این سلسله برنامه درباره ” تفاوت میان دو ذهنیت قدرتمند کننده و محدود کننده” و بازتاب این ذهنیت ها در زندگی افراد است.
هر قسمت از این مجموعه شامل: سوال خودشناسی، توضیحات پیرامون موضوع هر جلسه و تمرین پایانی هر قسمت است و به شما کمک می کند تا:
- اولاً : ذهنیت غالب خود درباره موضوع هر قسمت را بشناسی؛
- دوماً با توجه به توضیحات و مثالهای هر قسمت، آگاه شوی از اینکه: آیا این ذهنیت باعث رشد من شده یا مانع پیشرفت من شده است؛
- سوماً: بتوانی با استفاده از آگاهی های هر قسمت، ذهنیت کنونی خود را به سمت ذهنیت قدرتمند کننده تر اصلاح و بهبود دهی؛
نکته مهم:
قرار است این سلسله برنامه، یک تعامل دو طرفه باشد میان شما و استاد عباس منش. در شروع کار، موضوعات زیادی برای هر قسمت در نظر گرفته شده است اما با توجه به میزان تعهد و فعال بودن شما در بخش نظرات هر قسمت، این سلسله برنامه ادامه پیدا می کند.
به اندازه ای که شما سمت خود را در هر قسمت از این برنامه و انجام تمرینات، اجرا می کنی، استاد عباس منش نیز سمت خود را انجام می دهد. در غیر اینصورت، ایشان ترجیح می دهد این تمرکز و زمان را صرف تولید یک محصول جدید برای افراد متعهد نماید.
زیرا خیلی اوقات، از آنجا که فرد بابت دریافت آگاهی ها بهایی پرداخت نکرده، ارزش و اهمیت کار را نادیده می گیرد و آگاهی ها و تمرینات را جدی نمی گیرد. اما وقتی بهای کار را پرداخت می کند، متعهدانه تمرینات خواسته شده را انجام می دهد و با جدیت پیگیر مطالب است.
موضوع قسمت اول:
کلید: توضیحات ابتدای فایل را تا زمان طرح سوال گوش کنید. سپس فایل را متوقف کنید، به سوال مطرح شده فکر کنید، پاسخ های خود را بنویسید و سپس ادامه ی فایل را گوش دهید.
سوال قسمت اول:
اگر یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد، شما چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟
آیا خوشحال می شوی و انرژی و انگیزه می گیری؟!
آیا موفقیت او الهام بخش شما می شود؟!
یا شما را به احساس حسادت، ناتوانی می رساند؟!
تمرین این قسمت:
نکته مهم: قبل از انجام تمرین، لازم است ابتدا سوال این قسمت را جواب داده باشی.
سپس با دقت توضیحات فایل را گوش دهی و نکته برداری کنی و در پایان، به عنوان تمرین در بخش نظرات این قسمت، مراحل زیر را انجام بده:
مرحله اول: موفقیت های کسب شده توسط نزدیکان و دوستان خود را به یاد بیاور و لیستی از آنها تهیه کن.
مرحله دوم: در مقابل موفقیت هر فردی که لیست کرده ای، بنویس: چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟
مرحله سوم: این سوالات را از خود بپرس و به آن جواب بده.
سوال اول: از چه زاویه ی مثبتی به موفقیت های این افراد نگاه کنم که باعث شود:
به خودباوری برسم
الهام بخش من باشد و برای اقدام در راستای تحقق خواسته هایم ایده بگیرم؛
سوال دوم: چه درس هایی می توانم از مسیری بگیرم که منتهی به موفقیت این افراد شده است؟
تمرین تأثیرگذار آیدا عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:
لیست موفقیت های دوستان و آشنایان:
1.وقتی که دوستم عطیه یک گوشی آخرین مدل خرید:خوشحال شدم چون با خودم گفتم که من هم میتوانم_ممکن است(چون برای من خیلی خواسته ی بزرگی بود به صورت یه خواسته بدیهی در اومد و اتفاقا کلیم به دوستم تبریک گفتم و با خودم گفتم اگر دوستم تونسته منم میتونم)
من خواستار این هستم که دیدگاهم رو تغییر بدم(بهبود بدم) و ازین موفقیت درس تازه ای بگیرم چه درسی؟
خواسته ها میتوانند به حقیقت بپیوندند/خواسته ها ظاهرا بزرگ هستن ولی حق طبیعی ما هستن/دوست من تونسته با پول و درآمدش بیشتر از من دوست باشه،با پول نگه داشتن(بقول استاد با پول دوست باشین) چون همون طور که خودش گفت اون پولاش رو جمع میکرده تا بتونه به مهم ترین خواسته هاش پاسخ بده اما من اصلا به فکرمم نرسید که میتونم با این درآمد به این مدل گوشی برسم(تاکید میکنم که درآمدمون تقریبا تویه یه سطح هست) و با خودم میگفتم اووووو من تا پنج سال دیگم به این نمیرسم چون خواسته ی بزرگیه (باور محدود کننده=خواسته ها دور از دسترسن)
درس اول:خواسته ها حق طبیعی و بدیهی ما هستن
درس دوم:من لایق بهترین ها هستم
درس سوم:با پول دوست باش
درس چهارم:اگر دوستم توانسته من هم میتوانم ممکن است اگر غیر ممکن بود برای همه غیرممکن میشد
درس پنجم:وقتی دوستم این گوشی رو خریده ینی من در مدار خواسته هام قرار گرفتم و باید ادامه بدم (باور تقویت کننده=اگر یک شخص تونسته به این م ل گوشی برسه منم میتونم)
2.وقتی داییم ماشین یک میلیاردی خرید:خوشحال شدم از اینکه میشود کلیم تحسین کردم/و ناراحت شدم از اینکه زمان خیلی خیلی زیادی باید طی بشه،تا من همچین ماشینی رو بخرم(باور محدود کننده=عدم درک قانون تکامل) و عدم درک تصاعد بعد از تکامل
من خواستار این هستم که این دیدگاه منفی رو به دیدگاه مثبت تغییر بدم و ازین موفقیت درس تازه ای بگیرم چه درسی؟
درس اول:قانون تکامل رو بخاطر بسپار و به به یاد بیار که داییت هم از اول همچین ماشینی نداشته اول یه ماشین پراید داشته بعد کم کم حرکت کرده باور داشته و ادامه داده پس تکامل رو نمیتونی دور بزنی
درس دوم:این فرد تونست بتو کمک کنه تا تو باور کنی که میشود این یک نشانه از طرف جهانه که بمن بگه تو باید به ثروت توجه کنی تو باید به نعمت ها توجه کنی
درس سوم:اگر این شخص تونسته منم میتونم اگر میشه انقدر ثروت ساخت منم میتونم انقدر بسازم
درس چهارم:دایی من توی همین شهر به دنیا اومده توی یه خانواده بوده و بزرگ شده کسیم کمکش نکرده خودش حرکت کرده پس داشتن همچین ماشینی ربطی به موقعیت جغرافیایی و سن و خانواده نداره حتی ربطی نداره که کسی پشتیبان تو باشه یا نه مهم خودتی.
3.وقتی که یکی از نزدیکان بعد از مدت ها به استقلال مالی رسید:بسیار بسیار خشمگین شدم و خیلی احساساتم جریحه دار شد و با خودم گفتم من تا برسم به همین حد از استقلال چه مسیر هایی رو رفتم چه کارایی کردم چقدر تلاش کردم پس چرا بازم از لحاظ مالی اونا بالاترن و بعد هم احساس نفرت کردم که آخه چرا من نباید؟؟؟؟
من خواستار این هستم این دیدگاه منفی رو به یک دیدگاه مثبت تغییر دهم و درسهایی رو ازش بگیرم چه درسی؟
درس اول:امکان پذیر بودن برای رسیدن به استقلال مالی بسیار زیاد
درس دوم:تو از کجا میدونی که همین جوری و یهویی وضعشون خوب شد؟ یهویی مگ داریم؟ بیاد بیار که اونا از کجا شروع کردن و ناامید نشدن بیاد بیار اون زمان هایی که داشتن تلاش میکردن و امیدشون به خدا بود و همیشه میگفتن خدا بزرگه خدا میسازه و چقدر ایمان داشتن؟؟؟ مگه تو از ذهن اونا خبر داری؟ مگه از تغییر افکار اونا خبر داری؟ چقدر بها دادن؟چقدر؟ آیدا تو چقدر بها دادی؟ آیا غیر از این بود که به خودت سخت میگرفتی و آیا به غیر از این بود که ترس ها بر تو غلبه میکردن؟؟؟ آیا غیر از این بود که گاها ناامید میشدی و میگفتی نخواستم اصلا آیا ندیدی که چن بار ایمانت رو از دست دادی و دست کشیدی؟ ولی اون ها همچنان داشتن ادامه میدادن
درس سوم:وقتی که خاله ات از ایمانشون توی لحظات سخت برات توضیح داد از صبرشون گفت آیدا تو تونستی انقدر صبور باشی؟؟؟ نه نتونستم پس باید روی صبرت کار کنی تو باگ هات با اونا فرق میکنه تو مقاومت ذهنت متفاوته تو باورهای متفاوته تو داری مقایسه میکنی و مقایسه کردن سمی ترین کاریه که میتونی با خودت کنی تو باید خودت رو با دیروز خودت مقایسه کنی موفقیت دیگران برای الهام گرفتنه برای الگو گرفتنه نه مقایسه کردن!(باور محدود کننده=مقایسه کردن خودت با دیگران بدون در نظر گرفتن افکار اونا)
4.وقتی یکی از آشنایان که لاغر بود به یک بدن عضلانی رسید:من این همه ورزش کردم چرا نتونستم یه همچین بدنی بسازم منم تلاش کردم منم فلان کار رو کردم اخه چرا؟!الان کمی این دیدگاه بهبود یافته و احساس بهتری نسبت بهش دارم و میگم اگر اون تونسته منم میتونم اگر مثل اون باور و عمل کنم
بهبود دیدگاه نسبت به این موفقیت:
درس اول:بیا صادق باشیم تو وسط راه جا زدی (عدم صداقت با خود) و گفتی اصلا نخواستم و باشگاه رو رها کردی تو ایمان خودت رو از دست دادی فرد بدون باور و ایمان نمیتونه به خواستش برسه
درس دوم:تو نتایج کوچیکت رو ندیدی ولی اون میدید (دیدن نتایج کوچک و تحسین آنها) یادته که میومد و از تغییرات کوچکش برات میگفت با ذوق و شوق
درس سوم:اون خیلی لاغرتر از تو بود ولی تونست! تا حالا ازین زاویه دیده بودی؟ تو راحت تر میتونی تو مسیرت کوتاه تره تو باید بهتر باور کنی که میشود میشود میشود (باور محدود کننده=عدم درک قانونِ تکامل)
درس چهارم:همش میگی نه پول زیاااااد میخواد مگه اون خیلی پولدار بود؟ خیر نبود پس میشود با پول و درآمدی که الان داری هم به این خواسته برسی (باور محدود کننده=همچی با پول زیاد بدست میاد)
درس پنجم:تو میخوای همچی از اول عالی باشه و بی عیب و نقص اما اون از همون جایی که بود شروع کرد (باور محدود کننده=عدم کنترل کمالگرایی!)
5.برادرم دوستان خیلی زیادتری نسبت بمن داره و وقت زیادی رو با اونها میگذرونه دوستانش بیشتر میان طرفش:احساس سرخوردگی میکنم و میگم مگ من چه ایرادی دارم که نباید انقدر دوست داشته باشم من که دوست خوبی میشم و هستم و گاهی واقعا میگم خوشبحالش!
من خواستار تغییر این دیدگاه منفی به سمت دیدگاه مثبت تر هستم به شکلی که من رو به احساس بهتری برسونه:
درس اول:برادرت رو خوب میشناسی آیدا! اون هم تویه خانواده بزرگ شده چرا انقدر اعتماد بنفس داره؟ غیر از اینه که تو حرفهایی رو پذیرفتی که نباید میپذیرفتی؟ و خودت رو دست کم گرفتی! خودتم خوب میدونی که چقدر آدم فوق العاده ای هستی ولی دونستن با باور کردن فرق داره( باور محدود کننده=ارزش های خود را ندیدن)
درس دوم:برادرت از دیگران بت نمیسازه و فکر نمیکنه اونا خاصن خودت بار ها توی رفتاراش دیدی (باور محدود کننده=بت ساختن دیگران)
6.وقتی یکی از آشنایان به خارج از کشور سفر کردن:خوشحال میشم از اینکه ممکن است و ناراحت از اینکه آخه من باید دقیقا چیکار کنم او حالا کو تا به این خواسته برسم دیگه پیر میشم. انقد باید راه های زیادی رو طی کنم که اصن ولش کن درسته میشه،ولی من صبر رسیدن رو ندارم اون حتما یه پول هنگفتی داشته کی میدونه؟؟!
من خواستار تغییرم و میخواهم درس های این موفقیت رو برای خودم استفاده کنم چه درسی؟
درس اول: و باااااز هم تکامل تکامل تکامل یادته داییم میگفت باید آدم از یه جا شروع کنه؟ یادته میگفت کارگری میکردم؟ یادته میگفت مهم شروع کردنه؟ وقتی تکامل رو فراموش میکنی موفقیت دیگران برات بد جلوه،داده میشه و فکر میکنی یهویی رسیدن(باور محدود کننده=عدم درک قانون تکامل بااااا اینکه میدونی اون فرد از کجا به کجا رسیده)
7.یکی از همکلاسی های دوران دبیرستان یک ازدواج بسیاز موفق داشته: قیافه خاصی نداشت چطوریه که تونسته؟ نکنه من قیافم خیلی خاص نیست و قیافه اون خاصه! نکنه من کمبودی دارم و هیچوقت هیچکس منو نخواد! من ریزه میزه ام اون قدش بلند بود و هیکلی
/بیخیالش اون ی چیزیش بیشتر از من بود که من نمیدونم
خواستار تغییر این دیدگاه هستم به سمت مثبت چه درسی میتوانم ازین موفقیت بگیرم؟
درس اول:آیدا تو که قانونو میدونی داستان موفقیت توی ازدواجشم میدونی اون جسارت داشته که بره بگه آقای محترم من از شما خوشم اومده (همسر ایشون که همکلاسیم بودن یک وکیل ثروتمند بسیار موفق هستن) این رفتار چیزی به غیر از احساس لیاقت رو میرسونه؟؟؟ آیا تو هم همین طور باور کردی خودت رو؟ نه! پس توهم میتونی اگر مثلش باور کنی و عمل کنی عمل کردن نه به این معنا که دقیقا همین کار رو بکنی بلکه به این معنا که در شرایط متفاوت احساس کمبود نکنی (باور محدود کننده=احساس عدم لیاقت)
درس دوم:این موضوع باید به تو ثابت کنه که ازدواج های موفق هنوز هم هستن وجود دارن و اگر اون تونسته توهم میتونی یک ازدواج موفق داشته باشی جهان داره بهت نشون میده که ببین آیدا ببین میشه!!!(باور محدود کننده=کمبود روابط مناسب)
درس سوم:هیچکس از شما بهتر نیست شما فقط متفاوت هستید و شما هم از هیچکس بهتر نیستید بلکه باز هم فقط متفاوت هستید ما در اصل جودی باهم برابریم
8.یکی از همکلاسیام دانشگاه تهران رتبه 26 وکالت قبول شد:اون اراده قوی داشت ولی من ندارم. من اصن روحیشم ندارم حتما زود یاد میگیره چون توی کلاسم بهترین نمرات رو داشت. مخی که اون داشت من هرگز ندارم ،زود خسته میشم
من خواستار تغییر این دیدگاهم هستم:
درس اول:بهای موفقیتش رو پرداخت کرد ولی تو نه فراموش کرده بودی که موفقیت بها داره (باور محدود کننده1=موفقیت مفت مفت هم میشه بدست بیاد و باور محدود کننده 2=موفقیت سخت بدست میاد و من حوصله سختی کشیدن ندارم پس کلا حرکت نمیکنم)
درس دوم:اون دنبال علاقش رفت ولی آیدا تو علاقت نبود تو علاقت چیز دیگه ای هست (باور محدود کننده=عدم رفتن. در مسیر علایق)
*این نکته رو بگم یک سری از این موفقیت ها مال قبل هست و مقداری بهبود در هر کدوم ازینا بوجود اومده اما چند تا از این ها هنوز هم توی وجودم هستن ولی به شدت دارم با این تمرین به خودشناسی عمیقی میرسم و مغزم رو کندو کاو میکنم)
و حالا میفهمم که حتی در گذشته چرا به یک سری از موفقیت ها نمیرسیدم و یا حتی الان که به بعضیاشون هنوز هم نرسیدم!! این نوشتن ها و اینکه پیدا کنم اونها چطور عمل کردن یا فکر کردن و کاملا منطقی میشه که چرا رسیدن چطور رسیدن دیگه اون احساس خشم و نفرت و حسادت کمرنگ میشه…!
9.برادرم به راحتی وبا تلاش کمتر من نمرات خوب میگیره:خوشحال میشم چون میگم راهش رو بلده و چه بهتر که راحت تر نمره خوب میگیره کلیم واسش خوشحال میشم و میگم چرا آدم وقتی میتونه راحت نمره بگیره سختی بکشه؟!
بهبود دیدگاه در این موفقیت:
درس اول: من احساس بدی نمیگیرم ازین موفقیت برادرم اما درس بزرگی که بمن داد اینه که لازم نیست با سختی ب چیزی برسی (چون برادرم راحت تر ب خواسته هاش میرسه) چون به خودش سخت نمیگیره و هر مسیر سختی یه مسیر غلطه اون حتما راهش رو بلده که چطور مطالعه کنه (باور محدود کننده=سختی کشیدن راه رسیدن به خواستت)
درس دوم:به هر چیزی میخوای برسی دنبال راه راحت بگرد و از خودت بپرس چطور ازین راحت تر چطور ازین بهتر؟؟؟؟! ولی من با خودم میگفتم ای بابا بازم باید ی سختی رو تحمل کنم تابه فلان موفقیتیا فلان نمره برسم!!!
یه نکته رو من این جا بگم:احساسات من اینجا چند حالت داره:
1.اگر اون موفقیت ازون دسته از موفقیت ها باشه که بار ها خودم خواستم تلاش کردم و نشده و بیخیالش شده باشم احساسم بد میشه احساسم از نوع خشم و نفرته…
2.اگر اون موفقیت جوری باشه که طرف بگه بابام کمکم کرد مادرم فلان کارو کرد برام فلانی انقدر پول داد بهم و… احساس حسرت میکنم چون میگم نگاه کن اینا چقد زندگی خوب تری داشتن یکی حداقل اون رو آدم حساب کرده کمکشون کرده من این همه تلاش کردم تاااازه اینجای کارم اونم خودم تکی و خدای خودم
3.اگر موفقیت موفقیتی باشه که جزو اهداف و خواسته های من باشه و در مسیرش باشم تحسین میکنم،
ذوق میکنم به اون فرد تبریک میگم و میگم من در مدار رسیدن به اون خواسته دارم قرار میگیرم و اون خواسته رو بسیار بدیهی و دست یافتنی میبینم…
ایده های الهامی من برای رفع هر کدوم از این باورهای محدود کننده:
باور های محدود کننده
1.خواسته ها دور از دسترسن:پیدا کردن الگوها برای اینکه ببینی خواسته ها در دسترسن مثل موفقیت اول که گفتم دوستم عطیه آیفون آخرین مدل خریده و برام بدیهی شد
2.عدم درک قانون تکامل:باید قانون تکامل رو مداااااام به خودم یادآوری کنم پاشنه آشیل منه و آوردن مثال هایی از تکامل در کل دنیا یادآوری اینکه آقا جون خوده خدام یه شبه دنیارو خلق نکرد
3.مقایسه کردن خودم با دیگران:باید به درک این موضوع برسم که مسیر هرکس کاملا جداست و من خودم رو باید دیروز خودم مقایسه کنم باید بهتر از دیروز خودم باشم نه بهتر از بقیه!!
4.موفقیت گاهی اوقات ممکنه مفت مفت بدست بیاد:اینو من اعتراف میکنم بعد از انجام این تمرین و درآوردن دیدگاه و عملکرد خودم و دیگران کاملا منطقی شد که مفت مفت بدست نمیاد!
5.عدم دیدن نتایج و موفقیت های کوچک درطول مسیر:راه حل این باور هم مشخصه که بااااید بتوانم ببینم موفقیت های کوچک رو باید بتوانم باید خودم رو آموزش بدم که تحسین کنم خودم رو بیشتر و بیشتر بیشتر!
6.عدم کنترل کمالگرایی گرایی:اینم که ماشاالله پاشنه آشیل بندست که راه حلش در یکی از جلسات دوره شیوه حل مسائل گفته شده،کار کردم روش خیلی زیاد اما بنظرم باید بار ها و بار ها گوشش بدم پیشنهاد میکنم به بقیه دوستان چون واقعا فوق العادست!!!
7.همچی با پول زیاد بدست میاد: ایجاد باور اینکه از همین جایی که هستی شروع کن که فایل رایگانشم توی سایت هست بنظرم بهترین منطق هارو داره برای رفع این ترمز
8.ارزش های خود را ندیدن: هرروز ویژگی های مثبت خود را لیست کن و مرور کن تا بتوانی یاد بگیری ببینی که چقدر انسان فوق العاده ای هستی
9.بت ساختن از دیگران:گوش دادن به فایل توحید عملی 6 و ایجاد باور اینکه/هیچکس از شما بهتر نیست وشماهم از هیچکس بهتر نیستید بلکه شما متفاوتید!
10.قیافم به اندازه کافی خوشگل نیست:ایجاد ارزش درونی و پذیرفتن بیشتر خود عشق ورزیدن به خود از طریق تمرین آینه و یادآوری اینکه من بدون هیچ دستاوردی ارزشمندم من همینطور که هستم کافی هستم دوست داشتنی هستم و لایق عشق حقیقی و محبت و احترامم
11.احساس عدم لیاقت:بهبود عزت نفس از طریق عشق ورزیدن به خود بی قید و شرط و یادآوری نکات مثبت به طریقی که به احساس بهتری نسبت بخود برسم
12.تو زندگی باید زجر و بدبختی کشید:فایل رایگان کدام مسیر را انتخاب کرده ای سنگلاخی یا هموار؟ که در حال کار کردن روی باور هستم حدودا یکماهه دارم بهبودش میدم
13.عدم درک اینکه باید در مسیر علایقت حرکت کنی: چون میگفتم پول توش نیست و در دوران دبیرستان به شدت به این موضوع اعتقاد داشتم
14.دوست نبودن با پول: راه حلش اینه که مقداری پول رو در حسابم پس انداز کنم تا بتونم با پول دوست بشم فقط به همین نیت و نه به قصد و هدف که ثروتمند بشم که در حال انجامه…..
15.حتما باید یکی پشتیبانت باشه تا به یه جایی برسی:آوردن مثال هایی از افرادی که بدون پشتیبان به جایی رسیدن و همچنین فایلهای توحیدی رایگان
توی این تمرین 15 باور محدود کننده شایدم بیشتر وجود داشت و من در حیرتم !
جای تعجبی نداره که به بعضی از خواسته هامون نمیرسیم ایراد کار از ذهن ماست بعد میاییم واسه توجیح خودمون به دیگران حسادت میکنیم یا نفرت میورزیم !! کاملا ذهن من ساکت شد،آخه دختر خوب با این همه باور محدود کننده به کجا چنین شتابان؟ صبر کن وایسا استپ کن تا همین جا
من دارم رو خودم کار میکنم و به خیلی موفقیت ها رسیدم خیلی خیلی زندگیم متحول شده ولی بازم راه دارم میلیون ها سال نوری با اون چیزی که قراره بشم
استاد عاشقتمونم بابت این فایل فوق العاده. چهار ساعته دارم روی این فایل کار میکنم از 9 صبح که چشامو باز کردم تا همین الان که ساعت تقریبا 1 ظهره
منتظر خواندن نظرات و تمرینات تأثیرگذار شما در بخش نظرات این قسمت هستیم.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1175MB25 دقیقه
- فایل صوتی ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 124MB25 دقیقه
سلام به استاد عزیزم
استاد من از شما ممنونم بابت گذاشتن این فایل روی سایت
ازتون سپاسگزارم بابت این تمرینی که بهمون دادین
و از خدا سپاسگزارم که منو هدایت کرده به این مسیر
این سپاسگزاری، قلبیِ قلبیه از اعماق وجودم
هیچوقت توی زندگیم اینقدر تا حالا سپاسگزار نبودم…
از خودم سپاسگزارم که این وقت رو برای خودم گذاشتم و این لطف رو به خودم کردم..
استاد من میخوام هیچی نشده از نتایج براتون بگم
استاد نمیدونید من به چه صلحی با خودم رسیدم این دو روز بعد از انجام این تمرین
نمیدونید چجوری سبک شدم
احساس سبکی وصف ناپذیری دارم…
احساس این رو دارم که درونا پاک شدم
همه چیزم تغییر کرده. شیوه ی برخوردم با مسائل ریز و درشت، حرف زدنم، حالم، احوالم، حتی شکل غذا خوردنم!
انگار دوباره خودم شدم. احساس میکنم برگشتم به اخلاقای پاک بچگیم
انگار احترام بیشتری برای خودم قائلم…
امروز میخواستم در یه بسته ماسک رو باز کنم، خواستم برم سراغ چاقو. ولی همون حس لجوج و پرباور بچگی گفت نه خودم میتونم! و به حالت بسته پفک بازش کردم و با یکم زور باز شد. احساسم بعدش غیر قابل توصیف بود… تا حالا از انجام دادن کار به این سادگی اینقدر شوق سراغم نیومده بود…
غذایی که درست کرده بودم دقیقا همون چیزی شده بود که دوست دارم. اونم توی شرایطی که اولش تضاد بود که میخواستم خودم رو بابتش سرزنش کنم. ولی نکردم. بعد ایده اومد که چکار کنم از داشته هام استفاده مفید بشه. چون قبلش نمیگم غذاهام بد میشد، اصلا! اتفاقا خداروشکر دستپخت خوبی دارم، ولی میدونید اونجوری نبود که به دلم بشینه.
غذام هم مرغ بود طبق قانون سلامتی.
ایده هم این بود که آب قلمی که داشت یخ میکرد رو اضافه کردم به مرغ که نسوزه و باهاش بپزه و طعم بگیره. (در حالت عادی معمولا جدا میخوردم)
استاد باورتون نمیشه حتی ادبیات حرف زدنم، آرامشم هم تغییر کرده!
و اما نتیجه ای که الان که فکر میکنم و این احساسم رو درک میکنم و میبینم چه گنج ارزشمندیه، نمیتونم بگم مهم ترین نتیجه ی این چند روز ولی چیزیه که اولویت بسیار بالایی توی ذهنم داره.
توی کامنت های قبلیم هم گفته بودم که چقدر درگیر موضوع پول ساختنم و چقدر درخواستم برای این مورد شدید بود و هست.
تا اینکه دیشب خداوند هدایت کرد به راهی که قبلش داشتمش ولی ندیده بودمش و اصلا بهش فکر هم نکرده بودم. چون ذهنم رو محدود کرده بودم که من فقط باید از طریق یه راه خاص (بلاگینگ) و از این مسیر پول دربیارم و شروع به کار کنم.
ولی خداوند از مسیر کناریش هدایتم کرد…
فعلا نمیگم این مسیر چیه، میخوام بذارم وقتی نتیجه گرفتم کامل بیام و راجبش بنویسم. این رو هم از شما یاد گرفتم استاد…
در یک کلام، من این واضح شدن خودم با خودم، این به آرامش رسیدنم، تغییر شکل رفتاریم حتی در کارهای روزمره رو با هییییییییییییییچ چیزی در جهان عوض نمیکنم.
همینکه
غذایی که امروز خوردم، خوشمزهترین غذای عمرم بود…
بیماری در بدنم تاب نمیاره و بدنم از هر ناسالمی ای پاک شده…؟نمودش رو واضح طی 24 ساعت گذشته دیدم
به راهی که میخواستم برای ثروت سازی هدایت شدم و فقط الان مونده خودم قدم بردارم
رفتم خرید و تجربه ام از خرید با کل این سه ماه فرق داشت، اینقدر که آرام و سبک و راحت بودم. از بعد نگرانی مالی نمیگم ها!!! حتی همین راه رفتن توی فروشگاه و دیدم نسبت به اجناس و کالاها هم متفاوت بود به طور واضحی…
خودش ارزش بیییییینهایتی داره.
شاید تونستم یک دهم نتیجه ای که واقعا درونم حس کردم و ارزشی که برام داشت رو توی این کامنت توصیف کنم.
ولی خدا میدونه چقدر حالم خوبه…
خدا میدونه چقدر رشد کردم…
و چطور مشتاقم که با دوباره انجام دادن این تمرین پیشرفتم رو بیشتر کنم و چیزهای بیشتری رو از خودم کشف کنم…
اگه بخوام بنویسم، کامنتم تمومی نداره… مطمئنم…
اینقدر که نتیجه در خودم حس کردم طی این چند روز
و فقط میتونم بگم خدایا شکرت!
خدایا شکرت برای این احساس ناب…
این احساس سبکی…
این احساس رشد و پیشرفت… در حدی که حتی حس میکنم اینکه انتخاب کنم در هر قاشق از غذام چی بخورم هم تغییر کرده و دلخواه ترم شده!!!
فقط میتونم بگم خدایا شکرت…
و استاد من از شما سپاسگزارم که با همین یک فایل کلی رشد و تغییر در من ایجاد کردید.
ازتون ممنونم…
الان این کار کردن روی خودم رو اولویت زندگیم قرار میدم،
چون میبینم توی دو روز برام در تماااااام ابعاد چه نتیجه ای رو ایجاد کرده…
واقعا من چکار میخواستم بکنم که در طول یه مدت زمان کوتاه اینقدر درونا و در تمام زمینه ها با هم رشد کنم و بیام بالا؟؟!!
به قول سعیده خانم شهریاری که کامنتاشون همیشه برای من انگیزست برای ادامه دادن،
“من کجا، دنبال چی میگردم؟؟؟”
وقتی همه چیز اینجاست…
همه چیز در درون منه…
فقط کافیه اصلاحش کنم. همه چیز خودبخود درست میشه…
خدایا شکرت…
باز هم ازتون ممنونم
شاد و سلامت و ثروتمند باشین در پناه خدای یگانه که عاشقانه میپرستمش
سلام به استاد خانم شایسته و دوستای عزیزم
بعد از تقریبا دو ساعت نوشتن تمرینات و نوت برداری کردن بالاخره فایل تموم شد و حالا اومدم کامنتش رو بنویسم.
چیزی حدود پنج و نیم صفحه a4 توضیحات دادم و سعی کردم تا جایی که میشه ریز به ریز توضیح بدم و ذهنم رو برای خودم واضح کنم.
اول از هدایت خدا و این همزمانی بگم که حس میکنم استاد برای من این مجموعه فایل رو شروع کردن. چون روز قبل از اینکه این فایل رو آپلود کنن، دقیقا من هدایت شدم به کلید «توانایی ای به نام خودشناسی» و فهمیدم که باید روی این موضوع کار کنم و برای اولین فایل به قسمت 198 سریال زندگی در بهشت هدایت شدم که پیشنهاد میکنم اون رو هم برید یه سر ببینید خیلی به خودشناسی کمک میکنه.
————————————
اول اینکه من فکر میکردم دارم روی خودم کار میکنم،
الان که این مدلی دست به قلم شدم تازه دیدم چه چیزهایی داره از درون میجوشه…
البته اینو بگم که خوشبختانه به طور ناخودآگاه من از بچگی نوشتن رو داشتم و این به من کمک کرده بود خودم خیلی جاها توی زندگی پیشرفت کنم، با به وضوح رسیدن با خودم. اما هدفمند نوشتن به این شکل اونم با توضیحات و راهنمایی هایی مثل چیزی که استاد توی فایل دادن یه چیز دیگهست…
منم تقریبا مثل بقیه بچه ها پاشنه آشیلم حسادت بود.
جالبه که این چیزیه که دقیقا چند وقت پیش راجبش با سارا جان صمدی پور صحبت کردم و سخاوتمندانه کامنتم رو ریپلای کرد و توضیح داد که این مشکل خودش هم بوده و دیدم که چقدر این مشکل اپیدمیه:)
یه چیزی برام خیلی جالب بود،
1. من دقیقا چندین وقته که با همین احساس ناتوانی و اینکه چرا بقیه میتونن من نمیتونم درگیرم و فکر میکردم فقط من این مشکل رو دارم که وقتی موفقیت های دیگران رو میبینم یا یذره که توی شرایط سخت قرار میگیرم احساس بیعرضگی میکنم. و وقتی به این موضوع در درونم آگاه شدم، تازه حرفای استاد رو شنیدم که توی این فایل میگن همه ما اینجوری فکر میکنیم و ما خودمون باید بیاییم تغییرش بدیم…
تا قبل از این انگار یه جور نگاه فانتزی و عادت گونه به قانون داشتم توی زندگیم، چیزی که چون از زمان تاریخ عضویتم بوده مثل بخشی از زندگیم شده. مثل یه کتاب ارزشمندی که شده بخشی از دکور خونه ولی هیچوقت نیومدی لای این کتاب رو باز کنی و یه ورقی بهش بزنی و ببینی که این کتابی که به ارزشمند بودنش میبالی و خودت و صحبت هات رو و ظاهرِ افکارت رو باهاش بزک کردی واقعا چه چیزهایی توش نوشته؟؟؟ شاید واقعا بتونی ازش استفاده کنی…
منم دقیقا همینم. ظاهری توی قالب قانون رفته بودم. اهل نطق کردن برای بقیه نبودم ها! ولی میفهمیدم که خودم هم به چیزایی که بیشتر مواقع اداش رو درمیارم باور قلبی ندارم.
اما الان واقعا میبینم این مدل زندگی تا کجا؟؟!!!
چرا یه نقشه گنج دست گرفتم و هیچ کاری باهاش نمیکنم؟؟؟
این کامنت رو برای این دارم مینویسم، که قدمم رو به سمت اولین جایی که نقشه گنج گفته بردارم.
————————————
بزرگترین و بیشترین پاشنه آشیل من بحث ثروت ساختنه.
مدام توی مسیر بین تقلا و باور ساختن نصفه و نیمه کاره در حال رفت و آمد بودم و سردرگم بودم که خدایا اینور برم یا اونور؟؟؟
ولی الان دیگه فهمیدم بازی چیه…
دیدم من کل زندگیم با یه سری تفکرات احاطه شدم که با اصل موفقیت ناسازگاره، چطور توقع نتیجه گرفتن داشتم؟؟؟؟
حتی تفکرات عمقی حال حاضر خودم هم با چیزایی که این مدت تکرارشون میکردم در تناقضه و چطور من اینها رو نمیفهمیدم؟؟؟
فکر میکردم چون دارم تکرارشون میکنم و صبح تا شب فایلای استاد در گوشم داره اینا رو میگه یعنی منم دارم اینجوری فکر میکنم، در صورتی که اینطور نیست، تغییر تفکر خیلی عمقی تره!
و تا تفکر هم عوض نشه فرکانس عوض نمیشه
فرکانس عوض نشه نتایج عوض نمیشه
و این سیکل معیوبی بود که من توش گیر افتاده بودم…
الان که نوشتم دیدم خدایا ما داریم صبح تا شب توی این فایل راحب مثبت بودن و مثبت اندیشه و سپاسگزاری و چیزهای مثبت صحبت میکنیم،
ولی اصل تمام این افکار من که شد منفی!!!!
پس کجا رفته اون دیدگاه مثبتی که من باید به هر موضوعی داشته باشم؟
تازه فهمیدم که چقدر کار بیشتر و امرژی بیشتری میخواد تغییر باور ها و صرف فایل گوش کردم یا حتی کامنت بدون فکر گذاشتن کافی نیست و باید تعمق کرد…
من خودم ریشه ی تمام مشکلاتم رو در حسادت میبینم.
چون به من میگه که
1. فرصت ها در جهان کمه و همه فرصت ها رو بقیه برداشتن بردن
2. میگه تو عرضه ی به موقیت رسیدن نداری. تو نمیتونی پول بسازی، تو نمیتونی از لحاظ مالی مستقل باشی.
یا رسیدن به استقلال مالی کار سخت و پیچیده ایه و تو از پسش برنمیای. یا باید شاخ غول بشکونی تا به یه جایی برسی
یا اینکه تو کاری نمیتونی توی این موقعیت انجام بدی…
و هزاران باوری که اصل و ریشهشون یکیه و همشون هم احساس لیاقت و ارزشمندی من رو نشونه گرفتن
که باعث میشه باورهام به جای قدرت، از محدودیت بیاد…
تنها ریشه ی حسادت اینه که من فکر میکنم نمیتونم چیزی که تو داری رو داشته باشم، بنابراین بهت حسادت میکنم…
ولی اگه باور کنم که نه آقا جان اینطور نیست، تو میتونی داشته باشی نوش جونت، ولی منم توانا هستم برای اینکه انچه که میخوام رو در زندگی خلق کنم و بدستش بیارم.
من میتونم…
من توانمندم…
اگه تو تونستی، دمت گرم! راه رو برای من هموار کردی، پس یعنی من هم میتونم.
این یه قلب پاک و یه ذهن آروم میخواد که بشینه این مسائل رو درک کنه
تا به عمق مغزم این باورها نفوذ کنه…
انصافا من هرجا قلبم رو پاک کردم اونجا راحت تر رشد کردم،
یعنی با ساده گرفتن قشنگ احساس کردم اجازه دادم روح خدایی در من جاری بشه و من رو به سمت اتفاقات بهتر هدایت کنه.
خدایا…
خدای قشنگ من…
من میخوام ثروت بسازم.
میخوام حداقل برای قدم اول دستم بره توی جیب خودم
من میخوام که این کار رو این بار انجام بدم
هدایتم کن
لطفا…
دوستتون دارم دوستای عزیزم
ازتون ممنونم بابت کامنتای عالیتون که هر بار خیلی بهم کمک میکنه:)
مرسی استاد که اینقدر عالی کمکون میکنین به خودشناسی برسیم…
شاد و سلامت باشین همگی…
احساس عدم لیاقت…
چیزی که هر بار یذره ازش غافل میشم میاد و عرصه رو به دست میگیره…
سلام به استاد عباسمنش، خانم شایسته و دوستای خوبم
روی چه موضوع خوبی دست گذاشتین
حسادت…
یه قول مقاله خانم شایسته نمود عینی دو باور کمبود و احساس عدم لیاقت
واقعا بنظرم اگه همین دو تا باور درونم به حد خوبی پیشرفت کنه من قطعا توی زندگیم ترکوندم!
چرا احساس عدم لیاقت میکنم؟
چون سر بزنگاه نتونستم از زاویه ی مثبت به موضوعات نگاه کنم. یعنی کنترل ذهن نداشتم.
اگه مغز من همیشه درگیر باشه و هر جوری که خواست بازی دربیاره من دستش رو بخونم و بگردم بهترین زاویه ای که اون لحظه بهم احساس بهتری میده رو پیدا کنم و از منفی نگری دوری کنم، نرم خو و آرام تر بشم،
یعنی باور کردم که من ارزشمندم.
حالا چه کاری کمک میکنه که من بتونم این روند رو برم و خودم رو لایق این تغییر بدونم؟
چیزی که خیلی بهم کمک کرد و حس میکنم بیشترین رشدم توی این مدت اخیر رو مدیونشم عبارت های تاکیدیه. یعنی چی؟
یعنی باوری که با تاکید فراوان به خودم میدم.
کاری که در نگاه اول ساده بنظر بیاد و سادگی بیش از حد بخواییم دست کمش بگیریم، ولی باور کنین این دو روزی که گذاشتمش کنار دارم میبینم چجوری با کله دارم میام پایین!
من صدای خودم رو ضبط کردم و با منطق های مختلف و پشت هم آوردن برای ذهنم مثلا راجب لایق و ارزشمند دونستن خودم سعی در تغییر الگوهای ذهنیم داشتم
و انگار قشنگ گوش دادن هر روز و چند باره ی این ویس ها ذهنم رو برنامه ریزی میکرد برای اینکه بقیه ی تمریناتم رو هم بهتر انجام بدم. ناخودآگاه رگباری فایل گوش میکردم، زندگی در بهشت میدیدم…
انگار وجودم میطلبید و خودش هدایتم میکرد که حالا اینو گوش بده، حالا اینو بنویس، حالا این کارو بکن
ورودی خوب هم که به ذهنم میدادم یعنی تمرکزم روی نکات مثبت بود و احساسم عالی…
خداروشکر…
و وقتی تاثیر این روند رو فهمیدم که دو سه روز این کار کمرنگ شد به بهانه های واهی، و اعتراف میکنم که شیطون گولم زد… و زورم به ذهنم نرسید
ولی احساس لیاقتی که یه کوچولو بهتر شده توی اینجور مواقع میاد دستمو میگیره و میگه اشکالی نداره، صد بار اگر توبه شکستی باز آ…
تو همواره ارزشمندی، و هیچ شرطی نباید برای احساس لیاقت و ارزشمند دونستن خودت بذاری… هرگز…
و این تمرینی هم که استاد توی این فایل دادین رو حتما فردا جز اولین کارهام انجام میدم، چون میدونم که دقیقا حسادت که نمود شاخص این باوره، من توش مشکل دارم.
این کامنت رو بخاطر تعهد خودم به خودم نوشتم که این دفعه قراره ادامه بدم… نه به حرف، بلکه به عمل…
سپاسگزار خداوندم برای این فرصتی که بهم داد…
از صمیم قلبم آرزو میکنم که زیبابینترم کنه
چون میدونم با دیدگاه هر بار یذره بهتر، هر بار همه چیز بهتر میشه و من ورژن بهتری از خودم میسازم…
ازتون سپاسگزارم استاد…
هر جا هستین شاد و پیروز باشین؛)