ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1 - صفحه 101
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-02 01:26:012024-02-14 06:06:52ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
نسترن دختر خاله ی مادرم صاحب کارخانه دایتی و دهها کارخانه دیگر
از چ زاویه ی مثبتی به موفقیت انها نگاه کنم که به خود باوری برسم ؟
مادرم میگوید انها از صفر صفر شروع کردند ، از نون خشکی فروشی در خیابانها چون چاره ای نداشتند،
باور محدود کننده: کمال گرایی من و اینکه مگر میشود از صفر شروع و سرمایه ی لازم برای احداث کارخانه را جور کرد ؟
عاطفه حالا دیدی که مبشود
نون خشکی فروشی ؟؟؟؟؟ اصلا تو حاضری این کارو انجام بدی.؟ ؟؟
چ درس هایی میگیرم
اولا درک قانون تکامل و بعد تصاعد
دوم کنار گذاشتن کمال گراییی
سوم شروع کردن حتی از کارگری
خاله و شوهر خاله م صاحب چندین پاساژ
از چ زاویه ای به موفقیت انها نگاه کنم؟
اول اینکه آنها از صفر صفر شروع کردند ، شوهر خاله م بعد از فوت پدر سرپرستی 3 خواهر و 4 برادر کوچکتر را بر عهده گرفت از صفر صفر شروع کرد ، از ماهی فروشی روی چرخ در خیابانها
خودش میگوید من بدون پول پول میسازم
بنابراین
میشود از صفر صفر شروع کرد
میشود بدون حمایت کسی شروع کرد.
درک قانون تکامل و بعد تصاعد در زندگی آنها برای من مشهود است.
چ درس هایی میگیرم.؟
خاله ی من شاسی بلند زیر پاشه ، همه چی داره اما بازم کار میکنه و میگه من یه لحضه نمیتونم بی کار بشینم ، با این که پول دارن اما در آمد خونشون رو از کارهای خانگی ش تامین میکنه مثلا ترشی ، مربا و …درست میکنه میفروشه
لیف میبافه حتی و میره میشینه تو پارک میفروشه
برای انها کار عار نیست حتی ثروت مند باشی و خیلی خوب تونسته فروش رو یاد بگیره و کلی مشتری داشته باشه
باور محدود کننده ی من : مشتری نیست که ، مشتری کمه
اما خاله ی من کلی مشتری داره
باور محدود کننده ی بعدی: من مثل خاله روی فروش ندارم ، نمیتونم مشتری جذب کنم..
چرا نمیتونم ؟؟ مگر خاله چ ویژگی داره که من ندارم ؟ تحصیلات داره ؟ خوشگل تره ؟ نه فقط خودشو باور داره ، خجالت نمیکشه، حرف ش و میزنه ، قیمت و میگه ، رودربایستی نمیکنه
مگر از اول اینجوری بوده ؟؟ نه بابا از اول پول نون هم نداشتن تکاملش و طی کرده پس من هم میتونم تکاملم و طی کنم.
محسن صابری بازیگر و کارگردان برجسته ی تئاتر
از چ زاویه ای به موفقیتش نگاه کنم که الهام بخش من باشه ؟
به گفته ی خودش از اول که بازیگر به دنیا نیومده، فقط تمرین کرده ، تمرین ، تمرین تمرین ، اون عاشق کارشه ، زندگیش با کارش یکیه
دوم اعتماد به خودش داره ، به خودش ایمان داره ، از سر صحنه رفتن نمیترسه یا شاید هم بر ترسش غلبه میکنه ، از پذیرفته نشدن توسط مردم نمیترسه
چ درس هایی میگیرم
اول عشق به کار خیلی مهمه ، اینکه کارت با زندگی ت یکی باشه
دوم باید وارد ترس ها شد ، تا اعتماد به نفس م و زیاد کنم .
زهرا مدرس شیرینی و کیک
از چ زاویه ای به موفقیت او نگاه کنم که الهام بخش من باشد ؟؟
باورهای محدود کننده ای را در خودم دیدم که ایشان ندارند ::::::
برای ثروت مند شدن نیازی نیست تحصیلات داشته باشم
برای ثروت مند شدن نیازی نیست شب و روز کار کنم
برای ثروت مند شدن باید عاشق کارت باشی
ثروت شدن ربطی به محیط زندگی ت نداره
برای ثروت مند شدن لازم است هر روز مهارتهای خود را بهبود ببخشم.
چ درسی میتونم از این مسیر بگیرم؟
من همیشه یادگیری هنر و دست کم گرفتم چرا ؟؟ چون طبق معیارهای جامعه خواستم تحصیلات ان چنان ی داشته باشم
حالا عاطفه تفاوت جایگاههای خودتون رو مقایسه کن .
مرضیه که ازدواج خوبی کرده و خطاطه
مرضیه چهره ی زیر متوسطی دارد پس ازدواج ربطی به چهره نداره
هر کسی با هر استایلی ، هر چهره ای میتونه خوشبخت زندگی کنه ، ازدواج خوبی داشته باشه .
باور محدود کننده ی من : برای ازدواج عالی چهره ی فوق العاده، سطح خانوادگی عالی نیاز است
دوم درک قانون تکامل در خطاطی ایشون هست که حدود ده ساله داره تمرین میکنه ولی من چون همه جیز و یه هویی خواستم و موفقیتهای کوچیک و ندیدم به هیچ جا نرسیدم ، بنابراین عاطفه جان قانون تکامل و میبینی؟؟ مرضیه نخواست یه هویی خطاط شه ، نخواست با معیارهای جامعه جلو بره.
سحر دکترای دندان پزشکی
از چ زاویه ای به موفقیت او نگاه کنم که به خود باوری برسم
ما رفیق صمیمی هستیم با یک سطح خانواده
در یک مدرسه درس خواندیم
باور محدود کننده: برای موفقیت نیازی نیست خانواده ی دکتر مهندس داشته باشی ، برای موفقیت باید خودتو باور کنی
چ درسی میگیرم؟
درک قانون رهایی از خواسته
من و سحر 4 سال کنکور دادیم و قبول نشدیم ، سال پنجم سحر گفت دیگه امسال برام مهم نیست چی قبول شم حتی زیست گیاهی هم قبول شدم میخونم ، میخوام زندکی مو بکنم ولی من قبول نکردم که خواسته م و رها کنم و این شد تفاوت نتیجه ها ،
پس عاطفه قانون رهایی در خواسته خیلی مهمه ، لذت بردن از لحظه ها خیلی مهمه .
خانم بابایی خطاط حرم امام رضا ع
ایشون از سن 40 و خورده ای شروع کردن به یادگیری و الان حدود 50 و خورده ای سالشونه و تازه به این موفقیت رسیده
باور محدود کننده ی من
سنم زیاده برای شروع::::: ببین عاطفه خانم بابایی بیشتر از ده سال از تو بزرگتر بوده که شروع کرده
دوم درک قانون تکامل: عاطفه قانون تکامل رو ببین ، ببین چقد تمرین کرده تا استاد این کار شده
پاسخ به سوالات قسمت 1
در ابتدا خوشحال میشوم سعی میکنم در جهت الگورداری از افکار و ذهنیت آنها به آنها نزدیک شوم و راجع به موفقیتشان از آنها پرس و جو کنم دو حالت اتفاق میافتد:
اول (که به ندرت اتفاق افتاده است) شخص صادقانه پرسشهای من در ارتباط با موفقیت خود را پاسخ میدهد. و یا سرگذشت موفقیت خود را بازگو میکند نه به طور دقیق اما تا حدودی.
دوم: که در اکثر موارد در ارتباط با نزدیکان موفقم برای من رخ داده است این است که برخی از این افراد بعد از موفقیت حتی جواب تلفن را نمیدهند و اگر به صورت حضوری سوالاتی از آنها در ارتباط با موفقیتشان پرسیده شود معمولاً اطلاعات غلط میدهند و یا نهایتاً تمام اطلاعات را نمیدند.
نمونههای عینی آن بدین شرح:
1.پسر عمهای دارم که بعد از شکستهای متوالی در ایران شرایط برایش مهیا شد که به فیلیپین برود و در رشته دندانپزشکی تحصیل کند بعد از بازگشت از فیلیپین سعی کردم از او الگوبرداری کنم و راه او را بروم اما بعد از چند تماس تلفنی حتی جواب تلفن من را نمیداد.
در ابتدا از موفقیت او بسیار خوشحال بودم اما بعد از اینکه جواب تلفن را نمیداد به این فکر کردم که او هیچ توانایی بیشتری از من ندارد حتی بر روی رشد شخصیت خود کار نکرده است در واقع هیچ شایستگی که اکنون در این موقعیت باشد ندارد نه تلاش آنچنانی نه در جهت رشد شخصیت مطالعه موفقیتش تنها مرهون یک روند و در یک کانال افتادن و آشنایی با چند نفر که در آن مسیر بودند رقم خورد. آن زمان که در ایران بود و کنکور میداد رتبهاش چند ده برابر بیشتر از من میشد حدود 300 هزار
2.مورد دوم یکی از آشناهای نزدیک همسرم بعد از اینکه در کنکور در دندانپزشکی دانشگاه دولتی قبول شد راجع به رتبهاش نیز دروغ میگفت و برای اینکه چشم نخورند پنهانکاری میکردند خوب قطعاً از موفقیت چنین شخصی خوشنود نخواهم بود.
در اینجا دو مثال عینی و نزدیک به خود را آوردم و از این نمونهها در اطراف خود فراوان دیدهام.
اما احساس من نسبت به موفقیت اطرافیانم و یا کسانی که میشناسم همیشه از یک الگو پیروی کرده است. در ابتدا بسیار خوشحال و خرسند از اینکه می بینم کسی در نزدیکی من و با شرایطی تقریباً برابر من توانسته است موفقیتی کسب کند ولی بعد از اینکه ارتباط خود را قطع میکنند و یا به قول معروف سر بالا جواب میدهند میبینم که هیچ شایستگی بیشتری نداشته است برای کسب این موفقیت و سپس شروع به مقایسه او با خود میکنم و به این نتیجه میرسم که من شایستگیهای فراوانی داشتهام و بیشتر از او اما نتوانستهام موفق شوم سپس احساس حسادت و اندوه مرا فرا میگیرد.
سوال دوم
از چ زاویه ی مثبتی به موفقیت این افراد نگاه کنم که باعث بشود به خود باوری برسم ؟ و الهام بخش من باشد برای رسیدن به خواسته هایم ؟؟
برادرم مهدی از صفر صفر شروع کرد از رانندگی و بعد کم کم مدیر بزرگترین بخش شهرداری شد
چ درس هایی میتوانم از موفقیت این افراد بگیرم ؟
1) درس اول :خواسته ها هر چند بزرگ در دسترس ما هستند حتی اگر پولی برای پرداخت آن نداشته باشیم ، چ کسی فکر میکرد برادر من صاحب نیمی از یک معدن بشود بدون پرداخت پول؟؟ اصلا در مخیله ام قبلا نمیگنجید .
پس خواسته ها هر چند بزرگ ( از نظر ذهن ما ) در دسترس ما هستند و این ذهن است که ما را محدود میکند ولی وقتی در مدار ثروت قرار میگیریم جهان به ما میبخشد و عطا میکند حتی رایگان.
درس دوم : برادرم تقریبا از سن سالگی شروع به کار کردن و هنوز 40 سالش نشده
اکنون خداروشکر هم صاحب خانه ای بزرگ در میرداماد است
هم ویلایی بزرگ در ورامین ساخته و ….
پس موفقیت ربطی به سن و سال ندارد
باور محدود کننده ی من : سن من زیاد شده ، من دیر شروع کردم . اما برادر من هم از حدود 30 شروع کرد .
فاطمه
از چ زاویه ای به موفقیت او نگاه کنم که الهام بخش من باشد؟
ا ، فاطمه با این که نقصی در چهره ش داره و چشماش کاملا چپه ازدواج خیلی خوبی کرده
پس ازدواج خوب ربطی به چهره و زیبایی نداره
باور محدود کننده ی من : برای ازدواج خوب داشتن باید چهره ی فق العاده ای داشت.
مهاجرت ربطی به تحصیلات فوق العاده، ثروت زیاد نداره
باور محدود کننده ی من : برای مهاجرت یا باید پولدار باشم یا تحصیلات عالیه داشته باشم.
چ درس هایی از این مسیر میتونم بگیرم؟
فاطمه هیچ وقت خودشو زشت ندید ، اعتماد به نفس فوق العاده ای داشت اما من همیشه خودمو مقایسه کردم با خوشگل تر از خودم ، همیشه خودمو سرکوب کردم به خودم توهین کردم ، اگر کسی بهم میگفت تو زشتی حرف ش و میپذیرفتم
اما فاطمه خیلی ها بهش میگفتن چپول چش چب
او هیچ وقت نپذیرفت که این نقص و داره و خودشو زیبا میدید.
اسما رتبه 200 کنکور
برادر اسما صد برابر اسما تلاش کرد ولی حتی نتونست قبول بشه پس موفقیت به هوش و استعداد بستگی نداره چرا که اونها خواهر و برادر هستن
باور محدود کننده من : شاید من هوشم کمتر باشه ، شاید من توانمند نیستم .
موفقیت به خودباوری ربط داره
اسما همیشه خودش و قبول داره و نظراتش و هر چند چرند در جمع بیان میکرد.
اسما هیچ وقت به باورهای محدود کننده ی پدرش توجهی نکرد ، پدرش میگفت موفقیت یعنی پزشکی پزشکی پزشکی
اما اسما با به بی توجهی به او وارد رشته ی انسانی شد ، برادرش به خاطر حرف پدر و جامعه وارد تجربی شد علی رغم خواسته اش
حالا نقش عشق و علاقه
نقش خودباوری
نقش بی توجهی به معیارهای جامعه در موفقیت اینجا کاملا مشخصه .
چ درس هایی میتونم بگیرم؟؟
اول قانون رهایی از خواسته ( برای اسما اصلا مهم نبود چ رشته ی قبول بشه )
دوم :حرف ها ، تحقیرها ی دیگران را هیچ وقت به خودش نگرفت .
سپیده نوه ی عمه
او برای قبول شدن در کنکور سعی و تلاش خیلی زیادی نکرد حداقل به اندازه ی من
باور محدود کننده ی من: باید خیلی زحمت کشید برای موفقیت ، باید جون کند
و نکته ی بعدی او مشکلات خانوادگی فراوان داشت پس حتما او به مشکلات بی توجهی کرده که الان شاد و خوشحاله
او از از خانواده ای نزدیک به متوسط بود اما با خانواده ای فوق العاده ثروت مند ازدواج کرد.
باور محدود کننده ی من : چون من از خانواده ی متوسطی هستم فرد ثروت مند سراغ من نمیاد .
چ درس هایی میگیرم
اول قانون رهایی از خواسته برای سپیده اصلا مهم نبود چ رشته ای قبول شود او همیشه شادی و خوشحالی را اولویت قرار میداد
همیشه به تفریح و گردش و رقص میپرداخت .
اما باور محدود کننده ی من : شادی و تفریح منافات دارد با موفقبت ، با تلاش
سلام و درود به استاد یکی یه دونه م
استاد من حسادت می کنم به این دلیل که اینقدر خودمو دست کم می گیرم منجر به حرکت واقعی و تعهد واقعی نشده اما جدیدا مسأله ای پیش آمد که دقیقا مشت و لگد دنیا رو حس کردم و شروع کردم به دوره لیاقت که همسر خواهرم بعنوان هدیه برام خرید
بریم سراغ جواب سوال
️فریبا :سلامتی
مینا:اوضاع مالی عالی
این دو نفر واسه من خیلی مهم هستن
وقتی موفقیت اونا رو دیدم بشدت حسادت کردم انگار که خالی شدم دلیلشم این بود که احساس ناتوانی می کردم که اونا می تونن اما من نمیتونم چون مثل اونا عرضه ندارم
اما راستش الان گفتم ببین بهار فریبا از روزی که بوده تحت تعلیم مادری بوده که دارو رو سم می دونسته وناخودآگاه به این اعتقاد داشته که بدن خودش خودش رو خوب میکنه کاری که استاد توی تمام دورهها میگه که ذهن انسان قدرت خود شفا دهی داره
به جاش بیا به عنوان یه الگوی موفق بهش نگاه کن اون هم مریض میشه اما تفاوتش با تو اینه که اون به اندازهای آرامش داره و ایمان که بدنش خودش رو شفا میده واقعاً هم این اتفاق براش میافته دیدی که ریهاش عفونت داشت چه عفونت شدیدی ولی بعد 10 روز دیدی که کاملاً خوب شد تفاوت تو با فریبا در اینه که تو حتی اثر دارو رو هم بیاثر میکنی چون شنیدی که داروهای تاریخ گذشته رو به کارخونه عودت میدن خب کارخانه اینا رو که دور نمیندازه قطعاً برای ساخت همون دارو ازش استفاده میکنه داروی تاریخ گذشته رو با داروی جدید تازه قاطی میکنه معلومه که اثرش کم میشه چرا همچین دیدگاهی داری چون دیدی که دوستت توی داروخونه است و گفت تاریخ گذشته رو ما به کارخونه عودت میدیم اینجا ایرانه ارزشی برای جان انسانها قائل نیستند خارج نیست که حاضر نیستن خاری به پای کسی بره تا وقتی چنین دیدگاهی داری مدام دارو مصرف میکنی مدام بیماری تو ادامه پیدا میکنه چرا چون از طرفی دارو مصرف میکنی چون از مصرف نکردنش میترسی برای همین بیماری تو بدن تو مونده و بدن تو نسبت به دارو مقاوم شده
بجاش فریبا رو میبینی مدام به خودت بگو وقتی فریبا میتونه با قدرت ذهنش توی 10 روز عفونت یا هر بیماری که بهش مبتلا میشه رو شفا بده پس تو هم میتونی با چشم خودت دیدی که سرطان داشت سرطان خیلی از بدنش رو گرفته بود اما این انسان کوچکترین ناراحتی در خودش ایجاد نکرد گفت خوب میشم و شد حتی عضوهای درگیرشم سالم شد
تو که از بیماری می ترسی مثل فریبا برو روس ایمانت کار کن دیدی که کتابهای جول اوستین رو تا زمانی که میخونی چقدر ایمانت زیاد میشه چقدر نتایجت پررنگ میشه پس برو روی ایمانت کار کن
در مورد مینا خودت دیدی مینا چقدر متعهدانه به حرفهای استاد گوش میداد تک تک حرفهای استاد رو مینوشت یک فایل رو بالغ بر 100 بار گوش میداد دو ساعت قبل از اداره بیدار میشد هر تمرینی که استاد میگفت رو انجام میداد خودت دیدی قطع رابطه حتی با خواهر خودش انجام داد با پدر و مادر خودشم قطع رابطه کرد مدتی
چون میگفت اینها بینهایت به من فرکانس منفی میدن اثر دورههای استاد رو بی اثر میکنند و دیدی که اکثر اوقات اداره میموند و تمرین میکرد تا مدت زمان کمتری توی خونه باشه خودت دیدی وقتی از اداره برمیگشت شام رو میخورد و میخوابید چرا چون تا ساعت 8 شب اداره میموند و چون دنبال این بود که تمرین کنه به واحدی منتقل شد که ساعت کاریش تا 8 شب بود ولی هیچ کار خاصی هم نداشت و دیدی که مینا تمام اون ساعتها رو تمرین میکرد ،باماشین شخصی میآوردنش در خونه کلی هم اضافه کار میگرفت کلی پاداش میگرفت تمرین استاد هم انجام میداد شاید بگی خب به کاری هدایت شد که باعث شد توی یک سال صاحب بهترین خونه توی شمال شهر تهران و در سال دوم صاحب یک ماشین چند میلیاردی شد بهار تو اینو می بینی اما چرا اون همه تلاش و زحمت مینا رو برای تغییر زندگیش رو نمی بینی آیا مثل اون باور کردی فایلها رو ،مثل اون تلاش کردی ،مثل اون شب و روز از خدا خواستی ایمانت رو نسبت بهش زیاد کنه
اون داشت تمرین استاد رو به دقت انجام میداد و چون دنبال رشد بود دنبال بهترین کیفیت زندگی بود خانمی باید سر راهش قرار بگیره تا شغل خودش رو به این واگذار بکنه جالبه شغلی بود که این عاشقش بود یعنی فردی زحمت ده ساله شو رو به راحتی در اختیارش قرار داد
چرا چون این فرد در مدار درست بود پس بهار وقتی دنبال پول درآوردن باشی خدا راهش رو بهت نشون میده ،ببین یعنی کسی هست که با ی برخورد عاشقت بشه و اینجوری زندگیتو عوض کنه
این حرفا درسته اما من شانس اونو ندارم بهار جان خودت دیگه می دونی چیزی به اسم شانس نیست از نزدیک تک تک تمرینات مینا رو می دیدی خودشو رشد داد ادم مناسب ،شرایط مناسب سر راهش اومدن مینا استاد رو باور کرد استاد می گفت برین خودتونو بندازین پایین میگفت باشه چون استاد گفته ولی خوبیش اینه دیگه با چشم خودت دیدی چطور زندگی ی شبه تغییر کرد چطور تلاشهایش به تصاعد خورد اونم در عرض یکسال پس تو هم از الان شبیه اون کار کن
شبیه اون استادو باور کن وقتی برای اون شده برای تو هم میشه
به نام خداوند هدایتگرم
سلام استاد عزیزم
سلام دوستان
من این تمرین و دوباره انجام دادم
لیست موفقیت دوستان و آشنایان و احساس من وقتی خبر موفقیت انها را شنیدم
1) اول برادرم :
موفقیت در خرید خانه ی خوبی در میرداماد
شراکت در معدن نمک
وقتی خبر شراکت او را در معدن نمک شنیدم از ته قلبم براش خوشحال شدم انگار آرامشی در قلبم ایجاد شد.
2) فاطمه نوه ی عمه م
من و همسر ایشون تقریبا همزمان مهاجرت کردیم ولی چند ماه بعد من برگشتم ایران
وقتی خبر مهاجرت فاطمه رو شنیدم نسبت به خودم احساس حقارت و ناتوانی کردم و از ته دلم برای خودم غصه خوردم و گریه کردم یه جور احساس غمی داشتم .
احساسات من اینجا
حقارت
ناتوانی
غم
3) اسما دختر داییم رتبه 200 کنکور شد
براش خوشحال شدم اما احساس کوچک بودن ، ناتوانی و حقارت کردم به خصوص وقتی همه در موردش حرف میزدن
احساسات من اینجا
خوشحالی
حقارت
ناتوانی
4) سپیده نوه خاله م دکترای داروسازی دارن
ایشون فوقالعاده دختر خوش قلبی هستن
در برابر ایشون به شدت احساس حقارت
کمبود ، ناتوانی و کوچک بودن میکنم و حتی همیشه ازش مخفی میشم
احساسات من
حقارت
ناتوانی
کمبود
حس کوچک بودن
5)بهاره دختر خاله م
دکترای پزشکی
احساس من
حقارت و کمبود
6) امیر رضا پسر داییم رئیس بیمارستان سینا
در برابر ایشون احساس حقارت و کوچکی
7) نسترن دخترخاله ی مادرم صاحب کارخانه ی دایتی و ده ها کارخانه ی دیگر
احساس من
خوش به حالشون چقدر پول دارن
چ جوری اینقدر ثروت مند شدن ؟
8)خاله ی خودم و شوهرش اقا جعفر
صاحب چندین پاساژ در خیابان مولوی
صاحب چندین ویلا در دماوند و اردبیل و سرعین
خیلی خوشحالم برای خالم
حس حقارت و کوچیکی هم دارم
حس ناتوانی
9) اقای محسن صابری یکی از بهترین بازیگرها و کارگردان ها ی تئاتر
احساسات من
حس خوشحالی دارم
احسنت براو
و همیشه تو ذهنم تحسین ش کردم .
10)زهرا دوست اینترنتی جدیدم
مدرس کیک و شیرینی و از تدریس این طریق به ثروت خوبی رسیده
احسنت بر او
تحسین ش میکنم
دمش گرم
11)سحر رفیق صمیمی م دکترای دندان پزشکی
خیلی براش خوشحالم
اما حس حقارت و کوچیک بودن و نسبت به او دارم .
12)خانم بابایی همسایه مون
کار خطاطی برای حرم امام رضا ع انجام میدن
حس حقارت دارم
احسنت بر او
13) مریم بابایی
درامد خوبی داره از اجاره کردن یک واحد در تئاتر شهر و اجاره ی ساعتی اتاق هایش به هنرمندان چندین برابر اجاره ای که پرداخت میکند در میاورد.
افرین و احسنت براو
14) مرضیه همسایه مون
ازداوج خوب او به علاوه هنر خطاطی او
خیلی خیلی براش خوشحالم
گاهی احساس میکنم ای کاش مثل او یه ازدواج خوبی داشتم یا حداقل یه هنر و ادامه میدادم .
سلام عاطفه عزیز
من هر سه کامنت شما رو خوندم و خیلی عالی بود که تمام احساستون رو صادقانه نوشتید
چیزی که برای من خیلی جالبه اینه که در افراد فامیل شما دکتر موفق زیاده و چقدر فراوانی مالی هست
خیلی زیباست که افراد فامیل ادم انقدر موفق باشن ادم احساس میکنه موفقیت براش دست یافتنی تره
از طرفی هم کاملا احساساتی که ازش صحبت میکنید مثل حقارت و ناتوانی توی این همه ادم موفق ،خیلی قابل درکه،حتی شاید یجورایی فضا رقابتی هم بشه.خدا رو شکر که شما اگاهی دارید که که رقابتی در کار نیست و مسیر شما مختص خودتون هست و توی این مسیر شما از همیشه ی خودتون موفق ترید و موفق تررررر هم میشید.
همه ی کلید ها دست خداست زمانی که اراده ی ما و خدا یکی بشه ، در یک ان قفل ها باز میشه
امیدوارم همه مون به مرحله ای برسیم که بخواهیم و سریعا بشود…
2 بیت هم حسن ختام این کامنت بشه:
مخاطب:خدا
در عشق شرابی تو من مست و پریشانم
در علم کتابی تو من غرق سر کافم
ای چاشنی آتش کی منفجرم سازی
من هستهای از نورم با موج تو بشکافم
به نام خدایی که بشدت کافیست
سلام
درمورد سوال قسمت اول:
معمولا همون اول که متوجه میشم من رو به سمت احساس حسادت سوق میده و ذهنم شروع میکنه به مقایسه کردنم با اون شخص، درحالی که من در بخش های دیگه موفقیت های خیلی خوبی کسب کردم ولی مثلا اون دوست و هم دانشکده ایم بیشتر وقتش رو گذاشته روی دانشگاه و مستقیم تا دکتری رفته، خب من این وقت رو گذاشتم روی بحث شغلی و توانمندی های دیگه ام که دوست داشتم و انتخاب کردم در اون ها وقت بزارم، برای چند دقیقه ذهنم دستاوردهایی که خودم داشتم رو سعی میکنه فراموش کنم و حسادت کنم به اون بخضی که اون دوستم می بینم در اون کلی رشد کرده
اما
اینکه از چه زاویه ای به موفقیت اون شخص نگاه کنم که بهم کمک کنه، تصمیم گرفتم از این زاویه نگاه کنم خب اون تو اون حوزه وقت گذاشته تمرکز گرده نتیجه اش هم دیده مثل حوزه هایی که خودم همین کار رو کردم، حالا اگر میخوام تو اون بخشی که اون شخص رشد کرده هم نتیجه بگیرم مثل اون وقت بزارم ولی قبل از هر چیزی دستاوردهای خودم رو فراموش نکنم و با دوره لیاقت یاد گرفتم که من به خودم و دستاوردهام افتخار میکنم
بسم الله رب العالمین
سلام خدمت بزرگترین استادان جهان
استاد عباسمنش عزیز و استاد شایسته جان
اول از همه یه دنیا سپاسگذار خداوندم که مرا در این مسیر رشد و پیشرفت و توحید قرار دادو بعد میریم برا پاسخ به سوالات این جلسه خداجونم به امید تو
اگر یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد، شما چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟
اگر طرف به هر موفقیتی برسه ن احساس خوشحالی دارم نه خیلی حسادت میکنم ولی وقتی کسی جلو من هی ازش تعریف کنه خیلی عصبانی میشم و احساس بی ارزشی بهم دست میده اگر هر کسی از اطرافیانم یه مشکلی براش پیش بیاد خوشحال میشم و از ابنکه اونام مشکل دارن فقط من تنهایی نیستم که مشکل دارم حس لذت بخشی بهم مییداد البته الان خداروشکر خییلی بهتر شدم که کاری به بقیه نداشته باشم چه پیشرفت میکنن و چه سقوط میکنن واین اصل رو که هر کی هر جایی هست سر جاشه رو دارم خییلی بهتر درکش میکنم.
از بس افکارم کمالگرایانه اس در اطرافیانم کسی رو نمیبینم که اونقدر موفقیت کسب کرده باشه که بخوام بهش حسادت آنچنانی بکنم که حالم بد بشه خیلی گذراست یعنی یکی از اقوام که قناد خیلی ماهر و مطرحیه تو شهر خودمون و خیلی هم مشتری داره یا یکی دیگه که با سنگهاتابلوهای فوق العاده ای خلق میکنه و میفروشه یه آدم موفق نمیبینه. ذهنم بهم میگه فقط آدمهایی که کار دولتی دارن یا کارخونه دارند یا ثروتمندن آدمهای موفقی هستند واین ذهنیت باعث شده که سر هر کار غیر دولتی که میرم خیلی زود انگیزه هامو از دست میدم و فکر میکنم این کارها ارزشی ندارند و ازش میام بیرون و باید برا ذهنم منطقی کنم که در این جهان هر کاری رو انجام بدهی این نگاه توست که به اون کار ارزش میده ن نگاه دیگران ابن منم که باید از کارم لذت ببرم و براش ارزش قائل باشم تا دیگران هم براش ارزش قائل باشن مثلا ذهن من دکتر بودن خیلی ارزشمنده ولی همین دکترا هم هر کدوم که بیشتر برا خودش ارزش قائل باشه بیمارهای بیشتری رو جذب میکنه که دم مطبش صف میکشن ولی یه دکتری هم به زور چنتا بیمار داره یا مثلا آدما هم وقتی پیش یه دکتری میرن که چیزی حالیش نی بعدش بد و بیراه میگن یعنی هر کاری که هر کسی انجام میده اگر درست باشه قابل تحسین و احترامه حالا هر کاری که میخا باشه و من به این نتیجه رسیدم که من هر کاری رو که انجام میدهم با ارزشه و باعث گسترش جهان میشه چه کیک پختم باشه چه موشک هوا کردن فرقی نداره این من هستم که به اون کاری که انجام میدهم ارزش میدهم ن نگاه دیگران پس کسی که چه کارمنده و چه قناده هر دو نفر دارن ارزش خلق میکنن چون که هر دو دارن یه مسئله ای رو حل میکنن و برای جهان فرقی نمیکنه که اون چه کاریه بنابراین من باید بتوانم نگاهم را به تمام شغلهای جهان عوض کنم و برای همشون ارزش قائل باشم
یه دنیا سپاسگذارتم استاد عزیز من که این آگاهیهای ناب رو رایگان در اختیار ما میگذارین
بنام خدای مهربان و لطیف
سلام بر استاد عزیزم
خانم شایسته ی مهربان
و دوستان همراهم
الان ساعت 5 صبح ایرانِ و قایل رو تا اونجا گوش کردم که استاد گفتن استاپ کن و به سوالات جواب بده،
منهم با عشق شور برای باز کردن ذهنیت شگفت انگیزم شروع میکنم.
در خانواده خودم خواهرم که هیچ درامدی نداشت و ورودی مالی قابل توجهی هم ندارند، توانست با تقویت مهارت های خودش به درامد برسه.میزان درامدش رو اطلاعی ندارم، چون نمیپرسم.اما خودش رضایت دارد.
اول خوشحال شدم از شنیدنش، بعد از گذشت چند روز گویا حس حسادت در این رابطه داشتم.نمیدانم چرا.اما اون حس اولیه شادی، کمی هم رنگ حسادت به خودش گرفت.
باور اشتباه :
1_هر کسی که موفق بشه از صفر به درامد برسه یا اگر یه موفقیتی رو بدست بیاره ، باعث میشه وجود من و موفقیتهای منِ الهام، دیده نشه
موفقیت مالی خواهرم و مسرش باعث میشه من و پسرم دیده نشیم یا کمتر مورد توجه قرار بگیریم.
2_اون خیلی محافظه کاره و هیجوقت در مورد مسائل و مشکلاتش حرفی نمیزنه.
اصلاحیه :
اون با قدم گذاشتن در مسیر مورد علاقه اش و استمرار
تونسته موفقیت های روز به روز داشته باشه.حالا فرقی نداره همسرش هم همپا و همکارشه.مهم خودشه که علاقه شو دنبال کرده
از حاشیه به دوره و سرش تو کار خودشه.با حرف زدن در مورد ناخواسته هاش به بیشتر شدنشون کمک نمیکنه
شوهر خواهرم که از ابتدای ازدواج با خواهرم وضع مالی آنچنانی نداشت و شاگرد طلافروش بود ، در خرج و مخارج زندگی خیلی مراعات میکرد و به تعبیر من خسیس بود.خواهرم از این بابت سختی میکشید، اما بعد از حدود 10 سال مغازه خرید، دو واحد آپارتمان خرید.دو تا ماشین ایرانی خرید.و اصطلاحا دستش خیلی باز شد.و اصلا با اوایل زندگیش قابل قیاس نبود.
حسم راجع به این مورد خنثی هست.یعنی نه خیلی ذوق و شوق دارم براشون نه ناراحتم و نه حسادت دارم. که خیلی برای خودم عجیبه.
باورهای اشتباه من:
1_اون خیلی خسیسه و روزگار رو برای خانواده اش تلخ میکنه.
نکته اصلاحی : اون با پول دوسته و همیشه پولش رو بقدر نیازش هزینه میکنه
مورد بعدی همسرم هست که کاملا برعکس دو مورد اوله.در اوایل ازدواج وضع مالی (نسبت به 25 سال پیش)خیلی خوبی داشت.همیشه انقدر کار میکردو و حالش خوب بود و درامد داشت که هر کسی که میشناختش میگفت تو چطوری به راحتی پول درمیاری، اما هر چی که گذشت درامدش کمتر شد.خودش میزاره به حساب تورم و…. که من میدونم از کجا اب میخوره! کارخانه اش تعطیل شد، و خودش هم روز به روز تنبل تر، و فقط بسنده میکنه به اجاره جاتی که دریافت میکنه.شاید از دید بقیه همونم عالی باشه.اما از نظر منی که طول مسیرش رو دیدم و باهاش زندگی کردم، مدام به سمت نزولی در حرکته.
در ابتدا خیلی ناراحت متاسف بودم.اما الان بیشتر اگاه شدم میدونم که ناراحتی من هیچ کمکی نخواهد کرد پس میشه گفت سعی میکنم کمی بی توجه باشم
*باورهای اشتباهش که روز بروز هم بزرگتر و قدرتمند تر میشن و اون حاضر نیست هیچ باور و سطح زندگیشو تغییر بده:
1_همه چی دست دولته.اصلا همه ی اوضاع و احوال و زمام امور مردم رو دولت هدایت میکنه.یعنی هیچکس نمیتونه هیچ کاری برای زندگی خودش انجام بده.
هر روز و هر شب کارش دیدن چند باره ی اخبارِ
2_تورم روز به روز باعث شده مردم بدبخت و بیجاره و گرسنه بشن.همیشه میگه مردم نون ندارن بخورن.مردم با بدبختی پول در میارن.
باور کمبودش فوق العاده قویه و شدیدا بر این باوره که هیچکس مقصر نیست، فقط دولت نقش داره
3_خیلی قانعِ به همون چیزی که داره و اصلا هیچ تمایلی به بهبود و رشد نداره و معتقده همینی که ما هم داریم مردم ندارن.
دوست نداره مسیر تکامل رو طی کنه و میگه همینی که هست رو سفت بچسبید
4_شدیدا باور داره به محدودیت سنی. و میگه من تو سن بازنشستگی هستم و کاری از دستم برنمیاد،(در صورتی که من میدونم چقدر استعداد و تجربه های خوب تو خیلی از زمینه ها داره) همسرم 65 سالشه
اما قدرت بدنی خوبی داره
5_تا همین 5 سال پیش هم از تتاسب اندام خوبی برخوردار بود.بدن سالم و عضلانی داشت. که ناشی از تغذیه خوب و 20 سال ورزش کردنش بود.اما حالا چی؟
بر اثر پرخوری و کمتر شدن فعالیت های حتی روزانه اش، شکم و پهلویی دراورده، که خودش هم اصلا فکر نمیکرد.(البته خودش منکر این قضیه هست و میگه اندام من عالیه)
فشار خون گرفته و بر اثر مصرف روزی یک پاکت سیگار پوست داغونی پیدا کرده.
6_ با مهاجرت خیلی مخالفه و معتقده هر کسی مهاجر بشه مثل مردم افغانستانِ توی ایران باهاشون رفتار میشه.و از اشتباه بودن مهاجرت دیوان ها میتونه بنویسه
خیلی سعی کردم با تفکرات و قوانینی که استاد تو سایت اموزش میدن آشناش کنم، اما زیر بار این مسائل نمیره و اصلا استاد رو قبول نداره.
منهم حس کردم تلاشم آب در هاون کوبیدنه و مدتهاس که اصلا کاری باهاش ندارم و هیچ حس خاصی هم نسبت بهشون ندارم.
قشنگ میبینم چقدر داره فاصله مون از همه لحاظ بیشتر میشه .فقط تنها کاری که میکنم دعا کردن برای هدایت شون هست.
مورد بعدی داماد خواهرم، یه کارمند خیلی ساده و سطح پایین که بعد ازدواجش اوضاع نسبتا بهتر شده، ماشین خریده اما همچنان مستاجره.کلا از اول بهشون حس خوبی نداشتم، احتمالا اینطور فکر میکنم که هر چی بخوان براشون زود اماده میشه و پدر زنش خیلی هواشو داره.
حسادت میکنم که چرا پدر من هوای ما رو نداشت از لحاظ مالی و… اما پدر زن اون خیلی حمایتشون کرد.
*اولین باور اشتباهی که میتونم تو این مورد پیدا کنم :
1_منتظر کسی ماندن برای حمایت شدن و دستگیری که همین نکته باعث شد بفهمم از لحاظ توحیدی مشکل داشتم و غیر از خدا از خلق خدا توقع داشتم.
2_دومی مقایسه زمان ازدواج خودم با زمان ازدواج خواهرزاده ام و مقایسه زندگی و نوع رفتار ومدت زمان بهبود هر کدوم از خانواده ها
که این خودش باگ درک نکردن درست قانون تکامل و مقایسه نکردن خودم با دیگرانه.
درس ها و راهکارها
داماد خواهرم خیلی روابط عمومی بالایی داره.خیلی به اصطلاح علی بی غمه ، سعی کرده با هر انسانی که ملاقات میکنه نکته ازشون یاد بگیره
تا همینجا بسنده میکنم تا ادامه ی فایل بعدی
شاد و تندرست باشین
سلام…خیلی سپاسگزارم اول از خداوند که منو به مسیر درست هدایت کرد و با شما اشنا شدم و بعد از شما استاد عزیزم که به واقع زندگی من به سرعت بعداز آشنا با این مطالب و استفاده از اونها تغییر کرد...من هم از دانلودیها و هم دوره های شما استفاده میکنم و شاید برای هیچکس اگر بگم چند سال پیش چطور زندگی میکردم و الان چطور هستم باور نکردنی باشه ولی اگر بخوام در یک جمله بگم راز زندگی خودمو اینه که…!!!
شکرگزاری شکرگزاری شکرگزاری
البته این رو هم بگم اتفاقات کوچیک در کنار هم یک رویداد بزرگ خلق میکنن…من بعد از مهاجرت از شهر خودم مشهد به شمال کشور و تشکیل خانواده بعد ده سال زندگی مشترک جدا شدم…اونم به شکلی که بهترین زندگی رو داشتم و همه رو یکجا از دست دادم…طوری که حتی روی برگشت به مشهد رو نداشتم و همونجا یک خونه کوچیک گرفتم با حداقل امکانات…حتی موکت نداشتم چه برسه به فرش...اما…اما یک نکته مهم…من همون موقع هم که با شما اشنا نشده بودم و نمیدونستم قانون چیه…امید به خدای خودم رو از دست ندادم…من آدم خیلی مذهبی نبودم و نیستم ولی درون خودم با خداوند همیشه صحبت میکردم…همیشه میدونستم یک نیروی برتری هست و اون هوای منو داره…بعد سه سال تنهایی دوباره ازدواج کردم…تازه داشتم امیدوار میشدم که اینبار درسته همه چی…ولی چالشهای زندگی دست بردار من نبود…بعد یک ماه از ازدواج دومم کاری که سالها براش زحمت کشیده بودم از دست رفت…چند روزی خیلی حالم خراب بود…ولی بازم نا امید نشدم…و از اونجایی که اگر خداوند بخواد بهت حال بده هیچکس جلودارش نیست بعد دو ماه یک کار بسیار خوب بهم پیشنهاد شد…درآمد بسیار بالا ولی تمام وقت منو میگرفت…در ضمن مت فرزند نداشتم و همیشه در آرزوی داشتن فرزند بودم…فقط با خودم میگفتم خدایا من لیاقت زندگی بهتری دارم هیچوقت خودمو دستکم نمیگرفتم…بعد یک سال خداوند بهمون یک هدیه خیلی خیلی زیبا داد…دختر نازم نفس بابا به دنیا اومد و از درو دیوار برکت و ثروت به زندگی من وارد میشد…بازم من دست بردار خداوند نبودم…گفتم من لیاقت بهترشو دارم…با اینکه درآمد خیلی خوبی داشتم بخاطر شرایط سخت کار و …
برگشتم مشهد…از اول شروع کردم با دست خالی…ولی دلی پر از امید خداوند…حالا من تنها نبودم…همسرم و نفس هم بهم اضافه شده بودن…دیگه نمیشد بگم با حداقل امکاناتم زندگی میکنم و اینجا بود که همسرم کنار بود و نفس تازه به دنیا اومده کوچولو با مخارج زیاد تو شهری که پانزده سال پیش از اونجا مهاجرت کرده بودم…ولی خانواده و دوستان قدیمی رو داشتم…ولی ته قلبم فقط به خودش امید داشتم…نمیگم ترس و نگرانی نداشتم ولی ظاهر خودمو حفظ میکردم که کوید لعنتی شروع شد…اون موقع تازه با شما آشنا شده بودم و دوره دوازده قدم رو تهیه کرده بودم…به بزرگی خداوند که ندیدم بزدگتر از خودش نفهمیدم چطور کارها ردیف میشد…سر شمارو درد نیارم…الان که دارم با شما صحبت میکنم نفسم چند روز دیگه پنج سالش میشه و من خدا رو شکر زندگی خوبی دارم…ایمانم هزاران برابر به پروردگارم بیشتر شده و هر لحظه و هر روز شکرگزار خداوند جهانیانم که میدونستم هوامو داره و منو رها نمیکنه…میدونستم لیاقت من خیلی بیشتر از اینهاست…اینهارو گفتم که اگر کسی هست که شرایط سختی داره اینو بدونه…تا زمانی که خودت از خدای خودت ناامید نشی و احساس لیاقت بهترینهارو داشته باشی هیچکس و هیچ چیز نمیتونه تورو زمین بزنه…خدایا هزاران بار شکرت…خدایا دوست دارم…برای همه شما بهترینهارو از پروردگار خواهانم(آمین)
بسم الله الرحمن الرحیم هست کلید در گنج حکیم
سلام و ادب خدمت استاد دوست داشتنی و خانم شایسته عزیز و تمام دوستان عزیز که نمیشناسمشون ولی ارادت قلبی بهشون دارم
من بعد مدتها عضویت در سایت عباسمنش ،این اولین دیدگاه نوشته شده از طرف من هست،دوست داشتم این رو بدونین که اگر کم و کاستی بود به خوبی خودتون ببخشید
من آدمی بودم و هستم که موفقیت دیگران برای من لذت بخشه و بهشون تبریک میگم و حس خوبم را سعی میکنم بهشون انتقال بدم .یادم میاد که برکت و نور خدا همه جا هست و خدا رو شکر میکنم ولی از طرفی برادر بزرگ من از لحاظ مالی و جایگاه ارتباطی فوق العاده ادم موفقیه و من بهش افتخار میکنم و از داشتنش حس خوبی دارم ولی از طرفی بهش حسادت میکنم که چطور تونسته به موفقیت برسه اما من نتونستم ،میگم شاید خدا اونو بیشتر دوست داشته که در زمان مناسب تری از لحاظ اقتصادی بوده و تعامل بیشتری با اشخاص برجسته داشته . من اون زمان مشغول درس و تحصیل بودم و از غافله عقب موندم .البته سعی خودم را میکنم که آدم موفقی باشم اما کنار اون احساس ضعف میکنم چون تلاش زیادی برای اینی که داره انجام میده
الهاماتی که میتونم بگیرم اینه که:
1.هدف مشخص داشتن
2.تا اتفاقی نیوفته نگران نباشم و امیدوار باشم
3.جسارت و قدرت ریسک داشته باشم و خودم را به خدا بسپارم
ممنون که دیدگاه منو خوندین لطف میکنین به من بازخورد میدین