ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1

این سلسله برنامه درباره ” تفاوت میان دو ذهنیت قدرتمند کننده و محدود کننده” و بازتاب این ذهنیت ها در زندگی افراد است.
هر قسمت از این مجموعه شامل: سوال خودشناسی، توضیحات پیرامون موضوع هر جلسه و تمرین پایانی هر قسمت است و به شما کمک می کند تا:

  • اولاً : ذهنیت غالب خود درباره موضوع هر قسمت را بشناسی؛
  • دوماً با توجه به توضیحات و مثالهای هر قسمت، آگاه شوی از اینکه: آیا این ذهنیت باعث رشد من شده یا مانع پیشرفت من شده است؛
  • سوماً: بتوانی با استفاده از آگاهی های هر قسمت، ذهنیت کنونی خود را به سمت ذهنیت قدرتمند کننده تر اصلاح و بهبود دهی؛

 

نکته مهم:
قرار است این سلسله برنامه، یک تعامل دو طرفه باشد میان شما و استاد عباس منش. در شروع کار، موضوعات زیادی برای هر قسمت در نظر گرفته شده است اما با توجه به میزان تعهد و فعال بودن شما در بخش نظرات هر قسمت، این سلسله برنامه ادامه پیدا می کند.
به اندازه ای که شما سمت خود را در هر قسمت از این برنامه و انجام تمرینات، اجرا می کنی، استاد عباس منش نیز سمت خود را انجام می دهد. در غیر اینصورت، ایشان ترجیح می دهد این تمرکز و زمان را صرف تولید یک محصول جدید برای افراد متعهد نماید.
زیرا خیلی اوقات، از آنجا که فرد بابت دریافت آگاهی ها بهایی پرداخت نکرده، ارزش و اهمیت کار را نادیده می گیرد و آگاهی ها و تمرینات را جدی نمی گیرد. اما وقتی بهای کار را پرداخت می کند، متعهدانه تمرینات خواسته شده را انجام می دهد و با جدیت پیگیر مطالب است.


موضوع قسمت اول:

کلید: توضیحات ابتدای فایل را تا زمان طرح سوال گوش کنید. سپس فایل را متوقف کنید، به سوال مطرح شده فکر کنید، پاسخ های خود را بنویسید و سپس ادامه ی فایل را گوش دهید.

سوال قسمت اول:
اگر یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد، شما چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟
آیا خوشحال می شوی و انرژی و انگیزه می گیری؟!
آیا موفقیت او الهام بخش شما می شود؟!
یا شما را به احساس حسادت، ناتوانی می رساند؟!


تمرین این قسمت:

نکته مهم: قبل از انجام تمرین، لازم است ابتدا سوال این قسمت را جواب داده باشی.
سپس با دقت توضیحات فایل را گوش دهی و نکته برداری کنی و در پایان، به عنوان تمرین در بخش نظرات این قسمت، مراحل زیر را انجام بده:

مرحله اول: موفقیت های کسب شده توسط نزدیکان و دوستان خود را به یاد بیاور و لیستی از آنها تهیه کن.

مرحله دوم: در مقابل موفقیت هر فردی که لیست کرده ای، بنویس: چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟

مرحله سوم: این سوالات را از خود بپرس و به آن جواب بده.

سوال اول: از چه زاویه ی مثبتی به موفقیت های این افراد نگاه کنم که باعث شود:

به خودباوری برسم
الهام بخش من باشد و برای اقدام در راستای تحقق خواسته هایم ایده بگیرم؛

سوال دوم: چه درس هایی می توانم از مسیری بگیرم که منتهی به موفقیت این افراد شده است؟


تمرین تأثیرگذار آیدا عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

لیست موفقیت های دوستان و آشنایان:

1.وقتی که دوستم عطیه یک گوشی آخرین مدل خرید:خوشحال شدم چون با خودم گفتم که من هم میتوانم_ممکن است(چون برای من خیلی خواسته ی بزرگی بود به صورت یه خواسته بدیهی در اومد و اتفاقا کلیم به دوستم تبریک گفتم و با خودم گفتم اگر دوستم تونسته منم میتونم)

من خواستار این هستم که دیدگاهم رو تغییر بدم(بهبود بدم) و ازین موفقیت درس تازه ای بگیرم چه درسی؟

خواسته ها می‌توانند به حقیقت بپیوندند/خواسته ها ظاهرا بزرگ هستن ولی حق طبیعی ما هستن/دوست من تونسته با پول و درآمدش بیشتر از من دوست باشه،با پول نگه داشتن(بقول استاد با پول دوست باشین) چون همون طور که خودش گفت اون پولاش رو جمع میکرده تا بتونه به مهم ترین خواسته هاش پاسخ بده اما من اصلا به فکرمم نرسید که میتونم با این درآمد به این مدل گوشی برسم(تاکید می‌کنم که درآمدمون تقریبا تویه یه سطح هست) و با خودم میگفتم اووووو من تا پنج سال دیگم به این نمیرسم چون خواسته ی بزرگیه (باور محدود کننده=خواسته ها دور از دسترسن)

درس اول:خواسته ها حق طبیعی و بدیهی ما هستن

درس دوم:من لایق بهترین ها هستم

درس سوم:با پول دوست باش

درس چهارم:اگر دوستم توانسته من هم میتوانم ممکن است اگر غیر ممکن بود برای همه غیرممکن می‌شد

درس پنجم:وقتی دوستم این گوشی رو خریده ینی من در مدار خواسته هام قرار گرفتم و باید ادامه بدم (باور تقویت کننده=اگر یک شخص تونسته به این م ل گوشی برسه منم میتونم)

2.وقتی داییم ماشین یک میلیاردی خرید:خوشحال شدم از اینکه میشود کلیم تحسین کردم/و ناراحت شدم از اینکه زمان خیلی خیلی زیادی باید طی بشه،تا من همچین ماشینی رو بخرم(باور محدود کننده=عدم درک قانون تکامل) و عدم درک تصاعد بعد از تکامل

من خواستار این هستم که این دیدگاه منفی رو به دیدگاه مثبت تغییر بدم و ازین موفقیت درس تازه ای بگیرم چه درسی؟

درس اول:قانون تکامل رو بخاطر بسپار و به به یاد بیار که داییت هم از اول همچین ماشینی نداشته اول یه ماشین پراید داشته بعد کم کم حرکت کرده باور داشته و ادامه داده پس تکامل رو نمیتونی دور بزنی

درس دوم:این فرد تونست بتو کمک کنه تا تو باور کنی که میشود این یک نشانه از طرف جهانه که بمن بگه تو باید به ثروت توجه کنی تو باید به نعمت ها توجه کنی

درس سوم:اگر این شخص تونسته منم میتونم اگر میشه انقدر ثروت ساخت منم میتونم انقدر بسازم

درس چهارم:دایی من توی همین شهر به دنیا اومده توی یه خانواده بوده و بزرگ شده کسیم کمکش نکرده خودش حرکت کرده پس داشتن همچین ماشینی ربطی به موقعیت جغرافیایی و سن و خانواده نداره حتی ربطی نداره که کسی پشتیبان تو باشه یا نه مهم خودتی.

3.وقتی که یکی از نزدیکان بعد از مدت ها به استقلال مالی رسید:بسیار بسیار خشمگین شدم و خیلی احساساتم جریحه دار شد و با خودم گفتم من تا برسم به همین حد از استقلال چه مسیر هایی رو رفتم چه کارایی کردم چقدر تلاش کردم پس چرا بازم از لحاظ مالی اونا بالاترن و بعد هم احساس نفرت کردم که آخه چرا من نباید؟؟؟؟

من خواستار این هستم این دیدگاه منفی رو به یک دیدگاه مثبت تغییر دهم و درسهایی رو ازش بگیرم چه درسی؟

درس اول:امکان پذیر بودن برای رسیدن به استقلال مالی بسیار زیاد

درس دوم:تو از کجا میدونی که همین جوری و یهویی وضعشون خوب شد؟ یهویی مگ داریم؟ بیاد بیار که اونا از کجا شروع کردن و ناامید نشدن بیاد بیار اون زمان هایی که داشتن تلاش میکردن و امیدشون به خدا بود و همیشه میگفتن خدا بزرگه خدا می‌سازه و چقدر ایمان داشتن؟؟؟ مگه تو از ذهن اونا خبر داری؟ مگه از تغییر افکار اونا خبر داری؟ چقدر بها دادن؟چقدر؟ آیدا تو چقدر بها دادی؟ آیا غیر از این بود که به خودت سخت میگرفتی و آیا به غیر از این بود که ترس ها بر تو غلبه میکردن؟؟؟ آیا غیر از این بود که گاها ناامید میشدی و میگفتی نخواستم اصلا آیا ندیدی که چن بار ایمانت رو از دست دادی و دست کشیدی؟ ولی اون ها همچنان داشتن ادامه میدادن

درس سوم:وقتی که خاله ات از ایمانشون توی لحظات سخت برات توضیح داد از صبرشون گفت آیدا تو تونستی انقدر صبور باشی؟؟؟ نه نتونستم پس باید روی صبرت کار کنی تو باگ هات با اونا فرق میکنه تو مقاومت ذهنت متفاوته تو باورهای متفاوته تو داری مقایسه میکنی و مقایسه کردن سمی ترین کاریه که میتونی با خودت کنی تو باید خودت رو با دیروز خودت مقایسه کنی موفقیت دیگران برای الهام گرفتنه برای الگو گرفتنه نه مقایسه کردن!(باور محدود کننده=مقایسه کردن خودت با دیگران بدون در نظر گرفتن افکار اونا)

4.وقتی یکی از آشنایان که لاغر بود به یک بدن عضلانی رسید:من این همه ورزش کردم چرا نتونستم یه همچین بدنی بسازم منم تلاش کردم منم فلان کار رو کردم اخه چرا؟!الان کمی این دیدگاه بهبود یافته و احساس بهتری نسبت بهش دارم و میگم اگر اون تونسته منم میتونم اگر مثل اون باور و عمل کنم

بهبود دیدگاه نسبت به این موفقیت:

درس اول:بیا صادق باشیم تو وسط راه جا زدی (عدم صداقت با خود) و گفتی اصلا نخواستم و باشگاه رو رها کردی تو ایمان خودت رو از دست دادی فرد بدون باور و ایمان نمیتونه به خواستش برسه

درس دوم:تو نتایج کوچیکت رو ندیدی ولی اون میدید (دیدن نتایج کوچک و تحسین آنها) یادته که میومد و از تغییرات کوچکش برات میگفت با ذوق و شوق

درس سوم:اون خیلی لاغرتر از تو بود ولی تونست! تا حالا ازین زاویه دیده بودی؟ تو راحت تر میتونی تو مسیرت کوتاه تره تو باید بهتر باور کنی که میشود میشود میشود (باور محدود کننده=عدم درک قانونِ تکامل)

درس چهارم:همش میگی نه پول زیاااااد میخواد مگه اون خیلی پولدار بود؟ خیر نبود پس میشود با پول و درآمدی که الان داری هم به این خواسته برسی (باور محدود کننده=همچی با پول زیاد بدست میاد)

درس پنجم:تو میخوای همچی از اول عالی باشه و بی عیب و نقص اما اون از همون جایی که بود شروع کرد (باور محدود کننده=عدم کنترل کمال‌گرایی!)

5.برادرم دوستان خیلی زیادتری نسبت بمن داره و وقت زیادی رو با اونها میگذرونه دوستانش بیشتر میان طرفش:احساس سرخوردگی میکنم و میگم مگ من چه ایرادی دارم که نباید انقدر دوست داشته باشم من که دوست خوبی میشم و هستم و گاهی واقعا میگم خوشبحالش!

من خواستار تغییر این دیدگاه منفی به سمت دیدگاه مثبت تر هستم به شکلی که من رو به احساس بهتری برسونه:

درس اول:برادرت رو خوب میشناسی آیدا! اون هم تویه خانواده بزرگ شده چرا انقدر اعتماد بنفس داره؟ غیر از اینه که تو حرفهایی رو پذیرفتی که نباید میپذیرفتی؟ و خودت رو دست کم گرفتی! خودتم خوب میدونی که چقدر آدم فوق العاده ای هستی ولی دونستن با باور کردن فرق داره( باور محدود کننده=ارزش های خود را ندیدن)

درس دوم:برادرت از دیگران بت نمیسازه و فکر نمیکنه اونا خاصن خودت بار ها توی رفتاراش دیدی (باور محدود کننده=بت ساختن دیگران)

6.وقتی یکی از آشنایان به خارج از کشور سفر کردن:خوشحال میشم از اینکه ممکن است و ناراحت از اینکه آخه من باید دقیقا چیکار کنم او حالا کو تا به این خواسته برسم دیگه پیر میشم. انقد باید راه های زیادی رو طی کنم که اصن ولش کن درسته میشه،ولی من صبر رسیدن رو ندارم اون حتما یه پول هنگفتی داشته کی میدونه؟؟!

من خواستار تغییرم و می‌خواهم درس های این موفقیت رو برای خودم استفاده کنم چه درسی؟

درس اول: و باااااز هم تکامل تکامل تکامل یادته داییم میگفت باید آدم از یه جا شروع کنه؟ یادته میگفت کارگری میکردم؟ یادته میگفت مهم شروع کردنه؟ وقتی تکامل رو فراموش میکنی موفقیت دیگران برات بد جلوه،داده میشه و فکر میکنی یهویی رسیدن(باور محدود کننده=عدم درک قانون تکامل بااااا اینکه میدونی اون فرد از کجا به کجا رسیده)

7.یکی از همکلاسی های دوران دبیرستان یک ازدواج بسیاز موفق داشته: قیافه خاصی نداشت چطوریه که تونسته؟ نکنه من قیافم خیلی خاص نیست و قیافه اون خاصه! نکنه من کمبودی دارم و هیچوقت هیچکس منو نخواد! من ریزه میزه ام اون قدش بلند بود و هیکلی

/بیخیالش اون ی چیزیش بیشتر از من بود که من نمیدونم

خواستار تغییر این دیدگاه هستم به سمت مثبت چه درسی میتوانم ازین موفقیت بگیرم؟

درس اول:آیدا تو که قانونو میدونی داستان موفقیت توی ازدواجشم میدونی اون جسارت داشته که بره بگه آقای محترم من از شما خوشم اومده (همسر ایشون که همکلاسیم بودن یک وکیل ثروتمند بسیار موفق هستن) این رفتار چیزی به غیر از احساس لیاقت رو میرسونه؟؟؟ آیا تو هم همین طور باور کردی خودت رو؟ نه! پس توهم میتونی اگر مثلش باور کنی و عمل کنی عمل کردن نه به این معنا که دقیقا همین کار رو بکنی بلکه به این معنا که در شرایط متفاوت احساس کمبود نکنی (باور محدود کننده=احساس عدم لیاقت)

درس دوم:این موضوع باید به تو ثابت کنه که ازدواج های موفق هنوز هم هستن وجود دارن و اگر اون تونسته توهم میتونی یک ازدواج موفق داشته باشی جهان داره بهت نشون میده که ببین آیدا ببین میشه!!!(باور محدود کننده=کمبود روابط مناسب)

درس سوم:هیچکس از شما بهتر نیست شما فقط متفاوت هستید و شما هم از هیچکس بهتر نیستید بلکه باز هم فقط متفاوت هستید ما در اصل جودی باهم برابریم

8.یکی از همکلاسیام دانشگاه تهران رتبه 26 وکالت قبول شد:اون اراده قوی داشت ولی من ندارم. من اصن روحیشم ندارم حتما زود یاد میگیره چون توی کلاسم بهترین نمرات رو داشت. مخی که اون داشت من هرگز ندارم ،زود خسته میشم

من خواستار تغییر این دیدگاهم هستم:

درس اول:بهای موفقیتش رو پرداخت کرد ولی تو نه فراموش کرده بودی که موفقیت بها داره (باور محدود کننده1=موفقیت مفت مفت هم میشه بدست بیاد و باور محدود کننده 2=موفقیت سخت بدست میاد و من حوصله سختی کشیدن ندارم پس کلا حرکت نمیکنم)

درس دوم:اون دنبال علاقش رفت ولی آیدا تو علاقت نبود تو علاقت چیز دیگه ای هست (باور محدود کننده=عدم رفتن. در مسیر علایق)

*این نکته رو بگم یک سری از این موفقیت ها مال قبل هست و مقداری بهبود در هر کدوم ازینا بوجود اومده اما چند تا از این ها هنوز هم توی وجودم هستن ولی به شدت دارم با این تمرین به خودشناسی عمیقی میرسم و مغزم رو کندو کاو میکنم)

و حالا میفهمم که حتی در گذشته چرا به یک سری از موفقیت ها نمی‌رسیدم و یا حتی الان که به بعضیاشون هنوز هم نرسیدم!! این نوشتن ها و اینکه پیدا کنم اونها چطور عمل کردن یا فکر کردن و کاملا منطقی میشه که چرا رسیدن چطور رسیدن دیگه اون احساس خشم و نفرت و حسادت کمرنگ میشه…!

9.برادرم به راحتی وبا تلاش کمتر من نمرات خوب میگیره:خوشحال میشم چون میگم راهش رو بلده و چه بهتر که راحت تر نمره خوب میگیره کلیم واسش خوشحال میشم و میگم چرا آدم وقتی میتونه راحت نمره بگیره سختی بکشه؟!

بهبود دیدگاه در این موفقیت:

درس اول: من احساس بدی نمیگیرم ازین موفقیت برادرم اما درس بزرگی که بمن داد اینه که لازم نیست با سختی ب چیزی برسی (چون برادرم راحت تر ب خواسته هاش میرسه) چون به خودش سخت نمیگیره و هر مسیر سختی یه مسیر غلطه اون حتما راهش رو بلده که چطور مطالعه کنه (باور محدود کننده=سختی کشیدن راه رسیدن به خواستت)

درس دوم:به هر چیزی میخوای برسی دنبال راه راحت بگرد و از خودت بپرس چطور ازین راحت تر چطور ازین بهتر؟؟؟؟! ولی من با خودم میگفتم ای بابا بازم باید ی سختی رو تحمل کنم تابه فلان موفقیتیا فلان نمره برسم!!!

یه نکته رو من این جا بگم:احساسات من اینجا چند حالت داره:

1.اگر اون موفقیت ازون دسته از موفقیت ها باشه که بار ها خودم خواستم تلاش کردم و نشده و بیخیالش شده باشم احساسم بد میشه احساسم از نوع خشم و نفرته…

2.اگر اون موفقیت جوری باشه که طرف بگه بابام کمکم کرد مادرم فلان کارو کرد برام فلانی انقدر پول داد بهم و… احساس حسرت میکنم چون میگم نگاه کن اینا چقد زندگی خوب تری داشتن یکی حداقل اون رو آدم حساب کرده کمکشون کرده من این همه تلاش کردم تاااازه اینجای کارم اونم خودم تکی و خدای خودم

3.اگر موفقیت موفقیتی باشه که جزو اهداف و خواسته های من باشه و در مسیرش باشم تحسین میکنم،

ذوق میکنم به اون فرد تبریک میگم و میگم من در مدار رسیدن به اون خواسته دارم قرار میگیرم و اون خواسته رو بسیار بدیهی و دست یافتنی میبینم…

ایده های الهامی من برای رفع هر کدوم از این باورهای محدود کننده:

باور های محدود کننده

1.خواسته ها دور از دسترسن:پیدا کردن الگوها برای اینکه ببینی خواسته ها در دسترسن مثل موفقیت اول که گفتم دوستم عطیه آیفون آخرین مدل خریده و برام بدیهی شد

2.عدم درک قانون تکامل:باید قانون تکامل رو مداااااام به خودم یادآوری کنم پاشنه آشیل منه و آوردن مثال هایی از تکامل در کل دنیا یادآوری اینکه آقا جون خوده خدام یه شبه دنیارو خلق نکرد

3.مقایسه کردن خودم با دیگران:باید به درک این موضوع برسم که مسیر هرکس کاملا جداست و من خودم رو باید دیروز خودم مقایسه کنم باید بهتر از دیروز خودم باشم نه بهتر از بقیه!!

4.موفقیت گاهی اوقات ممکنه مفت مفت بدست بیاد:اینو من اعتراف میکنم بعد از انجام این تمرین و درآوردن دیدگاه و عملکرد خودم و دیگران کاملا منطقی شد که مفت مفت بدست نمیاد!

5.عدم دیدن نتایج و موفقیت های کوچک درطول مسیر:راه حل این باور هم مشخصه که بااااید بتوانم ببینم موفقیت های کوچک رو باید بتوانم باید خودم رو آموزش بدم که تحسین کنم خودم رو بیشتر و بیشتر بیشتر!

6.عدم کنترل کمال‌گرایی گرایی:اینم که ماشاالله پاشنه آشیل بندست که راه حلش در یکی از جلسات دوره شیوه حل مسائل گفته شده،کار کردم روش خیلی زیاد اما بنظرم باید بار ها و بار ها گوشش بدم پیشنهاد میکنم به بقیه دوستان چون واقعا فوق العادست!!!

7.همچی با پول زیاد بدست میاد: ایجاد باور اینکه از همین جایی که هستی شروع کن که فایل رایگانشم توی سایت هست بنظرم بهترین منطق هارو داره برای رفع این ترمز

8.ارزش های خود را ندیدن: هرروز ویژگی های مثبت خود را لیست کن و مرور کن تا بتوانی یاد بگیری ببینی که چقدر انسان فوق العاده ای هستی

9.بت ساختن از دیگران:گوش دادن به فایل توحید عملی 6 و ایجاد باور اینکه/هیچکس از شما بهتر نیست وشماهم از هیچکس بهتر نیستید بلکه شما متفاوتید!

10.قیافم به اندازه کافی خوشگل نیست:ایجاد ارزش درونی و پذیرفتن بیشتر خود عشق ورزیدن به خود از طریق تمرین آینه و یادآوری اینکه من بدون هیچ دستاوردی ارزشمندم من همینطور که هستم کافی هستم دوست داشتنی هستم و لایق عشق حقیقی و محبت و احترامم

11.احساس عدم لیاقت:بهبود عزت نفس از طریق عشق ورزیدن به خود بی قید و شرط و یادآوری نکات مثبت به طریقی که به احساس بهتری نسبت بخود برسم

12.تو زندگی باید زجر و بدبختی کشید:فایل رایگان کدام مسیر را انتخاب کرده ای سنگلاخی یا هموار؟ که در حال کار کردن روی باور هستم حدودا یکماهه دارم بهبودش میدم

13.عدم درک اینکه باید در مسیر علایقت حرکت کنی: چون میگفتم پول توش نیست و در دوران دبیرستان به شدت به این موضوع اعتقاد داشتم

14.دوست نبودن با پول: راه حلش اینه که مقداری پول رو در حسابم پس انداز کنم تا بتونم با پول دوست بشم فقط به همین نیت و نه به قصد و هدف که ثروتمند بشم که در حال انجامه…..

15.حتما باید یکی پشتیبانت باشه تا به یه جایی برسی:آوردن مثال هایی از افرادی که بدون پشتیبان به جایی رسیدن و همچنین فایلهای توحیدی رایگان

توی این تمرین 15 باور محدود کننده شایدم بیشتر وجود داشت و من در حیرتم !

جای تعجبی نداره که به بعضی از خواسته هامون نمیرسیم ایراد کار از ذهن ماست بعد میاییم واسه توجیح خودمون به دیگران حسادت میکنیم یا نفرت میورزیم !! کاملا ذهن من ساکت شد،آخه دختر خوب با این همه باور محدود کننده به کجا چنین شتابان؟ صبر کن وایسا استپ کن تا همین جا

من دارم رو خودم کار میکنم و به خیلی موفقیت ها رسیدم خیلی خیلی زندگیم متحول شده ولی بازم راه دارم میلیون ها سال نوری با اون چیزی که قراره بشم

استاد عاشقتمونم بابت این فایل فوق العاده. چهار ساعته دارم روی این فایل کار میکنم از 9 صبح که چشامو باز کردم تا همین الان که ساعت تقریبا 1 ظهره


منتظر خواندن نظرات و تمرینات تأثیرگذار شما در بخش نظرات این قسمت هستیم.

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1
    175MB
    25 دقیقه
  • فایل صوتی ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1
    24MB
    25 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1433 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «رضا احمدی» در این صفحه: 1
  1. -
    رضا احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1756 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام بر استاد عزیز و بانوشایسته و همه دوستان عزیز و مهربانم در این جمعِ بهشتی و زیبا ، جمعی که در اینجا جمع شده ایم و مشغولِ چکش کاری و هرس کردن ناخالصی هایِ خود هستیم تا خالصِ خالصِ خالص شویم و وارد مدارِ بندگان شویم که در حریمِ امنِ الهی قرار گرفته اند ، حریمی که شیطان هم اجازه ورود به آنجا را ندارد و خود شیطان هم دستانش را به نشانه ی تسلیم بالا برده که آقا من راه نفوذی برای اینها ندارم…

    (إِلَّا عِبَادَکَ مِنۡهُمُ ٱلۡمُخۡلَصِینَ)  [سوره الحجر 40]

    باشد که خدا توفیقِ ما را روز افزون کند تا در این مسیری که ما را بدان هدایت کرده ثابت قدم باشیم تا روز بروز در مسیر خودشناسی خالص شویم ، همانا ما در برابر او که منبع همه خوبی ها است ، عاجز و فقیرهستم و هر احساسِ ناب و زیبایی را هم که تجربه میکنم ؛ توفیقی از جانب اوست ، مثل کلام حضرت شعیب در قرآن که…

    …وَمَا تَوۡفِیقِیۤ إِلَّا بِٱلله…  [سوره هود 88]

    و اما این فایلِ زیبا…

    همزمانی های خدا چقدر زیباست که‌ من دیروز داشتم در‌مورد خودشناسی فکر میکردم و امروز صبح فایلی را بروی سایت دیدم که کلید واژه اش این است ؛ توانایی ای بنام خودشناسی….

    خودشناسی ، قابلیت این را ندارد که از آن بتوان صحبت کرد بلکه باید آن را چشید ، دقیقا مثل مزه لواشک ؛ اگر من صبح تا شب و شب تا صبح در مورد مزه لواشک بنویسم و حرف بزنم ، نمیتوانم آنگونه که شایسته است آن را بیان کنم و برای درک زیباتر مفهوم لواشک فقط کافی است یک تکه ای کوچک از آن را بروی زبانم بگذارم و همین تکه ی کوچک با من کاری میکند که ساعتها سخنرانی و خواندن مقاله در مورد مزه لواشک ، نمیکند….

    حال ، چرا داستانِ خودشناسی به مزهِ لواشک رسید؟ زیرا که خواستم از آن نیروی برتر درخواست کنم که خدایا طعمِ زیبای خوشناسی را به من بچشان و ما را از گفتار در مورد آن خاموش کن ، همانا که یک جرعه چشیدنِ طعم زیبای خودشناسی با من کاری میکند که ، به قول حافظ شیرازی…

    برقی  از  منزلِ   لیلی   بدرخشید  سحر

    وَه که با خرمنِ مجنونِ دل‌افگار چه کرد

    خدایا همین یک برق مرا کافیست تا سکوی پرتاب من شود و فارغ شوم از هیاهوهای عالم و محو تماشای تو باشم و به اندازه یک پلک به هم زدن ، از همصحبتی با تو غافل نباشم و در همه جا تو را ببینم که خودت به ما فرموده ای که…

    فَأَیۡنَمَا تُوَلُّوا۟ فَثَمَّ وَجۡهُ ٱلله  [سوره البقره ١١5]

    و اما از خدا طلب کمک میکنم تا کمی از درک و فهمم در عرصه خودشناسی ، از لحظات اولیه ورودم به این سایت تا اکنون ؛ بنویسم

    سکانس به سکانس مینویسم و جلو می آیم…

    سکانسِ اول:

    روزهای اولیه ای که از استاد فایل گوش میدادم ، یکی از فایل هایی که من آن را زیاد گوش کرده ام که شمارشِ تعداد دفعاتِ آن از دستم خارج شده ، فایلی است با عنوانِ “رابطه ما با انرژی ای که آن را خدا میدانیم” و در آن فایل ، استاد یک جمله ای را بیان کردند که در آن روزها برایم جالب بود و آن این بود که…

    “…همه چی خودشه ، اصلا خدا منم ، خدا تویی ، خدا یک حشره است و…”

    چقدر این جمله برای من عجیب و جالب بود و البته کمی سنگین….

    و اما سکانس دوم:

    استاد عباس منش در زمان گذشته تی شرتی داشتند که روی آن نوشته شده بود که

    I CAN CREATE ANY THING I WANT

    یعنی که من میتوانم هر آنچه را که بخواهم خلق کنم

    (اگر به فایل استاد بنامِ “توانایی ای بنام کنترل ذهن” مراجعه کنید میتوانید ببینید که استاد در حین ضبطِ این فایل ، این تی شرت را پوشیده بووند)

    این جمله خیلی برایم عجیب بود که این جمله،  یک جمله ای است در وصفِ خدا که کار او “کُنْ فَیَکونُ” است و هر چه را که اراده کند خلق میکند ، مگر استاد عباس منش خداست که اینجوری روی پیراهنش نوشته؟

    و در همان حوالی و تفکر  حول این سوال بودم که هدایت شدم به یک  غزلِ زیبا از مولانا که میفرماید… (در واقع خدا از زبان او میفرماید)

    گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست

    گفت   این   هست    ولی   جانِ پدر   هیچ  مگو

    آره ، اینجا وادی خاموشی است و باید سکوت کرد و به قول مولانا “هیچ مگو” باشیم و نباید هیچی بگوییم و گرنه به سرنوشتِ منصور حلاج دچار میشویم که آمد در جمعِ عمومی مردمی که از این حقیقت بی خبر بودند و این حقیقت را بر ملا کرد و آنها نتوانستند سخن او را درک کنند و به او نسبت کفر دادند و او را به بالای دار آویختند…

    منصور حلاج حقیقت را گفت و شیخ محمود شبستری با استناد به این آیه ی قرآن که ندای “أَنَا ٱلله رَبُّ ٱلۡعَـٰلَمِینَ” از درختی بلند میشود ، به دفاع از منصورِ حلاج میپردازند که او حرفی را نزده بود که مستحق به دار آویختن شود…

    (فَلَمَّاۤ أَتَاهَا نُودِیَ مِن شَـٰطِىِٕ ٱلۡوَادِ ٱلۡأَیۡمَنِ فِی ٱلۡبُقۡعَهِ ٱلۡمُبَـٰرَکَهِ مِنَ ٱلشَّجَرَهِ أَن یَـٰمُوسَىٰۤ إِنِّیۤ أَنَا ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَـٰلَمِینَ)  [سوره القصص ٣٠]

    و بعد در قالب یک تک بیتی زیبا از او به دفاع می پردازد که…

    روا باشد انا الحق از درختی

    چرا نبود روا از نیک بختی؟

    میگوید که ، چطوره که ندای “من خدا هستم”  از داخل یک درخت میتواند بلند شود ولی نمیتواند از حنجره یک انسان صالحی چون منصور حلاج بلند نشود؟

    منصور حلاج این حقیقت را درک کرده بود ولی به قول حافظ جرمِ او این بود که این حقیقت را در بین نااهلان برملا کرد و ما او را قضاوت نمیکنیم که چرا چنین کرد و…؟؟؟!!! بلکه از داستانِ او عبرت میگیریم که خاموش باشیم و در بین نااهلان سخن نگوییم….

    گفت  آن  یار کز  او گشت  سرِ دار  بلند

    جُرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد

    ولی خدا را شکر که اینجا میشود گفت…

    و اما سکانس سوم:

    یک سخنِ زیبا از بزرگمردی که کلامش و افکارش ، برای من حکمِ یک مواد خامی را دارد تا تفکراتم را زیباتر کنم ، سخنی از حضرت علی علیه السلام که میفرمایند…

    مَنْ عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ

    هر کس که خودش را شناخت ، گویا که خدا را شناخته…

    واقعا چه سخن عجیبی است که…

    خودشناسی=خدا شناسی

    یعنی در درونِ من چنین عظمتی است که از آن غافل شده ام؟

    و اما سکانس چهارم

    در اینستاگرام ، شخصی برای من کلیپی را ارسال کرده بود که از یک بچه ی اروپائی که سنِ کم و فطرت پاکی داشت ، در مورد خدا سوال میپرسند و او جوابی میدهد بسیار زیبا و در جوابش یک جمله بود که عجیب به دلم نشست و آن این بود که…

    کسی که خدا را باور ندارد ، انگار که خودش را باور ندارد

    و اما سکانس آخر که تیرِ خلاص بود از قرآن…

    یک آیه ی زیبا که آن را با مرکب آبی رنگ ، خوشنویسی کرده ام تا جلوی چشمانم قرار دهم و با نگاه کردنش ، عظمتِ فراموش شده ای خودم را به خودم یادآوری کنم و آن این است که…

    (وَلَا تَکُونُوا۟ کَٱلَّذِینَ نَسُوا۟ ٱللَّهَ فَأَنسَاهُمۡ أَنفُسَهُمۡۚ أُو۟لَـٰۤئکَ هُمُ ٱلۡفَـٰسِقُونَ)

    و مانند کسانی مباشید که خدا را فراموش کردند که این فراموشی باعث این شده که آنها عظمتِ خودشان را هم فراموش کرده اند ، آگاه باشید که آنان همان فاسقانند…

    [سوره الحشر 19]

    فقط کافی است تامل کنیم که

    فراموشی خدا مساوی است با فراموشیِ عظمتِ درون خودمان…

    چه عظمتی آخه درون ماست؟؟؟!!!

    آری ، عظمتی از جنس خودِ خودِ خودش بودن

    اینکه ما هم از جنس او هستیم و بهتر است بگوییم که خودِ خودِ خودش هستیم و مظهر تجلی تمام و کمال او هستیم

    و خسارت عظیم برای من این است که این عظمت خداگونه بودنِ خودم را فراموش کنیم و‌ لحظات مرگ که کار از کار گذشته به یاد آورم که چه عظمتی داشتم و ای دل غافل که دیگر فرصتی برای پشیمانی نیست که نیست….

    ذکر این نکته هم زیباست تا مفهوم آیه بالا را بهتر درک کنیم که “فسق” در زبان عربی به معنای خارج شدن هسته خرما از دورن خرما میباشد….

    واقعا چه شباهتِ ظریف و زیبایی است که برای آنهایی که خدا را فراموش میکنند و از او جُدا میشوند ، تعبیر “أُو۟لَـٰۤئکَ هُمُ ٱلۡفَـٰسِقُونَ” را به کار میبرد که ٱلۡفَـٰسِقُونَ از همان ریشه فسق است و این یعنی که…(چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است)

    وقتی که خدا را فراموش کنیم ، زندگی ما ؛ نکبت بار و سراسر درد و رنج و عذاب  و به معنای واقعی کلمه ، یک جهنم تمام عیار میشود ؛  به قول خودش در قرآن…

    (وَمَنۡ أَعۡرَضَ عَن ذِکۡرِی فَإِنَّ لَهُۥ مَعِیشَهࣰ ضَنکࣰا وَنَحۡشُرُهُۥ یَوۡمَ ٱلۡقِیَـٰمَهِ أَعۡمَىٰ)

    [سوره طه 124]

    وقتی که خدا را فراموش کنیم ، بجای اینکه همنشین و هم صحبت انسان هایِ فرکانس بالایی شویم که ما را به یاد خدا میاندازند ، همنشین شیطان صفتانی میشویم که همنشینی با آنها جز خسارت و زیان ، چیزی برای ما به همراه ندارد ، به قول خودش در کتاب قرآن…

    (وَمَن یَعۡشُ عَن ذِکۡرِ ٱلرَّحۡمَـٰنِ نُقَیِّضۡ لَهُۥ شَیۡطَـٰنࣰا فَهُوَ لَهُۥ قَرِینࣱ)

    [سوره الزخرف 36]

    =================================

    الان ذهن نجواگر میگوید پس تکلیف اینهایی که آشکارا ظلم و ستم میکنند و اصلا خدایی را نمیشناسند و دستورات او را زیر پا میگذارند و یادی از او نمیکنند ولی زندگی ای پر از نعمت دارند چیه؟

    معمولا وقتی دو آیه بالا را میخوانیم ، چنین سوالی در ذهن ما ایجاد میشود ولی این سوال جواب دارد و آن بحث سنت “استدراج و امهال” است که مجال بحثش در اینجا نیست…

    آن چیزی که برای ما مهم است این است  که مثل استاد عباس منش باشیم که خدا اولویت اول زندگی اش باشد و غرق در نعمت باشد ، ما این را میخواهیم….

    =================================

    حال وقتی دائم الصلاه باشم و هر لحظه بیاد او باشم و او را اولویت اول زندگی ام قرار دهم و به تعبیر قرآن مصداقی از آیه زیر شوم…

    (یَـٰۤأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوا۟ ٱذۡکُرُوا۟ ٱللَّهَ ذِکۡرࣰا کَثِیرࣰا) [سوره اﻷحزاب 41]

    به جایگاهی میرسم که فقط کافیست بگویم باش تا بشود ، جایگاهی که حق الهی من است و باید آن را داشته باشم و به کمتر از آن راضی نباشم ، همان جایگاهی که خدا در قرآن میفرماید…

    (إِنَّمَاۤ أَمۡرُهُۥۤ إِذَاۤ أَرَادَ شَیۡـًٔا أَن یَقُولَ لَهُۥ کُن فَیَکُونُ) [سوره یس 82]

    پس پناه میبرم به خودِ خودِ خودش از اینکه فراموشکار شوم و یادی از او نکنم که این فراموشی مساوی است با…،

    به قول شاعر…

    دمی کان بگذرد بی یاد رویش

    از آن دم بی شمار استغفر الله

    یقینا او بهترین پناه برای من است تا در آغوشش آرام گیرم و از جنسِ خودش شوم و عظمتِ فراموش شده خودم را دوباره احیا کنم تا تجلی تمام و کمال او شوم در راستای گسترش جهان…

     

    این بود چند سکانسِ هدایتِ خدا برای من در عرصه خودشناسی که وقتی به خودشناسی برسیم میفهمیم که در ما کیهانی نهفته شده است و….

    حقیقت همین است و لاغیر

    حقیقت همان است که خدا در یک حدیثِ قدسی به حضرت داوود فرمود که…

    کُنْتُ کَنزا مَخفّیا فَاَحبَبْتَ اَن اُعْرَف فَخَلَقْتُ الخلَقَ لاُِعرَف

    ای داوود ، من گنجی مخفی بودم و دوست داشتم شناخته شوم ، برای همین مخلوقات را خلق کردم تا با تجلی در آنها شناخته شوم…

    آری ، او در مخلوقاتش تجلی پیدا کرده و قسمتی از اسماءِ خودش را در آنها به عرصه ظهور رسانده و اما به صورت تمام و کمال در یکی از مخلوقاتش بروز پیدا کرده و آن انسان است…

    انسان گلِ سر سبد مخلوقات عالم است و این تاجِ کرامت را خدا به او بخشیده

    وَلَقَدۡ کَرَّمۡنَا بَنِیۤ ءَادَمَ و….  [سوره اﻹسراء ٧٠]

    ولی داستانِ انسان به همینجا ختم نمیشود بلکه انسان مجهز شده به یک سیستمِ اختیار و انتخاب که موهبتی است از سمت پروردگار به او که میتواند با آن به جایگاه والایی برسد که دیگر مخلوقاتِ خدا از رسیدن به آن عاجزند و یا میتواند به یک جایگاهی برسد که از حیوانات هم پست تر شود ، به قول قرآن…

    أُو۟لَـٰۤائکَ کَٱلۡأَنۡعَـٰمِ بَلۡ هُمۡ أَضَلُّۚ أُو۟لَـٰۤائکَ هُمُ ٱلۡغَـٰفِلُونَ

    [سوره اﻷعراف ١٧٩]

    خوشا به حال دسته اول و پناه بر خدا از اینکه جزو دسته دوم باشیم…

    خوشا به حال دسته اول که با اختیار خویش در جستجوی حقیقتِ گمشده خویش بودند و به فضای یکتایی با او رسیدند و…

    مثل حضرت محمد که در برابر آن هستی مطلق ، تبدیل به نیستی مطلق شد و خدا برایش “وَمَا رَمَیۡتَ إِذۡ رَمَیۡتَ” شد

    یا مثل حضرت علی علیه السلام که سخنانِ الماس گونه او در نهج البلاغه ، نقل محافل و مجالسِ مردانِ و زنانِ خداجو میباشد و گوشه ای از عقاید او هم در این سایت در قالب دو فایل توحیدی با نام های “باورهای توحیدی علی علیه السلام در دعای کمیل” و “باورهای ثروت ساز علی علیه السلام در نامه 31 نهج البلاغه” ، موجود است

    یا مثل مولانا که در روزگاری زندگی میکرده که نه اینترنتی بوده و نه شبکه ی اجتماعی ولی او با اختیار خویش ، خودش را در وجود الله یکتا فانی کرد و “وَیَبۡقَىٰ وَجۡهُ رَبِّکَ ذُو ٱلۡجَلَـٰلِ وَٱلۡإِکۡرَامِ” ، شد و ما میبینیم که اشعار او زینت بخشِ در و دیوار شهرهایمان و کتاب هایِ درسی مدارس و دانشگاه هایِ کشورمان شده است…

    خوشا به حالِ خداجویانی که با لطفِ خودِ خودِ خودش ، حواشی را کنار زدند و از افکار محدود کننده فارغ شدند و به فضای یکتایی با او رسیدند و….

    افکارِ محدود کننده ای مثل اینکه “فلانی نباید خوشبخت باشه ، زیرا من چشمِ دیدن خوشبختی او را ندارم” ، را از ذهن خویش پاک کرده اند و بجای آن فکر ضعیف ، اینگونه فکر کرده اند که او هم انسانی مثل من بوده و اکنون توانسته ، پس این انسان رسولی از جانب خدا برای من است تا به من بگوید که تو هم میتوانی ؛ پس

    مننننن هممممم میتوانممممم

    و حسن ختامِ نوشته من سخنی باشد از حضرت علی علیه السلام که دیروز روزی چشمانم شد و لحظاتی مرا غرقِ در تفکر کرد که….

    عَجِبْتُ لِمَن یُنْشِدُ ضـالَّتَهُ وَ قَدْ اَضَلَّ نَفْسَهُ فَلا یَطْلُبُها

    در شگفتم از کسى که در پى یافتن گمشده خویش مى گردد، در حالى که «خود» را گم کرده و در پى یافتن «خویش» نیست!

    واقعا چه سخن زیبا و در عین حال توبیخ آمیزی برای من است که حکم اهرم رنج را برای من دارد…

    با خودم فکر کردم و دیدم چه سخن حقی است

    اگر من تلفن همراه خودم را یا یک وسیله ای دیگر را گم کنم ، خواب و خوراک از سرم میپرد که ای بابا ، این گوشی ما گم شد و کلی اطلاعات من پرید و رفت و برای پیداکردنش از هیچ تلاشی فروگذار نمیکنم ولی…

    ولی وای بر من که من هنوز خودِ خودِ راستین و واقعی ام را گم کرده ام و عین خیالم هم نیست ، خودِ راستینی که ارزشش در برابر آن گوشی گمشده بسیار بسیار بسیار بیشتر است و پیدا کردن آن به منزله رسیدن به بهشتِ دنیا و آخرت من است…

    واقعا وای به حالِ من که اگر دنبال حواشی باشم و از چنین گوهرِ ارزشمندی غافل باشم و در لحظاتِ مرگ که کار از کار گذشته متوجه این عظمت شوم و آرزوی برگشت به دنیا رل بکنم ولی…

    (حَتَّىٰۤ إِذَا جَاۤءَ أَحَدَهُمُ ٱلۡمَوۡتُ قَالَ رَبِّ ٱرۡجِعُونِ ۝  لَعَلِّیۤ أَعۡمَلُ صَـٰلِحࣰا فِیمَا تَرَکۡتُۚ کَلَّاۤۚ إِنَّهَا کَلِمَهٌ هُوَ قَاۤىِٕلُهَاۖ وَمِن وَرَاۤىِٕهِم بَرۡزَخٌ إِلَىٰ یَوۡمِ یُبۡعَثُونَ)  [سوره المؤمنون 99 – ١٠٠]

    من عاجز هستم و هیچی نمیدونم ، فقط میدونم باید به خودِ خودِ خودش پناه ببرم که نجاتم دهد از این گمراهی و دربدری ، همانگونه که با هدایت کردنم به این سایت و اندیشه های زیبا ؛ به من چشمک زده که بیا بپر توی بغل خودِخودِ خودم تا که تو را به جایگاهِ “ءَاتِنَا فِی ٱلدُّنۡیَا حَسَنَهࣰ وَفِی ٱلۡـَٔاخِرَهِ حَسَنَهࣰ” ، برسانم و سند شش دانگی را که خودِ خودِ خودت ، با افکار نازیبا و محدود کننده ات ، به بایگانی اموال بلوکه شده فرستاده بودی ، را برایت آزاد کنم تا عشق و حال کنی و غرق در حمد و سپاس من باشی از استفاده از این نعمت ها ، سند شش دانگی از جنسِ…

    (وَسَخَّرَ لَکُم مَّا فِی ٱلسَّمَـٰوَ ٰ⁠تِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِ جَمِیعࣰا مِّنۡهُۚ إِنَّ فِی ذَ ٰ⁠لِکَ لَـَٔایَـٰتࣲ لِّقَوۡمࣲ یَتَفَکَّرُونَ)  [سوره الجاثیه ١٣]

    ای به قربانت خدا برای این آیه ی زیبا و برای آن مهری که در انتهای آیه زدی با عنوان إِنَّ فِی ذَ ٰ⁠لِکَ لَـَٔایَـٰتࣲ لِّقَوۡمࣲ یَتَفَکَّرُونَ…

    تفکر…

    تفکر…

    تفکر…

    واقعا در این تفکر چی هست و این تفکر در نشانه هایت با انسان چه میکند؟؟؟!!!

    خدایا شکرت…

    وَءَاخِرُ دَعۡوَاهُمۡ أَنِ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَـٰلَمِینَ [سوره یونس 10]

    یا حق…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 80 رای: