط داره فقط.

    چیزی که به درد من میخوره اگه برام مهم باشه، اینه که بفهمم مسیرش چی بوده تا منم بتونم به روش خودم اون مسیر رو طی کنم تا موفق شم و به نتیجه مطلوب برسم…

    اینا رو نوشتم تا بتونم بهتر بهشون فکر کنم.

    متوجهم مسیر داره تا از فکر به درک رسید و بعد عمل…

    – میخوام از موفقیت کاهش وزن بنویسم:

    وقتی خودم چاقم و فرد لاغری رو میبینم، در دلم مقداری حسادت میکنم که به به ببین چه هیکلی داره.

    منم میخوام ولی الان ندارم.

    وقتی خودم تو مسیر تناسب اندامم، تحسین میکنم هر کسی رو که تو این مسیره.

    وقتی خودم لاغر میشم، عادی میشه برام، و گاهی لب به نکوهشِ چاق ها هم بر میدارم.

    یعنی تو این مورد حالات و افکارم متفاوته.

    اما هر بار واسم یاداوری میشه سمانه قضاوت نکن هیکل هیچ کسی رو…

    تو که چیزی نمیدونی از اون ادم.

    چاقه یا لاغر مهم نیست حقیقتا.

    میزان ارزشمندی اون ادم رو به چاقی یا لاغریش گره نزن…

    همونه چیزی که روی خودم اجرا کردم رو روی دیگری هم پیاده سازی میکنم گاهی…

    بعد دوره لیاقت تازه تونستم این باگِ خودم رو برای خودم شفاف تر کنم…

    که چقدر برچسب زدن روی خود و دیگری خطاست.

    ناراحت کننده است.

    آزاردهنده است…

    الان کمی بهتر شدم.

    دارم یاد میگیرم تحسین کنم افرادی که تناسب اندام دارن، رژیم گرفتن و … فارغ از اینکه خودم چه وضعیتی دارم، اینکه بعضیا میگن فلانی تپل بود قشنگتر بود حالا بد شده برای من تایید نشده است، مثالش تحسین میکنم اقای سالار عقیلی و اقای محسن کیایی رو برای کاهش وزن و تناسب اندامشون.

    پشتِ رسیدن به هر موفقیتی و نتیجه ای، تلاش و پشتکار اون آدم هست.

    من باید یاد بگیرم اینو ببینم فقط نه حرف ها و افکار حاشیه ای رو.

    خدای مهربانم ازت ممنونم برای این دو تا کامنتی که بامداد امروز نوشتم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  2. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1913 روز

    به نام خدا

    سلام

    استادِ عزیزم، ممنونم برای این فایلِ سلسله وار و ارزشمند.

    از خداوند هدایتگرم، کمک میخوام تا توی نوشتن از خودم و ذهنیت هام، هدایتم کنه به بیرون کشیدنِ گفتگوهای ذهنیم.

    موفقیت های دیگران چه حسی رو در من برمی انگیزه؟

    – چند روز پیش متوجه شدم حقوق یه بنده خدایی از نزدیکان چقدر هست و براش خیلی خوشحال شدم و گفتم خداوند روزی شو بیشتر هم بکنه.

    اینکه دوستی یا عزیزی رشد کرده گاهی باعث حسادتم میشه، گاهی هم براش خوشحال میشم.

    بسته به اینکه روی چه موودی از خودم هستم، واکنش هام فرق میکنه.

    – دو عزیز از اقوام منزل جدید گرفتن، یکی بزرگ و دلباز، دیگری منزل مستقل از خانواده، با سلیقه وسیله های جدید گرفتن، دکور جدید بر حسب سلیقه شخصی ساختن برای قسمتهای مختلف خونه شون…

    من لذت بردم از سلیقه و خلاقیت شون برای خونه و چیدمانش.

    مبارک باشه گفتم از قلبم، کیف کردم از زیبایی های منزل جدید.

    دیدم و کیف کردم…

    دیدم و پسندیدم، نه با نگاهِ حسرت و حسادت، کاملا سالم خوشم اومد از سلیقه شون، و به خودم گفتم سمانه تو هم باسلیقه هستی و به سبک خودت زندگیتو چیدمان کردی، خرید کردی و …

    من اینو از مادرم یاد گرفتم، همیشه خیراندیش هست نسبت به دارایی های دیگران، چه افراد غریبه، چه آشنا، براش فرق نمیکنه، با قلبش تبریک میگه و خوشحال میشه از اینکه ادم ها به رشد و ثروت میرسن و در نتیجه دارم به چشم میبینم چقدر نعمت وارد زندگیِ مادرم میشه همیشه.

    من برای مادرم و هر چی وارد زندگیش میشه، خوشحال میشم.

    برام سند محکمی هست همیشه که نگاهش به زندگی، باعث نتایجِ قدرتمندش در زندگی و امکاناتش هست.

    همیشه سپاس گزارِ خداست، خوشحال میشه از دارایی های دیگران و براشون بیشترش رو آرزو میکنه با قلبش.

    – در رابطه با داشتنِ شغل توسط دیگران، وقتی خودم شاغل نیستم، گاهی جهانِ درونم حسش منفی میشه.

    این حسِ منفی فقط حسادت نیست، یاس، کمبود، حسرت، کمبود، ناتوانی، ضعف رو در من بیدار میکنه.

    فلانی درآمد مستقل داره، من ندارم.

    فلانی شغل داره، من ندارم.

    مخصوصا وقتی ارزشمندیم کم میشه، این نجواها پررنگ تر میشن داخلم.

    می دونم و برام آشکار شده، مسیله ی داشتنِ شغل و درآمدِ شخصی برای من پررنگه.

    وقتی شاغلم انگار منم نرمال هستم، وقتی شاغل (خلق کننده ی پول) نیستم، حسِ کمبود دارم نسبت به دیگران…

    مدتهاست دارم با خودم گفتگو میکنم که اول ارزشمندیمو که گره زدم به شاغل بودن، اصلاح کنم…

    اینکه من، فارغ از هر چیزی که دارم یا ندارم ارزشمندم.

    بعد در مرحله بعد ببینم کجای کارم…

    – کاوش‌هام در مورد خودم بهم میگه در رابطه با یه سری افراد، بسیار خوشحال میشم، برای برخی نه.

    اونایی که اهلِ قضاوت و چشم و هم چشمی هستن، وقتی به چیزی میرسن و میگن، من دچار اون حس شادی نمیشم.

    انگار میوفتم تو تله…

    اینکه اونا رسیدن و من بیوفتم تو یه مسابقه باهاشون، احساس کمبود میکنم و درصددِ دفاع از خودم برمیام…

    در حالت عادی اینطوری نیستم، اما در مقابل این افراد، روی دیگری از من اکتیو میشه…

    این گروه از آدما، اون موفقیت رو بولدتر میکنن، ازش صحبت میکنن به طوریکه قشنگ حس میکنم حسِ حسادت رو اکتیو میکنه.

    – وقتی یه عزیزی (تو ذهنم میدونم دارم از چه کسی یا کسانی صحبت می کنم) از ارتقای تحصیلیش میگه، مثلا اینکه کارشناسی ارشدش رو گرفته، دکتراش رو گرفته، براش خوشحال میشم.

    چرا؟

    چون حسم میگه اون آدم خواسته، تلاش کرده، موفق شده، آفرین.

    من روی تحصیل گارد خاصی ندارم، یعنی خودم علاقه ی چندانی به ادامه اش ندارم تو ذهنم، ولی اینکه کسی ادامه اش میده براش خوشحال میشم.

    خیلی مهمه هر کی با چه نگاهی وارد این مسیر میشه.

    البته یه باگ دارم:

    اونایی که هدفشون از ادامه و ارتقای تحصیلاتشون چشم و هم چشمیه، اثباتِ خودشون به دیگرانه، ارزشمند دیده شدنش در برابر و مقایسه با دیگرانه، برام حسِ ناخوشایندی ایجاد میکنه.

    درسته به من ربطی نداره انگیزه ی فرد از تصمیمی که برای خودش داره، ولی از اینکه فردی بخواد واسه رو کم کنیِ دیگران، حرکت کنه تو مسیر رشد، منو خشمگین میکنه…

    که چرا خودت نیستی؟

    چرا به خاطر دیگران داری اینکار رو میکنی؟

    البته باز هم متوجهم اینا افکار بیهوده ی منه.

    چون دقیقا وارد افکار و تصمیمات دیگری شدم، میخوام افکارش رو بهبود بدم با ذهنیت خودم، و عملا از خودم و بهبود خودم که اتفاقا خیلی مهمتر از زمان گذاشتن روی باگ های دیگران هست، دور افتادم…

    دارم تمرین میکنم به نظر و فکرِ دیگری بگم نظرت محترمه و رها کنم.

    اینکه خلافِ نظرِ خودم بشنوم، باگ های منو فعال میکنه که ورود کنم…

    دفاع کنم.

    توجیه کنم.

    ارشاد و نصیحت کنم …

    – گاهی موفقیت های یه عزیزی رو در ذهنم کوچک میکنم.

    انگار که مهم نیست، کم اهمیته…

    الان که فکر میکنم میبینم اون فرد، هدفش بوده، براش وقت گذاشته، انرژی گذاشته و رسیده به چیزی که خودش خواسته…

    اینکه من اون هدف رو مهم میدونم یا نه، واقعا مهم نیست، قشنگیش پشتکار بالایی هست که اون فرد داشته و رسیده.

    همه ی مثال های من اولش گاهی میاد.

    چون واقعیتش برام همینه.

    گاهی این وری هستم، گاهی اون وری.

    یه سوالِ اساسی:

    اینکه فردی به موفقیتی میرسه، ایا در ذهن من این جرقه رو میزنه یا این شعله رو روشن میکنه که منم میتونم؟

    پاسخ من اینه که نه!

    یا اینکه خیلی ضعیفه…

    هنوز اینو درک نکردم…

    درکم ضعیفه نسبت بهش…

    اینجا کمال گرایی ام که اتفاقا از باورهای محدود کننده ام میاد، نفوذ داره در حال حاضر و دارم روش کار میکنم…

    استاد خیلی از این گفتن که الگوها نشون میدن شدنی هست، وقتی فلانی تونسته پس منم میتونم…

    اما این نکته هنوز نَشِسته تو درک من…

    تستش میکنم، تجربه های خوب هم دارم نسبت بهش، اما اگه بخوام بگم باورش کردم، هنوز نه…

    مثلِ خلق ارزوها و خواسته هامه دقیقا که تو ستاره قطبی مینویسم.

    کم کم داره واسم جا میوفته که میشه، امکان پذیره…

    تکامل نیاز دارم، خودمم متوجه شدم.

    کشفِ اخیرم بهم نشون داده سمانه تو توی مسیر داری بهتر و بهتر درک میکنی، فرصت بده به خودت، عجله نکن.

    به چشم دیدم و میبینم چیزهایی رو که گاردِ بالایی داشتم نسبت بهشون چطور دارن کم کم نرم میشن، بهبود پیدا میکنن…

    برای این مسیله هم مطمینم با تکامل و تمرین بهتر میشم.

    که باور کنم برای دیگری شده، پس منم میتونم خلقش کنم برای خودم…

    کاملا الان باور دارم که بهتر میشم…

    – گاهی شده چیزی رو که کسی به دست آورده برام باورپذیر بوده، ولی اینکه منم بتونم نه!

    اینکه فلانی ماشینشو عوض کرده، ماشین جدیدی گرفته…

    برای اون، ساده پذیرفتم که میشه، ولی برای خودم یا یه فرد دیگه، باورم نمیشه که بشه…

    دقیقا ترمز دارم، افکار محدود کننده دارم.

    که فلانی بلد بوده راه و رسمش رو، شایستگی شو داشته، توانایی شو داشته، به عبارتِ عامیانه تر عرضه شو داشته ولی من نه…

    ولی فلانی نه…

    عجیبه این توانایی رو در بعضی ها تشخیص میدم که دارن.

    اما وقتی به خودم و بعضی دیگر میرسم، تشخیص نمیدم…

    یعنی افکارم با توجه به ویژگی های کلامی و رفتاریِ آدم ها انتخاب میکنه و خط کشی میکنه و میگه این میتونه، این نمیتونه…

    عملا باورهای محدود کننده ی خودمو روی دیگری هم تحمیل میکنم گاهی.

    شاید بهش نگم، ولی تو ذهنم این افکار رو دارم…

    این از سخت گیریِ من نسبت به خودم و بعضی افراد نزدیک خودم میاد.

    به قول بچه ها تو کامنت ها، هر چی فرد بهمون نزدیک تر میشه انگار باورهای محدود کننده بیشتر خودشون رو بروز میدن.

    – یه مورد حسادتِ ضعیف تر هم الان اومد تو ذهنم:

    روی چیزی حساس شدم که نداشتمش.

    به خودیِ خود، منو آزار نمیداد، اما وقتی فلانی وقت و بی وقت اشاره مستقیم یا غیر مستقیم میکرد به اینکه نداریمش، من به هم میریختم…

    کنترل ذهن برام سخت میشد.

    حسرت میومد بالا…

    و باعث میشد حسِ ناتوانی و ضعف بهم دست بده.

    که دیگران دارن، من ندارم!!!!

    وقتی با اون فرد نبودم و نمیشنیدم حرف هاشو آروم تر بودم، با خودم در صلح بیشتری بودم…

    اما یاداوری های اون فرد گهگاه، روی مخم راه میرفت…

    میدونم اون ادم و حرف هاشو خودم گنده کردم تو ذهنم که برام تولید ناراحتی میکرده، اما میگم که گاهی خیلی سختمه کنترل ذهن روی این فرد…

    خودم گنده اش میکنم، راهشم اینه خودم قدرتشو تو ذهنم کوچک کنم…

    گاهی موفقم، گاهی ناموفق.

    بله، این مورد شرک هست…

    از خداوند کمک میخوام…

    این چیزی که نداشتم رو خداوند از فضلش بهم داد…

    قبل دریافتش وارد این بهبودِ افکار با خودم شدم که سمانه رهاش کن.

    در بهترین زمان، هدایت میشی به داشتنش، خدا بهت میده…

    و البته که خدا بهم داد…

    الان که فکر میکنم، بخش بزرگی از دلیلِ نداشتنش، دیر رسیدن بهش، افکار ترمز دارِ خودم بود، اینکه باورم ضعیف بود که میشه، منم به دستش میارم و …

    قشنگتر و قابل درک تر اینه که مثالش رو بنویسم، اما راحت تر اینم که اینجا ننویسم چون شخصیه.

    قشنگ یادمه روی این مورد (چند سال از شکل گیریِ خواسته اش تا اجابتش زمان برد برام)، الکی الکی از همون اول ذهنم داشت بازی در میاورد و تکرار میکرد که نه نمیشه، شاید بشه ها ولی ذهنم میگفت دوره برای تو…

    به عبارت ساده تر، ذهنم مرض داشت انگار…

    دلیلی هم بر نشدنش نبودها…

    ذهنم گاهی الکی الکی هم میگه نه نمیشه، برای تو نمیشه…

    گاهی یه دلیلی منطقی میاره که گولم بزنه برای افکار محدود کننده اش.

    ولی گاهی هیچ دلیلی هم نیست…

    رفته رفته هر چی جلو رفتم با دو جبهه تو ذهنم روبه رو شدم:

    جبهه ی گفتگوهای قدرتمند، امید بخش، توحیدی، که با کار کردن روی فایلهای استاد در من شکل گرفته بودن و مسیرم رو هموارتر میکردن.

    از من فردی امیدوارتر، متوکل تر میساختن.

    که میگفتم میشه، نمیدونم چه زمانی، اما میشه…

    چون خدا میخواد من به همه ی خواسته هام برسم.

    خدا ترمز نمیذاره.

    من با افکارم ترمز میذارم رو خواسته هام.

    این اواخر درکم داره نسبت به ترمزها که همون افکار محدود کننده هست، بهتر میشه، انگار زمان نیاز دارم برای درک بهتر و بهتر، چون ترمزها همونطور که از اسمشون معلومه عامل بازدارنده هستن و باید روشون کار کرد تا اصلاح شن.

    و جبهه ی دوم: گفتگوهای محدود کننده، ترمز ها، نشد ها، توجه به نظر و قضاوتِ دیگران…

    که نمیشه، باور به اینکه برای تو نمیشه…

    خب درون من بین این دو جبهه بگیر و ببندی شکل میگرفت.

    انصافا و معدلی بخوام بگم جبهه ی امیدبخش من بیشتر ورود میکرد، هر چند که نجواها هم قدرت داشتن، اما روح من قلباً تمایلش به توحید بوده و هست.

    با خودم صحبت میکردم که درست میشه.

    منم انسانم، گاهی موفقم در کنترل ذهن گاهی نه…

    گاهی خیلی اذیت میشم، اما انقدر پررنگ نیستن که بخوام بگم گند زدن تو زندگی و لحظاتم…

    این قشنگ دیدن ماجراها رو توی لایه های زیرین و پنهانیِ خودم هم دارم علاوه بر لایه های روییِ ذهن و افکارم…

    اونا هستن که دستم رو میگیرن و برم میگردونن تو مسیر…

    اینا روزی های غیر حساب من از خداوند هستن که نجاتم میدن تو زندگی و برگشتم به مسیر…

    به خودم میگم اشکال نداره، خارج شدی از مسیر کنترل ذهن، نگران نباش، برمیگردی، موقتیه این خروج، جای تو توی مسیره، نترس برمیگردی، نگران نشو، هول نکن، استرس نگیر…

    عاشقِ این گفتگوهای درونی و تحلیل ها با خودم هستم که تو کامنتها شکل می‌گیره.

    سپاس گزارم استاد جان که سوال های خوب میپرسین و ما رو به این سمت هدایت میکنین که کنکاش کنیم داخل خودمون.

    یه بهبودی که داخل خودم حس میکنم، مخصوصا بعد از دوره احساس لیاقت، اینه که راحت تر میتونم بنویسم از خودم، قبلا پاسخ دادن به سوال هاتون برام سخت تر بود…

    گارد داشتم، ترمز داشتم…

    انگار که من چیزی برای گفتن نداشتم.

    یادم نمیومد از خودم چیزی بگم در مورد سوال…

    این نشون میده تو خودشناسی دارم بهتر میشم…

    انگار قبلا تو یه لایه محافظتیِ شدید بودم با خودم که نگو، ننویس، چون شاید ضعیف به نظر برسی پیشِ چشمِ خودت، بقیه و …

    الان خدارو شکر بهتر دارم متوجهِ اهمیتِ عمیقِ شناسایی و روبه رویی با خود میشم…

    این مسیر ادامه داره تا همیشه.

    چون هر قدم که یه چیزی رو کشف میکنم در مورد خودم،میبینم تو همون مورد باز هم لایه های زیرینی داره که دارن هر بار کشف میشن…

    حسم میگه شاید پراکنده نوشتم…

    شاید مثال با ذکر جزییات ننوشتم…

    بهبودگرایِ نازنینم میگه افرین که نوشتی.

    چون وقتی داشتی مینوشتی، خودت دقیقا متوجه بودی داری از چه شخصی و چه مثالِ حقیقی مینویسی.

    این مهمه.

    داری مینویسی که خودتو تخلیه کنی از افکارت برای شناساییِ بهتر خودت…

    اصلا مهم نیست گاهی سربسته بنویسی، گاهی آشکار.

    مهم خودتی که موقع نوشتن متوجه میشی چند چندی با خودت…

    چی بشه که من ساعت 3/5 صبح از خواب بیدار شم.

    خوابم بپره.

    بیام سایت و بعد این فایل رو گوش بدم و بخوام کامنت بنویسم…

    حتما که خیره، حتما که برام خوبی داره.

    – اهان یه چیزی هم اضافه کنم اخر کامنت.

    یه لحظه صفحه اصلی سایت رو دیدم یاد یه ترمز دیگه هم افتادم:

    صفحه اصلی سایت نتایج اعضا از دوره های مختلف نوشته میشه.

    – من گاهی نسبت به نتایج بعضی از اعضا که تو کامنت هاشون مینویسن، دچار شک و تردید میشم.

    برای بعضی ها نه، و کاملا باورشون میکنم…

    دقیقا اونجاهایی که خودم ترمز دارم، این ترمز خودشو روی کامنتهای نتایج بچه ها نشون میده…

    انگار با نتایج بزرگ راحت کنار نمیام و باور نمیکنم…

    وقتی مرحله به مرحله میخونم از کامنت بچه ها، متوجه رشد و تکاملشون طیِ کامنتها میشم، بهتر باور میکنم تغییرات و نتایجشون رو.

    تا اینکه عزیزی رو که باهاش اشنا نیستم، کامنتهاشو مرحله ای نخوندم، بعد یهو میخونم که از نتایجش مینویسه.

    این وقتا ذهنم پَس میزنه…

    خب چه بویی میاد؟

    بوی شک و تردید از اینکه آیا راست میگه؟

    اینکه من دارم حسادت میکنم به اون نتایج؟

    اینکه دارم قضاوتش میکنم؟

    ناتوانی و ضعفِ خودم در رسیدن به اون نتیجه؟

    یه چیزی رو تو این سایت بارها شنیدم و خوندم و دارم بهتر درک میکنم:

    هر چیزی که الان دارم، حاصلِ افکارِ خودمه…

    من هر طوری ببینم و توجه کنم، همونا رو برداشت میکنم و خلق میکنم تو زندگیم…

    دروغ چرا، من گاهی خیلی سرسری از نتایج صفحه اول سایت رد میشم و نمیخونمشون…

    از برخی کامنتهای هر صفحه از هر فایلی هم همینطور.

    اما گاهی هم با تمرکز میخونم و اتفاقا لذت میبرم.

    چون میخوام بدونم مسیر بچه ها چی بوده که موفق شدن!

    اصلا موفقیت هاشون چیا هست.

    مواردی بوده که بعد از خوندن کامنت بچه ها فهمیدم اینا هم موفقیت هست که من اصلا حسابش نمیکردم…

    مثلا گاهی کنجکاو خوندن نتایج بچه های دوره سلامتی هستم، گاهی هم نه…

    دقیقا به حال و موودِ اون لحظه ام خیلی بستگی داره.

    که من تو چه احوالات و افکاری هستم.

    روی کامنت خوندنم هم تاثیر بالایی داره، روی باورهام و احساساتم نسبت به فحوایِ هر کامنت…

    یعنی در حقیقت اون کامنت نیست که عوض میشه، افکار و احساساتِ اون لحظه ی منه که باعث میشه یه کامنت رو چطور ببینم و بخونم.

    خلاصه که همونطور که بالاتر گفتم من جای کار زیاد دارم روی یه مسایلی، مخصوصا مالی، ثروت و فراوانی، تا بگم باور دارم بهشون که میشن…

    حرکاتِ لاک پشتی مو تو این زمینه آغاز کردم و اتفاقا خوشحالم‌.

    چون حرکات لاک پشتی منو یاد این میندازه که آهسته و پیوسته است و نتیجه گرفتن تازه کوچکترین پاداشِ این مسیره.

    اون خوشحالی و ارامش و امنیت و صلحِ درونی که برام حرکت تو این مسیر میاره خیلی ارزشمنده.

    خیلی خوشحالم که پذیرفتم در درونم که منم این ویژگی ها رو دارم گاهی، هر چقدر هم که کتمان کنم و نقاب بزنم باعث نمیشه حذف بشن، اتفاقا روبه رویی و پذیرفتنشون کمکم میکنه صلح درونیم بیشتر شه با خودم:

    – گاهی حسادت دارم، همونطور که گاهی خیراندیشم برای دیگران.

    – گاهی حسرت میخورم، همونطور که گاهی بی نهایت سپاس گزارم.

    – گاهی خشمگین میشم و کینه دارم، همونطور که گاهی خوش اخلاقم و مهربان و لطیف.

    – گاهی خسیس میشم، همونطور که گاهی بخشنده هستم.

    – گاهی باور به کمبودها دارم، همونطور که گاهی باور به فراوانی ها دارم.

    – گاهی کنترل ذهن ندارم و نجواها جولان میدن، همونطور که گاهی کنترل ذهن عالی دارم و خوب مدیریت میکنم اوضاع و چالش ها رو.

    – گاهی با کمال گرایی تصمیم میگیرم و عمل میکنم، همونطور که گاهی بهبودگرایی ام عالی تصمیم میگیره و عمل میکنه.

    و …

    این صفحه، این سلسله فایل ها با عنوان کاملا مناسب و به جای خودشناسی جایی هست که نیاز دارم بارها و بارها بیام و بنویسم و خودمو تحلیل کنم.

    الهی شکرت برای حضورت هر لحظه تو زندگیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1913 روز

    سلام به فرشته ی عزیزم.

    امروز صبح هدایت شدم به پروفایلت و عکس قشنگت رو دیدم.

    بعد، خوندنِ این کامنتت باعث شد برای این فایل، کامنت بنویسم از درونم.

    میخوام ازت تشکر کنم برای کامنت خوب و انگیزه بخشت.

    تاثیر تک تک کامنتهای این سایت بالاست.

    چه روی خودمون، چه یک نفر، چه تعداد زیادی…

    مگه میشه ارزش گزاری کرد؟

    نه نمیشه.

    چون تاثیر گزاریش حتی روی نفر یا حتی خودمون، رو هم نمیشه براش اندازه قائل شد.

    بسیار لذت بردم و میبرم از روند تکاملی که داری طی میکنی و کاملا بهت این مژده رو میدم که از کامنتهات که برگرفته از درونت هست، بوی احساس لیاقت میاد که داره بیشتر هم میشه.

    تو توی مدارش هستی، بهت تبریک میگم.

    از مدل کامنت نوشتن بچه ها کاملا معلوم میشه تغییرات و بهبودهاشون.

    به خودم و همه ی بچه های این سایت افتخار میکنم.

    هیچکدوم یهویی به این نتایج (تا این لحظه) نرسیدیم، این میوه ی تلاش های روزمره ی کار کردن روی خودمونه.

    قشنگیش اینه مسابقه نیست.

    هر کی داره واحدهای خودشو پاس میکنه و نمره میگیره.

    اون وسط هم با هم معاشرت میکنیم، شادی میکنیم، تشویق و تحسین میکنیم همو و …

    کامنتت باعث شد ریز شم تو درونم ببینم چه خبره.

    اولین کامنتی که برای این فایل خوندم کامنت شما بود فرشته جان و کاملا تشویق شدم که سایر کامنتها رو بخونم تا بهتر درک کنم چی به چیه.

    مرسی عزیزم برای ردپاهای جذابی که میذاری فرشته ی همیشه زیبا و دوست داشتنی.

    بهترین ها برای تو، برای همه مون.

    یه دعا یا درخواستی دارم که هر روز مینویسم و میگم:

    خدایا امروز هدایتم کن به بهترین ها

    و ایمان دارم با این باور، بهترینها نصیبم میشه امروز و هر روز.

    چه متوجه بشم، چه نشم.

    چه درک کنم، چه نکنم.

    من این روزی رو هر روز میخوام، و هر روز تیک میخوره برام.

    خدایا شکرت که تو زندگیمی هر لحظه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1913 روز

    سلام ناعمه جانم.

    مثل همیشه از خوندن کامنتت لذت بردم.

    این قسمت از کامنتت رو خیلی دوست دارم:

    ب نظرم ما بیشتر در قسمت هایی ک خودمون موفق نبودیم و ب اون نتیجه مورد نظر نرسیدیم حس حسادت و مقایسه میاد سراغ مون، حس خودکم بینی، اینکه چرا من نرسیدم و این آدم به راحتی بهش رسیده.

    به سرعت بولد شد برام و تاییدش کردم که راست میگی، منم اینو حس کردم.

    چون وقتی کمبودی احساس نمیکنم، راحت میپذیرم موفقیت و نتایج و رشد دیگران رو.

    در حالیکه روی حساسیت هام (شغل، درآمد، رفاهِ مالی و …) گاردم بیشتره.

    ترمزم بیشتره.

    باورپذیری ام بسیار ضعیفه یا اصلا خبری ازش نیست.

    تو کامنتها و احساس خودم به این نتیجه رسیدم ذهنِ محدود کننده ریشه اش از حسادت، قضاوت، مقایسه و … میاد که همگی از باور کمبود میان.

    هر وقت فکرِ کمبود بهم حمله کرد، بلافاصله حس بد هم وارد شده.

    مگه اینکه اگاهانه تلاش کردم اون کمبود رو با باور فراوانی پوشش بدم.

    مرسی از کامنتت.

    شاد و موفق باشی همیشه، همه مون باشیم.

    خدایا شکرت برای همه ی نعمت های ریز و درشتت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1913 روز

    سلام فاطمه جانم.

    عجب کامنتی، کیف کردم.

    قشنگ نشست به جونم.

    پر از توجه به نکات مثبت و زیبایی ها.

    سرشار از یاداوریِ درس ها.

    مرسی که نوشتیش.

    مرسی از مثالِ حقیقیِ بسیار عالیت.

    با مثال بهتر متوجه میشم.

    ممنونم از تحلیل هات.

    از باورهای کمبود و فراوانی نوشتی.

    از احساس لیاقت و ارزشمندیِ درونی نوشتی.

    از توجه یا عدم توجه به نظر مردم نوشتی.

    از زندگی به سبکِ خود نوشتی.

    از توجه به زیبایی ها و نکات مثبت نوشتی.

    از مهم نبودنِ عوامل بیرونی نوشتی.

    از ترمزهای ذهنی نوشتی.

    از روند تکاملی در نتایج نوشتی.

    انقدر خوشم اومد از فحوایِ کامنتت که حد نداره.

    ممنونم عزیزم.

    بهترین ها برای تو و عزیزانت.

    برای همه مون.

    خدایا شکرت که کامنتهای جذاب خوندم و نوشتم امروز.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: