ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1

این سلسله برنامه درباره ” تفاوت میان دو ذهنیت قدرتمند کننده و محدود کننده” و بازتاب این ذهنیت ها در زندگی افراد است.
هر قسمت از این مجموعه شامل: سوال خودشناسی، توضیحات پیرامون موضوع هر جلسه و تمرین پایانی هر قسمت است و به شما کمک می کند تا:

  • اولاً : ذهنیت غالب خود درباره موضوع هر قسمت را بشناسی؛
  • دوماً با توجه به توضیحات و مثالهای هر قسمت، آگاه شوی از اینکه: آیا این ذهنیت باعث رشد من شده یا مانع پیشرفت من شده است؛
  • سوماً: بتوانی با استفاده از آگاهی های هر قسمت، ذهنیت کنونی خود را به سمت ذهنیت قدرتمند کننده تر اصلاح و بهبود دهی؛

 

نکته مهم:
قرار است این سلسله برنامه، یک تعامل دو طرفه باشد میان شما و استاد عباس منش. در شروع کار، موضوعات زیادی برای هر قسمت در نظر گرفته شده است اما با توجه به میزان تعهد و فعال بودن شما در بخش نظرات هر قسمت، این سلسله برنامه ادامه پیدا می کند.
به اندازه ای که شما سمت خود را در هر قسمت از این برنامه و انجام تمرینات، اجرا می کنی، استاد عباس منش نیز سمت خود را انجام می دهد. در غیر اینصورت، ایشان ترجیح می دهد این تمرکز و زمان را صرف تولید یک محصول جدید برای افراد متعهد نماید.
زیرا خیلی اوقات، از آنجا که فرد بابت دریافت آگاهی ها بهایی پرداخت نکرده، ارزش و اهمیت کار را نادیده می گیرد و آگاهی ها و تمرینات را جدی نمی گیرد. اما وقتی بهای کار را پرداخت می کند، متعهدانه تمرینات خواسته شده را انجام می دهد و با جدیت پیگیر مطالب است.


موضوع قسمت اول:

کلید: توضیحات ابتدای فایل را تا زمان طرح سوال گوش کنید. سپس فایل را متوقف کنید، به سوال مطرح شده فکر کنید، پاسخ های خود را بنویسید و سپس ادامه ی فایل را گوش دهید.

سوال قسمت اول:
اگر یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد، شما چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟
آیا خوشحال می شوی و انرژی و انگیزه می گیری؟!
آیا موفقیت او الهام بخش شما می شود؟!
یا شما را به احساس حسادت، ناتوانی می رساند؟!


تمرین این قسمت:

نکته مهم: قبل از انجام تمرین، لازم است ابتدا سوال این قسمت را جواب داده باشی.
سپس با دقت توضیحات فایل را گوش دهی و نکته برداری کنی و در پایان، به عنوان تمرین در بخش نظرات این قسمت، مراحل زیر را انجام بده:

مرحله اول: موفقیت های کسب شده توسط نزدیکان و دوستان خود را به یاد بیاور و لیستی از آنها تهیه کن.

مرحله دوم: در مقابل موفقیت هر فردی که لیست کرده ای، بنویس: چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟

مرحله سوم: این سوالات را از خود بپرس و به آن جواب بده.

سوال اول: از چه زاویه ی مثبتی به موفقیت های این افراد نگاه کنم که باعث شود:

به خودباوری برسم
الهام بخش من باشد و برای اقدام در راستای تحقق خواسته هایم ایده بگیرم؛

سوال دوم: چه درس هایی می توانم از مسیری بگیرم که منتهی به موفقیت این افراد شده است؟


تمرین تأثیرگذار آیدا عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

لیست موفقیت های دوستان و آشنایان:

1.وقتی که دوستم عطیه یک گوشی آخرین مدل خرید:خوشحال شدم چون با خودم گفتم که من هم میتوانم_ممکن است(چون برای من خیلی خواسته ی بزرگی بود به صورت یه خواسته بدیهی در اومد و اتفاقا کلیم به دوستم تبریک گفتم و با خودم گفتم اگر دوستم تونسته منم میتونم)

من خواستار این هستم که دیدگاهم رو تغییر بدم(بهبود بدم) و ازین موفقیت درس تازه ای بگیرم چه درسی؟

خواسته ها می‌توانند به حقیقت بپیوندند/خواسته ها ظاهرا بزرگ هستن ولی حق طبیعی ما هستن/دوست من تونسته با پول و درآمدش بیشتر از من دوست باشه،با پول نگه داشتن(بقول استاد با پول دوست باشین) چون همون طور که خودش گفت اون پولاش رو جمع میکرده تا بتونه به مهم ترین خواسته هاش پاسخ بده اما من اصلا به فکرمم نرسید که میتونم با این درآمد به این مدل گوشی برسم(تاکید می‌کنم که درآمدمون تقریبا تویه یه سطح هست) و با خودم میگفتم اووووو من تا پنج سال دیگم به این نمیرسم چون خواسته ی بزرگیه (باور محدود کننده=خواسته ها دور از دسترسن)

درس اول:خواسته ها حق طبیعی و بدیهی ما هستن

درس دوم:من لایق بهترین ها هستم

درس سوم:با پول دوست باش

درس چهارم:اگر دوستم توانسته من هم میتوانم ممکن است اگر غیر ممکن بود برای همه غیرممکن می‌شد

درس پنجم:وقتی دوستم این گوشی رو خریده ینی من در مدار خواسته هام قرار گرفتم و باید ادامه بدم (باور تقویت کننده=اگر یک شخص تونسته به این م ل گوشی برسه منم میتونم)

2.وقتی داییم ماشین یک میلیاردی خرید:خوشحال شدم از اینکه میشود کلیم تحسین کردم/و ناراحت شدم از اینکه زمان خیلی خیلی زیادی باید طی بشه،تا من همچین ماشینی رو بخرم(باور محدود کننده=عدم درک قانون تکامل) و عدم درک تصاعد بعد از تکامل

من خواستار این هستم که این دیدگاه منفی رو به دیدگاه مثبت تغییر بدم و ازین موفقیت درس تازه ای بگیرم چه درسی؟

درس اول:قانون تکامل رو بخاطر بسپار و به به یاد بیار که داییت هم از اول همچین ماشینی نداشته اول یه ماشین پراید داشته بعد کم کم حرکت کرده باور داشته و ادامه داده پس تکامل رو نمیتونی دور بزنی

درس دوم:این فرد تونست بتو کمک کنه تا تو باور کنی که میشود این یک نشانه از طرف جهانه که بمن بگه تو باید به ثروت توجه کنی تو باید به نعمت ها توجه کنی

درس سوم:اگر این شخص تونسته منم میتونم اگر میشه انقدر ثروت ساخت منم میتونم انقدر بسازم

درس چهارم:دایی من توی همین شهر به دنیا اومده توی یه خانواده بوده و بزرگ شده کسیم کمکش نکرده خودش حرکت کرده پس داشتن همچین ماشینی ربطی به موقعیت جغرافیایی و سن و خانواده نداره حتی ربطی نداره که کسی پشتیبان تو باشه یا نه مهم خودتی.

3.وقتی که یکی از نزدیکان بعد از مدت ها به استقلال مالی رسید:بسیار بسیار خشمگین شدم و خیلی احساساتم جریحه دار شد و با خودم گفتم من تا برسم به همین حد از استقلال چه مسیر هایی رو رفتم چه کارایی کردم چقدر تلاش کردم پس چرا بازم از لحاظ مالی اونا بالاترن و بعد هم احساس نفرت کردم که آخه چرا من نباید؟؟؟؟

من خواستار این هستم این دیدگاه منفی رو به یک دیدگاه مثبت تغییر دهم و درسهایی رو ازش بگیرم چه درسی؟

درس اول:امکان پذیر بودن برای رسیدن به استقلال مالی بسیار زیاد

درس دوم:تو از کجا میدونی که همین جوری و یهویی وضعشون خوب شد؟ یهویی مگ داریم؟ بیاد بیار که اونا از کجا شروع کردن و ناامید نشدن بیاد بیار اون زمان هایی که داشتن تلاش میکردن و امیدشون به خدا بود و همیشه میگفتن خدا بزرگه خدا می‌سازه و چقدر ایمان داشتن؟؟؟ مگه تو از ذهن اونا خبر داری؟ مگه از تغییر افکار اونا خبر داری؟ چقدر بها دادن؟چقدر؟ آیدا تو چقدر بها دادی؟ آیا غیر از این بود که به خودت سخت میگرفتی و آیا به غیر از این بود که ترس ها بر تو غلبه میکردن؟؟؟ آیا غیر از این بود که گاها ناامید میشدی و میگفتی نخواستم اصلا آیا ندیدی که چن بار ایمانت رو از دست دادی و دست کشیدی؟ ولی اون ها همچنان داشتن ادامه میدادن

درس سوم:وقتی که خاله ات از ایمانشون توی لحظات سخت برات توضیح داد از صبرشون گفت آیدا تو تونستی انقدر صبور باشی؟؟؟ نه نتونستم پس باید روی صبرت کار کنی تو باگ هات با اونا فرق میکنه تو مقاومت ذهنت متفاوته تو باورهای متفاوته تو داری مقایسه میکنی و مقایسه کردن سمی ترین کاریه که میتونی با خودت کنی تو باید خودت رو با دیروز خودت مقایسه کنی موفقیت دیگران برای الهام گرفتنه برای الگو گرفتنه نه مقایسه کردن!(باور محدود کننده=مقایسه کردن خودت با دیگران بدون در نظر گرفتن افکار اونا)

4.وقتی یکی از آشنایان که لاغر بود به یک بدن عضلانی رسید:من این همه ورزش کردم چرا نتونستم یه همچین بدنی بسازم منم تلاش کردم منم فلان کار رو کردم اخه چرا؟!الان کمی این دیدگاه بهبود یافته و احساس بهتری نسبت بهش دارم و میگم اگر اون تونسته منم میتونم اگر مثل اون باور و عمل کنم

بهبود دیدگاه نسبت به این موفقیت:

درس اول:بیا صادق باشیم تو وسط راه جا زدی (عدم صداقت با خود) و گفتی اصلا نخواستم و باشگاه رو رها کردی تو ایمان خودت رو از دست دادی فرد بدون باور و ایمان نمیتونه به خواستش برسه

درس دوم:تو نتایج کوچیکت رو ندیدی ولی اون میدید (دیدن نتایج کوچک و تحسین آنها) یادته که میومد و از تغییرات کوچکش برات میگفت با ذوق و شوق

درس سوم:اون خیلی لاغرتر از تو بود ولی تونست! تا حالا ازین زاویه دیده بودی؟ تو راحت تر میتونی تو مسیرت کوتاه تره تو باید بهتر باور کنی که میشود میشود میشود (باور محدود کننده=عدم درک قانونِ تکامل)

درس چهارم:همش میگی نه پول زیاااااد میخواد مگه اون خیلی پولدار بود؟ خیر نبود پس میشود با پول و درآمدی که الان داری هم به این خواسته برسی (باور محدود کننده=همچی با پول زیاد بدست میاد)

درس پنجم:تو میخوای همچی از اول عالی باشه و بی عیب و نقص اما اون از همون جایی که بود شروع کرد (باور محدود کننده=عدم کنترل کمال‌گرایی!)

5.برادرم دوستان خیلی زیادتری نسبت بمن داره و وقت زیادی رو با اونها میگذرونه دوستانش بیشتر میان طرفش:احساس سرخوردگی میکنم و میگم مگ من چه ایرادی دارم که نباید انقدر دوست داشته باشم من که دوست خوبی میشم و هستم و گاهی واقعا میگم خوشبحالش!

من خواستار تغییر این دیدگاه منفی به سمت دیدگاه مثبت تر هستم به شکلی که من رو به احساس بهتری برسونه:

درس اول:برادرت رو خوب میشناسی آیدا! اون هم تویه خانواده بزرگ شده چرا انقدر اعتماد بنفس داره؟ غیر از اینه که تو حرفهایی رو پذیرفتی که نباید میپذیرفتی؟ و خودت رو دست کم گرفتی! خودتم خوب میدونی که چقدر آدم فوق العاده ای هستی ولی دونستن با باور کردن فرق داره( باور محدود کننده=ارزش های خود را ندیدن)

درس دوم:برادرت از دیگران بت نمیسازه و فکر نمیکنه اونا خاصن خودت بار ها توی رفتاراش دیدی (باور محدود کننده=بت ساختن دیگران)

6.وقتی یکی از آشنایان به خارج از کشور سفر کردن:خوشحال میشم از اینکه ممکن است و ناراحت از اینکه آخه من باید دقیقا چیکار کنم او حالا کو تا به این خواسته برسم دیگه پیر میشم. انقد باید راه های زیادی رو طی کنم که اصن ولش کن درسته میشه،ولی من صبر رسیدن رو ندارم اون حتما یه پول هنگفتی داشته کی میدونه؟؟!

من خواستار تغییرم و می‌خواهم درس های این موفقیت رو برای خودم استفاده کنم چه درسی؟

درس اول: و باااااز هم تکامل تکامل تکامل یادته داییم میگفت باید آدم از یه جا شروع کنه؟ یادته میگفت کارگری میکردم؟ یادته میگفت مهم شروع کردنه؟ وقتی تکامل رو فراموش میکنی موفقیت دیگران برات بد جلوه،داده میشه و فکر میکنی یهویی رسیدن(باور محدود کننده=عدم درک قانون تکامل بااااا اینکه میدونی اون فرد از کجا به کجا رسیده)

7.یکی از همکلاسی های دوران دبیرستان یک ازدواج بسیاز موفق داشته: قیافه خاصی نداشت چطوریه که تونسته؟ نکنه من قیافم خیلی خاص نیست و قیافه اون خاصه! نکنه من کمبودی دارم و هیچوقت هیچکس منو نخواد! من ریزه میزه ام اون قدش بلند بود و هیکلی

/بیخیالش اون ی چیزیش بیشتر از من بود که من نمیدونم

خواستار تغییر این دیدگاه هستم به سمت مثبت چه درسی میتوانم ازین موفقیت بگیرم؟

درس اول:آیدا تو که قانونو میدونی داستان موفقیت توی ازدواجشم میدونی اون جسارت داشته که بره بگه آقای محترم من از شما خوشم اومده (همسر ایشون که همکلاسیم بودن یک وکیل ثروتمند بسیار موفق هستن) این رفتار چیزی به غیر از احساس لیاقت رو میرسونه؟؟؟ آیا تو هم همین طور باور کردی خودت رو؟ نه! پس توهم میتونی اگر مثلش باور کنی و عمل کنی عمل کردن نه به این معنا که دقیقا همین کار رو بکنی بلکه به این معنا که در شرایط متفاوت احساس کمبود نکنی (باور محدود کننده=احساس عدم لیاقت)

درس دوم:این موضوع باید به تو ثابت کنه که ازدواج های موفق هنوز هم هستن وجود دارن و اگر اون تونسته توهم میتونی یک ازدواج موفق داشته باشی جهان داره بهت نشون میده که ببین آیدا ببین میشه!!!(باور محدود کننده=کمبود روابط مناسب)

درس سوم:هیچکس از شما بهتر نیست شما فقط متفاوت هستید و شما هم از هیچکس بهتر نیستید بلکه باز هم فقط متفاوت هستید ما در اصل جودی باهم برابریم

8.یکی از همکلاسیام دانشگاه تهران رتبه 26 وکالت قبول شد:اون اراده قوی داشت ولی من ندارم. من اصن روحیشم ندارم حتما زود یاد میگیره چون توی کلاسم بهترین نمرات رو داشت. مخی که اون داشت من هرگز ندارم ،زود خسته میشم

من خواستار تغییر این دیدگاهم هستم:

درس اول:بهای موفقیتش رو پرداخت کرد ولی تو نه فراموش کرده بودی که موفقیت بها داره (باور محدود کننده1=موفقیت مفت مفت هم میشه بدست بیاد و باور محدود کننده 2=موفقیت سخت بدست میاد و من حوصله سختی کشیدن ندارم پس کلا حرکت نمیکنم)

درس دوم:اون دنبال علاقش رفت ولی آیدا تو علاقت نبود تو علاقت چیز دیگه ای هست (باور محدود کننده=عدم رفتن. در مسیر علایق)

*این نکته رو بگم یک سری از این موفقیت ها مال قبل هست و مقداری بهبود در هر کدوم ازینا بوجود اومده اما چند تا از این ها هنوز هم توی وجودم هستن ولی به شدت دارم با این تمرین به خودشناسی عمیقی میرسم و مغزم رو کندو کاو میکنم)

و حالا میفهمم که حتی در گذشته چرا به یک سری از موفقیت ها نمی‌رسیدم و یا حتی الان که به بعضیاشون هنوز هم نرسیدم!! این نوشتن ها و اینکه پیدا کنم اونها چطور عمل کردن یا فکر کردن و کاملا منطقی میشه که چرا رسیدن چطور رسیدن دیگه اون احساس خشم و نفرت و حسادت کمرنگ میشه…!

9.برادرم به راحتی وبا تلاش کمتر من نمرات خوب میگیره:خوشحال میشم چون میگم راهش رو بلده و چه بهتر که راحت تر نمره خوب میگیره کلیم واسش خوشحال میشم و میگم چرا آدم وقتی میتونه راحت نمره بگیره سختی بکشه؟!

بهبود دیدگاه در این موفقیت:

درس اول: من احساس بدی نمیگیرم ازین موفقیت برادرم اما درس بزرگی که بمن داد اینه که لازم نیست با سختی ب چیزی برسی (چون برادرم راحت تر ب خواسته هاش میرسه) چون به خودش سخت نمیگیره و هر مسیر سختی یه مسیر غلطه اون حتما راهش رو بلده که چطور مطالعه کنه (باور محدود کننده=سختی کشیدن راه رسیدن به خواستت)

درس دوم:به هر چیزی میخوای برسی دنبال راه راحت بگرد و از خودت بپرس چطور ازین راحت تر چطور ازین بهتر؟؟؟؟! ولی من با خودم میگفتم ای بابا بازم باید ی سختی رو تحمل کنم تابه فلان موفقیتیا فلان نمره برسم!!!

یه نکته رو من این جا بگم:احساسات من اینجا چند حالت داره:

1.اگر اون موفقیت ازون دسته از موفقیت ها باشه که بار ها خودم خواستم تلاش کردم و نشده و بیخیالش شده باشم احساسم بد میشه احساسم از نوع خشم و نفرته…

2.اگر اون موفقیت جوری باشه که طرف بگه بابام کمکم کرد مادرم فلان کارو کرد برام فلانی انقدر پول داد بهم و… احساس حسرت میکنم چون میگم نگاه کن اینا چقد زندگی خوب تری داشتن یکی حداقل اون رو آدم حساب کرده کمکشون کرده من این همه تلاش کردم تاااازه اینجای کارم اونم خودم تکی و خدای خودم

3.اگر موفقیت موفقیتی باشه که جزو اهداف و خواسته های من باشه و در مسیرش باشم تحسین میکنم،

ذوق میکنم به اون فرد تبریک میگم و میگم من در مدار رسیدن به اون خواسته دارم قرار میگیرم و اون خواسته رو بسیار بدیهی و دست یافتنی میبینم…

ایده های الهامی من برای رفع هر کدوم از این باورهای محدود کننده:

باور های محدود کننده

1.خواسته ها دور از دسترسن:پیدا کردن الگوها برای اینکه ببینی خواسته ها در دسترسن مثل موفقیت اول که گفتم دوستم عطیه آیفون آخرین مدل خریده و برام بدیهی شد

2.عدم درک قانون تکامل:باید قانون تکامل رو مداااااام به خودم یادآوری کنم پاشنه آشیل منه و آوردن مثال هایی از تکامل در کل دنیا یادآوری اینکه آقا جون خوده خدام یه شبه دنیارو خلق نکرد

3.مقایسه کردن خودم با دیگران:باید به درک این موضوع برسم که مسیر هرکس کاملا جداست و من خودم رو باید دیروز خودم مقایسه کنم باید بهتر از دیروز خودم باشم نه بهتر از بقیه!!

4.موفقیت گاهی اوقات ممکنه مفت مفت بدست بیاد:اینو من اعتراف میکنم بعد از انجام این تمرین و درآوردن دیدگاه و عملکرد خودم و دیگران کاملا منطقی شد که مفت مفت بدست نمیاد!

5.عدم دیدن نتایج و موفقیت های کوچک درطول مسیر:راه حل این باور هم مشخصه که بااااید بتوانم ببینم موفقیت های کوچک رو باید بتوانم باید خودم رو آموزش بدم که تحسین کنم خودم رو بیشتر و بیشتر بیشتر!

6.عدم کنترل کمال‌گرایی گرایی:اینم که ماشاالله پاشنه آشیل بندست که راه حلش در یکی از جلسات دوره شیوه حل مسائل گفته شده،کار کردم روش خیلی زیاد اما بنظرم باید بار ها و بار ها گوشش بدم پیشنهاد میکنم به بقیه دوستان چون واقعا فوق العادست!!!

7.همچی با پول زیاد بدست میاد: ایجاد باور اینکه از همین جایی که هستی شروع کن که فایل رایگانشم توی سایت هست بنظرم بهترین منطق هارو داره برای رفع این ترمز

8.ارزش های خود را ندیدن: هرروز ویژگی های مثبت خود را لیست کن و مرور کن تا بتوانی یاد بگیری ببینی که چقدر انسان فوق العاده ای هستی

9.بت ساختن از دیگران:گوش دادن به فایل توحید عملی 6 و ایجاد باور اینکه/هیچکس از شما بهتر نیست وشماهم از هیچکس بهتر نیستید بلکه شما متفاوتید!

10.قیافم به اندازه کافی خوشگل نیست:ایجاد ارزش درونی و پذیرفتن بیشتر خود عشق ورزیدن به خود از طریق تمرین آینه و یادآوری اینکه من بدون هیچ دستاوردی ارزشمندم من همینطور که هستم کافی هستم دوست داشتنی هستم و لایق عشق حقیقی و محبت و احترامم

11.احساس عدم لیاقت:بهبود عزت نفس از طریق عشق ورزیدن به خود بی قید و شرط و یادآوری نکات مثبت به طریقی که به احساس بهتری نسبت بخود برسم

12.تو زندگی باید زجر و بدبختی کشید:فایل رایگان کدام مسیر را انتخاب کرده ای سنگلاخی یا هموار؟ که در حال کار کردن روی باور هستم حدودا یکماهه دارم بهبودش میدم

13.عدم درک اینکه باید در مسیر علایقت حرکت کنی: چون میگفتم پول توش نیست و در دوران دبیرستان به شدت به این موضوع اعتقاد داشتم

14.دوست نبودن با پول: راه حلش اینه که مقداری پول رو در حسابم پس انداز کنم تا بتونم با پول دوست بشم فقط به همین نیت و نه به قصد و هدف که ثروتمند بشم که در حال انجامه…..

15.حتما باید یکی پشتیبانت باشه تا به یه جایی برسی:آوردن مثال هایی از افرادی که بدون پشتیبان به جایی رسیدن و همچنین فایلهای توحیدی رایگان

توی این تمرین 15 باور محدود کننده شایدم بیشتر وجود داشت و من در حیرتم !

جای تعجبی نداره که به بعضی از خواسته هامون نمیرسیم ایراد کار از ذهن ماست بعد میاییم واسه توجیح خودمون به دیگران حسادت میکنیم یا نفرت میورزیم !! کاملا ذهن من ساکت شد،آخه دختر خوب با این همه باور محدود کننده به کجا چنین شتابان؟ صبر کن وایسا استپ کن تا همین جا

من دارم رو خودم کار میکنم و به خیلی موفقیت ها رسیدم خیلی خیلی زندگیم متحول شده ولی بازم راه دارم میلیون ها سال نوری با اون چیزی که قراره بشم

استاد عاشقتمونم بابت این فایل فوق العاده. چهار ساعته دارم روی این فایل کار میکنم از 9 صبح که چشامو باز کردم تا همین الان که ساعت تقریبا 1 ظهره


منتظر خواندن نظرات و تمرینات تأثیرگذار شما در بخش نظرات این قسمت هستیم.

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1
    175MB
    25 دقیقه
  • فایل صوتی ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1
    24MB
    25 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1433 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «مهدی بیرانوند» در این صفحه: 2
  1. -
    مهدی بیرانوند گفته:
    مدت عضویت: 1897 روز

    سلام دوستان ⁦(⁠◍⁠•⁠ᴗ⁠•⁠◍⁠)⁠️⁩

    دوست داشتم این جا تجربه ای رو با شما در میون بزارم . تجربه ای مربوط به تحسین دیگران . جایی استاد میگه خیلی وقت ها افراد ، موفق که میشن ما حتی نمیریم باهاشون صحبت کنیم . احساس میکنیم به ما از بالا به پایین نگاه میکنن . فقط تو ذهنمونه .

    چیزی که در حقیقت کاملا برعکسه .

    من خودم سال اول کنکور قبول نشدم . ولی خیلی از دوستام قبول شدن . من تو یه موسسه های اموزشی بودم . ازمون میدادم . یک روز یکی از دوستام که قبول شده بود بهم زنگ زد . حالشو پرسیدم گفتم چطوری و اینا . احوال پرسی کرد و گفت تو این مجموعه اموزشی شروع به کار کردم و از الان پشتیبان تحصیلی تو برای امسال از سمت مجموعه هستم .

    و اتفاقا رفتارش با من کاملا برعکس چیزی بود که تو ذهنم بود . خیلی خیلی مشتاق بود که من هم امسال قبول بشم . و حتی خیلی پیگیر که اگه چیزی خواستم کمکم کنه . و من ، خوب چون چند بار کنکور داده بودم و یه طورایی سنم از بقیه دانش اموزاش بیشتر بود . با من کاملا متفاوت رفتار میکرد . نه مثل یه معلم و مسئول از بالا . کاملا مثل یک دوست که مشتاق هست بدونه حالم چطوره . ما قبلا هم کلاسی بودیم . حتی بهم میگفت تو ، جلسه نمیخواد بیای . وقتتو میگیره فقط . زیادم بهم زنگ نمی زد که احساس کنم داره کنترلم میکنه . جلوی من خیلی مراقب رفتارش بود . کاملا اگاهانه . حتی یک بار با هم صحبت کردیم اخرش با یکم حال گرفته گفت ( حتما امسال قبول میشی . تو حقته تلاش کردی ) واقعا پسر فوق العاده ای بود .

    موقعی هم که قبول شدم کلی خوشحال شد . برای کار های دانشگاه کلی کمکم کرد .

    دیروز هم دانشگاه اولین کلاسم بود . تو دانشگاه دور میزدم دنبال کلاسم بودم . همین طوری داشتم میرفتم . یه نفر رو از جلو دیدم پشتش به من بود . قدش نسبتا کوتاه بود . با خودم گفتم عجب موهایی داره . موهاش بلند و لخت بود .

    بعد یهو برگشت سمتم دیدم که عه دوست خودمه . بهش گفتم کی موهاتو بلند کردی . باهم صحبت کردیم . منو بغل کرد بهم خوش امد گفت . کلاسمو بهم نشون داد . شماره یکی از دوستامون رو داد تا اگه خواستم دانشگاه باهم برگردیم .

    این داستان رو گفتم که به خودمون یاد اوری کنیم افراد مارو از بالا به پایین نگاه نمیکنن .

    خیلی از افراد موفق دیدم . مثلا یه اهنگساز بزرگ ، زمان تحصیلش امکانات موسیقی مناسب در دست نداشته . بعد که موفق میشه میره مدارس موسیقی مختلف رو تجهیز میکنه .

    یا یه فوتبالیست که میاد یه جلسه میزاره تا با تعدادی از بازیکنای جوان و با استعداد حرف بزنه و براشون الهام بخش باشه و کمکشون کنه تا اشتباهات خودش رو تکرار نکنن . یا استاد خودمون که وقتی با تغییر دیدگاهش حال دلش خوب شد تصمیم گرفت تا به بقیه هم کمک کنه تا همچین زندگی رو تجربه کنن .

    خدا و دنیا بیشتر از خود ما می خواد ما موفق بشیم . موفقیت افراد باید بیشتر از هر چیزی اول از همه برامون الهام بخش باشه . و امیدوارم تونسته باشم کمکتون تا دید مثبتی نسبت به افراد موفق داشته باشید . اونا عاشق دیدن اینن که بقیه هم موفق بشن . حتی من وقتی خودم تو کنکور موفق شدم ، تحسین موفقیت دیگران برام راحت تر از قبل شد . حتی الان براحتی دلم می خواد همه ، هر کی که برای خواستش قدم بر میداره قبول شه . به همین راحتی . خودم بعد قبولیم خیلی ها اومدن و درباره قبولیم باهام صحبت کردن . و من سعی کردم تماما براشون الهام بخش باشن . مثلا بهم میگفتن خیلی سختی کشیدی نه ؟

    من در جواب میومدم از زیبایی های مسیر میگفتم . که چقدر سال اخری که برای کنکور خوندم برام لذت بخش بود . دوستایی که روز قبل کنکور از هم خداحافظی میکردیم بغض کرده بودیم . کلی خاطره خوب .

    سعی میکردیم از تجربیات ، روش ها و نگرش ها و تفکری که برام نتیجه بخش بود بگم . خودم میخواستم کمک کنم . خودم اصلا بلد نبودم از بالا نگاه کنم .

    به همین راحتی . اصلا ادم ها که پر میشن نیازی ندارن به بقیه از بالا نگاه کنن . مشتاقن تا بقیه هم بکشن بالا .

    امیدوارم موفق باشید و از موفقیت دیگران لذت ببرید تا اونا هم شمارو تحسین کنن .

    در پناه صاحب تمام موفقیت ها

    فعلا ⁦(⁠◕⁠ᴗ⁠◕⁠⁠)⁩

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  2. -
    مهدی بیرانوند گفته:
    مدت عضویت: 1897 روز

    سلام دوستان ⁦(⁠◍⁠•⁠ᴗ⁠•⁠◍⁠)⁠️⁩

    خدارو شکر بابت ایت دقت و همزمانی . امروز روز اول دانشگاهم بود و با کلی ادم جدید ملاقات کردم . یک شرایط کاملا جدید . امروز به مساله ای برخوردم که باعث ایجاد یک احساس بد در من شد .

    وقتی من در میان جمع هم سن و سالانم قرار گرفتم احساس میکردم که انگار من از تمام افراد حاطر در این کلاس پایین ترم . حتی بعد کلاس یک گروه تقریبا بیست نفره از کلاس باهم جدا شدن تا تو دانشگاه دور بزنن و اطرافو ببینن . من هم نزدیکشون بودم . با اینکه دلم می خواست بهشون ملحق بشم انگار یک احساسی منو عقب نگه می داشت . انگار خودمو جدا میدونستم . یک احساس کم تر بودن ، بی ارزشی . مثل وقتی یه قطره اب رو تو محلولی با غلظت و چگالی متفاوت میریزی و این دو باهم قاطی نمیشن و اون قطره جدا میمونه . البته این مساله پایه ای تره . الان که نگاه میکنم تو دوران دبیرستان سال های اخر به یه مدرسه خصوصی رفته بودم . یه مدرسه که هزینش بالا بود و بچه های اونجا از نظر وضع مالی خانوادشون بهتر بودن و من اونارو یه جور دیگه نگاه میکردم . خیلی سعی میکردم مثل خودشون رفتار کنم تا منو قبول کنن . ولی همیشه تحقیرم میکردن . من تو اون دوران فوتبالم بازی میکردم و بازیم خیلی خوب بود . ولی همیشه با دوستای خودم بازی میکردم . حتی یک بار کلاس فوتبال رفتم ولی عملکرد جلسه اولم خوب نبود و همون شد اخرین جلسم . بعد ها بازم رفتم ولی بیشتر از چند جلسه ادامه ندادم . هر مربی بازی منو میدید میگفت خیلی سطحت بالا ولی جرائت نداری . میترسی .

    من تو تیم مدرسمون هم اون موقع قبول شدم . من تعویضی بودم ولی عملا خودمو جز تیم نمیدونستم . حتی داور مسابقه اومد و به من اشاره کرد که من نمیتونم کنار زمین بایستم . فکر کرد من از بیرون اومدم . حتی وقتی بچه ها دور هم حلقه میزدن و به هم امید میدادند من از بیرون نگاهشون میکردم و بهشون ملحق نمیشدم انگار که نمیشه . یه نیرویی منو عقب میرونه . همون پرده فرکانسی .

    امروز هم کلاسی هامو میدیدم که چقدر راحت با هم دوست شدن احساس تنها بودن بهم دست داد . حتی مخصوصا رابطه های عاشقانه رو میدیدم ، راحت بودن بچه ها باهم . اون خلا احساسی رو در خودم احساس کردم . اینکه چقدر دختر ها و پسر ها راحت اند و باید گفت کاملا طبیعی بودند . تا حدی بهم احساس حسادت دست داد و یه لحظه به خودم مرور کردم که دارم میبینم باهم دعوا میکنن و با هم قهر هستند . راستشو بگم این احساس خیلی درونی و ناخوداگاه بود . میشه گفت اینطوری راحت تر بودم . البته خدارو شکر به خاطر اینکه رو مساله حسادت و تحسین کار کرده بودم اگاهانه مچ خودمو گرفتم و تحسینشون کردم و کاملا اگاهانه این جمله رو تکرار میکردم (( بهشون حسادت نکن )) اما هنوز اون احساس بی ارزشی رو میکردم .

    خیلی وقت ها دنبال جلب توجه هستم . به صورت کاملا ناخوداگاه . حالا با شوخی یا هرچی . دوست دارم حرفی بزنم که توجه جمع تماما روی من باشه . و وقتی میبینم مثلا به کسی غیر من توجه میشه شاید احساس میکنم من یه چیز کم دارم . حتی الان متوجه شدم مثلا اعتماد بنفسمو تماما گره دادم به مسایل بیرونی . مثلا میگم موهام خاصه . تو دانشگاه مو هامو میبینن از من خوششون میاد و باهام دوست میشن . یا باخودم میگم فلان لباسمو بپوشم اون خاصه . اگه نپوشمش انگار یه چیزی کم دارم . دیگه اون مهدی ایده الم نیستم .

    درباره برادرم هم . اون تو هنر مورد علاقه خودش کلی موفقیت و جایزه کشوری کسب کرده . کلی درامد از این جایزه ها داشته و خیلی وسیله گرفته . اگاهانه سعی در تحسینش کردم ولی این خلا همیشه بوده. البته الان که نگاه می کنم خیلی وقت ها ارزش و کیفیت و سطح مسابقاتی که شرکت میکرد رو پایین میاوردم تا راحت تر بپذیرمش . حتی الان یه لحظه ذهنم مقاومت کرد بگم جایزه کشوری ولی واقعا مسابقه کشوری بود دیگه . از کل ایران رقیب داشت . حتی کار هاش از صدا سیما ایران و عراق و سوریه پخش شد . ولی من نا خوداگاه برا خودم کتمانش میکردم . بی ارزشش میکردم .

    حتی برادرم با دوستاش جایی دعوت بود به من هم گفت بیام . کلا 4 نفر بودیم . داشتیم با خودم فکر میکردم تمام این افراد هر کدوم هنری رو داره و داره ازش درامد کسب میکنه . با اینکه من از همشون بزرگترم من تنها کسیم تو این اتاق که ایده هامو عملی نکردم . این احساس بی ارزشی خیلی غیر مستقیم باهام بوده که همیشه خودمو بخاطر نتایجم قضاوت میکردم . اینکه هنوز کار مورد علاقمو جدی دنبال نکردم . و این اتفاق امروز دانشگاه و دیدن این فایل و تصمیم به نوشتن این کامنت بود که این موضوع رو برام روشن کرد . کاملا هدایت خدا هست که بیشتر از خودم میخواد پیشرفت کنم .

    اتفاقا من یکی از ارزوهام این بود با عزیز دلم پینگ پنگ بازی کنم . درست مثل استاد . و اتفاقا دانشکده ما میز پینگ پنگ داره و خلوته . حتی رفتم و با یکی از دوستان بازی کردم . بچه های خون گرمی بودن . همین طور که داشتم میرفتم ناخوداگاه داشتم با خودم فکر میکردم چه فایده . اینجا دختر ها اصلا پینگ پنگ بازی نمیکنن و دقیقا همون لحظه خدا صحنه ای رو بهم نشون داد . ( یه دختر و پسر که داشتن باهم پینگ پنگ بازی میکردند ) . و دقیقا من به جای اینکه این نشونه رو تحسین کنم . اون دوستمون رو که میشه گفت جایی ایستاده که جز خواسته های منه و این خودش یه موفقیته .

    بجای تحسین یه حس اینکه من یه چیزایی کم دارم . احساس بی ارزشی میکردم .

    استاد ازت ممنونم برای تهیه این دوره . واقعا تا همین الان نمیدونستم چقدر بهش نیاز دارم . تمام سعیمو میکنم تا همراه با شما با اون تعهدی که شایسته کیفیت کار های شماست همراه با شما ادامه بدم .

    این چند روز داشتم میگفتم ای بابا چرا پول خرید دوره ها رو ندارم . اتفاقی چشمم خورد به ایمیلی که مربوط به یه مسابقه جایزه دار تو سایت استاد بود . فایل 174 زندگی در بهشت بود . با علاقه زدم روش تا شرکت کنم . دیدم مهلتش تموم شد حالم گرفت . تو سایت دور زدم رسیدم اینجا . قشنگ خدا هدایتم کرد به دوره ای که مخصوص خودمه . این دوره خودمه . تا حالا ندیده بودم استاد اینطور ازمون بخواد که مشارکت کنیم . برای من معنایی جز این نداره که خدا به من میگه این دوره توعه . برو جلو .

    بنظر من زمانی این احساس خلا بهم دست میده که از نتایج خودم راضی نیستم . اگه خودم در اون زمینه نتایج خوبی گرفته باشم خیلی راحت تر افراد دیگه رو تحسین میکنم . مثلا کنکور اولم که قبول نشدم خیلی برام سخت بود افرادی که قبول شدند رو تحسین کنم . ولی الان که خودم رشته مدنظرم قبول شدم خیلی راحت افراد دیگه هم که قبول شدن تحسین میکنم .

    برای جواب تمرین استاد . الهامی از موفقیت افراد میگیرم .

    مثلا دوستانی که تو دانشگاه با هم صمیمی و راحت بودند . این فضا دوستانه رو برام ایجاد کرد . یا دیدن رابطه عاشقانه افراد این تصور رو در من ایجاد کرد که من اولین نفری نیستم که به این مسئله فکر میکنم . مثل کسی که از فضا اومده و خواسته ای عجیب داره که بساط فراهم کردنش در این سیاره موجود نیست .

    با چشمام دیدم که خیلی ها قبل از من تو این شرایط بودن و این مسیر رو رفتن و نتیجشون رو هم دارم میبینم .کاملا شدنیه . اصلا بعد از دیدن این مثال ها فهمیدم که خواسته من عجیب نیست و طبیعیه .

    خدای من چقدر میشه متفاوت به یه قضیه یکسان نگاه کرد . برای خودمم جدیده . نمی دونستم این تاثیرات رو داشته ⁦(⁠◕⁠ᴗ⁠◕⁠⁠)⁩

    یا برادرم . اینکه برادرم کلی جایزه گرفته . اینکه اثارش تو چند تا کشور پخش شده . بهم ثابت کرد افراد موفق ادم فضایی نیستن . خیلی راحت میشه 15 سال تمام تو یه اتاق زیر یه سقف با ادم موفق بخوابی و تمام مدت انکار کنی و نفهمی . برادرمو نحسین میکنم . اینکه میبینم کاملا یه ادم عادیه .باهم میخندیم خیلی جاها خودم کمکش میکنم . کلا برادرمه . و به همین راحتی به همچین موفقیت هایی رسیده .

    برادرم زمانی که سیستم نداشت و بچه تر بود تو یه گیم نت با صاحب اونجا دوست شد . کمکش میکرد تو کار ها سیستم درست میکردن .بعضی وقت ها هم اونجا بازی میکرد . کلا ارتباطاتش قویه . از اول تو جامعه بود . صاحب اون گیم نت هم میگفت بزرگتر از سنشه .

    زمانی که هم سن و سالاش بی هدف وقتشون رو تلف میکردن . اون تو مغازه ها کار فنی میکرد . عاشق کار های فنی بود . مغازه میرفت کار میکرد . سخت یا اسون هدف داشت . اخرش صاحب اون گیم نت که مسئول یه مجتمع فرهنگی پژوهشی هم بود اونو برد به مجموعش . بهش سیستم داد . دوره شرکت کرد . مسابقه رفت . پیشرفت های زیادی کرد . کلا دمش گرم .

    این تجربه خودم بود . سعی کردم ذهنمو بریزم بیرون . احساساتمو بگم . امیدوارم درست عمل کرده باشم . حداقل برای شخص خودم نکاتی معلوم شد . سعی میکنم با تعهد این دوره رو جلو برم . تمام کامنت دوستان رو بخونم . اینم یه تعهد . فایلو چند بار گوش کنم . کلا با دوره بیام جلو . دوره پایه و اساس ذهنه بنظرم .

    خدایا شکرت . همتونو دوست دارم

    فعلا ⁦(⁠◕⁠ᴗ⁠◕⁠⁠)⁩

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: