این سلسله برنامه درباره ” تفاوت میان دو ذهنیت قدرتمند کننده و محدود کننده” و بازتاب این ذهنیت ها در زندگی افراد است.
هر قسمت از این مجموعه شامل: سوال خودشناسی، توضیحات پیرامون موضوع هر جلسه و تمرین پایانی هر قسمت است و به شما کمک می کند تا:
- اولاً : ذهنیت غالب خود درباره موضوع هر قسمت را بشناسی؛
- دوماً با توجه به توضیحات و مثالهای هر قسمت، آگاه شوی از اینکه: آیا این ذهنیت باعث رشد من شده یا مانع پیشرفت من شده است؛
- سوماً: بتوانی با استفاده از آگاهی های هر قسمت، ذهنیت کنونی خود را به سمت ذهنیت قدرتمند کننده تر اصلاح و بهبود دهی؛
نکته مهم:
قرار است این سلسله برنامه، یک تعامل دو طرفه باشد میان شما و استاد عباس منش. در شروع کار، موضوعات زیادی برای هر قسمت در نظر گرفته شده است اما با توجه به میزان تعهد و فعال بودن شما در بخش نظرات هر قسمت، این سلسله برنامه ادامه پیدا می کند.
به اندازه ای که شما سمت خود را در هر قسمت از این برنامه و انجام تمرینات، اجرا می کنی، استاد عباس منش نیز سمت خود را انجام می دهد. در غیر اینصورت، ایشان ترجیح می دهد این تمرکز و زمان را صرف تولید یک محصول جدید برای افراد متعهد نماید.
زیرا خیلی اوقات، از آنجا که فرد بابت دریافت آگاهی ها بهایی پرداخت نکرده، ارزش و اهمیت کار را نادیده می گیرد و آگاهی ها و تمرینات را جدی نمی گیرد. اما وقتی بهای کار را پرداخت می کند، متعهدانه تمرینات خواسته شده را انجام می دهد و با جدیت پیگیر مطالب است.
موضوع قسمت اول:
کلید: توضیحات ابتدای فایل را تا زمان طرح سوال گوش کنید. سپس فایل را متوقف کنید، به سوال مطرح شده فکر کنید، پاسخ های خود را بنویسید و سپس ادامه ی فایل را گوش دهید.
سوال قسمت اول:
اگر یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد، شما چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟
آیا خوشحال می شوی و انرژی و انگیزه می گیری؟!
آیا موفقیت او الهام بخش شما می شود؟!
یا شما را به احساس حسادت، ناتوانی می رساند؟!
تمرین این قسمت:
نکته مهم: قبل از انجام تمرین، لازم است ابتدا سوال این قسمت را جواب داده باشی.
سپس با دقت توضیحات فایل را گوش دهی و نکته برداری کنی و در پایان، به عنوان تمرین در بخش نظرات این قسمت، مراحل زیر را انجام بده:
مرحله اول: موفقیت های کسب شده توسط نزدیکان و دوستان خود را به یاد بیاور و لیستی از آنها تهیه کن.
مرحله دوم: در مقابل موفقیت هر فردی که لیست کرده ای، بنویس: چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟
مرحله سوم: این سوالات را از خود بپرس و به آن جواب بده.
سوال اول: از چه زاویه ی مثبتی به موفقیت های این افراد نگاه کنم که باعث شود:
به خودباوری برسم
الهام بخش من باشد و برای اقدام در راستای تحقق خواسته هایم ایده بگیرم؛
سوال دوم: چه درس هایی می توانم از مسیری بگیرم که منتهی به موفقیت این افراد شده است؟
تمرین تأثیرگذار آیدا عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:
لیست موفقیت های دوستان و آشنایان:
1.وقتی که دوستم عطیه یک گوشی آخرین مدل خرید:خوشحال شدم چون با خودم گفتم که من هم میتوانم_ممکن است(چون برای من خیلی خواسته ی بزرگی بود به صورت یه خواسته بدیهی در اومد و اتفاقا کلیم به دوستم تبریک گفتم و با خودم گفتم اگر دوستم تونسته منم میتونم)
من خواستار این هستم که دیدگاهم رو تغییر بدم(بهبود بدم) و ازین موفقیت درس تازه ای بگیرم چه درسی؟
خواسته ها میتوانند به حقیقت بپیوندند/خواسته ها ظاهرا بزرگ هستن ولی حق طبیعی ما هستن/دوست من تونسته با پول و درآمدش بیشتر از من دوست باشه،با پول نگه داشتن(بقول استاد با پول دوست باشین) چون همون طور که خودش گفت اون پولاش رو جمع میکرده تا بتونه به مهم ترین خواسته هاش پاسخ بده اما من اصلا به فکرمم نرسید که میتونم با این درآمد به این مدل گوشی برسم(تاکید میکنم که درآمدمون تقریبا تویه یه سطح هست) و با خودم میگفتم اووووو من تا پنج سال دیگم به این نمیرسم چون خواسته ی بزرگیه (باور محدود کننده=خواسته ها دور از دسترسن)
درس اول:خواسته ها حق طبیعی و بدیهی ما هستن
درس دوم:من لایق بهترین ها هستم
درس سوم:با پول دوست باش
درس چهارم:اگر دوستم توانسته من هم میتوانم ممکن است اگر غیر ممکن بود برای همه غیرممکن میشد
درس پنجم:وقتی دوستم این گوشی رو خریده ینی من در مدار خواسته هام قرار گرفتم و باید ادامه بدم (باور تقویت کننده=اگر یک شخص تونسته به این م ل گوشی برسه منم میتونم)
2.وقتی داییم ماشین یک میلیاردی خرید:خوشحال شدم از اینکه میشود کلیم تحسین کردم/و ناراحت شدم از اینکه زمان خیلی خیلی زیادی باید طی بشه،تا من همچین ماشینی رو بخرم(باور محدود کننده=عدم درک قانون تکامل) و عدم درک تصاعد بعد از تکامل
من خواستار این هستم که این دیدگاه منفی رو به دیدگاه مثبت تغییر بدم و ازین موفقیت درس تازه ای بگیرم چه درسی؟
درس اول:قانون تکامل رو بخاطر بسپار و به به یاد بیار که داییت هم از اول همچین ماشینی نداشته اول یه ماشین پراید داشته بعد کم کم حرکت کرده باور داشته و ادامه داده پس تکامل رو نمیتونی دور بزنی
درس دوم:این فرد تونست بتو کمک کنه تا تو باور کنی که میشود این یک نشانه از طرف جهانه که بمن بگه تو باید به ثروت توجه کنی تو باید به نعمت ها توجه کنی
درس سوم:اگر این شخص تونسته منم میتونم اگر میشه انقدر ثروت ساخت منم میتونم انقدر بسازم
درس چهارم:دایی من توی همین شهر به دنیا اومده توی یه خانواده بوده و بزرگ شده کسیم کمکش نکرده خودش حرکت کرده پس داشتن همچین ماشینی ربطی به موقعیت جغرافیایی و سن و خانواده نداره حتی ربطی نداره که کسی پشتیبان تو باشه یا نه مهم خودتی.
3.وقتی که یکی از نزدیکان بعد از مدت ها به استقلال مالی رسید:بسیار بسیار خشمگین شدم و خیلی احساساتم جریحه دار شد و با خودم گفتم من تا برسم به همین حد از استقلال چه مسیر هایی رو رفتم چه کارایی کردم چقدر تلاش کردم پس چرا بازم از لحاظ مالی اونا بالاترن و بعد هم احساس نفرت کردم که آخه چرا من نباید؟؟؟؟
من خواستار این هستم این دیدگاه منفی رو به یک دیدگاه مثبت تغییر دهم و درسهایی رو ازش بگیرم چه درسی؟
درس اول:امکان پذیر بودن برای رسیدن به استقلال مالی بسیار زیاد
درس دوم:تو از کجا میدونی که همین جوری و یهویی وضعشون خوب شد؟ یهویی مگ داریم؟ بیاد بیار که اونا از کجا شروع کردن و ناامید نشدن بیاد بیار اون زمان هایی که داشتن تلاش میکردن و امیدشون به خدا بود و همیشه میگفتن خدا بزرگه خدا میسازه و چقدر ایمان داشتن؟؟؟ مگه تو از ذهن اونا خبر داری؟ مگه از تغییر افکار اونا خبر داری؟ چقدر بها دادن؟چقدر؟ آیدا تو چقدر بها دادی؟ آیا غیر از این بود که به خودت سخت میگرفتی و آیا به غیر از این بود که ترس ها بر تو غلبه میکردن؟؟؟ آیا غیر از این بود که گاها ناامید میشدی و میگفتی نخواستم اصلا آیا ندیدی که چن بار ایمانت رو از دست دادی و دست کشیدی؟ ولی اون ها همچنان داشتن ادامه میدادن
درس سوم:وقتی که خاله ات از ایمانشون توی لحظات سخت برات توضیح داد از صبرشون گفت آیدا تو تونستی انقدر صبور باشی؟؟؟ نه نتونستم پس باید روی صبرت کار کنی تو باگ هات با اونا فرق میکنه تو مقاومت ذهنت متفاوته تو باورهای متفاوته تو داری مقایسه میکنی و مقایسه کردن سمی ترین کاریه که میتونی با خودت کنی تو باید خودت رو با دیروز خودت مقایسه کنی موفقیت دیگران برای الهام گرفتنه برای الگو گرفتنه نه مقایسه کردن!(باور محدود کننده=مقایسه کردن خودت با دیگران بدون در نظر گرفتن افکار اونا)
4.وقتی یکی از آشنایان که لاغر بود به یک بدن عضلانی رسید:من این همه ورزش کردم چرا نتونستم یه همچین بدنی بسازم منم تلاش کردم منم فلان کار رو کردم اخه چرا؟!الان کمی این دیدگاه بهبود یافته و احساس بهتری نسبت بهش دارم و میگم اگر اون تونسته منم میتونم اگر مثل اون باور و عمل کنم
بهبود دیدگاه نسبت به این موفقیت:
درس اول:بیا صادق باشیم تو وسط راه جا زدی (عدم صداقت با خود) و گفتی اصلا نخواستم و باشگاه رو رها کردی تو ایمان خودت رو از دست دادی فرد بدون باور و ایمان نمیتونه به خواستش برسه
درس دوم:تو نتایج کوچیکت رو ندیدی ولی اون میدید (دیدن نتایج کوچک و تحسین آنها) یادته که میومد و از تغییرات کوچکش برات میگفت با ذوق و شوق
درس سوم:اون خیلی لاغرتر از تو بود ولی تونست! تا حالا ازین زاویه دیده بودی؟ تو راحت تر میتونی تو مسیرت کوتاه تره تو باید بهتر باور کنی که میشود میشود میشود (باور محدود کننده=عدم درک قانونِ تکامل)
درس چهارم:همش میگی نه پول زیاااااد میخواد مگه اون خیلی پولدار بود؟ خیر نبود پس میشود با پول و درآمدی که الان داری هم به این خواسته برسی (باور محدود کننده=همچی با پول زیاد بدست میاد)
درس پنجم:تو میخوای همچی از اول عالی باشه و بی عیب و نقص اما اون از همون جایی که بود شروع کرد (باور محدود کننده=عدم کنترل کمالگرایی!)
5.برادرم دوستان خیلی زیادتری نسبت بمن داره و وقت زیادی رو با اونها میگذرونه دوستانش بیشتر میان طرفش:احساس سرخوردگی میکنم و میگم مگ من چه ایرادی دارم که نباید انقدر دوست داشته باشم من که دوست خوبی میشم و هستم و گاهی واقعا میگم خوشبحالش!
من خواستار تغییر این دیدگاه منفی به سمت دیدگاه مثبت تر هستم به شکلی که من رو به احساس بهتری برسونه:
درس اول:برادرت رو خوب میشناسی آیدا! اون هم تویه خانواده بزرگ شده چرا انقدر اعتماد بنفس داره؟ غیر از اینه که تو حرفهایی رو پذیرفتی که نباید میپذیرفتی؟ و خودت رو دست کم گرفتی! خودتم خوب میدونی که چقدر آدم فوق العاده ای هستی ولی دونستن با باور کردن فرق داره( باور محدود کننده=ارزش های خود را ندیدن)
درس دوم:برادرت از دیگران بت نمیسازه و فکر نمیکنه اونا خاصن خودت بار ها توی رفتاراش دیدی (باور محدود کننده=بت ساختن دیگران)
6.وقتی یکی از آشنایان به خارج از کشور سفر کردن:خوشحال میشم از اینکه ممکن است و ناراحت از اینکه آخه من باید دقیقا چیکار کنم او حالا کو تا به این خواسته برسم دیگه پیر میشم. انقد باید راه های زیادی رو طی کنم که اصن ولش کن درسته میشه،ولی من صبر رسیدن رو ندارم اون حتما یه پول هنگفتی داشته کی میدونه؟؟!
من خواستار تغییرم و میخواهم درس های این موفقیت رو برای خودم استفاده کنم چه درسی؟
درس اول: و باااااز هم تکامل تکامل تکامل یادته داییم میگفت باید آدم از یه جا شروع کنه؟ یادته میگفت کارگری میکردم؟ یادته میگفت مهم شروع کردنه؟ وقتی تکامل رو فراموش میکنی موفقیت دیگران برات بد جلوه،داده میشه و فکر میکنی یهویی رسیدن(باور محدود کننده=عدم درک قانون تکامل بااااا اینکه میدونی اون فرد از کجا به کجا رسیده)
7.یکی از همکلاسی های دوران دبیرستان یک ازدواج بسیاز موفق داشته: قیافه خاصی نداشت چطوریه که تونسته؟ نکنه من قیافم خیلی خاص نیست و قیافه اون خاصه! نکنه من کمبودی دارم و هیچوقت هیچکس منو نخواد! من ریزه میزه ام اون قدش بلند بود و هیکلی
/بیخیالش اون ی چیزیش بیشتر از من بود که من نمیدونم
خواستار تغییر این دیدگاه هستم به سمت مثبت چه درسی میتوانم ازین موفقیت بگیرم؟
درس اول:آیدا تو که قانونو میدونی داستان موفقیت توی ازدواجشم میدونی اون جسارت داشته که بره بگه آقای محترم من از شما خوشم اومده (همسر ایشون که همکلاسیم بودن یک وکیل ثروتمند بسیار موفق هستن) این رفتار چیزی به غیر از احساس لیاقت رو میرسونه؟؟؟ آیا تو هم همین طور باور کردی خودت رو؟ نه! پس توهم میتونی اگر مثلش باور کنی و عمل کنی عمل کردن نه به این معنا که دقیقا همین کار رو بکنی بلکه به این معنا که در شرایط متفاوت احساس کمبود نکنی (باور محدود کننده=احساس عدم لیاقت)
درس دوم:این موضوع باید به تو ثابت کنه که ازدواج های موفق هنوز هم هستن وجود دارن و اگر اون تونسته توهم میتونی یک ازدواج موفق داشته باشی جهان داره بهت نشون میده که ببین آیدا ببین میشه!!!(باور محدود کننده=کمبود روابط مناسب)
درس سوم:هیچکس از شما بهتر نیست شما فقط متفاوت هستید و شما هم از هیچکس بهتر نیستید بلکه باز هم فقط متفاوت هستید ما در اصل جودی باهم برابریم
8.یکی از همکلاسیام دانشگاه تهران رتبه 26 وکالت قبول شد:اون اراده قوی داشت ولی من ندارم. من اصن روحیشم ندارم حتما زود یاد میگیره چون توی کلاسم بهترین نمرات رو داشت. مخی که اون داشت من هرگز ندارم ،زود خسته میشم
من خواستار تغییر این دیدگاهم هستم:
درس اول:بهای موفقیتش رو پرداخت کرد ولی تو نه فراموش کرده بودی که موفقیت بها داره (باور محدود کننده1=موفقیت مفت مفت هم میشه بدست بیاد و باور محدود کننده 2=موفقیت سخت بدست میاد و من حوصله سختی کشیدن ندارم پس کلا حرکت نمیکنم)
درس دوم:اون دنبال علاقش رفت ولی آیدا تو علاقت نبود تو علاقت چیز دیگه ای هست (باور محدود کننده=عدم رفتن. در مسیر علایق)
*این نکته رو بگم یک سری از این موفقیت ها مال قبل هست و مقداری بهبود در هر کدوم ازینا بوجود اومده اما چند تا از این ها هنوز هم توی وجودم هستن ولی به شدت دارم با این تمرین به خودشناسی عمیقی میرسم و مغزم رو کندو کاو میکنم)
و حالا میفهمم که حتی در گذشته چرا به یک سری از موفقیت ها نمیرسیدم و یا حتی الان که به بعضیاشون هنوز هم نرسیدم!! این نوشتن ها و اینکه پیدا کنم اونها چطور عمل کردن یا فکر کردن و کاملا منطقی میشه که چرا رسیدن چطور رسیدن دیگه اون احساس خشم و نفرت و حسادت کمرنگ میشه…!
9.برادرم به راحتی وبا تلاش کمتر من نمرات خوب میگیره:خوشحال میشم چون میگم راهش رو بلده و چه بهتر که راحت تر نمره خوب میگیره کلیم واسش خوشحال میشم و میگم چرا آدم وقتی میتونه راحت نمره بگیره سختی بکشه؟!
بهبود دیدگاه در این موفقیت:
درس اول: من احساس بدی نمیگیرم ازین موفقیت برادرم اما درس بزرگی که بمن داد اینه که لازم نیست با سختی ب چیزی برسی (چون برادرم راحت تر ب خواسته هاش میرسه) چون به خودش سخت نمیگیره و هر مسیر سختی یه مسیر غلطه اون حتما راهش رو بلده که چطور مطالعه کنه (باور محدود کننده=سختی کشیدن راه رسیدن به خواستت)
درس دوم:به هر چیزی میخوای برسی دنبال راه راحت بگرد و از خودت بپرس چطور ازین راحت تر چطور ازین بهتر؟؟؟؟! ولی من با خودم میگفتم ای بابا بازم باید ی سختی رو تحمل کنم تابه فلان موفقیتیا فلان نمره برسم!!!
یه نکته رو من این جا بگم:احساسات من اینجا چند حالت داره:
1.اگر اون موفقیت ازون دسته از موفقیت ها باشه که بار ها خودم خواستم تلاش کردم و نشده و بیخیالش شده باشم احساسم بد میشه احساسم از نوع خشم و نفرته…
2.اگر اون موفقیت جوری باشه که طرف بگه بابام کمکم کرد مادرم فلان کارو کرد برام فلانی انقدر پول داد بهم و… احساس حسرت میکنم چون میگم نگاه کن اینا چقد زندگی خوب تری داشتن یکی حداقل اون رو آدم حساب کرده کمکشون کرده من این همه تلاش کردم تاااازه اینجای کارم اونم خودم تکی و خدای خودم
3.اگر موفقیت موفقیتی باشه که جزو اهداف و خواسته های من باشه و در مسیرش باشم تحسین میکنم،
ذوق میکنم به اون فرد تبریک میگم و میگم من در مدار رسیدن به اون خواسته دارم قرار میگیرم و اون خواسته رو بسیار بدیهی و دست یافتنی میبینم…
ایده های الهامی من برای رفع هر کدوم از این باورهای محدود کننده:
باور های محدود کننده
1.خواسته ها دور از دسترسن:پیدا کردن الگوها برای اینکه ببینی خواسته ها در دسترسن مثل موفقیت اول که گفتم دوستم عطیه آیفون آخرین مدل خریده و برام بدیهی شد
2.عدم درک قانون تکامل:باید قانون تکامل رو مداااااام به خودم یادآوری کنم پاشنه آشیل منه و آوردن مثال هایی از تکامل در کل دنیا یادآوری اینکه آقا جون خوده خدام یه شبه دنیارو خلق نکرد
3.مقایسه کردن خودم با دیگران:باید به درک این موضوع برسم که مسیر هرکس کاملا جداست و من خودم رو باید دیروز خودم مقایسه کنم باید بهتر از دیروز خودم باشم نه بهتر از بقیه!!
4.موفقیت گاهی اوقات ممکنه مفت مفت بدست بیاد:اینو من اعتراف میکنم بعد از انجام این تمرین و درآوردن دیدگاه و عملکرد خودم و دیگران کاملا منطقی شد که مفت مفت بدست نمیاد!
5.عدم دیدن نتایج و موفقیت های کوچک درطول مسیر:راه حل این باور هم مشخصه که بااااید بتوانم ببینم موفقیت های کوچک رو باید بتوانم باید خودم رو آموزش بدم که تحسین کنم خودم رو بیشتر و بیشتر بیشتر!
6.عدم کنترل کمالگرایی گرایی:اینم که ماشاالله پاشنه آشیل بندست که راه حلش در یکی از جلسات دوره شیوه حل مسائل گفته شده،کار کردم روش خیلی زیاد اما بنظرم باید بار ها و بار ها گوشش بدم پیشنهاد میکنم به بقیه دوستان چون واقعا فوق العادست!!!
7.همچی با پول زیاد بدست میاد: ایجاد باور اینکه از همین جایی که هستی شروع کن که فایل رایگانشم توی سایت هست بنظرم بهترین منطق هارو داره برای رفع این ترمز
8.ارزش های خود را ندیدن: هرروز ویژگی های مثبت خود را لیست کن و مرور کن تا بتوانی یاد بگیری ببینی که چقدر انسان فوق العاده ای هستی
9.بت ساختن از دیگران:گوش دادن به فایل توحید عملی 6 و ایجاد باور اینکه/هیچکس از شما بهتر نیست وشماهم از هیچکس بهتر نیستید بلکه شما متفاوتید!
10.قیافم به اندازه کافی خوشگل نیست:ایجاد ارزش درونی و پذیرفتن بیشتر خود عشق ورزیدن به خود از طریق تمرین آینه و یادآوری اینکه من بدون هیچ دستاوردی ارزشمندم من همینطور که هستم کافی هستم دوست داشتنی هستم و لایق عشق حقیقی و محبت و احترامم
11.احساس عدم لیاقت:بهبود عزت نفس از طریق عشق ورزیدن به خود بی قید و شرط و یادآوری نکات مثبت به طریقی که به احساس بهتری نسبت بخود برسم
12.تو زندگی باید زجر و بدبختی کشید:فایل رایگان کدام مسیر را انتخاب کرده ای سنگلاخی یا هموار؟ که در حال کار کردن روی باور هستم حدودا یکماهه دارم بهبودش میدم
13.عدم درک اینکه باید در مسیر علایقت حرکت کنی: چون میگفتم پول توش نیست و در دوران دبیرستان به شدت به این موضوع اعتقاد داشتم
14.دوست نبودن با پول: راه حلش اینه که مقداری پول رو در حسابم پس انداز کنم تا بتونم با پول دوست بشم فقط به همین نیت و نه به قصد و هدف که ثروتمند بشم که در حال انجامه…..
15.حتما باید یکی پشتیبانت باشه تا به یه جایی برسی:آوردن مثال هایی از افرادی که بدون پشتیبان به جایی رسیدن و همچنین فایلهای توحیدی رایگان
توی این تمرین 15 باور محدود کننده شایدم بیشتر وجود داشت و من در حیرتم !
جای تعجبی نداره که به بعضی از خواسته هامون نمیرسیم ایراد کار از ذهن ماست بعد میاییم واسه توجیح خودمون به دیگران حسادت میکنیم یا نفرت میورزیم !! کاملا ذهن من ساکت شد،آخه دختر خوب با این همه باور محدود کننده به کجا چنین شتابان؟ صبر کن وایسا استپ کن تا همین جا
من دارم رو خودم کار میکنم و به خیلی موفقیت ها رسیدم خیلی خیلی زندگیم متحول شده ولی بازم راه دارم میلیون ها سال نوری با اون چیزی که قراره بشم
استاد عاشقتمونم بابت این فایل فوق العاده. چهار ساعته دارم روی این فایل کار میکنم از 9 صبح که چشامو باز کردم تا همین الان که ساعت تقریبا 1 ظهره
منتظر خواندن نظرات و تمرینات تأثیرگذار شما در بخش نظرات این قسمت هستیم.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1175MB25 دقیقه
- فایل صوتی ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 124MB25 دقیقه
به نام الله یکتا
سلام به استاد عزیزم
من از بچگی دوست داشتم اولین نفر تو هرکاری خودم باشم ، یادمه خیلی اوقات هم موفق میشدم
و الان که فکر کردم دلیل این موضوع این بوده که احساس ارزشمندیم رو وابسته به این موضوع کرده بودم و دنبال توجه دیگران بودم
مثلا دوست داشتم زودتر از بقیه به یک خواسته ای برسم که برای بقیه براق دیده بشم و هی همه بگم وای چطور اینکار رو کردی؟
با اینکه موفق هم شدم اما اون نتیجه همیشه انگار ریشه هاش قوی نبوده
مثلا در بحث روابط افراد بسیار موفقی رو جذب کردم اما وجه مشترک همشون این بود که انگار عزت نفسشون قوی نبود ، مثلا همشون یا سیگار میکشیدن یا مشروب میخوردن با وجود اون همه موفقیت…البته بعضی از اون افراد هم اینطور نبودن…
در بحث کارم هم همینطور
همین موضوع باعث شد عجله کنم و مثلا درست نزارم تکاملم طی بشه در اون کار
که بعدا خدا رو شکر فهمیدم این پاشنه آشیلم رو یعنی نیاز به توجه مردم
و به نسبتی که روش کار کردم نتایج بزرگ گرفتم
مثلا از اول اومدم تو کارم آموزش دیدم و چنان رشد کردم که هم عزت نفسم در کارم بیشتر شد و هم اعتماد به نفسم و الان اعتماد به نفس خود باوریم هم در بحث پولسازی بهتر شده
تو بحث روابط هم من با ادم های بسیار موفقی آشنا میشدم اما یه سری از ویژگی ها که مهم ترین ویژگی های شخصیتی بود رو نادیده میگرفتم و وابسته میشدم به اون افراد که به لطف خدا با کار کردن روی این پاشنه آشیل از طریق باورهای توحید خیلی رشد کردم و دیگه خیلی خیلی بیشتر برای خودم ارزش قائلم
حتی یه چیز خیلی جالب که متوجهش شدم این حرف مردم و مورد تاییدشون بودن نه تنها روی این موضوع تاثیر گذاشته ، بلکه من این ترمز رو هم در ذهنم پیدا کردم که من میخوام به سختی به خواسته هام برسم چون اینطوری از نظر مردم ارزشمند ترم ، اینطوری درست تره
و این ترمز بود که جلوی خیلی از تحقق خواسته هام رو میگرفت
یه حس دیگه هم داشتم موقع دیدن نتایج بقیه و اون این بود که انگار اون فردی که به موفقیت رسیده از من جلوتره و من خیلی عقبم ، یا مثلا اون الان در دید بقیه خیلی ارزشمند تره و خودش هم با ارزشه (یعنی احساس ارزشمندی رو وابسته به این میکردم که کاری رو انجام بدی که خیلیا انجام ندادن ، یا کلا یه دستاورد خوب داشتن باعث ارزشمندی ماست.)
این ترمز حرف مردم و دنبال توجه بودن مردم تو خیلی از تصمیماتم و تحقق خیلی از خواسته ها ریشه دوونده
مثلا یادمه برای جذب مشتریم یه بار یکیو جذب کرده بودم که خیلی ناراضی بود و واقعا هم بهونه هاش الکی بود که فکر میکنم برای همین بود که من زیادی نظرش برام مهم بود
میدونید اما به لطف خدا کار کردن روی توحید ، تمرین دادن به خودم خیلی بهم کمک کرده
ولی بازم نمیتونم بگم که خوب شده ، هیچوقت خوب نمیشه ، هربار یکمممم بهتر میشه ، و هربار که میگردم ریشه های این ترمز رو توی یه سری اتفاقا پیدا می کنم و هربار که روش کار میکنم هم زمان خیلی درها برام باز میشه
تو بحث حسادت هم واقعا دلم نمیخواد ادم حسودی باشم ، اما این ترمزه گاهی با دیدن موفقیتی که خودم نتونستم بهش برسم باعث میشه به یک حس حسرت برسم
انگار که مثلا اون آدمه ارزشمنده و لایقه و من نیستم یا اون یه جور دیگه برای خدا عزیزه یا خاصه یا هوشش فلانه
چقدر جالب ، چقدر این باورها ته ناخودآگاهم بود ، مرسی از استاد عزیزم ، عاشقتونم استاد
(من قانون رو به خوبی میدونم و روش کار میکنم اما این علف های هرز واقعا ته ته ناخودآگاهم همیشه منتظر رشدن، من متوجه شدم که خیلی باید حواسم بهشون باشه وگرنه خیلی آسیب می بینم)
راستش جواب به سوالات بالا در قسمت کامنت ها اولش برام یکم سخت بود ولی از اونجایی که پاشنه آشیلم بحث حرف مردم هست دوست دارم تمرین رو اینجا انجام بدم که این پاشنه آشیل هم کمی بهبود پیدا کنه
مثلا دختر عموم وقتی فهمیدم به درامد خیلی عالی از طریق کارش رسیده ، اولش یکم حس ناراحتی داشتم چون که من میومدم کل مسیر خودم که به موفقیت میرسیدم رو بهش میگفتم ولی خب اون هیچی بهم نمیگفت بعد یه روزم اصلا مامانش اومد گفت که کسب و کارش رو زده و کلی نتیجه گرفته و من موندم یهو…نمیدونم دلیلش رو برام مهم نیست
اما حسی که من داشتم این بود که حس میکردم اون به من اعتماد نداره ، حس بی ارزشی داشتم و احساس مظلوم بودن
و نسبت به موفقیتش هم حس ضعیف بودن داشتم ، این حس که من نمیتونم
و دومین حسمم توقع بود
حالا میخوام از این زاویه نگاه کنم که اون حسش رو در طول مسیر خوب نگه داشته ، ارامش داشته و فارغ از نتیجه از کارش لذت میبرد برای همین هم موفق شد و من تحسینش میکنم
دوم اینکه من هیچوقت مورد ظلم واقع نشدم ، شاید اون دلیلی رو داشته که نگفته ، شاید اگه منم جای اون بودم نمی گفتم ، هیچ قربانی بودنی در کار نیست هیچکس نمیتونه به هیچکس ظلم کنه ، هرکسی نتیجه باورهای خودش رو می گیره و این اتفاق خارج از باورهای من نبوده
سوم اینکه من نباید از هیچکسی ، از هیچ آدمی و هیچ چیزی جز خدا و خودم توقعی داشته باشم ، هرکسی ازاده هر طور دوست داره تصمیم بگیره و رفتار کنه
مسئله بعد اینکه خدا هم به من توانایی خلق کردن زندگیم رو داده من یک انسان قوی هستم ، هیچ فرقی با هیچکس دیگه ندارم اگه اون تونسته منم میتونم با باورهام زندگیم رو خلق کنم
درسی که گرفتم: حسم رو خوب نگه دارم ، از مسیر لذت ببرم ، عجول نباشم و توکل کنم به خدا ، از کسی توقعی نداشته باشم و کسی رو قضاوت نکنم کلا سرم تو کار خودم باشه
بعدیش هم دخترخالم بود که وقتی موفقیت رو تو کارش دیدم و تو روابطش حس بی ارزشی و ضعف داشتم
فکر میکردم که الان من در بین همه ناتوان دیده میشم
و انگار موفقیت کمه ، حالا که اون تونسته تونستن من دیگه مهم نیس ، انگار که اصلا برای حرف بقیه میخوام موفق بشم
درحالی که مهم نیست که دیگران من رو با بقیه مقایسه می کنن با حتی کسیو از من با ارزش تر می بینن ، مهم نگاه من به خودمه چون این منم که زندگیم رو خلق میکنم وگرنه حالا دیگران هر فکری بخوان بکنن ، بکنن ، خالق زندگیم منم
نکته بعد هم اینه که من باید به خاطر خودم به خواسته هام برسم و از زندگیم لذت ببرم چون من لایق یک زندگی عالی هستم ، چون من لایق بهترین ها هستم، چون لذت بردنه من در این دنیاست که باعث رضایت خدا میشه و هم این دنیام رو بهشت میکنه و هم آخرتم رو
اما من واقعا قلبا تحسینشون میکنم و دوستشون دارم
من ازش درس گرفتن که عجله نکنم ، ارامش داشته باشم ، بزارم تکاملم طی بشه ، هیچ دیر شدنی در کار نیست ، از افرادی که متخصصن تو کارشون کمک بگیرم ، خوب آموزش ببینم چه در بحث مالی ، رفتار با مشتری و چه در بحث مهارتی کارم ، من یاد گرفتم که حرف مردم برام مهم نباشه ، آخه این زندگی مگه چند روزه که حرف مردم برامون مهمه؟
تو بحث روابط هم ازش یاد گرفتم با ادم های زیادی ارتباط برقرار کنم و ازشون چیزای جدید یاد بگیرم و توی نقطه امنم نمونم که همین الان متوجه یه ترسی در خودم شدم اونم اینه که من میترسم که شاید اون افرادی که باهاشون ارتباط برقرار می کنم مناسب نباشن ولی باید به خودم بگم که معصومه عزیزم تو وقتی داری روی باورهات کار میکنی ، ادم هایی که جذب میکنی چیزی خارج از فرکانس هات نیستن ، پس خیالت راحت تو جاذب بهترین هایی چون داری ورودی هات رو کنترل میکنی بعدش هم هیچکس هیچ قدرت آسیب زدنی به تو نداره ، قدرت فقط از آن خداست و از اونجایی که خدا برای تو همه چیز و همه کس میشه خودش برات بهترین دوست و بهترین افراد میشه ، همه کاره خودشه
دومیش هم یکی دیگه از دختر خاله هام بود که به خاطر روابط خوبی که برقرار کردن و حتی بحث درامدش یکم حس ناتوانی کردم در خودم و دچار حس بی ارزشی شدم
چون ته ته ناخودآگاهم این بود که اونا به خاطر روابطشون ارزشمند شدن و بعد اینکه تو بحث مالی هم انگار فقط اونا میتونن من نمیتونم ، یه همچین حسی ، یا انگار هرچی موفقیت هست رو بقیه برداشتن
درحالی که اگه اون ها تونستن روابط خیلی خوبی رو داشته باشن و با ادم های زیادی ارتباط برقرار کنن به خاطر احساس لیاقتشونه ، به خاطر اینه که اعتماد به نفس بالایی دارن و به همین دلیل هم راحت با بقیه ارتباط برقرار میکنن
بعدش هم اصلا احساس ارزشمندی ما چیز جدایی از عوامل بیرونی مثل توانایی ، روابط ، دستاوردهای، نقاط قوت و ضعفمون و این بهم نشون داد خیلی خیلی بیشتر باید روی باور لیاقت و خود اررشمندیم کار کنم و فقط حس ارزشمندیم رو به خدای درونم گره بزنم
مسئله بعدی هم اگه اون ها تونستن تو بحث مالی موفق شن منم میتونم ، من هیچ فرقی با بقیه ندارم
منم اگه فرکانس های درستی رو راجع به این موضوع بفرستم به راحتی میتونم نتیجه بگیرم
پس کاری که باید بکنم اینه که اول از کارم لذت ببرم فارغ از نتیجه ، عجله نکنم ، خووب آموزش ببینم ، بزارم تکاملم طی بشه ، حتی اگه لازم بود برم یه جا به صورت حضوری کار کنم که روش کار تو دستم بیاد که چطور حضوری با ادم ها ارتباط برقرار کنم و اینکه تو بحث روابط هم باید برم تو دل ترسم
من تقریبا یه ساله که با کسی صمیمی نشدم و خیلی از ارتباطم رو به دلیل هم مسیر نبودنم با یه سری افراد قطع کردم و البته دوست نداشتم ذهنم شلوغ بشه ، داشتم روی خودشناسی و بهبود ارتباطم با خودم کار میکردم
اما این موضوع باعث شد که دیگه دست به کار بشم و به خداوند اجازه ورود افراد مناسب رو به زندگیم بدم و تو دل این ترسم برم
میخواستم در آخر بگم که من یه زمانی خیلییییی حرف مردم برام مهم بود ، طوری که اعمال و رفتار و تصمیمات زندگیم رو یه طوری تنظیم میکردم که بقیه خوششون بیاد اما نوشتن این کامنت و کارهای موفقیت آمیز این روزهام که بر پایه توحید و علاقه و رضایت خودم و خداست بهم این رو نشون داد که خیلی پیشرفت کردم و از استاد عزیزم با تمام قلبم سپاسگزارم و همچنین از خانم شایسته عزیزم که اینقدر با عشق فایل ها رو تدوین میکنن و کلی آگاهی های ناب برامون تو سایت قرار دادن هم قلبااا سپاسگزارم
حالا برای خودم مینویسم که چه باورهایی کمکم کرد بتونم این متن رو بنویسم و کلا کارهایی رو تو این مدت انجام دادم که خلاف نظر بقیه بود و فقط برای راضی کردن خودم بود
اول اینکه من خودم رو فراتر از اشتباهاتم دیدم ، اصل خودم رو روحم دیدم و خودم رو با خدا یکی می بینم
و اشتباهاتم رو جدای از خودم می بینم ، اشتباهات و تضاد هام رو عاملی میبینم که باهاش می تونم تو این دنیا باهاشون حرکت کنم و ساکن نباشم
پس حس ارزشمندیم رو به روحم یعنی به خداوند که که کامله گره زدم نه خطا هام
مسئله ی بعد هم این بود که من باور کردم ادما هیچ قدرتی ندارن ، قدرت فقط دست خداست و خدا به من این اجازه رو داده جوری که میدونم دوست دارم زندگی کنم(البته در چارچوب قوانینش)
نکته بعد هم این بود که مگه ما چقدر زنده ایم که بخوایم برای حرف مردم زندگی کنیم؟ این زندگی موقته… آیا وقتی مردی مردم میان و لذت نبردنت رو جبران میکنن…نکته آخر هیچوقت نمیشه کسی رو راضی کرد جز خودت
و کلی نگاه و باور دیگه که به رشد کمک کرده ، البته بازم اول راهم و این مسیر بی انتهاست
الهی شکرت
استاد عزیزم تا یادم نرفته بگم که من حالا فهمیدم که چرا تمرین اگهی بازرگانی رو هی میپیچوندم و میگفتم اینکه حالا چیزی نیس(به خاطر حرف مردم) ، خیلی اسونه ولی هی یادم میرفت و انجام نمیدادم ، من امروز عصر میرم انجامش میدم و نتیجه تمرین رو میام و می نویسم که چقدر باعث شد عزت نفس و اعتماد به نفسم رشد کنه
الهی به امید تو
بازم از استاد عزیزم ، خانم شایسته عزیز و بچه ها سپاسگزارم بابت کامنت های ارزشمندشون