این سلسله برنامه درباره ” تفاوت میان دو ذهنیت قدرتمند کننده و محدود کننده” و بازتاب این ذهنیت ها در زندگی افراد است.
هر قسمت از این مجموعه شامل: سوال خودشناسی، توضیحات پیرامون موضوع هر جلسه و تمرین پایانی هر قسمت است و به شما کمک می کند تا:
- اولاً : ذهنیت غالب خود درباره موضوع هر قسمت را بشناسی؛
- دوماً با توجه به توضیحات و مثالهای هر قسمت، آگاه شوی از اینکه: آیا این ذهنیت باعث رشد من شده یا مانع پیشرفت من شده است؛
- سوماً: بتوانی با استفاده از آگاهی های هر قسمت، ذهنیت کنونی خود را به سمت ذهنیت قدرتمند کننده تر اصلاح و بهبود دهی؛
نکته مهم:
قرار است این سلسله برنامه، یک تعامل دو طرفه باشد میان شما و استاد عباس منش. در شروع کار، موضوعات زیادی برای هر قسمت در نظر گرفته شده است اما با توجه به میزان تعهد و فعال بودن شما در بخش نظرات هر قسمت، این سلسله برنامه ادامه پیدا می کند.
به اندازه ای که شما سمت خود را در هر قسمت از این برنامه و انجام تمرینات، اجرا می کنی، استاد عباس منش نیز سمت خود را انجام می دهد. در غیر اینصورت، ایشان ترجیح می دهد این تمرکز و زمان را صرف تولید یک محصول جدید برای افراد متعهد نماید.
زیرا خیلی اوقات، از آنجا که فرد بابت دریافت آگاهی ها بهایی پرداخت نکرده، ارزش و اهمیت کار را نادیده می گیرد و آگاهی ها و تمرینات را جدی نمی گیرد. اما وقتی بهای کار را پرداخت می کند، متعهدانه تمرینات خواسته شده را انجام می دهد و با جدیت پیگیر مطالب است.
موضوع قسمت اول:
کلید: توضیحات ابتدای فایل را تا زمان طرح سوال گوش کنید. سپس فایل را متوقف کنید، به سوال مطرح شده فکر کنید، پاسخ های خود را بنویسید و سپس ادامه ی فایل را گوش دهید.
سوال قسمت اول:
اگر یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد، شما چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟
آیا خوشحال می شوی و انرژی و انگیزه می گیری؟!
آیا موفقیت او الهام بخش شما می شود؟!
یا شما را به احساس حسادت، ناتوانی می رساند؟!
تمرین این قسمت:
نکته مهم: قبل از انجام تمرین، لازم است ابتدا سوال این قسمت را جواب داده باشی.
سپس با دقت توضیحات فایل را گوش دهی و نکته برداری کنی و در پایان، به عنوان تمرین در بخش نظرات این قسمت، مراحل زیر را انجام بده:
مرحله اول: موفقیت های کسب شده توسط نزدیکان و دوستان خود را به یاد بیاور و لیستی از آنها تهیه کن.
مرحله دوم: در مقابل موفقیت هر فردی که لیست کرده ای، بنویس: چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟
مرحله سوم: این سوالات را از خود بپرس و به آن جواب بده.
سوال اول: از چه زاویه ی مثبتی به موفقیت های این افراد نگاه کنم که باعث شود:
به خودباوری برسم
الهام بخش من باشد و برای اقدام در راستای تحقق خواسته هایم ایده بگیرم؛
سوال دوم: چه درس هایی می توانم از مسیری بگیرم که منتهی به موفقیت این افراد شده است؟
تمرین تأثیرگذار آیدا عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:
لیست موفقیت های دوستان و آشنایان:
1.وقتی که دوستم عطیه یک گوشی آخرین مدل خرید:خوشحال شدم چون با خودم گفتم که من هم میتوانم_ممکن است(چون برای من خیلی خواسته ی بزرگی بود به صورت یه خواسته بدیهی در اومد و اتفاقا کلیم به دوستم تبریک گفتم و با خودم گفتم اگر دوستم تونسته منم میتونم)
من خواستار این هستم که دیدگاهم رو تغییر بدم(بهبود بدم) و ازین موفقیت درس تازه ای بگیرم چه درسی؟
خواسته ها میتوانند به حقیقت بپیوندند/خواسته ها ظاهرا بزرگ هستن ولی حق طبیعی ما هستن/دوست من تونسته با پول و درآمدش بیشتر از من دوست باشه،با پول نگه داشتن(بقول استاد با پول دوست باشین) چون همون طور که خودش گفت اون پولاش رو جمع میکرده تا بتونه به مهم ترین خواسته هاش پاسخ بده اما من اصلا به فکرمم نرسید که میتونم با این درآمد به این مدل گوشی برسم(تاکید میکنم که درآمدمون تقریبا تویه یه سطح هست) و با خودم میگفتم اووووو من تا پنج سال دیگم به این نمیرسم چون خواسته ی بزرگیه (باور محدود کننده=خواسته ها دور از دسترسن)
درس اول:خواسته ها حق طبیعی و بدیهی ما هستن
درس دوم:من لایق بهترین ها هستم
درس سوم:با پول دوست باش
درس چهارم:اگر دوستم توانسته من هم میتوانم ممکن است اگر غیر ممکن بود برای همه غیرممکن میشد
درس پنجم:وقتی دوستم این گوشی رو خریده ینی من در مدار خواسته هام قرار گرفتم و باید ادامه بدم (باور تقویت کننده=اگر یک شخص تونسته به این م ل گوشی برسه منم میتونم)
2.وقتی داییم ماشین یک میلیاردی خرید:خوشحال شدم از اینکه میشود کلیم تحسین کردم/و ناراحت شدم از اینکه زمان خیلی خیلی زیادی باید طی بشه،تا من همچین ماشینی رو بخرم(باور محدود کننده=عدم درک قانون تکامل) و عدم درک تصاعد بعد از تکامل
من خواستار این هستم که این دیدگاه منفی رو به دیدگاه مثبت تغییر بدم و ازین موفقیت درس تازه ای بگیرم چه درسی؟
درس اول:قانون تکامل رو بخاطر بسپار و به به یاد بیار که داییت هم از اول همچین ماشینی نداشته اول یه ماشین پراید داشته بعد کم کم حرکت کرده باور داشته و ادامه داده پس تکامل رو نمیتونی دور بزنی
درس دوم:این فرد تونست بتو کمک کنه تا تو باور کنی که میشود این یک نشانه از طرف جهانه که بمن بگه تو باید به ثروت توجه کنی تو باید به نعمت ها توجه کنی
درس سوم:اگر این شخص تونسته منم میتونم اگر میشه انقدر ثروت ساخت منم میتونم انقدر بسازم
درس چهارم:دایی من توی همین شهر به دنیا اومده توی یه خانواده بوده و بزرگ شده کسیم کمکش نکرده خودش حرکت کرده پس داشتن همچین ماشینی ربطی به موقعیت جغرافیایی و سن و خانواده نداره حتی ربطی نداره که کسی پشتیبان تو باشه یا نه مهم خودتی.
3.وقتی که یکی از نزدیکان بعد از مدت ها به استقلال مالی رسید:بسیار بسیار خشمگین شدم و خیلی احساساتم جریحه دار شد و با خودم گفتم من تا برسم به همین حد از استقلال چه مسیر هایی رو رفتم چه کارایی کردم چقدر تلاش کردم پس چرا بازم از لحاظ مالی اونا بالاترن و بعد هم احساس نفرت کردم که آخه چرا من نباید؟؟؟؟
من خواستار این هستم این دیدگاه منفی رو به یک دیدگاه مثبت تغییر دهم و درسهایی رو ازش بگیرم چه درسی؟
درس اول:امکان پذیر بودن برای رسیدن به استقلال مالی بسیار زیاد
درس دوم:تو از کجا میدونی که همین جوری و یهویی وضعشون خوب شد؟ یهویی مگ داریم؟ بیاد بیار که اونا از کجا شروع کردن و ناامید نشدن بیاد بیار اون زمان هایی که داشتن تلاش میکردن و امیدشون به خدا بود و همیشه میگفتن خدا بزرگه خدا میسازه و چقدر ایمان داشتن؟؟؟ مگه تو از ذهن اونا خبر داری؟ مگه از تغییر افکار اونا خبر داری؟ چقدر بها دادن؟چقدر؟ آیدا تو چقدر بها دادی؟ آیا غیر از این بود که به خودت سخت میگرفتی و آیا به غیر از این بود که ترس ها بر تو غلبه میکردن؟؟؟ آیا غیر از این بود که گاها ناامید میشدی و میگفتی نخواستم اصلا آیا ندیدی که چن بار ایمانت رو از دست دادی و دست کشیدی؟ ولی اون ها همچنان داشتن ادامه میدادن
درس سوم:وقتی که خاله ات از ایمانشون توی لحظات سخت برات توضیح داد از صبرشون گفت آیدا تو تونستی انقدر صبور باشی؟؟؟ نه نتونستم پس باید روی صبرت کار کنی تو باگ هات با اونا فرق میکنه تو مقاومت ذهنت متفاوته تو باورهای متفاوته تو داری مقایسه میکنی و مقایسه کردن سمی ترین کاریه که میتونی با خودت کنی تو باید خودت رو با دیروز خودت مقایسه کنی موفقیت دیگران برای الهام گرفتنه برای الگو گرفتنه نه مقایسه کردن!(باور محدود کننده=مقایسه کردن خودت با دیگران بدون در نظر گرفتن افکار اونا)
4.وقتی یکی از آشنایان که لاغر بود به یک بدن عضلانی رسید:من این همه ورزش کردم چرا نتونستم یه همچین بدنی بسازم منم تلاش کردم منم فلان کار رو کردم اخه چرا؟!الان کمی این دیدگاه بهبود یافته و احساس بهتری نسبت بهش دارم و میگم اگر اون تونسته منم میتونم اگر مثل اون باور و عمل کنم
بهبود دیدگاه نسبت به این موفقیت:
درس اول:بیا صادق باشیم تو وسط راه جا زدی (عدم صداقت با خود) و گفتی اصلا نخواستم و باشگاه رو رها کردی تو ایمان خودت رو از دست دادی فرد بدون باور و ایمان نمیتونه به خواستش برسه
درس دوم:تو نتایج کوچیکت رو ندیدی ولی اون میدید (دیدن نتایج کوچک و تحسین آنها) یادته که میومد و از تغییرات کوچکش برات میگفت با ذوق و شوق
درس سوم:اون خیلی لاغرتر از تو بود ولی تونست! تا حالا ازین زاویه دیده بودی؟ تو راحت تر میتونی تو مسیرت کوتاه تره تو باید بهتر باور کنی که میشود میشود میشود (باور محدود کننده=عدم درک قانونِ تکامل)
درس چهارم:همش میگی نه پول زیاااااد میخواد مگه اون خیلی پولدار بود؟ خیر نبود پس میشود با پول و درآمدی که الان داری هم به این خواسته برسی (باور محدود کننده=همچی با پول زیاد بدست میاد)
درس پنجم:تو میخوای همچی از اول عالی باشه و بی عیب و نقص اما اون از همون جایی که بود شروع کرد (باور محدود کننده=عدم کنترل کمالگرایی!)
5.برادرم دوستان خیلی زیادتری نسبت بمن داره و وقت زیادی رو با اونها میگذرونه دوستانش بیشتر میان طرفش:احساس سرخوردگی میکنم و میگم مگ من چه ایرادی دارم که نباید انقدر دوست داشته باشم من که دوست خوبی میشم و هستم و گاهی واقعا میگم خوشبحالش!
من خواستار تغییر این دیدگاه منفی به سمت دیدگاه مثبت تر هستم به شکلی که من رو به احساس بهتری برسونه:
درس اول:برادرت رو خوب میشناسی آیدا! اون هم تویه خانواده بزرگ شده چرا انقدر اعتماد بنفس داره؟ غیر از اینه که تو حرفهایی رو پذیرفتی که نباید میپذیرفتی؟ و خودت رو دست کم گرفتی! خودتم خوب میدونی که چقدر آدم فوق العاده ای هستی ولی دونستن با باور کردن فرق داره( باور محدود کننده=ارزش های خود را ندیدن)
درس دوم:برادرت از دیگران بت نمیسازه و فکر نمیکنه اونا خاصن خودت بار ها توی رفتاراش دیدی (باور محدود کننده=بت ساختن دیگران)
6.وقتی یکی از آشنایان به خارج از کشور سفر کردن:خوشحال میشم از اینکه ممکن است و ناراحت از اینکه آخه من باید دقیقا چیکار کنم او حالا کو تا به این خواسته برسم دیگه پیر میشم. انقد باید راه های زیادی رو طی کنم که اصن ولش کن درسته میشه،ولی من صبر رسیدن رو ندارم اون حتما یه پول هنگفتی داشته کی میدونه؟؟!
من خواستار تغییرم و میخواهم درس های این موفقیت رو برای خودم استفاده کنم چه درسی؟
درس اول: و باااااز هم تکامل تکامل تکامل یادته داییم میگفت باید آدم از یه جا شروع کنه؟ یادته میگفت کارگری میکردم؟ یادته میگفت مهم شروع کردنه؟ وقتی تکامل رو فراموش میکنی موفقیت دیگران برات بد جلوه،داده میشه و فکر میکنی یهویی رسیدن(باور محدود کننده=عدم درک قانون تکامل بااااا اینکه میدونی اون فرد از کجا به کجا رسیده)
7.یکی از همکلاسی های دوران دبیرستان یک ازدواج بسیاز موفق داشته: قیافه خاصی نداشت چطوریه که تونسته؟ نکنه من قیافم خیلی خاص نیست و قیافه اون خاصه! نکنه من کمبودی دارم و هیچوقت هیچکس منو نخواد! من ریزه میزه ام اون قدش بلند بود و هیکلی
/بیخیالش اون ی چیزیش بیشتر از من بود که من نمیدونم
خواستار تغییر این دیدگاه هستم به سمت مثبت چه درسی میتوانم ازین موفقیت بگیرم؟
درس اول:آیدا تو که قانونو میدونی داستان موفقیت توی ازدواجشم میدونی اون جسارت داشته که بره بگه آقای محترم من از شما خوشم اومده (همسر ایشون که همکلاسیم بودن یک وکیل ثروتمند بسیار موفق هستن) این رفتار چیزی به غیر از احساس لیاقت رو میرسونه؟؟؟ آیا تو هم همین طور باور کردی خودت رو؟ نه! پس توهم میتونی اگر مثلش باور کنی و عمل کنی عمل کردن نه به این معنا که دقیقا همین کار رو بکنی بلکه به این معنا که در شرایط متفاوت احساس کمبود نکنی (باور محدود کننده=احساس عدم لیاقت)
درس دوم:این موضوع باید به تو ثابت کنه که ازدواج های موفق هنوز هم هستن وجود دارن و اگر اون تونسته توهم میتونی یک ازدواج موفق داشته باشی جهان داره بهت نشون میده که ببین آیدا ببین میشه!!!(باور محدود کننده=کمبود روابط مناسب)
درس سوم:هیچکس از شما بهتر نیست شما فقط متفاوت هستید و شما هم از هیچکس بهتر نیستید بلکه باز هم فقط متفاوت هستید ما در اصل جودی باهم برابریم
8.یکی از همکلاسیام دانشگاه تهران رتبه 26 وکالت قبول شد:اون اراده قوی داشت ولی من ندارم. من اصن روحیشم ندارم حتما زود یاد میگیره چون توی کلاسم بهترین نمرات رو داشت. مخی که اون داشت من هرگز ندارم ،زود خسته میشم
من خواستار تغییر این دیدگاهم هستم:
درس اول:بهای موفقیتش رو پرداخت کرد ولی تو نه فراموش کرده بودی که موفقیت بها داره (باور محدود کننده1=موفقیت مفت مفت هم میشه بدست بیاد و باور محدود کننده 2=موفقیت سخت بدست میاد و من حوصله سختی کشیدن ندارم پس کلا حرکت نمیکنم)
درس دوم:اون دنبال علاقش رفت ولی آیدا تو علاقت نبود تو علاقت چیز دیگه ای هست (باور محدود کننده=عدم رفتن. در مسیر علایق)
*این نکته رو بگم یک سری از این موفقیت ها مال قبل هست و مقداری بهبود در هر کدوم ازینا بوجود اومده اما چند تا از این ها هنوز هم توی وجودم هستن ولی به شدت دارم با این تمرین به خودشناسی عمیقی میرسم و مغزم رو کندو کاو میکنم)
و حالا میفهمم که حتی در گذشته چرا به یک سری از موفقیت ها نمیرسیدم و یا حتی الان که به بعضیاشون هنوز هم نرسیدم!! این نوشتن ها و اینکه پیدا کنم اونها چطور عمل کردن یا فکر کردن و کاملا منطقی میشه که چرا رسیدن چطور رسیدن دیگه اون احساس خشم و نفرت و حسادت کمرنگ میشه…!
9.برادرم به راحتی وبا تلاش کمتر من نمرات خوب میگیره:خوشحال میشم چون میگم راهش رو بلده و چه بهتر که راحت تر نمره خوب میگیره کلیم واسش خوشحال میشم و میگم چرا آدم وقتی میتونه راحت نمره بگیره سختی بکشه؟!
بهبود دیدگاه در این موفقیت:
درس اول: من احساس بدی نمیگیرم ازین موفقیت برادرم اما درس بزرگی که بمن داد اینه که لازم نیست با سختی ب چیزی برسی (چون برادرم راحت تر ب خواسته هاش میرسه) چون به خودش سخت نمیگیره و هر مسیر سختی یه مسیر غلطه اون حتما راهش رو بلده که چطور مطالعه کنه (باور محدود کننده=سختی کشیدن راه رسیدن به خواستت)
درس دوم:به هر چیزی میخوای برسی دنبال راه راحت بگرد و از خودت بپرس چطور ازین راحت تر چطور ازین بهتر؟؟؟؟! ولی من با خودم میگفتم ای بابا بازم باید ی سختی رو تحمل کنم تابه فلان موفقیتیا فلان نمره برسم!!!
یه نکته رو من این جا بگم:احساسات من اینجا چند حالت داره:
1.اگر اون موفقیت ازون دسته از موفقیت ها باشه که بار ها خودم خواستم تلاش کردم و نشده و بیخیالش شده باشم احساسم بد میشه احساسم از نوع خشم و نفرته…
2.اگر اون موفقیت جوری باشه که طرف بگه بابام کمکم کرد مادرم فلان کارو کرد برام فلانی انقدر پول داد بهم و… احساس حسرت میکنم چون میگم نگاه کن اینا چقد زندگی خوب تری داشتن یکی حداقل اون رو آدم حساب کرده کمکشون کرده من این همه تلاش کردم تاااازه اینجای کارم اونم خودم تکی و خدای خودم
3.اگر موفقیت موفقیتی باشه که جزو اهداف و خواسته های من باشه و در مسیرش باشم تحسین میکنم،
ذوق میکنم به اون فرد تبریک میگم و میگم من در مدار رسیدن به اون خواسته دارم قرار میگیرم و اون خواسته رو بسیار بدیهی و دست یافتنی میبینم…
ایده های الهامی من برای رفع هر کدوم از این باورهای محدود کننده:
باور های محدود کننده
1.خواسته ها دور از دسترسن:پیدا کردن الگوها برای اینکه ببینی خواسته ها در دسترسن مثل موفقیت اول که گفتم دوستم عطیه آیفون آخرین مدل خریده و برام بدیهی شد
2.عدم درک قانون تکامل:باید قانون تکامل رو مداااااام به خودم یادآوری کنم پاشنه آشیل منه و آوردن مثال هایی از تکامل در کل دنیا یادآوری اینکه آقا جون خوده خدام یه شبه دنیارو خلق نکرد
3.مقایسه کردن خودم با دیگران:باید به درک این موضوع برسم که مسیر هرکس کاملا جداست و من خودم رو باید دیروز خودم مقایسه کنم باید بهتر از دیروز خودم باشم نه بهتر از بقیه!!
4.موفقیت گاهی اوقات ممکنه مفت مفت بدست بیاد:اینو من اعتراف میکنم بعد از انجام این تمرین و درآوردن دیدگاه و عملکرد خودم و دیگران کاملا منطقی شد که مفت مفت بدست نمیاد!
5.عدم دیدن نتایج و موفقیت های کوچک درطول مسیر:راه حل این باور هم مشخصه که بااااید بتوانم ببینم موفقیت های کوچک رو باید بتوانم باید خودم رو آموزش بدم که تحسین کنم خودم رو بیشتر و بیشتر بیشتر!
6.عدم کنترل کمالگرایی گرایی:اینم که ماشاالله پاشنه آشیل بندست که راه حلش در یکی از جلسات دوره شیوه حل مسائل گفته شده،کار کردم روش خیلی زیاد اما بنظرم باید بار ها و بار ها گوشش بدم پیشنهاد میکنم به بقیه دوستان چون واقعا فوق العادست!!!
7.همچی با پول زیاد بدست میاد: ایجاد باور اینکه از همین جایی که هستی شروع کن که فایل رایگانشم توی سایت هست بنظرم بهترین منطق هارو داره برای رفع این ترمز
8.ارزش های خود را ندیدن: هرروز ویژگی های مثبت خود را لیست کن و مرور کن تا بتوانی یاد بگیری ببینی که چقدر انسان فوق العاده ای هستی
9.بت ساختن از دیگران:گوش دادن به فایل توحید عملی 6 و ایجاد باور اینکه/هیچکس از شما بهتر نیست وشماهم از هیچکس بهتر نیستید بلکه شما متفاوتید!
10.قیافم به اندازه کافی خوشگل نیست:ایجاد ارزش درونی و پذیرفتن بیشتر خود عشق ورزیدن به خود از طریق تمرین آینه و یادآوری اینکه من بدون هیچ دستاوردی ارزشمندم من همینطور که هستم کافی هستم دوست داشتنی هستم و لایق عشق حقیقی و محبت و احترامم
11.احساس عدم لیاقت:بهبود عزت نفس از طریق عشق ورزیدن به خود بی قید و شرط و یادآوری نکات مثبت به طریقی که به احساس بهتری نسبت بخود برسم
12.تو زندگی باید زجر و بدبختی کشید:فایل رایگان کدام مسیر را انتخاب کرده ای سنگلاخی یا هموار؟ که در حال کار کردن روی باور هستم حدودا یکماهه دارم بهبودش میدم
13.عدم درک اینکه باید در مسیر علایقت حرکت کنی: چون میگفتم پول توش نیست و در دوران دبیرستان به شدت به این موضوع اعتقاد داشتم
14.دوست نبودن با پول: راه حلش اینه که مقداری پول رو در حسابم پس انداز کنم تا بتونم با پول دوست بشم فقط به همین نیت و نه به قصد و هدف که ثروتمند بشم که در حال انجامه…..
15.حتما باید یکی پشتیبانت باشه تا به یه جایی برسی:آوردن مثال هایی از افرادی که بدون پشتیبان به جایی رسیدن و همچنین فایلهای توحیدی رایگان
توی این تمرین 15 باور محدود کننده شایدم بیشتر وجود داشت و من در حیرتم !
جای تعجبی نداره که به بعضی از خواسته هامون نمیرسیم ایراد کار از ذهن ماست بعد میاییم واسه توجیح خودمون به دیگران حسادت میکنیم یا نفرت میورزیم !! کاملا ذهن من ساکت شد،آخه دختر خوب با این همه باور محدود کننده به کجا چنین شتابان؟ صبر کن وایسا استپ کن تا همین جا
من دارم رو خودم کار میکنم و به خیلی موفقیت ها رسیدم خیلی خیلی زندگیم متحول شده ولی بازم راه دارم میلیون ها سال نوری با اون چیزی که قراره بشم
استاد عاشقتمونم بابت این فایل فوق العاده. چهار ساعته دارم روی این فایل کار میکنم از 9 صبح که چشامو باز کردم تا همین الان که ساعت تقریبا 1 ظهره
منتظر خواندن نظرات و تمرینات تأثیرگذار شما در بخش نظرات این قسمت هستیم.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1175MB25 دقیقه
- فایل صوتی ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 124MB25 دقیقه
به نام خداوند بخشنده مهربان فرمانروایی زمین آسمان خدای من تسلیم تو هستم من را هدایت کن تو بال پرواز من هستی
سلام استاد عزیزم سلام به خاله مریم گرانبها سلامی به گرمایی خورشید میکنم به شما عزیزانم خانواد عزیزم
استاد عزیزم در جواب به این سوال میخوام یک کمی به گذشته برم و ذهنیت خودم هم بیرون بریزم چی توش هست هم این که چطور شد من خیلی از این باورها برای من تغییر کرد
در گذشت به خاطر باورهای نادرستی که داشتم هر وقت یکی از اعضای فامیلم که به دستاوردی میرسیدن یا خونه با حال به موقعیت شغلی خوبی میرسند حسادت میکردم و این به این خاطر بود تو ذهن من خوب پدر من خیلی زودتر از اونها به تهران اومده بود موقعیت خوبی که داشت و زندگی ما زندگی نسبت خوبی بود اما به مرور زمان به خاطر افکار ها و باور های خانواده یا جامعه اطرافیان که برداشت کرد بودم این ترمز ها این باورهای محدود کنند در من شما گرفت بود مثلا قبلا هر کسی که خونه میخرید من خیلی حسادت میکردم و دلیلش هم این بود ما خونه و مغازه داشتیم که بین ورق تقسیم شده بود پدر من سه تا زن گرفت بود و از مادر من 6 فرزند و بعد 2,تا و از آخری چهار تا فرزند پدر من داشت بعد از اون پدر من به علت اینکه تقسیم ورث شد خوب خونه از دست دادیم و بعد هم خونه قیمتش بالا رفت ما نتوانستیم خونه بخریم و این باور در من شکل گرفت این ترمز ها در من شکل گرفت هر کس به موقعیت به شرایط خوب مالی رسید به این دلیل بود چون خونه داشته چون اجاره خونه نمیداند هزینه خونه اجاره پول پیش و مسأله دیگه ای کم تر بود به همین دلیل خیلی راحت تر میتونستن موفق بشوند یعنی این ترمز من این بود کسی که خونه داره حالا خونه پدری به هر حال هزینه نمیدهد اون موفق میش این عامل موفقیت میدونستم و هر وقت هم کسی از اقوام خونه میخرید ماشین میخرید این باور در من بیشتر ریشه پیدا میکرد به این دلیل که خودم پیش خودم این عامل میدونستم و الگو های هم میرفتم پیدا میکردم میدیدم بله این طرف خونه خرید بعد به این دلیل موفق شد
در صورتی که اون آدم حساب من تو همان زمان که خونه گران شد حتی بعد تر از اون تونست بود خونه بخره یا موفقیت مالی کسب کنه اما به ابن دلیل که ذهن من از زاویه به اون نگاه میکرد که میگفت نه اینکه من میگم درست و اصلا بلد نبودم بیام مثبت اندیشی کنم و میخواستم این احساس بد ابن عزت نفس پایین خودم با توجیهات الکی بندازم گردن تقدیر بندازم گردن پدر مادر بندازم گردن ممبدونم رژیم نه این وضع ممکلت اگر زمان شاه بود خیلی بهتر بود و هر روز هم یک حالت دل مردگی یک حالت غمگین بودن چرا چون دائما داشتم به این فکر میکردم همه مردم دارند رشد میکنند اما من یا خانواده من دارم پسرفت میکند
و این سال های سال ادامه داشت
من حدود 15 سال پیش یکی از دوستان خودم وارد حرفه که خودم داشتم انجام میدادم وارد کردم به. چند سالی با هم کار کردن در یک مجموعه فروشگاه من خارج شدم رفتم سربازی بعد برگشتم رفتم جاهای مختلفی کار کردم بازار کار کردم خیلی جاهای دیگه کار کردم هر کدام از جاهای هم کار میکردم به شکلی به صورت خیلی بد یا دعوا میکردم یا اخراج میشدم با خودم اونجا ترک میکردم
به این دلیل که اون احساس عدم لیاقت این احساس اکه من توانایی این ندارن پیشرفت کنم و حسادت ها بیشتر میشد کینه نمیدونم بهانه گیری
حتی یادم یک زمانی صبح از خواب بلند میشدم دوست داشتم دعوا کنم آنقدر احساس بد بود از خواب بلند میشدم درگیر بودم با همه و این افکار ها باعث شد من شرایط و اوضاع مالی من بدتر بشه
بعد هر جا هم تو فامیل هم میشستم از دیگران انتقاد میکردم دایی عمو و خیلی ها دیگه اون فعلانی مثلا عمو چرا وضع مالیش خوب به من کمک نمیکنه اون یکی چرا پدر من آنقدر برای اونها زحمت کشید و هزار انتقاد بهانه توجیه برای این که افراد مثل اقوام به ما کمک کنند ما هم از نظر وضعیت مالی شرایط ما بهتر بشه اینا گذشت گذشت گذشت اوضاع بدتر بدتر میشد اما من به کاری که داشتم فروشندگی حرفهای خودم ادامه میدادم که البته با ابن نوع باور ها تو فروشندگی هم موفق نبودم آخرین بازی هم که جای کار میکردم بازهم بخاطر دعوا با صاحب کار اون مجموعه دعوام شد بنده خدا هم چیزی نگفت بود یک انتقادی از من کرد حساب کن من فروشگاه مسولیت با من بود به دلیل اینکه دهن من در از نجوا ها شخصیت من پر از احساس ها باورهای بد من رفتم تو دفتر خود طرف یقه اون گرفتم بودم یعنی اگر همکار های دیگه من نبودن باور کن زد خورد بدی میشد خلاصه از اونجا هم اومد بیرون دوباره رفتم جای دیگه و همه هم به من میگفتن تو چرا آنقدر اخلاق بد تو چرا زود عصبانی میشی. همیشه هم به این ها فکر میکردم ولی علت نمیدونستم متوجه بشم خلاصه
من مدت چند روز رفتم جای دیگه کار کردم تا تلفن من زنگ خورد این دوست من که 15 سال پیش خودم وارد ابن حرفه کرد بودمش زنگ زد گفت میخوام ببینمت شب میام پیشت چند روز قبل اینکه این دوست من بهم زنگ بزن برادر من به من گفت بود که حسن فعلانی منظورش دوستم مغازه گرفت اولش خیلی جا خوردم بعد یک احساس بدی بهم دست داد احساس حسادت اما یک اتفاقی افتاد من برای اولین بار خوشحال شدم که یکی از دوستانم مغازه زد نمیدونم چرا ولی این احساس به من دست داد که آفرین
خلاصه این دوست من اومد بهم گفت مغازه زدم میخوام کمک کنی میخوام مغازه راه بندازم نمیدونم چجوری جنس از کجا بخرم چی بخرم بیا بهم کمک کن من هم گفتم باش کم این جمله بهش گفت اتفاقا من خوشحال میشم تو اگر موفق بشی من هم بعد. از تو موفق میشم دقیقا این جمله بهش گفتم
خلاصه ما رفتیم کار شروع کردیم با عشق کار میکردم اصلا انگاری کار خودم بود اصلا احساس این نداشتم نمیدونم کار دیگران کار کس دیگه است با عشق کار میکردم و خیلی هم احساس خوبی داشتم هر کاری بود انجام میدادم حساب داری فروشندگی خرید محصولات صبح ها زود تر میرفتم سر کار دیرتر میآمدم خونه علت این احساس خوب این ذوق شوق اون موقع ها نمیفهمیدم چی بعد فهمیدم حالا میگم چرا ذوق شوق پیدا کرد بود
بعد. با این دوستم که کاری نداشتیم انجام بدیم صحبت میکردیم بعد میگفتم فعلانی این چند سال چیکار میکردی چی شد مغازه زدی چه اتفاقی افتاد
میگفت حسن من چند سال بود که داشتم به این فکر میکردم من که قرار نیست تا آخر عمر فروشندگی کنم من باید از یکجا به بعد برای خودم کار کنم باید بلاخره مستقل بشم کسب کار خودم داشته باشم بعد نمیدونستم چیکار کنم بعد آرام اتفاقات برای من رخ میداد تا به یکجا رسید به من پیشنهاد یک زمینی دادن من هم رفتم پول هم نداشتم اقساطی خرید کردم چون زمان تحویل چند سال طول میکشد من هم خرید بعد که اقساطش تمام شد زمین چندین برابر شد به. اون موقع بود به فکر مغازه زدم افتادم اولش خیلی ترس داشتم اما هر روز نو مغازه می آمدم تجسم میکردم مثلا من مغازه دارم مغازه بالکنش این شکلی اینجوری بعد دکور مغازه این شکلی است و هر روز تو ذهنم این تجسم میکردم این دوست من نه از قانون تا همین الان چیزی میدونه نه این که اصلا شنیدن من همه تا اون زمان اصلا درباره قانون هیچی نمیدونستم و اصلا استاد عزیز یا اساتید دیگه رو نمیشناختم خلاصه هر روز این حرف هارو با هم میزدیم
من هم همان کار انجام میدم خوش می آمد احساس خوبی بهم دست میداد اصلا به این فکر نبودم که تا اون موقع مغازه بزنم اما این کار میکردم دوست داشتم و این حرف های که دوست من میزد آرام آرام داشت تو ذهن من ریشه میگرفت به. هی نگاه میکردم خوب من که هم تجربه بیشتری دارم هم ازش خیلی بیشتر تخصص دارم هم اعتبار دارم هی داشتم تو ذهنم یک نگاه به توانایی های خودم میکردم و یک نگاه هم به راهی که دوست رفت بود
حالا غیر از اینکه من ذهنبتم داشت نسبت به این که من هم میتونم مغازه داشته باشم تغییر میکرد آرام آرام داشت خیلی مسأله دیگه هم در من تغییر میکرد که به. ها متوجه شدم مثلا این دوست من خیلی آدم آرامی بود به قول معروف آدم علی بی غمی بود هیچ وقت نه عصبانی میشد نه ناراحتی اگر داشت بروز میداد به. یک چیز جالبی برگشت اون موقع گفت حسن باید تو زندگی هدف داشته باشی هدف هدف
من تا اون از زندگی خودم نه هدفی داشتم نه میدونستم هدف چی هست اما خیلی ذهنم تحت تاثیر قرار داد این کلمه هدف هدف
به. از دوسال از موفقیت کسب کار دوستم با استاد آشنا شدم و اون موقع نمیدونستم استاد سایت داره اشتباه نکنم سال 94 بود نه دوره ابن حرف تو تلگرام کانال های بود که نیمه های از فایلهای با آهنگ صدای استاد گذاشت بودن من هر روز از صبح تا شب هدفون تو گوش صدای استاد گوش میدادم خیلی دیگه از اساتید بود اما این صدا این کلام استاد خیلی برام دلنشین تر بود اصلا بیشتر تو ذهن اون خال خوب تاثیر میذاشت خلاصه من تصمیم گرفتم برای خودم مغازه داشته باشم و هیچ پولی نداشتم هیچی هیچی دیگه با بقیه کاری نداشتم اصلا در مورد کسی حرفی نمیزندم فقط آلن فایل ها رو گوش میدادم و به مغازه ای که دوست داشتم فکر میکردم حالا این داستان مغازه زدن خودش یک داستان طول دراز اما من هم بعد دوسال مغازه خودم زدم
و این اتفاق این فرد که تونست مغازه بزن نه تنها راه برای من باز کرد بلکه باعث شد تغییرات بزرگی در من به وجود بیاد بعد از مغازه زدن دنبال کارخانه زدن باشم تولید کنم و خیلی اتفاقات بزرگ دیگه
و از هم مهم تر این بود من با استاد عزیزم آشنا شدم و استاد من با درونم با خدای درون آشنا کرد و تغییرات بنیادین عظیمی در من شکل گرفت که خیلی از دوستان قدیم من را میبیند اصلا باورشون نمیشه من حسن باشم از هر لحاظی بگی تغییر کردم مالی از نظر فیزیکی اندام از نظر نوع نگاه حرف زدن هر چی بگی من تغییر کردم و قوای خودم به گذشت خودم فکر میکنم میگم من چقدر تغییر کردم و هر وقت اوضاع برام سخت میشه شروع میکنم به مرور کردن اتفاقات در گذشت و این تغییرات بنیادی در من
از یک آدم حسودی که دائما حسادت میکردم الان همه رو تشویق میکنه هر کسی میخواد کسب کاری راه اندازی میکنه زنگ میزنه به من مشاوره میخواد بعد این جمله بار ها بارها به من گفتن حسن تو آدم دل پاکی هستی با صداقت به ما مشاوره میدی و هر کسی به کوچکترین دستاوردی با بزرگترین میرسه خوشحال میشم
اتفاق جالب من حتی یک زمانی به آدمهای موفق دنیا هم حسادت میکردم مثلا طرف تو زمینه ورزشی نمیدونم سینما میگفتم ای بابا این چرا برای اتفاقی نمی افته نمیدونم ش ایط بد بشه فعلان بشه
اما الان هر موفقیت هر خونه هر نمیدونم ماشین هر نوع دستگاه هر چیز خوبی که باشه به خودم میگم آفرین آفرین ببین شد
خدا صد هزار مرتبه شکر میکنم برای این فایل های فدقالعاد عالی فایلهای بی نظیر استاد عزیزم ممنونم سپاگزارم و از تمام عزیزان در سال ممنونم شمارو به خدا میسپارم