ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1

این سلسله برنامه درباره ” تفاوت میان دو ذهنیت قدرتمند کننده و محدود کننده” و بازتاب این ذهنیت ها در زندگی افراد است.
هر قسمت از این مجموعه شامل: سوال خودشناسی، توضیحات پیرامون موضوع هر جلسه و تمرین پایانی هر قسمت است و به شما کمک می کند تا:

  • اولاً : ذهنیت غالب خود درباره موضوع هر قسمت را بشناسی؛
  • دوماً با توجه به توضیحات و مثالهای هر قسمت، آگاه شوی از اینکه: آیا این ذهنیت باعث رشد من شده یا مانع پیشرفت من شده است؛
  • سوماً: بتوانی با استفاده از آگاهی های هر قسمت، ذهنیت کنونی خود را به سمت ذهنیت قدرتمند کننده تر اصلاح و بهبود دهی؛

 

نکته مهم:
قرار است این سلسله برنامه، یک تعامل دو طرفه باشد میان شما و استاد عباس منش. در شروع کار، موضوعات زیادی برای هر قسمت در نظر گرفته شده است اما با توجه به میزان تعهد و فعال بودن شما در بخش نظرات هر قسمت، این سلسله برنامه ادامه پیدا می کند.
به اندازه ای که شما سمت خود را در هر قسمت از این برنامه و انجام تمرینات، اجرا می کنی، استاد عباس منش نیز سمت خود را انجام می دهد. در غیر اینصورت، ایشان ترجیح می دهد این تمرکز و زمان را صرف تولید یک محصول جدید برای افراد متعهد نماید.
زیرا خیلی اوقات، از آنجا که فرد بابت دریافت آگاهی ها بهایی پرداخت نکرده، ارزش و اهمیت کار را نادیده می گیرد و آگاهی ها و تمرینات را جدی نمی گیرد. اما وقتی بهای کار را پرداخت می کند، متعهدانه تمرینات خواسته شده را انجام می دهد و با جدیت پیگیر مطالب است.


موضوع قسمت اول:

کلید: توضیحات ابتدای فایل را تا زمان طرح سوال گوش کنید. سپس فایل را متوقف کنید، به سوال مطرح شده فکر کنید، پاسخ های خود را بنویسید و سپس ادامه ی فایل را گوش دهید.

سوال قسمت اول:
اگر یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد، شما چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟
آیا خوشحال می شوی و انرژی و انگیزه می گیری؟!
آیا موفقیت او الهام بخش شما می شود؟!
یا شما را به احساس حسادت، ناتوانی می رساند؟!


تمرین این قسمت:

نکته مهم: قبل از انجام تمرین، لازم است ابتدا سوال این قسمت را جواب داده باشی.
سپس با دقت توضیحات فایل را گوش دهی و نکته برداری کنی و در پایان، به عنوان تمرین در بخش نظرات این قسمت، مراحل زیر را انجام بده:

مرحله اول: موفقیت های کسب شده توسط نزدیکان و دوستان خود را به یاد بیاور و لیستی از آنها تهیه کن.

مرحله دوم: در مقابل موفقیت هر فردی که لیست کرده ای، بنویس: چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟

مرحله سوم: این سوالات را از خود بپرس و به آن جواب بده.

سوال اول: از چه زاویه ی مثبتی به موفقیت های این افراد نگاه کنم که باعث شود:

به خودباوری برسم
الهام بخش من باشد و برای اقدام در راستای تحقق خواسته هایم ایده بگیرم؛

سوال دوم: چه درس هایی می توانم از مسیری بگیرم که منتهی به موفقیت این افراد شده است؟


تمرین تأثیرگذار آیدا عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

لیست موفقیت های دوستان و آشنایان:

1.وقتی که دوستم عطیه یک گوشی آخرین مدل خرید:خوشحال شدم چون با خودم گفتم که من هم میتوانم_ممکن است(چون برای من خیلی خواسته ی بزرگی بود به صورت یه خواسته بدیهی در اومد و اتفاقا کلیم به دوستم تبریک گفتم و با خودم گفتم اگر دوستم تونسته منم میتونم)

من خواستار این هستم که دیدگاهم رو تغییر بدم(بهبود بدم) و ازین موفقیت درس تازه ای بگیرم چه درسی؟

خواسته ها می‌توانند به حقیقت بپیوندند/خواسته ها ظاهرا بزرگ هستن ولی حق طبیعی ما هستن/دوست من تونسته با پول و درآمدش بیشتر از من دوست باشه،با پول نگه داشتن(بقول استاد با پول دوست باشین) چون همون طور که خودش گفت اون پولاش رو جمع میکرده تا بتونه به مهم ترین خواسته هاش پاسخ بده اما من اصلا به فکرمم نرسید که میتونم با این درآمد به این مدل گوشی برسم(تاکید می‌کنم که درآمدمون تقریبا تویه یه سطح هست) و با خودم میگفتم اووووو من تا پنج سال دیگم به این نمیرسم چون خواسته ی بزرگیه (باور محدود کننده=خواسته ها دور از دسترسن)

درس اول:خواسته ها حق طبیعی و بدیهی ما هستن

درس دوم:من لایق بهترین ها هستم

درس سوم:با پول دوست باش

درس چهارم:اگر دوستم توانسته من هم میتوانم ممکن است اگر غیر ممکن بود برای همه غیرممکن می‌شد

درس پنجم:وقتی دوستم این گوشی رو خریده ینی من در مدار خواسته هام قرار گرفتم و باید ادامه بدم (باور تقویت کننده=اگر یک شخص تونسته به این م ل گوشی برسه منم میتونم)

2.وقتی داییم ماشین یک میلیاردی خرید:خوشحال شدم از اینکه میشود کلیم تحسین کردم/و ناراحت شدم از اینکه زمان خیلی خیلی زیادی باید طی بشه،تا من همچین ماشینی رو بخرم(باور محدود کننده=عدم درک قانون تکامل) و عدم درک تصاعد بعد از تکامل

من خواستار این هستم که این دیدگاه منفی رو به دیدگاه مثبت تغییر بدم و ازین موفقیت درس تازه ای بگیرم چه درسی؟

درس اول:قانون تکامل رو بخاطر بسپار و به به یاد بیار که داییت هم از اول همچین ماشینی نداشته اول یه ماشین پراید داشته بعد کم کم حرکت کرده باور داشته و ادامه داده پس تکامل رو نمیتونی دور بزنی

درس دوم:این فرد تونست بتو کمک کنه تا تو باور کنی که میشود این یک نشانه از طرف جهانه که بمن بگه تو باید به ثروت توجه کنی تو باید به نعمت ها توجه کنی

درس سوم:اگر این شخص تونسته منم میتونم اگر میشه انقدر ثروت ساخت منم میتونم انقدر بسازم

درس چهارم:دایی من توی همین شهر به دنیا اومده توی یه خانواده بوده و بزرگ شده کسیم کمکش نکرده خودش حرکت کرده پس داشتن همچین ماشینی ربطی به موقعیت جغرافیایی و سن و خانواده نداره حتی ربطی نداره که کسی پشتیبان تو باشه یا نه مهم خودتی.

3.وقتی که یکی از نزدیکان بعد از مدت ها به استقلال مالی رسید:بسیار بسیار خشمگین شدم و خیلی احساساتم جریحه دار شد و با خودم گفتم من تا برسم به همین حد از استقلال چه مسیر هایی رو رفتم چه کارایی کردم چقدر تلاش کردم پس چرا بازم از لحاظ مالی اونا بالاترن و بعد هم احساس نفرت کردم که آخه چرا من نباید؟؟؟؟

من خواستار این هستم این دیدگاه منفی رو به یک دیدگاه مثبت تغییر دهم و درسهایی رو ازش بگیرم چه درسی؟

درس اول:امکان پذیر بودن برای رسیدن به استقلال مالی بسیار زیاد

درس دوم:تو از کجا میدونی که همین جوری و یهویی وضعشون خوب شد؟ یهویی مگ داریم؟ بیاد بیار که اونا از کجا شروع کردن و ناامید نشدن بیاد بیار اون زمان هایی که داشتن تلاش میکردن و امیدشون به خدا بود و همیشه میگفتن خدا بزرگه خدا می‌سازه و چقدر ایمان داشتن؟؟؟ مگه تو از ذهن اونا خبر داری؟ مگه از تغییر افکار اونا خبر داری؟ چقدر بها دادن؟چقدر؟ آیدا تو چقدر بها دادی؟ آیا غیر از این بود که به خودت سخت میگرفتی و آیا به غیر از این بود که ترس ها بر تو غلبه میکردن؟؟؟ آیا غیر از این بود که گاها ناامید میشدی و میگفتی نخواستم اصلا آیا ندیدی که چن بار ایمانت رو از دست دادی و دست کشیدی؟ ولی اون ها همچنان داشتن ادامه میدادن

درس سوم:وقتی که خاله ات از ایمانشون توی لحظات سخت برات توضیح داد از صبرشون گفت آیدا تو تونستی انقدر صبور باشی؟؟؟ نه نتونستم پس باید روی صبرت کار کنی تو باگ هات با اونا فرق میکنه تو مقاومت ذهنت متفاوته تو باورهای متفاوته تو داری مقایسه میکنی و مقایسه کردن سمی ترین کاریه که میتونی با خودت کنی تو باید خودت رو با دیروز خودت مقایسه کنی موفقیت دیگران برای الهام گرفتنه برای الگو گرفتنه نه مقایسه کردن!(باور محدود کننده=مقایسه کردن خودت با دیگران بدون در نظر گرفتن افکار اونا)

4.وقتی یکی از آشنایان که لاغر بود به یک بدن عضلانی رسید:من این همه ورزش کردم چرا نتونستم یه همچین بدنی بسازم منم تلاش کردم منم فلان کار رو کردم اخه چرا؟!الان کمی این دیدگاه بهبود یافته و احساس بهتری نسبت بهش دارم و میگم اگر اون تونسته منم میتونم اگر مثل اون باور و عمل کنم

بهبود دیدگاه نسبت به این موفقیت:

درس اول:بیا صادق باشیم تو وسط راه جا زدی (عدم صداقت با خود) و گفتی اصلا نخواستم و باشگاه رو رها کردی تو ایمان خودت رو از دست دادی فرد بدون باور و ایمان نمیتونه به خواستش برسه

درس دوم:تو نتایج کوچیکت رو ندیدی ولی اون میدید (دیدن نتایج کوچک و تحسین آنها) یادته که میومد و از تغییرات کوچکش برات میگفت با ذوق و شوق

درس سوم:اون خیلی لاغرتر از تو بود ولی تونست! تا حالا ازین زاویه دیده بودی؟ تو راحت تر میتونی تو مسیرت کوتاه تره تو باید بهتر باور کنی که میشود میشود میشود (باور محدود کننده=عدم درک قانونِ تکامل)

درس چهارم:همش میگی نه پول زیاااااد میخواد مگه اون خیلی پولدار بود؟ خیر نبود پس میشود با پول و درآمدی که الان داری هم به این خواسته برسی (باور محدود کننده=همچی با پول زیاد بدست میاد)

درس پنجم:تو میخوای همچی از اول عالی باشه و بی عیب و نقص اما اون از همون جایی که بود شروع کرد (باور محدود کننده=عدم کنترل کمال‌گرایی!)

5.برادرم دوستان خیلی زیادتری نسبت بمن داره و وقت زیادی رو با اونها میگذرونه دوستانش بیشتر میان طرفش:احساس سرخوردگی میکنم و میگم مگ من چه ایرادی دارم که نباید انقدر دوست داشته باشم من که دوست خوبی میشم و هستم و گاهی واقعا میگم خوشبحالش!

من خواستار تغییر این دیدگاه منفی به سمت دیدگاه مثبت تر هستم به شکلی که من رو به احساس بهتری برسونه:

درس اول:برادرت رو خوب میشناسی آیدا! اون هم تویه خانواده بزرگ شده چرا انقدر اعتماد بنفس داره؟ غیر از اینه که تو حرفهایی رو پذیرفتی که نباید میپذیرفتی؟ و خودت رو دست کم گرفتی! خودتم خوب میدونی که چقدر آدم فوق العاده ای هستی ولی دونستن با باور کردن فرق داره( باور محدود کننده=ارزش های خود را ندیدن)

درس دوم:برادرت از دیگران بت نمیسازه و فکر نمیکنه اونا خاصن خودت بار ها توی رفتاراش دیدی (باور محدود کننده=بت ساختن دیگران)

6.وقتی یکی از آشنایان به خارج از کشور سفر کردن:خوشحال میشم از اینکه ممکن است و ناراحت از اینکه آخه من باید دقیقا چیکار کنم او حالا کو تا به این خواسته برسم دیگه پیر میشم. انقد باید راه های زیادی رو طی کنم که اصن ولش کن درسته میشه،ولی من صبر رسیدن رو ندارم اون حتما یه پول هنگفتی داشته کی میدونه؟؟!

من خواستار تغییرم و می‌خواهم درس های این موفقیت رو برای خودم استفاده کنم چه درسی؟

درس اول: و باااااز هم تکامل تکامل تکامل یادته داییم میگفت باید آدم از یه جا شروع کنه؟ یادته میگفت کارگری میکردم؟ یادته میگفت مهم شروع کردنه؟ وقتی تکامل رو فراموش میکنی موفقیت دیگران برات بد جلوه،داده میشه و فکر میکنی یهویی رسیدن(باور محدود کننده=عدم درک قانون تکامل بااااا اینکه میدونی اون فرد از کجا به کجا رسیده)

7.یکی از همکلاسی های دوران دبیرستان یک ازدواج بسیاز موفق داشته: قیافه خاصی نداشت چطوریه که تونسته؟ نکنه من قیافم خیلی خاص نیست و قیافه اون خاصه! نکنه من کمبودی دارم و هیچوقت هیچکس منو نخواد! من ریزه میزه ام اون قدش بلند بود و هیکلی

/بیخیالش اون ی چیزیش بیشتر از من بود که من نمیدونم

خواستار تغییر این دیدگاه هستم به سمت مثبت چه درسی میتوانم ازین موفقیت بگیرم؟

درس اول:آیدا تو که قانونو میدونی داستان موفقیت توی ازدواجشم میدونی اون جسارت داشته که بره بگه آقای محترم من از شما خوشم اومده (همسر ایشون که همکلاسیم بودن یک وکیل ثروتمند بسیار موفق هستن) این رفتار چیزی به غیر از احساس لیاقت رو میرسونه؟؟؟ آیا تو هم همین طور باور کردی خودت رو؟ نه! پس توهم میتونی اگر مثلش باور کنی و عمل کنی عمل کردن نه به این معنا که دقیقا همین کار رو بکنی بلکه به این معنا که در شرایط متفاوت احساس کمبود نکنی (باور محدود کننده=احساس عدم لیاقت)

درس دوم:این موضوع باید به تو ثابت کنه که ازدواج های موفق هنوز هم هستن وجود دارن و اگر اون تونسته توهم میتونی یک ازدواج موفق داشته باشی جهان داره بهت نشون میده که ببین آیدا ببین میشه!!!(باور محدود کننده=کمبود روابط مناسب)

درس سوم:هیچکس از شما بهتر نیست شما فقط متفاوت هستید و شما هم از هیچکس بهتر نیستید بلکه باز هم فقط متفاوت هستید ما در اصل جودی باهم برابریم

8.یکی از همکلاسیام دانشگاه تهران رتبه 26 وکالت قبول شد:اون اراده قوی داشت ولی من ندارم. من اصن روحیشم ندارم حتما زود یاد میگیره چون توی کلاسم بهترین نمرات رو داشت. مخی که اون داشت من هرگز ندارم ،زود خسته میشم

من خواستار تغییر این دیدگاهم هستم:

درس اول:بهای موفقیتش رو پرداخت کرد ولی تو نه فراموش کرده بودی که موفقیت بها داره (باور محدود کننده1=موفقیت مفت مفت هم میشه بدست بیاد و باور محدود کننده 2=موفقیت سخت بدست میاد و من حوصله سختی کشیدن ندارم پس کلا حرکت نمیکنم)

درس دوم:اون دنبال علاقش رفت ولی آیدا تو علاقت نبود تو علاقت چیز دیگه ای هست (باور محدود کننده=عدم رفتن. در مسیر علایق)

*این نکته رو بگم یک سری از این موفقیت ها مال قبل هست و مقداری بهبود در هر کدوم ازینا بوجود اومده اما چند تا از این ها هنوز هم توی وجودم هستن ولی به شدت دارم با این تمرین به خودشناسی عمیقی میرسم و مغزم رو کندو کاو میکنم)

و حالا میفهمم که حتی در گذشته چرا به یک سری از موفقیت ها نمی‌رسیدم و یا حتی الان که به بعضیاشون هنوز هم نرسیدم!! این نوشتن ها و اینکه پیدا کنم اونها چطور عمل کردن یا فکر کردن و کاملا منطقی میشه که چرا رسیدن چطور رسیدن دیگه اون احساس خشم و نفرت و حسادت کمرنگ میشه…!

9.برادرم به راحتی وبا تلاش کمتر من نمرات خوب میگیره:خوشحال میشم چون میگم راهش رو بلده و چه بهتر که راحت تر نمره خوب میگیره کلیم واسش خوشحال میشم و میگم چرا آدم وقتی میتونه راحت نمره بگیره سختی بکشه؟!

بهبود دیدگاه در این موفقیت:

درس اول: من احساس بدی نمیگیرم ازین موفقیت برادرم اما درس بزرگی که بمن داد اینه که لازم نیست با سختی ب چیزی برسی (چون برادرم راحت تر ب خواسته هاش میرسه) چون به خودش سخت نمیگیره و هر مسیر سختی یه مسیر غلطه اون حتما راهش رو بلده که چطور مطالعه کنه (باور محدود کننده=سختی کشیدن راه رسیدن به خواستت)

درس دوم:به هر چیزی میخوای برسی دنبال راه راحت بگرد و از خودت بپرس چطور ازین راحت تر چطور ازین بهتر؟؟؟؟! ولی من با خودم میگفتم ای بابا بازم باید ی سختی رو تحمل کنم تابه فلان موفقیتیا فلان نمره برسم!!!

یه نکته رو من این جا بگم:احساسات من اینجا چند حالت داره:

1.اگر اون موفقیت ازون دسته از موفقیت ها باشه که بار ها خودم خواستم تلاش کردم و نشده و بیخیالش شده باشم احساسم بد میشه احساسم از نوع خشم و نفرته…

2.اگر اون موفقیت جوری باشه که طرف بگه بابام کمکم کرد مادرم فلان کارو کرد برام فلانی انقدر پول داد بهم و… احساس حسرت میکنم چون میگم نگاه کن اینا چقد زندگی خوب تری داشتن یکی حداقل اون رو آدم حساب کرده کمکشون کرده من این همه تلاش کردم تاااازه اینجای کارم اونم خودم تکی و خدای خودم

3.اگر موفقیت موفقیتی باشه که جزو اهداف و خواسته های من باشه و در مسیرش باشم تحسین میکنم،

ذوق میکنم به اون فرد تبریک میگم و میگم من در مدار رسیدن به اون خواسته دارم قرار میگیرم و اون خواسته رو بسیار بدیهی و دست یافتنی میبینم…

ایده های الهامی من برای رفع هر کدوم از این باورهای محدود کننده:

باور های محدود کننده

1.خواسته ها دور از دسترسن:پیدا کردن الگوها برای اینکه ببینی خواسته ها در دسترسن مثل موفقیت اول که گفتم دوستم عطیه آیفون آخرین مدل خریده و برام بدیهی شد

2.عدم درک قانون تکامل:باید قانون تکامل رو مداااااام به خودم یادآوری کنم پاشنه آشیل منه و آوردن مثال هایی از تکامل در کل دنیا یادآوری اینکه آقا جون خوده خدام یه شبه دنیارو خلق نکرد

3.مقایسه کردن خودم با دیگران:باید به درک این موضوع برسم که مسیر هرکس کاملا جداست و من خودم رو باید دیروز خودم مقایسه کنم باید بهتر از دیروز خودم باشم نه بهتر از بقیه!!

4.موفقیت گاهی اوقات ممکنه مفت مفت بدست بیاد:اینو من اعتراف میکنم بعد از انجام این تمرین و درآوردن دیدگاه و عملکرد خودم و دیگران کاملا منطقی شد که مفت مفت بدست نمیاد!

5.عدم دیدن نتایج و موفقیت های کوچک درطول مسیر:راه حل این باور هم مشخصه که بااااید بتوانم ببینم موفقیت های کوچک رو باید بتوانم باید خودم رو آموزش بدم که تحسین کنم خودم رو بیشتر و بیشتر بیشتر!

6.عدم کنترل کمال‌گرایی گرایی:اینم که ماشاالله پاشنه آشیل بندست که راه حلش در یکی از جلسات دوره شیوه حل مسائل گفته شده،کار کردم روش خیلی زیاد اما بنظرم باید بار ها و بار ها گوشش بدم پیشنهاد میکنم به بقیه دوستان چون واقعا فوق العادست!!!

7.همچی با پول زیاد بدست میاد: ایجاد باور اینکه از همین جایی که هستی شروع کن که فایل رایگانشم توی سایت هست بنظرم بهترین منطق هارو داره برای رفع این ترمز

8.ارزش های خود را ندیدن: هرروز ویژگی های مثبت خود را لیست کن و مرور کن تا بتوانی یاد بگیری ببینی که چقدر انسان فوق العاده ای هستی

9.بت ساختن از دیگران:گوش دادن به فایل توحید عملی 6 و ایجاد باور اینکه/هیچکس از شما بهتر نیست وشماهم از هیچکس بهتر نیستید بلکه شما متفاوتید!

10.قیافم به اندازه کافی خوشگل نیست:ایجاد ارزش درونی و پذیرفتن بیشتر خود عشق ورزیدن به خود از طریق تمرین آینه و یادآوری اینکه من بدون هیچ دستاوردی ارزشمندم من همینطور که هستم کافی هستم دوست داشتنی هستم و لایق عشق حقیقی و محبت و احترامم

11.احساس عدم لیاقت:بهبود عزت نفس از طریق عشق ورزیدن به خود بی قید و شرط و یادآوری نکات مثبت به طریقی که به احساس بهتری نسبت بخود برسم

12.تو زندگی باید زجر و بدبختی کشید:فایل رایگان کدام مسیر را انتخاب کرده ای سنگلاخی یا هموار؟ که در حال کار کردن روی باور هستم حدودا یکماهه دارم بهبودش میدم

13.عدم درک اینکه باید در مسیر علایقت حرکت کنی: چون میگفتم پول توش نیست و در دوران دبیرستان به شدت به این موضوع اعتقاد داشتم

14.دوست نبودن با پول: راه حلش اینه که مقداری پول رو در حسابم پس انداز کنم تا بتونم با پول دوست بشم فقط به همین نیت و نه به قصد و هدف که ثروتمند بشم که در حال انجامه…..

15.حتما باید یکی پشتیبانت باشه تا به یه جایی برسی:آوردن مثال هایی از افرادی که بدون پشتیبان به جایی رسیدن و همچنین فایلهای توحیدی رایگان

توی این تمرین 15 باور محدود کننده شایدم بیشتر وجود داشت و من در حیرتم !

جای تعجبی نداره که به بعضی از خواسته هامون نمیرسیم ایراد کار از ذهن ماست بعد میاییم واسه توجیح خودمون به دیگران حسادت میکنیم یا نفرت میورزیم !! کاملا ذهن من ساکت شد،آخه دختر خوب با این همه باور محدود کننده به کجا چنین شتابان؟ صبر کن وایسا استپ کن تا همین جا

من دارم رو خودم کار میکنم و به خیلی موفقیت ها رسیدم خیلی خیلی زندگیم متحول شده ولی بازم راه دارم میلیون ها سال نوری با اون چیزی که قراره بشم

استاد عاشقتمونم بابت این فایل فوق العاده. چهار ساعته دارم روی این فایل کار میکنم از 9 صبح که چشامو باز کردم تا همین الان که ساعت تقریبا 1 ظهره


منتظر خواندن نظرات و تمرینات تأثیرگذار شما در بخش نظرات این قسمت هستیم.

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1
    175MB
    25 دقیقه
  • فایل صوتی ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1
    24MB
    25 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1433 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «فیروزه» در این صفحه: 1
  1. -
    فیروزه گفته:
    مدت عضویت: 1516 روز

    سلام و درود خداوند بر همگی

    سوال قسمت اول:

    اگر یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد، شما چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟

    آیا خوشحال می شوی و انرژی و انگیزه می گیری؟!

    آیا موفقیت او الهام بخش شما می شود؟!

    یا شما را به احساس حسادت و ناتوانی می رساند؟!

    جواب:

    برخورد من با موفقیت افراد بستگی به یکسری شرایط داره

    درمورد بچه‌هام، وقتی به موفقیتی دست پیدا کنند، خوب، انصافا در درجه اول از صمیم قلبم براشون خوشحال میشم و بهشون افتخار می کنم. اما دراین مورد رفتار دیگه‌ای هم دارم‌. اینکه شروع می‌کنم به بولد کردن و بزرگنمایی اون موضوع در هر جمع مرتبط یا غیر مرتبط. فکر می‌کنم ریشه این مسئله برمیگرده به گذشته. زمانیکه خودم جوان و (نه تنها کم‌تجربه که بی‌تجربه بودم) بچه‌های من پسربچه‌هایی پرجنب‌وجوش بودند و من توی هر جمع و محفلی که وارد می‌شدم فقط درحال جمع‌وجور کردن ریخت و پاش بچه‌هام بودم در اون زمان‌ها خیلی تحت فشار بودم از جهات مختلف اما یکی از این فشارها به دلیل بچه‌هام بود که مدام سرکوفت می‌شدم و حرف می‌شنیدم شاید به این جهت باشه که هروقت بچه‌هام کوچک‌ترین موفقیتی به دست میارن خیلی زیادی ذوق می‌کنم و حتی اینجا و اونجا درباره‌ش حرف می‌زنم در مورد افراد غریبه که واقعاً بی‌هیچ بدنیّتی با کمال خلوص نیت خوشحال می‌شم و تحسین می‌کنم و حتی در مواردی که اون موضوع موفقیتی بتونه به من هم کمک کنه درباره‌ش فکر می‌کنم و سعی می‌کنم ازش الگو بگیرم. در مورد آشنایان و نزدیکان هم در گذشته‌ی دور رو خیلی یادم نیست و البته دلم نمی‌خواد اونروزهام رو بیاد بیارم ولی امروز یابهتر بگم مدتهاست در قالب مواقع به همین شکل هستند اما وقتی ذهنم رو مورد کاوش قرار دادم دیدم مواردی رو می‌تونم توی ذهنم پیدا کنم که وقتی اون‌ها موفقیت‌هایی رو کسب کردند مثلاً مثل تعویض منزل درواقع تبدیل خانه کوچکشون به خانه‌ای بزرگتر که البته سهمی هم برای پسرشون که هم سن و سال پسرهای من هست در نظر گرفتن در این موارد کاری که من پیش گرفتم این بوده که شروع کردم در جاهایی که موقعیتش بوده به غیبت و بدگویی کردن و صد البته قربانی ومورد ظلم قرار گرفته نشان دادن خودم

    بعداز نوشتن بخش اول جوابم وبعدش خوندن صفحه اول کامنتها فهمیدم من در جاهایی حسادت هم می‌کنم و اون جاها غریبه و فامیل و آشنا نداره. برمیگرده بخودم.الآن فهمیدم هرکجا خودم کمبود دارم، هرکجا خودم احساس عدم لیاقت دارم، خودم نقطه ضعف دارم، اونجا واکنش نشون دادم. مثلا یکی از بزرگترین پاشنه های آشیل من درمورد بچه‌هامه. چون من همیشه فکر می‌کنم دربارشون کم گذاشتم. میتونستم خیلی خیلی بهتر عمل کنم ولی نکردم. من به بچه‌هام صدمات زیادی وارد کردم از نظر جسمی و شخصیتی. من باهاشون روراست نبودم و از پشت سر بهشون لطمه زدم و… . خوب پس طبیعیه هرکجا ببینم فلانی درباره بچه‌ش ( و دقیقا کسانی که بچه هاشون هم سن و سال بچه های من هستند) خوب عمل کرده و نتیجه داره میگیره حسادت می‌کنم. این برمیگرده به نقطه ضعف خودم در اون زمینه وگرنه در مواردی که خودم قوی هستم، موفقیت دیگران هم برام زیبا و چشم نواز و قابل تحسینه.

    بعد از گذشت حدود دو هفته از نوشتن این بخش از پاسخ‌هام در نوت موبایلم دوباره این فایل رو گوش دادم و دوباره جواب خودم را خواندم.

    راستش یه جواب خیلی خیلی واضح به این سوال پیدا کردم. واکنش من در مقابل موفقیت دیگران یه نمونه خیلی بزرگ و واضح و روشن که همین روزا من درگیرش هستم رو براتون می‌نویسم.

    استاد جان من تمام فایل‌های دور اول سفر به دور آمریکای شما رو کامل دیده بودم و خیلی احساس خوبی داشتم. بعد شروع کرده بودم زندگی در بهشت رو می‌دیدم. مدتی گذشت و شرایط زندگی من تغییر کرد و از شهر محل سکونتم به شهر خودم قم برگشتم. مدت زیادی درگیر چالش‌های مالی بودم و داشتم روی باورهای مالی خودم کار می‌کردم. البته من اول راه بودم و باورهای گذشته‌م خیلی محکم و ریشه‌دار بودند.درمیان همه آزمون و خطاهایی که کردم تنها کار مثبتی که تونسته بودم انجام بدم، تقریباً به صفر رساندن بدهکاری‌هام بود. الان که دارم فکر می‌کنم از اون روز تا الان که حدود یک سال و چند ماه گذشته هر وقت وارد سایت می‌شدم و عکسهای مربوط به سفر به دور آمریکای دور جدید رو می‌دیدم که شما لانچ کردید یه جور حس حسادت و البته خودکم بینی و حقارت در درونم شعله ور می‌شد و دلم نمی‌خواست اون فایل‌ها رو ببینم. وقتی می‌دیدم که شما در بنر سایت عکس فایل جدید رو گذاشتید یه جوری کفری می‌شدم. به خصوص وقتی عکس‌هایی از خانم شایسته بود بیشتر ناراحت می‌شدم. الان که خودم رو زیر و رو می‌کنم تا احساس واقعی اون روزهام رو کشف کنم میفهمم با وجود تمام احترامی که شما دو استاد بزرگوار در قلبم قائلم، من با دیدن آزادی مالی و آزادی زمانی و مکانی شما که با فراغ بال و بی دغدغه در حال گشت و گذار و لذت بردن از جهان خدا و کیف کردن و به خصوص پول خرج کردن هستید یه چیزی در درونم شعله می‌کشید و من را هم با خودش می‌سوزوند.

    استاد عزیزم با اینکه شما همیشه گفتید می‌تونید الگوی خوبی باشید از اینکه از چه شرایطی به چه شرایطی رسیدید و این نشون میده که می‌شود و من هم باید ایده بگیرم که من که از اون موقع شما در شرایط خیلی خیلی بهتری هستم و شرایط و امکانات موافق‌تری برای پیشرفت مالی دارم و الگوی شفاف و واضحی مثل شما، پس دیگه نیاز به آزمون و خطا ندارم و خیلی زودتر می‌تونم به نتایج عالی برسم. اما من امروز و در این لحظه خودم رو کشف کردم و در پیشگاه خدای متعال و شما استادان عزیزم و همه دوستان هم سایتی اعتراف می‌کنم که من به شما و به خصوص به استاد شایسته عزیز حسادت می‌کنم البته نمی‌دونم این درسته که بنویسم حسادت می‌کردم یا این درسته که بنویسم هنوزم حسادت می‌کنم. استاد جان من تو این مدت راه‌های زیادی رو برای رسیدن به پول و ثروت امتحان کردم و در همشون هم شکست خوردم به تازگی تو همین چند روز گذشته که برای چندمین بار فایل چگونه در یک سال درآمد خود را سه برابر کنیم رو گوش می‌کردم فهمیدم که همونطور که شما همیشه گفتید باید از همین جایی که هستم شروع کنم از همین شغل کارمندی خودم و حالا می‌تونم تا حدودی بفهمم چرا در تمام اون کارها اون مسیرها شکست می‌خوردم استاد همونطور که شما گفتید من هم نگاه می‌کردم ببینم دیگران توی چه شغل‌هایی کسب درآمدهای عالی می‌کنند پس اون شغله حتماً جواب داده پس بزار من هم بدوم برم اون رو انجام بدم با این باور تمام اون کسب و کارها با شکست روبرو شد و با این باور های اشتباه که من در ذهنم دارم بعد از حدود یک سال و خورده‌ای تنها دستاورد من در واقع اونچه که خودم با دست خودم انجام دادم چند برابر کردن بدهی‌هام بود به طوری که بعد از صفر کردن بدهکاری‌های قبلی الان دوباره حدود 30 میلیون در ماه قسط درست کردم استاد شما درست می‌گید ثروتمند شدن با کار فیزیکی حاصل نمی‌شه ثروتمند شدن فقط ذهنیه

    الان می‌فهمم اون حس تلخی که اون روزها من رو از درون آتش می‌زد و می‌سوزوند حس تلخ حسادت بوده استاد عزیزم با اینکه این نوشته‌ها رو قبلاً در نت گوشیم برای خودم ثبت کردم اما از این کشف جدیدم خیلی خوشحالم این تیکه از متن رو اینجا بین نوشته‌های قبلیم اضافه کردم و این متن رو در این سایت می‌گذارم تا هم بتونم غرور نابجا و محدود کننده‌ام رو بشکنم و خودافشایی کنم و هم بتونم به قول شما استاد عزیزم رد پایی از خودم به جا بگذارم تا بعدها یادم نره که چه باورهای اشتباه و دیدگاه‌هایی داشتم

    استاد بزرگوار ممنون و سپاسگزارم که که کمکم کردید سیمان‌های ذهنم را چکش کاری کنم و بشکنم امیدوارم بتونم با این آگاهی‌ها به صورت عملی در زندگیم استفاده کنم و نتایج عالی کسب کنم بسیار متشکرم که با اشتراک گذاری آگاهی‌هاتون کمکم کردید این

    باور مخرب رو در وجودم پیدا کنم. سپاسگزارم.

    تمرین این قسمت:

    مرحله اول: موفقیت های کسب شده توسط نزدیکان و دوستان خود را به یاد بیاور و لیستی از آنها تهیه کن.

    – یکی از کسانی که خیلی روندش برام جالب و یا بهتره بگم تحسین برانگیزه یکی از همکارامه این خانم فوق العاده حزب اللهی و مذهبی و بسیار مدافع نظامه. از اون کسایی که به شدت محجب و مذهبی و فقط تو جمع هم کیش‌های خودش مقبوله. یادآور میشم من توی شهر قم که داعیه اسلام و مذهب رو داره زندگی می‌کنم شهری که بیش از 90 درصد ساکنین این شهر حداقل در ظاهر وجهه مذهبی دارد با این وجود این همکار من واقعاً بین بقیه در جهت ایدئولوژی خاصی که داره خیلی مقبول نیست و در واقع چون وصله به حراست و جاهای مختلف به خاطر ترسی که ازش هست ارتباط باهاش ظاهرسازی می‌شه کار ایشون در اداره ما اینه که به عنوان مراقب سلامت مشغول هستند ولی بهتون بگم در تمام طول ساعت کار ایشون با حجاب کامل و چادر در اداره می‌چرخند و حتی کار بیماران رو هم به این نحو انجام میدن.

    خوب، درکنار تمام این مسائل چند سال پیش که سیستم مملکتی به این نتیجه رسید که ما نیاز به نسل نو و جوان داریم و برخلاف گذشته که اولویت کنترل جمعیت بود فرزندآوری در دستور کار قرار گرفت این همکار من که به نوعی خود و خانواده‌اش  رو فدایی ولایت فقیه می‌دونه تمام وقت و انرژی خودش رو صرف اجرای این دستور کرد با توجه به اینکه هر روز نسبت به قبل فشار اقتصادی روی مردم شدیدتر بود این موضوع خیلی مورد استقبال قرار نمی‌گرفت ایشون بعد از مدت‌ها تلاش تمام وقت در این زمینه که البته زمینه شغلی‌شون هم هست ایده‌ای رو اجرا کرد و اون هم این بود که مردم رو از طریق دیدگاه‌های مذهبیشون برای فرزندآوری‌های مجدد ترغیب و قانع کند

    به صورت خودخواسته بعد از ساعت‌ اداری و حتی روزهای تعطیل می‌رفت جمکران و اونجا مردم رو ترغیب به فرزندآوری می‌کرد کم کم ایده‌های جدیدی به ذهنش رسید اینکه خوب، ما میایم جمکران و برای ظهور آقا دعا می‌کنیم و همونطور که به ما گفته شده وقتی ایشون ظاهر میشن که نیروها و سرباز‌هاشون به اندازه مطلوب برسه و با توجه به اینکه جمعیت کشور و مملکت ما رو به کاهشه پس ما داریم در حق امام غایبمون ظلم می‌کنیم برای اینکه هر یک از ما بتونیم به اندازه خودمون قدم مثبتی در جلو انداختن ظهور داشته باشیم بیایم و در طرح فرزندآوری شرکت کنیم و برای ظهور امام زمان سربازهای جدیدی را به دنیا بیاریم و اسم این طرح رو گذاشت طرح نو سرباز. طرحی که آروم آروم از حیاط جمکران به تمام مراکز بهداشتی کل کشور بسط داده شد و بعد به مرور از سیستم وزارتخانه علوم پزشکی خارج شد و به تمام وزارارتخانه‌ها ورود پیدا کرد و در دستور کار قرار گرفت. حتی از ایشون به طور مداوم دعوت میشه در وزارتخانه‌های مختلف و حتی دانشکده دافوس، برای مقامات بلند پایه نظامی، که یکی از مهم‌ترین مسئولیت های پیش‌روشون بدونند و تمام هم وغم شون باشه و همه جوره درین طرح مشارکت و همکاری همه‌جانبه داشته باشند درجهت شبکه سازی و ارتقای این طرح به تمام سطوح کشور.

    ربط تمام مسائل به من چیه؟ من از حدود 20 سال پیش این همکار رو دیده بودم و می‌شناختم از همون موقع که حدود سه چهار ماهی رو با هم در یک مرکز کار می‌کردیم تکلیف خودم رو با خودم در ارتباط با ایشون معلوم کردم و اون هم این بود که من اصلاً با این شخص هیچ سنخیتی ندارم و تا می‌تونستم خودم رو ازش دور می‌کردم.

    بعد از 20 سال که مجدداً با هم همکار شدیم از همون اول تکلیفم رو باهاش مشخص کردم و در کمال صداقت به ایشون گفتم که من برات به عنوان یک همکار احترام قائلم ولی با ایدئولوژی و سبک و سیاقت مشکل دارم. ما هر روز همدیگرو می‌بینیم گاهی به هم سلام می‌کنیم و گاهی از کنار هم می‌گذریم انگار نه انگار که همدیگرو دیدیم. ولی با وجود این وقتی یک روز در گروه همکاران مرکز بهداشت عکس ایشون رو دیدم که به عنوان بانو راوی پیشرفت و تبیین طرح نو سرباز به مدت 5 روز رفته داخل یک پادگان(دانشکده نظامی دافوس )جایی که هیچ زنی اجازه ورود به اونجا رو نداره و برای یک عده نظامی که اتفاقاً همه افسران بلندپایه هستند سخنرانی کنه و راهکار بهشون بده و ازشون بخواد که کارشون رو درست انجام بدن و به صورت فصلی اون‌ها رو پایش بکنه واقعاً حس خوبی بهم دست داد‌. البته که شخصاً با این طرح به شدت مخالفم اما وقتی دیدم خانمی که من می‌شناسمش و یک آدم عادی با تمام دغدغه‌های یک خانم هست کسی که می‌دونم مثل من سه تا بچه داره تو سنین مختلف 20 سال 14 15 سال و 7 8 ساله می‌دونم به تازگی بعد از سال‌ها صاحب خونه شده و بسیار بسیار از نظر مالی به جهت وام‌هایی که برای خونه داره در مضیقه است کسی که می‌دونم در این شهر غریبه و و با همسرش به تنهایی داره زندگیشو می‌چرخونه هم خیلی خیلی خوب بچه‌هاشو داره بزرگ می‌کنه و به اون‌ها رسیدگی می‌کنه و هم خیلی عالی تو مسیر پیشرفت خودش در جهتیه که بهش باور داره و می‌خواد حتماً این کار رو به سرانجام برسونه. و البته خودش به بیماری خاصی مبتلاست که دو بچه آخرش رو با نذر و نیاز و واقعا در حالیکه جونش تهدید می‌شد آورده.من می‌دیدم که روزهای جمعه برای بچه‌هاش برنامه می‌ذاشت و یه تایمی رو  می‌رفتند جمکران و بچه‌هاش رو تو مسیر عقاید مذهبیش ثابت قدم نگه می‌داشت و هم خودش مسیر علاقه‌اش رو اونجا سپری می‌کرد و بعد یه تایم دیگه رو در همون روز جمعه توی خونش جلسه آموزش رو برگزار می‌کرد که استادی را از حوزه علمیه دعوت کرده بود و اون استاد اونجا آموزش ‌های اقناسازی و قدرت بلاغت و فصاحت در سخنوری رو آموزش می‌داد و البته که مدرک معتبر از سازمان تبلیغات هم به افراد داده می‌شد کاری ندارم که خودم شخصاً با تمام این‌ها مخالفم اما خیلی لذت می‌بردم وقتی می‌دیدم روند پیشرفت این همکارم رو. ایشون از من هم خواست که در این کلاس‌ها شرکت کنم. به من گفت که حداقل اینکه از مدرکش استفاده کن به دردت می‌خوره چون شما توانایی حرف زدن و سخنوری داری. پیشنهاد خوبی بود اما چون محوریت افراد و صحبت‌ها در اون جلسات طبق تعریف‌های خود ایشون روی مسائل مذهبی و عقیدتی و ایدئولوژیکی بود ترجیح دادم عطاشون رو به لقاشون ببخشم ولی حمیّت این خانم و جدیتش در رسیدن به موفقیت درین حوزه برام قابل تحسینه. صبح اولین روزی که از اون پادگان نظامی برگشته بود وقتی جلوی تایمکس موقع ورود زدن، دیدمش درآغوش گرفتم‌ش و تحسین‌ش کردم. بارها و بارها بهش احسنت گفتم و گفتم که خیلی بهش افتخار میکنم. گفتم مایه مباهات منه که باهاش همکارم و اینها رو از ته قلبم گفتم. و ایشون فقط،ایستاده بود و مات و مبهوت اشک می‌ریخت. وقتی پرسیدچرا اینا رو میگی؟ دلیل من این بود که ما هر دو زن هستیم. هردو متاهلیم. هردو 3فرزند داریم. اینها هرکدوم به تنهایی می‌تونه دلیلی محکمی برای یک خانم برای در جا زدن و تبدیل شدن به یک خدمتکار تمام وقت باشه. ولی برای ایشون اهرمی برای حرکت شده وجود3تا بچه خودش به تنهایی کلی وقت و انرژی میخواد اونهم در سنین مختلف. فرزندان ایشون بسیار شاد، با انرژی، با اعتماد به نفس و هر کدوم در مسیر علایق و سلایق‌شون هستند. و البته بسیار آرام و موقر و متین. دختر ایشون حدودا 20ساله ست. خیاطی برای تمام افراد خونه با ایشونه درعین ادامه تحصیل میده و همزمان روی هنرهای دیگه مثل انواع موارد مربوط به آشپزی، نقاشی و … هم کسب مهارت می‌کنه. پسر وسطی 14-15 ساله ست و بصورت تخصصی روی روباتیک کار میکنه و پسر کوچک‌ش امسال اول دبستان رفته. خیلی مودب تودل‌نشین ،بسیاردانا و موقر و شدیدا علاقمند نقاشی‌ه. و نقاشی رو خیلی هم بلده. خود ایشون درگیر یک بیماریه که نمیدونم چیه. تو این شهر غریبه. یک خانم کارمنده که نصف روزش رو تو اداره‌ست و هرروز ته‌مانده انرژی‌ش رو هم که باید ببره خونه میبره حرم و جمکران و صرف هدف خودش می‌کنه. درعین حال خانوادش احساس کمبود ندارند وجای خالی این زن، این مادر، و این همسر حس نمیشه. بلکه در بود یا نبودش حضورش پررنگه. اینو از برون دِه زندگی‌ش و بویژه بچه‌هاش میشه فهمید. از آرامشی که تو چهره هرکدوم از بچه‌هاشه‌. واین چیزی نیست که بشه وانمود کرد اینو آدم حس می‌کنه. من به‌ایشون گفتم توبرام الگویی و یک کیس اِستادی که باید بشینم و مطالعه‌ت کنم و ازت درس بگیرم.

    – چه درس هایی می توانم از مسیری بگیرم که منتهی به موفقیت این افراد شده است؟

    جواب:

    وقتی یک خانم کارمند میتونه هم به‌کار اداری‌ش به بهترین نحو رسید‌‌گی کنه هم بعداز تایم اداری به هدف مورد علاقه ش بیرون منزل بپردازه درعین حال خانوادش تومسیر رشدشون در وضعیت مطلوب و عالی باشند. و آب تو دل هیچکس تکون نخوره پس این شدنیه. پس من‌هم می‌تونم.

    من باید برم پیش‌ش و درباره الگوی زندگی‌ش بپرسم. باید باورها و دیدگاه‌ش رو درآرم و بررسی کنم. بقول استاد و بچه های سایت اگر این نتیجه رو می‌خوام باید مثل اون فکر کنم و مثل اون عمل کنم. راجع به بچه‌هاش چه باورهایی داره که اون‌ها رو نه‌تنها مایه زحمت و دست‌وپاگیر نمی‌بینه که مایه دحمت و انرژی برای حرکت میدونه.

    – خوب من رفتم و اون همکارم رو مطالعه کردم نیمه شعبان فرصت خوبی بود که بتونم بهتر ایشون رو رصد کنم باورهای خوب و البته باورهای بسیار بسیار محدود کننده‌ای رو درشون پیدا کردم از یکی دیگه از همکارام شنیدم که می‌گفت میدونید چرا فلانی تو زندگی شخصیش موفقه؟ چون در ارتباط با بچه‌هاش‌توجهش رو از حاشیه‌ها برداشته و روی اصل فوکوس کرده به اضافه اینکه حمایت و همکاری 100در100 همسرش رو داره. این حرف توی گوش من زنگ زد برداشتن توجه از حاشیه‌ها و پرداختن به اصل اون چیزی که استاد ما هم میگن و کلی فایل براش آماده کردن با عنوان توانایی تشخیص اصل از فرع که همین الان که دارم می‌نویسم تصمیم گرفتم دوباره اون سلسله فایل‌ها رو از اول گوش کنم.

    خوب ذهنیت‌های محدود کننده ایشون‌ روهم تونستم کشف کنم. هر بار که با ایشون راجع به موفقیت‌هاش هم کلام میشم می‌بینم که درباره این مسئله خیلی گلایه می‌کنه که نمی‌دونی تو این مسیر چه ضربه‌هایی از کجاها خوردم یا اینکه نمی‌دونی چه کسایی چه حرف‌هایی پشت سرم زدند یا وقتی که من به ایشون چند بار پیش اومده و گفتم که فلانی شما با رشد و بزرگ شدن خودت الگویی برای دیگران هستی بلافاصله و قبل از اینکه جمله‌ام تموم بشه هر بار ایشون عنوان می‌کنه نه بابا چه بزرگی‌ای. من که خیلی کوچیکم و …. و از این جور حرفا حتی این دفعه آخر که به ایشون گفتم همین که شما میری و روی خودت کار می‌کنی تا توانایی‌هات رو بالا ببری و دوره سخنوری می‌گذرونی یا حتی میری برای مقامات سخنرانی می‌کنی این خودش یه جور بزرگیه. کسایی که اون پایین نشستند و به حرف‌های شما گوش می‌کنند شما رو بزرگ می‌بینن و شما الگوشون هستی و این خودش نوعی کمک کردن به دیگرانه که الگویی رو به صورت زنده پیش روشون می‌بینند و(به قول استاد) به خودشون میگن پس می‌شود ما هم به مدارج بالا برسیم. اما به شدت با حرف من مخالفن و میگن اگر با مقامات و وزرا و غیره هم صحبت شدن بزرگیه من دلم می‌خواد برم تو روستا و با اون چوپون همکلام شم.

    حتی توی این جشن‌های نیمه شعبان توی قم، خود وزیر از ایشون خواست که مصاحبه کنه و طرحش رو به مردم در رسانه نشون بده ایشون قبول نکرد و گفت من کس خاصی نیستم و بهتره که خودتون کس دیگه‌ای رو برای این کار پیدا کنید. در حالی که این طرح، طرح این خانمه و تمام اعتبارش برای ایشونه. اما ایشون قبول نکرد مصاحبه کنه و این طرح رو توی اخبار 8:30 نشون دادند و راجع بهش صحبت کردند در حالی که خود ایشون حضور نداشت

    من فهمیدم که این همکارم در زمینه کاری عزت نفس بسیار بسیار پایینی داره که اگر اینطور نبود خیلی پیش از این‌ها مقام بالایی حتی در سطح وزارت کسب کنه و به این ترتیب برای پیش‌برد هدفش دستش بیشتر و بهتر بازه.

    فهمیدم که نداشتن احساس لیاقت و عزت نفس چقدر واضح آدم رو از پیشرفت دور می‌کنه یا شاید حتی زمین می‌زنه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای: